من شريکم با دلم در قتل شب


دستم آلوده به خون شد بي سبب

نيمه شب کشتيم شب را از هوس

رفت از جان ، دانش و علم و ادب

طفل شب گريان شد از مرگ پدر

فحش دادم طفل شب را زير لب

کس نفهميد اين جنايت جز عسس

داد لو ما را به حاکم ، بي نسب

شاکي از دستم شده خورشيد و ماه

آسمان هم جان ز من خواهد طلب

سوختم در بند و زندان ، اي دريغ

حاصل قتلم شده کابوس و تب

حکم ما اعدام شد در زير نور

ظهر روز اول از ماه رجب

خسته از تکرار تاريکي شديم

از براي روشني کشتيم شب