تمام دریچه هارا
به روی ماه وآفتاب
بسته ام
وتمام پرده هاراهم
کشیده ام.
نه نورونه روشنایی
نه نسیم؛
نه عطری آشنا
ونه حس قشنگ برخاستن
ازبستری آشفته ی خیال.
***
توکه نیستی
همیشه همین است!
تمام دریچه هارا
به روی ماه وآفتاب
بسته ام
وتمام پرده هاراهم
کشیده ام.
نه نورونه روشنایی
نه نسیم؛
نه عطری آشنا
ونه حس قشنگ برخاستن
ازبستری آشفته ی خیال.
***
توکه نیستی
همیشه همین است!
توکه نیستی
هیچ کجا نمی روم.
نه به دیدن جنگل های پُرسایه وُ
کاج های تلخ
نه به تماشای ماه وُ
شعله های کور
ونه حتا
به همنشینی آفتاب وُ
ریزخنده های نور.
ببین،دروغ نمی گویم!
اصلا می خواهی ازکلاغ ها بپُرس
ازدانه های کاج
ازنیمکت ها وسایه ها
حتا ازخدا
که حرف ها وخنده هامان را
دزدیده گوش می داد!
حالادیدی دروغ نمی گویم!
پس بیا به همین بهانه
تاپاییزی که آمده است
بدویم
تاهیاهوی گنجشک ها وسارها
تاپُل رنگین کمان وُ
راه باریکه های ناآشنا
بیا تاغروبِ جاده های برگ ریزان
بدویم.
من
سوزن ریز ِپاییز ِ این کاج ها را
دوست ندارم!
کاش یکی پیدا شود
از جنس انسان ؛
از جنس ایمان ؛
از جنس خاک وطنم
و من را دریابد و مرا بگوید که کجا گمگشته ام !
دیگر گذشت اما
کاش می دانستی
آن غم های آمده و رفته در قلب تو
درد های همیشگی قلبم بودند و هستند
و من آنها را بی بهانه یا شاید به بهانه ای
سالهاست که در دالان متروکه ی قلبم حبس کرده ام . . .
گاهي كه دلم
به اندازه ی تمام غروبها مي گيرد
چشمهايم را فراموش مي كنم
اما دريغ كه گريهء ، دستانم نيز مرا به تو نمي رساند
من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس
مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست
و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد
و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند
با اين همه ، نازنين ، اين تمام واقعه نيست
از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد
و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد
و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد
از چهل فصل دست كم يكي كه بهار استمـــ-ن هنــوز تورا دارم
دلم تنگ است برای شانه های صبر
برای ناله های شب
برای گریه های درد
چه شد آن حرمت دلها
چه شد آن عهد وآن پیمان
کجا گم کرده راه شب
سبو در دست وراه کج
فغان از دست این وجدان
فغان از کج رو نادان
خداوندا نشانم ده حقیقت را
ومحو کن راه ظلمت را
خداوندا مدد میخواهمت امشب
خداوندا سبب میخواهمت امشب
در آن لحظه که زنجيرهاي سکوت در هم شکست
در آن لحظه که گرماي وجودت را حس کردم
تو , مرا نمي دانستي
اما ...........
من از دور مي فشردم دستانت را
درد و دل کردن با تو را به هزار لحظه شادي نخواهم داد.
شايد تو در همهمه صحبت با دوستانت بودي
اما...... من در آرامش خيالم در سخن گفتن با تو
زمزمه مي کنم..
آهاي.........
مي شنوي صدايم را
فرياد خواهم زد. رو به دريا. بالاي سر کوه,
اين منم که به سوي تو سرازيرم
ببين مرا
اگر اين بغض امانم مي داد
زمزمه مي کردم برايت,..........
التماس را ببين
رو به رويت ايستاده ام و فرياد مي زنم اما...........
مرز فاصله نگذاشت ببيني صدايي از من
آرام مي گويم, آرام فرياد مي زنم.
آه.................
فاصله را ورق خواهم زد.
زمزمه مي کنم, ببين مرا, رو به رويم ايستاده اي
شگفت نمي بيني مرا,
بغض گلويم را رها کرد
حال گریه اماني براي سخن گفتن با تو را نمي داد
سخن گفتي:
از چه پريشاني
بگو , بگو , مي شنوم تو را
گفتم:دريا شو ,..............
شنا خواهم کرد در وجودت ,
خورشيد شدي و من پريدم در آسمانت
و من ..... آرام شدم.
سکوت تلخ مرا گریه های ریز ریز باران تلافی می کند
التماسی سرد وجودم را
آتش می افکند
به حرمت فاصله ها آواز قلبم را به قاصدک ها می سپارم
چشمانم را می بندم، شاید خیال تو مهمانم شود
عجب !
به خیالت
سراب ذهنم قدم نمی گذارد
شاید روزی برای همیشه تو را به فاصله ها بخشیدم
و همچون تو اشک باران را نادیده گرفتم
همچون تو صدای قلب ها را
نشنیدم
تنها به جرم محبت؟؟ !!
ياد تو
پوستينی است که بين من و زمستان
فاصله میاندازد
نام تو
شعله نه
تکهای از تابستان است
که گوشهی دلم میسوزد
و سوی چشمانم است
وقتی برای يافتنت - کورمال کورمال -
دنيا را لمس میکنم
يک آن آفتابی میشوی
و تمام معنی زندگی در همان لحظه میچکد - غليظِ غليظ -
نام تو
مرگ را به تاخير میاندازد.
روزي كه مي گفتي من با تو مي مانم
روزي كه دانستي من بي تو ميميرم
روزي كه با عشقت بستي به زنجيرم
بازنده من بودم اين بوده تقديرم
خوش باوري بودم پيش نگاه تو
هر دم ز چشمانت خواندم كلامي نو
عاشق نبودي تو من عاشقت بودم
در قبله گاه عشق بودي تو معبودم
آرام و آسوده در خواب خوش بودي
يك لحظه من بي تو هرگز نياسودم
من با نفس هايم نام تو را بردم
كاش اي هوسبازم با تو نمي ماندم
عشق تو چون برگي در دست طوفان بود
دل كندن و رفتن پيش تو آسان بود
روزي به من گفتي ديگر نمي مانم
گفتم كه مي ميرم گفتي كه مي دانم
باور نمي كردم هرگز جدايي را
آن آمدن با عشق اين بي وفايي را
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم ..فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست؟؟؟
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)