آن لحظه‌های روشن

وقتی كه دوست‌ داشتنت زیباست


مثل خیال آبی نیلوفر


در باغ باژگونه تالاب؛
و مثل جشن سرخ شقایق‌ها
در بامداد روشن
وقتی كه می‌خوانند
مرغان آبزی
آواز رودها را؛
آن‌گاه می‌بینم،
بیدار ـ خواب شادی دیدار؛
گیسوی باد را كه پریشان است
و مرگ عاشقانه ماهی‌ها را
در چشمه‌های كوچك بارانی...
هر روز عصرها
وقت طلوع ساعت دیواری
و ازدحام مردم مبهوت،
گم می‌شوم در آن سوی تاریكی؛
در سایه بلند خیابان‌ها
گم می‌شوم
كه باز ببینم،
بیدار ـ خواب شادی دیدار؛
آن لحظه‌های روشن زیبا را
وقتی كه دوست‌ داشتنت زیباست؛
مثل خیال آبی نیلوفر...