صفحه 1 از 20 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 199

موضوع: جغرافیای اسلامی

  1. #1
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    جغرافیای اسلامی

    اَبْطَح
    رود فراخ كه در آن سنگريزه‏ها باشد . جائى بين مكه ومنى‏ ومسافت آن از هر دو به يك اندازه ، وشايد به منى‏ نزديكتر است . وبعضى گويند : ابطح ذوطوى است ، واين سخن درست نيست . (دهخدا)
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  2. #2
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    ابو قُبَيس
    نام كوهى در شهر مكه در حد شرقى حرم شريف (مسجدالحرام) مقابل ركن حجرالاسود، رو به روى كوه قعيقعان كه آن در سمت غربى مسجدالحرام است. در وجه تسميه آن اختلاف است: مأخوذ از قبس النار، كه گويند: در آغاز خلقت زمين دو چوب آتش‏زنه از درخت مرخ از آسمان بدين كوه فرود آمد و آدم (ع) آنها را برگرفت، چنان كه از برخورد آن دو آتش پديدار گشت. برخى آن را به نام مردى از قبيله جرهم به نام قبيس بن شالخ گرفته كه بر اثر فتنه‏اى بدين كوه پناه برد و دگر وى را نيافتند. بعضى از نام مردى آهنگر به همين نام از مذحج نوشته‏اند .
    در عصر جاهليت اين كوه را امين (امانت دار) مى‏ناميدند كه گويا حجرالاسود نخست از سوى آدم و سپس در عصر نوح در اين كوه به وديعت نهاده شد. (معجم البلدان، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  3. #3
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    اَبْواء
    نام قريه‏اى نزديك ودّان ميان راه مكه و مدينه كه در 19 ميلى سقيا و 27 ميلى جحفه واقع است و يك شبانه‏روز از دريا فاصله دارد .
    قبر آمنه بنت وهب مادر حضرت رسول(ص) كه در مراجعت از مدينه به مكه در سنه 46 قبل از هجرت درگذشت بنابر مشهور در اين محل است . زمانى كه قريش براى خونخواهى شهداى خود در بدر قصد مدينه كردند و به ابواء رسيدند ، گروهى خواستند قبر آمنه را نبش كنند ، ولى ابوسفيان پس از مشورت با صاحب نظران قريش از اين كار خوددارى كرد . (واقدى:206ج�1) در واقعه حديبيه پيغمبر(ص) بر سر قبر آمنه رفت و بر آن گريست و به مرمت و بازسازى آن پرداخت. (ابن سعد:611ج�1) پس از حجةالوداع نيز به زيارت قبر آمنه شتافت و بر آن گريه كرد . (قمى:44ج�1) اولين غزوه پيغمبر (ص) در اين سرزمين اتفاق افتاد ؛ يك سال پس از هجرت در ماه صفر ، آن حضرت به قصد غزوه قريش و بنى‏ضمره از مدينه بيرون رفت و در منزلگاه ابواء با مهتر قبيله ضمره ؛ مخشىّ بن عمرو روبرو گرديد ، وى با پيامبر(ص) از در آشتى درآمد و پيمان نامه‏اى ميان مسلمانان و بنى‏ضمره نوشته شد .
    در يكى از مسافرتهاى پيامبر (ص) آياتى از قرآن ، از جمله آيه تيمم (نساء:43) در ابواء نازل شد .
    در همين منزلگاه ابوسفيان پيش از فتح مكه در حالى كه پيغمبر (ص) رهسپار آنجا بود به حضور آن حضرت رسيد و اسلام آورد .
    در اواخر سال 63 مسلم بن عقبه كه به علت جنايت بزرگى كه در مدينه در واقعه حره مرتكب شده بود او را مسرف بن عقبه مى‏خوانند ، در مسير خود از مدينه به مكه در همين جا درگذشت .
    به قولى : عبداللَّه بن جعفر در سن 90 سالگى در همين منزلگاه درگذشت . قول ديگر آن كه وى در مدينه دار فانى را وداع گفته . (سيره ابن هشام و طبقات ابن سعد و مغازى واقدى به نقل دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
    مولد امام محمد باقر (ع) نيز در همين‏جا بوده است .
    امروز ابواء به نام مستوره معروف است . (لغت‏نامه دهخدا)
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  4. #4
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    اَحَد
    يكى، اين لفظ گاه فرد نكره از آن اراده شود، مانند »و اذا حضر احدكم الموت« و »لاتقطع على احد حديثه« و »و لم يكن له كفوا احد« . و گاه خلاف تعدد از آن قصد شود، مانند: »قل هو اللَّه احد« در قبال عقيده باطله تعدد آلهه چنان كه ثنويه و عيسويه و مشركان برآنند.
    متكلمان را در اين واژه اصطلاحى خاص است (و لامشاحة فى الاصطلاح) مى‏گويند: احد از اسماءالحسناى الهى و بيانگر مفهوم تجزيه‏ناپذيرى ذات خداوند و بى‏مانندى او است.
    ابن اثير در نهايه نقل مى‏كند كه يكى از صحابه هنگام دعا به دو انگشت به خدا اشاره مى‏كرد ، پيغمبر (ص) فرمود : »اَحِّد اَحِّد« (يكى كن ، يكى كن) يعنى با يك انگشت اشاره كن .
    از امام باقر (ع) نقل شده كه : احد تنهائى كه بى همتا باشد ، واحد و احد (مفهوما) به يك معنى بود ، و واحد چيزى جدا از چيزهاى ديگر است كه از چيزى نشأت نگرفته وبا چيزى ديگر متحد نگردد ولذا گفته‏اند ريشه اعداد واحد است ولى خود واحد عدد نيست وعدد از دو آغاز مى‏شود (زيرا عدد مصدر وبه معنى شمارش است و »يك« را نتوان شمرد) . (بحار:222ج3)
    بعضى گفته‏اند احد اخص از واحد است كه واحد هم به يكتاى بى همتا گويند وهم به يكتاى با همتا ولى احد يگانه‏اى را گويند كه بى همتا بود . (فرهنگ معارف اسلامى)
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  5. #5
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    اُحُد
    به ضم اول ودوم نام كوهى كنار وشمالى شهر مدينه ونام يكى از غزوات پيغمبر اسلام ، واقعه‏اى جانگداز كه حمزه عم نبى (ص) و 70 تن از مسلمانان در آن به شهادت رسيدند ودندانهاى رباعى پيغمبر(ص) بشكست وصورت مباركش بشكافت ولبش مجروح گرديد وآن روز مسلمانان را آزمايشى بود .
