(69) : سخنان آن حضرت در شب ضربت خوردن
سپس معاويه ستايش و نيايش بجا آورد و گفت : اما بعد، ديديد كه خداوند در اين جنگ شما با دشمن شما چه كرد؟ آنان آمده بودند و در اين شرك نداشتند كه شما را ريشه كن مى سازند و سرزمينهايتان را تصرف مى كنند و جز اين باور نداشتند كه شما در چنگ ايشان خواهيد بود و خداوند آنان را با خشم خودشان برگرداند و به خيرى نرسيدند و خداوند مومنان را در كارزار كفايت كرد (296) و زحمت جنگ با آنان را از شما كفايت فرمود، و با آنان به پيشگاه خداوند داورى برديد و خداوند به ميان سود شما و زيان ايشان حكم فرمود؛ سپس به ما وحدت كلمه ارزانى داشت و ميان ما را اصلاح كرد و آنانرا دشمنان يكديگر و پراكنده قرار داد، آنچنان كه برخى به كفر برخى ديگر گواهى مى دهند و برخى خون برخى ديگر را مى ريزند. به خدا سوگند، اميدوارم كه خداوند اين كار را براى ما تمام كند و اينك چنين مصلحت مى بينم كه درباره جنگ مصر چاره سازى كنم راى شما چيست ؟ عمرو بن عاص گفت : از آنچه پرسيدى به تو خبر دادم و به آنچه شنيدى بر تو اشاره كردم . معاويه به ديگران گفت : راى شما چيست ؟ گفتند : ما همان را مصلحت مى بينيم كه عمروعاص مصلحت ديد. گفت : آرى عمرو هر چند محكم و استوار آهنگ همان چيزى را دارد كه گفت ، ولى ما براى ما تفسير نكرد كه سزاوار است چگونه رفتار كنيم ؟ عمرو گفت : من اينك به تو اشاره مى كنم كه چه بايد بكنى : عقيده من اين است كه لشكرى گسيل دارى كه بر ايشان مردى با تدبير و برنده باشد و به مصر رود و در آن پيشروى كند، در آن حال بزودى مصريانى كه با ما هم عقيده باشند به ما مى پيوندند و او را يارى مى دهند و اگر سپاه تو و پيروانت در مصر با يكديگر بر دشمنان تو متفق شوند اميدوارم كه خداوند تو را يارى دهد و پيروزى ترا آشكار سازد.
معاويه گفت : آيا پيشنهاد ديگرى ندارى كه غير از اين باشد و آن را مورد خود و ايشان عمل كنيم ؟ گفت : نه چيزى نمى دانم .
معاويه گفت : من عقيده ديگرى جز اين دارم ، چنين معتقدم كه با پيروان و دشمنان خودمان مكاتبه كنيم ، به پيروان خود دستور دهيم تا بر كار خودشان پايدار باشند و رفتن را پيش آنان مژده دهيم و دشمنان خود را به صلح دعوت كنيم و به سپاسگزارى خود اميدوار سازيم و از جنگ خود آنان را بيم دهيم ؛ بدينگونه اگر بدون جنگ آنچه دوست داريم فراهم شود چه بهتر وگرنه پس از آن مى توانيم با آنان جنگ كنيم . اى پس عاص ، تو مردى هستى ، كه براى تو در شتاب و عجله فرخندگى است و حال آنكه براى من در درنگ و مدارا فرخندگى است . عمرو گفت : به آنچه خداوندت ارائه فرمايد عمل كن . به خدا سوگند، من نمى بينم كه كار تو و ايشان به جنگ نينجامد.
گويد : در اين هنگام براى مسلمة بن مخلد انصارى و معاوية بن حديج كندى كه قبلا با على مخالفت كرده بودند چنين نوشت :
اما بعد، همانا؟ خداى عزوجل شما را براى كار بزرگى برگزيده است كه به آن وسيله پاداش شما را بزرگ و درجه و مرتبه شما را ميان مسلمانان بلند قرار دهد. شما به خونخواهى خليفه مظلوم قيام كرده ايد و براى خاطر خدا به هنگامى كه حكم قرآن متروك مانده و رها شده است خشم گرفته ايد و با اهل ستم و جور جهاد كرده ايد. اينك شما را به رضوان خدا مژده باد و به يارى دادن سريع دوستان خدا و مواسات با شما در كار اين جهانى و سلطنت ما تا آنجا كه شما را خشنود گرداند و حق شما را به شما برساند.اكنون در كار خود استوار باشيد و با دشمن خود جهاد كنيد و كسانى را كه بر شما پشت كرده ايد به هدايت فراخوانيد، گويى لشكر بر سر شما سايه افكنده و آنچه را كه شما خوش نمى داريد بر طرف مى سازد و آنچه مى خواهيد ادامه خواهد يافت . و سلام و رحمت خدا بر شما باد.
معاويه اين نامه را با يكى از آزادكردگان خويش كه نامش سبيع بود گسيل داشت و او نامه را به مصر براى آن دو برد.
