فهرست مطالب
مقدمه مترجم
مقدمه
سخن درباره اعتقاد ياران معتزلى ما در مورد امامت وتفضيل و كسانى كه با على (ع ) جنگ كردند و خوارج
گفتارى درباره نسب اميرالمؤ منين على عليه السلام و بيان اندكى ازفضايل درخشان او
گفتارى درباره نسب سيد رضى رحمه الله و بيان برخى از خصايص و مناقب او
مقدمه سيد رضى بر نهج البلاغه
خطبه هاى نهج البلاغه
(1): در اين خطبه على عليه السلام ضمن ستايش خداوند درباره آغاز آفرينش آسمان و زمين و آدام سخن رانده است .
اختلاف اقوال و عقايد در چگونگى آفرينش آدمى
اديان عرب در دوره جاهلى
فضل كعبة
(2): على عليه السلام اين خطبه را پس از بازگشت از صفين ايرادفرموده است
آنچه درباره وصى بودن على عليه السلام در شعر آمده است
(3): اين خطبه به خطبه شقشيقة معروف است
نسب ابوبكر و مختصرى از اخبار پدرش
بيمارى رسول خدا و فرمانده ساختن اسامة بن زيد بر لشكر
فرمان ابوبكر در مورد خلافت عمر بن خطاب
پاره يى از اخبار عمر بن خطاب
داستان شورى
نمونه هايى از اخبار عثمان بن عفان
چند نكته ديگر
(5): سخن على عليه السلام پس از رحلت رسول خدا (ص ) و هنگامى كه عباس عموىپيامبر (ص ) و ابوسفيان بن حرب با آن حضرت گفتگو و پيشنهاد بيعت كردند.
اختلاف راءى در خلافت پس از رحلت پيامبر (ص )
(6): اين خطبه با عبارت والله لا اكون ... شروع مى شود.
طلحه و زبير و نسب آن دو
بيرون آمدن طارق بن شهاب براى استقبال از على (ع )
(8) : اين خطبه با جمله يزعم انه قد بايع بيده ... (چنين مى پندارد كه فقط با دست خود بيعت كرده است ) شروع مى شود.
كار طلحه و زبير با على بن ابى طالب پس از بيعت آن دو با او
(11) : اين خطبه به هنگام تسليم رايت در جنگ جمل به جناب محمد بن حنفيه و خطاب به او ايراد شده است .
كشته شدن حمزة بن عبدالمطلب
محمد بن حنفية و نسب و برخى از اخبار او
(12): اين گفتار اميرالمومنين با جمله استفهامى اهوى اخيك معنا (آياميل و محبت برادرت با ماست ؟ ) شروع مى شود.
از اخبار جنگ جمل
(13): اين خطبه با جمله كنتم المراءة و اتباع البهمية (شما سپاه زن و پيروان چهار پا بوديد) شروع مى شود و در نكوهش مردم بصره است .
اخبارى ديگر از جنگ جمل
(15) : اين خطبه با عبارت ولله لو وجدته ... (به خدا سوگند اگر آن رابيابم ...) شروع مى شود.
(16): على عليه السلام اين خطبه را هنگامى كه در مدينه با او بيعت شد ايراد فرمود
(19) : اين خطبه كه خطاب به اشعث بن قيس است ، با عبارت ما يدريك ما علىممالى (تو چه مى دانى چه چيز به زيان و چه چيز به سود من است ) شروع مىشود
اشعث و نسب و برخى از اخبار او
(20): اين خطبه با عبارت فانكم لو قد عاينتم ما قد عاين من مات منكم (همانا اگرشما به دقت ببينيد آنچه را كه كسانى كه از شما مرده اند ديده اند ) شروع مى شود.
(22) : اين خطبه با عبارت الاوان الشيطان قد ذمر حزبه (آگاه باشيدكه همانا شيطان گروه خويش را برانگيخته است ) شروع مى شود.
خطبه على (ع ) در مدينه در آغاز خلافت
خطبه على (ع ) هنگام حركت براى بصره
خطبه على (ع ) در ذوقار
(23): اين خطبه با عبارت اما بعد فان الامرينزل من السماء الى الارض اما بعد فرمان خداوند - آنچه روزى و مقدر است - ازآسمان به زمين فرو مى آيد) شروع مى شود.
فصلى در مدح صبر و انتظار فرج و آنچه در اين باره گفته شده است
فصلى در رياء و نهى از آن
(25) : اين خطبه با عبارت ماهى الاالكوفة اقبضها و ابسطها (چيزى جزكوفه در تصرف من نيست ...) شروع مى شود.
نسب معاوية و بعضى از اخبار او
بسربن ارطاة و نسب او
عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب
گسيل داشتن معاويه بسر بن ارطاة را به حجاز و يمن
(26): اين خطبه با عبارت ان الله بعث محمدا صلى الله عليه نذيرا للعالمين (همانا خداوند محمد (ص ) را بيم دهنده براى همه جهانيان مبعوث فرموده است ) شروع مىشود.
حديث سقيفة
موضوع عمر و بن العاص
(27): اين خطبه با عبارت اما بعد فان الجهاد باب من ابواب الجنة (همانا جهاددرى از درهاى بهشت است )، شروع مى شود.
غارت بردن سفيان بن عوف غامدى بر انبار
(29) : اين خطبه با عبارت ايها الناس المجتمعة ابدانهم الختلفة اهواء هم (اى مردمى كه هر چند بدنها يشان جمع و با يكديگر است انديشه ها يشان گوناگون است) شروع مى شود.
غارت آوردن ضحاك بن قيس و برخى از اخبار او
(30): اين خطبه با عبارت لوامرت به لكنت قاتلا (اگر فرمان به قتل او داده بودم قاتل مى بودم ) شروع مى شود.
پريشان شدن كار بر عثمان و اخبار كشته شدن او
(31): از جمله سخنان امير المومنين على عليه السلام به ابن عباس هنگامى كه او را پيش ازشروع جنگ جمل نزد زبير فرستاده بود تا او را به اطاعت از خود فرا خواند.
بخشى از اخبار زبير و پسرش عبدالله
(32): اين خطبه با عبارت ايها الناس انا قد اصبحنا فى دهر عنود اى مردم ! ما درروزگارى سركش واقع شده ايم شروع مى شود.
(33): خطبه يى كه على عليه السلام هنگام حركت خود براى جنگ با مردم بصره ايرادفرموده است
از اخبار ذوقار
(34): خطبه يى كه امير المومنين عليه السلام پس از جنگ نهروان ايراد فرموده و از مردم خواسته است براى جنگ با شاميان آماده شوند.
كار مردم پس از جنگ نهروان
مناقب على عليه السلام و ذكر گزينه هايى از اخبار او در موردعدل و زهدش
(35): خطبه اميرالمومنين عليه السلام پس از مسئله حكميت
موضوع حكميت و آشكار شدن كار خوارج پس از آن
(36): اين خطبه با عبارت فانا نذيرا لكم ان تصبحوا صرعى باثناء هدا النهرمن شما را بيم دهنده ام از اينكه كنار اين رودخانه كشته و بر زمين افتاده باشيد شروع مىشود.
اخبار خوارج
(37): اين خطبه با عبارت فقمت بالامر حين فشلوا (قيام به آن كار كردم (نهى ازمنكر) هنگامى كه ياران پيامبر سستى كردند شروع مى شود)
اخبارى كه درباره آگاهى امام على (ع ) به امور غيبى آمده است
(39) : اين خطبه با عبارت منيت بمن لا يطيع اذا امرت (گرفتار كسانىشده ام كه چون فرمان مى دهم اطاعت نمى كنند) شروع مى شود.
داستان نعمان بن بشير با على (ع ) و مالك بن كعب ارحبى
(40): اين خطبه با عبارت كلمة حق يراد بهاباطل (سخن حقى كه با آن باطل اراده مى شود) شروع شده است .