    اين واقعه به روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت رسول اللَّه پيش آمد كه خلاصه آن حسب تواريخ اسلامى از اين قرار است :
    كفار قريش پس از جنگ بدر همواره در صدد اعداد نيرو بودند كه كين كشته‏هاى خود را از پيغمبر باز ستانند ، تا اينكه لشكرى به تعداد پنج هزار وبه قولى سه هزار مرد جنگى با سه هزار شتر ودويست اسب آماده وبه قصد جنگ با پيغمبر عازم مدينه شدند وجمعى زنان را نيز براى تشجيع وتهييج لشكريان با خود بردند ، از آن طرف پيغمبر (ص) نيز چون خبردار شد آماده جنگ گرديد وبا لشكر خود كه شمار آنها در اول هزار نفر ودر ميدان جنگ هفتصد تن بود (عبداللَّه بن ابى منافق به بهانه در بين راه باتفاق سيصد تن از يارانش به مدينه بازگشتند) به احد كه كوهى به فاصله يك فرسنگى مدينه است رفتند وآن محل را براى جنگ انتخاب نمود ولشكر را چنان بداشت كه كوه احد در قفا وكوه عينين از طرف چپ ومدينه در پيش روى مى‏نمود ، وچون در كوه عينين شكافى بود كه اگر دشمن مى‏خواست مى‏توانست از آنجا كمين كند ، عبداللَّه بن جبير را با پنجاه نفر كماندار در آنجا گماشت كه آن كمينگاه را حفظ كند وچون از تسويه لشكر فارغ شدند حضرت خطبه‏اى به مضمون توجيه به اوامر ونواهى خدا ومراقبت تقوى وتذكر قيامت واتحاد وهماهنگى مسلمين ايراد فرمودند ، واز آن سوى مشركين صفها برآراستند ، خالد بن وليد با پانصد تن ميمنه را گرفت وعكرمة بن ابى جهل با پانصد تن بر ميسره بايستاد وصفوان بن اميه به اتفاق عمرو بن العاص سالار سواران گشت وعبداللَّه بن ربيعه قائد تيراندازان شد وآنها صد تن كماندار بودند وشترى را كه بر آن بت هبل حمل كرده بودند از پيش روى وزنان را از پشت لشكريان بداشتند ورايت جنگ به طلحة بن ابى طلحه سپردند كه از قبيله عبدالدار بود وپيغمبر(ص) رايت خود را به مصعب بن عمير كه او نيز از بنى عبدالدار بود سپرد ، پس طلحه كه علمدار مشركين بود اسب برجهاند ومبارز طلبيد هيچكس جرأت ميدان او نداشت ، على (ع) بسوى او تاخت طلحه گفت : مى‏دانستم كه كسى جز تو به ميدان من نيايد وبه على حمله كرد ، على حمله او را با سپر دفع نمود وبا يك ضربت كارش را بساخت وتكبيرى گفت كه مسلمانها با او تكبير گفتند و از كشتن او شادمان شدند ، پس از او برادرش مصعب علم بگرفت وبه ميدان آمد وعلى او را نيز به قتل رساند وهمچنان يك يك از بنى عبدالدار علم مى‏گرفتند وكشته مى‏شدند تا از بنى عبدالدار كسى نماند كه علمدار شود حتى غلامى حبشى از آنها مانده بود او نيز به اربابانش ملحق شد سپس مسلمانان حمله كرده كفار را در هم شكستند وهزيمت دادند وهر كس از مشركين به طرفى گريخت وشترى كه هبل را حمل كرده بود در افتاد وهبل سرنگون شد سپس مسلمانها دست به غارت بردند ، كمانداران كه شكاف كوه را گرفته بودند چون ديدند مسلمانها به نهب وغارت مشغولند طمع بر آنها غالب گشت وجاى خود را رها كرده با ديگران به غارت پرداختند وهر چند عبداللَّه بن جبير ممانعت كرد سودى نبخشيد ، خالد بن وليد چون ديد عبداللَّه با چند نفر بيش نمانده‏اند باتفاق عكرمة بن ابى جهل فرصت را غنيمت شمرده بر آنها تاختند وعبداللَّه را با آن چند نفر كشتند واز آنجا از قفاى مسلمانها حمله كردند وتيغ بر آنها نهاده تار ومارشان كردند و از نو علم مشركين برپا شد وفراريان دوباره جمع شدند وشيطان در اين بين فرياد برآورد كه : محمد (ص) كشته شد ، مسلمانها چون اين ندا شنيدند از دهشت به كشتن يكديگر پرداختند چنانكه يمان پدر حذيفه كشته شد وپيغمبر را رها كرده پا به فرار نهادند .
    به روايت شيخ مفيد از ابن مسعود : پريشانى مسلمين به جائى رسيد كه همگى گريختند وجز على بن أبى طالب ، كسى با رسول خدا باقى نماند . سپس چند نفر ، از جمله : پيش از همه »عاصم بن ثابت« و »أبو دجانه« و »سهل بن حنيف« به رسول خدا پيوستند .
    ابن اسحاق مى‏نويسد : نخستين كس از اصحاب كه بعد از هزيمت وشهرت يافتن شهادت رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - رسول خدا را شناخت »كعب بن مالك« بود كه چشمان آن حضرت را از زير كلاه خود شناخت وفرياد زد : اى مسلمانان ! شما را مژده باد كه رسول خدا اين جا است .
    پس رسول خدا به وى اشاره كرد كه خاموش باش . آنگاه گروهى از مسلمانان رسول خدا را به طرف دره كوه بردند وآنجا بود كه على بن أبى طالب سپر خود را از مهراس پر آب كرد ونزد رسول خدا آورد تا بياشامد ، اما رسول خدا از بوى آن خوشش نيامد و از آن نياشاميد وسر وروى خود را با آن شستشو داد ومى‏گفت : خدا بر كسانى كه روى پيامبر خود را آغشته به خون ساخته‏اند ، بسى خشمناك است .
