صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20

موضوع: ترجمه امالى شيخ مفيد

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    16- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:
    رسول خدا (ص) براى ما سخنرانى كرد، پس حمد و ثناى الهى بجاى آورد و پس از سخنى چند فرمود: اى مردم بر شما باد بنماز، بر شما باد بنماز كه آن ستون دين شماست ، رنج بيدارى شب را به نماز تحمّل كنيد، و فراوان ياد خدا كنيد تا گناهان شما را پاك سازد. همانا مثل اين نمازها مثل نهرى است كه در جلوى در خانه يكى از شما باشد و روزانه پنج بار خود را با آب آن بشويد، همان گونه كه با شستن هاى پياپى بدنش از هر گونه چركى پاك مى شود همچنان با مداومت بر نماز از گناهان پاك مى گردد، و هيچ گناهى بر او باقى نمى ماند.
    اى مردم بنده اى نيست مگر اينكه ريسمانى چند بر او گره خورده است ، پس چون دو سوّم از شب گذشت و ثلث ديگرش باقى ماند فرشته اى نزد وى آيد و باو گويد: برخيز ياد خدا كن كه صبح نزديك شده است ، پس اگر بجنبد و ياد خدا كند يك گره از وى باز شود، و اگر برخيزد، وضو بگيرد و مشغول نماز شود همه گره ها از وى باز گردد، تا اينكه با چشمى روشن و شادمان وارد صبح شود.
    17- شعيب عقرقوفى گويد:
    بامام صادق (ع) عرض كردم : شنيدم از كسى كه از ابى ذرّ روايت مى كرد كه او مى گفت : سه چيز است كه مردم آنها را دشمن دارند و من دوست مى دارم : مرگ را دوست دارم ، و فقر را دوست دارم ، و بلا و گرفتارى را دوست دارم . حضرت فرمود: اين مطلب آن طور نيست كه وى (راوى ) فهميده است ، منظور او از اينكه مرگ را دوست مى دارم اينست كه مرگ در اطاعت خدا نزد من از زندگى در معصيت خدا محبوبتر است ، و بلا در طاعت خدا نزد من از سلامتى در معصيت خدا محبوبتر است ، و فقر در طاعت خدا نزد من از ثروت در معصيت خدا محبوبتر مى باشد.
    18- ابو مريم از امام صادق يا امام باقر عليهما السّلام از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت :
    رسول خدا (ص) بما فرمود: روى ظروف خود را بپوشانيد، و سر ظروف آب خود را ببنديد، و در خانه هاى خود را چفت كنيد، و از غروب آفتاب تا بر طرف شدن سياهى شب چهار پايان و احشام خود را محبوس داريد. همانا شياطين (موجودات نامرئى ) پوششى را بر نمى دارند، و بندى را باز نمى كنند، و از هنگام غروب آفتاب رها و پخش مى شوند. و چراغهاى خود را (چون سوخت آنها از موادّ آتش زاست ) خاموش كنيد زيرا كه موش ، خانه را بر سر اهلش آتش مى زند.
    19- اسماعيل جعفى گويد:
    از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: هر كس روش عادلانه اى را پايه گذارى كند و ديگران بدان عمل نمايند پاداشى بمثل پاداش عمل كنندگان به وى داده شود بدون اينكه از پاداش آنان چيزى كاسته گردد، و هر كس روش ‍ ستمگرانه اى را پايه گذارى كند و ديگران بدان عمل نمايند وزر و وبالى مانند وزر و وبال عمل كنندگان بر گردن او خواهد بود بدون آنكه چيزى از وزر آنان كاسته گردد.
    20- بكر بن صالح گويد:
    دامادم بامام جواد (ع) نوشت : پدرم مرد ناصبى بد اعتقادى است و از جانب وى با شدائد و زحماتى چند روبرو گشته ام ، در صورت صلاحديد در باره ام دعا كنيد، و بيان فرمائيد كه نظرتان در اين باره چيست ؟ آيا با وى بدشمنى و پرخاش برخيزم يا مدارا نمايم ؟ حضرت در پاسخ نوشتند: نوشته ات را فهميدم و به آنچه در باره پدرت ياد كرده اى پى بردم ، و ان شاء اللّه در باره تو دست از دعا نمى كشم ، و مدارا براى تو بهتر از دشمنى و پرخاشگرى است ، و همراه با هر مشكلى آسانى است ، صبر را پيشه ساز كه عاقبت از آن پرهيزكاران است ، خداوند تو را بر ولايت آن كس كه ولايتش را پذيرفته اى ثابت بدارد، ما و شما در امانت خدائيم ، همان خدائى كه اماناتش ضايع و تباه نگردد. بكر گويد: پس از آن خداوند دل پدر او را مطابق ميل وى برگرداند بطورى كه در هيچ چيز با او مخالفت نمى ورزيد.
    21- ابو حفص عطّار گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه از پدرش از جدّش عليهما السلام روايت مى فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده است : جبرئيل در ساعت و روزى نزد من آمد كه هيچ سابقه نداشت ، گفتم : اى جبرئيل در ساعت و روزى بى سابقه نزد من آمده اى ؟ همانا مرا به هراس و وحشت انداختى ! گفت : اى محمّد چه چيز تو را به وحشت انداخته در حالى كه خداوند گناه گذشته و جديد تو را بخشيده است ؟! در اين مورد به تفسير قرآن ذيل آيه اوّل از سوره فتح مراجعه شود.
    گفتم : پروردگارت تو را بچه خاطر فرستاده ؟ گفت : پروردگارت تو را از پرستش بتها، و شرابخوارى ، و برخورد خصمانه و ملامتگرانه با مردان نهى فرموده ، و يك چيز ديگر نيز كه سود دنيا و آخرت در آن است ، پروردگارت بتو مى فرمايد:
    اى محمّد من هرگز ظرفى را مانند شكم پر دشمن نداشته ام .
    22- عبد اللّه بن بكير گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: ما از ميان شيعيان خود بكسى علاقه منديم كه عاقل ، فهميده ، دانا، بردبار، مداراكننده ، پر صبر، بسيار راستگو، و با وفا باشد. سپس فرمود: خدا- تبارك و تعالى - پيامبران را به مكارم اخلاق مخصوص گردانيد، پس هر كه واجد آنهاست بايد بر اين نعمت خدا را سپاس گويد، و هر كس كه فاقد آنهاست بايد به پيشگاه خداوند زارى كند و آنها را از خدا درخواست نمايد.
    گويد: عرضكردم : فدايت شوم آنها كدام اند؟ فرمود: پرهيزكارى ، و اظهار فروتنى و خوارى به پيشگاه پروردگار، و صبر، و شكر، و بردبارى ، و شرم ، و سخاوت و شجاعت ، و غيرت و نيكوئى كردن ، و راستگوئى ، و ردّ امانت .
    23- جارود بن منذر گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:
    مشكل ترين كارها سه چيز است : اينكه در رابطه خودت با مردم بانصاف رفتار كنى تا جايى كه نپسندى براى خويش مگر آنچه را كه براى آنان همى پسندى ، و به برادر دينى خود در امور مالى يارى رسانى ، و بياد خدا بودن در هر حال . و بياد خدا بودن آن نيست كه فقط سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله اللّه و اللّه اكبر
    بگوئى ، بلكه منظور اين است كه هر گاه كارى برايت پيش آمد كه خدا از آن نهى فرموده است رهايش سازى .
    24- ابو عبيده گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) مى فرمود:
    هيچ عملى همراه با تقوا اندك بحساب نيايد، و چگونه اندك بحساب آيد كارى كه مورد قبول واقع خواهد بود. (زيرا در قرآن مجيد آمده : خداوند عمل پرهيزكاران را قبول مى كند).
    25- عمرو بن سعيد بن هلال گويد:
    بامام صادق (ع) عرض كردم : مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را به پرواى از خدا، و پاكدامنى ، و كوشش در عبادت سفارش مى كنم ، و بدان كه كوشائى در عبادتى كه همراه با پاكدامنى نباشد سودى نبخشد. و هميشه به پائين تر از خودت بنگر، و ببالا دست خود نگاه مكن ، و چه بسيار خداى متعال به رسول خدا (ص) فرموده است : ((اموال و اولاد كافران تو را به شگفتى نياورد)) و فرموده : ((چشمان خود را به بهره هائى كه به جفت هائى (مردان و زنانى ) از كافران داده ايم ندوز، حال آنكه اينها همه نمودهاى فريبنده زندگانى دنياست )). و اگر نفس تو، ترا بسوى چيزى از اينها فرا خواند پس ‍ بدان كه خوراك رسول خدا (ص) جو، و حلوايش خرما- آنهم اگر بدستش ‍ مى آمد- و هيزمش شاخه درخت خرما بوده است . و هر گاه به مصيبتى گرفتار آمدى ياد مصيبت خود بفقدان و از دست رفتن رسول خدا (ص) كن كه مردم هرگز بمانند چنين مصيبتى گرفتار نمى شوند.
    26- داود بن فرقد گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: همانا كردار شايسته پيش از صاحب خود به بهشت رود و اسباب آسايش وى را فراهم و آماده سازد چنان كه مردى پيشكار خود را جلوتر فرستد تا خانه را براى او فرش كند (و براى استراحت وى آماده سازد). سپس حضرت اين آيه را خواند: ((و امّا كسانى كه ايمان آورده و كردار شايسته نموده اند همانا براى خودشان آسايشگاهى خوش فراهم مى سازند )).
    27- حسن بن أ بى ساره گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:
    مؤمن ، و مؤمن (واقعى ) نيست تا اينكه هم ترسان باشد و هم اميدوار، و ترسان و اميدوار نمى تواند باشد تا اينكه بمقتضاى آنچه كه مى ترسد و اميد دارد عمل كننده باشد.
    28- علىّ بن ابى حمزه بطائنى گويد:
    از امام صادق (ع) از تفسير اين آيه ((آنان كه آنچه بايد بدهند مى دهند در حالى كه دلهايشان ترسان است )) پرسيدم ، فرمود: از علائم ترس و اميد آنها اينست كه مى ترسند اگر اطاعت نكنند اعمال آنان بسوى خودشان باز گردانده شود، و با اين حال اميد دارند كه از ايشان پذيرفته گردد.
    29- سماعه گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: چه مى شود شما را كه رسول خدا (ص) را آزار مى دهيد؟! مردى گفت : فدايت شوم چگونه حضرتش را مى آزاريم ؟ فرمود: مگر نمى دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرضه مى شود، و چون معصيتى در آنها مشاهده فرمايد آزرده مى گردد؟ پس ‍ رسول خدا (ص) را آزار ندهيد و آن حضرت را شادمان سازيد.
    30- ابو اراكه گويد:
    در همين مسجد پشت سر امير المؤمنين (ع) نماز گزاردم ، آن حضرت بجانب راست خويش بگرديد- و قدرى كسالت داشت - و مدّتى همان طور ماند تا خورشيد بر ديوار همين مسجد بقدر يك نيزه بر آمد، و آن ديوار باندازه فعلى نبود، سپس رو بمردم كرد و فرمود: هان بخدا سوگند ياران رسول خدا (ص) همه شب رنج و مشقّت بيدارى آن را تحمّل مى كردند، و ميان پيشانى و زانوهاى خود نوبت مى گذاشتند (گاهى بسجود و گاهى بپا ايستاده عبادت مى كردند)، گويا كه خروش آتش دوزخ در گوششان طنين انداز بود، چون وارد صبح مى شدند رنگ پريده و زرد چهره بودند، پيشانى آنان بسان زانوى بز پينه بسته بود، و چون ياد خداوند مى شد مانند حركت درخت در يك تند باد بحركت در مى آمدند، و از چشمانشان چنان اشك مى باريد كه لباسهايشان تر مى گشت . سپس برخاست و در آن حال مى فرمود: بخدا سوگند گويا اين قوم بحال غفلت شب را به صبح آورده اند، و از آن پس ديگر شادان و خندان ديده نشد تا آنكه كار ابن ملجم - لعنه اللّه - صورت گرفت .
    31- جابر گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) در آن ايّام كه در كوفه بود چنين عادت داشت كه هر روز صبح از دار الاماره بيرون مى شد و در يكايك بازارهاى كوفه مى گشت و تازيانه اى دو شاخه بنام سبيبه بهمراه داشت ، در هر بازارى مى ايستاد و در ميان اهل آن صدا مى زد: اى تاجران پيش از داد و ستد از خداوند خير و نيكى طلبيد، و با آسانگيرى در معامله از خداوند بركت جوئيد، و با خريداران نزديك شويد (گران نفروشيد تا از شما بگريزند)، و خود را به زينت حلم و بردبارى آرايش دهيد، و از سوگند خوردن خوددارى كنيد، و از دروغ بپرهيزيد، و از ستم كناره گيريد، و با مظلومان به انصاف رفتار نمائيد، و به ربا خوارى نزديك مشويد، و پيمانه را كامل بدهيد (كمفروشى نكنيد)، و چيزى از حقّ مردم كم نگذاريد، و روى زمين در غرقاب فساد فرو نرويد. و همين طور در تمام بازارهاى كوفه دور مى زد، و سپس بازمى گشت و در محلّى براى رسيدگى بكارهاى مردم مى نشست . و چون مردم مى ديدند كه آن حضرت بسوى آنان مى آيد، و فرياد ((اى مردم )) او بلند مى شد همگى دست از كار مى كشيدند و خوب به فرمايشات حضرتش گوش مى دادند، و به روى آن حضرت چشم مى دوختند تا از سخن خود فارغ مى گشت ، و چون سخنش تمام مى شد مى گفتند: اى امير مؤمنان شنيديم و اطاعت خواهيم كرد.
    32- جابر گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: عادت امير المؤمنين (ع) در كوفه اين بود كه چون نماز عشاء را با مردم مى گزارد سه بار با صداى بلند كه تمام اهل مسجد مى شنيدند مى فرمود: مردم مجهّز شويد- خدا شما را رحمت كند- كه همانا آواى كوچيدن در ميان شما برخاسته ، پس اين اقامت و دلبستگى بر دنيا چه معنى دارد پس از آنكه آواى كوچيدن برخاسته است ؟! خدا شما را رحمت كند مجهّز شويد و بهترين زاد و توشه اى را كه آماده و در دسترس ‍ داريد- و آن تقواست - بهمراه خود برداريد، و بدانيد كه راه شما بسوى معاد، و عبور شما بر صراط و وحشت بزرگ در پيش رويتان است ، و همانا گريوه ها و گردنه هاى صعب العبور، و منازل وحشت زا و هراسناكى در پيش ‍ داريد كه ناگزير بايد از آنها عبور نموده ، در آنجاها توقّف كنيد ، بنا بر اين يا رحمت خداست كه نجات از وحشت و خطر بزرگ و درهم بودن چهره قيامت و سختى خبرگاه آن است ، و يا مهلكه اى است كه قابل جبران نخواهد بود.
    33- ابو حمزه ثمالى گويد:
    نشنيدم نام احدى از مردم را كه از علىّ بن الحسين (امام سجاد) عليهما السّلام زاهدتر باشد بجز اخبارى كه از زهد علىّ بن ابى طالب (ع) بمن رسيده است . علىّ بن الحسين هنگامى كه در زمينه زهد و بى رغبتى بدنيا سخن مى گفت و پند و اندرز مى داد تمام حاضرين را بگريه مى آورد. من صحيفه اى را كه سخنى چند در باره زهد از علىّ بن الحسين عليهما السّلام در آن نوشته بود خواندم سپس مطالب آن را نوشته ، خدمت آن حضرت بردم و حضور مباركش عرضه داشتم ، حضرت آن را شناخت و تصحيح فرمود، و در آن نوشته بود: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ خداوند نيرنگ ظالمان ، و ستم حسودان ، و زور جابران را از ما و شما باز دارد. اى مؤمنان مصيبت و گرفتارى شما همه برخاسته از وجود طاغوت هائى است كه اهل رغبت در دنيا و مايلين ب آن و فريفته شدگان بدان ، و رو آورندگان ب آن و باشياء آن هستند، همان اشيائى كه فردا روز همه اش بى بها و پوسيده و تباه خواهد بود. پس از آنچه كه خداوند شما را از آن برحذر داشته حذر كنيد، و در آنچه كه خداوند شما را نسبت ب آن بى رغبت نموده زهد را پيشه سازيد، و ب آنچه كه در اين دنياست مانند كسى كه آن را منزل ابدى و مقرّ هميشگى انگاشته و بدان دل بسته اتكاء و اعتماد پيدا نكنيد. و بخدا سوگند آنچه كه در دنياست همه اش رهنماى شما بر جلوه گرى ظاهرى آن و گردش روزگار و دگرگونى انقلاب و موارد عبرت آميز آن است ، و بر اينكه چگونه اهل خود را دستخوش بازيگرى خويش قرار مى دهد. براستى كه دنيا افراد گمنام وامانده را رفعت شأ ن مى بخشد، و افراد شريف و گرانبها را ضايع و بيمقدار مى سازد، و فردا روز اقوامى را ب آتش در مى افكند. و در اين امور جاى پند گرفتن و آگاهى است ، و نيز همه اينها بنوبه خود دوركننده و باز دارنده اى است براى آن كس كه بيدار و هوشيار باشد. همانا امورى كه در هر شبانه روز بر سر شما مى آيد از فتنه هاى گمراه كننده ، و حوادث بدعتها، و روشهاى جائرانه ، و شرور و حوادث كوبنده زمان ، و ترس از سلطان ، و وسوسه شيطان ، همه و همه دلها را از بيدار شدن و آگهى يافتن دور ساخته ، و از هدايت موجود و شناخت اهل حقّ غافل مى دارد مگر آن عدّه اندكى را كه خداوند نگاه داشته است . بگردش روزگار و دگرگونى حالات و عاقبت زيان فتنه دنيا جز كسى كه خداوند او را نگاه داشته و راه رشد را پيموده و در طريق ميانه گام نهاده پى نمى برد، و او كسى است كه عليه همه اينها از زهد يارى جسته است . چنين كسى پيوسته انديشه خود را تجديد نموده ، و از امور مشابه اندرز گرفته ، و خود را از آلودگى دور ساخته ، و در باره شگفتى و سرور زودگذر دنيا زهد و بى رغبتى نشان داده ، و در نتيجه از لذّات آن پهلو تهى كرده ، و در نعمتهاى هميشگى آخرت رغبت نموده ، و كوشش شايسته آن را عملى ساخته ، و مراقب مرگ بوده ، و زندگى را با قوم ستمگران منفور دانسته است ، اينجاست كه با ديده اى تيز بين به كالاى دنيا نگريسته پس ‍ حوادث فتنه ها و گمراهى بدعتها و ستم شاهان ستمگر را بخوبى مشاهده كرده است ، بجان خودم سوگند كه شما از امور گذشته در روزگاران سپرى شده از فتنه هاى انباشته و غرق شدن در آنها چيزهائى پشت سر گذاشته ايد كه مى توانيد بوسيله آنها بر پرهيز از گمراهان و بدعت گذاران و ستمگران و كسانى كه بنا حقّ در زمين فساد مى انگيزند راه ببريد. پس از خداوند يارى طلبيد و باز گرديد بطاعت خدا و طاعت آن كس كه شايسته تر است و به اطاعت نمودن از وى از ديگر كسانى كه مورد پيروى و اطاعت قرار مى گيرند. پس جدّا حذر كنيد و خود را بپائيد پيش از پشيمانى و حسرت و وارد شدن بر خداوند و ايستادن در حضور پروردگار. و بخدا سوگند هيچ قومى با معصيت خدا بيرون نشدند و جز اينكه به سوى عذاب او رفتند، و هيچ قومى دنيا را بر آخرت ترجيح ندادند مگر اينكه به عاقبت و سر انجام شومى دچار گشتند. شناخت خدا و عمل به طاعت او دو انيس هم آغوش اند، پس هر كس خدا را بشناسد از او مى ترسد و اين ترسش او را بر عمل به طاعت خدا بر مى انگيزد. و همانا صاحبان علم و پيروانشان كسانى هستند كه خدا را شناخته، و به فرامين او عمل كرده، و به سوى او رغبت نموده‏اند و خداى متعال فرموده: "جز اين نيست كه از ميان بندگان خدا علماء از خدا مى‏ترسند" . پس چيزى از اشياء دنيا را با نافرمانى نمودن از خدا درخواست نكنيد، و در اين دنيا به طاعت خدا سرگرم باشيد، و روزهاى آن را مغتنم بشماريد، و براى آنچه كه نجات شما در آن است كوشش كنيد، كه پى‏آمدهاى اينها كمتر، و به پوزش نزديكتر، و براى نجات اميد بخش‏تر است. پس امر خدا و طاعت او و پيروى كسى را كه خداوند اطاعتش را واجب شمرده بر امور ديگر پيش اندازيد، و فرمانهاى وارده از طاغوتها را كه فريفتگى‏هاى زينت جلوه دنياست بر امر خدا و طاعتش و طاعت اولى الامرتان جلوتر نيندازيد. و بدانيد كه شما و ما بندگان خدائيم، و فردا روز سرورى حاكم بر ما و شما حكم كند و همو است كه شما را باز مى‏دارد و مورد سؤال قرا مى‏دهد، پس پيش از بازداشت و پرسش و عرضه شدن بر پروردگار جهانيان پاسخ خود را آماده كنيد، آن روز هيچ كس جز به اذن پروردگار، توانائى سخن ندارد. و بدانيد كه خداى متعال در آن روز هيچ دروغگوئى را تصديق و هيچ راستگوئى را تكذيب نكند، و پوزش، مستحقّ پوزش را ردّ ننمايد، و غير معذورى را پوزش پذير نباشد، بلكه بر آفريدگانش بواسطه پيامبران و اوليائش پس از پيامبران حجّت دارد. پس اى بندگان خدا پرواى الهى پيشه كنيد، و به اصلاح خويش و طاعت خداوند و آنان كه خدا ولايتشان را در مورد طاعت پذيرفته‏ايد رو آوريد، كه شايد پشيمانى پيدا شود كه بر آنچه در راه حقّ در گذشته كوتاهى كرده و از حقوق خدا ضايع ساخته پشيمانى گردد (كه اين پشيمانى بازدارنده‏اى است از مخالفت با حق). از مصاحبت عاصيان (غاصبان) و يارى ظالمان و مجاورت فاسقان بپرهيزيد، از فتنه آنان حذر كنيد، و از درگاهشان دورى جوئيد، و بدانيد كسى كه با اولياء خدا مخالفت ورزد و به غير دين خدا ديندارى نمايد و بدون در نظر گرفتن فرمان ولىّ خدا خودكامگى كند در آتشى خواهد بود كه زبانه مى‏كشد و بدنهايى را مى‏بلعد كه ارواح آنها از آنها غايب شده و شقاوت و بدبختى آنها بر ايشان چيره گشته است، و آنان مردگانى هستند كه حرارت آتش (حرمان و دورى از ساحت حقّ) را نمى‏يابند (چنان كه خداوند در باره كفار فرموده: مردگان‏اند و لكن نمى‏دانند). پس اى صاحبان بينش پند گيريد، و خدا را بشكرانه اينكه شما را هدايت نموده سپاس گوئيد، و بدانيد كه شما را تحت قدرت خدا به زير بار قدرت غير خدا بيرون نشويد، و خداوند كردار شما را مى بيند و سپس به سوى او محشور مى گرديد، پس از اندرزها پند پذيريد و به آداب صالحان مؤ دّب گرديد.
