صفحه 11 از 19 نخستنخست ... 789101112131415 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 188

موضوع: همه چیز در مورد سلسله صفویه (اولین حکومت مرکزی پس از اسلام)

  1. #101
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    اعلام تشیع ، اعلام جنگ توسط اسماعیل میرزا


    اما اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمى‏دولت در ایران، نوعى اعلام جنگ ایران صفوى به دولتهاى سنى همسایه بود؛ دولت عثمانى که سلطان آن داعیه خلافت یا احیاء آن را داشت، و دولت تازه تأسیس شیبانیان ازبک که سلطان سنى و متعصب آن را چاپلوسان اطرافش، امام الزمان و خلیفة الرحمان مى‏خواندند. به علاوه طوایف ترک و تاجیک اهل سنت هم که در داخل ایران صفوى و یا در حواشى مرزهاى آن وجود داشتند، با اظهار مقاومت علنى یا پنهان، اجراى حکم شاه صوفى را در تحمیل اجبارى مذهب تشیع با دشواریهایى مواجه مى‏ساختند و مقاومت آنها، اسماعیل صفوى را در داخل و خارج به چالش و زور آزمایى مى‏خواند. با وجود علاقه‏اى که برخى ایرانیان اهل سنت در آن ایام نسبت به آل على نشان مى‏دادند و از جمله میر جمال الدین عطاءالله دشتکى، واعظ هرات با نشر کتابى به نام روضة الاحباب، این علاقه را که متضمن غلو وى در محبت و ارادت به آل على بود، در بین عامه رواج داده بود، باز اکثریت اهل سنت از غلبه قزلباش ناخرسندى شدید خود را پنهان نمى‏کردند. شدت این ناخرسندى در داخل ایران را در این ایام از شرحهاى جالب و مؤثرى که روزبهان خنجى در مهمان نامه بخارا، و زین الدین واصفى در بدایع الوقایع آورده اند، مى‏توان دریافت. شواهد نشان مى‏دهد که متعصبان اهل سنت در ایران تا به حدى از غلبه «اوباش قزلباش» ناخرسند بودند که تسخیر و تصرف ایران را به دست ترک و ازبک بر استقلالى که قزلباش صفوى براى آنها به ارمغان آورده، و آن را به مرحله نیل به دولت ملى ارتقاء داده بود، ترجیح مى‏دادند.


    تلاش برای تحکیم مبانی انقلاب


    بدین گونه یک انقلاب تمام عیار، با خمیر مایه مذهبى، در ایران آغاز شده بود که رهبرى آن در دست شاه اسماعیل جوان و صوفیان قزلباش او قرار داشت. اما جلوگیرى از خاموش شدن شور و هیجان آن، به نوبه خود، سعى مجدانه و شور بى فتور طلب مى‏کرد؛ لاجرم، تمام مدت سلطنت رهبر این انقلاب صرف مبارزه و تلاش دائم براى تحکیم مبانى انقلاب و تأمین دوام و بقاى آن شد.

    شاه اسماعیل از سال 908 تا 918 ق / 1502 م تا 1512 م، طى جنگهاى متعدد هم قلمرو فتوحات خود را گسترش داد و آن را به اقصا نقاط کشور رساند و هم با دولتهاى همسایه عثمانى و ازبک درگیر شد. وى در اغلب این نبردها پیروزمندانه به پیش رفت، اما در جنگ با سلطان عثمانى در چالدران شکست سختى خورد و از آن پس تا پایان عمر دیگر خیال مبارزه با عثمانیها را از سر به در کرد. پادشاه جوان به هنگامى‏که به زحمت سى و شش سال از عمرش مى‏گذشت؛ در پایان یک فرمانروایى بیست و چهار ساله، در نواحى شروان و قراباغ که به شکار و تفریح رفته بود، بیمار شد و در راه بازگشت به تبریز در حوالى سراب در رجب 930 ق / مه 1524 م دیده از جهان فرو بست. جسد او را به اردبیل آوردند و در بقعه جدش شیخ صفى الدین اردبیلى به خاک سپردند.


    سلطان اسماعیل جنگجویی صاحب ذوق


    بنیانگذار دولت صفوى، که به هر حال با سلطنت او، ایران پس از قرنها بعد از هجوم اعراب، توانست بار دیگر به مرحله یک دولت واحد ملى قدم گذارد؛ فرمانروایى جنگجو، متهور و فوق العاده شجاع بود. وى به علم وهنر هم علاقه نشان مى‏داد و به زبان ترکى و حتى فارسى، شعر مى‏سرود. فرزندان اسماعیل هم تقریبا" همه صاحب ذوق شعر و قریحه هنرى بودند.

    بعد از او، به سعى امیران قزلباش، پسرش طهماسب، در تبریز به سلطنت نشست.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  2. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #102
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    فتوحات شاه اسماعیل صفوى

    «908 - 918 ق / 1520 - 1512 م»

    ضرورت تحکیم دولت نوبنیاد صفوى، شاه اسماعیل را به لزوم دفع آخرین مدعى قدرت که به عنوان وارث سلطنت آق قویونلو در نواحى جبال - که در این ایام عراق عجم خوانده مى شد - و همچنان داعیه فرمانروایى داشت، وادار کرد. شاه صفوى در یک لشکرکشى که از آذربایجان به این نواحى کرد، این مدعى را که مراد بیگ نام داشت مغلوب و منهزم کرد؛ بدینگونه عراق عجم در 908 ق / 1502 م جزو قلمرو صفویه شد. بعد از آن چون مراد بیگ به شیراز، که هنوز به قلمرو آق قویونلو تعلق داشت، فرار کرد، شاه اسماعیل لشکر به فارس کشید و شیراز را به تصرف خود درآورد ربیع الاول 909 ق / سپتامبر 1503 م. در این جا بود که شاه با شیخ محمد لاهیجى صاحب خانقاه نوریه شیراز و شارح معروف گلشن راز، دیدار کرد و ظاهرا" مسأله مربوط به اختلاف در باب تسنن و تشیع حافظ که در بعضى تذکره ها نقل است در هیمن ایام روى داد - هر چند اصل قضیه مشکوک است. در این لشکرکشى، شاه اسماعیل فارس و کرمان را هم از چنگ عمال و حکام آق قویونلو بیرون آورد و چون مراد بیگ از فارس به عراق عرب که آنجا نیز هنوز تحت نفوذ و حاکمیت این خاندان بود، گریخت، صوفى اعظم، براى دفع او عازم بین النهرین شد و دیار بکر را که واپسین پایگاه این خاندان بود، تصرف نمود «913 ق / 1507 م». چون مراد بیگ که خود را سلطان مراد دوم مى خواند به روم گریخت؛ با خروج او از صحنه رقابت سیاسى، قدرت خاندان آق قویونلو در عراق عرب هم پایان یافت و بغداد تقریبا" بدون جنگ به دست شاه اسماعیل افتاد «914 ق / 1508 م». شاه از آنجا به زیارت روضه ائمه رفت و علماى شیعه را هم به ایران دعوت کرد.

