next page
fehrest page
back page
اين تفسير، به گونه ناپيوست تنها به ترجمه لغات و احيانا در برخى آيات ، از اشاره اى كوتاه به نقل روايت يا آراء سلف كه مقصود، ابن عباس است تجاوز نمى كند و شامل تفسير همه آيات نيست ، تنها از هر سوره چند آيه توضيح داده شده است .
مثلا در تفسير سوره لقمان كه مشتمل بر 34 آيه است تنها 11 آيه ، آن هم فقط به ترجمه چند واژه بسنده شده است . اولين آيه از اين سوره را كه تفسير كرده آيه ششم است . بدينگونه :
و من الناس من يشترى لهو الحديث قال (مجاهد): هو اشتراء المغنى و المغنية بالمال الكثير و الاستماع اليهم ، و الى مثله من الباطل . ((يتخذها هزوا))(332) قال : يتخذ سبيل الله هزوا.
((كاءن فى اءذنيه و قرا))(333) يعنى ((ثقلا.
((و لقد آتينا لقمان الحكمة ))(334) يعنى : الفقه و العقل و الاصابه فى القول فى غير نبوة .
((وهنا على وهن ))(335) يعنى : المشقة .
((ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة اءو فى السماوات اءو فى الارض ياءت بها الله ان الله لطيف خبير))(336) قال : لطيف باستخراجها، خبير بمكانها.
((و اءمر بالمعروف و اءنه عن المنكر))(337) قال : من دعا الى الايمان و نهى عن عبادة الاءوثان ، فقد اءمر بالمعروف و نهى عن المنكر.
((و لا تصعر خدك للناس ))، قال : هو الصدود و الاعراض بالوجه عن الناس . ((ان الله لا يحب كل مختال فخور))(338) يعنى : كل متكبر. قال : فخور، هو الذى يعدد ما اءعطاه و هو لا يشكر الله .
((ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة ))(339) يعنى : القليل و الكثير عليه سواء.
((الختار)):(340) الغدار.
((الغرور)):(341)
((ان الله عنده علم الساعة ))(342) قال : جاء رجل من اءهل البادية الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال : ان امراءتى حبلى ، فاءخبرنى ماذا تلد؟ و بلدنا جدبه محل (343) فاءخبرنى متى ينزل الغيث ؟ و قد علمت اءين ولدت ، فاءخبرنى اءين اءموت ! فاءنزل الله هذه الاية . قال مجاهد: و هن مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو.(344)
اين تمام آن چيزى است كه با نام تفسير مجاهد در تفسير سوره لقمان آورده شده است .
در شرح حال مجاهد متذكر شديم اين تفسير خيلى كمتر از آن چيزى است كه از مجاهد - البته نه از طريق ابن ابى نجيح - در تفسير طبرى راه يافته است . فؤ اد سزگين مى گويد: ((طبرى حدود 700 بار در موارد مختلف از مجاهد روايت تفسيرى دارد كه بيشتر از طريق ابن ابى نجيح است و نيز از تفسير ابن جريج ، ثورى ، معمر بن راشد، عبدالرزاق بن همام ، ورقاء بن عمر و شبل بن عياد برگرفته است )).(345)
2. تفسير سدى كبير
اثر ابو محمد، اسماعيل بن عبدالرحمان معروف به سدى كبير(346) (متوفاى 128) از مردم حجاز و در كوفه زيست . او مفسرى عاليقدر و نويسنده اى توانا در تاريخ بويژه درباره غزوات (جنگهاى ) صدر اسلام است . از تفسير او به نام ((تفسير كبير)) ياد مى شود و از منابع سرشار تفاسير پس از وى است . جلال الدين سيوطى به نقل از خليلى مى گويد: ((سدى ، تفسير خود را با ذكر سندهايى از ابن مسعود و ابن عباس نقل كرده است و بزرگانى چون ثورى و شعبه از او روايت كرده اند. گرچه تفسير گرد آمده وى از طريق اسباط بن نصر روايت شده است كه درباره اش برخى سخنان گفته شده ؛ ولى تفسير سدى بهترين تفاسير، شناخته شده است )).(347)
تفسير او پيوسته و شامل تمامى سوره ها و آيات قرآن است كه در تفاسير متاءخر پراكنده شده بويژه در تفسير ((جامع البيان )) طبرى و ((الكشف و البيان )) ثعلبى . فؤ اد سزگين مى گويد: ((جمع آورى اين تفسير در يكجا و بيرون كشيدن آن از متون تفاسير ناقل از وى كارى آسان است ))(348) و اين كار اخيرا با كوشش و تحقيق دكتر محمد عطا يوسف انجام گرفته و از تفسير ((الدر المنثور)) سيوطى و ((تفسير ابن كثير)) و قرطبى و شوكانى و غيره نيز استفاده كرده و به طور مستقل به چاپ رسيده است .(349)
هنگام سخن از ابن مسعود(350) و نيز در بيان طريق چهارم از طرق تفسيرى به ابن عباس (351) و در شرح حال مفسران نامى پس از تابعان (352) از اين تفسير، سخن رفت .
