آرام تر بگذر
اي مسافر
اي جداناشدني
گامت را آرامتر بردار

از برم آرامتر بگذر
تا به كام دل ببينمت
بگذار از اشك سرخ
گذرگاهت را چراغان كنم
آه كه نمي داني
سفرت روح مرا به دو نيم مي كند
و شگفتا كه زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد
. بگذار بدرقه كنم
واپسين لبخندت را
و آخرين نگاه فريبنده ات را
مسافر من
آنگاه كه مي روي
كمي هم واپس نگر باش
با من سخني بگو
مگذار يكباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمي تابم
جدايي را لحظه لحظه به من بياموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشايعت كننده نبودي
تا بداني وداع چه صعب است
وداع توفان مي آفريند
اگر فرياد رعد را در توفان نمي شنوي
باران هنگام طوفان را كه ميبيني
آري باران اشك بي طاقتم را كه مي
نگري
من چه كنم
تو پرواز ميكني و من پايم به زمين بسته است
اي پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمي داني
كه بي تو به جاي خون
اشك در رگهايم جاريست
از خود تهي شده ام
نمي دانم تا بازگردي
مرا خواهي ديد