در آن هنگام همچنان محمد بن ابى بكر حاكم مصر بود و اين گروه هر چند به او اعلان جنگ داده بودند ولى از هر گونه اقدامى بر ضد او بيم داشتند. سبيع نامه را به مسلمة بن مخلد داد. او نامه را خواند و گفت : آنرا پيش معاويه بن حديج ببر و سپس پيش من برگرد تا پاسخ آنرا از سوى خودم و او بنويسم . فرستاده نامه را براى معاوية بن حديج برد و براى او خواند و گفت : مسلمه به من فرمان داده است نامه را پيش او برگردانم تا از سوى خودش و تو پاسخ دهد. گفت : به او بگو اين كار را حتما انجام دهد. او نامه را نزد مسلمة آورد و او از سوى خود معاوية بن حديج اين چنين پاسخ داد :
اما بعد، اين كارى كه خود را داوطلب انجام آن كرده ايم و خداوند ما را بر دشمنان برانگيخته است كارى است كه در آن اميد به پاداش و ثواب خداى خود و پيروزى بر مخالفان خويش بسته ايم و انتقام جويى نسبت به كسانى است كه بر پيشواى ما (عثمان ) خروج كردند و سرزمين ما را مورد تاخت و تاز قرار دادند. ما موفق شده ايم در اين سرزمين خود همه ستمگران را برانيم و افراد عادل و دادگر را به قيام با خود واداشته ايم ، تو در نامه خود يادآور شده اى كه از امكانات سلطنت خود و آنچه دارى ما را يارى مى دهى . به خدا سوگند ما نه به خاطر مال قيام كرده ايم و نه اراده آنرا داريم اگر خداوند براى ما آنچه را كه مى خواهيم و در طلب آن هستيم فراهم نمايد و آنچه را آرزوى آنرا داريم به ما ارايه فرمايد همانا كه دنيا و آخرت از پروردگار جهانيان است و خداوند هر را به گروهى از بندگان خويش پاداش داده است ، همچنان كه در كتاب خويش فرموده است خداوند پاداش پسنديده آخرت را به آنان عنايت مى فرمايد و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد. (297) اينك تو سواران و پيادگان خويش را گسيل دار. دشمن ما نخست بر ما گستاخ بود و ميان ما ايشان اندك بوديم ، در صورتى كه امروز آنان از ما به ترس افتاده اند و ما به آنان اعلان جنگ كرده ايم . اگر نيروى امدادى از جانب تو به ما برسد خداوند پيروزى را نصيب تو خواهد كرد. هيچ نيرويى جز بر خدا نيست و او ما بسنده و بهترين كارگزار است
گويد : اين نامه در حالى كه به دست معاويه رسيد كه در فلسطين بود، او همان افراد قريشى و غير قريشى را كه نام برديم فراخواند و آن نامه را براى آنان خواند و سپس پرسيد : نظرتان چيست ؟ گفتند : چنين مصلحت مى بينيم كه لشكر گران از سوى خود گسيل دارى و ته به خواست و فرمان خداوند مصر را خواهى گشود.
معاويه : به عمروعاص گفت : اى ابا عبدالله ، براى حركت به مصر آماده شود و او را با شش هزار تن گسيل داشت و چون عمروعاص حركت كرد معاويه براى بدرقه او حركت كرد و هنگام بدرود او گفتن اى عمرو ترا به تقواى از خدا و مدارا سفارش مى كنم كه امر فرخنده اى است و تو را به درنگ كردن سفارش مى كنم كه شتاب از شيطان است و به اينكه هر كس به تو روى آورد او را بپذيرى و او را به مهلت بده ، اگر توبه كرد و برگشت كه از او مى پذيرى و اگر نپذيرفت حمله كردن پس از شناخت در اتمام حجت بهتر و سرانجامش بهتر است . و مردم را به صلح و جماعت فراخوان و اگر پيروز شدى يارانت برگزيده و بهترين مردم در نظر تو باشند و نسبت به همگان نيكى كن
***
گويد : عمرو با سپاه حركت كرد و چون به مصر رسيد نزديك شد طرفداران عثمان پيش او جمع شدند. او اقامت كرد و براى محمد بن ابى بكر چنين نوشت : اما بعد، اى پسر ابى بكر! خون و جان خود را از من دور بدار كه دوست ندارم ناخن من ترا در يابد و مردم در اين سرزمينها در ستيز با تو متحد و از پيروى تو پيشمان شده اند و اگر جنگ درگيرد ترا تسليم مى كنند. از مصر رو كه من براى تو خير خواهانم (298) والسلام .
