صفحه 1 از 31 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 306

موضوع: خواندنيهاي تاريخي ایران

  1. #1
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    خواندنيهاي تاريخي ایران

    خلاصه اي از تاريخ عالم در سه كلمه




    جواني سعادتمند به قدرت رسيد و چون بي اندازه شوق داشت كه به تاريخ دنيا و گذشت كار جهان آشنا بشود از مردي پر تجربه خواست كه خلاصه اي از تاريخ عالم را براي او تدوين كند تا هر وقت فراغتي دارد آن را مطالعه نمايد
    مرد مورخ ، اطاعت كرد و بعد از 10 سال با يك قطار شتركه بر پشت هر يك از آنها ده ها جلد كتاب قطور و سنگين بود به حضور شاه رسيد و گفت اين مجلدات خلاصه از تاريخ جهان است و از اين خلاصه تر كردن آن ميسر نبود .
    شاه از ديدن آن همه كتاب بزرگ به وحشت امان آمد وگفت من با اين مشغله هايي ، كه در كار سلطنت دارم هرگز به خواندن آنها موفق نخواهم شد ، ولي چون تشنه دانستن خلاصه تاريخ دنيا هستم تقاضا دارم كه باز هم آن را خلاصه كني و از آن چيزي ترتيب دهي كه وقت من به خواندن آن وفا كند و معرفتي كه طالب آنم ، مرا حاصل آيد .
    دانشمند كه جز فرمانبرداري چاره اي نداشت به خانه بازگشت و بعد از چندين سال در حالي كه قدش چون كمان خميده و برف پيري بر سر و رويش نشته بود با دو جلد كتاب متوسط الحجم به خدمت پادشاه رسيد و آنها را تقديم كرد . شاه كه بر اثر مشغله زياد و ملالت روزگار ف نشاط گذشته خود را از دسته داده بود و بر لب بام بودن آفتاب عمر خود را احساس مي كرد به پيره مرد گفت ، كه ديگر ايام حيات من معدود است و اميد آنكه به مطالعه اين دو جلد كتاب هم برسم ، در پيش نيست و افسوس مي خورم كه مي ميرم و از دانستن خلاصه تاريخ جهان محروم مي مانم ؛ اگر عنايت و لطفي شود كه ازاين خلاصه تر چيزي در دسترس من بگذاري آبي بر آتش سوزان درون من ريخته اي و نفسي را در اين ايام آخر حيات ، آسوده خاطر ساخته اي . پيرمرد مورخ ، باز اطاعت كرد و بعد از 1 سال عصا زنتن و افتان و خيزان خود را به خدمت شه رساند و يك جلد كتاب كوچك كه آخرين خلاصه تاريخ عالم بود به حضور شاه آورد در حالي كه شاه به علت بيماري گوناگون و لاعلاج بر بالين اختضار بود . شاه محتضر به زحمت چشم باز كرد و پير مرد و كتاب كوچك او راديد و گفت : افسوس كه ديگر دقايق آخر عمر من است و مجال آنكه حتي چشمم بر يك صفحه بيفتد فراهم نيست ، اي پير مرد روشن ضمير جاي هزار دريغ است كه مردم و بلاخره خلاصه سرگذشت ابناي بشر را ندانستم ! آيا اين شرگذشت را نمي شود در چند كلمه خلاصه كني تا من از دار دنيا بي نصيب نرفته باشم ؟ پير مرد مورخ ، كه شاه را در ان حال ديد و تضرع و تمناي اور ار مشاهده كرد گفت : حال كه اصراري در اين باب هست ، تاريخ نوع بشر را در يك جمله مختصر مي كنم : « آمدند و رنج بردند و مردند !»
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  2. #2
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    نهايت چاپلوسي در دوران قاجار


