شـرح حـديـث : ابـن سـعـد در طـبـقـات - كـه يـكـى كـتـابـهـاى مـهـم تـراجـم و شـرح حـال صـحـابـه و تـابـعـيـن اسـت - نـقل مى كند كه : ((احاديث در زمان عمر بن خطاب فراوان شد، پس به مردم اعلام كرد كه هر كس حديثى در اختيار دارد بياورد، وقتى مردم احاديث خود را آوردند عمر دستور داد همه آنها را آتش زدند!))
اين حديث مربوط به اوائل خلافت عمر است و مسلمانان هنوز از نظر و راءى او درباره ضبط حديث اطلاع نداشتند. لذا وقتى اعلام كرد كه هر كس حديثى از رسول خدا(ص ) در اختيار دارد آنرا بياورد همه گمان كردند كه عمر در انديشه اين است كه احاديث را جمع آورى و تدوين كند، لذا مسلمانان باشور و اشـتـيـاق از اين اعلام وظيفه استقبال كردند و چنانچه در بعضى از تواريخ آمده احاديث فراوانى يكروزه جمع شد. ولى همه را در يك جا جمع نموده و دستور آتش زدن آنها را صادر كرد!
2ـ حـديـثى است كه راوى آن (( قرظة بن كعب )) است كه چون كمى طولانى است فقط ترجمه آن را در اينجا ذكر مى كنيم . اين حديث در مصادر فراوانى آمده است (نگاه كنيد: تدوين السنّة الشريفة : پاورقى 431):
راوى مى گويد:
زمانى كه عمر ما را روانه عراق كرد، ما را تا ((صرار)) كه منطقه اى است نزديك مدينه بدرقه كرد.
سپس گفت : آيا مى دانيد كه چرا اين مسافت را با شما تا اينجا آمدم و شما را بدرقه مى كنم ؟
گفتيم : براى اينكه ما را اكرام و احترام كرده باشى و بدرقه كنى .
عمر گفت : جدا از اين عمل ، روى جهتى اين كار را كردم . و ادامه داد:
((انـّكـم تـاءتـون اهـل قـريـة لهـم دوىّ بـالقـرآن كـدوىّ النـحـل ،فـلا تـصـدّوهـم بـالاحـاديـث عـن رسول الله و اءنا شريككم ))
(سنن دارمى : 1/73، سنن ابن ماجه : 1/12، مستدرك حاكم : 1/110، طبقات ابن سعد: 6/7)
تـرجـمـه : شـمـا بـسـوى اهـل مـنطقه اى مى رويد كه آنچنان با قرآن انس دارند و آنرا تلاوت مى كنند، تلاوت پيوسته كه همانند صداى زنبور دائما بـگوش مى رسد، مبادا كه مردم را با احاديث نبوى از اين كارشان باز داريد و من هم در اين كار همكار شما هستم . يعنى سعى مى كنم مردم را به قرآن مشغول دارم و صحبتى از حديث پيامبر در ميان نيايد.
در ادامه روايت قرظه مى گويد: ((فما حدثت بعده حديثا عن رسول الله ))
بعد از اين قضيه من هيچ گاه حديثى از رسول خدا(ص ) بيان نكردم !
و در بـعـضـى ديگر از مصادر حديث كه اين روايت را نقل كرده اند چنين دارد: مردم آنجا تا شما را ببيند دستها را بسوى شما گشوده و شما را در آغوش مـى گـيرند - و چون از مدينه مى آيند - مى گويند اينها اصحاب پيامبر (ص ) هستند پس از شما احاديث پيامبر(ص ) را طلب مى كنند. ولى شما حديثى را نقل نكنيد بلكه آنها را به حال خود واگذاريد.
3ـ و روى الذهبى (تذكرة الحفاظ: 1/7)
انّ عـمـر حـبـس ثـلاثـة : ابـن مـسـعـود و ابـاالدرداء و اءبـامـسـعـود الانـصـارى ، فـقـال : اكـثـرتـم الحـديـث عـن رسول الله .
دهـبـى روايـت مـى كـنـد كـه : عـمـر سـه تـن از صـحـابـه پـيـامـبـر را زنـدانـى كـرد - سـه فـرد مـذكـور - بـعد گفت : شما زياد حديث از پيامبر (ص ) نقل مى كنيد!!
