صفحه 1 از 9 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 83

موضوع: تفسير و مفسران

  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    تفسير و مفسران

    next page

    fehrest page

    نام كتاب : تفسير و مفسران (جلد اول )
    نام نويسنده : آيت الله محمد هادى معرفت
    مقدمه ناشر
    قران كريم به عنوان معجزه جاويد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قانون اساسى اسلام ، به دلايلى كه شرح آن در اين كتاب آمده ، نيازمند تفسير و تبيين است ؛ از اين رو نخست پيامبر خود عهده دار تفسير آن شد. آن حضرت با تشكيل حلقه هاى درس به تربيت شاگردانى شايسته پرداختند. در ميان انبوه صحابه ، آنكه از همه بيشتر درخشيد، امير مؤ منان على (عليه السلام ) بود. پس از ايشان به ترتيب : عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب و عبدالله بن عباس از دانش قابل توجهى در تفسير قرآن برخوردار شدند.
    پس از رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سبب فاصله گرفتن از زمان نزول قرآن ، گسترش دامنه فتوحات مسلمانان و ظهور مسائل علمى نو پيدا، نياز به قرآن و تفسير قرآن بيش از پيش احساس شد. بدين سبب ، ابن عباس در مكه ، عبدالله بن مسعود در كوفه ، ابى بن كعب در مدينه ، ابو موسى اشعرى در بصره و ابو الدرداء در شام ، پراكنده شدند و هر يك با تشكيل نشست هاى تفسيرى ، به تفسير و تبيين قرآن پرداختند. دستاورد تلاش ايشان تربيت شاگردانى از تابعان و ظهور مكاتب تفسيرى مختلف بوده است .
    ميراث گران سنگ تفسير قرآن بدين ترتيب از تابعان به اتباع تابعان و... سينه به سينه گشت تا آن كه دوره تدوين نخستين تفاسير قرآن فرا رسيد و فصل نوينى در عرضه معارف بلند قرآن براى نسل هاى بعد در صفحه تاريخ گشوده شد و سبك ها و صبغه هاى گوناگون در تفسير پديدار گشت .
    با گذر ايام و بروز مكتب هاى فكرى اعم از فلسفه ، كلام ، عرفان ، تصوف و ظهور معتزله و اشاعره و... از دوره تدوين تاكنون ، صدها تفسير به طور كامل يا ناقص ، توسط دلباختگان به قرآن با تحمل مشقات فراوان و به خاطر خدمت به قرآن نگاشته شده است .
    همزمان با آشنا شدن ملل دنيا با فرهنگ اسلام و علاقه جهانيان به پيام اين دين ، ضرورت معرفى قرآن به ايشان خودنمايى كرد. اين امر به ظهور پديده اى به نام ((ترجمه )) انجاميد.
    وجود تاريخى به فراخناى چهارده قرن براى تفسير قرآن ، و نيز ظهور مكاتب تفسيرى مختلف ، و اهميت بازيافت تلاش فرق اسلامى و دانشوران مسلمان براى دريافت معارف قرآن و توجه به بايستنى هاى تفسير قرآن و ده ها موضوع ديگر در همين رابطه ، همگان را به توجهى جدى به فصلى مهم در علوم قرآنى تحت عنوان ((شناخت تفسير و مفسران )) وادار كرد.
    نخستين كتاب مستقلى كه در اين زمينه نوشته شد، كتاب ((مذاهب التفسير الاسلامى )) بود كه توسط گلدزيهر به رشته تحرير درآمد. اين مستشرق چه در اين كتاب و چه در ديگر كتب خود، جهل يا بهتر بگوييم غرض ورزى خود را در معرفى اسلام نشان داده است . پس از آن دكتر محمد حسين ذهبى با الهام از كتاب پيشين ، كتاب ((التفسير و المفسرون )) را در دو جلد نگاشت .
    اين كتاب از روز انتشار تاكنون مورد استقبال و توجه محافل علمى و دانشگاهى قرار داشته است و تنها كتابى بوده كه مباحثى مبسوط درباره تفسير و مفسران را يادآور شده است . با اين حال ، اين كتاب دچار كاستى هاى فاحشى است . علاوه بر غفلت از كتب تفسيرى بسيارى كه پيش از او نگاشته شده بود و همچنين اشتباه در معرفى مفسران و كتب ايشان به سبب تكيه بر منابع نه چندان قوى ، آنچه از همه بيشتر به اعتبار اين كتاب خدشه وارد مى سازد، غرض ورزى و بى انصافى نويسنده آن در معرفى پاره اى از مذاهب اسلامى و كتب تفسيرى آنان است .
    در بين مذاهبى كه وى را ناخشنود كرده ، آنكه بيش از همه مورد بى مهرى قرار گرفته مذهب تشيع است . ذهبى به عقايد شيعه تاخته و كتب تفسيرى ايشان را در رديف تفاسيرى آميخته با بدعت ياد كرده است . انتخاب متن اين كتاب در دانشگاه هاى كشورمان به سبب نبودن كتاب جامع جايگزين ، خاطرها را آزار مى داد، تا آنكه دانشمند فرزانه ، استاد آيت الله معرفت با عزمى استوار و كوششى مضاعف و تحقيقى فراگير به نگارش ((التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب )) همت نهاد و خلاء را پر كرد.
    استاد چنان كه خود آورده اند، به منظور دفاع از حريم تشيع و اثبات نقش ‍ آفرينى بزرگان اين مذهب در نشر علوم و معارف قرآنى ، بيش از سى سال به تحقيق و تتبعى همه جانبه پرداخته و رنج هاى طاقت فرسايى بر خود هموار كرده اند. حاصل چنين تلاشى ، تدوين يك دوره كامل مباحث علوم قرآنى به شكلى گسترده و جامع بوده كه در قالب هفت جلد كتاب ، تحت عنوان ((التمهيد فى علوم القرآن )) گرد آمده كه تا كنون شش جلد آن چاپ و منتشر شده است . كتاب ((التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب )) در دو جلد و در همين راستا تاءليف شده است .
    از ويژگى هاى برجسته اين كتاب - كه كمتر در ديگر نوشته ها به چشم مى خورد - اين است كه استاد بارها آن را قبل از انتشار در حوزه علميه قم و مشهد تدريس كرده و در طى تدريس با افزودن فصل هايى تازه در كمال آن كوشيده است .
    در اينجا مناسب است به برخى از ويژگى هاى اين كتاب اشاره كنيم :
    1. هركس با كمترين مراجعه به اين كتاب در مى يابد كه مولف به هر منبعى كه مى توانسته در غنى ساختن مبحث مفيد باشد، توجه داشته است .
    2. برخلاف برخى تاءليفات كه به نقل آرا و اقوال بسنده مى كنند، فصول اين كتاب پس از نقل آرا، به نقد و بررسى محققانه آنها آراسته شده است .
    3. نوآورى و ابتكار از شاخصه هاى اين كتاب است ؛ مباحثى همچون : ضوابط تاءويل ، شيوه بيان قرآنى ، نقش اهل بيت در تفسير قرآن و... از جمله مباحثى است كه به جراءت مى توان ادعا كرد براى اولين بار در يك كتاب علمى به شكلى مستدل مطرح مى شود.
    4. ايشان با يادكرد فصولى ويژه در كتاب از جمله نقش اهل بيت (عليهم السلام ) در تفسير قرآن و تحقيق جامع درباره مواليان اهل بيت ؛ از صحابه و تابعان و نيز يادكرد كتب تفسيرى شيعه و... براى دستيابى به هدف خود از تاءليف كتاب كه همان دفاع از حريم اين مكتب بوده ، تلاش شايان توجهى انجام داده است .
    5. با امعان نظر به دامنه ابحاث تاريخ تفسير، يك دوره كامل اين دانش ، از بررسى اصطلاحات گرفته تا ادوار شكل گيرى تفسير و مكاتب تفسيرى با يادكرد يك يك كتب تفسيرى فريقين در اين كتاب مطرح شده ، به گونه اى كه از جامعيت قابل قبولى برخوردار بوده و براى هر مراجعه كننده به مسائل اين علم ، بى نياز كننده است .
    اينك كه متن عربى اين كتاب مورد استقبال محافل علمى حوزوى و دانشگاهى قرار گرفته ، و از طرفى امروزه انتشار كتب علمى به زبان فارسى يك ضرورت و رسالت است ، موسسه فرهنگى التمهيد انتشار متن فارسى كتاب حاضر را در دستور كار خود قرار داد. ابتدا متن عربى توسط مترجمان فاضل به فارسى برگردانده شد، سپس متن ترجمه توسط مولف محترم مورد بازبينى و اصلاح - و در برخى موارد دوباره نويسى - قرار گرفت كه در موارد لزوم بر مباحث آن افزوده شه است .
    در اينجا لازم است از زحمات خالصانه مترجمان محترم حجج اسلام آقايان على خياط (جلد اول و قسمتى از جلد دوم ) و على نصيرى (بيشتر جلد دوم )؛ ويراستار فاضل جناب آقاى على نورى خاتونبانى و همچنين حجة الاسلام آقاى محمد خطاط كه بازبينى و هماهنگ سازى ارجاعات كتاب را انجام دادند، و كليه كسانى كه به نحوى در انتشار اين اثر همكارى داشتند. صميمانه تشكر و قدردانى شود.
    در پايان چند نكته يادآورى مى شود:
    كليه تاريخ ‌هاى متن به هجرى قمرى است . مگر مواردى كه ذكر شده است .
    در ترجمه آيات بيشتر از ترجمه استاد فولادوند استفاده شده و مابقى ترجمه ها از مولف است .
    فهرست منابع و ديگر فهرست ها در پايان دوره مى آيد.
    از عالمان و دانش پژوهان و همه خوانندگان با فضيلت تقاضا مى شود نقطه نظرات هميشه ارزشمند خود را به نشانى ناشر ارسال فرمايند.

    موسسه فرهنگى التمهيد - ارديبهشت 1379
    پيشگفتار
    و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين ؛(1) كتابى را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و رهنمود و رحمت و بشارت براى مسلمانان است .
    مسلمانان در صدر اسلام ، قرآن را با همان جلوه اوليه اش در مى يافتند و معانى و مقاصد آن را با همان اذهان پاك ، به دور از هر گونه آلودگى فكر و پندار ناروا به خوبى درك مى كردند؛ چرا كه قرآن به زبان آنان و همگون با شيوه كلامى شان ، شيوا و رسا نازل شده بود. قرآن به خاطر نويى و تازگيش بر ايشان دلنشين و پذيرا بود، آن را به راحتى دريافت مى كردند و از سرچشمه زلال معانى آن سيراب مى گشتند. چنانچه گاه در برخى از تعابير قرآن - به سبب دقت و ظرافت معانى - با ابهام و مشكلى روبه رو مى شدند، چندان به درازا نمى انجاميد؛ زيرا به آسانى به راه گشايى برجسته و راهنمايى بلند مرتبه ، براى فهم تمامى جوانب دين از جمله قرآن كريم ، دسترسى داشتند. در چنين حالتى حضرتش آنچه را كه فهم ايشان از درك آن ناتوان و فكرشان از رسيدن به كنه آن قاصر بود، براى آنان بيان مى فرمود، چرا كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) علاوه بر وظيفه تبليغ ، وظيفه تبيين را نيز بر عهده داشت . خداوند در اين باره مى فرمايد: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون ؛(2) قرآن را بر تو (پيامبر) فرو فرستاديم تا آنچه را براى مردم نازل كرديم ، برايشان توضيح دهى ، باشد كه بينديشند.
    مسلمانان در تمام دوران رسالت و مدتى نسبتا طولانى بعد از آن را بر همين منوال گذراندند، حقيقت قرآن را درك مى كردند و با حجت و دليل روشن به قرآن عمل مى كردند و در كمال قدرت و عزت و سعادت در محيطى آكنده از صلح و صفا، در حالى كه به ريسمان محكم و ناگسستنى الهى چنگ زده بودند، روزگار به كام مى گذراندند، ولى با گذشت زمان و توالى ايام ، مسلمانانى كه از پى آن مومنان خالص آمدند، اندك اندك ، از آن روش پاك و منش راستين فاصله گرفته ، منحرف شدند و به راه هاى گوناگون رفتند، عده اى چپ رفتند و برخى راست ، با خواسته هايى ناسازگار و ديدگاه هايى ناهمسو، بدين سان چهره هايى تازه از انواع بدعت ها و گم راهى ها و كج روى ها رخ نمود و گرايش ها و مذاهب به وجود آمدند. هر يك خود را حق دانسته و راه و روش مورد قبول خود را در پيش گرفت .
    در اثر اين پديده ، افسانه ها و خرافات بنى اسرائيل به درون احاديث و تفسير راه يافت و متاءسفانه بعضى از گروه هاى به ظاهر مسلمان به سبب غلبه شرايط حاكم بر جامعه يا به خاطر گرايش به جعل احاديث و تحريف معانى قرآن ، آن خرافات را در ميان مسلمانان رواج دادند.
    اين پديده بلايى بود كه متوجه مسلمانان شد، چه بر اثر آن ، حق و باطل درهم آميخت و بين سره از ناسره فرقى گذاشته نشد و تفسير، به سبب توان بالايى كه اين منافقان متظاهر به اسلام در تسخير افكار و انديشه هاى مسلمانان ضعيف النفس و اميران طمع پيشه داشتند، از اين درهم ريختگى و انحراف بيشترين سهم را داشت .
    خوشبختانه ، پيامبر اكرم اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از همان ابتدا كه دسيسه ها و نيرنگ هاى كينه توزان عليه اسلام را احساس كرد - آنان كه در پى فتنه جويى ، آيات محكمه قرآن را رها مى كنند و به تاءويل آيات متشابه روى مى آورند - ملاك ها و شاخصه هايى را براى جدا كردن سره از ناسره به امت مسلمان آموخت و به اين ترتيب سدها و موانعى در مقابل نفوذ و تاءثير اين دسايس شوم قرار داد. مهمترين اين ملاك ها عبارت بودند از: 1. عرضه احاديث بر آيات محكم قرآن ؛ ((هن ام الكتاب ))؛(3) 2. پناه بردن و مراجعه به عترت طاهره (عليهم السلام ).
    بر اساس حديث متواتر ثقلين ، آنان عِدل قرآن و ثقل اصغرند، تا قيامت از هم ديگر جدا نخواهند شد؛ و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض . جدا نشدن اين دو (قرآن و عترت ) از يك ديگر به معناى تلازم آن دو است ، يعنى اكتفا به يكى بدون ديگرى نادرست است . قرآن پايه و ستون دين است و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) - از آنجا كه وارثان پيامبرند - حاملان قرآن و مرزبانان حريم احكام آنند.
    ما در اين كتاب ، چون خود را متعهد به پيمودن شيوه سلف صالح ، يعنى اصحاب برگزيده پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و بزرگان تابعان و امامان معصوم مى دانيم ، تلاش خواهيم كرد تا راه و روش آنان را در فهم كلام خدا تبيين كنيم و كليد فهم و استنباط معانى و مفاهيم قرآن را، بر مبناى اصول و قواعد ترسيم شده توسط علماى بزرگ و صاحب نظران ، به دست دهيم .
    اميد آنكه خداوند متعال ما را بر انجام اين مهم توفيق و ثبات قدم عنايت فرمايد. انه ولى التوفيق و هو المستعان .

    قم - محمد هادى معرفت
    12 ربيع الاول 1411
    فصل اول : تفسير
    تعريف تفسير
    معناى لغوى ؛
    تفسير از واژه فَسَرَ به معناى روشن كردن و آشكار ساختن است .
    راغب اصفهانى مى گويد: ((فَسْر سَفْر همان گونه كه از نظر لفظى قريب هم اند، از لحاظ معنايى نيز به يك ديگر نزديكند؛ با اين تفاوت كه فسر براى اظهار معناى معقول و مفاهيم غير محسوس و سفر براى نمودار ساختن اشياى خارجى و محسوس به منظور ديدن است ، مثلا مى گويند: سفرت المراءة عن وجهها و اسفرت : زن صورت خويش را آشكار كرد. يا گفته مى شود: اسفر الصبح : سپيده صبح پديدار گشت .(4)
    معناى اصطلاحى ؛
    تفسير در اصطلاح مفسران عبارت است از زدودن ابهام از لفظ مشكل و دشوار، كه در انتقال معناى مورد نظر، نارسا و دچار اشكال است .
    ماده ((فسر)) را به باب تفعيل برده اند تا بيانگر مبالغه در دستيابى به معنا باشد، همان گونه كه ماده ((كشف )) را به همين منظور به باب افتعال مى برند و ((كشف و اكتشف )) هر دو به يك معناست ، جز اينكه دومى براى افاده مبالغه در كشف به كار برده مى شود؛ زيرا قانون كلى داريم كه زيادة المبانى تدل على زيادة المعانى ؛ يعنى هر چه تعداد حروف يك كلمه بيشتر باشد، به همان تناسب معانى بيشترى را افاده خواهد كرد؛ از اين رو تفسير، تنها كار زدن نقاب از چهره لفظ مشكل و نارسا نيست ، بلكه عبارت است از زدودن ابهام موجود در دلالت كلام .
    بنابراين ، تفسير در جايى است كه گونه اى ابهام در لفظ وجود دارد كه موجب ابهام در معنا و دلالت كلام مى شود و براى زدودن ابهام و نارسايى ، كوشش فراوانى مى طلبد. همين نكته مرز بين تفسير و ترجمه است ؛ زيرا ترجمه در جايى است كه معناى لغوى لفظ را نمى دانيم ، كه البته با مراجعه به فرهنگ ها مشكل حل مى شود و تلاش و زحمت چندانى هم لازم نيست ، برخلاف تفسير كه در آن ، در عين روشنى معناى لغت ، هم چنان هاله اى از ابهام بر چهره آن نشسته است .
    دليل نياز به تفسير
    با آنكه مى دانيم خداى سبحان قرآن را به گونه اى نازل كرد كه نور است (5) و هدايت ،(6) و براى مردم بصيرت ،(7) و بيانگر همه چيز،(8) چرا به تفسير قرآن نياز داريم ؟ اساسا قرآن براى نازل گرديد تا خود بهترين تفسير براى خويش باشد،(9) با وجود اين ، آيا نيازى به تفسير احساس مى شود؟
    پاسخ مثبت است ؛ زيرا گرچه خداوند قرآن را طورى نازل كرده كه خود به خود و ذاتا بيانى روشن (10) براى تمامى انسان ها، و تفصيل و تبيينى براى همه چيز است ؛ گاهى ابهام كه امرى عارضى و خارج از ذات قرآن و بعضا ناشى از خصوصيت سبك بيانى آن است ، پيش مى آيد؛ زيرا قرآن براى عرضه قوانين كلى و اوليه نازل گشته ؛ از اين رو به اختصار سخن گفته است (كه اين خود موجب ابهام مى گردد) و تفصيل جزئيات مطالب را به بيان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) واگذاشته است .(11)
    امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ((دستور اقامه نماز (به طور كلى ) بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد، ولى كيفيت اقامه آن (سه يا چهار ركعت خواندن آن ) مشخص نبود، تا اينكه پيامبر خود اين فرمان را براى مردم تشريح كرد.(12)))
    اين نوع اجمال (ابهام ) است كه در بخشى از آيات الاحكام ، كم و بيش به چشم مى خورد و - همان طور كه اشاره شد - در شيوه بيان قرآن ، طبيعى است .
    از سوى ديگر قرآن كريم مشتمل بر معانى دقيق و مفاهيم ظريف و تعاليم و حكمت هايى والا درباره حقيقت خلقت و اسرار هستى است كه توده مردم در عصر رسالت از درك آن ناتوان بودند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پس از آن حضرت دانشمندان صحابه ، مى بايست به تبيين و شرح جزئيات آن بپردازند. خداوند مى فرمايد: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ؛(13) اوست خدايى كه در ميان اميان عرب ، از خودشان پيامبرى فرستاد كه آيات وى را برايشان مى خواند و پاكشان مى سازد و به آنان كتاب و حكمت مى آموزد، در حالى كه از پيش ‍ در گم راهى آشكارى به سر مى بردند.
    از جمله اين موارد، مسائل مربوط به صفات جمال و جلال الهى ، شناخت وجود انسان ، اسرار خلقت ، ميزان دخالت بشر در زندگى ، هدف آفرينش ، مبداء و معاد و... است كه اينها در قرآن كريم به صورت گذرا، در قالب الفاظ و تعابير كنايى و استعاره و مجاز و جز آن آمده است ، كه شرح و بيان آن به بررسى ، تدبر، دقت نظر و قدرت تفكر بالا نياز دارد.
    علاوه بر اين ، گاه در قرآن - به منظور پند و عبرت انسان ها - به حوادث گذشته تاريخ و سرگذشت امت هاى پيشين اشاراتى رفته است و گاه عادات و رسوم جاهليت معاصر نزول قرآن ، از قبيل مساءله نسى ء(14) و نهى از ورود به خانه ها از پشت ديوار آن (15) و مانند اينها را يادآور شده و به شدت محكوم كرده است تا اينكه آداب و رسوم جاهلى را نابود ساخته و ريشه آنها را خشكانده است ؛ در نتيجه از آن عادات و رسوم ، جز نشانه هايى اندك - كه بدون اطلاع از آنها، فهم معانى آيات مربوط به رسوم جاهلى و احوال گذشتگان ممكن نخواهد بود - چيزى بر جاى نمانده است .
    همچنين قرآن كريم امورى كلى را مطرح ساخته و جزئيات آن را واگذاشته است . اين خود سبب اجمال آيات شده و محتاج به شرح و بيان است ؛ مثل جنبنده اى كه از زمين خارج خواهد شد و با مردم سخن خواهد گفت (16) و يا دليلى كه موجب اثبات مصونيت يوسف از ارتكاب گناه گرديد(17) و مانند اينها.
    از اينها كه بگذريم ، گاه در قرآن كريم الفاظ غريب و ناآشنايى آمده كه هر چند در واقع در اوج قله فصاحت است ، چنانچه توضيح داده نشود، فهم آن براى عامه مردم دشوار است . راغب اصفهانى در مقدمه تفسيرش ‍ مى نويسد: ((تفسير يا در توضيح و شرح الفاظ ناآشنا كاربرد دارد؛ مانند بحيره ، سائبه و وصيله ،(18) يا در تبيين جملات كوتاه ؛ همانند آيه شريفه و اءقيموا الصلاة و آتوا الزكاة (19) و يا توضيح جملاتى كه در بردارنده حكايتى است كه بدون آشنايى با آن ، معناى جمله قابل فهم نيست ؛ مانند آيه شريفه انما النسى ء زيادة فى الكفر(20) يا و ليس البر باءن تاتوا البيوت من ظهورها.(21)
    تفسير در نگاه بدرالدين زركشى
    امام بدرالدين زركشى گفته است : ((تفسير، علمى است كه به واسطه آن ، كتاب خدا و مفاهيم و دستورات و پند و حكمت هاى آن دانسته مى شود... از آنجا كه خداوند بندگان خويش را با زبان آنان مورد خطاب قرار مى دهد هر پيامبرى كه فرستاده ، از ميان آنان و هر كتابى كه بر ملتى نازل كرده ، با زبان خود آنان است . بنابراين قرآن هم كه در عصر رونق و شكوفايى زبان عربى رخت تنزل پوشيده ، به زبان عربى شيوا و رسا نازل شد، به طورى كه مخاطبان - بدون تفسير - ظواهر آيات و فرامين آن را به خوبى درك مى كردند و تفسير تنها در مواردى كه آيه مشتمل بر معانى باطنى و دقيقى بود كه جز با بررسى و تدبر و - در اكثر موارد - جز با پرسش و استظهار از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روشن نمى شد مورد نياز بود؛ مثلا هنگامى كه آيه مباركه ((و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ))(22) نازل شد، معناى ظلم در آيه را از پيامبر اكرم پرسيدند، بدين صورت كه : كدام فرد از ما به خود ظلم روا نداشته است ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با استدلال به آيه مباركه ((ان الشرك لظلم عظيم ))(23) ظلم را به شرك تفسير نمودند. در جاى ديگر عايشه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره ((حساب يسير))(24) پرسيد. پيامبر اكرم فرمودند: ذلك العرض ، و من نوقش الحساب عذب (25) مراد آسان گيرى در مقام حسابرسى اعمال است ؛ زيرا آنكه با او در مقام حسابرسى مناقشه و سخت گيرى شود؛ همين باعث شكنجه اوست . يا مانند ماجراى عدى بن حاتم كه موقع خوابيدن ريسمانى زير سرش مى گذاشت ،(26) و موارد ديگرى كه از حضرتش ‍ مى پرسيدند.(27) - سپس زركشى ادامه مى دهد - مسلم است كه تمام موارد تفسير و تاءويل از طريق صحابه به ما نرسيده است ؛ از اين رو ما نيز به آنچه آنان (صحابه ) محتاج بوده اند حتى بيشتر از آنان نيازمنديم ؛ زيرا نمى توانيم كليد فهم زبان قرآن را بدون آن به دست آوريم )).
    وى در ادامه مى گويد: ((روشن است كه بخشى از تفسير قرآن ، به توضيح الفاظ كوتاه و بيان معناى آنها، و بخشى ديگر به ترجيح احتمالى - به دليل شيوايى و ظرافت معناى به دست آمده از آن - بر احتمال ديگر مربوط است ؛ لذا مفسر بايد قاعده اى كلى در اختيار داشته باشد؟ هنگام تفسير بتوان بر آن اعتماد كند و بدان تمسك جويد؛ و آن قاعده عبارت است از: شناخت معانى واژه ها، شناخت تركيب جملات ، آگاهى از شيوه و سبك قرآن ، ظاهر و باطن آيات و مطالب ديگرى كه فهم قاصر بشر به آسانى به آنها نمى رسد.))(28)
    تفاوت تفسير و تاءويل
    در گذشت تفسير و تاءويل دو لفظ مترادف بود؛ لذا طبرى در تفسير خود ((جامع البيان )) آن دو را به يك معنا گرفته است ، و در موقع تفسير آيه مى گويد: ((القول فى تاءويل الاية ))، ولى در اصطلاح متاءخران ، تاءويل به معنايى مغاير با تفسير و شايد اخص از آن به كار رفته است . تفسير - چنان كه گذشت - عبارت است از: رفع ابهام از لفظ دشوار و نارسا؛ از اين رو تفسير در جايى كاربرد دارد كه به علت تعقيد و پيچيدگى در الفاظ، معنا مبهم و نارسا باشد، البته عوامل لفظى و معنوى - چنان كه شرحش ‍ گذشت - در ايجاد تعقيد نقش دارد، ولى تاءويل عبارت است از: دفع شك و شبهه از اقوال و افعال متشابه . بنابراين تاءويل در موردى به كار مى رود كه ظاهر لفظ يا عمل ، شبهه انگيز باشد، به طورى كه موجب پوشيدگى حقيقت معناى كلام و غرض اصلى گوينده شده باشد، و وظيفه تاءويل كننده برطرف كردن اين خفا و نارسايى است . بنابراين تاءويل علاوه بر رفع ابهام ، همزمان ، دفع شبهه نيز مى نمايد. پس هرجا تشابهى در الفاظ باشد، ابهامى در معنا حاصل خواهد شد؛ لذا در تاءويل رفع ابهام و دفع شبهه ، تواءم است .
    در ادامه به منظور روشن شدن بيشتر موضوع ، درباره تاءويل و حقيقت آن ، معانى تاءويل در قرآن و حديث ، و به طور كلى آنچه درباره تاءويل لازم است ، بيشتر سخن مى گويى .
    تاءويل در لغت
    تاءويل از ريشه ((اءول )) به معناى بازگشت به اصل گرفته شده است . بنابراين تاءويل يك شى ء؛ يعنى بر گرداندن آن به مكان و مصدر اصلى خودش ؛ و تاءويل لفظ متشابه يعنى : توجيه ظاهر آن به طورى كه به معناى واقعى و اصيل خودش بازگردد.

    next page

    fehrest page

  2. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تشابه ، گاه در گفتار (قول ) است و گاه در كردار (عمل )؛ تشابه در گفتار، زمانى است كه ظاهر تعابير به گونه اى باشد كه يا براى شنونده ايجاد شبهه كند و يا بتوان به وسيله آن در ذهن ديگران ايجاد شبهه نمود؛ مانند متشابهات قرآن كريم كه به علت داشتن همين صفت (شبهه انگيزى ) گاه مستمسك منحرفان از حق قرار مى گيرد و آنان به دلخواه و بر اساس هوى و هوس ، آيات را در جهت فتنه انگيزى و اهداف پليد خويش ، تاءويل مى كنند. تشابه در عمل ، زمانى است كه ظاهر كردارى ، مشكوك و حيران كننده باشد؛ مانند اعمالى كه مصاحب موسى (عليه السلام ) بدان دست مى زد كه ظاهر آن اعمال آن قدر گيج كننده بود كه موسى (عليه السلام ) نتوانست آنها را تحمل كند و از علت آن نپرسد.
    چون در جاى خود، از متشابهات و انواع آن در قرآن و اسباب موجبه آن سخن گفته ايم ، اكنون فقط به ذكر معانى تاءويل در عرف قرآن و استعمال انديشمندان پيشين بسنده مى كنيم .
    معانى تاءويل
    در قرآن كريم ، تاءويل به سه معنا آمده است :
    1. توجيه ظاهر لفظ يا عمل متشابه به گونه اى صحيح كه مورد قبول عقل و مطابق با نقل باشد كه ممكن است مصداق تاءويل بدين معنا در متشابه قولى ، آيه مباركه فاءما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاءويله (29) و در عمل متشابه ، جريان مصاحب موسى كه در آيات سوره كهف بدان اشاره رفته است : ساءنبوك بتاءويل مالم تسطع عليه صبرا(30) و ذلك تاءويل مالم تستطع عليه صبرا(31) باشد.
    2. تعبير خواب ، كه تاءويل به اين معنا هشت بار در سوره يوسف - آيات 6،(32) 21،(33) 36،(34) 37،(35) 44،(36) 45،(37) 100،(38) 101(39) - آمده است .
    3. فرجام و حاصل كار؛ به عبارت ديگر، تاءويل يك موضوع يعنى آنچه كه آن موضوع بدان منتهى مى شود؛ مانند آيه مباركه وزنوا بالقسطاس ‍ المستقيم ، ذلك خير و اءحسن تاءويلا(40) كه ((اءحسن تاءويلا)) يعنى بهتر و با سرانجامى نيكوتر. شايد بتوان آيه مباركه زيرا را نيز مصداق همين معناى تاءويل دانست : فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم الاخر، ذلك خير و اءحسن تاءويلا.(41) يعنى مفيدتر و خوش عاقبت تر. البته شايد در دو آيه اخير، تاءويل به اين معنا نباشد، بلكه به معناى بهترين تفسير و قوى ترين احتمال براى معناى مقصود باشد همان طور كه در آيه مباركه ولو ردوه الى الرسول و الى اءولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم (42) به اين معنا اشاره شده است .
    مصداق ديگر تاءويل به معناى سرانجام و عاقبت كار، آيه مباركه هل ينظرون الا تاءويله يوم ياءتى تاءويله (43) است ؛ يعنى آيا در انتظار به سر مى برند تا بدانند فرجام كار شريعت و قرآن به كجا ختم مى شود؟ آگاه باشند كه انتظارشان چندان به طول نخواهد انجاميد و به سزاى خويش - آنچنان كه خداوند در آيات زير وعده كرده است - خواهند رسيد: يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين (44) و كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار(45) و ((و لات حين مناص .))(46)
    تا اينجا معانى سه گانه تاءويل در قرآن را بيان كرديم . معناى چهارم تاءويل - كه در قرآن نيامده ، ولى در كلام پيشينيان به كار رفته - عبارت است از: انتزاع مفهوم عام و گسترده از آيه اى كه در مورد خاصى نازل شده است ؛ اهل فن گفته اند: العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد. از تاءويل به اين معنا، گاهى به ((بطن )) يعنى معناى ثانوى و پوشيده اى كه از ظاهر آيه به دست نمى آيد هم تعبير شده است ، در مقابل ((ظهر)) يعنى معناى اوليه اى كه ظاهر آيه بر حسب وضع و كاربرد، آن معنا را مى فهماند.
    پيامبر اكرم فرموده است : ما فى القرآن آية الا و لها ظهر و بطن در قرآن هيچ آيه اى نيست مگر اينكه داراى ظهر و بطن است . وقتى از امام باقر (عليه السلام ) از معناى اين حديث پيامبر پرسيدند، در پاسخ فرمود: ظهره تنزيله و بطنه تاءويله ، منه ما قد مضى و منه مالم يكن ، يجرى كما تجرى الشمس و القمر؛(47) ظهر قرآن يعنى تنزيل آن و بطن قرآن يعنى تاءويل آن ، بعضى از مصاديق تاءويل آيات قرآن در گذشته روى داده و برخى هنوز رخ ننموده است . قرآن و آيات آن همانند خورشيد و ماه هستند كه همواره در حركت و پويايى اند.
    در روايت ديگر، امام باقر (عليه السلام ) فرموده است : ((اگر آيه اى از قرآن درباره قومى نازل شد و سپس آن قوم هلاك شدند، با هلاكت آنان ، آيه نيز خواهد مرد (نزول آن انجام پذيرفته است ) ولى قرآن هميشه زنده است (در مقام تاءويل ) و مفهوم آيات آن عام است ، تا آسمان و زمين برجاست تمامى آيات قرآن از اول تا به آخر زنده است و اقوام مختلف كه در طى زمان مى آيند ناگزير مصاديق آيات رحمت يا عذاب آن خواهد بود.))(48)
    همچنين در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه ان فيكم من يقاتل على تاءويل القرآن ، كما قاتلت على تنزيله ، و هو على بن ابى طالب ؛(49) همان طور كه من بر سر تنزيل قرآن با مشركان ستيز نمودم ، در بين شما كسى است كه بعدها بر سر تاءويل آيات قرآن خواهد جنگيد و آن كس ، على بن ابى طالب است )).
    آرى ، پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر سر تنزيل قرآن جنگ ها كرد؛ زيرا برخى آيات قرآن درباره قريش و مشركين عرب كه با حق عناد مى ورزيدند و با ظهور اسلام كمر مخالفت بسته بودند، نازل شده بود و پيامبر اكرم هم بر طبق آن آيات با آنان مى جنگيد. اما كار على (عليه السلام ) بسى سخت تر بود؛ زيرا با كسانى جنگيد كه با بقاى اسلام مخالف بودند و مخالفت آنان درست مانند مبارزه گذشتگانشان با ظهور اسلام بود (بلكه شديدتر از آن .)
    به هر حال ، اين معناى تاءويل (معناى چهارم ) دامنه اى بس گسترده دارد و همين معناست كه ضامن عموميت قرآن است و موجب مى شود قرآن شامل تمام زمان ها و دوران ها باشد؛ زيرا اگر مفاهيم فراگير برگرفته شده از موارد خاص نباشد و آيه مختص همان مورد شاءن نزول باشد، بسيارى از آيات قرآن عاطل و بى ثمر مى شوند و فايده اى جز ثواب تلاوت و ترتيل آن در طول شبانه روز نخواهند داشت .