3. تفسير كلبى
ابو نضر، محمد بن سائب كلبى (353) كوفى (متوفاى 146.) ابن خلكان مى گويد: ((كلبى ، صاحب تفسير و عالم به انساب و در اين دو رشته سرآمد و مقتداى همگان بوده است )). جلال الدين سيوطى مى گويد: ((به بلندايى و پر محتوايى تفسير كلبى كسى ننگاشته است )).(354)
اين تفسير از كهن ترين و با ارزش ترين تفاسير سلف شناخته شده و همواره مورد استفاده مفسران قرار داشته است . البته به جهت تهمت هاى ناروايى كه به وى بسته بودند، بزرگان اهل حديث و تفسير و نيز تاريخ ، از همان دوران ، در هنگام نقل حديث از وى ، با كنيه يا لقب از او ياد مى كردند و در حالى كه او را يكى از سرشارترين منبع تفسير و حديث و تاريخ مى شناختند. سمعانى مى گويد: ((ثورى و محمد ابن اسحاق ، هنگام روايت از او، مى گفتند: حدثنا ابو النضر، تا شناخته نشود. عطيه عوفى او را با عنوان ابو سعيد ياد مى كرد و مى گفت : حدثنى ابو سعيد)).(355)
آراء تفسيرى وى در كتب پس از وى امثال طبرى ، سيوطى ، ابن عطيه ، ابن كثير، طبرسى و غيره فراوان به چشم مى خورد و غالبا با همان عنوان ((كلبى )) و احيانا با عناوين ديگر از او ياد مى شود و شايد به همين جهت ، فؤ اد سزگين به اشتباه رفته كه مى گويد: ((طبرى در تفسير، از كلبى بهره نگرفته و در تاريخ اندكى از او بهره گرفته است ))!(356)
ما، با يك بررسى سردستى ، بيش از هفتاد مورد در ((تفسير طبرى )) يافتيم كه آراء تفسيرى كلبى را با همين عنوان آورده است و شگفت آنكه در چاپهاى اخير ((تفسير طبرى )) مقدمه نويس آن ، به پيروى از فؤ اد سزگين ، بدون تحقيق ، سخن او را تكرار كرده و افزوده است : ((طبرى در تفسير، از كلبى ، مقاتل و واقدى چيزى نياورده ؛ زيرا آنان را مورد اعتماد نمى دانست ))!(357) در حالى كه از هر سه نفر، روايت دارد(358) كه محقق مزبور، اگر به ابزار اطلاعاتى كه امروزه در دست است مراجعه مى كرد، چنين پندار بى اساسى را اظهار نمى داشت !
جاى سوال است : اين تفسير كهن - كه انباشته اى از علم است - چرا تا كنون به چاپ نرسيده ، با آنكه نسخه هاى فراوانى از آن هنوز در دست است ؟!
فؤ اد سزگين ، از نسخه هاى متعدد خطى اين تفسير - با ذكر خصوصيات هر يك - ياد مى كند كه اكنون بيش از 40 نسخه تنها در شهر اسلامبول و چندين نسخه در شهرهاى بغداد، كابل ، پنگيپور و دمشق وجود دارد.(359)
اميد است اين ميراث فرهنگى اصيل همانند ديگر ميراثهاى جاويد اسلامى به زيور طبع آراسته گردد.