باز هم از اخبار خوارج
(41): اين خطبه با عبارت ايها الناس ان لوفاء توءم الصدق (اى مردم همانا كه وفا همتا و ضميمه صدق است ) شروع مى شود.
(43) : اين خطبه با عبارت ان استعدادى لحرباهل الشام و جرير عندهم (همانا آماده شدن من براى جنگ با مردم شام در حالى كه جريرپيش ايشان است ) شروع مى شود.
مقدمه مترجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه محمد خاتم النبيين و على اهل بيته الطاهرين المعصومين .
و كلمات قصار حضرت مولى الموحدين و اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام است ، لازم نيست در اين مقدمه چيزى نوشته شود كه فراروى انديشه و سخن اين بنده است و چه نيكو گفته اند كه سخن على عليه السلام فروتر از سخن خالق و فراتر از سخن خلق است .(1)
كلام على كلام على
و ما قاله المرتضى مرتضى (2)
آنچه كه اشاره به آن در اينجا لازم است ، موضوع شروحى است كه از زمان جمع آورى سيد رضى رضوان الله عليه ، يعنى آغاز قرن پنجم هجرى تا كنون ، بر آن نوشته شده است ، و در هر عصر بزرگانى از علماى مسلمان اعم از شيعه و سنى و در اين اواخر علماى غير مسلمان در اين مورد گام برداشته اند. گاه در يك زمان افرادى بر اين كتاب شرح نوشته اند كه هر يك از كار ديگرى آگاه نبوده است به عنوان مثال ابوالحسن بيهقى فريد خراسان در شرحى كه با نام شرح معارج نهج البلاغه (3)
نوشته است ، مدعى است كه نخستين شارح نهج البلاغه است و حال آنكه به يقين و به طور مسلم پيش از او چند شرح بر اين كتاب شريف نوشته شده است كه از جمله شرح على بن ناصر است ؛ و در همان حال كه ابوالحسن بيهقى شرح خود را مى نوشته است ، قطب الدين راوندى از اعاظم علماى شيعه هم شرح مفصل خود را بر نهج البلاغه تاءليف كرده است . - بيهقى در گذشته به سال 565 هجرى قمرى و قطب راوندى در گذشته به سال 573 يعنى هشت سال پس از اوست . - و نمى توانيم آيا قطب راوندى و كيدرى ، كه شرح او بر نهج البلاغه به سال 576 تمام شده است ، از كار يكديگر آگاه بوده اند يا نه ؛ و همينگونه است دو كار بزرگ ابن ابى الحديد، در گذشته 656 و ابن ميثم بحرانى ، در گذشته 675.
بزرگانى از طبقات مختلف ، بر شرح نهج البلاغه همت گماشته اند: وزيرى چون امير على شير نوايى و فقيه و اصولى بزرگى چون مرحوم آخوند محمد كاظم خراسانى (ره ) و مفتى بزرگى چون شيخ محمد عبده ؛ و مناسب است براى اطلاع بيشتر در اين مورد به دو كتاب گرانقدر قرن چهاردهم هجرى ، يعنى الذريعه الى تصانيف الشيعة مرحوم علامه تهرانى و الغدير (4) مرحوم امينى مراجعه كرد كه حدود 80 شرح را نام برده و معرفى كرده اند. بر اين مقدار بايد كارهاى ديگر را كه پس از آن دو بزرگوار و در اين بيست و پنج سال اخير صورت گرفته است افزود، نظير كار ارزنده سيد عبدالزهرا حسينى خطيب و استاد شيخ محمد باقر محمودى و ديگر دانشمندانى كه در اين راه قدم برداشته اند.
ميان اين شروح گاه نام مشتركى ديده مى شود، مثلا قطب الدين راوندى نام شرح خود را منهاج البراعة نهاده است و مرحوم حاج ميرزا حبيب الله خويى ، در گذشته 1326 قمرى هم همين نام را بر كتاب خود نهاده است ؛ و برخى همچون شرح ابن ميثم به صورت صغير و متوسط و كبير تنظيم شده است . (5)
ميان همه اين شروح مفصل و مختصر كه هر يك از جهت در خور اهميت است ، هيچكدام قابل مقايسه با شرح مفصل و بيست جلدى ابن ابى الحديد - كه اينك به طور مختصر به معرفى شارح و كتاب مى پردازيم - نيست .
شرح حال و آثار ابن ابى الحديد: (6)
عبدالحميد بن هبة الله بى محمد بن حسين مدائنى ، كه بيشتر به ابن ابى الحديد معروف است ، روز اول ذى حجه پانصدو هشتاد شش قمرى ، مطابق سى دسامبر 1190 ميلادى ، در مداين متولد شد. كينه معروف او ابو حامد و لقبش عز الدين است . خانواده او اهل دانش بودند. پدرش و يكى از برادرانش ، كه به موفق الدين معروف بود و چهارده روز پيش از ابن ابى الحديد در گذشت ، قاضى بودند و برادر ديگرش ابو البركات كه به سال 598 در سى و چهار سالگى در گذشت ، شاعر و در زمره اهل ادب بود.
ابن ابى الحديد دوره جوانى را در زادگاه خود - مداين - گذراند و به تحصيل علوم پرداخت و به معتزله گرايش يافت و آراء معتزله بصره و بغداد را فرا گرفت و خود در آن مورد اهل نظر شد؛ سپس به بغداد رفت و مورد توجه دستگاه حكومت عباسى قرار گرفت و برخى از آثار خود را به فرمان مستنصر عباسى ، كه از ششصد و بيست و سه تا ششصد و چهل خليفه بود، تصنيف كرد كه از آن جمله الفلك الدائر على المثل السائر و مجموعه اشعارى به نام المستنصريات است .
ابن ابى الحديد مشاغل حكومتى را عهده دار شد، نخست به دبيرى دار التشريفات و سپس به دبيرى ديوان خلافت و پس از آن به عنوان ناظر بيمارستان و سرانجام به سرپرستى كتابخانه هاى بغداد گماشته شد و اين مشاغل هيچگاه او را از كسب دانش و پيمودن مدارج كمال باز نداشت و در پاره يى از علوم چون تاريخ صدر اسلام كم نظير شد. در عين حال اطلاعات دقيقى درباره او در منابع نيامده است و حتى در برخى از كتب تراجم نام او ثبت نشده است و شايد برخى هم به عمد چيزى درباره او ننوشته اند، مثلا با آنكه بدون ترديد ابن ابى الحديد در مراتب علمى و مجموعه آثار، اگر از ضياء الدين ابن اثير برتر نباشد، هرگز فروتر نيست ، ابن خلكان از او شرح حال مستقلى نياورده و فقط ضمن شرح حال ابن اثير به مناسبت نوشتن كتاب الفلك الدائر كه نقدى بر المثل السائر است از او نام برده است .
نويسندگان نامه دانشوران ناصرى هم ، با آنكه به هنگام تاليف آن كتاب ، شرح نهج البلاغه در تهران چاپ سنگى شده بوده است ، از آوردن شرح حال ابن ابى الحديد غافل شده اند.
درباره سال وفات ابن ابى الحديد اختلاف مختصرى ديده مى شود، بدين معنى كه ابن شاكر كتبى ، مورخ شام ، در گذشته به سال 764 در دو كتاب فوات الوفيات و عيون التواريخ خود سال مرگ ابن ابى الحديد را ششصد و پنجاه و پنج دانسته است و ابن كثير و عينى و ابن حبيب حلبى هم همين سال را بر گزيده اند.
يوسف بن يحيى صنعانى ، كه از ادباى قرن يازدهم و دوازدهم هجرى است ، در كتاب نسمة السحرفى ذكر من تشيع و شعر خود، از قول ديار بكرى ، نقل مى كند كه ابن ابى الحديد حدود هفده روز پيش از وارد شدن لشكر مغول ، در بغداد در گذشته است و مورخان ورود مغولان به بغداد را بيستم محرم 656 نوشته اند، يعنى در نخستين روزهاى سال مذكور. ذهبى در كتاب سير اعلام النبلاء مى نويسد:
ابن ابى الحديد در پنجم جمادى الاخره سال 656 در گذشته است .