    34- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام سجّاد (ع) فرمود: بيرون آمدم تا به اين ديوار رسيده ، و بدان تكيه دادم ناگهان به مردى برخوردم كه دو لباس سفيد به تن داشت (گويا حضرت خضر (ع) بوده است )، به چهره من نگاهى انداخت و گفت : اى علىّ بن الحسين چه شده تو را ناراحت و غمگين مى بينم ؟ آيا حزن تو بر دنيا است ؟ كه روزى خدا براى نيكوكار و بدكار فراهم است . گفتم : بر اين غم ندارم مطلب همچنان است كه تو مى گوئى . گفت : پس اندوه تو آيا بر آخرت است ؟ كه آن وعده راستى است كه پادشاه قاهرى در آن حاكم است ، گفتم : بر اين هم غم ندارم كه مطلب همچنان است كه تو مى گوئى .
    گفت : پس غمت از چيست ؟ گفتم : از ترسى كه از فتنه ابن زبير داريم . او خنديد و گفت : اى علىّ بن الحسين هرگز ديده اى كه كسى از خدا بترسد و خدا نجاتش نداده باشد؟ گفتم : نه ، گفت : اى علىّ بن الحسين هرگز ديده اى كه كسى بر خدا توكّل كند و خدا او را كفايت نكرده باشد؟ گفتم : نه ، سپس ‍ نگاه كردم در پيش رويم كسى را نديدم .
    35- قاسم بن عروه از مردى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت كرده كه آن حضرت در معنى اين آيه :
    ((اين چنين خداوند، اعمالشان را حسرت بر آنان مى نماياند))، فرمود: مردى مالى بدست مى آورد و محروم مى ماند از اينكه بدان وسيله كار خيرى انجام دهد و مى ميرد و ديگرى آن را به ارث مى برد و كار خيرى بدان سبب انجام مى دهد، پس آن مرد آنچه را بدست آورده بصورت كارهاى نيكى در نامه عمل ديگرى مى بيند (آنجاست كه حسرت مى خورد كه اى كاش خودم آن مال را در راه خير مصرف مى نمودم ) بقرة : 167.
    36- هشام بن سالم گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: هر گاه به كار خيرى تصميم گرفتى انجام آن را به تأ خير مينداز، چه بسا خدا- تبارك و تعالى - بر بنده اش نظر ميكند و او را در حال انجام طاعتى مى بيند پس مى فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند كه هرگز تو را عذاب نكنم . و هر گاه به گناهى مصمّم شدى انجامش مده ، چه بسا خدا- تبارك و تعالى - بر بنده نظر ميكند و او را مشغول معاصى خودش ‍ مى بيند پس مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند كه هرگز تو را نيامرزم .
    37- حمزة بن حمران گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:
    هر گاه يكى از شما به انجام كار خوبى تصميم گرفت نبايد به تأ خيرش اندازد چه بسا بنده نماز مى خواند، و روز را روزه مى دارد، پس باو گفته شود كه : پس از اين ببعد هر چه خواهى بكن كه خداوند تو را آمرزيده است .
    38- ابو اسحاق خراسانى گويد :
    امير المؤمنين (ع) مى فرمود: مقدّمات شك را فراهم نكنيد كه به شك مى افتيد، و شك نكنيد كه به كفر مى گرائيد، و به خودتان رخصت ندهيد كه سست مى شويد، و در راه حقّ سستى نكنيد كه زيان مى بينيد. دور انديشى آن است كه دانائى پيدا كنيد، و از نشانه هاى دانائى آن است كه مغرور نشويد. خيرخواه ترين شما از براى خودش كسى است كه از همه بيشتر مطيع خدا باشد، و نيرنگ بازترين شما با خودش كسى است كه از همه بيشتر معصيت خدا كند. هر كس كه خدا را فرمان برد در امان مى ماند و رشد مى يابد، و هر كس معصيت او كند زيان بيند و پشيمان گردد. و از خداوند يقين طلبيد، و براى بدست آوردن عافيت و سلامتى (يا عاقبت ) بسوى خدا ميل كنيد، و بهترين چيزى كه در دل گردش ميكنيد يقين است . اى مردم از دروغ پرهيز كنيد، كه هر اميدوارى جوينده است ، و هر ترسانى گريزان .
    39- علىّ بن مهزيار بسند خود از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود:
    امير المؤمنين (ع) مى فرمود: امور دور را بر خود نزديك ، و امور مشكل را بر خود آسان گيريد، و بدانيد كه بنده هر قدر راه و چاره جوئيش ضعيف و سست باشد از آنچه برايش مقدّر فرموده كمتر نستاند، و اگر زرنگى و راه يابى و چاره جوئيش قوى و افزون باشد بيش از آنچه خدا مقدّرش ‍ فرموده بدست نياورد.
    40- هشام گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) در كوفه به مردم مى فرمود: اى كوفيان گمان مى كنيد كه من راه اصلاح شما را نمى دانم ؟ آرى مى دانم و لكن خوش ندارم ، اصلاح شما را به قيمت فساد خودم تمام كنم .
    41- يحيى بن عقيل گويد:
    على (ع) فرمود: من از دو چيز بر شما بيم دارم : پيروى دلخواه خود، و آرزوى دراز. امّا پيروى دلخواه خود مانع از حقّ است ، و آرزوى دراز آخرت را از ياد انسان مى برد. همانا آخرت رو كرده مى آيد، و دنيا پشت كرده مى رود، و هر كدام را فرزندانى است ، پس از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد. امروز روز عمل است نه حساب ، و فردا روز حساب است نه عمل .
    42- اسماعيل (بن ابى زياد سكونى ) گويد:
    امام صادق (ع) فرمود:
    امير المؤمنين (ع) مى فرمود: با تفكّر دل خود را بيدار ساز، و پهلو از خواب تهى كن ، و پرواى از خدا كه پروردگار توست پيش گير.






  2. #12
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    43- ابن سنان گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: حضرت مسيح (ع) بيارانش ‍ مى فرمود: اگر دوستان و برادران من هستيد پس خود را براى عداوت و دشمنى از جانب مردم آماده كنيد ، و اگر نكرديد برادران من نيستيد. همانا بشما مى آموزم كه عمل كنيد، و شما را نمى آموزم كه خود بين شويد. هرگز ب آنچه مى خواهيد (از پاداشهاى اخروى ) دست نيابيد جز به ترك كردن آنچه كه بدان ميل داريد، و به صبر نمودن بر آنچه كه آن را خوش نداريد. از نگاه بنامحرم بپرهيزيد كه در دل صاحبش بذر شهوت مى افشاند، و همين كار كافى است كه صاحبش را دچار فتنه نمايد. خوشا حال آن كس كه با دو چشمش شهوت را ببيند و دلش بمعاصى نپردازد. چقدر دور است آنچه كه از دست رفته ، و چقدر نزديك است آنچه كه خواهد آمد! واى بحال فريفته شدگان اگر آنچه كه خودش ندارند نزديكشان شود، و آنچه كه دوست دارند از آنان جدا گردد، و آنچه كه بدان وعده داده شده اند نزدشان آيد. و همانا در آفرينش اين شب و روز جاى پند آموزى است .
    واى بحال آن كس كه دنيا همه همّ اوست ، و گناهان كردار اوست كه فردا روز چگونه در پيشگاه پروردگارش رسوا مى شود. در غير ذكر خداوند زياد سخن نگوئيد كه آن كسانى كه بسيار در غير ذكر خدا سخن مى گويند دلهايشان سخت است امّا نمى دانند. آن گونه به عيوب مردم ننگريد كه گويا به جاسوسى بر آنها گمارده شده ايد، بلكه بفكر آزادى خودتان باشيد كه شما بندگانى مملوكيد. تا كى آب بر كوهها سيلان يابد و سنگها نرم نشود! و تا كى درس حكمت مى گيريد، امّا دلهاى شما بدان وسيله نرم نمى گردد! شما بندگان بدى هستيد نه بندگان پرهيزكار، و نه آزادگانى گرانمايه . داستان شما داستان گل خرزهره است كه شكوفه آن دل بيننده اش را مى برد، ولى خورنده اش را مى كشد، و السّلام .
    44- مردى از ياران امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) گويد:
    از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: ترك حشمت و بزرگى و خودنمائى كن و خود را مشهور مساز، و خود را نهان كن تا ياد تو نكند و شناخته نشوى ، و رازى خود را پنهان دار، و سكوت اختيار كن تا سالم بمانى - و با دست خود بسينه اش اشاره كرد و فرمود- نيكان را دوست دارد،- و با دست به عموم اشاره نمود- و فاجران را دشمن مى دارد.
    45- حسن بن فضّال گويد:
    از ابى الحسن (امام رضا) عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: دو گروه با هم كارزار نكنند جز اينكه خداوند آن دسته را كه باگذشت تر است يارى مى دهد.
    46- حبيب سجستانى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: در تورات نوشته :
    خداوند در مناجات خود با موسى (ع) فرمود: اى موسى در باطن كار خود از من بترس تا تو را از پس اسرار و عيوبت محافظت كنم . و مرا در خلوت و هنگام خوشى و لذّت خود ياد آر تا تو را به نزد غفلتهايت ياد آورم ، و خشم خود را از آن كس كه تو را مالك وى نموده ام بازدار تا خشم خود را از تو باز دارم . و اسرار پنهان مرا در باطن خود نهان دار، و از جانب من با دشمنم و دشمن خودت از آفريدگانم در آشكاراى وجودت بمدارا رفتار كن ، و با اظهار اسرار پنهانى من نزد نااهلان دشنام آنان را بجان من مخر كه در اين صورت در جرم دشمن من و دشمن خودت در دشنام دادن بمن شريك خواهى شد.
    47- فضل بن يونس گويد:
    امام كاظم (ع) فرمود: خوب را برسان ، و سخن خوب بگو، و امّعه مباش . گفتم : ((إ مّعه )) چيست ؟ فرمود: نگو من با مردم هستم و من هم يكى از مردمم . رسول خدا (ص) فرموده است : اى مردم ، دو راه بيشتر وجود ندارد: راه خير و راه شر، چه شده كه راه شر نزد شما محبوبتر از راه خير است ؟!
    مجلس بيست و چهارم چهارشنبه 22 رمضان المبارك 408
    1- غياث بن ابراهيم از امام صادق (ع) از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه فرمود:
    رسول خدا (ص) چون بسخنرانى مى پرداخت حمد و ثناى الهى بجاى مى آورد، و مى فرمود: آگاه باشيد كه راست ترين گفتار، كتاب خداست ، و برترين روش ، روش محمّد است ، و بدترين امور، امور تازه و نو پديد است (كه در كتاب و سنّت اثرى از آنها نيست )، و هر بدعتى گمراهى است .
    و صدايش شريفش را بلند مى كرد و گونه هايش سرخ مى گشت و قيامت و فرا رسيدن آن را ياد آور مى شد كه گويا خبر آورى براى يك لشكر است ، مى فرمود: قيامت صبح و شام بشما نزديك مى شود. سپس مى فرمود: بعثت من و قيامت مانند اين دو انگشت با هم است - و دو انگشت سبّابه خود را كنار هم مى نهاد.- هر كس مالى باقى گذارد براى اهل بيت اوست ، و هر كس ‍ وامى گذارد بر عهده من است .
    2- زيد بن علىّ بن الحسين از پدرش عليهما السّلام روايت كند كه فرمود:
    رسول خدا (ص) در مرض وفات سر خود را در دامن امّ الفضل گذاشت و از هوش رفت . قطره اى از اشك چشم امّ الفضل بر گونه حضرت افتاد. حضرت چشمان خود را گشود و باو فرمود: چه مى شود تو را اى امّ الفضل ؟ گفت : خبر مرگ خود را رسانده ، و گزارش داده ايد كه مرگتان فرا رسيده ، پس اگر حكومت از آن ماست ما را بشارت بده ، و اگر در غير ماست پس بما سفارشى فرما. پيامبر (ص) باو فرمود: شما پس از من مقهور و مستضعف خواهيد بود.
    3- ابو عقيل گويد:
    خدمت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) بوديم ، فرمود: هر آينه اين امّت بر هفتاد و سه فرقه پراكنده خواهد شد، سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست ، تمام فرقه ها گمراهند جز آن كس كه از من پيروى كند و از شيعيان من باشد.
    4- سليمان بن خالد از امام صادق از پدرانش عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت كند كه آن حضرت به على (ع) فرمود:
    اى على تو از من هستى و من از تو، دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست ، و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .
    اى على من در جنگم با كسى كه با تو بجنگد، و بر سر مهر هستم با آن كس ‍ كه با تو بر سر مهر باشد. براى تو گنجى در بهشت است و تو ذو قرنين آن هستى .
    اى على تو تقسيم كننده بهشت و دوزخى ، داخل بهشت نمى شود بجز آن كس كه تو را بشناسد و تو هم او را بشناسى ، و در آتش داخل نشود جز كسى كه تو را منكر باشد و تو نيز شناساى او نباشى . اى على تو و امامان از فرزندانت در روز قيامت بر اعراف هستيد كه مجرمان را از سيما، و مؤمنان را به علامات و نشانه ها مى شناسى . اى على اگر تو نبودى ، پس از من مؤمنان شناخته نمى شدند (زيرا دوستى آن حضرت ايمان و دشمنى وى كفر است ، پس دوستان آن حضرت مؤمنان ، و دشمنان حضرتش ‍ كافرانند).
    5- جابر بن يزيد جعفى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: از جابر بن عبد اللّه انصارى شنيدم كه مى گفت : اگر سلمان و ابو ذر براى همين كسانى كه دوستى شما را بخود مى بندند و مدّعى تشيّع هستند (علم خود يا فضائل ويژه شما را) نشر دهند، هر آينه گويند: اينان كذّاب اند، و اگر اينان (سلمان و امثال او) آنان را ببينند هر آينه گويند: آنان ديوانه اند.
    6- محمّد بن ياسين گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود كه : براى بنده چه سود باشد كه كار خوب را آشكار كند و كار زشت را پنهانى انجام دهد؟ مگر نه اينست كه وقتى بازگشت بخويشتن مى كند پى مى برد كه مطلب چنان نيست ؟! و خداى متعال مى فرمايد: ((بلكه انسان نسبت بخودش بينا است )). هر گاه باطن اصلاح شود، ظاهر نيز نيك و نيرومند مى گردد.
    مجلس بيست و پنجم دوشنبه 27 رمضان المبارك 408
    1- جابر بن يزيد گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: ابو ذر غفارى - رضى اللّه عنه - نزد كعبه ايستاد و گفت : من جندب بن سكن هستم . مردم گرد او جمع آمدند گفت : اى مردم ، اگر يكى از شما قصد سفر كند هر آينه ساز و برگ آن را فراهم سازد، آيا شما در پى ساز و برگ مناسب براى سفر آخرت خود نمى باشيد. مردى برخاست و گفت : خدا تو را رحمت كند ما را (ب آن ساز و برگ ) رهنمائى كن . ابو ذر- رحمه اللّه - گفت : گرفتن روزه اى در روزى بسيار گرم براى آن روز كه همه از قبرها بيرون آيند، و انجام حجّ بيت الحرام براى رضاى خداى متعال بخاطر امور بزرگ و مهمّ، و گزاردن دو ركعت نماز در تاريكى شب براى وحشت قبور. سخن را دو قسم كنيد: سخن خوبى كه بر زبان رانيد، و سخن بدى كه از آن لب فرو بنديد. و صدقه اى از جانب خود به مسكينى بده كه اى مسكين شايد بدان سبب از روزى سخت و دشوار نجات يابى . دنيا را دو درهمى كه بدست آورى قرار ده : درهمى كه خرج خانواده ات كنى ، و درهمى كه براى آخرت خود پيش فرستى ، و درهم سوّم زيان دارد كه سود ندارد، پس آن را مخواه . دنيا را دو كلمه قرار ده : سخنى در راه طلب حلال ، و سخنى براى آخرت ، و سوّمى زيان دارد كه سود نداد، پس آن را مطلب . سپس گفت : در فكر و انديشه بودن روزى كه ب آن نمى رسم هلاكم نموده است .
    2- واثلة بن اسقع گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: خداوند از اولاد ابراهيم اسماعيل را، و از اسماعيل كنانه را، و از كنانه قريش را، و از قريش بنى هاشم را، و از بنى هاشم مرا برگزيد و انتخاب فرمود.
    3- ابو سعيد خدرى گويد:
    در زمان رسول خدا (ص) در جايى يك كشته اى پيدا شد، حضرت با شدّت خشم بيرون شد تا بر منبر بر آمد، پس حمد و ثناى الهى بجاى آورد، سپس ‍ فرمود: مردى از مسلمانان كشته مى شود و قاتلش معلوم نمى شود؟ ب آن كس كه جانم بدست اوست سوگند كه اگر اهل آسمانها و زمين در قتل مؤمنى شركت كنند يا راضى به كشته شدن وى باشند هر آينه خداوند همگى آنان را بدوزخ افكند.
    سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست هيچ كس ديگرى را از روى ستم تازيانه نزند جز اينكه فردا روز در آتش دوزخ بهمان اندازه تازيانه خورد. سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست هيچ كس ما اهل بيت را دشمن ندارد جز اينكه خداوند او را به روى در آتش دوزخ افكند.
    4- جابر بن يزيد از امام باقر از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) به علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود:
    اى على من و تو، و دو فرزندت حسن و حسين ، و نه نفر از اولاد حسين پايه هاى دين و استوانه هاى اسلام هستيم ، هر كس از ما پيروى كند نجات يابد، و هر كس از فرمان ما سر پيچد راهش بسوى آتش خواهد بود.
    5- مالك بن ابى عامر اصبحى گويد:
    هنگامى كه علىّ بن ابى طالب (ع) از مدينه بسوى بصره (براى جنگ جمل ) روانه شدند، من كنار مغيرة بن شعبه ايستاده بودم كه عمّار بن ياسر- رضى اللّه عنه - پيش آمد و باو گفت : اى مغيره ميل و گرايش بخدا- عزّ و جلّ- دارى ؟ مغيره گفت : كجا برايم چنين چيزى خواهد بود اى عمّار؟! عمّار گفت : در اين دعوت (فرا خواندن بسوى جهاد با ناكثين در جنگ جمل ) داخل شو تا به گذشتگان برسى و بر آيندگان سرورى پيدا كنى . مغيره گفت : اى ابا اليقظان يك چيز بهتر از اين ! عمّار گفت :
    آن چيست ؟ گفت : در خانه مى رويم و درها را بروى خود مى بنديم تا حقيقت بر ما روشن شود سپس با روشنى و آگاهى بيرون مى شويم ، و چون زور آزمائى نباشيم كه بخواهد با پاره كردن زنجيرى خنده اى برانگيزد و ليكن به غم و اندوه گرفتار آيد. عمّار گفت : هرگز هرگز، آيا نادانى پس از دانائى ، و كورى پس از بينائى را برگزينيم ؟! گوش بحرف من بده ، بخدا سوگند مرا نبينى جز در صف اوّل .
    امير المؤمنين (ع) از جريان آن دو با خبر شد و فرمود: اى ابا اليقظان ، اين اعور (چپول و يك چشم ) بتو چه مى گويد؟ بخدا سوگند او پيوسته كوشش ‍ مى كند كه حق را بباطل بپوشاند و آن را وارونه و غير واقع جلوه دهد، و بچيزى از دين نياويزد مگر كه موافق دنيا باشد، اى واى ، اى مغيره ! اين دعوتى است كه هر كس را كه با آن همراهى كند بسوى بهشت مى راند. مغيره گفت : راست مى گوئى اى امير مؤمنان ، من اگر با تو نباشم هرگز عليه تو نيز نخواهم بود.
    6- جابر (جعفى ) از امام باقر از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    چون روز قيامت شود، و اهل بهشت در بهشت ، و اهل دوزخ در دوزخ جاى گيرند، بنده اى هفتاد خريف - كه هر خريف هفتاد سال است - در آتش ‍ بماند، سپس از خدا- عزّ و جلّ- درخواست كند و خدا را بخواند و گويد: پروردگارا! بحقّ محمّد و اهل بيتش از تو مى خواهم كه مرا رحم كنى .
    خدا- جلّ جلاله - به جبرئيل وحى كند كه بسوى بنده ام فرود رو، و او را از آتش بيرون آور. جبرئيل گويد: چگونه در آتش فرود روم ؟ خدا- تبارك و تعالى - مى فرمايد: من ب آتش فرمان داده ام كه بر تو سرد و سلامت باشد. جبرئيل گويد: جاى او را نمى دانم . خداوند مى فرمايد: او در چاهى از دوزخ است . جبرئيل (ع) بسوى آتش فرود مى رود و او را در حالى كه بند و زنجير شده و به رو افتاده است در آتش مى يابد، پس او را بيرون مى آورد.
    آن بنده در پيشگاه خدا- عزّ و جلّ- مى ايستد. خداى متعال مى فرمايد:
    اى بنده من چه مدّت است كه در آتش مانده اى و مرا سوگند مى دهى ؟ گويد: پروردگارا حسابش را ندارم . خدا- عزّ و جلّ- باو مى فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند كه اگر بحقّ آنان از من درخواست نمى كردى هر آينه خفّت و خوارى تو را در آتش طولانى مى ساختم ، امّا اين مطلب بر من حتم و واجب گشته است كه بنده اى از من بحقّ محمّد و اهل بيتش درخواست نكند جز اين كه آن گناهانى را كه بين من و او بوده بيامرزم (يعنى اگر حقّ النّاس نباشد)، همانا امروز تو را بخشيدم . سپس باو فرمان داده شود كه به بهشت برود.
