منم انگشت نماي همه عالم به وفا
تويي انگشت نماي همه دنيا به جفا
وين عجب با تو مرا شوق وصال است ،هنوز
تو چو خورشيدي و من ماه پر از مهر و صفا
کس در اين شهر نفهميد که دل باخته ام
غير ماه و فلک و طفل شب و باد صبا
بي سبب نيست مرا ناله و فرياد و فغان
سرو سر سبز زمستان ، دگرش نيست بقا
از غمت گوشه نشينم به خرابات دلم
خلوت دل ندهم بر همه عالم به خدا
ز درون سوزم و اظهار ندارم غم دل
شهر يکرنگ شما پر شده از رنگ و ريا
به جفاکاري و بد عهدي و پيمان شکني
تويي امروز ميان همه انگشت نما
مشو مغرور غزل هاي روانت ، هادي
چون که اين طبع لطيفت ، بود از لطف خدا
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)