براى پى بردن به اهميت جايگاه تفسيرى كلبى به گزارشى كه ابن نديم در اين باره در ((الفهرست )) آورده توجه كنيد. وى مى گويد: ((امير بصره ، سليمان بن على - عموى احمد سفاح و منصور دوانيقى - كلبى را از كوفه خواست و در خانه اى در بصره جاى داد تا قرآن را با تفسير صحيح بر دانشمندان آن ديار عرضه كند؛ او املا مى كرد و آنان مى نوشتند تا به آيه اى از سوره برائت رسيد و آن را بر خلاف آنچه معروف بود تفسير كرد. آنان از نوشتن دست نگهداشتند و گفتند: ما چنين نمى نويسيم . او هم از گفتن زبان فرو بست و گفت : به خدا سوگند چيزى نخواهم گفت تا تفسير اين آيه را آنگونه كه خداوند نازل كرده بنويسيد.
اين برخورد را به سليمان بن على گزارش كردند، گفت : هر آنچه كلبى مى گويد بنويسيد و جزا آن را بنهيد)).(360)
اكنون لازم است بدانيم آن آيه كدام است كه عامه مردم تصورى ديگر از آن داشته اند؟
به نظر مى رسد آيه فاءنزل الله سكينته عليه و اءيده بجنود لم تروها(361) باشد كه تصور عاميانه آن روز آن بود كه ضمير (هاء عليه ) به ((صاحبه )) يعنى ابوبكر باز يم گردد تا فضيلتى براى او باشد و با اين دليل كه پيامبر همواره داراى سكينه (آرامش ) بود و هيچگاه نگران نبود تا آرامش بدو بخشند.(362)
جلال الدين سيوطى در اين باره رواياتى آورده (363) كه طبرى - در تفسير - آن را ترك كرده ، تنها به اين گفته بسنده كرده است : ((گفته شده كه مراد ابوبكر است ))؛ ولى آيه را موقع تفسير، با ارجاع ضمير بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، شرح و تبين كرده است .(364 )
ابن كثير - شاگرد ابن تيميه - نيز راه طبرى را رفته و بازگشت ضمير را بر پيامبر اءشهر القولين دانسته است و دليل قول ديگر را موجه ندانسته و مى گويد: ((منافاتى ندارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همواره داراى آرامش باشد؛ ولى در مورد بخصوصى نياز به تجديد عنايت داشته باشد. علاوه كه با ظاهر سياق آيه سازش ندارد و دنباله آيه ، تماما بر پيامبر باز مى گردد)).(365)
علامه طبرسى با گسترش بيشترى وارد بحث شده و بدور از هرگونه تعصب گرايى تنها با ديد تفسيرى از آن سخن گفته است .(366)
4. تفسير ابو حمزه ثمالى
ابو حمزه ، ثابت بن دينار ثمالى (367) ازدى كوفى (متوفاى 148) از خواص اصحاب ائمه اطهار كه محضر چهار امام (على بن الحسين السجاد، محمد بن على الباقر، جعفر بن محمد الصادق ، موسى بن جعفر الكاظم (عليهم السلام )) را درك كرده و دعاى معروف ((ابو حمزه )) به روايت او از امام سجاد است . او تفسير روايى دارد كه از منابع تفسيرى معتبر شمرده شده و مفسرانى همچون طبرى ، طبرسى ، قرطبى ، عياشى و غيرهم از آن نقل كرده اند و اخيرا، دانشمند محترم عبدالرزاق حرزالدين به گردآورى و تحقيق آن پرداخته و به چاپ رسانده است . تفسيرى است دقيق و عميق و قابل اعتماد.
