عمر خطاب روزی بر ابلیس رسید گریبان وی بگرفت گفت- دیر است تا من در طلب توام ترا به خانه برم تا کودکان بر تو بازی کنند. ابلیس گفت- ای عمر پیران را حرمت دار. در هفت آسمان خدای را عبادت کرده ام به هر آسمان صدهزار سال. همی بالا گرفتم پنداشتم که آن بالا گرفتن من کرامتی است و نواختی، چون نیک نگه کردم معنی آن بود که تا هرچند بالا بیش چون بیفتم سخت تر و صعب تر افتم؛ ای عمر تو هفصد هزار ساله عبادت من ندیده ای و من پیش تورا پیش بت به سجود دیده ام.
عمر دست از وی بداشت و زبان حال ابلیس از سر مهجوری می گوید:
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
بالله که گمان نبردم ای جان جهان
کامید مرا فذلک این خواهد بود.
"کشف الااسرار میبدی"
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)