    نمونه آياتى كه متضمن مفاهيم عام است
    در زير چند نمونه از آياتى را كه از آنها اين گونه مفاهيم عام به دست مى آيد ذكر مى كنيم :
    1. و اعلموا اءن ما غنمتم من شى ء فاءن لله خمسه و للرسول و لذى القربى ...(50)
    آيه در مورد غنايم به دست آمده در جنگ بدر نازل شد و اگر شاءن نزول آيه را كمى گسترده فرض كنيم - با شرايط خاص - شامل غنايم جنگ هاى ديگر نيز خواهد شد. امام باقر (عليه السلام ) در تفسير آيه ، با نظر به عموميت ((ما))ى موصول غنيمت را به مطلق فايده و منافع حاصل از كسب و تجارت تفسير مى كنند به گونه اى كه هر سودى را كه صاحبان صنعت و تجارت و غير آنها در هر سال و به هر شكل به دست مى آورند شامل مى شود؛ لذا آن حضرت با استشهاد به آيه فرمود: ((پرداخت غنايم و فوائد در هر سال بر آنان (مسلمانان ) واجب است )).
    امام كاظم (عليه السلام ) نيز مى فرمايد: ((خمس شامل تمام منافعى مى شود كه مردم به دست مى آورند، خواه كم باشد خواه زياد)).(51)
    2. و اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة .(52)
    اين آيه در مورد آمادگى دفاع از حريم اسلام نازل شد و اقتضاى اين شاءن نزول اين است كه صاحبان ثروت بايد مخارج جهاد را بپردازند و جلوى تسلط دشمن را بگيرند، ولى كلمه ((سبيل )) در آيه ، تنها به معناى جهاد نيست ، ((سبيل الله )) يعنى راه اعلاى كلمه دين و تحكيم و بسط فرمان خدا در روى زمين و در يك جمله ، سبيل الله يعنى تثبيت و تحكيم اركان حكومت اسلامى - در سراسر جهان - در تمام ابعاد اعم از ادارى ، اجتماعى ، تربيتى ، سياسى ، نظامى و جز آن ، كه البته اين منظور جز با بذل مال ميسر نمى شود؛ زيرا پول (مال )، نيرويى است كه مى شود از آن در هر شرايطى به نحو مطلوب استفاده كرد؛ لذا گفته اند: قوام و ثبات حكومت به مال است .
    آرى ، يك دولت زمانى مى تواند روى پاى خودش بايستد كه توان مالى و اقتصادى لازم براى اداره جامعه در تمام زمينه ها را داشته باشد، و (البته ) اين مقدار ثروت بايد از سوى كسانى كه در سايه امنيت آن حكومت زندگى مى كنند فراهم شود و هر كس موظف است در صدى از اموال خود را - به عنوان ماليات و هزينه هاى دولت - برابر توانش بپردازد، البته پر واضح است كه اين هزينه ها چيزى غير خمس و زكات است كه مصارف خاص خودش را دارد و تنها به امور دولتى مربوط نمى شود.
    از توضيحات بالا معلوم شد كه اين هزينه ها همان ماليات است كه مقدار آن از سوى دولت - بر اساس نيازها - تعيين مى شود و بر اموال و دارايى هاى مردم بار مى گردد. به همين دليل ، بر خلاف زكات و خمس كه هم مقدار و هم مورد مصرف آن با صراحت تعيين شده در شريعت براى ماليات ميزان مشخصى تعيين نشده است ؛ لذا امير مؤ منان (عليه السلام ) در هر سال براى اسب عتيق (اصيل ) دو دينار و براى اسب بِرذَون (دو رگه و غير اصيل ) يك دينار ماليات قرار داد.(53)
    ضابطه و ملاك تاءويل
    اكنون شايسته است اين نكته را متذكر شويم كه براى آگاهى از دلالات كلام - اعم از دلالت خفى و جلى - شرايط و ملاك هايى وجود دارد كه بدون رعايت آنها، معناى دقيق كلام حاصل نخواهد شد و همان طور كه تفسير كلام (رفع ابهام از معانى ظاهرى آيات قرآن ) داراى قوانين و ملاك هايى است كه در علم اصول و منطق بررسى شده است ، تاءويل كلام (به دست آوردن معانى باطنى آيات قرآن ) نيز شرايط و قوانينى دارد كه بى اعتنايى به آنها شايسته و پذيرفته نيست و باعث خواهد شد كه كلام ، بدون معيار تاءويل شود و از قبيل تفسير به راءى گردد.
    لازم است دانسته شود كه تاءويل - چون از اقسام دلالت باطنى كلام است - جزو دلالت التزامى غير بين است ، كه آن هم به نوبه خود از اقسام دلالت لفظى است و چون مى دانيم تمام اقسام دلالت الفاظ ملاك هايى دارد (كه علم منطق متكفل شرح و توضيح آنهاست )؛ لذا تاءويل هم - كه نوعى دلالت لفظى ، اما غير بين است - نياز به ملاك مشخصى دارد تا از محدوده ى تفسير به راءى خارج شود. در زير ملاك ها و شرايط تاءويل صحيح را متذكر مى شويم :
    الف . نخستين شرط تاءويل صحيح و مقبول ، در مقابل تاءويل باطل و مردود، رعايت مناسبت و ارتباط تنگاتنگ بين معناى ظاهرى و باطنى است ؛ از اين رو چون تاءويل - چنان كه گذشت - عبارت است از مفهوم عام منتزع از فحواى كلام ، ناگزير در انتزاع اين مفهوم عام ، بايد مناسبت لفظى يا معنوى رعايت شود.
    براى روشن شدن بيشتر مطلب به چند مثال تو توجه كنيد:
    1. معلوم است كه لفظ ((ترازو)) براى دستگاه معروف سنجش وزن - كه دو كفه دارد - وضع شده است ، و از طرفى در آيه مباركه و اءقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان (54) امر شده كه ترازو را صحيح به پا داريد و در آن كم فروشى نكنيد، اكنون اگر لفظ ((ترازو)) را از همه قراين خارجى و ملابسات ذهنى جدا سازيم ، مفهوم عام آن مراد خواهد؛ يعنى هر آنچه كه به وسيله آن چيزى را بسنجند، اعم از اينكه مادى باشد يا غير مادى ؛ زيرا در اين صورت شامل هر مقياس يا معيار سنجشى - در تمامى زمينه ها - خواهد شد و ديگر اين اسم (ترازو) تنها به دستگاه مادى مخصوص و معروف اختصاص نخواهد داشت .
    شيخ طوسى مى فرمايد: ((ترازو عبارت است از دستگاه تعديل در دو طرف زيادى يا نقصان ، و وزن در ترازو حالت اعتدال خود را مى يابد و بدون آن ، در بسيارى از موارد رسيدن به حقوق يا رساندن حق به صاحب آن مشكل و غير ممكن است ؛ از اين رو خداوند به بشر تذكر داده كه ميزان سنجش ، نعمت است و مردم را به سوى آن ارشاد نموده است ، بعضى هم گفته اند: مراد از ميزان در اين آيه عدالت است ؛ زيرا رعايت عدالت عبارت است از برقرار كردن موازنه بين اسباب )).(55)
    همچنين محمد بن عباس معروف به ماهيار (متوفاى حدود 330) در كتابى كه در مورد تاءويل آيات نوشته است ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه ميزانى را كه خداوند براى مردم قرار داده ، همان امام عادل است كه با حق و عدالت بر مردم حكم راند؛ زيرا تنها با رعايت عدالت است ؟ آسمان و زمين برافراشته مى ماند... و خداوند به بندگان خود فرمان داده كه بر امام نشورند و در مقابل فرمان او به قسط و عدل گردن نهند و در اداى كامل حق او يا امتثال او امرش كوتاهى نكنند.(56)
    2. آيه مباركه قل اراءيتم ان اءصبح ماؤ كم غورا فمن ياءتيكم بماء معين (57) معناى ظاهرى آيه كاملا روشن است ؛ مى گويد: نعمت وجود، وسايل زندگى و تداوم حيات ، همه در گرو اراده الهى و بر اساس ‍ تدبير جهان شمول اوست ؛ زيرا خداوند تنها كسى است كه به دليل امكان حيات جاويد، اين زمينه را مهيا ساخته كه اگر فضل و عنايت خداوند نسبت به بندگانش نباشد، كار بر آنان سخت خواهد شد.
    اين معناى ظاهرى آيه بود، اما امام باقر (عليه السلام ) در ذيل آيه بيانى دارد كه معناى باطنى و محتواى كلى آيه را روشن مى سازد؛ امام مى فرمايد: ((اگر امام و پيشواى خودتان را از دست بدهيد و به او دسترسى نداشته باشيد چه خواهيد انديشيد؟)).(58)
    معلوم است كه امام در آيه ((ماء معين )) را به پيشواى امت تفسير مى كند.
    امام رضا (عليه السلام ) در تفسير آيه فرموده است : ((مراد از ((ماؤ كم )) علوم ائمه است و ائمه ابواب علم الهى هستند؛ در نتيجه مراد از ((ماء معين )) نيز علم ائمه است )).(59)
    بدون شك با دقت در بيان امام درخواهيم يافت كه آوردن استعاره ((ماء معين )) براى علم نافع ، آن هم در زبان پيامبر يا وصى او به ويژه وقتى كه پشتوانه آن وحى الهى باشد، بسيار به جا و مناسب است ؛ زيرا همان طور كه آب منبع حيات مادى و منشاء اصلى امكان ادامه حيات بر روى كره خاكى است ، علم نافع - به ويژه علم دين - تنها پايه اساسى زندگى معنوى است و سبب سعادت دنيوى و جاودانگى اخروى انسان خواهد شد. بنابراين در اين آيه نيز آب كه مايه اصلى حيات است - با قطع نظر از قراين خاص - به مفهوم عام از در نظر گرفته شده كه شامل علم نيز خواهد بود كه ضامن حيات مادى و معنوى بشر است . اين معنا در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ؛ آن جا كه مى فرمايد: يا اءيهاالذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم .(60) يا در آيه ديگر كه مى فرمايد: لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلو عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين .(61) پس در آيه فوق علم نافع (علوم ارائه شده از طرف پيامبر و امامان معصوم ) مايه حيات معنوى شمرده شده است .
    3. آيه مباركه ((فلينظر الانسان الى طعامه .(62))) معناى ظاهرى آيه اين است كه انسان بايد در غذاى خود تاءمل كند و ببيند كه طبيعت چگونه امكان به دست آوردن آن را فراهم ساخته و بى مقدمه و بى دليل و خود به خود به وجود نيامده است . اگر انسان به دقت در غذاى خويش بنگرد و در آن تاءمل نمايد، مقدار فضل و عنايت و لطف و رحمت الهى را در خواهد يافت و هنگام تناول آن لذت خواهد برد و اين همه عنايت خداوند را سپاس خواهد گفت . اين معناى ظاهرى آيه است ، ولى مرحوم كلينى به روايت زيد شحام چنين نقل كرده است : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : در اين آيه مقصود از طعام چيست ؟ حضرت فرمود: ((منظور علمى است كه انسان مى آموزد؛ (بايد) دقت كند كه اين علم را از چه كسى دريافت مى كند؟))(63) وقتى در اين بيان امام (عليه السلام ) دقت مى كنيم ، تناسب بين علم و غذا (طعام ) را به راحتى در مى يابيم ، زيرا علم ، غذاى روح است ؛ از اين رو بايد احتياط و وسواس به خرج داد تا آن را از منابع اصلى و حقيقى اش به دست آوريم ، به ويژه اگر علم دين و احكام شريعت مقدس و آيين توحيد باشد كه در آموختن آن از منابع اصيل بايد كمال احتياط به عمل آيد.
    ب . دومين شرط تاءويل صحيح ، رعايت نظم و دقت در كنار گذاشتن خصوصيات كلام مورد تاءويل و تجريد آن از قراين خاصه است تا حقيقت و مغز آن در قالب مفهوم عام هويدا گردد.
    مقصود از اين شرط همان است كه در منطق از آن به عنوان قانون ((سبر و تقسيم )) و در اصول با عنوان ((تنقيح مناط)) تعبير مى شود؛ فقها از تنقيح مناط براى به دست آوردن ملاك قطعى و يقينى حكم شرعى استفاده مى كنند به طورى كه حكم شرعى - اعم از تكليفى و وضعى - نفيا و اثباتا داير مدار آن باشد؛ آنان محتواى عام منتزع از دليل را اعتبار مى كنند، نه فقط عنوان محدود و مخصوص موجود در ظاهر دليل را، اين عمل در فقه معروف و مشهور است و شرايط خاص خود را دارد.
    اما يك نمونه تطبيقى از آيات قرآن ، آيه 17 سوره قصص است ؛ آنجا كه از زبان موسى (عليه السلام ) نقل شده است : رب بما اءنعمت على فلن اءكون ظهيرا للمجرمين .(64)
    اين آيه مباركه سخن پيامبر خدا، موسى (عليه السلام ) است كه به شكرانه نعمت هاى فراوان مادى و معنوى اى كه خداوند به او ارزانى داشته با لحنى شاكرانه و تعهدآميز بر زبان جارى ساخته است .
    براى توضيح بيشتر بايد توجه كرد كه خداوند بر اساس صريح آيه مباركه و لما بلغ اءشده و استوى ، آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين .(65) به حضرت موسى (عليه السلام ) از نظر جسمى اندامى قوى و توانا داد و به وى علم و حكمت فراوان آموخت . وى روزى در يك ماجراى خاص با يك ضربه مشت كه بر دشمن خود زد او را از پاى درآورد، ولى پس از اين واقعه دريافت كه گويا از نعمت توانايى جسمى خود استفاده نادرست كرده و از او كارى ناشايست سرزده است ؛ لذا از درگاه رحمت الهى آمرزش طلبيد و خداوند او را آمرزيد. او در اينجا با خداى تعالى عهد بست تا ديگر توانايى هاى خويش را كه خداوند به او ارزانى داشته ، در مسير باطل و فساد فى الارض به كار نيندازد و امكانات مادى و معنويى را كه از ناحيه حضرت بارى دريافت نموده ، در خدمت گناهكاران و اهل معصيت قرار ندهد؛ لذا با لحنى حاكى از تعهد و شكر در مقابل نعمت ها مى فرمايد: ((رب بما اءنعمت على ...)).(66)
    توضيحات بالا همه در خصوص معناى ظاهرى آيه مباركه بود، ولى جاى اين سوال هست كه آيا اين موضوع تنها به حضرت موسى (عليه السلام ) به عنوان يك پيامبر و شخصى صالح مربوط مى شود يا حكم عقلى قطعى است كه شامل همه صاحبان قدرت اعم از عالمان ، اديبان ، حكيمان ، صنعتگران و به طور كلى همه آنان كه خداوند به آنان نعمت علم و حكمت و توانايى سرنوشت ساز ارزانى داشته نيز مى شود؟ بى ترديد جواب مثبت است ؛ زيرا عقل حكم مى كند كه اين توانايى ها بيهوده در اختيار دارندگان آنها قرار نگرفته و بايد در جهت سعادت بندگان خدا و عمران و آبادانى زمين به كار رود. خداوند در آيه اى ديگر مى فرمايد: هو اءنشاكم من الارض و استعمركم فيها.(67)
    اين مفهوم كلى آيه شريفه ، فقط با اجراى قانون ((سبر و تقسيم )) و با كنار گذاشتن خصوصيات و قراين موجود در آيه ، ممكن است و در نتيجه آن ، ملاك حكم عام به دست مى آيد.
    آنچه در بالا آمد نمونه اى از آياتى بود كه اگر در قرآن كريم با دقت نظر و تدبر نگريسته شود، از اين نمونه فراوان به چشم مى خورد؛ از قبيل فريضه خمس و ماليات كه به ترتيب از آيه غنيمت (68) و آيه انفاق (69) با اعمال همين قانون ((سبر و تقسيم )) به دست مى آيد.
    ديدگاه هايى درباره تاءويل
    برخى گمان برده اند كه تاءويل قرآن از دايره مفاهيم ذهنى و تعبيرات لفظى خارج و از سنخ اعيان و اشياى خارجى است . به گمان اينان هر آنچه در قرآن اعم از حكمت ها و آداب و سنن و احكام آمده است ، از آن رو كه برگرفته از اعيان خارجى است و سرانجام بدان منتهى مى شود، تاءويل قرآن به حساب مى آيد ولى در تبيين و توضيح آن حقيقت خارجى كه تمامى حقايق قرآن اعم از معارف و احكام به آن باز مى گردد و بر آن منطبق مى شود، اختلاف نظر دارند.
    ابن تيميه در رساله اى كه درباره متشابهات و تاءويل نگاشته است مى گويد: ((تاءويل در ديدگاه متاءخرين عبارت است از: انصراف لفظ از معناى راجح و قوى به معنايى مرجوح و ضعيف به خاطر دليل و قرينه اى كه با آن معناى مرجوح همراه شده است )). بنابراين نظر، تاءويل احتياج به دليل و قرينه دارد، شخص تاءويل برنده نيز دو وظيفه بر عهده دارد: 1. بيان امكان حمل لفظ بر معنايى كه ادعا كرده است ؛ 2. دليلى كه سبب شده تا از معناى ظاهر صرف نظر و لفظ را بر معناى مورد ادعا حمل نماييم .
    ابن تيميه در ادامه مى گويد: ((اما تاءويل از ديدگاه سلف (70) دو معنا دارد: 1. تاءويل مترادف با تفسير است و منظور مجاهد - كه از ائمه و پيشگامان تفسير است - از جمله : ((علماء تاءويل قرآن را مى دانند)) همين است ؛ يعنى تفسير قرآن را مى دانند؛ 2. مصداق خارجى كلام ، كه اگر كلام جمله اى انشائى باشد، تاءويلش خود عمل مطلوب است و اگر جمله خبريه باشد، تاءويلش عبارت است از نفس وجود خارجى مخبر به . - وى مى افزايد: - بين اين معناى تاءويل (تاءويل به معناى مصداق خارجى ) با دو معناى قبل (تاءويل در عرف متاءخرين و معناى اول تاءويل در عرف سلف ) تفاوت آشكارى ديده مى شود؛ چون دو معناى اول از مقوله لفظ و از قبيل علم و كلام است ؛ مانند تفسير و شرح و توضيح ، و تاءويل وجود خارجى ندارد بلكه عملى قلبى است كه وجود ذهنى و لفظى و كتبى دارد، اما تاءويل به معناى اخير (معناى دوم تاءويل در عرف سلف ) نفس وجود خارجى اشياء است اعم از اينكه در گذشته اتفاق افتاده و تحقق خارجى يافته باشد يا در آينده بخواهد تحقق يابد. بنابراين وقتى گفته شود: ((خورشيد طلوع كرد))، تاءويل اين جمله ، خود طلوع خورشيد است .
    - آنگاه مى گويد: - تاءويل در عرف و زبان قرآن به معناى اخير است (معناى دوم در عرف سلف ).))(71)
    ابن تيميه باز در تفسير سوزه اخلاص در بيانى مفصل درباره تاءويل آيات متشابه مى گويد: ((راسخان در علم ، تاءويل آيات متشابه را مى دانند و اينكه جبرئيل و حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاب وى و تابعان و پيشوايان و علماى مسلمانان از تاءويل متشابهات بهره اى نداشته باشند و همچنان كه علم به ساعت قايمت مختص خداوند است ، آگاهى از تاءويل آيات متشابه هم در انحصار خداوند باشد، امرى بسيار دور از واقع است ، هر كس مدعى شود كه اينان (جبرئيل و پيامبر و...) از تاءويل متشابهات بهره اى ندارند؛ مانند كسى كه عبارتى را مى خواند بى آنكه معنايش را دريابد، آيات متشابه را مى خوانند، ولى معنايش را در نمى يابند، به خطا رفته و به مسلمانان نسبت دروغ داده است ؛ اين پندارى واهى است كه با احاديث متواتر رسيده از آنان (پيامبر و...) تناقض دارد، آنان معناى آيات متشابه را همانند آيات محكم مى دانند. - وى بعد از اين مطلب مى گويد: - اگر گفته شود اين ادعا، با فرقى كه شما بين تاءويل به معناى تفسير با تاءويل كتاب خدا (قرآن ) گذاشتيد تنافى دارد، در پاسخ مى گوييم : تناقضى در كار نيست ؛ زيرا دانستن تفسير لفظ و معنا و مقصود آن در ذهن ، امرى است غير از شناختن وجود خارجى اشياء كه به وسيله آن الفاظ، اراده شده است ؛ زيرا هر شى ء داراى چهار مرتبه از وجود است : 1. وجود خارجى ؛ 2. وجود ذهنى ؛ 3. وجود لفظى (لسانى )؛ 4. وجود بيانى (كتبى ). بنابراين هر كلامى عبارت است از لفظ يا مجموعه اى از الفاظ كه داراى معنايى در ذهن است (وجود ذهنى ) و ما آن لفظ را (وجود لفظى ) با خط (وجود كتبى ) بر صفحه كاغذ مى نگاريم . حال اگر متكلم معناى كلامى را دانست و آن را در ذهن تصور كرد و سپس آن معناى تصور شده را به زبان آورد، اين ، با وجود خارجى شى ء تفاوت دارد و چنين نيست كه هر كس معناى اول (وجود ذهنى ) يك شى ء را شناخت ناگزير به وجود خارجى آن هم علم پيدا كند.
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    براى روشن شدن مطلب به مثال زير دقت كنيد: اهل كتاب ، آنچه در كتاب هايشان در ارتباط با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صفات و اخبار آن حضرت آمده ، به خوبى مى دانستند، ولى اين دانستن ، شناخت معناى كلام (وجود ذهنى ) و تفسير آن است ، اما تاءويل آن اخبار، خود وجود خارجى پيامبر است كه مبعوث شده ، وقتى نسبت به وجود خارجى پيامبر علم پيدا كردند و ايمان آوردند، همين ، تاءويل آن اخبار و توصيفات موجود در كتاب هايشان است .
    مثال ديگر: انسان ممكن است بدون اينكه ديده باشد، معناى حج ، مشاعر، بيت ، مساجد، منى ، عرفه ، مشعر و... را بفهمد (با شنيدن توصيفات آنها، آنها را تصور كند و وجود ذهنى به آنها ببخشد)، ولى اين مكان ها را نمى شناسد (وجود خارجى آن را) تا اينكه به سفر حج مشرف مى شود و اين امكان را مى بيند، و در مى يابد كه كعبه اى را كه مشاهده مى كند همان است كه در آيه مباركه ((و لله على الناس حج البيت ))(72) بدان اشاره شده است (اين مشاهده وجود خارجى ، تاءويل آيه است ) و عرفات و مشاعر و... بر همين قياس است .
    مثلا سوم : انسان خوابى مى بيند؛ معبر خواب را براى او تعبير مى كند، او هم مطلب را مى فهمد يعنى در ذهن تصور مى كند (به آن وجود ذهنى مى بخشد) تحقق يافتن محتواى آن در عالم خارج ، تاءويل خواب است ، نه تصور هنى آن و به زبان آوردن آن ؛ لذا حضرت يوسف صديق (عليه السلام ) - پس از تحقق خارجى خوابش - مى فرمايد: ((هذا تاءويل روياى من قبل ))(73) يعنى تحقق خارجى خواب من ، و باز مى فرمايد: لا ياءتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاءويله قبل ان ياءتيكما(74) به آن دو نفر فرستاده از تعبير خواب خبر داد قبل از آنكه تعبير در خارج تحقق پيدا كند. نتيجه اين كلام طولانى اين است كه : ما تاءويل مفاهيم آيات قرآن از قبيل وعد و وعيد را مى فهميم ، اگر چه ندانيم كه اين تاءويل در آيه مباركه هل ينظرون الا تاءويله يوم ياءتى تاءويله (75) چه وقت اتفاق خواهد افتاد و تحقق خارجى خواهد يافت .(76)
    اين نظريه ابن تيميه درباره تاءويل قرآن ، بى نهايت مورد توجه محمد رشيد رضا - موسس مجله مصرى المنار - قرار گرفته و آن را بسيار ستوده است . وى ابتدا سخنى از استادش شيخ محمد عبده درباره تاءويل ذكر مى كند: ((تاءويل به معناى مآل و مرجع شى ء است ، يعنى آن چيزى كه در عالم خارج سخن بر آن منطبق مى شود)).(77) آنگاه مى گويد: ((در كتاب هاى تفسير رايج و متداول ، نكته اى كه در مورد اين مساءله (تاءويل ) كارگشا باشد، وجود ندارد و ما چكيده مطالب آنان را در صفحات قبل كتابمان آورديم كه بهترين آنها فرمايش استاد عبده بود. پس از نقل مطالب آنان مناسب ديدم در نهايت به سخنى از احمد بن تيميه باز گردم و آن را بار ديگر با دقت و امعان نظر مطالعه نمايم كه پس از اين مطالعه دقيق دريافتم كه كلام وى در اين مورد بى بديل و در اوج قله تحقيق است ، چون در اين بيان خودش اثبات مى كند كه در قرآن آيه اى نيست كه معنايش قابل فهم نباشد و آيات متشابه هم حالت نسبى دارد و نسبت به افراد فرق مى كند؛ انسان هاى با بضاعت علمى كم ممكن است درباره اين آيات دچار اشتباه شوند، ولى راسخان در علم معناى آن را به خوبى مى فهمند و دچار اشكال نمى شوند، آنچه علمش مخصوص خداوند است ، مرجع و مال آيات در عالم واقع و خارج است كه البته مصداق آنها را كسى جز خداوند نمى داند؛ از قبيل كيفيت صفات خداوند متعال و چگونگى عالم غيب ، يا چگونگى قدرت خداوند و تعلق آن به ايجاد و اعدام اشياء، كيفيت استوارى خداوند بر عرش ... يا كيفيت عذاب دوزخيان و نعمت بهشتيان و...؛ اينها امورى است كه انسان ها نمى دانند. خداوند در اين مورد مى فرمايد: فلا تعلم نفس ما اخفى ما اخفى لهم من قرة اءعين (78) بنابراين آتش آخرت همچون آتش دنيا نيست ، بلكه چيز ديگرى است ؛ ميوه هاى بهشتى ، شير و عسل اخروى از سنخ دنيايى آنچه براى ما شناخته شده نيست ؛ چيزى وراى اينها و متناسب با آن نشئه از حيات است . - وى در ادامه مى گويد: - ما اين مورد را با تفصيلى كه متناسب باشد با استعانت از گفتار اين عالم بزرگ و نقل بعضى كلمات وى ، بيان مى كنيم )). آنگاه تمام مطالب ابن تيميه را با طول و تفصيل بيان مى كند.(79)
    سخن ابن تيميه كه مورد تمجيد و تاءييد رشيد رضا هم واقع شد چيزى بيشتر از بيان مفهوم لغوى ماده تاءويل ؛ يعنى مال و مرجع شى ء نيست . اما اينكه اعيان خارجيه را مصداق تاءويل آيات دانستند، احتمالا از باب اشتباه مصداق به جاى مفهوم است ؛ زيرا وجود عينى اشياء، عين تشخص ‍ آنهاست كه از آن به مصداق خارجى نيز تعبير مى شود و تاكنون در استعمال رايج و معمول كسى ديده نشده است كه لفظ تاءويل را بر مصداق خارجى شى ء اطلاق كند و احتمالا اين استعمال ، نو آورد خاص اين دو نفر (ابن تيميه و رشيد رضا) است ، كه در اين صورت ما بر سر اصطلاح نزاعى نداريم .
    به هر حال به نظر مى رسد اين دو در اين باب حرف تازه اى ندارند؛ زيرا مساءله وجودهاى چهارگانه اشياء (ذهنى ، لفظى ، كتبى و عينى ) گفته اى است كه از ديرزمان در علم منطق مطرح بوده و چيزى نيست كه آنها نو آورى كرده باشند، آنچه تازه است و تا به حال سابقه نداشته ، اطلاق اسم تاءويل بر شى ء خارجى است به اعتبار اينكه مصداق وجودهاى سه گانه (لفظى ، ذهنى ، و كتبى ) انتزاع شده از آن عين خارجى است ، كه البته اين يك اصطلاح جديد و ناشناخته است .
    استاد علامه طباطبايى درباره تاءويل تحقيقى لطيف دارد؛ تاءويل را چيزى جدا از مفهوم مى داند و اساسا آن را از سنخ الفاظ و معانى و تعابير نمى داند؛ او معتقد است تاءويل ، حقايق و واقعيت هايى است كه جايگاه آنها خارج از ذهن و عبارات است ؛ به عبارت ديگر، واقعيت هايى وراى اذهان و عبارات است .
    علامه رحمة الله عليه كلام ابن تيميه را نقل و آن را از يك جهت تصحيح و از جهت ديگر تخطئه كرده است . كلام وى را از اين جهت كه تاءويل را شامل تمامى آيات قرآن اعم از محكم و متشابه مى داند و هم از اين جهت كه آن را حقيقتى وراى مفاهيم و عبارات مى شمارد، مى پذيرد، ولى از آن جهت كه تاءويل را فقط عين خارجى محض مى داند كلام وى را قبول ندارد و مى فرمايد: ((عين خارجى ، مصداق است نه تاءويل ؛ تاءويل حقايقى جارى در بستر زمان ، و مصالح واقعى و اهداف و مقاصد معينى است كه از رهگذر تكاليف و احكام و حكمت ها و پندها و آداب و رسوم مطرح شده در قرآن و حتى داستان ها و اخبار گذشتگان كه در قرآن به آن اشاره رفته ، قابل تحقق است . - علامه با وجود اينكه نظر ابن تيميه را مورد مناقشه قرار مى دهد، مى فرمايد: - اگر چه در پاره اى از مطالبى كه مطرح كرده درست گفته ، در پاره اى ديگر بيراهه رفته است . وى در آنجا كه يم گويد: تاءويل اختصاص به آيات متشابه ندارد بلكه همه آيات قرآن را شامل مى شود، و هم آنچه كه گفته است : تاءويل از سنخ مدلول لفظى نيست بلكه امرى خارجى است كه كلام بدان وابسته و بر محور آن استوار است ، درست گفته ، اما اينكه هر امر خارجى مرتبط با مضمون كلام - حتى اخبار مربوط به حوادث گذشته و آينده - را از اقسام تاءويل كلام مى داند، سخنى نادرست است .))(80)
    سپس علامه مى افزايد: ((حق سخن در تاءويل آيات قرآن ، آن است كه تاءويل حقيقتى خارجى است كه بيانات قرآن اعم از احكام و مواعظ و حكمت ها بدان مستند است . تاءويل نسبت به تمامى آيات قرآن - چه محكم و چه متشابه - جارى است و نوعى مفهوم نيست كه با الفاظ فهمانده شود، بلكه امورى خارجى است فراتر از آنكه در حيطه الفاظ در آيد، و خداى سبحان تنها جهت تقريب به ذهن ما، آن امور متعاليه را در قالب الفاظ قرار داده و مقيد به آن نموده است . اين همانند ((امثال )) است كه فراخور فهم شنونده ذكر مى شود تا به واسطه آن به مقصود كلام نزديك تر شود و مطلب برايش آشكار گردد؛ از قبيل آيات مباركه اول سوره زخرف :
    و الكتاب المبين . انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون . و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم .(81) - علامه در توضيح آيه مى فرمايد: - بر پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كتابى مبين به شيوه گفتارى و با زبان عربى عرضه شد، و علت اينكه در قالب زبانى ، آن هم عربى عرضه شده ، آن است كه مردم آن را درك كنند، وگرنه قرآن نزد خداوند - در لوح محفوظ - بلند مرتبه و بسى فراتر از دسترس فكر بشرى است بى آنكه به فصل ها و بخش هاى گوناگون تقسيم گردد. بنابراين ((كتاب مبين )) در آيه مباركه پيش عبارت است از اساس و منشاء قرآن كه جايگاهى خاص در لوح محفوظ دارد، و بعدها لباس تنزيل بر قامت آن پوشانده شده ، و اين همان است كه از آن به ((ام الكتاب )) و ((لوح محفوظ)) تعبير شده است . بنابراين كتاب مبين - كه اصل و روح قرآن است - خالى از تفصيل بوده و چيزى غير از اين كتاب منزل است و اين كتاب منزل ((بين الدفتين )) در حكم لباس براى آن كتاب مبين به شمار مى رود. قرآن در مرتبه ((تنزيل )) نسبت به ((كتاب مبين )) - كه ما آن را حقيقت كتاب مى ناميم - همانند لباسى بر تن و به منزله تجسم يك شى ء نسبت به حقيقت آن و يا به منزله آوردن مثال براى روشن شدن مقصود از كلام است .))(82)
    آنگاه ادامه مى دهد: ((بنابراين ، تاءويل واقعيت خارجى اى كه موجب تشريع حكمى از احكام الهى يا بيان معرفتى از معارف الهى يا پيدا شدن حادثه اى كه مضمون يكى از قصه هاى قرآن است ، گرچه چيزى نيست كه خود امر و نهى يا بيان يا واقعه مورد نظر باشد، در هر حال (حكم يا بيان حادثه ) چون از آن واقعيت خارجى نشاءت گرفته و به مدد آن نمود يافته ، به منزله اثرى است كه به صورت اشاره از آن حكايت دارد)).(83)
    در پايان ، نظر خويش را در مورد تاءويل خلاصه كرده ، مى فرمايد: ((تاءويل در لسان قرآن عبارت قرآن عبارت از حقيقتى است كه در بطن شى ء وجود دارد و مآل آن شى ء بوده كه بر آن متكى است ؛ لذا تاءويل رويا عبارت است از تعبير آن ، و تاءويل حكم عبارت است از ملاك آن ، و تاءويل فعل عبارت است از مصلحت و غرض نهائى آن ، و تاءويل واقعه عبارت است از علت واقعى آن و همين طور...))(84)
    ولى با درنگى كنجكاوانه در كلام علامه ، در همراهى و موافقت با وى دچار ترديد مى شويم . اگر او به خلاصه گيرى پايانى كلامش - كه ملاكات احكام و مصالح مقاصد در نظر گرفته شده در تكاليف را تاءويل دانسته ؛ يعنى اصل و مرجع اساسى تمام آيات قرآن گرفته - اكتفا كرده بود، امكان همراهى با ايشان وجود داشت ، اما به آن اكتفا نكرده و بلكه تاءويل تمامى آيات قرآن را امرى بسيط با قوامى محكم فرض نموده كه در آن از هرگونه جزء بندى هاى موجود در قرآن متداول هيچ اثرى نيست و خالى از آيات و سوره ها است و وجودى واحد و بسيط محض است كه در جايگاه رفيع و لوح محفوظ جاى دارد كه تنها براى پيراستگان وارسته ، شرف دستيابى به آن ميسر است . علامه براى قرآن دو وجود قائل است :
    1. وجودى ظاهرى كه در قالب الفاظ و عبارات شكل گرفته و داراى مفاهيم مخصوص خود است . اين همان قرآن است كه قرائت مى شود و مورد تلاوت و تدبر قرار مى گيرد و مردم - از صدر اسلام تاكنون - با آن ماءنوس هستند.
    2. وجودى باطنى و حقيقى كه اصل اين قرآن موجود است و از دسترس ‍ عقول و افكار بشرى به دور است و اوهام راهى نيست ، كه مال تاءويل قرآن به همين وجود حقيقى و عالى است .
