صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 49

موضوع: تفسير كاشف

  1. #31
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    و از جمله آنها، اين آيه است : انما يستجيب الذين يسمعون (313) و آيه و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون .(314)
    سوال : ظاهر آيه نشان مى دهد كه خداوند كافران را به شبان چهار پايان تشبيه كرده است ، نه به چهار پايان ، زير گفته است : و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع . روشن است آن كه صدا مى زند شبان است و آن كه نمى شنود چهار پايان . بنابراين ، كافران همانند شبانان هستند كه چهار پايان را آواز مى كنند، نه همانند چهار پايان ، آن گونه كه شما در تفسير آيه گفتيد؟
    پاسخ : چيزى از كلام خدا حذف شده كه قرينه حال بر آن دلالت دارد و در تقدير اين گونه است : ان مثل من يدعو الذين كفروا الى الحق كمثل الذى ينعق بما لا يسمع ؛ يعنى مثل كسى كه كافران را به حق فرا مى خواند همچون كسى است كه در گوش حيوانى كه نمى شنود فرياد مى كند.
    از چيزهايى پاكيزه بخوريد
    يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ اشكُرُوا للّهِ إِن كنتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ(172)
    إِنّمَا حَرّمَ عَلَيْكمُ الْمَيْتَةَ وَ الدّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَا أُهِلّ بِهِ لِغَيرِ اللّهِ فَمَنِ اضطرّ غَيرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(173)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آن چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرده ايم بخوريد و اگر خدا را مى پرستيد، سپاسش را به جاى آوريد. (172) جز اين نيست كه مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه به هنگام ذبح ، نام غير خدا بر آن بخوانند بر شما حرام كرد. اما كسى كه ناچار شود هرگاه كه از حد نگذراند و ستمكار نباشد، گناهى مرتكب نشده است كه خدا آمرزنده و بخشاينده است . (173)
    تفسير
    پس از آن كه خداوند تمام مردم را با اين سخن خود: يا اءيها الناس كلوا مما فى الاءرض مخاطب قرار داد، بار ديگر تنها به مومنان خطاب مى كند: يا اءيها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم تا براى آنان بيان كند كه ايمان درست ، به اين نيست كه انسان خود را محروم سازد و از چيزهاى پاكيزه بهره نگيرد، چنان كه برخى از رهبانان و روحانيان مسيحى و ديگران ، چنين مى كنند. خداى سبحان لذت بردن از زندگى و نعمتهاى جسمى را براى ما حلال كرده و به ما دستور داده است كه به خاطر اين نعمتها او را سپاس ‍ گزاريم . سپاس از خداوند بدين معناست كه هر نعمتى را آن طور كه شايسته اش است ، به كار گيريم . اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود:
    ((كمترين چيزى كه بايد برابر خدا بدان متعهد باشيد آن است كه از نعمتهاى خدا براى معصيت هاى او كمك نگيريد)). اميد است صاحبان ثروت و مقام از اين حكمت بالغه پند گيرند و از اين دو نعمت براى لذتهاى حرام و خودخواهى و سركشى بهره نگيرند.
    انما حرم عليكم الميتة والدم و لحم الخنزير و ما اءهل به لغير الله . ترديدى نيست كه مراد از حرمت در اين جا، حرمت فعل است يعنى خوردن ، نه حرمت اعيان ، چرا كه اعيان را نمى توان به حليت و حرمت صوف كرد.
    خداوند پس از آن كه در آيه پيشين خوردنى هاى حلال را بيان كرده اكنون چهار چيز را كه خوردن آنها حرام است بيان مى كند و آنها عبارتند از:
    1. مردار؛ هر حيوانى كه بدون تذكيه شرعى بميرد.
    2. خون ؛ مراد، خون ريخته شده است ؛ يعنى خونى كه از گوشت جدا شده باشد، زيرا خونى كه با گوشت مخلوط باشد، معفو عنه است .
    3. خوك ؛ گوش ، پيه و تمام اجزاى خوك حرام است . البته ، داود ظاهرى مخالف اين نظريه است . او مى گويد: گوشت خوك حرام است ، نه پيه آن ؛ چرا كه از ظاهر لفظ چنين استفاده مى شود. (اگر بپرسيد: چرا تنها گوشت خوك در آيه ذكر شده ، با اين كه تمام اجزاى آن حرام است ؟ در پاسخ مى گوييم :) از آن جا كه گوشت مهم ترين اجزاى حيوان است كه مى تواند مورد بهره بردارى قرار گيرد، از اين رو، تنها همان ذكر شده است .
    4. ما اءهل به لغير الله ؛ يعنى حيوانى كه در هنگام ذبح ، نام خدا بر آن برده نشود، خواه براى بت ها ذبح شود و يا براى چيزى ديگر.
    دليل حرام بودن سه مورد اول ، صرفا بهداشتى است كه پزشكان و كارشناسان آن را مى دانند؛ اما دليل حرمت حيوانى كه در هنگام ذبح آن ، نام خدا برده نشود، صرفا دينى است و هدف از اين تحريم آن است كه توحيد محفوظ بماند و مردم از شرك پاك گردند.
    سوال : ظاهر آيه دلالت دارد كه از خوردنى ها تنها همين چهار تا حرامند؛ زيرا واژه ((انما)) افاده حصر مى كند و هر حصرى دو مفهوم را در بر دارد: اول ، اثبات آنچه خطاب متضمن آن است و آن در اين جا تحريم اشياى چهارگانه است . دوم ، نفى يعنى عدم تحريم ما سواى اشياى چهارگانه مزبور. اين ، در حالى است كه مى دانيم خوردنى هاى ديگرى نيز وجود دارند كه حرامند؛ نظير: گوشت سگ ، حيوانات درنده ، حشرات ، برخى از انواع ماهى و اجزاى حرام حيواناتى كه به صورت شرعى ذبح مى شوند. تفصيل اين موضوع در كتابهاى فقه وجود دارد؛ از جمله اين كتابها، جزء چهارم كتاب ما، فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) است .
    پاسخ : بله ، ظاهر آيه همين طور است ؛ ولى پس از وجود اجماع و ثبوت سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اين ظاهر عمل نمى شود. البته ، تنها اين آيه نيست كه ظاهر آن به سبب اجماع رها مى شود (بلكه آيات ديگرى نيز از اين قبيل وجود دارند.)
    خوب است اشاره كنيم كه ذكر نام خدا در هنگام ذبح واجب است . بنابراين ، اگر كسى عمدا نام خدا را نبرد، ذبيحه حرام مى شود، خواه اين ترك نام خدا به سبب ندانستن وجوب اين عمل باشد و خواه آن را بداند و ترك كند. شايان ذكر است كه اگر ذبح كننده نام خدا را فراموش كند، ذبيحه حرام نمى شود. براى بردن نام خدا كافى است كه ذبح كننده بگويد: الله اكبر، يا الحمدلله ، يا بسم الله يا لا اله الا الله و يا مانند آن .
    حكم كسى كه ناچار است
    فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه . ناچار، كسى است كه مى ترسد اگر حرام نخورد، جانش را از دست بدهد، يا بيمار شود، يا بيمارى اش زياد شود، يا مى ترسد كه ضرر يا اذيت بر نفس محترم وارد شود نظير زن باردارى كه از حمل خود و دايه اى كه از كودك شير خوار خود مى ترسد، يا اين كه شخص نيرومندى او را مجبور كند كه چيزى حرام را بخورد و يا بياشامد، به قسمى كه اگر از اين كار خوددارى كند، به جان ، يا مال و يا آبروى او ضرر برساند. تمام اين مواردى كه نام برديم از عواملى است كه موجب جواز خوردن حرام به اندازه اى كه ضرر رفع شود مى گردد. از همين جاست كه اين جمله در ميان فقها معروف شده است : ((الضرورة نقدر بقدرها؛ اندازه ضرورت با خود آن تعيين مى شود)). آيه فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه دلالت بر اين مطلب دارد؛ چرا كه باغى ، كسى است كه بدون ضرورت ، مرتكب حرام مى شود و عادى ، كسى است كه از مقدار نياز فراتر مى رود.
    پنهان كردن كتاب خدا
    إِنّ الّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكتَبِ وَ يَشترُونَ بِهِ ثمَناً قَلِيلاً أُولَئك مَا يَأْكلُونَ فى بُطونِهِمْ إِلا النّارَ وَ لا يُكلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لا يُزَكيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(174)
    أُولَئك الّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَاب بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصبرَهُمْ عَلى النّارِ(175)
    ذَلِك بِأَنّ اللّهَ نَزّلَ الْكتَب بِالْحَقّ‏ِ وَ إِنّ الّذِينَ اخْتَلَفُوا فى الْكِتَبِ لَفِى شِقَاقِ بَعِيدٍ(176)
    آنان كه كتابى را كه خدا نازل كرده است پنهان مى دارند، تا بهاى اندكى بستانند شكم هاى خود را جز از آتش انباشته نمى سازند و خدا در روز قيامت با آنها سخن نگويد و پاكشان نسازد و بهره آنها عذابى دردآور است . (174) اينان گمراهى را به جاى هدايت برگزيدند و عذاب را به جاى آمرزش . چه چيز بر آتش شكيبايشان ساخته ؟ (175) زيرا كه خدا كتاب را به حق نازل كرد و كسانى كه در كتاب خدا اختلاف مى كنند، در مخالفتى دور از صوابند. (176)
    اعراب
    در اءولئك ما ياءكلون فى بطونهم الا النار ((اءولئك)) مبتدا و ما بعد آن خبر و جمله ، خبر ((ان)) مى باشد. و در اءولئك الذين اشتروا الضلالة ((اءولئك)) بدل از ((اءولئك)) اولى . ما اءصبرهم ((ما)) براى تعجب در محل رفع و مبتدا. ((اءصبر)) فعل ماضى و ضميرى كه در آن مستتر است به ((ما)) بر مى گردد و جمله ، خبر است براى ((ما))؛ نظير ((ما اءحسن زيدا)). ((ذلك)) مبتدا، مصدرى كه از ((اءن)) و ما بعد آن ريخته مى شود، مجرور به ((باء))، متعلق به محذوف و خبر ((ذلك)) و تقدير آن بدين ترتيب است : ذلك حاصل بكون الله نزل الكتاب .
    تفسير
    ان الذين يكتمون ما اءنزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اءولئك ما ياءكلون فى بطونهم الا النار. برخى گفته اند: اين آيه درباره اهل كتاب نازل شد؛ آنان كه ويژگى هاى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نبوت او را پنهان كردند. حال ، سبب نزول هر چه باشد، مراد تمام كسانى است كه چيزى از حق را بشناسند و آن را با تاءويل و تحريف ، به خاطر حفظ منافع شخصى خود، پنهان كنند و هيچ تفاوتى نمى كند كه چنين شخصى يهودى باشد، يا نصرانى و يا مسلمان ؛ زيرا لفظ آيه عام است و معيار، عموم لفظ است ، نه خصوص سبب نزول . خداوند چنين شخصى را كه هم خودش گمراه است و هم ديگران را گمراه مى كند، در چندين آيه مورد تهديد قرار داده است . از جمله اين آيات ، آيه 146 و 159 است كه پيش تر بيان شد و از آن جمله ، آياتى است كه در سوره آل عمران ، نساء و مائده خواهد آمد. و يكى از آنها نيز همين آيه مورد بحث است . تمام اين آيات ، خشم و تهديد به شديدترين عذاب و مجازات است ، چرا كه بايد حق را تقديس كرد و با هر وسيله اى آن را اعلام و شبهات را از آن دفع نمود و نيز بايد با هر كسى كه با حق مبارزه مى كند به مبارزه برخاست و آن را با نيروى سلاح و قربانى كردن عزيزان به اجرا در آورد، زيرا دين و نظام و زندگى جز به وسيله حق پايدار نخواهد ماند.
    ما ياءكلون فى بطونهم الا النار. يعنى آنان چيزى را مى خورند كه موجب عذاب در آتش مى شود. بنابراين ، عبارت ، از باب اطلاق مسبب (آتش ) بر سبب (خوردن حرام ) است . اما اين كه كلمه ((بطون)) در آيه ذكر شده ، با اين كه خوردن جز در شكم نمى باشد، بدان جهت است كه خدا مى خواهد اشاره كند كه آنان جز پر كردن شكم هايشان انديشه ديگرى ندارند.
    و لا يكلمهم الله يوم القيامة . اين آيه كنايه از اين است كه خدا در روز قيامت از كسانى كه حق را پنهان مى دارند، اعراض و بر آنان خشم مى كند.
    (ولا يزكيهم ؛) يعنى آنها را به وسيله آمرزش ، از گناهان پاك نمى كند.
    اءولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى . ضلالت ، يعنى پيروى از هوسها و هدايت يعنى پيروى از كتاب خدا. خريدن گمراهى به وسيله هدايت ، بدين معناست كه باطل را بر حق و هواى نفس را بر هدايت ترجيح مى دهند.
    فما اءصبرهم على النار. اين جمله به معناى خبر دادن از صبر آنان در آتش نيست و نيز براى اظهار شگفتى از صبر آنان در آتش نمى باشد، زيرا منشاء شگفتى ، ندانستن سبب است و اين در حق خدا محال است . هدف از جمله مزبور، آن است كه جرئت و اقدام كردن آنان را بر ضد خدا، از طريق ترك احكام و حدود او؛ و نيز سرنوشت آنان را كه تحمل آن امكان پذير نيست به تصوير كشد. رازى گفته است : ((وقتى آنان كارى مى كنند كه باعث گرفتار شدنشان در آتش مى شود، گويى به عذاب او راضى شده اند و بر آن صبر مى كنند. بنابراين ، آيه مزبور به سان اين جمله است كه شما به كسى كه موجبات خشم سلطان را فراهم آورده است مى گوييد: چه چيزى تو را بر زنجير و زندان شكيبا گردانيد؟
    سوال : آنچه گفتيد، حال كسانى بود كه حق را مى شناسند و آن را پنهان مى كنند. حال كسى كه نسبت به آنچه از سوى خدا نازل شده ابدا شناخت ندارد و در عين حال ، مى گويد: اين حلال است و آن حرام و دليلى جز وهم و خيال ندارد، چگونه است ؟
    پاسخ : حال چنين شخصى به مراتب بدتر از حال كسى است كه حق را مى شناسد و آن را پنهان مى كند، زيرا وى خود را به جاى خدا و منبع قانونگذارى و حلال و حرام قرار داده است .
    جذب و دفع متقابل ميان حق و باطل
    صاحب المنار در تفسير خود از شيخ محمد عبده نقل مى كند كه وى در تفسير اين آيه گفته است : ((در ميان مسلمانان كسانى هستند كه آنچه را از سوى خدا نازل شده با تحريف و تاءويل پنهان مى كنند، چنان كه يهود صفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پنهان كردند. اين مسلمانان ، دو جاذبه را كه متضاد يكديگرند احساس مى كنند: جاذبه حق كه آن را شناخته اند و جاذبه باطل كه آن را دوست دارند. جاذبه حق ، آنان را به هيجان و حركت وا مى دارد و جاذبه باطل براى آنها خود خواهى و نفرت مى آورد. آنچه را شناخته اند بر عقلهايشان و آنچه را دوست دارند بر دلهايشان غلبه دارد. از اين جهت ، آنان بر تحريفهايى كه انجام داده اند ثابت قدم مانده اند و به سوى جنگ آشكار با عقل و وجدان رفته اند. آنان وقتى درباره خطر آينده مى انديشند. لذتهاى حاضر در كامشان تلخ مى شود و هنگامى كه شيرينى حاضر را مى چشند، آن را بر آينده ترجيح مى دهند. آيا چنين احساسى كه حق را تنها گذارد و باطل را يارى كند، آتشى نيست كه در درون انسان شعله ور مى شود؟ آيا آنچه را كه آنان از فروش حق به دست مى آورند و مى خورند، به سان آن گياه بدبويى نيست كه نه خورنده را فربه مى كند و نه گرسنگى را برطرف مى كند؟))
    آنچه گفته شد، نسبت به افرادى درست است كه در هنگام ارتكاب گناه احساس مى كنند كه وجدانشان آنها را، هر چند به مقدارى اندك ، ملامت و سرزنش مى كند، ولى برخى از افراد آن قدر با باطل انس گرفته و بدان عادت كرده اند كه گويى گرايش به باطل ، طبيعت دم آنان شده است . اينان از ژرفاى وجود خود با هر چيزى كه بوى حق و انسانيت داشته باشد احساس ‍ دشمنى مى كنند. هم اكنون كه من اين سخنان را مى نويسم ، ماه ژوئن سال 1967 است . در اين ماه شوم اسرائيلى ها با كمك انگليس و آمريكا بر بعضى از مناطق عربى پيروز شده ، ساكنان اين مناطق را از خانه هاى خود بيرون كرده بيش از دويست و پنجاه هزار نفر را آواره كرده اند و هزاران زن و مرد و كودك را با بمبهاى ناپالم سوزانده اند. افراد زيادى ، اين جنايتها را به اسرائيل تبريك گفته و براى آن شادمانى نموده اند و نيز اظهار اميدوارى كرده اند كه اسرائيل به اين جنايات و تجاوز خود ادامه دهد. اين افراد كسانى هستند كه هوسها بر عقل و وجدان آنان غلبه كرده ، تا آن جا كه اثرى از اين دو در آنها باقى نمانده و كاملا به سان چهار پايان گشته اند. خداوند آنها را چنين توصيف كرده است : آنان قومى هستند كه نه عقل دارند و نه مى فهمند. آنان همانند چهار پايان ، بلكه گمراه تر از آنهايند.
    ذلك باءن الله نزل الكتاب بالحق . ((ذلك)) اشاره است به عذابى كه بر پنهان كنندگان حق فرود خواهد آمد و اين سخن خدا باءن الله نزل الكتاب بالحق سبب عذاب را بيان مى كند و آن اين كه آنان جرئت مخالفت با حقى را كه در كتاب خدا آمده است به خود داده اند.
    و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد. مفسران در اين كه مراد از الذين اختلفوا فى الكتاب كيست ، اختلاف نظر دارند. بسيارى از آنان - چنان كه در مجمع البيان آمده است - بر اين عقيده اند كه مراد از آنان ، كافران هستند. سبب اختلاف كافران اين است كه برخى از آنان گفته اند: قرآن افسانه پيشينيان است . برخى از مفسران گفته اند: مراد از الذين اختلفوا فى الكتاب مسلمانان است ، زيرا آنان پس از آن كه اتفاق كردند كه قرآن از سوى خداست ، در تفسير و تاءويل آن گرفتار اختلاف شدند و به چندين گروه تقسيم گرديدند. در صورتى كه بر آنان لازم است حال كه قرآن آنان يكى است ، سخن ايشان نيز يكى باشد.
    ممكن است مراد كافران باشد، ليكن نه به اين دليل كه برخى از آنان گفته اند: قرآن جادوست و ديگرى گفته است : قرآن رجز مى باشد، بلكه به اين دليل كه تنها عامل اختلاف و چند دستگى ، كافران است و آنان هيچ گاه بر سر حق با پيروان قرآن اتحاد نمى كنند.
    دادن مال به خاطر خدا
    لّيْس الْبرّ أَن تُوَلّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنّ الْبرّ مَنْ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ الْمَلَئكةِ وَ الْكِتَبِ وَ النّبِيِّينَ وَ ءَاتى الْمَالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ السائلِينَ وَ فى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصلَوةَ وَ ءَاتى الزّكَوةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَهَدُوا وَ الصبرِينَ فى الْبَأْساءِ وَ الضرّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولَئك الّذِينَ صدَقُوا وَ أُولَئك هُمُ الْمُتّقُونَ(177)
    نيكى آن نيست كه روى خود به جانب مشرق و مغرب كنيد، بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب خدا و پيامبران ايمان آورد. و مال خود را با آن كه دوستش دارد، به خويشاوندان و يتيمان و درماندگان و مسافران و گدايان و دربند ماندگان ببخشد و نماز بگزارد و زكات بدهد. و نيز كسانى هستند كه چون عهدى مى بندند وفا مى كنند. و آنان كه در بينوايى و بيمارى و به هنگام جنگ صبر مى كنند، اينان راستگويان و پرهيزگارانند. (177)
    واژگان
    البر: هر عمل از اعمال نيك را بر مى نامند.
    قبل : ظرف مكان است و به معناى ناحيه و جهت .
    ابن السبيل : مسافرى است كه سفر او معصيت نباشد و مال خود را از دست بدهد و نتواند به سوى خانواده و وطن خود برگردد.
    الباءساء: تهى دستى و فقر.
    اعراب
    ((البر)) منصوب و خبر مقدم است براى ((ليس)). ((اءن)) باصله اش اسم ((ليس)) و نيز جايز است كه بر عكس باشد، يعنى ((البر)) مرفوع و اسم ((ليس)) و صله ((اءن)) منصوب و خبر آن باشد. كلمه ((البر)) دوم ، اسم ((لكن)) و خبر آن محذوف است و در تقدير: ولكن البر بر من آمن بالله مى باشد، چرا كه اسم ذات ، خبر اسم معنا واقع نمى شود. ((آتى)) به معناى ((اءعطى )) و ((المال)) مفعول دوم و مقدم ، و ((ذوى القربى)) مفعول اول و موخر براى ((آتى)) است . ((على حبه)) متعلق به محذوف و حال از ضمير ((آتى)). ((الموفون بعهدهم)) خبر مبتداى محذوف و در تقدير: ((هم الموفون)) است و يا عطف است بر ((من آمن بالله )). ((الصابرين)) مفعول براى فعل محذوف و در تقدير: ((اءعنى الصابرين)) است ، چنان كه در مجمع البيان و ديگر تفاسير آمده است . و اءولئك الذين صدقوا. ((اءولئك)) مبتدا و خبر آن ((الذين)) است .
    تفسير
    خداوند در اين آيه ، امورى را بيان كرده و آنها را به عنوان اركان تقوا، نيكى و راستى در ايمان به شمار آورده است . برخى از اين امور به عقيده مربوط مى شوند، برخى به بخشش مال ، برخى به عبادت و برخى به اخلاق . اما پيش از اشاره به هر يك از آنها، با اين سخن ، زمينه ذكرشان را فراهم كرده است :
    ليس البر اءن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب . اين خطاب همگانى است كه تمام مردم را در بر مى گيرد، هر چند سبب نزول خاص ‍ باشد، ولى ميزان ، عموم لفظ است ، نه سبب نزول . مقصود از اين خطاب آن است كه مى خواهد مومنان و نمازگزاران را توجه دهد كه صرف نماز گزاردن به سوى يك جهت خاص ، آن خيرى نيست كه مورد نظر دين است ، چرا كه سبب تشريع نماز آن است كه نماز گزار به سوى خدا روى آورد و از ماسواى او روى گرداند.
    پس از اين مقدمه ، و زمينه سازى به بيان اصول عقيده كه از اركان ((بر)) به شمار مى رود پرداخته و آن را به پنج اصل منحصر كرده است . آيه زير، اين اصول را در بر دارد:
    ولكن البر من آمن بالله واليوم الاخر والملائكة والكتاب والنبيين . ايمان به خدا پايه عمل نيك است و نيز انگيزه اى است براى اطاعت از تمام اوامر و نواهى خدا. ايمان به وجود فرشتگان ، ايمان به وحيى است كه بر انبيا نازل شده و انكار آنان ، انكار وحى و نبوت است : نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين .(315) ايمان به كتاب ، ايمان به قرآن و ايمان به پيامبران ، ايمان به اديان آنان است . اين امور پنجگانه به سه امر بر مى گردد: ايمان به خدا، ايمان به نبوت و ايمان به روز قيامت ، چرا كه ايمان به پيامبر، ايمان به فرشتگان و كتاب نيز هست . آن گاه خداوند به تكاليف مالى اشاره مى كند:
    و آتى المال على حبه . برخى گفته اند: ضمير ((حبه)) به خداوند بر مى گردد، زيرا كلمه ((الله)) قبلا ذكر شده است در آيه من آمن بالله واليوم الاخر بنابراين ، معناى جمله فوق اين است كه بخشنده ، مالش را براى خدا مى بخشد. برخى گفته اند: ضمير به ((مال)) بر مى گردد و اين آيه ، نظير آيه لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون (316) و نظير آيه و يطعمون الطعام على حبه (317) است . اين نظريه به صواب نزديك تر است ، زيرا ضمير به مرجع نزديك تر بر مى گردد، نه به دورتر، وانگهى مراد از بخشش ‍ مال در اين جا، دادن زكات واجب نيست ؛ چرا كه خداوند دادن زكات (آتى الزكاة ) را بر دادن مال (آتى المال ) عطف كرده است و عطف اقتضاى تفاوت بين دو چيز را دارد.
    آيه ، از ميان كسانى كه سزاوار است انسان مالش را به آنها بدهد، شش گروه را متذكر شده است .
    1. ذوى القربى ؛ يعنى خويشاوندان صاحب مال ، چرا كه آنان به خير و صله از ديگران مستحق ترند. خداى تعالى فرموده است : ((توانگران و آنان كه گشايشى در كار آنهاست ، نبايد سوگند بخورند كه به خويشاوندان و مسكينان و مهاجران در راه خدا چيزى ندهند)).(318) نفقه خويشاوند بر خويشاوند واجب است ، البته مشروط به اين كه خويشاوند، از پدران و يا از فرزندان او باشد و توان تامين مخارج خود را نداشته باشد و خويشاوند ديگر اين توان را داشته باشد. اما نفقه خويشاوندان ديگر از ديدگاه فقها بر انسان مستحب است ، نه واجب .(319)
    2. يتيمانى كه نه مال و ثروتى دارند و نه سرپرستى كه مصارف آنان را بر عهده گيرد؛ بنابراين ، بر توانگران واجب است كه سرپرستى و تامين مصارف آنها را بر عهده گيرند. البته ، در صورتى كه بيت المال براى مسلمانان وجود نداشته باشد.
    3. مساكين ؛ يعنى نيازمندانى كه دست نياز و ذلت به سوى مردم دراز نمى كنند.
    4. ابن السبيل ؛ يعنى كسى كه در سفر وامانده و بدون كمك مالى ديگران ، توان بازگشت به وطن خود را نداشته باشد.
    5. گدايانى كه دست ذلت به سوى مردم دراز مى كنند؛ اين گونه گدايى بنا بر نظريه ما شرعا حرام است ، مگر اين كه واقعا كسى ناچار باشد، نظير كسى كه به خوردن مردار ناچار مى شود. دليل اين حرمت آن است كه گدايى موجب ذلت و تحقير انسان مى شود و تحقير حرام است ، خواه از جانب كسى ديگر باشد و يا از جانب خود انسان . در حديث است كه ((دادن صدقه به ثروتمند و نيز به كسى كه نيرومند و سالم است حرام مى باشد)). مراد از نيرومند و سالم كسى است كه توان كار كردن را داشته باشد.
    6. فى الرقاب ؛ يعنى بندگان را بخرند و آزادشان كنند. البته ، اين گروه در عصر حاضر و پس از آن كه بردگى از بين رفت وجود ندارد.
    شايان ذكر است كه خداوند اين گروه هاى شش گانه را به عنوان نمونه بيان كرده ، نه از باب حصر، چرا كه موارد زيادى وجود دارند كه خوب است انسان در اين موارد نيز مال خود را ببخشد، نظير: تاءسيس مدارس ، ساختن مسكن براى يتيمان ، درمانگاه ها، دفاع از دين و وطن و ساير خدمات و پروژه هاى عمومى .
    اگر حفظ نفس محترم به بذل مال بستگى داشته باشد، بر كسى كه توانايى دارد اين بذل واجب است ، چرا كه حفظ نفس واجب است و مقدمه واجب ، واجب مى باشد.
    خداوند به بُعد عبادى بر (نيكى ) چنين اشاره مى كند: و اءقام الصلوة و آتى الزكوة .
    نماز، تزكيه نفس ، روزه ، تزكيه بدن و زكات ، تزكيه مال است .
    همچنين به ركن اخلاقى چنين اشاره كرده است : والموفون بعهدهم اذا عاهدوا عهدى كه وفاى به آن واجب مى باشد بر دو قسم است : اول ، عهدى كه ميان بنده و خدايش است ؛ نظير قسم ، نذر و عهد كه شرايط آن در كتابهاى فقهى ذكر شده است و ما اين موضوع را در جزء پنجم كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) به تفصيل بيان كرده ايم .
    نوع دوم از عهدى كه وفاى به آن واجب است معاملاتى است كه در ميان مردم انجام مى شود؛ از قبيل بيع ، اجاره ، دَيْن و امثال آن . مومن نيكوكار به تمام تعهدات خود وفا ميكند، حتى اگر دليل و سندى هم وجود نداشته باش كه وى را به اداى حق و وفاى به عهد ملزم سازد. اما وفاى به وعده شرعا واجب نيست ، بلكه از ديدگاه فقها مستحب است .
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #32
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    مرضى كه مجوز افطار باشد آن است كه انسان عملا و بالفعل بيمار باشد و اگر روزه بگيرد بيمارى اش افزايش مى يابد، به گونه اى كه دردهايش شديد و يا مدتش طولانى مى شود. يا اين كه انسان سالم باشد، ولى بيم داشته باشد كه اگر روزه بگيرد، دچار بيمارى جديدى مى شود. و اما اگر سالم باشد و صرفا احتمال دهد كه ممكن است بر اثر روزه گرفتن حالت ضعف به وى دست بدهد، نمى تواند روزه اش را افطار كند. اگر بيمار، على رغم اين كه روزه گرفتن برايش ضرر دارد، همچنان بر روزه گرفتن پافشارى كند و روزه بگيرد، روزه اش باطل است و بايد قضاى آن را بگيرد، چنان كه اگر بدون عذر افطار كند، بايد قضاى آن را بگيرد.
    از طريق اهل سنت و نيز از طريق اهل تشيع ثابت شده است كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((روزه گرفتن در سفر از كارهاى نيك نمى باشد)). در تفسير المنار آمده ، از پيامبر بزرگ اسلام مشهور است كه فرمود: ((مسافر روزه دار همانند كسى است كه در وطن خود افطار كند)). از جمله كسانى كه اين حديث را نقل كرده اند، ابن ماجه و طبرى هستند. رازى گفته است : عده اى از علماى صحابه معتقد بودند كه بر بيمار و مسافر واجب است كه روزه نگيرند، ولى روزهاى ديگرى را - غير از ماه رمضان - روزه بگيرند. اين نظريه ، نظريه ابن عباس و ابن عمر بود و داوود بن على اصفهانى نيز آن را برگزيده است .
    بنابراين ، روزه خوردن در سفر عزيمت اس ، نه رخصت ، بدين معنا كه براى مسافر در هيچ حالتى روزه گرفتن جايز نيست ، زيرا امر به روزه گرفتن وجود ندارد.
    مهم ترين دليل براى اثبات اين موضوع اين است كه خداوند قضاى روزه را بر بيمار و مسافر واجب كرده ؛ چرا كه گفته است : فمن كان منكم مريضا اءو على سفر فعدة من اءيام اءخر.
    يعنى هر كس كه بيمار يا در سفر باشد به همان مقدار از روزهاى ديگر روزه بگيرد و نگفته است : فاءفطر فعدة من اءيام اءخر؛ (در سفر باشد و) روزه بخورد بايد به همان مقدار روزه بگيرد)). اگر بگوييد: ممكن است ((اءفطر)) در تقدير باشد. مى گوييم : تقدير گرفتن ((اءفطر)) خلاف ظاهر است و سياق كلام نيز تقدير را ايجاب نمى كند؛ زيرا معنايش بدون تقدير، درست است .
    سومين عاملى كه موجب جواز افطار مى شود، پيرى است . خداوند به اين عامل چنين اشاره مى كند:
    و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين . اين حكم درباره شخصى نازل شده است كه كهن سال ، پير و ضعيف باشد و در آن ، زن و مرد با يكديگر تفاوتى ندارند. ((الطاقة))، يعنى كسى كه توان انجام كارى را با مشقت و تحمل سختى داشته باشد. چنين كسى مخير است كه روزه بگيرد و يا افطار كند و فديه بدهد، يعنى مسكينى را اطعام كند. در اين باره ، روايت صحيحى از اهل بيت عليهم السلام رسيده است .
    فمن تطوع خيرا فهو خير له ؛ يعنى اگر كسى بيش از يك مسكين را غذا دهد و يا يك مسكين را چند بار غذا دهد، بهتر خواهد بود. اين شخص ‍ مخير است كه مسكين و نيازمندى را دعوت كند و به اندازه اى به او غذا بدهد كه سير شود و يا اين كه از آرد و حبوباتى كه مى خورد، مقدار هشتصد و اندى گرم به وى بدهد. و نيز جايز است كه قيمت آن را (به صورت نقد) به مسكين بپردازد، مشروط بر اين كه به وى نگويد: با اين پول ، يك وعده غذا براى خود تهيه كن .
    و اءن تصوموا خير لكم . يعنى پير مرد و پير زنى كه ضعيف و پير هستند، هر چند ميان روزه گرفتن و افطار كردن مخيرند، ولى اگر روزه بگيرند، در پيشگاه خدا، از افطار و اطعام كردن مسكين بهتر است .