    به روايت طبقات : على آب مى‏ريخت وفاطمه زخم پدر را شستشو مى‏داد ، وچون خونريزى زيادتر مى‏شد ، »فاطمه« پاره حصيرى را سوزاند و روى زخم گذاشت تا خون ايستاد .
    ابن اسحاق مى‏نويسد كه : رسول خدا نماز ظهر روز أحد را به علّت زخمهائى كه برداشته بود نشسته خواند ومسلمانان هم نشسته به وى اقتدا كردند.
    »سخنان أبوسفيان«
    پس از آنكه جنگ برگزار شد و »أبوسفيان« آهنگ بازگشتن به مكّه كرد ، نزديك كوه آمد وبا صداى بلند فرياد زد : جنگ وپيروزى نوبت است ، روزى به جاى روز بدر ، اى »هُبَل« ! سرفراز دار . رسول خدا گفت تا : وى را پاسخ دهند وبگويند : خدا برتر وبزرگوارتر است ؛ ما وشما يكسان نيستيم ، كشته‏هاى ما در بهشت‏اند وكشته‏هاى شما در دوزخ .
    باز »أبوسفيان« گفت : ما »عزّى« داريم وشما نداريد . وبه امر رسول خدا در پاسخ وى گفتند : خدا مولاى ماست وشما مولى نداريد .
    آنگاه »أبوسفيان« پرسيد : راست بگوئيد كه : آيا ما محمّد را كشته‏ايم ؟ به وى پاسخ دادند كه : نه به خدا قسم ، او هم اكنون سخنان تو را مى‏شنود . آنگاه »أبوسفيان« فرياد كرد : وعده ما وشما در سال آينده در بدر . رسول خدا گفت تا به وى پاسخ دادند : آرى وعده ميان ما وشما همين باشد .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  6. #6
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    مأموريّت على بن أبى طالب«
    رسول خدا پس از بازگشتن أبوسفيان ، على بن أبى طالب را فرستاد وبه وى فرمود : در پى اينان برو وببين كه چه مى‏كنند : اگر شتران خود را سوار شدند واسبها را يدك كشيدند آهنگ مكّه دارند واگر بر اسبها سوار شدند وشترها را پيش راندند ، آهنگ مدينه كرده‏اند ، اما به خدا قسم كه : در اين صورت در همان مدينه با ايشان خواهم جنگيد .
    على رفت وبازگشت وگزارش داد كه شترها را سوار شدند واسبها را يدك ساختند وراه مكّه را در پيش گرفتند .
    »شهداى اُحُد«
    ابن اسحاق : شهيدان أحُد را شصت وپنج نفر شمرده است . ابن هشام پنج نفر ديگر را به عنوان استدراك افزوده است .
    ابن قتيبه مى‏گويد : روز أحد چهار نفر از مهاجران وهفتاد نفر از أنصار به شهادت رسيدند . ابن أبى‏الحديد مى‏گويد : واقدى از قول » سعيد بن مسيب« و »أبوسعيد خدرى« گفته است كه : تنها از أنصار در أحد هفتاد ويك نفر به شهادت رسيدند ، آنگاه چهار نفر شهداى قريش را نام مى‏برد و شش نفر هم قول اين و آن مى‏افزايد و مى‏گويد : بنابر اين شهداى مسلمين در أحد هشتاد ويك نفر بوده‏اند.
    »چند نفر از شهداى اُحُد«
    1 - حمزة بن عبدالمطلب (سيدالشهداء عليه السلام ، از مهاجران ، از بنى هاشم) كه به روايت ابن اسحاق : »أرطاة بن عبد شرحبيل عبدرى« ونيز »عثمان بن أبى طلحه« از پرچمداران »بنى عبدالدار« وآنگاه »سبابع بن عبدالعزى : عمرو بن نظله« (از بنى غبشان بن سليم بن ملكان بن أفصى) را كشت وسپس به دست »وحشى« غلام »جبير بن مطعم« به شهادت رسيد وچون »وحشى« به مكه برگشت به پاداش اين عمل آزاد شد ودر روز فتح مكه به طائف گريخت وچون فرستادگان »طائف« در سال نهم به مدينه آمدند تا اسلام آورند، در نظر داشت تا به شام يا يمن يا جاى ديگر فرار كند ، اما وى را بشارت دادند كه هرگاه كسى شهادت حق بر زبان راند وبه دين اسلام درآيد ، هر كه باشد محمّد او را نمى‏كشد ، پس نزد رسول خدا رفت وبيدرنگ شهادت حق بر زبان راند وخود را معرّفى كرد ، وبه أمر رسول خدا كيفيت كشتن »حمزه« را به عرض رسانيد ، رسول خدا به وى فرمود : »روى خود را از من پنهان دار كه ديگر تو را نبينم« و او هم تا رسول خدا زنده بود خود را از نظر آن بزرگوار دور مى‏داشت وپس از وفات رسول خدا كه مسلمانان به جنگ »مسيلمه« مى‏رفتند با آنان همراه شد و روز جنگ با كمك مردى از أنصار »مسيلمه« را كشت وخودش مى‏گفت : هم بهترين مردم بعد از رسول خدا را كشتم وهم بدترين مردم را .
    ابن هشام مى‏گويد كه : وحشى ميگسارى مى‏كرد وچند بار وى را حدّ زدند، ونام او را هم از ديوان انداختند وعمر مى‏گفت : مى‏دانستم كه خدا كشنده »حمزه« را رها نمى‏كند .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  7. #7
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    هند وحمزه«
    ابن اسحاق مى‏نويسد كه : هند وزنانى كه همراه وى بودند ، شهداى اسلام را مثله كردند وگوش وبينى بريدند ، وهند از گوش وبينى مردان شهيد خلخال‏ها وگردنبندهائى فراهم ساخت ، وخلخال وگردنبند وگوشواره هر چه داشت همه را به »وحشى« غلام »جبير بن مطعم« داد ، وجگر حمزه را در آورد وجويد اما نتوانست فرو برد وبيرونش انداخت . سپس روى سنگى بالا رفت واشعارى در باره اين انتقامجوئى گفت كه هند دختر »أثاثة بن عبدالمطلب« او را با اشعار خويش پاسخ داد .