    در بازگشت از این گیر و دار، مشعشعیان را در شوشتر و هویزه به اظهار انقیاد واداشت. لرستان و کردستان را هم تحت فرمان درآورد؛ سپس از راه اصفهان به آذربایجان بازگشت. زمستان را در نواحى قراباغ و باکو به سر برد؛ زد و خوردهایى هم در آن حدود کرد که منجر به کسب پیروزى و غنایم شد؛ اما در راه بازگشت ضرورت درگیرى با خان ازبک اجتناب ناپذیر شد. نتیجه این جنگ آزادى خراسان و قتل شیبک خان ازبک شد.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  4. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #103
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    دفع فتنه ازبک و آزادى خراسان «916 - 918 ق / 1510 - 1512 م»

    خان ازبک که پدرانش دست تیموریان را از ماوراءالنهر کوتاه کرده و شیبک خان نیز، مقارن 913 ق / 1507 م خراسان را از چنگ اولاد سلطان حسین بایقرا بیرون آورده بود، از خاندان شیبانیان ماوراءالنهر بودند. محمد خان شاهى بیگ معروف به شیبک خان، در آیین تسنن تعصب بسیار داشت و بعد از غلبه بر خراسان، در مشهد طوس و در هرات هر کس را که به تشیع منسوب بود، به شدت عقوبت مى‏کرد و یا با خشونت بسیار مى‏کشت. چون داعیه خلافت داشت و خود را حامى‏مذهب تسنن هم مى‏دانست، از غلبه تشیع در ایران ناخرسند بود و به شاه اسماعیل نامه هاى تهدید آمیز آکنده از طعن و دشنام مى‏نوشت. ازبک شاه ایران را به خاطر داشتن عقاید تشیع به شدت تحقیر مى‏کرد و به لشکرکشى به ایران تهدید مى‏نمود. نامه هاى او بیش از حد تحقیر تحقیر آمیز و آکنده از دشنام بود و به شدت غرور شاه جوان را جریحه دار مى‏ساخت. اقدام او به دست اندازى به کرمان سرانجام پادشاه صفوى را به لشکرکشى بر ضد او مصمم کرد.
    براى دفع فتنه ازبک، که در خراسان به شدت در آزار شیعیان مى‏کوشید و در تمام آن خطه در تعقیب شیعه و برانداختن این آیین خشونت را از حد گذرانده بود، شاه اسماعیل لشکر به خراسان برد. مشهد طوس را آزاد کرد و سپاه ازبک را مغلوب و تا حدود مرو دنبال نمود. هرات را هم به تصرف خود درآورد و در نزدیک مرو در برخورد با سپاه شیبک خان، او را به سختى شکست داد. طى این نزاع، نزدیک ده هزار تن ازبک کشته شدند و شیبک خان هم در معرکه نبرد به قتل رسید «916 ق / 1510 م». انتقام فاتح در حق پیکر بى جان شیبک خان که در میدان جنگ یافته شد، هولناک بود و خشک شدید شاه قزلباش را از اهانتهاى زشت او نشان مى‏داد. جسدش را صوفیان لشکر به اشارت صوفى اعظم و در واقع براى خرسندى خاطر او، تکه تکه کرده و خوردند. از سر بى مغز و مغرور او هم که در آن زر گرفته بودند، یک ساغر زرین براى شاه درست کردند تا با باده نوشى در آن، غرور زخم خورده فاتح را که از دشنامهاى خان ازبک به شدت آزرده شده بود، تشفى دهد. دست بریده او را هم، شاه نزد حاکم مازندران فرستاد تا بدینگونه او را که جاهلانه به خاطر اتکاء بر قدرت ازبک نسب به شاه صفوى، دم از استقلال مى‏زد، به راه اطاعت درآورد - هر چند او را از بیم و هیبت این منظره به ورطه فنا فرستاد - در فتح مرو، پادشاه صفوى، خواجه ظهیرالدین بابر، فرمانرواى تیمورى هند را که به چنگ ازبک اسیر افتاده بود، با حرمت و عزت شایسته به نزد بابر فرستاد و بدینگونه بین خاندان صفوى و تیموریان هند رابطه درستى برقرار کرد که بعد از وى نیز دست کم براى مدتى همچنان باقى ماند. با آنکه حاصل بلافاصله این دوستى که اتحادى مشترک علیه خانان ازبک بود به پیروزى منجر نشد و حتى امیرالامراى سپاه قزلباش، امیر یار احمد اصفهانى معروف به منجم ثانى، در طى جنگ کشته شد «918 ق / 1512 م»، اما شاه صفوى چندى بعد این شکست را جبران کرد و به زودى بار دیگر مهاجمان ازبک را به ترک خراسان و عقب نشینى به ماوراءالنهر واداشت.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  6. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #104
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    نبرد شاه اسماعیل اول با عثمانى

    «920 ق / 1514 م»

    پیشروى شاه اسماعیل اول در ماوراءالنهر و گسترش مذهب شیعه در سرزمینهاى شرقى قلمرو اسلامى، براى بایزید دوم - سلطان عثمانى - که خود را پیشواى همه مسلمانان جهان مى‏دانست، سخت گران مى‏آمد. سعى صوفیان اردبیل در نشر و تبلیغ دعوت شیعى در نواحى آناتولى، دربار عثمانى را از آغاز دچار دغدغه خاطر ساخته بود. از سوى دیگر، زمزمه وجود پاره‏اى مذاکرات محرمانه بین سلطان صفوى با دشمنان اروپایى دولت عثمانى هم که در صورت صحت پیشرفت عثمانى را در اروپا متوقف مى‏ساخت، موجب مزید توهم از دولت نوبنیاد صفوى گشت.

    سلطان سلیم اول، پادشاه عثمانى که در این ایام مثل شیبک خان ازبک و حتى بیش از او، در آیین تسنن تعصب مى‏ورزید، مبارزه با انتشار عقاید شیعه را لازمه داعیه خلافت اسلامى‏خود مى‏دانست و از بسط قدرت «شیخ اغلى» خانقاه اردبیل در مجاورت مرزهاى شرقى قلمرو خود ناخرسند و دل نگران بود.


    شورش شاه قلی تکلو در عثمانی در عهدشاه اسماعیل اول

    در این بین، بروز یک جنبش شیعى در آناتولى به نظر وى نوعى آژیر خطر تلقى شد. این جنبش عبارت بود از شورش شاه قلى تکلو «ربیع الاول 917 ق / ژوئیه 1511 م» که در نواحى شرقى عثمانى بر ضد دولت قیام کرد. چیزى که در این ماجرا مزید توهم سلطان سنى عثمانى شد، آن بود که بعضى از طوایف تکلو از مدتها پیش در اردبیل به دسته هاى قزلباش پیوسته بودند. ماجراى این شورش، سلطان عثمانى را به شدت نسبت به دسته هاى قزلباش و تکلو به خشم آورد. لاجرم در دفع آن عمدا" به خشونتى سبعانه دست زد که به قتل عام چهل هزار تن از شیعیان آناتولى منجر گشت. بعد از آن هم از بیم آنکه پادشاه شیعه براى انتقام از این کشتر بى رحمانه - که نوعى اهانت نسبت به دولت و رعیت وى محسوب مى‏شد - با دشمنان اروپایى عثمانى بر ضد وى متحد شود و براى وى دشواریهایى به وجود آورد، پیشرفتى کرد و لکشرى عظیم که گفته شده تعداد آن به یکصد و بیست هزار تن مى‏رسید، با تجهیزات فراوان، از جمله با توپخانه‏اى قوى و سلاحهاى آتشین و مخرب از جانب ولایت جزیره - در شمال عراق - به راه افتاد و عازم آذربایجان شد.

