دلم گرفته،دلم عجیب گرفته است
مثل اینکه تنهایی؟
چقدر هم تنها
نکند دچار رگ پنهان رنگها هستی؟
دچار یعنی چه؟
دچار یعنی عاشق
و
فکر کن چقدر تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد
دلم گرفته،دلم عجیب گرفته است
مثل اینکه تنهایی؟
چقدر هم تنها
نکند دچار رگ پنهان رنگها هستی؟
دچار یعنی چه؟
دچار یعنی عاشق
و
فکر کن چقدر تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
به امید تو دل به آسمان بسته ام ، به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ، میبینم ستاره ها را، میشمارم تک تک آنها را…
به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم .
به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم.
واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو نشسته.
دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت .
به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ، انگار که رویایی بیش نیست.
تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها.
به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه گیر ، دستهای خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست.
انگار عمریست که دلتنگم ، ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی .
ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد، گاه می اندیشم به لحظه های دیدار ، گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن .
حرفهای قشنگت را ، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه میکنم،تکرار میکنم تا احساس کنم تو برایم میخوانی قصه عشق را.
دلتنگم ، به امید تو دل به آرزوها بسته ام ، به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ، میخوانم و میدانم که دلت همیشه با من است.
میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ، تا طلوع به من سلامی دوباره گوید و باز بنشینم در انتظار دیدن تو ، و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم.
یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ، کار ما عاشقان همین است ، دلتنگی و انتظار ، اما در مرام ما بی وفایی نیست عزیزم.
به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که دوستت دارم عزیزم.
امروز هم هوا به همان دیروزی ست
دل گرفته
کم رنگ
کم تو
کم که بیارم ات اما
آویزان کلمه ها می شوم
خلقَ ت می کنم هِی..
همین جوری گوشه ی کلاس، گوشه ی ماشین، گوشه ی کاغذ برای خودم
تو را می شود اما
می شود هی جمله جمله دوسـ ـت ات داشت
بی مکث
بی وقفه
مدام ...
کاش دستانم آنقدر بزرگ بود که
می توانست چشمان فردا را بگیرد.
یا تو را بلند کند
و جایی ببرد که آسمانَ ش برای لبخند تو ببارد
یا...
نمی دانم، آنقدر کوچک بود، که بی هیچ خجالتی
اشک هایت را پاک می کرد
بی آنکه ردی بگذارد.
کاش..
کاش، دست هایم اینقدر خالی نبود..
زخم
یعنی
خنجری شاید فرود آمده باشد
شاید،
دستی شاید به خون نشسته باشد
شاید...
برای من اما
زخم یعنی
دارم درد می کشم...درد تو را
سخت گره خورده ایم...یار
همسوی تَر، بیا..
در رنجم!..
به بهانه ی غربت نمناک پاییز، به بهانه ی نگاه خیس تو نیز..
خش خش برگی که درد می کند باشد برای سلام!
ترانه ی بهار را که می نگاشتیم یادت هست فقط برگ های سبز تصویر می شدند؟!
حلا باید برای پاییز هم ترانه بگوییم!!برگ ها یکی یکی عاشق می شوند و می ریزند و فرو ریختن سهم کوچک عاشق از دلتنگی ست..
قول بده! قول بده دور از ریشه هم که شدی، عشق را لابلای برگهای له شده گم نکنی..
که نکند که بوی باران و افتادن معصومانه ی برگ ها تو را یاد هیچ عاشقانه ای نیاندازد!!
قول که می دهی...؟!
دلم گرفته...
دلم عجیب گرفته است !
به قول فروغ خیال می کنم میان این همه شب غروب مانده ام
میان این همه روز در سحر
میان اینهمه سطر در بوسه خیال می کنم
میان این همه باور کافر شده ام
و ...
از اینهمه حروف بی نصیب برای سرودن سطری از باران دلم گرفته
دلم به دردی نمی دانم چه و کجا گرفته است
و رفته رفته به لابه لای ترانه
نمی دانم کجا
نمی دانم کجای
و نمی دانم کدام تنها از میان این همه ندانستن دلتگی ام را هنوز به یاد دارم من
که عین بختک چسبیده است به من این لذیذ دلتنگی لعنتی . .
تو هميشه در ياد من
آسمان به آسمان، كوچه به كوچه
رويا به رويا.
هر جايي كه مي نگرم با مني.
اما ...
دلم برايت تنگ مي شود!!!
مي گويي براي قلبت دامي پهن كرده ام،
تا دوباره عاشقت كنم.
"عزيزكم. كسي اين گونه تا به حال ...
كلاغ هم نگرفته !!!"
بيا براي بهبود شرايط،
چند قدم برداريم.
يك، دو، سه،
...
هشت، نه، ده.
چه قدر مهربان تر شده اي حالا كه از هم،
بيست قدم دوريم !!!
سه كوه،
چهار دره،
يك دريا،
در ميانه هاي صحرا پرسيد:
"كي مي رسيم؟ ديگر خسته شده ام؟"
پاسخ داد:
"قرار نيست هميشه عشق به جايي برسد !!!"
و هر يك به سويي رفتند.
هر شب
شاید خورشید بمیرد تا صبح
هر صبح
شاید دلی بمیرد تا شب
مرگ خورشید را بی گریه
تلخ لبخندی می زنم تنها
که مرگ دل هامان
مصیبت بالاتری ست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)