كربلاء
شهر معروف عراق، مشهد امام حسين (ع). ياقوت در معجم البلدان ذيل اين واژه گفته: و اما مبدأ اشتقاق اين كلمه يا كربله به معنى سستى پاها است، بدين جهت كه زمين كربلاء زمين سست شن زار است. و يا از »كربلت الحنطة« يعنى گندم را از كاه و كثافات پاك كردم مى‏باشد، بدين مناسبت كه آن زمين از ريگهاى درشت و درخت پاك بوده.
و نيز كربل نام گياهى است كه ممكن است آن نوع گياه در آن سرزمين فراوان بوده.
سپس ياقوت مى‏گويد: نقل است كه چون امام حسين (ع) به اين سرزمين رسيد از همراهان پرسيد اين روستا را - و اشاره به روستاى عقره كه نزديك كربلا بود نمود - چه مى‏نامند؟ گفتند: نام آن عقره است. حضرت فرمود: پناه مى‏برم از عقر. زيرا عقر به معنى بريدن دست و پاى شتر است با شمشير. (معجم البلدان)
از حضرت صادق (ع) روايت است كه خداوند كربلا را حرم امن و مبارك قرار داد پيش از آنكه مكه را حرم قرار دهد. از آن حضرت رسيده كه فرمود: چون امام حسين (ع) را در كربلا زيارت كردى حوائج خويش را در آنجا از خدا بخواه و در آنجا وطن مگزين. از امام سجاد(ع) نقل شده كه فرمود: گوئى مى‏بينم كه كاخها پيرامون قبر حسين (ع) برافراشته شده و بازارها به اطراف آن برپا گشته و روزگارى نگذرد كه از آفاق جهان به سوى آن شدّ رحال كنند و اين در زمانى خواهد بود كه دولت بنى مروان منقرض شده باشد. نصر بن مزاحم از هرثمة بن سليم نقل مى‏كند كه در جنگ صفين در ركاب على (ع) بودم چون به كربلا رسيديم وقت نماز بود حضرت در آنجا اقامت نماز بست و ما با او نماز خوانديم پس از نماز مقدارى از خاك آن زمين برداشت و ببوئيد و سپس فرمود: به‏به به تو اى خاك، گروهى در تو محشور گردند كه بى حساب به بهشت روند. هرثمه پس از بازگشت از صفين اين داستان را بازگو مى‏كرد از جمله كسانى كه اين ماجرا را برايش نقل نمود همسرش جرداء بنت سمير بود كه وى از شيعيان على (ع) بود و به وى گفت: مگر على علم غيب داشت؟! جرداء گفت: ساكت باش، اميرالمؤمنين دروغ نمى‏گويد. هرثمه گويد: اين گذشت تا اينكه واقعه كربلا رخ داد و من با لشكر ابن زياد بودم، چون به كربلا رسيديم و چشمم به حسين (ع) افتاد آن خاطره به يادم آمد، به نزد حسين (ع) رفتم و داستان را به خدمتش عرض كردم. فرمود: اكنون تو با ما هستى يا عليه ما؟ عرض كردم: نه با توام و نه عليه تو چه بر زن و فرزندم از شر ابن زياد مى‏ترسم. فرمود: حال كه با ما نيستى از اينجا بيرون رو كه مظلوميت ما را نبينى و صداى ما را نشنوى... (بحار: 8 و 22 و 101)