    شهر رمضان الذى اءنزل فيه القرآن . صاحب مجمع البيان گفته است : وقتى خداوند روزه را به ماه رمضان اختصاص داد، حكمت آن را هم بيان كرد و آن اين كه در اين ماه ، قرآن كه محور دين و ايمان اس ، نازل شده است . آن گاه صاحب مجمع البيان از طريق سنى و شيعه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه صحف ابراهيم (عليه السلام ) در سوم ماه رمضان ، تورات موسى (عليه السلام ) در ششم ماه رمضان ، انجيل موسى (عليه السلام ) در سيزدهم ماه رمضان ، زبور داوود در هيجدهم ماه رمضان و قرآن در بيست و چهارم ماه رمضان نازل شدند.
    سوال : ظاهر آيه شهر رمضان الذى اءنزل فيه القرآن دلالت دارد كه تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است . با اين كه مى دانيم ، قرآن به تدريج و در مدت 23 سال پس از بعثت بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد؟
    پاسخ : مراد از آيه اين است كه نزول قرآن در ماه رمضان آغاز شد، نه اين كه تمام آن در اين ماه نازل شد. شبى كه قرآن در آن شب نازل گرديد به نام ((شب قدر)) يعنى شب شرف نامگذارى شد. خداوند تعالى فرموده است : انا اءنزلناه فى ليلة مباركة ؛(331) ما قرآن را در شبى مبارك نازل كرديم . از سوى ديگر، واژه ((قرآن)) هم بر مجموع ما بين دو جلد اطلاق مى شود و هم بر بعض آن . اما كسى كه مى گويد: خداوند تمام قرآن را از لوح محفوظ كه در بالاى آسمانهاى هفت گانه قرار دارد، در شب قدر يك مرتبه به آسمان دنيا نازل كرد و آن گاه ، آن را به تدريج بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرو فرستاد، اين سخن هيچ گونه دليلى ندارد.
    هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان . فرقان عبارت از چيزى است كه حق را از باطل و خير را از شر جدا مى سازد. ما، در تفسير آيه دوم درباره معناى هدايت و اين كه قرآن كتاب فلسفه ، يا تاريخ و يا علوم تجربى نيست بلكه تنها كتاب بصيرت ، هدايت و رحمت است ، سخن گفتيم . عبارت ((هدى للناس)) در آيه دلالت دارد كه در قرآن پندها، حكمتها و وعده و وعيدهايى وجود دارند كه تمام مردم آنها را مى فهمند و دانستن آنها تنها به مجتهدان و كارشناسان اختصاص ندارد.
    فمن شهد منكم الشهر فليصمه . يعنى كسى كه در وطن خودش باشد و در ماه رمضان مسافرت نكند، بايد روزهاى اين ماه را روزه بگيرد و جايز نيست كه بدون عذر شرعى افطار كند. دليل بر اين كه مراد از ((من شهد)) كسى است كه در وطن خود باشد اين آيه است : و من كان مريضا اءو على سفر فعدة من اءيام اءخر. اين كه بيمارى و سفر را بار ديگر يادآور شده ، بدان سبب است كه مى خواهد تاكيد كند در ماه رمضان در شرايطى مشخص افطار جايز است تا پاسخى باشد بر متعصبانى كه خيال مى كنند افطار كردن در ماه رمضان در هيچ حالت و شرايطى جايز نيست .
    يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر. ظاهر سياق نشان مى دهد كه اين جمله بيانگر علت جواز افطار در حالات بيمارى ، مسافرت و پيرى است ، لكن در حقيقت بيانگر علت تمام احكام است . از اين رو، در حديث آمده است : ((آسان بگيريد و سخت گيرى نكنيد. مژده دهيد و نفرت بر نينگيزيد)). كسانى كه عقيده دارند، افطار در سفر عزيمت (واجب ) است ، نه رخصت (جايز) آيه يريد الله بكم اليسر... را بدين ترتيب تفسير كرده اند كه خداوند از شما در سفر و بيمارى ، افطار را مى خواهد، نه روزه گرفتن را و كسانى كه عقيده دارند، افطار رخصت است نه عزيمت ، اين آيه را چنين تفسير كرده اند كه خداوند مى خواهد شما در آسايش باشيد و آنچه را كه برايتان آسان تر است برگزينيد. بنابراين ، اگر افطار برايتان آسان تر است ، افطار كردن بهتراست و اگر روزه گرفتن آسان تر است ، - نظير كسى كه روزه گرفتن در ماه رمضان برايش آسان و قضاى آن بر وى دشوار است - در اين صورت ، روزه گرفتن بهتر خواهد بود.
    ترديدى نيست كه عبارت و رعايت ظاهر لفظ، اين معنا را بر معناى اول ترجيح مى دهد. اگر روايات صحيحه از اهل بيت عليهم السلام به نقل از جد آنان وجود نمى داشت ، يقين پيدا مى كرديم كه افطار در سفر رخصت است ، نه عزيمت .
    (ولتكملوا العدة .) اين جمله بيان علت قضاى روزه است كه خداى تعالى آن را واجب قرار داده و فرموده است : ((فعدة من اءيام اءخر))، يعنى بر شماست كه به همان تعداد روزهايى كه به سبب سفر و يا بيمارى روزه نگرفته ايد، روزه قضايى بگيريد تا روزهاى ماه رمضان كامل شود. البته ، گاهى اين ماه ، 30 روز و گاهى 29 روز است .
    و لتكبروا الله على ما هديكم و لعلكم تشكرون . يعنى خدا احكام دينش را براى ما بيان كرد تا او را تعظيم كنيم و سپاس بگزاريم . صاحب مجمع البيان گفته است : ((مراد از ((لتكبروا الله)) تكبيرهايى است كه در شب عيد پس از نماز مغرب و عشا و نماز صبح و نماز عيد، بر طبق مذهب ما گفته مى شود)). مقصودش از اين تكبيرها، عبارتى است كه نمازگزاران پس از برگزارى نماز عيد به صورت گروهى و جمعى ، آن را مى خوانند و از اين قرار است : الله اءكبر الله اءكبر لا اله الا الله و الله اءكبر الله اءكبر و لله الحمد، الله اءكبر على ما هدانا.
    اجابت دعا
    وَ إِذَا سأَلَك عِبَادِى عَنى فَإِنى قَرِيبٌ أُجِيب دَعْوَةَ الدّاع إِذَا دَعَانِ فَلْيَستَجِيبُوا لى وَ لْيُؤْمِنُوا بى لَعَلّهُمْ يَرْشدُونَ(186)
    چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، پس به درستى كه من نزديكم و به نداى كسى كه مرا بخواند پاسخ مى دهم . پس به نداى من پاسخ دهند و به من ايمان آورند تا راه راست يابند. (186)
    اعراب
    ((دعان)) با ياى متكلم بوده و ((ياء)) به سبب تخفيف حذف شده است ؛ نظير آيه ((فاياى فاعبدون))(332) كه در تقدير ((فاعبدونى)) است .
    تفسير
    و اذا ساءلك عبادى عنى فانى قريب اءجيب دعوة الداع اذا دعان . برخى گفته اند: مردى اعرابى به خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و گفت : آيا پروردگار ما نزديك است تا با او راز گوييم و يا دور است تا ندايش كنيم ؟ آيه فوق در پاسخ اين اعرابى نازل شد. اين حكايت ، خواه درست باشد خواه نادرست ، با موضوع همخوانى دارد.
    دعا از بهترين عبادات است . قرآن و سنت ، مردم را بدان دستور داده و تشويق كرده اند؛ چرا كه دعا نوعى بندگى و نيازمندى به خداوند محسوب مى شود. ما، در كتاب بين الله و الانسان به تفصيل درباره آن سخن گفته ايم .
    سوال : آمدن جمله ((اذا دعان)) پس از جمله : ((اءجيب دعوة الداع)) تحصيل حاصل است ؛ زيرا به منزله سخن كسى است كه بگويد: نگاه كن به شخص نشسته زمانى كه بنشيند و به گوينده گوش فرا ده ، زمانى كه سخن بگويد؟
    پاسخ : مراد از ((اذا دعان)) دعايى است كه از دل انسان اخلاصمند و صادق در دعا، صادر شود، نه دعايى كه صرفا بر زبان جارى مى گردد. بنابراين ، جمله مزبور به سخن كسى شباهت دارد كه مى گويد: ((دانشمند را گرامى بدار، زمانى كه دانشمند باشد)). مقصود گوينده آن است كه وى حقيقتا و واقعا دانشمند باشد، نه كسى كه صرفا نام دانشمند را بر خود نهاده است .
    سوال دوم : سوال معروفى است و آن اين كه ظاهر آيه ((اءجيب دعوة الداع)) و نيز آيه ((ادعونى اءستجب لكم))(333) دلالت دارد كه خداوند دعاى هر كسى كه او را بخواند مستجاب مى كند. در حال يكه مى دانيم چه بسا انسان در دعا و تضرع مبالغه مى كند، لكن دعايش مستجاب نمى شود؟
    مفسران به اين سوال ، جوابهاى مختلفى داده اند كه برخى از آنان اين جوابها را در شش پاسخ خلاصه كرده اند. همگى وحدت نظر دارند كه تنها انسان با ايمان و فرمانبردار خداست كه دعايش به اجابت مى رسد. اين نظريه باطل است ، زيرا خداوند دعاى ابليس را اجابت كرد: قال اءنظرنى الى يوم يبعثون قال انك من المنظرين .(334)
    در هر حال پاسخ از پرسش فوق ايجاب مى كند كه مطالبى به صورت زير بيان شود:
    1. ممكن است بنده چيزى را از پروردگارش بخواهد كه با قوانين طبيعت در تضاد باشد، مثل اين كه از خدا بخواهد تا بدون كار و تلاش به وى روزى دهد و بدون درس خواندن ، دانشمندش سازد و از اين قبيل چيزها كه مسبب را بدون سبب درخواست كند و بخواهد از ديوار وارد خانه شود نه از در. اين گونه درخواستها به هيچ روى دعا نيست و يا دست كم دعاى كسى است كه از حكمت و سنت هاى الهى آگاهى ندارد، چرا كه خداوند در جهان آفرينش ، سنتى دارد كه هرگز قابل تبديل و تغيير نيست . و لن تجد لسنة الله تبديلا.(335)
    2. از خدا بخواهد كه او را به سوى احكام دين هدايت كند و توفيق كار خير، انجام واجبات و ترك گناهان و محرمات را به وى عنايت كند اهدنا الصراط المستقيم .(336) و نيز توفيق دورى كردن از بدى ها و آفت ها را به وى بدهد: قل اءعوذ برب الفلق من شر ما خلق .(337) همچنين ، از خدا درخواست كند كه اسباب به دست آوردن روزى ، دانش و سلامتى را برايش ‍ آماده سازد: رب اشرح لى صدرى و يسرلى اءمرى .(338) البته ، مشروط به اين كه شخص دعا كننده ، با جديت و اخلاص و توكل به خداى يگانه ، كار و فعاليت كند. اين خواسته ها همان چيزى است كه پيامبران و صالحان در دعاهاى خود، آنها را از خداوند تقاضا مى كردند.
    3. پيش از هر چيز، بايد توجه داشته باشيم و از اين حقيقت كه آن را آشكارا مشاهده مى كنيم ، غفلت ننماييم و آن اين كه خداوند، هم به كسانى كه از او درخواست مى كنند و هم به كسانى كه درخواست نمى كنند، نعمتهايش را مى بخشد. او به هر كس كه بخواهد قدرت و سلطنت مى دهد و از هر كس كه بخواهد مى گيرد، هر كس را كه بخواهد خوار مى كند و به هر كس كه بخواهد عزت مى دهد، حتى اگر وى دعا هم نكند. بنابراين ، معناى سخن خداوند: اءجيب دعوة الداع اذا دعان اين نيست كه او تنها به كسى مى بخشد كه دعا كند. و نيز معناى سخن خداوند: ان رحمة الله قريب من المحسنين (339) اين نيست كه رحمت او از گناهكاران دور باشد. هرگز چنين نيست ، زيرا رحمت او شامل حال همه موجودات مى شود و عطا و بخشش او از هيچ كس ممنوع نيست .
    خوب است بدين نكته اشاره كنم كه در برخى از روايات ، دعايى براى برطرف شدن درد شكم ، دعايى ديگر براى درد كمر و دعايى ديگر براى درد چشم و دندان و... آمده است . اين گونه روايات ، يا جعلى است ، زيرا با واقعيت تضاد دارد و درد را هم برطرف نمى كند و يا اين كه مقصود از آنها اين است كه شخص با توكل بر جدا

  3. #33
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    رشوه از بزرگ ترين محرمات است ، حتى اگر مقصود از آن ، صدور حكم به حق باشد؛ چرا كه خداوند رشوه دهنده ، رشوه خوار و واسطه ميان آن دو را لعنت كرده است . در روايت آمده است كه ((رشوه ، كفر به خداى بزرگ است)) و نيز در روايت ديگرى دارد: ((رشوه ، شرك به خداست)).
    حكم قاضى فاسق
    حنفيه گفته اند: حكم قاضى فاسق ، نافذ است . در كتاب معروف به ابن عابدين ، جلد چهارم ، صفحه 312، چاپ 1325 هجرى قمرى ، باب القضاء، عينا چنين آمده است : ((فاسق براى گواهى دادن اهليت دارد. بنابراين ، براى قضاوت نيز شايستگى دارد)). در كتاب فتح القدير، جلد پنجم ، صفحه 454، باب القضاء آمده است : ((حكم هر كسى كه سلطان صاحب قدرت او را منصوب كند نافذ است ، هر چند وى شخص نادان و فاسق باشد و اين ، ظاهر مذهب ماست)).
    اما شيعه اماميه وحدت نظر دارند كه فاسق نمى تواند قاضى باشد و حكم او نافذ نيست ، هر چند از لحاظ علمى در سطح بالايى قرار داشته باشد. گروهى از فقها از اين هم فراتر رفته و گفته اند: براى صاحب حق جايز نيست كه به قاضى غير عادل شكايت كند، حتى اگر تحصيل حقش منحصر به همين شكايت باشد به قسمى كه اگر وى به قاضى غير عادل شكايت نكند، حقش هدر مى رود و ضايع مى شود. اگر صاحب حق بر خلاف دستور رفتار نمايد و به قاضى غير عادل شكايت كند و او به نفع وى حكم صادر كند، براى او جايز نيست كه محكوم به را تحويل بگيرد اگر چه حق باشد، زيرا امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((گرفتن آن چيز براى او حرام است ، اگر چه حق مسلم او باشد)).
    البته بيشتر فقهاى اماميه گفته اند: براى صاحب حق جايزاست كه از غير عادل به منظور دست يابى به حق كمك بگيرد. البته ، مشروط به آن كه گرفتن حق وى به رجوع به قاضى غير عادل منحصر باشد، به قسمى كه وسيله ديگرى جز آن نيابد و تفاوت نمى كند كه حق ، ديْن باشد و يا عين . مراجعه به غير عادل از آن جهت جايز است كه دفع ضرر از خود، جايز و گاه واجب اس و از سوى ديگر، اين كار جز از طريق مراجعه به غير عادل امكان پذير نيست ، چنان كه فرض نيز بر همين است . بر اين اساس ، رجوع به غير عادل جايز و يا واجب است ؛ اما گناه و حرمت بر عهده كسى است كه از دادن حق خوددارى مى كند نه بر عهده كسى كه مى خواهد حق خود را بستاند.
    حكم قاضى واقعيت را تغيير نمى دهد
    اگر دو نفر دعواى خود را در نزد قاضى مجتهد عادل مطرح كنند و قاضى به نفع كسى حكم صادر كند كه صاحب حق نيست ، زيرا صاحب حق نمى تواند ادعاى خود را به اثبات برساند، در اين صورت ، براى شخصى كه به نفعش حكم صادر شده جايز نيست كه شى ء محكوم به را تحويل بگيرد؛ چرا كه حكم قاضى واقعيت را تغيير نمى دهد. اين حكم در ظاهر نافذ است ، نه در واقع . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من همانند شما انسانى هستم كه به من وحى مى شود. شما دعواى خود را در نزدم مطرح مى كنيد و شايد يكى از شما دليل بهتر و دقيق تر از يكى ديگر بياورد و در نتيجه ، من بر طبق آنچه مى شنوم به نفع او حكم كنم و هر كس كه من چيزى را از حق برادرش به نفع او حكم مى كنم ، همانا قطعه اى از آشت را براى او حكم مى نمايم)).
    اما ابو حنيفه كاملا بر خلاف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد. صاحب تفسير المنار در هنگام تفسير آيه فوق الذكر از او نقل مى كند كه وى گفته است : هرگاه قاضى به فسخ نكاح ميان زن و شوهر حكم كند و بر شهادت دروغ اعتماد نمايد، بر آن ، دو حرام است كه به عنوان زن و شوهر زندگى كنند. و نيز اگر قاضى بر طبق شهادت شاهدان كه به دروغ شهادت داده اند كه فلان مرد، فلان زن را عقد كرده است ، به درستى عقد حكم صادر كند، آن مرد مى تواند به همين حكم قاضى بسنده كند و بدون عقد با آن زن همبستر شود، على رغم اين كه مى داند قاضى به ناحق حكم كرده است .
    پرسش درباره هلال ها
    يَسئَلُونَك عَنِ الأَهِلّةِ قُلْ هِىَ مَوَقِيت لِلنّاسِ وَ الْحَجّ وَ لَيْس الْبرّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوت مِن ظهُورِهَا وَ لَكِنّ الْبرّ مَنِ اتّقَى وَ أْتُوا الْبُيُوت مِنْ أَبْوَبِهَا وَ اتّقُوا اللّهَ لَعَلّكمْ تُفْلِحُونَ(189)
    از تو درباره هلال ها مى پرسند، بگو: براى آن است كه مردم وقت كارهاى خويش و زمان حج را بشناسند و پسنديده نيست كه از پشت خانه ها به آنها داخل شويد، پسنديده آن است كه پروا كنيد و از درها به خانه ها در آييد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد. (189)
    واژگان
    الاءهلة : جمع ((هلال)) و آن در واقع ، يك جِرم است ، لكن به اعتبار تعدد ماه ها جمع بسته مى شود.
    مواقيت : جمع ((ميقات)) و آن عبارت است از: زمان مشخص و تعيين شده .
    اعراب
    ((للناس)) متعلق به محذوف وصف براى ((مواقيت)). ((باء)) در ((باءن تاءتوا)) است ؛ چرا كه پس از نفى آمده است و مصدر ريخته شده از آن ، در محل نصب و خبر ((ليس)) مى باشد.
    تفسير
    يساءلونك عن الاءهلة . وقتى ما به طور مستقل بدين سوال بنگريم و آن را جدا از پاسخش مورد بررسى قرار دهيم ، دو احتمال وجود دارد:
    1. سوال درباره سبب طبيعى اختلافى باشد كه در شكل هلال به وجود مى آيد، بدين ترتيب كه چرا در ابتدا باريك است و آن گاه كامل مى شود و به صورت بدر در مى آيد و سپس به همان شكل نخست بر مى گردد و... .
    2. سوال در مورد حكمت و فلسفه اين تغييرات در ماه باشد، نه درباره سبب طبيعى آن . اما اگر به خود سوال و پاسخ آن (قل هى مواقيت للناس ) با هم بنگريم ، مشخص مى شود كه سوال ، تنها درباره حكمت تغيير شكل در ماه بوده است ، نه درباره سبب طبيعى آن . و همين احتمال رجحان دارد، چرا كه بايد پاسخ مطابق پرسش باشد.
    كسى كه مى گويد: آنان درباره سبب طبيعى و تغيير شكل هلال (از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )) پرسيدند و خدا به پيامبرش دستور داد كه با بيان حكمت اختلاف در شكل ماه به آنها پاسخ دهد تا تعريضى باشد بر اين كه سوال ايشان بى مورد است ، بدين نكته استدلال مى كند كه مردم آن روز از درك سبب طبيعى اختلاف و تغيير (در شكل ماه ) كه نياز به بررسى و تحقيق طولانى و عميق و مقدمات علمى زياد دارد ناتوان بودند. از اين رو، سزاوار اين بود كه آنها درباره حكمت و فايده اختلاف در هلال ها بپرسند، زيرا مى توانستند آن را بفهمند و هضم كنند. بايد گفت : اين نظريه صرفا يك احتمال است و جز استحسان هيچ دليلى ندارد.
    سوال : دليل براى اثبات نظريه فوق وجود دارد و آن اين كه خداى تعالى مى فرمايد: ليس البر باءن تاءتوا البيوت من ظهورها زيرا معناى اين سخن آن است كه سوال شما درباره سبب طبيعى اختلاف هلال ها، به سان كسى است كه مى خواهد از پشت خانه وارد آن شود، اما سوال شما درباره حكمت اختلاف ، همانند كسى است كه مى خواهد از در خانه وارد آن گردد.
    پاسخ : اولا، آنچه شما گفتيد، تاءويل لفظ است ، نه تفسير ظاهر لفظ. ثانيا، ثابت شده است كه اين جمله درباره چيزى نازل شد كه مردم دوران جاهليت آن را انجام مى دادند و آن اين كه در آن زمان رسم بر اين بود كه اگر كسى براى حج مُحرم مى شد از در خانه اش وارد نمى شد، بلكه از پشت خانه وارد مى شد. تفصيل اين موضوع اندكى بعد خواهد آمد.
    در هر صورت ، خداوند به پيامبرش دستور داد تا به آنان پاسخ دهد كه حكمت اختلاف هلال ها آن است كه منافع و امور دنيوى آنان از قبيل بدهكارى ها و اجاره ها و نيز امور دينى آنها نظير حج و روزه در وقت مشخصى انجام شود. به بيان ديگر پاسخ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين جا همانند اين سخن خداوند است : و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب .(346)
    جهاد در راه خدا
    وَ قَتِلُوا فى سبِيلِ اللّهِ الّذِينَ يُقَتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنّ اللّهَ لا يُحِب الْمُعْتَدِينَ(190)
    وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْث ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْث أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشدّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقَتِلُوهُمْ عِندَ المَْسجِدِ الحَْرَامِ حَتى يُقَتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِك جَزَاءُ الْكَفِرِينَ(191)
    فَإِنِ انتهَوْا فَإِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(192)
    وَ قَتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ للّهِ فَإِنِ انتهَوْا فَلا عُدْوَنَ إِلا عَلى الظلِمِينَ(193)
    با كسانى كه با شما جنگ مى كنند، در راه خدا بجنگيد و تعدى مكنيد، زيرا خداوند تعدى كنندگان را دوست ندارد. (190) هر جا كه آنها را بيابيد بكشيد و از آن جا كه شما را رانده اند برانيدشان و فتنه از قتل بدتر است . و در مسجدالحرام با آنها مجنگيد، مگر آن كه با شما بجنگند. و چون با شما جنگيدند بكشيدشان كه اين است پاداش كافران . (191) و اگر باز ايستادند، خدا آمرزنده و مهربان است . (192) با آنها بجنگيد تا ديگر فتنه اى نباشد و دين تنها دين خدا شود، ولى اگر از آيين خويش دست برداشتند تجاوز جز بر ستمكارانت روا نيست . (193)
    واژگان
    ثقف الشى ء: نسبت به آن چيز مهارت پيدا كرد و مراد از ((الثقف)) در اين جا يافتن است . ((حيث ثقفتموهم))؛ ((هرگاه آنان را يافتيد)).
    الفتنة : آزمايش و مراد از آن در اين جا كفر ورزيدن به خداست ؛ چرا كه خداى تعالى مى فرمايد: ((و يكون الدين لله)).
    اعراب
    ((يقاتلوكم))، منصوب به ((اءن)) كه پس از ((حتى)) در تقدير است . مصدر ريخته شده (مؤ ول ) مجرور است به ((حتى)) و متعلق به ((يقاتلوكم)) همچنين است جمله ((حتى لا تكون فتنة)).
    تفسير
    در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده است : هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش در سالى كه مى خواستند به عمره بروند، از مدينه بيرون آمدند و تعدادشان بر 1400 نفر بالغ مى شد، به حديبيه رسيدند، مشركان راه را بر آنها بستند و نگذاشتند به بيت الحرام بروند.(347) آنها ((هدى)) (شتر يا گوسفند قربانى ) را در حديبيه نحر كردند. آن گاه با مشركان صلح نمودند و قرار بر اين شد كه به مدينه بروند و در سال آينده به مكه برگردند. زمانى كه سال آينده فرا رسيد، مسلمانان خود را براى انجام عمره آماده كردند، ولى از آن بيم داشتند كه قريش به پيمان خود وفا نكنند و با آنان به جنگ برخيزند. از سوى ديگر، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش نمى خواستند در ماه حرام و در حرم خدا با مشركان وارد جنگ شوند. از اين رو، خداوند آيه فوق را فرو فرستاد و به آنان اجازه جنگ داد. برخى گفته اند: آيه مزبور، نخستين آيه اى است كه درباره جنگ نازل شد.
    اسلام با ظلم و فساد مى جنگد
    برخى از روشنفكرانى كه نسبت به اسلام تعصب و غيرت مى ورزند تلاش ‍ مى كنند كه به هر نحوى ، حتى اگر با شيوه قرآن تضاد داشته باشد، از آن به دفاع برخيزند، گفته اند: اسلام ، جنگيدن با هيچ فردى را اجازه نمى دهد، مگر با كسى كه بر جنگ پافشارى و آن را آغاز كند. به گفته اينها، جنگ هاى اسلام در دوران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دفاعى بودند، نه تهاجمى . آنان به چند آيه استدلال كرده اند؛ از جمله آنها همين آيه است : و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و آيه : و قاتلوا المشركين كما يقاتلونكم كافة .(348) آنچه اين روشنفكران را وادار به دادن اين نظريه كرده ، شعارى است كه دشمنان اسلام مى دهند و آن اين كه اسلام دين جنگ است ، نه دين صلح (و براى اثبات ادعاى خود)، جنگ هاى پيامبر بزرگوار (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دليل مى آورند.
    اما حقيقت آن است كه اسلام جنگ را در چند مورد اجازه داده است كه از اين قرارند:
    1. به

  4. #34
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اين موضوع ، همان چيزى است كه تجربه مسلمانان آن را به اثبات رسانيده است ؛ زيرا از همان زمانى كه آنان جهاد و بخشش مال در راه پيروزى حق و عدالت را رها كردند، آزادى و كرامت خود را از دست دادند و هر غاصب و غارتگرى چشم طمع به آنها دوخته است ، تا آن جا كه صهيونيست هاى نوكر استعمار در سال 1948 فلسطين را اشغال كردند و پس از آن كه مسلمانان به مدت بيشت سال در اين باره سكوت اختيار كردند و دست از جهاد برداشتند، صهيونيست ها به ((سينا)) و كرانه باخترى رود اردن نيز حمله بردند و با كمك آمريكا، انگليس و آلمان غرى آنها را اشغال كردند. آنان مردان را كشتند و زنان و كودكان را آواره ساختند. اگر مسلمانان با صهيونيست ها از قبل جهاد مى كردند، يقينا از اين هلاكت و ذلت شرم آور نجات مى يافتند و از دولت اسرائيل اثر و خبرى نبود.
    (و اءحسنوا). يعنى با جهاد و بخشش مال خود در راه آن و در هر راهى كه خدا خشنود باشد و انسان مورد ستايش قرار گيرد، نيكى كنيد.
    حج و عمره
    وَ أَتِمّوا الحَْجّ وَ الْعُمْرَةَ للّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا استَيْسرَ مِنَ الْهَدْىِ وَ لا تحْلِقُوا رُءُوسكُمْ حَتى يَبْلُغَ الْهَدْى محِلّهُ فَمَن كانَ مِنكُم مّرِيضاً أَوْ بِهِ أَذًى مِّن رّأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِّن صِيَامٍ أَوْ صدَقَةٍ أَوْ نُسكٍ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَن تَمَتّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلى الحَْجّ فَمَا استَيْسرَ مِنَ الْهَدْىِ فَمَن لّمْ يجِدْ فَصِيَامُ ثَلَثَةِ أَيّامٍ فى الحَْجّ وَ سبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْك عَشرَةٌ كامِلَةٌ ذَلِك لِمَن لّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِى الْمَسجِدِ الحَْرَامِ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(196)
    الْحَجّ أَشهُرٌ مّعْلُومَتٌ فَمَن فَرَض فِيهِنّ الحَْجّ فَلا رَفَث وَ لا فُسوقَ وَ لا جِدَالَ فى الْحَجّ وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ تَزَوّدُوا فَإِنّ خَيرَ الزّادِ التّقْوَى وَ اتّقُونِ يَأُولى الأَلْبَبِ(197)
    لَيْس عَلَيْكمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضلاً مِّن رّبِّكمْ فَإِذَا أَفَضتُم مِّنْ عَرَفَتٍ فَاذْكرُوا اللّهَ عِندَ الْمَشعَرِ الْحَرَامِ وَ اذْكرُوهُ كَمَا هَدَامْ وَ إِن كنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضالِّينَ(198)
    ثُمّ أَفِيضوا مِنْ حَيْث أَفَاض النّاس وَ استَغْفِرُوا اللّهَ إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(199)
    فَإِذَا قَضيْتُمْ مّنَسِكَكمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَاءَكمْ أَوْ أَشدّ ذِكراً فَمِنَ النّاسِ مَن يَقُولُ رَبّنَا ءَاتِنَا فى الدّنْيَا وَ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ(200)
    وَ مِنْهُم مّن يَقُولُ رَبّنَا ءَاتِنَا فى الدّنْيَا حَسنَةً وَ فى الاَخِرَةِ حَسنَةً وَ قِنَا عَذَاب النّارِ(201)
    أُولَئك لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمّا كَسبُوا وَ اللّهُ سرِيعُ الحِْسابِ(202)
    وَ اذْكرُوا اللّهَ فى أَيّامٍ مّعْدُودَتٍ فَمَن تَعَجّلَ فى يَوْمَينِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَن تَأَخّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتّقَى وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّكمْ إِلَيْهِ تحْشرُونَ(203)
    حج و عمره را براى خدا كامل به جاى آريد. و اگر شما را از حج باز داشتند، آن قدر كه ميسر است قربانى كنيد و سر متراشيد تا قربانى شما به قربانگاهش برسد. اگر يكى از شما بيمار، يا در سرش آزارى بود به عنوان فديه روزه بدارد يا صدقه دهد يا قربانى كند. و چون ايمن شويد، هر كه از عمره تمتع به حج باز آيد، آن قدر كه او را ميسر است قربانى كند و هر كه را قربانى ميسر نشد سه روز در حج روزه بدارد و هفت روز چون از حج باز گردد، تا ده روز كامل شود. و اين حكم براى كسى است كه از مردم مكه نباشد. از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا به سختى عقوبت مى كند. حج در ماه هاى معينى است . هر كه در آن ماه ها اين فريضه را ادا كند بايد كه در اثناى آن جماع نكند و فسقى از او سر نزدند و جنگ نكند. هر كار نيكى كه انجام مى دهيد خدا از آن آگاه است . و توشه برداريد كه بهترين توشه ها پرهيزگارى است . اى خردمندان ، از من بترسيد. (197) اگر به هنگام حج طالب روزى خدا باشيد مرتكب گناهى نشده ايد. و چون از عرفات باز گشتيد خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد؛ از آن رو كه شما را هدايت كرده ، در حالى كه پيش از آن گمراه بوده ايد. (198) سپس از آن جا كه ديگر مردم باز مى گردند، شما نيز باز گرديد و از خدا آمرزش بخواهيد كه آمرزنده و مهربان است . (199) چون مناسكتان را به جاى آورديد، همچنان كه پدران خويش ‍ را ياد مى كرديد - حتى بيشتر از آن - خداى را ياد كنيد. برخى از مردم مى گويند: اى پروردگار ما، ما را در دنيا چيزى بخش . اينان را در آخرت نصيبى نيست . (200) و برخى از مردم مى گويند: اى پروردگار ما، ما را هم در دنياى خيرى بخش و هم در آخرت و ما را از عذاب آتش نگه دار. (201) اينان از آنچه كسب كرده اند، بهره مند مى شوند و خدا به سرعت به حساب هر كس مى رسد. (202) خداوند را در روزهايى چند ياد كنيد و هر كس كه دو روز پيش افتد مرتكب گناهى نشده است . هر پرهيزگارى هم كه تاخير كند گناهى نكرده است . از خدا بترسيد و بدانيد كه همگان به پيشگاه وى گرد مى آييد. (203)
    تفسير
    اين آيات ، يعنى از آيه 196 تا 203 برخى از احكام حج را متذكر شده اند. فقها درباره حج كتابهاى ويژه اى تاءليف كرده اند و من در اين باره ، كتابى نوشته ام به نام الحج على مذاهب الخمسه . آن گاه ، اين كتاب را در ضمن كتاب الفقه على المذاهب الخمسه هنگامى كه براى سومين بار به چاپ رسيد، جاى دادم . همچنين در جزء دوم كتاب فقه الامام جعفر الصادق درباره حج به تفصيل سخن گفته ام . حج از زمان ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام معروف بود و مردم دوران جاهليت هم آن را ادامه دادند و اسلام نيز، همان حج را پس آن كه از منكرات ، پاكيزه و برخى از اعمال را بدان اضافه كرد، تاييد و تثبيت نمود.
    و اءتموا الحج والعمرة لله . واژه ((حج)) در لغت به معناى قصد است و در اصطلاح شرع ، عبادت ويژه اى است در مكانى خاص و در زمان معين . ((عمرة)) در لغت ، مطلق زيارت و در اصطلاح شرع ، زيارت خانه خدا به گونه اى خاص است .