مورخ بزرگ عرق ، ابن فواطى در گذشته 723 قمرى كه در سقوط بغداد به دست مغولان چهارده ساله بوده و مدتى به زندان مغولان فاتح افتاده است ، در دو كتاب خود مجمع الاداب فى معجم الالقاب و الحوادث الجامعة و التجارب النافعة فى الماة - السابعة ، مى نويسد: هنگام سقوط بغداد، ابن ابى الحديد همراه برادر خود موفق الدين به خانه ابن علقمى پناه برد. و سپس ضمن شرح در گذشتگان در سال 656 چنين نوشته است : در اين سال ، در ماه جمادى الاخره ، وزير مؤ يد الدين محمد بن علقمى در بغداد در گذشت و قاضى موفق الدين ابوالمعالى قاسم بن ابى الحديد هم در همين ماه در گذشت ؛ برادرش عز الدين عبد الحميد براى او مرثيه يى سرود كه ضمن آن گفته است :
اى ابوالمعالى ، مگر مويه گرى و آه سرد كشيدن مرا نمى شنوى !تو كه در زندگى سخن مرا مى شنيدى ، چشم من بر تو مى گريد و اگر اعضاى من مى توانست بر تو خون مى گريست .
عزالدين عبد الحميد پس از مرگ برادر فقط چهارده روز زنده ماند.
با توجه به اين موضوع ، كه دو كتاب فوق نزديك ترين منبع به زمان ابن ابى الحديد است و ابن فوطى شاهد سقوط بغداد است ، بايد سخن او را در اين مورد صحيح تر بدانيم .
آثار علمى ابن ابى الحديد:
آثار و كتابهاى ابن ابى الحديد را كه در كتابهاى مختلف به صورت پراكنده آمده است و به عنوان مثال در آثار ابن فوطى فقط ده كتاب او نام برده شده است و برو كلمان هم فقط پنج اثر او را ذكر كرده است ، دو نويسنده بزرگ معاصر از كتابهاى مختلف بيرون كشيده و معرفى كرده اند؛ نخست محمد ابوالفضل ابراهيم ، در صفحات 18 و 19 مقدمه خود بر شرح نهج البلاغه كه پانزده اثر او را معرفى كرده است ، و دوم خانم واله يرى (Vaglieri) در مقاله خود در دائرة المعارف اسلام و صفحه 388 دانشنامه ايران و اسلام ، كه هفده اثر او را معرفى كرده است ؛ سه اثر از آن نظم است و بقيه نثر، و به شرح زير است :
1) شرح نهج البلاغه ، كه بيست جلد است ؛ درباره اين كتاب توضيح جداگانه داده خواهد شد.
2) الاعتبار شرح و تعليق بر الذريعه فى اصول الشريعه سيد مرتضى است . اين كتاب در سه جلد تنظيم شده است و فوطى و ميرزا محمد باقر خوانسارى آنرا از جمله آثار ابن ابى الحديد آورده اند.
3) انتقاد المستصفى ، كه نقد بر كتاب المستصفى من علم الاصول غزالى است و اين كتاب را فوطى آورده است .
4) الحواشى على كتاب المفصل فى النحو، كه توضيح و حاشيه بر المفصل فى النحو زمخشرى است و اين كتاب را فوطى ضمن تاءليفات ابن ابى الحديد آورده است .
5) شرح المحصل للامام فخر الدين الرازى كه از كتابهاى فلسفى است و نام كامل آن ، كه فخر الدين رازى بر آن نهاده ، محصل افكار المتقدمين و المتاخرين است ؛ اين كتاب را هم فوطى ضمن تاليفات او آورده است .
6) نقض المحصول فى علم الاصول ، تعليقه مفصلى است بر رد و انتقاد بر كتاب المحصول فى علم الاصول فخر الدين رازى ؛ فوطى و ميرزا محمد باقر خوانسارى و حاجى خليفه در كشف الظنون اين كتاب را نام برده اند؛ حاجى خليفه از اين كتاب ضمن معرفى المحصول در ص 1615 نام برده است .
7) شرحى بر كتاب كلامى الايات البينات فخر الدين رازى ، كه اين كتاب را برو كلمان ضمن آثار ابن ابى الحديد آورده است .
8) شرح الياقوت ، كه شرحى بر كتاب الياقوت ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت است ؛ اين كتاب را هم برو كلمان آورده است .
9) العبقرى الحسان ، اين كتاب مجموعه يى حاوى مباحث مختلف كلامى و تاريخى و ادبى است كه در آن نمونه هايى از نظم و نثر و انشاى خود را هم آورده است ميرزا محمد باقر خوانسارى در روضات الجنات اين كتاب را ضمن آثار ابن ابى الحديد آورده است و خود ابن ابى الحديد در ص 287 ج 8 شرح نهج البلاغه چاپ ابوالفضل ابراهيم به اين كتاب خود ارجاع داده است .
10) الوشاح الذهبى فى العلم الادبى ، كه درباره اين كتاب اطلاع ديگرى در دست نيست ؛ فوطى آنرا آورده است .
11) الفلك الدائر على المثل السائر، اين كتاب نقدى است بر كتاب المثل السائر فى ادب السكاتب و الشاعر نصر الله بن محمد(ابن اثير) جزرى ، برادر ابن اثير مورخ . نصرالله بن محمد وزارت چند امير را بر عهده داشته است ، ابن ابى الحديد اين نقد را به اشاره مستنصر، خليفه عباسى ، در اول ذى حجه 633 شروع كرده و پانزده روزه به پايان رسانده است . بر اين كتاب ابن ابى الحديد چند نقد نوشته شده است ، از جمله نقدى به نام نشر المثل السائر و طى الفلك الدائر كه نويسنده آن ، ابوالقاسم محمود سنجارى ، در گذشته 650 هجرى است و براى اطلاع بيشتر در اين مورد به صفحات 1586 و 1291 كشف الظنون مراجعه فرماييد. اين كتاب ابن ابى الحديد در سال 1309 ق در هند چاپ شده است .
12) شرحى بر المنظومة فى الطلب ابن سينا، كه اين كتاب را برو كلمان از آثار ابى الحديد دانسته است .
13) شرحى بر كتاب مشكلات الغرر كه از ابوالحسن يا ابوالحسين بصرى و در علم كلام است . ابوالحسين بصرى از شيوخ بزرگ معتزله است و ابن ابى الحديد در ص 157 ج 5 شرح نهج البلاغه چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم ، نام كتاب را آورده است ، و اين كتاب را فوطى و ميرزا محمد باقر خوانسارى به ابن ابى الحديد نسبت داده اند.
آثار فوق همگى نثر است و آثار منظوم او به شرح زير است :
14) به نظم آوردن كتاب الفصيح ؛ كتاب فصيح كه در لغت است ، فراهم آورده احمد بن يحيى ، معروف به ثعلب ، در گذشته به سال 291 قمرى است . ابن ابى الحديد اين كتاب را در بيست و چهار ساعت به نظم آورده است ، پس از او هم گروهى ديگر آنرا به نظم در آورده اند؛ براى اطلاع بيشتر در اين باره به ص 1273 كشف الظنون مراجعه فرماييد، اين سرعت بر گرداندن كتاب فصيح به نظم حاكى از آن است كه طبع شعر ابن ابى الحديد بسيار روان بوده است .
15) مستنصريات اشعارى كه به خواسته مستنصر سروده شده است و به اظهار استاد محمد ابوالفضل نسخه يى از آن در كتابخانه سماوى نجف موجود است .