    7- معاوية بن عمّار گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: در مدينه مردى بود بيكاره و ياوه گو كه با حرفهاى خود مردم آن شهر را مى خنداند، روزى ب آنان گفت : اين مرد- علىّ بن الحسين (ع)- مرا خسته كرده و هيچ يك از كارهايم نتوانسته او را بخنده آورد، ناگزير بايد چاره اى انديشم تا وى را بخندانم . روزى آن حضرت (ع) با دو نفر از غلامان خود عبور مى كرد، آن مرد آمد و عباى آن حضرت را از دوشش كشيد (و فرار كرد). آن دو غلام بدنبالش دويدند و عبا را گرفتند و بدوش حضرت انداختند. امام سر بزير انداخته با وقار هر چه تمامتر حركت مى كرد و چشم از زمين برنمى داشت . سپس به غلامانش فرمود: اين چه كارى بود؟ گفتند: مردى است بيكاره و ياوه گو كه اهل مدينه را مى خنداند و از اين راه نان مى خورد. فرمود: باو بگوئيد: اى واى ! همانا خدا را روزى است كه ياوه گويان در آن روز زيان خواهند ديد.
    مجلس بيست و ششم دوشنبه 2 رمضان المبارك 409
    1- فجيع عقيلى گويد:
    حسن بن علىّ بن ابى طالب عليهما السّلام فرمود:
    چون هنگام وفات پدرم رسيد شروع به وصيّت نمود، فرمود: اينها مطالبى است كه علىّ بن ابى طالب برادر محمّد رسول خدا و پسر عمو و وصى و همدم و همراه او بدان وصيّت و سفارش نموده است . و آغاز وصيّتم اين است كه گواهى مى دهم معبودى جز اللّه نيست ، و محمّد فرستاده خدا و برگزيده اوست ، خداوند او را با علم خود اختيار كرد، و او را براى اختيار و انتخاب خود برگزيد و (گواهى مى دهم ) كه خداوند مردگان را از قبرها برانگيزاند، و از مردم در مورد اعمالشان بازخواست مى كند، و او بدان چه در سينه ها نهانست داناست . اى حسن تو را- كه وصى بودن تو به تنهائى كافى است - سفارش مى كنم بدان چه رسول خدا (ص) بمن سفارش ‍ فرمود. پسر جان من چون زمانش (تحقّق وصيّت ) فرا رسد در خانه بنشين ، و بر خطاهايت گريه كن ، و نبايد كه دنيا بزرگترين همّ و فكر تو باشد. پسر جانم تو را بگزاردن نماز در وقت خود، و پرداخت زكات باهلش در هنگام حلول وقتش ، خاموشى در برابر امور ترديد آميز و اشتباه برانگيز، و ميانه روى در عمل ، و رعايت عدالت در خشنودى و خشم ، و خوشرفتارى با همسايگان ، و مهمان نوازى ، و مهربانى به تهيدستان و رنجديدگان بى بضاعت ، و حفظ پيوند با فاميل ، و دوستى و همنشينى با فقراء و مساكين ، و فروتنى كه از برترين عبادات است ، و كوتاه داشتن آرزو، و ياد آورى مرگ ، و زهد و بى رغبتى بدنيا، سفارش مى كنم كه همانا تو در گرو مرگ ، و هدف بلاء، و مغلوب مرض و بيمارى هستى . و تو را به ترس از خدا در نهان و آشكار كارت سفارش مى كنم ، و از شتاب در گفتار و كردار نهى مى نمايم ، و چون كار آخرتى پيش آمد در انجام آن بشتاب ، و چون كار دنيائى پيش آمد شتاب نورز و خوب فكر كن تا به رشد و خير خودت در آن كار برسى . و از جاهائى كه بودن تو در آن موجب متّهم شدن توست و نيز از مجلسى كه بدان گمان بد مى رود بپرهيز كه همنشين ناباب همنشين خود را دگرگون سازد. پسر جانم براى خدا كار كن ، و از سخن ناروا دورى گزين ، و بكارهاى پسنديده امر كن ، و از زشتى ها نهى نما، و با برادران دينى در راه خدا برادرى كن ، و نكوكار را بخاطر نيكوكاريش دوست بدار، و با فاسق بجهت حفظ دين خود مدارا بنما، و او را در دل دشمن دار، و در اعمال خود از وى فاصله بگير تا مثل او نباشى .
    از نشستن در سر كوى و برزن بپرهيز، و بحث و جدل را با كسى كه عقل و دانشى ندارد رها ساز پسر جانم در زندگانى و نيز در عبادت خود راه اعتدال و ميانه روى را پيش گير، و در عبادت بكارى كه مداوم و مورد توان توست بپرداز، و پيوسته خاموش باش تا سالم بمانى ، و كردار نيكى براى خودت پيش فرست تا غنيمت برى ، و نيكى را يادگير تا آگاهى يابى ، و در هر حال ياد خدا باش ، با خردسالان خانواده ات مهربان باش ، و بزرگسالانشان را احترام بگذار، و طعامى را مخور تا اينكه پيش از خوردن چيزى از آن را صدقه دهى . پيوسته به روزه دارى بپرداز كه آن زكات بدن و سپر روزه دار (از آتش دوزخ ) است ، و با نفس خود جهاد كن ، و از همنشين خود در حذر باش ، و از دشمنت دورى گزين ، و بر تو باد به مجالسى كه در آنها ياد خدا مى شود، و فراوان دعا كن . پسر جانم راستى كه چيزى از خير خواهى و نصيحت را از تو فرو گذار ننمودم ، و اينك زمان جدائى من و تو فرا رسيده است . تو را به برادرت محمّد (ابن حنفيّه ) سفارش بخير مى كنم كه او برادر و فرزند پدر تو است ، و از ميزان دوستى من نسبت باو، باخبرى .
    و امّا برادرت حسين كه او فرزند مادر توست (و نيازى بسفارش ندارد)، و بيش از اين در اين باره سفارش نمى كنم ، خداوند كفيل من بر شماست ، و از او مى خواهم كه شما را به صلاح آورد، و شرّ جفاكاران سركش را از شما باز دارد، و صبر را پيشه سازيد تا خداوند خودش زمام امر را بدست گيرد (حكومت را بدست اهلش بسپارد). و هيچ حركت و نيروئى نيست جز بخداى برتر و بزرگ .
    2- ابو على همدانى گويد:
    عبد الرّحمن بن ابى ليلى حضور امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) برخاست و گفت : اى امير مؤمنان از شما پرسش مى كنم تا چيزى از شما فرا گيرم ، و البتّه منتظر بوديم كه چيزى در باره كار خودت بفرمائى امّا چيزى نفرمودى . آيا از كار خويش بما خبر نمى دهى كه آيا (اين سكوت شما) بجهت سفارشى است از جانب رسول خدا (ص) يا بنظر خودتان چنين رسيده است ؟ همانا ما در باره شما گفتار فراوانى گفته ايم ، و مطمئن ترين آنها همان است كه از زبان خودتان بشنويم و از شما بپذيريم . ما مى گفتيم : اگر حكومت پس از رسول خدا (ص) بدست شما مى رسيد احدى با شما به نزاع نمى پرداخت ، بخدا سوگند اگر از من بپرسند نمى دانم چه بگويم ؟ آيا چنين پندار برم كه اين قوم نسبت ب آنچه كه در آنند از شما شايسته ترند؟ اگر چنين گويم پس بچه جهت رسول خدا (ص) در بازگشت از حجّة الوداع شما را نصب نمود و فرمود:
    ((اى مردم هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست )). و اگر شما از آنان نسبت بدان چه كه در آنند شايسته ترى پس براى چه ولايت آنها را بپذيريم ؟ امير المؤمنين (ع) فرمود: اى عبد الرّحمن همانا خداى متعال پيامبر خود (ص) را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت بمردم از شايستگى خود باين لباسم شايسته تر بودم ، و همانا از جانب پيامبر خدا (ص) بمن سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخّر خود نموديد، بخاطر اطاعت از خدا اقرار كنم و بپذيرم . و همانا نخستين چيزى كه پس از آن حضرت (يا پس از غصب خلافت ) از حقّمان كاسته و ضايع شد و ابطال حقّ ما در خمس بود، و پس ‍ چون كار ما سست گشت چوپانى چند از قريش در ما طمع ورزيدند. و همانا مرا حقّى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگيرى بمن بازگردانند مى پذيرم و بانجامش برخيزم و آن تا مدّت معلومى ادامه خواهد يافت ، و من بسان مردى هستم كه از مردم در مدّت معيّنى طلبى دارد، اگر در پرداخت مال او تسريع كنند آن را بگيرد و سپاسشان گويد؛ و اگر به تأ خير اندازند بالا خره آن را مى ستاند بدون اينكه ديگر مورد سپاس قرار گيرند، و مانند مردى باشم كه راه سهولت و نرمى را پيش گيرد امّا در نظر مردم بسان حيوان چموشى جلوه مى كند.
    جز اين نيست كه هميشه حقّ از اين راه شناخته مى شود كه طرفداران اندكى از مردم دارد، پس هر گاه سكوت كردم از من صرف نظر كنيد، كه اگر مطلبى پيش آيد كه نيازمند پاسخ باشيد شما را هدايت خواهم كرد، پس تا آنگاه كه من دست مى دارم شما نيز دست از من بداريد. عبد الرّحمن گفت : اى امير مؤمنان بجان خودت سوگند كه شما همان طور كه پيشينيان گفته اند:
    ((بجانت سوگند كه هر كس را خواب بود بيدار نمودى ، و بگوش هر كس كه گوشى شنوا داشت رسانيدى )).
    3- ابو عبيده گويد:
    نابغه جعدى از جمله كسانى است كه در دوران جاهليّت خدا پرست بودند، وى شرابخوارى و مستى را زشت مى شمرد، و از بت پرستى و قمار بازى دورى مى جست ، و سخنى اين چنين در جاهليّت گفته است :
    ((سپاس خدائى راست كه او را انبازى نيست ، هر كس اين را نگويد بخودش ‍ ستم كرده است )). وى هميشه از دين ابراهيم (ع) و روش پاك و خالصانه و عادلانه او ياد مى نمود، و روزه مى گرفت ، و آمرزش مى طلبيد، و از كارهاى لغو و بيهوده اى كه اهل جاهليّت مى كردند جدّا پرهيز داشت ، او حضور رسول خدا (ص) رسيد و گفت : ((خدمت رسول خدا رسيدم آنگاه كه هدايت آورد، و كتابى را مى خواند كه همچون كهكشان گسترده و نورانى بود)). ((بحدّى مجاهده كردم كه من و همراهانم ، احساس نمى كرديم كه ستاره سهيل كى طلوع و غروب مى كند)). ((و رو به تقوا آوردم و از هيچ كافرى هراس نكردم ، و هميشه ديگران را از آتش دوزخ ميهراساندم )). و ابو عبيده گويد: نابغه اعتقاد به على (ع) داشت ، و پس از وفات رسول خدا (ص) در جنگ صفّين با امير المؤمنين (ع) شركت نمود. پس در يك شب بسيار سخت پياده شد و مى گفت :
    ((تمامى اهل كوه و بصره و مردم عراق مى دانند، كه على (ع) بزرگمرد نجيب آنجاست )). ((او سرورى بزرگوار و سپيد روى و درخشان چهره است ، و مهر و صداق مادر او وى را بر ديگر زنان برترى و فزونى بخشيده بود)).
    ((او گرامى ترين كسانى است كه كمر بميان بسته اند، (اى على ) اين گروه بتو ستم نموده و هرگز هشيار نگشته اند)). ((شما را پيشدستى و آنان را نيز پيشدستى و سبقتى است ، و اين مطلب را همه اين ياران مى دانند)).
    ((شما براه هدايت پيش رانديد، و آنها هم پيش راندند براهى كه پايان آن به بدست آوردن عراق نمى انجامد)). ((در ميان ملّتى كه عادت آن نفاق و دوروئى است ))
    4- حسين يا حسن بن عطيّه )) گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: كرامتهاى اخلاقى ده چيز است ، و اگر بتوانى همه آنها را دارا باشى پس چنان باش ، زيرا كه گاهى اين امور در مرد هست و در فرزندش نيست ، و گاه در فرزند هست و در پدرش نيست ، و گاه در بنده وجود دارد و در آزاده نيست . عرض شد: اى پسر رسول خدا آنها كدام است ؟ فرمود: راستگوئى ، صداقت در شجاعت و دلاورى (در جنگ و جهاد) ، باز گرداندن امانت ، پيوند با خويشان ، دعوت ميهمان ، طعام دادن به سائل ، مقابله به نيكى در برابر كارهاى خوب ديگران ، دفاع از حقّ و حرمت همسايه ، دفاع از حقّ و حرمت دوست ، و بالاترين همه آنها حيا و شرم است .
    5- ابو امامة گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: شش چيز است كه هر كس به يكى از آنها عمل كند، در روز قيامت از وى دفاع كند تا او را به بهشت داخل سازد، گويد: اى پروردگار من اين شخص در دنيا به من عمل مى كرده است :
    نماز، زكات ، حجّ، روزه ، ردّ امانت ، و پيوند با خويشان .
    6- مسعدة بن زياد گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه از تفسير اين آيه :
    ((پس خداى را حجّت رساست )) از آن حضرت پرسش شد، فرمود: خداى متعال در روز قيامت به بنده گويد: بنده من آيا مى دانستى ؟ پس اگر گويد: آرى ، باو مى فرمايد: پس چرا بدان چه مى دانستى عمل نكردى ؟ و اگر گويد: نمى دانستم و جاهل بودم ، باو مى فرمايد: چرا نياموختى تا عمل كنى ؟ پس ‍ او را محكوم نمايد، و اين است حجّت رسا.






  3. #13
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مجلس بيست و هفتم شنبه 7 رمضان المبارك 409
    1- سلمان فارسى - رضى اللّه عنه - گويد:
    پيامبر (ص) به من فرمود:
    چون صبح كردى بگو: ((خداوندا تو پروردگار منى ، شريكى براى تو نيست ، ما صبح كرديم و تمامى ملك ها از آن خداست كه شريك ندارد)) سه بار اين را بگو، و بهنگام شب نيز همين را بگو، كه اين كلمات كفّاره گناهانى است كه در فاصله ميان آنها انجام شده است .
    2- محمّد بن جعفر از پدرش امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود:
    مدّتى رسول خدا (ص) يكى از يارانش را نديد، پس از چندى او را ديد، فرمود: علّت غيبت و تأ خير تو چه بود؟ عرض كرد: بيمارى و تهيدستى اى رسول خدا، پيامبر (ص) باو فرمود: آيا به تو دعائى نياموزم كه چون بدان دعا كنى خداوند بيمارى را از تو ببرد و فقر و تهيدستى را از تو دور سازد؟ گفت : آرى ، پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا. رسول خدا (ص) فرمود: بگو: ((هيچ حركت و قوّتى نيست جز بخدا و از جانب او، توكّل كردم بر آن زنده اى كه هرگز نميرد، سپاس خدائى راست كه فرزند نگيرد، و انبازى در ملك و سلطنت ندارد، و براى او سرپرستى بجهت پستى و خوارى او نيست ، و او را تكبيرى بسزاى گو)).
    3- عبد اللّه بن عبّاس گويد كه از پيامبر (ص) شنيده است كه مى فرمود:
    همانا بهشت سال به سال به جهت حلول ماه رمضان زينت و آرايش ‍ مى شود، چون شب اوّل ماه رمضان فرا رسد بادى كه آن را مثيره گويند از زير عرش مى وزد كه برگ درختان بهشت را بهم مى زند و حلقه درهاى بهشت را مى كوبد، پس آوائى از آنها شنيده شود كه هرگز شنوندگان بهتر از آن نشنيده اند، حوران (زنان سياه چشم ) بهشتى از جايگاه خود بيرون شوند تا بر مكانهاى بلند بهشت بايستند و صدا زنند: آيا خواستگارى بسوى خدا آمده تا خدا او را همسر كرامت كند؟ سپس گويند: اى رضوان (دربان بهشت ) امشب چه شبى است ؟ او لبّيك گويان ب آنان پاسخ دهد سپس ‍ گويد: اى حوران نيك سيرت و نيكو صورت امشب شب اوّل ماه رمضان است كه درهاى بهشت براى روزه داران امّت محمّد (ص) گشوده شده است . خدا عزّ و جلّ باو فرمايد: اى رضوان درهاى بهشت را بگشا، اى مالك (دربان دوزخ ) درهاى دوزخ را بروى روزه داران امّت محمّد ببند، اى جبرئيل به زمين فرود رو، و سركشان شياطين را در بند و زنجير كن ، سپس ‍ همگى را در امواج خروشان بيفكن تا روزه امّت حبيب مرا تباه نسازند. و خداوند تبارك و تعالى در هر شب از ماه رمضان سه بار مى فرمايد: آيا درخواست كننده اى هست تا خواسته اش را بدو ببخشم ؟ آيا توبه كننده اى هست تا توبه اش را بپذيرم ؟ آيا آمرزش طلبى هست تا وى را بيامرزم ؟ كيست به دارائى كه تهيدست نيست و به وفاكننده اى كه ظالم نيست قرض ‍ دهد؟ (منظور خود خداست ).
    و خداوند در پايان هر روز از ماه رمضان به هنگام افطار هزار هزار بنده را از آتش آزاد كند ، و چون شب جمعه و روز جمعه شود در هر ساعتى از آن هزار هزار نفر را از آتش آزاد سازد كه همگى مستحقّ عذاب مى باشند، و چون روز آخر ماه رمضان فرا رسد خداوند در آن روز به تعداد افرادى كه از اوّل تا آخر آن ماه آزاد ساخته آزاد مى نمايد.
    و چون شب قدر شود خدا- عزّ و جلّ- جبرئيل را فرمان دهد تا در ميان جمعى از فرشتگان به زمين فرود آيد، و با او پرچمى سبز رنگ است ، پس ‍ آن پرچم را بر پشت كعبه بكوبد. و جبرئيل ششصد بال دارد كه دو بال آن را جز در شب قدر باز نكند، و در آن شب آن دو بال را بگشايد، و آن دو بال از مشرق و مغرب فراتر برود، و جبرئيل (ع) در چنين شبى فرشتگان را به اطراف عالم گسيل دارد و آنان به هر ايستاده و نشسته ، و هر نمازگزار و ذكر گوئى سلام كنند، و با آنان دست دهند و دعاى ايشان را آمين گويند تا سپيده صبح سر زند. پس چون صبح بدمد جبرئيل (ع) صدا زند: اى گروه ملائكه كوچ كوچ ، گويند: اى جبرئيل خداوند نسبت به درخواستهاى مؤمنين از امّت محمّد چه كرده است ؟ گويد: خداى متعال امشب به آنان نظر رحمت كرده و از آنان گذشت نموده و گناهانشان را آمرزيده است مگر چهار كس را. رسول خدا (ص) فرمود: و اين چهار كس : شرابخوار، و عاقّ والدين ، و كسى كه قطع رحم كرده ، و كينه توز ميباشند. و چون شب عيد فطر كه شب جوائز نام دارد فرا رسد خداوند پاداش عمل كنندگان را بدون حساب و شمارش ‍ ببخشد. و چون صبح روز عيد فرا رسد خداوند فرشتگان را در تمام شهرها برانگيزد، پس در زمين فرود آيند و سر كوچه و گذرها بايستند و گويند: اى امّت محمّد بسوى پروردگار كريم براى نماز عيد بيرون شويد كه او پاداش ‍ فراوان دهد، و گناهان بزرگ را بيامرزد. و چون سوى محلّ برگزارى نماز عيد روند خدا عزّ و جلّ به ملائكه فرمايد: اى ملائكه من پاداش يك اجير وقتى به وظيفه اش عمل كند چيست ؟ گويند: معبودا و سيّدا پاداش او آن است كه اجر او را بطور كامل عطا كنى . خدا عزّ و جلّ فرمايد: اى ملائكه من شما را گواه مى گيرم كه من پاداش اين را كه در ماه رمضان روزه گرفتند و بنماز ايستادند خرسندى و آمرزش خودم قرار دادم . و مى فرمايد: اى بندگانم از من درخواست كنيد، به عزّت و جلالم خودم سوگند شما امروز در اين گردهم آئى خود براى آخرت و دنيايتان هر چه از من بخواهيد به شما ببخشم ، و عزّتم سوگند تا آن زمان كه مرا مراقب خود بدانيد و از من بترسيد گناهان و عيوب شما را بپوشانم ، به عزّتم سوگند كه شما را از عذاب پناه دهم و در نزد كسانى كه در دوزخ جاودانند رسوا نسازم ، باز گرديد كه همگى بخشيده شده ايد، شما مرا خشنود ساختيد و من از شما خشنود گشته ام . پس ملائكه بدين بخششى كه خداوند باين امّت به هنگام افطار ماه رمضان عنايت فرموده يك ديگر را بشارت داده و تبريك گويند.
    4- حنش بن معتمر گويد:
    بر امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) در حالى كه در رحبه (محلّى در كوفه ) تكيه زده بود داخل شدم و گفتم : السّلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة اللّه و بركاته ، چگونه صبح كردى ؟ حضرت سربلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح كردم در حالى كه دوستدار دوستان ، و صبركننده بر دشمنى دشمنانمان هستم ، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتى و گشايش است ، و دشمن ما بناى كار خود را بر پايه اى نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است ، اين بناى او بر لب پرتگاهى است كه وى را در آتش دوزخ مى افكند.
    اى ابا المعتمر براستى كه دوست ما نمى تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نمى تواند ما را دوست بدارد، همانا خداى متعال دلهاى بندگان را بر دوستى ما سرشته ، و دست از يارى دشمن ما شسته ، پس دوست ما توان دشمنى ما، و دشمن ما توان دوستى ما را ندارد، و هرگز دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك دل نگنجد زيرا كه ((خداوند براى يك مرد دو دل در درونش ننهاده است )) تا با يكى گروهى را و با ديگرى دشمنان همان گروه را دوست بدارد.
    5- أ صبغ بن نباته - رحمه اللّه - گويد:
    روزى امير المؤمنين (ع) سخنرانى كرد، پس حمد و ثناى الهى بجاى آورد و بر پيامبر (ص) درود فرستاد سپس فرمود: اى مردم سخنم را بشنويد، و كلامم را خوب فرا گيريد، و همانا تكبّر و خود فروشى از نشانه هاى گردنكشى و زور نمائى است ، و نخوت و بزرگ منشى از تكبّر است . شيطان دشمنى حاضر و آماده است كه شما را به باطل دلخوشى مى دهد، هان كه هر مسلمانى برادر مسلمان ديگر است ، و پس القاب زشت بر هم ننهيد، و دست از يارى هم نشوئيد، كه همانا شرايع و قوانين دين يكى است ، و راههاى آن همراه است ، هر كس آن را پيش بگيرد به حقّ و هدف خود مى رسد، و هر كس رهايش سازد از جادّه حق بدر رود، و هر كس از آن جدا شود تباه و نابود مى گردد. مسلمان در امانت خيانت نورزد، و در وعده تخلّف نكند، و در سخن دروغ نگويد. ما خاندان رحمتيم ، گفتار ما حقّ، و كردار ما عدل است . خاتم پيامبران از ماست ، و پيشوايان اسلام و امينان كتاب خدا در ميان مايند. شما را بسوى خدا و پيامبرش ، و جهاد با دشمنش ، و سختگيرى و پايدارى در امرش ، و طلب خرسنديش ؛ و برپادارى نماز، و پرداخت زكات ، و حجّ خانه خدا، و روزه ماه رمضان ، و پرداخت كامل في به اهلش دعوت مى كنيم .