    حج ، هم در قرآن ، هم در سنت و هم به دليل اجماع ، واجب است و حتى وجوب آن از ضروريات دين به شمار مى رود و كسى كه آن را انكار كند، همانند كسى كه روزه و نماز را انكار كند، كافر است . اما عمره ، تنها از ديدگاه اماميه و شافعيه واجب است و حنفيه و مالكيه آن را مستحب مى دانند. كلمه : لله )) در آيه بدين معناست كه براى خدا حج و عمره كنند، نه به خاطر مقاصد دنيوى . از آن جا كه عرب به منظور گردهمايى ، فخر فروشى ، رفع نيازمنديها و شركت در بازارهاى تجارتى به حج مى رفتند، خداوند دستور داد تا مردم به خاطر انجام يك عبادت مخلصانه و پاك از هر شايبه اى به آن جا بروند.
    فان اءحصرتم فما استيسر من الهدى . ((احصار)) به معناى زندانى كردن و جلوگيرى نمودن است . ((هدى)) حيوانى است كه حاجيان در ايام حج آن را قربانى مى كنند. معناى آيه بدين ترتيب است : هرگاه براى انجام حج و يا عمره احرام بستيد و مانعى نظير بيمارى ، يا دشمنى و امثال آن ، نگذاشت كه شما عبادت خود را بر طبق دستور شرع كامل كنيد، در اين صورت ، آن مقدار كه ميسر است قربانى كنيد كه كمترين آن ، گوسفند، متوسط آن ، گاو و حد اعلايش شتر است .
    و لا تحلقوا رءوسكم حتى يبلغ الهدى محله . خطاب به كسانى است كه نمى توانند حج و يا عمره را به كمال برسانند و بر آنان است كه از احرام به در نيايند، مگر اين كه يقين پيدا كنند كه قربانيشان در جايى كه ذبح در آن جا واجب مى باشد رسيده است . مكان ذبح ، در صورتى كه احرام براى حج باشد ((منا)) و در صورتى كه احرام براى عمره باشد ((مكه)) است . البته ، آنچه گفته شد در صورتى است كه مانع ، بيمارى باشد؛ اما اگر مانع دشمن باشد، محل ذبح همان جايى است كه دشمن راه را بسته است ؛ زيرا هنگامى كه مشركان راه را در حديبيه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بستند و مانع از زيارت خانه خدا شدند او قربانى خود را در همان جا ذبح كرد.
    فمن كان منكم مريضا اءو به اءذى من راءسه ففدية من صيام اءو صدقة اءو نسك . يعنى اگر مُحرِم به سبب ضرورتى سرش را تراشيد، مخير است كه يكى از سه چيز را كفاره بدهد: سه روز روزه گرفتن ، يا اطعام شش مسكين و يا قربانى كه حداقل آن ، گوسفند است .
    (فاذا اءمنتم .) يعنى هرگاه مانعى شما را از كامل كردن حج باز نداشت .
    فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى . يعنى اگر كسى عمره را به جاى آورد و پس از آن ، در همان سال حج كرد بايد قربانى كند و اين نوع حج را ((حج تمتع)) مى نامند كه بر غير اهل مكه وجب است . سبب اين كه حج مزبور را حج تمتع مى نامند آن است كه تمام آنچه در هنگام عمره بر حاجى حرام بود، پس از عمره بهره گيرى از آن بر وى حلال مى شود، تا اين كه بار ديگر براى حج احرام ببندد.
    فمن لم يجد فصيام ثلاثة اءيام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((اگر كسى كه حج تمتع را انجام مى دهد به قربانى دسترسى پيدا نكرد، سه روز را در روزهاى حج روزه بگيرد: هفتم ، هشتم و نهم ذى الحجه - قصد اقامت لازم نيست - و نيز هفت روز را زمانى كه به نزد خانواده اش بر مى گردد و اين ده روز كامل براى جبران قربانى است)).
    ذلك لمن لم يكن اءهله حاضرى المسجد الحرام . صاحب مجمع البيان گفته است : ((آنچه گفته شد، مبنى بر اين كه حاجى پس از عمره ، حج را انجام دهد، براى اهل مكه و كسانى كه به منزله آنها مى باشند نيست ، بلكه اين حكم به كسانى كه دور از مكه هستند منحصر مى شود؛ يعنى كسانى كه ميان آنها و مكه ، از هر طرف كه باشند، بيش از دوازده ميل (چهار فرسخ ) فاصله باشد)). فقهاى اماميه گفته اند: حج تمتع تكليفى است براى كسانى از مكه دور باشند و براى اين اشخاص جايز نيست كه حج قران و افراد انجام دهند؛ چرا كه حج قران و افراد تنها به اهالى مكه و اطراف آن اختصاص دارد و براى آنان جايز نيست كه حج تمتع را به جا آورند. تفصيل اين مطلب در كتابهاى فقهى موجود است .
    الحج اءشهر معلمومات . حج در ماه هاى معينى است كه عبارتند از: شوال ، ذى قعده و دهه اول از ذى حجه . بنابراين ، اگر كسى پيش از اين ماه ها احرام ببندد، حج او درست نخواهد بود و كسى كه در اين ماه ها احرام ببندد، حج او درست است و بقيه اعمال را بايد به جاى آورد.
    فمن فرض فيهن الحج . يعنى كسى كه خود را ملزم سازد تا در اين ايام حج كند.
    فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج . ((رفث)) به معناى همبستر شدن است . بنابراين ، هرگاه مردى كه محرم است با همسرش آميزش كند، حج او باطل خواهد بود. همان گونه كه اگر شخص روزه دار، غذا بخورد و يا با همسرش آميزش كند روزه اش باطل مى شود. چنين شخصى بايد حج خود را تمام كرده و سپس آن را در سال بعد قضا كند، چنان كه اگر در ماه رمضان ، روزه اش را باطل كند بايد آن را تمام كرده و سپس قضا نمايد. ((فسوق)) يعنى دروغ و دشنام دادن . اما ((جدال)) در روايات اهل بيت عليهم السلام به سخن كسى كه بگويد: ((لا والله و بلى والله)) تفسير شده است .
    ليس عليكم جناح اءن تبتغوا فضلا من ربكم . مردم در دوران جاهليت ، در ايام حج به بازرگانى مى پرداختند و از اين طريق سود به دست مى آوردند. از اين رو، برخى تصور مى كردند كه اين كار حرام مى باشد. خداوند در آيه فوق اين تصور را از بين برد و بيان كرد كه سود بردن ، با اخلاص در اعمال حج منافات ندارد.
    فاذا اءفضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام . ((عرفات))، مكانى است مشخص و افاضه از عرفات به معناى بيرون رفتن از آن جاست . ((مشعر الحرام)) به ((مزدلفه)) معروف است و توقف كردن (وقوف ) در آن جا همانند توقف كردن (وقوف ) در عرفات واجب است .
    ثم اءفيضوا من حيث اءفاض الناس . برخى گفته اند: قريش به خاطر خودخواهى و جاه طلبى با ديگران در عرفات توقف نمى كردند. بدين جهت ، خدا به پيامبرش دستور داد كه با مردم در عرفات توقف كند و به همراه آنان از آن جا بيرون برود، تا از اين طريق بطلان كار قريش آشكار سازد.
    فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آباءكم اءو اءشد ذكرا. از امام باقر، پدر امام صادق عليهما السلام روايت شده است : ((وقتى اعراب از اعمال حج فارغ مى شدند در آن جا گرد هم مى آمدند و افتخارات و آثار پدرانشان را بازگو مى كردند. از اين رو، خداوند به آنان دستور داد تا اين كار را ترك كنند و به جاى آن ، خدا و نعمت هاى او را ياد نمايند؛ زيرا اوست كه نخستين بار به آنان و پدرانشان نعمت داد)).
    فمن الناس من يقول ربنا آتنا فى الدنيا و ما له فى الاخرة من خلاق # و منهم من يقول ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار# اءولئك لهم نصيب مما كسبوا والله سريع الحساب . مردم در هنگام حج دو دسته اند: دسته اى جز متاع دنيا چيزى ديگر را نمى خواهند و جز متاع دنيا، هدفى ندارند و اگر خدا را هم عبادت مى كنند به خاطر دنياست . اين دسته ، از نعمتهاى آخرت محروم خواهند بود. دسته ديگر، كسانى هستند كه هم دنيا را مى خواهند و هم آخرت را و براى هر دو كار مى كنند. اين دسته ، در فرداى قيامت به عنوان پاداش اعمال شايسته خود، بهره اى وافر از پيشگاه خداوند دريافت خواهند كرد. صاحب تفسير روح البيان از امام على ابن ابى طالب (عليه السلام ) نقل كرده است كه مراد از ((حسنه)) در دنيا زن خوب و در آخرت حوريه است . اما مراد از ((عذاب النار))، زن بد است . حال ، اين روايت درست باشد و يا نباشد، لكن من فردى را مى شناسم كه از ژرفاى دلش احساس مى كند كه اگر او در ميان جهنم مى بود و آن گاه مخير گذاشته مى شد ميان اين كه از جهنم بيرون آيد و دوباره با همان زنى كه در دنيا داشت زندگى و معاشرت كند و يا اين كه در جهنم باقى بماند، هر آينه ماندن در جهنم را بر معاشرت با آن زن ترجيح مى داد. زنى كه خداوند همنشينى با او را تبديل به همنشينى با آتش كه از او بهتر است نمود.
    و اذكروا الله فى اءيام معدودات . مراد از اين ايام ، ايام تشريق است و عبارتند از: يازدهم ، دوازدهم و سيزدهم ذى حجه . بر حاجى واجب نيست كه شب سيزدهم را در ((منا)) بيتوته كند، لكن مشروط به اين كه در روز دوازدهم ، پس از زوال و پيش از غروب از منا خارج شود و نيز در حال احرام از شكار كردن و همبستر شدن با زنان خوددارى كرده باشد. با اين بيان ، تفسير سخن خداى تعالى روشن مى شود: فمن تعجل فى يومن فلا اثم عليه و من تاءخر فلا اثم عليه لمن اتقى . يعنى به شرط آن كه از شكار و زنان ، در حال احرام ، پرهيز كرده باشد؛ اما اگر با زنان همبستر شده يا شكار كرده باشد و يا در حال يكه او هنوز در منا است خورشيد غروب كرده باشد، واجب است كه شب سيزدهم را در منا بيتوته كند و در بامداد آن ، رمى جمره سه گانه را نيز انجام دهد.
    دشمنان دوست نما
    وَ مِنَ النّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدّنْيَا وَ يُشهِدُ اللّهَ عَلى مَا فى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدّ الْخِصامِ(204)
    وَ إِذَا تَوَلى سعَى فى الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِك الْحَرْث وَ النّسلَ وَ اللّهُ لا يحِب الْفَسادَ(205)
    وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزّةُ بِالاثْمِ فَحَسبُهُ جَهَنّمُ وَ لَبِئْس الْمِهَادُ(206)
    وَ مِنَ النّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(207)
    از مردم در اين دنيا كسى است كه تو را سخنش درباره زندگى اين دنيا به شگفت مى دارد و خدا را بر درستى اعتقاد خويش گواه مى گيرد، در حالى كه كينه توزترين دشمنان است . (204) چون از نزد تو باز گردد، كوشش كند تا در زمين فساد كند و زراعت و نسل را نابود سازد و خدا فساد را دوست ندارد. (205) و چون به او گفته شد كه از خداى بترس در گناهكارى دستخوش خود خواهى شود. جهنم آن آرامگاه بد، او را بس باشد. (206) بعضى ديگر از مردم براى جستن خشنودى خدا جان خويش را فدا مى كنند. و خدا بر بندگان مهربان است . (207)
    واژگان
    اللدد: شدت خصومت .
    الخصام : جمع خصم (دشمن ) نظير ضخام جمع ضخم .
    تولى : پشت كرد و منصرف شد. و يا حكومت و سلطنت را به دست گرفت .
    الحرث : زراعت .
    النسل : آنچه از حيوان متولد مى شود.
    المهاد: بستر.
    اعراب
    ((ليفسد)) منصوب به ((اءن)) كه در تقدير است . ((حسبه)) (كافى است او را) مبتدا و ((جهنم)) خبر است .
    تفسير
    برخى از مفسران جديد، از ديدگاه هنرى ، صفحه هايى را با سخنانى زيبا در مورد تفسير آيات فوق پر كرده اند، لكن چيزى را بر اين مطلب كه مردم بر دو دسته اند: پاك و ناپاك ، نيفزوده اند. بديهى است كه اين تقسيم بندى براى همگان روشن است و حتى نياز به بيان ندارد چه رسد به شرح و تفسير.
    سوال : اگر تقسيم بندى مردم براى همگان روشن است ، بيان آن ، تحصيل حاصل و توضيح واضح خواهد بود، با اين كه سخن خدا از چنين چيزى به دور است ؟
    پاسخ : ممكن است ، هدف از اين تقسيم بندى آن باشد كه به خردمندان توجه دهد كه نبايد فريب ظواهر را بخورند و به كسى كه در فن سخنورى مهارت دارد اعتماد كنند، چرا كه تبهكاران جيره خوار در اين فن و نيز در رياكارى استادند. بنابراين ، ما نبايد به كسى اعتماد كنيم ، مگر اين كه وى را بيازماييم و راستگويى و پاكى او بر ما ثابت شود.
    اين ، يك اصل كلى است كه احكام دينى و دنيوى زيادى را مى توان از آن استنباط كرد؛ نظير انتخاب حاكم ، نماينده ، قاضى ، مفتى و هر كسى كه يكى از مسئوليت هاى عمومى را به عهده مى گيرد. بسيار شگفت آور است كه از نامزد پست هاى كليدى كه سرنوشت كشور و زندگى مردم بدان بستگى دارد، تنها مدرك تحصيلى مى خواهند و از امانتدارى و شايستگى اخلاقى او هرگز نمى پرسند. با اين كه شايستگى اخلاقى در راس همه امور است ، زيرا بسيارى از افرادى كه داراى مدارك تحصيلى هستند، اين مدارك را وسيله اى براى خيانت و دزدى قرار مى دهند.
    و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو اءلد الخصام . يعنى افرادى هستند كه اظهار محبت و نيكى مى كنند، در حالى كه دشمن ترين مردم نسبت به خير و نيكى و طرفداران آن مى باشند.
    و اذا تولى سعى فى الاءرض ليفسد فيها. مفسران اختلاف نظر دارند كه آيا مراد از ((تولى)) انصراف و اعراض است و در اين صورت ، معناى آن بدين ترتيب است : كسى كه ادعاى اصلاح دارد، وقتى از مخاطب خود، منصرف و دور شود سعى مى كند كه در زمين فساد ايجاد كند و يا اين كه مراد از ((تولى)) ولايت و سلطنت است كه در اين صورت ، معنايش اين مى شود: هرگاه والى و حاكم شود، همان اعمال حاكمان جنايتكار را انجام مى دهد، يعنى كشتزارها و نسل انسان و حيوان را نابود مى سازد.
    صاحب تفسير المنار از استادش شيخ محمد عبده نقل كرده است كه او معناى دوم را ترجيح مى داده است ، به قرينه اين آيه : و اذا قيل له اتق الله اءخذته العزة بالاثم . چرا كه حاكم بيدادگر و خودخواه ، برايش دشوار است كه مصلحتى را بپذيرد و يا از مفسده اى پرهيز كند، زيرا او به سبب مقامى كه به دست آورده است ، خود را از مردم برتر و خردمندتر مى داند و حتى خود را بالاتر از حق و صاحبان حق مى داند. بنابراين ، چه كسى را ياراى آن است كه به وى بگويد: از خدا بترس .
    و يهلك الحرث والنسل . ((الحرث)) به معناى كشتزار و ((النسل)) عبارت از چيزى است كه از حيوان زاده مى شود. مراد از اين دو واژه ، تمام منافع اقتصادى است ؛ نظير كشاورزى ، صنعت ، دامدارى و مواد اوليه و چيزهايى از اين قبيل كه به زندگى و معاش مردم مربوط مى شود؛ اما اين كه در آيه ، تنها به كشتزار و دام اشاره شده ، بدان جهت است كه صنعت و توابع آن ، به اندازه اى كه امروزه اهميت دارد در آن زمان ، اهميت نداشت .
    كشتزار، دام و امثال آن ، از ديدگاه اسلام ، از همان احترامى برخوردارند كه خون (يك مسلمان ) برخوردار است و اگر كسى به يكى از آنها تجاوز كند به انسانيت تجاوز كرده است . حتى اگر كشت و دام به دشمن در حال جنگ تعلق داشته باشد (تجاوز به آن جايز نيست )، چرا كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از قطع درختان و تخريب كشتزار و آبادى ها و نيز از انداختن مواد سمى در مناطق مشركان در دوران جنگ و يا صلح منع كرده است . اگر ما دين اسلام را با آنچه كشورهاى استعمارگر و به اصطلاح ، متمدن امروز انجام مى دهند و با سلاح هاى شيميايى به كشتزارها و درختان و انسان و حيوان حمله مى كنند و با بمبهاى اتمى هوا را آلوده و زنان و كودكان را قتل عام مى كنند، مقايسه كنيم مى توانيم به انسانيت ، رحمت و عدالت اسلام و نيز به توحش و ستمگرى و تجاوز غرب پى ببريم .
    والله لا يحب الفساد. هيچ فسادى بزرگ تر از برانگيختن جنگها و به كار گرفتن سلاح هاى ويرانگر بر ضد ملت ها به منظور حكومت كردن بر آنها و غارت دارايى هاى آنان و محروم ساختن ايشان از آنچه كه با كد يمين و عرق جبين به دست آورده اند، وجود ندارد.
    و اذا قيل له اتق الله اءخذته العزة بالاثم . انسان پاك و اخلاصمند نه تنها انتقاد و اندرز را مى پذيرد، بلكه در جستجوى آن است و از آن استقبال مى كند؛ زيرا او جز حقيقت و واقعيت ، هدفى ندارد و مدح و ستايش ‍ ديگران را نمى جويد، چرا كه كارش صرفا براى خداست ، نه براى به دست آوردن شهرت و آوازه . اميرالمومنين (عليه السلام ) در سخنى كه پرهيزگاران را توصيف مى كند، چنين مى فرمايد: ((آنان از اعمال اندك خود خشنود نمى شوند و اعمال زياد خود را بسيار نمى دانند؛ چرا كه آنها در نزد خود متهم و نسبت به اعمال خويش بدبين هستند)). همچنين در خطبه اى كه در روزهاى خلافت خود ايراد كرد، مى فرمايد: ((هر فردى ، هر چند از نظر حق شناسى و عمل به دين در حد اءعلا باشد، در راه حق ، نياز به مكم دارد. و هر فردى ، هر چند از نظر افكار عمومى و اعتبار اجتماعى ضعيف باشد، بى نياز از تبليغ ، و يا همكارى او نيست ... .
    فكر نكنيد كه اگر مطلب حقى را گفتيد من ناراحت مى شوم . من انتظار ندارم شما از من تجليل كنيد؛ زيرا كسى كه از شنيدن حق ناراحت است و يا از درك عدالت عصبانى مى شود، در اجراى حق و عدالت ناراحت تر خواهد بود)).
    آرى ، دانشمند مخلص ، حقيقتا چنين است . اما انسان منافق و خيانتكار، سخن حق برايش دشوار است ؛ چرا كه سخن حق او را رسوا مى كند و زشتى هايش را آشكار مى سازد. او ستايش دروغين را به قيمت گزافى مى خرد تا از اين طريق ، عيبها و زشتيهايش را بپوشاند.
    و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله . يعنى برخى از مومنان به جهاد روى مى آورند و مرگ در راه خدا را دوست دارند، همان گونه كه ديگران زندى را دوست دارند. تنها انگيزه اين مجاهدان به دست آوردن رضاى خدا و پاداش اوست . رازى در تفسير اين آيه گفته است : درباره سبب نزول آن ، سه روايت آمده است : يكى از اين روايات آن است كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) در آن شب كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هجرت كرد و او در خوابگاه آن حضرت خوابيد نازل شد. هنگامى كه على (عليه السلام ) خوابيد، جبرئيل بالاى سر او و ميكائيل پايين پاى او بود و جبرئيل صدا مى زد: مبارك باد تو را اى على ، خداوند به وسيله تو بر فرشتگان مباهات مى كند.(352)
    همگى اسلام آوريد
    يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا ادْخُلُوا فى السلْمِ كافّةً وَ لا تَتّبِعُوا خُطوَتِ الشيْطنِ إِنّهُ لَكمْ عَدُوّ مّبِينٌ(208)
    فَإِن زَلَلْتُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْكمُ الْبَيِّنَت فَاعْلَمُوا أَنّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكيمٌ(209)
    هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فى ظلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَ الْمَلَئكةُ وَ قُضىَ الأَمْرُ وَ إِلى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ(210)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگان به اطاعت در آييد و پاى به جاى پاى شيطان مگذاريد كه او دشمن آشكار شماست . (208) هرگاه پس از آن كه اين آيات روشن خدا به شما رسيد، در ايمان خود لغزشى يافتيد، بدانيد كه خدا پيروزمند و حكيم است . (209) آيا اينان منتظر آن هستند كه خدا با فرشتگان در زير سايبانى از ابر نزدشان بيايد و كار يكسره شود؟ و حال آن كه خدا مرجع همه كارهاست . (210)
    واژگان
    السلم : تسليم شدن و به معناى صلح و آرامش نيز به كار مى رود.
    الزلل : لغزيدن پا و در اين جا، مراد از آن منحرف شدن از حق است .
    الظلل : جمع ((ظلة)) و آن هر چيزى است كه بر شما سايه افكند.
    اعراب
    ((كافة)) منصوب است ، بنابراين كه حال از ((واو)) در ((ادخلوا)) مى باشد. ((من الغمام)) متعلق به محذوف و صفت براى ((ظلل)) است .
    تفسير
    يا اءيها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة . برخى گفته اند: مراد از ((سلم)) در اين جا اسلام است و خطاب متوجه منافقانى مى باشد كه كفر خود را پنهان و به اسلام تظاهر مى كردند. برخى گفته اند: اين خطاب متوجه آن دسته از اهل كتاب مى باشد كه به خدا ايمان داشتند، لكن اسلام نياورده بودند. بعضى گفته اند: خطاب متوجه تمام مسلمانان است . بر اين اساس ، ((سلم )) به معناى فرمان بردارى از خدا در تمام احكام اوست ، نه در برخى از اين احكام . برخى گفته اند: ((سلم)) به معناى صلح است و معناى آيه بدين ترتيب مى باشد: همگى صلح را پيشه كنيد.
    به نظر من ، مقصود آيه اين است كه خداوند به كسانى كه به او ايمان درست دارند دستور مى دهد تا هر كار يكه سلامتشان را در دنيا و آخرت تامين كند انجام دهند و راه سلامتى را نيز همگان مى دانند و آن اين كه مومنان بايد با يكديگر همكارى و انس داشته باشند، از جنگ و دشمنى بپرهيزند، تمايلات و هواهاى نفسانى را كنترل كنند و در گفتار و كردار خود، در پيشگاه خدا اخلاص داشته باشند.
    جمله ولا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين كه بلا فاصله پس از جمله ادخلوا فى السلم كافة آمده است ، معناى مذكور را تاييد مى كند؛ زيرا خداوند، پيروى از شيطان را متضاد با سلم دانسته و انسان را بر سر دو راهى قرار داده است كه سومى ندارد: يا وارد شدن در سلم و صلح و يا پيروى از شيطان كه عين بدبختى ، درگيرى ، شرارت و تباهى است .
    فان زللتم من بعد ما جاءتكم البينات فاعلموا اءن الله عزيز حكيم . خداوند پس از آن كه به صلح و اطاعت دستور داد و از پيروى كردن از شيطان نهى كرد، مخالفان اين فرمان را مورد تهديد قرار مى دهد و مى گويد: اءن الله عزيز حكيم . يعنى او عزيزى است كه از پس فرمانش بر مى آيد و هيچ مانعى نمى تواند او را از آنچه اراده كرده باز دارد. او حكيمى است كه فرمان بردار را پاداش مى دهد و خلافكار را مجازات مى كند. رازى گفته است : اين جمله ، بيانگر آخرين درجه تهديد است ؛ زيرا انواع بيم و تهديد را در بر مى گيرد، در حالى كه اگر نوع مجازات بين مى شد، چنين معنايى را نمى رسانيد. همان گونه كه اگر پدر به فرزندش بگويد: ((اگر با من مخالفت كنى ، خودت مرا مى شناسى و مى دانى كه در حقت چه كار خواهم كرد))، اين جمله به مراتب تهديد آميزتر از آن است كه به وى بگويد: كتكت مى زنم و يا... .
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #35
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    هل ينظرون الا اءن ياءتيهم الله فى ظلل من الغمام والملائكة . ((ينظرون)) به معناى ((ينتظرون)) و مراد از آمدن الله ، آمدن عذاب اوست و در اين جا مضاف ، حذف شده و معناى آيه بدين ترتيب است : عذاب خدا، ناگهان به سراغ دروغگويان و گناهكاران مى آيد و هيچ چيز نمى تواند آنان را از اين عذاب نجات دهد. بنابراين ، آيه فوق همانند اين آيه است : فهل ينظرون الا الساعة اءن تاءتيهم بغته .(353)
    و قضى الاءمر و الى الله ترجع الاءمور. يعنى هنگامى كه مرگ حتمى بيايد و قيامت برپا شود، همه چيز به پايان مى رسد و پيش روى گناهكاران ، جز حساب و مجازات باقى نمى ماند.
    حوادث پنهان و ناگهان
    هيچ كس نمى داند كه در آينده برايش چه پيش خواهد آمد و حتى اگر انسان به درجه بالايى از علم و ايمان هم برسد، باز هم نمى داند كه روزگار، براى او چه چيز در چنته دارد: خير يا شر؟ و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا.(354)
    بسيارى از اوقات ، انسان از جايى كه انتظار شر دارد، ناگهان با خير و از جايى كه انتظار خير دارد با شر رو به رو مى شود و اين حادثه ناگهانى براى انسان بسيار تلخ خواهد بود، همان گونه كه اگر از جايى كه انتظار ندارد، خير برايش برسد به مراتب از خيرى كه انتظارش را دارد، شيرين تر و گواراتر است . انسان خردمند به آنچه در حال حاضر دارد فريب نمى خورد، بلكه گردش روزگار و نوسان ها و گذشت زمان را هم به حساب مى آورد. همچنين ، اگر گرفتار حادثه اى گردد نااميد نمى شود، چرا كه دنيا دايما در حال تغيير و تحول است . از اين رو، گفته اند: استمرار يك حالت ، محال است و فرج و گشايش از دل سختى بيرون مى آيد. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((آن گاه كه سختى به نهايت رسد گشايش حاصل مى شود و هنگام احاطه حلقه هاى گرفتارى آسايش فرا مى رسد)) و نيز فرمود: ((موسى بن عمران رفت تا براى خانواده اش ، آتشى بياورد؛ اما خداوند با او سخن گفت و در حالى برگشت كه پيامبر بود)). خداى تعالى فرموده است : لا يياءس ‍ من روح الله الا القوم الكافرون (355) و نيز فرموده است : فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون .(356)
    در كتابهاى تاريخ و سيره ها آمده است : ابن زيات ، وزير معتصم و واثق و از سنگدل ترين و ستمكارترين ستمكاران بود. او تنورى از آهن ساخته ، و ديواره هاى داخلى آن را پر از ميخ ‌هاى آهنينى كرده بود كه سرهاى آنها به سان سوزن تيز بود. وى هرگاه بر انسانى خشم گرفت ، او را در ميان آن تنور مى انداخت و او به هر سو كه حركت مى كرد ميخها در بدنش فرو مى رفت . هنگامى كه متوكل به خلافت رسيد، ابن زيات را دستگير كرد و دست و پايش را با زنجير بست و در داخل همان تنور انداخت و در آن جا مرد. ماءمور تنور شنيد كه وى پيش از مرگ خود، اين شعر را با خود زمزمه مى كند:
    لا تجزعن رويدا اءنها دول دنيا تنقل من قوم الى قوم ؛
    اى نفس ، بى تابى نكن ، آهسته باش ؛ زيرا دنيا ميان مردم ، دست گردان است و از قومى به قوم ديگر انتقال مى يابد.
    پرسش از بنى اسرائيل
    سلْ بَنى إِسرءِيلَ كَمْ ءَاتَيْنَهُم مِّنْ ءَايَةِ بَيِّنَةٍ وَ مَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنّ اللّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(211)
    زُيِّنَ لِلّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَوةُ الدّنْيَا وَ يَسخَرُونَ مِنَ الّذِينَ ءَامَنُوا وَ الّذِينَ اتّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ(212)
    از بنى اسرائيل بپرس كه ايشان را چه آيات روشنى داديم . هر كس نعمتى را كه خدا به او عنايت كرده است دگرگون سازد، بداند كه عقوبت او سخت است . (211) براى كافران زندگى اين جهانى آراسته شده است و مومنان را به ريشخند مى گيرند. آنان كه از خدا مى ترسند در روز قيامت برتر از كافران هستند و خدا هر كس را كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد. (212)
    اعراب
    ((سل)) در اصل ، ((اسئل)) بوده و الف وصل از اول و همزه از وسط آن به جهت تخفيف حذف شده است . ((كم)) در موضع نصب و مفعول دوم مقدم براى ((آتيناهم)) است . ((الدنيا)) صفت براى ((الحياة)) است . ((بغير حساب)) متعلق به محذوفى كه حال است ، مى باشد.
    تفسير
    سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة . مقصود از اين سخن خدا: ((سل بنى اسرائيل)) سوال حقيقى نيست ، زيرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خوبى از احوال بنى اسرائيل آگاه بود. همچنين ، مقصود از اين جمله ، فقط حكايت وضعيت آنان نيست ، چنان كه مقصود آيات 49 و پس از آن ، همين بود، بلكه مقصود آن است كه مسلمانان از وضعيت بنى اسرائيل اندرز بگيرند. و سبب اندرز گرفتن اين است كه پيامبران با معجزات و دلايل آشكار و يد بيضا و تبديل عصا به اژدها به سوى آنان آمدند. همچنين ، براى آنان دريا شكافته شد، ابر سايه افكند، ((من)) و ((سلوى )) فرود آمد و خداوند كوه را بالاى سر آنان بلند كرد. با وجود اين ، آنان عصيان و مخالفت كردند. از اين رو، خداوند آنها را با ذلت و خوارى در دنيا و عذاب دردناك در آخرت مجازات كرد.
    حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز با معجزات و دلايلى كه نشانگر راستگويى او در نبوت و شريعتش مى باشد به سوى مسلمانان آمد و از سوى خدا به آنان ابلاغ كرد كه همگى به دين اسلام در آيند كه خير و صلاحشان در آن است . بنابراين ، اگر مسلمانان نيز همانند بنى اسرائيل مخالفت و عصيان كنند به همان سرنوشت اسرائيليان گرفتار خواهند شد.
    و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب . مراد از ((نعمة الله)) در اين جا، وجود دلايل بر اثبات حق است ؛ چرا كه اين نعمت از بزرگ ترين نعمتهاست ؛ زيرا در آن ، هدايت و ارشاد و رهايى از هلاكت و گمراهى است . مراد از تبديل نعمت ، تحريف و مخالفت با آن است . بر اين اساس ، آيه و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته كاملا همانند اين سخن خداست : فان زللتم من بعد ما جاءتكم البينات . و نيز آيه فان الله شديد العقاب همانند اين سخن خداست : ((فان الله عزيز حكيم)) چرا كه هدف و معناى آنها يكى است .
    ايمان از تقوا جدا نشدنى است
    زين للذين كفروا الحياة الدنيا. ميان كسى كه به وجود خدا كافر است و كسى كه صرفا از جهت فكرى ايمان به خدا دارد، اما عملا دنيايش را بر آخرتش ترجيح مى دهد، هرگز تفاوتى وجود ندارد؛ زيرا هر كدام از آنها فريفته دنيا و رزق و برق آن گشته ، نقد را بر نسيه برترى داده ، خير و فضيلت را با معيار منفعت شخصى سنجيده است . آنها نه براى محرمات خداوند، اهميتى قائل شده و نه براى ارزشهاى انسانى . من هر چه در تفسير قرآن بيشتر پيش رفتم و تعمق كردم و درباره آيات آن بيشتر تدبر نمودم ، بيشتر يقين پيدا كردم كه ايمان به خدا بدون تقوا هيچ اثرى ندارد. و نيز پى بردم كه اگر كسى تمام همت خود را دنيا قرار دهد، از آيين حق و دين ، چه بخواهد و چه نخواهد، به كلى منصرف خواهد شد. نتيجه حتمى دو مقدمه فوق اين است كه يك انسان مومن به خدا، مادام كه دنيايش را بر دينش ترجيح مى دهد و در گفتار و كردار خود، هيچ گونه اهميتى نسبت به اين ايمان قائل نيست ، با يك انسان كافر برابر است . به طور متواتر از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه فرمود: ((دنيا و آخرت به سان دو هوو هستند))، بدين معنا كه توجه به يكى از آن دو، انسان را قهرا از ديگرى روى گردان مى كند.(357) امام على (عليه السلام ) فرمود: ((دنيا و آخرت دو دشمنى ناسازگار و دو راه مختلفند. پس هر كس دنيا را دوست بدارد، آخرت را دشمن مى دارد. دنيا و آخرت به سان مشرق و مغرب است و رونده ميان اين دو، هر مقدار كه به يكى از آنها نزديك شود از ديگرى دور مى شود)).