اين قضيه را ابن عدى در كامل نيز نقل مى كند: (الكامل لابن عدى : 1/18)
4ـ ابن كثير در (البدايه و النهاية : 8/106) مى گويد:
قال عمر لابى هريرة : لتتركن الحديث عن رسول الله (ص ) اءو لالحقنك باءرض دوس .
عمر به ابوهريرة گفت : نقل حديث از پيغمبر (ص ) را كنار مى گذارى ، در غير اين صورت تو را به سرزمين دوس تعيد مى كنم . دوس منطقه اى خشك و بى آب و علف بوده است .
نـتيجه سخن : با توجه به روايات فوق الذكر چنين نتيجه گيرى مى شود كه با اين منع حديثى كه از ناحيه خليفه مسلمين صورت گرفته ، نبايد تـوقـع داشـتـه بـاشـيم كتاب حديثى و يا مجموعه اى در آن مقطع تاريخى تدوين شده باشد. البته قضيه فقط به اينجا ختم نمى شود و منع حديث آثار ديگرى هم به همراه داشت كه اشاره خواهيم كرد.
3ـ در زمان خلافت عثمان :
كوتاه سخن اينكه جريان منع حديث در عهد سومين خليفه نيز ادامه پيدا كرد.
علامه عسكرى در مقدمه مرآت العقول ص 32 بعد از بيان روايات منع حديث در عهد اولى و دومى مى نويسد:
كـان مـا ذكـرنـاه عـلى الخـليـفـتـيـن - ابـى بـكـر و عـمـر - امـّا عـثـمـان فـقـد اءقـرّ ذلك حـيـث قال على المنبر:
((ولا علّ لاحد يروى حديثا لم يسمع به فى عهد ابى بكر و لا فى عهد عمر))
طبقات ابن سعد: 2/2/100، مسند احمد بن حبنل : 1/2/363
يعنى : آنچه گفتيم مربوط به زمان دو خليفه - ابوبكر و عمر - بود، و امّا عثمان ، پس او هم بر منع حديث صحّه گذاشت چرا كه گفت :
بـر هيچ فردى جايز نيست كه حديثى را كه در عهد ابوبكر و عمر نشنيده باشد روايت كند. و چون زمان ابوبكر و عمر با منعى كه آن دو كردند كسى حديثى نقل نكرد معناى اين جمله اين است كه : كسى حق ندارد هيچ حديثى را نقل كند!
از آنجا كه معاويه هم - كه از طرف عمر به زمامدارى شام منصوب شده بود - زمان عثمان و بعد از آن بر وسعت حكمرانى خود افزوده بود و بر منطقه وسيعى حكومت مى كرد.
جا دارد اشاره كوتاهى هم به نقش او در مسئله منع حديث داشته باشيم :
4 ـ معاويه و مسئله منع حديث :
ضربه اى كه معاويه و دودمان او به پيكر اسلام وارد كردند بر هيچ كس پوشيده نيست تاريخ مملو از جريانها و قضايايى است كه درباره معاويه و پـدر و پـسـر جـنـايـت پـيـشـه او بـه ثـبـت رسـيـده و سـنـى و شـيـعـه در كـتـابـهـاى خـود آنـهـا را نقل كرده اند.
كـافـى اسـت فـقـط جـلد يـازدهـم كـتـاب شـريـف ((الغـديـر)) عـلامـه امـيـنـى قـدس سـره را مـطـالعـه كـنـيـد تـا بـبـيـنـيـد كـه ايـن دشـمـن خـدا و رسول چه كرد.
از شـمـا خـواهشمندم اين دو روايت را ـ فقط ـ با دقت بخوانيد ـ چرا كه از باب ((مشت نمونه خروار است )) براى نتيجه گيرى ما در اين قضيه كفايت مى كند.
روايـت اول : ابـن ابـى الحـديـد در شـرح نـهـج البـلاغـه مـى نـويـسـد ((مـقـدمـه مـرآت العقول ـ علامه عسكرى ـ ص 34)) و روى المدائنى فى كتاب الاءحداث :
كتب معاوية نسخة واحدة الى عمّاله بعد عام الجماعة (سال هجرى چهلم هجرى ) اءن .
