محصور چشم هايت شدم؛
جدي ام نگير
تويي كه نگاهم وقف نگاهت بود
محصور چشم هايت شدم؛
جدي ام نگير
تويي كه نگاهم وقف نگاهت بود
تنها ترین من
تنها نذار منو
تنها سفر نکن
این دلشکسته ی
از یاد رفته رو
دیوانه تر نکن
قلبم شکسته برگرد....
آسمان سهم کسي چون من بي بال نبود
کار دل بود که اينگونه زمين گير شدم!
اشکهای من از غصه نيست
فقط...
چشمهای من خجالتيست
چشمانم به وقت ديدنت "عرق" ميکند !
اما...
تو اين را باور نکن...
غصه از اشکهای من ميبارد...!
گاهي وقتا چقدر ساده عروسك ميشويم
نه لبخند ميزنيم
نه شكايت ميكنيم
فقط احمقانه سكوت ميكنيم
باز در کلبه ي تنهايي خويش
عکس لبخندت مرا ابري کرد
عکس تو خنده به لب داشت ولي
اشک چشمان مرا جاري کرد
بمان با من که من بي تو صدايي خسته در بادم
در اين اندوه بي پايان بمان تنها تو در يادم
بلور اشک هاي من همان آغاز تنهاييست
مرور خاطرات من عجب تکرار زيباييست
ميــان تو و من فاصله ايستــ
به پهناي يکــ عمر شايد؛
زيــاد که نيستــ ؟
چــه رنـجي ميکشم منــ …
چهــ تحملي ميکنيـــ تو !!!
آغوشمانـــ باز خــواهــد بود براي رسيدنـــ
خستـه که نميشويــــ ؟
چهــ اگر برسمـــ …
چهــ اگر نرسي چه اگر نيايمـــ …
چه اگـر نيايــي چهــ اگر نباشمـــ …
چه اگر نباشيــ ...
بگو که روزيــ به هم ميرسيمـــ
بــگو که هستيـــ
همينــــ ...
بهــــار بی تو مــرا چون خـزانی از درد است
فضــای کوچه ی دلتنگ خــاطرم سرد است
همیشه بی تو دلم های های غم دارد
و بــرگ بــرگ درختــــان بــــاورم زرد است
دل غریب من آن ساقه ی شکسته ی عشق
پـس از تـــو با غـــربت چه خوب خو کرده است
کجــاست دست تو تا رام ســـازد این دل را
دلــی که بعد تو بی آشیــان و ولگرد است
تــمــــام زنــدگــی مــن فــدای چشـمـــانت
کاش می دانستی روزگار با من چه نامرد است ... !!!
تنهایی ؟بدون من" تنها"
در اوج با تو بودن" تنها"
به فکر تو" تنها"
شعروسرودن" تنها"
آمدم در یادت "تنها" تا تنهاییت را معنا کنم شاید لحظه ای درکم کنی
اما همه چیز گذراست حتی من که "تنهایم"
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)