    ايشان در مقام بيان اين نكته كه قرآن در شب قدر يك جا نازل گشته و اين قرآن در دست مردم نيست - زيرا اين قرآن بدون شك به طور تدريجى نازل شده است - مى فرمايد: ((آنچه از تدبر در آيات قرآن به دست مى آيد نكته اى ديگر است ؛ زيرا از آياتى كه دلالت بر نزول قرآن در ماه مبارك رمضان يا شب قدر دارند به لفظ ((انزال )) تعبير شده كه دلالت بر دفعى بودن نزول قرآن دارد نه واژه ((تنزيل )) كه دال بر نزول تدريجى است . دفعى بودن نزول هم يا در مورد مجموع قرآن است يا پاره اى از آن ، يا به لحاظ اينكه قرآن داراى واقعيت ديگرى است كه به واسطه آن مى توانيم آن را درك كنيم قرآن امر واحدى است و يك جا نازل شده كه آن حقيقت وراى آن چيزى است كه با فهم عادى خود درك مى كنيم (با فهم عادى خود احكامى از قبيل تفرق ، تفصيل ، انبساط، تدريج و امثال آن درباره قرآن صادر مى كنيم ) كه اين مطلب به خوبى از آيه كريمه كتاب اءحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير(85) قابل فهم است ؛ زيرا احكام در مقابل تفصيل است . تفصيل به معناى فصل فصل و پاره پاره قرار دادن است ؛ در نتيجه احكام قرآن بدين معنا است كه در آن تجزيه و تفصيل نبوده و برخى از آن از برخى ديگر مجزا نگشته است ؛ زيرا بازگشت آن به معنايى واحد است كه داراى اجزاء و فصول نيست و آيه با وجود كلمه ((ثم )) كه دال بر ((تراخى )) و وجود فاصله زمانى است ، بيانگر اين نكته است كه تفصيل موجود در قرآن بعدا عارض شده وگرنه در ابتدا محكم - بدون اجزاء و فصول - بوده است . آيات اول سوره زخرف اين مطلب را روشن تر مى سازد: حم و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (86) اين آيه به روشنى مى فهماند كه كتابى مبين بر پيامبر عرضه گرديده كه رخت عربى بر قامت آن پوشانده شده است و سر اينكه قرآن در قالب زبان عربى عرضه شده اين است كه مردم آن را بفهمند وگرنه قرآن در نزد خداوند - در لوح محفوظ - بلند مرتبه و بسى فراتر از دسترس افكار بشرى است . حكيم است ، (فصول و بخش هاى مختلف ندارد) از اين رو ((كتاب مبين )) در آيه ، كه سرچشمه و روح قرآن است ، خالى از تفصيل بوده و چيزى برتر از اين كتاب منزل است و اين كتاب منزل (بين الدفتين ) در حكم لباسى براى آن محسوب مى گردد)).(87)
    وى سپس تكميل بحث را به سخن آينده خود درباره آيات متشابه موكول مى كند و در آنجا مى فرمايد: ((حق آن است كه تاءويل آيات قرآن عبارت است از آن حقيقت خارجى كه بيانات قرآن بدان مستند است ؛ تاءويل نسبت به تمامى آيات قرآن - محكم و متشابه - جارى است و از زمره مفاهيم نيست ؛ امورى است خارجى ، بسى فراتر از آنكه در حيطه الفاظ در آيد و خداوند تنها جهت تقريب به اذهان آن امور متعالى را در قالب الفاظ قرار داده است . انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (88) در قرآن ، بارها تصريحا يا تلويحا به اين معنا اشاره شده است .))(89)
    اكنون جاى اين پرسش است : چه چيزى موجب گرديده كه براى قرآن دو وجود فرض كنيم : وجودى آسمانى نزد خداى تعالى در لوح محفوظ، عارى از جزء و فصل كه ((لا يمسه الا المطهرون ))، و وجودى زمينى در قالب الفاظ و عبارات كه به تدريج براى هدايت مردم نازل گشته و رخت عربيت بر قامت خود افكنده تا قابل فهم گردد!؟
    ممكن است اين نظريه ناشى از توجه به برخى آيات باشد از قبيل شهر رمضان الذى اءنزل فيه القرآن (90) يا حم ، و الكتاب المبين ، انا اءنزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين ، فيها يفرق كل اءمر حكيم اءمرا من عندنا(91) يا ((انا اءنزلناه فى ليلة القدر))(92) و يا رواياتى كه فريقين آن را نقل كرده اند: ان القرآن نزل جملة واحدة فى ليلة القدر، ثم نزل تدريجا طول عشرين عاما(93) لذا علامه بزرگوار براى قرآن ، دو وجود و دو نزول قائل شده ؛ يك وجود همان وجود بسيط است كه يك باره نازل شده ؛ همان كه به منزله روح است براى اين قرآن موجود كه به تدريج نازل گرديده است . وى با اين سخن ، بين ظواهر آيات و دلالت روايات جمع كرده و آن را با فرق نهادن بين دو واژه ((انزال و تنزيل )) نيز قرين ساخته است ، لكن فرمايش علامه با برخى شواهد ديگر سازگار نيست ، چون اولا: شرافت ماه رمضان به خاطر نزول همين قرآن شناخته شده موجود در نزد مخاطبان آيه است ، نه به خاطر امر ديگرى كه اصلا آن را نمى شناسند.
    ثانيا: قرآنى كه در ماه مبارك (رمضان ) نازل گشت ، موصوف به صفت هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان (94) گرديده ، و مسلم است كه هدايت و روشنگرى تنها به وسيله همين كتابى كه نزد مسلمانان متداول بوده صورت مى پذيرد نه به واسطه كتاب مكنون و محفوظ نزد خداوند كه مرتبه اش بس رفيع و فراتر از دسترس مردم است .
    ثالثا: آنچه را اهل انحراف ممكن است براى فتنه و فساد مستمسك خود قرار دهند، تفسير ناصحيح و وارونه آيات است نه فرض وجودى ديگر براى قرآن كه در اعلى عليين جاى دارد. بنابراين فرموده علامه : ((براى تمامى آيات - اعم از محكم و متشابه - تاءويلى وجود دارد كه از قبيل مفاهيم نيست ، بلكه از جمله امور عينيه (خارجيه ) است و فراتر از آن است كه در حيطه الفاظ در آيد)) براى ما روشن نيست .
    گذشته از قراين ذكر شده ، فرق بين ((انزال و تنزيل )) ادعايى است كه براى نخستين بار از سوى راغب اصفهانى - بى آنكه شاهدى بر آن باشد - مطرح شده است ، وى مى گويد: ((اينكه لفظ انزال را به كار برده نه تنزيل ، از اين جهت است كه قرآن كريم - بر حسب روايات - ابتدا به صورت دفعى و يك جا به آسمان دنيا نزول يافته و سپس به طور تدريجى رخت ((تنزيل )) پوشيده است . در ادامه مى گويد: - لفظ انزال اعم از تنزيل است و به اين دليل كه فرمود: لو اءنزلنا هذا القرآن على جبل ...(95) و نفرمود ((لو نزلنا))، تا اين نكته را بيان دارد كه اگر قرآن را يك بار بر كوه نازل مى كرديم ، همان گونه كه بارها بر تو نازل كرديم ، تاب تحمل نداشت و از خشيت الهى از هم مى پاشيد)).
    ولى موارد زير جملگى ادعاى راغب اصفهانى را نقض مى كند:
    1. آيه مباركه اى كه از زبان عرب بيان شده است : و لولا نزل عليه القرآن جملة واحدة (96)
    2. و قالوا لولا نزل عليه آية من ربه (97)
    3. و يقول الذين آمنوا لولا نزلت سورة (98)
    4. ولو نزلنا عليك الكتاب فى قرطاس فلمسوه (99)
    5. لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا(100)
    در همه اين آيات فقط يك نزول وجود دارد در حالى كه به لفظ ((تنزيل )) از آن تعبير شده است ، خصوصا در سه آيه نخست كه حكايت گفتار عرب است .
    6. و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون .(101) در اين آيه ، در خصوص يك مورد، هر دو تعبير ((انزال و تنزيل )) به كار رفته است .
    از طرفى ديگر در قرآن كريم در خصوص موارد تدريجى ، لفظ ((انزال )) به كار برده شده كه موارد زير در اين زمينه قابل توجه است :
    1. و اءنزل من السماء ماء فاءخرج به من الثمرات رزقا لكم .(102)
    2. هو الذى اءنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات .(103) وجه استدلال به اين آيه اين است كه كتاب مشتمل بر محكم و متشابه همان است كه به صورت تدريجى نازل شده است .
    3. اءفغير دين الله اءبتغى حكما و هو الذى اءنزل اليكم الكتاب مفصلا(104) زيرا كتابى كه فصل فصل است همين قرآنى است كه به صورت تدريجى در طول زمان نازل گرديده است .
    سوال ديگر اينكه چه فايده اى بر نزول يك باره قرآن به آسمان دنيا يا آسمان چهارم در ((بيت المعمور)) يا ((بيت العزة )) - بنابر اختلاف موجود در تعبير روايات - و سپس نزول تدريجى آن در طى دوران رسالت مترتب است ؟ آيا قرآن با وجود بسيط خود - در آن جايگاه رفيع - فايده اى براى اهل آسمان ها و ملكوتيان يا انسان هاى روى زمين دارد؟
    فخر رازى اين سوال را چنين پاسخ مى دهد كه فايده وجود قرآن در آن مكان رفيع - پايين تر از عرش و نزديك به زمين - اين است كه جبرئيل به هنگام نياز، آسان تر بدان دسترسى داشته باشد.(105)
    برخى از اساتيد معاصر در مقام جواب گفته اند كه رابطه بين آن قرآن محفوظ در نزد خداى تعالى با قرآن موجود در ميان مردم رابطه عليت است ؛ از اين رو آنچه را گرفته از آن قرآن بسيط و عالى مقام است ؛ لذا اين قرآن پرتوى از آن نور درخشنده و رشحه اى از آن منبع رفيع است كه افاضه مى گردد.(106)
    ولى به نظر مى رسد تمامى اين سخنان تكلفات و گفتارهايى بى دليل است كه نيازى به بسط قلم درباره آن احساس نمى شود.
    آياتى كه براى اثبات وجودى ديگر براى قرآن نزد خداوند - كه ((لا يمسه الا المطهرون )) - بدان تمسك شده ، مطلبى را غير از آنچه آنان قصد كرده اند مى رساند. مقصود از كتاب مكنون ، همان علم غيب الهى است كه از آن به ((لوح محفوظ)) تعبير مى شود. همچنين تعبير به ((ام الكتاب )) كنايه از علم ذاتى ازلى خداوند به تمامى موجودات ، براى هميشه است .
    علامه طباطبايى در اين خصوص ، در تفسير سوره رعد حديثى نقل كرده كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ((هر امرى را كه خداوند اراده مى كند - قبل از ايجاد آن - در علمش موجود است . هيچ چيزى وجود پيدا نمى كند جز اينكه قبل از آن در علم الهى موجود بوده است ...))(107)
    وى اين مطلب را در تفسير آيه مباركه يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (108) بيان فرموده است .
    بنابراين ، معناى آيه مباركه و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (109) اين است كه خداوند در علم ازلى و قطعى خويش ‍ مقدر داشته كه قرآن - در مسير جاودانه اش - در جايگاهى والا و مستقر قرار گرفته باشد؛ جايگاهى كه دست بى خردان از رسيدن بدان كوتاه است ؛ پايه هاى آن استوار و همواره در بستر زمان بى هيچ دشوارى در حركت و پويايى است .(110) همچنين آيه مباركه بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ(111) يعنى مجد و عظمت قرآن پيوسته در علم ازلى الهى مقدر شده است .(112)
    مرحوم طبرسى و ديگران در تفسير آيه مباركه انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون (113) گفته اند كه اين آيه بر مقام والاى قرآن نزد خداوند دلالت مى كند و در علم الهى مقرر شده كه قرآن از دسترسى دشمنان در امان باشد.
    سيد قطب مى گويد: ((انه لقرآن كريم ))؛ يعنى قرآن چه از ناحيه خاستگاه و چه از ناحيه ذات و چه از ناحيه جهت گيرى ها داراى كرامت است . ((فى كتاب مكنون ))؛ يعنى مصون و محفوظ است كه تفسير آن در آيه بعد، يعنى ((لا يمسه الا المطهرون )) آمده است . چون مشركان ادعا كرده بودند كه شيطان اين قرآن را نازل كرده و آيه - در واقع - ابطال اين پندار واهى است ؛ زيرا شيطان به اين كتاب كه در علم و حراست خداوند محفوظ است هرگز دسترسى ندارد و تنها ملائكه پاك و مطهرند كه مفتخر به شرف نزول قرآن گرديدند؛ لذا بعد از اين آيه مى فرمايد: ((تنزيل من رب العالمين ))؛ يعنى تنزيلى از جانب خداوند عالميان است (نه از ناحيه شيطان (114)).))
    آيا علم به تاءويل تنها از آن خداست ؟
    درباره وقف بر ((الا الله )) در آيه ((و ما يعلم تاءويله الا الله )) و شروع از و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا(115) و نيز در اثر وجود پاره اى روايات كه تنها خداوند از تاءويل آگاهى دارد و راسخان در علم هم تاءويل را نمى دانند و آن را به علم خداى سبحان واگذار مى كنند، پرسش فوق مطرح شده است .
    از جمله رواياتى كه به اين مطلب اشاره مى كند، بخشى از خطبه ((اشباح )) در نهج البلاغه است ؛ امير مؤ منان مى فرمايد: ((پس اى پرسنده ، بينديش ! و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مى نمايد بپذير و نور هدايت قرآن را چراغ راه خود گير و از آنچه شيطان تو را به دانستن آن وا مى دارد، و كتاب خدا آن را بر تو واجب نمى شمارد و در سنت رسول و ائمه هدى نشانى ندارد، دست بدار و علم آن را به خدا واگذار - كه دستور دين چنين است و نهايت حق خدا بر تو اين است ؛ و بدان ! كسانى در علم دين استوارند كه اعتراف به نادانى ، بى نيازشان كرده كه ناانديشيده پا در ميان گذارند، و فهم آنچه را در پس پرده هاى غيب نهان است آسان انگارند. لاجرم به نادانى خود در فهم آن معناهاى پوشيده اقرار آرند، و خدا اين اعتراف آنان را به ناتوانى در رسيدن بدانچه نمى دانند ستوده است ، و ژرف ننگريستن آنان را در فهم آنچه بدان تكليف ندارند، راسخ بودن در علم فرموده است . پس ‍ بدين بس كن ! و بزرگى خداى سبحان را با ميزان خرد خود مسنج ، تا از تباه شدگان مباشى )).(116)
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اين خطبه از برجسته ترين خطبه هاى امير مؤ منان (عليه السلام ) و داراى بهترين سند است و خدشه اى در صحت اسناد آن وجود ندارد. آنچه مورد بحث است ، محتواى خطبه است .
    شارحان نهج البلاغه (117) اتفاق نظر دارند كه مراد امام (عليه السلام ) از اين كلام ، صفات خداوند است ، كه صفات حق توقيفى هستند و بايد آنها را تعبدا پذيرفت و كسى در پى شناخت كنه آن نباشد. زيرا راهى براى شناخت حقيقت صفات او همچون حقيقت ذات او نيست . حضرت فرمود: ((و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مى نمايد بپذير، و از آنچه شيطان تو را بدانستن آن وا مى دارد و كتاب خدا آن را بر تو واجب نمى شمارد، دست بدار)).
    زيرا وظيفه ما آن است كه خدا را چنان وصف كنيم كه خودش در قرآن وصف كرده است : سميع ، بصير، حكيم ، عليم ، حى ، قيوم و... و خود را به زحمت بيهوده در جهت فهم حقايق اين صفات نيندازيم ؛ زيرا سدها و حجاب هاى چندى بر سر راه فهم اين صفات نهاده شده و راهى براى رسيدن به آنها نيست . بنابراين بايد در مقابل آن توقف كرده ، سر تسليم فرود آورد.
    كلام حضرت در اينجا، با آيات متشابه - كه براى راسخان در علم ، جهل بدان شايسته نيست - برخوردى ندارد؛ زيرا آراستگى آنان به زيور دانش ، امكان معرفت تنزيل و تاءويل را - باهم - براى ايشان فراهم ساخته است .
    البته قبول داريم كه راسخان در علم نيز، در آغاز برخورد با متشابهات درنگى ژرف انديشانه مى كنند؛ زيرا متشابه نسبت به همه متشابه است ولى آنان در پرتو تلاش هاى خود براى كشف مقصود و برگرداندن آيات محكم - در نهايت - به فهم آن نايل مى آيند. بنابراين ناتوانى آنان در ابتداى كار، از بركت علم راسخ آنان است ؛ زيرا مى دانند: آيه متشابه ، كلامى است صادر شده از جانب همان كسى كه آيه محكم را نازل كرده است ؛ لذا عطش آنان نسبت به فهم آن ، در پرتو ژرف انديشى و مدد جستن از خدا بيشتر مى شود؛ زيرا هر كس در رسيدن به هدفى كوشا باشد، به خواست خدا بدان خواهد رسيد (من جد و جد.)
    پس وجه تناسب اينكه امام (عليه السلام ) در خصوص صفات خدا به اين آيه استشهاد كردند، ناتوانى ابتدايى اى است كه راسخان در علم در ابتداى برخوردشان با متشابهات به آن معترفند، هر چند، نتيجه متفاوت است .
    ابن ابى الحديد مى گويد: ((برخى از قاريان ، در آيه بر كلمه ((الا الله )) وقف كرده اند و برخى وقف نكرده اند، و اين قول قوى تر است ؛ زيرا اگر تاءويل متشابه را جز خدا كسى نداند، انزال اين قبيل آيات و مخاطب قرار دادن مكلفين بر آن بيهوده خواهد بود، بلكه بالاتر، به اين مى ماند كه عرب را با زبانى ديگر مورد خطاب قرار دهيم كه قبح چنين كارى بر همگان معلوم است . و اما محل ((يقولون )) از نظر اعراب ، مى تواند نصب باشد تا حال ((راسخين )) باشد و مى تواند كلامى مستاءنف و مستقل باشد؛ به اين معنا كه اين دانايان به تاءويل مى گويند: به آن ايمان آورديم .
    روايت شده كه ابن عباس آيه اى را تاءويل كرد؛ مردى از صحابه گفت : ((و ما يعلم تاءويله الا الله ))، ابن عباس گفت : ((و الراسخون فى العلم ))؛ و من از جمله راسخان هستم .))(118)
    به هنگام بحث از متشابهات قرآن ، به تفصيل درباره اين آيه سخن گفتيم .(119)
    آيا تفسير توقيفى است ؟
    در ميان سلف احيانا مشاهده مى شود كه از تفسير قرآن سر باز زده اند؛ مى ترسيده اند از روى ندانستن ، سخنى به خدا نسبت دهند، يا ناخواسته قرآن را به راءى خود تفسير كنند كه در شرع از آن منع شده است . عده اى از متاءخران هم در اين نظر از آنان پيروى كرده و از تفسير قرآن - جز در مواردى كه حديث يا نقلى صحيح و روشن بر آن وجود دارد - امتناع ورزيده اند.
    طبرى از ابو معمر نقل مى كند كه ابوبكر گفت : ((كدامين زمين مرا بر خود خواهد پذيرفت يا كدامين آسمان بر من سايه خواهد افكند، آنگاه كه من درباره كتاب خدا سخنى از روى ندانستن بگويم )) و در روايتى ديگر از ابوبكر است كه گفت : ((آنگاه كه من به راءى خود در تفسير قرآن سخنى بگويم .))(120) اين مطلب را ابوبكر زمانى بر زبان راند كه از او درباره واژه ((اب ))، در آيه مباركه و فاكهة و اءبا متاعا لكم و لاءنعامكم (121) سوال كردند. جلال الدين سيوطى نيز عين اين مطلب را نقل كرده است .(122)
    همچنين از عمر روايت شده كه وى سخن گفتن درباره آيه فوق الذكر را دشوار دانسته ، معتقد بوده است كه بايد درباره آن سخن نگفت و تفسير آن را به خدا واگذار نمود... سيوطى روايت كرده كه عمر بر روى منبر اين آيات را قرائت نمود: فاءنبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا... تا رسيد به كلمه ((اءبا)) آنگاه گفت : همه واژه هاى قبلى را دانستم ولى ((اب )) به چه معناست ؟ سپس عصائى را كه در دست داشت تكان داد و اظهار كرد: به خدا سوگند، ورود در اين مطالب تكلف است ، تو را چه رسيده است كه معناى ((اب )) چيست ؟ آنچه از كتاب خدا كه برايتان بيان شده است پيروى كنيد و بدان عمل نماييد و آنچه را هم كه نمى دانيد به خدا واگذار كنيد.(123)
    عبيدالله بن عمر مى گويد: ((من در حالى فقهاى مدينه منوره را درك نمودم كه از سخن گفتن درباره تفسير قرآن سخت پروا داشتند از جمله آنها: سالم بن عبدالله ، قاسم بن محمد، سعيد بن مسيب ، نافع و ديگران بودند)).
    همچنين از يحيى بن سعيد روايت شده كه ((فردى را ديدم از سعيد بن مسيب درباره تفسير آيه اى پرسش كرد و او در پاسخ گفت : درباره قرآن هيچ سخنى نمى گويم ، و در روايت ديگرى آمده است : هرگاه از سعيد بن مسيب درباره تفسير آيه اى سوال مى كردم مى گفت : من درباره قرآن سخنى نمى گويم ، و جز در موارد روشن قرآن سخن نمى گفت )).
    يزيد مى گويد: ((هرگاه از سعيد بن مسيب درباره تفسير آيه اى از قرآن سوال مى كرديم سكوت اختيار مى كرد و طورى رفتار مى كرد كه گويا نشنيده است )).
    از ابن سيرين نقل شده كه گفت : ((از عبيده سلمانى درباره آيه اى سوال كردم . وى پاسخ داد: استوار باش ؛ زيرا آنان كه مى دانستند آيات قرآن درباره چه چيز نازل شده (صحابه ) از ميان ما رفته اند.))
    همچنين طلق بن حبيب نزد جندب بن عبدالله آمد و از او درباره آيه اى از قرآن پرسيد، وى در پاسخ گفت : ((اگر مى خواهى مسلمان بمانى ديگر از اين گونه سوالات بر حذر باش )).
    و در روايت ديگر است : ((اگر مى خواهى با من همنشينى كنى از اين گونه سوالات بپرهيز)).
    از شعبى روايت شده است كه گفت : ((درباره سه چيز تا دم مرگ سخن نخواهم گفت : قرآن ، روح و راءى - او همواره مى گفت : - به خدا سوگند آيه اى در قرآن نيست كه من درباره آن سوال نكرده باشم ؛ زيرا آيه نقل كلام خداست ! (كه درباره آن بايد پرسش كرد).)) همچنين از او - به نقل از صاحب كتاب ((مبانى )) - روايت شده كه : ((من صحابه را درك كردم و چيزى را در نظر آنان مبغوض تر از سوال درباره قرآن نيافتم و آنان از هيچ چيز به اندازه تفسير قرآن بيمناك نبودند.))
    همچنين درباره تفسير، با سند ضعيف از عايشه روايت كرده اند كه گفت : ((پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جز آيات معدودى از قرآن كه جبرئيل تفسيرش را به وى آموخته بود تفسير نمى كرد.))(124) يعنى تفسير پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) داراى دو ويژگى بود: اولا شامل اندكى از آيات قرآن بود. و ثانيا همين مقدار اندك از تفسير را هم از طريق وحى دريافت مى كرد و از روى نظر خودش نبود.
    از ابراهيم نيز نقل شده كه : ((اصحاب ما از تفسير قرآن پروا داشته و بسيار بيمناك بودند.))
    ابن كثير در اين باره مى گويد: ((اين روايات و گزارشات كه از پيشوايان سلف به ما رسيده است بر اين حمل مى شود كه آنان از تفسير مواردى كه از آن آگاهى نداشته اند پرهيز مى كرده اند. اما كسى كه از روى آگاهى و دليل لغوى و شرعى تفسير كند بر او باكى نيست . بنابراين از اينان و ديگران اقوالى در موافقت با تفسير قرآن رسيده كه منافاتى با روايات قبلى ندارد؛ زيرا آنان مواردى را كه آگاهى داشتند، تفسير مى كردند و درباره آنچه كه نمى دانستند سكوت اختيار مى كردند. كه همين هم وظيفه همگان است ؛ زيرا همان طور كه سكوت در مقابل مجهولات ، پسنديده و لازم است سخن گفتن درباره آنچه بدان آگاهند به هنگام پرسش و سوال از ايشان هم لازم است ، به دليل آيه مباركه : لتبيننه للناس و لا تكتمونه .(125) عين همين مطلب را ابن تيميه در مقدمه تفسيرش آورده است .(126)
    ابن جرير طبرى مى گويد: ((پرهيز علماى سلف از تاءويل و تفسير قرآن ، تنها به خاطر بيم از عدم اداى تكليف بوده است ؛ يعنى هراس داشتند كه به قول صواب در تفسير دست نيابند، نه اينكه آن عده از علماى امت كه در زمان نزول نبوده اند از تاءويل قرآن منع شده باشند)).(127)
    دليل بر درستى اين مطلب آن است كه كسانى كه از تفسير قرآن استنكاف كرده اند، تعداد بسيار اندكى از صحابه و تابعان بوده اند، اما اكثريت قاطع علماى سلف و صحابه آگاه و بصير، با عنايت زيادى ، به تفسير قرآن همت گماردند كه اقوال آنان امروزه بخش اعظمى از سرمايه ارزشمند تفسيرى ما را تشكيل مى دهد.
    ابن عطيه مى گويد: ((تعدادى از چهره هاى برجسته سلف كه تعدادشان هم اندك نبوده و نسبت به سرنوشت مسلمانان دلسوزتر بوده اند كمر همت به تفسير قرآن بسته اند، شاهد مدعا اينكه پيشواى مفسران ؛ على (عليه السلام ) كه سخن او نيز همواره مهر تاءييد خورده است و عبدالله بن عباس ‍ كه عمر خويش را وقف تفسير كرد و آن را به كمال رساند و دانشمندان ديگرى چون مجاهد و سعيد بن جبير و... به تفسير قرآن دست زده اند. البته تفسير به جا مانده از ابن عباس از آنچه از على (عليه السلام ) در اين باره به جاى مانده بيشتر است ، هر چند او تفسير خود را از امام على (عليه السلام ) آموخته است . ابن عباس مى گويد: آنچه در تفسير قرآن آموخته ام از على بن ابى طالب (عليه السلام ) بوده است ، و امام (عليه السلام ) نيز تفسير ابن عباس را مى ستوده و بر آموختن از او تشويق مى كرد. عبدالله بن مسعود مى گفت : نيكوترين ترجمان قرآن ، عبدالله بن عباس است . در فضل ابن عباس همان بس كه هم به دعاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مفتخر است كه فرمود: ((اللهم فقهه فى الدين )) و هم مورد ستايش امام على (عليه السلام ) قرار گرفته كه فرمود: ((ابن عباس گويا از وراى يك حجاب رقيق به غيب نظر مى افكند)). گذشته از ابن عباس ، عبدالله بن مسعود، ابى كعب ، زيد بن ثابت و عبدالله بن عمرو بن عاص نيز از مفسران بوده اند - ابن عطيه در پايان مى گويد: - آنچه درباره تفسير از صحابه به ما رسيده است جملگى نيكو و رهنماى ماست .))(128)
    و اما حديثى كه از عايشه نقل شد - گذشته از اينكه ابن جرير طبرى و ابن عطيه و ديگران سند آن را ضعيف دانسته اند و آن را تاءويل كرده اند - به نظر مى رسد مقصود آن باشد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را براى اصحاب بخش بخش تفسير مى كرد، و در فواصل زمانى مختلف بر اساس تعليمات جبرئيل كه از طرف خداوند مى آورد، تعداد به خصوصى از آيات را تفسير مى نمود، و اين تعليمات ، طبق برنامه و به گونه اى منظم صورت مى گرفت . براى روشن شدن اين مطلب ، حديث ابن مسعود بسيار گوياست ، وى مى گويد: ((هر يك از ما كه ده آيه را مى آموخت تا وقتى مفاهيم آن را درك نمى كرد از آن نمى گذشت )).
    صاحب ((مبانى )) مى گويد: ((آنچه از عايشه روايت شده دلالت بر اين دارد كه جبرئيل تفسير آن دسته از آيات معدودى را كه دلالت آنها بر احكام شرعى ابهام يا اجمال داشت ، از طرف خداوند به پيامبر تعليم مى فرمود. خوددارى برخى از صحابه تنها به تفسير قرآن منحصر نمى شد بلكه آنان - جز در مواردى كه چاره اى نداشتند - از نقل روايت از پيامبر نيز اجتناب مى ورزيدند، و درست به همين سبب است كه از برخى صحابه ؛ امثال عثمان ، طلحه ، و زبير و... كمتر روايت نقل شده است . عامر بن عبدالله بن زبير از پدرش نقل مى كند كه گفت : به زبير گفتم چرا من از ابن مسعود و فلانى و فلانى ... مى شنوم كه از پيامبر روايت نقل مى كنند، در حالى كه از تو نشنيدم حديثى از پيامبر نقل كنى ؟ در پاسخ گفت : من از زمانى كه اسلام آوردم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جدا نشدم ، ولى از حضرتش شنيدم كه فرمود: ((اگر كسى از روى عمد به من دروغى نسبت دهد جايگاهش در آتش است )). به ربيعه گفتند: ما در نزد ديگران احاديثى مى يابيم كه در اختيار تو نيست ؟ وى گفت : آنچه در نزد ايشان است من نيز شنيده ام ، ولى از مردى از آل هدير شنيدم كه مى گفت : من با طلحه مدت ها مصاحبت داشتم ، ولى جز يك حديث كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرد ديگر چيزى نشنيدم - صاحب ((مبانى )) مى افزايد: - عبدالله بن عباس را بنگريد! آيه اى از قرآن نيست كه از او درباره اش تفسيرى نرسيده باشد و به خاطر همين صفت است كه او را ترجمان قرآن لقب داده اند. از ابى مليكه روايت شده است : مجاهد را ديدم در حالى كه لوحه هايى در دست داشت و از ابن عباس درباره تفسير قرآن سوال مى كرد و ابن عباس به او مى گفت : بنويس ... تا اينكه از او درباره تفسير تمامى آيات پرسيد. همچنين از سعيد بن جبير نقل شده كه گفت : كسى كه قرآن بخواند، ولى آن را تفسير نكند همانند كور يا اعرابى است ، و نيز مسلم از مسروق بن اجدع روايت كرده است : ابن عباس ابتدا يك سوره را براى ما مى خواند و سپس تمام روز را درباره آن به تفسير مى پرداخت . ابو عبدالرحمان مى گويد: مشايخ قرائت ما روايت كرده اند: آنان از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواستند تا برايشان قرآن بخواند و هرگاه ده آيه را مى آموختند آنها را رها نمى كردند تا احكام عملى در ضمن آيه را نيز بياموزند و بدين گونه ، قرآن و احكام عملى آن را با هم مى آموختند. همچنين از ابن مسعود روايت شده كه : هرگاه فردى از ما، ده آيه را مى آموخت ، از آنها نمى گذاشت تا اينكه مفاهيم آن را نيز دريابد(129))).
    شرايط مفسر
    راغب اصفهانى شرايطى را براى مفسر ذكر كرده كه با وجود آن ، تفسيرش ‍ تفسير به راءى - كه از نظر شرع ممنوع و از نظر عقل نكوهيده است - نخواهد بود. ما در اين جا به تفصيل به ذكر آن شرايط مى پردازيم .
    وى مى گويد: ((در بين مردم اختلاف است كه آيا براى هر صاحب علمى گام نهادن به وادى تفسير جايز است يا نه ؟ برخى در اين باره سخت گيرى كرده و قائل شده اند كه احدى حق تفسير قرآن را ندارد، هر چند عالمى اديب و داراى اطلاعات گسترده در زمينه واژه شناسى ، فقه ، نحو، اخبار، و آثار باشد، چنين شخصى تنها حق دارد تفسيرى ارائه كند كه از دايره تفسير ماءثور از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا كسانى كه شاهد نزول وحى بوده اند؛ يعنى صحابه و تابعان - كه از صحابه اخذ حديث كرده اند - خارج نشود. اين گروه براى اثبات مدعاى خويش به احاديث رسيده از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين باب تمسك كرده اند كه : ((هر كس قرآن را به دلخواه خويش تفسير كند، جايگاهش در آتش ‍ است )) يا ((هر كس قرآن را به دلخواه (با نظر خويش ) تفسير نمايد - هرچند راه صواب را پيموده باشد - بيراهه رفته )) و يا ((هر كس به راءى خود درباره تفسير قرآن ابراز نظر كند كافر شده است )). عده اى ديگر مى گويند: هر كس داراى اطلاعات گسترده ادبى باشد مجاز است تفسير كند، چون انديشمندان اديب ، در شناخت اهداف صاحب اختيارند. دليل اين گروه آيه مباركه كتاب اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اءولوا الالباب (130) است . برخى از محققان گفته اند: اين دو عقيده ، يكى تفريط و ديگرى افراط است ؛ زيرا آنكه تنها به تفسير منقول اكتفا كند، بسيارى از نيازها را ناديده گرفته و آنكه به هر كس اجازه گام نهادن به وادى خطرناك تفسير را بدهد دچار سردرگمى شده و عمق آيه مباركه ((ليدبروا آياته )) را درك نكرده است )).
    راغب در ادامه مى گويد: ((نخست لازم است بيان شود كه محتواى قرآن چيست و سپس دانش هايى كه در فهم قرآن مورد نياز است شناخته شود. كه با استعانت از خداوند به ذكر آنها مى پردازيم : تمام شرايط اسلام و ايمان كه اعتقاد به آنها از ما خواسته شده و قرآن كريم در بردارنده آنهاست دو دسته اند: نخست امورى كه بايد بدان اعتقاد داشت كه عبارتند از ايمان به خداوند و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و پيامبران و روز رستاخيز و...، دوم امورى كه بايد بدان عمل كرد و عبارتند از شناخت احكام دين و عمل بدان .
    در مقام سنجش ، علم ؛ نقطه آغاز، و عمل ؛ نقطه فرجام كار است . چون علم بدون عمل ، كامل نمى گردد و عمل هم بدون علم خلوص نمى يابد؛ لذا خداوند در سرتاسر قرآن هيچگاه اين دو را جداى از هم ذكر نكرده است و من يومن بالله و يعمل صالحا(131) و يا و من عمل صالحا من ذكر اءو اثنى و هو مومن (132) يا الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب .(133)
    البته دستيابى به اين دو (علم و عمل ) جز به تحصيل علوم لفظى ، دانش هاى عقلى و مواهب الهى ميسر نخواهد گرديد. نخستين علم لازم ، شناخت يكايك واژه ها و الفاظ است كه به علم لغت معروف است .
    دوم ، شناخت مناسبت الفاظ با يك ديگر كه همان علم اشتقاق است .
    سوم ، شناخت امورى كه بر لفظ عارض مى شود؛ مانند ساختار كلمات ، تصريف در صيغه هاى مختلف و حالات اعراب كه علم نحو متكفل آن است .
    چهارم ، شناخت قرائات مختلف كه با كيفيت نزول قرآن ارتباط دارد.
    پنجم ، شناخت امورى كه قرآن درباره آنها نازل شده و شرح داستان هايى كه در ضمن سوره ها آمده است ؛ از قبيل سرگذشت پيامبران و امت هاى پيشين كه به علم آثار و اخبار اشتهار دارد.
    ششم ، ذكر سنن منقول از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كسانى كه شاهد نزول وحى بوده اند و آنچه مورد اتفاق يا اختلاف آنهاست ؛ يعنى آنچه كه گاهى براى بيان مجمل است و گاهى براى تفسير امور مبهم كه در آيات مباركه و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (134) و اولئك الذين هدى الله فبهد اهم اقتده (135) بدان ها اشاره شده است . امورى از اين قبيل را علم سنن مى نامند.
    هفتم ، شناخت ناسخ و منسوخ ، عموم و خصوص ، اجماع و اختلاف ، مجمل و مبين ، انواع قياس شرعى و مواردى كه قياس در آنها جايز است كه در حوزه علم اصول واقع است .
