مي دهد باد شمالي نفس و بوي وصال


زودتر ، زودتر از پيش بوز باد شمال


آمد ايٌام بهاران و گل و سبزه دميد


دارم اميد به ديدار تو و روز وصال


در جهاني که اساسش همه سست است و خراب


وصل آن دلبر طناز و نکو نيست محال


فصل وصل است و مرا درد فراق است هنوز


بوده تنها دل ديوانه ي من در همه حال


شهر خاموش دلم شاهد شور است و نشاط


شوق دارد که گريزد ز غم و درد وخيال


من نبودم که تو بودي به جهان يار مرا


در همه خلق منم بهر وفا بر تو مثال


آسمان صاف و جهان نغمه ي ديدن خواند


مده از دست چنين فرصت ديدار زلال