شرح حال وى هنگام سخن از مفسران نامى پس از تابعان گذشت .(368)
5. تفسير ابن جريج
عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج (متوفاى 150) اولين كسى كه دست به تدوين حديث و تفسير زده است .(369) جلال الدين سيوطى - به نقل از خليلى -(370) مى گويد: ((محمد بن ثور از ابن جريج ، سه جزو بزرگ تفسير، روايت يم كند كه اهل فن آن را صحيح شمرده اند، و نيز حجاج بن محمد يك جزو روايت مى كند و آن را هم صحيح دانسته اند؛ ولى تفسيرى در حجم بزرگ از وى به روايت موسى بن محمد در دست است كه جاى تاءمل مى باشد)).(371)
نسخه نفيسى از تفسير ابن جريج در كتابخانه سيد ابن طاووس (متوفاى 664) وجود داشته كه در كتاب ((سعد السعود)) (تاءليف : 651) از آن به ((نسخة عتيقة جيدة )) ياد مى كند و فرازهايى از آن را مى آورد.(372)
تفسير ابن جريج از منابع سرشار تفاسير متاءخر است ؛ مانند تفسير طبرى ، ثعلبى ، قرطبى و سيوطى كه به فزونى از آن نقل كرده اند. اصل تفسير اكنون در دست نيست و اخيرا استاد على حسن عبدالغنى ، روايات تفسيرى ابن جريج را از درون تفسيرهاى ياد شده بيرون آورده ، تصحيح و تحقيق نموده و به چاپ رسانده است .(373) ابن جريج دانشمندى فرزانه و صاحب نظر خردمند بود كه به دقت و اتقان شهرت داشت و در ميان همكنان خود از برجستگى شايسته اى برخوردار بود و همواره مورد توجه همگان قرار داشت ، چنانكه در شرح حال او گذشت .(374)
6. تفسير مقاتل بن سليمان
ابوالحسن ، مقاتل بن سليمان ازدى بلخى (متوفاى 150) از عطاء و عطيه و مجاهد و ضحاك و امام محمد بن على الباقر (عليه السلام )(375) روايت دارد. پيرامون قرآن كتابهاى متعددى نگاشته كه از جمله - و مهمترين - آنها ((تفسير كبير)) است كه كهن ترين تفسير كامل و پيوسته به شيوه نقلى - نظرى شمرده مى شود.
ابن جريج ، گرچه در نظم و تاءليف سرآمد بوده ؛ ولى تفسير او كارى است كه در سن كهولت انجام داده و از لحاظ زمانى پس از تفسير مقاتل انجام گرفته است ؛ لذا تفسير مقاتل را، كهن ترين تفسير بديع و قابل توجه ، بلكه پيشگام تفاسير جامع و كامل شمرده اند.
تفسير ابن جريج بيشتر جنبه نقل و گردآورى روايات از ابن عباس را دارد؛ در حالى كه تفسير مقاتل ، تفسيرى است جامع كه آثار فروزان عقل نيز در آن مشاهده مى شود و از يك نوع ابداع و اعمال فن تاءليفى ويژه اى برخوردار است ، و بيشتر به اهداف و مقاصد عاليه قرآن نظر دارد. جمع موضوعى آيات و وفق دادن ميان آيات به ظاهر متعارض ، از ويژگيهاى اين تفسير است .
مقاتل ، تنها به گردآورى آراى سابقين بسنده نكرده ؛ بلكه آنها را مورد نقد و بررسى قرار داده و آنچه به نظرش درست آمده برگزيده است و تفسير خود را بر اين اساس ، در كمال وجازت و رسايى عبارت و جامعيت تاءليف نموده است .
همين ويژگيها سبب شده تا از روز نخست مورد توجه همگان قرار گيرد و يگانه منبع سرشار تفسيرى شناخته شود، تا آنجا كه امام شافعى ، همگان را ريزه خوار سفره گسترده مقاتل مى داند.(376)
دكتر شحاته مى گويد: ((آنچه درباره مقاتل بن سليمان ، به عنوان يك مفسر توانمند، جلب توجه مى كند، جنبه تفسير هر آيه ، با انديشه آزاد و خرد تابناك او است تا آنجا كه دانشمندى بزرگ مانند امام شافعى درباره آن مى گويد: هر كه آهنگ تفسير كند هر آينه بر خوان نعمت مقاتل بن سليمان نشسته است )).(377)
شحاته مى گويد: ((ويژگى تفسير مقاتل در ساده و رسا بودن عبارت هاى آن است ، علاوه بر احاطه بر معانى واژه هاى قرآنى و بيان شبيه و نظاير آن ، كه در جاى جاى قرآن و سنت آمده است ، كه آن را به صورت ((سهل و ممتنع ))(378) در آورده ... از ديدگاه من ، تفسير مقاتل در حوزه هاى تفسيرى بى نظير است و به رغم گذشت بيش از دوازده قرن ، هنوز اين تفسير، در انسان اين احساس را به وجود مى آورد كه گويى اين تفسير، با چنين شيوه شيوا، براى امروز نوشته شده است . در نقل آراء و نقد و ترجيح ، راه كوتاه را پيموده و چندان وارد مباحث جدلى نگرديده است .