    سپاه قزلباش در این هنگام از حیث تعداد به زحمت به نیمى‏از این عده مى‏رسید و البته هم فاقد اسلحه آتشین کارساز و فراوان بود. از سوى دیگر، سپاه قزلباش طرز آرایش نیرو در برابر توپخانه را هم که برایش ناشناخته بود و تازگى داشت، نمى‏دانست. پادشاه صوفى که در این ایام در نواحى عراق بود، با این مایه سپاه از اصفهان با عجله به دفع دشمن شتافت. محمد خان استاجلو حاکم دیار بکر هم که قلمرو او یک هدف عمده این لکشرکشى سلطان سلیم بود و خود از صوفیان جانسپار خاندان صفوى محسوب مى‏شد، با قواى خود به سپاه شاه پیوست. جنگ در دشت چالدران بین ارومیه و خوى روى دارد در دوم رجب 920 ق / 23 اوت 1514 م روى داد. پادشاه صفوى در عرصه نبرد رشادت و جلادت فوق العاده‏اى از خود نشان داد. حتى چند بار با شمشیر به توپهاى دشمن حمله کرد و زنجیرهاى آنها را گسیخت. سپاه قزلباش هم در دفع حمله مخالفان حرارت و جسارت فوق العاده نشان داد، اما پیروزى نصیب دشمن شد؛ که از حیث قدرت سلاح و تعداد سپاه بر نیروى قزلباش تفوق کامل داشت. محمد خان استاجلو با تعداد زیادى از امیران قزلباش در جنگ کشته شدند و شاه با قسمتى از سپاه خود به حدود همدان عقب نشست. تبریز به دست دشمن افتاد، اما ادامه توقف در آنجا براى سپاه مهاجم ممکن نشد. دو هفته بعد، شاه صفوى دوباره به تختگاه خود تبریز بازگشت. در همین بازگشت بود که پادشاه هنر دوست با نگرانى بسیار از احوال کمال الدین بهزاد نقاش که مى‏ترسید به دست دشمن افتاده باشد، جویا شد. البته دیار بکر و قسمتى از نواحى کرد نشین اطراف آن در دست عثمانى باقى ماند، اما سلطان عثمانى موفق به نابودى دولت نوبنیاد شیعى، که آن را سد راه توسعه خود در مرزهاى شرق مى‏دانست، نشد. با این حال، زوجه صوفى به دست دشمن اسیر گشت و این واقعه تا آخر عمر، پادشاه جوان را دچار تألم شدید و احساس خفت کرد.


    همکاری با غرب علیه عثمانی

    بعد از این شکست بود که پادشاه قزلباش، فکر برقرارى نوعى همکارى یا اتحاد با دشمنان غربى دولت عثمانى را مورد بررسى جدى قرار داد. فرستاده لودویگ، پادشاه هنگرى را که یک مارونى لبنانى به نام پطروس بود و سپس سفیر کارل پنجم پادشاه آلمان را به حضور نپذیرفت و چندى بعد ضمن نامه‏اى که به فرمانرواى آلمان نوشت، از اینکه پادشاهان فرنگ به جاى اتحاد بر ضد خطر عثمانى، با یکدیگر مخالفت ابراز مى‏نمایند، اظهار تعجب کرد «929 ق / 1523 م». با این اظهار تعجب، پادشاه شیعه در واقع آمادگى خود را براى اتحاد با آنها جهت تجدید یک جنگ همزمان دو جبهه‏اى علیه عثمانى، به نحو قابل درکى اعلام کرد. در واقع مناسبات گذشته‏اى را که در اواخر عهد اوزون حسن آق قویونلو بین ایران و اروپا بر ضد توسعه قدرت عثمانى آغاز شده بود، قابل تجدید نشان داد. اما پیش از آنکه مذاکرات منجر به اقدامات جدى شود مرگ به سراغش آمد و این طرح همکارى، که تحقق آن هم به هر حال خالى از اشکال نبود به عهده تعویق افتاد.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  8. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #105
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    کشور دارى شاه اسماعیل اول «907 - 930 ق / 1501 - 1524 م»

    شیوه کشور دارى شاه اسماعیل و ترویج مذهب شیعه محتملا" مانع تجزیه ایران آشوب زده میان دو قدرت بزرگ عثمانى و ازبک شد. وى براى تعدیل سیاستهاى افراطى سران قزلباش، صوفیان و مریدان حیدرى، علماى ایرانى و نیز جبل عامل، کوفه و بحرین را به تدوین کتابهاى فقهى در زمینه شیعه جعفرى دعوت کرد «ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب، ص 126». محقق کرکى که در نشر فقه و اصول مذهب جعفرى شخصیت مهمى‏محسوب مى‏شد، از جمله آنان بود. از جمله اقدامات شاه صفوى براى تجلیل از امامان شیعه؛ ضرب سکه با نام ائمه اثنى عشرى «جهانگشاى خاقان، ص 149»؛ قرار دادن نام 12 امام معصوم به عنوان سجع مهر شاهى «درباره مهرهاى شاه اسماعیل اول، صص 182 - 185»؛ تعمیر و توسعه آرامگاه امامان در شهرهاى عراق و مشهد و نیز ایجاد ساختمان مقبره براى امام زاده‏ها در شهرهاى ایران «عالم آراى عباسى، صص 127 - 129» و طرح آب رسانى از فرات به نجف بود «گلشن مراد، ص 556».

    شاه اسماعیل براى ترویج مذهب شیعه در کشورى که اکثریت مردم آن اهل سنت بودند، به خشونتهایى نیز دست یازید؛ این کار اغلب به دست قزلباشان و گروه تبراییان انجام مى‏گرفت «عالم آراى عباسى، صص 64 - 65».
    شاه اسماعیل کلیه وظایف ادارى و کشورى را به ایرانیانى سپرد که در اعتقادشان به تشیع جاى شک و شبهه نبود و هم بسیارى از آنان پیشینه طولانى در کارهاى دیوانى داشتند. نامدارترین رجال او اینانند: امیر زکریا تبریزى، محمود خان دیلمى، قاضى شمس الدین لاهیجانى، امیر نجم رشتى، امیر نجم ثانى، میر سید شریف شیرازى و شمس الدین اصفهانى« لب التواریخ، صص 394 - 407».

    شاه اسماعیل به رسوم و آیینهاى مذهبى و ملى بسیار علاقه نشان مى‏داد و به ایجاد آبادانى و بناهاى یادبود اهتمام داشت. مهمترین آثارى که از دوران وى به یادگار مانده، اینهاست: 4 بازار دور میدان قدیم اصفهان؛ مدرسه‏هارونیه و بقعه امام زاده هارون در اصفهان. وى بناهاى یادبودى هم در اوجان فارس و شیراز و آبادانى و ساختمانهاى متعددى در خوى و تبریز بنیاد کرد.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  10. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #106
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    شاه طهماسب صفوى

    «930 - 984 ق / 1524 - 1576 م»

    بعد از وفات شاه اسماعیل اول، به سعى امیران !قزلباش، پسرش طهماسب در تبریز به سلطنت نشست. وى در شهاباد در حوالى اصفهان به دنیا آمده بود«ذى‏الحجه 919 ق / فوریه 1514 م» و هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى یازده سال بیش نداشت. برادران دیگرش بهرام میرزا، القاص میرزا، و سام میرزا، هر سه از طهماسب کوچکتر بودند. خردسالى او در آغاز سلطنت به سران قزلباش فرصت داد تا به نام تقرب به او یا حمایت از او، به تسویه حسابهاى شخصى بپردازند. این حسابها ناظر به هوسهاى قدرت جویى رؤساى قزلباش بود و منجر به اختلالى در قدرت مرشد کامل نشد. در واقع چند بار بین این سرکردگان قزلباش، نزاعهاى خونین هم رخ داد و حتى دولتخانه نیز که دربار شاه بود گه گاه مورد تعرض واقع شد؛ اما شاه جوان، به رهنمایى مشاوران حرم، هر دفعه با ایجاد تفرقه بین دسته‏هاى متخاصم، گزند آنها را از خود و سلطنت خود دور کرد.


    دفع تهاجمات عبیدالله خان ازبک


    در این بین، عبیدالله خان ازبک، برادرزاده شیبک خان مقتول، با استفاده از اوضاع حاکم در دربار پادشاه قزلباش از ماوراءالنهر به خراسان تاخت. این تاخت و تازها از 931 ق / 1525 م تا 937 ق / 1530 م، شش بار صورت گرفت؛ در هر بار، خان ازبک شکست خورده به ماوراءالنهر بازگشت و بار دیگر به خراسان و نواحى اطراف هجوم آورد. انگیزه این تهاجمات هم اغلب کینه ها و تعصبات مذهبى بود که نتیجه‏اش ویرانى و خرابى و قتل نفوس بى گناه بود. در هر حال، شاه طهماسب توانست در دفع این تهاجمات، از خود کارنامه قابل قبولى ارائه دهد.