    هشتم ، احكام شرعى ، مستحبات و آداب مربوط به سياست هاى سه گانه (فرد، خانواده و جامعه ) همراه با رعايت عدالت در هر سه مورد كه مربوط به علم فقه و زهد است .
    نهم ، شناخت ادله عقل ، استدلال هاى واقعى ، تقسيم ، تعريف ، بيان فرق ميان معقولات و مظنونات و جز آنها كه در حوزه علم كلام مورد بحث است .
    دهم ، علم موهبت ؛ دانشى را كه خداوند از رهگذر عمل شخص به دانسته هايش نصيب او مى سازد.
    امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايد: ((زبان حال حكمت اين است كه هر كس در پى يافتن من است بايد به نيكوترين علمى كه مى داند عمل كند)). آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون اءحسنه .(136) همچنين از آن حضرت روايت شده كه وقتى از او پرسيدند: آيا علمى از پيامبر در نزد تو هست كه ديگران از آن بهره اى نداشته باشند؟ فرمود: ((نه ، مگر كتاب خدا و آنچه در صحيفه من است و قدرت فهمى كه خدا به هر كه بخواهد عطا مى كند)). اين نكته همان ((تذكرى )) است كه خداى سبحان به شرط انجام اعمال صالح ، اميد دست يافتن به آن را داده است ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ... تا آنجا كه مى گويد: ((لعلكم تذكرون ))(137) و نيز اشاره به همان هدايت بشرى است كه خداوند به هدايت يافتگان وعده داده است : و الذين اهتدوا زادهم هدى (138) و همين است ((قول طيب )) كه در آيه مباركه : و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد(139) آمده است .
    جان كلام اينكه مجموعه علومى كه براى مفسر به منزله ابزارند و بدون آنها كار تفسير انجام نمى پذيرد عبارتند از ده علم زير:
    1. لغت ؛ 2. اشتقاق ؛ 3. نحو؛ 4. قراءات ؛ 5. سيره ؛ 6. حديث ؛ 7. اصول فقه ؛ 8. فقه ؛ 9. كلام ؛ 10. موهبت .
    كسى كه اين ده علم در او به سر حد كمال برسد و توان به كار بردن آن را دارا باشد، ديگر قرآن را به راءى خود تفسير نخواهد كرد و كسى هم كه در بعضى از اين علوم كامل نباشد؛ يعنى آنچه را كه دانستنش در تفسير ضرورى نيست ، نداند در درون خود به نقص خويش اذعان داشته باشد و هنگام تفسير، از صاحبان حق كمك بجويد، از كلام آنان اقتباس كند و از پرتو آراى آنان چراغى فراراه خود قرار دهد، از زمره مفسران به راءى نخواهد بود. - در پايان مى گويد: - براى آن كس كه به تفسير قرآن اقدام مى كند سزاوار است كه تقواى الهى را در نظر بگيرد و از شر نفس اماره و عُجْب ، به خدا پناه برد؛ زيرا عُجب ، اساس هر تباهى است . همچنين سعى كند بدگمانى اش نسبت به درك خويش بيشتر از بدگمانى اش نسبت به گذشتگان (كسانى كه با پيامبر معاشرت داشته و شاهد نزول وحى بوده اند) باشد)).(140)
    چه خوب و زيبا شرايط لازم براى مفسر را بيان و حق مطلب را ادا كرده است ؛ زيرا مفسر با داشتن اين شرايط هرگز قرآن را به راءى خويش تفسير نخواهد كرد و با رعايت تقواى الهى ، در مورد نكته هاى دقيق قرآن ، بدون آگاهى سخن نخواهد گفت .
    جلال الدين سيوطى مى گويد: ((ممكن است كه علم موهبت را مورد اشكال قرار دهى و بگويى : اين چيزى نيست كه فراچنگ بشر آيد. در پاسخ بايد گفت : اين اشكال ، پندارى نادرست است و راه دست يافتن به آن ، اقدام كردن بر اسباب موجبه آن ، يعنى عمل صالح و زهدپيشگى است . امام بدرالدين زركشى مى گويد: بدان ! كسى كه بدعت گذار است يا كبر و هوى و حب دنيا در قلب او منزل كرده يا اصرار بر ارتكاب گناه دارد يا ايمان در دل او راه نيافته يا توان تحقيق او ضعيف است يا در مقام تفسير بر گفته مفسرى ناآگاه ، كه به فكر و راءى خويش تفسير كرده اعتماد مى كند، مفاهيم قرآن (وحى ) را قطعا درك نخواهد كرد و اسرار آن بر او هويدا نخواهد گرديد؛ زيرا اينها همه حجاب ها و موانعى است كه يكى از ديگرى قوى تر است )). سيوطى مى گويد: ((آيه مباركه ساءصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق (141) درباره همين موضوع است . سفيان بن عيينه در تفسير اين آيه مى گويد: معناى صرف آيات اين است كه توان فهم قرآن را از آنان (متكبران ) باز مى گيريم .))(142)
    علاوه بر آن ، آيات زير ناظر به همين مطلب است : انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون .(143) حقايق و معارف عالى قرآن جز براى كسى كه باطن خويش را خالص و نفس خود را از پليدى ها پاك كرده باشد جلوه گر نخواهد شد.
    امير مؤ منان على (عليه السلام ) در خطبه اى كه در ((ذى قار)) ايراد كرده مى فرمايد: ((علم قرآن جز براى كسى كه طعم آن را چشيده باشد قابل درك نيست ، چنين شخصى با علم قرآن مجهولات خود را برطرف مى كند و با آن ، كورى و كرى خويش را برطرف مى كند و به وسيله آن ، علم آنچه گذشته را در مى يابد و بعد از مردن به كمك آن زنده مى شود و به وسيله آن حسنات خويش را در نزد خداوند به ثبت رسانده ، سيئات خود را از صحيفه اعمالش زدوده ، رضوان الهى را كسب مى كند. پس آن را تنها در نزد اهلش بجوييد و بس .))(144)
    در جاى ديگرى مى فرمايد: ((خداوند كلامش را به سه بخش تقسيم كرده است : نخست آنچه همه مردم - عالم و عامى - آن را مى فهمند. دوم آنچه جز كسانى كه خداوند به آنها شرح صدر عنايت فرموده و ذهنى با صفا و احساسى لطيف و قوه تشخيص صحيح دارند درك نمى كنند. سوم آنچه فقط خدا و امينان وحى و راسخان در علم آن را مى دانند)).(145)
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    آيه مباركه يا اءيها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا(146) و همچنين آيه مباركه و اتقوا الله و يعلمكم الله (147) به اين مضمون اشاره مى كند.
    انواع تفسير
    ابن جرير طبرى با چند سند از ابن عباس نقل مى كند: ((تفسير چهار بخش ‍ است : 1. آنچه (قارى ) عرب از راه فهم لغت مى فهمد؛ 2. آنچه همگان در فهم آن مكلف هستند و هيچ كس در داشتن آن معذور نيست ؛ 3. آنچه تنها دانشمندان بدان مى رسند؛ 4. آنچه جز خداوند كسى نمى داند)).(148)
    بدرالدين زركشى اين تقسيم را درست دانسته ، در شرح آن مى گويد: ((آن كه عرب مى داند بخشى است كه براى فهم آن به زبان خودش يعنى واژه شناسى رجوع مى كند؛ مراجعه به واژه شناسى براى آن است كه مفسر، معانى واژه ها را به دست آورد و مصاديق آنها را بشناسد كه اين گونه وظيفه ها بر عهده قاريان قرآن نيست . حال اگر محتواى واژه ها يك عمل بود نه علم ، براى حجت دانستن آن ، شهادت يك يا دو نفر يا استشهاد به يك يا دو بيت از اشعار عرب كافى است ، اما اگر محتواى واژه چيزى باشد كه علم پيدا كردن بدان لازم است ، آنچه در بالا گفته شد كافى نيست ، بلكه بايد آن لفظ به سرحد استفاضه برسد و شواهد شعرى زيادى آن را تاءييد كند و مراجعه به اعراب از آن جهت لازم است كه اگر در مواردى اختلاف در اعراب موجب اختلاف در معنا شود، هم قارى و هم مفسر لازم است آن موارد را بياموزند تا مفسر بتواند معناى صحيح آن را به دست آورد و قارى در مقام قرائت دچار اشتباه نگردد. اما اگر در موردى اختلاف در اعراب ارتباطى با معنا نداشته باشد، قارى بايد آن را نيز بياموزد تا قرائت او از اشتباه مصون بماند، ولى مفسر نيازى به آموختن آن ندارد؛ زيرا بدون آن هم به مقصود نائل مى شود، اگر چه ندانستن اين گونه موارد هم براى همگان نقص به شمار مى آيد.
    حال با توجه به توضيحات بالا، شناختن آنچه از تفسير به اين بخش ‍ مربوط مى شود (آنچه عرب از راه دانستن زبان مى فهمد.) بر مفسر لازم است تا تنها به آنچه از لغت عرب و زبان او است بسنده كند، و كسى كه واژگان عرب را نمى شناسد، مجاز نيست حتى يك آيه را تفسير كند، بسنده كردن به مقدار كمى از معانى واژه ها هم كفايت نمى كند؛ زيرا ممكن است لفظى در چند معنا مشترك باشد و او تنها يك معنا را فرا گرفته باشد.
    بخش دوم يا آنچه كه هيچ كس در ندانستن آن معذور نيست ، عبارت است از بخشى از آيات كه در برگيرنده احكام شرعى و توحيد الهى است و به محض مراجعه به آنها، معنايش به ذهن مى رسد، هر لفظى كه مفيد يك معناى صريح و روشن باشد معلوم مى شود كه مقصود خداوند همان است .
    اين بخش از آيات ، اختلافى در آن نيست و شخص در فهم و درك آن دچار مشكل نمى شود؛ زيرا تك تك افراد معناى توحيد را از آيه مباركه ((فاعلم اءنه لا اله الا الله ))(149) درك مى كند و در مى يابد كه احدى در الوهيت با او شريك نيست هر چند نداند كه در لغت ((لا)) براى نفى وضع شده و ((الا)) براى اثبات و مقتضاى آن افاده حصر است . همچنين هر شخصى به طور بديهى مى داند كه مقتضاى آيه مباركه و اءقيموا الصلاة و آتوا الزكاة (150) و امثال آن ، كه فعل هايى امر دارد اين است كه به آنچه امر شده وجود خارجى بخشد؛ هر چند نداند كه صيغه ((افعل )) (امر) دلالت بر وجوب دارد يا نه . در اين بخش از آيات احدى نمى تواند ادعا كند كه معانى واژه هاى آن را نمى فهمد، چون معانى آن براى همه روشن و واضح است .
    بخش سوم يا آنچه جز خداى تعالى كسى نمى داند. اين گونه موارد به منزله امور غيبى است ؛ مانند آياتى كه دربردارنده علم به زمان رستاخيز، نزول باران ، جنسيت جنين در رحم ، حقيقت روح و حروف مقطعه است .
    از نظر اهل تحقيق در هنگام تفسير آيات متشابه ، هيچ راهى براى اجتهاد وجود ندارد و فقط بايد به يكى از سه روش زير به معناى آنها اطلاع يافت :
    1. تصريحى از جانب خود قرآن در آيات ديگر آمده باشد؛
    2. تفسيرى از ناحيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده باشد؛
    3. همه امت در تاءويل آن بر يك قول اجماع كرده باشند.
    اگر از اين سه راه ، بيانى به دست داده نشد معلوم مى شود كه آن آيه متشابه از مواردى است كه علم به تاءويلش مخصوص خداست . - به نظر نگارنده حروف مقطعه قرآن از جمله اين موارد است ؛ زيرا آنها رمزها و اشاراتى است ميان خدا و پيامبر، و تاءويلش را جز خدا و پيامبر و اصحاب خاص ‍ او كه به آنان به صورت خصوصى تعليم فرموده ، كسى نمى داند -.
    بخش چهارم يا آن بخش از آيات كه به اجتهاد علما واگذار شده و غالبا از آن به تاءويل يعنى برگرداندن لفظ به فرجام كار، تعبير مى شود. بنابراين مفسر نقش ناقل را بر عهده دارد و شخصى كه تاءويل مى كند، نقش ‍ مجتهدى را دارد كه احكام را استنباط مى كند و مجمل را بيان مى نمايد و تخصيص عام را روشن مى كند، و اگر لفظى داراى دو معنا يا بيشتر باشد، غير از دانشمندان ، كسى حق اجتهاد در آن را ندارد، دانشمندان هم كه در مقام اجتهاد و استنباط بر مى آيند بايد به استناد شواهد و دلايل استنباط كنند، نه تنها به راءى و نظر خويش )).
    زركشى سپس به بيان چگونگى اجتهاد و استنباط احكام از ظواهر قرآن مى پردازد و مسايلى از قبيل حكم تعارض دو ظاهر، كه بايد ظاهر بر اظهر حمل شود، كيفيت ترجيح يكى از دو معناى لفظ مشترك ، و غير آن را از قواعدى كه در حيطه علم اصول واقع مى شود مطرح ساخته ، آنگاه مى گويد: ((اين قانون كه بيان كردم ، اصلى معتبر و مفيد در بيان انواع تفسير - لفظى كه محتمل چند معنا باشد - است . - در پايان مى گويد: - با توجه به مطالب ياد شده ، گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه فرمود: من تكلم فى القرآن بغير علم فليتبواء مقعده من النار مى شود بر دو قسم از اقسام چهارگانه بالا تطبيق داد: 1. تفسير لفظ؛ زيرا مفسر براى تفسير آن بايد در شناخت زبان عربى متبحر باشد؛ 2. حمل لفظى كه داراى چند معناست بر يكى از معانى آن زيرا مفسر بايد در علوم مختلف اطلاعات وسيع داشته باشد؛ مثلا از زبان و ادبيات عرب ، بايد در صرف ، نحو و لغت تبحر داشته باشد، در علم اصول ، اطلاعاتى كه به وسيله آن بتواند تعريف اشياء، صيغه هاى امر و نهى ، خبر، مجمل و مبين ، عموم و خصوص ، ظاهر و مضمر، محكم و متشابه و مؤ ول ، حقيقت و مجاز، صريح و كنايه ، مطلق و مقيد و... را بداند، و در علم فقه ، حداقل توانايى اى كه بتواند براى استنباط خود استدلال نمايد، نياز دارد. پس از اينها هم در خطر لغزش است و بايد در مقام اظهار نظر بگويد: شايد اين طور باشد، و جز در مواردى كه ناگزير از فتوا نباشد، قاطعانه اظهار نظر نكند)).(151)
    تفسير به راءى
    احاديثى نقل شده كه مردم را از تفسير به راءى برحذر داشته است ، و ظاهر گرايان پنداشته اند كه سخن گفتن درباره مفاهيم قرآن تفسير به راءى است و بايد از آن اجتناب نمود، از آن رو كه حقيقت امر برايشان مخفى مانده و با دقت نظر در محتواى آن ننگريسته اند. براى روشن شدن مطلب ابتدا متن احاديث (152) را ذكر مى كنيم و سپس به دقت در محتواى آن مى نگريم :
    1. شيخ صدوق از امير مؤ منان (عليه السلام ) روايت كرده كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خداى جل جلاله مى فرمايد: هر كس به راءى و دلخواه خويش گفتار مرا تفسير كند به من ايمان نياورده است )).(153)
    2. همچنين از آن حضرت (عليه السلام ) نقل شده كه - به شخصى كه مدعى وجود تناقض در قرآن بود - فرمود: ((مبادا كه قرآن را به راءى خود تفسير نمايى ، مگر اينكه از طريق دانشمندان آن را دريافت كنى ؛ زيرا چه بسا آيه اى كه شبيه كلام بشر است ، ولى كلام خداست و تاءويل آن شبيه كلام بشر نيست )).(154)
    3. از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام روايت شده كه به على بن محمد بن جهم فرمود: ((كتاب خدا، جل جلاله را به راءى خويش تاءويل نكن ؛ زيرا خداوند عزوجل مى فرمايد: و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم .(155)
    4. ابو نضر محمد بن مسعود عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود: ((هر كس قرآن را به راءى خويش تفسير كند هر چند درست درآيد، پاداشى ندارد و اگر اشتباه كند گناه آن بر عهده اش خواهد بود)). در روايت ديگرى آمده است كه : ((اگر اشتباه كند به اندازه فاصله زمين و آسمان از حقيقت دور افتاده )).(156)
    5. شهيد ثانى زين الدين عاملى در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه فرمود: ((هر كس بدون آگاهى درباره قرآن اظهار نظر كند جايگاهش را در آتش فراهم آورده است )). و نيز حضرتش فرمود: ((هر كس درباره قرآن از روى ناآگاهى سخن بگويد روز قيامت در حالى كه دهانش با لگامى از آتش بسته شده محشور مى گردد)). كما اينكه فرموده است : ((من از امت بعد از خودم ، بيشتر بر كسى خائف هستم كه به قرآن روى آورد، ولى نادرست تفسير كند)).(157)
    6. طبرى از ابن عباس و او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه : من قال فى القرآن براءيه فليتبؤ ا مقعده من النار. و در روايت ديگرى است : من قال فى القرآن براءيه اءو بمالا يعلم ... و نيز در روايتى ديگر از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه : من قال فى القرآن بغير علم فليتبواء مقعده من النار. همچنين : من تكلم فى القرآن براءيه فليتبواء مقعده من النار. و نيز طبرى از جندب و او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند: من قال فى القرآن براءيه فاءصاب فقد اءخطاء.(158)
    طبرى مصداق اين احاديث را به آياتى اختصاص داده كه راهى براى به دست آوردن تاءويل آنها از طريق نقل روايت نداشته باشد؛ مانند تاءويل آياتى كه مشتمل بر يكى از انواع امر (واجب يا ندب يا ارشاد) است ، و يا اقسام نهى ، يا حقوق و واجبات الهى ، يا حدود و احكامى كه رعايت آن لازم است ، و موارد ديگرى از احكام كه دست يافتن بر آنها جز از طريق بيان پيامبر، براى امت ممكن نيست . درباره اين گونه از آيات الاحكام هيچ كس حق سخن گفتن ندارد مگر آنكه در بيان پيامبر - به نص صريح يا با قرينه روشن - راه تاءويل نشان داده شده باشد. آنگاه مى گويد: ((اين روايات گواه مدعاى ماست كه گفتيم : هيچ كس حق ندارد با نظر خويش ‍ آن بخش از آيات را كه تاءويلش جز از طريق نص صريح پيامبر يا نصب قرينه از سوى حضرتش قابل درك نيست ، تاءويل كند و چنانچه با نظر خودش آيه را تاءويل كند، هر چند مطابق با واقع باشد - چون با نظر خودش تفسير كرده - به خطا رفته است ؛ زيرا هنگام تفسير، به درست بودن سخنش يقين نداشته و گمان مى كرده كه سخنش درست است ، و كسى كه در امور دين از روى ظن و گمان اظهار نظر كند گويى بدون آگاهى ، نسبتى به خداوند داده است ؛ زير گفتار او در اين مورد مانند گفتار كسى نيست كه يقين دارد سخنش حق و صواب است ، پس مثل آن است كه به خدا نسبتى از روى جهل داده ؛ كه گناه است و مورد نهى و منع واقع شده است )).(159) مقصود طبرى عموماتى است كه در قرآن آمده و مخصص آن در سنت از لسان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما رسيده است مثل : ((و اءقيموا الصلاة )) و ((آتوا الزكاة )) و ((لله على الناس ‍ حج البيت )) و غير آنها كه در قرآن به شكل عام وارد شده و تفصيل جزئيات آنها جز از طريق روايات صحيح روا نيست ، ولى احاديث منع از تفسير به راءى ، صرفا به اين گونه موارد (آيات الاحكام ) نظر ندارد بلكه فراتر است .
    ترمذى از ابن عباس و او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه حضرتش فرمود: ((جز در مواردى كه علم داريد، از نسبت دادن سخن به من بپرهيزيد؛ زيرا هر كس از روى عمد دروغى را به من نسبت دهد جايگاه خويش را در آتش فراهم آورده ، و هر كس هم با نظر خويش ‍ درباره قرآن سخن بگويد جايگاه خويش را در آتش فراهم كرده است )).
    ابن انبارى مى گويد: ((حديث ابن عباس دو گونه تفسير شده است :
    1. هر كس درباره آيات مشكل (متشابه ) قرآن بدون شناخت نظر صحابه و تابعان ، سخنى بگويد در معرض غضب الهى واقع خواهد شد.
    2. تفسير دوم كه قوى تر و از جهت معنا صحيح تر است اينكه هر كس ‍ درباره قرآن سخنى بگويد و بداند كه سخن صواب غير آن است ، جايگاهش دوزخ است . - سپس مى گويد: - اما درباره حديث جندب از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: ((هر كس درباره قرآن با نظر خويش سخن بگويد و درست هم گفته باشد در عين حال خطا رفته است ))،(160) برخى از دانشمندان ، در اين حديث ((راءى )) را به معناى ((هوى و هوس )) گرفته اند و حديث را اين گونه معنا كرده اند: ((هر كس ‍ درباره قرآن سخنى بر اساس هوى و هوس بگويد كه آن را از طريق ائمه سلف به دست نياورده باشد، هرچند صحيح باشد به خطا رفته است ؛ زيرا حكمى درباره قرآن صادر كرده كه از روى شناخت نبوده و بر نظر حديث شناسان اطلاع نيافته و از آنان نقل نكرده است )).
    ابن عطيه نيز مى گويد: ((مقصود از اين حديث اين است كه درباره معناى آيه از كسى سوال شود و او بدون بصيرت و آگاهى و بى هيچ مراجعه اى به سخنان دانشمندان و بى توجه به مقتضاى قواعد نحوى و اصولى ، از پيش ‍ خود جوابى بدهد، ولى چنانچه لغت شناس ، لغت قرآن را و نحوى ، نحو آن را و فقيه ، مفاهيم آن را با تكيه بر قوانين علمى و نظرى استنباط و تفسير كنند - البته - مصداق اين حديث نخواهند بود، چون اظهار نظرى اينچنين ، تنها از روى نظر شخصى نيست )).
    قرطبى - در ادامه مطلب ابن عطيه - مى گويد: ((اين گفتارى است صحيح كه عده زيادى از دانشمندان نيز آن را برگزيده اند، چون هر كس در تفسير قرآن سخنى گويد كه فقط در تصورش آمده و به ذهنش خطور كرده بى آنكه آن را بر پايه اى صحيح استوار سازد - البته - به خطا رفته است ، كما اينكه - برعكس - هر كس معانى قرآن را با تكيه بر اصول متقن و مورد قبول استنباط نمايد، ستايش همه را در پى خواهد داشت . بعضى از دانشمندان گفته اند: تفسير توفيقى است ، زيرا دستور داريم كه تفسير قرآن بايد به خدا و رسولش واگذار شود.(161) - قرطبى در ادامه مى گويد: - ولى اين قول باطلى است ؛ زيرا نهى از تفسير قرآن از دو حال خارج نيست ؛ يا مقصود از آن اكتفا به نقل احاديث و عدم استنباط است و يا مقصود ديگرى در كار است . اينكه مراد احاديث نهى كننده از تفسير به راءى ، اين است كه هيچ كس جز نقل گفتار ديگران ، حق اظهار نظر درباره قرآن را ندارد، سخنى مردود است ؛ زيرا صحابه پيامبر كه قرآن شناسند، در تفسير آن اختلاف كرده اند و اقوالى گوناگون برگزيده اند و چنين نيست كه هر چه را گفته اند از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده باشند، و حضرتش درباره ابن عباس دعا فرموده : اللهم فقهه فى الدين و علمه التاءويل اگر بخواهيم تاءويل قرآن را همچون تنزيلش تنها از طريق خدا و رسول به دست آوريم پس ثمره اختصاص ابن عباس به دانستن تاءويل - چنان كه در دعاى پيامبر آمده - چيست ؟
    بنابراين بطلان اين وجه مبرهن و روشن است كه شخص تفسير كننده به راءى ، نسبت به مطلب مورد نظر راءيى داشته و مطابق ميل خويش اين تعبير را برگزيده و سپس آيه را بر وفق مراد خود تاءويل برده تا با توسل به تاءويل آن ، براى نظر خويش دستاويزى بجويد به طورى كه اگر از قبل آن راءى را برنگزيده بود، هرگز آن معناى مورد نظرش از آيه ، به ذهن او خطور نمى كرد. اين نوع از تاءويل گاهى از روى آگاهى صورت مى پذيرد؛ مثل كسى كه براى درست جلوه دادن بدعت خويش به بعضى از آيات استشهاد مى كند تا خصم خويش را دچار اشتباه گرداند، با اينكه مى داند مقصود آيه آنچه او مى گويد نيست ، و گاهى اين كار را از روى ناآگاهى انجام مى دهد؛ مثلا در آيه چند احتمال متصور است و او احتمالى را برمى گزيند كه با هدف او هم سوست و چون اين گزينش را بر اساس ‍ هواى نفس انجام مى دهد، در واقع قرآن را تفسير به راءى نموده است ؛ يعنى نظرش او را وادار به چنان تفسيرى كرده به طورى كه اگر آن ديدگاه را از قبل نداشت ، هيچگاه آن احتمال را برنمى گزيند، و گاهى هم هدف درستى را برگزيده و در جست و جوى دليلى براى نظر خويش ، به قرآن روى مى آورد و به گونه اى به قرآن استناد مى كند كه يقين دارد مقصود آيه آن نيست ؛ مثلا كسى كه مردم را به مجاهده با سركشى نفس فرا مى خواند و اين آيه را تلاوت مى كند: ((اذهب الى فرعون انه طغى ))(162) و در همين حال به قلب خودش اشاره مى كند تا به مخاطب بفهماند كه مراد از فرعون در آيه ، قلب است . اين گونه استدلال را بعضى از وعاظ براى تحسين (زيبا سازى ) كلام و تشويق مخاطب در راستاى هدفى درست به كار مى گيرند، ولى اين كار مردود است ؛ زيرا نوعى به كار گرفتن قياس در لغت است كه فرقه باطنيه (از پيروان تصوف ) در راستاى اهدافى پليد، به منظور فريفتن مردم و فراخواندن آنان به آراى باطل خويش به كار مى برند و قرآن را مطابق نظر و مذهب خويش بر امورى تطبيق مى دهند كه خود به طور قطع مى دانند مراد قرآن نيست . آنچه ذكر شد يكى از دو وجه تفسير به راءى ممنوع است .
    وجه دوم تفسير به راءى اين است كه فرد، صرفا به ظاهر عربى قرآن در مقام تفسير بسنده كند و آياتى را كه مربوط به الفاظ مشكل قرآن است يا مشتمل بر واژه هاى مبهم و چند پهلو است يا در آن ، فنون بلاغى از قبيل اختصار، حذف ، اضمار، تقديم و تاءخير به كار رفته است بدون توجه به سماع و نقل ، تفسير نمايد. البته چنين شخصى كه پايه هاى ظاهرى تفسير خويش را مستحكم نساخته و در تفسير، تنها به ظاهر عربى قرآن بسنده نموده است خطاى او فراوان خواهد بود و در زمره مفسران به راءى در خواهد آمد.
    براى تفسير ظاهر قرآن ناگزير بايد به آرا و نظرهاى پيشينيان رجوع كرد (زيرا آياتى كه جز از طريق نقل ، فهم آنها ميسر نمى گردد بسيار است ) تا اولا تفسير كننده ، از مواضع اشتباه بپرهيزد. و ثانيا دايره فهم و استنباط او توسعه يابد و انتظار رسيدن به ژرفاى آيات ، قبل از آنكه تفسير ظاهر آيات بر پايه هاى محكمى استوار باشد انتظارى بيهوده است ؛ به عنوان مثال به آيه مباركه و آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها(163) دقت كنيد؛ كسى كه به ظاهر آيه مى نگرد گمان مى كند كلمه ((مبصرة )) حال ((ناقة )) است و بينايى را وصف ناقه مى گيرد، حال آنكه معناى صحيح آن ((آية مبصرة )) است ؛ يعنى ناقه نشانه اى است براى آگاهى مردم . در اين آيه فن بلاغى ((حذف و اضمار)) به كار برده شده و امثال اين آيات در قرآن فراوان است )).(164)
    البته آنچه را قرطبى در معناى حديث به تفصيل بيان كرده درست است و بيشتر دانشمندان هم همان را پذيرفته اند؛ بلكه بالاتر، در روايات منقول از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم قراينى وجود دارد كه اين برداشت را تاءييد مى كند؛ از جمله اضافه موجود در كلمه ((راءيه )) است . كلمه ((راءى )) به ضميرى اضافه شده است كه به شخص مفسر بر مى گردد و ((راءيه )) يعنى نظر مخصوص به همان مفسر كه سعى مى كند حتى الامكان با ظواهر قرآن آن را توجيه نمايد، هرچند اين توجيه موجب تحريف در كلام الهى باشد؛ زيرا قرآن براى چنين شخصى اهميت ندارد و فقط توجيه عملكرد و نظر خودش برايش مهم است و به هر وسيله ممكن سعى در اثبات راءى خويش دارد. چنين فردى غالبا نسبت كذب به خداوند روا داشته و در مورد آيات الهى آتش جدل را شعله ور مى سازد.
    مرحوم صدوق رحمة الله عليه از سعيد بن مسيب و او از عبدالرحمان بن سمره (165) نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خداوند توسط هفتاد پيامبر، بر كسانى كه درباره دين خدا به مجادله مى پردازند نفرين ساده است . هر كس درباره آيات خدا جدال كند كافر شده ، آنكه قرآن را با نظر خويش تفسير نمايد به خدا نسبت كذب روا داشته و در ميان مردم بدون آگاهى از احكام دين فتوا دهد فرشتگان آسمان و زمين او را نفرين كنند، و هر بدعتى گم راهى است و فرجام گم راهى دوزخ است )).(166)
    مرحوم ثقة الاسلام كلينى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ((آنچه را مى دانيد بيان كنيد و آنچه را نمى دانيد بگوييد: خداوند داناتر است ؛ زيرا انسان به علت تفسير نادرست آيات ، به وادى ژرفى سقوط مى كند كه ژرفاى آن بيش از فاصله زمين و آسمان است )).(167)
    همچنين كسى كه تك روى كرده تنها راءى خويش را درست مى شمارد و به اقوال سلف و احاديث رسيده از طريق ائمه اطهار عليهم السلام وقعى نمى نهد و همچنين ساير مآخذ تفسيرى شناخته شده را ارج نمى گذارد؛ اينچنين انسان مستبد به راءيى هلاك خواهد شد. از آنجا است كه فرموده اند اگر هم احيانا سخن صوابى هم گفته در عين حال به بيراهه رفته و اجر و مزدى نخواهد داشت .
    ابو النضر محمد بن مسعود بن عياش از امام صادق (عليه السلام ) روايت مى كند: حضرتش فرمود: ((آن كس كه قرآن را مطابق نظر خويش تفسير نمايد اگر هم راه صواب را پيموده باشد ماءجور نيست و اگر خطا رفته باشد از رحمت الهى بسى دور است )).(168)
    آنچه از مجموعه اين احاديث به انضمام احاديث ديگر به دست مى آيد اين است كه علت منع از تفسير به راءى دو نكته است :
    1. اينكه شخص در تفسير قرآن ، با هدف خودنمايى و جدل و غلبه بر خصم تفسير نمايد، چنين فردى تنها مى كوشد با استناد به آيات متشابه كه مى تواند خواسته وى را تاءمين سازد نظر و راءى مخصوص خودش را - خواه درست باشد و خواه نادرست - استحكام بخشد، در حالى كه آيه اگر در جهت هدف او معنا نمى شد، هيچگاه آن منظور را نمى فهماند، و درست به همين دليل است كه چنين فردى هرچند در تفسير آيه سخنى صواب هم گفته باشد پاداشى دريافت نخواهد كرد؛ زيرا وى در صدد تفسير قرآن نبوده بلكه در پى تاءييد نظر خويش با هر وسيله ممكن بوده است ، چنين فردى در بسيار از موارد در جست و جوى آيات متشابه به منظور تاءويل آنهاست . بنابراين ، نهى در حديث مذكور، تنها شامل تاءويلى مى شود كه به دليلى قاطع مستند نباشد: فاءما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله .(169)
    2. اينكه در تفسير قرآن ، بدون استناد به اصلى استوار و تنها با تكيه بر تعابير ظاهرى آيات تفسير كند؛ چنين تفسيرى سخن گفتن از روى جهل و نادانى است كه بدون شك مبغوض است ، خصوصا اگر چنين سخنى درباره كتاب خدا باشد، كتابى كه باطل و تحريف را بدان راهى نيست ، بنابراين چنين فردى نيز هر چند به معناى درست آيه هم رسيده باشد، به خاطر اين عملش اجرى دريافت نخواهد كرد؛ زيرا او از مسيرى نادرست گام به وادى اى بس دشوار نهاده ، كه در چنين حالتى بسيارى از گفتار وى نادرست و گم راه كننده است و نسبت دروغ به خدا روا داشته ، كه امرى بس عظيم و خطرناك است .
    در گذشته ، سخن راغب اصفهانى و توضيح او در اين خصوص را بيان داشتيم ،(170) همچنين آنچه را زركشى در اين باب گفته بود آورديم (171) كه سخنان آن دو براى توضيح درباره موضوع كافى بود و با آنچه ما هم اكنون در معناى حديث يادآور شديم تفاوتى نداشت .
    ولى جلال الدين سيوطى در ((الاتقان )) از مقدمه تفسير محمد بن سليمان بلخى (متوفاى 698) نقل كرده كه وى مى گويد: ((درباره معناى حديث پنج قول وجود دارد:
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    1. تفسير به راءى ؛ يعنى تفسير بدون آموختن علومى كه تنها با وجود آنها تفسير جايز است ؛ 2. تفسير آيات متشابهى كه جز خدا معناى آن را نمى داند؛ 3. تفسير كسى كه در جهت تثبيت يك گرايش باطل بدان پردازد و گرايش خويش را اصل و تفسير را تابع آن قرار دهد و تلاش كند به هر طريق ممكن تفسير آيه را به سود گرايش خويش جهت دهد، هر چند تفسيرش ضعيف و مخالف قواعد باشد؛ 4. تفسير آيه به گونه اى كه بدون دليل باشد و مفسر مدعى شود آنچه از آيه فهميده قطعا مقصود خداوند است ؛ 5. تفسير مطابق ميل و ذوق )).(172)
    به نظر مى رسد كه مى توان اين پنج وجه را در ضمن همان دو وجهى كه ما بيان كرديم مندرج نمود؛ زيرا وجه پنجم به وجه سوم ، و دو وجه دوم و چهارم به وجه اول بر مى گردد. (دقت كنيد)
    چكيده بحث تفسير به راءى
    كوتاه سخن درباره شرح حديث ((من فسر القرآن براءيه ...)) اينكه : آنچه در اين حديث مد نظر است و از نظر شرع مورد مذمت يا منع قرار گرفته ، در دو نكته خلاصه مى شود:
    اول ؛ اينكه گروهى ، آيه اى از قرآن را انتخاب كنند و سپس تلاش كنند تا آيه را بر ديدگاه يا عقيده و مرام و مسلك ويژه خود تطبيق دهند، تا آن عقيده يا مسلك انتخابى خويش را از اين رهگذر توجيه كنند يا بر گرايش ها و عقايد مخصوص خودشان سرپوش نهند و آنها را در قالب تعابير ويژه اى بر عامه مردم تحميل نمايند.
