داستان خيار و سر امير حشمت






معروف است كه آخرين پادشاه مستبد و بيدادگر ايران محمد عليشاه قاجار بود كه مي خواست سلطنتش مطلق العنان باشد و در كارهاي ناروايش كسي چون و چرا نكند .
براي همين مقصود بود كه مجلس را به توپ بست و دشمنان عقيدتي خود را تا آنجا كه دست يافت ، از بين برد و بر مسند استبداد و خودكامگي نشست . با اينكه محمد عليشاه در اين جنگ فتح كرد ولي فتحش كامل نبود . زيرا نتوانست تمام دشمنان ، خلاصه دونفر از ايشان را به چنگ بياورد و از اين حيث ، سخت دلتنگ بود.
اين دونفر يكي مرحوم تقي زاده و دومي امير حشمت ( ابوالحسن نيساري ) بودند .
محمد عليشاه تقي زاده را يكي از موسسين مشروطيت ايران ، خلاصه انقلاب هاي آذربايجان مي دانست . اما عدوات و كينه اش نسبت به امير حشمت بدين جهت بود كه آن مرحوم روزگاري چه در تبريز و چه در تهران يكي از روساي كشيك خانه محمد عليشاه بود كه پس از مشاهده كارهاي نارواني شاه از درباره روي گردان شده و به مشروطه طلبان گرويد بود . روز بمباران مجلس هم خود و كسانش تا آخرين فشنگ جنگ كرده و عاقبت هم به چنگ دولتيان نيفتاده بودند .
محمد عليشاه پس از غلبه به مشروطه خواهان همواره در نهان و آشكار افسوس مي خورد كه نتوانست به اين دشمن ( امير حشمت ) دست يابد و كارش را بسازد . گويي آرزويي جز سر امير حشمت و تقي زاده نداشت . يكي از خلوتيان محمد عليشاه تعريف مي كرد كه شاه حتي در مجالس بزم و عيش هم از فكر اين دو تن غافل نبوده .....!
گاهي اوقات كه خود وخلوتيانش همه از باده ناب بر سر نشاط مي آمدند ، ناگهان شاه به ياد اين دو دشمن ديرين مي افتاد و چون دستش به آن ها نمي رسيد از راه دور انتقام مضحكي مي كشيد (!) بدين صورت كه خياري به يك دشت و كاري به دست ديگر مي گرفت ، بعد يكي از نديمان را صدا كرده مي گفت : فلاني ببين . اين سر تقي زاده است و با گفتن اين سخن سر خيار را به يك ضريب ، قطع مي كرد و به دور مي انداخت !
سپس خيار ديگري به دست گرفته همان كار را تكرار مي كرد و مي گفت : (( اين هم سر امير حشمت ! ))