دلم از پونه ها سیر است آقا
تمام باغ دل گیر است آقا
کسی فانوس گل ها را شکسته
نمی آیی مگر ؟ دیر است آقا !
دلم از پونه ها سیر است آقا
تمام باغ دل گیر است آقا
کسی فانوس گل ها را شکسته
نمی آیی مگر ؟ دیر است آقا !
امروز نشد به فکر فردا باشیم
در فکر همان روز مبادا باشیم
یکشنبه دوشنبه ای بیا تا باشیم
هر هفته همیشه جمعه ها تعطیلیم
چه شعرها که در وصف تو سروده نشد...!
چه ناله ها که در فراقت سر داده نشد...!
چه دستها که برای آمدنت رو به آسمان بلند نشد...!
چه دلها که بیقرار آمدنت نگشت...!
تنها حس حضور تو مرهم دردهاست!
هنوز هم زیادند چشم هایی که کم سویی شان را خاک پای تو دواست!
کجا می توان چون تو گوهری یافت؟! گوهری نایاب...!
تمام زمین تشنه حضور توست تا با قدوم سبزت همه جا گلستان شود.
زمین تب دار است و فقط دستهای تو آرام بخش روح بیمارش است.
ای وارث ذوالفقار.مولا برگرد
ای نور دو چشم آل طاها برگرد
ما شعله به شعله سوختیم از غم یاس
ای منتقم حضرت زهرا برگرد
اللهم عجل لولیک الفرج
ای یــادگــارعــتــرت طـاهـا بـیـا بـیـا
وی نور چشم حضرت زهرا (س) بـیـا بـیـا
ای مـونـس شـکـستـه دلان کـن عنـایـتـی
از بـهــر دلـنــوازی دلـهـــا بـیـا بـیـا
دلهـای عـاشقـان تـوکـانـون مـاتـم اسـت
کـی یـابـد ایـنقلـوب تسـلّـی؟ بـیـا بـیـا
تـا کی بسوزم از غم هجر تـو همچو شمع؟مـیسـوزم از فـراق،سـرا پـا بـیـا بـیـا
بـا جـان بـی لـیـاقـتـم از بـهـر دیـدنـت
یـکـجـا کنـم بـجـانتـو سـودا بـیـا بـیـا
دیگـر بس اسـت سـربـه بیـابـان گذاشتنای رهـنـورد درّه وصـحـرا بـیـا بـیـا
ای والـی زمـان و مکـان کـی کـنـی ظهور؟تـا کـی تـراسـت غیبـت کبـری؟ بـیـا بـیـا
مـا را ظـهـور تـسـت مـعـمـای مشـکـلـیدر وصـل تـسـت حـل مـعـمـا بـیـا بـیـا
مـاورشـکـسـتـه ایـم بـبـازار مـعـرفـتتنـخـواه عـمـر رفـت بـه یـغـمـا بـیـا بـیـا
چـشـم انتظار مـانده کـه از تـو خبـر شودمخفی چـرا تـوگشتهای از مـا؟ بـیـا بـیـا
مـبـهـوت آن جمـال خــداونـدی تـواممـنّـت بـنـه بـعـاشـق شـیـدا بـیـا بـیـا
بـر چیده کـی بساط ستـم مـیکنی بدهر؟ویـرانـگـر بـنـای سـتـمهـا بـیـا بـیـا
ذکـر مُـدامِ«ملتجی» خـستـه جـان تستای کـار سـاز دنـیـا و عُـقـبـی بـیـا بـیـا
اللهم عجل لولیک الفرج
تو با طليعه ي سبز جوانه مي آيي
تو وقت سر زدن رازيانه مي آيي
تو با طلوع دل انگيز يك پگاه بهار
به اعتقاد دلم بي بهانه مي آيي
به رهگذار تو چاووش مي كند باران
مگر ز قبله ي اشك و ترانه مي آيي
تو با شكوه سواران قصه ها اما
بدون خواب و خيال و فسانه مي آيي
شكوفه ها همه در خواب ديده اند تو را
كه از كران افق فاتحانه مي آيي
تو پر فروغ تر از روشناي صد خورشيد
به رغم ظلمت سرد زمانه مي آيي
در انتظار تو خون شد دل قبيله ي ما
مگر نه آنكه تو با اين نشانه مي آيي
سحر تمامي گل دسته ها تو را خواندند
امير قافله ي ما چرا نمي آيي
بی تو طوفان زده دشت جنونم صید افتاده به خونم
تو چنان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم
گویا زلزله آمد. گویا خانه فرو ریخت سرمن
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
امام زمان
دلهاهمه گیردرچلیپایت
مجنون شدهاتمام لیلایت
هرسروبلندعالم دهرزشوق
تعظیم کندبران قدرعنایت
ان ماه که خودمثال هرزیباییست
لبخندزندبران رخ زیبایت
هروقت گذرکنی شماازراهی
بوسه بزندخاک زمین برپایت
گرخشک شودلبان زیبای شما
دریابشودجهان بران لبهایت
مانندچراغ نورقلبت پیداست
تعظیم کندطلوع صبح برپایت
عطرتن تو مثال عطریاس است
عطری که زده نسل بنسل زهرایت
کل لاله های این زمین می بافند
یک لباس عشق بران قدوبالایت
هرجاکه ستاره ای زندبرق زچشم
امده که روشن بکندشبهایت
اماتوخودت مثال کل نوری
فرشیست تمام اسمان برجایت
هرجاشنوم که تو گذرکرده ای
بوسه بزنم بخاک صندلهایت
انگاه که می خوردورق قرانی
بوی تودهد بنای جان هر ایت
گویندکه تو بجمکران رفته ای
صدعاشق منتظر بران چاهایت
عاشق شده تو بمثال مرغیست
گردن بنهدزبهرجان برپایت
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه اشک ها که در گلو رسوب شد، نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت ***
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
برای عده ای، ولی چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد، نیامدی
اگر آن سبز قامت رو نماید
در باغ خدا را می گشاید
تنم را فرش کردم تا بتازد
دلم را نذر کردم تا بیاید
*اللهم عجل لولیک الفرج*
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)