    اينچنين اشخاصى - در واقع - از قرآن ، به منظور به نتيجه رساندن اهدافشان پلى ساخته و هيچگاه در فكر تفسير قرآن نبوده اند، و مصداق فرمايش امام صادق (عليه السلام ) كه مى فرمايد: فيخر بها اءبعد ما بين السماء و الارض (173) يا ((فليتبوا مقعده من النار...)) قرار گرفته اند.
    دوم ؛ تكروى و استبداد به راءى در مقام تفسير قرآن ؛ كه شخص بدون توجه به شيوه اهل فن ، در فهم معانى كلام - و خصوصا كلام خدا - سخن بگويد؛ زيرا براى دستيابى به مقصود كلام پروردگار، ابزار و شيوه هايى وجود دارد كه از جمله آنها مراجعه به گفتار سلف (صحابه و تابعان ) و اطلاع يافتن بر مطالب رسيده از ايشان درباره آيات ، بررسى اسباب نزول و همچنين شرايطى است كه وجود آنها در مفسر ضرورى است . ناديده گرفتن تمامى اينها و تنها بر فهم خود تكيه كردن مخالف شيوه همه دانشمندان - پيشينيان و معاصران - است ، هر آنكه استبداد راءى بورزد هلاك خواهد شد و هر كه به خدا نسبت دروغ دهد، از راه راست منحرف گرديده و درست به همين دليل هر چند گاهى صواب گفته باشد، اشتباه كرده است ؛ زيرا در انتخاب مسير خطا كرده و راهى جز راه راست را پيموده است .
    ديدگاه آيت الله خويى درباره تفسير به راءى
    استاد بزرگوار آيت الله خويى رحمة الله عليه مى فرمايد: ((تمسك به ظاهر لفظ - به شرط اينكه از روى دليل و مستند به قواعد و اصول شناخته شده در عرف بوده و ميان مردم رايج باشد - تفسير به راءى نيست ، بلكه تفسيرى است كه عرف آن را مى پذيرد و بر حسب قراين متصل يا منفصل مى باشد. امام صادق (عليه السلام ) نيز در فرمايش خود به همين صورت اشاره مى كند: مردم در اثر تفسير آيات متشابه است كه به هلاكت مى افتند؛ زيرا بر معناى آن آگاهى نيافته و حقيقت آن را درك نكرده اند و با نظر خويش آن را تاءويل كرده اند، و خود را در پرسش از اوصيا بى نياز مى دانند تا حقيقت امر را از آنان جويا شوند)).
    استاد خويى در ادامه مى گويد: ((شايد معناى تفسير به راءى اين باشد كه فرد به طور مستقل و بدون مراجعه به كلمات ائمه عليهم السلام ، در موردى نظر دهد، در حالى كه معلوم است كه ائمه عليهم السلام عِدل و همتاى قرآنند و در موقع تمسك به قرآن مراجعه به آنان واجب است . بنابراين اگر انسان به عموم يا اطلاقى كه در قرآن وارد شده بدون فحص از تخصيص يا تقييد موجود در بيانات ائمه عليهم السلام عمل كند، البته تفسير به راءى است .
    خلاصه : حمل لفظ بر ظاهرش پس از جست و جوى قراين متصل يا منفصل موجود در كتاب يا سنت و دليل عقلى ، تفسير به راءى به شمار نمى آيد، بلكه اساسا تفسير نيست )).(174)
    عبارت اخير ايشان ناظر به اين نكته است كه عمل كردن به ظاهر لفظ به شرط اينكه مستند به دليل وضعى يا عموم يا اطلاق يا قراين حاليه و مقاليه و امثال آن باشد، اصلا تفسير به حساب نمى آيد؛ زيرا پيچيدگى و دشوارى در لفظ وجود ندارد تا برطرف كردن آن را تفسير بناميم بلكه اين كار، عمل به شيوه معمول و متعارف (شناخته شده براى عامه مردم ) است ؛ زيرا تفسير عبارت است از برطرف ساختن ابهام از لفظ دشوار براى ظاهر شدن معناى آن ، و اين اشكال (ابهام ) در جايى كه ((اصالة الحقيقه )) يا ((اصالة الاطلاق ))، يا ((اصالة العموم )) يا يكى از اصول لفظيه جارى باشد، ايجاد نمى شود، اما اگر نارسايى اى در لفظ باشد كه موجب ابهام معنا گردد - به دليل اسباب يا عواملى كه گاهى موجب ابهام يا اجمال الفاظ قرآن مى گردد و مقصود آيه در پيچيدگى تعبير پوشيده مى ماند - براى برطرف ساختن ابهام موجود، نياز به تفسير خواهد بود و در چنين مواردى ، تنها با تمسك به اصول لفظى شناخته شده اى كه براى كشف مقاصد هر گوينده در عرف كاربرد دارد، تفسير ممكن نيست ، بلكه شيوه ها و ابزارهاى مخصوصى دارد و با شيوه هاى رايجى كه مردم براى فهم كلام عادى از آن استفاده مى كنند متفاوت است . در ادامه در ضمن فرمايشات علامه طباطبايى قدس سره خواهد آمد.
    بنابراين تفسير به راءى كه از نظر عقل مذموم و در پيشگاه شرع ممنوع است ، تنها اين گونه موارد متشابه يا سراسر فرو رفته در ابهام را شامل مى شود. بنابراين آنچه استاد بزرگوار بيان فرمودند ظاهرا از موضوع بحث جداست و عبارت پايانى ايشان - كه خلاصه سخن اوست - نيز به همين مطلب اشاره دارد.
    ديدگاه علامه طباطبايى درباره تفسير به راءى
    استاد علامه طباطبايى قدس سره مى فرمايد: ((اضافه در كلمه ((براءيه )) اختصاص ، تك روى و استقلال طلبى را افاده مى كند؛ يعنى مفسر هنگام تفسير قرآن ، تنها به ابزارى كه براى فهم كلام عرب در اختيار دارد بسنده مى كند و آنگاه با مقايسه كلام خدا با كلام بشر، به تفسير مبادرت مى ورزد. هرگاه بخشى از سخن گوينده - هر كس كه باشد - بر ما عرضه شود، بى درنگ از اصول شناخته شده نزد همه براى كشف مقصود سخن او بهره مى جوييم و با استفاده از آن اصول مى گوييم : گوينده از اين بخش ‍ سخنش ، فلان معنا را اراده كرده است . درست همان شيوه اى كه در مورد اقرار يا شهادت و امثال آن به كار مى بريم ؛ زيرا بيان ما بر پايه دانسته هاى لغوى و مصداق هاى شناخته شده كلام - اعم از حقيقت و مجاز - استوار است . اما كاربرد چنين شيوه اى با بيانات قرآن روا نيست ؛ زيرا قرآن كلامى است كه در عين اينكه بخش هاى آن جداى از هم است به هم پيوسته است و بنا به فرمايش امير مؤ منان (عليه السلام ) ((بخسى از قرآن توسط بخش ‍ ديگر گويا مى گردد، و بعضى از آيات آن شاهد و قرينه آيات ديگر است ))(175) تنها مراجعه به يك آيه با اعمال قواعد شناخته شده ، بدون آنكه شخص از قبل نسبت به تمامى آيات ديگر متناسب با آن ، شناخت پيدا كرده و در تدبر آنها كوشيده باشد، كفايت نمى كند. بنابراين تفسير به راءى در واقع به شيوه به كار برده شده براى فهم قرآن برمى گردد نه به خود فهم قرآن ؛ يعنى نهى از تفسير به راءى تنها ناظر به اين نكته است كه كتاب خدا به شيوه اى تفسير شود كه كلام ديگران درك مى شود. اينجاست كه هرچند در مقام فهم ، به راءى صواب هم رسيده باشد باز هم نكوهيده است ؛ زيرا به هر حال شيوه را اشتباه برگزيده است . - در ادامه مى افزايد: - شاهد اين مدعا اينكه در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنوز قرآن يك جا گردآورى نشده بود و تنها به صورت سوره ها و آيه هايى پراكنده در دست مردم وجود داشت ؛ لذا امكان وقوع در ورطه اشتباه به هنگام تفسير هر بخشى به طور جداگانه بسيار جدى بود.
    خلاصه بحث اينكه : آنچه در حديث از آن نهى شده تنها اين است كه مفسر در مقام تفسير نوعى استقلال براى خويش قائل باشد و تنها به نظر خودش - بدون توجه به نظرات ديگران و مراجعه به آنها تكيه نمايد. اين نهى ايجاب مى كند كه در تفسير قرآن به جهت ديگرى توجه نمايد، و آن از نظر احتمال ، دو امر بيش نيست : 1. قرآن ، 2. سنت . حال اگر منظور از آن ((جهت ديگر)) سنت باشد كه در هنگام تفسير بايد به آن رجوع كند، با اين صفت كه قرآن ((تبيانا لكل شى ء))(176) است سازگار نيست ، كما اينكه با خود سنت هم تعارض دارد، چون سنت هم در موارد مشكوك ، به خود قرآن ارجاع داده مى شود؛ در نتيجه براى تفسير قرآن جز خود قرآن هيچ مرجعى براى مراجعه باقى نمى ماند - كه حق هم همين است - چون آيات قرآن خود به تنهائى مفسر همديگرند و گويايى هر آيه در ارتباط با آيه ديگر بوده و هر يك گواه صدق ديگرى است )).(177)
    سخن استاد علامه طباطبايى قدس سره در اينجا، تحقيقى بايسته نسبت به روش فهم قرآن به حساب مى آيد. ايشان در مقدمه تفسير مى فرمايد: ((در فهم معانى آيات تنها اكتفا نمودن به انس و عادت ، فرد را در راه رسيدن به عمق مقاصد قرآن دچار سردرگمى ساخته ، او را از واقعيت دور مى سازد؛ زيرا كلام خداوند افاضاتى بى مانند است كه از ناحيه ذات مقدس او صادر مى شود. چنان كه مى فرمايد: ((ليس كمثله شى ء))(178) لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير(179) و ((سبحان الله عما يصفون ))(180) و همين موجب شده است كه آگاهان در درك مفاهيم قرآن تنها به فهم متعارف و عادى اكتفا ننمايند، بلكه به خود اجازه دهند تا براى درك حقايق قرآن ، پاى بحث هاى علمى را به اين ميدان باز كنند و اقدام به اجتهاد نمايند.
    در اين راستا دو شيوه بحث وجود دارد: نخست آنكه به صورت مستقل ، مساءله مطرح شود و مورد بحث ها و كاوش هاى دقيق علمى و فلسفى قرار گيرد، و نتيجه آن به عنوان نظريات مسلم و گاه فرضيات مظنون يا مشكوك ، بر آيات تحميل گردد و ادعا شود كه مراد آيه مباركه همين مطلب است ، كه اين شيوه را، قرآن كريم مردود مى شمارد.
    دوم آنكه قرآن را به خود قرآن تفسير نماييم و معناى آيه يا توضيح آن را با تدبر در آيات مشابه به دست آوريم ، كه 8 اين شيوه ، مورد پسند قرآن است ؛ زيرا قرآن همان طور كه امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايد: ((بخشى از آن توسط بخش ديگر گويا مى گردد و گواه صدق هر يك از آيات قرآن در ديگرى نهفته است )).(181) خداوند مى فرمايد: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء.(182)
    پس از ساحت قدس قرآن به دور است كه ((تبيان همه چيز)) باشد، ولى روشنگر خودش نباشد. قرآنى كه خداوند نازل فرموده تا هدايتگر مردم ، و چراغ راه آنان ، و بيانگر مبهمات ، و ميزان سنجش نيك و بد باشد، چگونه ممكن است توان راهنمايى مردم به درك مفاهيم خويش را نداشته باشد يا از ارشاد انسان به سوى دلايل روشن خود، خوددارى كرده باشد؟ مگر خداوند خودش وعده نداده است : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(183) كدامين تلاش و كوشش از تلاش در راه فهم كتاب خدا و استنباط مفاهيم و استخراج گوهرهاى نهفته آن مهمتر است !؟
    آرى ، هدايتگرى قرآن در راستاى رسيدن به عمق معانى آن از هر وسيله ديگر برتر است بلكه هيچ چيز در اين زمينه از آن سزاوارتر نيست . بر اساس روايات رسيده در باب تفسير، شيوه پيامبر گرامى اسلام و ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - در تفسير قرآن همين گونه بوده است و حتى يك مورد هم وجود ندارد كه آنان براى فهم آيه اى به يك دليل عقلى نظرى يا فرضيه علمى و امثال آن تمسك جسته باشند)).(184)
    در توضيح نظريه علامه در اين زمينه مطالب زير قابل توجه است :
    قرآن در مقام بيان و اداى مقاصد خود روشى ويژه دارد كه كاملا با ساير روش ها متفاوت است ، كه البته امرى بسيار طبيعى نيز هست ؛ زيرا هر صاحب فن جديدى كه سخنى تازه آورده باشد، روش ويژه خود را نيز عرضه مى دارد. بنابراين قرآن همچون روشى نوين در گفتار بود، با تعابير و زبان و لهجه ويژه خود ظهور كرد كه از لهجه هاى موجود برتر مى نمود.
    آرى ، قرآن براى بيان مقاصد و اهداف خويش اصطلاحاتى مخصوص به خود دارد كه اين اصطلاحات جز با بيان خودش - همچون هر صاحب اصطلاحى - قابل شناخت نيست . بديهى است كه براى آشنايى با اصطلاحات هر يك از فنون و علوم ، تنها مراجعه به لغت و قواعد آن كافى نيست ، همچنين تنها آشنايى با اصول متعارف موجود براى فهم كلام ، كارساز نيست ، چرا كه آنها عرف عام اند و علوم و فنون ، عرف خاص ؛ لذا كسى كه قصد دارد - مثلا - با اصطلاحات علم نحو آشنا شود ناگزير بايد به ((نحو)) مراجعه كند نه ديگر دانش ها. همه علوم و فنون داراى اصطلاح خاص نيز بر همين منوال است ؛ از اين رو قرآن نيز، تنها خودش مى تواند مفسر خود باشد و گويايى بخشى از آن با بخش ديگر مرتبط است ، و بخش هاى آن هر يك شاهد صدق ديگرى به شمار آيد. آرى ، اين شيوه ويژه صاحبان اصطلاح است - موقعى كه اصطلاحات خويش را به كار مى برند - لذا قرآن در تمامى تعبيرات خود طبق عرف عام سخن نگفته است . به عبارت ديگر همه تعابير قرآن اين گونه نيست كه جز با بيان خود قرآن قابل فهم نباشد، بلكه تنها آن بخش از تعابير كه طبق اصطلاح ويژه اش بيان شده و مفاهيمى غير از مفاهيم سخنان ديگر را در بر دارد، بايد با بيان خود قرآن شناخته شود، ولى آن بخش از قرآن كه بر طبق قواعد لغت و عرف عام آورده شده ، فهمش نيز با مراجعه به اصول و قواعد مقرر عرفى ممكن خواهد بود و به ديگر سخن ، احتياج به شناخت اصطلاحات ويژه قرآن ، تنها در مواردى است كه در ظاهر تعابير، غموض و ابهامى هست كه نياز به تفسير دارد، اما امورى كه به ظواهر قرآن مربوط مى شود؛ يعنى براى ترجمه واژه هاى قرآن و ادراك آن بخش از مفاهيم قرآن كه حسب عرف عام نازل شده ، ديگر نيازى به شناخت اصطلاح خاص قرآن ندارد؛ زيرا در اين موارد، بدون شك ظواهر كلام حجت است و در قرآن و غير قرآن با هم تفاوتى ندارد، ولى مورد بحث ما با ترجمه تفاوت دارد؛ زيرا بحث ما در جايى است كه مقصود از كلام ، در پس پرده لفظ، مخفى مانده كه از آن به بطن تعبير مى شود، باطنى كه در پس پرده ظاهر لفظ، پوشيده مانده است . ظاهر قرآن براى عموم مردم است ؛ زيرا همان ظاهر را كه مى فهمند براى آنان حجت و مستند تكاليف ايشان است . اما باطن قرآن براى خواص است ؛ آنان كه در اسرار پنهان عميق مى انديشند و نهان هاى در پس حجاب ها را بيرون مى كشند و درست به خاطر وجود همين باطن است كه از دانشمندان و پيشوايان امت خواسته شده كه در آيات قرآن بينديشند و در آن تدبر نمايند و مفاهيم آن را به خوبى درك كنند و چنان كه بايسته است آنها را بشناسند.
    خداوند مى فرمايد: و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (185) و باز مى فرمايد: اءقلا يتدبرون القرآن اءم على قلوب اءقفالها(186) و در جاى ديگر مى فرمايد: كتاب اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولو الالباب (187) نيز پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است : ((قرآن داراى ظاهرى و باطنى است ؛ ظاهر آن حكم و باطنش علم است ؛ ظاهرش آراسته و باطنش عميق است ؛ شگفتى هاى آن بى شمار و تازه هايش جاويد و پايدار است ، پس بر انسان است كه بصيرت خويش را به جولان وا دارد تا اين صفات را عيان ببيند و سعى كند بينديشد؛ زيرا انديشيدن مايه حيات قلب دانايان است )).(188)
    علامه فيلسوف ، ابن رشد اندلسى مى گويد كه دين در تعليمات و برنامه هاى موفق خود راهى پيموده تا موجب بهره مندى عموم مردم باشد و دانشمندان نيز به آن گردن نهند، بنابراين گاه در قرآن تعابيرى به كار برده شده كه هر دو گروه آن را مى فهمند، با اين تفاوت كه عامه مردم به ظاهر مثال توجه مى كنند؛ لذا از ((ممثل له )) تصويرى مشابه ((ممثل به )) به دست مى آورند تا بدان قانع گردند. اما دانشمندان به حقيقتى كه در قالب مثال آمده پى مى برند.(189)
    در آينده از روش قرآن و شيوه هاى بيان آن - در فصلى جداگانه - سخن خواهيم گفت . اكنون به ذكر چند مثال از قرآن به عنوان گواه راستى سخنان علامه طباطبايى مى پردازيم :
    خداوند مى فرمايد: يا اءيها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا اءن الله يحول بين المرء و قلبه و اءنه اليه تحسرون .(190) اين آيه خطابى است فراگير كه تمامى گرويدگان به دين را به ايمان واقعى و لبيك گفتن به نداى اسلام - چه در مقام اعتقاد و چه در مقام عمل و تسليم محض در مقابل شريعت - فرا مى خواند؛ زيرا ايمان واقعى و تسليم محض خداوند بودن ، موجب حيات قلب و آرامش ‍ درونى و به دست آوردن لذت ها است ، ولى آنكه از مسير دين منحرف و با شيوه هاى عملى آن مخالف باشد، همواره در دنيايى از نگرانى و اضطراب به سر خواهد برد و حوادث روزگار، خواب راحت را از چشمان او ربوده ، هر لحظه ترس از وقوع حوادث ناگهانى ، سراسر وجود او را فرا خواهد گرفت ، اما فردى كه بر خدا توكل كند، در زندگى در آسايش و امنيت و در كنف حمايت الهى آسوده خاطر خواهد زيست ، چنانچه در آيه ديگرى مى فرمايد: و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ اءمره (191) يا مى فرمايد: الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ، اءلا بذكر الله تطمئن القلوب .(192) تا اينجا تفسير ((اذا دعاكم لما يحييكم )) روشن شد و به نظر مى رسد ابهامى در مفهوم آيه نيست . اما در ادامه آيه كه مى فرمايد: و اعلموا اءن الله يحول بين المرء و قلبه (193) غبار ابهام چهره معنا را سخت فرا مى گيرد؛ زيرا آيه منحرفان از مسير حق را تهديد مى كند كه خداوند ميان آنان و دل هايشان فاصله اى ايجاد مى كند. اكنون سوال اين است كه اين فاصله چگونه ايجاد مى شود و چگونه ايجاد اين فاصله ، كيفر آنان در مقابل كنار گذاشت احكام الهى است ؟ در مقام پاسخ به اين سوال اختلاف شديدى ميان معتقدان به جبر و پاى بندان به مسلك اختيار در گرفته و هر يك از معتزله و اشاعره آن را مورد بحث و بررسى قرار داده اند. مفسران نيز در تفسير اين آيه اختلاف نظرهاى فراوانى دارند كه ما آنها را در جزء سوم ((التمهيد فى علوم القرآن )) در بحث متشابهات ، ذيل آيات هدايت و ضلال ، شماره 80 نقل كرده ايم و آنچه به عنوان قول صحيح در تفسير آيه - با استفاده از آيات ديگر - برگزيديم با نظر اكثر مفسران متفاوت است ؛ نظر ما اين است كه ايجاد فاصله در آيه ، كنايه از مردم قلب است . بنابراين شخص ‍ هيچ چيز را درك نمى كند. شاعر مى گويد:
    لا تعجبن الجهول حلته فذاك ميت و ثوبه الكفن (194)
    اسلام ، به سعادت زندگى فرا مى خواند؛ لذا نپذيرفتن اسلام به منزله نپذيرفتن سعادت حياتى است كه از ادراكات خيرخواهانه سرچشمه مى گيرد و به انسان قدرت احساسى عميق مى بخشد كه با داشتن آن در زندگى سعادتمند شده و از كرامت والاى انسانى خويش بهره مند مى گردد، ولى اگر سرشتش را وارونه گرداند، بهره مندى او زوال يافته ، بدون شك ، در زندگى دچار شقاوت خواهد شد و همواره در تاريكى هاى جهل و گم راهى به سر خواهد برد. خداوند مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اءولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات .(195) بنابراين انسانى كه در تاريكى هاى گم راهى سرگردان است گويى احساس خود را از دست داده و كرامت والاى خويش را باخته است . چنين شخصى خود را فراموش ‍ كرده و از انسان بودن خويش غافل است . حياتى پست و حيوانى دارد؛ تنها دنبال سير كردن شكم خويش است و آرمانى ديگر در سر نمى پروراند. اين پستى تدريجى كه به زندگى او راه يافته در نتيجه سهل انگارى اى است كه نسبت به خود و كرامت انسانيش روا داشته است . آيه مباركه و نقلب اءفئدتهم و اءبصارهم كما لم يومنوا به اءول مرة (196) نيز همان معنا را مى فهماند. خداوند در آيه اى ديگر مى فرمايد: و لا تكونوا كالذين نسوا الله فاءنساهم اءنفسهم (197) زيرا فراموشى نفس ، كنايه از دور شدن از نشانه هاى انسانيت و شرافت اصلى انسان است . در جاى ديگرى مى فرمايد: و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه اءخلد الى الارض و اتبع هواه .(198)
    دومين شاهد بر صدق مدعاى علامه ، آيه مباركه و السارق السارقة فاقطعوا اءيديهما جزاء بما كسبا(199) مى تواند باشد. فقيهات در موضع قطع دست سارق اختلاف نظر دارند، اين اختلاف ناشى از ابهامى است در تعبير دست كه آيات از كتف به حساب مى آيد يا از آرنج يا ساق يا مچ يا بن انگشتان ؟
    عياشى در تفسير خويش از زرقان ، شاگرد ابن ابى داوود و قاضى القضات بغداد روايت مى كند: ((دزدى را نزد معتصم - خليفه عباسى - آوردند. دزد اقرار كرد، خليفه دستور داد تا بر او حد جارى شود. سپس فقها را احضار و از آنان درباره اجراى حد سرقت استفتاء كرد. امام جواد (عليه السلام ) نيز حضور داشت ، هنگامى كه معتصم از موضع قطع دست سارق پرسيد، ابن ابى داوود پاسخ داد: از مچ دست و مستند او در اين فتوا ((آيه تيمم )) بود، چون در آن آيه مقصود از دست - كه به زمين زده مى شود - كف دست است . عده اى با او هم نظر شدند و ديگران با استناد به ((آيه وضو)) گفتند: موضع قطع ، آرنج است . خليفه روى به جانب امام جواد (عليه السلام ) كرد تا نظر آن حضرت را بداند، امام عذر خواستند، ولى خليفه نپذيرفت و امام را قسم داد تا نظر خود را بيان فرمايند. امام (عليه السلام ) فرمود: حال كه مرا قسم دادى بايد بگويم كه ايشان (فقهاى بغداد) در اين فتوا بر خلاف سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نظر دادند؛ تست سارق بايد از بن انگشتان قطع شود و كف دست بر جاى ماند. معتصم پرسيد: دليل شما چيست ؟ حضرت پاسخ داد: سخن رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: سجده بايد بر هفت موضع استوار شود: پيشانى ، دو كف دست ، دو سر زانو و دو پا، بنابراين اگر دست سارق از مچ يا آرنج قطع گردد ديگر براى او دستى كه در موقع سجود بر زمين نهد باقى نمى ماند(200) و اين در حالى است كه خداوند مى فرمايد: ((و اءن المساجد لله )) - يعنى همين مواضع هفت گانه سجود - ((فلا تدعوا مع الله اءحدا))(201) و آنچه را به خداوند تعلق دارد قابل قطع نيست .))(202) اين استنباط بديع امام بسيار مورد پسند معتصم واقع شد و دستور داد كه دست سارق از بن انگشتان قطع شود.
    اكنون به دقت به نظر امام توجه كنيد كه چگونه با ظرافت به تاءويل ظاهر كلمه ((مساجد)) - كه در ظاهر به معناى معابد است - با انضمام حديث پيامبر به معنايى باطنى در بيان مواضع سجود (مواضعى كه به واسطه آن سجود تحقق مى يابد) دست زدند و از رهگذر اين تاءويل ، آيه ((قطع يد سارق )) را تفسير و با اين روش بديع ، موضع قطع دست را تعيين فرمودند. امام (عليه السلام ) اين گونه استنباط مى فرمايد: كف دست كه از مواضع هفت گانه سجود به شمار مى آيد، مخصوص خداوند است ؛ لذا مشمول عقوبت حد سرقت قرار نمى گيرد؛ زيرا كيفر حد، در مقابل گناهى است كه جز درباره كسى كه مرتكب آن شده جارى نمى شود، ولى كف دست ، موضع سجده براى خداوند است .
    نظر ذهبى درباره تفسير به راءى
    محمد حسين ذهبى در اين باب سخنى دارد كه باعث شگفتى است ؛ وى تفسير به راءى را به دو قسم ((جايز مورد قبول )) و ((ممنوع مورد نكوهش )) تقسيم مى كند و سپس كوشش مى كند تا حديث منع از تفسير به راءى را بر قسم مورد نكوهش حمل كند.
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    او مى گويد: ((مقصود از ((راءى )) در اين حديث ؛ اجتهاد است . بنابراين تفسير به راءى يعنى تفسير قرآن از راه اجتهاد؛ به عبارت ديگر، بعد از اينكه مفسر با كلام عرب و شيوه هاى گفتار و واژه هاى عرب و اقسام دلالت آنها كاملا آشنا شد و به مدد اشعار جاهلى توانست واژه هاى عربى و دلالت آنها را توجيه كند و در مقام تفسير بر اسباب نزول و ناسخ و منسوخ آيات و ديگر ابزار مورد نياز احاطه كامل يابد، دست به اجتهاد در تفسير مى زند. اين تفسير به راءى است . - آنگاه مى گويد: - دانشمندان از گذشته دور درباره جواز تفسير به راءى اختلاف نظر داشته اند، برخى با سخت گيرى تمام از آن سر باز مى زدند و گروهى برعكس ، آن را جايز دانسته ، در اينكه قرآن را با اجتهاد خود تفسير كنند اشكالى نمى ديدند؛ گويا اين دو گروه در مقابل هم قرار گرفته و هر يك كوشيده است تا پايه هاى نظريه خويش را با دليل و برهان مستحكم سازد)).
    سپس ذهبى دلايل هر يك از دو گروه را نقل كرده و به تفصيل به تك تك آنها جواب مى دهد. و در پايان مى گويد: ((ولى اگر ما به ادله طرفين نزاع بازنگريم و آنها را به دقت تحليل كنيم ، در مى يابيم كه نزاع آنان لفظى است و راءى ((اجتهاد)) بر دو قسم است : 1. آنكه با كلام عرب و شيوه هاى گفتار آنها سازگار و با كتاب و سنت همسو است و ساير شروط تفسير نيز در آن رعايت گرديده ؛ كه چنين اجتهادى البته جايز است ؛ 2. آنكه با قواعد زبان عربى ناسازگار و با ادله شرعى ناهمگون است و از ساير شرايط تفسير نيز برخوردار نيست ، كه چنين اجتهادى البته مورد نهى و قابل نكوهش است )).(203)
    ولى سر باز زدن برخى از پيشينيان از تفسير قرآن به دليل اعتماد نداشتن به خود و كمى بضاعت علمى آنان درباره مفاهيم كلام خداوند بوده است ، ولى دانشمندان آگاه به مقاصد شريعت ، با جراءت علمى تمام و احاطه كامل و همه جانبه بر مفاهيم قرآن ، به وادى تفسير گام نهاده اند و تفسير به راءى هم به طور مطلق مورد نهى قرار گرفته است نه - چنان كه ذهبى پنداشته - يك قسم از آن ؛ اما آنچه او را دچار اين توهم كرده اين است كه وى تفسير به راءى را به معناى اجتهاد دانسته و آن را در مقابل تفسير ماءثور قرار داده است ، وگرنه شكى نيست كه به كار بستن اجتهاد براى استنباط مفاهيم آيات كريمه به راءى - كه به طور مطلق مورد منع قرار گرفته - همان تكروى در تفسير يا تحميل راءى بر قرآن كريم است ؛ چنان كه گذشت .
    حجيت ظواهر قرآن
    ممكن است برخى دچار پندار باشند كه به ظاهر آيات قرآن كريم نمى شود تمسك جست ، چون ظاهرش آراسته ، باطنش ژرف و اعماقش ‍ دست نيافتنى است و عوامل بازدارنده از تمسك به ظاهر آيات - از قبيل تخصيص ، تقييد، نسخ ، تاءويل و... - هم بسيار است ، ولى اين مدعا با فرمان تدبر در آيات و تشويق بر تعمق در آن و استخراج گوهرهاى تابناك آن ناسازگار است .
    اءفلا يتدبرون القرآن اءم على قلوب اءقفالها.(204)
    فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون .(205)
    و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر.(206)
    انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون .(207)
    قرآنا عربيا عير ذى عوج لعلهم يتقون .(208)
    كتاب اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اءولوا الالباب .(209)
    همچنين با ترغيب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرموده است در مواقع سرگردانى در درك امور، به قرآن بنگريد و احاديث مشتبه را بر آن عرضه كنيد و نيز شيوه خاندان پيامبر عليهم السلام در استنباط احكام از نصوص قرآن و به دست آوردن كليدهاى رمز و ظرافت هاى بيانى آن نيز در تضاد و ناسازگارى است .
    پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((آنگاه كه تيرگى هاى فتنه همچون پاره هاى شب سياه بر شما سايه افكند، به قرآن پناه ببريد؛ زيرا شفاعت و سعايت (210) او پذيرفته است . هركس به قرآن پشت كند او را به سوى دوزخ روانه خواهد كرد. راهنمايى است كه بهترين راه را مى نماياند. در اين كتاب تفصيل و تبيين همه چيز و راه دست يافتن بدان موجود است . كلامش جدا كننده حق از باطل است ؛ تنها تفنن در گفتار نيست ؛ داراى ظاهر و باطن است ، ظاهرش در بردارنده احكام و فرامين شرعى است و باطنش سرشار از علم و حكمت و حقايق جارى در بستر زمان ؛ ظاهرش آراسته و باطنش ژرف و پر معنا و مشتمل بر برهان هاى محكم كه هر يك گواه صدق ديگرى است ؛ شگفتى هاى آن پايان ناپذير و تازه هاى آن نافرسودنى است ؛ و براى هر كه خواستار هدايت و استفاده از نورانيت آن است ، چراغ هاى هدايت و پرتوهاى حكمت و براهين شناخت در جاى جاى قرآن پراكنده است . پس بايد ديده حقيقت بين گشود تا قرآن را بر اين صفات ديد و از پرتو هدايت آن بهره جست و از هلاكت و گرفتارى رهايى يافت ؛ زيرا تفكر و تدبر در قرآن مايه حيات قلب انسان آگاه است . هم چنان كه طالب روشنايى در تاريكى ها به واسطه نور پيش مى رود؛ پس بر شما است كه نيك استنباط كنيد و در اقدام بر كارهاى خير درنگ نكنيد)).(211)
    به همين معنا حديث ديگرى است از امام صادق (عليه السلام ) كه مى فرمايد: ((در اين قرآن دلايل هدايت و چراغ هاى ظلمت شكن وجود دارد؛ انسان حق طلب بايد ديده بصيرت خويش را بر روى نور بگشايد تا حقايق را مشاهده نمايد)).(212)
    مقصود از تفكر مطلوب در اينجا، تعمق و ژرف انديشى در براهين قرآن و تعابير دقيق آن است . در اين خصوص خداى تعالى مى فرمايد: و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون .(213) با توجه به اين آيه روشن است كه تفكر در قرآن ((لعلهم يتفكرون )) بعد از تبيين و بيان ((لتبين للناس )) خواسته شده است و هدف نهايى نزول قرآن همان تعمق و ژرف نگرى در آن است . امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ((خداوند در قرآن ، براى بندگانش تجلى يافته ، ولى آنان در نمى يابند و ديده بينا ندارند))(214) و نيز مى فرمايد: ((قرآن پندهايى است كه براى دانشوران (اهل معرفت ) نازل گشته نه ديگران (بيگانگان با دانش و معرفت )، براى كسانى كه قرآن را آنچنان كه بايسته است تلاوت مى كنند و تنها ايشان به قرآن گرويده اند و آن را مى شناسند)).(215) امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايد: ((آگاه باشيد كه هيچ سودى در قرائت قرآن ، بدون تدبر در آن ، نيست )).(216) نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((خداوند بر بنده اش - بعد از نعمت ايمان - نعمتى برتر از قرآن شناسى و آگاهى از تاءويل آن نبخشيده است )).(217) همچنين هنگامى كه آيه ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم ، و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.(218) نازل گرديد، فرمود: ((بدا به حال كسى كه قرآن را لقلقه زبان خويش كند و در آن تدبر نكند)).(219)
    آرى ؛ بدا به حال كسى كه اين آيات كريمه و احاديث نقل شده از اهل بيت وحى و رسالت را ببيند و با دقت نظر در آنها تدبر ننمايد و آنها را بيهوده تلقى كرده ، ميزان جدايى حق از باطل را به حساب نياورد.
    گذشته از اين ، احاديث ((عرض روايات بر قرآن )) بهترين گواه بر امكان فهم مفاهيم قرآن و دستيابى بر مبناى آن است . پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((بر هر حقى حقيقتى آشكار و بر هر صوابى پرتوى از نور افكنده شده است ، هر آنچه با كتاب خدا همسوست به آن چنگ زنيد و هر آنچه را در تعارض با آن است رها كنيد)). او همچنين در سرزمين منى ، در حجة الوداع خطبه اى ايراد فرمود كه در بخشى از آن آمده : ((اى مردم ! آنچه از من براى شما نقل مى شود اگر با كتاب خدا سازگارى دارد، من گفته ام و آنچه با كتاب خدا ناسازگار و در تضاد است من نگفته ام )). امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ((بازگشت تمامى اشيا به قرآن و احاديث پيامبر است و هر حديثى كه با كتاب خدا ناسازگار باشد سخنى بيهوده بيش نيست )).