16) ديوان اشعار او شامل انواع ديگر است . ابن شاكر كتبى در فوات الوفيات ج 1، ص 519 مى نويسد: ابن ابى الحديد در شمار شاعران بزرگ است و او را ديوان شعر مشهورى است كه دمياطى از آن روايت مى كند. نمونه هاى شعرش در همان كتاب و در جاى جاى شرح نهج البلاغه و در الوافى بالوافيات صفدى آمده است و از او به الشاعر العراقى تعبير شده است و گروهى از دانشمندان بر اشعار او شرح نوشته اند.
17) القصائد السبع العلويات يا سبع العلويات ، كه موضوع آن فتح خيبر و فتح مكه و مدح پيامبر (ص ) و على (ع ) و اظهار اندوه و تاسف بر شهادت حضرت امام حسين (ع ) است . اين اثر ابن ابى الحديد مكرر چاپ شده است ، از جمله به ضميمه شرح زوزنى بر معلقات سبع ، در سال 1272 ق در تهران ؛ و به گفته برو كلمان حداقل چهار شرح بر آن موجود است . نكته يى كه بايد تذكر داده شود اين است كه ظاهرا نظر ابن فوطى كه مى گويد: ابن ابى الحديد اين قصائد را در دوره جوانى خود در سال 611 سروده است ، درست نيست ، زيرا در منابع ديگر از جمله در الذريعه مرحوم آقا بزرگ تهرانى چنين آمده است كه ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه و قصائد علويات را براى ابن علقمى ، وزير شيعى مستعصم ، تاءليف كرده است و ابن علقمى در نهم ربيع الاول 643 به وزارت گماشته شده است .
از مجموعه اين آثار چنين نتيجه گرفته مى شود كه ابن ابى الحديد عالمى است كه داراى علوم مختلط و وسيع بوده است و ملاحضه كرديد كه بر آثار بزرگانى همچون غزالى و ابن سينا و ثعلب شرح و نقد نوشته است و آثار فخر رازى و ابن اثير را هم نقد و بررسى و رد كرده است و اين موضوع نشان دهنده وسعت اطلاع او در ادب و معقول و منقول است و به حق بايد او را از چهره هاى بسيار درخشان قرن هفتم هجرى به شمار آورد و اگر هيچ اثرى غير از شرح نهج البلاغه نمى داشت ، با مراجعه به آن مى توان همين نتيجه را گرفت كه او از دانشمندان كم نظير است ، و احاطه عجيب او بر ادب و كلام و مبانى اخلاق نظرى و عملى و تاريخ - صدر اسلام و شعر عرب ، در مباحث مختلف كتاب عظيم شرح نهج البلاغه به وضوح ديده مى شود.
شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد، اين ارزنده ترين اثر خود را در بهترين مقطع سنى خود، يعنى پنجاه و هشت سالگى ، كه عالمى به تمام معنى پخته و سرد و گرم روزگار چشيده و در حد كمال علمى بوده ، شروع كرده است . در اين مورد بهتر است ترجمه گفتار خودش را كه در پايان كتاب آورده است ملاحظه فرماييد:
تنصيف اين كتاب در چهار سال و هشت ماه تمام شد، كه آغاز آن روز اول رجب سال ششصد و چهل و چهار بود و پايان آن روز سى ام صفر سال ششصد و چهل و نه ، و اين مقدار معادل مدت خلافت امير المومنين على عليه السلام است و هرگز گمان و تصور نمى شد كه در كمتر از ده سال انجام پذيرد، ولى الطاف خداوند و عنايت آسمانى موانع را از سر راه برداشت ... (7)
ابن ابى الحديد ضمن مقدمه خود مى نويسد: تا آنجا كه مى دانم پيش از من كسى اين كتاب را شرح ننوشته است مگر يك ، تن كه او سعيد بن هبة الله بن حسن كسى اين كتاب را شرح ننوشته است مگر يك تن ، كه او سعيد بن هبة بن حسن فقيه و معروف به قطب راوندى (8) است ، كه از فقهاى اماميه است و مرد اين كار نبوده است ، زيرا تمام عمر خود را فقط به فرا گرفتن فقه سپرى كرده است و چگونه ممكن است فقيه بتواند فنون و علوم مختلفى را كه در اين كتاب است شرح بنويسد... (9)
ملاحظه مى كنيد كه ظاهرا او از شروح ديگرى مثل معارج نهج البلاغه ابوالحسن بيهقى و شرح كيدرى آگاه نبوده ، يا آنكه آنها را به سبب اختصار نسبى در خور ذكر نمى دانسته است ؛ و البته همان طور كه قبلا متذكر شدم ، هيچ يك از شروح نهج البلاغه از لحاظ كمى و كيفى در خور مقايسه با شرح ابن ابى الحديد نيست ، ولى اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه هر يك از شروح نهج البلاغه از جهت خاصى در خود اهميت است .
روش كار ابن ابى الحديد در شرح او نهج البلاغه را بهتر است نخست از گفتار خودش در مقدمه بر كتاب بخوانيم كه چنين مى نويسد:
و بعد چون ...سرور وزيران شرق و غرب ابو محمد بن احمد بن محمد علقمى نصير امير المومنين ، كه خداوند بر او جامه هاى كامل نعمت بپوشاند و او را به بلندترين درجه سعادت و سيادت برساند، بر اين بنده دولت و پرورده نعمت خويش شرف اهتمام بر شرح نهج البلاغه را - كه بر مؤ لف آن برترين درودها باد و بر ياد او پاكيزه ترين سلامها - ارزانى داشت ، اين بنده همچون كسى كه از پيش آهنگ كارى داشته و سپس فرمان استوار وزير عزمش را راسخ كرده است به اين كار مبادرت ورزيد و نخست به شرح مشكلات لغوى و بيان معانى آن قناعت كرد، ولى چون در آن باره نيكو انديشيد، ديد كه اين جرعه اندك ، تشنگى را فرو نمى نشاند كه بر عطش مى افزايد و كافى نيست ؛ بدين سبب از آن روش برگشت و آن طريق را رها كرد، و سخن را در شرح آن گسترش داد، گسترشى كه شامل مباحث لغوى و نكات معانى و بيان و توضيح مشكلات صرفى و نحوى بود و در هر مورد شواهد ديگرى ، از نظم و نثر، كه مؤ يد آن باشد، آورد و در هر فصل كارها و وقايع تاريخى مربوط به آنرا شرح داد و نيز اشارتى به روشن ساختن دقايق علم توحيد و عدل آورد كه اشارتى مختصر است و در هر مورد كه در شرح نيازى به آوردن انساب و امثال و نكات لطيف بود فرو گذارى نكرد. و اين شرح را با مواعظ و اشعار زهد و دينى آراست و حكمتهاى گرانبها و آداب و عادات و خلق و خوى مناسب با موضوع را آورد؛ و چنان رشته گهر و گردن بند آراسته يى شد كه بر هر رشته و آويزه رخشان پهلو مى زند و مايه رشگ و شرمسارى هر بوستان و گلستان است ...و مسائل فقهى را كه در كتاب بود و يا اشارتى به موارد فقهى داشت توضيح داد. و اين را آشكار ساخت كه بسيارى از فصول آن در زمره معجزات محمديه است ، كه مشتمل بر اخبار غيبى و بيرون از توان معمولى بشرى است . همچنين در مورد اشارات و رموزى كه على عليه السلام در گفتار خود گنجانيده است و آنها را جز عالمان نمى توانند بفهمند و جز روحانيون مقرب كسى درك نمى كند توضيح داد، و از مقاصد آن حضرت كه سلام خدا بر او باد، چه در كلمات مرسل و چه در كنايات پوشيده و پيچيد و غامض ، كه با آن تعريض زده و فقط به همان قناعت فرموده است ، پرده برداشت و اندوههاى درون سينه او را كه گاه چون آهى سرد از سينه دردمند سرزده است و دردهايى را كه از آن شكايت فرموده و با بازگويى آن اندك استراحتى يافته است ، روشن ساخت ...