    پیمان صلح با عثمانی در عهد شاه طهماسب


    از دیگر حوادث مهم دوران او، جنگ با دولت عثمانى بود، در این جنگ رشادتى که پسر شاه طهماسب - شاهزاده اسماعیل میرزا - از خود نشان داد، تا مدتها بعد در خاطره سپاه ترک باقى ماند و در الزام سلطان عثمانى به برقرارى پیمان صلح مؤثر افتاد.


    حکومت شاه طهماسب ، سلطنتی آرام و بی دغدغه

    شاه طهماسب پس از انعقاد پیمان صلح، تقریبا" تا اواخر مدت فرمانروایى خویش دیگر با هیچ خطر و تهدید عمده‏اى در خارج و داخل روبه‏رو نشد. فرمانروایى وى پنجاه و دو سال به طول انجامید. شاه صفوى با وجود توفیقى که در دفع تاخت و تاز ازبک عثمانى عایدش شد، روى هم رفته، بخش عمده آن بى حاصل و تقریبا" خالى از افتخار بود. دامنه هیجان آورى که در نیمه اول این مدت، براى او تا حدى موجب شهرت و آبرو شد، در نیمه آخرش با استرداد شاهزاده پناهنده عثمانى به ترکان لطف و تأثیر آن تا حدى از میان رفت. هر چند رفتار جوانمردانه او با همایون پادشاه تیمورى تبار هند که پس از پدرش ظهیرالدین بابر - هم پیمان سابق شاه اسماعیل اول در جنگ ازبکان - به تخت سلطنت نشست و به سبب شورش سردار افغانى خود شیر خان لودى که بر وى شوریده بود، به درگاه طهماسب پناه آورد در 951 ق / 1544 م، تا حدى توانست خاطره آن شیوه ناجوانمردانه در استرداد شاهزاده عثمانى را از خاطره ها بزداید. همایون شاه، هر چند در آغاز چندان به گرمى‏پذیرفته نشد، سرانجام بعد از یک سال اقامت در ایران به دستور شاه و با کمک یک دسته از سپاه قزلباش به هند بازگشت و موفق شد مدعى تاج و تخت خود را برکنار و سلطنت را اعاده کند. در پى این ماجرا، قندهار به ایران تعلق گرفت و رابطه دوستى بین صفویه و تیموریان هند که از عهد شاه اسماعیل آغاز شده بود، بیش از پیش استحکام یافت و حتى نتایج هنرى و ادبى قابل ملاحظه‏اى هم به بار آورد.

    شاه طهماسب در زمینه ترویج مذهب شیعه مساعى پدر را دنبال کرد. در همین راستا بود که وى محقق کرکى، شیخ على جبل عاملى را «نایب امام» خواند و ضرورت اجراى احکام شرعى او را به همین عنوان بر همه حکام و عمال الزام نمود. شاه طهماسب، تمام اکابر و امیران درگاه و حکام و سایر ارکان دولت را در جمیع امور الزام به اطاعت شیخ على کرکى مجتهد معروف عصر کرد. حضور شیخ کرکى در لشکرکشیهاى شاه، نه تنها به جهت مشورت با پادشاه در مواقعى که اخذ تصمیم مستلزم رجوع به فتواى شرع مى‏شد، بوده است، بلکه در عین حال متضمن توهم جلب برکت و عنایت الهى بوده است. خود او هم که سالها به شراب و بنگ و سایر انوع لهو و لعب عادت داشت به اقتضاى این حکم از تمامى‏مناهى توبه کرد «950 ق / 1543 م» و در کار امر به معروف و نهى از منکر نیز گه گاه خشونت نشان داد. با آن که بیشتر اوقاتش در حرمسرا و در صحبت با زنان مصروف مى‏شد، در امر طهارت و غسل وسواس فوق‏العاده به خرج مى‏داد. در رعایت فتاوى و مراعات خاطر علما هم افراط مى‏کرد و گاه توجه فوق‏العاده‏اى که به برخى از آنها اظهار مى‏کرد، موجب بروز حسادت و کدورتهاى طولانى و ناروا در بین آنها مى‏گشت. اوقات فراغتش را صرف خطاطى، نقاشى و شاعرى مى‏کرد و دراین سه هنر، قریحه‏اى متوسط داشت. یکچند هم چنان علاقه جنون آمیزى به خر سوارى نشان داد که این کار، نزد سایر بزرگان نیز رواج فوق العاده یافت؛ بعد از وى نیز، تنها فقها به خاطر مفهوم رمزى که در آن بود، همچنان آن را ادامه دادند.
    در فرصت جویى از ارتباط با دشمنان اروپایى بر ضد عثمانى قدرت تشخیص شاه اسماعیل و دور اندیشى اوزون حسن را نداشت. در حالى که سواحل خلیج فارس معروض دست اندازى پرتغالیها بود، شریعت پناهى و تظاهر به دیندارى او مانع از استفاده درست او از مخالفان آنها شد. اهمیت ایجاد و روابط بازرگانى با دولتهاى اروپایى را هم که در عین حال متضمن دست یابى به بعضى امتیازات نسبت به دولت متخاصم و متجاوز عثمانى مى‏شد، درک نکرد. گزارش سفر آنتونى جنکینسون انگلیسى که از جانب ملکه الیزابت و فرمانرواى مسکو به دربار قزوین آمد، این بى خبرى او را از اوضاع عصر نشان مى‏دهد. پادشاه قزلباش که این نماینده پادشاهان مسیحى را به حضور پذیرفت و اعتنایى هم به پیشنهادهاى او نشان نداد، هنگام خروج او از دولتخانه، فرمان داد تا هر جا را که او قدم گذاشته و «آلوده» کرده بود، طاهر نمایند! با این حال پادشاه قزلباش فرصت طلبى ماکیاولى خود را در برخى از مواقع به خاطر شریعت پرورى خویش مى‏توانست از یاد ببرد یا نادیده بگیرد.




    پسر ارشدش محمد میرزا که بعدها به نام خدابنده خوانده شد ولیعهدش بود، اما او در اواخر عمر بیشتر کارها را به پسر دیگرش صید میرزا واگذار مى‏کرد که محبوب او اما فاقد صفات لازم براى فرمانروایى و براى حل و فصل امور سلطنت بود. با آنکه قزلباش او را به چشم صوفى اعظم و مرشد کامل مى‏دید و در حق او نیز به اندازه پدرش شاه اسماعیل جانسپارى و فداکارى اظهار مى‏کرد، خست فوق العاده او به تدریج در اواخر عمرش، بسیارى از امراى این طایفه را از وى ناخشنود کرد. اختلاف بین امیران قزلباش هم که در اوایل سلطنت گه گاه از آن به نفع خود بهره مى‏جست، در اواخر دوران فرمانرواییش به دسته بندیهاى خطرناک انجامید و بالاخره در مسئله جانشینى او به حوادث خونین داخلى میان فرزندانش منجر گشت. مرگ او به دنبال یک بیمارى طولانى چند ساله در صفر 984 ق / مه 1576 م روى داد.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  12. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #107
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    تذکره شاه طهماسب آیینه خشونتها


    طهماسب کتابى مختصر هم در شرح وقایع و احوال خود نوشت که تذکره شاه طهماسب نام دارد. در این کتاب به وضوح نویسنده را یک فرمانرواى ماکیاول و در عین حال بیش از حد تن آسا، خرافه پرست، عارى از شفقت و به ویژه فوق العاده خشکه مقدس نشان مى‏دهد. در واقع حیله گرى و مصلحت بینى بارها به او امکان داد تا از اختلاف سران قزلباش به نفع خود استفاده کند، و جهت تحکیم قدرت و امنیت خاطر خود، آنها را به جان هم بیندازد. در تنبیه تقصیر کاران، خشونت و صلابت او گه گاه قساوت آمیز و سبعانه بود. در تاخت و تازهایى که در گرجستان کرد، بى رسمیهایى از او سر زد که فجایع چنگیز و تیمور را به خاطر مى‏آورد. در احسن التواریخ روملو، از مورخان ستایشگر عصرش، نمونه هایى از این خشونتها نقل شده است که خشونت طبع این خشکه مقدس دین پناه را در حد درنده خویى آمیخته با جنون لذت از شکنجه نشان مى‏دهد. جنون موحشى که تاریخ بارها آن را در رفتار این گونه کسان به ویژه به هنگام پیروزى و در اختیار داشتن قدرت تجربه کرده است.