گويد : عمروعاص همراه نامه يى را هم كه معاويه براى محمد بن ابى بكر نوشته بود براى او فرستاد و در آن نامه چنين آمده بود :
اما بعد، سرانجام ستم و شورش بدبختى بزرگ است و ريختن خون حرام ، كسى را كه مرتكب آن شده است از بدبختى در اين دنيا و عذاب سخت در آخرت به سلامت نمى دارد. و ما هيچ كس را نمى دانيم كه از تو بر عثمان بيشتر ستم كرده و عيب گرفته باشد و بيش از تو با او ستيز كرده باشد. با كسانى كه بر او شورش كردند همراهى كردى و آنان را يارى دادى و همراه كسانى كه خوان او را ريختند خونش را ريختى و با اين حال گمان مى برى كه من از تو چشم پوشيده و در خوابم و به سرزمين و شهرى مى آيى كه و در آن امان مى يابى ، در حالى كه بيشتر مردمش ياران من اند و انديشه مرا دارند و سخن تو را نمى پذيرند و از من عليه تو فرياد خواهى مى كنند. من گروهى را پيش تو گسيل داشتم كه بر تو سخت خشمگين هستند. خونت را خواهند ريخت و با جهاد با تو به خداوند تقرب مى جويند و با خداوند عهد بسته اند كه ترا بكشند و بر فرض كه چنين تعهدى همى نمى كردند و باز خداوند ترا به دست ايشان يا دست گروهى ديگر از اولياى خود خواهد كشت . من ترا بر حذر مى دارم و مى ترسانم كه خداوند از تو انتقام مى گيرد و قصاص خون ولى و خليفه خود را از تو، به سبب ظلم و ستم تو بر او، خواهد گرفت كه تو در محاصره عثمان و روز جنگ در خانه او با وى در افتاده اى و دشمنى كردى و با سر نيزه پهن خود ميان احشاء و رگهاى گردنش زدى . با همه اينها من كشتن ترا خوش نمى دارم و دوست نمى دارم اين كار را در مورد تو بر عهده بگيرم و هر كجا باشى خداوند هرگز ترا از بدبختى بر كنار نمى دارد بنابراين ، برو و جان خود را نجات بده . والسلام
گويد : محمد بن ابى بكر هر دو نامه را در هم پيچيد و براى على عليه السلام فرستاد و براى او چنين نوشت :
اما بعد، اى اميرالمؤ منين ، عاصى پس عاص در كناره هاى مصر فرود آمده است و كسانى از مردم اين سرزمين كه با او هم عقيده هستند پيش او جمع شده اند، او همراه لشكرى بزرگ است . از كسانى كه هم كه پيش من هستند نوعى سستى مى بينم ، اگر ترا به سرزمين مصر نيازى است با اموال و مردان مرا يارى كن . و سلام و رحمت و بركات خود بر تو باد.
گويد : على عليه السلام براى محمد بن ابى بكر چنين نوشت :
اما بعد، پيك نامه ات را پيش من آورد، نوشته بودى پسر عاص در لشكرى گران فرود آورده است و كسانى كه با او هم عقيده بوده اند به او پيوسته اند، بيرون رفتن كسانى كه با او هم عقيده اند بهتر از اقامت آنان پيش توست و نوشته بودى كه از كسانى كه پيش تو هستند نوعى سستى ديده اى ، بر فرض كه ايشان سست شوند تو سست مشو، شهر خود را استوار كن و پيروان را نزد خود جمع كن و ميان لشكر گاه خودت نگهبانان و پاسداران بگمار و كنانة بن بشر را كه معروف به خيرخواهى و تجربه و دليرى است به مقابله آن قوم بفرست ، من هم مردم را بر هر مركوب رام و سركش پيش تو مى فرستم ؛ تو در مقابل دشمن پايدارى كن و با بصيرت پيشروى داشته باش و با نيت خالص خود و در حالى كه كار خود را براى خداوند انجام دهى با آنان جنگ كن ، و بر فرض كه گروه تو از لحاظ شمار كمتر باشند خداوند متعال گروه اندك را يارى مى دهد و گروه بسيار را خوار مى سازد. دو نامه آن دو تبهكار را كه در گناه همدست و بر گمراهى يكدل شده اند و براى حكومت به يكديگر رشوه مى دهند و بر دينداران تكبر مى فروشند خواندم ، آنان كه همچون كسانى كه پيش از ايشان بودند از كار خود فقط در اين جهان بهره مند خواهند شد. بنابراين ، هياهو و درخشش ظاهرى آن دو به تو زيانى نخواهد رساند و اگر تا كنون به آنان پاسخ نداده اى و درخشش ظاهرى آن دو به تو زيانى نخواهد رساند و اگر تا كنون به آنان پاسخ نداده اى پاسخى كه سزاوار آن هستند بنويس كه هر چه بخواهى براى آنان پاسخ دارى . والسلام
گويد : محمد بن ابى بكر پاسخ نامه معاويه را چنين نوشت :
اما بعد، نامه ات ، براى من رسيد، در مورد عثمان امورى نوشته بودى كه من از آن نزد تو پوزش نمى خواهم ، و فرمان داده بودى از تو فاصله بگيرم و دور شوم ، گويى خيرخواه منى ! و مرا از جنگ (299) مى ترسانى ، گويى نسبت به من مهربانى و حال آنكه من اميدوارم جنگ به زيان شما تمام شود و خداوند شما را در آن هلاك كند و خوارى و زبونى بر شما فرود آورد و بر جنگ پشت كنيد، و بر فرض كه در اين جهان امر به سود شما باشد؛ به جان خودم سوگند چه ستمگرانى را كه شما يارى داده ايد و چه مومنانى را كه شما كشته و مثله كرده ايد. بازگشت به سوى خداوند است و كارها به او باز مى گردد و او مهربانترين مهربانان است . و از خدا درباره آنچه شما مى گوييد بايد يارى خواست .