    و يسخرون من الذين آمنوا. طبيعى است ، آنان كه آيات و احكام خدا را به باد تمسخر مى گيرند و خون و مال ديگران را حلال مى دانند، كسانى را ريشخند كنند كه از محرمات الهى خوددارى و به خاطر خشنودى او سختى ها را تحمل مى نمايند. آرى ، طبيعى است ، آن كه تنها براى دنيا كار مى كند، كسى را ريشخند كند كه هم براى دنيا كار مى كند و هم براى آخرت .
    والذين اتقوا فوقهم يوم القيامة . خداوند فرمود: ((والذين اتقوا)) و نفرمود: ((والذين آمنوا))، زيرا چنان كه پيش تر گفتيم ، ايمان بدون تقوا وجود ندارد. معناى آيه روشن است و آن اين كه اگر امروز كافران ، مومنان را ريشخند مى كنند، در روز قيامت قضيه ، عكس خواهد شد و مومنان ، كافران را به با؛ تمسخر مى گيرند. خدا فرموده است : ((ان الخزى اليوم و السوء عى الكافرين ...(358))). ((فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون .(359) يعنى كافران در روز قيامت ، خوار و گرفتار سرنوشت بد خواهند بود و مومنان در آن روز شادمان و خندان .
    والله يرزق من يشاء بغير حساب . روزى بر دو قسم اس : روزى دنيا و روزى آخرت . روزى دنيا روشن است و روزى آخرت عبارت است از: نعمتى كه هرگز تمام نمى شود و هيچ گاه با اندوه و بيم همراه نيست و هيچ كس به اين نعمت نمى رسد، مگر به وسيله ايمان و عمل صالح : والذين آمنوا و عملوا الصالحات اءولئك اءصحاب الجنة هم فيها خالدون ؛(360) كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، آنان اهل بهشتند و در آن جا هميشگى خواهند بود. اما روزى دنيا را، هم كافر مى تواند به دست آورد و هم مومن ، هم نيكوكار و هم بدكار، خواه از طريق تلاش و يا از طريق ديگر نظير: ارث ، بخشش ، وصيت و امثال آن . همچنين ، انسان مى تواند روزى دنيا را از حلال به دست آورد و مى تواند از راه حرام به چنگ آورد، از قبيل : چپاول ، غارت ، غش و كلاهبردارى .
    صاحب تفسير المنار از استادش ، شيخ محمد عبده ، نقل كرده است كه وى در تفسير آيه فوق ، سخنى دارد كه خلاصه آن اين است : روزى گاهى براى برخى از افراد، بدون تلاش ، ميسر مى شود، اما يك ملت جز از راه كار و تلاش نمى تواند ثروتمند و قدرتمند شود. البته اين سخن ، حقيقتى است ، آشكار و بديهى .
    تمام مردم يك امت بودند
    كانَ النّاس أُمّةً وَحِدَةً فَبَعَث اللّهُ النّبِيِّينَ مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَب بِالْحَقّ‏ِ لِيَحْكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَف فِيهِ إِلا الّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَت بَغْيَا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الّذِينَ ءَامَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقّ‏ِ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ يَهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مّستَقِيمٍ(213)
    مردم يك امت بودند، پس خدا پيامبران بشارت دهنده و ترساننده را بفرستاد و بر آنها كتاب بر حق نازل كرد تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند، ميانشان حكم كند، ولى جز كسانى كه كتب بر آنها نازل شده و حجت ها آشكار گشته بود از روى حسد كه نسبت به هم مى ورزيدند در آن اختلاف نكردند و خدا مومنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مى كردند راه نمود كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى كند. (213)
    واژگان
    امة : خداوند واژه ((امت)) را در كتاب خود به چند معنا به كار برده است كه عبارتند از:
    1. دين : چنان كه در آيه 92 سوره انبيا بدين معنا به كار رفته است : ان هذه اءمتكم اءمة واحدة .
    2. جماعت : نظير آيه 181 سوره اعراف : و ممن خلقنا اءمة يهدون بالحق .
    3. سال ها: همانند آيه هشتم سوره هود: و لئن اءخرنا عنهم العذاب الى اءمة معدودة .
    4. پيشوايى كه ديگران به او اقتدا مى كنند؛ همانند آيه 120 سوره نحل : ان ابراهيم كان اءمة قانتا لله . مراد از واژه ((امت)) در اين جا پيشوا و امام است .
    اعراب
    ((مبشرين و منذرين)) حال هستند از ((النبيين)). ((بالحق)) متعلق به محذوف و حال از ((الكتاب)) و ((بغيا)) مفعول لاجله است .
    تفسير
    نظريات مفسران درباره معناى اين آيه مختلف و گاه متضاد است . رازى اين نظريات را در حدود هفت صفحه (از تفسير خود) در قطع بزرگ شرح داده است . صاحب المنار اين نظريات را در 22 صفحه شرح داده و خواننده معمولى (و كم اطلاع ) را در صحراى سرگردانى و حيرت رها كرده است كه نمى تواند راه به جايى ببرد؛ ولى روش ما اين است كه با خواننده مدارا مى كنيم و تا جايى كه امكان دارد رعايت حال ضعيف ترين آنان را مى نماييم و به همراه او در كنار مفاهيم الفاظ مى ايستيم و آنها را با بيانى كوتاه و روشن برايش شرح مى دهيم ، تا به آسانى درباره آيات خدا بينديشد و آيات خدا در دل او اثر كند. و در اين ميان ، چنانچه مطلب مهمى وجود داشته باشد، در بخشى جداگانه بدان اشاره خواهيم كرد.
    كان الناس اءمة واحدة . يعنى در آغاز، مردم بر همان فطرتى بودند كه خداوند آنها را بر آن آفريده است ، همان فطرتى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز اين گونه بدان اشاره كرده است : كل مولود يولد على الفطرة ؛ هر نوزادى بر فطرت توحيد زاده مى شود)).
    صاحب مجمع البيان گفته است : ((اصحاب ما از امام باقر، ابو جعفر (عليه السلام ) روايت كرده اند: مردم پيش از نوح (361) بر حسب فطرت الهى ، امتى واحد بودند، نه گمراه بودند و نه هدايت يافته . از اين رو، خدا پيامبران را مبعوث كرد. بر اين اساس ، معناى آيه بدين ترتيب است : آنان از عقل خود تبعيت مى كردند، لكن به نبوت و شريعتى هدايت نشده بودند.
    آن گاه اين فطرت مردم به تخيلات و اوهام ، آلوده شد و اين افكار آلوده آنان را به سوى اختلاف عقيده و نظريه سوق داد و در نتيجه ، برخى با برخى ديگر دشمن و به گروه هايى پراكنده متفرق شدند، در حال يكه قبلا يك امت بودند. از اين رو، خداوند پيامبران را فرستاد و به همراه آنان كتاب را نازل كرد كه به حق سخن مى گويد و به عدالت حكم مى كند تا مردم در اختلافات و كشمكش هاى خود اين كتاب را داور قرار دهند.
    معناى آيه زير نيز همين است :
    فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و اءنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه . با بيان فوق روشن شد كه از آيه ، يك جمله حذف شده و در تقدير: كان الناس اءمة واحدة فاختلفوا بوده است ، به اين دليل كه خدا مى گويد: ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه . اين مطلب را آيه نوزدهم از سوره يونس نيز تاييد مى كند: و ما كان الناس الا اءمة واحدة فاختلفوا.
    و ما اختلف فيه الا الذين اءوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم . يعنى مردمى كه امت واحد بودند، گرفتار اختلاف شدند. از اين رو، خدا پيامبران را سوى آنان فرستاد؛ اما آنها درباره آنچه پيامبران آوردند، نيز دچار اختلاف شدند. برخى بدان ايمان آوردند و تصديق كردند و برخى كفر ورزيدند و آن را تكذيب نمودند، هر چند كه دلايل ، براهين و حجت قطعى عليه كافران و تكذيب كنندگان پيامبران و رسالتشان ، اقامه شده بود. سبب اين تكذيب جز ستم و بيم از منافع و مصالح شخصى و داد و ستد غير عادلانه آنان چيزى ديگر نبود.
    فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه . يعنى خداوند به كسانى كه داراى نيت پاك بودند، توفيق داد تا به آنچه پيامبران آورده اند ايمان بياورند و اين ايمان به فرمان پروردگار بود. بنابراين ، مراد از اذن در اين جا فرمان است .
    والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . در تفسير آيه 26 همين سوره در بخش ((هدايت و گمراهى))، معناى هدايت را بيان كرديم . از جمله آنها اين معنا بود كه انسان اندرز را بپذيرد و بدان عمل كند. و در اين جا نيز همين معنا مراد است ؛ يعنى خداوند به انسانهاى پاك توفيق مى دهد تا اندرز را بپذيرند و به حق و نيكى عمل كنند.
    اختلاف ميان مردم
    اختلاف از زمانى ميان مردم آغاز شد كه قابيل برادرش هابيل را كشت و تا به امروز ادامه دارد و نيز تا قيامت باقى خواهد بود. اين اختلاف تنها به پيروان اديان ، چنان كه ياوه گويان مى گويند، منحصر نمى شود، چرا كه اختلاف ديگران به اوج خود رسيده و از مرحله سخن گذشته ، به جنگهاى ويرانگر تبديل شده است ، براى نمونه ، اختلافات ميان كشورهاى سرمايه دارى به جنگ هسته اى تبديل شد و بمب هسته اى كه در هيروشيما بر سر زنان و كودكان ريخته شد، جنايتى بود كه يك كشور سرمايه دارى در حق يك كشور سرمايه دارى ديگر مرتكب شد.
    همچنين ، چند دستگى كشورهاى سوسياليستى بر احدى پوشيده نيست و همين اختلاف ، راه را براى به كارگيرى سياست تجاوز كارانه عليه ملت هاى مستضعف آماده كرده و كشورهاى مختلف آفريقايى و آسيايى ضامن پيروزى استعمارگرانى شده اند كه آنها را استثمار مى كنند... اما نتيجه اختلاف كشورهاى عربى آن شد كه اسرائيل در قلب اين كشورها به وجود آمد و در نتيجه ، شكست خفت بار پنجم ژوؤ ن 1967 به وقوع پيوست .
    در هر حال ، اختلاف ، عوامل زيادى دارد كه برخى از آنها از اين قرارند: وجود تضاد در فرهنگ و تعليم تربيت ، تفاوت در استعداد و موهبت ، اختلاف در طبيعت و مزاج ، تضاد منافع عمومى با منافع شخصى . اختلافى را كه از تضاد فرهنگى ، يا موهبتى و يا مزاجى ناشى مى شود، مى توان از طريق مراجعه به اصولى كه علم و تجربه آنها را اثبات كرده ، حل كرد؛ اما اختلافى كه از تضاد منافع شخصى نشئت مى گيرد، علاجى ندارد، جز اين كه با زور بايد جلو تجاوزگر را گرفت . اين سخن ما تتمه سخنانى است كه آن را در بخش : ((هر كس آيين خود را تاييد مى كند)) و در تفسير آيه 113 بيان كرديم .
    رفتن به بهشت
    أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُم مّثَلُ الّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتى يَقُولَ الرّسولُ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللّهِ أَلا إِنّ نَصرَ اللّهِ قَرِيبٌ(214)
    مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت ؟ آيا هنوز سرگذشت كسانى را كه پيش از شما بوده اند نشنيده ايد؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند، تا آن جا كه پيامبر و مومنانى كه با او بودند، گفتند: پس يارى خدا كى خواهد رسيد؟ بدان كه ياى خدا نزديك است . (214)
    واژگان
    زلزلوا: ريشه آن ، ((زل الشى ء)) بوده ، آن گاه لفظ تكرار گرديده و ((زلزل)) شده است . مراد از آن در اين جا اين است كه پرهيزگاران با انواع بلاها و مصيبت ها تحريك (او وادار به حركت ) شدند.
    مثل : به فتح ((ثاء))، جمع آن امثال است . مراد از آن در اين جا، صفتى است كه فردى كه در گذشته زندگى مى كرده ، آن قدر از اين صفت برخوردار بوده كه ضرب المثل همگان قرار گرفته است .
    تفسير
    اءم حسبتم اءن تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباءساء والضراء. اين آيه كريمه ، تمام كسانى را كه به حق ايمان آورده ، بدان عمل كرده و به سوى آن دعوت نموده اند مورد خطاب قرار مى دهد و آشكارا مى گويد: سنت خدا درباره طرفداران حق چنين جارى شده است كه بهاى حق را از جان ، مال و خاندان خود بپردازند و در راه آن ، شكنجه ها و سختى ها را تحمل كنند و بر مصيبت ها و گرفتارى ها شكيبا باشند. كسانى كه پيش از شما بودند به خاطر حق ، انواع شكنجه را ديدند و صبر كردند. پس ‍ آيا شما نيز صبر خواهيد كرد، چنان كه آنان صبر كردند و يا اين كه مى خواهيد رايگان وارد بهشت شويد؟ در حال يكه صاحب و مالك بهشت ، قيمت آن را، ايمان و اخلاص و شكيبايى در برابر بيم ، گرسنگى و از دست دادن مال ها و جان ها قرار داده است . در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمود: ((بهشت را سختى ها و جهنم را شهوت ها احاطه كرده است . بدانيد كه تمام طاعت خدا همراه با دشوارى است و تمام معصيت خدا همراه با شهوت و لذت است)).
    در اين جا خوب است كه خواننده ضمن مطالعه اين بخش ، به آنچه ما در تفسير آيه 155 تحت عنوان : ((بهاى بهشت)) بيان كرديم مراجعه كند.
    و زلزلوا حتى يقول الرسول والذين آمنوا معه متى نصر الله . ((متى نصرالله))، سوالى است كه از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنان مطرح شده است و اندوه و مشكلاتى را كه از سوى دشمنان حق و حزب باطل ديده بودند، به تصوير مى كشد. خلاصه معناى آيه آن است كه ياران سابق حق ، دچار مشكل شدند و زيان ديدند و از شدت ترس ، دچار اضطراب شدند تا آن جا كه گمان كردند، پيروزى آنان به تاخير افتاده است . از اين رو، خواستار فوريت آن شدند و گفتند: ((متى نصر الله)) خداوند به سوال آنها پاسخ داد: اءلا ان نصر الله قريب اين آيه همانند آيه 110 سوره يوسف است : حتى اذا استياءس الرسل و ظنوا اءنهم قد كذبوا جاءهم نصرنا.(362)
    چه مى بخشند؟
    يَسئَلُونَك مَا ذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيرٍ فَلِلْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيرٍ فَإِنّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ(215)
    از تو مى پرسند كه چه انفاق كنند؟ بگو آنچه از مال خود انفاق مى كنيد، براى پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان باشد و هر كار نيكى كه كنيد خدا به آن آگاه است . (215)
    اعراب
    ماذا، ((ما)) مبتدا و ((ذا)) به معناى ((الذى)) خبر، مى باشد. برخى گفته اند: ((ماذا)) به منزله يك كلمه و در محل نصب به ((ينفقون)) است .
    تفسير
    يساءلونك ماذا ينفقون . خطاب متوجه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
    قل ما اءنفقتم من خير. مراد از خير، مال است .
    (فللو الدين .) مراد از والدين ، پدر و مادر و پدربزرگ و مادر بزرگ است ؛ زيرا نام والدين ، اين افراد را در بر مى گيرد.
    (والاءقربين .) مراد از آن ، خويشاوندان كسى است كه مال خود را مى بخشد.
    (و اليتامى .) هر كس كه پدر نداشته باشد، يتيم است .
    (والمساكين .) يعنى فقرا.
    (و ابن السبيل ؛) مسافرى كه دور از خاندان و وطن خود باشد و خرجى نداشته باشد.
    سوال : ظاهر آيه نشان مى دهد كه مردم از نوع بخشش پرسيدند، نه از موارد مصرف و كسان يكه مال به آنها بخشيده مى شود؛ ولى پاسخ سوال درباره مصرف است ، نه درباره نوع بخشش . دليل اين كار چيست ؟
    بيشتر مفسران از اين سوال اين گونه جواب داده اند كه هدف پاسخ در آيه آن است كه سوال كنندگان را متوجه سازد تا درباره كسانى كه به آنها مى بخشند بپرسند، نه درباره نوع آنچه مى بخشند. رازى از قفال پاسخ ديگرى را نقل كرده است و آن اين اگر چه سوال با لفظ ((ما)) است ، ولى مورد سوال ، موارد مصرف بخشش است ، نه نوع آن ؛ زيرا نوع آن روشن است . محمد عبده اين نظريه را تاييد كرده و گفته است : علماى منطق گفته اند: به وسيله ((ما)) تنها از ماهيت و حقيقت سوال مى شود، اما عرب به وسيله ((ما)) هم از ماهيت و هم از كيفيت مى پرسند. و قرآن بر طبق نظريه ارسطو نازل نشده ، بلكه به زبان گوياى عربى است . اين پاسخ از پاسخ نخست بهتر است ، هر چند نتيجه هر دو پاسخ از پاسخ نخست بهتر است ، هر چند نتيجه هر دو پاسخ يكى است .
    سوال دوم : آيا انفاق به كسانى كه آيه از آنها نام برده ، واجب است يا مستحب ؟
    پاسخ : نفقه اولاد بر پدر و مادر و برعكس واجب است . البته ، اين در صورتى است كه يكى از دو طرف ، حتى از طريق كسب هم نتواند مصارف خود را تامين كند و ديگرى توان انفاق را داشته باشد. اين نفقه را نمى توان از اصل زكات پرداخت كرد؛ زيرا دادن نفقه اولاد بر پدر و مادر و برعكس به طور مستقل واجب است ؛ اما زكات را مى توان به يتيمان و مسكينان و مسافرانى كه از وطن و خاندان خود دور هستند و مخارج سفرشان را ندارند پرداخت كرد. همچنين ، پرداخت صدقات مستحب به همه اين افراد جايز است و صدقه مستحب را به هر نيازمندى مى توان داد، خواه مسلمان باشد و يا غير مسلمان ؛ زيرا در حديث آمده است كه سيراب كردن هر جگر تشنه اى پاداشى دارد.
    واجب شدن جنگ
    كُتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لّكُمْ وَ عَسى أَن تَكْرَهُوا شيْئاً وَ هُوَ خَيرٌ لّكمْ وَ عَسى أَن تُحِبّوا شيْئاً وَ هُوَ شرّ لّكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(216)
    يَسئَلُونَك عَنِ الشهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صدّ عَن سبِيلِ اللّهِ وَ كفْرُ بِهِ وَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبرُ عِندَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزَالُونَ يُقَتِلُونَكُمْ حَتى يَرُدّوكُمْ عَن دِينِكمْ إِنِ استَطعُوا وَ مَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُت وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولَئك حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ أُولَئك أَصحَب النّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(217)
    إِنّ الّذِينَ ءَامَنُوا وَ الّذِينَ هَاجَرُوا وَ جَهَدُوا فى سبِيلِ اللّهِ أُولَئك يَرْجُونَ رَحْمَت اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رّحِيمٌ(218)
    جنگ بر شما مقرر شد، در حالى كه آن را ناخوش داريد. شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد و خداوند مى داند و شما نمى دانيد. (216) تو را از جنگ كردن در ماه حرام مى پرسند. بگو: جنگ كردن در آن ماه گناهى بزرگ است . اما بازداشتن مردم از راه حق و كافر شدن به او و مسجدالحرام و بيرون راندن مردمش از آن جا در نزد خداوند گناهى بزرگ تر است ، و شرك از قتل بزرگ تر است . آنها با شما مى جنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان باز گردانند. از ميان شما آنها كه از دين خود باز گردند و كافر بميرند، اعمالشان در دنيا و آخرت تباه شده و جاودانه در جهنم باشند. (217) كسانى كه ايمان آورده اند و آنان كه مهاجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، به رحمت خدا اميد مى دارند و خدا آمرزنده و مهربان است . (218)
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #36
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اعراب
    ((كره لكم))، يعنى ((مكروه لكم)) و يا ((ذو كره)). ((عسى اءن تكرهوا))، مصدرى است كه از ((اءن)) و ما بعدش ريخته مى شود و فاعل ((عسى)) است . ((عسى)) در اين جا تامه است و نياز به خبر ندارد و جمله ((عسى اءن تحبوا)) نيز چنين است . ((قتال فيه))، مجور و بدل اشتمال از ((الشهر الحرام)) است . ((قتال)) مرفوع و مبتدا، ((فيه)) متعلق به محذوف و صفت ، ((كبير)) خبر آن . ((صد)) مبتدا و ((كفر به)) عطف بر ((صد)) و ((اخراج اءهله)) نيز همانند آن است و ((اءكبر عندالله)) خبر آن مى باشد. و ((المسجد الحرام))، مجرور و عطف بر ((سبيل الله)) است .
    تفسير
    كتب عليكم القتال . خداوند جنگ را بر مسلمانان واجب كرد، اما نه بدان جهت كه جنگ ذاتا يك كار محبوب و دوست داشتنى است و نه بدان سبب كه قلمرو آنان گسترش پيدا كند و حكومتشان فراگير شود و آنها با ثروت و دارايى ديگران زندگى خود را تامين كنند، بلكه جنگ را تنها بدان سبب بر مسلمانان واجب كرد كه آنان به يارى حق برخيزند و از آن دفاع نمايند، زيرا حق به خودى خود صرفا يك انديشه و نظريه است ، اما تطبيق آن و پاى بند بودن به آن به عمل جدى نياز دارد، بدين ترتيب : اولا، دعوت مردم به سوى حق از طريق حكمت و نيز راه هاى معمولى مى باشد. ثانيا، اگر اين راه ها موثر واقع نشد، بايد حق را به زور اجرا كرد. اصولا هر نظريه اى كه به نيروى اجرايى و قوه مجريه متكى نباشد، وجود و عدمش يكسان است . از اين رو، خداوند در اين آيه بر مسلمانان واجب كرده است تا با هر كسى كه با حق دشمنى كند بجنگند؛ چرا كه امر به معروف و اندرز نيكو در چنين شخصى اثرى ندارد. اگر قوه مجريه نباشد، قوه مقننه صرفا كلامى است كه از حيطه گفتن و نوشتن فراتر نمى رود.
    و هو كره لكم و عسى اءن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى اءن تحبوا شيئا و هو شر لكم والله يعلم و اءنتم لا تعلمون . مفسران گفته اند: اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جنگ را خوش نداشتند، زيرا طبعا براى انسان دشوار است كه خود را در معرض هلاكت قرار دهد. ولى آنان در عين حال ، فرمان خدا را پذيرفتند تا خشنودى او را به دست آورند، همانند بيمارى كه دارو را مى خورد تا شفا به دست آورد. خداوند با اين سخن خود: و عسى اءن تكرهوا شيئا و هو خير لكم اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را آگاه مى سازد كه نتيجه جنگ و جهاد، به خود آنها بر مى گردد، نه به او. آنچه گفته شد، خلاصه اى از نظريات مفسران بود و ظاهر آيه نيز همين را افاده مى كند و با آن تضادى ندارد.
    لكن اگر ما به سيره اصحاب مخلص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به جهاد و فداكارى هاى آنان به خاطر دين و سلطه دين بر تمام احساسات آنها نگاه كنيم و اين كه چگونه زندگى را در برابر شهادت حقير مى شمردند، تا آن جا كه اگر يكى از آنان از كشته شدن نجات پيدا مى كرد و از جهاد سالم بر مى گشت ، احساس مى كرد كه بدبخت شده و زين ديده اس ، اگر ما اين حقيقت را در هنگامى كه آيه مورد بحث را تفسير مى كنيم مد نظر قرار بدهيم ، متوجه خواهيم شد كه گفته مفسران مبنى بر اين كه اصحاب ، جنگ را دوست نداشتند، سخنى است بدون دليل و ما بايد آيه را به معناى ديگرى تفسير كنيم كه هم با ظاهر لفظ مطابقت دارد و هم دليل آن را تاييد مى كند. خلاصه اين تفسير چنين است : اصحاب ، احساس مى كردند كه در برابر مشركان هم از نظر تعداد نفرات كمبود دارند و هم از لحاظ تجهيزات . از اين رو، بيم داشتند كه اگر با آنها برخورد نظامى كنند، شكست بخورند و در نتيجه ، نه از اسلام اثرى بماند و نه براى آن ياورى . بر اين اساس ، اگر اصحاب ، جنگ را خوش نداشتند، بدان جهت بود كه نسبت به اسلام احساس خطر مى كردند نه نسبت به خودشان . بنابراين ، خداوند براى آنان بيان داشت : جنگى كه شما به آن فرا خوانده شديد و آن را خوش نداريد، به نفع شما و به نفع اسلام است و خوددارى كردن از شركت در آن به نابودى شما و اسلام منجر خواهد شد و شما اين حقيقت را نمى دانيد، لكن خداوند آن را مى داند، زيرا هيچ چيز بر او پوشيده نيست . بنابراين ، آيه مورد بحث ، نظير اين آيه است : يا اءيها النبى حرض المومنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مئتين و ان يكن منكم مئة يغلبوا اءلفا من الذين كفروا باءنهم قوم لا يفقهون .(363)
    يساءلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير. تفسير اين آيه قبلا در آيه 192 و آيات بعد از آن ، بيان شد.
    و صد عن سبيل الله و كفر به والمسجد الحرام واخراج اءهله منه اءكبر عند الله . اعراب جنگ را در ماه هاى حرام جايز نمى دانستند. اين ماه ها عبارت بودند از: ذى قعده ، ذى حجه ، محرم و رجب . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز اين رسم را بدان جهت كه موجب كم شدن بدى و خون ريزى مى شود، تاييد كرد. به طور كلى اسلام ، هر عادت و رسم دوران جاهليت را كه نيكو بود و يا زشت نبود، پذيرفت ، لكن همان عربهايى كه ماه هاى نام برده را مقدس مى دانستند خود، حرمت آنها را شكستند و در سال ششم هجرت ، در همين ماه ها عليه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام جنگ كردند و نگذاشتند كه او و اصحابش خانه خدا را زيارت كنند. همچنين ، آنان در طول سيزده سال ، هر كس را كه اسلام مى آورد، منحرف مى كردند و او را با شكنجه هاى مختلف شكنجه مى دادند، چنان كه با بلال ، صهيب ، حباب ، عمار بن ياسر و پدر و مادرش چنين كردند و اما وقتى مسلمانان مى خواستند از خود دفاع كنند و يا در ماه هاى حرام از مشركان انتقام بگيرند، آنان با تبليغات گمراه كننده صدايشان را بلند مى كردند و مسلمانان را به عنوان مظهر تجاوز به مقدسات وانمود مى كردند.
    از اين رو، خداوند بيان داشت كه جناياتى را كه مشركان در حق مسلمانان مرتكب مى شوند به مراتب در پيشگاه خداوند بزرگ تر از جنگ در ماه هاى حرام است . بر اين اساس ، خداوند به منظور عملى شدن قانون قصاص و معامله به مثل ، به مسلمانان اجازه داد تا مشركان را در هر زمان و مكانى كه بيابند بكشند.
    والفتنة اءكبر من القتل . يعنى منحرف ساختن مسلمانان از دين اسلام ، گاه از طريق شكنجه و گاه از طريق القاى شبهات در دلهاى آنان ، گناهى است بزرگ تر از جنگ در ماه هاى حرام .
    و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا. هدف مشركان آن است كه از اسلام در كره زمين ، نه اثرى باقى بماند و نه خبرى و تنها از همين جهت است كه دايما عليه مسلمانان مى جنگند و چنانچه مسلمانان در جنگ با آنان كوتاه بيايند، دشمنان دين به هدف خود، دست خواهند يافت .
    اين روح كفر كيشى و كينه توزى نسبت به هر چيزى كه بوى اسلام از آن بيايد وجود داشته و همچنان تا به امروز نيز در دلهاى بسيارى از شرقى ها و غربى ها زنده است ؛ زيرا اسلام به خاطر انسانيت و عدالتى كه دارد و ستيزى كه با ستم و فساد مى كند، روح دشمنى را در آنان برانگيخته است و به همين جهت ، آنها در كمين نشسته اند تا هر ضربه اى كه بتوانند به مسلمانان وارد آورند و با ابزارهاى گوناگون بر حسب آنچه شرايط، اوضاع و احوال ايجاب كند، با آنها بجنگند. بنابراين ، بر ماست كه اين دشمنان را بشناسيم و با همان ابزارى كه با ما مى جنگند با آنها بجنگيم .
    و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاءولئك حبطت اءعمالهم فى الدنيا ولاخرة و اءولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون . اين سخن ، هشدارى است كه خداوند به كسى كه دعوت دشمنان دين را مى پذيرد و از دين خود بر مى گردد، مى دهد و او را تهديد مى كند؛ زيرا چنين كسى در دنيا و آخرت زيانكار و سرنوشتش جهنم خواهد بود كه بد سرنوشتى است .
    اين سخن خداى تعالى : ((فيمت و هو كافر))، آشكارا دلالت دارد كه اگر مرتد، پيش از مرگ توبه كند، خداوند توبه او را مى پذيرد و مجازات را از او بر مى دارد و عقل نيز چنين حكم مى كند، لكن فقهاى شيعه گفته اند: اگر مرتد، مرد باشد و ارتداد او نيز فطرى (364) باشد و توبه كند، مجازات اخروى از وى ساقط مى شود، اما مجازات دنيوى كه عبارت از كشتن است به هيچ روى از وى ساقط نمى شود؛ اما اگر مرتد، ارتدادش ملى باشد و توبه كند، كشته نمى شود. آنان براى اثبات اين تفصيل به رواياتى از اهل بيت عليهم السلام استناد مى كنند. معناى ((باطل بودن عمل)) در دنيا آن است كه با مرتد در دنيا همچون كافر برخورد مى شود و علاوه بر آن ، كشته هم مى شود و معناى باطل بودن عمل در آخرت آن است كه وى در آخرت گرفتار عذاب و مجازات مى شود.
    ان الذين آمنوا والذين هاجروا وجاهدوا فى سبيل الله اءولئك يرجون رحمة الله والله غفورا رحيم . خداوند پس از آن كه وضع مشركان و مرتدان و نيز مجازات آنها را بيان مى كند، مناسب مى بيند كه سخنى از مومنان و پاداش آنان نيز به ميان آورد. مقصود از مهاجران ، كسانى اند كه به همراه پيامبر اكرم خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه به مدينه هجرت كردند و مراد از مجاهدان ، كسانى مى باشند كه براى پيروزى اسلام و مقاومت در مقابل دشمنان آن نهايت كوشش خود را به كار بردند.
    عبادت مرتد پس از توبه
    هرگاه مرتد توبه كند و پيش از مرگ خود به اسلام باز گردد، خداوند توبه اش ‍ را مى پذيرد؛ چرا كه عقل چنين حكم مى كند و نيز ظاهر سخن خداى تعالى : ((فيمت و هو كافر)) بر آن دلالت دارد؛ زيرا باطل شدن عمل را به مرگ شخص مرتد مقيد كرده است . در اين جا، دو پرسش ديگر مطرح مى شود:
    1. آيا عبادت مرتد از قبيل نماز، روزه ، حج و زكات ، پس از آن كه به اسلام باز گردد، قبول مى شود يا خير؟
    فقهاى اهل سنت بر اين موضوع وحدت نظر دارند كه عبادت اين شخص ‍ درست است و پذيرفته مى شود.
    فقهاى شيعه متفقند كه عبادت مرتد ملى پس از بازگشت به اسلام پذيرفته مى شود، اما در مورد عبادت مرتد فطرى پس از آن كه وى به اسلام باز گردد، اختلاف نظر دارند. بيشتر آنان مى گويند: عبادت وى در هيچ حالتى درست نيست و اسلام او پس از ارتداد، هيچ سودى در دنيا برايش ندارد. بلكه با وى به سان كافر برخورد مى شود و اسلام او پس از ارتداد تنها در آخرت سودمند است ؛ چرا كه موجب برداشته شدن عذاب از وى مى گردد. محققان شيعه كه ما نيز با نظريه آنان موافقيم گفته اند: عبادت مرتد فطرى درست است و اسلام آوردن او برايش سود دارد و با وى همچون مسلمان ، هم در دنيا و هم در آخرت ، برخورد مى شود.
    2. آيا پس از بازگشت به اسلام ، بر مرتد واجب است كه عباداتى را كه پيش ‍ از ارتداد انجام داده ، قضا كند؟ مثلا اگر در حالى كه مسلمان بوده ، نماز خوانده و حج گزارده و آن گاه مرتد شده و سپس توبه نموده است ، در اين صورت آيا واجب است كه وى پس از بازگشت به اسلام ، نماز و حج را اعاده كند؟
    حنفى و مالكى گفته اند: قضا واجب است . شافعى گفته است : قضا واجب نيست . اما آن دسته از فقهاى شيعه كه گفته اند: عبادت مرتد پس از توبه صحيح است بر اين نظريه اند كه اعاده عباداتى كه وى در حال اسلام و پيش ‍ از ارتداد انجام داده ، لازم نيست و تنها بر او واجب است ، عباداتى را كه در اثناى ارتداد انجام نداده ، قضا كند.
