صفحه 8 از 9 نخستنخست ... 456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 85

موضوع: الهی نامه عطار

  1. #71
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چنین نقلست کایّوب پیمبر

    که عمری در بلائی بود مضطر


    هم از گرگان دنیا رنج دیده

    هم از کِرمان بسی سختی کشیده


    درآمد جبرئیل و گفت ای پاک

    چه می‌باشی، بنال از جان غمناک


    که گر باشد ترا هر دم هلاکی

    ازان حق را نباشد هیچ باکی


    اگر عمری صبوری پیش آری

    نهٔ حق گر صبوری بیش داری


    چنان تقدیر گردانست پرگار

    زوَی کس نیست یک نقطه خبردار


    نه دل از دل خبر دارد نه جان هم

    ولی کاری روان بی این و آن هم
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #72
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چنین گفتست آن شمع دلفروز

    همه دان یوسف همدان یکی روز


    که یوسف را چنین گفتند احرار

    که ای کرده زلیخا را دل افگار


    زنی شد عاجز و بی یار مانده

    زبی تیماریت بیمار مانده


    ببردی دل ازو در زندگانی

    اگر بازش دهی دل می‌توانی


    چنین گفت آنگهی یوسف که هرگز

    نبردم من دل آن پیر عاجز


    نه ازدل بردن او هستم آگاه

    نه هم جستم بقصد دلبری راه


    مرا نه با دل او کار بودست

    نه در من هرگز این پندار بودست


    مرا گوئی که اکنون بیست سالست

    که دل گُم کرده‌ام این خود محالست


    کسی کو از دل خود نیست آگاه

    چگونه در دل دیگر برد راه
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #73
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    عزیزی از زلیخا کرد درخواست

    که چون یوسف ببردت دل بگو راست


    که گر این دل تو داری می‌کنی ناز

    اگر می‌خواهی از یوسف تو دل باز


    زلیخا خورد سوگندی قوی دست

    که گر موئیم از دل آگهی هست


    نمی‌دانم دلم عاشق چرا شد

    وگر عاشق شد او باری کجا شد


    چو یوسف هیچ دل محکم ندارد

    زلیخا نیز این دل هم ندارد


    چو نه این یک نه آن بر کار بودست

    نه این دلبر نه آن دلدار بودست


    کنون این دل کجا شد در میانه

    چه گویم زین طلسم و این بهانه


    زهی چوگان که گوئی را چنان کرد

    که از مشرق سوی مغرب دوان کرد


    پس آنگه گفت هان ای گوی چالاک

    بهش رَو تا نیفتی در گَو خاک


    که گر تو کژ روی ای گوی در راه

    بمانی تا ابد در آتش و چاه


    چو سیر گوی بی چوگان نباشد

    گناه از گوی سرگردان نباشد


    اگرچه آن گنه نه کردن تست

    ولیکن آن گنه درگردن تست
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #74
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    بزرگی گفت ازل همچون کمانست

    هزاران تیر هر دم زو روانست


    ز دیگر سو ابد آماجگاهی

    نه زین سو و نه زان امکانِ راهی


    همی هر تیر کآید از کمان راست

    عنایت بود تیر انداز را خواست


    ولی هر تیر کآید کوژ از راه

    همی بر تیر نفرین بارد آنگاه


    ازین حالی عجبتر می‌ندانم

    دلم خون گشت دیگر می‌ندانم
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #75
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چنین گفتست بوبکر سفاله

    که با او هست پیوسته حواله


    همی گویند در آبم نشانده

    که هرگز تر مگرد ای باز مانده


    که گرچه غرقهٔ امّا چنانی

    که گر تر گردی از تر دامنانی


    مشو تر گر چه در آبی همیشه

    درین معرض چه سنجد شیر بیشه


    که داند تا درین اندوه مردان

    چگونه زار در خونند گردان


    اگر این درد بودی حاصل تو

    جهانی خون گرفتی ازدل تو
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #76
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    در آن ویرانه شد محمود یک روز

    یکی دیوانهٔ را دید پر سوز


    کلاهی از نمد بر سر نهاده

    بدو نیک جهان بر در نهاده


    بر او چون فرود آمد زمانی

    تو گفتی داشت اندوه جهانی


    نه یک لحظه سوی سلطان نظر کرد

    نه از اندوه خود یک دم گذر کرد


    شهش گفتا که چه اندوه داری

    که گوئی بر دلت صد کوه داری


    زبان بگشاد مرد از پردهٔ راز

    که ای پرورده در صد پردهٔ ناز


    گرت هم زین نمد بودی کلاهی

    ترا بودی درین اندوه راهی


    ولیکن در میان پادشائی

    چه دانی سختی و درد جدائی


    که مومی با عسل خفته بصد ناز

    نه از آتش خبر دارد نه از گاز


    ولی هرگه که از وی شمع سازند

    ز سوزش روشنی جمع سازند


    چو اشک از آتش آید افسر او

    بداند آنچه آید بر سر او


    تو هم این دم نهٔ از خویش آگاه

    ولی آن دم که برگیرندت از راه


    بهر یک یک نفس روشن بدانی

    که مُرده بودهٔ در زندگانی
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #77
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    درختی سبز را ببرید مردی