((برئت الذّمة ممّن روى شيئا فى فضل اءبى تواب ، و اءهل بيته ))
مدائنى در كتابش (الاءحداث ) روايت مى كند كه :
مـعاويه بعد از سال چهلم هجرى يك بخشنامه اى به كارگزاران حكومت خود فرستاد كه : من برى ء الذمه هستم از كسى كه چيزى ، حديثى در فضيلت على و خاندان او روايت كند.
برى ء الذمه بودن كنايه از نهايت نارضايتى است يعنى به هيچ وجه حق نداريد حديثى در اين زمنيه روايت كنيد
روايت دوم : روى الطبرى اءن معاوية لما استعمل المغيرة ...
چـون روايـت كـمـى طـولانـى اسـت فـقط ترجمه آنرا نقل مى كنيم . روايت را ابن جرير طبرى كه تاريخ مفصلى نگاشته است در تاريخ خود: 2/112 و مورخ نامى ديگرى هم : ابن الاءثير: 3/102 نقل كرده است .
طـبـرى روايـت مى كند كه : زمانى كه معاويه ، مغيرة بن شعبه را به حكومت كوفه منصوب مى كند (جالب توجه اينكه ابن مغيره همان شخصى است كه بـدستور خليفه دوم با لگد و ضربه غلاف شمشير حضرت صديقه كبرى را به شهادت رساند و بپاس همين خدمت ! او را مستمرى فوق العاده اى از بيت المال مى دهند و معاويه هم او را حاكم كوفه قرار مى دهد!!)
در سال چهل و يك هجرى كه معاويه او را حاكم كوفه مى كند به او سفارش مى كند كه :
مى خواهم تو را به مطالب زيادى سفارش كنم ... لا تترك شتم على و ذمه !
هـيـچ گـاه فـحـش و نـاسـزا گـفـتـن بـه على و بدگوئى او را ترك مكن ! و همچنين طلب رحمت و استغفار كردن براى عثمان را و در كنار آن عيب جوئى و بدگوئى اصحاب على و مدح ياران عثمان را ترك مكن .
مغيره در جواب مى گويد: تو خود تجربه كردى و من تجربه شده ام . يعنى مرا مى شناسى من آزمايش خود را پس داده ام
(ديده اى كه من با زهرا و على چه كرده ام !)
و بعد از اين هم مرا بر كارهايم خواهى ستود.
معاويه هم در پايان مى گويد، اميدوارم از اين به بعد هم چنين باشى و تو را بر كارهايت ستايش خواهم كرد!
نظر صحابه در مورد نقل حديث :
در خـصـوص مـنع حديث تعداد اندك و انگشت شمارى از صحابه هم موافق نظر خلفاء بودند كه در اين ميان مى توان از: ابو سعيد حذرى ، ابن مسعود، زيـد بن ثابت و ابوموسى اشعرى نام برد ولى اكثريت صحابه ـ و از جمله آنها اميرالمؤ منين و يارانش ، انس بن مالك و عائشه ـ با منع حديث مخالف بودند كه در بخش ((سير تدوين حديث در شيعه اماميه )) بيان خواهيم كرد.
پايان ماجراى منع حديث :
بارى ، آنچه مسلم است جمع حديث رسما از قرن دوم هجرى شروع شده به اين شرح كه : ابو نعيم در تاريخ اصفهان مى نويسد:
((كتب عمر بن عبد العزيز الى الآفاق : انظروا حديث رسول الله فاجمعوه ،
عـمـر بن عبد العزيز ـ هشتمين خليفه بنى اميه ـ به اين فكر افتاد كه حديث را جمع كند، لذا به سراسر بخشهاى حكومت خود اعلام رسمى فرستاد كه حديث پيامبر را جمع آورى كنيد.
ايـن كـار كـه قـبـلا تـوسـط مـكـتـب حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام و بـدسـتـور آن حـضـرت در مـيـان شـاگـردان امـام متداول شده بود ـ چنانچه در بخش سير تدوين حديث در شيعه مفصلا خواهيم گفت ـ با بخشنامه خليفه عموميت پيدا كرد، و در حوزه هاى درس حديث كم كم نوشتن و كتابت مرسوم گشت .
