سهم من از زندگي حتي خوشي چند روزه هم نبوده..
هرروز به انتظار يك روز خوش..
گاهي اوقات واقعا فكر ميكنم سهمم از زندگي چيه...
حتي يك روز خوش هم نديدم..
شايد....
داشتم و خرابش كردم...
اما حتي نتونستم يك بار با اون اين جوري شاد باشم..
سهم من از زندگي حتي خوشي چند روزه هم نبوده..
هرروز به انتظار يك روز خوش..
گاهي اوقات واقعا فكر ميكنم سهمم از زندگي چيه...
حتي يك روز خوش هم نديدم..
شايد....
داشتم و خرابش كردم...
اما حتي نتونستم يك بار با اون اين جوري شاد باشم..
چي بخونم وقتي چشام از حضور گريه خيسه ؟
وقتي هيچكس نمي تونه غصه هام رو بنويسه !
چي بخونم وقتي قلبت من رو از تو قصه رونده !
چي بخونم وقتي فرياد با سكوت فرقي نداره ؟
وقتي هيچ كس نمي تونه تو رو پيش من بياره !
شب بي نفسي ، شب بلند تنهايي !
تو كه همنفسي ، بگو كجاي دنيايي ؟
شب گريه ي من ، شب سياه بيداري !
غم رفتن تو ، شده يه دشنه ي كاري !
چي بگم وقتي ترانه بي تو جلوه يي نداره ؟
وقتي آواز من تنها توي كوچه جا مي ذاره !
وقتي توي آسمونم چشمك ستاره اي نيست !
وقتي كه براي بغضم جز شكستن چاره اي نيست !
چي بخونم وقتي هيچ كس من رو از خودم ندزديد !
... وقتي غربت صدام رو كسي غير تو نفهميد !
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج میشود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا ابد
شنیده خواهد شد
تا ابد....
آشوب دل تنگ مرا باد فزون کرد
این بغض فرو خورده ترک خورد به ناگاه
رفتم که به همراهی ابر چشم ببارد
دیدم که دگر دیده ی من اشک ندارد
آرام بگیر قلب من آرام بگیر...
لحظه ای تصور کن که همه چیز همانگونه هست
که باید باشد
و در آغوش هستی بینهایت...
آرام بگیر
بایدها شایدها اگرها و ایکاش ها را برای یک لحظه
به کناری بگذار...
اطمینان کن به دستی که تو را در این خانه نهاد
و به عشقی که تو را همچو رودخانه ای
به سوی خویش میخواند.
گوش بسپار...
به این تکلم بی کلام که آهسته چیزی
را برایت نجوا میکند
و بیاسا در این عشق پاک
که تو را نه با گرمی اش پریشان میکند و نه از
عمقش آشفته میسازد...
بازي تمام شد ،
دروازه بان ماهر خورشيد از تيم صبح ،
بلعيد توپ خسته و مفلوك ماه را ،
اينك ستارگان ، بازيكنان تيم بزرگ شب ،
خود را براي بازي ديگر آماده ميكنند ،
اما افسوس ، حس شكست همواره
با گروه تماشاچيست .
دستخط خستگي هاي کودکانه ام پر از دلتنگي است ...
دلتنک صداي کسي که لرزش صدايت را حس نمي کند...
دلتنگ نگاه کسي که فرار مردمک لجباز چشمانت را نمي بيند...
دلتنگ کسي که ردپاي کلماتش خوشحالت مي کند...
دلتنگ کسي که در همين نزديکي است اما ...
به نبودن در کنار هم عادت خواهیم کرد.
به انکار احساس واقعیمان عادت خواهیم کرد.
به فرو دادن بغض هایمان عادت خواهیم کرد.
به سرعت سرسام آور زندگی قرن 21 عادت خواهیم کرد.
به فریاد های تلخ زن شوهر مرده ی همسایه عادت خواهیم کرد.
به نبود نان بر سر سفره عادت خواهیم کرد.
به پر پر شدن گل ها در فصل پاییز عادت خواهیم کرد.
به تب سوزان اعتراض عادت خواهیم کرد.
به گریه های شبانه ی کودک یتیم عادت خواهیم کرد.
به سیگار روشن بر لب بچه های دبستانی عادت خواهیم کرد.
به عرضه ی دختر بی پناه عادت خواهیم کرد.
به آواز کرکس ها عادت خواهیم کرد.
به عاشقان خائن عادت خواهیم کرد.
به داغی هوا در چله زمستان عادت خواهیم کرد.
به روزن سقف و به چکه های در به در باران عادت خواهیم کرد.
به سوز سرد سرما در قلب ها عادت خواهیم کرد.
به رفتن های بی دلیل عادت خواهیم کرد.
به دروغ های بی پایان عادت خواهیم کرد.
به انبوه معادلات ریاضی در ذهنمان عادت خواهیم کرد.
به مرگ شعر عادت خواهیم کرد.
به کلاه و کلاهگذاری و کلاهبرداری عادت خواهیم کرد.
به روشنایی چراغ ها جای ستاره ها عادت خواهیم کرد.
به مستی سگ های ولگرد عادت خواهیم کرد.
به تاریکی در ساعت 12 ظهر عادت خواهیم کرد.
به رد شدن از کنار هم عادت خواهیم کرد.
به خواب های پر کابوس عادت خواهیم کرد.
به نبض از کار افتاده عادت خواهیم کرد.
به بد شانسیمان در قرعه ی بلیط بخت آزمایی عادت خواهیم کرد.
به افسردگی جنین ها عادت خواهیم کرد.
به خودکشی نهنگ ها عادت خواهیم کرد.
به ترس از ترمز کردن عادت خواهیم کرد.
به اسارت تنهایمان عادت خواهیم کرد.
به شعارهایمان عادت خواهیم کرد.
به تکذیب باورهایمان عادت خواهیم کرد.
به درد بی کسی عادت خواهیم کرد.
به مرگ بهار عادت خوایم کرد.
به فریب دوست عادت خواهیم کرد.
به بی وفایی روزگار عادت خواهیم کرد.
به ...
به عادت هایمان عادت خواهیم کرد.
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان كنم در دل؟
چرا با كس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به كــس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
كللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بتركان این غم دل را
و یا در هم شكن این سد راهم را
كه دیگر خسته از خویشم
كه دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می كنم نجوای پنهانی
كه شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست
من به این فاصله عادت دارم،
به همه وسعت این دوری ها،
نه صدایت کردم،
نه شکایت کردم،
من به این قلب پر از آدمک تو
به همه وسعت بی حد هوس های تو عادت دارم
نه نگاهت کردم،
نه شکایت کردم،
و در این فاصله و دوری ها،
در میان همه امواج پر از عمق نبودن هایت
باز هم؛
من تو را می خواهم!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)