گويد : محمد بن ابى بكر پاسخ نامه عمرو بن عاص را نيز چنين نوشت :
اما بعد، نامه ات را فهميدم و آنچه را كه گفته بودى دانستم . چنين پنداشته اى كه خوش ندارى از تو ناخنى به من بند شود، خدا را گواه مى گيرم كه تو از ياوه گويانى و حال آنكه پنداشته اى كه خيرخواه منى و سوگند كه تو در نظر من متهم (به دروغ ) هستى و نيز پنداشته اى كه مردم اين سرزمين مرا از خود رانده و از پيروى من پشيمان شده اند. آنان حزب تو و حزب شيطان رجيم هستند و خداوند پروردگار جهانيان ما را بسنده و بهترين كارگزار است . و من بر خداوند نيرومند مهربان كه پروردگار عرش عظيم است توكل دارم .
***
ابراهيم ثقفى مى گويد : محمد بن عبدالله ، از مدائنى نقل مى كرد كه مى گفته است : عمروعاص آهنگ مصر كرد. محمد بن ابى بكر ميان مردم برخاست و پس از سپاس و ستايش خداوند چنين گفت :
اما بعد اى گروه مسلمانان و مؤ منان ! همانا مردمى كه هتك حرمت مى كنند و در گمراهى مى افتند و با زور و ستم و گردنكشى شما برخاسته اند و با لشكرها آهنگ شما كرده اند. هر كس بهشت و آمرزش را مى خواهد و به جنگ آنان برود و در راه خداوند با آنان جهاد كند. خدايتان رحمت كناد! همراه كنانة بن بشر شتابان برويد.
حدود دو هزار مرد با كنانة رفتند و محمد بن ابى بكر همراه دو هزار تن از پى آنان بود و در پايگاه خويش اندكى ماند. عمرو بن عاص كه به مقابله كنانة ؟ فرمانده مقدمه محمد بن ابوبكر بود آمد و همينكه عمرو نزديك كنانة رسيد گروهها را پياپى به مقابله كنانه فرستاد، گروهى بعد از گروهى ، ولى هر گروهى از شاميان كه مى رسيد كنانه با همراهان خود بر آنها حمله مى كرد ولى هر گروهى از شاميان كه مى رسيد كنانه با همراهان خود بر آنها حمله مى كرد و چنان ضربه مى زد كه آنان را به سوى عمروعاص مى راند و اين كار را چند بار انجام داد. عمروعاص كه چنين ديد به معاوية بن حديج كندى پيام فرستاد و او با شما بسيارى به يارى او آمد. كنانه چون آن لشكر را بديد از اسب خويش پياده شد يارانش هم پياده شدند او شروع به شمشير زدن بر آنان كرد و اين آيه را تلاوت مى كرد هيچ نفسى نمى ميرد مگر به فرمان خدا اجلى است ، ثبت شده (300) و چندان با شمشير بر ايشان ضربت مى زد و تا آنجا كه شهيد شد. خدايش رحمت كناد!