    هان كه از همه شگفت تر آنكه معاوية بن ابى سفيان اموى و عمر و بن عاص ‍ سهمى مردم را به خونخواهى پسر عمويشان (عثمان ) بر مى انگيزند ، و بخدا سوگند كه من هرگز با رسول خدا (ص) مخالفت نورزيدم ، و هرگز در كارى از وى سر نپيچيدم ، جان خود را در مواردى سپر او ساختم كه زورمندان و شجاعان از آن عقب مى نشستند، و بنده هاى بدنها از آن مى لرزيد، و البتّه به نيرويى بود كه خداوند به من كرامت نموده بود و بر اين بخشش او را سپاس مى گزارم . و پيامبر (ص) در حالى قبض روح شد كه سر مباركش در دامن من بود، و خودم با اين دستهايم غسل او را بعهده گرفتم ، فرشتگان مقرّب در اين امر ياريم مى دادند.
    و بخدا سوگند كه هيچ امّتى پس از پيامبرش اختلاف نكرد جز اينكه گروه باطل بر گروه حقّ غلبه يافت مگر آنكه خدا بخواهد.
    عمّار ياسر- رضى اللّه عنه - برخاست و گفت : أ مير المؤمنين شما را آگاه ساخت كه امّت با وى وفادار نخواهد ماند. پس مردم با بينائى كامل از هم جدا شدند.
    6- سعيد بن مسيّب گويد:
    شنيدم مردى از ابن عبّاس در باره علىّ بن ابى طالب (ع) پرسش كرد و او گفت : علىّ بن ابى طالب بر دو قبله (بيت المقدس و كعبه ) نماز خواند، و در هر دو بيعت (بيعت قبل از هجرت و بيعت رضوان ) شركت جست ، و هرگز بتى نپرستيد، و قمارى نباخت ، او بر آئين پاك توحيد بدنيا آمد، و باندازه چشم بهم زدنى شرك نياورد. آن مرد گفت : سؤ ال من از اينها نبود، سؤ ال من از اين است كه او شمشير بر دوش نهاده و با حالت تبختر و تكبّر به بصره وارد شد و چهل هزار نفر را در آنجا كشت ، سپس بسوى شام رفت و در برخورد با سران و بزرگان عرب چنان آنان را درهم كوفت تا همه را كشت ، سپس بسوى نهروان روانه گرديد و با اينكه آنان مسلمان بودند همه را تا آخرين نفر به قتل رساند.
    ابن عبّاس گفت : على نزد تو داناتر است يا من ؟ گفت : اگر على را از تو داناتر مى دانستم از تو پرسش نمى كردم ! ابن عبّاس - رضى اللّه عنه - به خشم آمده تا حدّى كه خشمش شدّت گرفت و گفت : مادر به عزا على به من علم آموخته است ، علم او از جانب رسول خدا (ص) است ، و رسول اللّه (ص) را خداوند از بالاى عرش خود آموزش داده است ، بنا بر اين علم پيامبر (ص) از جانب خدا، و علم على از جانب پيامبر (ص)، و علم من از جانب على است ، و علم تمام ياران محمّد (ص) در برابر على (ع) همچون قطره اى است در برابر هفت دريا.
    7- ابو بصير گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: خداى متعال به عيسى بن مريم (ع) وحى فرستاد: اى عيسى از چشمان خود اشك ، و از دل خود خشوع و فروتنى را بمن ببخش ، و آنگاه كه بيكاران و هرزه گويان در حال خنده و خوشى هستند تو سرمه اى از غم بر چشم خود بكش ، و بر بالاى قبر مردگان بايست و با فرياد بلند آنان را صدا بزن شايد از ايشان پند شايسته خود را بگيرى ، و بگو كه من هم در زمره آيندگان به اينان خواهم پيوست .
    مجلس بيست و هشتم دوشنبه 9 رمضان المبارك 409
    1- ابو اسحاق همدانى از پدرش از امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود:
    سه دسته از گناهان است كه در كيفر آن عجله و شتاب گردد و به آخرت تأ خير نيفتد: ناراضى ساختن پدر و مادر، و ستم بر مردم ، و ناسپاسى در برابر احسان ديگران .
    2- مسعدة بن صدقه از امام صادق و آن حضرت از پدرش امام باقر عليهما السلام روايت كند كه فرمود:
    نجاشى پادشاه حبشه نزد جعفر بن ابى طالب و يارانش فرستاد و آنها را بسوى خود خواند، آنان داخل شدند. نجاشى در خانه اش بروى خاك نشسته و لباسهاى كهنه اى به تن داشت . جعفر بن ابى طالب گفت :
    چون او را بدين حال مشاهده كرديم نگران شديم ، وى چون نگرانى و پريدگى رنگ چهره ما را مشاهده كرد، گفت : سپاس خدائى را كه محمّد (ص) را يارى داد و چشم مرا بدو روشن نمود، آيا شما را مژده ندهم ؟ گفتم : چرا اى پادشاه .
    گفت : در همين ساعت يكى از مأ موران مخفى من از سرزمين شما آمد و به من خبر داد كه خداوند پيامبرش محمّد (ص) را يارى و پيروزى داد و دشمنش را هلاك ساخت ، و فلانى و فلانى ، و فلانى اسير، و فلانى و فلانى و فلانى كشته شدند، و اين برخورد در يك وادى بنام بدر واقع شده است ، گويا او را در همان سرزمينى مى بينم كه در آنجا براى آقاى خودم كه مردى از بنى ضمره بود گوسفند مى چرانيدم . جعفر گفت : اى پادشاه صالح چرا شما را با اين لباسهاى كهنه بر روى خاك نشسته مى بينم ؟ گفت : اى جعفر ما در آنچه خداوند بر عيسى عليه السلام فرستاده يافته ايم كه : از جمله حقوق خداوند بر بندگانش آن است كه چون نعمتى ب آنان داد براى خدا تواضع و فروتنى كنند. و چون خداوند نعمت وجود پيامبرش محمّد (ص ) را به من ارزانى داشت ، اين فروتنى را به كار بستم .
    چون اين خبر به پيامبر (ص) رسيد به اصحابش فرمود: همانا صدقه براى صاحبش فزونى زايد پس صدقه دهيد تا خدا شما را رحمت كند، و فروتنى براى صاحبش رفعت فزايد، پس فروتنى كنيد تا خدا شما را رفعت دهد. و گذشت عزّت صاحبش را افزون كند پس گذشت كنيد تا خدا عزيزتان گرداند.
    3- مسعدة بن صدقه گويد:
    از امام صادق (ع) خواستم دعائى بمن بياموزد تا در كارهاى بزرگ و مهم بدان دعا كنم ، آن حضرت اوراق عتيقه اى چند به من داد و فرمود: مطالب آن را بنويس كه اين دعاى جدّم على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام در امور مهمّ و بزرگ است . من آن را عينا به همان صورت نوشتم ، و هرگز چيزى مرا به رنج و مشقّت نيفكند و فكرم را مشغول نساخت جز اينكه آن دعا را خواندم و خداوند غم و اندوه و گرفتارى مرا برطرف ساخت و خواسته ام را بر آورد. و آن دعا اين است : (دعاى 48 صحيفه سجاديه ) (خداوندا هدايتم كردى ، من غافل شدم ، و پندم دادى من دل سخت شدم ، و بخششهاى جميل و زيبا بمن نمودى من نافرمانى نمودم ، و خطاهاى مرا بمن شناساندى من در گناه اصرار ورزيدم ، سپس بگناهانم پى بردم و آمرزش طلبيدم و تو نيز گذشت نمودى ، دوباره بگناه بازگشتم و تو پوشاندى . خداى من ! پس سپاس از آن توست ، در وادى هلاكت بار خود پا نهادم ، و به درّه هاى تباه ساز خويش فرو رفتم ، و با ورودم در اين وادى ها در معرض خشم و مؤ اخذه ، و با فرو رفتنم ، در اين درّه ها در معرض عقوبات و كيفرهاى تو قرار گرفتم ، و با اين حال واسطه ام براى آشتى با تو توحيد است ، و دستاويزم همين است كه شريكى برايت نياورده ، و معبودى در كنارت نگرفته ام . از خودم بسوى تو گريخته ام ، و البتّه كه گنهكار بسوى تو مى گريزد، و تو پناه كسى هستى كه بهره خويش را تباه ساخته است .
    خداى من سپاس از آن توست ، بسا دشمنى كه تيغ كينش بر سرم آهيخته ، و دم خنجرش برايم تيز نموده ، و نوك سلاحش برايم برّان ساخته ، و موادّ زهرهاى كشنده اش برايم بهم آميخته ، و تيرهاى نشانگيرش بسويم پرتاب نموده ، و چشمان حراستش از پائيدن من بهم نخفته ، و عزم چشاندن ناخوشيها و فرو ريختن زهرهاى كشنده در گلويم را به دلش نشانده است . خداى من ! پس به ناتوانى من در تحمّل بلاهاى گران ، و به زبونى من در انتقام از كسى كه قصد ستيزم دارد، و به تنهائيم در شما فراوانى از آنان كه به دشمنيم برخاسته و بلائى را كه هرگز انديشه ام را در آن بكار نبرده ام برايم تهيّه ديده ، نگريستى ، پس ابتداء ياريم دادى ، و با نيروى خويش پشتم را محكم نمودى ، سپس لبه تيز تيغش را برايم كند ساختى ، و او را پس از جمع و همبستگى اش تنها گذاردى ، و گامم را بر سرش نهادى (كنايه از آنكه مرا بر او چيره ساختى )، و آنچه تير بسوى من انداخته بود بخودش بازگرداندى ، و او را پس زدى در حالى كه هنوز خشم او فرو نخفته ، و آتش كينش سرد نگشته بود، و او انگشت خشم بدندان گزيده ، و در حالى كه سپاهيانش باو بيوفائى نموده و ياريش ندادند عقب نشست و پا بفرار گذاشت . و چه بسا ستمگرى كه با تزويرهايش بر من يورش آورده ، و دامهاى شكارش را برايم گسترده ، و مواظبت و مراقبت خويش بر من گمارده ، و همچون درنده اى كه در كمين شكار خود نشسته تا فرصتى براى دريدن طعمه اش بيابد در كمينم نشسته است ، خداى من ! پس تو را همى خواندم در حالى كه از تو يارى جستم ، و بسرعت اجابت تو مطمئن بودم ، و مى دانستم كه هر كس در سايه حمايت تو جاى گيرد ستم نبيند، و هر كس به سنگر يارى و انتقام تو پناه برد هرگز مضطرب و نگران نگردد، و تو با قدرت خود مرا از همه شدائد و سختيهاى او حفظ نمودى . و چه ابرهاى ناخوشيها را زدودى ، و چه پرده هاى اندوه و غمى را كنار زدى ! تو چنانى كه از كرده هايت بازخواست نشوى . از تو درخواست شد پس عطا كردى ، و درخواست نشد خودت ابتداء بخشيدى ، و از فضل و عطايت خواسته شد و دريغ نداشتى . تو جز احسان نياوردى ، و من جز آلودگى به حرامهاى تو و تجاوز از حدود و احكامت و غفلت از مژده هايت چيز ديگرى نداشتم .
    خداى من ! پس سپاس از آن چون تو توانائى است كه مغلوب نگردد، و بردبارى كه شتاب نكند. اينجا جايگاه كسى است كه به تقصير و كوتاهى نمودن ، معترف ، و در مورد تباهى حقوق تو بر عليه خويش گواه است .
    بار الها! من به دين بلند پايه محمّدى بتو تقرّب مى جويم ، و براه و روش ‍ روشن علوى بسوى تو روى مى آورم ، پس از شر آنچه آفريده اى ، و از شر آن كس كه بمن سوء قصد نموده پناهم ده ، كه اين كار در برابر قدرت گسترده ات ، بر تو گران نيايد، و در برابر توانائيت دشوار نباشد، و تو بر هر چيز توانائى . بار الها! تا آنگاه كه زنده ام مى دارى با ترك معاصى مورد رحمت خويشت قرارم ده ، و با ترك برنج افكندن خويش در آنچه بكارم نمى آيد بر من ترحّم نما، و دقّت نظر در آنچه كه تو را از من خرسند مى سازد روزيم همى گردان ، و دلم را به حفظ كتابت بر همان گونه كه بمن آموخته اى همراه ساز، و چنانم كن كه كتاب تو را بگونه اى كه ترا از من خشنود سازد بخوانم ، و چشمم را بدان نور بخش ، و گوشم را فراگير آن ساز، و سينه ام را بدان گشاده گردان ، و بدان غم از دلم بردار، و زبانم را بدان گويا ساز، و بدنم را بدان بكار گير، و آنقدر قدرت و توانائى در من نه تا انجام اينها را برايم آسان كند، كه هيچ حركت و نيروئى جز بتو نيست .
    بار الها! شب و روز، و دنيا و آخرت ، و سرانجام و قرارگاهم را در سلامتى و بركتى از جانب خودت قرار ده . بار الها! تو پروردگار و مولا و سرور و آقا، و آرزو و معبود، و پناه و پشتيبان ، و آفريننده و ياور، و مورد اعتماد و اميد منى . زندگى و مرگ ، و گوش و چشمم از آن تو و براى توست ، و روزى من بدست تو، و كارم در دنيا و آخرت در اختيار توست . با قدرت خود مالكم گشتى ، و با تسلّط خود بر من قدرت يافتى ، در كارهايم قدرت بدست توست ، و اختيارم بكف توست ، هيچ كس بدون رضا و خواست تو حركتى نتواند، با مهر تو رحمتت را، و با رحمت تو خشنوديت را آرزومندم ، و اينها را با عمل خود آرزو نمى كنم ، عمل من از ياريم ناتوان است ، و چگونه اميد بندم بچيزى كه از ياريم ناتوان باشد! از تهيدستى و ناتوانى و زياده روى در كارم و از آنچه كه خود بهتر از من مى دانى بتو شكايت دارم ، و همه اينها از جانب خود من است ، پس مرا از اينها كفايت كن . بار الها! مرا از رفقاى حبيب خودت محمّد (ص) و خليل خودت ابراهيم (ع) قرار ده ، و در روزى كه همه بيتابى كنند و بهراسند مرا از امان داده شدگان قرار ده و امانم بده ، و بمژده ات مژده ، و در سايه ات ده ، و بارها سازيم از آتش نجاتم بخش ، و هيچ گونه بدى بمن مرسان ، و خوارم مساز، و از دنيا مرا سلام بدار، و در قيامت دليل مرا بر زبانم جارى ساز، و بفكر و ياد خودت مرا يادآور نما، و راه راحتى و آسايش را برايم آسان ساز، و از رنج و سختى دورم بدار، و تا زنده ام به نماز و زكات توفيقم ده ، و براى انجام عبادت خويش مرا موفّق ساز، و در دانائى و رضاى خويش بكارم گير، و از فضل خود روزيم كن ، و در قيامت رو سپيدم گردان ، و ب آسانى از من حسابخواهى كن ، و بخاطر كردار زشتم آبرويم را مريز، و براهنمائى خودت مرا راه بنما، و در دنيا و آخرت با سخنى ثابت و پاينده (كلمه توحيد كه در اعماق دل جاى دارد) پايدارم بخش . و آنچه را دوست ميدارى به نزدم محبوب ساز، و هر چه را خوش ندارى در نظرم مبغوض دار، و در كارهاى مهمّ دنيا و آخرت كفايتم كن ، و برايم در نماز و روزه و دعا و عبادت و شكر و دنيا و آخرتم بركت نه ، و مرا در جايگاهى پسنديده (مقام شفاعت ) برانگيز، و دليلى قوى و يارى دهنده برايم قرار ده ، و از ظلم و جهل و اسراف در كارم بگذر، و از فتنه زندگى و مرگ خلاصم كن ، و از گناهان آشكار و نهان نجاتم بخش ، و در قيامت از دوستانت قرارم ده ، و كردار شايسته اى را كه بمن ارزانى داشته اى مداوم گردان ، و با روزى حلال از حرام بى نيازم ساز، و با چيزهاى پاك از پليديها كفايتم كن .
    با روى كريم و گرامى خود بمن رو كن ، و روى مبارك از من مگردان ، و براه راست خويش رهنمائيم كن ، و نسبت ب آنچه دوست دارى و مى پسندى توفيقم بخش . بار الها! پناه مى برم بتو از خودنمائى و شهرت طلبى ، و بزرگ منشى ، و برترى جوئى ، و تكبّر، و فخر فروشى ، و گردان فرازى ، و طغيان از فراوانى نعمت ، و خودبينى ، و زور گوئى ، پس اى پروردگار من از همه اينها نجاتم ده . و پناه مى برم بتو از عجز (يا فسق و فجور) و بخل ، و خسيسى ، و حسد، و حرص ، و هم چشمى ، و دغلى و پناه مى برم بتو از طمع ، و فرومايگى ، و آزمندى ، و بيتابى ، و كجروى ، و ذلّت و سرگردانى . و پناه مى برم بتو از ستم ، و سركشى ، و ظلم ، و دشمنى ، و فساد، و اعمال زشت ، و كردار ناپسند. و پناه مى برم بتو از خيانت ، و عدوان ، و طغيان .
    پروردگارا! و پناه مى برم بتو از معصيت ، و قطع رابطه ، و هرزگيها و گناهان . و پناه مى برم بتو از گناه و بزهكارى ، و از حرام و ناروا، و پليد، و از آنچه كه دوست ندارى . پروردگارا! و بتو پناه مى برم از شرّ و مكر و سركشى و ستم و دشمنى و دام و مأ موران و سپاه شيطان . و پناه مى برم بتو از گزند هر آنچه از چهار پا و خزنده يا جنّ و آدمى كه جنبش دارد و تو خود آفريده اى . و پناه مى برم بتو از شر آنچه كه از آسمان فرود آيد و آنچه كه ب آسمان بالا رود، و از شرّ هر چه كه در زمين آفريده شده و آنچه كه از آن برون آيد. و بتو پناه مى برم از شرّ هر كاهن ، و ساحر، و اسرار جو، و شعبده باز، و جادوگر. پروردگارا! و بتو پناه مى برم از شرّ هر حسود، و سركش ، و ياغى ، و هم چشم ، و ظالم ، و تجاوزگر، و منحرف (يا زورگو). و پناه مى برم بتو از كورى ، و از كرى ، و گنگى ، و پيسى ، و خوره ، و شكّ، و ترديد. و پناه مى برم بتو از بيحالى ، و سستى ، و ناتوانى ، و كوتاهى كردن ، و شتاب ، و تباه سازى ، و تقصير، و كندى . و بتو پناه مى برم از شرّ هر آنچه كه در آسمانها و زمين و ما بين آنها و زير زمين آفريده اى . پروردگارا! و بتو پناه مى برم بتو از فقر، و نياز، و تهيديستى ، و گدائى ، و به هرز رفتن ، و بينوائى . و پناه ميبرم بتو از كاستى ، و خوارى ، و پناه مى برم بتو از تنگى ، و سختى ، و بند، و حبس ، و دستگيرى ، و زندان ، و گرفتارى ، و هر مصيبتى كه طاقت صبر آن را ندارم . اى پروردگار عالميان دعايم را مستجاب كن .
    خداوندا! آنچه از تو خواستيم بما عطا كن ، و باندازه جلال و عظمت خود از فضل خود بر ما بيفزا، و بحقّ اين سخن حقّ كه : ((معبودى جز تو نيست كه عزيز و حكيم هستى )).
    4- محمّد بن سلّام گويد:
    از شريح قاضى شنيدم كه مى گفت : هر كس از برادر خود درخواستى كند هر آينه خويش را به بندگى سپرده است ، پس اگر حاجتش را برآورد وى را بنده خود ساخته ، و اگر برنياورد او را خوار نموده است ، و در اين صورت هر دو خوار شده اند، و اين به خوارى ردّ سؤ ال ، و آن بخوارى نياز خواهى . سپس ‍ اين شعر را خواند:
    ((آن كس كه آبروى خويش ريخته در برابر آن هيچ چيزى عوض نتواند گرفت )).






  4. #14
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((چگونه مى تواند عوض بگيرد آنكه نزد تو آمده و درخواست نموده كه در اين صورت ذلّت و خوارى ، و آبروى او را بهاى اين سودا قرار داده است )).
    5- مينا غلام عبد الرّحمن بن عوف زهرى گويد:
    عبد الرّحمن بمن گفت : مينا! آيا تو را بحديثى كه از پيامبر (ص) شنيدم خبر ندهم ؟ گفتم : چرا.
    گفت : از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: من درختى هستم كه فاطمه شاخه ، و على بارور ساز آن ، و حسن و حسين ميوه ، و دوستانشان از امّت من برگهاى آن هستند- خداوند از همه آنان خرسند باد-.
    مجلس بيست و نهم چهارشنبه 11 رمضان المبارك 409
    1- شدّاد بن اوس گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ گفتن نيمى از ميزان عمل است ، و الحمد للّه گفتن آنان را پر مى كند.
    2- سعيد بن مينا از گروهى از يارانش روايت كند كه گفت :
    تنى چند از قريش از جمله عتبة بن ربيعه و اميّة بن خلف و وليد بن مغيره و عاص بن سعيد راه را بر رسول خدا (ص) گرفتند و گفتند: اى محمّد بيا تا ما معبود تو را بپرستيم و تو نيز معبود ما را بپرست و با هم در امر (حكومت ) شريك گرديم ، پس اگر ما بر حقّ بوديم تو بهره خود را از آن يافته اى ، و اگر تو بر حقّ بودى ما نيز به بهره خود از آن رسيده ايم . خدا- تبارك و تعالى - اين آيه را فرستاد: ((بگو اى كافران ، من نمى پرستم آنچه را شما مى پرستيد، و نه شما مى پرستيد آنچه را من مى پرستم - تا آخر سوره ...))، و سپس ابىّ بن خلف با استخوان پوسيده اى كه بدست خود داشت سوى حضرت آمد و آن را با دست نرم كرد و سپس بدان دميد و گفت : اى .
    محمّد گمان دارى پروردگار تو اين استخوان را پس از اين حالت كه ديدى زنده مى كند؟ خداى متعال اين آيه را فرستاد: ((و براى ما مثل زده - و آفرينش خود را فراموش نموده - گفت : چه كسى استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند؟ بگو زنده مى كند آن را همان كس كه اوّلين بار آفريدش و او به هر آفريده اى داناست ...)) تا آخر سوره (ياسين ).