    خست و مال دوستی شاه طهماسب


    خست و مال دوستى فوق العاده شاه غالبا" او را در نظر اطرافیانش مورد نفرت یا دست کم در خور تحقیر و ترحم مى‏ساخت. قسمتى از اوقات شبانه روزش صرف زیر و رو کردن دفاتر حساب خزانه و رسیدگى به درآمدها و هزینه ها مى‏شد.

    بدلیسى، صاحب کتاب شرفنامه، که خود یکچند به خزاین او رسیدگى مى‏کرد ظاهرا" با قدرى مبالغه که رسم مورخان عصرش بود، خاطر نشان مى‏کند که بعد از عهد چنگیز خان هیچ پادشاه دیگرى آن اندازه ثروت نیندوخت. ظاهرا" از تأثیر همین طبع لئیم - و نه زهد یا علاقه به تشویق مدایح ائمه - بود که او، شاعران را به درگاه راه نداد و آنها را به مدح خاندان رسالت حواله داد تا از صله بخشى به آنها رهایى یابد. از وقتى صلح با دولت عثمانى او را از جنگجویان قزلباش تا حدى بى نیاز کرد، دیگر از صرف مال در توصعه یا تشویق سپاه هم صرفه جویى کرد. حتى در چهارده سال آخر سلطنت از پرداخت مستمرى لشکریان نیز شانه خالى مى‏کرد. چون خروج از حرمخانه و برقرارى بار عام و شکار و گردش در اطراف مملکت متضمن صرف مال و احیانا" ریخت و پاش مى‏شد، در ده سال پایان عمر آنگونه که از قدیم رسم پادشاهان ایران بود، به عرض حال دادخواهان هم توجه نکرد. دادخواهان که در حکومت بى مسئولیت و پر هرج و مرج اواخر عمر او، عده شان پیوسته رو به فزونى بود، مکرر در اطراف دولتخانه فریاد و شکایت و اعتراضشان بلند بود و او به سبب کاهلى و خست، مایل به شنیدن عرایض آنها نبود. شاه به بهانه رعایت شریعت، آنها را حواله به رجوع به محاکم شرعى مى‏کرد و از رسیدگى به احوال رعیت که غالبا" از احکام همین محاکم شرع شاکى بودند، خوددارى مى‏کرد. به قول سعدى؛ بناى ظلم از اول اندکى بود، هر که آمد چیزى بر آن مزید کرد تا بدین پایه رسید که هست.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  14. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #108
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    شاه اسماعیل دوم صفوى

    «982 - 985 ق / 1576 - 1577 م»

    اسماعیل میرزا، فرزند شاه طهماسب، از پسران دلیر و شجاع وى بود که در نبرد با عثمانیها از خود رشادت و جلادت زیادى نشان داد و همین توانایى و قدرت نمایى او، عاقبت منجر به صلح عثمانى با پادشاه صفوى گردید. اما از سوى دیگر، دلاورى و بى باکى و بى همانندى که شاهزاده اسماعیل میرزا از خود در مبارزه با ترکان نشان داد، حسادت پدر و سوءظن او را نسبت به وى تحریک کرد. شاه او را از حکومت شروان برداشت و به هرات فرستاد، اما چون با او سر بهانه جویى داشت، چندى بعد او را از آن سمت هم معزول کرد و به زندان انداخت «حدود 964 ق / 1557 م». محرک شاه طهماسب در توقیف فرزند، محبوبیت او در بین سپاه بود که شاه مى‏پنداشت ممکن است او را بر ضد وى به شورش وادارد. بهانه اش هم افراط شاهزاده در شرابخوارى بود که خود شاه به الزام علماى عصر از آن توبه کرده و هم به الزام آنها، آن را به شدت ممنوع ساخته بود.


    نزاغ بر سر حکومت در عهد شاه اسماعیل دوم


    هنگام وفات او، ولیعهدش محمد میرزا حاکم فارس بود و آمادگى و امیدى براى ورود در نزاع و جانشینى نداشت. در دولتخانه هم هیچ کس به فکر فرا خواندنش به قزوین نیفتاد. اسماعیل میرزا هم از سالها پیش مورد خشم پدر بود و در زندان به سر مى‏برد. لاجرم حیدر میرزا که لیاقتى نداشت اما سلطان «جنت مکان» در اواخر عمر غالبا" کارها را به او رجوع مى‏داد، در این هنگام چون در تختگاه حاضر بود با کمک و تأیید سرکردگان طایفه استاجلو که در این ایام در دستگاه سلطنت کسب قدرت هم کرده بودند، به جاى پدر به سلطنت نشست «صفر 984 ق / مه 1576 م». اما سلطنت او و اعمال نفوذ طایفه استاجلو، بلافاصله در دولتخانه با عکس العمل مخالفان مواجه شد و با زد و بند پرى خان خانم، دختر زیرک و توطئه پرداز شاه، اسماعیل میرزاى زندانى از محبس رهایى یافت و بلافاصله بعد از ورود به قزوین به سلطنت برداشته شد. براى رفع هرگونه منازعه در جلوس او، حیدر میرزا در همان دولتخانه به قتل رسید و سلطنت صفوى به اسماعیل میرزا رسید، که سومین و به حسابى چهارمین پادشاه سلسله صفوى بود و شاه اسماعیل دوم خوانده شد.

    نزدیک بیست سال «حدود 964 تا 984 ق / 1557 تا 1576 م» حبس مجرد و طولانى در قلعه خاموش و دسترس ناپذیر قهقهه - در ستیغ کوه سبلان بین تبریز و اردبیل - این شاهزاده شجاع شاد خوار و بى اندوه را، به یک یاغى بد بین انتقامجوى بى رحم تبدیل کرده بود که از همه چیز دربار پدر و حتى از مذهب و آیین و خویشان بى زار و بد بین شده بود. اسماعیل، به محض وصول به سلطنت، هم نسبت به مذهب پدران خویش عکس العمل نشان داد و هم قطع نسل تمام خویشان را که شامل عموها، عموزادگان، برادران و برادرزادگان خودش مى‏شد، با بى رحمى‏تمام مایه تشفى خاطر خویش یافت.



