پخته ي عشق شدم گر چه شدم خام خيال
هر خيالي قدمي بود ، رسد دل به وصال
کار دنيا همه نابودي و رفتن باشد
عجب اين است ندارد غم عشق تو زوال
پير گشتم به جواني بسم اندوه تو بود
غم دوري ز تو و آن لب و زلف و خط و خال
طفل شب با من و دل يکسره اشکش جاري
من و شب ساکت و خاموش و پر از شورش و قال
کودکان غرق نشاطند و منم غرق عزا
عمرم اول به عزا رفت و سپس هم به ملال
نرود چشم به خواب از غم آن ماه منير
سيل باران شد و در ديده ي من آب زلال
در جهان خلق همه در پي جاهند و جلال
من نخواهم ز جهان،حشمت و اين جاه و جلال
ناله از دوست روا نيست در اين عشق ، ولي
هاديا ، بخت تو اين است به دنيا و بنال
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)