صفحه 6 از 28 نخستنخست ... 234567891016 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 279

موضوع: عارفانه های ناب و عکس و تصاویر متحرک اسلامی

  1. #51
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array
    خدا ! در اشک چشمانم
    خدا ! در دست لرزانم
    خدا ! در درد بی دارو و درمانم
    خد ا! در تار و پودم ،دروجودم ، در همه جانم
    بخوان کز زنده گردیدن پشیمانم
    خدا ! امشب درون کلبه ی سردم بمیرانم

    من ازخلق و خدا و خود گریزانم
    کجا باید روم از دشمنان خود نمی دانم

    خدا ! در گریه های درد پنهانم
    خدا ! در آرزوی شعر دیوانم
    خدا ! در نا امیدی بی امیدم کن
    مرنجانم
    خدا ! امشب درون کلبه ی سردم بمیرانم


    11652447807091753305
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  2. 3 کاربر مقابل از Mohamad عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #52
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    الو
    دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
    خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟
    چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر
    صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
    اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم
    شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست
    دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم
    پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست
    الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
    دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
    دوباره ...
    تا خدا خداست...

  4. 2 کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #53
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array
    خدایا چقدر این روزها تنها هستم

    خدایا چقدر این روزها شکسته شده ام

    خدایا این روز ها چقدر غمگین هستم

    خدایام کجایی !!!

    ای که جانم فدای تو ای بهترین ای هم کس تنهایی من

    مگر نمی بینی چه غریب چه تنها افتاده ام در این آشفته بازار عروسکها

    خدایا مگر نمی بینی مگر نمی بینی چه تنها شده ام

    خدایم مگر اشکهای بی پایانم را نمی بینی

    خدایم مگر زجه های بی پایانم را نمی شنوی

    خدایم تو رو به آسمانهایت تو را به محمدت قسم می دهم لحظه ای نگاهم کن لحظه ای دل به نوشته هایم بسپار !!

    چقدر خسته شده ام !!!

    مگر با تو عهد نبستم اگر روزی خواستم نباشم اگر روزی خسته شدم از این آدمکها من را

    هم آغوش خودت بکنی و من را با خود به ترانه های آبی ببری !!!

    خدایم مگر قسمت ندادم ندادم اگر روزی ساقه هایم زیر پاهای غریبه ها شکست برایم ساقه و ریشه شوی ....

    خدایم عزیزم این روز ها خیلی دلم گرفته خیلی خسته ام

    تو رو به آسمانهایت قسم به فریادم برس !!!

    24243568913192775985
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  6. 3 کاربر مقابل از Mohamad عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. #54
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    84967063086220067009

  8. 2 کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  9. #55
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    1272742305 12 f9756093c8
    در طوفان زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است

  10. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #56
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    هر روز که از خواب بیدار میشوید دعا کنید :
    (( خدایا ! ای پناه بی پناهان ! ای خدای بی کسان ! سکان زندگی خود را به دستهای ایمن و پرمهر ( تو ) میسپارم . مرا به هر جا که میخواهی هدایت کن .))

  12. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #57
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    خدای نور و زندگی ! هر روز مرا از عشقت لبریز کن تا از خودم بگذرم و به رنجدیدگان برسم .
    دعاها و اشکهایم را برایت می آورم . خودم را به (( تو )) تقدیم می کنم .

  14. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #58
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    1256612800 19427 43da1595a1

    به جمال نادیده خدا روی کنید که پیوسته به زبانهای مختلف ندا داده است:
    ( شما را از بند رنج و گناه نجات خواهم بخشید . بارهایتان را سبک خواهم کرد . قلبهای بی قرارتان را آرامش خواهم بخشید .)

    خدای من رحم کن











  16. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #59
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    زنی حدود نود ساله را میشناختم که هرگز از هیچ چیز ناراحت نمیشد. او هیچگاه عصبی نبود. پیوسته آرام وپر نشاط ٬ مانند آبهای زلال برکه ها. همیشه در آرامشی خدایی به سر میبرد . با همه کس وهمه چیز وحتی خودش در آرامش بود.
    از او پرسیدند چگونه میتواند تحت همه شرایط آسوده خاطر باشد؟
    زن پاسخ داد : من هر شب کودکی میشوم و قبل از خواب به گوشه ای ساکت و خاموش میروم .
    در سکوت به خدا فکر میکنم .
    همه نگرانی ها٬ تشویش ها و مسائل روز را یک یک بر دامان خدا میگذارم .
    اگر از کاری که کرده ام یا حرفی که زده ام احساس گناه کنم٬ اگر کسی را رنجانده باشم٬ اینها را در سکوت به خدا میگویم. و از او طلب بخشایش میکنم و بخشایش او را میپذیرم .
    اگر نگران چیزی باشم٬ آن را به خدا میسپارم و رهایش میکنم .
    اگر احساس تنهایی کنم یا تصور کنم که کسی مرا دوست ندارد ٬ همه را به خدا میگویم و آنگاه خدا مرا در آغوش پر مهرش میگیرد .
    همیشه وقتی به این ترتیب همه چیز را رها میکنم و به خدا میسپارم٬ آرامش عجیبی میابم و همه فشارها و عصبیت ها نا پدید میشوند .

  18. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #60
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها
    مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس وخشتی از طلا
    پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور
    ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او
    اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان
    رعد و برق شب صدای خنده اش سیل و طوفان نعره توفنده اش
    دکمه پیراهن او آفتاب برق تیغ و خنجر او ماهتاب
    هیچکس از جای او آگاه نیست هیچکس را در حضورش راه نیست
    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود
    آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین
    بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده وزیبا نبود
    در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت
    هر چه می پرسیدم از خود از خدا از زمین، از آسمان،از ابرها
    زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست
    آب اگر خوردی ، عذابش آتش است هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
    تا ببندی چشم ، کورت می کند تا شدی نزدیک ،دورت می کند
    کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند
    تا خطا کردی عذابت می کند در میان آتش آبت می کند
    با همین قصه دلم مشغول بود خوابهایم پر ز دیو و غول بود
    نیت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا
    هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود
    مثل تنبیه مدیر مدرسه مثل تمرین حساب و هندسه
    مثل صرف فعل ماضی سخت بود مثل تکلیف ریاضی سخت بود
    ****
    تا که یکشب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر
    در میان راه در یک روستا خانه ای دیدیم خوب و آشنا
    زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا خانه خوب خداست!
    گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
    با وضویی دست ورویی تازه کرد با دل خود گفتگویی تازه کرد
    گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
    گفت آری خانه او بی ریاست فرش هایش از گلیم و بوریاست
    مهربان وساده وبی کینه است مثل نوری در دل آیینه است
    می توان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد
    می شود درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
    چکه چکه مثل باران حرف زد با دو قطره از هزاران حرف زد
    می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد
    میتوان مثل علف ها حرف زد با زبان بی الفبا حرف زد
    میتوان درباره هر چیز گفت می شود شعری خیال انگیز گفت....
    *****
    تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست
    دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر

صفحه 6 از 28 نخستنخست ... 234567891016 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/