    شاه اسماعیل دوم یا سلطان دیوانه


    سلطنت او کوتاه، خونین و آکنده از خشونت و بى ثباتى بود، و قسمتى از اوقات آن در قهوه خانه‏ها، کوکنار خانه ها و در کوى بدنامى‏مى‏گذشت. عیاش، بى رحم، و نسبت به امور ملک دارى غالبا" بى‏گانه و بى‏توجه بود. شبهایش را با دروپس پسر حلوایى که محبوب او بود، در هرزه گردى مى‏گذراند و روزهایش در خواب و خمار یا در صادر کردن و اجراى احکام سفیهانه، ظالمانه و بى ملاحظه مى‏گذشت. محنت بیست سال زندان او را تقریبا" دیوانه و دچار نوعى مالیخولیاى عارى از اعتدال کرده بود.
    اسماعیل دوم، براى آنکه سلطنتش از هر گونه شورش و مخالفتى در امان بماند، در همان آغاز فرمانروایى، هم عده زیادى از طوایف استاجلو را که با روى کار آمدن وى مخالف بودند، به قتل رساند و هم تقریبا" تمام شاهزادگان خاندان صفوى را که ممکن بود در دست مخالفان، وسیله ایجاد اختلال در کارهایش گردند نابود یا کور کرد. بدینگونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن از عموها و برادرزادگان را که مى‏ترسید به صورت مدعیانش درآیند، هلاک کرد. محمد میرزا حاکم فارس و پسرانش عباس میرزا و حمزه میرزا که از این کشتار در امان ماندند، به علت دوریشان از پایتخت بود؛ هر چند تصمیم وى به قتل آنها وقتى از طرف اسماعیل به جد دنبال شد که خود او در همان اوقات و پیش از اجراى حکم به وضع مشکوکى درگذشت و بدین ترتیب برادر و برادر زادگانش در شیراز از مرگ حتمى‏نجات پیدا کردند.


    سرانجام شاه اسماعیل دوم


    شاه اسماعیل چون در کودکى توسط یک معلم اهل سنت تربیت شده بود، به تشیع علاقه‏اى نداشت و آن را منشأ اختلاف رعیت و موجب جنگ داخلى در بین مسلمین مى‏یافت و محکوم مى‏کرد.
    درباریان و نزدیکانش هم، گرایش به تسنن داشتند و او را به ترک تشیع و بر انداختن قدرت قزلباش تشویق مى‏کردند. چون برخى از طرفدارانش نیز خود را در معرض سوءظن و هدف نقشه هاى خونین او یافتند به همدستى خواهرش پرى خان خانم که در روى کار آوردنش نقشى مؤثر داشت، در صدد برکنار کردنش برآمدند. اما اعتیاد به استعمال افیون و افراط در آنگونه مواد مخدر، ظاهرا" زودتر از اقدام مخالفان موجب خاتمه دادن قدرتش شد. صبحگاهان یک شب مستى و بى خودى، شاه اسماعیل دوم را در خانه اش مرده یافتند «رمضان 985 ق / نوامبر 1577 م».
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  16. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #109
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    محمد خدابنده صفوى

    «985 - 996 ق / 1577 - 1588 م»

    با مرگ شاه اسماعیل دوم «985 ق / 1577 م»، با تصفیه خونینى که او در خاندان صفوى کرده بود، جز محمد میرزا که بخت او را از مرگ حتمى‏نجات داد، هیچ کس دیگر باقى نمانده بود. لاجرم سر کردگان قزلباش و توطئه پردازان حرم بر سلطنت او توافق کردند.

    سلطنت محمد میرزا در شیراز اعلام شد و او یک هفته بعد به قزوین آمد و بر تخت نشست. بعد از جلوس، امراى قزلباش، این پادشاه ضعیف، بى لیاقت و تقریبا" عاجز را خدابنده لقب دادند. محمد میرزا به هنگام جلوس چهل و هفت سال داشت «تولد 938 ق / 1531 م» و به سبب «ضعف بینایى» که از بیمارى آبله در سالهاى کودکى بدان دچار شده بود، تقریبا" در حد نابینایى کامل بود. در زمان پدرش یکچند عنوان ولیعهد داشت، اما بعدها اسماعیل میرزا - شاه اسماعیل دوم - به خاطر دلاورى و سلحشورى از او جلو افتاد. در آن ایام و بعد از حبس اسماعیل، عنوان ولیعهدى او محفوظ ماند، اما شاه به آن نظر در وى نمى‏نگریست. در آخر عمر شاه طهماسب، حکومت فارس به او واگذار شد، اما به علت ضعف بینایى که داشت، در آن حکومت نیز وجودش منشأ اثرى نبود. با این حال چون بعد از آگهى از مرگ شاه اسماعیل دوم به الزام امیران قزلباش در همان شیراز سلطنت خود را که هنوز بى آینده و نا استوار بود اعلام کرد «رمضان 985 ق / نوامبر 1577م» ، در پایان رفع اختلاف امرا به قزوین آمد و به سلطنت نشست «شوال 985 ق / دسامبر 1577 م».


    سلطان محمدخدابنده بازیچه درباریان

    یازده سالى که این بنده خدا عنوان سلطنت و اورنگ فرمانروایى صفوى را یدک مى‏کشید، در حقیقت دوره تسلط امراى قزلباش بود و جمیع امور مملکت در دست آنها قرار داشت. در خاندان صفوى، هیچ پادشاهى حتى شاه سلطان حسین هم به اندازه او سست رأى و بازیچه اراده درباریان نبود. به خاطر بى حالى و سست رأیى او، دربار دچار طغیان و تمرد حکام و عرصه ستیزه جوییها و دسته بندیهاى امراى طوایف چون؛ شاملو، استاجلو و دیگران شد. بى حالى بیمار گونه او دست همسرش مهد علیا خیرالنسا بیگم را که چون به خاندان امراى محلى مازندران منسوب بود، از داعیه قدرت طلبى خالى نبود، در کارها باز گذاشت. اما مداخله او در امور مملکت با طبیعت خشن و با غیرت بدوى گونه امراى قزلباش سازگارى نداشت؛ و تحمل امر و نهى یک زن هر چند ملکه باشد، از حوصله طاقت و تربیت آنها خارج بود. یک چند او را از مداخله در کارها بر حذر داشتند؛ سپس پنهانى به تهدید او پرداختند، اما مهد علیا که ذاتا" قدرت طلب و استیلاگر بود، به تهدید آنها وقعى ننهاد و سرکردگان قزلباش را از خود رنجاند. عاقبت، عده‏اى از سران آنها متحد شدند، و خشمگین و مسلح به دولتخانه ریختند؛ ملکه در پیش چشم پادشاه و شوهر که در یک لحظه از فرط ترس، ظاهرا" به کلى نابینا شده بود، را با وضعى فجیع و با خشونت بسیار هلاک کردند؛ حتى مادر پیر ملکه را نیز که در نزدیک دولتخانه سکونت داشت، به قتل آوردند «987 ق / 1579 م» و در این کار از هیچ اهانتى به حیثیت مرشد کامل و صوفى اعظم و مظهر الوهیت فروگذار نکردند


    فرمانروایی محمد خدابنده حکومتی بی ثبات

    محمد خدابنده که نمى‏توانست اعتراض کند از ترس سکوت کرد و حتى تسلیم به اراده قاتلان، این جسارت بى سابقه را تأیید نمود. وزیرش میرزا سلیمان اعتمادالدوله را هم چندى بعد از فتنه‏اى که در خراسان بر ضد شاه در گرفت، بى هیچ اعتراضى به دست یاغیان سپرد که بلافاصله به وسیله آنها کشته شد «991 ق / 1583 م»، و این بنده خدا در هیچ یک از این فتنه ها، از بیم نوکران جان نثار جانسپار خویش، دم بر نیاورد. ولیعهدش حمزه میرزا که بر خلاف پدر رشید و شجاع و با کفایت بود، براى خاتمه دادن به این بى نظمى‏و بى رسمیها به کوشش برخاست، اما بى حالى پدر که نام سلطنت و عنوان مرشد کامل به او اختصاص داشت، برقرارى هیچ گونه نظم و ثباتى را اجازه نمى‏داد. پسر دیگرش عباس را که طفلى خردسال بود و حکومت خراسان به نام او بود، عده‏اى از امیران شاملو در هرات به سلطنت برداشتند و از حکم خدابنده سر پیچیدند «989 ق / 1581 م» . به دنبال منازعات طولانى در 991 ق / 1583 م قرار بر آن شد که حکومت خراسان براى عباس میرزا بماند؛ عراق به حمزه میرزا تعلق داشته باشد و عنوان سلطنت از آن خدابنده باشد؛ بدینگونه اختلافات قزلباش، قلمرو صفوى را معروض نوعى تجزیه ساخت، هر چند این هم موجب رضایت واقع نشد و اختلافات دوام یافت.