    3- كميل بن زياد نخعى گويد:
    در مسجد كوفه با امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) بودم پس از آنكه نماز عشاء را خوانده بوديم ، و حضرت دست مرا گرفت تا از مسجد بيرون شديم ، حركت كرديم تا به پشت شهر كوفه رسيديم ، و آن حضرت در راه كلمه اى با من سخن نگفت ، چون به صحرا رسيد نفسى بلند برآورد سپس ‍ فرمود:
    اى كميل اين دلها بسان ظرفهائى است فراگيرنده ، و بهترين دلها آن است كه فراگيريش بيشتر باشد. آنچه مى گويم فراگير و در خاطر بسپار: مردم بر سه دسته اند. عالم خداشناس كه حقّا بدين او عمل مى كند، و دانش آموزى كه در راه نجات پا نهاده ، و فرومايگان نادانى كه در پى هر سر و صدائى مى افتند، و به هر سو كه باد بيايد ميل مى كنند، نه از پرتو دانش روشنى گرفته اند، و نه به ستون استوارى پناه برده اند.
    اى كميل ، دانش از مال بهتر است ، زيرا دانش از تو پاسدارى ميكند، امّا تو بايد از مال پاسدارى كنى . انفاق از مال آن را كاهش مى دهد، ولى انفاق از دانش (كه آموزش است ) بر آن مى افزايد. اى كميل دوستى عالم خيرى است كه بدان وسيله براى خدا ديندارى شود، و آن در دنيا براى صاحبش ‍ طاعت خدا فراهم آورد، و پس از مرگ خوش نامى برايش بيادگار گذارد.
    اى كميل ، سود مال با زوال آن از بين مى رود، اى كميل ، مال اندوزان مرده اند، و علماء تا روزگار باقى است پايدارند، ظاهرا وجودشان مفقود است ، ولى امثال و يادگارهايشان در دلها موجود است . آه آه همانا در اينجا- و با دست اشاره به سينه اش فرمود- دانشى فراوان نهفته است كه كاش ‍ افرادى شايسته فرا گرفتن آن مى يافتم ، بلى ، ب آدم زيرك و تيزهوش ‍ دسترسى دارم ولى در مورد اين دانش ويژه از او اطمينان ندارم كه مبادا ابزار دين را براى دنياى خود بكار گيرد، و با دلائل الهى بر آفريدگانش ، و با نعمتهاى خداوند بر بندگانش غلبه كند، تا در نتيجه بندگان ضعيف خدا او را بجاى ولىّ حق دوست نزديك خود بگيرند. و يا به پيرو حكمت ، كه به ريزه كاريهاى آن بينا نيست و در برخورد با اوّلين شبهه ترديد در دلش راه مى يابد، هان كه نه اين و نه آن هيچ كدام تاب تحمّل علم را ندارند، بنا بر اين شخص ديگرى نماند جز كسى كه حريص در لذّات و تسليم شهوات است ، يا آن كس كه فريفته و سرگرم جمع آورى و انباشتن مال است و از حافظان دين نيست ، هيچ چيزى جز دام هاى چرنده به آنان شبيه نيست ، بدين ترتيب دانش با مرگ حاملان آن مى ميرد.
    آرى خداوندا! تو هرگز زمين را از قائم به حجّت كه يا ظاهر است و مشهود و يا پنهان است و مستور خالى نمى گذارى تا دلائل واضح و آشكار خداوندى باطل نگردد، كه اين گروه كمترين تعداد و بزرگترين نقش و مقام و منزلت را دارند، و خداوند بوسيله آنان دلائل و نمودارهاى خود را حفظ مى كند تا آنان نيز آنها را به افرادى نظير خود بسپارند، و در دلهاى اشباه خود بكارند. علم و دانش از راه حقيقت به آنان روى آورده ، پس با نسيم روح افزاى يقين هم آغوش گشته اند، آنچه را مردم خوشگذران سخت و دشوار مى خوانند آنان سهل و آسان مى انگارند، و به چيزهائى كه نادانان از آنها وحشت دارند ايشان خو گرفته اند، و با تن هائى كه جان آنها به ملكوت اعلى آويخته است در دنيا بسر مى برند، آنان جانشينان خداوند در زمين و دعوت كنندگان بدين او هستند. آه ، آه ! چقدر مشتاق ديدارشان هستم ، من براى خودم و شما از خداوند آمرزش مى طلبم . سپس دستش را از دستم بيرون كشيد و فرمود: هر گاه دلت خواست راه بيفت .
    4- عمر بن علىّ بن ابى طالب از پدرش (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    اى على خداوند بدست ما دين را پايان دهد همچنان كه بدست ما آغاز كرد، بسبب ما خداوند ميان دلهاى شما پس از دشمنى و كينه توزى الفت مى اندازد.
    5- ابو بكر ابن انبارى گويد:
    از علىّ بن هامان شنيدم كه اين اشعار را از قول مازنى مى خواند: (ترجمه اشعار):
    ((هر گاه آنچه را كه خوش ندارم از دنيا نپذيرم خشم و ناخشنوديم بر روزگار بدراز كشد.))
    ((چندان به رنجها و سختيها آموخته گشته ام كه با آنها خو گرفته ام ، و در نتيجه ، برخورد سالم با شدائد مرا بدست صبر سپرده است )).
    ((و انس با آزارها دلم را جهت پذيرش آزار گشاده ساخته ، هر چند كه گاهگاهى سينه ام از آن به تنگ آيد)).
    ((و نااميديم از مردم مرا بسرعت كار و عنايت خداوندى كه نمى دانم از كجا مى رسد اميدوار ساخته است )).
    مجلس سى ام شنبه 14 رمضان المبارك 409
    1- محمّد بن عجلان گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: خوشا بحال آن كس كه (شكر) نعمت خدا را به ناسپاسى تبديل نكرد ، خوشا بحال كسانى كه در راه خدا با هم دوستى مى كنند.
    2- ابن عبّاس گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: اى فرزندان عبد المطّلب من براى شما از خداوند خواسته ام كه نادان شما را دانش عطا كند، و آن كس از شما را كه به حقوق خداوند قيام نموده ثابت قدم بدارد، و گمراه شما را هدايت نمايد، و شما را مردمى دلير و بخشنده و دلسوز و مهربان قرار دهد. هان بخدا سوگند اگر مردى ميان ركن و مقام بر سر دو پاى خود نماز بسيار گزارد امّا با دشمنى شما اهل بيت خدا را ملاقات كند همانا داخل دوزخ گردد.
    3- محمّد بن زيد طبرى گويد:
    در خراسان خدمت امام علىّ بن موسى الرضا عليهما السّلام بودم و گروهى از بنى هاشم از جمله اسحاق بن عبّاس بن موسى نيز نزد آن حضرت حضور داشتند، و حضرت به اسحاق فرمود: اسحاق بمن گزارش رسيده كه شما مى گوئيد كه ما معتقديم كه : مردم بنده ما هستند! نه ، بخويشاونديم با رسول خدا (ص) سوگند من هرگز چنين نگفته ، و از هيچ كدام از پدرانم چنين نشنيده ام ، و از احدى از آنان خبر ندارم كه چنين فرموده باشد، ولى ما مى گوئيم : مردم بنده ما هستند در اطاعت از ما (همان طور كه هر بنده زرخريدى از صاحبش فرمان مى برد) و ياور ما هستند در دين . اين مطلب را هر كه شنيده بايد به غائبان برساند.
    4- محمّد بن زيد طبرى گويد:
    از امام علىّ بن موسى الرّضا (ع) شنيدم كه در توحيد خداى سبحان سخن مى گفت ، فرمود: آغاز پرستش خدا شناخت اوست ، و ريشه شناخت خدا- جلّ اسمه - او را به توحيد و يگانگى شناختن است ، و نظام توحيد او نفى هر گونه حدّ و مرزى از اوست ، زيرا عقل گواه است كه هر محدودى مخلوق است ، و هر مخلوق گواه است كه او را خالقى است كه خود مخلوق نيست ، آن كس كه حدوث و پيدايش در او راه ندارد همان است كه از ازل بوده و سابقه نيستى برايش متصوّر نيست . پس خدا را پرستش نكرده آن كسى كه ذات او را به وصف كشيده و به مخلوقات شبيه داند، و او را به يگانگى نشناخته آن كس كه در جستجوى حقيقت ذات وى برآيد (زيرا چنين پندارد كه او هم شبيه مخلوقات بوده و دسترسى به حقيقت ذات وى ممكن است )، و به درك حقيقت او نرسيده آن كس كه او را تشبيه و تمثيل كند، و تصديق به او ننموده آن كس كه براى وى مرزى بشناسد، و به سوى او روى نگردانده آن كس كه با يكى از حواس به وى اشاره كند (زيرا او را جاى مخصوصى نيست ، و هر سو رو كنى جمال يار بينى )، و او را قصد نكرده آن كس كه وى را شبيه چيزى بداند، و او را نشناخته آن كس كه وى را دارى بعض و جزء بداند و مركّب از اجزاء بشناسد، و او را نجسته آن كس كه وى را در ذهن و وهم خود تصوير نمايد. هر چيز كه ذات و چيستى او شناخته شود مصنوع و مخلوق است ، و هر چيز كه وجودش وابسته به غير باشد معلول است چه او را علّتى است .
    با ساخت و كار و آثار خدا بر وجودش استدلال شود، و با خردها اعتقاد به شناختش حاصل آيد، و با فطرت و نهاد توحيدى حجّت و دليل او ثابت و استوار گردد.
    آفرينش خدا مخلوقات را، خود پرده اى ميان او و آنهاست ، و ميزان جدائى خدا از آنها جدائى و عدم تناسب ميان ذات او و آنهاست ، و آغاز گرفتنش ‍ خلقت آنها را دليل است كه وى را آغازى نيست ، زيرا كه هر موجودى كه آفرينش او ابتدائى داشته از آفريدن مثل خود ناتوان است ، پس نامهاى او نوعى تعبير از ذات او، و افعال و آثار وى جهت تفهيم و اثبات وجود اوست .
    بتحقيق كه خداى متعال را نشناخته آن كس كه محدودش دانسته ، و از مرز شناسائى بيرون رفته آن كس كه او را در حيطه وهم خويش پنداشته ، و در باره او به خطا رفته آن كس كه حقيقت ذاتش را جسته . و هر كس گويد: ((او چگونه است )) تشبيهش نموده ، و هر كه گويد: ((براى چه بوده )) هر آينه معلولش شناخته ، و هر كه گويد: ((از كى بوده )) همانا در زمانش گنجانده ، و هر كه گويد: ((در چيست )) هر آينه او را در ضمن و ضميمه چيزى نهاده ، و هر كه گويد: ((تا كجاست )) برايش پايانى پذيرفته ، و هر كه گويد: ((تا چيست )) البتّه كه برايش حدّ و مرز ساخته ، و هر كس برايش غايتى شناسد محاط و محدودش دانسته ، و هر كس محاط و محدودش بداند حقّا كه در باره او راه الحاد پوئيده (و از جاده پهناور شناخت حقّ بدور افتاده است ).
    خداوند با دگرگونى مخلوق دگرگون نگردد، و با حدّ و مرز داشتن محدود حدّ و مرز نپذيرد، او يگانه است نه يگانه عددى ، آشكار است نه بمعناى مباشرت ، و خودنمائى ميكند نه با ظهورى كه با ديده توانش ديد، و باطن است نه بطور جدا بودن از چيزها، جدا و دور است نه به مسافت ، نزديك است نه بنزديكى مكانى ، لطيف است نه بلطافت جسمانى ، موجود است نه چون موجودات كه سابقه نيستى داشته ، فاعل است نه از راه جبر و بى اختيارى ، اندازه گير و طرح ريز است نه بيارى انديشه ، تدبيركننده است نه بحركت (اعضاء)، اراده كننده است نه با عزم و تصميم گيرى (در انديشه )، خواستار و خواهان است نه با اراده و تصميم ، يابنده است نه با حواس ، شنواست نه با آلت (گوش )، بينا است نه با ابزار (چشم ).
    زمانها با او همراه نباشد (چه او بوده و زمانى نبوده )، و مكانها او را در بر نگيرد، و چرت و پينكى او را نر بايد، و صفات زائده (يا توصيف آفريدگان ) او را محدود نسازد، و ابزار و ادوات سودى بوى نرساند، بودش بر هر زمانى پيشى گرفته ، و وجودش بر عدم سبقت داشته ، و ازليّت وى از ابتداى زمان جلوتر بوده .
    از اينكه آفريدگانش را شبيه آفريده دانسته شود كه خودش شبيه و نظيرى ندارد، و از اينكه ميان اشياء و ضدّيّت انداخته دانسته شود كه خود ضدّى ندارد، و از اين كه مقارنت ميان امور، برقرار ساخته روشن مى شود كه او را قرينى نيست .
    روشنى را با تاريكى ، و سرما را با گرما ضدّ هم ساخت ، و ميان اشياء دور از هم الفت و هماهنگى انداخته ، و اشياء نزديك بهم را از هم جدا ساخته . اين اشياء با پراكندگى و جدائى خود بر جدا ساز خود دلالت كنند، و با هماهنگى خود بر هماهنگ آورنده خود رهنما باشند، خدا- عزّ و جلّ- فرموده : ((و از هر چيز جفت آفريديم شايد ياد آور شويد )). ذاريات : 49.
    معنى و مفهوم ربوبيّت خداوندى در او بود آنگاه كه اصلا مربوبى نبود، و حقيقت الهيّت را داشت آنگاه كه مأ لوهى نبود ، و معناى عالميّت را دارا بود آنگاه كه معلومى نبود. معناى خالقيّت را از آن زمان كه دست به آفرينش ‍ زده ، و نيز معناى پديد آورنده را از آن زمان كه پديده ها را آفريده مستحقّ نگشته است (بلكه پيش از آنكه مربوبى و معلومى و مخلوقى و حادثى باشد ضدّ اين معانى بر ذات احديّت صديق مى كرده چه او واجب الوجود است و واجب الوجود هر صفت كمالى را بذاته داراست نه اينكه توسّط غير براى او حاصل مى آيد). زمان او را از آفريدن پنهان نسازد (در آفرينش او زمان مدخليّت ندارد)، و هيچ زمانى او را بفعل خود نزديك نسازد (منتظر رسيدن وقت انجام كارى نگردد زيرا همه زمانها در برابر فعل او مساوى هستند و گذشته و حال و آينده نسبت بذات او معنى ندارد)، و اميدوارى (بوجود چيزى ) براى انجام كارى او را از عمل باز ندارد (بلكه ايجاد بفرمان اوست و چون بخواهد مى شود)، و افعال وى با زمان محدود نگردد (كى دانست ، كى قدرت يافت ، كى مالك شد)، و هيچ زمانى ذات و صفت و فعل او را در خود نگيرد و محدود نسازد (چرا كه او خود فاعل و خالق زمان است )، و چيزى او را قرين و همراه نباشد (زيرا كه هيچ چيز در مرتبت خداى متعال نيست ).
    هر ويژگى و اثرى كه در مخلوق ديده مى شود در خالقش وجود ندارد، و هر چيز كه در مخلوق امكان وجود دارد از خالق او ممتنع است . حركت و سكون بر وى جريان نيابد، و چگونه چيزى بر او راه يابد كه خودش آن را بجريان انداخته است ؟ يا چگونه باز داشت كند او چيزى كه خودش آن را آفريده ؟ (حركت و سكونى را كه او آفريده بخود او باز نگردد و بر ذات او حاكم نشود) كه در غير اينفرض ذات او داراى تفاوت و تغاير مى گشت (گاهى متحرّك و گاهى ساكن مى شد، و اين مستلزم جسمانيّت است )، و هر آينه ذات او از معناى ازليّت دور مى شد و ازليّت بر ذات او صدق نمى نمود، و ديگر براى خالق جز معناى مخلوق بودن چيزى بجاى نمى ماند.
    اگر پشتى براى او فرض شود همانا جلو و پيش نيز براى او فرض خواهد شد و اگر درخواست تماميّت براى او شود نقصان گريبانگير او خواهد گشت .
    چگونه سزاوار معناى ازليّت مى شود آن كس كه حدوث نسبت به او ممتنع نيست ؟ و چگونه اشياء را ايجاد مى كند آن كس كه خود از آفريده شدن امتناع ندارد؟ اگر معانى و صفات مخلوقين باو تعلّق گيرد هر آينه نشانه مصنوع در او بر پا شود، و در اين صورت بجاى اينكه چيزى بر وجود او دليل باشد خودش دليل بر وجود ديگرى خواهد شد. در گفتار محال و خلاف حقّ حجّت و دليلى وجود ندارد، و پرسش از چنين سخنى پاسخى نخواهد داشت . معبودى جز اللّه نيست كه بلند مرتبه و بزرگ است و درود خداوند بر محمد پيامبر و آل پاكش باد
    5- محمّد بن عبد اللّه مأ مونى گويد:
    پدرم اين اشعار را از قول مأ مون برايم خواند: (ترجمه اشعار):
    ((با صبر، تمام ناخوشاينديهاى روزگار را دور ساز، شايد روزى فرا رسد كه هرگز ناخوشايندى نبينى )).
    ((چه بسا جوانى كه روى خود بپوشاند و ديده ها ميل بدايدار او داشته باشند، در حالى كه او بسى بد چهره و زشت روست )).
    ((و چه بسا اديبى دانشمند از ترس پاسخگوئى زبانش را مهار كند، در حالى كه بسى سخنور و خوش بيان است )).
    ((و چه بسا آدمى متين از آزارها بظاهر لبخند زند، در حالى كه نهاد وى از سوزش آن آزار بدرد و فغان آمده است )).
    مجلس سى و يكم دوشنبه 16 رمضان المبارك 409
    1- بريد بن معاويه عجلى از امام باقر از پدرانش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى متعال مى فرمايد: كار نيك هديّه اى از جانب من بسوى بنده مؤمن خودم است ، پس اگر آن را پذيرفت ، اين از رحمت و جانب من بسوى بنده مؤمن خودم است ، پس اگر آن را پذيرفت ، اين از رحمت و جانب من است ، و اگر آن را ردّ نمود به سبب گناه خودش از آن محروم مانده است ، و اين محروميّت از خود اوست نه از من ، و هر بنده اى را كه آفريدم و به راه ايمان هدايتش كردم ، و اخلاق او را نيكو ساختم ، و به بخل گرفتارش ننمودم همانا خير او را خواسته ام .
    2- سعد بن أ بى وقّاص (سعد بن مالك ) گويد:
    از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: فاطمه پاره تن من است ، هر كه او را شاد سازد مرا شاد ساخته ، و هر كه او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است ، فاطمه عزيزترين آفريدگان نزد من است .
    3- ابو اسحاق همدانى گويد:
    چون امير المؤمنين على بن ابى طالب - عليه الصّلاة و السّلام - محمّد بن ابى بكر را به حكومت مصر و حومه آن گمارد نامه اى برايش نوشت و به او دستور فرمود كه آن را بر مردم مصر بخواند و به آنچه در آن نامه به وى سفارش فرموده عمل نمايد، و آن نامه چنين است :
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از بنده خدا امير مؤمنان على بن ابى طالب به مردم مصر و محمّد بن ابى بكر: سلام بر شما، من اوّلا بنزد شما اللّه را كه معبودى جز او نيست سپاس مى گويم . و بعد، شما را به تقواى الهى سفارش ‍ مى كنم در آنچه كه نسبت به آن مسئوليد [ و در گرو آن هستيد ] و بسوى آن بازمى گرديد: كه خداى متعال مى فرمايد: ((هر نفسى در گرو كار خويش ‍ است )) ، و مى فرمايد: ((و خداوند شما را از عذاب خود بر حذر مى دارد، و بازگشت بسوى خداست )) ، و مى فرمايد: ((به پروردگار تو سوگند كه هر آينه از تمامى آنها باز خواست مى كنيم از آنچه كه مى كرده اند.)) اى بندگان خدا بدانيد كه خدا- عزّ و جلّ- از خرد و كلان اعمالتان از شما بازخواست مى كند، پس اگر عذاب كند ما ظالم تريم (و ظلم ما از مقدار عذاب او افزون است )، و اگر ببخشايد (بعيد نيست چه ) او ارحم الرّاحمين است .