    باطل شدن عمل
    جمهور معتزله گفته اند: هرگاه از مومن گناهى صادر شود، تمام پاداش هاى اعمال نيكى كه در گذشته انجام داده است ، از بين مى رود، حتى اگر كسى در تمام عمر خود، خدا را عبادت كند و پس از آن ، جرعه اى از شراب بنوشد، همانند كسى است كه هرگز عبادت نكرده باشد. همچنين ، اگر كسى خدا را اطاعت كند، تمام گناهانى كه قبلا مرتكب شده ، ساقط مى شود و معناى احباط (باطل شدن عمل ) نيز همين است .
    اماميه و اشاعره با نظريه ((باطل شدن عمل)) مخالفند و مى گويند: هر عملى حساب خاص خود را دارد و طاعت ها به معصيتها و معصيت ها به طاعت ها ربطى ندارند، بلكه اگر كسى به اندازه يك ذره عمل نيك انجام دهد، نتيجه آن را مى بيند و اگر به اندازه يك ذره عمل بد انجام دهد باز هم نتيجه آن را مى بيند. بر اين اساس ، اگر كسى ، هم بدى كند و هم نيكى و ايمان به خدا داشته باشد، ميان نيكى و بدى اش مقايسه مى شود. اگر بدى اش بيشتر باشد، همانند كسى است كه هرگز نيكى نكرده است و اگر نيكى اش بيشتر باشد، به سان كسى خواهد بود كه هيچ بدى نكرده است ؛ زيرا، بيشتر، كمتر را از بين مى برد. و اگر بدى و نيكى اش برابر باشند، همانند كسى است كه عملى از وى صادر نشده باشد.
    معناى ((باطل شدن عمل)) از اين معنايى كه گفته شد، بسيار دور است . معناى درست آن ، اين است : كسى كه پس از اسلام آوردن ، كافر از دنيا برود، كفر او اين واقعيت را آشكار مى سازد اعمالى را كه وى در حال اسلام انجام داده ، شرعا درست نبوده و از همان آغاز، استحقاق پاداش نداشته است ، نه اين كه در ابتدا مستحق پاداش بوده ، سپس برداشته شده است . به بيانى ديگر: اين كه مى گوييم عمل او باطل مى باشد، از باب دفع است ، نه از باب رفع .
    شراب و قمار
    يَسئَلُونَك عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كبِيرٌ وَ مَنَفِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَكبرُ مِن نّفْعِهِمَا وَ يَسئَلُونَك مَا ذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِك يُبَينُ اللّهُ لَكُمُ الاَيَتِ لَعَلّكمْ تَتَفَكّرُونَ(219)
    فى الدّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ يَسئَلُونَك عَنِ الْيَتَمَى قُلْ إِصلاحٌ لّهُمْ خَيرٌ وَ إِن تخَالِطوهُمْ فَإِخْوَنُكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصلِح وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لأَعْنَتَكُمْ إِنّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(220)
    تو را از شراب و قمار مى پرسند. بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهايى است براى مردم . و گناهشان از سودشان بيشتر است . و از تو مى پرسند، چه چيز انفاق كنند؟ بگو: آنچه افزون آيد. خدا آيات را اين چنين براى شما بيان مى كند، باشد كه در كار دنيا و آخرت بينديشيد. (219) تو را از يتيمان مى پرسند. بگو: اصلاح حالشان بهتر است . و اگر با آنها آميزش مى كنيد چون برادران شما باشند. خداوند تبهكار را از نيكوكار باز مى شناسد و اگر خواهد بر شما سخت مى گيرد، كه پيروزمند و حكيم است . (220)
    واژگان
    الخمر: از مصدر ((خمر الشى ء: پنهان كرد و پوشانيد آن را)) نقل شده است . ((خمرت الجارية ؛ بر او خمار (روبند) پوشانيدم)). تناسب اين نقل (از معناى مصدرى ) آن است كه شراب عقل را از بين مى برد و پنهان مى كند. مراد از شراب در آيه ، هر چيزى است كه انسان را مست كند (و عقل را زايل نمايد.)
    الميسر: قمار و از ((يسر)) به معناى سهولت گرفته شده ، زيرا قمار يك نوع كسب در آمد است كه زحمتى ندارد.
    العفو: فزونى .
    العنت : مشقت و سختى . ((الاعنات)) به معناى وادار كردن به دشوارى .
    اعراب
    ((العفو)) مفعول است براى فعل محذوف كه تقديرش : ((انفقوا العفو)) بوده است . ((اصلاح لهم)) مبتدا و ((خير)) خبر. ((فاخوانكم )) خبر مبتداى محذوف است ، يعنى ((هم اخوانكم)).
    تفسير
    يساءلونك عن الخمر و الميسر. برخى از مسلمانان از حكم شراب و قمار پرسيدند. و اين پرسش در مدينه صورت گرفت ؛ يعنى پس از گذشت سيزده سال از تاريخ دعوت اسلامى . اين مطلب ، نشان مى دهد كه مدت زيادى درباره شراب و قمار، حكمى صادر نشده بوده است ، چنان كه بيان برخى از محرمات ديگر نيز بر حسب اقتضاى مصلحت ، به تاخير انداخته مى شده است ؛ چرا كه گاهى حكمت ايجاب مى كند كه حكم به تدريج و با مدارا بيان شود. برخى گفته اند: بيان حكم شراب نيز از همين قبيل بوده است ؛ زيرا مسلمانان در دوره جاهليت به نوشيدن شراب عادت كرده بودند. بنابراين ، اگر يك مرتبه از آن جلوگيرى مى شدند براى آنان بسيار دشوار بود و حتى خداوند به مردم يادآورى كرد كه از جمله نعمتهاى او بر آنان ، آن است كه مى توانند از خرما و انگور براى خود شرابى مست كننده و روزى تهيه كنند، زيرا در آيه 67 سوره نحل چنين فرموده است : ((و از ميوه هاى نخل ها و تاك ها شرابى مستى آور و رزقى نيكو به دست مى آوريد...)).
    رخى از مسلمانان در مورد حكم شراب و قمار پرسيدند. خداوند به پيامبرش دستور داد كه در پاسخ آنها بگويد: ((در آن دو گناهى بزرگ و سودهايى است براى مردم و گناهشان از سودشان بيشتر است)). اين پاسخ به تنهايى و آشكارا بر حرمت شراب دلالت ندارد، زيرا خداوند نفرموده است : ((شراب حرام است ، ولى از باب ملازمت بدان دلالت دارد، چرا كه قاعده ((دفع مفسده بهتر است از جلب منفعت)) و ((اهم ، مقدم است بر مهم)) نشان دهنده حرمت شراب و قمار است . البته ، شايسته يادآور يايت كه اگر ما آيه 32 سوره اعراف را مورد توجه قرار دهيم : ((بگو: پروردگارم زشتكارى ها را چه آشكار باشند و چه پنهان و نيز گناهان و افزونى جستن با نا حق را حرام كرده است ...)) و اين آيه را در كنار آيه اى كه مورد بحث ماست قرار دهيم و هر دو را در يك جمله گرد آوريم ، دلالت آيه بر حرمت شراب و قمار، آشكار و قطعى خواهد بود؛ چرا كه نتيجه چنين مى شود: شراب گناه است و هر گناهى حرام ، بنابر اين ، شراب حرام است .
    وانگهى آيات 90 و 91 سوره مائده بر امر فوق دلالت دارند: يا اءيها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الاءنصاب (365) و الاءزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون # انما يريد الشيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل اءنتم منتهون ؛ چرا كه جمله ((اجتنبوه)) امر به اجتناب است و امر، بر وجوب دلالت مى كند. همچنين ، جمله ((فهل اءنتم منتهون)) در نهى ظهور دارد و به معناى ((انتهوا)) مى باشد و نهى بر حرمت دلالت دارد. از اين رو، مسلمانان پس از شنيدن اين آيه ، گفتند: ((انتهينا؛ از شراب و قمار خوددارى كرديم)). اما آيه 43 سوره نساء: يا اءيها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة و اءنتم سكارى پيش از آيه مائده كه داراى لحنى شديدتر و تندتر است نازل گرديد و پيش تر اشاره كرديم كه گاهى حكمت ايجاب مى كند كه حكم تحريم به تدريج بيان شود. از سوى ديگر، آيه لا تقربوا الصلوة و اءنتم سكارى دلالت بر حلال بودن شراب در غير نماز ندارد و ما ان شاء الله در وقت خود، در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت .
    علاوه بر آنچه گفته شد، بايد گفت كه مسلمانان از صدر اسلام تا امروز، وحدت نظر دارند بر اين كه شراب از گناهان كبيره است و كسى كه آن را حلال بداند مسلمان نيست و نيز اگر كسى از روى بى توجهى آن را بياشامد فاسق است و هشتاد ضربه شلاق بر وى زده مى شود. به طور متواتر از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه آن حضرت ، به كسى كه نهال شراب را بكارد و كسى كه از آن شراب بسازد و كسى كه آن را بفروشد و كسى كه آن را بخرد و كسى كه آن را به ديگران بدهد و كسى كه از آن بياشامد، لعنت فرستاد.
    در برخى از روايات آمده است كه هيچ شريعت آسمانى نبود، مگر آن كه از خوردن شراب منع كرد. ما اين موضوع را در جزء چهارم از كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام )، باب الاءطعمة و الاءشربه به تفصيل مورد بحث قرار داديم .
    واثمهما اءكبر من نفعهما. مراد از ((اثم)) در اين جا ضرر است . شراب ، هم براى جسم ضرر دارد، هم براى عقل و هم براى مال و نيز انسان را از ياد خدا باز مى دارد. همچنين ، ضرر شراب در ايجاد دشمنى ها و كينه توزى هاى آشكار مى شود و باعث مى گردد كه انسان مرتكب حرام شود، چنان كه برخى نقل نمودند كه بعضى از شرابخوران به دختر خود تجاوز كردند. عباس بن مرداس كه در دوران جاهليت رئيس قوم خود بود، به طور فطرى ، شراب را بر خود حرام كرده بود. وقتى سبب اين كار را از وى پرسيدند، گفت : من با دست خود، نادانى را در درونم وارد نمى كنم و نمى پسندم كه صبح رئيس قوم خود و شب بى خردترين قوم خود باشم .
    يك پزشك مشهور آلمانى گفت : شما نيمى از ميخانه ها را ببنديد تا من برايتان ضمانت كنم كه از نيمى از بيمارستان ها، تيمارستان ها و زندان ها بى نياز مى گرديد. قمار نيز موجب دشمنى و كينه توزى مى گردد و انسان را از ياد خدا باز مى دارد، چنان كه آيه شريفه بدين نكته اشاره كرده است . همچنين ، اخلاق را فاسد مى سازد، چرا كه شخص را به تنبلى و جستجوى روزى از راه هاى خيالى عادت مى دهد، خانه هاى آباد را خراب و ناگهان - در ظرف يك ساعت - انسان ثروتمند را تهى دست مى سازد. در حرام بودن قمار، همين بس كه گرفتن مال ديگران بدون دادن عوض است .
    و يساءلونك ماذا ينفقون قل العفو. يعنى آنچه را از نيازمنديهاى شما و خانواده شما افزون است ، انفاق كنيد. امر به انفاق در اين جا، براى استحباب است ، نه براى وجوب . بخشش زمانى واجب است كه انسان ، واجد شرايط خمس و زكات باشد و ما درباره اين دو، به تفصيل سخن خواهيم گفت . در هر حال ، اين آيه به منزله آيه 29 سوره اسراء است : ((نه دست خويش از روى خست به گردن ببند و نه به سخاوت يك باره بگشاى كه در هر دو حال ، ملامت زده و حسرت خورده بنشينى)). در حديث آمده است كه مردى چيزى طلايى شبيه يك تخم مرغ را نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد و گفت : ((اى رسول خدا، آن را به عنوان صدقه بگير كه به خدا سوگند من چيزى جز آن ندارم . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) صورتش را از وى برگرداند. آن گاه آن مرد از پيش روى آن حضرت آمد و سخن خود را تكرار كرد. سپس پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با حالت خشم فرمود: آن را بياور و از وى گرفت و آن گاه به سوى او پرت كرد و فرمود: يكى از شما مالش را برايم مى آورد، در حال يكه چيزى جز آن ندارد و مى نشيند و از مردم گدايى مى كند. صدقه تنها بر عهده كسى است كه ثروتمند باشد. بردار آن را كه ما بدان نيازى نداريم)).
    و نيز در حديثى ديگر آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قوت يك ساله خانواده اش را ذخيره مى كرد.
    كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون فى الدنيا و الاخرة . خداى سبحان حكم خود را درباره شراب و قمار و نيز درباره اموالمان كه شايسته است از آن بر اساس مصلحت خود صدقه دهيم بيان مى كند، چرا كه او دستور نمى دهد مگر به چيزى كه در آن ، مصلحت دنيوى و اخروى باشد و نهى نمى كند از چيزى مگر آن كه در آن ، مفسده دنيوى و اخروى باشد و بر ماست كه درباره اين حقيقت بينديشيم و آن را رعايت كنيم و معصيت خدا را در هيچ يك از اوامر و نواهى اش مرتكب نشويم . مقصود از سخن خداى تعالى : لعلكم تتفكرون فى الدنيا و الاخرة آن است كه براى هر دو با هم كار كنيم ، نه اين كه يكى را بگيريم و ديگرى را رها سازيم .
    و يساءلونك عن اليتامى . اهل جاهليت عادت داشتند كه از اموال يتيمان استفاده كنند و چه بسا مردى با دختر يتيمى ازدواج مى كرد و يا او را به همسرى پسرش در مى آورد تا به مال وى دست يابد. پس از اسلام ، خداوند اين آيه را بر پيامبرش نازل كرد: ان الذين ياءكلون اءموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا(366) و نيز اين آيه را: و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى اءحسن .(367) در اين هنگام بود كه مردم از آميزش با يتيمان و اداره امور آنان خوددارى كردند و در نتيجه ، كارهاى آنها مختل و زندگى ايشان نابسامان گرديد.
    برخى از مسلمانان در اين باره پرسيدند. از اين رو، از سوى خداوند، اين پاسخ آمد: قل اصلاح لهم خير كه معنايش اين است : اگر قصد شما از تربيت ، تهذيب و اداره امور مالى يتيمان ، اصطلاح حال آنان باشد، آميزش ‍ با آنها و اداره اموالشان را بر خود حرام نكنيد، بلكه در اين كار براى شما پاداش خواهد بود و آنچه حرام است ، همانا استثمار و خوردن مالهاى آنان از راه باطل است .
    و ان تخالطوهم فاخوانكم . گروهى از مفسران گفته اند: اين آيه نوعى مجوز است براى كسى كه سرپرستى يتيم را به عهده مى گيرد تا در خوردنى و آشاميدنى ، وى را با اعضاى خانواده خود شريك سازد و به اندازه اى كه براى يتيم خرج مى كند از مال او بردارد. البته ، در صورتى كه اين راه براى سرپرست يتيم آسان تر (از راه هاى ديگر) باشد.
    و الله يعلم المفسد من المصلح . مفسد، كسى است كه سرپرستى يتيم را به خاطر بهره گيرى از اموالش به عهده مى گيرد و مصلح ، كسى است كه سرپرستى يتيم را، صرفا به خاطر خود يتيم به عهده مى گيرد. اين سخن خداوند: ((و الله يعلم المفسد...)) تهديد بزرگى است براى كسى كه در صدد سوء استفاده و تباهكارى مى باشد.
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #37
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ولو شاء الله لاءعنتكم . ((الاعنات)) به معناى سخت گيرى در تكليف است و مقصود آن است كه خداوند بدان جهت آميزش يتيمان با خانواده سرپرست و نيز برداشت از مال يتيمان را در عوض آنچه برايشان خرج كرده ، مباح كرده است كه سرپرست به مشقت و سختى نيفتد، زيرا خداوند مى خواهد بر مردم آسان بگيرد، نه سخت .
    شايسته است بدين نكته اشاره شود كه شرط معاشرت با يتيم ، آن نيست كه سرپرست آنچه را كه يتيم با عايله او مى خورد، با آنچه را كه از مال او بر مى دارد كاملا و دقيقا رعايت كند، زيرا خداوند سبحان تفاوتى را كه اجتناب از آن در عرف ، محال و يا مشكل است مى بخشد و سرپرستى كه بينواست مى تواند به اندازه اى كه عرف تصديق كند از مال يتيم بخورد، لكن اين كار، براى سرپرست ثروتمند مجاز نيست ، چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فلياء كل بالمعروف ؛(368) هر كه توانگر است عفت ورزد و هر كه بينواست به آن اندازه كه عرف تصديق كند بخورد)).
    با زنان مشرك ازدواج نكنيد
    وَ لا تَنكِحُوا الْمُشرِكَتِ حَتى يُؤْمِنّ وَ لأَمَةٌ مّؤْمِنَةٌ خَيرٌ مِّن مّشرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنكِحُوا الْمُشرِكِينَ حَتى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مّؤْمِنٌ خَيرٌ مِّن مّشرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئك يَدْعُونَ إِلى النّارِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى الْجَنّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَينُ ءَايَتِهِ لِلنّاسِ لَعَلّهُمْ يَتَذَكّرُونَ(221)
    زنان مشرك را تا ايمان نياورده اند به زنى مگيريد و كنيز مومن بهتر از زن مشرك است ، هر چند شما را از او خوش آيد و به مردان مشرك تا ايمان نياورده اند زن مومن مدهيد و بنده مومن بهتر از مشرك است ، هر چند شما را از او خوش آيد. اينان به سوى آتش دعوت مى كنند و خدا به اذن خويش ‍ به جانب بهشت و آمرزش . و خداوند آيات خود را آشكار بيان مى كند، باشد كه بينديشند. (221)
    تفسير
    ولا تنكحوا المشركات حتى يؤ من ولاءمة مومنة خير من مشركة ولو اءعجبتكم ولا تنكحوا المشركين حتى يؤ منوا ولعبد مومن خير من مشرك ولو اءعجبكم . اين آيه از آيات احكام است و به باب ازدواج مربوط مى شود. پيش از بيان مضمون آن به عنوان مقدمه ، به تفسير و شرح واژه هاى ((النكاح))، ((المشركين))، ((الاءمة)) و ((العبد)) مى پردازيم .
    ((النكاح))؛ واژه ((نكاح)) به معناى عقد ازدواج و نيز به معناى آميزش به كار مى رود، در صورتى كه وى شوهر نداشته باشد و مى گويى : ((نكح زوجته ؛ با زنش آميزش كرد)). معناى سخن خداى تعالى : ((و لا تنكحوا المشركات)) آن است كه بر مسلمان جايز نيست زن مشرك را به عنوان همسر براى خود انتخاب كند، چنان كه معناى : ((و لا تنكحوا المشركين)) نيز آن است كه مرد مشرك نبايد زن مسلمان را به عنوان همسر خود برگزيدند. بنابراين ، مراد از ((نكاح)) همان ازدواج است با تمام خصوصيات و مسائل مربوط به آن .
    ((المشركين))؛ برخى گفته اند: اين واژه تمام كسانى را كه به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان ندارند در بر مى گيرد. بر اساس اين نظريه ، اهل كتاب يعنى يهود و نصارا از جمله مشركان هستند. برخى گفته اند: قرآن ، لفظ مشركين را براى اهل كتاب به كار نمى برد، هر چند آنان به ربوبيت عيسى (عليه السلام ) و سه گانه پرستى عقيده دارند. طرفداران اين نظريه به آيه 105 سوره بقره : ما يود الذين كفروا من اءهل الكتاب و لا المشركين . و نيز آيه اول سوره بينه : لم يكن الذين كفروا من اءهل الكتاب و المشركين استدلال كرده اند، بدين ترتيب كه (در اين دو آيه ) ((المشركين)) بر ((اءهل الكتاب)) عطف شده و عطف ، تعدد و تغاير را اقتضا دارد، چرا كه شى ء بر خودش عطف نمى شود.
    ((الاءمة))؛ واژه ((اءمة)) هم بر زن برده اطلاق مى شود و هم بر زن آزاد، چنان كه به زن آزاد مى گويى : يا اءمة الله يعنى اى بنده خدا. واژه ((عبد)) نيز چنين است ، زيرا مردان ، عبيدالله و زنان ، اماء الله هستند. خلاصه معناى آيه مورد بحث اين است كه اى مسلمانان ، مادام كه يك زن مشرك است با وى ازدواج نكنيد و با يكى از زنهاى مسلمان ازدواج كنيد، هر چند اين زن مسلمان از لحاظ سيرت و صورت پايين تر از زن مشرك باشد. همچنين به مرد مشرك مادام كه مشرك است زن ندهيد و به مردى از مسلمانان زن دهيد، هر چند وى از لحاظ ثورت و مقام پايين تر از مرد مشرك باشد.
    اءولئك يدعون الى النار. ((اءولئك)) اشاره است به مشركين و مشركات و ((يدعون الى النار))، بيان حكمتى است كه موجب مى شود تا يك مسلمان نه از مشركان زن بگيرد و نه بدان ها زن بدهد و آن حكمت عبارت از اين است كه پيوند زناشويى با آنها به فساد عقيدتى و دينى و يا حداقل به فسق و بى توجهى نسبت به احكام خداوند منجر مى شود.
    آنچه ما در عصر حاضر مشاهده مى كنيم ، آن است كه بسيارى از پسران و دختران ما، از لحاظ بى توجهى و استخفاف نسبت به دين و آزاد بودن از مقررات و آثار آن و نيز از لحاظ اين كه فرزندان خود را بى دين و بى اخلاق تربيت مى كنند چندان تفاوتى با كافران و مشركان ندارند. اگر شهادت آنها به وحدانيت خدا و رسالت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبود، بايد با آنان همچون ملحدان و مشركان برخورد مى كرديم ، ولى اين كلمه موجب مى شود كه خون و مال آنان محفوظ بماند و ازدواج با آنان درست و دادن ميراث با ايشان جايز باشد هر چند كه شهادت آنها از راه تقليد و وراثت و ايمان غير واقعى باشد(369) (باز هم آثار گفته شده را دارد.)
    والله يدعوا الى الجنة والمغفرة باذنه . در اين جا دو دعوت وجود دارد: اول ، دعوت مشركان به سوى كارهايى كه موجب دخول انسان در آتش و نيز باعث خشم خدا مى شود. دوم ، دعوت خدا به كارهايى كه موجب آمرزش ‍ و داخل شدن در بهشت مى گردد. يكى از اين كارها، ازدواج با زن با ايمان است ، نه با زن مشرك و نيز زن دادن به مرد مومن است ، نه به مرد مشرك . ترديدى نيست كه تنها بندگان مومن خدا هستند كه دعوت او را پاسخ مى دهند و بدين افتخار، دست مى يابند و به اجازه او يعنى با هدايت و توفيق او وارد بهشتش مى شوند.
    ازدواج با زن كافر كتابى
    مسلمانان اتفاق نظر دارند بر اين كه ازدواج زن و يا مرد مسلمان با كافرى كه همكيشان او كتاب آسمانى ندارند جايز نيست ؛ نظير بت پرستان ، خورشيد پرستان ، آتش پرستان و... و نيز ازدواج مسلمان با كافرى كه به هيچ چيزى عقيده ندارد به طريق اولى جايز نمى باشد.
    همچنين جايز نيست كه زن و يا مرد مسلمان با مجوسى (زردشتى ) ازدواج كند، هر چند برخى گفته اند: مجوس داراى شبه كتاب است .
    مذاهب چهار گانه اهل سنت اتفاق دارند بر اين كه ازدواج با زن كتابى جايز است . اما فقهاى شيعه در اين باره اختلاف نظر دارند. بيشتر آنان مى گويند: مرد مسلمان جايز نيست كه با زن يهودى و نصرانى ازدواج كند. اما تعدادى از بزرگان فقهاى شيعه كه شيخ محمد حسن در جواهر و شهيد ثانى در مسالك و سيد ابوالحسن در وسيله از آن جمله مى باشند، گفته اند: ازدواج با زن يهودى و نصرانى جايز است و ما به دلايل زير، همين نظريه را بر مى گزينيم :
    1. ادله ازدواج با اطلاق و عموم خود، تمام موارد ازدواج را در بر مى گيرد و ازدواج مرد مسلمان با زن مشرك و زن مسلمان با مرد مشرك و كتابى (بنا بر دلايل خاصى كه وارد شده ) از تحت اين عام خارج شده و بقيه موارد در تحت اين عام باقى مى ماند.
    2. آيه پنجم سوره مائده : اءحل لكم الطيبات و طعام الذين اءوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم و المحصنات من المومنات و المحصنات من الذين اءوتوا الكتاب معناى اين آيه آن است كه زنان پارساى اهل كتاب براى شما حلال است و مراد از محصنات زنان پاك دامن است . اما آيه : و لا تنكحوا المشركات حتى يومن ... پيش تر گفته شد كه به زنان مشركى اختصاص دارد كه اهل كتاب نمى باشند. اما اين سخن خداى تعالى : و لا تمسكوا بعصم الكوافر. مراد از ((كوافر))، زنان مشرك است ، نه اهل كتاب ؛ چرا كه آيه درباره زنانى نازل شده كه اسلام آوردند و به همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هجرت كردند و شوهران مشرك خود را رها نمودند. سياق آيه مدعا را به اثبات مى رساند و آيه به طور كامل بدين ترتيب است : يا اءيها الذين آمنوا اذا جاءكم المومنات مهاجرات فامتحنوهن الله اءعلم بايمانهن فان علمتموهن مومنات فلا ترجعوهن الى الكفار لاهن حل لهم و لا هم يحلون لهن و آتوهم ما اءنفقوا و لا جناح عليكم اءن تنكحوهن اذا آتيتموهن اءجورهن و لا تمسكوا بعصم الكوافر.(370)
    علاوه (بر دو دليل فوق الذكر) احاديث صحيحى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت او درباره درستى ازدواج مرد مسلمان با زن كتابى رسيده است و ما در اين موضوع در جزء پنجم از كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام )، باب محرمات ، بخش ((اختلاف دين)) به تفصيل سخن گفتيم .
    حيض
    وَ يَسئَلُونَك عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فى الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنّ حَتى يَطهُرْنَ فَإِذَا تَطهّرْنَ فَأْتُوهُنّ مِنْ حَيْث أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنّ اللّهَ يحِب التّوّبِينَ وَ يحِب الْمُتَطهِّرِينَ(222)
    نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لّكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لأَنفُسِكمْ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّكم مّلَقُوهُ وَ بَشرِ الْمُؤْمِنِينَ(223)
    تو را از حيض زنان مى پرسند. بگو: حيض رنجى است . پس در ايام حيض از زنان دورى گزينيد و به آنها نزديك مشويد تا پاك گردند. و چون پاك شدند از آن جا كه خدا فرمان داده است با ايشان نزديكى كنيد. هر آينه خداوند توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد. (222) زنانتان كشتزار شما هستند. هر جا كه خواهيد به كشتزار خود در آييد. و براى خويش پيش فرستيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه به نزد او خواهيد شد و مومنان را بشارت ده . (223)
    واژگان
    الحيض : در لغت به معناى سيلان و جاى شدن و در شرع ، خونى است كه صفات ويژه اى دارد و از رحم زن در يك مدت خاص خارج مى گردد.
    الاءذى : مراد از آن در اين جا، ضرر است از لحاظ نجاست و آلودگى .
    اعراب
    ((اءنى)) ظرف مكان است به معناى ((اءين)) و دو فعل را جزم مى دهد، همانند ((اءنى تجلس اءجلس)). و نيز به معناى ((من اءين)) مى آيد؛ نظير ((يا مريم اءنى لك هذا)) يعنى از كجا. همچنين ظرف زمان به معناى ((متى)) مى آيد؛ همانند ((اءنى جئت ؛ چه زمان آمدى ؟)) و نيز براى سوال از چگونگى مى آيد؛ همانند اءنى يحيى هذه الله بعد موتها.(371)
    تفسير
    از پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره ماه حرام ، شراب ، قمار، آنچه انفاق بكنند و يتيمان پرسيدند. پس از اين پرسشها، از وى درباره حيض زنان نيز پرسيدند.
    رازى گفته است : ((روايت شده كه يهود و مجوس در دورى كردن از زن در هنگام حيض ، افراط مى كردند و نصارا در اين حالت با زنان نزديكى مى كردند و از حيض باك نداشتند و اهل جاهليت ، هنگامى كه زن حيض ‍ مى شد، همانند يهود و مجوس ، نه به همراه وى مى خوردند و نه مى آشاميدند و نه روى يك فرش مى نشستند و حتى در يك خانه با او سكونت نمى كردند)).
    و يساءلونك عن المحيض قل هو اءذى فاعتزلوا النساء فى المحيض . ((المحيض)) اسم مكان و محل حيض است و مراد از آن در اين جا حيض ‍ است ، از باب اطلاق محل بر حال . سوال درباره آميزش با زنان در زمان حيض ، مى باشد و خداوند به پيامبرش دستور داده است كه به پرسش ‍ كنندگان پاسخ دهد تا در ايام حيض از زنان كناره گيرى كنند، بدين معنا كه در زمان حيض با آنان آميزش نكنند. از اين رو، در حديث آمده است : ((هر كارى را (با زنان ) انجام دهيد، جز آميزش )). اين سخن خدا: ((هو اءذى))، علت حكم است . واژه ((اءذى)) در لغت ، هر چيزى است كه انسان از آن بدش مى آيد و مراد از آن در اين جا ضرر است ، از لحاظ آلودگى و نجاست .
    و لا تقربوهن حتى يطهرن . در معناى ((يطهرن)) اختلاف كرده اند كه آيا مراد از آن ، صرف قطع شدن جريان خون است و هر زمان كه خون قطع شد، آميزش با وى جايز است ، هر چند هنوز غسل نكرده باشد و يا مراد از آن ، غسل كردن پس از انقطاع خون است كه در اين صورت ، آميزش با او تنها پس از قطع شدن خون و غسل جايز مى باشد؟
    اماميه گفته اند: آميزش با زن به صرف قطع جريان خون جايز است ، هر چند هنوز غسل نكرده باشد، زيرا آنچه از واژه ((طهر)) فهميده مى شود، همين معناست اما ((تطهر)) (غسل كردن ) كارى است كه مربوط به زنان مى شود و پس از پاكى زن از حيض است .
    مالكيه و شافعيه گفته اند: آميزش ، تنها پس از غسل جايز است . و حنفيه گفته اند: اگر جريان خون تا ده روز ادامه پيدا كند، نزديكى با زن پيش از غسل جايز است و اگر پيش از ده روز قطع شود، پيش از غسل نزديكى با وى جايز نيست . صاحب تفسير المنار بر اين تفصيل حاشيه زده و گفته است : ((اين ، يك تفصيل شگفت آور است)).
    فاذا تطهرن فاءتوهن من حيث اءمركم الله . لفظ ((حيث)) حقيقت در مكان است . بنابراين ، معنايش بدين ترتيب است : از جلو با زنان نزديكى كنيد، چنان كه به ذهن نيز همين معنا تبادر مى كند. ما درباره حيض و احكام آن در كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) و كتاب الفقه على المذاهب الخمسه به تفصيل سخن گفتيم .
    نساؤ كم حرث لكم فاءتوا حرثكم اءنى شئتم . در بخش ((اعراب)) گفتيم كه ((اءنى)) به معناى ((اءين))، ((متى)) و ((كيف)) مى آيد و نظريه ها درباره تفسير اين آيه به تناسب معناى ((اءنى)) افزايش يافته اند. بر اين اساس ، برخى گفته اند: ((اءنى)) به معناى ((متى)) است و مقصود اين است كه هر زمان ، از شب يا روز، كه مى خواهيد با زنانتان نزديكى كنيد. برخى گفته اند: ((.نى)) به معناى ((اءين)) است و مقصود اين است كه شما مخيريد، از هر جا كه بخواهيد با زنان خود نزديكى كنيد، از جلو و يا از عقب . برخى گفته اند: ((اءنى)) در اين جا به معناى ((كيف)) و مراد از آن ، اين است : در هر حالتى كه مى خواهيد، نشسته ، يا خوابيده و يا... با زنانتان نزديكى كنيد.
    گروهى از مفسران كه صاحب تفسير المنار - از علماى اهل سنت - و صاحب تفسير بيان السعاده - از علماى شيعه - از جمله آنانند، گفته اند: مقيد نمودن ((اتيان)) به ((حرث)) (در آيه شريفه ) با اراده مكان كه دُبُر را هم شامل شود منافات دارد؛ چرا كه دبر استعداد كاشته شدن نطفه را ندارد. به علاوه ، نزديكى كردن از راه دبر موجب آزار (زن ) مى شود. ما نيز همين نظريه را انتخاب مى كنيم اولا، كاشتن نطفه جز از راه قُبُل (جلو) امكان پذير نيست ، چنان كه مفسران گفته اند. ثانيا، وقتى گفتيم واژه ((حيث)) به معناى مكان است ، مشخص مى شود كه منظور از آيه فاءتوهن من حيث اءمركم الله نزديكى كردن از راه قُبُل است .