    عثمان پاشا در تلاش برای تسخیر ایران

    در ماجراى اختلافات امیران قزلباش که به قتل مهد علیا ختم شد، عثمان پاشا، سردار عثمانى به حکم سلطان مراد سوم خوندگار روم، نواحى قراباغ، گرجستان و شروان را اشغال کرد، اما به وسیله حمزه میرزا مغلوب و منهزم گشت. مع هذا، چون «باب عالى» - دربار عثمانى - از اختلال دربار صفوى و جریان جنگ داخلى بین طرفداران عباس میرزا و مخالفان او آگاهى داشت؛ بار دیگر عثمان پاشا را به ایران فرستاد. این بار، سپاه عثمانى تا تبریز پیش آمد و اختلاف بزرگان قزلباش، مانع اقدام جدى در جلوگیرى از پیشرفت آنها شد. اما حمزه میرزا بعد از قرارى که در خراسان نهاد و به برقرارى صلح منجر شد، در بازگشت به قزوین «991 ق / 1583 م» و ناچار به مذاکره صلح رضا داد. مذاکرات براى رفع اشغال و تخلیه خاک ایران آغاز شد و حمزه میرزا بدینگونه بر اوضاع مسلط گشت.


    توطئه امرای خراسان در عهد محمد خدابنده

    با این حال چون در صدد برآمد تا کشندگان مادر را که همچنان در دربار پدر و در حکومت بلاد مسلط مانده بودند، به دام اندازد و آنها را کیفر دهد، به شدت معروض تحریک و توطئه هاى امراى قزلباش واقع شد. دشمنان حمزه میرزا بر وى پیشدستى کردند، و او ره تحریک آنها در حمام به دست دلاک کشته شد «994 ق / 1586 م». سران قزلباش هم در حال تخاصم و تنازع با یکدیگر باقى ماندند و سلطان بى‏کفایت هم که پسر دیگرش شاهزاده ابوطالب را به ولیعهدى برگزیده بود، از عهده رفع این اختلافها بر نمى‏آمد، سهل است خود و ولیعهدش در واقع بازیچه اغراض امیران قزلباش بودند. امراى خراسان، از جمله مرشد قلى خان استاجلو و على قلى خان شاملو، دیگر بار کوشیدند تا خدا بنده و ولیعهدش را که در حقیقت از فرمانروایى هیچ چیز جز مجرد عنوان نداشتند، کنار بگذارند. پس، عباس میرزا که در این هنگام جوانى هجده ساله بود و طى چند سال اخیر به عنوان پادشاه خراسان - در مقابل حمزه میرزا که پادشاه عراق عجم محسوب مى‏شد - در هرات عنوان فرمانروایى داشت؛ به عنوان پادشاه جدید صفوى بر تخت بنشانند. سلطان محمد که در شیراز بود، هر چند همراه ولیعهد خویش ابوطالب میرزا با عجله تمام خود را از فارس به قزوین رساند؛ موفق به جلوگیرى از توطئه امرا نشد؛ ناچار تاج فرمانروایى را بر سر عباس نهاد و از سلطنت کناره گیرى کرد؛ اما بلافاصله توقیف شد «ذى‏الحجه 996 ق / نوامبر 1588 م» و بدینگونه سلطنت عباس بهادر خان با برکنارى پدرش از تخت سلطنت آغاز شد.



    مطالب مرتبط با موضوع:
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  18. #110
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    آغاز جنگهاى ایران و عثمانى در زمان شاه محمد خدابنده

    «986 ق / 1578 م»

    مرگ شاه طهماسب اول و اختلافاتى که بعد از آن پادشاه میان سرداران قزلباش بر سر سلطنت ایران ظهور کرد، مایه ضعف دولت و سرکشى حکام ولایت و طوایف و اقوامى‏شد که در اطاعت دولت صفوى به سر مى‏بردند. در جریان این اختلافات، بسیارى از سرداران مجرب و با کفایت ایران کشته شدند و کارها در زمان شاه اسماعیل دوم، بیشتر به دست جوانان بى تجربه و نو رسیده و خود رأى افتاد. امور لشکرى مختل شد و اتحاد در اتفاقى که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب میان طوایف قزلباش، به ویژه در برابر دشمنان خارجى وجود داشت، به نفاق و دشمنى و رقابت مبدل شد. شاه اسماعیل دوم با آنکه به مدهب تسنن مایل بود و در تقویت و ترویج آن مذهب مى‏کوشید، بر دولت عثمانى به چشم سوءظنن و بدبینى و خصومت مى‏نگریست. زیرا سلطان عثمانى بر خلاف آداب و رسوم سیاسى، سفیرى براى تبریک جلوس وى به ایران نفرستاده بود. حتى نوشته اند که به همین دلیل مصمم بود که لشکر به بغداد کشد و آشکارا با سلطان عثمانى از در جنگ درآید، و همین تصمیم را هم یکى از علل کشته شدن او دانسته اند؛ زیرا سران قزلباش از بر هم زدن مصالحه نامه‏اى که میان شاه طهماسب و سلطان سلیمان خان قانونى منعقد شده بود و تا آن زمان دوام داشت، ناخرسند و از تجدید جنگ میان دو کشور بیمناک بودند.

    در مدت کوتاه حکمروایى شاه اسماعیل دوم، به علت رفتار سخت و سیاست خشونت آمیزى که وى نسبت به مخالفان خود و سران قزلباش در پیش گرفت، آرامش و صلح در ولایات و سر حدات ایران به ظاهر برقرار بود، اما پس از مرگ وى و جلوس شاه محمد خدابنده، به علت بى کفایتى و سست رأیى و سیاست تردآمیز این پادشاه، زمام امور در آغاز به دست همسرش مهد علیا و پس از قتل او بازیچه دست میرزا سلیمان وزیر و جمعى از رؤساى قزلباش بود. کار اختلال و بى نظمى‏امور کشور و طغیان و سرکشى طوایف و اقوام تابع ایران بالا گرفت، و طولى نکشید که دولت مرکزى با جنگهاى داخلى و تجاوزات خارجى مواجه گشت.


    تهاجم عثمانی به آذربایجان در عهد شاه محمدخدا بنده

    در نخستین سال پادشاهى محمد خدابنده، گروهى از کردان مطیع ایران، که میان ولایت وان و آذربایجان به سر مى‏بردند؛ چون از ضعف و اختلال دولت صفوى و نفاق سران قزلباش خبر یافتند، به سبب اشتراک مذهب به دولت عثمانى توجه کردند. خسرو پاشا، حاکم وان، به دستور دربار عثمانى، ایشان را به غارت کردن نواحى غربى آذربایجان برانگیخت. سپس خود نیز با کردان یاغى به خاک ایران تجاوز کرد. امیر خان موصلوى ترکمان امیرالامراى آذربایجان هم در مقابله با این تهاجم کارى از پیش نبرد. مهاجمان کرد و ترک بى خبر بر نواحى سلماس و ارومیه و خوى تاختند و آن حدود را به باد غارت دادند، و جمعى از مردم بى گناه را کشته و عده‏اى دیگر را به اسارت گرفتند.
    خبر حمله سپاه عثمانى به آذربایجان سبب شد که گروهى دیگر از طوایف کرد نیز یاغى شدند و تا حدود مراغه را به باد غارت دادند. مردم شروان هم، که از تعدیات حکام قزلباش به جان آمده بودند، به سلطان عثمانى توسل جستند و او را به گرفتن آن ولایت تشویق کردند.