    بندگان خدا! نزديكترين حالات بنده به آمرزش و رحمت زمانى است كه به طاعت خدا عمل مى كند، و خالصانه توبه مى نمايد. بر شما باد به تقوا كه آن جامع خيراتى است كه غير آن چنين نيكى ها در بر ندارد، و خيراتى از خيرات دنيا و آخرت با آن بدست آيد كه با غير آن بدست نيايد، خدا- عزّ و جلّ- فرمود: ((ب آنان كه تقوا پيشه كرده اند گفته شود: پروردگارتان چه فرستاد؟ گويند: خير را، براى آنان كه نيكى كردند در اين دنيا پاداش نيكى است و البتّه پاداش سراى آخرت بهتر است و جايگاه پرهيزكاران چه خوب جايگاهى است )). بندگان خدا! بدانيد كه مؤمن بخاطر سه پاداش كار مى كند: يا بجهت خير دنيا است كه البتّه خداوند او را بپاداش عمل خود در دنيا مى رساند، خداى سبحان در باره ابراهيم (ع) فرموده : ((پاداش او را در دنيا باو داديم ، و همانا او در آخرت از شايستگان است )) . پس هر كس براى خدا كار كند خداوند پاداش او را در دنيا و آخرت بدو ببخشايد، و امور مهمّ او را كفايت نمايد، كه همانا خدا- عزّ و جلّ- فرموده : ((اى بندگانى كه ايمان آورده ايد پرواى خدايتان پيشه كنيد، براى آنان كه خوبى كردند در اين دنيا پاداش نيكى است ، و زمين خدا پهناور است (كه هر كس نتواند در سرزمينى از آن اطاعت خدا كند به سرزمينى ديگر رود)، براستى كه پاداش بى حساب و بطور كامل صبر پيشگان داده خواهد شد)). پس خداوند آنان را بدان چه كه در دنيا بديشان عطا كند در آخرت به محاسبه نخواهد كشيد، خداى عزّ و جلّ فرموده : ((براى آنان كه كار نيك كردند پاداشى نيك و افزونى (از پاداش ) خواهد بود)) پس پاداش نيك همان بهشت است ، و افزونى پاداشى است كه در دنيا بديشان مرحمت مى فرمايد. و يا بجهت خير آخرت است ، كه خدا- عزّ و جلّ- بهر كار نيكى گناهى را از (نامه عمل ) آنان پاك سازد، خداى - عزّ و جلّ- فرموده : ((همانا كارهاى نيك گناهان را مى برد، اين يك تذكّر براى يادآوران است )) ، تا اينكه چون روز قيامت فرا رسد كارهاى نيكشان بحساب آنان منظور شود، سپس خداوند به عدد هر كار نيكى پاداش آن را ده برابر تا هفتصد برابر ب آنان ارزانى دارد و خدا- عزّ و جلّ- فرموده : ((اين (اضافات ) پاداشى از جانب پروردگار توست ، و اينها بخششى است حساب شده (كه پس از بحساب منظور شدن اعمال نيك خودشان اين پاداش اضافه ب آنان داده شده است )، و نيز فرموده : ((براى آنان پاداشى دو چندان است بجهت كارهاى خوبى كه كرده اند، و آنان در غرفه هاى بهشتى در كمال امن و امان بياسايند)). پس به اين همه پاداش روى آوريد- خدا شما را رحمت كند- و براى دستيابى ب آن كار كنيد، و با نشاط هر چه تمامتر بسوى آن بشتابيد . و بدانيد- اى بندگان خدا- كه پرهيزكاران به تمام نيكيهاى دنيوى و آخروى دست يافته اند، آنان با اهل دنيا در دنيايشان شريكند، ولى اهل دنيا با آنان در آخرتشان شركت ندارند. خداوند از دنيا ب آن اندازه كه كفايتشان كند و بى نيازشان گرداند براى آنان مباح ساخته و اجازه مصرف و استفاده داده و فرموده است : ((بگو چه كسى زيورهاى خدا را كه براى بندگانش آورده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است ، بگو همه اينها در دنيا از آن كسانى است كه ايمان آورده اند (هر چند كفّار نيز بطفيلى آنان از آن بهره برند) و در آخرت بطور خالص و منحصرا براى مؤمنين است ، و اين چنين آيات و نشانه ها را براى گروهى كه دانايند تفصيل و توضيح مى دهيم )). آنان ببهترين وجهى در دنيا سكونت جسته ، و به نيكوترين صورت از آن بهره مند شده اند، با اهل دنيا در دنياشان شريكند، در كنار آنان از پاكيزه ترين خوراكها مى خورند و از تميزترين نوشيدنيها، مى نوشند، و از بهترين لباسها مى پوشند، و در برترين منزلها سكونت مى كنند، و بهترين همسران را اختيار مى كنند، و برترين سوارى ها را سوار مى شوند، با اهل دنيا و مثل آنان از لذّت دنيا بهره مى برند، و فردا روز همجوار خدايند، از خدا آرزو و درخواست مى كنند و خداوند آرزوهايشان برآورد، و دعا و درخواستى از آنان را ردّ نكند، و هيچ بهره اى از لذّت را از آنان دريغ ننمايند. پس اى بندگان خدا بچنين چيزها هر صاحب خردى مشتاق است، و براى دستيابى ب‏آن به پرواى الهى عمل مى‏كند، و لا حول و لا قوّة الّا باللّه "و هيچ حول و قوّه‏اى جز از جانب خدا نيست". بندگان خدا! اگر پرواى الهى پيش گيريد، و حقّ پيامبرتان را در باره خاندان حضرتش محفوظ داريد، هر آينه خدا را ببهترين وجه پرستش نموده‏ايد، و به بهترين صورت ياد كرده، و به نيكوترين روش سپاس گفته، و به بالاترين درجات صبر و شكر دست يازيده‏، و به برترين درجه جهد سعى و كوشش ‍ نموده ايد، هر چند كه ديگران نمازشان از شما طولانى تر، و روزه داريشان از شما بيشتر باشد، زيرا كه شما از آنان پرهيزكارتر، و نسبت به اولى الامر و امامان خود خير خواه تريد.






  5. #15
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    بخدا سوگند ما زمام امور خود را بدست شما نسپرديم ، و شما را در ابدان و اموال و اديان خود حاكم نكرديم كه بروش جبّاران و زورگويان در آنها عمل كنيد، (حال ديگر چاره اى نداريم ) جز اينكه صبر پيشه مى سازيم تا مدّت (حكومت شما) بسر آيد، و پايان كارتان فرا رسد، و دوران محنت تمام گردد، و هر گوينده اى از شما را روزى است كه وى را از آن گريزى نيست ، و او را كتابى (نامه عملى ) است كه ناچار آن را خواهد خواند، كتابى كه هيچ خرد و كلانى را فرو گذار نكرده و همه را بشمار آورده است ((و بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه بكدامين سرانجامى گرفتار آيند)) شعراء: 227.
    راوى گويد: سپس يكتن از مأ موران ويرا دستگير كرد، و اين آخرين ديدار ما از آن مرد بود و ديگر ندانستيم حالش چه شد.
    7- علىّ بن محمّد هرمزانى از امام سجّاد از پدرش امام حسين عليهما السّلام روايت كند كه آن حضرت فرمود:
    چون فاطمه دخت پيامبر (ص) بيمار شد به على (ع) وصيّت نمود كه امر او را كتمان ، و خبرش را پوشيده دارد، و كسى را از بيمارى حضرتش آگاه نسازد، و آن حضرت چنين كرد. و خود حضرت
    او را پرستارى مى كرد و اسماء و بنت عميس - رحمها اللّه - پنهانى چنان كه فاطمه (ع) وصيت نموده بود- آن حضرت را كمك كار بود. پس چون هنگام وفات آن حضرت فرا رسيد به امير المؤمنين (ع) وصيّت كرد كه شخصا كار او را بدست گيرد، و او را شبانه بخاك سپارد، و قبرش را ناپيدا سازد (با زمين يكسان كند كه جايش معلوم نباشد). پس امير المؤمنين (ع) خود اين كار را بعهده گرفته و حضرت را بخاك سپرد، و محلّ قبر او را ناپيدا ساخت . چون دست مبارك از خاك قبر برفشاند اندوه و غم بر دلش هجوم آورد، پس سيلاب اشك بر گونه اش جارى ساخت ، و رو بجانب قبر رسول خدا (ص) گرداند و گفت :
    ((اى رسول خدا از من بر تو سلام باد، و سلام باد بر تو از جانب دخترت و حبيبه ات و نور ديده ات و زائرت و كسى كه در آرامگاه تو در ميان خاك خفته و آن كس كه خداوند زود رسيدن بتو را برايش برگزيده است . يا رسول اللّه صبرم در فراق دخت برگزيده ات كاسته شده ، و تاب و توانم در فراق سرور زنان به سستى گرائيده جز اينكه در تأ سى من به سنّت تو و در اندوهى كه با جدائى تو بر من فرود آمد جاى صبر و بردبارى (بر عزاى فاطمه ) باقى است ، همانا من تو را در لحد
    آرامگاهت نهادم پس از آنكه جان مقدّست بر روى سينه ام جارى گشت (هنگام جاندادن سرت بسينه من چسبيده بود)، و ترا بادست خود بزير خاك پنهان نمودم ، و خودم شخصا امورت را بعهده گرفتم ، آرى در كتاب خدا آيه اى است كه سبب مى شود مصيبت ها را با آغوش باز بپذيريم : ((ما همه از آن خدائيم و همه بسوى او باز خواهيم گشت )) بقرة : 156. راستى كه امانت پس گرفته شد، و گروگان دريافت گشت ، و زهرا خيلى سريع از دستم ربوده شد. اى رسول خدا اكنون ديگرى چقدر اين آسمان نيلگون و زمين تيره و در نظرم زشت جلوه مى كند! امّا اندوهم هميشگى گشته ، و شبم به بيدارى كشيده ، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آنگاه كه خداوند همان سرايى را كه تو در آن مقيم گشته اى برايم برگزيند. غصّه اى دارم . بس ‍ دلخراش ، و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدائى افتاد، من بخداوند شكوه مى برم .
    و بزودى دختر تو از همدستى امّتت عليه من و غصب حقّ خودش بتو گزارش مى دهد، پس احوال را از او جويا شو، كه بسى غمهاى سوزانى كه در سينه داشت و راهى براى پخش آن نمى يافت ، و بزودى بازگو خواهد نمود، و البتّه خداوند داورى مى كند و او بهترين داوران است .
    اى رسول خدا بر تو درودى مى فرستم ، درود وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، بنا بر اين اگر باز گردم از روى ملامت و دلتنگى
    نيست ، و اگر بمانم از روى بدگمانى به وعده اى كه خداوند به صبر پيشگان داده نباشد، و البتّه كه صبر مباركتر و زيباتر است . و اگر بيم غلبه چيره شوندگان بر ما نبود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشكافند) ماندن در نزد قبر تو را بر خود لازم مى نمودم ، و در كنار آن به اعتكاف بسر ميبردم ، و بر اين مصيبت بزرگ همچون مادرى فرزند از دست داده مى ناليدم . در برابر ديد خدا دخترت پنهانى بخاك سپرده گشته ، و حقّش ‍ بزور ستانده مى شود، و آشكارا از ارث خود محروم مى گردد، و حال آنكه هنوز از عهد تو ديرى نپائيده و ياد تو فراموش نگشته است .
    پس اى رسول خدا بسوى خداوند شكوه مى برم . و بهترين صبر صبر بر ماتم تو است ، و صلوات و رحمت و بركات خداوند بر تو و بر او (فاطمه ) باد)).
    8- محمّد بن عطيّه گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) فرموده است : مرگ ، كفّاره گناهان مؤمنان است .
    9- داود بن قاسم جعفرى - رحمه اللّه - گويد:
    از حضرت علىّ بن موسى عليهما السّلام شنيدم كه مى فرمود: از جمله مطالبى كه امير المؤمنين (ع) به
    كميل بن زياد فرموده اين است كه فرمود: كميل ! برادر (واقعى ) تو دين توست ، پس هر طور كه مى خواهى از دين خود احتياط و محافظت بعمل آورد.
    مجلس سى و چهارم شنبه 26 شعبان 410
    1- احمد بن عبد العزيز از امام صادق (ع) روايت كند كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود:
    هيچ عملى همراه با تقوا اندك بشمار نيايد، و چگونه اندك شمرده شود چيزى كه مورد قبول (خداوند) واقع مى گردد؟!
    2- سماعة بن مهران گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: از نشانه هاى يقين
    آنست كه مردم را با بخشم آوردن خدا- عزّ و جلّ- خشنود نسازيد، و آنان را نسبت ب آنچه كه خداوند از فضل خودش (ب آنان داده و) بشما نداده است مورد ملامت قرار ندهيد، زيرا كه روزى را حرض آزمند پيش نكشد، و خوش نداشتن ناخواه رد نكند. و اگر هر كدام از شما از روزيش بگريزد چنان كه از مرگ مى گريزد هر آينه روزيش باو مى رسد همچنان كه مرگ گريبانگير او مى شود.
    3- ابان بن عثمان گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: چون روز قيامت شود آواز دهنده اى از اندرون عرش ندا دهد: خليفه خداوند در زمينش كجاست ؟ پس داود پيامبر (ع) برخيزد، از جانب خدا- عزّ و جلّ- ندا دهد: منظور ما تو نيستى هر چند كه خليفه خداوند بوده اى . بار دوّم ندا رسد: خليفه خداوند در زمينش ‍ كجاست ؟ پس امير المؤ منين علىّ بن ابى طالب (ع) برمى خيزد، از جانب خدا- عزّ و جلّ- ندا مى رسد: اى آفريدگان ، اين علىّ بن ابى طالب خليفه خدا در زمين او، و حجّتش بر بندگان او است ، پس هر كه در دنيا بريسمان (ولايت ) او آويخته امروز نيز بريسمان او بياويزد تا از نور او روشنى گيرد، و بدنبال او به درجات بلند بهشتى راه يابد.
    حضرت فرمود: پس مردمى چند كه در دنيا بريسمان (ولايت ) او آويخته بودند برخاسته و بدنبال آن حضرت ببهشت روند. سپس از جانب خداوند- جلّ جلاله - ندا رسد: هان ! هر كس در دنيا بدنبال پيشوائى راه افتاده (امروز نيز) بدنبال او بهر جا كه بخواهد و او را ببرد، راه بيفتد. اينجاست كه ((پيشوايان از پيروان بيزارى جويند، و عذاب را ببينند و همه اسباب و وسائل از دسترسى آنان دور و بريده باشد، و پيروان گويند: اى كاش ما را بازگشتى بود (بدنيا) تا از آنان بيزارى مى جستيم همان گونه كه از ما بيزارى جستند، اين چنين خداوند اعمال - آنان را حسرت بر آنان بنماياند، و آنان از آتش دوزخ بيرون نخواهند شد)).
    4- يونس بن عبد الوارث از پدرش نقل كند كه گفت :
    در آن ميان كه ابن عبّاس بر منبر بصره براى ما سخنرانى مى كرد ناگهان رو بمردم نمود و گفت : اى امّت سرگردان در دين خود، هان بخدا سوگند اگر جلو مى انداختيد آن كس را كه خدا پيش انداخته ، و عقب مى زديد آن كس ‍ را كه خدا عقب زده ، و وراثت و ولايت را در همان جا كه خداوند قرارش ‍ داده مى نهاديد هرگز سهمى از آنچه كه خداوند مقرّر و واجب نموده كم نمى آمد (و هر كس بحق خود مى رسيد)، و هيچ دوست خدائى فقير و تهيدست نمى گشت ، و دو تن در باره حكم خدا اختلاف نمى كردند؛ پس ‍ بچشيد و بال آنچه را كه با كارهاى خود در باره اش تفريط و تقصير نموديد، ((و بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه بكدامين سرانجامى دچار خواهند گشت )) .
    5- حسن بن ظريف گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:
    نديدم على (ع) قضاوتى نموده باشد جز اينكه اصل و ريشه اى براى آن در سنّت يافتم . و على (ع) مى فرمود: اگر دو مرد نزد من به مخاصمه حاضر شوند و ميان آنان داورى كنم ، سپس سالهاى زيادى بمانند و دو باره راجع به همان منازعه نزد من آيند همانا ميان آن دو يك نوع داورى مى كنم ، زيرا حكم و قضاوت هيچ گاه تبديل و تغيير نمى يابد.
    6- سعيد بن يّسار گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (ص) بهنگام مرگ جوانى بر بالين وى حاضر شد، باو فرمود: بگو:
    لا اله الا اللّه ، پس چندين بار زبانش گرفت . حضرت به زنى كه بر بالين او نشسته بود فرمود: اين جوان مادر دارد؟ عرضكرد: آرى ، منم مادرش . فرمود: تو بر او خشمگين و ناراضى هستى ؟ عرضكرد: آرى ، شش سال است كه با او سخن نگفته ام . حضرت باو فرمود: از وى راضى شو، عرضكرد: خداوند از او راضى باشد برضايت شما اى رسول خدا.
    پس رسول خدا (ص) ب آن جوان فرمود: بگو: لا اله الّا اللّه ، و او گفت .
    پيامبر (ص) باو فرمود: چه مى بينى ؟ گفت : مردى سياه چهره ، زشت رو، با لباس چرك و بدبو، كه در اين لحظه نزديكم آمده و گلويم را گرفته مى فشارد. پيامبر (ص) باو فرمود: بگو:
    يا من يقبل اليسير، و يعفو عن الكثير، اقبل منّى اليسير، و اعف عنّى الكثير، انّك أ نت الغفور الرّحيم ((اى كسى كه عمل اندك را مى پذيرى ، و از گناهان فراوان در مى گذرى ، عملى اندك را از من بپذير، و از گناهان فراوان من بگذر، همانا كه تو بخشنده و مهربانى )).
    پس جوان اين كلمات را گفت ، پيامبر (ص) باو فرمود: نگاه كن چه مى بينى ؟ گفت : مردى را مى بينم سپيد چهره ، زيبا رو، خوشبو، و خوش لباس كه نزديكم آمده ، و آن مرد سياه را مى بينم كه از من رو گرداند و دور شد. حضرت فرمود: دعا را تكرار كن . او تكرار كرد، فرمود: چه مى بينى ؟ گفت : ديگر آن مرد سياه را نمى بينم ، و اين مرد سپيد را مى بينم كه نزديكم آمده است . سپس بر همين حالت جان سپرد.
    7- محمّد بن عمر بن على از پدرش از جدّش (امير المؤمنين ) عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
    چون آيه إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ ((آنگاه كه يارى خدا و فتح فرا رسد ...)) بر پيامبر (ص) نازل شد بمن فرمود: اى على بتحقيق نصر خداوند و فتح فرا رسيده ، پس هر گاه كه ديدى مردم دسته دسته در دين خدا وارد مى شوند (و ب آئين خداوندى مى گرايند) پس بحمد پروردگارت تسبيح كن و از او آمرزش بخواه كه خداوند پذيرنده توبه است .
    اى على ، خداوند جهاد را در فتنه اى كه پس از من رخ مى دهد بر مؤمنين واجب نموده چنان كه جهاد با مشركين را در ركاب من بر آنان واجب ساخته بود.
    عرضكردم : اى رسول خدا، آن فتنه اى كه خداوند جهاد در باره آن را بر ما واجب نموده كدام است ؟ فرمود: فتنه گروهى كه شهادت به لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و اينكه من رسول خدا هستم مى دهند با اين حال مخالف سنّت من و طعنه زننده در دين من هستند. عرضكردم : اى رسول خدا پس بچه جهت با آنان بجنگيم و حال آنكه شهادت به لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و رسالت الهى شما مى دهند؟ فرمود: بجهت پديد آوردن مسائل بى سابقه و بدعتگزارى در دين ، و جداشدنشان از فرمان من ، و حلال شمردن آنان ريختن خون عترت مرا. عرضكردم : اى رسول خدا، شما مرا بشهادت مژده فرموده بودى ، از خدا بخواه كه براى من در اين باره شتاب ورزد. فرمود: آرى به تو مژده شهادت داده بودم ، پس چگونه خواهى بود آن زمان كه اين از اين رنگين شود؟- و با دست اشاره بسر و ريش من نمود- عرضكردم : اى رسول خدا، حال كه چنين مژده اى بمن داده اى ، ديگر جاى صبر نيست بلكه جاى مژدگانى و سپاس است . فرمود:
    آرى ، پس خود را براى خصومت و درگيرى آماده ساز، كه تو با امّت من مخاصمه خواهى نمود. عرضكردم : اى رسول خدا راه پيروزى (بر آنان ) را بمن بنما، فرمود: چون گروهى را ديدى كه از هدايت بسوى گمراهى رو كرده اند پس با آنان بمخاصمه برخيز (كه پيروزى از آن توست )، زيرا كه هدايت از جانب خدا، و گمراهى از سوى شيطان است .
    اى على ، همانا هدايت ، پيروى فرمان خداست نه پيروى از هواى نفس و دلخواه خود، و گويا با گروهى روبرو هستى كه قرآن را تأ ويل و توجيه نموده ، و به شبهات (و مسائل قابل توجيه و چند پهلو) چنگ زده ، و شراب را بنام آب انگور، و كمفروشى را با (اداى ) زكات ، و رشوه را بنام هديه و پيشكش ‍ حلال مى شمرند. و عرضكردم : اى رسول خدا بنا بر اين وقتى چنين كنند چگونه اند؟ آيا مرتدّ و برگشتگان از دين اند يا اهل فتنه و آزمايش ؟ فرمود: آنان اهل فتنه اند، متحيّر و سرگردان در آن گردش كنند تا عدل گريبانگيرشان شود. عرضكردم : اى رسول خدا، عدل از جانب ما يا از سوى غير ما؟ فرمود: بلكه از جانب ما، خداوند (دين را) بدست ما گشوده ، و بدست ما پايان بخشد، و بواسطه ما خداوند ميان دلها پس از شرك آورى مهر و دوستى انداخت ، و بواسطه ما نيز ميان دلها پس از فتنه مهر و دوستى اندازد، عرضكردم : سپاس خدا را بدان چه كه از فضل خويش بما ارزانى داشته است .
    8- ابو الورد گويد:
    از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تمام مردم از گذشتگان و آيندگان را عريان و پابرهنه در سرزمين واحدى گرد آورد، پس در راه محشر باز داشت مى شوند تا جايى كه عرق فراوانى بريزند و به نفس نفس افتند، و تا اندازه اى كه خدا بخواهد همين گونه مى مانند، و اين همان معناى گفتار خداى متعال است كه : ((و نمى شنوى جز صدائى آهسته )) طه : 108.
    سپس آواز دهنده اى از سوى عرش ندا دهد: پيامبر امّى كجاست ؟ مردم همه گويند: بگوش همه رساندى ، نامش را بگوى . پس ندا دهد: پيامبر رحمت محمّد بن عبد اللّه كجاست ؟ رسول خدا (ص) برخاسته و جلو مردم مى ايستد (يا پيش مى افتد و حركت مى كند) تا به حوضى كه طول آن بفاصله ميان ايله و صنعاء است مى رسد، بر سر آن حوض مى ايستد سپس ‍ صاحب (امام و پيشواى ) شما را صدا مى زند، پس آن حضرت در جلو مردم كنار پيامبر (ص) مى ايستد، سپس بمردم اجازه داده مى شود و همگى عبور مى كنند.
    آن روز گروهى (بر آن حوض ) وارد مى شوند و گروهى از ورود جلوگيرى مى شوند، پس چون رسول خدا (ص) كسانى از دوستان ما اهل بيت را مشاهده مى كند كه بازداشته مى گردند، مى گريد و مى گويد: خداوندا شيعه على ، خداوندا شيعه على . خداوند فرشته اى را سوى آن حضرت فرستد و گويد: اى محمّد چرا مى گريى ؟ مى گويد: چگونه نگريم براى مردمى از شيعيان برادرم علىّ بن ابى طالب كه مى بينم بسوى دوزخيان برده شده ، و از در آمدن بكنار حوض من ممنوع ميگردند؟! پس خدا- عزّ و جلّ- فرمايد: اى محمّد، من آنان را بتو بخشيدم :
    و بخاطر تو از گناهانشان در گذشتم ، و آنان را بتو و ب آن عدّه از فرزندانت كه دوست مى داشتند ملحق نمودم ، و در دسته و گروه تو قرارشان دادم ، و در حوض تو واردشان ساختم ، و شفاعت تو را در باره آنان پذيرفتم ، و تو را بدين كرامت گرامى داشتم .
    آنگاه امام باقر (ع) فرمود: پس در آن روز چه بسيارند مردان و زنان گريانى كه چون اين را ببينند فرياد كنند: وا محمّدا. ((اى محمّد بفريادرس )). پس در آن روز هيچ كس كه ما را دوست داشته و بما مهر مى ورزيده نماند جز اينكه در حزب ما و با ماست ، و در حوض ما وارد مى شود.
    9- جميل بن درّاج گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: بهترين شما سخاوتمندان شما هستند، و بدترين شما بخيلان شمايند. و از جمله كارهاى خوب و پسنديده نيكى به برادران ، و كوشش در رفع نياز آنانست ، و در اين كار بخاك ماليدن بينى شيطان ، و دورى از آتش دوزخ ، و داخل شدن در بهشت است .