    خوب است بدين نكته اشاره شود كه گروهى از فقهاى شيعه اماميه ، نزديكى با زن را از راه دبر جايز دانسته اند، لكن با كراهت شديد. برخى ، ضمن اعتراض به اين نظريه چنين تصور كرده اند كه نظريه مزبور تنها به شيعه اختصاص دارد و حتى يك نفر از مسلمانان نيز با آنان موافق نمى باشد؛ در حال يكه مى دانيم رازى در تفسير اين آيه نقل كرده است كه ابن عمر مى گفت : مراد از آيه ، تجويز نزديكى با زنان از دبر است . و نيز حافظ ابوبكر اندلسى مالكى متوفا به سال 542 هجرى در جزء اول كتاب احكام القرآن صفحه 73، چاپ 1331 هجرى چنين گفته است : ((علما در جايز بودن نزديكى با زن از دبر اختلاف كرده اند و بسيارى از آنها آن را جايز دانسته اند. اين مطلب را ابن شعبان در كتاب جماع النسوان و احكام القرآن آورده و جواز آن را به گروهى از صحابه و تابعين بزرگوار و به مالك نسبت داده و روايات زيادى را نقل كرده است . بخارى از ابن عون از نافع نقل كرده كه يك بار ابن عمر سوره بقره را مى خواند تا به آيه ((اءنى شئتم)) رسيد. آن گاه گفت : آيا مى دانى اين آيه درباره چه چيز نازل شده است ؟ گفتم : نه . گفت : درباره چنين و چنان ؛ يعنى درباره نزديكى با زنان از راه دبر)).
    قسم
    وَ لا تجْعَلُوا اللّهَ عُرْضةً لأَيْمَنِكمْ أَن تَبَرّوا وَ تَتّقُوا وَ تُصلِحُوا بَينَ النّاسِ وَ اللّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(224)
    لا يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللّغْوِ فى أَيْمَنِكُمْ وَ لَكِن يُؤَاخِذُكُم بمَا كَسبَت قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ(225)
    لِّلّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسائهِمْ تَرَبّص أَرْبَعَةِ أَشهُرٍ فَإِن فَاءُو فَإِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(226)
    وَ إِنْ عَزَمُوا الطلَقَ فَإِنّ اللّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(227)
    خدا را وسيله سوگندهاى خويش قرار مدهيد تا از نيكوكارى و تقوا و اصلاح در ميان مردم باز ايستيد كه خدا شنوا و داناست . (224) خدا شما را به سبب سوگندهاى لغوتان بازخواست نمى كند، بلكه به خاطر نيتى كه در دل نهان مى داريد بازخواست مى كند. خدا آمرزنده و بردبار است . (225) براى كسانى كه سوگند مى خورند كه با زنان خويش نياميزند چهار ماه مهلت است . پس اگر باز آيند، خدا آمرزنده و مهربان است . (226) و اگر عزم طلاق كردند، خداوند شنوا و داناست . (227)
    واژگان
    العرضة : آماده ، چنان كه گفته مى شود: ((هذا عرضة للتلف ؛ آماده و در معرض تلف است)).
    الايلاء: در لغت به معناى سوگند خوردن و در شرع ، سوگند خوردن مرد است به اين كه با همسرش نزديكى نكند.
    التربص : انتظار كشيدن .
    فاؤ وا: برگشتند.
    اعراب
    ((اءن تبروا))، مصدرى كه از ((اءن)) ريخته مى شود، مجرور است به لام محذوف و در تقدير: ((لبركم و تقواكم)) مى باشد و برخى گفته اند: در محل رفع ، مبتدا و خبرش محذوف است و در تقدير: بركم و تقواكم خير لكم است .
    تفسير
    و لا تجعلوا الله عرضة لاءيمانكم . خداوند از اين كه مردم با سوگند خوردن زياد، عليه او جرئت پيدا كنند نهى فرموده است ؛ زيرا كسى كه چيزى را زياد ياد آورى كند، او را در دسترس خود قرار داده است . چنان كه شخصى به شخص ديگرى مى گويد: آن قدر درباره ام سخن گفتى تا مرا در معرض چنين چيزى قرار دادى . خدا كسى را كه زياد سوگند مى خورد مذمت كرده است : ولا تطع كل حلاف مهين .(372) كسى كه زياد سوگند بخورد، هيبت او كم ، خلف قسمش زياد و به دروغگويى هم متهم مى شود.
    اءن تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس . اين جمله علت نهى از سوگند خوردن را بيان مى كند و مقصود آن است كه خداوند شما را از سوگند بدون ضرورت نهى كرده است تا انسان هاى پاك ، پرهيزكار و اصلاح طلب در زمين باشيد و فساد نكنيد.
    لا يؤ اخذكم الله باللغو فى اءيمانكم ؛ پس از آن كه خداوند از سوگند بدون ضرورت نهى كرد، بيان مى دارد كه سوگندهايى كه معمولا در ميان مردم جريان دارد، نظير ((بلى والله)) و ((لاوالله)) و امثال آن ، سوگندهاى حقيقى محسوب نمى شود، بلكه سوگندهاى لغوى است كه بدون هدف بر زبان ها جارى مى شود و براى هيچ كس ضرر ندارد. از اين رو، خداوند بر آن ، نه كفاره اى در دنيا قرار داده و نه مجازاتى در آخرت .
    ولكن يؤ اخذكم بما كسبت قلوبكم . بدان جهت كه خداوند به صورتها و سخنهايتان نگاه نمى كند، بلكه به نيت ها و كارهايتان نگاه مى كند. نظير اين آيه است ، آيه 88 سوره مائده : ((خداوند شما را به سبب سوگندهاى لغوتان بازخواست نخواهد كرد. ولى به سبب شكستن سوگندهايى كه به قصد مى خوريد، بازخواست مى كند و كفاره آن اطعام ده مسكين است از غذاى متوسطى كه به خانواده خويش مى خورانيد يا پوشيدن آنها يا آزاد كردن يك بنده و هر كه نيابد، سه روز، روزه داشتن . اين كفاره قسم است ، هرگاه كه قسم خورديد)). بنابراين ، هرگاه شخص خردمند و بالغ ، از روى قصد و اختيار، سوگند بخورد و بدان عمل نكند، بايد يك برده آزاد كند يا ده مسكين را غذا دهد و يا آن ها را لباس بپوشاند و اگر از انجام اين سه كار ناتوان است ، بايد سه روز، روزه بگيرد. ما درباره قسم ، شرايط و احكام آن در جزء پنجم كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) باب نذر و يمين و عهد، به تفصيل سخن گفتيم .
    للذين يؤ لون من نسائهم تربص اءربعة اءشهر فان فآءو فان الله غفور رحيم # و ان عزموا الطلاق فان الله سميع عليم . واژه ((ايلاء)) در شريعت بدين معناست كه مرد به خدا سوگند ياد كند كه با همسرش نزديكى نكند. فقهاى اماميه گفته اند: شرط منعقد شدن اين سوگند آن است كه زوجه مدخول بها باشد (يعنى مرد قبلا با زنش نزديكى كرده باشد) وگرنه ايلاء تحقق نخواهد يافت .
    و نيز شرط ديگر آن است كه زوج سوگند ياد كند كه در تمام زندگى همسرش ‍ و يا در مدتى كه بيش از چهار ماه باشد، با وى نزديكى نكند، چرا كه بر شوهر واجب است كه در مدت چهار ماه دست كم يك بار با همسرش ‍ نزديكى كند.
    همچنين ، فقها گفته اند: ((اگر شوهر در مدت چهار ماه با همسرش نزديكى كند بايد كفاره بدهد و در اين صورت ، مانع از بين مى رود و به گونه اى كه انگار چيزى در بين نبوده است و اگر از چهار ماه بگذرد و مرد با همسر خود نزديكى نكند، دو صورت دارد. اگر زن صبر كند و به همين وضعيت راضى شود، براى او اين كار جايز است و هيچ كس حق اعتراض ندارد و اگر صبر نكرد، در اين صورت به حاكم شرع شكايت مى كند و حاكم شرع پس از گذشت چهار ماه ، مرد را مجبور مى كند كه به زوجه رجوع كند و يا او را طلاق دهد و اگر نپذيرفت بر وى سخت مى گيرد و زندانى اش مى كند تا اين كه يكى از اين دو امر را انتخاب نمايد و حاكم نمى تواند از جانب زوج و بدون رضايت وى ، زوجه را طلاق دهد. اگر مرد رجوع كرد بايد كفاره قسم را كه پيش تر شرح داده شد بپردازد.
    زنان طلاق داده شده
    وَ الْمُطلّقَت يَترَبّصنَ بِأَنفُسِهِنّ ثَلَثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يحِلّ لَهُنّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فى أَرْحَامِهِنّ إِن كُنّ يُؤْمِنّ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ بُعُولَتهُنّ أَحَقّ بِرَدِّهِنّ فى ذَلِك إِنْ أَرَادُوا إِصلَحاً وَ لَهُنّ مِثْلُ الّذِى عَلَيهِنّ بِالمَْعْرُوفِ وَ لِلرِّجَالِ عَلَيهِنّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(228)
    بايد كه زنان مطلقه تا سه بار پاك شدن از شوهر كردن باز ايستند. و اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارند، روا نيست كه آنچه را كه خدا در رحم آنان آفريده است پنهان دارند. و در آن ايام اگر شوهرانشان قصد اصلاح داشته باشند به بازگرداندنشان سزاوارترند. و براى زنان حقوقى شايسته است همانند وظيفه اى كه بر عهده آنهاست ، ولى مردان را بر زنان مرتبتى است . و خدا پيروزمند و حكيم است . (228)
    واژگان
    التربص : انتظار كشيدن .
    القروء: مفرد آن ، ((قرء)) به ضم و يا به فتح قاف ، گاهى به حيض زن و گاه به پاكيزگى اش اطلاق مى شود.
    تفسير
    و المطلقات يتربصن باءنفسهن ثلاثة قروء. ظاهر لفظ ((المطلقات)) عام است و هر زنى را كه طلاق داده شده باشد شامل مى شود: يائسه باشد يا غير يائسه ، آزاد باشد يا كنيز، باردار باشد يا غير باردار، مدخول بها باشد يا نباشد، به سن بلوغ رسيده باشد يا نرسيده باشد؛ ولى به اجماع همه مفسران اين ظاهر مراد نمى باشد، چرا كه برخى از زنان مطلقه به نص قرآن ، عده ندارند و آنها عبارتند از: زنانى كه شوهر با آنها نزديكى نكرده باشد. خداوند فرموده است : ((... چون زنان مومن را نكاح كرديد و پيش از آن كه با آنها نزديكى كنيد طلاقشان گفتيد، شما را بر آنها عده اى نيست كه سر آرند...)).(373)
    از جمله زنانى كه عده ندارند، زن يائسه است ؛ چرا كه بيشتر فقهاى شيعه اماميه بر اين عقيده اند كه يائسه عده ندارد، هر چند كه شوهر با وى نزديكى كرده باشد. همچنين ، زنى كه به سن بلوغ نرسيده و كمتر از نه سال داشته باشد، عده ندارد. برخى از زنان به اندازه از دو بار پاك شدن از خون حيض ‍ بايد عده نگه دارند؛ نظير كنيزى كه ملك كسى باشد و نيز عده برخى از زنان سه ماه است ، نه سه بار پاك شدن ؛ مانند زن جوانى كه حيض نمى شود، لكن از لحاظ سن همانند زنانى است كه حيض مى شوند. همچنين ، عده زن بار دار، همان وضع حمل است . خداوند فرموده است : ((عده زنان آبستن ، همان وضع حمل است)).(374)
    بنابراين ، مراد از مطلقات در آيه ، زنى است كه شوهر با وى نزديكى كرده و نُه سالش تمام باشد و نيز باردار و يائسه نباشد و همچنين از زنانى باشد كه حيض مى شوند. اماميه ، شافعيه و مالكيه ، واژه ((قرء)) را به طهر (پاكيزگى ) تفسير كرده اند و مراد از آن همان ايام پاكيزگى زن در ميان دو حيض است . از اين رو، اگر زن را در آخرين لحظه طهرش طلاق دهد، جزء عده او محسوب مى شود و بايد پس از آن ، دو طهر ديگر را كامل نمايند. اما حنفيه و حنابله ، واژه ((قرء)) را به حيض تفسير كرده اند. بنابر اين ، بايد زن پس از طلاق ، سه بار حيض ببيند.
    و لا يحل لهن اءن يكتمن ما خلق الله فى اءرحامهن . فهميدن حقيقى معناى اين جمله به مقدمه زير بستگى دارد:
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #38
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    فقهاى اهل سنت ، طلاق را به دو نوع تقسيم كرده اند: طلاق سنت ، طلاق بدعت . ما تفسير طلاق سنت و طلاق بدعت را به خود فقهاى سنى واگذار مى كنيم . در كتاب المغنى تاءليف ابن قدامه ، جلد هفتم ، صفحه 98، چاپ سوم ، عينا چنين آمده است : ((طلق سنت ، طلاقى است كه با فرمان خدا و پيامبرش مطابق باشد و در طهرى واقع شود كه شوهر با زن نزديكى نكرده باشد)). در صفحه 99 همين كتاب آمده است : ((طلاق بدعت ، طلاقى است كه زن را در حال حيض يا در طهرى كه شوهر با وى نزديكى كرده باشد طلاق دهند)). رازى در تفسير آيه اول سوره طلاق گفته است : ((طلاق بايد در حال طهر واقع شود، وگرنه طلاق سنت نخوهد بود)).
    بر اين اساس ، طلاق زوجه در حال حيض و يا در طهرى كه زوج با زوجه نزديكى كرده باشد، طلاقى است غير شرعى و حتى بدعت به شمار مى رود و هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى انسان را در آتش مى اندازد. اما طلاق زن در طهرى كه شوهرش با وى نزديكى نكرده باشد بر طبق سنت خدا و رسول اوست . با اين بيان ، رمز سخن خداى تعالى كه مى فرمايد: و لا يحل لهن اءن يكتمن ما خلق الله فى اءرحامهن و مقصود از آن طهر و حيض است ، روشن مى شود، چرا كه شناخت وقوع طلاق بر طبق سنت خدا و رسول او و يا بر طبق بدعت و گمراهى به شناخت حال مطلقه و اين كه آيات او حيض ‍ است و يا پاك ، بستگى دارد و بديهى است كه شناخت اين دو صفت ، يعنى حيض و پاكى به خود زن منحصر مى شود و جز او كسى ديگر نمى تواند از اين دو صفت آگاهى پيدا كند. از اين جهت ، مادام كه دروغ او آشكار نشود، سخنش در اين باره پذيرفته مى شود. امام جعفر صادق (عليه السلام ) فرمود: ((خداوند سه چيز را به زنان موكول كرده است : پاكى ، حيض و باردارى)). در روايات ديگرى آمده است : ((و نيز عده)).
    شيعه در اين كه اگر طلاق در حال حيض و يا در طهرى كه نزديكى صورت مى گيرد، واقع شود، بدعت است و در طهرى كه نزديكى واقع نشود بر طبق سنت خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد، با اهل سنت وحدت نظر دارند، لكن شيعه مى گويند: طلاق بدعت ، باطل است و اساسا تحقق نمى يابد و طلاق درستى كه رشته اتصال ميان زن و شوهر را قطع مى كند، طلاق سنت است يعنى طلاقى كه در طهر غير مواقعه صورت گيرد. فقهاى اهل سنت مى گويند: چنين نيست ؛ زيرا طلاق بدعت درست است و تمام آثار بر آن مترتب است ، ولى طلاق دهنده گناهكار مى باشد. به بيان ديگر: اهل سنت ، از لحاظ درستى ميان طلاق سنت و طلاق بدعت تفاوت قائل نيستند، بلكه تنها از لحاظ معصيت و گناه ميان آنها فرق مى گذارند. اما شيعه از لحاظ درستى ميان اين دو نوع طلاق فرق مى گذارد، نه از جهت گناه .
    ان كن يؤ من بالله و اليوم الاخر. اين جمله نوعى تهديد و هشدار است بر كتمان آنچه در رحم زنان است و شرط وجوب تصديق آنها نمى باشد؛ زيرا معناى آن اين است كه ايمان جلو دروغگويى را مى گيرد. بنابراين ، جمله فوق دقيقا همانند سخن كسى است كه به دروغگو بگويد: اگر از خدا مى ترسى دروغ مگو.
    پيش تر اشاره شد كه زن مطلقه (رها شده ) در طهر، حيض و باردارى امين است و معناى اين مطلب آن است كه در بقا و يا انقضاى عده ، سخن زن پذيرفته مى شود. بديهى است كه حق رجوع شوهر به همسرش به بقاى عده بستگى دارد.
    چنان كه حفظ نسبت و نيز صحت و فساد طلاق از ديدگاه فقهاى اماميه مستقيما به طهر و حيض ارتباط دارد؛ براى نمونه ، اگر زن حيض باشد و بگويد: در هنگام طلاق پاك هستم ، طلاق واقع نشده است و در عصمت زوجيت باقى مى ماند و اگر بگويد: عده ام با ديدن سه طهر منقضى شده است ، در حالى كه عده اش هنوز باقى باشد، حق رجوع از شوهر گرفته مى شود و اگر در همين حال ، شوهر كند زناكار است . به همين دليل و دلايل ديگر، خداوند زنان را از پنهان كردن آن چه در ارحامشان مى باشد منع كرده و در اين باره به آنان هشدار داده است .
    و بعو لتهن اءحق بردهن فى ذلفك ان اءرادوا اصلاحا. اين سخن خدا: ((فى ذلك)) به زمان انتظار اشاره دارد و مراد از آن ، همان ايام عده است . خلاصه معناى آيه فوق اين است : خداوند پس از آن كه وجوب عده را بيان كرد، در اين آيه حق رجوع طلاق دهنده را براى همسر طلاق داده شده اش ‍ بيان مى كند، البته مشروط به اين كه نوع طلاق رجعى و نيز مدت عده هنوز باقى باشد و اين حق براى شوهر ثابت است ، خواه زن راضى باشد، خواه راضى نباشد و رجوع به عقد جديد و مهر نياز ندارد، چنان كه از ديدگاه فقهاى اماميه به گرفتن گواهان هم نياز ندارد. شرح اين مطلب و دليل فقها در سوره طلاق خواهد آمد.
    مراد از ((ان اءرادوا اصلاحا، اصلاح حال مرد با زن (مطلقه ) و عدم قصد ضرر زدن به وى از طريق رجوع است .
    سوال : اگر مرد به زنى كه طلاق داده در اثناى عده رجوع كند و هدفش از اين كار وارد كردن ضرر باشد، نه اصلاح ، آيا رجوع درست است و آثار زوجيت بر آن مترتب مى شود و يا باطل است و هيچ اثرى ندارد؟
    پاسخ : رجوع درست است ، لكن مرد گناهكار مى باشد، چرا كه قصد اصلاح ، شرط حكم تكليفى يعنى جواز و حليت رجوع است ، نه شرط حكم وضعى و صحت رجوع و مترتب شدن آثار بر آن .
    و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف . مراد از مماثله در اين جا اتحاد و همسانى در جنس (حق ) نيست تا همان گونه كه زن حق خرج و مهريه بر عهده مرد دارد، مرد هم همين حق را بر زن داشته باشد. بلكه مراد از مماثله وجوب و استحقاق درخواست متقابل از يكديگر است . فقها گفته اند: حق مرد بر زن آن است كه زن در پهلو خوابى از وى اطاعت كند و حق زن بر مرد آن است كه مرد خوراك و پوشاك وى را تامين كند. صاحب تفسير المنار گفته است : در تفسير و تعيين حق زوج بر زوجه و حق زوجه بر زوج به آنچه ميان مردم معمول است رجوع مى شود، مگر آن چيزهايى كه در شريعت حرام است . بنابراين ، آنچه را عرف براى يكى از آنها حق مى داند، در نزد خدا نيز حق محسوب مى شود.
    اما آنچه ما از سياق آيه استفاده مى كنيم آن است كه حق زوج بر زوجه عبارت است از: نگه داشتن عده و اين كه در خبر دادن از آن راستگو باشد، و نيز در صورتى كه شرايط رجوع در شوهر باشد و رجوع كند، وى اعتراض ‍ نكند. حقى كه زوجه بر زوج دارد آن است كه وى از رجوع به زن قصد اصلاح داشته باشد، نه قصد ضرر زدن و نيز با وى رفتار خوب كند، نه رفتار بد. اما ساير حقوقى كه هر كدام از زن و شوهر بر يكديگر دارند از دلايل ديگر استفاده مى شوند و آيه هيچ گونه دلالتى بر آنها ندارد.
    و للرجال عليهن درجة . علما و مفسران درباره نوع اين درجه اى كه مرد نسبت به زن دارد اختلاف نظر دارند. برخى گفته اند: مراد از آن ، عقل و دين است . برخى گفته اند: ميراث است . برخى گفته اند: فرمانروايى است ، بدين معنا كه زن بايد گوش به فرمان مرد باشد. خنده آور است كه برخى از مفسران ، درجه را به ريش تفسير كرده اند، چنان كه اين مطلب در احكام القرآن تاءليف قاضى ابوبكر اندلسى آمده است . البته ، دور نيست كه مراد از درجه ، آن باشد كه طلاق و رجوع به دست مرد است ، نه زن .
    مرد و زن در شريعت اسلامى
    اسلام در مورد آزادى زن و به رسميت شناختن حقوق او از تمام اديان و قوانين سبقت گرفت و اين ، در حالى است كه حتى در اروپا و آمريكا تا همين دوره اخير با زن همانند كالا و حيوان برخورد مى شد. اگر اسلام در مواردى مرد را نسبت به زن امتياز داده ، اين امتياز به خاطر مصلحت اجتماعى و يا تفاوت طبيعى است كه ميان آنها وجود دارد. عادلانه و خردمندانه نخواهد بود كه ميان كسى كه به دامن و مو و آرايش مو و... اهميت مى دهد و كسى كه نسبت به او و فرزندانش احساس مسئوليت مى كند و به خاطر وى و فرزندانش رنج ها و مصيبت ها را تحمل مى نمايد، در همه چيز مساوات قائل شويم . در هر حال ، فقهاى اسلام ميان مرد و زن در احكام شرعى تفاوت هايى قائل شده اند كه به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :
    1. ديه زن نصف ديه مرد است .
    2. طلاق و رجوع در دست شوهر است ، نه زن .
    3. هر وقت شوهر بخواهد با همسرش نزديكى كند، وى حق ممانعت ندارد و نيز نمى تواند بدون اجازه شوهر به مسافرت برود و از خانه اش بيرون شود، در حالى كه شوهر در كارهايى كه انجام مى دهد مختار است .
    4. نماز جمعه بر زن واجب نيست ، حتى اگر شرايط براى او در مقايسه با مرد، بيشتر فراهم باشد.
    5. براى زن جايز نيست كه مقام رهبرى و قضاوت را به عهده گيرد، مگر از ديدگاه ابو حنيفه كه زن تنها در حقوق الناس مى تواند قاضى باشد، نه در حقوق الله .
    6. زن نمى تواند پيش نماز مردان باشد، در حال كه مرد مى تواند پيش نماز زنان باشد.
    7. شهادت زن مطلقا در غير اموال پذيرفته نمى شود نه به تنهايى و نه به ضميمه شهادت مردان ، مگر در مسئله ولادت . در اموال نيز وقتى پذيرفته مى شود كه شهادت او ضميمه شهادت مردان شود و نيز شهادت دو زن به منزله يك مرد است .
    8. در ميراث ، يك سهم به زن و دو سهم به مرد تعلق مى گيرد.
    9. بر زن واجب است كه مو و تمام اعضاى بدنش ، جز صورت و دو كف دست را از مردان بيگانه بپوشاند و بر مرد جز پوشاندن قبل و دبر، پوشاندن بقيه بدن از زن واجب نيست .
    10. بر زن نه جهاد واجب است و نه جزيه و نيز در صورتى كه خودش ‍ رزمنده نباشد در جنگ كشته نمى شود.
    11. سرپرستى فرزند نابالغ ، در ازدواج و نيز در تصرف اموال وى تنها به عهده پدراست و مادر با پدر در اين امور شركت ندارد.
    12. مسابقه و تيراندازى با زن باطل است .(375)
    13. فقها فتوا داده اند كه اگر كسى انسانى را به طور خطايى بكشد، ديه مقتول را بايد خويشاوندان پدرى قاتل از قبيل برادران ، عموها و فرزندان آنها بپردازند و اين خويشاوندان را اصطلاحا ((عاقله)) مى نامند و زن جزء عاقله نمى باشد.
    14. اگر زنى مردى را بكشد، بدون قيد و شرط كشته مى شود و اگر مردى زنى را بكشد، در صورتى قصاص مى شود كه ولى زن نصف ديه مرد را به وارثان قاتل بپردازد.
    طلاق دو بار است
    الطلَقُ مَرّتَانِ فَإِمْساك بمَعْرُوفٍ أَوْ تَسرِيحُ بِإِحْسنٍ وَ لا يحِلّ لَكمْ أَن تَأْخُذُوا مِمّا ءَاتَيْتُمُوهُنّ شيْئاً إِلا أَن يخَافَا أَلا يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلا جُنَاحَ عَلَيهِمَا فِيمَا افْتَدَت بِهِ تِلْك حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوهَا وَ مَن يَتَعَدّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ(229)
    فَإِن طلّقَهَا فَلا تحِلّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتى تَنكِحَ زَوْجاً غَيرَهُ فَإِن طلّقَهَا فَلا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظنّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْك حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(230)
    اين طلاق دوبار است و از آن پس يا به نيكو وجهى نگه داشتن اوست يا به نيكو وجهى رها ساختنش . و حلال نيست كه از آنچه به زنان داده ايد چيزى باز ستانيد مگر آن كه بترسند كه حدود خدا را رعايت نمى كنند. اما هرگاه دانستيد كه آن دو حدود خدا را رعايت نمى كنند، اگر زن خود را از شوى باز خرد، گناهى بر آن دو نيست . اينها حدود خداست . از آن تجاوز مكنيد كه ستمكاران از حدود خدا تجاوز مى كنند. (229) پس اگر باز زن را طلاق داد ديگر بر او حلال نيست ، مگر آن كه به نكاح مردى ديگر در آيد، و هرگاه آن مرد زن را طلاق دهد، اگر مى دانند كه حدود خدا را رعايت مى كند رجوعشان را گناهى نيست . اينها حدود خداست كه براى مردمى دانا بيان مى كند. (230)
    واژگان
    الجناح : گناه .
    الاعتداء: گذاشتن از حد در سخن و يا در عمل .
    اعراب
    ((امساك)) خبر مبتداى محذوف و در تقدير: فالواجب عليكم امساك بمعروف بوده است . مصدرى كه از ((اءن تاءخذوا)) گرفته مى شود، مرفوع و فاعل است براى ((لا يحل)). مصدر ((اءن يخافا)) مفعول لاءجله براى ((تاءخذوا)) است كه معنايش اين مى شود: لا يحل الاءخذ الا لخوف عدم اقامة الحدود. مصدر ((اءن يقيما)) مفعول به است براى ((يخافا)) و معنايش بدين ترتيب است : يخافا ترك اقامة الحدود. مصدر ((اءن يتراجعا)) مجرور به ((فى)) محذوف و مصدر ((اءن يقيما)) مفعول براى ((ظنا)) است .
    تفسير
    الطلاق مرتان فامساك بمعروف اءو تسريح باحسان . در ميان عرب در دوران جاهليت ، نوعى طلاق و عده اى معين براى زن طلاق داده شده و نيز حق رجوع در اثناى عده براى طلاق دهنده ، رايج بود، ولى براى طلاق عدد مشخصى وجود نداشت و چه بسا مرد مى توانست همسرش را صد بار طلاق دهد و رجوع كند و بدين ترتيب ، زن بازيچه دست مرد بود و هر زمان كه مى خواست مى توانست با دادن طلاق و سپس رجوع ، به زن ضرر وارد كند. در بعضى از روايات آمده است كه مردى به زنش گفت : من هرگز با تو نزديكى نمى كنم و با وجود اين ، تو در قيد ازدواجم باقى مى مانى و با كسى ديگر نمى توانى ازدواج كنى . زن به او گفت : چگونه چنين چيزى ممكن است ؟ مرد گفت : تو را طلاق مى دهم . وقتى عده ات به آخر نزديك شد، رجوع مى كنم . سپس طلاقت مى دهم و به همين ترتيب تا آخر عمرت . اين زن به نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) شكايت كرد. از اين رو، خداى تعالى آيه ((و الطلاق مرتان ...)) را نازل فرموده كه معناى آن اين است : طلاقى كه خداوند حق رجوع را براى طلاق دهنده تشريع كرده ، تنها طلاق بار اول و بار دوم است ، اما در طلاق سوم ، طلاق دهنده حق رجوع ندارد، مگر اين كه زن ، شوهر ديگرى انتخاب كند (و پس از آن كه شوهر دوم طلاق دهد، وى مى تواند به نكاح شوهر اول در آيد) چنان كه خداوند مى فرمايد: فان طلقها فلا تحل له من بعد حتى ننكح زوجا غيره .
    فامساك بمعروف اءو تسريح باحسان . هرگاه مرد براى دومين بار همسرش را طلاق دهد، مادام كه زن در عده باشد، وى ميان دو امر مخير است : اول اين كه به قصد اصلاح و حسن معاشرت ، به زن رجوع كند و معناى ((امساك بمعروف)) نيز همين است . دوم اين كه زن را رها كند تا زمانى كه عده اش سپرى گردد و تمام حقوق مالى او را بپردازد و نيز پس از جدايى از وى او را به بدى ياد نكند و كسى را كه مى خواهد پس از انقضاى عده با وى ازدواج نمايد از ازدواج با او منصرف نسازد و اين ، همان ((تسريح به احسان)) است .
    سوال : بسيارى از مفسران گفته اند: مراد از ((تسريح))، طلاق سوم است و به حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) استشهاد كرده اند. بنابراين ، چرا شما از نظريه آنها عدول كرديد و ((تسريح)) را به چشم پوشى ترك رجوع تفسير نموديد؟
    پاسخ : هر چند ممكن است از واژه ((تسريح))، هم طلاق سوم اراده شود و هم رجوع نكردن به زن رها شده و مسكوت گذاشتن او، لكن به قرينه سياق ، معناى دوم رجحان دارد (رجوع نكردن )، چرا كه آيه فان طلقها فلا تحل له من بعد فرع بر امساك (رجوع به زن ) است و معناى آن اين است كه هرگاه مرد پس از امساك و رجوع به زن در اثناى عده طلاق دوم ، وى را طلاق داد، اين طلاق ، سومين طلاق محسوب مى شود و براى طلاق دهنده حلال نيست كه به او رجوع كند، مگر اين كه وى در نكاح شوهر ديگرى در آيد. اگر بگوييم : آيه مزبور فرع بر ((تسريح)) است و ((تسريح)) به معناى طلاق سوم مى باشد، درست نيست ؛ چرا كه در اين صورت ، معناى آيه اين مى شود كه اگر مرد پس از طلاق سوم براى چهارمين بار زنش را طلاق دهد... حال آن كه در اسلام طلاق چهارم وجود ندارد. اما حديثى كه ((تسريح)) را به طلاق سوم تفسير كرده ، اين حديث به اثبات نرسيده است .
    سه بار طلاق دادن
    مذاهب چهار گانه اهل سنت وحدت نظر دارند كه اگر مردى به زوجه اش ‍ بگويد: تو را سه بار طلاق دادم و يا بگويد: تو را طلاق دادم . تو را طلاق دادم . تو را طلاق دادم ، با اين جمله ، سه طلاق تحقق پيدا مى كند و زن بر شوهرش حرام مى شود مگر آن كه با شوهر ديگرى ازدواج كند. اماميه گفته اند: با جمله پيشين تنها يك طلاق واقع مى شود و براى شوهر حلال است كه در اثناى عده به زن رجوع كند.
    در تفسير المنار به نقل از ابن حنبل در مسند و مسلم در صحيح آمده است كه در دوران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ابوبكر و نيز در برخى از سالهاى خلافت عمر، سه طلاق ، يك طلاق محسوب مى شده است ، ولى براى عمر بدا حاصل شد و گفت : مردم در كارى عجله كردند كه نبايد مى كردند و اگر ما آن را عليه آنان امضا كنيم ، امضا مى كنيم . آن گاه صاحب تفسير المنار از ابن قيم نقل كرده است كه اصحاب ، اجماع داشتند كه سه طلاق در يك زمان ، يك طلاق محسوب مى شود و از صدر اسلام تا سه سال از دوران خلافت عمر چنين بوده است و نيز پس از عمر، گروهى از صحابه و تابعين و اتباع تابعين به اين امر فتوا دادند و اين فتوا همچنان در هر دوره اى ادامه داشت و حتى برخى از اتباع امامان چهار گانه اهل سنت نيز چنين فتوا دادند.
    و لا يحل لكم اءن تاءخذوا مما آتيتموهن شيئا. مما ((من)) براى تبعيض ‍ و ((ما)) از صيغه هاى عموم است . همچنين ، واژه ((شى ء)) نيز براى عموم مى باشد و كم و زياد را در بر مى گيرد؛ چرا كه نكره در سياق نفى است و معناى آيه بدين ترتيب است : اگر مرد، خود به طلاق و جدايى متمايل باشد، پس از طلاق نمى تواند آنچه را كه به عنوان بخشش مهر و نفقه به زن داده است پس بگيرد. خداوند فرموده است : ((اگر خواستيد زنى به جاى زن ديگر بگيريد و او را قنطارى مال داده ايد، نبايد چيزى از او باز ستانيد. آيا به زنان تهمت مى زنيد تا مهرشان را باز پس بگيريد؟ اين گناهى آشكار است)).(376)
    حكم فوق مخصوص مردى است كه او خود به طلاق متمايل باشد و زن را وادار به جداى كند، اما اگر زن به طلاق مايل باشد و مرد را وادار سازد تا وى را طلاق دهد، مانعى ندارد كه از دارايى خود، چيزى را به شوهر خود ببخشد تا وى را راضى كند كه طلاقش دهد و تفاوت نمى كند كه مقدار بخشش به اندازه مهر زن باشد، يا كمتر و يا بيشتر. اين طلاق كه مبتنى بر بخشش زن است اصطلاحا ((طلاق خلع)) ناميده مى شود و مادام كه زن در آنچه بخشيده ، پابرجا باشد، شوهر در اثناى عده ، حق رجوع به او را ندارد. و اگر زن در اثناى عده ، آنچه را به شوهر بخشيده ، پس بگيرد، مرد هم به نوبه - خود اگر بخواهد مى تواند به زن رجوع كند.