    برو بگذشت ناگه اهل دردی


    چنین گفت او که این شاخ برومند

    که ببریدند ازو این لحظه پیوند


    ازان ترّست و تازه بر سر راه

    که این دم زین بریدن نیست آگاه


    هنوزش نیست آگاهی ز آزار

    شود یک هفتهٔ دیگر خبردار


    ز حال خود خبر نه این زمانت

    ولی چون بر لب آید مرغ جانت


    بدام از دانه بینی مرغ جان را

    که این دانه دهد مرغی چنان را


    چو آدم مرغ جان را داد دانه

    بیفتاد از بهشت جاودانه


    ولی آدم اگر گندم نخوردی

    همی مردم بجز مردم نخوردی


    ز تو گر مرغ و حیوان می‌گریزند

    چو زیشان می‌خوری زان می‌گریزند
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #78
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حسن یک روز رفت از بصره بیرون

    به پیش رابعه آمد بهامون


    بسی بُز کوهی و نخچیر و آهو

    بگردش صف زده بودند هر سو


    حسن را چون ز راهی دور دیدند

    ز پیش رابعه یک سر رمیدند


    حسن چون دید آن در وی اثر کرد

    زمانی غیرتش زیر و زبر کرد


    بصدق از رابعه پرسید آنگاه

    که از بهر چه حیوانات این راه


    ز تو نگریختند از من رمیدند

    مگر با خود مرا نااهل دیدند


    ازو پس رابعه پرسید رازی

    که چه خوردی تو گفتا پی پیازی


    درین ساعت مرا ای پاک خاطر

    پیازی بود و اندک پیه حاضر


    بخون دل یکی پیه آبه کردم

    درین دم کآمدم بیرون بخوردم


    چو از وی رابعه بشنید این راز

    بر آورد ای عجب مردانه آواز


    که خوردی پیه این مُشتی پریشان

    چگونه از تو نگریزند ایشان


    اگر کم خوردنی باشد چو مورت

    بود کم خوردن کرمان گورت


    اگر هر روز یک خرما کنی قوت

    مسلم مانی از کرمان تابوت


    چو کِرمانت برای بند بندست

    بیک خرما ازین کرمان پسندست


    چنین تو پشتِ کِرم از آب ونانی

    شکم پر کرده در پهلو ازانی


    نهٔ بی مبرز و بی مطبخ ای مرد

    دلت نگرفت ازین دو دوزخ ای مرد


    ز یک دوزخ بدیگر دوزخ آئی

    که از مبرز بسوی مطبخ آئی


    چو نشکیبی دمی از لوت و از لات

    بسودا چند پیمائی خیالات


    ترا گفتند جان را ده طهارت

    تو تن را می‌کنی دایم عمارت


    به باطن حرمتت باید همیشه

    که جز خدمت بظاهر نیست پیشه


    کسی گفت آتشی درخویشتن زن

    چو خوردی لقمهٔ بنشین و تن زن
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #79
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    بموسی گفت حق کای مرد اسرار

    چو تنها می‌نشینی دل نگه دار


    وگر با خلق باشی مهربان باش

    در آن ساعت نگه دار زبان باش


    وگر در ره روی سر پیش می‌دار

    نظر بر پیش چشم خویش میدار


    وگر ده سفره پیش آرند خلقت

    نگه می‌دار آنجا نیز حلقت


    چو تو بس بی طعام ناتمامی

    میان در بسته از بهر طعامی


    چنان کان طفل حیران می درآید

    برزقش شیر پستان می‌فزاید


    همی کان طفل را تقدیر کردند

    برزقش در دو پستان شیر کردند


    چو با تو رزق دایم همبر افتاد

    چرا این خلق در یکدیگر افتاد


    همه سوداست ای سودائی آخر

    همی سودا چه می‌پیمائی آخر


    اگر تو عاقلی سودا بینداز

    تو امروزی غم فردا بینداز
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #80
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    یکی دیوانه در بغداد بودی

    که نه یک حرف گفتی نه شنودی


    بدو گفتند ای مجنون عاجز

    چرا حرفی نمی‌گوئی تو هرگز


    چنین گفت او که حرفی با که گویم

    چو مردم نیست پاسخ از که جویم


    بدو گفتند خلقی کین زمانند

    نمی‌بینی که جمله مردمانند


    چنین گفت او نه اند این قوم مردم

    که مردم آن بود کو از تعظم


    غم دی و غم فرداش نبود

    ز کار بیهده سوداش نبود


    غم ناآمده هرگز ندارد

    ز رفته خویش را عاجز ندارد


    غم درویشی و روزیش نبود

    بجز یک غم شبانروزیش نبود


    که غم در هر دو عالم جز یکی نیست

    یقینست آنچه می‌گویم شکی نیست


    گرت امروز از فردا غمی هست

    بنقد امروز عمرت دادی از دست


    مخور غم چون جهان بی‌غمگسارست

    وگر غم می‌خوری هر دم هزارست


    خوشی در ناخوشی بودن کمالست

    که نقد دل خوشی جُستن محالست


    چه خواهد بود آخر زین بتر نیز

    که صد غم هست و می‌آید دگر نیز


    ازان شادی که غم زاید چه خواهی

    وجودی کز عدم زاید چه خواهی


    ترا شادی بدو باید وگر نه

    غم بی دولتی می‌خور دگر نه


    بدو گر شاد می‌باشی زمانی

    تو داری نقد شادی جهانی


    وگرنامش نگوئی یک زمان تو

    چه بدنامی براندی بر زبان تو
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 8 از 9 نخستنخست ... 456789 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/