    همچنين فرمود: ((اگر حديثى برايتان نقل شد، و از قرآن يا حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر درستى آن گواهى يافتيد، درست است وگرنه دروغ است و آورنده آن حديث بدان سزاوارتر است )).(220)
    در بسيارى از موارد، ائمه عليهم السلام اصحاب خود را براى فهم مسائل و استنباط احكام به قرآن ارجاع مى دادند كه اين خود دليلى قاطع و روشن بر حجيت ظواهر قرآن است . زرارة بن اءعين مى گويد: ((به امام باقر (عليه السلام ) عرض كردم : ممكن است بفرمائيد از كجا اين مطلب را به دست آورده و فرموديد مسح بايد بر قسمتى از سر و پا باشد نه تمام آن ؟ حضرت تبسمى كرد و فرمود: اى زراره ! اين مطلبى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده و در قرآن نيز آمده است ، خداوند مى فرمايد: ((فاغسلوا وجوهكم )) از اين مى فهميم كه در وضو بايد تمام صورت شسته شود، سپس مى فرمايد: ((و اءيديكم الى المرافق )) از اين بخش آيه هم در مى يابيم كه تمام دو دست تا آرنج نيز همانند صورت بايد شسته شود. آنگاه مى فرمايد: ((و امسحوا برووسكم )) از حرف ((باء)) كه بر كلمه ((رؤ وس )) در آمده مى فهميم كه مسح بايد بر قسمتى از سر باشد، سپس همان طور كه دو دست را - در حكم - همانند صورت دانست ، دو پا را نيز - در حكم - به سر ملحق مى نمايد و مى فرمايد: ((و اءرجلكم الى الكعبين ))(221) از اين بخش در مى يابيم كه حكم پاها هم مانند سر است ؛ سپس فرمود: فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و اءيديكم منه (222) بدين گونه ثابت مى شود كه پاره اى از محل شستن ، بايد مسح شود.))(223)
    امام (عليه السلام ) بدين نكته اشاره مى فرمايد كه با آمدن حرف ((باء)) بر مفعول فعلى كه متعدى بنفسه است ، ناگزير بايد به نكته اى توجه داشته باشيد و آن هم چيزى نيست جز اينكه مجرد تماس ماسح با ممسوح كفايت مى كند؛ زيرا حرف ((باء)) دلالت بر ربط بين دو شى ء و تماس آن دو با يك ديگر دارد و حكم تكليفى در جمله هم ، داير مدار قيد موجود در كلام است . بنابراين همين كه مسح كننده ، دست خود را بر سر قرار داده و حركت دهد، با اولين حركت ، تكليف (كه همان ربط دست با سر و صرف لمس آن است ) انجام شده است ، و دليلى هم بر ادامه حركت دست بر سر وجود ندارد، بنابراين ، شرط نشده كه مسح شامل تمام سر شود. امام (عليه السلام ) در اين بيان ، ما را بدين نكته آگاه مى سازد كه با دقت نظر در قيود كلام ، امكان به دست آوردن اين قبيل احكام شرعى از آيات قرآن ممكن است .
    شيخ طوسى از عبدالاعلى روايت كرده كه گفت : ((به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : بر اثر لغزش ، ناخن پايم افتاد، به اين دليل بر آن زهره گوسفندى كشيدم ، هنگام وضو بايد چه بكنم ؟ امام (عليه السلام ) فرمود: حكم اين مورد و امثال آن از قرآن دانسته مى شود؛ خداوند مى فرمايد: و ما جعل عليكم فى الدين من حرج (224) بر روى همان زهره مسح كن )).(225)
    معناى سخن امام اين است كه آيه فوق بر نفى حرج دلالت مى كند؛ هر جا ضررى يا مشقتى به سبب انجام وظيفه شرعى به مكلف برسد، آن تكليف برداشته مى شود؛ و اين مطلبى است كه بايد هر مسلمانى از خود قرآن به دست آورد!
    از ائمه عليهم السلام اين گونه استدلال ها به آيات از قرآن براى اثبات مسائل شرعى ، در ميان جمع حاضران فراوان بر جاى مانده است و اين عملكرد ائمه ، آموزش مستقيم اين نكته است كه همه كس توان فهم قرآن را دارد و ظواهر قرآن براى همه قابل درك است . استاد بزرگوار ما آقاى خويى شواهد زيادى براى اثبات اين مطلب آورده است .(226)
    نسبتى ناروا به فقهاى اخبارى
    در دوران متاءخر به فقهاى اخبارى نسبت داده شده كه حجيت ظواهر قرآن را قبول ندارند و استناد به قرآن و استنباط احكام از آن را نادرست مى شمرند؛ اين نسبت اساسا نادرست است ؛ زيرا حتى يك نفر از فقهاى ياد شده نه در گذشته و نه حال ، چنين نظرى نداشته و هيچ اثرى از چنين مبنايى در مبانى فقهى و استدلال آنان به چشم نمى خورد بلكه عكس آن ديده مى شود. آرى ، شايد در سخن بعضى از آنان كه در صدد بيان رفعت مقام اهل بيت عصمت عليهم السلام بوده اند و خواسته اند موضع والاى آنان را درباره قرآن كريم بيان كنند، تعابيرى به چشم بخورد كه ظاهرش ‍ چنين تصورى را ايجاد كند، ولى نبايد به ظاهر تعبيرات بسنده كرد، بلكه بايد آن را به معنايى صحيح و قابل توجيه تلقى نمود.
    محمد امين استرآبادى (متوفاى 1033) مى گويد: ((به نظر من ديدگاه اخبارى هاى پيشين درباره حجيت ظواهر قرآن ، ديدگاهى صحيح است ؛ زيرا بر اين باورند كه از طرف خداوند، بر آنچه امت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تا روز رستاخيز نياز دارند - حتى امورى از قبيل ديه يك خراش كوچك - دليل قطعى آورده شده و حجم بزرگى از احكام كه در احاديث پيامبر رسيده يا امورى از قبيل نسخ ، تقييد، تخصيص و تاءويل كه به قرآن و سنت مربوط مى شود، همه و همه در گنجينه معارف خاندان پاك پيامبر عليهم السلام به وديعت نهاده شده است .
    آيات قرآن - در اكثر موارد - و احاديث پيامبر، به گونه اى مجمل است كه مردم عادى از آن بى خبرند، از طرف ديگر ما براى به دست آوردن احكام شرعى نظرى - يعنى احكامى كه اجتهاد و استنباط آنها ضرورى است - اعم از اصلى و فرعى ، راهى جز احاديث ائمه عليهم السلام نداريم و تا زمانى كه احكام قابل اجتهاد از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما نرسيده باشد، نسبت به استنباط آن احكام از كتاب و سنت ، مجاز نيستيم ؛ بلكه بايد در اين گونه موارد توقف نمود و احتياط ورزيد)).(227)
    وى با هدف بيان اين نكته كه آن بخش از احكام فرعى يا اصلى شرع كه از ضروريات دين به شمار نمى آيد، تنها بايد از طريق ائمه عليهم السلام به ما رسيده باشد، مى گويد: ((دليل دوم ، حديث ثقلين است كه نزد شيعه و سنى متواتر است ؛ معناى حديث مذكور اين است كه بايد به كلام ائمه عليهم السلام تمسك جست تا مصداق حديث ثقلين تحقق يابد و سر مطلب در اين است كه هيچ راهى براى فهم مقصود خداوند در قرآن (228) جز از طريق اهل بيت وجود ندارد؛ زيرا تنها اينان نسبت به ناسخ و منسوخ آيات ، اطلاق و تقييد و مؤ ول و غير مؤ ول آن شناخت دارند و خداوند علم مربوط به اين امور را تنها به پيامبر و اهل بيت اختصاص داده است )).(229)
    چنان كه ملاحظه مى شود نه در كلام وى و نه در كلام اخبارى ها پس از او، اثرى از كنار گذاشتن كتاب خدا در حوزه فقه و استنباط ديده نمى شود. آرى كتاب خدا را به صورت انفرادى و بدون در نظر گرفتن احاديث صحيح رسيده از ائمه عليهم السلام در مقام استنباط كافى نمى داند. البته سخنى درست است ؛ زيرا در قرآن فقط كليات احكام و قواعد آن آمده است ، و بيان جزئيات به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) واگذار شده و پيامبر نيز به نوبه خود حجم بزرگى از فرموده هاى خويش در خصوص ‍ بيان احكام را نزد جانشينان برگزيده خويش - ائمه طاهرين - به وديعت نهاده است ؛ لذا اينان مخزن اسرار نبوت و وارثان كتاب خدا و حاملان ودايع الهى براى مردم اند. از اين رو جدا كردن قرآن از عترت روا نباشد و آن دو، تا روز رستاخيز و ورود به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچگاه از هم جدا نخواهند گرديد. و مراد استرآبادى از اينكه مى گويد: ((استنباط احكام از ظواهر كتاب و سنت مادامى كه بيانى از سوى اهل بيت عليهم السلام نرسيده باشد، جايز نيست )) همين است . يعنى تا جست و جوى كامل در احاديث ائمه صورت نپذيرد و معلوم نگردد از سوى آنان بيانى در جهت تخصيص يا تقييد آيه اى رسيده يا نه تمسك به ظاهر آيات درست نيست ، ولى پس از فحص و حصول اطمينان از نبود مخصص يا مقيد، در اين صورت البته تمسك به ظواهر آيات مجاز خواهد بود.
    محدث بزرگ ، شيخ حر عاملى (1033 - 1104) درباره نقش ائمه عليهم السلام در تفسير قرآن كريم بيان مفصلى دارد و در آنجا اثبات مى كند كه تفسير ائمه عليهم السلام در فهم معانى آيات قرآن كريم - به ويژه آيات الاحكام - كاملا ضرورى است . وى در كتاب ((الفوائد الطوسيه )) - فايده 48 - در اين خصوص ، به گونه گسترده سخن گفته و در ((كتاب القضاء)) از ((وسائل الشيعه )) نيز درباره اين موضوع بابى گشوده است . وى در كتاب ((فوائد طوسيه )) در اين خصوص 220 حديث نقل مى كند و سپس در توضيح آن ها مى گويد: ((در اين باب آن قدر حديث آورديم كه از سرحد تواتر گذشت ؛ احاديثى كه از حيث سند و دلالت كمتر از نصوص وارد شده درباره امامت ائمه عليهم السلام نيست . محتواى اين احاديث اين است كه محكم و متشابه ، ناسخ و منسوخ ، عام و خاص و... قرآن را جز ائمه ، كسى نمى داند و براى دانست آنها بايد به در خانه اهل بيت رفت ، همچنين ، تفسير و تاءويل آيات و ظاهر و باطن آنها را فقط اينان مى دانند و قرآن را چنان كه نازل شده ، تنها ايشان مى شناسند. مردم در اين موضوع با آنان مشترك نيستند.
    خداوند كه گاه در الفاظ قرآن اجمال و ابهام به كار برده ، تنها خواسته تا بدين وسيله مردم براى تفسير آنها به امام رجوع كننده ؛ قرآن ، كتاب صامت خداوند و امام ، كتاب ناطق اوست . هيچ آيه جز با بيان و تفسير امام حجت نخواهد بود، تنها ائمه عليهم السلام وارثان علم قرآنند و واژه ها و مفاهيم آن را مى شناسند و چون معانى آيات قرآن احتمال بردار است ، هر صاحب حق و باطلى براى اثبات مدعاى خويش بدان استدلال مى كند، ولى قرآن را تنها مخاطبان آن مى شناسند و بس )).(230)
    ظاهر كلام شيخ حر عاملى ، با ظاهر عنوانى كه مرحوم كلينى رحمة الله عليه در كافى از آن استفاده كرده يكى است . وى در كتاب ((الحجه )) از كتاب ((كافى )) بابى گشوده با اين عنوان : ((كسى قرآن را به طور كامل جمع نكرده و به ظاهر و باطنش آگاهى كامل نيافته است مگر ائمه اهل بيت عليهم السلام كه آگاهى كامل نسبت به محكم و متشابه ، ناسخ و منسوخ و عام و خاص ، در گنجينه دانش آنان است ؛ از جد بزرگوارشان پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ارث برده اند)).(231)
    از اين رو عدم جواز تمسك به ظاهر قرآن ، مادامى كه به احاديث رسيده از پيامبر و جانشينان وى مراجعه نشده ، نكته اى درست و غير قابل انكار است ؛ زيرا توضيح و تفصيل جزئيات احكام شرعى كه در قرآن به صورت مجمل و مبهم ذكر شده ، تنها در سخنان آن بزرگواران يافت مى شود.
    سيد نعمت الله جزايرى (1050 - 1112) كه معاصر با شيخ حر عاملى بوده نيز از ظاهر روايات همين نتيجه را گرفته ؛ لذا كوشيده است تا تعارض ظاهرى ميان آنها را برطرف سازد. وى مى گويد: ((فقها - رضوان الله عليهم - به جواز استنباط احكام از قرآن فتوا داده و در مقام عمل نيز چنين كرده اند و آنچه از آيات و روايات ، كه در ظاهر با اين مطلب ناسازگار بوده را يا كنار گذاشته و يا ظاهرش را توجيه نموده اند. و كتاب هايى در اين خصوص تحت عنوان ((آيات الاحكام )) تدوين كرده و به مدد قواعد اجتهاد اقدام به استنباط احكام نموده اند، ولى اخباريون معتقدند كه تمام آيات قرآن نسبت به ما متشابه است و ما مجاز نيستيم كه اقدام به استنباط حكمى از قرآن نماييم مگر اينكه در روايات ائمه عليهم السلام بيانى در آن خصوص رسيده باشد. - وى در ادامه مى گويد: - روزى در مسجد جامع شيراز حاضر بودم كه استاد مجتهدم شيخ جعفر بحرانى و استاد محدثم ، صاحب ((جوامع الحكم )) درباره همين مساءله با يكديگر به مناظره پرداخته بودند؛ سخنانشان بدانجا رسيد كه شيخ جعفر به صاحب جوامع گفت : نظرت درباره آيه مباركه ((قل هو الله اءحد))(232) چيست ؟ آيا در فهم معناى آن نياز به حديث داريم ؟ گفت : آرى ، معناى احديت و همچنين فرق بين احد و واحد و امثال آن را نمى فهميم )).
    سپس جزايرى مطلبى از تفسير ((تبيان )) نقل مى كند - كه ما آن را در ضمن نقل كلام شيخ يوسف بحرانى خواهيم آورد - و تحقيقى از كمال الدين ميثم بحرانى درباره تفسير به راءى را بدان ضميمه كرده ، در پايان مى گويد: ((با توجه به تحقيقات انجام شده در احاديث و جمع ميان احاديث متعارض ، سخن شيخ طوسى ، از كلام كمال الدين بحرانى به صواب نزديك تر است )). نتيجه اين گفتار اين است كه استنباط احكام از نص قرآن يا ظاهر آن و يا فحواى به دست آمده از آيات و غير آن مجاز است ؛ همان كارى كه اهل اجتهاد (فقهاى اصولى ) انجام داده اند. وى در ادامه مى گويد: ((از جمله شواهدى كه درستى اين مطلب را گواهى مى دهد، قسمتى از يك حديث طولانى است كه امين الاسلام طبرسى در كتاب ((احتجاج )) از امير مؤ منان (عليه السلام ) آورده كه مى فرمايد: ((خداوند كلام خويش را به سه بخش تقسيم نموده : نخست آن كه عالم و جاهل مى فهمند. دوم آنكه تنها انسان هاى داراى ذهن با صفا و احساس لطيف و قوه تشخيص صحيح و شرح صدر، توان فهم آن را دارند. سوم آنكه فقط خدا و امينان وحى و و راسخان در علم آن را مى دانند)).(233)
    روشن ترين گفتار، سخن فقيه توانا شيخ يوسف بحرانى (1107 - 1186) در كتاب فقهى عظيمش ((الحدائق الناضرة )) است . وى در آغاز، روايات دو گروه را نقل مى كند و سپس سخن خويش را با تحقيق شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى (385 - 460) درباره اين موضوع پى مى گيرد. سخن شيخ طوسى در اين باب را كه همه دانشمندان آن را پذيرفته اند، ((قول فصل و راءى متين )) دانسته ، مى گويد: ((شيخ طوسى - پس از نقل روايات متعارض و دلايل متناقض - گفتارى دارد كه خلاصه آن چنين است :
    آيات قرآن چهار دسته اند:
    1. دسته اى كه علمش مخصوص خداوند است و هيچ كس مجاز نيست زحمت فهم آن را به خود بدهد كه شايد حروف مقطعه در آغاز سوره ها از اين قسم باشد؛
    2. آنكه ظاهر آن با معنايش مطابق است و براى لغت شناس و فهم عرف قابل درك بوده ، ابهامى در آن نيست . اين بخش از آيات براى همه حجت است و احدى در ندانستن آن معذور نيست ؛ مانند آيه مباركه و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ...(234)
    3. آن بخش كه مجمل است و بيان جزئياتش به پيامبر واگذاشته شده است ؛ همانند آياتى كه فرمان اقامه نماز و پرداخت زكات و انجام حج و روزه مى دهد. سخن گفتن درباره اين آيات بدون در نظر گرفتن دلايل شرعى ممنوع است ؛
    4. آن بخش از آيات كه داراى الفاظ مشترك و چند پهلوست ؛ در اين آيات اظهار نظر قطعى درباره مقصود خداوند روا نيست ، مگر آنكه دليلى روشن چون نص صريح امام معصوم (عليه السلام ) يا حديث متواترى در دست باشد)).(235)
    شيخ طوسى با اين بيان ، ميان دو دسته از روايات كه بعضا از مراجعه به قرآن منع مى كند و دسته ديگر كه مراجعه به آن را مجاز مى شمرد سازگارى ايجاد مى نمايد و چنين مى گويد كه اختلاف در مصاديق و موارد روايات است .
    محدث بحرانى در پايان گفتار شيخ الطائفه مى گويد: ((سخن شيخ در اين باره كاملا روشن و جمع ميان تمامى روايات است )).(236) و نيز در كتاب ((الدرر النجفيه )) به تفصيل درباره اين موضوع سخن رانده و نهايتا همان نتيجه را كه در ((حدائق )) به دست آورده ، متذكر شده و كلام شيخ را قول فصل دانسته است .(237)
    اكنون ملاحظه مى كنيد، اين گفتار شيخ محدثين و پرچم دار اخباريون در سده هاى اخير است كه نظر شيخ طوسى - رئيس اصوليين - درباره تفسير قرآن و جواز فهم معانى قرآن كريم را مى پذيرد. بنابراين چه دليلى وجود دارد كه ما در پى تحميل اختلاف بين اصولى و اخبارى در اين زمينه ناهموار باشيم ؟!
    دلايل بى اساس ؛
    در گفتار هيچ يك از افراد صاحب نام كه به آنان نسبت اخبارى گرى داده شده ، دليلى كه حجيت قرآن را مخدوش سازد نيافتيم ، اما در گفتار ديگران ، برخى ادله بى اساس آمده است - كه از پيش خود تصور نموده و به آنان نسبت داده اند - كه مهمترين آنها بدين قرار است :
    1. اختصاص فهم قرآن به مخاطبان آن ؛
    2. اشتمال قرآن بر مطالبى دشوار كه افكار صاحب نظران از رسيدن به ژرفاى آن ناتوان است ؛
    3. نهى از تمسك به آيات متشابه كه شامل ظواهر هم مى شود؛ زيرا احتمال خلاف ظاهر هم وجود دارد؛
    4. نهى از تفسير به راءى كه شامل اسناد لفظ به ظاهرش نيز مى شود؛
    5. وجود علم اجمالى به تخصيص ، تقيد يا مجاز، در اكثر ظواهر قرآن ؛
    6. امكان تحريف قرآن هر چند به تغيير يك حرف از جاى خودش ‍ باشد.
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    مى گويند اينها ادله اى است كه مخالفان حجيت ظواهر قرآن بدان تمسك جسته اند،(238) ولى هر كس به سخنان افرادى كه نام آنان را آورديم بنگرد، هيچ اثرى از اين دليل تراشى شگفت انگيز نخواهد يافت ، به ويژه درباره مساءله تحريف قرآن كه يقينا اثرى يافت نمى شود و صاحب ((كفايه )) - آخوند خراسانى - هم كه آنها را به پيروى از شيخ انصارى ذكر كرده ، به عنوان يك احتمال تلقى كرده و به هيچ كس - چه اخباريون و چه غير آنان - نسبت نداده است .(239)
    نكته قابل توجه اين است كه اختلاف درباره حجيت ظواهر قرآن ، تنها در مورد آيات الاحكام است كه با حجم عظيمى از روايات درباره هر يك از آن آيات مواجه هستيم ؛ زيرا اصول و ريشه هاى احكام ، در آيات آمده است و فروع آن در احاديث وارده از معصومين عليهم السلام ، به طورى كه حتى در آيات الاحكام يك مورد هم نيست مگر اينكه در روايات فراوانى درباره آن به ما رسيده است . در خصوص اين گونه آيات ، اخبارى ها - همانند فقهاى اصولى - معتقدند كه در مقام استنباط جايز نيست تنها به قرآن - بدون در نظر گرفتن روايات - بسنده شود و مصداق تمسك به ثقلين (كتاب و سنت ) هم كه از يك ديگر جدايى ناپذيرند، همين جاست . البته در مورد جواز مراجعه به ديگر آيات درباره فهم معارف دينى و حكم و آداب ، سخت گيرى چندانى ندارند(240) مگر آنكه روايتى صحيح و صريح در آن مورد باشد كه در اين صورت بايد مفاد آن در نظر گرفته شود - كه شيوه معمول همه مفسران بر همين منوال است -.
    فصل دوم : شيوه بيان قرآنى
    سهل و ممتنع
    قرآن در افاده معانى ، شيوه اى ويژه خود دارد كه نه به سادگى روش گفتار عامه است و نه به پيچيدگى تعبيرات خواص ، بلكه حد وسطى بين اين دو شيوه (شيوه اى سهل و ممتنع ) را برگزيده است ؛ در تعبير و اداى معانى ، سهل است به گونه اى كه همه كس - آشنا و ناآشنا - آن را مى فهمد و خوشايند كم سواد و دانشمند است . در عين حال ممتنع نيز هست ؛ ممتنع از نظر مبانى والا و اهداف بلند و دور از دسترس ، و اين بدان جهت است كه با ظاهرى آراسته و باطنى ژرف ، كمال ظاهر و باطن را در خود جمع كرده است .
    پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((قرآن رهنمايى است كه بهترين راه را مى نماياند و كتابى است كه در آن بيان و تفصيل مطالب آمده است و انسان را به مقصد مى رساند؛ سخن آخر و قول فصل است ؛ نه بيهوده و گزاف . داراى ظاهر و باطن است ؛ ظاهرش حكم و باطنش علم است . ظاهرش آراسته و باطنش ژرف است . داراى نشانه هايى است و بر نشانه هاى آن نيز نشانه هايى نهاده شده است . شگفتى هاى آن پايان ناپذير است و تازه هاى آن كهنه نمى گردد. در آن چراغ هاى پرفروغ هدايت و نمودهاى حكمت جلوه گر است و براى پويندگان ، راهنماى شناخت است )).(241)
    در حديثى ديگر آمده است : فما من آية الا و لها ظهر و بطن ؛(242) آيه اى در آن نيست مگر آنكه ظاهر و باطنى دارد)).
    توضيح اينكه در قرآن عبارات روشنى وجود دارد كه عامه مردم به خوبى آن را مى فهمند، به طورى كه به فهم خود كاملا اطمينان پيدا مى كنند و در كنار آن اشارت هايى براى خواص آمده كه بر ديگران پوشيده است تا به تناسب مهارت علمى بالايى كه به آنان ارزانى شده است ، گره هاى آن را بگشايند و از معضلات آن پرده بردارند. اين گونه است كه قرآن در كاربردهاى خود توانسته است بين معانى ظاهر و باطن جمع كند تا هر لفظ، دو معنا يا چند معنا را در كنار هم افاده كند يا معانى گسترده اى را بر حسب گسترش زمان و تجدد نسل ها بيان نمايد. اين نكته بر حسب عرف عام محال مى نمايد و به اصطلاح علماى اصول ((استعمال لفظ واحد و اراده چند معناى مستقل ممتنع است ))، ولى قرآن به رغم اين امتناع ، آن را به آسانى در بيان مفاهيم و معانى ، روش خود قرار داده است .
    جمع بين معانى متعدد
    برخى از اصوليان گذشته ، استعمال لفظ واحد و اراده دو معناى مستقل را عقلا ممتنع دانسته اند؛ زيرا حقيقت استعمال ، تنها قرار دادن لفظ به عنوان نشانه و علامت معنا نيست ، بلكه وجه و عنوان معناست و از يك نظر خود معناست ، حسن و قبح معنا به لفظ سرايت مى كند، بنابراين امكان ندارد كه لفظ با اين شرايط در بيشتر از يك معنا استعمال شود.
    ولى اصوليان متاءخر تلاش كرده اند تا اين امتناع عقلى را جايز شمرند، بلكه صرفا آن را خارج از متعارف دانسته اند؛ با اين بيان كه استعمال لفظ واحد و اراده دو معناى مستقل ، در عرف عام معمول نيست و سابقه ندارد، بنابراين چنين استعمالى خلاف متعارف است ؛ هر چند ذاتا ممكن باشد؛ زيرا استعمال لفظ و اراده معنا، از قبيل نصب علامت است ؛ مانند نصب نشانه ها و علايم خطر، لذا چنانچه لفظ ذاتا صلاحيت داشته باشد، عقلا نيز منعى وجود ندارد كه يك علامت براى دو مقصود يا بيشتر قرار داده شود و در موقع كاربرد، احيانا هر دو معنا منظور گردد. البته چنين كاربردى ، متداول و متعارف نيست . اما قرآن كريم اين مشكل را سهل شمرده و در بسيارى از موارد - بر خلاف متعارف - به كار برده است ؛ چنان كه با كاربرد يك لفظ بر حسب دلالت اولى آن ، معناى ظاهرى آن را اراده كرده ، ولى همزمان با آن ، مفهوم ثانوى عام را كه شامل موارد ديگر هم مى شود لحاظ نموده ؛ به طورى كه همين مفهوم عام ثانوى ، مقصود اصلى قرآن را در مقام بيان ، افاده مى كند و استمرار و بقاى مقاصد قرآنى را به گونه اى عام و فراگير در طول زمان تضمين مى كند و آن را از انحصار موارد خاص (مورد نزول ) خارج مى سازد.(243)
    مفهوم اولى كه بر حسب خصوصيات مورد نزول آيه به ذهن مى آيد معناى ظاهرى آن است كه ((تنزيل )) ناميده مى شود، ولى مفهوم عام برگرفته از آيه كه قابل انطباق بر موارد مشابه است ، معناى باطن و به تعبير ديگر ((تاءويل )) آيه است و همين معناى ثانوى عام آيه ضامن بقاى آن در گسترده زمان است .
    از امام باقر (عليه السلام ) درباره حديث متواترى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن مى فرمايد: ما من آية الا و لها ظهر و بطن ... پرسيدند؛ حضرت فرمود: ((منظور از ظاهر، تنزيل و منظور از باطن ، تاءويل است ، برخى از مصاديق آن گذشته است و پاره اى از مصاديق آن خواهد آمد؛ مانند آمد و شد و گردش خورشيد و ماه است ؛ هرگاه مصداقى از آن زمينه ظهور بيابد، واقع مى شود...)).(244) و نيز فرمود: ((مقصود از ظهر قرآن ، كسانى هستند كه قرآن درباره آنان نازل گرديد و مقصود از بطن ، كسانى هستند كه كردارى مانند كردار آنان انجام مى دهند)).(245) و اضافه فرمود: ((اگر آيه اى كه درباره گروهى نازل شده با مرگ آن قوم بميرد از قرآن چيزى نمى ماند؛ حال آنكه از آغاز تا انجام قرآن ، مادامى كه آسمان و زمين پابرجاست ، در جريان است و هر گروهى كه آيه اى را تلاوت مى كنند، خود را مصداق آن مى يابند، چه خير باشد و چه شر)).(246)
    آرى ، علم به باطن قرآن يعنى قدرت برگرفتن مفهوم عام قابل انطباق بر موارد مشابه ، ويژه راسخان در علم است و هر كس نمى تواند بر حسب دلالت ظاهر آيه ، آن را بفهمد.
    جان كلام اينكه تعبيرات قرآن دو گونه دلالت دارند: نخست اينكه وسيله تنزيل اند كه عبارت است از آنچه از ظاهر تعبير آيه به دست مى آيد، و ديگر وسيله تاءويل اند كه از باطن فحواى آيه به دست مى آيد؛ به گونه اى كه مفهوم عام و تاءويل قابل انطباق بر موارد مشابه در طول زمان ، از درون آيه برگرفته شود؛ در نتيجه قرآن داراى دو دلالت ظاهرى و باطنى است و به همين دليل است كه قرآن (از نظر كيفيت دلالت ) بر ديگر سخنان امتياز دارد.
    مثلا آيات ((انفاق )) درباره دفاع از حريم اسلام نازل شده است ؛ لذا انجام اين واجب دينى بر مسلمانان لازم شد و آنان مى بايست خودشان را براى اين كار آماده كنند و زمينه انجام آن را فراهم آورند. از جمله اين مقدمات ، علاوه بر بذل جان ، بذل مال بود. اين ، حكمى است كه بر عموم مكلفان واجب است و هر كس بايد به مقدار توانش براى عمل به آن اقدام كند و از ظاهر آيه همين امر فهميده مى شود. اما فقيه آگاه ، معانى و مدلول هاى گسترده ترى را كشف و استنباط مى كند كه همه ضروريات و نيازهاى دولت عدل اسلامى را كه براى احياى كلمة الله فى الارض به پاخاسته ، شامل مى شود؛ لذا واجب است كه در راه تثبيت پايه هاى حكومت عدل اسلامى و استحكام مبانى آن از بذل مال دريغ نكند. لزوم پرداخت ماليات ها طبق مقررات نظام حاكم نيز از باطن فحواى آيه و به اصطلاح تاءويل آن به دست مى آيد.
    و نيز از آيه خمس غنايم ، وجوب پرداخت خمس مطلق فايده ها و سودهاى تجارت به دست مى آيد، چنان كه امام صادق (عليه السلام ) با توجه به دلالت عمومى نهفته در ((ما))ى موصوله در آيه و اطلاق لفظ غنيمت بر مطلق معناى فايده ، اين حكم را استنباط كردند. از اين نمونه ها در قرآن كريم بسيار است كه مويد اين حقيقت است كه همين (امكان استخراج مفاهيم عام از بطن آيه ) موجب جاودانه بودن قرآن گرديده است .
    زبان خاص قرآن
    قرآن همانند هر صاحب اصطلاحى ، زبان ويژه خود را دارد، واژه ها و تعبيرات را در مفاهيمى استعمال مى كند كه خود اراده كرده بى آنكه در لغت يا ديگر عرف ها دليلى بر آن استعمال يافت شود؛ زيرا اين گونه استعمال ها، اصطلاح ويژه قرآن است كه جز از خود قرآن دانسته نمى شود. امير مؤ منان (عليه السلام ) به اين دليل مى فرمايد: ((برخى آيات قرآن به وسيله آيات ديگر گويا مى گردد و آيات آن گواه يك ديگرند)).(247)
    همچنين در قرآن تعبيراتى وجود دارد كه براى فهم دقيق معانى آنها به ژرف انديشى و كنكاش عميق نياز است و راه ديگرى جز انديشيدن در خود قرآن و مقارنه آيات با يك ديگر ندارد. به همين دليل استاد علامه طباطبايى قدس سره برآنند كه دلالت بر مفاهيم قرآن ، تنها از خود قرآن ميسر است و هرگز نمى توان از بيرون قرآن به درون آن پى برد؛ زيرا قرآن كه ((تبيان لكل شى ء)) است امكان ندارد تبيين گرد خود نباشد، بلكه برخى از آيات ، آيات ديگر را تفسير مى كنند و اين مساءله در تفسير، اصل و مبنايى معتبر و قابل اعتماد به شمار مى رود و علامه شيوه تفسيرش را در ((الميزان )) بر همين پايه بنا نهاده است .(248)
    مثلا واژه ((اذن )) در قرآن به معناى ((امكان تداوم تاءثير بر طبق مشيت الهى و اراده خاص وى )) به كار رفته است ؛ يعنى ((تداوم و استمرار افاضه از جانب خداوند)) به گونه اى كه تاءثير در عالم تكوين بر اذن خداوند متوقف است ؛ يعنى خداوند خاصيت تاءثيرى هر نيروى عاملى را در همان حالت به آن مى بخشد؛ به اين معنا كه حالت تاءثيرى را استمرار مى بخشد و افاضه خود را در آن زمان قطع نمى كند وگرنه هيچ نيروى عاملى نمى تواند اندك تاءثيرى بگذارد و ما تشاؤ ون الا اءن يشاء الله رب العالمين .(249) اين اراده ، اراده حادثه است كه امكان تاءثير و تاءثر در عالم طبيعت را براى اشياء فراهم مى سازد و بدون آن ، هيچ عامل طبيعى نمى تواند در جهان هستى تاءثير بگذارد. مقصود از تداوم افاضه در عالم تكوين همين معناست . خدا مى فرمايد: و ما هم بضارين به من اءحد باذن الله .(250) اگر اذن خداوند يعنى افاضه امكان تاءثير از جانب خدا نباشد امكان ندارد سحر آنان تاءثيرى بگذارد، چون عوامل تاءثير در عالم هستى متاءثر از تاءثير ذات حق تعالى است ؛ زيرا ((لا موثر فى الوجود الا الله )) و جمله ممكنات در ذات خود نيازمندند و همان گونه كه ممكنات ذاتا محتاج افاضه اند اثر آن ها در عالم طبيعت كه نيز از ممكنات است محتاج افاضه است . و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه .(251) يعنى گياه با افاضه امكان تاءثير حاصل از جانب پروردگار مى رويد و به اصطلاح قرآن ، اين همان معناى ((اذن )) در تكوين است كه از آيه مباركه و ما تشاؤ ون الا اءن يشاء الله (252) استفاده مى شود.
    همچنين روش قرآن بر آن است كه همه افعال را در عالم وجود به خدا نسبت دهد. خواه فاعل آن كار، فاعل ارادى چون انسان و حيوان باشد يا فاعل غير ارادى چون خورشيد و ماه ؛ و اين بدان جهت است كه تنها موثر در تحقق افعال هر چه باشد اعم از اختيارى و غير اختيارى ، خداست . اوست كه به عوامل موثر، توان اثر گذارى و توان تداوم آن را ارزانى داشته است . خداوند مى فرمايد: و نقلب اءفئدتهم و اءبصارهم كما لم يومنوا به اءول مره (253) يعنى كشش ها، ميل ها و ديدگان آنان دگرگون شد و همان ها بودند كه موجب اين دگرگونى گرديدند. و نيز مى فرمايد: ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة (254) زيرا و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يومنون .(255) در جاى ديگر مى فرمايد: و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال ؛(256) يعنى بدن هاى آنان به پهلوى راست و به پهلوى چپ مى گردد و اين پهلو به پهلو شدن به اذن خداست ؛ لذا انجام فعل به خدا نسبت داده شده است .