از لحاظ احاطه بر معانى قرآن ، در عين جامعيت ، فشرده بيان كرده است و در عين ايجاز، رعايت ايفاء (رسا بودن ) به طور شايسته شده است ، و ديگر مزاياى اين تفسير كه در حجم كم ولى محتوايى بسيار به جهان علم تقديم داشته است )).(379)
شيوه تفسير مقاتل ؛
اين تفسير، به صورت پيوسته تمامى آيات را - آنجا كه به تبيين نياز داشته - تفسير كرده است . عقل و نقل ، هر دو رعايت شده و با عبارت هايى كوتاه و فشرده و در عين حال رسا و شيوا، بيشتر بر اساس تفسير قرآن به قرآن تكيه داشته است . براى نمونه ، در تفسير سوره ((حمد)) چنين مى خوانيم :
((الحمد لله ))؛ يعنى الشكر لله . ((رب العالمين ))؛ يعنى : الجن و الانس . ((الرحمان الرحيم )) اسمان رقيقان (380) اءحدهما اءرق من الاخر: ((الرحمان ))؛ يعنى : المترحم ، و ((الرحيم ))؛ يعنى المتعطف بالرحمة . ((مالك يوم الدين ))؛ يعنى يوم الحساب . سپس به آيه ((اءانا لمدينون ))(381) استشهاد مى كند كه به معناى ((انا لمحاسبون )) مى باشد و توضيح مى دهد كه قلمرو حكومت ملوك دنيا در محدوده همين جهان است ولى در روزه واپسين و جهان آخرت تنها حكمران ، خدا است ((والامر يومئذ لله )).(382)
((اياك نعبد))؛ يعنى نوحد. چنانكه ((عابدات ))(383) به ((موحدات )) تفسير شده است . ((و اياك نستعين )) على عبادتك . ((اهدنا الصراط المستقيم ))؛ يعنى دين الاسلام . زيرا دينى جز اسلام ، مستقيم نباشد؛ و در قرائت ابن مسعود: ((ارشدنا)) آمده است .
((صراط الذين اءنعمت عليهم ))؛ يعنى ما را به راه كسانى كه به آنان عنايت داشته اى هدايت كن و آنان انبيايند كه نعمت نبوت را بر آنان بخشوده اى .
((غير المغضوب عليهم )): اليهود الذين غضب الله عليهم . ((و لا الضالين ))(384) المشركين والنصارى .
در پايان چند حديث در وصف و فضيلت اين سوره مى آورد. و بر همين شيوه تا پايان قرآن تمامى آيات سوره ها را تفسير و تبيين مى كند.
از ديدگاه متاءخرين ؛
با آنكه اين تفسير در دوران ظهورش و از همان ابتدا مورد توجه بوده و نظر دانشمندان را به خود جلب نموده است تا آنجا كه امام شافعى درباره او مى گويد: ((تمامى مردم ، در تفسير، ريزه خوار سفره مقاتل بن سليمانند))؛(385) يعنى از همان دوران نخست ، همگان از تفسير او بهره مى بردند؛ ولى در دوران متاءخر يك نوع بى مهرى نسبت به آن احساس مى شود و عامل آن ، عملكرد نارواى راويان اين تفسير است كه در آن تصرف نموده و گرچه اندك بر آن افزوده اند.
اين تفسير از طريق عبدالله بن ثابت مقرى از پدرش ثابت بن يعقوب پ توزى از ابو صالح هذيل بن حبيب دندانى از مقاتل بن سليمان روايت شده است .(386) فؤ اد سزگين مى گويد: ((ابو صالح ، در برخى موارد روايات ديگرى را بر متن تفسير مقاتل افزوده است )).(387) گاه شده اضافات به گونه اى است كه گمان مى رود متن تفسير مقاتل است و حتى در آنجا كه صريحا به مقاتل نسبت داده مى شود، برخى از بزرگان - احيانا - ترديد دارند كه به درستى گفته مقاتل باشد.