    ابن اسحاق اشعار ديگرى هم از هند نقل مى‏كند كه در آنها به شكافتن شكم ودر آوردن جگر حمزه افتخار مى‏كند .
    »أبوسفيان وحمزه«
    أبوسفيان ، كعبِ نيزه خود را به كنار دهان »حمزة بن عبدالمطلب« مى‏زد ، وسخنى جسارت آميز مى‏گفت كه : »حليس بن زبّان« (از بنى حارث بن عبد مناة) سرور »أحابيش« بر وى گذر كرد وكار ناپسند او را ديد وگفت : اى »بنى كنانه« اين مرد سرور قريش است كه با پيكر بيجان عموزاده خود چنين رفتار مى‏كند . أبوسفيان گفت : اين كار را از من نهفته دار كه لغزشى بود .
    »رسول خدا وحمزه«
    رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - چندين بار پرسيد كه : »عموى من حمزه چه شد؟« پس »حارث بن صمّه« رفت ودير كرد، وآنگاه على رفت و »حمزه« را كشته يافت ورسول خدا را خبر داد . رسول خدا رفت وبر سر كشته حمزه ايستاد وگفت : »هرگز به مصيبت كسى مانند تو گرفتار نخواهم شد ، وهرگز در هيچ مقامى سختتر از اين بر من نگذشته است« .
    سپس گفت : جبرئيل نزد من آمد ومرا خبر داد كه : حمزه در ميان اهل هفت آسمان نوشته شده : »حمزة بن عبدالمطلب أسداللَّه وأسد رسوله« .
    به روايت ابن اسحاق : پيكر مقدّس حمزه را به أمر رسول خدا با جامه‏اى پوشاندند آنگاه رسول خدا بر وى نماز گزارد ، وبا هر كشته ديگرى نيز بر وى نماز گزارد تا هفتاد ودو نماز بر وى گزارده شد .
    »صفيّه وحمزه«
    »صفيّه« براى ديدن برادرش »حمزه« آمده بود كه رسول خدا به زبير گفت : مادرت را باز گردان كه برادرش را به اين حال نبيند . چون »زبير« امر رسول خدا را به مادر گفت ، پاسخ داد كه : چرا؟ خبر يافته‏ام كه : برادرم را مثله كرده‏اند ، اما چون در راه خدا است ما هم راضى وخشنوديم ، والبتّه براى خدا صبر خواهم كرد . زبير گفته مادرش را به رسول خدا گفت ، »صفيّه« اجازه يافت كه بر سر كشته برادر حاضر شود وچون برادر را با آن وضع ديد ، بر او درود فرستاد وگفت : إنّا للَّه وانّا إليه راجعون وبراى وى استغفار كرد .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  8. #8
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    به خاك سپردن حمزه«
    رسول خدا فرمود : تا حمزه را با خواهر زاده‏اش »عبداللَّه بن جحش« (پسر أميمه دختر عبدالمطلب) كه او را نيز گوش وبينى بريده بودند ، در يك قبر به خاك سپردند .
    »حمنه وحمزه«
    در بازگشت رسول خدا به مدينه ، حمنه دختر جحش بن رئاب (خواهر عبداللَّه وزينب) حضور آن حضرت رسيد ، وچون خبر شهادت برادرش ، عبداللَّه را دريافت كلمه استرجاع بر زبان راند وبراى وى طلب آمرزش كرد . سپس از شهادت خالوى خود »حمزة بن عبدالمطلب« با خبر شد كه نيز كلمه استرجاع بر زبان راند وبراى وى طلب آمرزش كرد . اما هنگامى كه از شهادت شوهرش »مصعب بن عمير« با خبر گشت فرياد زد وشيون كشيد . رسول خدا گفت : »همسر زن را نزد وى حسابى جدا است« .
    »زنان أنصار وحمزه«
    رسول خدا در بازگشت از أحد در محله »بنى عبد الأشهل« و »بنى ظفر« شنيد كه زنان أنصار بر كشته‏هاى خود گريه وشيون مى‏كنند . گريست وگفت : ليكن حمزه را زنانى نيست كه بر وى گريه كنند . سعد بن معاذ وأسيد بن حضير كه اين سخن را شنيدند ، در بازگشتن به محلّه بنى عبدالأشهل زنانشان را فرمودند تا : بروند وبر »حمزه« عموى رسول خدا سوگوارى كنند . چون رسول خدا شنيد كه : بر در مسجد براى حمزه گريه وشيون مى‏كنند ، فرمود : »خدا رحمتتان كند ، برگرديد كه در همدردى كوتاهى نكرديد« .
    وبه روايتى فرمود : »خدا أنصار را رحمت كند ، تا آنجا كه مى‏دانم از قديم همدردى داشته‏اند ، اينان را بفرمائيد كه باز گردند« .
    2 - عبداللَّه بن جحش (از مهاجرين ، از بنى أسد بن خزيمه ، عمّه زاده رسول خدا) كه در بامداد أحد دعا كرد تا : خدا نبرد با دشمن نيرومند را به وى روزى كند ، وبه دست وى شهادت يابد ، وگوش وبينى وى را در راه خدا ببرد ، وچون روز قيامت خدا از او بپرسيد : عبداللَّه گوش وبينى را چه كردى ، بگويد: در راه تو وپيامبرت دادم .
    دعاى عبداللَّه مستجاب شد ، و روز أحد به آخر نرسيد كه به دست »أبو الحكم بن أخنس بن شريق« كشته شد وگوش وبينى او را بريدند وبه نخ كشيدند . عبداللَّه در موقع شهادت چهل وچند ساله بود و »المجدّع فى اللَّه« لقب يافت . ابن اثير در اسد الغابه روايت مى‏كند كه : روز أحد شمشير »عبداللَّه« در هم شكست ورسول خدا چوب خشك خرمائى به او داد و در دست او به صورت شمشيرى در آمد كه »عرجون« ناميده مى‏شد ، وهمچنان دست به دست مى‏گشت تا به دويست دينار به »بغاى ترك« فروخته شد .