    جميل ! اين حديث را به ياران حسابى و برگزيده ات بازگو كن ، عرضكردم ياران حسابى من كيانند؟ فرمود: آنان كه بهنگام تنگدستى و توانگرى به برادران نيكى كنند. سپس فرمود: آگاه باش كه اين كار بر ثروتمند آسان است ، و همانا خداوند آدم تنگدست را مدح و ستايش نموده آنجا كه فرموده : ((و ديگران را بر خود مقدّم مى دارند هر چند كه خود بشدّت نيازمنداند، و هر كس بخل و تنگ نظرى نفس از وى باز داشته شده باشد پس چنين كسانى رستگارانند)).
    مجلس سى و پنجم شنبه سوّم رمضان المبارك 410
    1- مسعدة بن زياد گويد:
    از امام صادق (ع) از تفسير اين آيه ((براى خداوند حجّت رسا است )) پرسش ‍ شده بود، و شنيدم كه فرمود: چون روز قيامت شود خداى متعال به بنده گويد: تو مى دانستى (يا نه )؟ پس اگر گويد: آرى ، مى فرمايد: پس چرا تو به دانسته ات عمل نكردى ؟ و اگر گويد: جاهل بودم :
    مى فرمايد: پس چرا نرفتى بياموزى ؟ بنا بر اين او را محكوم مى نمايد، و حجّت رساى خدا- عزّ و جلّ- بر بندگان خود همين است .
    2- حمّاد بن عيسى گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: از جمله اندرزهاى لقمان به پسرش اين بود كه : پسر جانم ! در روزها و شبها و ساعات خود بهره اى براى طلب علم قرار ده ، كه تو هيچ گونه تباهى يى براى عمرت همانند تباهى ترك علم نمى يابى .
    3- حبشى بن جناده گويد:
    نزد ابى بكر نشسته بودم كه مردى نزد وى آمد و گفت : اى جانشين رسول خدا، رسول خدا (ص) بمن وعده فرموده كه سه مشت خرما بمن بدهد. ابو بكر گفت : على را نزد من بخوانيد، على (ع) آمد، ابو بكر گفت : ابا الحسن ! اين مرد مى گويد كه رسول خدا (ص) باو وعده فرموده كه سه مشت خرما باو بدهد، پس شما باو بده . حضرت سه مشت خرما باو داد.
    ابو بكر گفت : آنها را بشمريد، شمردند ديدند كه هر مشتى شصت خرما بوده است . ابو بكر گفت : راستى كه پيامبر (ص) درست فرموده ، در شب هجرت كه از مكّه بسوى مدينه بيرون مى شديم مى فرمود: اى ابا بكر، كف من و كف على در عدل (يا عدد) برابر است .
    4- ابو سعيد خدرى گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: اى مردم (مؤمنان )! على را دوست بداريد زيرا كه گوشت او گوشت من ، و خون او خون من است ، خداوند لعنت كند دسته هائى از امّت مرا كه پيمان مرا در باره او تباه ساختند، و سفارش مرا در باره اش به فراموشى سپردند، راستى كه آنان هيچ گونه بهره اى نزد خدا ندارند.
    5- عبد اللّه بن عباس گويد:
    چون سوره إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ ((ما به تو كوثر داديم )) نازل شد، على بن ابى طالب (ع) عرض كرد: اى رسول خدا كوثر چيست ؟ فرمود: نهرى است ، كه خداوند بمن كرامت نموده است . على (ع) عرض كرد: اين نهر گرانقدر است ، پس آن را براى ما توصيف كن اى رسول خدا. فرمود:
    آرى اى على ، كوثر نهرى است كه از زير عرش خدا- عزّ و جلّ- جارى است ، آبش از شير سفيدتر، و از عسل شيرين تر، و از كره نرم تر است ، سنگريزه هايش زبرجد و ياقوت و مرجان ، گياهش زعفران ، خاكش مشك خوشبو، و پايه هايش بزير عرش خدا- عزّ و جلّ- استوار است . پس رسول خدا (ص) دست بپهلوى امير المؤمنين (ع) زد و فرمود: على ! اين نهر از آن من و تو و دوستان تو پس از من خواهد بود.
    6- جابر بن يزيد گويد:
    از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: پدرم از جدّم عليهما السلام برايم باز گفت كه : چون امير المؤمنين (ع) از مدينه بسوى پيكار با بيعت شكنان در بصره رو كرد، در ربذه فرود آمد، و چون از آنجا كوچ كرد و در منزلى در قديد (بر وزن زبير نام محلى در نزديكى مكّه است ) فرود آمد عبد اللّه بن خليفه طائى با آن حضرت ملاقات نمود. امير المؤمنين (ع) باو خوش آمد گفت ، عبد اللّه گفت : سپاس خدائى را كه حقّ را به اهلش باز گرداند، و آن را در جاى خودش نهاد، خواه قومى را ناخوش آيد يا بدان شاد شوند، بخدا سوگند آنان محمّد (ص) را نيز خوش نداشتند و با او اعلام چنگ نموده و به كار زار پرداختند، و خداوند مكرشان را به بيخ حلق خودشان باز گرداند، و گرفتارى را بر آنان نهاد، و بخدا سوگند در هر جا و هر شرائطى بجهت وفادارى با رسول خدا (ص) در كنار تو پيكار مى كنيم . امير المؤمنين (ع) بر او آفرين گفت و او را در كنار خود نشاند- و او دوست و ياور آن حضرت بود- و شروع كرد از وى از اوضاع و احوال مردم پرسش كردن تا اينكه در باره ابى موسى اشعرى از وى پرسش نمود. گفت : بخدا سوگند من باو اطمينان ندارم ، و از مخالفت او با شما اگر ياورى بيابد بيمناكم . امير المؤمنين (ع) فرمود: بخدا سوگند او نزد من نيز مورد اطمينان و خيرخواه و دلسوز نيست ، و همانا كسانى كه پيش از من زمامدار بودند دلباخته او بودند، و او را به فرمانروائى بر مردم گماشته و مسلّط ساختند، و من مى خواستم بر كنارش سازم ولى اشتر از من خواست كه او را سر جاى خودش بگذارم ، و من نيز با كراهت او را باقى داشتم ، ولى پس از آن باز تصميم بر عزلش گرفتم . امام فرمود: حضرت در همين زمينه ها با عبد اللّه مشغول گفتگو بود كه جمعيّت كثيرى از جانب كوههاى طىّ بسوى آن حضرت رو آورد، امير المؤمنين (ع) فرمود: ببينيد اين جمعيّت كيانند؟ سوارانى چند بسرعت رفتند و چيزى نگذشت كه باز گشتند، و عرض شد: اينها قبيله طىّ هستند كه گوسفندان و شتران و اسبان خود را پيش انداخته بسوى شما مى آيند، عدّه اى هدايا و پيشكش هاى خود را آورده ، و گروهى قصد دارند با تو براى پيكار با دشمنت بسيج شوند.
    امير المؤمنين (ع) فرمود: خداوند به قبيله طىّ پاداش خير دهد ((و خداوند مجاهدان را بر آنان كه دست از جهاد مى كشند بپاداشى بزرگ برترى بخشيده است )) آنان چون خدمت حضرت رسيدند عرض سلام نمودند، عبد اللّه بن خليفه گويد: بخدا سوگند آن جماعت و حسن هيئت آنان مرا بشادى واداشت ، و هر كدام سخنى گفته و اقرار نمودند (سر تسليم پيش ‍ انداختند)، بخدا سوگند هرگز با اين چشمانم سخنرانى زبان آورتر از سخنران آنان نديده بودم . علىّ بن حاتم طائى برخاست و حمد و ثناى الهى بجاى آورد و گفت : امّا بعد، همانا من زمان حيات رسول خدا (ص) مسلمان شدم و در زمان آن حضرت زكات پرداخت نمودم ، و پس از رحلت حضرتش با اهل ردّه (آنان كه پس از وفات پيامبر (ص) مرتد شدند و گروهى دعوى پيغمبرى نمودند) پيكار كردم ، و با اين كارها پاداش الهى را خواستار بودم ، و البتّه پاداش هر كس كه نيكى كند و پرهيز نمايد بر عهده خداوند است . و همانا بما خبر رسيده كه مردانى از اهل مكّه بيعت تو را شكستند، و ظالمانه با تو بمخالفت برخاستند، از اين جهت آمده ايم تا تو را يارى دهيم ، حال همه ما در حضور و اختيار توايم ، پس بهر چه دوست دارى فرمانمان ده . سپس اين اشعار را سرود (ترجمه اشعار):
    ((و ما پيش از اين واقعه بيارى (دين ) خدا پرداختيم ، و تو با حق به سوى ما آمده اى و بزودى يارى خواهى شد)).
    ((ما همگى جداى از ديگر مردمان تو را كفايت كنيم ، و تو به چنين كفايتى سزاوارتر از ساير مردمان هستى )).






  6. #16
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    اى بندگان خدا! از مرگ و بيهوشى و رنجهاى جان كندن بهراسيد، و ساز و برگ آن را فراهم كنيد كه مرگ بطور ناگهانى با يكى از دو چيز بزرگ بسراغ شما خواهد آمد: يا با خيرى كه ابدا شرّى با آن نيست ، يا با شرّى كه ابدا خيرى بهمراه ندارد. پس چه كسى ببهشت نزديكتر است از آن كس كه براى آن كار مى كند؟ و چه كسى بدوزخ نزديكتر است از كسى كه براى آن عمل مى نمايد؟ راستى كه روح هيچ يك از مردم از كالبدش جدا نشود جز اينكه مى داند كه بكداميك از دو سر منزل مى رسد، به بهشت يا به دوزخ ، دشمن خداست يا دوست اوست ، پس اگر دوست خدا باشد درهاى بهشت برويش آرى خداوند ب آنچه كرده ايد داناست پس در ابواب دوزخ درآئيد و جاويدان بمانيد كه دوزخ بد جايگاهى براى متكبّران است )). بندگان خدا! از مرگ گريزى نيست ، بنا بر اين پيش از آمدنش [در فكر آن باشيد و ]از آن بهراسيد، و ساز و برگ آن را فراهم كنيد، كه شما در دسترس دام و شكار مرگ هستيد، اگر بمانيد شما را مى گيرد، و اگر بگريزيد بشما مى رسد، و مرگ از سايه شما بشما نزديك تر و همراه تر است ، مرگ با زلف شما گره خورده (كنايه از نزديكى آنست ) و دنيا از پشت پاى شما پيچيده مى شود (و لحظه بلحظه از عمرتان ميكاهد)، پس بهنگامى كه نفستان شما را بسوى شهوات ميكشاند بسيار ياد مرگ كنيد، و مرگ براى اندرزگوئى كافى است و رسول خدا (ص) فراوان ياران خود را بيادآورى مرگ سفارش مى نمود و مى فرمود:
    بسيار ياد مرگ كنيد كه مرگ شكننده لذّتها، و فاصله اى ميان شما و شهوتها است . بندگان خدا! آن كس كه آمرزيده نشده پس از مردن چيزى دشوارتر از آن در پيش دارد و آن قبر است ، پس از تنگى و فشار و تاريكى و تنهائى آن بيم داريد، قبر هر روز مى گويد: من خانه تنهائى ام ، خانه خاكى ام ، من خانه وحشتم ، من خانه كرمها و گزندگانم ، قبر يا باغى از باغهاى بهشت ، يا چاهى از چهاههاى دوزخ است . بنده مؤمن چون بخاك سپرده شود زمين باو گويد: آفرين ، خوش آمدى ، تو از جمله كسانى هستى كه دوست داشتم بر پشت من راه رود، حال كه تو را در بر گرفتم خواهى دانست كه چگونه با تو عمل مى كنم ! پس تا آنجا كه چشم كار مى كند براى او گشاده گردد. و كافر چون بخاك سپرده شود زمين باو گويد: تو را آفرين و خوشامد مباد، تو از دشمن ترين كسانى هستى كه دوست نداشتم بر پشت من راه رود، حال كه تو را در بر گرفتم خواهى دانست كه چگونه با تو عمل مى كنم ! پس چنان او را بفشارد كه استخوانهاى پهلويش بهم برخورد. و همانا آن زندگى سخت و دشوارى كه خداوند دشمن خود را از آن بيم داده عذاب قبر است ، كه خداوند بر كافر نودونه اژدها مسلّط كند كه گوشت بدنش را بدندان گزند، و استخوانش را بشكنند، و پيوسته بر سر او در آمد و شدند (او را پايمال كنند) تا روزى كه از قبر برانگيخته شود، كه اگر يكى از آن اژدهاها در زمين بدمد هرگز زمين زراعتى نروياند.
    بندگان خدا! بدانيد كه اين جانهاى ناتوان شما، و پيكرهاى ناز پرورده و لطيفى كه اندكى عذاب آن را كافى است تاب تحمّل اين همه عذاب را ندارد، پس اگر بتوانيد باين پيكرها و جانهاى خود نسبت ب آنچه كه تاب تحمّل و صبر بر آن را ندارند رحمى آوريد پس ب آنچه كه خدا دوست دارد عمل كنيد، و آنچه را كه خدا خوش ندارد رها سازيد.
    بندگان خدا! همانا پس از برانگيخته شدن از قبر با چيزى روبرو هستيد كه از (عذاب ) قبر دشوارتر است ، و آن روزى است كه خردسال در آن روز پير شود و بزرگسال و بمستى و بيهوشى درآيد، و كودكان نارس در جنين بيفتند، و هر زن شيردهى از كودك شيرخوارش غافل گردد، روزى كه چهره درهم كشيده ، و اخم برهم بسته ، روزى كه شرّ آن در همه جا پخش است ، همانا ترس آن روز فرشتگانى را كه گناهى ندارند به هراس اندازد، و آسمانهاى هفتگانه و كوههاى استوار و زمين گسترده و گاهوار از بيم آن بلرزه افتند، و آسمان بشكافد و در آن روز فرو هشته باشد و سرخ و مذاب شود، و كوهها پس از آن همه صلابت و سختى همه بصورت ريگ روان انباشته در آيند، و در صور دميده شود پس هر كه در آسمانها و زمين باشد- جز آن كس كه خدا خواهد- بهراس افتد چه رسد ب آن كس كه با گوش و چشم و زبان و دست و پا و فرج و شكم گناه نموده كه اگر خداوند او را نيامرزيده و از شدائد آن روز به او رحم ننموده باشد. چنين كسى از همه اينها بگذرد و به غير اينها برسد، به آتشى كه ژرفايش عميق ، و سوزش شديد، و نوشابه اش صديد (چرك و خون زنان زناكار)، و عذابش جديد (تازه بتازه ) و گرزهايش حديد (از آهن ) است ، عذابش كاهش نيابد، و ساكنانش نميرند، جايگاهى است كه رحمتى در آن نيست ، و دعاى اهل آن شنيده نشود (بهدف اجابت نرسد).
    بندگان خدا! بدانيد كه در كنار اين همه عذاب ، رحمت خدا قرار دارد كه از دسترس بندگان دور نيست ، بهشتى كه فضاى آن باندازه پهناى آسمان و زمين است كه براى پرهيزكاران فراهم آمده است ، آن خيرى است كه ابدا شرّى با آن نباشد، لذّتهايش ملال نياورد، و گردهم آئى آن بجدائى نينجامد، ساكنان آن در همسايگى خداى رحمان بسر برند، و پسران زيبا روى سينى هائى از زر كه پر از ميوه و سبزيجات خوشبوست بدست دارند و بخدمت آنان كمر بندند.
    سپس اى محمّد بن ابى بكر بدان كه من حكومت بزرگترين سپاه و لشكرم را نزد خويش كه اهل مصر باشند بتو سپردم ، حال كه اين چنين امرى را كه حكومت مردم است بتو سپرده ام چه سزاوار است كه مراقب بوده و از آن بر خود بيم كنى ، و بر دين خود رد حذر باشى ، پس اگر توانستى كه خدا- عزّ و جلّ- را با خرسند ساختن احدى از آفريدگانش بخشم نياورى بكن ، كه خدا- عزّ و جلّ- جايگزين خوبى است بجاى ديگران ، و هيچ چيزى جز خودش جايگزين وى نتواند شد. بر ستمگر سخت گير، و جلوى او را بگير، و براى خوبان نرم باش ، و بخود نزديكشان ساز، و آنان را همراز و برادران خود قرار ده .
    بنمازت بنگر كه چگونه ميگزارى زيرا كه تو پيشواى آن قوم هستى ، زيبنده توست كه آن را كامل بجاى آورى و سبك نگزارى ، كه هيچ پيشوائى در جلو قومى نماز نگزارد و نقصانى در نمازشان پيدا شود جز اينكه گناه آن بگردن اوست بدون آنكه چيزى از ثواب نماز آنان كاسته شود. و نماز را كامل بجاى آر و اركان آن را بخوبى حفظ كن تا پاداشى بمانند پاداش آنان براى تو باشد بدون آنكه چيزى از پاداش آنان كم گردد. سپس در وضو دقّت كن ، كه آن از شرائط كامل بودن نماز است ، سه بار آب بدهان بگردان ، و سه بار بينى خود را بشوى ، و صورت ، سپس دست راست و سپس دست چپ خود را بشوى ، سپس بر سر و دو پاى خود مسح كن ، كه رسول خدا (ص) را ديدم كه چنين مى كرد، و بدان كه وضو نيمى از ايمان است .
    سپس مراقب وقت نماز باش ، و آن را در وقت خود بگزار، پيش از وقت بخاطر بيكارى در انجام آن شتاب مكن ، و بخاطر سرگرمى به كار از وقت خود تأ خيرش مينداز، همانا مردى از رسول خدا (ص) از اوقات نماز پرسش نمود، فرمود: جبرئيل نزد من آمد و وقت نماز را بمن نماياند، پس ‍ نماز ظهر را بهنگامى كه خورشيد در وسط آسمان و بر بالاى ابروى راستش ‍ قرار گرفته بود بخواند، سپس وقت نماز عصر را بمن نماياند و آن زمانى بود كه سايه هر چيز باندازه خودش شده بود، سپس نماز مغرب را هنگامى كه آفتاب غروب كرد بخواند، سپس نماز عشا
    را هنگامى كه شفق پنهان شد بجاى آورد، سپس نماز صبح را هنگامى گزارد كه سياهى شب با سپيدى صبح در آميخته ، و هنوز ستارگان مشتبك بودند. پس تو نيز در اين اوقات نماز بگزار، و همراه سنّت معروف و راه روشن و آشكار باش . سپس در ركوع و سجود خود كمال دقت بجاى آر، كه رسول خدا (ص) نمازش از همه مردم كامل تر، و در عين حال سبكتر و كوتاهتر بود. و بدان كه هر عملى از تو بدنبال نماز توست ، پس آن كس كه نماز خود را تباه مى سازد (و با شرائط معمول بجا نمى آورد) البتّه نسبت بچيزهاى ديگر تباه سازتر است . از خدائى كه مى بيند و ديده نمى شود و در ديدگاه اعلى قرار دارد مى خواهم كه ما و تو را از جمله كسانى قرار دهد كه دوستشان دارد و از آنان خرسند است ، تا جايى كه ما و تو را بر اداى سپاس و يادآوريش و حسن عبادت و اداى حقّش ، و بر آنچه كه در دنيا و آخرتمان براى ما برگزيده يارى رساند.
    و شما اى مردم مصر بايد كه كردارتان بدرستى سخنتان ، و ظاهرتان بصحّت نهانتان گواهى دهد، و زبانتان با آنچه در دل داريد مخالف نباشد.
    و بدانيد كه پيشواى هدايت با پيشواى هلاكت ، و وصىّ پيامبر (ع) و دشمن او برابر نيستند. راستى كه من بر شما از مؤمن و مشرك بيم ندارم ،- چرا كه خداوند مؤمن را بخاطر ايمانش (از خيانت ) باز مى دارد، و شرّ مشرك را با اظهار شركش از شما دور مى سازد- و ليكن از منافق بر شما بيمناكم ، آنچه را مى پسنديد مى گويد، و آنچه را كه خوش نداريد مى كند. محمّد بن ابى بكر! بدان كه برترين فقه و دانائى ، پرهيزگارى در دين خدا و عمل بطاعت اوست ، و من تو را به پرواى الهى در پنهان و آشكار كارهايت و در هر شرايطى كه هستى سفارش مى كنم ، دنيا خانه گرفتارى و بلا، و آخرت ، سراى پاداش و بقاست ، پس براى آنچه باقى مى ماند عمل كن ، و از آنچه از دست مى رود روى بگردان ، و بهره خود را از دنيا فراموش مكن .
    من تو را به هفت (يا نه ) چيز كه حاوى كلّيّات اسلام است سفارش مى كنم : از خدا- عزّ و جلّ- بترس ، و در راه خدا از هيچ كس نترس ، و بهترين سخن آنست كه عمل بدرستى آن گواهى دهد، و در يك امر دو گونه داورى مكن كه كارت دچار پراكندگى گردد و از حقّ بر كنار افتى ، و براى عموم مردم تحت فرمانت آن را بپسند كه براى خود و خانواده ات مى پسندى ، و همان را براى آنان ناخوش دار كه براى خود و خانواده ات ناخوش مى دارى كه اين كار حجّت و دليل تو را رساتر سازد و آنان را بهتر بصلاح آورد، و در راه حقّ در ژرفاى شدائد فرو رو، و در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگرى باك مدار، و هر كس كه با تو مشورت كرد خير او را در نظر گير، و خودت را نمونه و الگوى هر دور و نزديكى از مسلمانان قرار ده .
    خداوند- عزّ و جلّ- دوستى ما را با يك ديگر در راه دين قرار دهد، و ما و شما را بزيور پرهيزكاران بيارايد، و فرمانبرى شما را برايتان پايدار بدارد تا بدان وسيله ما و شما را برادرانى كه در بهشت بروى تختها روبروى هم تكيه زده اند قرار دهد.
    اى مردم مصر، بخوبى به محمّد امير خودتان يارى رسانيد، و بر فرمانبرى خود پايدار بمانيد تا اينكه (در قيامت ) بر سر حوض پيامبرتان وارد شويد. خداوند ما و شما را نسبت ب آنچه مى پسندد يارى دهد، و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد.
    4- واثلة بن اسقع گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: برادرت را آشكارا سرزنش مكن ، كه خداوند او را عافيت بخشد و تو را (بهمان عيب ) گرفتار سازد.
    مجلس سى و دوّم چهارشنبه 18 رمضان المبارك 409
    1- كليب بن معاويه اسدى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: هان - بخدا سوگند- كه شما (شيعيان ) بر دين خدا و فرشتگان او هستيد، پس ما را بر اين دين با پرهيزكارى و جدّيت يارى دهيد، بر شما باد به نماز و عبادت ، بر شما باد برعايت پاكدامنى و پرهيزكارى .