آنچه كه ابن ابى الحديد نوشته است ، بدون هيچ كم و بيش ، همانگونه است كه خود گفته است ، و اين شرح گنجينه اطلاعات گرانبهاى گوناگونى است كه در آن گنجانيده شده است . در عين حال اين بنده پس از بررسى اجمالى مطالب اين كتاب چنين تصور مى كنم كه سه جنبه بر ديگر جنبه هاى اين كتاب برترى دارد كه عبارت است از: جنبه ادبى ، به معنى اعم آن ، جنبه تاريخى و اجتماعى و جنبه كلامى كه در اين ميان جنبه اخير از لحاظ كمى بر دو جنبه ديگر برترى دارد و مطالبى كه درباره اوضاع و احوال اجتماعى و امور تاريخى نيمه اول قرن اول هجرى نوشته است ، تقريبا نيمى از كتاب را در برگرفته است و ترجمه مطالب تاريخى دو جلد از آن كه 680 صفحه به قطع وزيرى در چاپ اخير استاد محمد ابوالفضل ابراهيم بوده است همين كتابى است كه در دست داريد؛ البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه مباحث تاريخى ضمن شرح خطبه ها و نامه ها آمده است و در بخش كلمات حكمت بار اميرالمومنين عليه السلام و هزار كلمه ديگرى كه ابن ابى الحديد بر گزيده و ضميمه كرده است ، كمتر بحث تاريخى طرح شده است .
ابن ابى الحديد در اين شرح خود از منابع بسيار مهم و به اصطلاح امهات كتب استفاده كرده است و چون خود او مدتها سرپرست كتابخانه هاى بغداد بوده است امكانات بسيارى در اختيار داشته و طبيعى است كه كتابخانه ده هزار جلدى ابن علقمى هم در اختيار او بوده است ؛ به عنوان مثال در همين مطالب تاريخى از كتابهايى استفاده كرده كه بيشتر آنها پيش از تاريخ طبرى تاءليف شده است و برخى از آنها مورد استفاده طبرى و در اختيار او نبوده است ؛ براى اطلاع بيشتر در اين مورد لطفا به مقاله ابن ابى الحديد در دائرة المعارف تشيع مراجعه فرماييد.
ابن ابى الحديد در مورد منابع تاريخى و كلامى سعى كرده است كه از بهترين منابع گروههاى مختلف ، اعم از سنى و شيعه ، استفاده كند و به عنوان مثال به همان اندازه كه از آثار تاريخى بزرگان شيعه بهره برده است به آثار تاريخى اهل سنت هم نظر داشته است ، او نه تنها از وقعة صفين نصر بن مزاحم منقرى ، كه از كتاب صفين ابن ديزيل همدانى هم استفاده كرده است ؛ در مباحث كلامى هم همينگونه است ، آنچنان كه در مقابل اقوال قاضى عبدالجبار معتزلى كه از كتاب المغنى او نقل كرده است ، اقوال متكلم بزرگ شيعه سيد مرتضى (ره ) را هم از كتاب الشافى آورده است و اين روش را در مورد اقوال فقهى هم رعايت كرده و آراء شافعى و ابو حنيفه و مفيد و طوسى و ديگران را به خواننده كتاب عرضه داشته است و ضمن مطالعه به اين موارد كه بسيار است بر مى خوريد و انصاف اين است كه از يكسو نگريستن پرهيز مى كرده و سعى داشته است آراء گوناگون را عرضه دارد؛ به همين سبب است كه شرح نهج البلاغه او از هر جهت در خور توجه است .
نكته ديگرى كه اشاره به آن لازم به نظر مى رسد، اظهار نظرهاى مختلف درباره مذهب ابن ابى الحديد است . برخى بر تشيع او و گروهى ديگر بر سنى بودنش اصرار ورزيده اند؛ ولى با دقت در اظهارات صريح او به خوبى آشكار مى شود كه او شيعه امامى نيست . و براى نمونه چند مورد را نقل مى كنيم :
نخست آنكه ضمن قصايد علويات چنين سروده است :
ورايت دين الا عتزال واننى
اهوى لا جلك كل من يتشيع
معتقد به آيين معتزله ام و همانا كه به پاس تو، هر كه را شيعى است ، دوست مى دارم .
اين بيت از قصيده ششم اوست كه در كتاب شرح معلقات سبع زوزنى ، چاپ صف المظفر 1272 ق ، تهران ، و در ص 14 مقدمه استاد محمد ابوالفضل ابراهيم بر شرح نهج البلاغه ، چاپ مصر، 1378 ق ، آمده است . اگر برخى بگويند ابن ابى الحديد اين قصايد را در دوره جوانى خود سروده است و ممكن است تغيير عقيده داده باشد، ولى او پس از به پايان رساندن شرح نهج البلاغه و فرستادن آن براى ابن العلقمى ، وزير شيعى و دانشمند، در پاسخ به الطاف او اشعارى سروده و ضمن آن هم چنين مى گويد:
احب الاعتزال و ناصريه
ذوى الالباب و النظر الدقيق
فاهل العدل و التوحيد اهلى
و نعم فريقهم ابدا فريقى
مذهب اعتزال و يارانش را، كه مردم خردمند و داراى نظر دقيق هستند، دوست دارم . آرى ، اهل عدل و توحيد اهل من و راه پسنديده آنان همواره آيين من است .
اين دو بيت هم در ص 21 ج 5 روضات الجنات مرحوم ميرزا محمد باقر خوانسارى ، چاپ اسماعيليان ، قم ، 1392 ق و در ص 11 مقدمه ابوالفضل ابراهيم آمده است ؛ و به طورى كه قبلا ديديد شرح نهج البلاغه به تصريح خود ابن ابى الحديد در سلخ صفر 649 يعنى هفت سال پيش از مرگ او و شصت و سومين سال عمرش پايان پذيرفته است ، و با توجه به همين ابيات معلوم مى شود كه او معتزلى است و نمى تواند شيعه امامى باشد.
دوم آنكه ابن ابى الحديد در آغاز مقدمه خود بر كتاب ، سپاس خداوندى را به جا مى آورد كه به مصلحتى كه مقتضاى تكليف بوده است ، مفضول (خلفاى سه گانه ) را بر افضل على عليه السلام مقدم داشته است و اين عقيده به هيچ روى نمى تواند عقيده شيعه باشد.
سوم آنكه مكرر عقايد شيعه را به عنوان عقيده مخالف با اعتقاد خود و مشايخ خويش طرح و رد كرده است ؛ در اين باره براى نمونه مراجعه فرماييد به مطالب آخر بحث موضوع سقيفه ( ص 60 ج 2 چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم ، مصر 1378 ق و ص 75 ج 1 چاپ سنگى تهران ) و به آنچه در پايان شرح خطبه سى و هفتم ( ص 296 ج 2 چاپ ابوالفضل ابراهيم ) آورده است ؛ و در اين باره بحث بيشتر ضرورتى ندارد.