    در زمان صدارت ميزا آقا خان نوري ، شخصي يك كره جغرافيايي با خودش به ايران مي آورد و به حضور صدراعظم مي برد . ميرزا آقاخان مي پرسد اين چيست ؟
    مردك مي گويد : اين كره جغرافيايي است و نقاط مختلف جهان را نشان مي دهد ، ميرزا آقا خان مي گويد : حالا ايران كجاي اين كره است ؟
    و مردك چاپلوس هم به عادت ژنتيكي بعضي از هموطنانش كه انجام هر كاري را منوط به خواست و اجازه بزرگترها مي دانند مي گويد :
    - هر كجا كه حضر تعالي امر بفرمائيد !
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  3. #3
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    مرحوم لطفي ( وزير سابق دادگستري )از سالهاي طولاني كار و قضاوت در محاكم دادگستري خاطرات جالبي را براي نگارنده نقل كرده است .
    آن مرحوم مي گفت : روزي يكي دزد جوان و در عين حال دست و پا چلفتي را كه در اولين سرقت خود ، به دام ماموران شهرباني افتاده بود براي محاكمه پيش من آوردند . دزد به محض آنكه جلوي من ايستاد شروع به عجز و لابه كرد و گفت :
    - آقاي قاضي ! به پدر و مادرم رحم كنيد .
    گفتم آن وقت كه به خاطر دزدي وارد خانه مردم شده بودي هيچ فكر پدر و ماردت بودي ؟ و دزد جواب داد :
    - بله آقاي قاضي . ولي هرچه گشتم چيزي كه درد آنها بخورد پيدا نكردم .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  4. #4
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    مهدي بليغ آرسن لوپن ايران




    برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم


    سيد مهدي بليغ يكي از باهوش ترين و زبده ترين و در عين حال ، جسور ترين سارقين و كلاهبرداران ايران است كه پس از انقلاب اسلامي ايران سال 1357 توسط آيت الله خلخالي اعدام گرديد .
    سيد مهدي بليغ ، در طراري و كلاهبرداريتا آنجا پيش رفته بود كه يكبار ساختمان كاخ دادگستري تهران را به يك شيخ عرب فروخت و كلاهش را برداشت ! او حتي از كلاهبرداري از اعضاي خانواده شاه و دربار او هم ابا نكرد !
    يكبار موقعي كه در كويت دستگير و به ايران منتقل مي شد در وسط خليج فارس خود را به دريا انداخت و موفق شد از دست شرطه هاي كويتي و كوسه هاي هولناك و خونخوار آب هاي خليج فارس بگريزد .
    سيد مهدي بليغ به زبان هاي عربي و انگليسي كاملا مسلط بود . او كه از نبوغ و هوش سرشاري برخوردار بود در اعمال كلاهبرداري و دزدي از ترفندهاي بسيار زيركانه و ابتكاري استفاده مي كرد و خودش مي گفت از انجام دزدي ها و كلاهبرداري هاي پيچيده و برنامه ريزي شده لذت مي برد . در واقع بيشتر اين كارها را براي ارضاي روحي و رواني خود انجام مي داد .
    سيد مهدي بليغ سالهاي زيادي از عمر خود را در نوبتهاي مختلف در زندان بسر برد و پس از پيروزي انقلاب كه سالهاي پيري خود را در خانه محقري در خيابان اميريه جنوبي مي گذرانيد به واسطه اعتياد و به همراه داشتن مواد مخدر دستگير و توسط آيت الله خلخالي اعدام گرديد .
    بدون شك سيد مهدي بليغ يك دزد و كلاهبردار تاريخي و منحصر به فرد ( حداقل در تاريخ دزدان ايران! ) است و ماجراي مربوط به كلاهبرداري ها و دزدي هاي او بسيار جالب و خواندني مي باشند . به عنوان نمونه ماجراي سرقت يك جواهر فروشي در خيابان فردوسي تهران كه در سال 1333 توسط سيد مهدي انجام گرفته است را بخوانيد تا پي به نبوغ مرحوم بليغ ببريد كه چطور بدون اطلاع از علوم پزشكي يك مرد ميانسال ارمني را ختنه كرد !
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  5. #5
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    ختنه سوران بارون مگرديچ





    برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم


    (( بارون مگرديچ )) جواهرات پشت جعبه آئينه اش را از هم مي گشود و پرتو مطبوعي از دندانهاي طلائي اش بيرون مي جهيد و با تلالو (( احجار كريمه )) يا به قول خودش با برق الماس ها و جواهرات گوناگون تلاقي مي كرد .
    گردن بند برليان ذيقيمتي را كه از جعبه مخملي در آورده بود با التهاب لذت بخشي ورانداز مي كرد .
    تخمه الماس ، افكار شيريني در مخيله اش به وجود آورده بود . فكر مي كرد اين شغل اشرافي چقدر از كالباس فروشي بهتر و شيرين تر است ! اصلا كالباس ، افكار نا هموار و غلط اندازي در ادم به وجود مي آورد . خيار شور و روده هايي كه تا جا دارد ، گوشت كهنه بهش تپانده اند ، بي اختيار آدم را به ياد پاچه هاي شلوار گشاد لرها مي اندازد ! اين را هم بگوئيم بارون مگرديچ انصافا مرد بي شيله ، پيله و صديقي بود و لي همين سادگي او به طوري كه بعدا شرح خواهيم داد باعث بريده شدن يكي از اعضاي حياتي ! او شد .
    صبح يكي ار روزهاي اسفند ماه ، سيد مهدي بليغ با ان قد نسبتا بلند و اندام لاغر وارد جواهر فروشي بارون شد و از جيبش يك حلقه انگشتر برليان فوق العاده مجلل بيرون آورد مقابل چشمان مشتاق بارون مگرديچ گرفت و بي مقدمه با لحن بازاري گفت : (( طالب هستيد ؟))
    بارون با چشمان گشادي حلقه تنگ را مدتي نگريست و هنگامي كه قيمت آن را پرسيد سوء ظن شديدي شديدي به قلبش راه يافت ، چه ، ناشناس شيك پوش با لبخندي گفت : (( سه هزار تومان ! )) بارئن مگرديچ مي دانست اقلا هفت هزار تومن قيمت حلقه است . ولي ناشناس با لحني صادقانه گفت :
    - البته قيمت اين حلقه خيلي زيادتر از اين هاست و دكتر (( شلوخيم )) هم كه به تازگي از وين به تهران آمده مقدار زيادي جواهرات با خود دارد . اگر شما مرا راضي نگهدارديد مي توانيم كليه جواهرات او را به قيمت نازلي برايتان خريداري كنم .
    براي اينكه هيچگونه خيالي هم به خاطرتان راه نيابد انگشتر ار پيش شما مي گذارم و فردا ساعت 4 بعد از ظهر خواهم آمد كه به اتفاق براي ديدن جواهرات دكتر برويم ........
    سپس با دست سلام دوستانه داده ، خارج شد ........
    بليغ پس از خروج از جواهر فروشي بارون مگرديچ در خيابان استانبول ، به مطب دكتر (( ر- ح )) رفته و پس از معرفي خود به عنوان يك ارمني اضهار داشت : برادر من به دختري افغاني كه در خيابان شاهرضا ( انقلاب كنوني ) مسكن دارد سخت عاشق شده است و پس از مدتها فراق و قهر و امتناع عجالتا قبول كرده اسلام بياورد تا وسايل عروسي از هر حيث فراهم گردد ولي فاميل دختر حكم كرده اند داماد قبل از اداي شهادتين بايد (( ختنه )) شود !
    در اين صورت تصديق مي فرمائيد كه برادر من چاره اي جز‌ (( ختنه )) كردن ندارد . آيا ممكن است شما در مقابل 300 تومان فردا ساعت 4 بعد از ظهر انجام اين معامله دلچسب را قبول كنيد ؟!
    ضمنا موضوع ديگري كه لازم است عرض كنم اين است كه براردم چون فوق العاده از اين كار و سپردن خود به تيغ جراح وحشت دارد به هيچ وجه نبايد بفهمد براي عمل جراحي به اينجا آمده است بلكه بايد قبلا در فنجان قهوه او قدري داروي بيهوشي بريزيد كه عمل ، بدون دردسر انجام پذيرد .
    دكتر كه مردي فوق العاده دل رحم و در عين حال ساده و بي شيله پيله بود اين كار را پذيرفت تا به قول خودش خدمتي هر جند كوچك ! در رسيدن عاشق دلباخته اي به مشوق انجام داده باشد .
    دكتر صد تومان به عنوان وديعه و پيش پرداخت گرفت و در حاليكه سرش را به علامت رضايت تكان مي داد با شوخ طبعي گفت : (( البته در راه عشق بايد سر باخت )) !