بـا تـوجـه بـه ايـن مـطـالب اوليـن و قديمى ترين كتابهاى حديثى نزد اهل سنت در نيمه دوم قرن دوم هجرى تدوين شد كه در قرن سوم مجموعه هاى بزرگ حديث و منابع مهم حديثى تنظيم شد كه چنانچه مايل باشيد با اين مجموعه ها آشنا شويد به بخش معرفى كتابهاى مهم حديثى مراجعه كنيد.
پـيـش از آنـكـه سـيـر تـدويـن حـديـث در شـيـعـه امـامـيـه را بـيـان كـيـنـم ، مـخـتـصـرا بـه اثـرات و نـتـايـج سـوء مـنـع حـديـث در مـدتـى كـه اعمال شد ـ كه حدود صد و سى سال بطول انجاميد ـ اشاره اى داشته باشيم .
(در نقل مطالب مذكور از كتاب ((تدوين السنة الشريفة ـ تاليف سيد محمد رضا حسينى جلالى استفاده شده است ))
آثار و نتايج بوجود آمده از منع حديث :
آنـچـه با تاءمل در جوانب مختلف قضيه منع حديث ، جوانبى چون برهه حساس تاريخى آن ، طولانى شدن مدت آن ، اتفاقاتى كه در آن مقطع تاريخى افـتـاده و...، بـدسـت مـى آيـد ايـنـسـت كـه اثـرات نـاخـوشـايـنـد و نـامـطـلوبـى از خـود بـجـاى گـذاشـتـه اسـت كـه اگـر عـنـايـت خـداونـد مـتـعـال و هـمـت بلند ائمه اطهار عليه السلام و اصحاب آنان نبود ضايعه جبران ناپذيرى در دين اسلام بوجود مى آمد و ما در اينجا به چند نمونه از آثار منع حديث اشاره مى كنيم :
1ـ پنهان ماندن بسيارى از احاديث !
منع حديث باعث شد تعداد زيادى از احاديث مفقود شود و ما نتوانيم به آنها دسترسى پيدا كنيم .
بعنوان شاهد يك نمونه را بيان مى كنيم :
عائشه مى گويد كه پدرم ابوبكر پانصد حديث از پيامبر را جمع آورى كرده بود ولى بعد كه نظرش عوض شد ـ كه داستان آنرا ذكر كرديم ـ همه را آتش زد و از بين برد.
جـالب تـوجـه ايـنـكه اكنون در كتابهاى حديثى اهل سنت تنها صد و چهل دو روايت مرفوعه از ابوبكر وجود دارد كه چنانچه اين عدد را از پانصد كسر كنيم نتيجه اين مى شود كه 358 حديث ـ تنها به روايت ابوبكر از پيامبران (ص ) ـ مفقود شده است .
و بـا تـوجـه بـه مــنعـى كـه مـعـاويـه كـرد مـى تـوانـيـم حـدس قـوى بـزنـيـم كـه بـسـيـارى از احـاديـثـى كـه در مـدح و فضائل اهل بيت (ع ) بوده اند مفقود گرديده اند.
2ـ باز شدن راه براى جعل احاديث :
ابـن ابـى الحـديـد در شـرح نـهـج البـلاغـه خـود (11/44) از يـكـى از بـزرگـان عـلم حـديـث و تـاريـخ حـديـث نـقـل مـى كـنـد كـه : بـيـشـتـريـن احـاديـث مـجـهـوله ـ كـه آنـهـم در فـضـائل صـحـابـه گـفـتـه شـده ـ در ايـام خـلافـت بـنـى امـيـه جعل شده است آنهم روى اين جهت كه گمان مى كردند مى توانند با اين عمل مقام بنى هاشم را پائين آورند.
تـوضـيـح آنـكـه مـعـاويـه و اتـبـاعـش نـه فـقـط از نـقـل احـاديـث در فـضـل عـلى و خـانـدانـش (ع ) جـلوگـيـرى مـى كـردنـد بـلكـه بـا بـخـشـيـدن پـول و مـقـام بـعـضـى از صـحابه و تابعين را تشويق مى كردند كه احاديثى در فضيلت آنكس كه خود مى خواهد ـ همچون خود معاويه و عمر و عاص ، مروان و... ـ جعل كنند و به اصطلاح در دو جبهه با اهل بيت (ع ) مبارزه و دشمنى مى كردند.