    3 - مصعب بن عمير (از مهاجرين ، از بنى عبدالدار) كه »لواى« مهاجرين را به دست داشت . ودر پيش روى رسول خدا جنگ مى‏كرد تا به دست »عبداللَّه بن قمئه ليثى« به شهادت رسيد . وآنگاه رسول خدا لوا را به على بن أبى طالب داد وپيش از آن »رايت« را هم به دست داشت . »مصعب« و »أبودجانه« انصارى را از كسانى شمرده‏اند كه در يارى رسول خدا استوار ماندند وتا پاى جان دشمن را از وى دفع مى‏كردند .
    4 - شماس بن عثمان (از مهاجرين ، از بنى مخزوم بن يقظه) كه رسول خدا به هر طرف مى‏نگريست او را مى‏ديد كه با شمشير خويش از وى دفاع مى‏كند . وچون رسول خدا افتاد ، خود را سپر وى قرار داد تا به شهادت رسيد . و از اين است كه رسول خدا فرمود : براى »شمّاس« شبيهى جز سپر نيافتم .
    در جنگ أُحد بسيارى از مردم مدينه كشته‏هاى خود را به مدينه بردند تا در آنجا به خاك سپارند ، وچون رسول خدا خبر يافت ، فرمود تا : كشته‏ها را به أُحد بازگردانند وهمانجا به خاك بسپارند . اما هنگامى كه دستور رسول خدا رسيد . همه كشته‏ها را دفن كرده بودند ، وتنها »شمّاس« مانده بود كه او را به أُحد بازگرداندند وآنجا دفن كردند .
    5 - عُمارة بن زياد بن سكن (از أنصار ، قبيله أوس ، طايفه بنى عبدالأشهل) مقريزى مى‏نويسد كه : چون رسول خدا به سختى جنگ گرفتار آمد ، ودشمن به وى راه يافت، »مصعب بن عمير« و »أبودجانه« بيدريغ از وى دفاع مى‏كردند ، وچون زخم فراوان برداشت ، مى‏گفت : »كدام مرد است كه جان خود را در راه خدا بدهد؟« پس پنج نفر از جوانان أنصار ، از جمله : عمارة بن زياد بن سكن به يارى وى پيش تاختند، وعماره همچنان جنگ مى‏كرد تا ديگر قادر به حركت نبود ، وگروهى از مسلمانان باز آمدند ودشمنان خدا را از پيرامون رسول خدا پراكنده ساختند . پس رسول خدا به »عماره« كه چهارده زخم برداشته بود گفت : »نزديك من آى، نزديك ، نزديك« تا صورت روى قدم رسول خدا نهاد وهمچنان صورتش روى قدم رسول خدا بود تا جان سپرد .
    6 - عمرو بن ثابت بن وقش (از أنصار ، أوس ، طايفه بنى عبدالأشهل ) معروف به »أُصيرم« كه داخل بهشت شد بى آن كه ركعتى نماز خوانده باشد ، چه پيوسته از قبول اسلام امتناع مى‏ورزيد ، اما چون رسول خدا براى أُحد بيرون رفت ، اسلام به دلش راه يافت ، پس اسلام آورد وشمشير خود را برگرفت وبا شتاب خود را به ميان سپاهيان اسلامى افكند ونبرد همى كرد تا در اثر زخم‏هاى گران از پاى در آمد وافتاد ، وهنگامى كه مردانى از »بنى عبدالأشهل« كشته‏هاى خود را در معركه جستجو مى‏كردند ، وى را در ميان كشته‏ها افتاده يافتند و از وى پرسيدند كه براى طرفدارى قبيله‏ات بيرون آمدى يا اسلام را پذيرفتى ؟ گفت: مسلمان شدم و قدم به ميدان جهاد نهادم ونبرد كردم تا به اين صورت از پاى در آمدم . چيزى نگذشت كه »أصيرم« به شهادت رسيد وچون قصه او را به رسول خدا باز گفتند ، فرمود : او بهشتى است .
    7 - ثابت بن وَقْش (پدر عمرو) كه خود وبرادرش »رفاعه« و دو پسرش : »عمرو« و »سلمه« در أحد به شهادت رسيدند وداستان شهادت او را در ترجمه پدر »حذيفه« ذكر مى‏كنيم . 8 - حُسَيل بن جابر (از أنصار ، أوس، طايفه بنى عبدالأشهل) معروف به »يمان« پدر »حذيفه« كه رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - او و»ثابت بن وقش« را كه هر دو پير وسالخورده بودند، همراه زنان وكودكان در برج‏ها جاى داده بود ، اما يكى از آنها رو به ديگرى گفت : به چه انتظار زنده مى‏مانى؟ به خدا قسم ، از عمر هيچ كدام از ما جز اندكى نمانده است وامروز يا فردا مردنى هستيم ، پس چرا شمشيرهاى خود را برنگيريم ، وبه رسول خدا نپيونديم ، باشد كه خدا شهادت را به ما روزى فرمايد ، آنگاه شمشيرهاى خود را برگرفتند وبيرون آمدند ، وبى آنكه كسى بداند در ميان سپاه وارد شدند ، »ثابت« به دست مشركان به شهادت رسيد وپدر »حذيفه« در گيرودار جنگ كه مسلمانان سخت پريشان شده بودند با شمشير خود مسلمانان به شهادت رسيد، وچون »حذيفه« گفت : پدرم را كشته‏ايد، او را شناختند . پس »حذيفه« براى ايشان طلب مغفرت كرد ، وچون رسول خدا خواست ديه او را بپردازد ، ديه را هم بر مسلمانان تصدّق داد وعلاقه رسول خدا به وى افزوده گشت .
    9 - حنظلة بن أبى عامر (از أنصار ، بنى عمرو بن عوف ، بنى ضبيعة بن زيد) معروف به »غسيل الملائكه« كه در روز جنگ با »أبوسفيان« نبرد مى‏كرد وچون شمشير خود را بر وى برآهيخت ، در اين ميان »شداد بن أسود بن شعوب ليثى« بر وى حمله برد و او را به شهادت رسانيد . رسول خدا در باره »حنظله« گفت : »حنظله را فرشتگان غسل مى‏دهند« وبدين جهت »غسيل الملائكه« لقب يافت .