همچنين در اين مقدمه در باره ابن العلقمى وزير، لازم به نظر مى رسد كه براى خوانند گان گرامى توضيحى داده شود و آن اين است كه در منابع اهل سنت و آثار مولفانى كه انقراض حكومت خليفگان عباسى را براى اسلام و مسلمانان صدمه يى جبران ناپذير تصور مى كرده اند!او را متهم كرده اند به اينكه براى هلاكو نامه نوشته و او را به لشكر كشى به بغداد فرا خوانده است و حال آنكه اين موضوع از لحاظ تاريخى ثابت نشده است و نبايد آنچه را كه نويسندگانى چون ابن تغرى - بردى در النجوم چ ، ضمن وقايع سال 655(ص 48 تا 50 ج 7 چاپ دار الكتب مصر) و ديار بكرى در تاريخ الخميس ص 376 ج 2(چاپ بيروت ) نوشته اند، كاملا صحيح و دور از غرض دانست ، و اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه اگر هوشيارى ابن علقمى و حسن تدبير او نمى بود لشكر مغول و هلاكو بر بغداد و بين النهرين خسارتى را كه بر نيشابور و رى زدند مى زدند و به خوانند گان گرامى توصيه مى كنم در اين باره به مقاله (Boyle) و تكمله آن به قلم آقاى علينقى منزوى در دانشنامه ايران و اسلام ، ص 732 و حواشى مرحوم علامه محمد قزوينى بر جهانگشاى جوينى صفحات 451 و 452 ج 3 و مبحث رجال مقتدر شيعه و اثر آنان در صفحات 134 تا 137 بخش اول ج 3 تاريخ ادبيات در ايران استاد محترم دكتر ذبيح الله صفا مراجعه فرمايند، تا علل سقوط بغداد و انقراض حكومت بنى عباس و سهم ابن علقمى را در حفظ بغداد و ديگر مناطق عراق روشن تر ملاحظه كنند.
اشاره يى به كميت محتواى شرح نهج البلاغه :
شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه كه از لحاظ كيفيت ، دائرة المعارفى از علوم - ادب ، كلام ، فقه ، اخلاق ، تاريخ صدر اسلام ، انساب و فرهنگ عامه عرب است ، از لحاظ كميت هم از كتاب هاى بسيار بزرگ است . چاپ جديد اين كتاب كه به اهتمام استاد محمد ابوالفضل ابراهيم ، بر طبق تقسيم بندى خود ابن ابن الحديد، در بيست جلد، چاپ شده است ، شش هزار و چهارصد و شصت صفحه است . آنچه در خود ذكر است اين است كه ابن ابى الحديد، گاه موضوعى را دوبار و ضمن دو خطبه شرح داده است ، مثلا موضوع سقيفه ، يك بار در چهل صفحه (از21 تا61 ج 2) و بار ديگر ضمن خطبه 66( در 40 صفحه از صفحه 5 تا 45 جلد ششم ) مورد بحث قرار گرفته است ، ولى مطالب مورد بحث تكرارى نيست و چون موضوعاتى نظير جنگ صفين و خوارج در خطبه هاى متعددى مطرح مى شده است ، ضمن خطبه هاى مذكور، به تناسب از اين موضوعات ياد كرده و شرح زده است .
موضوع ديگرى كه از لحاظ كميت در خور توجه است حدود هشت هزار بيت شعر است - كه در موضوعات مختلف صرفى و نحوى و لغوى و تاريخى و بيان عقايد و رسوم عامه و اخلاق مورد استشهاد قرار گرفته است - كه استخراج از يك بيت در موارد مختلف استفاده شده است . معمول ابن ابى الحديد چنين است كه به چند بيت قناعت مى كند، در عين حال از آوردن قصائد هم غافل نبوده است و به عنوان مثال قصايدى از فضل بن عبد الرحمان (ص 165، ج 7) و سيد رضى (ص 174 و ص 264، ج 11) آورده است . ابن ابى الحديد مقدارى از اشعار خود را كه در مناجات و زهد است در صفحات 50 تا 52 ج 13 نقل كرده است .
با توجه به اهميت كيفى و كمى اين كتاب ترجمه كامل آن ، چنان كه شايد و بايد، از عهده يك تن بيرون است و بايد براى اين كار از هياءتى كه داراى تخصص در رشته هاى مختلف هستند استفاده شود؛ ولى به جهاتى كه بر خوانندگان گرامى پوشيده نيست ، كارهاى گروهى غالبا به نتيجه مطلوب نمى رسد و اختلاف نظرها از سرعت كار مى كاهد. با توجه به ما لا يدرك كله يترك كله اين بنده به عنايت خداوند متعال توفيق يافت بخشى از آنرا كه مربوط به تاريخ است ترجمه نمايد و كتاب حاضر بخشى از آن است و اميدوار است به لطف خداوند و عنايت حضرت ختمى مرتبت صلوات الله عليه و آله الطاهرين موفق شود به تدريج ديگر بخشهاى مربوط به تاريخ اسلام را ترجمه كند و در دسترس طبقه يى كه نمى توانند از زبان عربى استفاده كنند بگذارد.
هدف روش ترجمه :
با توجه به آنچه درباره محتواى كتاب شريف شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد گفته شد و با نظرى اجمالى ، معلوم مى شود بخش عمده آن مباحث تاريخى - اجتماعى است كه براى عموم مردم هم سود بخش تر و ساده بر است . از دير باز هم برخى از از اهل علم در صدد تلخيص اين كتاب بوده اند، به عنوان مثال برو كلمان در فهرست خود، ذيل يكم 705 و دوم 242 مى گويد كه يحيى بن حمزة بن على حسينى معروف به المؤ يد در گذشته به سال 745 هجرى قمرى كه از اكابر ائمه زيديه و ساكن يمن بوده است ، تلخيصى با نام العقد النديد المستخرج من شرح ابن ابى الحديد فراهم آورده كه بعدها به فارسى هم ترجمه شده است و متاسفانه اين بنده اطلاع بيشترى ندارم كه آيا نسخه يى از اين ترجمه در دست است يا نه ؛ و البته نبايد از نظر دور داشت كه زيديه - در مواردى ، از جمله پذيرش خلافت خلفاى راشدين - به معتزله از ما شيعيان دوازده امامى به مراتب نزديك ترند و با يكديگر اتفاق نظر دارند.
هدف اصلى اين بنده هم استخراج مطالب تاريخ اسلام از مجموعه مطالب ابن ابى الحديد و ترجمه آن به فارسى بوده ، تا استفاده از اين كتاب براى فارسى زبانانى كه نمى توانند از متون عربى بهره مند شوند فراهم آيد، و با كمال خلوص عرض مى كنم كه براى اهل فضل مطلب تازه و تحقيقى در خور ايشان عرضه نشده است و اين ترجمه هم نظير ديگر كارهاى مختصرى است كه تا كنون به همين هدف انجام داده ام .
براى ترجمه ، بهترين چاپ شرح نهج البلاغه را كه به اهتمام استاد محمد - ابوالفضل ابراهيم در مصر انجام شده است در اختيار داشته ام و از مطابقه آن با چاپ سنگى تهران كه در سال 1271 قمرى چاپ شده است غافل نبوده ام و خوانندگان گرامى ضمن مطالعه به مواردى كه در پاورقى تذكر داده شده است پى خواهند برد. براى رعايت ترتيب و سهولت مراجعه به متن اصلى ، شماره خطبه و نخستين عبارت آن آورده شده است و سپس مطالب تاريخى و اجتماعى مطرح شده را ترجمه كرده ام .
چون مقدمه استاد محمد ابوالفضل ابراهيم از جهاتى موجز و مختصر بود ضمن استفاده از مطالب آن از ترجمه آن خود دارى شد و مطالب عمده ابن ابى الحديد هم در مقدمه مختصر او در همين مقدمه گنجانيده شد، ولى مطالب ديگر او كه از صفحه ششم تا صفحه چهل و يكم جلد اول است ترجمه شد. پاورقى هاى فاضلانه مصحح محترم ، به جز مواردى هم كه از سوى خود اين بنده توضيح لغوى بود و از آن در ترجمه استفاده كردم ، ترجمه شد و مواردى هم كه از سوى خود اين بنده توضيح داده شده است با افزودن حرف م در پاورقى مشخص شده است . چون ترجمه همه اشعار متن ، كه برخى از آنها رجزهايى است كه هماوردان مى خوانده اند، چندان ضرورى نبود معمولا به ترجمه يكى دو بيت قناعت شد. بايد توجه داشت كه نسخه برخى از منابع مورد - استفاده ابن ابى الحديد با نسخه هاى چاپ شده آن منبع اندك تفاوت لفظى داشته است و او معمولا تمام سلسله سند را نقل نكرده و به راوى مشهور قناعت كرده است ، به عنوان مثال اين موضوع در مورد كتابهاى وقعة صفين نصربن مزاحم و الغارات ابراهيم ثقفى رضوان الله عليهما با نسخه هاى چاپ شده استاد عبد السلام هارون و استاد فقيد سيد جلال الدين محدث ارموى به چشم مى خورد و برخى از مطالب هم اندكى مقدم و موخر است . ضمن ترجمه ، در مورد پاره يى از منابع ابن ابى الحديد، كه به فارسى ترجمه و چاپ شده است ، نظير دو كتاب فوق و تاريخ طبرى و اخبار الطوال و غيره ، براى سهولت به ترجمه آنها ارجاع داده ام . چون اين كار نخست است و به خواست خداوند متعال اميدوارم مطالب تاريخى و اجتماعى شرح نهج البلاغه كه بيش از دو هزار صفحه است ، به تدريج ترجمه و منتشر شود، ارشاد و راهنمايى اهل فضل مايه كمال سپاس و بهتر شدن جلدهاى بعدى خواهد بود.