    آيه زير به طلاق خلع اشاره دارد:
    الا اءن يخافا اءلا يقيما حدود الله فان خفتم اءلا يقيما حدود الله فلا جناح عليهما فيما افتدت به . اين آيه ، استثناست از حكم قبلى ، يعنى جايز نبودن گرفتن عوض طلاق ، از زنان . مراد از حدود الله ، همان حقوقى است كه هر يك از زن و شوهر بر عهده يكديگر دارند و معناى آيه اين است : اى شوهران ، از زنانى كه رهايشان مى سازيد به هيچ سبب چيزى نگيريد، مگر به يك سبب و آن اين كه زن ، شوهر را وادار به طلاق نمايد و از ادامه زندگى با او نفرت داشته باشد، به گونه اى كه نفرت او به معصيت خدا و كوتاهى نسبت به حقوق شوهر منجر شود و نيز شوهر بيم داشته باشد كه بدتر از آنچه زن استحقاق دارد با وى رفتار و مقابله كند. در اين حالت ، براى زن جايز است كه از شوهر مطالبه طلاق كند و در عوض آن ، چيزى به شوهر بدهد تا او را راضى كند. چنان كه براى مرد نيز جايز است آنچه را كه زن به عنوان ((فديه)) رهايى خويش مى دهد، بگيرد.
    در حديث آمده است كه ثابت بن قيس با دختر عبدالله بن اءبى ازدواج كرد. ثابت ، آن زن را دوست مى داشت ، اما وى از ثابت متنفر بود. آن زن نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و گفت : من و ثابت نمى توانيم با يكديگر زندگى كنيم . ثابت باغى داشت كه به عنوان مهر به او داده بود. ثابت گفت : تكليف باغ چه مى شود؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به زن فرمود: در اين باره چه مى گويى ؟ آن زن گفت : باغ و حتى بيشتر از آن را هم مى دهم . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خير، تنها همان باغى كافى است و آن گاه آن زن را طلاق خلع داد.
    در اين جا چند پرسش مطرح مى شود:
    1. چرا در جمله الا اءن يخافا اءلا يقيما حدود الله ضمير مثنّا و در جمله ((فان خفتم ...)) ضمير جمع آمده است و ضميرهاى دو جمله با يكديگر توافق ندارد؟
    پاسخ : ضمير ((يخافا)) و ((يقيما)) به زن و شوهر بر مى گردد و ضمير ((خفتم)) به داوران و مصلحان . مقصود از دو جمله اين است : اگر زن و شوهر و داوران و مصلحان از ترك اجرا شدن حدود بيم داشته باشند، اين محذور را با بخشش همسر و قبول شوهر از ميان بردارند. مقصود بيان اين نكته است كه سبب بخشش زن ، خوف و بيم منطقى و معقول باشد كه دلايل و نشانه هاى آن براى همه آشكار شده باشد، نه تنها براى زن و شوهر.
    2. چرا ضمير ((عليهما)) در جمله ((فلا جناح عليهما)) مثنا آمده است يعنى باكى بر آن ((دو)) نيست مفهوم سياق آيه آن است كه اگر شوهر، عوض طلاق چيزى بگيرد، گناهى نكرده است و زن دخالتى در اين قضيه ندارد؟
    پاسخ : ضمير مثنا اشاره به اين دارد كه نه زن در آنچه مى بخشد مشكلى دارد و نه مرد در آنچه مى گيرد. به علاوه ، جايز بودن گرفتن ، مستلزم جايز بودن بخشش است و برعكس .
    3. اگر زن و شوهر بر طلاق خلع توافق كنند و زن ، مالى را به شوهر بدهد تا او را رها سازد و در عين حال ، وضعيت آنها خوب و اخلاقشان با يكديگر سازگار باشد؛ در اين صورت ، آيا خلع درست است و آيا براى شوهر حلال است كه مالى را از همسرش بگيرد؟
    پاسخ : مذاهب چهارگانه گفته اند: خلع درست است و تمام حكام و آثار و از جمله جايز بودن گرفتن عوض از زن بر آن مترتب مى شود.
    اماميه گفته اند: خلع درست نيست و طلاق دهنده مالك اموالى كه از زن گرفته است نمى شود، ولى اصل طلاق درست است و در صورتى كه همه شرايط را داشته باشد به عنوان طلاق رجعى واقع مى شود. اماميه بر بطلان خلع و جايز نبودن گرفتن مال از زن به اين مطلب استدلال كرده اند كه آيه كريمه جواز اين دو موضوع را به خوف از افتادن در معصيت - در صورتى كه زوجيت ادامه پيدا كند - مرتبط كرده است .
    اما مقصود از اين آيه : ((مهر زنان را به طيب خاطر به آنها بدهيد و اگر پاره اى از آن را به رضايت به شما بخشيدند بگيريد كه خوش و گوارايتان باد))(377) چيزى است كه زن مجانى به شوهرش مى بخشد، نه در عوض ‍ طلاق . بنابراين ، آيه ربطى به خلع ندارد.
    4. اگر شوهر با زن بد رفتارى كند و هدفش آن باشد كه زن چيزى به وى ببخشد و خود را باز خريد كند و در نتيجه ، زن چيزى به شوره بخشيد و او هم بر اين اساس زن را طلاق داد، آيا خلع صحيح است و آيا آنچه زن به شوهر بخشيده براى او حلال است ؟
    ابو حنيفه گفته است : خلع صحيح ، عوض لازم و شوهر گناهكار است .
    شافعى و مالك گفته اند: خلع باطل و عوض بايد بر گردانده شود(378) و دليل آنها ين آيه است : ((... و تا قسمتى از آنچه را كه به آنها داده ايد باز پس ‍ ستانيد، بر آنها سخت مگيريد...))(379) اماميه گفته اند: خلع درست نيست و گرفتن آنچه داده شده حرام است و در صورتى كه شرايط موجود باشد، طلاق به عنوان رجعى تحقق مى يابد. ولى نظريه ما اين است كه طلاق مزبور لغو بيهوده است ، نه خلع است و نه رجعى ، زيرا هر چيزى كه بر باطل استوار باشد باطل است و اين موضوع را در جزء ششم كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام )، باب خلع ، بخش احكام خلع به تفصيل مورد بحث قرار داديم .
    (فان طلقها)؛ پس اگر زن را طلاق داد براى سومين بار (فلا تحل له )؛ براى او حلال نيست ؛ يعنى بر كسى كه براى سومين بار زنش را طلاق داده است . (من بعد)؛ پس از طلاق سوم ، نه با رجوع و نه با عقد جديد حتى تنكح زوجا غيره فان طلقها مگر آن كه به نكاح مردى ديگر در آيد و هرگاه آن مرد زن را طلاق دهد، يعنى شوهر دوم (فلا جناح عليهما)؛ پس گناهى نيست بر آن دو، يعنى بر شوهر اول و زن طلاق داده شده از سوى شوهر دوم كه (اءن يتراجعا)؛ رجوع كنند با عقد جديد ان ظنا اءن يقيما حدود الله ؛ اگر مى دانند كه حدود خدا را رعايت مى كنند. منظور از حدود، همان حقوق زوجيت است .
    خلاصه معناى آيه اين است كه اگر مردى زنش را سه بار طلاق دهد، اين زن بر او حرام مى شود، مگر اين كه با مرد ديگرى شرعا ازدواج و اين مرد با وى نزديكى كند؛ چرا كه در حديث آمده است : زن طلاق داده شده بر شوهر اول حلال نمى شود، مگر اين كه شوهر دوم از وى كام بگيرد.
    شرط است كه محلل (شوهر دوم ) بالغ باشد و نيز نوع ازدواج ، دايمى باشد نه موقت . هرگاه شرايط موجود باشد و شوهر دوم از آن زن به وسيله مرگ و يا طلاق جدا شود و عده زن نيز منقضى گردد، بر شوهر اول جايز است كه بار ديگر وى را به عقد خود در بياورد.
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #39
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    زنان پس از طلاق
    وَ إِذَا طلّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنّ فَأَمْسِكُوهُنّ بمَعْرُوفٍ أَوْ سرِّحُوهُنّ بمَعْرُوفٍ وَ لا تمْسِكُوهُنّ ضِرَاراً لِّتَعْتَدُوا وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَقَدْ ظلَمَ نَفْسهُ وَ لا تَتّخِذُوا ءَايَتِ اللّهِ هُزُواً وَ اذْكُرُوا نِعْمَت اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ مَا أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّنَ الْكِتَبِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظكم بِهِ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ بِكلّ‏ِ شىْ‏ءٍ عَلِيمٌ(231)
    وَ إِذَا طلّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنّ فَلا تَعْضلُوهُنّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَجَهُنّ إِذَا تَرَضوْا بَيْنهُم بِالمَْعْرُوفِ ذَلِك يُوعَظ بِهِ مَن كانَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ ذَلِكمْ أَزْكى لَكمْ وَ أَطهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(232)
    هر گاه زنان را طلاق دادى و مهلتشان سرآمد، يا آنان را به نيكو وجهى نگه داريد يا به نيكو وجهى رها سازيد و براى اين كه بر آنها زيان برسانيد يا ستم بكنيد نگاهشان مداريد. و هر كس كه چنين كند بر خويشتن ستم كرده است .. و آيات خدا را به ريشخند مگيريد و از نعمتى كه خدا به شما داده است و از آيات و حكمتى كه براى موعظه شما فرستاده است ياد كنيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه او به همه چيز آگاه است . (231) و چونان زنان را طلاق داديد و مهلتشان سرآمد، مانع مشويد كه به نكاح مردان ديگر - هرگاه كه ميانشان رضايتى حاصل شده باشد - در آيند. كسى كه از شما به خداى و روز قيامت ايمان آورده باشد، اين چنين پند گيريد. و اين شما را بهتر و به پاكى نزديك تر است . خدا مى داند و شما نمى دانيد. (232)
    واژگان
    الضرار: ضرر رسانيدن به يكديگر و همانند مضاربه بر مشاركت دلالت دارد و نيز به معناى ضرر رسانيدن به غير نيز مى آيد.
    العضل : منع كردن . الاءمر المعضل ؛ كارى كه به سبب دشوارى اش انجام پذير نيست .
    اعراب
    ((ضرارا)) حال است از واو ((تمسكوهن)) و در تقدير: ((لا تمسكوهن مضارين)) مى باشد و نيز جايز است مفعول لاءجله باشد. ((هزوا)) مفعول دوم براى ((تتخذوا)). مصدر موول از ((ينكحن)) مجرور به ((من)) كه حذف شده و در تقدير: ((من نكاحهن اءزواجهن)) است . ((ذلك)) مبتدا و ((يوعظ به)) خبر. ((منكم)) متعلق به محذوفى كه حال است از ضمير در ((يومن)) و جمله ((يومن)) خبر ((كان)) است .
    تفسير
    و اذا طلقتم النساء فبلغن اءجلهن فاءمسكوهن بمعروف اءو سرحوهن بمعروف . اين خطاب به مومنان و يا به همه مردم توجه دارد، گويى خداوند مى فرمايد: اى مومنان ، وقتى يكى از شما زنش را طلاق مى دهد... .
    خداوند پس از آن كه بيان كرد كه زن طلاق داده شده بايد عده نگاه دارد و طلاق دهنده در صورت فراهم بودن شرايط مى تواند به وى رجوع كند و نيز اين زن پس از سومين طلاق بر او حرام مى شود، مگر اين كه به نكاح مرد ديگرى در آيد و همچنين براى مرد حلال نيست كه از همسرش چيزى به جاى طلاق بگيرد، مگر در صورتى كه زن او را وادار به طلاق و خود را بازخريد كند، پس از بيان اين امور، مى فرمايد: بايد با زن طلاق داده شده از روى عدالت و انصاف رفتار شود و عدالت نيز با يكى از دو كار تحقق مى پذيرد: هر زمان كه عده زن مطلقه رو به اتمام مى رود، يا بايد مرد او را به قيد ازدواج خود برگرداند و هدفش از اين كار اصلاح حال زن و حسن معاشرت با او باشد كه اين ، همان امساك به معروف است و يا او را رها سازد و متعرض وى نگردد و تمام حقوق او را پرداخت كند و اين ، همان تسريح به احسان است .
    با اين بيان روشن شد كه مقصود آيه سابق الطلاق مرتان فامساك بمعروف اءو تسريح باحسان ، غير از مقصود اين آيه است و اذا طلقتم النساء فبلغن اءجلهن فاءمسكوهن بمعروف اءو سرحوهن بمعروف ؛ چرا كه مراد از آيه سابق ، بيان اين موضوع بود: طلاقى كه پس از آن ، رجوع درست است طلاق اول و طلاق دوم مى باشد، نه طلاق سوم : اما مراد آيه اى كه ما در صدد بحث از آن هستيم ، بيان تكليفى است كه در برخورد با زنان طلاق داده شده بر عهد ماست . چنان كه روشن شد مراد از ((فبلغن اءجلهن)) اين است كه مدت مشرف بر تمام شدن باشد نه اين كه حقيقتا تمام شده باشد.
    و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا. يعنى به زن ها به قصد آزار و دشمنى رجوع نكنيد، بلكه به قصد اداى حقوق زوجيت و همكارى در آنچه مصلحت همه شماسته رجوع كنيد.
    سوال : ((اضرار)) به معناى مضاره است و اين واژه نشان مى دهد كه هر دو طرف در ضرر زدن با يكديگر شريكند همانند مضاربه و مشاتمه (كه به معناى زدن و دشنام دادن يكديگر است )، در حالى كه مقصود، ضرر رسانيدن مرد به زن است و نه برعكس ؟
    پاسخ : ضرر رسانيدن مرد به زن ، مستلزم و در بردارنده ضرر خود مرد نيز هست ؛ زيرا خدا بر مرد(ى كه به زنش ستم روا مى دارد) خشم مى كند، مردم او را مورد نكوهش قرار مى دهند و نيز زن تصميم مى گيرد كه از وى قصاص ‍ و با او مقابله به مثل كند. در اين جاست كه زندگى زناشويى براى آنها به صورت جهنمى در مى آيد و چه بسا اين اختلاف و دشمنى دامن خويشاوندان را نيز در بر مى گيرد و باعث به وقوع پيوستن حوادث ناگوار مى گردد و بدين ترتيب به تفسير سخن خداى تعالى پى مى بريم : و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه ؛ هر كس كه چنين كند به خويشتن ستم كرده است و نه تنها به زن .
    و لا تتخذوا آيات الله هزوا. اين آيه تهديد و هشدارى است به كسانى كه در حقوق زناشويى از حدود خدا تجاوز مى كنند (و خدا را به ريشخند مى گيرند،) زيرا هر كس كه ادعا مى كند، به خدا ايمان آورده و آيين او را پذيرفته است و آن گاه احكام و حلال و حرام او را سبك مى شمارد، چه بخواهد چه نخواهد، آيات خدا را ريشخند كرده است ؛ نظير كسى كه به دروغ چيزى را به انسانى وعده مى دهد. برخى از بزرگان گفته اند: كسى كه از خدا طلب آمرزش مى كند، اما همچنان بر گناه اصرار مى ورزد همانند كسى است كه آفريدگارش را تمسخر كند. به خدا پناه مى برم و در اطاعتش از او يارى مى طلبم و اذكروا نعمة الله عليكم . يكى از نعمت هاى خداوند سبحان اين است كه از خود ما براى ما همسرانى آفريد تا به وسيله آنان آرامش پيدا كنيم و در آنچه سبب خوشبختى و آسايش خانواده است با آنها همكارى نماييم . اگر ما به راستى ايمان به خدا داريم و حقيقتا از فرمان او اطاعت مى كنيم بايد براى تحقق اين آرمان كار كنيم و از هر چيزى كه بدبختى خانواده را در پى دارد و فضاى صاف و زلال زندگى زناشويى را تيره مى كند دورى گزينيم .
    و اذا طلقتم النساء فبلغن اءجلهن فلا تعضلوهن اءن ينكحن اءزواجهن . مراد از ((فبلغن اءجهلن)) در آيه پيشين نزديك شدن انقضاى عده است ، چنان كه پيش تر اشاره كرديم و مراد از آن در اين جا، انقضاى عده است حقيقتا. اين آيه مشتمل بر دو خطاب است : يكى ((اذا طلقتم النساء))، ديگر ((فلا تعضلوهن))؛ يعنى منع نكنيد. در اين كه مقصود از اين دو خطاب كيست ، آيا مخاطب هر دو يكى است و يا مخاطب اول ، غير مخاطب دوم است ؟ مفسران اختلاف نظر دارند.
    برخى گفته اند: مخاطب هر دو يكى است كه عبارت مى باشد از شوهران و معنايش آن است كه اى شوهران ، وقتى زنان خود را طلاق داديد و عده آنها به پايان رسيد، از ازدواج آنها با كسانى كه پس از شما مورد پسند آنان مى باشد جلوگيرى مكنيد. سبب اين خطاب آن است كه مرد به زن طلاق داده خود زور مى گفت و پس از انقضاى عده نمى گذاشت كه وى با مرد ديگرى ازدواج كند، زيرا نمى توانست ببيند كه زنش با ديگرى همبستر شود. برخى گفته اند: مخاطب ((اذا طلقتم النساء)) شوهران و مخاطب ((فلا تعضلوهن)) اولياست و معنايش اين است كه اى شوهران ، وقتى زن هايتان را طلاق داديد، پس شما اى اوليا، اگر آنها خواستند پس از انقضاى عده شان دوباره با شوهران نخستين خود ازدواج كنند، آنها را از اين كار منع نكنيد. طرفداران اين نظريه به حديث معقل بن يسار استدلال كرده اند.(380)
    در اين جا ممكن است اين اشكال پيش آيد كه آيه اذا طلقتم النساء فبلغن اءجلهن فلا تعضلوهن يك جمله است كه از شرط يعنى ((اذا طلقتم النساء)) و جزاء يعنى ((فلا تعضلوهن)) تركيب شده است و اگر مخاطب شرط، غير از مخاطب جزا باشد معناى آيه اين مى شود: يا اءيها الاءزواج اذا طلقتم النساء فيا اءيها الاءولياء لاتعضلوهن ؛ اى شوهران ، هرگاه زنان را طلاق داديد، پس اى اوليا، آنها را منع نكنيد)). و سخن خداوند بايد از چنين ناهماهنگى و تفكيكى دور باشد.
    درست آن است كه مخاطب شرط و جزا يكى باشد و آن عبارت است از: تمام مومنان ، نه شوهران تنها، نه اولياى تنها و نه هر دو آنها؛ بلكه همه مومنان مورد خطاب آيه هستند و نظير اين آيه در سخنان خداوند زياد است . در اين صورت ، معناى آيه بدين ترتيب است : اى مومنان ، هرگاه يكى از شما همسرش را طلاق دهد و عده او سپرى گردد و بخواهد كه با شوهر نخست و يا مردى ديگر ازدواج كند، او را از اين عمل منع نكنيد و راه را بر او نگيريد. البته ، مشروط به آن كه ميان هر دو رضايتى حاصل شده باشد، بدين معنا كه تصميم بگيرند تا بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر او، ازدواج كنند.
    اين سخن خداى تعالى : اذا تراضوا بينهم بالمعروف دلالت بر آن دارد كه زن مى تواند خود را به همسرى مردى در بياورد كه هر دو يكديگر را خواسته اند و نياز به اجازه ولى ندارد.
    ممكن است بگوييد: آيه كريمه ولايت بر زنان طلاق داده شده را نفى كرده ، اما درباره ولايت بر غير آنان ساكت است ، نه آن را نفى مى كند و نه اثبات . بنابراين ، نفى ولايت در زنان باكره نياز به دليل دارد.
    در پاسخ مى گوييم : اثبات ولايت نياز به دليل خاص دارد، اما نفى آن ، نياز به دليل ندارد؛ زيرا اصل در هر فرد بالغ و عاقل ، خواه مرد باشد و خواه زن ، آن است كه خود، مستقل است و هيچ كس - هر كه باشد - حق ولايت بر او را ندارد، مگر آن كه از حدود خداوند سبحان فراتر رود.
    ذلك يوعظ به من كان منكم يؤ من بالله واليوم الاخر. ((ذلك)) اشاره دارد به آن دسته از احكام الهى كه با تشويق و تهديد همراه مى باشند و اهل ايمان صحيح از آنها اندرز مى گيرند، اما آنان كه ايمان ظاهرى دارند، گويى گوشهايشان احكام ، اندرز، هدايت و ياد خدا را نمى شنود. اين آيه به روشنى دلالت دارد كه ايمان بدون تقوا وجود ندارد و اين كه ايمان درست ، هيچ گاه از پذيرفتن اندرز و عمل بدان جدا نيست و كسى كه از دستورهاى الهى پند نمى گيرد و سود نمى برد، ايمان ندارد.
    ذلك اءزكى لكم و اءطهر. ((ذلكم)) اشاره است به اندرز گرفتن و عمل كردن به احكام خدا در زندگى زناشويى به طور كلى و در برخورد با زنان طلاق داده شده به طور خاص . ترديدى نيست كه اگر ازدواج با هدف انسانى و همكارى در كار خير صورت گيرد، نتيجه آن رشد و افزايش روزى ، نيكى در اخلاق ، پاك دامنى و فرزند نيكو خواهد بود، اما اگر با نيت و معاشرت بد انجام گيرد، جز فقر، تباهى ، مشكلات و بدبختى در زندگى پدران و فرزندان ، پيامد ديگرى ندارد.
    والله يعلم و اءنتم لا تعلمون . هدف از اين آيه آن نيست كه به ما خبر دهد كه خداوند دانا و يا داناتر است ، هرگز چنين نيست ، چرا كه حقيقت مزبور بديهى است و نياز به آموزش و تفهيم ندارد. هدف آيه تنها اين است كه ما را به عمل كردن به احكام خداى تعالى ترغيب و تشويق كند، هر چند سبب منفعت و صلاح اين احكام براى ما آشكار نباشد، چرا كه آن حكيم بلند مرتبه ما را به چيزى فرمان نمى دهد مگر اين كه در آن خير و صلاح باشد و هيچ ضرورتى ندارد كه ما جزئيات اين خير را بدانيم ، بلكه همين اندازه كافى است كه بدانيم آن كسى كه به ما امر و نهى مى كند، حكيم و داناست و آنچه در زمين و آسمان است از او پنهان نيست .
    در اين جا خوب است به تفاوت ميان شخص با ايمان و بى ايمان اشاره كنيم . انسان با ايمان ، خود را متعهد مى داند كه از سخن خدا اطاعت و بدان عمل كند و يقين دارد كه در اين سخن در واقع منفعتى وجود دارد، هر چند وى از درك جزئيات آن ناتوان است . اما انسان بى ايمان به سخن خدا عمل نمى كند، مگر اين كه علم و يا گمان به وجود منفعتى داشته باشد كه آن را با انديشه خود درك مى كند و يا فرد ديگرى همانند او، وى را به سوى آن راهنمايى مى نمايد. بسيار اتفاق مى افتد كه وى نااميد مى شود و خلاف آنچه تصور كرده بود آشكار مى گردد، لكن شخص مومن همواره در امان و حفظ خداست .
    مادرانى كه شير مى دهند
    وَ الْوَلِدَت يُرْضِعْنَ أَوْلَدَهُنّ حَوْلَينِ كامِلَينِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمّ الرّضاعَةَ وَ عَلى المَْوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنّ وَ كِسوَتهُنّ بِالمَْعْرُوفِ لا تُكلّف نَفْسٌ إِلا وُسعَهَا لا تُضارّ وَلِدَةُ بِوَلَدِهَا وَ لا مَوْلُودٌ لّهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِك فَإِنْ أَرَادَا فِصالاً عَن تَرَاضٍ مِّنهُمَا وَ تَشاوُرٍ فَلا جُنَاحَ عَلَيهِمَا وَ إِنْ أَرَدتّمْ أَن تَسترْضِعُوا أَوْلَدَكمْ فَلا جُنَاحَ عَلَيْكمْ إِذَا سلّمْتُم مّا ءَاتَيْتُم بِالمَْعْرُوفِ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ بمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(233)
    مادرانى كه مى خواهند شير دادن را به فرزندان خود كامل سازند، دو سال تمام شيرشان بدهند. خوراك و لباس آنان ، به وجهى نيكو، بر عهده صاحب فرزند است و هيچ كس بيش از قدرتش مكلف نمى شود. نبايد هيچ مادرى به خاطر فرزندش زيانى ببيند و نه هيچ پدرى به خاطر فرزندش . و قيم نيز چنين بر عهده دارد. و اگر پر و مادر بخواهند با رضايت و مشاورت يكديگر فرزندشان را از شير باز گيرند مرتكب گناهى نشده اند و هرگاه بخواهيد كسى را به شير دادن فرزندتان بر گماريد، اگر مزد نيكو در خورش بپردازيد گناهى نيست . از خدا بترسيد و بدانيد كه او به كارى كه مى كنيد بصير و بيناست . (233)
    واژگان
    المولود له : پدر.
    تضار: از مضاره به معناى ضرر زدن به يكديگر و در اين جا مقصود شركت پدر و مادر با يكديگر در ضرر است .
    الفصال : قطع كردن ، زيرا قطع شير، فرزند را از مادر و مادر از فرزندش جدا مى كند.
    الجناح : سختى .
    استرضع الرجل المراءة ولده : آن زن را دايه فرزندش قرار داد. هر زنى كه فرزند زنى ديگر را شير دهد، ظئر (دايه ) ناميده مى شود.
    اعراب
    ((على الوارث)) عطف است بر ((المولود له)) و ((عن تراض)) متعلق به محذوف و صفت براى ((فصال)) است .
    تفسير
    و الوالدات يرضعن اءولادهن . مفسران در اين موضوع اختلاف نظر دارند كه آيا مراد از ((والدات)) تنها مادرانى هستند كه طلاق داده شده اند، يا مادرانى هستند كه شوهر دارند و يا هر دو؟ بيشتر مفسران برآنند كه لفظ ((والدات)) هر دو معنا را در بر مى گيرد، چرا كه به ظاهر عمل كرده اند و دليلى بر تخصيص وجود ندارد و ما نيز همين نظريه را بر مى گزينيم ، زيرا اولا، اكثريت ، آن را گفته اند و ثانيا، شير دادن به مادر، اسناد داده مى شود، خواه اين مادر شوهردار باشد و خواه مطلقه .
    هر چند لفظ ((يرضعن)) خبر است ، ولى به معناى امر است ؛ يعنى بايد شير دهند و اين امر براى استحباب مى باشد، زيرا خداوند در آيه ششم سوره طلاق مى فرمايد: و ان تعاسرتم فسترضع له اءخرى ؛ اگر با سختى مواجه شديد، زن ديگرى ، كودك را شير دهد. معناى استحباب در اين جا آن است كه مادران در شير دادن فرزندانشان از زن هاى ديگر سزاوارترند.
    سوال : جمله و على المولود له رزقهن و كسوتهن نشان مى دهد كه مراد از ((والدات))، مادرانى باشند كه شوهر دارند و نيز مادرانى كه طلاق رجعى داده شده اند و هنوز در عصمت زوجيت باقى هستند، نه مادرانى كه طلاق داده شده و عده آنان سپرى شده است ، چرا كه اينان تنها حق گرفتن مزد شير دادن را دارند، نه حق گرفتن نفقه را. بنابراين ، بايد آنها را از تحت عموم خارج كرد؟ چرا كه در اين صورت ، لفظ ((والدات)) در آن واحد، هم عام است و هم خاص : عام نسبت به شير دادن و خاص نسبت به نفقه ؟
    پاسخ : هيچ مانعى ندارد كه يك لفظ از جهتى عام باشد و از جهت ديگر خاص . البته ، مشروط به آن كه دليل بر اين امر وجود داشته باشد (و در مورد بحث دليل وجود دارد، چرا كه ) احاديث و اجماع مسلم ، دلالت دارند بر اين كه زن طلاق داده شده اى كه عده اش به پايان رسيده ، نفقه ندارد و تنها مزد شير دادن را دريافت مى كند. بنابراين ، بايد از دليل پيروى كرد. اما نسبت به شير دادن ، چنان كه اشاره شد، دليلى بر تخصيص وجود ندارد. از اين رو، بايد به عموم لفظ عمل كرد.
    (حولين كاملين ؛) دو سال كامل شير دهند و هيچ گونه چشم پوشى در بيشتر و يا كمتر از دو سال - هر چند كم باشد - نشود.
    در اين جا دو پرسش مطرح است :
    1. آيا براى مادر جايز است كه بيش از دو سال بچه را شير دهد؟
    پاسخ : بله ، جايز است . به ويژه اگر بچه به شير خوردن بيش از دو سال نياز داشته باشد. اما اين كه آيه ، مدت شير دادن را دو سال تعيين كرده است ، سه فايده دارد: اول آن كه مادر پس از دو سال حق دريافت مزد شير دادن را ندارد. دوم آن كه اگر پدر و مادر، در مدت شير دادن اختلاف كنند، به عنوان مثال يكى زياد بخواهد و ديگرى كم ، در اين صورت بايد قضاوت را از آيه شريفه بخواهند كه مى گويد: دو سال كامل . سوم آن كه اگر پس از دو سال زن بيگانه اى (غير از مادر) به بچه شير دهد، از لحاظ انتشار و تعميم حرمت هيچ تاثيرى ندارد و حديث : ((آنچه به وسيله نسب حرام مى شود به وسيله شير دادن نيز حرام مى گردد)) شامل آن نمى شود. نظريه اماميه و شافعيه نيز همين است . اما ابو حنيفه گفته است : شير دادن به كودك تا سى ماهگى موجب نشر حرمت مى شود.
    2. آيا مى توان به شير دادن كمتر از دو سال بسنده كرد؟
    پاسخ : جايز است ، زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: لمن اءراد اءن يتم الرضاعة و نيز مى فرمايد: فان اءرادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما.
    (سوال ديگر:) آيا در تعيين حداقل مدت شير دادن بايد به يك قاعده شرعى مشخص رجوع كنيم و يا اين كه مقدار مدت ، به بنيه و سلامت كودك بستگى دارد؟
    بسيارى از فقها گفته اند: كمترين مدت شير دادن 21 ماه است ، زيرا خداوند تعالى در آيه پانزدهم از سوره احقاف فرموده است : ((مدت حمل تا از شير باز گرفتنش سى ماه است)). وقتى نه ماه را كه غالبا مدت حاملگى است از سى كسر كنيم بيشت و يك ماه باقى مى ماند.
    در هر حال ، مهم سالمت و صلاح كودك است كه با توجه به تفاوت هاى جسمى ، اختلاف پيدا مى كند. البته ، بايد گفت كه اهميت اين گونه بحث ها در دوران هاى گذشته بوده ، چرا كه مواد غذايى بهداشتى براى كودكان و غير كودكان وجود نداشته است ، اما امروز كه اين گونه مواد غذايى تقريبا در دسترس همگان است ، ديگر اين گونه مسائل و بحث ها موضوعيت ندارد.
    و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف . مراد از ((مولود له))، پدر است و ظاهر آيه دلالت بر آن دارد كه پدر بايد نفقه زنى را كه در عصمت ازدواج اوست بپردازد، خواه غير مطلقه باشد و يا در عده طلاق رجعى . مراد از رزق ، غذا و خورشت است و از نفقه كه مسكين نيز از مصاديق آن است به روزى و لباس تعبير شده ، زيرا اين دو از همه مهم تر است . مقصود از ((معروف)) رعايت حال زن در نفقه از لحاظ موقعيت اجتماعى او مى باشد.
    اما به رعايت وضع مادى مرد نيز، خداوند سبحان اشاره مى كند: لا تكلف نفس الا وسعها آيه هفتم سوره طلاق اين جمله را توضيح مى دهد: ((هر مالدارى از مال خود نفقه دهد؛ و كسى كه تنگدست باشد از هر چه خدا به او داده است نفقه دهد. خدا هيچ كس را مگر به آن اندازه كه به او داده است مكلف نمى سازد)).
    امام صادق (عليه السلام ) اصحاب زيادى داشت . بعضى اوقات در نزد آن حضرت مى ماندند تا هنگام نهار فرا مى رسيد. براى آنان غذا مى آورد. گاه براى آنها نان و سركه مى آورد و گاه بهترين خوراكى ها. از اين رو، يكى از اصحاب در اين باره از امام (عليه السلام ) پرسيد. امام فرمود: ((اگر (خداوند در روزى ) وسعت دهد ما نيز وسعت مى دهيم و اگر تنگ گيرد ما نيز تنگ مى گيريم)).
