شاه سلیمان صفوى

«1077 - 1106 ق / 1666 - 1694 - 5 م»

شاه عباس ثانى دو پسر داشت: یکى صفى میرزا از زنى چرکسى و دیگرى حمزه میرزا فرزند زنى گرجى. شاه عباس، صفى میرزا را با این که پسر ارشدش بود، دوست نمى‏داشت و در اواخر عمر او را در یکى از کاخهاى سلطنتى محبوس نمود.

امراى شاه پس از فوت او در دامغان جلسه کردند و چون شاه خود در تعیین جانشین اظهار نظرى نکرده بود، تصمیم گرفتند که حمزه میرزا هشت ساله را به سلطنت بردارند و براى رسیدن به مقصود، شایعه کردند که صفى میرزا را شاه کور کرده و به همین جهت نمى‏تواند پادشاه ایران شود. آغا مبارک، خواجه باشى حرم شاه با این طرح مخالفت کرد و اعلام داشت که صفى میرزا صحیح و سالم است، سپس با دسیسه مادر صفى میرزا و با یارى عده‏اى از خواجه سرایان که با او همدست بودند، از زندان آزاد شد و به سلطنت رسید. خواجه سراى صفی میرزا که نظارت برادر دیگر شاه یعنى حمزه میرزا را هم بر عهده داشت، کودک را ب قتل آورد تا بدین ترتیب داعیه‏اى براى سلطنت صفى میرزا باقى نباشد؛ بدین گونه سلطنت به شاه صفى دوم رسید. وى که به بیمارى لاعلاج درد پا و نقرس دچار بود، چندى بعد به توصیه درباریان نام خود را عوض کرد و بار دیگر با نام «مبارک» شاه سلیمان تاجگذارى نمود. صفى میرزا که عمر خود را در حرم سرا با زنان و خواجگان گذرانده و بدون تربیت و تحصیل به اخلاق زنانه بار آمده بود، یکى از بد نامترین پادشاهان صفوى است. وى بسیار ضعیف النفس و عیاش بود و در عین حال مصاحبت با زنان و اشارت آنان را در امور مملکت بر رأى رجال با کفایت ترجیح مى‏داد.

این که در دوران سلطنت او، عثمانیها، ازبکان و تیموریان هند تقریباً همه شان به علت گرفتاریهاى داخلى و دلمشغولیهاى دیگر به فکر تعرض به ایران نیفتادند، قسمت عمده دوران فرمانروایى او را از تهدید دشمن ایمن داشت. هجوم ترکمانان که به سر کردگى آدینه سلطان، فرمانرواى خویش، یک چند در نواحى استرآباد تاخت و تاز کردند «1086 ق / 1675 م» در همان آغاز کار به آسانى دفع شد و مشکلى به وجود نیاورد. شاه سلیمان وزارتش را هم از همان اوایل سلطنت شیخ على خان زنگنه، میر آخور خویش که پیش از آن چندى حاکم کرمانشاه بود واگذاشت «1079 ق / 1668 م».کفایت و درایت این وزیر، شاه را از مداخله در جزییات امور که بدان علاقه‏اى هم نداشت آسوده خاطر ساخت. رفت و آمد جهانگردان اروپایى که براى بازرگانى یا به آن بهانه و عنوان به ایران مى‏آمدند، و غالباً ناظر به تسهیل تبلیغات مسیحى یا گرد آورى اطلاعات اقتصادى و سوق الجیشى بود، در این عهد هم، مثل دوران شاه عباس بزرگ ادامه یافت و گزارشهاى برخى از آنها مثل شوالیه شاردنchardin، انگلبرت کمپفر، و تاورنیه tavernier، تصویر آن عهد را به صورت یک دوره آرامش نسبى ارائه مى‏کند، که البته آرامش دوزخى بود. هر چند عمارت هشت بهشت که شاه اواخر عمر «حدود 1102 ق / 1690 م» در اصفهان براى خود ساخت زندگى شخصى او را به طور نمادین، غرق در رویاهاى بهشت نفس پرستان عصرش نشان مى‏دهد.


حکومت ظالمانه شاه سلیمان صفوی

شاه سلیمان با آن که نام شاه صفى دوم را از روى خود برداشت؛ از تقلید زندگى همنام خود شاه صفى اول بر کنار نماند و در بسیارى موارد، احوال آن پادشاه سفاک و نیمه دیوانه را تقلید مى‏کرد. وى حتى از صفات بالنسبه برجسته و محدودى هم که پدرش شاه عباس ثانى گه گاه از خود بروز مى‏داد، بى بهره بود. آنچه بیشتر بر احوالش غلبه داشت جنون و جنایت جدش شاه صفى بود. دوران فرمانروایى او همچون سلطنت شاه صفى اول، دوره بى ثباتى، بى رحمى و خشونت و جنایت بود. در تنبیه و آزار اطرافیان تنها به دربار اکتفا نمى‏کرد بلکه تقریباً هر کس که با درگاهش سر و کارى داشت، از هستى خویش در گمان مى‏افتاد. بخش عمده‏اى از عمرش صرف شرابخوارى، بد مستى، و بى رحمى مى‏گذشت و هنگامى که در حال مستى یا بد خویى بود، هیچ یک از اطرافیانش بر جان خود ایمنى نداشت. به اقتضاى هوس شاهانه در این لحظه هاى شوم و تاریک زندگانیش که بر اطرافیان خشم مى‏گرفت، طى سالها، چشمها بیرون آورد، گوشها برید، بینى‏ها کند و زندگیها بر باد داد و این همه فقط خشم زود گذر او را فرو مى‏نشاند. به قول شاردن در این گونه مواقع کسانى که به حضورش مى‏رفتند در تمام مدت «تشریف حضور» بر جان خویش ایمن نبودند. یکى از درباریانش گفته بود که هر گاه از حضور شاه مرخص مى‏شد، دست به سر مى‏برد که مطمئن شود سر جایش هست?


