امید او را بر روی صندلی کنار خو د نشاند و گفت :
-منظورم این بود که حداکثر تا سه هفته دیگر عروسی می گیریم
-چه خبره امیده ؟ ما تازه یه ماه نشده که با همدیگر نامزد کردیم .اون وقت عروسی بگیریم ؟
-سه روز دیگه مونده تا یه ماه تموم بشه تازه می خوام پیش من باشی
-چرا ؟
-چون اگه بگردی تهران . به بهونه ای درس هم که شده تا به سال این ور پیدات نمیشه
-خیلی بدی امید .می خوای بگی که من فراموشت می کنم
امید لبخند زد و گفت :
-نه می خوام بگم که اگه یه وقت گریه کنی و بهونه من و بگیری اون وقت چه من چه جوری خودم بهت برسونم
سارا قهر کرد و رویش رو برگرداند و گفت :حالا من شدم بچه اصلا دیگه باهات قهرم
بلند شد خواست از او دور بشه که امید به طرفش رفت و گفت: عزیز من اگه البته به خودم رحم نمی کنی به قلبم رحم کن که طاقت قهر کردن تورو نداره
-من باهات قهر کردم دیگه باهات حرف نمی زنم
-دلت میاید با من قهر کنی ؟
-مگه نمیدونی بچه ها خیلی زود رنجن
-ببخشید خوبه ؟؟
-نه می خوام برم
جوانی به انها نزدیک شد و یقه ای امید را گرفت و سیلی به گوش او زد و گفت :
-مگه تو خواهر و مادر نداری که مزاحم دختر مردم میشی ؟
امید خونی را که از گوشه ای لبش جاری بود پاک کرد و گفت:
-به شما چه ربطی داره ؟ من دارم با نامزد خودم صحبت می کنم
-اه چه رویی هم داره حالا شد نامزدت تو خجالت نمی کشی ؟
سارا با عصبانیت گفت :چی کارش داری؟ واسه چی زدی زیر گوشش ؟
جوان دستمالی را که دستش بود چرخاند و گفت :
-باید روی یه همچین ادمایی رو کم کرد تا دیگه مزاحم ناموس مردم نشن
-شما وکیل وصی مردم هستی ؟
امید با جدیت گفت :تو دخالت نکن
سپس رو به جوان گفت :شما اگه مشکی داری یه سری کلانتری بزنیم
-برو داداش من خودم ختم م . من از پلیس میترسونی ؟؟
-آقای ختم . پس بفرمایید بریم ؟
جوان خواست به سینه امید بزند که سارا با قاطعیت گفت :
-اگه دست بهش بزنی داد می زنی تا همه جمع شن فهمید ی؟
-چیه از این پسره لاابالی طرفداری می کنی ؟ اخه این ارزشی داره ؟
-به شما هیچ ربطی نداره
امید دستان سارا را گرفت و به طرف ماشین برد . هر دو سوار شدند . و سکوت کردند
سار دستمالی به دست امید داد و با شرم گفت :
-ببخشید خیلی درد می کنه ؟
امید لبخندی زد و گفت:
-برای چی باید تور ببخشم ؟ تو که کاری نکردی ؟
-اخه همش تقصیر من بود
-نه عزیز من . حتی فکرش رو هم نکن . باشه ؟
-اما ...
-باشه ؟
سارا با سر تایید کرد . امید گفت :
-حالا بخند تا مطمئن بشم بخند دیگه
سارا لبخندی زد و امید ادامه داد :
-من این لبخند تو رو با هیچی تو دنیا عوض نمی کنم
-حالا بریم خونه ؟
-نه فکر نکنم صحبت هاشون تمام شده باشه
-کی ؟
-قراره خانواده بنده با خانوداه شما راجع به عروسی صحبت کنند
-وای از دست تو امید . خب چی می شد اگه به من می گفتی ؟
-موقعیت جور نشد .حالا چیزی می خوری برات بگیرم .
سارا به امید نگاه کرد
امید خندید و گفت: فهمیدم لواشک درسته ؟
-دست خودم نیست . برای اینکه خیلی خوشمزه اس
امید برایش یک بسته لواشک گرفت و گفت :
-من دلم نمی خواد نامزدم راهی بیمارستان بشه
-یعنی نمی خوای من لواشک بخورم ؟ اگه این جوریه پس چرا خریدی
-بخور اما اگه همش و یکدفعه بخوری .مریض می شوی
-تو نگران نباش
-مگه میشه نگرانی ت نباشم .بیا لواشک ها رو بگیر اما باید قول بدی همش و امروز نخوری باشه ؟
-باشه
-راستی برات یه سور پریز دیگه هم دارم البته برای این یکی باید تا ظهر صبر کنی
-تو هم با این کارات بالاخره منو می کشی
-این یکی فرق می کنه مطمئنم که بعدا از این حرفت پشیمون می شی
-چقدر شرط می بندی که این طوری نمیشه ؟
-مطمئنی که نمی بازی ؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)