در پايان اين مقدمه برخود فرض مى دانم كه مراتب احترام عميق قلبى خود را نخست به روان پاك پدر بزرگوارم حضرت آية الله حاج شيخ محمد كاظم مهدوى دامغانى طاب ثراه تقديم دارم كه نخستين شميم جان پرور نهج البلاغه را به همت و مراقبت ايشان استشمام كردم و چنان بود كه چون در سال 1328 شمسى خواستم اجازه فرمايد تا در دبيرستان ثبت نام كنم از جمله تكاليفى كه براى اين بنده مقرر فرمود و انجام آنرا شرط موافقت خويش با ادامه تحصيل در دبيرستان قرار داد اين بود كه بايد در هر هفته يكى از سوره هاى كوچك جزء سى ام قرآن مجيد و به اصطلاح معمول عم جزء را حفظ كنم و بتوانم چند سطر از وصيت حضرت اميرالمومنين عليه السلام و خطبه همام را صحيح بخوانم و امتحان دهم . خدايش قرين رحمت واسعه خويش قرار دهد كه هر دو هفته يك بار پس از تلاوت قرآن سحر گاهى خود مرا مى آزمود، گاه شهد تشويق و گاه تلخى توبيخ را به من مى چشانيد و در پايان آن سال يك دوره ترجمه و شرح نهج البلاغه مرحوم فيض الاسلام را به عنوان جايزه و تشويق به اين بنده عنايت فرمود كه هنوز هم زيور كتابخانه كوچك من است . پس از چند سال هر گاه درباره مشكلى از نهج البلاغه از او سؤ ال مى كردم ، اگر حضور ذهن داشت همان دم پاسخ مى فرمود و گرنه دستور مى داد شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد را از قفسه كتابخانه به حضورش آورم و با محبت مى فرمود اين مطلب كه پرسيدى در جلد اول يا دوم است و خود به دقت مطالعه مى فرمود و سپس بنده را ارشاد مى كرد؛ در آن زمان بيشتر همان چاپ سنگى 1271 قمرى تهران در اختيار بود. شبهاى پنجشنبه هم براى گروهى از طلاب و ديگر مشتاقان جلسه تفسير و اخلاق داشت و اين بنده هم در صف نعال حضور مى يافت ، مى شنيدم كه مدار بحث و حل مشكلات لفظى و معنوى خطبه هاى نهج البلاغه بر شرح ابن ابى الحديد است و اندك اندك چون طفلى نو پا بر كرانه هاى اين كتاب گرانقدر به دشوارى گام بر مى داشتم ، و تا سى و دو سال پس از سال 1328 و چهل و پنج سالگى خويش كه از سايه آن نخل پر بار بهره مند بودم مشكلات خويش را از آن بزرگمرد مى پرسيدم و تا آخرين روزهاى عمر خويش توصيه مى فرمود كه از اين كتاب غافل مباش ، و نمى خواهم قلم را بر آن عزيز بگريانم كه :رفتند راستان و يكى را بقا نماند
زيشان بجز حديثى و نامى بجا نماند
و خدا را شكر كه زيور علمش به عمل آراسته بود و دلش از هر تعلقى پيراسته و به چيزى جز تدريس براى طالبان علم و تهذيب اخلاق ايشان نينديشيد. خداى رحمت كناد استاد بزرگوار و آزاده ما مرحوم سيد الشعراء اميرى فيروز كوهى را كه در مرثيه آن عزيز در تير ماه 1360 اينچنين فرموده است :آنچنان دامان جان زآلودگيها پاك داشت
تا به دنيا دامن افشان تر ز عيسى (ع ) در گذشت
چون فضيلت عمرى از جنجال جلوت دور زيست
لاجرم در خلوت وحدت شكيبا در گذشت
جانش از قرب رضا(ع ) تعليم ايمان ديده بود
زان به تسليم و رضا از دار دنيا در گذشت
ربنا اغفر لى و لوالدى و للمومنين يوم يقوم الحساب
و سپس بايد از دو برادر معظم خود حضرت استاد دكتر احمد و حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد رضا مهدوى دامغانى ادام الله ايام افاضاتهما سخت سپاسگزارى كنم كه در رفع مشكلاتى كه به ذهنم رسيده و پرسيده ام و معرفى منابع مرا يارى داده و هدايت فرموده اند و چه بسا نارسايى ها كه متوجه نبوده ام و نپرسيده ام و خطاى آن بر عهده خود اين بنده است ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا.
از دوست محترم و فاضل ، آقاى كريم زمانى جعفرى كه ويراستارى دستنوشته هايم را بر عهده داشته اند و با محبت و صميميت مرا متوجه چند اشتباهم فرموده اند سپاسگزارم . از اعضاى محترم شركت نشر نى به ويژه دوست ارجمند و دانش دوست آقاى جعفر همايى كه با گشاده رويى اين كار را در سلسله كارهاى خود قرار داده اند متشكرم . خداوند شان توفيق بيشتر در نشر آثار دينى و علمى ارزانى دارد.
اگر در اين كار كوچك اندك خدمتى صورت گرفته است از مصاديق بارز و ما بكم من نعمة فمن الله است و هر گونه سهو و زلت سر زده از نفس خطا كار است كه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك .
اميدوارم اين ران ملخ به چشم رضا و مرحمت مقبول در گاه سليمان وجود، حضرت مولى الموحدين و قائد الغر المحجلين و اميرالمومنين على بن ابى طالب صلوات الله و سلامه عليه و على الائمة من ولده قرار گيرد و با كمال خضوع عرضه مى دارد:
يا من له فى ارض قلبى منزل
نعم المراد الرحب و المستربع
بل انت فى يوم القيامة حاكم
فى العالمين و شافع و مشفع
و اليه فى يوم المعاد حسابنا
و هو الملاذ لنا غدا و المفزع
كمترين بنده درگاه علوى ، محمود مهدوى دامغانى
مشهد مقدس ، دوشنبه پنجم ربيع الاول 1409 قمرى ، بيست و پنجم مهر ماه 1367 خورشيدى و 17 اكتبر 1988 ميلادى
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
سخن درباره اعتقاد ياران معتزلى ما در مورد امامت وتفضيل و كسانى كه با على (ع ) جنگ كردند و خوارج
عموم مشايخ ما كه خدايشان رحمت كناد، چه آنان كه متقدم بوده اند و چه آنان كه متاءخر و چه پيروان مكتب بصره و چه پيروان مكتب بغداد، در اين موضوع اتفاق نظر دارند كه بيعت با ابوبكر صديق ، بيعتى صحيح و شرعى بوده است ؛ هر چند كه خلافت ابوبكر منصوص نبوده و در آن باره نصى وجود نداشته است ، ولى بيعت او با اختيارى انجام يافته كه به وسيله اجماع و غير اجماع ثابت شده است و اين خود، طريقى براى ثبوت امامت است .