    واژه ((قلب )) در قرآن كريم به معناى شخصيت باطنى (حقيقى ) انسان است كه در پس اين شخصيت ظاهرى اش نهفته است و همان شخصيت باطنى و حقيقى اوست كه جايگاه ادراكات ارزشمند و احساسات بزرگ و بلند مرتبه متناسب با شخصيت والاى انسان است . ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب اءو اءلقى السمع و هو شهيد.(257) يا اءيها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ، و اعلموا اءن الله يحول بين المرء و قلبه و اءنه اليه تحشرون .(258) مقصود از قلب در اين آيه شخصيت والاى انسان است كه هرگاه از عمل كردن به قوانين شريعت سر باز زند به حيوانى مبدل مى شود كه نشانه اى از انسانيت در او يافته نشود. همان گونه كه در آيه ديگر آمده : و لا تكونوا كالذين نسوالله فاءنساهم اءنفسهم .(259)
    واژه ((مشيئت )) در قرآن اصطلاحى خاص بوده و مقصود از آن اراده حادث ناشى شده از مقام حكمت حق تعالى است نه مطلق اراده . خداوند مى فرمايد: قل اللهم مالك الملك ، توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير.(260) مقصود؛ مشيت بر وفق حكمت است . فرمانروايى را به هر كس كه حكمتش اقتضا كند مى بخشد و از هر كس كه حكمت اقتضا كند مى ستاند.
    همچنين است معناى ((نرفع درجات من نشاء))؛(261) يعنى به مقتضاى حكمت هر كس را كه بخواهيم رفعت مى بخشيم ، به عارت ديگر كسى را كه در ذات خودش شرايط را فراهم آورده است بالا مى بريم . بنابراين اقتضا و زمينه رشد در خود فرد فراهم شده و محل شايسته اى براى اين عنايت ربانى گرديده است ، نه اينكه بى دليلى برتر يا بدون مرجح ، ترجيح يابد، چون معناى حكمت ، قرار دادن هر چيز در جاى مناسب آن است . دليل اين مدعا، دنباله خود آيه است كه مى فرمايد: ((ان ربك عليم حكيم )). حكيم تنها چيزى را مى خواهد كه مطابق حكمت باشد نه آنكه هر چيزى را بخواهد. اين گونه تعبيرات در قرآن بسيار است و اينها اصطلاحات ويژه خود قرآن است كه جز از ناحيه خود قرآن قابل شناخت نيست ؛ ((القرآن يفسر بعضه بعضا)).
    از جمله ويژگى هاى متعارف قرآن ، اعتماد آن بر قراين حاليه روشن به منظور صدور احكامى به شكل قضاياى خارجى است كه با توجه به قرينه موجود در حال خطاب صادر گرديده ، نه آنكه قضاياى حقيقيه اى باشد تا احكام ، بر موضوعات هر زمان و هر كجا مترتب شود. اين پديده در قرآن نقش زيادى دارد و گاهى ممكن است كسى اين قضايا را حقيقيه بپندارد؛ حال آنكه چنين نيست ؛ مثلا آيه لتجدن اءشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا، و لتجدن اءقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ، ذلك باءن منهم قسيسين و رهبانا و اءنهم لا يستكبرون .(262) در اين آيه نه مقصود، مطلق يهود اعم از معاصران و غير معاصران است و نه مطلق مشركان و نه مطلق نصارى ، بلكه مراد از يهود، گروهى است كه با پيامبر اسلام معاصر بوده اند، و مقصود از مشركان ، مشركان قريش و منظور از نصارى ، نصاراى نجران در آن زمان و بنابر قولى ، هياءت فرستادگان نجاشى است ، چون اين آيه گزارش حال امتى در گذشته است كه برخى از آنان اسلام آوردند و برخى عناد ورزيدند؛ لذا آيه بعدى چنين آمده است : و اذا سمعوا ما انزل على الرسول ترى اءعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ، يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ، و ما لنا لانومن بالله و ما جاءنا من الحق و نطمع اءن يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين . فاءثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك جزاء المحسنين . و الذين كفروا و كذبوا بآياتنا اءولئك اءصحاب الجحيم (263) كه در اين آيات مقصود از الذين كفروا و كذبوا بآياتنا يهوديان و مشركان اند.
    اين آيات نظير آيه سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اءهلونا(264) كه درباره متخلفان از حضور در جنگ است و تنها به آن گروه از اعراب اشاره دارد كه در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در صحنه جنگ در كنار آن حضرت حاضر نشدند. همچنين آيه الذين قال لهم الناس ان النس قد جمعوا لكم فاخشوهم (265) كه مقصود از واژه ((الناس ، اول ، منافقان شايعه افكن مدينه است و منظور از ((الناس )) دوم ، مشركان قريش و عشيره ابوسفيان بعد از شكست در جنگ است . آيه الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر ان لا يعلموا حدود ما اءنزل الله على رسوله و الله عليم حكيم (266) از همين قبيل است كه مقصود آن ، باديه نشينان جفاكار و منافق معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، چنان كه در سه آيه بعد از اين تصريح دارد: و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اءهل المدينة مردوا على النفاق .(267) و سوره برائت ، آيات 90، 97، 98، 99، 101 كه اين تعبير در آنها به كار رفته و مقصود، اعراب مدينه و اطراف آن است .
    جمع ميان ايجاز و ايفاء
    ويژگى ديگر قرآن ، رساندن مطالب فراوان و مسائل گوناگون در قالب كوتاه ترين تعبيرات و ساده ترين كلمات است ؛ به گونه اى كه گاهى حجم مطالب چندين برابر حجم تعبيرات و كلمات است . قرآن سرشار از اين گونه موارد است و اين از ويژگى هاى آن است كه در كوتاه ترين الفاظ، بلندترين و گسترده ترين معانى را مى رساند. مثلا سوره حجرات به رغم كوتاهى آن ، كه تنها 18 آيه دارد، مشتمل بر بيش از 20 مساءله از عمده ترين و اساسى ترين مسائل اسلامى است .
    اين سوره در مدينه براى ساختار جامعه اى سالم و مترقى نازل گرديد كه مفسران به ويژه متاءخرين به تفصيل درباره آن سخن گفته اند، ما نيز در تفسير، بخشى از آن را يادآور شده ايم .
    يكى از مسايلى كه بدان پرداخته ، قاعده ((لطف )) است كه اساس همه شرايع آسمانى است و ديگر ((حب فى الله و بغض فى الله )) است كه پايه ايمان به شمار مى آيد، و در كوتاه ترين عبارت مى فرمايد: ولكن الله حبب اليكم الايمان وزينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان .(268)
    اين لطف و عنايت خداوند به بندگان است كه براى آنان اسباب طاعت را فراهم آورد و در دسترس شان قرار داد تا به اطاعت خدا توانا باشند و از پليدى و گناه بپرهيزند، به گونه اى كه ايمان به خدا و اطاعت او را در دلهاى آنان مى آرايد؛ يعنى با برداشتن پرده تجاهل از دلها، آراستگى ايمان را براى آنان آشكار مى سازد، همچنين با آشكار ساختن زشتى گناه ، آن را برايشان ناخوشايند مى سازد به گونه اى كه خودشان از آن دست بر مى دارند. بنابراين مومن ، در حالى خدا را اطاعت مى كند كه خدا خودش ‍ طاعت را در دل او دوست داشتنى نموده است ؛ لذا در كمال آرامش و آسانى روى به بندگى مى آورد.
    چنان كه معاصى را نيز با آسانى كامل ترك مى كند، چون از درون خود نسبت به آن احساس نفرت مى كند. اين همان قاعده ((لطف )) (يعنى فراهم ساختن آنچه موجب نزديكى بندگان به طاعت و دورى آنان از معصيت مى شود) است كه از آيه مباركه به دست مى آيد.
    مساءله ديگر ((حب فى الله و بغض فى الله )) است كه پايه ايمان و اساس ‍ عقيده و انگيزه تلاش و جديت در كار است ؛ لذا امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((آيا ايمان چيزى جز حب و بغض است ؟))(269) آنگاه حضرت آيه شريفه ((ولكن الله حبب اليكم ...)) تلاوت فرمود. در جاى ديگر خداوند مى فرمايد: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله .(270)
    نكته سومى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه هدايت بندگان توسط خداوند نوعى فضل و رحمت است كه از مقام فيض قدسى پروردگار افاضه مى شود نه آنكه از وظايف پروردگار باشد. فلولا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين .(271) يا در آيه ديگر چنين آمده است : و ما كنت ترجو اءن يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك .(272)
    انسان - به ذات خود - حقى بر خدا ندارد بلكه خداوند تفضلا انسان را در كنف رحمت خويش قرار مى دهد: الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا اءن هدانا الله ؛(273) لذا در دنباله مورد بحث مى فرمايد: فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم .(274)
    از مسائل ديگر مورد بحث در اين سوره ، مساءله همكارى در زندگى اجتماعى است ، مى فرمايد: يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اءتقاكم .(275) در اين آيه به مساءله مساوات و برابرى اشاره شد و نشان داده شده كه در اسلام ، نژادگرايى و قوميت پذيرفته نيست ، و هيچ كس از نظر نسب و نژاد بر ديگرى برترى ندارد و تنها تقوا يعنى سرسپردگى نسبت به (امر) خداوند موجب برترى است . همچنين در اين آيه به مساءله ((برادرى اسلامى )) كه لازمه آن ايثار و فداكارى است اشاره شده كه بالاتر از عدل و انصاف است .
    در قرآن در بسيارى از موارد عبارات كوتاه ، بسته و فشرده اى وجود دارد كه گشودن آن به شرح و بسط فراوان نياز دارد؛ به عنوان مثال به دو نمونه زير اشاره مى كنيم :
    آيه و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى (276) كه به مساءله ((اءمر بين الامرين )) و نفى جبر و تفويض اشاره دارد كه از مسائل پيچيده و دامنه دار است .
    آيه ديگر: افراءيتم ما تحرثون ، اءاءنتم تزرعونه ام نحن الزارعون .(277) كه به مساءله قدرت و استطاعت و عدم استقلال خلق در افعال اختيارشان اشارت دارد. امثال اين آيات در سراسر قرآن به چشم مى خورد و بر ناقدان پوشيده نيست .
    رعايت فهم عامه در كنار اقناع خاصه
    قرآن در تعاليم و برنامه هاى موفق خود روشى را در پيش گرفته كه هم عموم مردم از آن بهره مى برند و هم دانشمندان در برابر آن سر تسليم فرود مى آوردند؛ تعبيراتى در قرآن آمده كه هر دو گروه آن را مى فهمند؛ عامه مردم به ظاهر كلام بسنده كرده ، معانى ظاهرى آن را اخذ مى كنند، چون ذهنشان با آن امور محسوس ماءنوس است و در پس آن نيز چيزى متناسب با محسوسات خود تصور و بدان بسنده مى كنند، ولى دانشمندان حقيقتى را كه در پس اين تعابير نهفته است در مى يابند و به اشارات لطيف و كنايات ظريف آن پى مى برند و در برابر آن سر تسليم و خضوع فرود مى آورند.
    به عنوان مثال مى توان از آيه ((الله نور السماوات و الارض ...(278))) ياد كرد كه خداوند در اين آيه در مقام شناسايى ذات خويش در عالم هستى بر آمده و چون بلند مرتبه ترين موجود در عالم حس نور است . خداوند به آن مثال زده و با چنين تصويرى عامه مردم قادرند كه از ذات مقدس ‍ پروردگار موجودى شفاف تر و نمايان تر تصور كنند كه در ماوراى حس ‍ است و شباهتى با نور در عالم محسوس دارد و به چنين تصورى قانع اند.
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ولى دانشمندان از اين تشبيه ، نزديك ترين تصور به ذات مقدس حق را دارند، در عالم محسوس چيزى بهتر از نور كه بتواند مثال خداوند قرار گيرد و در تصوير اوصاف خاص خداوند رهگشا باشد وجود ندارد، چون نور، فى نفسه ظاهر و آشكار است و مظهر و آشكار كننده غير خود نيز هست ؛ ظهور همه چيز در عالم محسوسات (مبصرات ) با نور است ، ولى نور خودش - ذاتا - ظاهر است و ظهورش به واسطه غير نيست . همچنين در عالم محسوسات چيزى كه از نور ظاهرتر باشد در عين حال در كمال خفا و پوشيدگى هم باشد وجود ندارد؛ در ظاهر آثار خود آشكار است ، ولى در كُنه و حقيقت ذاتش مخفى و پوشيده است . صفات حق تعالى دقيقا به همين معنا است ، اگر حقيقت وجود حق تعالى را در نظر بگيريم قائم به ذات و مظهر غير است ؛ حقيقت ذاتش مخفى ، ولى آثار وجودش هويداست .
    همچنين ملاحظه مى كنيم قرآن در استدلال هايش ميانه دو روشى را پيموده كه در شرايط با هم متفاوتند؛ يكى روش خطابه و ديگرى روش ‍ برهان . اولى براى اقناع عامه است و بر مقبولات و مظنونات استوار است ، و دومى براى پذيرفتن دانشمندان است و بر اوليات و يقينيات تكيه دارد. با اين حال ، براى هر گوينده اى محال مى نمايد كه خواسته هر دو گروه را طبق شيوه خودشان برآورده سازد؛ زيرا جمع بين مظنون و متيقن در يك كلام ممكن نيست ، ولى قرآن كريم با بيانى عجيب و اسلوبى شگفت اين مهم را محقق ساخته است . در مباحث ((اعجاز بيانى قرآن )) در اين مقوله سخن گفته ايم و مثال هايى عرضه داشته ايم .(279)
    كاربرد استعاره ، مجاز و كنايه
    قرآن كريم ، فراوان از انواع فنون بلاغى استفاده كرده و آنها را به غايت نيكو به كار برده است . البته راهى جز اين نبوده كه از انواع استعاره و كنايه و مجاز بهره گيرد، زيرا قرآن معانى اى به گستردگى آفاق عرضه داشته و الفاظ مورد استعمال عرب - كه قرآن مقيد بوده با همان الفاظ و كلمات با آنان سخن گويد - بسى تنگ و كوتاه بوده است ؛ زيرا عرب ، الفاظ مورد استعمال خود را طبق نيازهاى خود و در سطحى پايين وضع نموده بود و گنجايش افاده معانى بلند و گسترده قرآن را نداشت ؛ قرآن به ناچار، به استعاره و كنايه و مجاز كه دامنه گسترده اى دارند روى آورد؛ از اين رو اين گونه معانى والا و بلند كه در اين الفاظ كوتاه و تنگ ارائه گرديده بود. بر عرب آن روز تازگى داشت و چه بسا برخى تعابير بر ايشان نارسا مى نمود.
    قرآن بر حسب خلاقيت در سخنورى و استفاده از انواع فنون كلامى و قدرت احاطه بر معانى و مفاهيم الفاظ و نكته سنجى هاى بديع در بيانات خود، روشى را بر عرب عرضه نمود كه كاملا نوين و بى سابقه و بى نظير بود و بدين جهت سخنوران و فصحاى عرب را شيفته خود نمود و آنان در مقابل قرآن زانو به زمين زدند؛ همين موضوع بُعد مهمى از ابعاد اعجاز قرآنى به شمار مى رود.
    شايد همين موضوع موجب گرديده تا در برخى از آيات مربوط به آفرينش و تكوين جهان ، و نيز آيات صفات حق تعالى ، تشابه رخ داده باشد، چون قالب هاى لفظى كوتاه تر از آنند كه بتوانند معارفى چنان بلند را بيان كنند. بنابراين ، زبان قرآن داراى ويژگى خاصى است ؛ از عالى ترين
    انواع استعاره و كنايه و مجاز بهره برده است . رخ دادن تشابه در اين گونه آيات ، از بلندى معنا و كوتاهى لفظ نشاءت گرفته است .
    فصل سوم : ترجمه قرآن
    بحث درباره ترجمه قرآن را با طرح سه پرسش آغاز مى كنيم :
    سوال اول ؛
    آيا ترجمه قرآن به زبان هاى ديگر امكان دارد؟
    اين سوال بدين جهت طرح مى شود كه قرآن كلام الهى است و در كمال و جازت و بلاغت به عنوان اعجاز نازل شده است ؛ بنابراين برگرداندن آن به زبان ديگر هرگز نمى تواند اين ويژگى ها را داشته باشد؛ زيرا متن ترجمه شده سخن خلق است و قرآن سخن حق .
    سوال دوم ؛
    به فرض امكان ترجمه گرچه همه ويژگى هاى قرآن در متن ترجمه شده نباشد، آيا مى توان آن را به عنوان قرآن عرضه كرد؟ همان گونه كه ترجمه هاى كتب عهدين را به عنوان تورات و انجيلى تلقى مى كنند كه بر حضرت موسى و حضرت عيسى نازل شده است .
    سوال سوم ؛
    آيا حكم شرعى متن ترجمه شده مطابق حكمى است كه بر خود قرآن مترتب مى شود؟ مثلا آيا مى توان ترجمه سوره حمد را براى كسى كه قادر به خواندن عربى در نماز نيست جايز شمرد؟ آيا همان طور كه نبايد آيات قرآنى را بدون طهارت لمس كرد در مورد آيات ترجمه شده نيز بايد چنين حكم كرد؟
    بحث درباره ترجمه قرآن از دير زمان در بين دانشمندان به طور جدى مطرح بوده است و ما در اين فصل بعد از ذكر مطالب مختصرى درباره انواع ترجمه ها به پرسش هاى سه گانه پاسخ مى دهيم .
    تعريف ترجمه
    ((تَرجَمَة )) مصدر فعل رباعى و به معناى تبيين و توضيح است ؛ از اين رو نوشته هايى كه شرح حال رجال را بيان مى كند، كتب تراجم مى نامند و شرح حال هر يك از رجال را ترجمه او مى گويند.
    از سخن صاحب قاموس چنين بر مى آيد كه در ترجمه ، تعدد زبان شرط است ؛ ترجمه ، برگرداندن از زبانى به زبان ديگر است ، مثلا از عربى به فارسى .
    در ((المعجم الوسيط)) چنين آمده است : ((ترجمه انتقال كلام از زبانى به زبان ديگر است )). پس اگر يك معنا، با دو عبارت در پى هم آورده شوند كه دومى توضيح اولى باشد، ترجمه نمى گويند و صرفا تبيين و توضيح عبارت است . شرط ترجمه صحيح آن است كه كاملا به اصل معنا وفادار باشد؛ يعنى ترجمه همان را افاده كند كه اصل آن را مى رساند، حتى دقايق و ظرايف متن اصلى به متن مترجم منتقل شود. مثلا گاه سخن براى افاده اصل معنا نيست ، بلكه براى افاده معناى تحسر (اظهار حسرت ) يا تحزن (اظهار اندوه ) و مانند آن آمده است . اگر چنين متنى ترجمه شود بايد ترجمه هم همين معنا را افاده كند؛ يعنى به گونه اى ترجمه شود كه معناى تحسر و تحزن را منتقل كند، نه صرفا به انتقال اصل معناى حقيقى يا مجازى لفظ بپردازد.
    گاه اصل افاده كلام در نظم و ترتيب خاص كلمات است ، مثلا ((تقديم ما حقه التاءخير، يفيد الحصر)) جان كلام در همين تقديم و تاءخير نهفته است ، بايد در ترجمه نيز ظرايفى به كار گرفته شود كه اين معنا كاملا رعايت شود.
    بنابراين شرط است كه مترجم به گونه اى با دو زبان آشنا باشد كه بتواند كاملا رموز و دقايق كلامى هر دو زبان را منتقل كند و با دقت نظر، به دقايق نهفته در هر زبان آگاهى يابد. خلاصه بايد ترجمه ، آينه تمام نماى اصل باشد تا در انتقال مفاهيم كمترين خللى حاصل نشود. البته هرگاه متن اصلى مانند متون مذهبى و كتاب هاى آسمانى از ويژگى هاى خاصى برخوردار باشد، ترجمه نيز به همان سان حساسيت بيشترى خواهد داشت ؛ بنابراين ترجمه قرآن به دليل معجزه بودن آن نسبت به متون ديگر بسيار دقيق و مشكل است و از همين رو در ترجمه هاى قرآن لغزش هايى رخ داده است كه نمونه هايى از آن را در پايان سخن مى آوريم .
    شيوه ترجمه
    اگر ما ترجمه را برگرداندن مطلبى از زبانى به زبان ديگر بدانيم متن ترجمه شده نسبت به زبان مقدص حكم تفسير، شرح و توضيح دارد؛ بنابراين بايد در ترجمه قالب زبان مقصد به گونه اى انتخاب شود كه بتواند مفهوم مورد نظر زبان مبداء را افاده كند. اين كار ممكن است سه گونه انجام شود:
    1. ترجمه تحت اللفظى ؛
    2. ترجمه آزاد؛
    3. ترجمه تفسيرى .
    1. ترجمه تحت اللفظى ؛
    به اين صورت است كه مترجم ، به جاى هر كلمه از زبان مبداء، كلمه اى از زبان مقصد را جايگزين مى كند. جمله ها و تركيب بندى هاى كلام را، يك به يك ، كلمه به كلمه ، تعويض و تبديل مى كند و تا پايان همين گونه ادامه مى دهد. مثلا جمله ((اعوذ بالله من الشيطان الرجيم )) بدين صورت ترجمه مى شود: پناه مى برم به خدا از شيطان رانده شده ، ((بسم الله الرحمان الرحيم )) را به نام خداى بخشاينده مهربان ترجمه مى كند. اين گونه ترجمه بسيار دشوار است ؛ زيرا يافتن كلمات همانند، با همان خصوصيات ، در دو زبان مبداء و مقصد كار آسانى نيست و بيشتر مترجمان به همين دليل دچار اشكال فراوان شده اند. به علاوه در بيشتر موارد اينچنين ترجمه ها نمى تواند كاملا اصل معنا را افاده كند و اين ، معلول نارسايى برخى كلمات در زبان مقصد است كه به طور كامل نمى تواند معناى كلمات زبان مبداء را ايفاء كند. بگذريم از اينكه ترجمه تحت اللفظى زيبايى سخن و جذابى آن را نمى تواند منتقل كند؛ لذا مى توان ترجمه تحت اللفظى را نارساترين اسلوب ترجمه دانست و مورد پسند محققان مخصوصا درباره كتب علمى نيست . همچنين اين گونه ترجمه ها، در جمله هاى كوتاه امكان پذير است ، ولى اگر مطلب علمى باشد و سخن به درازا كشيده شود شود هرگز نمى تواند اصل مباحث و مسائل را بازگو كند.
    با توجه به اشكالاتى كه به اختصار بيان شد، اين شيوه ترجمه را بايد به عنوان نارساترين ترجمه ها دانست . ترجمه تحت اللفظى در كلامى مانند قرآن ، كه بيشتر تعابير وارده در آن ، با انواع استعاره ها و تشبيه ها و كناره ها ايفا شده است ، يا اصلا امكان پذير نيست و يا به صورت مستهجن و زشتى نمودار مى گردد؛ زيرا تشبيه و استعاره هر لغت مخصوص همان لغت است و نمى توان عين آن را در لغت ديگر به كار برد.
    اگر بخواهيم آيه 29 سوره اسراء و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(280) را ترجمه تحت اللفظى كنيم به اين صورت خواهد بود: هرگز دست خود بر گردن مبند و آن را از هم گشاده كاملا گشاده مدار، آنگاه نكوهيده و درمانده خواهى نشست . خواننده اين ترجمه در حيرت خواهد ماند چرا خداوند از بستن دست به گردن و از گشاده نمودن دست منع كرده است ، ولى بايد توجه داشت كه ((غل يدين )) در لغت عرب كنايه از بخل ورزيدن و ((بسط يدين )) كنايه از سخاوت است .
    2. ترجمه آزاد؛
    در اين روش مترجم سعى مى كند معنايى را از قالبى به قالب ديگر بريزد تا معناى مقصود كاملا ادا شود؛ يعنى بى كم و كاست مراد متكلم برگردانده شود و حتى المقدور الفاظ و كلمات متن اصلى و ترجمه مطابق هم و جايگزين هم باشد و در صورتى كه امكان نداشته باشد، دست به تقديم و تاءخير و كم و زياد كردن برخى عبارات مى زند. چه بسا يك يا چند كلمه بر عبارت مى افزايد - نه چندان زياد - تا معنا به خوبى روشن شود. اين گونه ترجمه را ترجمه معنوى نيز مى گويند؛ زيرا بيشتر سعى بر انتقال كامل مفاهيم است نه تطابق لفظى ؛ بنابراين در اين گونه ترجمه ، تا زمانى كه معنا آسيب نبيند، مترجم به نظم و ترتيب اصل التزامى ندارد. در ترجمه بيشتر كتاب هاى علمى ، اين سبك و اسلوب رعايت شده است ؛ اين اسلوب پسنديده ترين اسلوب هاى ترجمه است و حق امانت را كاملا رعايت كرده است ؛ زيرا مقصود صاحب كتاب همان معانى و مطالبى است كه براى استفاده كنندگان بيان داشته ، خواه به زبان خود كتاب باشد يا زبان ديگر.
    شيخ محمد بهاء الدين عاملى (متوفاى 1031) به نقل از صفدى مى گويد: ((ترجمه دو روش دارد: يكى روش يوحنا بن بطريق و ابن ناعمه حمصى ، و آن اينكه هر كلمه از كلمات متن اصلى در نظر گرفته شود تا لفظى كه هم معناى آن است آورده شود، سپس به كلمه ديگر به همين نحو پرداخته شود تا جمله اى كه ترجمه مى شود به پايان برسد. اين روش به دو دليل ناپسند است :
    1. گاه در زبان دوم لفظى كه كاملا معادل لفظ موجود در متن اصلى باشد پيدا نمى شود؛ از اين رو به ناچار همان لفظ زبان اول ، در ترجمه آورده مى شود بدون اينكه امكان تغيير آن وجود داشته باشد. به همين دليل ، الفاظ بيگانه يونانى ، در ميان اصطلاحات علومى كه به عربى ترجمه شده ، فراوان يافت مى شود؛
    2. ويژگى هاى تركيب كلام در جملات خبرى و انشائى و نيز در مجاز و استعاره و مانند آنها، در زبان هاى مختلف ، متفاوت است . بنابراين ترجمه تحت اللفظى گاهى در رساندن اصل مراد، خلل به وجود مى آورد.
    روش دوم ، روش حنين بن اسحاق و جوهرى است ، و آن اين است كه مترجم ، تمام جمله را در نظر بگيرد و معناى آن را در ذهن خود مشخص ‍ سازد، آنگاه در زبان دوم جمله اى بسازد كه در رساندن آن معنا همانند جمله متن اصلى باشد؛ خواه الفاظ مساوى باشند يا نه ؛ اين روش بيشتر مورد پسند است از اين رو كتاب هاى حنين بن اسحاق جز در علوم رياضى احتياج به بازنگرى ندارد، چون به رياضيات آشنا نبود، بر خلاف كتاب هاى مربوط به طب و منطق و طبيعيات و الهيات كه هر چه در اين زمينه ها به عربى ترجمه كرده ، نيازى به اصلاح ندارد...))(281)
    3. ترجمه تفسيرى ؛
    مترجم به شرح و بسط مطالب مى پردازد منتها به زبان ديگر غير از زبان اصل ، مانند تفاسير فارسى يا ديگر زبان ها نسبت به قرآن كريم .
    خلاصه ترجمه كاملا تحت اللفظى هرگز مطلوب نيست ؛ زيرا در عبارات طولانى و كتاب هاى علمى اصلا امكان ندارد. ترجمه تفسيرى محض نيز از حد ترجمه بيرون است و ترجمه خوبى تلقى نمى شود. بنابراين ترجمه آزاد ترجمه مرغوب و مطلوبى خواهد بود. حال آنكه متاءسفانه بيشتر ترجمه هاى قرآن كريم در گذشته و حال ، يا ترجمه تحت اللفظى بوده است يا ترجمه تفسيرى .
    اينك بعد از مرورى كوتاه به انواع ترجمه ها به اصل بحث ، يعنى امكان و تجويز ترجمه قرآن مى پردازيم .
    سه ويژگى اساسى قرآن
    قرآن كريم سه ويژگى اساسى دارد كه نبايد از آن غفلت ورزيد. اين سه ويژگى است كه به اين كتاب آسمانى جنبه قدسيت داده و آن را از ديگر كتاب هاى آسمانى ممتاز كرده است :
    1. تمامى عبارات و الفاظ قرآن سخن خدا و ساخته خود اوست ؛ لذا خواندن و تلاوت آن يك گونه تعبد محض و موجب قرب به حق تعالى است .
    2. قرآن كتاب هدايت همگانى است كه صرفا به راه راست و صراط مستقيم هدايت مى كند.
    3. معجزه جاويد و دليل صدق دعوت اسلام در بستر زمان است .
    اين سه ويژگى مهم علاوه بر نظم خاص اين كتاب در لفظ و معنا و شيوه منحصر به فرد آن در فصاحت و بيان و غير از محتواى بلند آن است . اكنون اين پرسش مطرح مى گردد كه آيا ترجمه مى تواند اين ويژگى ها يا دست كم بعضى از آنها را در بر گيرد؟ يا همه آنها را از بين مى برد؟ اين موضوع ، ابعاد بحث ما را در زمينه ترجمه قرآن كريم معين مى سازد.
    در حقيقت بايد گفت ترجمه تحت اللفظى در درجه اول ، جنبه هاى اعجاز قرآن ، به خصوص جنبه هايى را كه مربوط به شيوه بيان و حد بالاى بلاغت آن است ، از بين مى برد؛ همان گونه كه قداست قرآن را نيز در بر نمى گيرد از اين رو احكام شرعى كه بر قرآن به عنوان خاص آن جارى است ، بر آن جارى نمى گردد و چه بسا در رساندن مطلب در پاره اى موارد - اگر نگوييم در بيشتر موارد - نارسا باشد. اما ترجمه آزاد كه به نظم متن اصلى مقيد نيست ، هر چند مانند ترجمه تحت اللفظى دلايل اعجاز را ندارد و نيز عنوان قرآن در آن نيست ، معناى مقصود را مى رساند؛ البته در صورتى كه شرايط لازم را داشته باشد. حال به شرح اين مطلب مى پردازيم :
    اهميت ترجمه
    ترجمه قرآن به ديگر زيان ها به منظور آشنا كردن ملت هاى بيگانه از زبان عرب با حقايق و معارف قرآنى ، يكى از ضرورت هاى تبليغى به شمار مى رفته است . مبلغان اسلامى همواره با ترجمه و تفسير آيه ها و سوره هايى از قرآن مردم را به راه راست هدايت مى كرده اند و تاكنون هيچ دانشمند و فقيهى نگفته است ترجمه قرآن به ديگر زبان ها به منظور دعوت به دين اسلام و آشنايى آنان با شريعت و حقايق قرآن ، ممنوع است . بلكه مى توان گفت ترجمه قرآن از دير زمان تاكنون سيره جارى دانشمندان مسلمان حتى غير مسلمان بوده است ؛ زيرا مى بايست با مردم هر قومى با زبان خودشان سخن گفت ، مخصوصا كه قرآن كتاب آسمانى دينى كه همه ملل جهان را به اسلام دعوت مى كند و اختصاص به ملت عرب ندارد. از سوى ديگر ملت هايى كه به زبان عربى آشنايى ندارند، نبايد مجبور باشند زبان عربى ياد بگيرند، گرچه ياد گرفتن زبان عربى فضيلتى محسوب مى شود.
    به طورى كه قبلا نيز اشاره شد، امروزه يكى از بهترين وسايل تبليغى ، ترجمه كردن آيه هايى از قرآن و آشنا ساختن جهانيان با حقايق و معارف قرآنى با شرح و تفسير آن است ؛ زيرا مردم جهان در اين انتظارند تا بدانند در قرآن چه حقايقى نهفته است كه از ملل مختلف با فرهنگ هاى گوناگون ملت واحدى ساخته و آنها را در برابر ستمگران يك صدا و هماهنگ كرده است ؛ لذا ضرورت ايجاب مى كند كه قرآن به تمام زبان هاى زنده جهان ترجمه شود و در اختيار آنان قرار گيرد تا خود از قرآن مستقيما بهره مند شوند. البته بايد اين كار با نظارت كامل افراد متخصص صالح انجام گيرد.
    دلايل مخالفان ترجمه قرآن
    در طول تاريخ اسلامى هرگز از سوى دانشمندان و بزرگان جهان اسلام ممانعتى از ترجمه قرآن به زبان هاى ديگر نشده ، چون ترجمه قرآن ضرورتى تبليغى بوده كه مبلغان اسلام از روز نخست آن را لمس كرده بودند و تنها در سده هاى اخير - در قلمرو حكومت عثمانى و در بخش هاى عرب نشين آن ؛ مثل سوريه و مصر - سخن از عدم جواز ترجمه قرآن به ميان آمد و شايد انديشه اى استعمارى از سوى مسيحيان باشد كه در تلاشى براى ايجاد سد و مانع در مقابل نشر تعاليم اسلام و جلوگيرى از گسترش آن به سرزمين هاى غير عربى ابراز شده باشد.
    دكتر على شواخ مى گويد: ((با اندكى تدبر و ژرف انديشى در خواهيم يافت كه انديشه عدم جواز ترجمه قرآن همزمان با حضور مسيحيان غربى و دوره استعمار آنان بر سرزمين هاى اسلامى آغاز شد. آنان براى مسيحيان غربى و دوره استعمار آنان بر سرزمين هاى اسلامى آغاز شد. آنان براى مسيحى كردن مسلمانان به هر وسيله اى متوسل شده ، به تلاش ‍ و تكاپو پرداختند و به فرستادن مبلغان مسيحى به كشورهاى اسلامى در لباس هاى مختلف بسنده نكرده ، تدريس زبان عربى را حتى در مستعمرات عربى زبان همچون شمال آفريقا ممنوع كردند؛ ظاهرا تصميم گرفته بودند با منع ترجمه قرآن به زبان هاى بيگانه ، محاصره قلعه اسلام را كامل كنند؛ مسلمانان غير عرب هم با عربى آشنا نبودند و ترجمه قرآن را به زبانى كه مى شناختند در اختيار نداشتند؛ لذا ميدان تبليغ براى ديگر اديان خالى مى ماند. يكى از مبلغان مسيحى به يكى از دانشمندان ساده دل مسلمان گفت : قرآن به راستى معجزه است و بلاغت آن ترجمه پذير نيست ! اين عالم ساده دل از شدت خوشحالى از جا كنده شد و گفت : الفضل ما شهدت به الاعداء، و در اين زمينه به ايراد سخنرانى پرداخت و نوشت : ترجمه قرآن مشكل يا محال است . ديگران هم از او پيروى كردند و اظهار داشتند: ترجمه قرآن جايز نيست !
    ولى آدمى هر چند بينديشد و زمينه را براى خواسته خود فراهم سازد، سرانجام آنچه خدا خواسته و مقدر ساخته است ، خواهد شد. مسيحيانى كه اين انديشه مسموم را رواج دادند بر اين باور بودند كه عرب ديگر به ترجمه قرآن اقدام نخواهد كرد و اين باورشان درست از آب در آمد، اما مسلمانان غير عرب - به شهادت تاريخ - به اين امر اهتمام ورزيدند؛ عالمان داناى به زبان عربى ، قرآن را به زبان ملت هاى خود ترجمه كردند تا آن را براى فرزندان خود و عموم مردم كشورشان كه زبان عربى نمى دانستند، تدريس كنند)).(282)
    دكتر شواخ در ادامه مى گويد: ((بدين ترتيب براى ما روشن مى شود كه حركت ضد ترجمه قرآن به ديگر زبان ها، منحصر به كشورهاى عربى و به طور خاص دولت عثمانى است )).(283)
    استاد شاطر، سردمدار مخالفان ترجمه قرآن ، با همين شيوه به ايراد دلايلى براى منع ترجمه قرآن پرداخته و خطراتى بر شمرده كه ممكن است از رهگذر ترجمه به زبان هاى بيگانه دامن گير دژ مستحكم اسلام يعنى قرآن شود كه مهمترين آنها را ذكر مى كنيم :
    1. ((ترجمه ، قرآن را ضايع مى كند همان گونه كه تورات و انجيل به علت ترجمه به زبان هاى ديگر ضايع شدند و اصل اين دو كتاب با ضايع شدن زبان آنها از بين رفت . پس بيم آن مى رود كه خدا نكرده بر سر قرآن همان بلايى بيايد كه بر سر تورات و انجيل آمد)).(284)
    در پاسخ مى گوييم : اين يك قياس مع الفارق است ؛ زيرا علت ضايع شدن تورات و انجيل ، مخفى كردن اصل آنها از عموم و تنها نشان دادن ترجمه تحريف شده آنها به مردم بود كه با هدف فريب آنان انجام گرفت . سران يهود و كشيشان مسيحى ، همواره در تحريف تعاليم عهدين مى كوشيدند. آنان الفاظ عهدين را تحريف نمى كردند، بلكه معانى و ترجمه آنها را تحريف مى نمودند، چون توان تحريف الفاظ را نداشتند، به تفسير نادرست آن مى پرداختند و آن را به عنوان تعاليم اصيل الهى به مردم ارائه مى كردند.
