شاه عباس بزرگ و اثبات مجدد برتری نظامی ایران


با این حال صلح میان دو کشور چند سالى بیش نپایید و پناهنده شدن حاکم شورشى گرجستان به دربار عثمانى که نقض عهدنامه بود، جنگ دیگرى را پیش روى دو دولت قرار داد. این جنگ که سه سال به طول انجامید، برترى نظامى ایران را بار دیگر نشان داد و براى سلطان عثمانى ثمره‏اى نداشت، جز آنکه در معاهده دیگرى که به امضاء رسید، میزان ابریشم دریافتى عثمانى به نصف تقلیل یافت.
معاهده دوم بین دو دولت، هنوز مسئله بغداد را که در دست نیروهاى عثمانى رود، بلاتکلیف مى‏گذاشت. تسلط بر این دیار براى شاه عباس، غیر از تأمین وحدت و تمامیت ارضى ایران که بغداد و عراق جزء لاینفک آن محسوب مى‏شد، به ویژه به خاطر وجود ابقاع متبرکه ائمه شیعه و نیز به عنوان پایگاه علمى تشیع و زیارتگاه شیعیان ایران، حائز اهمیت فراوان بود و جدا ماندن آن از خاک ایران، لطمه‏اى به حیثیت دولت شیعى به شمار مى‏رفت. از این رو، شاه عباس در اولین فرصت مناسب لشکر به بین النهرین برد و بغداد را در ربیع الاول 1032 ق / ژانویه 1623 م تسخیر کرد؛ بقاع متبرکه را زیارت نمود و خرابیهاى آن را مرمت و بناهاى تازه نیز احداث کرد.
این اقدام شاه عباس، البته لطمه‏اى به حیثیت دولت عثمانى تلقى شد؛ به ویژه آنکه در همان ایام و اندکى پیش از فتح بغداد، ایران توانسته بود پرتغالیها را از جنوب ایران و بندر جرون«گمبرون» و بحرین و هرمز و قشم بیرون راند، مایه مزید وحشت «باب عالى» - دربار عثمانى - از اقدامات شاه عباس و وهن بزرگى به حیثیت نظامى دولت عثمانى محسوب مى‏گشت.
به هر تقدیر، سلطان مراد چهارم - پادشاه عثمانى - بلافاصله در صدد تدارک این وهن برآمد و سردار خود احمد پاشا را با لشکرى مجهز براى استرداد بغداد به عراق فرستاد. بغداد به محاصره سردار عثمانى درآمد، اما زینل بیگ شاملو، سردار ایرانى، محاصره بغداد را شکست و سردار ترک را مغلوب کرد. خود شاه عباس هم براى اخراج سپاه عثمانى از عراق با لشکر مجهزى از راه رسید. سپاه عثمانى در برخوردهایى که روى داد به کلى منهزم شد «1034 ق / 1625 م». بغداد و بقاع متبرکه دوباره به تملک ایران درآمد و از آن پس تا شاه عباس زنده بود، دولت عثمانى جسارت تعرض به خاک ایران را پیدا نکرد.


شاه عباس بزرگ و رابطه با کشورهای خارجی


مع هذا، این سرسختى در مقابل نفوذ خارجیها، شاه عباس را از سعى در توسعه روابط بازرگانى دوستانه با آنها مانع نیامد. حتى در همان ایام اخراج پرتغالیها از اراضى و آبهاى ایران، یک هیئت حسن نیت را با یک سفیر فوق العاده خویش همراه رابرت شرلى به دربارهاى اروپایى گسیل داشت «1032 ق / 1623 م» و براى توسعه روابط بازرگانى با قلمرو پادشاهان مسیحى غرب آمادگى نشان داد. به دنبال آن هم، دولت انگلستان با ارسال سفیر مخصوص به دربار وى، به برقرارى روابط بازرگانى با ایران اظهار علاقه نمود «1036 ق / 1626 م» و هم شرکت هند هلند که نیز در این ایام در هند فعالیت بازرگانى داشت، در این خصوص براى مذاکره و داد و ستد، سفیری راهى ایران نمود. بدین ترتیب، رابطه‏اى که در روزگار فرمانروایى شاه عباس بین ایران و فرنگ برقرار شد و پس از وى تا مدتها به طور مستمر ادامه یافت، جامعه ایرانى را با کالاهاى فرنگى و شراب فرنگ و طرح فرنگ هم در شعر و ادبیات عصر مجال حضور یافت. در گیر و دار آن دوستیها، هیچ کس این اندیشه را به خاطر راه نمى‏داد که در یک دوران اجتناب ناپذیر رکود و انحطاط به زودى آتش فرنگ و آنچه بیمارى فرنگى خوانده مى‏شد، در آینه حوادث بعدى ایران، که نه چندان دور رخ کشید، چه بلیه‏اى را در این سرزمین پدید آورد.