شاه سلیمان در فکر راحت طلبی و آرامش

به امور مملکت که تقریباً زمام آن در دست وزیرش بود، به کلى بى اعتنایى مى‏کرد. غیر از وى، خواجه سرایانش، کارگزاران واقعى او محسوب مى‏شدند. از مُلک و دولت چیزى بیش از آسایش خود و امکان ادامه عیشهاى بى بنیاد طلب نمى‏کرد. وقتى درباریانش به وى خاطر نشان ساختند که هر گاه سپاه عثمانى به ایران هجوم آورد، تمام قلمرو او از دست خواهد رفت؛ گفته بود: که اگر تنها اصفهان باقى بماند برایش کفایت مى‏کند! همچنین وقتى به شاه توضیح دادند که اتحاد با اروپا بر ضد عثمانى، بغداد و کربلا را متعلق به ایران خواهد ساخت، جواب داد که ترجیح مى‏دهد مناسبات دوستانه‏اش را با عثمانیها همچنان حفظ کند و خود را درگیر جنگ و لشکرکشى ننماید. اگر چه این رأى شاه، ناشى از راحت طلبى و بى مسوؤلیتى او بود، در واقع، نظر اغلب سردارانش هم محسوب مى‏شد، چرا که ارتش صفوى در آن ایام چنان بى انضباط، راحت طلب، و فاقد روحیه جنگى بود که نمى‏توانست با هیچ کشورى هم پیمان یا با هیچ ارتشى وارد جنگ شود و تنها به درد سرکوب مردم و باج ستانى و جنایت مى‏خورد.

شاه سلیمان با این تن آسایى و آسایش طلبى، هر روز، بیش از پیش در لذت و فراغت زندگى حرم خانه غرق مى‏شد و هر لحظه فاصله‏اش را با نظارت در امور بیشتر مى‏کرد. آن گونه که شاردن، شاید با قدرى مبالغه مى‏گوید، مى‏گسارى تقریباً تنها کارى بود که هیچ کس در آن باب به اندازه او توانایى نداشت. با این همه هر فرمانى را که در حال مستى صادر مى‏کرد، اطرافیانش از ترس عربده جوییهایش بلافاصله به موقع اجرا در مى‏آوردند؛ خود او نیز وقتى مستى از سرش مى‏پرید، براى اطمینان از اجراى فرمان، درباریان را مورد بازجویى و پرس و جوى دقیق قرار مى‏داد؛ وسواس در اجراى فرامین جنایتکارانه‏اش، تنها دقت نظرى بود که شاه در امور مملکت از خود نشان مى‏داد? درباریان و مجلسیان را هم به اصرار بسیار به باده گسارى الزام مى‏کرد و ظاهراً مى‏پنداشت که با این طرفند، بر اسرار آنها وقوف بیشترى مى‏یابد. با این حال، به تحریک رؤساى عوام و ملایان، فرمانى مبنى بر تعقیب و آزار یهودیان و ارامنه صادر کرد. عده‏اى از بزرگان یهود به علت مقاومت کشته شدند و ارامنه بیشتر با پرداخت هدیه و جزیه از تبعات آن جان به در بردند.


فروش مناصب در مقابل هدیه در عهد شاه سلیمان صفوی

سلطنت شاه سلیمان با اسراف و تبذیر آغاز شد و شاه جوان با گشاده دستى جنون آمیزى در ولخرجیها، و باده گساریهاى مجلل و پر هزینه، موجودى خزانه خود را به شدت کاهش داد. اما در اواخر عمر براى اجتناب از عواقب ولخرجیها به امساک و خست افتاد، و از افراط، کارش به تفریط کشید. این امساک و خست بى قاعده موجب شد تا بعضى مشاغل و مناصب را که بى متصدى و سرپرست مى‏شد، در مقابل اخذ رشوه و هدیه و غالباً به بهایى اندک به هر کس و ناکسى واگذار کند و این نیز از اسباب عمده بروز اختلال در کارهاى مملکت مى‏شد. این اقدام در کنار واگذارى تمامى مناصب از سوى شاه که اغلب درباریان و نزدیکانش و هزار فامیل را حاکم بر سرنوشت ایران استبداد زده مى‏کرد، زخم دیگرى بود بر پیکر فرتوت مردمان و ظلم مضاعفى که حاکمان جدید سوداگر، از رهگذر خرید مناصب بر رعایا دارد مى‏کردند.