***
ابراهيم ثقفى مى گويد : محمد بن عبدالله ، از مدائنى ، از محمد بن يوسف نقل مى كند كه چون كنانة كشته شد عمروعاص آهنگ محمد بن ابى بكر كرد و چون ياران محمد از گرد او پراكنده شده بودند او آرام بيرون آمد و به راه خويش ادامه داد تا آنكه به ويرانه يى رسيد و به آن پناه برد. عمرو بن عاص آمد و داخل شهر فسطاط (301) و معاوية بن حديج به تعقيب و جتسجوى محمد بن ابى بكر رفت ؛ به چند تن غير مسلمان در كنار راه رسيد و از آنان پرسيد : آيا ناشناسى از كنار آنان نگذشته است ؟ نخست گفتند : نه . سپس يكى از ايشان گفت : من در اين خرابه رفتم ديدم مردى آنجا نشسته است . معاويه بن حديج گفت : به خداى كعبه كه خود اوست . و همگى دوان دوان رفتند تا پيش محمد رسيدند و او را بيرون آوردند و نزديك بود از تشنگى بميرد و او را به فسطاط آوردند. در اين هنگام برادر محمد بن ابوبكر، عبدالرحمان كه در لشكر عمروعاص بود برخاست و به عمرو گفت : به خدا سوگند، نبايد برادرم اعدام شود! به معاويه بن حديج پيام بده و او را از اين كار منع كن . عمرو بن عاص به معاويه پيام فرستاد كه محمد را پيش من آورد. معاوية گفت : شما كنانة بن بشر را كه پسر عموى من است كشتيد و اكنون من محمد را آزاد كنم ؟ هرگز! آيا كافران شما بهتر از آنانند، يا براى شما برائتى در كتابهاى آسمانى است ! (302) محمد گفت : قطره يى آب به من بياشامانيد. معاوية بن حديج گفت : خدا مرا سيراب نكناد اگر هرگز به تو قطره يى آبى بدهم ، شما عثمان را از اينكه آب بياشامد مانع شديد و او را در حالى كه روزه بود و محرم كشتيد و خداوند به او از شربت گواراى بهشتى نوشاند. به خدا سوگند، اى پسر ابوبكر ترا در حالى مكه تشنه باشى خواهم كشت و خداوند از آب سوزان و چركابه خونين دوزخ به تو مى آشاماند. محمد بن ابى بكر به او گفت : اى پسر زن يهودى ريسنده ! اين به دست خداوند است كه دوستانش را سيراب مى كند و دشمنانش را تشنه مى دارد و آنان تو و افراد نظير تو و كسانى هستند كه تو آنان را دوست مى دارى و آنان ترا دوست مى دارند. به خدا سوگند، اگر شمشيرم در دستم بود نمى توانستيد به من اين چنين دسترسى پيدا كنيد. معاوية بن حديج به او گفت : آيا مى دانى با تو چه خواهم كرد؟ ترا در شكم اين خر مرده مى كنم سپس آنرا آتش مى زنم محمد گفت : بر فرض كه با من چنين كنيد چه بسيار كه نسبت به اولياى خدا چنين كرده اند. به خدا سوگند، آرزومندم كه خداوند اين آتشى كه مرا به آن مى ترسانى بر من سرد و سلامت بدارد همچنان كه خداوند براى خليل خود، ابراهيم چنين كرد و اميدوارم كه آن آتش را بر تو و دوستانت قرار دهد همانگونه كه بر نمرود و دوستانش قرار داد و نيز اميدوارم كه خداوند تو و پيشوايت معاويه و اين شخص را - اشاره به عمروعاص كرد - به آتش سوزان بسوزاند كه هر چه فرو كش كند خداوند بر فروزندگى آن بيفزايد (303). معاوية بن حديج به او گفت : من ترا با ستم نمى كشم ، بلكه در قبال خون عثمان بن عفان مى كشم . محمد گفت : ترا با عثمان چه كار! مردى كه ستم ورزيد و حكم خدا و قرآن را دگرگون ساخت و خداوند متعال فرموده است : كسانى كه به آنچه خدا فرستاده است حكم نكنند آنان كافرانند. آنان ستمگرانند. آنان فاسقانند.
(304) ما بر او نسبت به كارهاى ناروايى كه كرد خشم گرفتيم و خواستيم آشكارا خود را از خلافت خلع كند، نپذيرفت و گروهى از مردم او را كشتند.
معاوية بن حديج خشمگين شد و او را به جلو آورد و گردنش را زد و سپس جسدش را درون شكم خر مرده اى كرد و آتش زد.
چون اين خبر به عايشه رسيد بر او سخت زارى و بيتابى كرد و در تعقيب هر نمازى قنوت مى خواند و بر معاوية بن ابى سفيان و عمرو بن عاص و معاوية بن حديج نفرين مى كرد و اهل و عيال و فرزندان برادرش را تحت تكفل گرفت و قاسم بن محمد هم ميان آنان بود.
گويد : معاوية بن حديج مردى پليد و نفرين شده بود كه به على بن ابيطالب عليه السلام دشنام مى داد.
***
ابراهيم ثقفى مى گويد : عمرو بن حماد بن طلحة قناد، از على بن هاشم ، از پدرش ، از داود بن ابى عوف براى ما حديث كرد كه معاويه بن حديج در مسجد مدينه به حضور حسن بن على عليه السلام آمد. حسن به او فرمود : اى معاويه واى بر تو! تو همانى كه اميرالمؤ منين على عليه السلام را دشنام مى دهى ! همانا به خداوند سوگند، اگر روز قيامت او را ببينى ، و تصور نمى كنم كه او را ببينى ، در حالى خواهى ديد كه ساقهاى پايش را برهنه كرده و به چهره اشخاصى نظير تو مى كوبد و آنان را از كنار حوض (كوثر) مى راند همانگونه كه شتران بيگانه را مى رانند.
***
ابراهيم مى گويد : محمد بن عبدالله بن عثمان ، از مدائنى ، از عبدالملك بن عمير، از عبدالله بن شداد براى من نقل كرد كه عايشه پس از كشته شدن محمد سوگند خورد كه هرگز تا هنگامى كه مى ميرد گوشت كباب شده نخورد، و هيچگاه پاى او نيم لغزيد مگر اينكه مى گفت : نابود باد معاوية بن ابى سفيان و عمروعاص و معاويه بن حديج !