سلطنت شاه عباس دوره ای شکوفا


سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس با آنکه از خشونتهاى بسیار به ویژه با نزدیکان خویش خالى نبود، در آنچه به رفاه و توسعه امنیت مى‏شد، یک دوره استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ جدید ایران بود. شاه عباس، چهار سال بعد از جلوس بر اورنگ شاهى، تختگاه سلطنتش را از قزوین به اصفهان منتقل کرد «1000 ق / 1592 م» و در توسعه و آبادانى آن شهر اهتمام قابل ملاحظه‏اى نشان داد. در مقابل دولتخانه عثمانى که «باب على» خوانده مى‏شد، دولتخانه او در اصفهان «عالى قاپو» نامیده شد که به همان معنى و در همان پایه از جلال و عظمت بود.
به سعى شاه، در اصفهان بناهاى ممتاز و عالى ساخته شد؛ امنیت راهها، ایجاد جاده‏هاى وسیع، تأسیس کاروانسراهاى متعدد، رونق اقتصادى قابل ملاحظه اما شکننده و ناپایدارى را در ایران عهد او به وجود آورد.


تسامح و حسن سلوک شاه عباس بزرگ


تسامح نسبى او در عقاید که واکنشى در مقابل سیاست خشک شاه طهماسب و سیاست خشن شاه اسماعیل دوم بود، اتباع ادیان مختلف را در عصر او آزادى قابل ملاحظه‏اى داد. با ارامنه که تعداد پنج هزار خانوار آنها را از جلفاى آذربایجان به اصفهان کوچ داد، و جلفاى جدید بنا کرد، با محبت و ملاطفت خاصى رفتار مى‏کرد. نسبت به عیسویان اروپایى و حتى بازرگانان هندى نیز با تسامح و حسن سلوک بود. البته این تسامح شامل حال اکثریت اهل تسنن نبود و فرمانرواى شیعى، غالبا" به خود حق مى‏داد، پیروان اهل سنت داخل را به چشم بدبینى و سوءظن بنگرد.
دوران فرمانروایى شاه عباس اوج اعتلا و عظمت دولت صفوى بود. این عظمت که در سایه مجاهدتها و پیروزیها و سیاستهاى درست شاه عباس حاصل شد، در پایان سلطنت پر شکوه اما مهیب و مستبدانه‏اش، به بازنشست و خود اسباب انحطاط فرمانروایان بعدى و بازماندگان او شد. الزام شاه به تربیت فرزندان در حرم خانه و جلوگیرى از ورود آنها به عرصه سیاست، که از یک بدبینى و عدم اعتماد و بیم خطر از سوى آنان ناشى مى‏شد؛ فرمانرواى لایقى چون او براى جانشینى‏اش باقى نگذاشت تا نهال کاشته شده را با سیاستهاى مدبرانه و متعهدانه آبیارى و تنه آن را تنومند سازد. چنین شد که ثمره این همه تلاش و کوشش و تدبیر و سازندگى، به زودى از دست رفت، و با مرگ خود شجره صفوى و حکومت آنها را در هم پیچید.
شاه عباس، در شصت سالگى، در حالى که با وجود بیمارى، اندیشه تسخیر بصره را در سر مى‏پروراند و حتى سردار خود امام قلى خان را به اقدام به این کار فرمان داده بود، در مازندران به بستر افتاد؛ اندک اندک بیماریش سخت شد و در عمارت سلطنتى اشرف «=بهشهر» در جمادى الاولى 1038 ق / 1629 م وفات یافت. جنازه‏اش را از مازندران به قم انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند. بعد از وى نواده‏اش سام میرزا با عنوان شاه صفى به سلطنت رسید.