در انتظار تو دیگر نمانده است قرارم
بگیر دست مرا عاشقم قرار ندارم
تمام عمر به پایت نشسته ام که بیایی
مکن به حسرت دیدار خویش روز شمارم
مدار دست من از دامنت که پای صبوری
نداشتم که بدامان غیر سر بگذارم
هزار شاهد اگر پیش من به جلوه درآید
قسم به پاکی عشقت که دل به کس نسپارم
چرا تلاش کنم چون برون نمی رود از سر
خیال مهر تو ای آفتاب در شب تارم
نه امشب از لب لعل تو مست گشتم و بیدل
که سالهاست زجام محبت تو خمارم
نقاب چهره چو برگیری از جمال جمیلت
زحسن خویش بخوانی حکایت دل زارم
ملامت دل ما می کنی مکن که چو دانش
چنان به دام فتادم که نیست راه فرارم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)