    روز بعد چهار بعد از ظهر بارون مگرديچ و سيد مهدي بليغ صحبت كنان به طرف محكمه دكتر مي رفتند !
    ربع ساعت بعد ، در سالن پذيرايي دكتر ، سه نفر به دور ميز گرد نشسته و فنجان هاي قهوه خوري خود را تازه تما كرده بودند .............
    مدتي از سردي هوا و نيامدن باران صحبت شد ولي بارون مگرديچ كاملا مواظب بود در معامله جواهرات ! كلاه سرش نرود ..... اما كم كم احساس كرد سرش به دوران افتاده و چشمهايش سياهي مي روند !
    با نتهاي وحشت براي برخاستن حركتي به خود داد ولي نتوانست برخيزد ، سرش بر رئي سينه خم شد و پس از چن لحظه د روي مبل به خواب سنگيني فرو رفت !
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  6. #6
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    پرستار ها به سرعت لباس هاي بارون مگرديچ را درآورده خودش را روي تخت عمل خوابانيدند . دكترها و پرستارها با عجله در رفت و آمد بودند و تند تيز چسب و پنبه و الكل مي آوردند ! پس از نيم ساعت به ميمنت و مباركي (( ختنه سوران )) نوزاد 55 ساله به پايان رسيد ! و دكتر عرق ريزان از اتاق عمل بيرون رفت .
    برادر قلابي بارون هم در حال يكه لباسهاي بارون را تا مي كرد با مهارت دسته كليد مغازه را از جيب هاي او بيرون كشيد به سرعت در جبي بغل خود جا داد . سپس قدري راجع به حال مريض با دكتر صحبت كرد و به بهانه گرفتن نسخه و دارو از محكمه دكتر خارج شد و يك ساعت بعد در حاليكه جواهرات بارون مگرديچ را درچمدان كوچكي ريخته بود در يكي از محله هاي جنوب شهر به كافه اي داخل شد تا به سلامتي اين شكار زخمي حلال ! گيلاسي بزند ....
    بارون مگرديچ فلك زده پس از ساعتي چشمان خواب آلودش را گشود و در منتهاي تعجب حس كرد قسمتي از بدنش را نوار پيچ كرده اند ! بي اختيار ناله وحشت انگيزي از گلويش خارج شد و فرياد زد : « اينجا كجاست ؟ ... چرا من نوار پيچ شده ام ؟!»
    دكتر با لبخندي شيريني گفت :
    « وحشت نكنيد ! عمل به خير و خوشي گذشت و همانطور كه به برادرتان هم گفتم شما در راه عشق سر باختيد ! ولي غصه ندارد سر خودتان سلامت !!»
    بارون از اين حرف هاي مبهم و گوشه دار عصباني شد فرياد زد :
    « آقا اين چه وضعي است ؟! اگر جواهر داريد بياوريد و گرنه چرا مرا مسخره كردهاي ؟»
    سپس حركتي به خود داد كه از تخت برخيزد اما سوزش شديدي در خود احساس كرد و دوباره با بي حالي به روي تخت افتاد !
    دكتر كه از اين حالت جدي (( بارون مگرديچ )) سوء ظني به خاطرش افتاده بود با قيافه جدي پرسيد : « مگر شما براي ختنه كردن اينجا نيامده بوديد ؟»
    مگرديچ كه تازه فهميده بود كجايش را بريده ان با تعجب و تاثر گفت :
    « ختنه ؟! ختنه ؟! »
    و از شدت تاثر جيغ كشيد و مجددا بيهوش شد !
    دو روز بعد با پست شهري بسته اي با كاغذي به اين مضمون براي دكتر (( ر- ح )) رسيد :
    (( ختنه سوران نو رسيده بارون مگرديچ را با تمام ملحقات آن به حضرتعالي كه اين عمل پر افتخار را انخام داده ايد صميمانه تبريك عرض مي كنم و براي ياد بود يك عدد تيغ دلاكي جوف بسته تقديم مي دارم . ارادتمند : رهين منت ابدي شما !))
    يك هفته بعد مگرديچ در حاليكه به جاي شلوار يك عدد لنگ حمام به دور كمر خود پيچيده بود دكان خودش را جارو مي كرد و در قفسه هاي خالي آن ، چند تكه كالباس وژانبون آويزان كرده بود !
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  7. #7
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    لطفي و راهزن





    برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم


    لطفي قاضي دادگستري ( كه در دوره مصدق وزير دادگستري شد ) در زندگي و كار اداري بسيار خشك ، جدي و سختگير بود و بخصوص كمترين ارفاقي درباره مجرمين قائل نمي شد .
    يك روز راهزني را دستگير كردند و براي محاكمه به شعبه اي كه لطفي قاضي آن بود ،‌آوردند . از اتفاق اسم آن راهزن و دزد « ماجراجو » بود .
    مرحوم لطفي ضمن محاكمه به او گفت : « اصلا تو ماجراجو و ناراحت خلق شده اي و نامت حكايت از احوالت مي كند !»
    مرد راهزن در جواب گفت : معمولا اسم اشخاص بر خلاف باطنشان تعيين مي كردد ! مثلا اسم شما لطفي است در حاليكه كوچكترين اثري از لطف و محبت و گذشت در وجود شما نيست !
    گويا براي اولين مرتبه به علت اين لطيفه ، تبسمي بر چهره لطفي نشست و تخفيف كوچكي براي مرد خلاف كار قائل شد .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  8. #8
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    شير مردان يا شيره اي مردان





    برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم


    در رژيم گذشته باشگاه مخصوصي در تهران فعاليت مي كرد كه وابسته به «لاينز» بين الملي بود و اعضاي آن را اصطلاحا ((شير مرد !)) مي ناميدند كه عموما عده اي رجال دولتي ، وزرا و وكلا و سرمايه سالاران و دزدان بيت المال بودند .
    در باشگاه «لاينز» رجال و دواتي ها ضمن انجام وظايفي كه داشتند ، گاهي اوقات كه جلسات طول مي كشيد و نمي توانستند به موقع خود را پاي ((منقل)) برسانند همانجا يك پشت ناخن ترياك را در چاي حل كرده و براي جلوگيري ار آبريزش بيني ! لاجرعه سر مي كشيدند !
    در حقيقت جمع اين افراد كه خود را ((شير مرد)) مي ناميدند و عضو لاينز بين المللي بودند ، از عده اي «شيره اي» تشكيل مي شد و بهتر بود به جاي ((شير مرد!))آنها را شيره اي مرد مي ناميدند !