    10 - عبداللَّه بن جبير (از أنصار ، قبيله أوس ، بنى ثعلبة بن عمرو) كه روز أحد فرماندهى پنجاه نفر تيرانداز را برعهده داشت وبرخلاف بيشتر آنان ، دستور رسول خدا را كه فرموده بود : »اگر هم ديديد كه مرغان ، ما را مى‏ربايند در جاى خود استوار بمانيد« اطاعت كرد وهر چند تيراندازان براى جمع آورى غنيمت به ميدان كارزار سرازير شدند، او همچنان بر جاى خويش استوار ماند وبه شهادت رسيد .
    11 - أنس بن نضر (از أنصار ، قبيله خزرج ، طايفه بنى عدى بن نجار) كه پس از پريشانى مسلمين ، مردانى از مهاجر وأنصار را كه تن به بيچارگى داده بودند مخاطب قرار داد وگفت : چرا نشسته‏ايد ؟ گفتند : رسول خدا كشته شد. گفت : پس از وى زندگى را چه مى‏كنيد ؟ شما هم بر همان چه او به شهادت رسيد ، تن به شهادت دهيد . سپس گفت : خدايا از آنچه اين مسلمانان كردند عذر مى‏خواهم و از آنچه اين مشركان انجام دادند بيزارم . سپس پيش تاخت وبه سعد بن معاذ گفت : اى سعد ! اين است بهشت كه قسم به پروردگار »أنَس« ، بوى آن را از صحنه أحد در مى‏يابم . آنگاه جنگ مى‏كرد تا به شهادت رسيد وهشتاد وچند زخم شمشير ونيزه وتير بر بدن وى ديده شد ومشركان چنان مثله‏اش كردند كه خواهرش »ربيع« دختر »نضر« جز به وسيله انگشتان وى نتوانست او را بشناسد .
    12 - سعد بن ربيع (از انصار ، قبيله خزرج ، بنى حارث بن خزرج) كه رسول خدا گفت : »كدام مرد است كه بنگرد »سعد بن ربيع« كارش به كجا رسيده است ؛ آيا زنده است يا مرده ؟« پس مردى از انصار برخاست ودر جستجوى »سعد« برآمد و او را در ميان كشته‏ها پيدا كرد كه هنوز مختصر رمقى داشت ، به او گفت : رسول خدا مرا فرموده است تا بنگرم كه آيا زنده‏اى يا مرده؟ گفت : من از مردگانم ، سلام مرا به رسول خدا برسان وبه او بگو كه »سعد بن ربيع« مى‏گويد : خدا تو را از ما جزاى خير دهد ، بهترين جزائى كه پيامبرى را از امّتش داده است ، سپس سلام مرا به قبيله خود برسان وبه آنان بگو كه »سعد بن ربيع« به شما پيام مى‏دهد كه اگر يك نفر از شما زنده باشد ودشمن به رسول خدا راه پيدا كند نزد خدا عذرى نخواهيد داشت« .
    مرد أنصارى مى‏گويد : همانجا بودم كه سعد درگذشت ، وچون نزد رسول خدا برگشتم ، و او را خبر دادم ، گفت : خداى رحمتش كند كه زنده ومرده خيرخواهى خدا ورسول كرد .
    مالك بن دخشم ، بر وى گذشت وگفت : مى‏دانى كه محمّد را كشته‏اند ؟ »سعد« كه دوازده زخم كارى كشنده داشت ، گفت : گواهى مى‏دهم كه محمّد رسالت خود را رسانيد ، تو هم از دين خود دفاع كن ، چه خداوند زنده است ونمى‏ميرد . »سعد« را با »خارجة بن زيد خزرجى« در يك قبر به خاك سپردند .
    13 - خارجة بن زيد (از أنصار ، خزرج ، بنى حارث بن خزرج) مالك بن دخشم مى‏گويد: بر »خارجة بن زيد« كه سيزده زخم كارى كشنده برداشته بود گذشتم ، وگفتم : مگر نمى‏دانى كه محمّد كشته شد؟ گفت : اگر محمّد كشته شده باشد ، خدا زنده است ونمى‏ميرد ، محمد رسالت خود را تبليغ كرد ، تو هم از دين خود دفاع كن .
    14 - عبداللَّه بن عمرو بن حرام (از أنصار، خزرج ، بنى سلمة بن سعد ، بنى حرام) پدر جابر أنصارى معروف . »جابر« مى‏گويد : پدرم نخستين شهيد روز أحد بود ، وبه دست »سفيان بن عبد شمس« پدر »أبو الأعور سلمى« شهادت يافت ، ورسول خدا پيش از هزيمت مسلمانان بر وى نماز گزارد.
    15 - عمرو بن جموح (از أنصار ، خزرج، بنى سلمه ، بنى حرام) كه مردى سخت به لنگى گرفتار بود وچهار پسر داشت كه با كمال دلاورى در جنگها همراه رسول خدا مى‏رفتند ، وچون روز أحد پيش آمد مى‏خواستند پدر خود را از شركت در جنگ باز دارند ، به او گفتند كه : خدا تو را معذور داشته است ، اما »عمرو« نزد رسول خدا آمد وگفت : پسرانم مى‏خواهند مرا از همراهى با شما وشركت در اين امر باز دارند، با اين كه من به خدا قسم اميدوارم كه با همين پاى لنگ در بهشت قدم زنم . رسول خدا گفت : تو را كه خدا معذور شناخته است، وجهادى بر تو نيست . وآنگاه به پسرانش گفت : چه اشكالى دارد كه او را مانع نشويد ، شايد خدا شهادت را به وى روزى كند . پس »عمرو« هم به راه افتاد وگفت : خدايا مرا به خانه‏ام باز مگردان وشهادت نصيب من فرما .
