چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه اشک ها که در گلو رسوب شد، نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت ***
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
برای عده ای، ولی چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد، نیامدی