ابراهيم مى گويد : هاشم روايت مى كرد كه چون خبر كشته شدن محمد و آنچه نسبت به او كرده بودند به مادرش اسماء بنت عميس رسيد خشم خود را به ظاهر فرو خورد و به محل نماز گزاردن خود رفت و چنان شد كه خون از دهان (يا پستانهاى ) او فوران كرد. ابراهيم مى گويد : ابن عايشه تيمى ، از قول رجال خود، از كثير نوا نقل مى كرد كه به روزگار زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر مى گويد : ابن عايشه ، تيمى ، از قول رجال خود، از كثير نوا نقل مى كرد كه به روزگار زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر به جنگى رفته بود. اسماء بنت عميس كه همسرش بود خواب ديد گويى ابوبكر موهاى سر و ريش خود را حنا بسته بود و جامه سپيدى بر تن دارد. او پيش عايشه آمد و خواب خود را براى او نقل كرد. عايشه گفت : اگر خوابت درست باشد ابوبكر كشته شده است ، خضاب او خون او جامه سپيدش كفن اوست و گريست . در همين حال كه او مى گريست پيامبر (ص ) وارد شد و پرسيد : چه چيزى او را به گريه واداشته است ؟ گفتند : اى رسول خدا، كسى او را به گريه نينداخته است اسماء خوابى را كه درباره ابوبكر ديده است بيان كرد، و چون براى پيامبر نقل شد فرمود : چنان نيست كه عايشه تعبير كرده است بلكه ابوبكر به سلامت باز مى گردد و اسماء را مى بيند و اسماء به پسرى حامله مى شود و نامش را محمد خواهد گذاشت و خداوند او را مايه خشم كافران و منافقان قرار مى دهد. (305)
گويد : و همان گونه بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر داد.
ابراهيم ثقفى مى گويد : محمد بن عبدالله ، از مدائنى براى ما نقل كرد كه چون محمد بن ابى بكر و كنانة بن بشر كشته شدند عمروعاص براى معاويه چنين نوشت :
اما بعد، ما با محمد بن ابى بكر و كنانة بن بشر كه همراه لشكرهايى از مصر بودند برخورديم و آنان را به كتاب و سنت فراخوانديم . آنان از پذيرش حق خوددارى كردند و در گمراهى سرگشته ماندند. ما با آنان جنگ كرديم و از خداى عزوجل يارى خواستيم و خداوند بر چهره و پشت ايشان زد و شانه و دوش آنان را در اختيار ما گذاشت و محمد بن ابى بكر و كنانة بن بشر كشته شدند. و سپاس خداوند پروردگار جهانيان را.
***
ابراهيم مى گويد : محمد بن عبدالله ، از مدائنى ، از حارث بن كعب بن عبدالله بن قعين ، از حبيب بن عبدالله براى من نقل كرد كه مى گفته است : به خدا سوگند، من خودم پيش على عليه السلام نشسته بودم كه عبدالله بن معين و كعب بن عبدالله از سوى محمد بن ابى بكر به حضورش آمدند و پيش از واقعه از او يارى خواستند و فريادرسى خواستند. على عليه السلام برخاست و ميان مردم ندا داده شد كه جمع شوند و مردم جمع شدند. على عليه السلام به منبر رفت و سپاس و ستايش خداوند را بجا آورد و از پيامبر نام برد و بر او درود فرستاد و سپس چنين گفت : اما بعد، اين صداى استغاثه و فرياد خواهى محمد بن ابى بكر و برادران مصرى شماست . پس نابغه (عمروعاص ) ، كه دشمن خدا و دشمن هر كسى است كه خدا را دوست مى دارد و دوست هر كسى است كه با خدا ستيز مى كند، آهنگ ايشان كرده است . مبادا كه گمراهان در كار باطل خود و گرايش به راه طاغوت بر گمراهى و بطلان خويش از شما استوارتر جمع شوند و حال آنكه شما بر حقيد. آنان با شما و برادرانتان جنگ را آغاز كرده اند. اينك اى بندگان خدا، براى يارى دادن و مساوات به يارى آنان بشتابيد. مصر از شام بزرگتر است و مردمش بهترند. مبادا در مورد مصر مغلوب شويد كه باقى ماندن مصر در دست شما مايه عزت و شوكت ما و نگونبختى دشمن شماست . به سوى جرعة برويد تا به خواست خداوند متعال فردا همگان آنجا باشيم .
گويد : جرعه نام جايى ميان حيره و كوفه است .