مثلا درباره حل رموز حروف مقطعه اوايل سُوَر در اين تفسير، به حساب جُمَل (ابجدى ) روى آورده ؛(388) ولى طبرى اين مطلب را با عنوان ((قال بعضهم )) مطرح مى كند و مى گويد: خوش نداشتم قائل آن را نام ببرم ، زيرا ناقل از وى ، از كسانى نيست كه مورد اعتماد باشد.(389)
نمونه اى ديگر در همين مقدمه تفسير: ابو صالح از ابوبكر هُذَلى از عكرمه - در تفسير آيات نخست سوره بقره - نقل مى كند: ((ذلك الكتاب ))؛ يعنى التوراة و الانجيل )). از ابو روق در آيه ((و مما رزقناهم ينفقون )) نقل مى كند: ((هذا للعرب خاصة ؛ مخصوص عرب است )). باز مى گويد: ((ابو صالح گفته كه محمد بن سائب كلبى مى گويد: اين يهودند (جُدَىّ و حُيَىّ و همراهانشان كه اسلام آوردند) كه گفتند: ما متقيانى هستيم كه به غيب ايمان آورديم و نبوت محمد را پيش از بعثت پذيرفتيم . كلبى اضافه مى كند: اين دو آيه درباره يهود نازل گرديده است )).(390)
ولى در متن تفسير چنين آمده : ((ذلك الكتاب ))؛ يعنى الذى كفرت به اليهود. ((هدى للمتقين )) من الشرك . ((الذين يؤ منون بالغيب ))؛ يعنى يومنون بالقرآن . ((و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون ))، هاتان الايتان نزلتا فى مومنى اءصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم و المهاجرين )). ((و الذين يؤ منون بما اءنزل اليك )) نزلت فى مومنى اءهل التوراة عبدالله بن سلام و اءصحابه )). سپس مى افزايد: خداوند همگى را در يكجا به طور جمعى مورد ستايش قرار داده و فرموده : اءولئك على هدى من ربهم و اءولئك هم المفلحون .(391)
روشن نيست اين دوگونگى تفسير را از مقاتل گرفته يا از ديگران !
سپس روايت بلندى مى آورد كه بزرگان يهود نزد پيامبر آمده درباره همين آيات به گفتگو نشستند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين آيات را به تفصيل و طبق آنچه گفته شد تفسير نمود. آنگاه جدى ، در صدد آزمايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برآمده و از همين حروف مقطعه اوائل سُوَر طبق حساب جُمَل (ابجدى ) اسلام را ناپايدار و كوتاه مدت شمرد؛ ولى پيامبر با آوردن حروفى ديگر، مدت دوام آن را براى هميشه دانست . خلاصه آنچه ميان پيامبر و اين جهودان گذشت ، سخن از راز حروف مقطعه و دلالت حساب ابجدى آن مى باشد؛ داستانى است بلند و پر از مطالب افسانه وار كه هرگز با مقام علمى و خردمندى مقاتل بن سليمان وفق نمى دهد و معلوم نيست كه ابو صالح ، اين داستان را از كجا آورده كه بى شباهت به افسانه هاى اسرائيلى نيست !(392)
همين است كه ابو جعفر طبرى - كه بر دانش و خرد مقاتل واقف است - از انتساب اين گونه گزاره ها به وى خوددارى كرده و آن را به ربيع بن اءنس نسبت داده است ؛ گرچه خود در پايان ، آن را پسنديده است !(393)
موارد مشكوك ؛
در اين تفسير مواردى به چشم مى خورد كه انتساب آنها به مقاتل مشكوك است و شايد - چنانكه گذشت - از تصرفات راويان تفسير باشد كه بر آن افزوده اند.
در تفسير آيه ((و اذ قلنا للملائكة ))(394) آمده است : الذين خلقوا من مارج من نار السموم .(395)
جاى شگفتى است كه چگونه آفرينش فرشتگان را از شعله آتش سوزنده پنداشته است ! در صورتى كه خداوند، آفرينش جن را چنين وصف كرده نه ملايك :
((و خلق الجان من مارج من نار(396))) و الجان خلقناه من قبل من نار السموم (397)
در توضيح آيه الا ابليس اءبى و استكبر و كان من الكافرين (398) آمده : الذين اءوجب الله لهم الشقاء فى علمه ، فمن ثم لم يسجد(399) و اين ، مساءله جَبر را مى رساند كه خداوند در علم ازلى ، بر آنان حتم كرده تا اهل شقاوت باشند!