دو نمونه از احاديث جعلى !
1ـ پيامبر (ص ) مى فرمايد: ((الامناء عند الله ثلاثه : اءنا و جبريل و معاويه ))
اشخاص امين در نزد خدا سه نفر هستند: من و جبرئيل و معاويه !
2ـ پيامبر (ص ) به اصحاب خود فرمود: الان كسى مى آيد كه از اهل بهشت است . پس معاويه آمد اى معاويه در ورودى درب بهشت در كنار من خواهى بود همچنانكه اين دو انگشت من كنار هم هستند و آنگاه حضرت (ص ) اشاره به دو انگشتان خود كردند!
ذهـبـى ـ از بـزرگـان حـديـث اهـل سـنـت ـ در مـيـزان الاعـتـدال : 2/133 نـقـل كـرده و بـعـد هـم گـفـتـه : خـبـر باطل !
مـرحـوم عـلامـه امـيـنـى در جـلد يـازدهـم الغـديـر چـهـل حـديـث مـجـهـول دربـاره فـضـائل مـعـاويـه !! نقل مى كند و به بررسى آنها مى پردازد. خداوند روح بزرگ او را غريق رحمت بيكرانش بفرمايد.
دين به دنيا فروش
سـمـرة بـن جـنـدب ، از پول پرستان پست زمان معاويه بود، معاويه صد هزار درهم به او داد، تا در ميان مردم ، حديثى پيش خود ببافند، و به دروغ آيه اى كه در شاءن على (ع ) است ، بگويد: ((در شاءن ابن ملجم ، قاتل على (ع ) است )).
او در ميان جمعيت آمد و گفت : اين آيه (204 سوره بقره ) در مورد على (ع ) نازل شده است ، و آن آيه اين است :
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشهِدُ اللَّهَ عَلى مَا فى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ
((و بـعـضـى از مـردم كـسـانـى هـسـتـنـد كـه گـفـتـار آنـهـا در زنـدگـى دنـيـا مـايـه اعـجـاب تـو مـى شـود، و خـداونـد بـر آنـچـه در دل (پنهان مى دارند) گواه است ، در حالى كه آنان سرسخت ترين دشمنانند)).
امـا (آيـه 207 بـقـره ): وَ مـِنَ النَّاسِ مـَن يـَشـرِى نـَفـْسـهُ ابـْتـِغـَاءَ مـَرْضـاتِ اللَّهِ ...((و بـعـضـى از مـردم ، جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند...)) در شاءن ((ابن ملجم )) نازل شده است )).
مـعـاويـه ، بـاز صـد هـزار درهـم بـراى او فـرسـتـاد، او بـخـاطـر كـمـى آن ، نـپـذيـرفـت ، تـا چـهـار صـد هـزار درهـم بـراى او فـرسـتـاد آنـگـاه قبول كرد.
3ـ بوجود آمدن اختلاف در احاديث :
از آثار ديگر منع حديث مى توان به اين جهت هم اشاره كرد كه هر چقدر هم كه حافظه راوى قوى باشد ـ خصوصا با فاصله زمانى طولانى منع حديث ـ بـاز هـم نـوشـتـن و ثـبـت حـديـث از اعـتـبـار ديـگـرى بـر خـوردار اسـت و چـنـانـچـه نـوشـتـه نـشـود احتمال خطا و اشتباه در نقل حديث حتما وجود خواهد داشت .
از قـديم و نديم گفته اند كه ((ما كتب قر و ما حفظ فر)) آنچه نوشته شود پا بر جا و مستقر مى ماند و آنچه به ذهن سپرده شود فرار مى كند يعنى پاك شده و از بين مى رود و يا فراموش مى شود.
لذا مـى بـيـنـم بـسـيـارى از احـاديـث ـ كـه از بـيـن نـرفـتـه و نـقـل شـده ـ در اصـطـلاح حـديـثـى نـقـل بـه مـعـنـا شـده اسـت . يعنى رواى خود الفاظ را نقل نمى كند بلكه آنچه خود استنباط كرده ، معناى حديث را بيان مى كند و بديهى است كه در اين صورت احتمال خطا و اشتباه به حكم عقل ، موجود است .
آثار ديگرى هم منع حديث در پى داشته است كه در جاى خود بحث شده است و ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)