    مردكي مردني كه پنهاني *
    مي زند فور و چهره اش زرد است *
    لقبش «شير مرد» مي باشد *
    چون با « لاينز» روي آوردست *
    دوستي گفت اين لقب ما را *
    پاك از خنده روده بركردست *
    چون كسي «شيرمرد» دارد نام *
    كه به تحقيق «شيره اي مر » است !!
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  9. #9
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    بارگاه داد انوشيروان عادل و عاقبت آن
    در ميان شهرهايي كه تاريخ و سرگذشتي دارند ، « تيسفون » هم سرنوشت خواندني دارد .
    در زمان اشكانيان ، پايتخت كشور شاهنشاهي ايران شهر تيسفون بود كه بزرگي و عظمت آن در دنياي آن روزگار زبانزد ساير ملل و اقوام جهان بود .
    پادشاهان اشكاني كه در قصرهاي باشكوه و مجلل تيسفون حكم مي راندند ، پشت امپراتوري هاي معظم آن روزگار ، نظير امپراتوري روم را به لرزه در مي آوردند .
    يك زماني هم در آنجا جشن هاي باشكوه مي گرفتند و پرچم هاي رومي ها را كه «سورنا» سپهسالار بزرگ اشكاني در جنگ با «كراسوس» گرفته بود براي نشان دادن قدرت و عظمت نيروي ايران در خيابان هاي شهر تيسفون مي گردانيدند .
    وقتي كه ساسانيان روي كار آمدند ، تيسفون رونق و آباداني بيشتري يافت و انوشيروان دادگر ، طاق بزرگي در آنجا ساخت كه به اسم «طاق خسرو» يا «بارگاه انوشيروان» معروف شد . انوشيروان عادل زنجير بزرگي از قصر خود آويخت كه در يك سر آن زنگ بزرگي بود و هر كس شكايت و درد و مشكلي داشت (كه فرمانداران و مسئولين مملكت به آن رسيدگي نمي كردند ) ، آن را تكان مي داد تا صداي زنگ به گوش شاهنشاه ايران برسد و به شكايت او رسيدگي كند .
    بعد از حمله اعراب به ايران ، عرب هاي بدوي ، فرش معروف بهارستان را كه بزرگترين فرش بافته شده در تاريخ است ، تكه تكه كرده و هر تكه آن را يك اعرابي به سرقت برد . ( از اين فرش هم اكنون يك قطعه كوچك در موزه آرميتاژ شهر لنينگراد نگهداري مي شود . )
    يكي از هزاران جنايت اعراب پش از حمله به ايران ، تخريب اين بارگاه عدل و داد است . حضرت علي عليه السلام امام اول شيعيان در روز عيد نوروز در طاق كسري نماز گذارد . عقيده آن حضرت اين بود مردماني كه چنين بناهاي باشكوهي ساخته اند ، شايسته تقديس و احترام يم باشند .
    داماد پيامبر اسلام (ص) – كه خود سمبل عدل است – مباهات كرده بود در زمان ملك عادلي به دنيا آمده است ، و در طاق كسري ، ساخته همان ملك عادل در روز عيد نوروز نماز خواند و تقديس خداوند را به جاي آورد .
    بعد از سلطه اعراب بر ايران اين اقوام بدوي و غير متمدن كه به همه مظاهر تمدن ، بيگانه و بعضا مخالف بودند اقدام به تخريب بناهاي با شكوه در شهرهاي مختلف ايران نمودند و از اين جمله طاق كسري را هم خراب كردند . اما بناي عظمت طاق كسري چون محكم ساخته شده بود به آساني خراب نمي شد . ابوجعفر خليفه عباسي از كساني بود كه به طاق كسري خيلي خسارت وارد آورد .
    وقتي كه ابوجعفر مي خواست «هاشميه» پايتخت خود را به محل بهتري انتقال دهد ، محل فعلي شهر بغداد را كه در آن وقت موسوم به «باغ داد» بدو انتخاب كرد . «باغ داد » نام باغي بود كه انوشيروان عادل مبان «نهروان» و دهكده «كرخ»ساخته بود . ابوجعفر يكشب در انجا اقامت كرد . آنجا را پسنديد و دستور داد كه از شام و موصل و جبل و كوفه ،‌مهندسين و استاداني براي طرح ريزي و ساختن شهر احضار و استخدام شوند . بزودي خط دور شهر را كشيده و خود منصور نخستين خشت بناي شهر را با دسن خود كار گذاشت .
    براي احداث شهر جديد «بغداد»مصالح لازم بود و منصور دستور داد تا ايوان سر به فلك كشيده كسري (طاق كسري) را خراب كرده و مصالح آن را براي احداث بناي شهر بغداد بياورند و براي انجام ان كار با «خالد برمكي» صحبت كرد .
    خالد برمكي او را از انجام اين عمل زشت منع كرد و به منصور گوشزد كرد چون حضرت محمد (ص) افتخار نموده است در زمان ملك عادلي به دنيا امده و مولي علي (ع) نيز در عيد نوروز در آنجا نمازگذارده، خراب كردن بارگاه انوشيروان عادل ، كار زشتي است كه در تاريخ باعث لعن و نفرين عراب خواهد شد .
    منصور خليفه عباسي نصيحت واندرز خالد برمكي را به گوش نگرفت و دستور داد ديوان مدائن را خراب كرده و مصالح آن را به بغداد حمل نمايند .
    از اين بناي عظيم كه روزگاري جايگاه دادخواهي مظلومان و ستمديدگان بوده است امروز فقط چند ديواره خشت و گلي و قسمتي از طاق كسري باقي مانده است .
    قرن ها مي گذرد اما ياد انوشروان دادگر و ايوان مدائن در دل عدالت جويان جهان ، زنده است و لعن و نفرين بر مهاجمان به ايران ابدي........
    ايرانياني كه براي زيارت بقاع متبركه به عراق مي روند ، هنگامي كه مقبره «سلمان فارسي» را د تيسفون بازديد مي كنند ، مسافت ديگري هم قدم رنجه كرده و براي ديدار و تماشاي بارگاه خسرو انوشيروان مي روند و ايوان مدائن را آئينه عبرت خويش مي سازند .
    هان اي دل عبرت بين ، از ديده نظر كن هان*
    ايـــوان مــدائـــن را ، آئــينه عبـــرت دان*
    بسياري از شيعيان نيز به ياد پيشواي خود ، در مكتني كه يك روز آن بزرگوار در روز عيد نوروز نماز گذاشته است ،‌نماز مي خوانند . اين نماز نه فقط به ياد آنها مي آورد كه اين خرابه ها نمونه تمدن وسيع و كهنسال كشوري است كه يك روز بر قسمت بزرگي از جهان فرمانروايي داشته و برخلاف اعراب كه بت پرست بوده اند ، يكتا پرست بوده است .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  10. #10
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    تيمور لنگ و جنايتهايش





    برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم


    امير تيمور گوركاني معروف به تيمور لنگ كه شيعيان را مرتد مي دانست در كتاب خاطرات خود : «منم تيمور جهانگشا » شرح مي دهد كه چه بلايي بر سر شيعيان در سبزوار آورده است :
    « سكنه سبزوار همهمرتد بودند و بعد از اينكه شهر را گشودم به سربازان خود بشارت دادم كه ده سر بريده را به مبلغ يك دينار خريدار خواهم كرد . زيرا من مسلمان هستم و مجاهد في سبيل الله مي باشم و ايمان دارم كه طبق قانون شروع مطهر اسلام ، هر كسي كه مرتد است بايد به قتل برسد . سربازان من به حسابدارانم ، پنجاه هزار سر بريده تحويل دادند و پانزده هزار دينار دريافت كردند . من دستور دادم كه از آن سرهاي بريده يك هرم رو به قبله بسازند تا خداي كعبه بداند براي رضاي او ، همه مرتدها را نابود كردم . پس از ايم كه هرم به ارتفاع سي زرع ( هر زرع معادل 104 سانتي متر ) رسيد ، گفتم تا حصار شهر را ويران كنند ، آنگاه قشون را به حركت در آوردم ....شب ها بتلاي آن هرم چراغ روشنمي كردند و آن چراغ ها از فاصله دور ديده مي شد . در سفرهاي بعد وقتي از سبزوار كه ويران اي بيش نبود عبور مي كردم مشاهده كردم كه اطراف هرم سفيد شده و مثل اين بوده كه آن را با سرهاي بريده سفيد كرده اند ! من مي خواستم كه غلبه من بر سبزوار ، براي همه درس عبرت شود و بدانند كه هر كسي مقابل من پايداري كند ، گرفتار سرنوشت امير سبزوار و ساكنان آن شهر خواهد شد ...... »
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

صفحه 1 از 31 1234511 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/