در تفسير آيه ((و قلنا اهبطوا))(400) مى گويد: يعنى آدم و حواء و ابليس . فهبط آدم بالهند و حواء بجدة و ابليس بالبصرة !(401 ) كه بى ترديد از خرافات اسرائيلى است .
در تفسير آيه هو الذى اءنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن اءم الكتاب و اءخر متشابهات آمده است : الم ، المص ، المر، الر. شبه على اليهود، كم تملك هذه الاءمة من السنين ، و المتشابهات هولاء الكلمات الاءربع . و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم ؛(402) يعنى المتدراسون علم التوراة ؛ فهم عبدالله بن سلام و اءصحابه من مومنى اءهل التوراة .(403)
چگونه است كه آيات متشابهات قرآن ، تنها همين چهار كلمه (از حروف مقطعه ) است ؟! او نيز چرا مقصود از ((راسخون فى العلم )) همان عبدالله بن سلام و اصحاب وى باشند؟! نمى توان باور نمود كه مقاتل بن سليمان چنين پندارى داشته است !
در تفسير سوره عبس چنين آمده : نزلت فى عبدالله بن اءبى السرج الاءعمى ، و اءمه اءم مكتوم ، اسمه عمرو بن قيس بن زائدة ... و داستان را چنين مى آورد: ((وى تنها، در مسجد الحرام نشسته بود و از چشم نابينا بود كه دو فرشته از آسمان فرود آمدند تا در مسجد نماز گذارند. با خود گفتند: اين نابينا كيست كه در دنيا و آخرت از بينايى محروم است ؟ سپس يكى از آن دو فرشته به ديگرى گفت : شگفت از ابو طالب است كه مردم را به اسلام فرا مى خواند! عبدالله ، اين سخنان را مى شنيد و آن دو را نمى ديد. از جا برخاست تا نزد پيامبر آمد. در آن حال ، پيامبر با امية بن خلف و عباس بن عبدالمطلب ، كه جلوى او ايستاده بودند، گرم سخن بود و آنان را به اسلام دعوت مى فرمود. عبدالله به پيامبر عرض كرد: آمده ام تا توبه كنم ! پيامبر، از او روى برتافت و به آن دو نفر روى آورد. عبدالله ، سخن خود را تكرار كرد، اين بار هم با روى گرداندن و ترش رويى پيامبر مواجه شد. عبدالله ، شرمنده شد و گمان كرد كه توبه او پذيرفته نيست ؛ از اين رو به خانه اش بازگشت ! در اين هنگام اين آيات نازل گرديد)).(404)
در اينجا به چند جهت بايد توجه نمود:
اولا - در نسخه چاپ شده ، عبدالله بن ابى سرح - با حاء مهمله - آمده و صحيح آن : ابن ابى السرج - با جيم است - چنانكه شيخ در ((تبيان )) (ج 10 و ص 268) از ابن خالويه آورده مى گويد: ((كان اءبوه يكنى اءبا السرج )). يا آنكه عبدالله بن شريح بوده ، چنانكه بغوى در تفسيرش (ج 5، ص 209) نام پدر او را شريح گفته است .
ثانيا - از كجا به دست آمد كه آن دو نفر كه با هم گفتگو مى كردند، دو فرشته بودند و آهنگ نماز كرده بودند؟ و چگونه است كه نسبت به نابينايى مسلمان ، اين گونه بدبين باشند.
ثالثا - دعوت كردن ابو طالب يعنى چه ؟ شايد اينجا هم تصحيفى رخ داده باشد و در اصل : فرزند برادر ابو طالب باشد.
رابعا - چرا ابن ام مكتوم آهنگ توبه كرد؟ مگر چه گناهى از وى سرزده بود؟ و چرا شرمنده شد و آهنگ بازگشت به خانه نمود؟
اينها پرسشهايى است بدون پاسخ كه دستخوردگى به اين كتاب را مى رساند!
next page
fehrest page
back page
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)