با هم بودنها مثل عقربه ثانیه شمار می دوند ...
و بی هم بودنها با طمانینه ساعت وار گام بر می دارند ...
و این فاصله لعنتی ...
که تلخی اش سایه گستر ایامم است
و حتی شیرینی لحظات کوتاه باهم بودن که همواره مملو از هراس اتمام
است مرا می گزند...
و شعری که ملکه ذهنم است ...
حرفهای ما هنوز نا تمام
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
بازهمان حکایت همیشگی
پیش از آنکه فکر عزیمت ناگزیر شود
آه !!!
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر می شود .....!!!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)