درباره برترى و تفضيل ، ميان معتزلى ها اختلاف نظر است . قدماى بصرى ها مانند ابو عثمان عمر و بن عبيد و ابو اسحاق ابراهيم بن سيار نظام و ابو عثمان عمر و بن بحر جاحظ و ابو معن ثمامة بن اشرس و ابو محمد هشام بن عمر و فوطى و ابو يعقوب يوسف بن عبدالله شحام و جماعتى ديگر از ايشان معتقدند كه ابوبكر از على عليه السلام برتر و افضل بوده است و آنان فضيلت خلفاى چهار گانه را به ترتيب خلافت ايشان مى دانند.
امام عموم معتزليان بغداد، چه متقدمان و چه متاءخران ، همچون ابو سهل بشربن معتمر و ابو موسى عيسى بن صبيح و ابو عبدالله جعفر بن مبشر و ابو جعفر اسكافى و ابوالحسين خياط و ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخى و شاگردانش معتقدند كه على عليه السلام از ابوبكر افضل است .
گروهى از بصريان نيز مانند ابو على محمد بن عبدالوهاب جبائى با آنكه از پيش در اين مورد متوقف بوده و اظهار نظر نكرده است ، ولى در اواخر عمر خود تمايل به تفضيل پيدا كرده است . وى هر چند در بسيارى از آثار خود در اين مساءله توقف كرده ، اما در بسيارى از آثار ديگر خود گفته است : اگر حديث مرغ بريان (10) صحيح باشد على از ابوبكر افضل است .
وانگهى قاضى القضاة (11) كه خدايش رحمت كناد ضمن شرح كتاب مقالات ابوالقاسم بلخى مى گويد: ابو على جبائى در نگذشته است تا آنكه معتقد به تفضيل على (ع ) بر ابوبكر شده است و اين موضوع از او شنيده و نقل شده است ، ولى در هيچيك از مصنفات او چنين چيزى يافت نمى شود.
قاضى القضاة همچنين مى گويد: روزى كه ابو على جبائى در گذشت ، پسرش ابو هاشم را نزديك خود فرا خواند و چون ديگر نمى توانست سخن بگويد و صداى خويش را بلند كند، چيزهايى را كه نوشته بود به او سپرد كه از جمله اعتقاد به تفضيل على عليه السلام بر ديگران بود.
ديگر از معتزله بصرى ها كه معتقد به تفضيل على (ع ) بوده ، شيخ ابو عبدالله حسين بن على بصرى (رض ) است كه در اين باره تحقيق كرده است و در اين مورد مبالغه داشته و كتابى جداگانه تصنيف كرده است . (12)
ديگر از معتزله بصره كه معتقد به تفضيل على (ع ) بوده ، قاضى القضاة ابوالحسن عبدالجبار بن احمد است . ابن متويه در كتاب الكفاية خويش ، كه آن را در علم كلام نوشته است ، مى گويد: قاضى ، نخست در تفضيل دادن على (ع ) بر ابوبكر متوقف بود سپس به طور قطع معتقد به تفضيل على (ع ) به تمام معنى بر ابوبكر شد.
ديگر از بصرى ها كه اين اعتقاد را دارد، ابو محمد حسن بن متويه مؤ لف كتاب التذكرة است كه در كتاب الكفاية خود تصريح به تفضيل على (ع ) بر ابوبكر كرده و در اين باره به تفصيل سخن گفته و حجت آورده است .
اين دو مذهب چنين بود كه دانستى .
گروه زيادى از مشايخ معتزله ، كه خدايشان رحمت كناد، در مورد برترى دادن على و ابوبكر به يكديگر متوقف مانده اند و اين عقيده ابو حذيفة و اصل بن عطاء و ابوالهذيل علاف است كه از مشايخ متقدم بوده اند. اين دو در عين حال كه در مورد برترى دادن على (ع ) بر ابوبكر و عمر متوقف مانده اند، ولى به طور قطع او را بر عثمان تفضيل و برترى مى دهند.
ديگر از كسانى كه معتقد به توقف در اين مساءله بوده اند، شيخ ابو هاشم عبدالسلام پسر ابو على جبائى و شيخ ابوالحسين محمد بن على بن طيب بصرى را مى توان نام برد.
اما ما همان اعتقادى را داريم كه مشايخ بغدادى ما داشته اند و او را بر ديگران تفضيل و برترى مى دهيم . ما در كتابهاى كلامى خود، معنى افضل را نوشته ايم كه آيا مقصود از آن اين است كه اجر و پاداش كسى افزون باشد يا آنكه از لحاظ مزاياى فضل و اخلاق پسنديده برترى داشته باشد و روشن كرده ايم كه على عليه السلام در هر دو مورد برتر است و اين كتاب براى بررسى اين موضوع و مباحث ديگر كلامى نيست كه بخواهيم دلايل و براهين خود را بيان كنيم كه براى آن كتابى خاص لازم است .
اما اعتقاد ما درباره كسانى كه با على (ع ) جنگ و بر او خروج كرده اند چنين است كه براى تو مى گويم : آنان كه در جنگ جمل شركت كرده اند، به عقيده ياران ما همگان در هلاك افتاده اند، غير از عايشه و زبير و طلحه كه رحمت خدا بر ايشان باد و اين بدان سبب است كه آنان توبه كرده اند؛ و اگر توبه ايشان نبود در مورد آنان هم به سبب اصرارى كه بر ستم داشتند حكم به آتش مى شد. (13) اما سپاه شاميان كه در صفين شركت كردند، به عقيده اصحاب ما همگان در هلاك افتاده اند و براى هيچيك از ايشان به چيزى جز آتش حكم نمى شد، زيرا بر ستم خويش اصرار ورزيدند و بر همان حال مردند؛ و اين حكم در مورد همگان چه پيروان و چه سالارهاى آن قوم است .
اما خوارج بر طبق خبرى كه از پيامبر (ص ) نقل شده و مورد اجماع است از دين بيرون رفته اند و اصحاب ما در اين مساءله كه آنان از دوزخيانند هيچ اختلافى ندارند. (14)
خلاصه مطلب آنكه اصحاب ما براى هر فاسق و تبهكارى ، در فسق خود بميرد، حكم بر آتش و دوزخى بودن او مى كنند و ترديد نيست كه آن كس كه بر امام حق ستم و خروج مى كند، چه شبهه يى در آن مورد داشته يا نداشته باشد، فاسق است ؛ و اين موضوع را آنان تنها در مورد كسانى كه بر على (ع ) خروج كرده اند نمى دانند، بلكه هر گروهى از مسلمانان كه بر امام عادل ديگرى غير از على (ع ) هم خروج كرده باشند در حكم همانها هستند كه بر على (ع ) خروج كرده اند.
گروهى از اصحاب ما، از آن گروه از اصحاب پيامبر (ص )، كه مرتكب خلاف شده و ثواب و اجر خود را ضايع كرده اند، مانند مغيرة بن شعبه ، تبرى جسته اند. هر گاه پيش شيخ ما ابوالقاسم بلخى سخن از عبدالله بن زبير به ميان مى آمد، مى گفت خيرى در او نيست و يك بار گفته است : مرا نماز و روزه او به او شيفته نمى كند و آن نماز و روزه براى او با توجه به اين گفتار پيامبر (ص ) به على (ع ) كه ترا جز منافق دشمن نمى دارد (15) سودمند نخواهد بود.
و چون از ابو عبدالله بصرى درباره ابن زبير پرسيدند، گفت : در نظر من خبر صحيحى نيست كه او از كار خود در جنگ جمل توبه كرده باشد، بلكه از آنچه در آن بود بيشتر و فزونتر انجام داده است .
اينها گفتارها و عقايد ايشان است و استدلال در اين باره در كتابهايى كه در آن موضوع نوشته شده آمده است .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)