    لا تضار والدة بولدها ولا مولود له بولده . بايد جمله ((لا تضار والدة بولدها)) را غور و بررسى كرد، چرا كه قضاوت شرع زمان ما براى صدور احكام خود غالبا به اين جمله استشهاد مى كنند و آن را چنين تفسير مى كنند كه پدر نبايد از طريق كودك به مادر ضرر برساند. اما مفسران تقريبا همگى جمله فوق را بر خلاف گفته قضات تفسير مى كنند و بر طبق گفته آنها معنايش بدين ترتيب است : مادر نبايد از دادن شير به بچه اش خوددارى كند و به او ضرر برساند تا از اين طريق پدرش را تحت فشار قرار دهد. صاحب مجمع البيان گفته است : ((لا تضار والدة بولدها؛ بدين معناست كه مادر نبايد به خاطر تحت فشار قرار دادن پدر، از شير دادن به فرزندش خوددارى كند)). چه قدر فرق است ميان اين تفسير و استشهاد قضات به آيه بر اثبات اين موضوع كه پدر به سبب فرزند نبايد بر مادر ضرر وارد كند.
    ما با توجه به آيه و بدون آن كه به نظريات فقها و مفسران توجه و اعتنا كنيم ، چنين مى گوييم : بسيار اتفاق مى افتد كه ميان زن و شوهر اختلاف واقع مى شود و هر كدام مى خواهد ديگرى را تحت فشار قرار دهد و براى رسيدن به اين هدف ، به كودك ضرر وارد مى كند و در نتيج

  10. #40
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    فان اءرادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما. ((فصال)) به معناى قطع كردن است . تناسب كاربرد واژه ((فصال)) (جدايى ) در اين جا اين است كه مادر از كودك و كودك از مادر جدا مى شود. معناى آيه آن است كه در صورتى كه پدر و مادر با يكديگر مشورت كنند و به نفع كودك به توافق برسند، مى توانند كودك را بيشت از دو سال و يا پس از دو سال از شير برگيرند و حتى پدر مى تواند كودك خود را به دايه بدهد و اجرت او را بپردازد و به اين موضع خداوند سبحان اشاره مى فرمايد: و ان اءردتم اءن تسترضعوا اءولادكم فلا جناح عليكم اذا سلمتم ما آتيتم بالمعروف . جمله ((اذا سلمتم ما آتيتم)) خطاب به پدران است و معنايش اين است كه اى پدران ، در شير دادن كودك ، مادر سزاوارتر و محق تر است از زن بيگانه و بايد به مادر، اجرة المثل را بپردازيد. هرگاه با توجه به اين حقى كه مادر دارد، شما كودك را به او سپرديد و نيز اجرة المثل را به خاطر شير دادن برى او ضمانت كرديد و پس از آن ، وى از شير دادن كودك خوددارى نمود و بيش ‍ از آنچه حق دارد مطالبه كرد، در آن صورت ، شما مى توانيد براى فرزندانتان دايه هاى ديگرى انتخاب كنيد. برخى گفته اند: معناى ((اذا سلمتم ما آتيتم)) آن است كه اگر به دايه هاى بيگانه (يعنى غير از مادر) اجرتى را كه در ميان مردم رايج و معمول است بپردازيد، گناهى بر شما نيست .
    در هر حال ، پدر بايد حق هر صاحب حقى را بپردازد، خواه مادر باشد خواه دايه .
    عده وفات
    وَ الّذِينَ يُتَوَفّوْنَ مِنكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوَجاً يَترَبّصنَ بِأَنفُسِهِنّ أَرْبَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنّ فَلا جُنَاحَ عَلَيْكمْ فِيمَا فَعَلْنَ فى أَنفُسِهِنّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(234)
    وَ لا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرّضتُم بِهِ مِنْ خِطبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكنَنتُمْ فى أَنفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنّكُمْ ستَذْكُرُونَهُنّ وَ لَكِن لا تُوَاعِدُوهُنّ سِراّ إِلا أَن تَقُولُوا قَوْلاً مّعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاح حَتى يَبْلُغَ الْكِتَب أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فى أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ(235)
    كسانى كه از شما بميرند و زنانى بر جاى گذارند، آن زنان بايد كه چهار ماه و ده روز انتظار كشند و چون مدتشان به سر آمد، اگر درباره خويش كار شايسته و درخور كنند، بر شما گناهى نيست كه خدا به كارهايى كه مى كنيد آگاه است . (324) و اگر به كنايت از آن زنان خواستگارى كنيد يا انديشه خود در دل نهان داريد، گناهى بر شما نيست . زيرا خدا مى داند كه از آنها به زودى ياد خواهيد كرد. ولى در نهان با آنان وعده منهيد، مگر آن كه به وجهى نيكو سخن گوييد و آهنگ بستن نكاح مكنيد تا آن مدت به سر آيد. و بدانيد كه خدا به آنچه در دل داريد آگاه است . از او بترسيد و بدانيد كه او آمرزنده و بردبار است . (235)
    واژگان
    التوفى : گرفتن چيزى به طور كامل و كسى كه مرده ، گويى تمام عمرش را گرفته است .
    التربص : انتظار كشيدن .
    التعريض : چيزى را با اشاره گفتن و آشكار نكردن .
    الخطبة : به كسر خاء به معناى خواستگارى مرد از زن به منظور ازدواج .
    الكتاب : به معناى مكتوب و مراد از آن در اين جا همان مدت معين است .
    اعراب
    ((الذين)) مبتدا و جمله ((يتربص)) خبر. ظرف كه ((بعدهم)) باشد، به خاطر آشكار بودن حذف شده است . ((عشرا)) مونث است ، از باب غلبه دادن شب ها بر روزها.(381) ((منكم)) متعلق به محذوف و حال و همچنين است ، ((فيما عرضتم)). مصدر ((آن تقولوا)) در موضع نصب مى باشد بنابراين كه بدل از ((سترا)) است .
    تفسير
    والذين يتوفون منكم و يذرون اءزواجا يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا. فقهاى اماميه وحدت نظر دارند كه عده زنى كه شوهرش فوت كرده و باردار هم نيست ، چهار ماه و ده روز است . خواه اين زن كبير باشد يا صغير، يائسه باشد يا غير يائسه ، شوهر با وى نزديكى كرده باشد يا نكرده باشد. آنان براى اثبات نظريه خود به همين آيه استدلال كرده اند.
    اما اگر اين زن باردار باشد، مذاهب چهارگانه گفته اند: عده او با وضع حمل به پايان مى رسد، هرچند يك لحظه پس از وفات شوهرش باشد، به قسمى كه وى مى تواند حتى پيش از دفن ازدواج كند، زيرا خداوند تعالى فرموده است : و اءولات الاءحمال اءجلهن اءن يضعن حملهن .(382)
    فقهاى اماميه گفته اند: هر كدام از دو مدت يعنى وضع حمل و چهار ماه و ده روز كه بيشتر باشد، همان عده زنى است كه شوهرش از دنيا رفته باشد. بنابراين ، اگر چهار ماه و ده روز پيش از وضع حمل تمام شود، عده او، وضع حمل است و اگر وضع حمل ، پيش از تمام شدن چهار ماه و ده روز اتفاق افتد، عده او چهار ماه و ده روز است . آنان براى اثبات نظريه خود، به ضرورت جمع ميان دو آيه استدلال كرده اند يعنى آيه يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا و آيه اءجلهن اءن يضعن حملهن ، چرا كه آيه نخست عده را چهار ماه و ده روز قرار داده و باردار و غير باردار را شامل مى شود. آيه دوم عده باردار را وضع حمل قرار داده است . اين آيه هم زن طلاق داده شده را شامل شود و هم زنى را كه شوهرش از دنيا رفته است بنابراين ، ميان ظاهر دو آيه ، دو مورد زنى كه پيش از اتمام چهار ماه و ده روز وضع حمل كرده باشد تضاد پيدا مى شود، زيرا بر طبق آيه دوم عده به پايان رسيده ، زيرا وضع حمل شده است و بر طبق آيه اول عده هنوز باقى است چرا كه چهار ما و ده روز به اتمام نرسيده است .
    همچنين ، در موردى كه چهار ماه و ده روز سپرى شده و وضع حمل صورت نگرفته باشد، ميان ظاهر هر دو آيه مزبور تضاد حاصل مى شود، بدين ترتيب كه بر اساس آيه دوم عده تمام نشده ، زيرا وضع حمل نشده است و بر اساس آيه اول عده به پايان رسيده ، چرا كه مدت چهار ماه و ده روز سپرى شده است .
    سخن قرآن يكى است و بايد برخى با برخى ديگر هماهنگ باشند. از اين رو، وقتى ما يكى از دو آيه را بر ديگرى عطف كنيم و آنها را در يك جمله گرد آوريم ، بدين ترتيب : و الذين يتفون منكم و يذرون اءزواجا يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا و اءولات الاحمال اءجلهن اءن يضعن حملهن در اين صورت ، معناى آن اين مى شود: عده وفات براى زنى كه باردار نيست و نيز زنى كه باردار است و پيش از انقضاى چهار ماه و ده روز وضع حمل مى كند، چهار ماه و ده روز است . اما عده وفات براى زنى كه پس از گذشت چهار ماه و ده روز وضع حمل مى كند، همان وضع حمل است .
    اگر كسى بپرسد: چگونه اماميه عده زنى را كه شوهرش وفات كرده ، دورترين دو مدت (وضع حمل و چهار ماه و ده روز) قرار داده است با اين كه آيه : و اءولات الاحمال اءجلهن اءن يضعن حملهن آشكارا دلالت دارد كه عده زن باردار با وضع حمل پايان مى يابد؟
    اماميه در پاسخ چنين خواهد گفت : چگونه مذاهب چهار گانه سنى گفته اند: اگر حمل زنى كه شوهرش از دنيا رفته است دو سال طول بكشد، عده او دو سال مى باشد. على رغم اين كه آيه و الذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا آشكارا دلالت دارد كه عده زن مزبور، چهار ماه و ده روز است . اگر آنها بگويند ما به آيه ((اءولات الاحمال ...)) عمل مى كنيم ، اماميه نيز خواهد گفت : ما به آيه ((والذين يتوفون ...)) عمل مى كنيم . بنابراين ، راهى براى عمل كردن به هر دو آيه باقى نمى ماند، جز اين كه بگوييم : عده زنى كه شوهرش وفات كرده ، دورترين دو مدت است .
    فاذا بلغن اءجلهن فلا جناح عليكم فيما فعلن فى اءنفسهن بالمعروف والله بما تعملون خبير. يعنى هرگاه عده وفات منقضى شد، پس گناهى نيست بر شما اى مسلمانان ، كه زن كارهايى را انجام دهد كه در ايام عده حرام بود نظير آرايش و خود را در معرض خواستگارى قرار دادن ، به ترتيبى كه شرعا و عرفا معمول است . سبب اين كه خداوند، مسلمانان شايسته را مورد خطاب قرار داده ، آن است كه آنان از باب نهى از منكر بايد زن را در صورتى كه از حدود شرعى تجاوز كند، منع نمايند.
    تمام فقها در اين مورد وحدت نظر دارند كه بر زنى كه در عده وفات مى باشد، واجب است از تمام چيزهايى كه او را زيبا جلوه مى دهد و ديگران را ترغيب مى نمايد كه به وى نگاه و تمايل پيدا كنند، دورى گزيند. البته ، تعيين اين چيزها به عرف بستگى دارد.
    و لا جناح عليكم فيما عرضتم به من خطبة النساء. خداوند ازدواج را در ايام هر عده اى كه باشد حرام كرده است و حتى بر مرد حرام كرده كه در اثناى عده آشكارا از زن خواستگارى كند، هر چند عده وفات و يا عده طلاق باين باشد. البته خداوند در غير طلاق رجعى ، خواستگارى را به صورت اشاره و كنايه اجازه داده است ، اما در طلاق رجعى به هيچ وجه خواستگارى جايز نيست ، زيرا طلاق داده شده رجعى همچنان در پناه و قيد مردى مى باشد كه او را طلاق داده است .
    اءو اءكننتم فى اءنفسكم . آنچه در ذهن خطور مى كند و دل به سوى آن ميل مى نمايد در نزد خدا گناهى ندارد، زيرا در توان انسان نيست ، بلكه آثار و پيامدهاى آن در توان انسان است . بنابراين ، اگر مرد تصميم ازدواج با زنى را داشته باشد كه در عده است ، گناهكار محسوب نمى شود، لكن اگر تصميم خود را آشكار سازد و از آن زن خواستگارى كند، گناهكار است ؛ چرا كه تصميم ، غير مقدور و آشكار كردن آن ، مقدور است . و در حديث آمده است : ((هرگاه حسد ورزيدى پس ظلم مكن)). در اين روايت از ظلم نمودن جلوگيرى كرده كه اثرى از آثار حسد است نه از خود حسد. چون آن به خودى خود مقدور نيست .
    علم الله اءنكم ستذكرونهن . يعنى خدا مى داند كه شما در دلهاى خود از زنان ياد مى كنيد و از اين رو، كنايه را براى شما حلال كرده است ؛ زيرا اگر خواستگارى را هم به كنايه و هم آشكارا تحريم مى كرد، براى شما دشوار بود.
    ولكن لا تواعدوهن سرا. در اثناى عده ، خواه عده طلاق رجعى باشد و يا طلاق ديگر، و در خلوتگاه حتى اشاره به ازدواج هم جايز نيست ؛ چرا كه خلوت زن و مرد آنها را به چيزى مى كشاند كه رضاى خدا در آن نيست . در حديث آمده است : ((مردى با زنى خلوت نكرد، مگر آن كه شيطان سومين آنها بود)) به ويژه اگر زن ، دلخواه مردى باشد كه با او خلوت كرده است . البته ، اگر مرد يقين داشته باشد كه در خلوت كردن با زن نه گرفتار سخن حرام مى شود و نه گرفتار فعل حرام ، در اين صورت ، براى او جايز است كه در خلوت آنچه را بگويد كه آشكارا مى تواند آن را با پاكان مطرح سازد و خداوند نيز در دنباله آيه به همين مطلب اشاره كرده است : الا اءن تقولوا قولا معروفا.
    ولا تعزموا عقدة النكاح ؛ آهنگ بستن نكاح به طور قطعى نكنيد و يا اين كه عقد ازدواج را نبنديد.
    حتى يبلغ الكتاب اءجله ؛ تا اين كه عده منقضى گردد.
    ازدواج در اثناى عده
    مسلمانان همگى در اين جهت وحدت نظر دارند كه عقد و خواستگارى آشكار زن در اثناى عده از محرمات است و عقدى كه جارى مى شود يقينا باطل است و مطلقا اثرى ندارد، لكن پس از اين اجماع ، اختلاف كرده اند كه اگر كسى زنى را در اثناى عده عقد كند، آيا اين زن بر وى حرام هميشگى مى شود و يا اين كه براى او جايز است كه پس از انقضاى عده با آن زن ازدواج كند و بار ديگر عقد را از نو بخواند؟
    حنفيه و شافعيه گفته اند: مانعى ندارد كه بار دوم با وى ازدواج كند.(383)
    اماميه گفته اند: اگر مرد از عده و حرمت ازدواج در اثناى عده ، آگاهى داشته باشد، زن بر وى حرام هميشگى مى شود و تفاوت نمى كند كه با اين زن نزديكى كرده باشد يا نزديكى نكرده باشد، اما اگر نسبت به عده و حرمت عقد در اثناى عده جاهل باشد، در اين صورت ، اگر با زن نزديكى كرده باشد برايش هميشه حرام مى شود و اگر نزديكى نكرده باشد، مى تواند پس از سپرى شدن عده ، وى را از نو به عقد خود در بياورد.
    آنچه در بالا گفته شد، حكم عقد در اثناى عده بود، اما صرف خواستگارى كردن هيچ اثرى ندارد، جز اين كه شخص تنها گناهكار محسوب مى شود. در اين باره در كتاب احكام القرآن تاءليف ابوبكر اندلسى مالكى مطلبى خواندم كه شگفت آور و مضحك است ؛ چرا كه وى گفته است : ((اگر مرد از زن در اثناى عده خواستگارى كند و پس از انقضاى عده ، او را به عقد خود در آورد، واجب است كه يك بار اين زن را از باب رعايت تقوا طلاق دهد و آن گاه ، وى را از نو خواستگارى كند و به عقد خود در آورد)).
    طلاق پيش از نزديكى
    لا جُنَاحَ عَلَيْكمْ إِن طلّقْتُمُ النِّساءَ مَا لَمْ تَمَسوهُنّ أَوْ تَفْرِضوا لَهُنّ فَرِيضةً وَ مَتِّعُوهُنّ عَلى المُْوسِع قَدَرُهُ وَ عَلى الْمُقْترِ قَدَرُهُ مَتَعَا بِالْمَعْرُوفِ حَقاّ عَلى المُْحْسِنِينَ(236)
    وَ إِن طلّقْتُمُوهُنّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسوهُنّ وَ قَدْ فَرَضتُمْ لَهُنّ فَرِيضةً فَنِصف مَا فَرَضتُمْ إِلا أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الّذِى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَب لِلتّقْوَى وَ لا تَنسوُا الْفَضلَ بَيْنَكُمْ إِنّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(237)
    اگر زنانى را كه با آنها نزديكى نكرده ايد و مهرى برايشان مقرر نداشته ايد طلاق گوييد، گناهى نكرده ايد؛ ولى آنها را به چيزى درخور بهره مند سازيد: توانگر به قدر توانش و درويش به قدر توانش . اين كارى است شايسته نيكوكاران . (236) اگر قبل از نزديكى و بعد از تعيين مهريه آنها را طلاق داديد، پس نيمى از مهريه را به آنها بپردازيد. مگر آن كه ايشان خود، يا كسى كه عقد نكاح به دست اوست ، آن را ببخشد. و بخشيدن شما به پرهيزگارى نزديك تر است . و فضيلت را ميان خود فراموش مكنيد، كه خدا به كارهايى كه مى كنيد بيناست . (237)
    واژگان
    الجناح : گناه و نيز گاهى بر مسئوليت اطلاق مى شود و در آيه همين معنا مراد است .
    الفريضة : در اين جا به معناى مهر است .
    المتعة : بخشش .
    الموسع : كسى كه به خاطر دارايى در وسعت است .
    المقتر: كسى كه به سبب تنگدستى در تنگنا قرار دارد.
    اعراب
    ((ما لم تمسوهن)) ((ما)) مصدريه ظرفيه و در تقدير: ((مدة المسيس)) است . ((متاعا)) منصوب است بنابر مصدريت (مفعول مطلق بوده ) و به معناى ((متعوهن متاعا.)) ((اءو)) در اين جا به معناى ((الا اءن)) مى باشد. ((حقا)) صفت براى ((متاعا)) و به معناى ((متاعا واجبا)). ((فنصف ما فرضتم)) ((نصف)) مبتدا، خبرش محذوف و در تقدير: ((فلهن نصف)) است . ((اءن تعفو)) در محل رفع بنا بر اين كه مبتداست و خبر آن ((اءقرب)) و در تقدير: ((العفو اءقرب للتقوى)) است .
    تفسير
    لا جناح عليكم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن اءو تفرضوا لهن فريضة . ((لا جناح عليكم ؛ مسئوليتى به عهده شما نيست)). ((اءو)) در اين جا به معناى ((الا اءن)) است ، چنان كه مى گويى : ااءلزمنك اءو تقضينى حقى كه به معناى ((الا اءن تقضينى)) است ؛ يعنى با تو خواهم بود مگر اين كه حقم را بدهى . حاصل معناى آيه اين است كه اگر كسى زنى را عقد كند و در متن عقد، مهرى را براى او مشخص نكند و آن گاه ، پيش از نزديكى كردن ، او را طلاق دهد، اين زن مهر ندارد و تنها استحقاق متعه را دارد. متعه عبارت است از: عطايى كه مرد طلاق دهنده براى زن طلاق داده شده خود، آن را پيش كش مى كند. در اين عطا وضعيت مالى شوهر در نظر گرفته مى شود؛ براى نمونه ، مرد ثروتمند به وى گردنبندى عطا مى كند كه هزار دينار قيمت دارد. مردى كه از لحاظ وضعيت مالى متوسط است ، دستبند پانصد دينارى به وى مى دهد و مردى كه تهى دست است ، لباسى به او مى بخشد كه قيمت آن بيست دينار، يا كمتر و يا بيشتر است .
    خداوند تعالى به اين نكته چنين اشاره مى فرمايد: و متعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنين . مراد از محسنين كسانى هستند كه از طريق اطاعت خدا نسبت به خود نيكى مى كنند.
    و ان طلقتموهن من قبل اءن تمسوهن و قد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم . اما اگر زن را عقد كند و در متن عقد، مهرى را براى او ذكر نمايد و آن گاه ، پيش از نزديكى ، او را طلاق دهد، به اتفاق همه فقها نصف مهر را بايد به زن بدهد.
    (الا اءن يعفون .) يعنى براى مرد جايز نيست كه از دادن نصف مهر و يا مقدارى از آن ، خوددارى كند، مگر اين كه زن با ميل خود آن را ببخشد.
    اءو يعفو الذى بيده عقدة النكاح . كسى كه عقد نكاح در دست او مى باشد، عبارت است از: شوهر. مقصود آيه آن است كه زن رها شده ، پيش ‍ از نزديكى شوهر با وى ، بيشتر از نصف مهر را استحقاق ندارد، مگر اين كه مرد بروى تفضل كند و تمام مهر و يا بيش از نصف مهر را به وى ببخشد. بنابراين ، اختيار در دست مرد است .
    و اءن تعفوا اءقرب للتقوى . اين جمله ، هم خطاب به مرد است و هم خطاب به زن و هر دو را تشويق مى كند تا نسبت به يكديگر گذشت و چشم پوشى داشته باشند.
    نماز وسطى
    حَفِظوا عَلى الصلَوَتِ وَ الصلَوةِ الْوُسطى وَ قُومُوا للّهِ قَنِتِينَ(238)
    فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَاناً فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكرُوا اللّهَ كَمَا عَلّمَكم مّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ(239)
    نمازها و نماز وسطى را پاس داريد و مطيعانه براى خدا قيام كنيد. (238) و اگر از دشمن بيمناك بوديد، پياده يا سواره نماز كنيد. و چون ايمن شديد خدا را ياد كنيد، زيرا به شما چيزهايى آموخت كه نمى دانستيد. (239)
    واژگان
    الوسطى : واژه ((وسطى)) مونث ((اءوسط)) است و بر ((متوسطه)) يعنى چيزى كه ميانه دو و يا چند چيز است اطلاق مى شود و نيز به معناى ((فضلى)) مونث ((اءفضل)) كه از ماده فضيلت گرفته شده ، مى آيد.
    القنوت : مناجات با خداى سبحان و روى آوردن به سوى او از طريق ياد كردن او و دعا در پيشگاه او.
    رجال : جمع ((راجل)) به معناى پياده .
    ركبانا: جمع ((راكب)) يعنى سواره .
    اعراب
    ((قانتين)) حال است از واو ((قوموا)). ((رجالا)) نيز حال است و به معناى ((فصلوا راجلين)). ((كما علمكم)) ((ما)) مصدريه متعلق به ((اذكروا)) و در تقدير: اذ كروا الله كتعليمه اياكم ؛ است . ((ما لم تكونوا)) ((ما)) موصول در محل نصب به عنوان مفعول دوم براى ((علمكم)) است .
    تفسير
    حافظوا على الصلوات . مراد نماز پنجگانه است و حفظ آنها بدين معناست كه اين نمازها را در وقت خود و بر وجهى كه وارد شده ، به جاى آوريد.
    (والصلاة الوسطى .) خداوند خاص را پس از عام آورده است تا توجه بندگانش را به اهميت آن جلب كند؛ نظير اهميت جبرئيل و مكائيل در ميان فرشتگان كه خداوند در اين آيه پس از ذكر آنان در جمع فرشتگان ، بار ديگر به طور جداگانه آن دو را ياد كرده است : من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال .(384)
    در اين كه مراد از ((صلاة الوسطى)) چيست ؟ اختلاف كرده اند و در اين باره چنان كه از (كتاب ) نيل الاوطار نقل شده است ، هيجده نظريه وجود دارد، نظريه بيشتر مفسران و نيز مشهورتر آن است كه مراد نماز عصر است و در اين مورد روايتى نيز وارد شده است . برخى گفته اند: علت اين كه نماز عصر را نماز وسطى ناميده اند آن است كه در ميان دو نماز شب (مغرب و عشا) و دو نماز روز (صبح و ظهر) واقع شده است . اما اين كه از ميان نمازهاى پنجگانه ، خداوند تنها از نماز عصر نام برده ، بدان سبب است كه اين نماز غالبا در هنگام كار و گرفتارى مردم واقع شود.
    صاحب تفسير المنار به نقل از استادش ، شيخ محمد عبده گفته است : اگر بر تفسير ((وسطى)) به يكى از نمازهاى پنجگانه اجماع قائم نمى شد، من اين واژه را به تمام نمازهاى پنجگانه ، بدون استثنا، تفسير مى كردم ؛ چرا كه ((وسطى ، به معناى فضلى (برتر) مى باشد كه مونث ((اءفضل)) و از ريشه فضل و فضيل است ، نه به معناى ((متوسطه)) كه مونث ((اءوسط)) يعنى ميان دو چيز است . خداوند بندگان خويش را به نماز برتر تشويق كرده و آن ، نمازى است كه به حضور قلب خوانده شود و انسان تنها به خداوند توجه كند و در سخن او بينديشد و به سان غافلان و رياكاران نماز به جاى نياورد.
    نظريه فوق بهترين سخنى است كه من در مورد تفسير اين آيه خواندم و آيه قد اءفلح المومنون # الذين هم فى صلاتهم خاشعون .(385) نيز اين نظريه را تاييد مى كند.
    و قوموا لله قانتين ؛ يعنى در نماز، خدا را با كمال خشوع و فروتنى بخوانيد و هيبت و عظمت او را به خاطر آوريد و چيزهايى را كه موجب انصراف قلب از توجه به سوى خداى سبحان مى شود از خود دور كنيد.
    فان خفتم فرجالا اءو ركبانا. نماز در هيچ حالتى ساقط نمى شود. از اين رو، اگر مكلف ، برخى از افعال آن را نتواند انجام دهد، بايد برخى ديگر را كه برايش مقدور است به جا آورد و اگر از انجام تمام افعال نماز ناتوان گردد، بايد آن را با گفتن و اشاره كردن به جاى آورد و اگر از اين هم ناتوان باشد، بايد صورت نماز را در قلب خود خطور دهد. خداوند سبحان با جمله ((فان خفتم)) بدين نكته اشاره مى كند كه گاهى وقت نماز فرا مى رسد و مكلف در ميدان جنگ و يا در حال فرار از برابر دشمنى است كه تاب مقاومت در برابر او را ندارد و يا عوامل ديگرى وجود دارد كه مانع از اداى نماز، آن گونه كه بايد انجام شود، مى گردد. در چنين حالتى ، هر گونه كه براى مكلف امكان پذير باشد، سواره ، يا پياده ، روبه قبله يا غير آن ، بايد نماز را به جاى آورد.
    صاحب مجمع البيان گفته است : نماز خوف از دشمن دو ركعت است ، چه در سفر و چه در حضر، مگر نماز مغرب كه سه ركعت مى باشد. روايت شده كه على (عليه السلام ) در ((ليلة الهرير)) پنج نماز را با اشاره به جاى آورد و برخى گفته اند: با تكبير به جاى آورد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز احزاب با اشاره نماز گزارد.
    فاذا اءمنتم فاذكورا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون ؛ يعنى وقتى خوف برطرف شد، به سان كسى كه در حال اختيار و امنيت است و به همان ترتيبى كه خداوند در قبل به شما آموخته بود نماز بخواهيد.
    ترك نماز به كفر منجر مى شود
    ما پيش تر در ضمن تفسير آيات مربوط به نماز، درباره آن سخن گفتيم و اكنون اين بخش ، نيز در ارتباط با نماز است . و همچنين ، در آينده چنانچه مناسبتى پيش آيد در اين باره سخن خواهيم گفت .
    به تجربه ثابت شده است كه ترك نماز در بيشتر اوقات ، انسان را عملا به كفر و لوازم و آثار آن مى كشاند؛ براى نمونه ، همان گونه كه كافر از ارتكاب محرمات و منكرات باكى ندارد، تارك نماز نيز در كمال بى باكى ، حرام و منكر را مرتكب مى شود. در هر جا كه كفر باشد، گناه ، تباهكارى و خيانت ... وجود دارد و همين آثار، عينا در ترك نماز نيز به چشم مى خورد. بزرگ ترين دليل بر اثبات اين موضوع ، گسترش فساد در دورانى است كه ما در آن زندگى مى كنيم ؛ براى نمونه ، اين همه ميخانه و مركز فحشا و قمارخانه در كشورهاى اسلامى ، اين همه فرنگ زدگى و آرايش دختران ما براى مردان بيگانه و نيز فساد اخلاق در ميان جوانان ما، پيامد ترك نماز است ؛ زيرا در هنگامى كه نماز در ميان پسران و دختران رايج بود، اثرى از اين گناهان به چشم نمى خورد. از اين جا به معناى اين حديث شريف پى مى بريم كه ((پيمان ما و شما نماز است و هر كس نماز را ترك كند كافر شده است)).
    مادام كه اعمال شخص همانند اعمال كافر و ملحد باشد، اين سخن كه ((من مسلمان هستم)) و نيز گفتن : لا اله الا الله و اءشهد اءن محمد رسول الله فايده اى ندارد.
    آرى ، همان گونه كه شخص كافر از ترك نماز احساس شرم نمى كند و وجدانش ناراحت نمى شود و در انظار عمومى آن را اعلان مى كند به خاطر اين كه به نماز و كسى كه آنرا واجب كرده است اعتقاد ندارد، بسيارى از جوانان عصر ما نيز در كمال بى باكى و آشكار نماز و نمازگزاران را ريشخند هم مى زنند. بنابراين ، ميان آنان و كافران ملحد هيچ تفاوتى وجود ندارد.
    در اين جا مناسب است كه داستان جالب و اندرز دهنده اى را از كتاب الاسلام خواطر و سوانح تاءليف كنت هنرى دوكاسترى فرانسوى نقل كنم . وى مى گويد: من با كاروانى كه سوار بر اسبان بودند در بيابانى واقع در استان ((حوران)) حركت مى كردم و به همراه من سى سواركار بودند كه براى خدمتم يكى بر ديگرى پيشى مى گرفت . همان طور كه در حركت بوديم ، ناگهان شخصى صدا زد: وقت عصر فرا رسيد. بلا فاصله سواران از اسبها پياده شدند و نماز جماعت تشكيل دادند و من مى شنيدم كه آنان با صداى بلند تكرار مى كردند: الله اءكبر، الله اءكبر. اين نام الهى به مراتب بيش از درس ‍ علم كلام در ذهنم جاى مى گرفت و مرا تحت تاثير قرار مى داد. من احساس ‍ مشكل مى كردم و سبب آن هم اين بود كه شرم داشتم از اين كه همين سواران لحظاتى پيش ، به شدت مرا تعظيم مى كردند؛ اما اكنون كه در حال گزاردن نماز خود هستند احساس مى كنند از من بالاتر و عزيزترند. در آن موقعيت ، اگر من به نداى وجدانم گوش فرا يم دادم بايد با آنان هم صدا مى شدم و فرياد مى زدم : من هم به خدا اعتقاد دارم و نماز را مى دانم ... آرى ، چه قدر زيبا بود منظره نمازگزاردن آنان ، در حالى كه اسبهايشان در كنارشان قرار داشتند. آنها را رها كرده بودند تا هر طور كه بخواهند بچرخند و اين اسبان آن چنان آرام بودند كه گويى به خاطر نماز اين گونه رام شده اند. اينها همان اسبانى هستند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را آن قدر دوست داشت كه به نزد آنها مى رفت و با لباس مباركش بينى شان را پاك مى كرد... من در كنارى ايستادم و به نمازگزاران خيره شدم و احساس ‍ تنهايى مى كردم . وجدانم به من نشانه هاى بى ايمانى را نشان مى داد؛ گويى من سگى بودم در برابر انسانهايى كه با كمال خشوع در پيشگاه پروردگارشان نماز مى گزاردند؛ نمازى كه از دلهاى پر از راستى و ايمان بر مى خاست .
    وصيت درباره زنان
    وَ الّذِينَ يُتَوَفّوْنَ مِنكمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوَجاً وَصِيّةً لأَزْوَجِهِم مّتَعاً إِلى الْحَوْلِ غَيرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُنَاحَ عَلَيْكمْ فى مَا فَعَلْنَ فى أَنفُسِهِنّ مِن مّعْرُوفٍ وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكيمٌ(240)
    وَ لِلْمُطلّقَتِ مَتَعُ بِالْمَعْرُوفِ حَقاّ عَلى الْمُتّقِينَ(241)
    كَذَلِك يُبَينُ اللّهُ لَكمْ ءَايَتِهِ لَعَلّكُمْ تَعْقِلُونَ(242)
    مردانى از شما كه مى ميرند و زنانى بر جاى مى گذارند بايد كه درباره زنان خود وصيت كنند كه هزينه آنها را به مدت يك سال بدهند و از خانه اخراجشان نكنند. پس اگر خود خارج شوند، در مورد تصميمى كه به نحو شايسته اى براى خود مى گيرند گناهى بر شما نيست . و خدا غالب و حكيم است . (240) براى زنان مطلقه بهره اى است شايسته چنان كه در خور مردان پرهيزگار باشد. (241) خدا آياتش را براى شما اين چنين بيان مى كند باشد كه تعقل كنيد. (242)
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/