كلمه 98:
متن حديث :
والله لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم .(286)
ترجمه :
بخدا سوگند كه اين دنياى شما خوارتر است در ديدگان من از استخوان بيگوشت خوكى كه باشد در دست جذام .
و اين نهايت تحقير است از دنيا چه استخوان از هرچيز بيقدرى خوارتر است خصوص اگر از خوك باشد و خصوص در دست مجذوم باشد كه در اينحال هيچ چيز از اين پليدتر نيست .
و كسيكه تاءمل كند در سيره آنحضرت در حاليكه خانه نشين و مغلوب از حقش بود و در حاليكه خلافت و ولايت بآنجناب رسيد يقين ميكند كه دنيا در نظر آنحضرت بهيمن حال بلكه خوارتر از اين بود. صلوات الله عليه بابى انت و امى يا ابا الحسن يا آية الله العظمى يا اميرالمؤ منين .(287 )
اگر اين مقام گنجايش ميداشت ببرخى از زهد آن وجود مقدس اشاره ميكرديم لكن اقول :
متى احتاج النهار الى دليلتعاليت عن مدح فابلغ خاطب بمدحك بين الناس اقصر قاصر
اذا طاف قوم فى المشاعر و الصفا فقبرك ركنى طائفا و مشاعرى
و ان ذخر الاقوام نسك عبادة فحبك او فى عدتى و ذخائرى (288)
كلمه 99:
متن حديث :
يابن ادم كن وصى نفسك و اعمل فى مالك ما تؤ ثر ان يعمل فيه من بعدك .(289)
ترجمه :
اى فرزند آدم خودت وصى خودت باش و عمل كن در مال خود آنچه كه اختيار ميكنى كه عمل كنند در آن مال از پس تو پس ايعزيز من :خور و پوش و بخشاى و راحت رسان نگه مى چه دارى زبهر كسان
زر و نعمت اكنون بده كان تست كه بعد از تو بيرون زفرمان تست
تو با خود ببر توشه خويشتن كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
غم خويش در زندگى خور كه خويش بمرده نپردازد از حرص خويش
به غمخوارگى چون سر انگشت من نخارد كسى در جهان پشت من
دانايان گفته اند كه دو كس مردند و حسرت بردند يكى آنكه داشت و نخورد و ديگر آنكه دانست و نكرد.نيامد كسى در جهان كو بماند مگر آن كز او نام نيكو بماند
نمرد آنكه ماند پس از وى بجاى پل وبركه و خوان و مهمانسراى
بزرگى كزو نام نيكو نماند توان گفت با اهل دل كو نماند
كلمه 100:
متن حديث :
يا ابن ادم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك .(290)
ترجمه :
اى پسر آدم آنچه اندوختى از درهم و دينار زياده از قوت خود پس تو خزينه دارى براى غير خودت از حادث يا وارث .
و از اينجا است كه شاعر گفته :ما لى اراك الدهر تجكع دائبا اءلبعل عرسك لا ابا لك تجمع (291)
تو را اينقدر تا بمانى بس است چه رفتى جهان جاى ديگر كس است
پس از بردن و گرد كردن چه مور بخور پيش از آن كت خورد كرم گور
از اين نصيحت نگويد كست اگر عاقلى يك اشارت بس است
تمام شد صد كلمه شريفه در ماه صفر سنه 1331 در ايام شهادت سبط اكبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و چون در اين ايام اين رساله تمام شد مناسب ديدم كه ختم آن كنم آن را بذكر موعظه آن حضرت كه مناسبت با مقام دارد نيز.
جناده بن ابى اميه (292) روايت كرده است (293) كه در مرض امام حسن (عليه السلام ) بخدمت آنحضرت رفتم ديدم در پيش روى آنجنانب طشتى گذاشته بودند و پاره پاره جگر مباركش در آن طشت ميريخت گفتم اى مولاى من چرا خود را معالجه نميكنى فرمود اى بنده خدا مرگرا به چه چيز معالجه ميتوان كرد گفتم : انا لله و انا اليه راجعون . پس بجانب من ملتفت شد و فرمود كه خبر داد ما را رسولخدا صلى الله عليه و آله كه بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود كه يازده كس ايشان از فرزندان على (ع ) و فاطمه (س ) باشند و همه ايشان بتيغ يا بزهر شهيد شوند پس طشت را از نزد آنجناب برداشتند آنجناب گريست من عرضكردم يابن رسول الله مرا موعظه كن قال عليه السلام نعم استعد لسفرك و حصل زادك قبل حلول اجلك . فرمود: كه مهياى سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پيش از رسيدن اجل تحصيل نما و بدانكه طلب دنيا ميكنى و مرگ تو را طلب ميكند و بار مكن اندوه روزى را كه هنوز نيامده است بر روزى كه در آن هستى . و بدانكه هر چه از مال تحصيل نمائى زياده از قوت خود در آن بهره نخواهى داشت و خزينه دار ديگران خواهى بود و بدانكه در حلال دنيا حسابست و در حرام دنيا عقاب و مرتكب شبهات آن شدن موجب عتابست پس دنيا را در نزد خود بمنزله مردارى دان و از آن مگير مگر بقدر آنچه تو را كافى باشد كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزيده باشى و اگر حرام باشد و زرى و گناهى داشته باشى و از اين نوع موعظه فرمود تا آنكه نفس مقدسش منقطع شد و رنگ مباركش زرد گرديد پس حضرت امام حسين عليه السلام با اسود بن ابى الاءسود از در در آمد برادر بزرگوار را در بر گرفت و سر مباركش را با ميان دو ديدگانش ببوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند و امام حسن (ع ) امام حسين (ع ) را وصى خود گردانيد و اسرار و ودايع امامت را به وى سپرد و روز پنجشنبه آخر صفر(294) سال پنجاهم هجرى بسن چهل و هفت (295) وفات يافت و در بقيع مدفون شد صلوات الله عليه .(296)
مربوط به ص 58 - يعنى بجهت چه ميافكنى خود را در لجه دريا و مى نشينى بر آن و حال آنكه كفايت ميكند تو را از آن مكيدن آب اندكى همانا سلطنت قناعت خوف و ترسى نيست براى آن و احتياج ندارد بانصار و نگاهدارنده ، آيا اميد دارى باقى ماندن دردار دنيا را كه ابدا ثبات و دوامى ندارد و مثل سايه ميماند پس آيا شنيده كه سايه ثابت بماند و از جاى خود منتقل نشود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)