غضنفر ساندویچفروشی داشته، یک روز یک بابایی میاد میگه: قربون یک ککتل بده، فقط بیزحمت توش گوجه نذارید. غضنفر میگه: آقا امروز گوجه نداریم، میخوای خیارشور نذارم؟!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر از طبقه صدم یه ساختمون میپره پایین، به طبقه پنجاهم که میرسه میگه: خب الحمدالله تا اینجاش که بخیر گذشت!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میره لباس فروشی،میگه:ببخشید شلوار نخی دارید؟ یارو میگه:بله. غضنفر میگه: بیزحمت دو نخ بدین!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میخ میره تو پاش، نمیتونه درش بیاره،کجش میکنه!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر داشته با رفیقش رو بوسی میکرده، رفیقش بهش میگه،غضنفر چرا گردنت بو میده؟!غضنفر میگه:آخه چند روزه هر کی میگو….میندازه گردن من!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میره به یکی خبر مرگ مادرش رو بده، بهش میگه: یه شتری بود که در خونه همه میخوابید!؟ یارو میگه: خوب؟ میگه: این دفعه رو ننــــه تو خوابید!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر کلیدش رو تو ماشین جا میذاره، تا بره کلید ساز بیاره زن و بچش دو ساعت تو ماشین گیر میکنن!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ازغضنفر میپرسن چندتا بچه داری؟ انگشت کوچیکشو نشون میده، میگه: هفت تا! ملت کف میکنن، میگن: بابا این که فقط یکیه! میگه: آخه دادم mp3 اش کردن!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میره مسابقه بیست سوالی، رفقاش از پشتصحنه بهش میرسونن که: جواب برج ایفله، فقط تو زود نگو که ضایع شه. خلاصه مسابقه شروع میشه، غضنفرمیپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه.غضنفر میگه: …ها! پس حتماٌ برج ایفله!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میره مسابقه بیست سوالی، رفقاش از پشتصحنه بهش میرسونن که: جواب خیاره، فقط تو زود نگو که ضایع شه. خلاصه مسابقه شروع میشه، غضنفر میپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه. غضنفر میگه: بابا این عجب خیار گندهایه!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میخواسته تو یک اداره دولتی استخدام شه، میبرنش گزینش. اونجا یارو ازش میپرسه: شما وقتی میخواین وارد مستراح شید، با پای راست وارد میشید یا با پای چپ؟! غضنفر هول میشه، میگه شما منو استخدام کنید، من با سر وارد میشم!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ماشین غضنفر رو تو روز روشن، جلو چشماش میدزدن، رفیقاش میدون دنبال ماشینه و داد میزنن: آااای دزد! بگـــیـــرینش! یهو غضنفر داد میزنه: هیچ خودتونو ناراحت نکنید.. هیچ غلطی نمیتونه بکنه! رفیقاش وامیستن، میپرسن: چرا؟غضنفر میگه: ایلده من شمارشو برداشتم.!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میافته تو چاه، فامیلاش سند میذارن درش میارن!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میره قنادی، میگه: ببخشید کیک هفتاد طبقه دارید؟! یارو میگه: نخیر نداریم. فردا دوباره غضنفر میاد، میپرسه: شرمنده، کیک هفتاد طبقه دارید؟ باز قناده میگه: نخیر نداریم. خلاصه یک هفته تمام هر روز کار غضنفر این بوده که بیاد سراغ کیک هفتاد طبقه بگیره و قناده هم هرروز جواب میداده که نداریم. آخر هفته قناده با خودش میگه: این بابا که مشتری پایس… بذار یک کیک هفتاد طبقه براش بپزیم، یک پول خوبی هم شب جمعهای بزنیم به جیب. خلاصه بدبخت قناد تمام پنج شنبه-جمعه رو میذاره یک کیک خوشگل هفتاد طبقه ردیف میکنه. شنبه اول صبح غضنفر میاد، میپرسه: ببخشید، کیک هفتاد طبقه دارید؟! یارو با لبخند بر لب میگه: بعله که داریم، خوبشم داریم! غضنفر میگه: قربون دستت، ۵۰۰ گرم از طبقه بیست چهارمش به ما بده!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر سرطان داشته،سایت پاتوق۹۸ : میره مشهد خودشو با قفل و زنجیر میبنده به پنجره فولادی و کلید رو هم قورت میده، میگه: تا شفا نگیرم نمیرم! بعد یک ساعت خبر میرسه که تو حرم بمب گذاشتن، غضنفر یک کم دست و پا میزنه، بعدِ یک مدت داد میزنه: یا حضرت ابوالفضل منو از دست این امام رضا نجات بده!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر کارت تلفن میخره، عجالتاً اول میده پرسش کنن!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به غضنفر میگن یه معما بگو،میگه: اون چیه که درازه،زرده، موزه؟!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر میره خواستگاری، اسم دختره غزال بوده ولی غضنفر قاط زده بوده، یک بند بهش میگفته آهو خانوم! خلاصه وقتی دختره میاد چایی تعارف کنه، غضنفر میگه: دست شما درد نکنه آهو خانوم! دختره شاکی میشه، میگه: بابا اسمه من غزاله نه آهوغضنفر میگه: ای بابا فرقی نداره… حیوون حیوونه دیگه!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر ادعای بیغمبری میکرده،رفیقاش بهش میگن: بابا همینجوری که نمیشه! باید بری چهل روز بشینی تو غار، تا از خدا برات وحی بیاد. خلاصه غضنفر میره، دو روز بعد با دست و پای شکسته و خونی مالی برمیگرده! رفیقاش میپرسن: چی شده؟! غضنفر میگه: ما رفتیم تو غار، یهو جبرئیل با قطار اومد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر بیهوا میاد تو اتاق، خفه میشه!
غضنفر دنبال دزد میکنه، از دزده جلو میزنه!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)