    خداوند درباره تورات مى فرمايد: الكتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا...(285) كتابى را كه موسى آورد براى مردم روشنايى و رهنمود است ؛ (و) آن را به صورت طومارها در مى آوريد، (آنچه را مى خواهيد) آشكار و بسيارى را پنهان مى كنيد)).
    در موضوع تحريف كتاب گفته ايم كه تحريف عهدين به صورت تحريف در معناى آنها بوده ؛ يعنى آنها را تفسير نادرت مى كردند؛ كارى كه در ترجمه هاى عهدين صورت گرفت و نه در متن اصلى آنها. خداوند مى فرمايد: قل يا اءهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما اءمزل اليكم من ربكم ؛(286) بگو: اى اهل كتاب ! شما بر چيزى نيستيد (استوارى در كار و رفتارتان نيست ) تا تورات و انجيل و آنچه را كه سوى شما نازل شده است بر پا داريد)) و فرموده است : قل فاءتوا بالتوراة فاتلوها ان كنتم صادقين ؛(287) بگو: تورات را بياوريد و آن را تلاوت كنيد اگر راست مى گوييد)). بنابراين ، فاجعه بزرگ در اين بود كه آنان متن اصلى عهدين را از مردم پنهان مى داشتند؛ اين موضوع ، علت اصلى از بين رفتن آنها شد نه ترجمه آن ها. اما قرآن كتابى است كه مسلمانان نسل به نسل آن را در اختيار دارند، بلكه همه مسلمانان جهان ، از معتقد مقلد گرفته تا پژوهشگر توانا، متن قرآن را عزيز شمرده ، در حفظ و حراست آن مى كوشند. خداوند فرموده است : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ؛(288) همانا ما قرآن را نازل كرده ايم و خود ما نگهبان آنيم ))؛ يعنى قرآن را در سينه هاى مردم و بر دست مردم ، هم دوستان و هم دشمنان حفظ مى كنيم ، كه اين خود يك معجزه جاودان قرآنى است .
    2. ((طبعا ميان ترجمه ها اختلافاتى وجود دارد؛ چون سليقه ها بلكه عقيده هاى مردم مختلف است و آنها را به هر جا مى كشاند. همچنين استعدادها در فهم معانى قرآن و ترجمه آن و درك آراء مختلف ، متفاوت است و اختلاف در ترجمه هاى قرآن آثار نامطلوبى دارد؛ زيرا اختلاف در ترجمه ، اختلاف در استفاده و استنباط احكام و آداب شرعى را به دنبال دارد و هر گروهى بر حسب آنچه از ترجمه مى فهمد نظر مى دهد و شايد ميزان اختلاف آن را با ساير ترجمه ها نداند)).(289)
    پاسخ اينكه : اين سخن خارج شدن از فرض مساءله است ؛ زيرا ترجمه ضوابطى دارد كه بايد مراعات شود، به خصوص ترجمه قرآن كريم كه بايد تحت نظارت هياءتى رسمى و گروهى از دانشمندان و اديبان متخصص و زير نظر يك دولت اسلامى مقتدر باشد و فرصتى براى دست اندازى بيگانگان نگذارد؛ همان گونه كه رسم الخط آن و نيز چاپ آن بايد با ضوابط مشخصى انجام گيرد تا از اختلاف و دگرگونى مصون بماند.
    3. ((قرآن در بسيارى از آيات خود حقايق پيچيده اى دارد كه گاه بر بسيارى از دانشمندان پوشيده مانده است و گاه كسانى كه پس از آنان آمده اند آنها را فهميده اند. در اين مورد مثال هاى متعددى وجود دارد. پس ‍ اگر قرآن را با اطلاعات امروز خود ترجمه كنيم ، وقتى علم در سطح بالايى قرار گيرد و از حقايق قرآن چيزهايى كشف شود كه قبلا پوشيده بود، آيا خود را تخطئه كنيم و به همگان اعلام نماييم كه ترجمه ديروز ما غلط بوده است ؟ مردم به ما چه مى گويند؟ چه تضمينى براى اطمينان يافتن آنان به ترجمه امروز ماست ؛ همان گونه كه به ترجمه ديروز اطمينان يافته بودند؟. - سپس استاد شاطر براى اين موضوع چنين مثال زده است :-
    الف ) اين گفته خداوند كه و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين (290) كه مفسران قديم ، ((زوجين )) را به دو صنف تفسير كرده اند؛ سپس علوم جديد آمد و پرده از روى معناى درست آن برداشت و نشان داد كه در هر ميوه اى نر و ماده وجود دارد. اگر ترجمه مطابق با تفسير نخست بود، اين حقيقت جديد كه علم آن را آشكار ساخته بر خواننده آن پوشيده مى ماند و از دست مى رفت .
    next page

    fehrest page


    back page

  11. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ب ) اين گفته خداوند كه و الله الذى اءرسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت .(291) كه در اين آيه واژه ((تثير)) به ((سوق مى دهد)) تفسير شده است و بدين گونه معناى بديعى كه دليل اعجاز قرآن كريم است از بين رفته ، و آن اين است كه ((تثير)) از ((اثاره )) است ؛ يعنى تهييج و تحريك ؛ مانند تحريك غبار و دود. اين موضوع ، مبداء كار تبخير و باران سازى است ، چون تبخير از حرارت مركزى و حرارت جوى و باد حاصل مى شود؛ يعنى در تبخير اين سه عامل لازم است . سپس بادها بخارها را حمل مى كنند تا آنجا كه خدا بخواهد. اين معنا براى اين آيه اخيرا آشكار شده است .
    ج ) اين گفته خداوند كه ((و فرعون ذى الاوتاد)).(292) مفسران ((اءوتاد)) را به كثرت لشكر معنا كرده اند، يا چهار ميخ كه فرعون مردم را با آن شكنجه مى كرده است ، ولى اكنون روشن شده كه منظور از آن همين اهرام است كه شبيه كوه هستند و قرآن از كوه ها به عنوان ((اوتاد)) ياد كرده است : الم نجعل الارض مهادا و الجبال اءوتاد.(293)
    د) اين كلام خداوند كه ((والارض بعد ذلك دحاها)).(294) بعضى از مفسران ((دحو)) را به ((گسترش )) معنا كرده اند؛ كه اگر چنين معنا شود، مفهوم اصلى ((دحو)) كه همانا گرد غير كامل است (مانند گِردى تخم مرغ ) علاوه بر حركت به دور خود، از بين مى رود. مردم منطقه ((صعيد)) كه ريشه بسيارى از آنان عرب است نيز، به تخم مرغ ((دحو)) يا ((دحى )) يا ((دح )) مى گويند.
    همچنين اگر اين كلام خداوند: يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل .(295) به گونه اى كه بعضى از مفسران گفته اند ترجمه شود،(296) معنايى كه از آيه استفاده مى شود، كه همانا كروى بودن زمين است از بين مى رود؛ زيرا لازمه گِرد بودن و قوسى بودن نور، گرد بودن آن چيزى است كه نور بر آن مى تابد؛ چون روشنايى و تاريكى ، شكل همان جسمى را مى پذيرند كه بر آن واقع شده اند. حال اگر آيه به همان معناى ((پوشش )) ترجمه شود، ولى بر صحت معناى دوم دليل هاى ديگرى دلالت كند، در اين صورت معجزه اى از معجزات قرآن را از دست داده ايم )).
    سپس استاد شاطر مى گويد: ((بيم آن دارم كه اين حديث شريف درباره ما صدق كند كه فرمود: ((شما از سنت هاى پيشينيان وجب به وجب و ذراع به ذراع پيروى مى كنيد؛ حتى اگر به لانه سوسمارى درآيند، شما نيز از آنان پيروى مى كنيد. گفتند: اى پيامبر خدا! مقصود شما يهود و نصارى هستند؟ فرمود: پس كيست ؟!)).(297)
    استاد محمد فريد وجدى از طرح مساءله ترجمه قرآن به زبان هاى بيگانه ، به خوبى دفاع كرده و به اعتراض استاد شاطر چنين پاسخ داده است :
    ((ما معتقديم قرآن كتابى است كه شگفتى هاى آن پايان نمى پذيرد و رسيدن به ژرفاى آن غير ممكن است ؛ همان گونه كه استاد شاطر عقيده دارد، ولى در اين مورد چنان غلو نمى كنيم كه قرآن را به مرحله تعطيل بكشانيم و آن را طلسمى بدانيم كه انديشه از درك آن عاجز است و حقيقت آن در دسترس بشر نيست ؛ اين طرز تفكر با خود قرآن در تضاد است ، چون قرآن در آيات متعددى خود را به عنوان دلايلى روشن معرفى كرده و نيز چنين گفته است كه قرآن نازل شده تا مردم در آيات آن تدبر كنند؛ حتى خداوند مى فرمايد: و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر؛(298) قرآن را براى پند آموزى آسان كرده ايم ، پس آيا پند گيرنده اى هست ؟)).
    اين آيه در يك سوره چهار بار تكرار شده است ؛ پس روا نيست بگوييم چيزى كه خداوند آن را براى يادآورى و پند گرفتن آسان كرده ، طلسمى است كه نمى توان آن را گشود.
    آرى ، مفسران بعد از قرن هاى اول و دوم بعضى از فنون را به عنوان وسيله فهم قرآن وضع كردند، بدين ترتيب قواعد لغت از قبيل نحو، معانى ، بيان و بديع ضبط شد، آنان بدين وسيله خواستند در روشن شدن آيات ، تعمق بيشترى به عمل آيد. بيشتر اين فنون فقط جنبه وسيله دارد و معانى قرآن هرگز از دايره فهم بشر بيرون نيست و هيچ كس ادعا نكرده كه قرآن ، به خصوص آيات محكم آن ، در عصرى از عصرها فهميده نشده است ؛ اساسا چگونه مى توان گفت آيات محكم قرآن قابل فهم نيست ؟ در حالى كه همه دين ، از عقايد گرفته تا عبادات و معاملات ، بر پايه آيات قرآن استوار است .
    بنابراين ، گروهى كه براى ترجمه قرآن تعيين مى شود، در مفاهيمى كه پيشوايان تفسير مقرر كرده اند، نظر خواهند كرد و اگر ميان بعضى از آنها اختلافى بود، آنچه را كه اكثريت قبول دارند انتخاب خواهند نمود و در حاشيه به بقيه احتمالات هم اشاره خواهند كرد؛ به اين صورت ، ترجمه ، تمام آراء را در بر خواهد گرفت .
    در مورد آيات مربوط به اعتقادات و عبادات و معاملات نيز چنين است . اما آن گروه آيات مربوط به خلقت و تاريخ و نيز آيات متشابه را بدان گونه كه در زبان عربى احتمال داده مى شود ترجمه خواهد كرد و به شرح آن خواهد پرداخت . در آياتى مانند و الله الذى اءرسل الرياح فتثير سحابا...(299) گروه تفسيرى ، آيه را بررسى مى كند و معناى درست آن را در اختيار گروه ترجمه قرار مى دهد تا آن را ترجمه كند، بدون اينكه به معانى علمى آن اشاره نمايد، ولى در ترجمه ((تثير)) سعى مى كند واژه اى را انتخاب كند كه تمام خصوصيات لغوى اين كلمه را داشته باشد،(300) و معانى علمى آن را به فهم خوانندگان واگذار مى كند تا از قرار گرفتن در خطايى چنين بزرگ كه استاد شاطر دچار آن شده است (301) در امان باشند و قرآن را از احتمالاتى كه ممكن است دانش ‍ كنونى آنها را نفى كند، حفظ نمايد، چون علم همواره در حال تغيير است )).
    فريد وجدى سپس مى گويد: ((در اينجا مى توانيم بگوييم : اگر روش استاد شاطر را در تفسير و ترجمه آيات قرآنى بپذيريم ، سپس علم تغيير كند و از راءى پيشين خود برگردد، بايد قرآن را دوباره ترجمه كنيم يا آن را با همان خطايى كه دارد رها سازيم ؟ ولى در ترجمه با روشى كه ما گفتيم اين گونه مشكل ها نيست ، چون كلمه به مرادف خود ترجمه شده ، بدون آنكه شرح و بيان شده باشد. در حقيقت بيان آن به فهم خوانندگان واگذار شده است ؛ همان گونه كه واژه در خود قرآن نيز از چنين حالتى برخوردار است )).(302)
    من فكر مى كنم استاد شاطر در استشهاد به آياتى كه از آنها سخن رفت ، اشتباه كرده است ؛ گذشته از اينكه خطر اختلاف در ترجمه ، از خطر اختلاف در تفسير بيشتر نيست و اصولا گريزى از اين اختلاف وجود ندارد.
    استاد وجدى آيات را به روشى كه مخالف راءى استاد شاطر است بيان كرده و ما آن ها را به ترتيب ذكر مى كنيم :
    درباره آيه نخست اين سخن كه ((علم جديد براى ما كشف كرده كه هر ميوه اى نر و ماده دارد)) خطاست ؛ زيرا ميوه ها نر و ماده ندارند، و نر و مادگى در اندام گل هاست نه ميوه ها. گاهى در يك گل ، اندام نر و ماده هر دو وجود دارد و گاهى اين اندام ها در دو گل از يك درخت و يا در دو درخت مستقل است و اين تلقيح (بارور كردن ) نباتى از قديم معروف بوده و حتى عرب جاهلى آن را مى دانسته و نخل ها را تلقيح مى كرده است و اين معنا بر مفسران قديم پنهان نبوده است ، به همين سبب آيه را بر حسب ظاهر لغوى آن تفسير كرده اند و صحيح هم همين است ؛ به خصوص پس از ملاحظه آيه ديگرى كه در آن ، توصيف دو باغى كه خدا به پرهيزگاران وعده كرده ، آمده است : ((فيهما من كل فاكهة زوجان )).(303) اين آيه را به هيچ وجه نمى توان به معنايى كه استاد (شاطر) گفته است حمل كرد.
    درباره آيه دوم كه در آن واژه ((تثير)) را به معناى عمل تبخير به وسيله حرارت و باد دانسته ، در علم طبيعت معروف است كه عمل تبخير در آب ها و رطوبت ها بر اثر حرارت مركزى زمين و حرارت آفتاب انجام مى گيرد و بادها نقشى در آن ندارند، كسى از دانشمندان نيز اين را نگفته است . دانشمندان از پانصد سال پيش از ميلاد مسيح ، پيدايش بخارهاى زمينى را كه تشكيل دهنده ابرهاست مى شناختند. كتابهاى طبيعى قديم شاهد بر اين مطلب است و علم جديد آن را كشف نكرده است .
    در آيه سوم نيز كه پنداشته منظور از ((اوتاد)) اهرام است ، نمى توان با او هم عقيده شد؛ زيرا علت اينكه به كوه ((وتد)) يا ميخ گفته مى شود، اين است كه در حفظ زمين از لرزش و تلاشى تاءثير دارد، و آن به ضخامت و صلابت كوه وابسته است ؛ و مى دانيم كه ميان كوه ها و بزرگ ترين هرم از اهرام مصر تناسبى وجود ندارد، چون ارتفاع آن به صد و پنجاه متر و طول قاعده آن به سيصد و سى و سه متر مى رسد؛ و اين هرم كجا و رشته كوه ((هيماليا)) كجا؛ كه ارتفاع آن به هشت هزار و هشتصد متر مى رسد و قسمت شمال هند را فرا گرفته است ؟! يا كوه هاى ((آند)) در آمريكاى جنوبى كجا كه طول قاعده آنها به هفت هزار كيلومتر بالغ مى شود و ارتفاع آنها چندين هزار متر است ؟ خلاصه اينكه بلندترين هرم با كوچك ترين قله از كوه هاى زمين مساوى نيست . بنابراين ، اطلاق ((وتد)) بر آن صحيح نيست ، چون مناسبتى ميان آنها وجود ندارد. از اين گذشته اهرام مصر، قبور فراعنه مصر است كه حدود سه هزار سال از فرعون زمان موسى جلوتر بودند. چگونه آنها را به فرعون زمان موسى نسبت مى دهد؟!
    درباره آيه چهارم و پنجم ، آنچه ذكر كرده ، حتمى نيست ؛ احتمالى است مانند ساير احتمالات كه درباره آيه داده مى شود؛ همان گونه كه حضرت على (عليه السلام ) فرمود: ((القرآن حمال ذو وجوه ))، ولى اين مطلب ربطى به موضوع و مساءله امكان ترجمه به شكلى كه احتمالات لفظ؛ مانند متن اصلى باقى بماند، ندارد.
    به هر حال ترجمه به خودى خود با احتمالاتى كه در واژه هاى قرآنى داده مى شود منافات ندارد، مشروط بر اينكه بر اساسى درست صورت گيرد؛ همان گونه كه استاد وجدى گفت و ديديم .(304)
    علاوه بر اشكالات مذكور برخى از مخالفان ترجمه قرآن ، به احاديثى تمسك جسته اند كه بايد قرآن را (مانند ديگر عبادات چون اذان ، نماز و اذكار حج ) به عربى خواند. اين احاديث مسلمانان را متعبد به خواندن قرآن به عربى مى كنند؛ اگر چه مفهوم آنها را درك نكنند، ولى دلالتى بر منع ترجمه قرآن ندارند. البته بهتر است هر مسلمانى با ياد گرفتن زبان عربى مفاهيم قرآن را خود به طور مستقيم درك كند.
    فتاوى علما
    دانشمندان پيشين ما - رضوان الله عليهم - درباره مساءله ترجمه قرآن به زبان هاى ديگر، بحث مفصلى كه در بر گيرنده تمام ابعاد مساءله باشد نكرده اند، بلكه كلام آنان درباره ترجمه تع در بحث از شرايط قرائت در نماز آمده است و از كلماتشان در اين بحث استفاده مى شود كه ترجمه اشكالى ندارد. بحث آنان در اين است كه آيا مى توان به جاى سوره فاتحه ، ترجمه آن را در نماز خواند يا نه ؟ و اين يك بحث ثانوى است كه در آن ، اصل مشروعيت ترجمه مسلم دانسته شده است .
    شخصيت هاى فاضل و اديب مسلمان در طول تاريخ همه يا بخشى از آيات قرآن را ترجمه و آن را به كسانى كه عربى نمى دانسته اند عرضه نموده اند،(305) و اين كار در معرض ديد فقهاى اسلام بوده و از آن جلوگيرى نكرده اند. اين نشان مى دهد كه آنان ترجمه قرآن را به خصوص ‍ با هدف مزبور جايز مى دانسته اند.
    در اين اواخر فتواهايى درباره جواز ترجمه قرآن صادر شده و كسانى درباره اين موضوع مقالاتى نوشته اند كه يا موافق بوده اند و يا مخالف ، ولى فقها بر جواز ترجمه توافق كرده اند، البته با شرايطى كه در اين زمينه يادآور شده اند. اينك ما برخى از اين نظريه ها و آراء را در اينجا مى آوريم :
    فتواى كاشف الغطاء
    در پاسخ به استفتاى استاد عبدالرحيم محمد على درباره جواز ترجمه قرآن به زبان هاى بيگانه ، دانشمند بزرگ ، شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء رحمة الله عليه متن زير را نگاشته است :
    ((وقتى به اين مساءله نگاه مى كنيم مى بينيم اعجاز قرآن كه باعث شگفتى دانشمندان بلكه جهانيان شده ، مربوط به دو چيز است :
    1. فصاحت مبانى و الفاظ و بلاغت اسلوب و تركيبات ؛
    2. عظمت معانى و مفاهيمى كه در قرآن آمده است ، مانند قوانين و مقررات بلند و شگفت آور و احكام جامعى كه براى صلح بشر مقرر گرديده ، از عبادات گرفته تا مسائل اجتماعى ؛ يعنى از طهارت تا حدود و ديات ، علاوه بر مسائل اعتقادى كه در مورد توحيد، نبوت و معاد به صورت مبرهن بيان شده است . خلاصه اينكه قرآن كريم متكفل اصلاح دنيا و آخرت مردم است ؛ به گونه اى كه هيچ كتاب آسمانى و هيچ آيينى از آيين هاى پيشين چنين نبوده است .
    شك نيست كه ترجمه هرقدر هم در زبان دوم قوى و بليغ باشد، نمى تواند قرآن را در آن زبان منعكس كند، گرچه مترجم در هر دو زبان عربى و دوم نيرومند و ماهر باشد، ولى ترجمه اگر درست باشد و در آن هيچ گونه تغيير و تحريفى نباشد، جايز است ؛ بلكه براى كسانى كه قدرت بر ترجمه دارند، چه به صورت فردى و چه به صورت گروهى ، واجب است ، چون بهترين راه دعوت به اسلام و تبليغ دين است و سخن خداوند، آنجا كه مى فرمايد: ولتكن منكم امة يدعون الى الخير(306) به آن اشاره دارد؛ و چه خيرى مهمتر و بزرگ تر از دعوت به اسلام است ؟!
    ترجمه قرآن به زبان فارسى از قديم رايج بوده و از هيچ يك از دانشمندان بزرگ ما منع از آن نقل نشده است ؛ و اگر ترجمه قرآن به فارسى جايز باشد، قطعا ترجمه به زبان هاى ديگر هم جايز خواهد بود. با اين بيان نيازى نداريم كه به اصل اباحه و مانند آن تمسك كنيم ؛ زيرا مساءله واضح ، درست و روشن تر از آن است كه احتياج به دليل يا اصلى داشته باشد)).(307)
    نظر آيت الله خويى
    استاد بزرگوار ما آيت الله خويى قدس سره نظر روشنى درباره ترجمه قرآن به زبان هاى ديگر دارد كه آن را در پيوست كتاب ((البيان )) ذكر و به اجمال به شرايط اوليه ترجمه نيز اشاره كرده است . سخن ايشان چنين است :
    ((خداوند پيامبر خود را براى هدايت مردم فرستاد و او را به وسيله قرآن قوت بخشيد. در قرآن تمام آنچه بشر را به سعادت و كمال مى رساند، وجود دارد. و اين لطفى از جانب خداست كه به گروه خاصى تعلق ندارد، بلكه تمام بشر را در بر مى گيرد. حكمت بالغه خدا خواسته است كه قرآن عظيم با زبان قوم پيامبر بر او نازل شود با اينكه تعاليم آن همگانى و هدايتش فراگير است از اين رو لازم است تمام مردم قرآن را بفهمند تا از هدايت آن برخوردار شوند و شك نيست كه ترجمه آن به اين هدف كمك مى كند. بايد در ترجمه مهارت و احاطه كامل بر زبانى كه قرآن از آن به زبان ديگر ترجمه مى شود (زبان عربى ) موجود باشد؛ چون ترجمه هر هم كه قوى باشد، مزاياى بلاغتى را كه قرآن بدان امتياز يافته ، نخواهد داشت ؛ اصولا اين مطلب در كلامى جريان دارد؛ زيرا چه بسا ترجمه متن ، به خلاف معناى مراد در متن اصلى ، كشيده شود. بنابراين در ترجمه قرآن بايد نخست قرآن فهميده شود. فهم قرآن در سه چيز خلاصه مى شود.
    1. ظهور لفظى ، كه عرب فصيح آن را مى فهمد؛
    2. حكم عقل فطرى ؛
    3. آنچه از معصومين در تفسير آن آمده است .
    اين امور، مستلزم احاطه كامل مترجم است تا بتواند معناى قرآن را به زبان ديگر منتقل نمايد. اما آراء شخصى اى كه برخى از مفسران در تفاسير خود دارند و با اين معيارها سازگار نيست ، از باب تفسير به راءى و از درجه اعتبار ساقط است و مترجم نبايد در ترجمه خود به آنها تكيه كند. اگر همه اينها در ترجمه رعايت شود، شايسته است كه حقايق قرآن و مفاهيم آن به زبان هر ملتى انتقال داده شود، چون قرآن براى عموم مردم نازل شده و تعاليم و حقايق قرآن براى همه آنان است و سزاوار نيست كه زبان قرآن مانع آنان باشد)).(308)
    فتواى علماى ازهر
    نامه استاد دانشگاه ازهر؛
    در يك نامه رسمى كه شيخ محمد مصطفى المراغى ، استاد اسبق دانشگاه ازهر، به نخست وزير مصر در سال 1355 نوشت ، چنين آمده است :
    ((گروهى در گذشته و حال دست به ترجمه قرآن به ديگر زبان ها زده اند. اين مترجمان غالبا به زبان و لغت خويش آشنايى كامل دارند، ولى در زبان عربى چندان مهارتى ندارند، بر اصطلاحات و رموز اين زبان واقف نيستند و نيز از اصطلاحات اسلامى سر رشه زيادى ندارند تا بتوانند به طور شايسته مفاهيم قرآنى را درك كنند؛ از اين رو در ترجمه هاى موجود، نارسايى فراوانى به چشم مى خورد و متاءسفانه همين ترجمه ها با اين عيب و نقص ها در دسترس مردم قرار دارد و مردم جز آن ، راهى براى رسيدن به مفاهيم قرآن ندارند و بر همين ترجمه هاى ناقص و نارسا، در فهم مطالب اسلامى و تعاليم عالى آن ، اعتماد كرده و آن را پذيرفته اند؛ لذا بر امت اسلامى عموما و بر مردم مصر خصوصا لازم است ، به جهت جايگاه بلندى كه در جهان اسلام دارند، به اين كار خطير مبادرت ورزيده و اين نارسايى ها و كمبودها را از ترجمه ها بزدايند و ترجمه هاى بى عيب و نقص و كاملا رسا در اختيار ملل غير عرب زبان جهان قرار دهند.
    اين اقدام اگر به طور جدى انجام شود اثر ژرفى در هدايت گسترده جهانى اسلام خواهد داشت ؛ زيرا اساس دعوت به دين اسلام ، بر پايه ارائه حجت روشن و برهان قاطع استوار است و در قرآن ، حجج و براهين ساطعه و كوبنده ، فراوان وجود دارد كه دارندگان انصاف را وادار به تسليم مى كند و موجب اذعان و گردن نهادن به حق ميشود.
    فايده ديگر آن براى امت هاى اسلامى است كه عربى نمى دانند و براى چيدن ميوه هاى دين از شاخه هاى بلند آن گردن كشيده اند، ولى در برابر خود، ترجمه هايى را مى بينند كه آكنده از غلط است . آرى ، تا هنگامى كه ترجمه صحيحى كه زير نظر يك هياءت دينى شناخته شده در جهان تهيه شده باشد، به آنان ارائه نشود به همين ترجمه هاى موجود اعتماد خواهند كرد و آنها را بيانگر وحى الهى خواهند دانست .
    ما معتقديم كه عهد سلطنت ملك فواد، كه كارهاى مهمى به نفع اسلام و مسلمانان در آن انجام گرفته ، براى اقدام به اين كار سزاوار است . خداوند وجود او را براى يارى علم و دين حفظ كند.
    لذا پيشنهاد مى شود تا هياءت دولت طرحى براى ترجمه قرآن ارائه دهد و اين كار به صورت رسمى به دست با كفايت علماى ازهر و با كمك و مساعدت وزارت معارف و پشتوانه مالى هياءت دولت به انجام برسد. خواهشمندم در اين باره تاءمل فرماييد)).
    در اين رابطه نامه رسمى ديگرى از وزير معارف مصر به نخست وزير نوشته شد و نامه استاد دانشگاه ازهر مورد تاءييد قرار گرفت تا به طور موكد به خواسته او جامه عمل پوشانده شود.(309)
    فتواى علماى ازهر؛
    استفتايى در مورد ترجمه قرآن به زبان هاى ديگر به علماى ازهر تقديم شد كه در آن شرايط لازم ترجمه صحيح قيد شده بود. پاسخ استفتا صريحا فتوا به جواز بود. اينك نص و پاسخ آن :
    ((آقايان علما و صاحبان فضيلت ، درباره پرسش زير، پس از ملاحظه مقدمات درج شده نظر خودتان را بفرماييد.
    1. شكى نيست كه قرآن كريم نام كتابى است داراى نظم و اسلوب خاص ‍ كه بر پيامبر اسلام و به زبان عربى نازل شده است و نيز جاى شبهه نيست و اينكه اگر معانى قرآن درست فهميده و به زبان ديگر ترجمه شود، اين ترجمه ، قرآن نخواهد بود؛ بلكه صرفا ترجمه است و همانند تفسير، توضيحى بيش نيست .
    2. نيز جاى اختلاف نيست كه ترجمه تحت اللفظى ، به گونه اى كه با معانى ، خصوصيات ، نظم و اسلوب موجود در قرآن موافق باشد، امكان پذير نيست .
    3. مردم خود ترجمه هايى براى قرآن ارائه و در دسترس همگان قرار مى دهند كه حاوى اشتباهات و غلطهاى بسيار است و برخى مسلمانان از زبان عربى آگاهى ندارند، افراد غير آشنا به زبان عربى همين ترجمه ها را مورد اعتماد قرار داده اند و حتى برخى علماى غير مسلمان كه خواسته اند بر مفاهيم اسلامى واقف شوند، از همين ترجمه ها استفاده كرده اند.
    4. اين انديشه قوت گرفته است كه بر پايه زير، ترجمه استوارى انجام گيرد:
    لازم است فهم معانى قرآن ، به وسيله بهترين دانشمندان ازهر انجام شود و پس از مراجعه به آراى سلف و بزرگان مفسران اين معانى در عباراتى دقيق و محدود پياده شود، سپس به ديگر زبان ها انتقال يابد و انتقال دهندگان بايد افرادى باشند كه از لحاظ قدرت علمى و احاطه ، مورد اطمينان باشند تا بتوانند در كمال امانت و اخلاص ، اين معانى را به ديگر زبان ها برگردانند، به گونه اى كه ترجمه به خوبى معناى آن عبارات عربى را كه علما نوشته اند، برساند.
    اقدام به اين كار تحت چنين شرايطى شرعا جايز است يا نه ؟
    البته توضيح داده مى شود كه اين ترجمه است و خود قرآن نيست و هيچ گونه ويژگى هاى قرآن را ندارد و نيز تمامى آنچه علما از قرآن فهميده اند، نيست . اين ترجمه در جنب اصل قرار داده خواهد شد؛ يعنى ترجمه تنهايى منتشر نخواهد شد...)).
    متن پاسخ علما به قرار زير است :
    ((سپاس خداى را و صلوات و سلام بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از تمام آنچه در اين استفتا آمده بود آگاهى يافتيم و مى گوييم : اقدام بر ترجمه به صورتى كه به تفصيل ذكر شده ، شرعا جايز است و خداوند سبحان بهتر مى داند)).
    اين پاسخ را علماى ازهر امضا كردند كه نام آنان به قرار زير است :
    1. محمود دنياوى ، رييس انجمن علمى طنطا و عضو جمعيت كبارالعلماء.
    2. عبدالمجيد لبان ، رئيس دانشكده اصول دين و عضو جمعيت كبارالعلماء.
    3. ابراهيم حمروش ، رئيس دانشكده زبان عربى و عضو جمعيت كبارالعلماء.
    4. محمد ماءمون شناوى ، رئيس دانشكده شريعت و عضو جمعيت كبارالعلماء.
    5. عبدالمجيد سليم ، مفتى سرزمين مصر و عضو جمعيت كبارالعلماء.
    6. محمد عبداللطيف فحام ، وكيل دانشگاه ازهر و عضو جمعيت كبارالعلماء.
    7. دسوقى عبدالله بدرى ، عضو جمعيت كبارالعلماء.
    8. احمد دلبشانى ، عضو جمعيت كبارالعلماء.
    9. يوسف دجوى ، عضو جمعيت كبارالعلماء.
    10. محمد سبيع ذهبى ، شيخ حنابله و عضو جمعيت كبارالعلماء.
    11. عبدالرحمان قراعة ، عضو جمعيت كبارالعلماء.
    12. احمد نصر، عضو جمعيت كبارالعلماء.
    13. محمد شافعى ظواهرى ، عضو جمعيت كبارالعلماء.
    14. عبدالرحمان عليش حنفى ، عضو جمعيت كبارالعلماء.
    به دنبال فتواى مزبور، محمد مصطفى المراغى ، رئيس دانشگاه ازهر، موافقت خود را با اين پاسخ اعلام نمود. متن نوشته او چنين است :
    بسم الله الرحمان الرحيم . اين پرسش را به آقايان افاضل ، اعضاى جمعيت كبارالعلماء، ارائه نمودم و من با آنچه آنان راءى داده اند موافقم .
    رئيس جمعيت كبارالعلماء
    محمد مصطفى المراغى
    تصميم هياءت وزيران مصر؛
    هياءت وزيران مصر با اين طرح موافقت نمود و ده هزار جنيه مصرى در بودجه سال بعد براى آن در نظر گرفت تا بخشى از آن به وزارت آموزش و پرورش و بخشى به دانشگاه ((ازهر)) و بخشى نيز به چاپ خانه اميريه پرداخته شود. اين طرح از نظر قانونى رسميت يافت و آيين نامه هاى اجرايى آن ، هم از نظر علمى و هم از نظر رسمى ، تنظيم گرديد. تصميم هياءت وزيران مصر چنين بود:
    ((پس از آگاهى از نامه استاد دانشگاه ازهر، و نامه جناب وزير آموزش و پرورش در مورد ترجمه معانى قرآن كريم و با اطلاع مجلس وزرا از دشوارى اين كار، براى جلوگيرى از زيان هاى ترجمه هايى كه تا كنون منتشر شده است ، هياءت وزيران در جلسه اى كه در تاريخ 12 آوريل 1936 ميلادى تشكيل گرديد، موافقت كرد كه معانى قرآن كريم به صورت رسمى ترجمه شود و اساتيد دانشگاه ازهر با كمك وزارت آموزش و پرورش به آن اقدام نمايند. اين تصميم بر اساس فتواى جمعيت ((كبارالعلماء)) و اساتيد دانشكده شريعت گرفته شد)).(310)
    تلاش براى عملى نشدن اين تصميم ؛
    به دنبال اين تصميم ، گروه مخالف به رهبرى شيخ محمد سليمان ، نايب رئيس دادگاه شرعى عالى تشكيل شد و با اين طرح به شدت مخالفت كرد و شخصيت هاى بزرگى مانند شيخ محمد احمدى ظواهرى ، رئيس سابق دانشگاه ازهر و عضو جمعيت ((كبارالعلماء)) به آنان پيوستند. او در جلسه اى كه جمعيت علما براى بررسى اين طرح تشكيل داده بود شركت نكرد. از اين گذشته نامه اى براى على ماهر پاشا، نخست وزير سابق ، فرستاد تا او را به مخالفت با اين طرح وادار سازد.
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 1 از 9 12345 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/