    نقض عهدنامه صلح توسط پادشاه عثمانی و تهاجم به ایران

    سلطان مراد خان پادشاه عثمانى، چون اوضاع ایران را بر کشور گشایى و جبران شکستهاى پیشین مساعد دید، بر خلاف عهدنامه صلحى که در زمان جدش - سلطان سلیمان خان قانونى - میان دو دولت منعقد گشته و نسلا" بعد نسل معتبر شناخته شده بود، به پاشایانى که در ولایات شرقى عثمانى و در جوار سر حدات ایران حکومت داشتند، دستور تهاجم و حمله داد. طویل محمد پاشا صوقلى - وزیر اعظم عثمانى - نیز مصطفى پاشا معروف به لله پاشا، وزیر ثانى را به فرماندهى، یا به اصطلاح آن عصر، به سر عسکرى سپاه - فرماندهى لشکر - روانه ایران کرد.

    مصطفى پاشا در روز 26 صفر سال 986 ق / 8 مه 1578 م از اسکوتارى، به عزم ایران حرکت کرد. در راه توسط یکى از امیران ایرانى نامه‏اى براى شاه محمد فرستاد که به فرمان سلطان عثمانى با سیصد هزار سوار و 600 توپ و شش هزار تفنگچى به ایران مى‏آید تا انتقام برادر او شاه اسماعیل دوم را از کشندگان وى بستاند! و همچنین از جانب سلطان مأمور است که عیسویان گرجستان را از حکام ستمکار ایرانى آزاد کند.

    در همان حال پنج کشتى بزرگ و دو کشتى کوچک هم، که حامل سرباز و توپخانه و اسلحه بود، از طرف دولت عثمانى به بندر طرابوزان فرستاده شد. ضمنا" سلطان عثمانى به محمد گراى خان تاتار - پسر دوستگراى خان - که مطیع آن دولت بود، دستور داد که سپاهیان تاتار از جانب دشت خزر و دربند به ولایت شروان درآید و با مصطفى پاشا یارى کند.


    حرکت مصطفی پاشا عثمانی به قزوین

    همینکه خبر حرکت مصطفى پاشا و حمله سپاه تاتار به قزوین رسید؛ شاه محمد، به صوابدید وزیر و بزرگان دولت، نامه‏اى محبت آمیز به سلطان مراد خان نوشت و سبب نقض عهدنامه صلح را جویا شد، ولى مأموران عثمانى، پیک ایرانى را در سر حدات مرزى دستگیر و مانع رسیدن نامه به سلطان عثمانى شدند. مصطفى پاشا، از راه ارزروم به ولایت قارص رفت و به تعمیر حلقه آنجا مشغول شد؛ در حالى که طبق مفاد پیمان، مقرر شد که قارص همواره ویران باقى بماند و هیچ یک از دو طرف نسبت به آباد کردن آنجا که در حقیقت منطقه بى طرف میان ولایت ارمنستان از متصرفات ایران، و ارزروم، از ولایات عثمانى بود، توجه نکنند.

    مصطفى پاشا از قارص وارد خاک قفقاز شد و چون این خبر به قزوین رسید، از جانب شاه به امیر خان ترکمان، بیگلربیگى آذربایجان، و امام قلى خان قاجار، بیگلر بیگى قراباغ، و محمد خان تخماق استاجلو، بیگلر بیگى چخورسعد «ارمنستان»، دستور داده شد که به اتفاق یکدیگر از پیشروى قواى ترک جلوگیرى کنند. سواران امام قلى خان و محمد خان، براى دفع دشمنى به یکدیگر پیوستند، ولى امیر خان، به علت خصومتى که میان طوایف ترکمان و استاجلو بود، به ایشان کمکى نکرد. حکام قراباغ و ارمنستان با اندک سپاهى که در اختیار داشتند، در آغاز دسته‏اى از پیشقراولان دشمن را در هم شکستند و بسیارى از سران ترک و کرد سپاه لله پاشا را از پاى درآوردند، وى عاقبت نزدیک قلعه چلدر با شیطان قلعه از لله پاشا شکست خوردند و به علت نفاق و دشمنى سرداران قزلباش، بسیارى از سران و سربازان ایرانى کشته شدند «6 جمادى الثانى 986 ق / 10 اوت 1578 م»، و لله پاشا دو کله منار از سرگشتگاه ایرانى بر پا کرد.


    تصرف گرجستان توسط لله پاشاه

    لله پاشا بعد از این پیروزى به خاک گرجستان رفت و قلعه تفلیس را هم با شهر گورى irog پایتخت سلاطین گرجى، به آسانى تصرف کرد و از آنجا به جانب شروان روانه شد. ارس خان، بیگلربیگى شروان، چون خود را در برابر قواى ترک ناتوان دید، آن ولایت را رها کرد و تا کنار رودخانه کر عقب نشست. لله پاشا، شروان را هم به صهولت گرفت و عثمان پاشا اوزدمر اوغلى، از سرداران ترک را به حکومت آن ولایت گماشت؛ سپس قلعه‏اى شماخى، بادکوبه و ارس را مستحکم ساخت و در شوال 986 ق / دسامبر 1578 م براى گذراندن فصل زمستان به ارزروم بازگشت.

    چون خبر تصرف گرجستان و شروان، به قزوین رسید؛ مهد علیا که زمام امور ایران را در دست داشت، فرمان جمع آورى سپاه داد و با پسر خود حمزه میرزاى ولیعهد، و جمعى از بزرگان دولت و سران قزلباش، به عزم جلوگیرى از پیشرفت دشمن، راه آذربایجان پیش گرفت و در قراباغ توقف کرد.


    تهاجم محمدگرای خان به شروان

    در همان اوان به فرمان سلطان عثمانى، دسته‏اى از سپاهیان تاتار نیز از طرف محمد گراى خان، به کمک قواى ترک به شروان تاخته و گروهى از سرداران و بزرگان قزلباش را کشته بود. میرزا سلیمان وزیر، با چند تن از سران لشکر مأمور شدند که به شروان بتازند و سپاه ترک و تاتار را از آن دیار بیرون کنند. در جنگى که میان قواى قزلباش و تاتار در نزدیکى قلعه شماخى در گرفت، شکست در سپاه دشمن افتاد و عادل گراى خان - برادر امیر تاتار - گرفتار شد. عثمان پاشا، سردار ترک نیز ناچار قلعه شماخى را رها کرد و به دربند گریخت و قسمت بزرگى از ولایت شروان دوباره به تصرف ایران درآمد.

    مهد علیا اصرار داشت که میرزا سلیمان و سرداران در تعقیب عثمان پاشا به قلعه دربند بتازند و با گرفتن آن قلعه، دست ترکان را یکباره از ولایت شروان کوتاه کنند؛ اما وزیر و همراهانش بر خلاف فرمان ملکه، با عادل گراى خان و غنایمى که به دست آورده بودند، به قراباغ بازگشتند. این امر، مایه رنجش ملکه از سرداران قزلباش گردید و ایشان را مورد سرزنش قرار داد؛ چون سرداران با او بى ادبانه سخن گفتند، به عنوان اعتراض، در شدت سرماى زمستان، با ولیعهد از قراباغ به قزوین بازگشت.

    عادل گراى خان را در دربار ایران، براى جلب خاطر برادرش، معزز و محترم داشتند و با ملازمانش در یکى از عمارات شاهى جاى دادند. او نیز به اشاره دربار ایران، نامه‏اى به برادر نوشت و رفتار احترام آمیز و پسندیده دولت ایران را نسبت به خود گوشزد کرد و برادر را به ترک مخاصمه با پادشاه صفوى دعوت نمود.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

صفحه 11 از 19 نخستنخست ... 789101112131415 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/