    وچون روز اُحُد به شهادت رسيد ، رسول خدا فرمود : »عمرو بن جموح« و »عبداللَّه بن عمرو بن حرام« را كه در دنيا دوستانى با صفا بوده‏اند ، در يك قبر دفن كنيد .
    16 - خلاد بن عمرو بن جموح ، كه با پدرش : »عمرو« وسه برادرش : »معاذ« ، »أبو أيمن« و »معوّذ« در بدر شركت كردند و روز أحد خود وپدرش »عمرو« وبرادرش »أبو أيمن« به شهادت رسيدند .
    17 - مالك بن سنان (از أنصار ، خزرج ، بنى أبجر ، بنى خدرة بن عوف) پدر »أبو سعيد خدرى« كه روز أحد خون صورت رسول خدا را مكيد . در اخلاق وى نوشته‏اند كه سه روز گرسنه ماند و از كسى سؤال نكرد. رسول خدا در باره وى چنين گفت : كسى كه بخواهد مردى پارسا پرسش بيند ، به »مالك بن سنان« بنگرد .
    18 - ذكوان بن عبد قيس (از أنصار ، خزرج ، بنى زريق بن عامر) أنصارى مهاجرى كه به قول بعضى : او و»أسعد بن زراره« نخستين كسانى بودند كه اسلام را به مدينه آوردند .
    19 - مخيريق (از بنى ثعلبة بن فطيون) از أحبار ودانشمندان يهود كه مردى توانگر بود ودرختان خرما بسيار داشت ورسول خدا را به پيامبرى نيك مى‏شناخت ، اما از دينى كه بدان خو گرفته بود دست برنمى‏داشت ، تا آن كه روز أحد فرا رسيد وآن روز شنبه بود ، پس به يهوديان گفت : به خدا قسم شما خود مى‏دانيد كه يارى دادن محمد بر شما فرض است . گفتند : امروز شنبه است . گفت: شما روز شنبه‏اى نداريد وآنگاه شمشير وسلاح خود برداشت ودر أحد به رسول خدا واصحاب او پيوست وبه خويشان خود وصيت كرد كه اگر امروز كشته شدم ، دارائى من در اختيار محمد است ، تا هر چه خواهد در آن انجام دهد . پس جهاد كرد تا كشته شد . وبر حسب روايت : رسول خدا در باره او مى‏گفت : »مخيريق« بهترين يهوديان است . رسول خدا دارائى وى را تصرّف كرد وبه گفته ابن اسحاق : تمام اوقاف رسول خدا در مدينه از مال او بود.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  9. #9
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    داستان قتادة بن نعمان«
    »أنصارى، أوسى ، ظفرى ، از
    بنى ظفر بن خزرج«
    ابن اسحاق از قول »عاصم بن عمر بن قتاده« مى‏نويسد كه : رسول خدا در جنگ أحد ، آن همه با كمان خود تيراندازى كرد كه دو سر آن در هم شكست ، پس قتاده آن را برگرفت ونزد وى بود . در همان روز چشم »قتاده« آسيب ديد ، به طورى كه روى گونه‏اش افتاد ، رسول خدا آن را با دست خود جابه‏جا كرد واز چشم ديگر »قتاده« زيباتر وتيز بين‏تر شد .
    يكى از فرزندان »قتادة بن نعمان« بر »عمر بن عبدالعزيز« در آمد ، »عمر« گفت : از كدام طايفه‏اى ؟ گفت : أنا ابن الّذى سالت على الخدِّ عينه‏
    فردت بكف المصطفى أحسن الرد
    فعادت كما كانت لأول أمرها
    فيا حسن ما عين ! ويا حسن ما رد ! پس عمر بن عبدالعزيز گفت : تلك المكارم لا قعبان من لبن‏
    شيبا بماء فعادا بعد أبوالا »داستان قزمان منافق«
    برحسب روايت ابن اسحاق از عاصم بن عمر بن قتاده : قزمان در ميان بنى ظفر وهم پيمان ايشان بود ، وهرگاه نام وى برده مى‏شد ، رسول خدا مى‏گفت : او از مردان دوزخى است .
    سپس روز أحد پيش آمد و »قزمان« همراه مسلمانان سخت جهاد كرد وهشت يا هفت نفر از مشركين را به تنهائى كشت ونيك دلاورى داشت ، اما با زخم فراوان از پاى در آمد و او را همچنان به محلّه »بنى ظفر« آوردند ، ومردانى از مسلمانان به او همى گفتند : امروز امتحان خوبى دادى ، دل خوش دار كه به بهشت مى‏روى . گفت : به چه دل خوش كنم ؟ به خدا قسم كه : جز براى خاطر شرف قبيله خود جنگ نكردم واگر اين حساب نبود مرد جنگ نبودم ، وآنگاه كه درد زخمها او را به ستوه آورد ، تيرى از جعبه‏اش در آورد وخودكشى كرد .
    »كشته‏هاى قريش«
    ابن اسحاق بيست ودو نفر از كشته‏هاى قريش را نام مى‏برد كه از جمله آنها است : از بنى عبدالدّار :
    1 - طلحة بن أبى طلحة : عبداللَّه بن عبدالعزَّى بن عثمان بن عبدالدار .
    2 - أبو سعد بن أبى طلحه .
    3 - عثمان بن أبى طلحه .
    4 - مسافع بن طلحه .
    5 - جلاس بن طلحه .
    6 - حارث بن طلحه . 7 - أرطاة بن عبد شرحبيل بن هاشم .
    8 - أبو يزيد بن عمير بن هاشم .
    9 - قاسط بن شريح بن هاشم .
    10 - صؤاب حبشى .
    از بنى جمح :
    1 - أبو غرّه : عمرو بن عبداللَّه جمحى.
    2 - أبى بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح .
    ابن اسحاق مى‏نويسد ك چون رسول خدا به طرف كوه أحد رفت وآنجا تكيه داد ، »أبى بن خلف« به وى نزديك شد وهمى گفت : محمّد كجا است ؟ زنده نمانم اگر او را زنده بگذارم . ياران رسول خدا گفتند : بر وى حمله بريم ؟ فرمود : بگذاريد پيش آيد . وچون پيش آمد ونزديك رسيد . رسول خدا حربه را از »حارث بن صمه« گرفت وپيش تاخت وچنان بر گردن وى نواخت كه از اسب خود بيفتاد وچندين بار در غلطيد .