گويد : فرداى آن روز على عليه السلام پياده به جرعه رفت و صبح زود آنجا بود و تا نيمروز همانجا ماند يكصد مرد هم به او نپيوستند. برگشت و چون شب شد به اشراف كوفه پيام فرستاد و آنانرا فراخواند. آمدند و در قصر حكومتى به حضورش رسيدند، و او را سخت افسرده و اندوهگين بود. فرمود : سپاس خداوند را بر هر كارى كه تقدير فرموده و بر هر سرنوشتى كه مقدر داشته است و مرا گرفتار شما كرده است . گروهى كه چون فرمان مى دهم اطاعت نمى كنند و چون فرا مى خوانم پاسخ نمى دهند؛ كسان ديگرى جز شما بى پدر باشند؟ شما در مورد نصرت دادن خودتان و جهاد در راه حق خودتان چه انتظارى و چه چشمداشتى داريد؟ مرگ در اين دنيا از خوارى و زبونى در قبال غير حق بهتر است . به خدا سوگند، اگر مرگم فرا رسد كه خواهد رسيد؛ مرا از مصاحبت شما سخت خشمناك خواهد يافت .
مگر دينى وجود ندارد كه شما را جمع كند؟ مگر غيرت و حميتى نيست كه شما را به خشم آورد؟ مگر نمى شنويد كه دشمن از سرزمينهاى شما مى كاهد و بر شما حمله مى آورد؟ اين مايه شگفتى نيست كه معاويه جفاكاران فرومايه و ستمگر را فرا مى خواند، بدون اينكه به آنان عطا و كمك هزينه يى دهد وئ در هر سال يك يا دو يا سه بار تقاضاى او را مى پذيرند و هر جا كه او خواهد مى روند. اينك من شما را كه خردمندان و بازمانده مردميد دعوت مى كنم (آن هم با پرداخت كمك هزينه و به برخى از شما با پرداخت مقررى ساليانه ) (306) و شما اختلاف نظر مى كنيد و از گرد من پراكنده مى شويد و نسبت به من نافرمانى و با من مخالفت مى كنيد.
مالك بن كعب ارحبى برخاست و گفت : اى اميرالمؤ منين مردم را با من گسيل فرماى كه ديگر جاى درنگ نيست و اجر و ثواب جز در كارهاى سخت و ناخوش داده نمى شود. سپس به مردم نگريست و گفت : از خدا بترسيد و دعوت امام خود را پاسخ دهيد و او را يارى دهيد و با دشمن خود جنگ كنيد. اى اميرالمؤ منين ! ما به سوى ايشان مى رويم . على عليه السلام به سعد، آزاد كرده خود فرمود : جار بزند كه اى مردم همراه مالك بن كعب به مصر برويد.(307) و چون سفر سخت و مكروهى بود (و مالك بن كعب را خوش نمى داشتند) تا يك ماه كسى بر او جمع نشد، و چون گروهى بر او جمع شدند مالك بن كعب با آنان از كوفه بيرون آمد و كناره شهر پايگاه ساخت . على عليه السلام بيرون آمد. و نگريست و همه كسانى كه با مالك جمع شده بودند حدود دو هزار بودند. على فرمود : در پناه نام خدا حركت كنيد (308)، شما چگونه ايد؟ به خدا سوگند؛ گمان نمى كنم پيش از آنكه كار آنان از دست بشود به آنان برسيد.
مالك با آنان بيرون شد و پنج شب از حركت آنان گذشته بود كه حجاج بن غزية انصارى به حضور على آمد و عبدالرحمان بن مسيب فرازى هم از شام آمد. ابن مسيب فرازى از جاسوسان على عليه السلام در شام بود كه ديده بر هم نمى نهاد. حجاج بن عزية انصارى هم با محمد بن ابى بكر در مصر بود. حجاج آنچه را خود ديده بود نقل كرد. فزارى هم گفت : از شام بيرون نيامده است تا هنگامى مژده رسانان يكى پس از ديگرى از سوى عمروعاص رسيده و مژده فتح مصر و كشته شدند محمد بن ابى بكر را آورده اند تا اينكه سرانجام معاويه روى منبر خبر كشته شدن او را اعلام كرده است . فرازى گفت : اى اميرالمؤ منين هيچ روزى را شادتر از روزى كه در شام خبر كشته شدن محمد به آنان رسيد نديده ام . على عليه السلام فرمود : اما اندوه ما بر كشته شدند او نه تنها به اندازه شادى آنان كه چند برابر آن است .
گويد : على عليه السلام عبدالرحمان بن شريح را پيش مالك بن كعب فرستاد و او را از ميان راه برگرداند.