    وهمين »أبى بن خلف« رسول خدا را در مكه مى‏ديد ومى‏گفت : محمّد ! اسبى دارم كه هر روز علف فراوانش مى‏دهم تا بر او سوار شوم و تو را بكشم . رسول خدا مى‏گفت : ان شاء اللَّه من تو را خواهم كشت .
    روز أحد كه »أبى« از دست رسول خدا زخم برداشت ونزد قريش بازگشت، گفت : به خدا قسم كه : محمّد مرا كشت . گفتند : چرا دلت را باخته‏اى ! به خدا قسم كه از اين زخم مختصر تو را خطرى متوجه نيست. گفت : خودش در مكه به من گفته است كه من تو را مى‏كشم . به خدا سوگند اگر آب دهان بر من مى‏افكند مرا مى‏كشت . »أبى« در بازگشت قريش به مكه در منزل »سرف« درگذشت و »حسّان بن ثابت« در اين باره اشعارى گفته است كه ابن اسحاق آن را روايت مى‏كند .
    »زنان أنصار«
    »هند« دختر »عمرو بن حرام« كشته‏هاى خود شوهر ؛ »عمرو بن جموح« وبرادرش ؛ »عبداللَّه بن عمرو« (پدر جابر) وپسرش ؛ »خالد بن عمرو« را فراهم ساخت ، وبر شترى بار كرد تا به مدينه برد ودر آنجا به خاك بسپارد ، در اين ميان به زنانى رسيد كه براى تحقيق آن چه روى داده است رو به أحد مى‏رفتند ، از جمله : يكى از زنان رسول خدا به وى گفت : تو كه از أحد باز مى‏گردى بگو : چه خبر بود ؟ گفت : حال رسول خدا خوب است وديگر هر مصيبتى روى داده باشد ناچيز است ، خدا از مؤمنان ، كسانى را به شهادت سرافراز كرد وكافران را با دلى آكنده از خشم بى آن كه نتيجه‏اى بگيرند باز گرداند . أم المؤمنين گفت : اينان را كه بر شتر دارى كه‏اند ؟ گفت : برادرم وپسرم »خلاد« وشوهرم »عمرو بن جموح« . گفت : اينان را كجا مى‏برى ؟ گفت : به مدينه ، تا آنجا به خاكشان بسپارم .
    رسول خدا بر زنى از طايفه »بنى دينار« كه شوهر وبرادر وپدرش به شهادت رسيده بودند عبور كرد ، چون خبر شهادت اينان را به وى دادند ، گفت : از رسول خدا چه خبر ؟ گفتند : حال رسول خدا خوب است . گفت : بگذاريد تا خود او را ببينم . چون رسول خدا را زنده وسالم ديد ، گفت : بعد از آن كه تو سالم مانده‏اى ، هر مصيبتى كه روى داده باشد كوچك است .
    »رسول خدا در مدينه«
    نماز مغرب را رسول خدا در مدينه گزارد وگفت : ديگر تا فتح مكّة براى ما با مشركين چنين روزى پيش نخواهد آمد . ابن اسحاق مى‏نويسد كه : چون رسول خدا به خانه‏اش بازگشت شمشير خود را به دختر خود »فاطمه« داد وگفت: دختر جان ! اين شمشير را از خون شستشو ده ، به خدا قسم كه امروز با من راستى كرد .
    على بن أبى طالب نيز شمشير خود را به فاطمه داد وگفت : اين شمشير را نيز شستشو ده ، به خدا قسم كه اين شمشير امروز با من راستى كرد . رسول خدا گفت : اگر امروز به راستى از عهده جنگ برآمدى ، »سهل بن حنيف« و »أبو دجانه« نيز همراه تو در جنگ راستى كردند .
    ابن هشام روايت مى‏كند كه : روز اُحُد منادى‏يى ندا كرد : »لاسيف إلاّ ذوالفقار ، ولا فتى إلا على« . در همين غزوه بود كه رسول خدا به على گفت : »إنّ علياً منى ، وأنا منه« : همانا على از من است ومن از اويم .
    قصايد واشعارى را كه شعراى مسلمين ومشركين در باره اُحُد گفته‏اند در سيرة النبى بنگريد .
    به گفته ابن اسحاق ، شصت آيه از سوره آل عمران در باره روز أحد ، نزول يافته است . (حبيب السير وتاريخ پيامبر اسلام)
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  10. #10
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    اَحقاف
    جِ حِقف . ريگ‏هاى توده، تل‏هاى ريگ، ريگ پشت‏ها، باريكه شن. »و اذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف« ؛ ياد كن آن عادى نسب (هود پيغمبر) را كه قوم خويش را در احقاف از عذاب خدا بيم داد. (احقاف:21)
    احقاف نام واديى است ميان عُمان و مَهَره ، بنا بر قول ابن عباس. ابن اسحاق گفته: »ريگزارى است كه از عمان تا حضرموت امتداد دارد« . و به قول قتاده: »ريگزارى است مشرف بر دريا از سمت يمن. اين سرزمين ، بعثتگاه حضرت هود (ع) بوده« .
    و چون هود (ع) آنان را به پرستش و بندگى خدا دعوت نمود ، سر برتافتند و گفتند: »تو مى‏خواهى كه ما از پرستش خدايانمان دست برداريم؟!« هود آنها را به خشم خدا تهديد نمود . باز هم تسليم نشدند تا اينكه غضب پروردگار به صورت ابرى سياه نمودار گشت . آنان در آغاز شادمان شدند كه باران مى‏آيد و مزارع و مراتعمان را آباد مى‏سازد . ولى پس از لحظاتى معلوم شد كه طوفان غضب است و بادى ويرانگر . هود و بستگانش به كنارى رفتند و باد وزيدن گرفت و آنچنان آن منطقه را نابود كرد كه به تعبير قرآن ، جز آثار مساكن آنها چيز ديگرى نماند و همه آنها با مال و احشامشان نابود شدند. (مجمع البيان)
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

صفحه 1 از 20 1234511 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/