گويد على عليه السلام بر محمد بن ابى بكر چندان اندوهگين شد كه آشكارا در چهره اش نشان آن ديده مى شد و ميان مردم براى ايراد سخن برخاست و پس از ستايش و نيايش خداوند چنين فرمود :
همانا مصر را تبهكاران و دوستداران جور و ستم و همانان كه مردم را از راه خدا باز مى داشتند و اسلام را به كژى مى كشاندند گشودند. آگاه باشيد كه محمد بن ابى بكر به شهادت رسيد. رحمت خدا بر او باد! او را در پيشگاه خداوند به حساب مى آوريم . همانا به خدا سوگند، تا آنجا كه من مى دانم او از آنان بود كه انتظار مرگ را مى كشيد و براى ثواب كار مى كرد و از چهره هر نابكار نفرت داشت و چهره مومن را دوست مى داشت . همانا به خدا سوگند، من خود را به كوتاهى و ناتوانى سرزنش نمى كنم و من در كار جنگ براستى كوشا و بينايم . من همواره در جنگ پيشگام هستم و راههاى دورانديشى را به خوبى مى شناسم و با راى صحيح قيام و از شما آشكارا فرياد خواهى مى كنم و بى پرده استغاثه ، ولى سخن از من نمى شنويد و فرمانم را اطاعت نمى كنيد تا كارها بد فرجام مى شود و شما مردمى هستيد كه با شما نمى توان در طلب خونى بر آمد و از اندوههاى درونى كاست ، پنجاه و چند شب است كه شما را به يارى دادن برادرانتان فرا مى خوانم ولى همچون شترى كه به درد ناف گرفتار شده براى من ناليديد و چنان زمين گير شديد همچون كسى كه قصد جهاد و كسب اجر و ثواب ندارد. سپس از شما لشكرى كوچك و ناتوان و پريشان فراهم آمد كه گويى آنان را به سوى مرگ مى برند و خود مى نگرند (309) اف بر شما باد! و سپس از منبر فرود آمد و به خانه خود رفت . (310)
***
ابراهيم ثقفى مى گويد : محمد بن عبدالله ، از مدائنى براى ما نقل كرد كه على عليه السلام براى عبدالله بن عباس كه در آن هنگام حاكم بصره بود چنين نوشت :
به نام خداوند بخشنده مهربان . از بنده خدا على اميرالمومنين به عبدالله بن عباس . سلام . و رحمت و بركات خدا بر تو باد!
اما بعد، همانا مصر گشوده شد و محمد بن ابى بكر شهيد شد. او را در پيشگاه خداوند عزوجل حساب مى كنيم . من براى مردم نوشتم و در آغاز كار به آنها پيشنهاد كردم و فرمان دادم پيش از وقوع حادثه او را يارى دهند و نهان و آشكار و پيوسته آنرا فرا خواندم ، برخى از ايشان با كراهت آمدند و برخى دروغ آوردند و برخى هم در حالى كه دست از يارى ما كشيده بودند فرو نشستند. از خداوند مسالت مى كنم كه براى من از ايشان گشايشى فراهم آورد و بزودى مرا از آنان آسوده فرمايد. به خدا سوگند، اگر نه اين بود كه دل بر شهادت بسته ام و طمع دارم كه در جنگ با دشمن خود به شهادت برسم دوست داشتم حتى يك روز هم با اين قوم نباشم . خداوند براى ما و تو تقوى و هدايت خويش را مقدر فرمايد كه خداوند بر هر كار تواناست . و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.
گويد : عبدالله بن عباس براى على عليه السلام چنين نوشت :
براى بنده خدا على اميرالمؤ منين ، از عبدالله بن عباس . سلام و رحمت و بركات خداوند بر اميرالمؤ منين باد! اما بعد، نامه ات رسيد كه در آن از سقوط مصر و كشته شدن محمد بن ابى بكر سخن گفته بودى و اينكه از خداوند متعال مسالت مى كنم كه گفتار و نام ترا بلند مرتبه فرمايد و بزودى با فرشتگان ياريت دهد و بدان كه خداوند براى تو چنين مى كند و دعوت ترا عزت مى بخشد و دشمنت را زبون مى سازد. اى اميرالمؤ منين ، بايد بگويم كه مردم گاهى سستى نشان مى دهند ولى باز به نشاط مى آيند. اى اميرالمؤ منين با آنان مهربانى و مدارا كن و اميدوارشان ساز و از خداوند بر آنان يارى بخواه تا خداوند اندوهت راى كفايت كند. و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.
ابراهيم ثقفى مى گويد : از مداينى روايت شده كه گفته است : عبدالله بن عباس از بصره به حضور على عليه السلام آمد و او را در مرگ محمد بن ابى بكر تسليت داد.
مدائنى روايت مى كند كه على عليه السلام فرمود : خداوند محمد بن ابى بكر را رحمت فرمايد، نوجوان بود و من اراده كرده بودم كه هاشم بن عتبة مرقال (311) را بر مصر بگمارم و به خدا سوگند، اگر او (ولايت ) مصر را بر عهده مى گرفت هرگز عرصه را براى عمروعاص و يارانش رها نمى كرد و كشته نمى شد مگر در حالى كه شمشيرش در دستش باشد. اين سخن من نكوهش محمد نيست كه او هم خود را سخت به زحمت انداخت و هر چه بر عهده اش بود انجام داد.
مدائنى مى گويد : به على عليه السلام گفته شد : اى اميرالمؤ منين ! بر كشته شدن محمد بن ابى بكر سخت بى تابى كردى . فرمود : چه مانعى داشته است ، او ربيب و دست پرورده من و براى پسرانم همچون برادر بود و من پدر او و او پسرم محسوب مى شد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)