    2- ابو اسحاق سبيعى گويد:
    بر مسروق بن اجدع وارد شديم ، مهمانى داشت كه او را نشناختيم ، و هر دو مشغول غذا خوردن بودند. آن ميهمان گفت :
    من در جنگ حنين با رسول خدا (ص) بودم - از اين سخن دريافتيم كه او پيامبر (ص) را ديده و با حضرت صحبتى داشته است - كه صفيّه دختر حيىّ بن اخطب حضور پيامبر (ص) آمد و عرضكرد: اى رسول خدا من چون ديگر زنان شما نيستم ، پدر و برادر و عموى مرا كشته ايد (و من كسى را ندارم )، بنا بر اين پس از وفات شما به چه كسى رجوع كنم ؟ حضرت فرمود: باين شخص - و با دست به علىّ بن ابى طالب (ع) اشاره نمود-. و نيز همان ميهمان گفت : آيا شما را به خبرى كه حارث اعور بمن باز گفت خبر ندهم ؟ گفتيم : چرا، گفت : (كه حارث گفت :) خدمت علىّ بن ابى طالب (ع) رسيدم ، حضرت فرمود: اعور! براى چه آمدى ، گفتم : يا امير المؤمنين دوستى شما مرا بدينجا كشانده است . فرمود: تو را بخدا راست مى گوئى ؟ گفتم : بخدا سوگند، آرى ، حضرت : سه بار مرا سوگند داد سپس فرمود: آگاه باش كه بنده اى از بندگان خدا نيست كه خداوند دل او را بايمان آزموده باشد جز اينكه دوستى ما را در قلب خود احساس مى كند و ما را دوست مى دارد. و بنده اى از بندگان خدا نيست كه خداوند بر او خشم گرفته باشد جز اينكه بغض و دشمنى ما را در دل خود احساس مى كند و ما را دشمن مى دارد.
    بنا بر اين دوست ما هر روز كه روز را آغاز مى كند در انتظار رحمت بسر مى برد، و درهاى رحمت نيز بروى او گشوده است ، و دشمن ما روز را آغاز مى كند در حالى كه بناى كار خود را بر لب پرتگاهى قرار داده كه او را ب آتش دوزخ دراندازد.
    پس رحمت اهل رحمت گوارايشان باد، و جايگاه اهل دوزخ نيز همان هلاكتشان باد.
    3- عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب گويد:
    از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: اى مردم ما تنها چهار نفريم كه در قيامت سواره ايم و سواره ديگرى جز ما نيست . مردى عرضكرد: پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا آن سواران كيانند؟ فرمود: من بر براق خود سوارم ، و برادرم صالح (پيامبر) بر همان شترى كه قومش آن را پى كردند، و دخترم فاطمه بر شتر عضباى من ، و علىّ بن ابى طالب بر اشترى از اشتران بهشتى سوار است كه افسار آن از مرواريد آبدار، و چشمانش از ياقوت سرخ ، و شكمش از زبر جد سبز است ، بر روى آن شتر قبّه اى است از مرواريد سپيد كه درون آن از شفّافى نمايان است ، بيرونش از رحمت سرشار، و درونش از عفو خدا انباشته است ، وقتى مركب حركت مى كند آن قبّه مى درخشد و تلا لؤ ى ويژه دارد، و او (على ) در پيشاپيش من روان است . تاجى از نور بر سر دارد كه براى اهل محشر نور افشانى كند، و آن تاج هفتاد پايه دارد كه هر پايه اى چون ستاره درخشانى در افق آسمان مى درخشد، و پرچم حمد بدست اوست ، و در قيامت ندا كند:
    لا اله الّا اللّه ، محمّد رسول اللّه ، پس از نزد هيچ دسته اى از فرشتگان عبور نكند جز اينكه گويند: پيامبر مرسلى است ، و بر هيچ پيامبر مرسلى گذر نكند جز اينكه گويد: فرشته مقرّبى است . پس آواز دهنده اى از اندرون عرش ندا دهد: آى مردم اين مرد نه فرشته مقرّب است ، نه پيامبر مرسل ، و نه حامل عرش ، بلكه علىّ بن ابى طالب است . و پس از او شيعيان و پيروانش مى آيند، پس منادى يى ب آنان گويد: شما كه هستيد؟ گويند: ما علويان (پيروان على ) هستيم . پس ندا رسد: اى علويان شما همگى در امانيد، بنا بر اين با هر كس كه او را دوست مى داشتيد در بهشت وارد شويد. 4- ريّان بن صلت گويد:
    از حضرت رضا علىّ بن موسى عليهما السّلام شنيدم كه بكلماتى چند دعا مى فرمود: من آنها را حفظ كردم ، پس در هيچ سختى و گرفتارى يى آن را نخواندم مگر اينكه خداوند آنها را از من برطرف ساخت و گشايشى برايم حاصل نمود، و آن كلمات اين است : ((خداوندا! تو پشتيبان منى در هر غمى ، و اميد منّى در هر شدّتى ، و در هر امر ناگوارى كه بر من فرود آيد تو پشتيبان و ساز و برگ منى ، چه غمها كه دل در برابر آنها سست گشته ، و چاره جوئى اندك ، و كارها گنگ و زبون ساز باشند، و بهنگام هجوم آنها دوستان دور و نزديك دست از يارى بكشند، و دشمن زبان بملامت گشايد، و من همه را به نزد تو آوردم ، و گلايه آنها را بتو نمودم ، در حالى كه در باره همه آنها از جز تو دلبريده و تنها روى دل سوى تو داشتم ، و تو همه را بر طرف ساختى ، و از من زدودى ، و از آنها كفايتم نمودى پس تو اختيار دار هر نعمت ، و صاحب هر حاجت ، و منتهاى هر ميل و آرزو هستى . پس سپاس ‍ فراوان از آن توست و منّت افزون از براى توست . با نعمت تو اعمال صالح با تمام رسد، اى معروفى كه بكارهاى پسنديده معروفى ، و اى آنكه باعمال نيك موصوفى ، از نيكيهاى خودت آنقدر بمن ارزانى دار تا بدان سبب از نيكى ديگران بى نيازم سازى ، برحمت خودت اى مهربانترين مهربانان )).
    5- محمّد بن جعفر از پدرش امام صادق از پدران خود عليهم السّلام روايت نموده كه رسول خدا (ص) فرمود:
    دو خوى پسنديده در منافق فراهم نيايد: دانش و بينش در اسلام ، و اثر خوشروئى در چهره .
    مجلس سى و سوّم شنبه 21 ماه رمضان المبارك 409
    1- حفص بن غياث گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: هر گاه يكى از شما اراده كند و بخواهد كه چيزى از خداوند درخواست نكند جز اينكه باو ببخشد بايد كه از تمامى مردمان نااميد گردد، و اميدى جز بخدا- عزّ و جلّ- نبندد، پس چون خداوند چنين حالتى را از دل بنده بداند آن بنده چيزى نخواهد مگر اينكه خداوند باو ببخشد. پس بحساب خودتان برسيد پيش از آنكه بحسابتان برسند، كه در قيامت پنجاه موقف است كه هر موقفى گوئى باندازه هزار سال بحساب شماست .
    سپس حضرت اين آيه را خواند: ((در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است )))
    2- ابو الصّلت هروى از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت نموده كه آن حضرت فرمود: ايمان عبارت است از:
    گفتارى كه بر زبان رانده شود، (شهادتين و اقرار بولايت امامان عليهم السّلام ) و عملى كه (با اعضاء و جوارح ) صورت بندد، و شناخت خردها (كه حقيقت را دريابند).
    ابو الصّلت گويد:
    اين حديث را در مجلس احمد بن حنبل بازگو نمودم ، احمد بمن گفت : اى ابا الصّلت اگر اين سند (كه حاوى اين نامهاى گرامى است ) بر ديوانگان خوانده شود همانا بهوش و سر عقل آيند.
    3- قبيصة بن جابر اسدى گويد:
    مردى حضور امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب بپاخاست و راجع بايمان از آن حضرت پرسش نمود حضرت بخطابه برخاست و فرمود: سپاس خدائى راست كه قانون اسلام را بنيان نهاد و راه ورود ب آبشخورهاى آن را براى واردين آسان ساخت ، و پايه هايش را در برابر متجاوز ب آن استحكام بخشيد، و آن را مايه عزّت آن كس قرار داد كه بدان مهرور زد، و صلح و سلامتى آن كس كه بدان درآيد، و هدايت آن كس كه از آن پيروى كند، و زيور آن كس كه خود را بدان آرايد، و نگاهدارنده آن كس كه بدان پناه برد، و رشته آن كس كه بدان چنگ زند، و برهان آن كس كه بدان سخن گويد، و نور آن كس كه از آن روشنى جويد، و گواه آن كس كه بدان بستيزه برخيزد، و پيروزى آن كس كه بدان احتجاج و استدلال كند، و دانش آن كس كه فرايش ‍ گيرد، و سخن آن كس كه بازگويش كند، و حكم آن كس كه بدان بستيزه برخيزد، و پيروزى آن كس كه بدان احتجاج تجربه آموزد، و عقل خالص آن كس كه دقّت و انديشه كند، و فهم آن كس كه كنجكاوى نمايد، و يقين آن كس كه بيانديشد، و بينش آن كس كه تصميم گيرد، و نشانه آن كس كه باريك بينى كند، و عبارت آن كس كه پند پذيرد، و نجات آن كس كه باور كند، و دوستى خدا براى آن كس كه باصلاح پردازد، و تقرّب و نزديكى آن كس كه مواظبت نمايد ، و اعتماد و پشتيبان كسى كه توكّل كند، و آسايش آن كس كه كار خود را بخدا واگذارد، و سپر آن كس كه صبر را پيشه سازد.
    حقّ راهش ، و هدايت صفتش ، و كار نيك ويژگى آن است ، بنا بر اين برنامه اش روشن ، و مناره اش بلند (يا تابان )، و چراغهايش پر نور، و هدفش ‍ بلند، و مسير و مسابقه اش كوتاه ، و اسبان مسابقه اش جمع و آماده ، و جايزه اش رشك مسابقه گران ، و مسابقه گرانش كريم و بزرگوارند. تصديق برنامه اش ، و كارهاى شايسته مناره اش ، و فقه چراغهايش ، و مرگ پايان و هدفش ، و دنيا تمرينگاه مسابقه اش و قيامت روز دريافت پاداشش و بهشت جايزه اش ، و دوزخ كيفرش ، و پرهيزكارى ساز و برگش ، و نيكوكاران سواران آنند.
    پس بايمان بر اعمال نيك راه برده شود، و با اعمال نيك فقه رونق گيرد، و با فقه از مرگ هراس پيدا شود، و با مرگ دنيا پايان پذيرد [و با گذار دنيا بقيامت رسد ]و با قيامت بهشت براى پرهيزكاران نزديك ، و دوزخ براى گمراهان پديدار گرديده شود.
    پس ايمان بر چهار پايه استوار است : صبر، و يقين ، و عدل ، و جهاد. و صبر چهار شعبه دارد: شوق ، و هراس ، و زهادت ، و انتظار، هلا، هر كه به بهشت مشتاق باشد دل به شهوات ندهد، و هر كه از آتش بهراسد از كارهاى ناروا روى گرداند، و هر كس در دنيا زهد پيشه كند مصيبتها بر او آسان نمايد، و هر كس مراقب و منتظر مرگ باشد بكارهاى خير بشتابد. و يقين چهار شعبه دارد: باريك بينى ، و درك حقايق ، و اندرز گرفتن از عبرتها، و روش پيشينيان . پس هر كه در امور دقيق بينا شود حقيقت شناس گردد، و هر كه بحقايق رسد [ عبرت شناس شود، و هر كه عبرت شناس باشد با سنّت آشنا شود ] و هر كه سنّت را بشناسد گويا كه با پيشينيان بوده است .
    و عدل چهار شعبه دارد: و تيزفهمى (يا ژرف فهمى ). و دانش بسيار، و شكوفه حكم (و داورى )، و بوستان حلم و بردبارى . پس هر كه بفهمد مجملات علوم را تفسير كند، و هر كه عالم شود راهها و قوانين حكم را بشناسد، و هر كه راهها و قوانين حكم را بشناسد گمراه نگردد، و هر كه بردبارى كند در كارهايش زياده روى نورزد و در ميان مردم خوشنام و ستوده زيد.
    و جهاد چهار شعبه دارد: امر بمعروف ، و نهى از منكر، و پايدارى در جبهه ها، و كينه توزى با فاسقان . پس هر كه امر بمعروف كند پشت مؤمن را محكم ساخته ، و هر كه نهى از منكر كند بينى كافر را بخاك ماليده ، و هر كه در
    جبهه ها پايدارى كند به عهد و وظيفه خود عمل نموده ، و هر كه با فاسقان كينه توزد براى خدا خشم گرفته ، و هر كه براى خدا خشم بگيرد حقيقتا مؤمن است .
    پس اينست ايمان و پايه هاى آن . سائل عرضكرد اى امير مؤمنان راستى كه هدايت و ارشاد نمودى ، خداوند از جانب دين و بخاطر آن بشما جزاى خير دهد.
    4- ابو عبيده حذّاء گويد:
    از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (ص) فرموده است : سريعترين خوبيها از نظر پاداش ، نيكوئى نمودن ، و سريعترين بديها از نظر كيفر ستم نمودن است . و همين عيب براى آدمى بس كه عيبى را در مردم ببيند كه از ديدن همان عيب در وجود خود نابيناست ، و مردم را بچيزى سرزنش كند كه خودش توان ترك آن را ندارد، و بچيزى كه هيچ سودى برايش ندارى همنشين خود را بيازارد.
    5- عمر بن يزيد گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: چون رسول خدا (ص) در ميان سرزمين قديد (بر وزن زبير نام جايى در نزديكى مكّه است ) فرود آمد به
    علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود: اى على ، من از خدا- عزّ و جلّ- خواسته ام كه بين من و تو دوستى برقرار سازد، و ساخت . و از او خواستم كه ميان من و تو برادرى افكند، و افكند، و از او خواستم كه تو را وصىّ و جانشين من قرار دهد، و داد.
    مردى از آن قوم گفت : بخدا سوگند يك صاع (پيمانه اى است نزديك يك من ) خرما در مشكى پوسيده بهتر از آن چيزى است كه محمّد از پروردگار خود خواسته است ! چرا ملك و سلطنتى درخواست نكرده كه او را بر دشمنش يارى دهد، يا گنجى كه بدان سبب بر فقر و تهيدستى خود چيره گردد؟! پس خداى متعال اين آيه را فرستاد: ((گويا تو پاره اى از آنچه را كه بتو وحى شده ناديده مى گيرى يا سينه ات به تنگ مى آيد از اينكه مى گويند: چرا گنجى بر او فرود نيامده يا فرشته اى در كنار او نيامده است ؟ جز اين نيست كه تو تنها بيم دهنده اى ، و خداوند بر هر چيزى وكيل است )) هود:12 .
    6- ابو حمزه ثمالى گويد:
    مردى كه در هنگام سخنرانى عبد الملك بن مروان براى مردم در مكّه حضور داشته براى من گفت : چون عبد الملك در ميان سخنرانى خود به پند دادن و اندرز گفتن لب گشود، مردى برخاست و گفت :
    آهسته ، درنگ كن ، شما دستور مى دهيد ولى خود بكار نمى بنديد، و نهى مى كنيد ولى خود دست باز نمى داريد، و پند مى دهيد و خود پند نمى پذيريد، آيا با اين حال از روش شما پيروى كنيم ، يا اينكه فرمانتان را گردن نهيم ؟! پس اگر گوئيد: از روش ما پيروى كنيد، چگونه ما از روش ‍ ظالمان پيروى نمائيم ؟ و چه دليلى بر پيروى از مجرمانى كه مال خدا را دست بدست ميان خود گردانده ، و بندگان خدا را بزير يوغ بندگى خود كشيده اند، وجود دارد؟
    و اگر گوئيد: به فرمان ما گردن نهيد، و پند ما را بپذيريد، چگونه ممكن است ديگرى را پند دهد كسى كه با خودش مكر و خيانت مى ورزد؟ يا چگونه واجب است اطاعت آن كس كه عدالتى براى او ثابت نگشته است ؟ و اگر گوئيد: حكمت را هر كجا يافتيد برگيريد، و پند را از هر كس شنيديد بپذيريد؛ شايد در ميان ما كسى كه زبانش به انواع پندها گوياتر، و به وجوه لغات آشناتر بوده ، وجود داشته باشد، پس از اين مقام كنار رويد، و قفلهايش را بگشائيد، و راهش را باز كنيد، تا آنان كه (لايق و شايسته اين كارند و) شما در شهرها پراكنده و تبعيدشان نموده ، و از مسكن و مأ واى خويش به هر وادى يى
    در بدرشان ساخته ايد قدم پيش نهند و كار را بدست گيرند.






  7. #17
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    امير المؤمنين (ع) فرمود: ((خداوند از جانب اسلام و اهل آن بشما قبيله جزاى خير دهد، شما بدلخواه خود مسلمان شديد، و با مرتدّان جنگيديد، و آهنگ يارى رساندن به مسلمين را در خاطر داشتيد)). سعيد بن عبيد بحترى از بنى بحتر برخاست و عرضكرد: اى امير مؤمنان پاره اى از مردم مى توانند آنچه در دل دارند بر زبان برانند، و پاره اى نمى توانند، آنچه در خود مى يابند با زبان بيان كنند، پس اگر در اين باره تكلّف ورزند بزحمت افتند، و اگر از آنچه در دل دارند لب فرو بندند اندوه و دلتنگى آنان را از پا در آورد، و بخدا سوگند كه من نمى توانم آنچه در دل دارم با زبانم براى شما بازگو كنم ، و ليكن - بخدا سوگند- مى كوشم تا براى شما باز گويم - و خداوند صاحب اختيار توفيق است .- امّا من همانا در پنهان و آشكار خير خواه و دلسوز توام ، و در كنار تو در هر جبهه اى به پيكار مى پردازم ، و آنچنان حق را از آن تو مى دانم كه چنان حقّى را نه براى خلفاى پيش از تو و نه براى احدى از معاصرين تو امروزه اعتقاد ندارم ، و اين بخاطر برترى تو در اسلام و خويشاوندى نزديك تو با رسول خداست ، و هرگز از تو دست بر نمى دارم تا پيروزى شويم يا در حضورت بشهادت رسم . امير المؤمنين (ع) باو فرمود: ((خدا تو را رحمت كند، همانا زبانت آنچه در دل داشتى براى ما باز گفت : و از خداوند خواهانيم كه سلامتى روزيت كند، و بهشت را بتو پاداش دهد)). تنى چند ديگر سخن گفتند و من جز سخن اين دو مرد را بخاطر نسپردم ، سپس امير المؤمنين (ع) كوچ كرد و ششصد مرد از آنان بدنبال آن حضرت روان شدند تا به ((ذى قار)) رسيد و در ميان هزار و سيصد مرد بدان جا فرود آمد.
    7- ابن عبّاس گويد:
    از تفسير قول خدا- عزّ و جلّ- السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ ((پيشى گيرندگان (بايمان ) همان پيشى گيرندگان (ببهشت ) اند، آنان مقرّبانند، در بهشت هاى پر نعمت خواهند بود)) از رسول خدا (ص) پرسيدم ، فرمود: جبرئيل بمن گفته : اينان على و شيعيان او هستند، آنانند كه به بهشت پيشى گيرند، و بجهت كرامتى كه خداوند ب آنان نموده مقرّبان درگاه خداى متعال مى باشند.
    8- محمّد بن مسلم ثقفى گويد:
    از تفسير قول خدا- عزّ و جلّ-: ((پس آنان كسانى هستند كه خداوند گناهانشان را به حسنات تبديل كند و خداوند آمرزنده و مهربان است )) از امام باقر (ع) پرسيدم . حضرت فرمود: روز قيامت مؤمن گنهكار را مى آورند تا در جايگاه حسابرسى بپاداشته مى شود، و خداى متعال شخصا حسابرسى او را بعهده مى گيرد و احدى از مردم را بر حساب او مطّلع و آگاه نمى سازد. خداوند تمام گناهانش را باو معرّفى ميكند تا اينكه وقتى بهمه گناهان خود اعتراف نمود خدا- عزّ و جلّ- به فرشتگان كاتب مى فرمايد: همه اين گناهان را به حسنات و نيكى بدل سازيد و بمردم نشان دهيد. در اينجا تمام مردم گويند: آيا اين بنده حتّى يك گناه هم ندارد؟! سپس خدا- عزّ و جلّ- فرمان مى دهد كه به بهشت رود. پس اين است تأ ويل اين آيه ، و اين تنها در مورد گناهكاران از شيعيان ما است .
    9- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: پدرم علىّ بن الحسين عليهما السلام مى فرمود: چهار چيز است كه در هر كس باشد ايمانش كامل بوده ، و گناهانش پاك مى گردد، و خدا را ديدار كند در حالى كه از وى خشنود و خرسند باشد: هر كس كه بخاطر خدا هر حقّى را كه براى مردم بر عهده خود نهاده بجا آورد، و با مردم سخن راست گويد، و از هر چيزى كه نزد خداوند و بندگان ، بد مى نمايد شرم بدارد، و با خانواده خويش بخوش خلقى رفتار كند.
    10- قبيصه لهبى گويد:
    علىّ بن حفص بن عمر بن ابى جعفر منصور (دوانيقى ) نوشت كه وى در يكى از كاروانسراها در مولتان (يكى از شهرهاى هند در سمت غزنه ) نوشته اى يافته است كه : عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن حسين بن علىّ بن ابى طالب عليهما السّلام (ملقّب به اشتر) گويد: چون به اينجا رسيدم در حالى كه چندان پايم غرق خون بود كه گويى از خون نعلين ساخته ام ، گفتم : (ترجمه اشعار):
    ((باميد آنكه سرچشمه اى كه آبى زلال دارد آدم تشنه اى را كه آبشخور تيره و آلوده بسى تشنه اش گذارده سيراب سازد)).
    ((باميد آنكه اندامهاى برهنه اى كه لباس پوشيده شود، و باميد آنكه خوار گشته ستمديده اى كه مورد يارى واقع شود)).
    ((باميد آنكه مرهم گذار استخوانهاى شكسته اى كه با لطف و مهر خود رو باستخوانهاى شكسته آورد و آنها را مرهم نهد)).
    ((اميد است آنكه خداوند كريم بنده اش را نوميد نسازد، كه تمام كارهاى بزرگ و پر اهميّت در برابر او ناچيز و اندك است )).
    شيخ (مفيد) گويد: ابو الطيّب حسين بن محمّد تمّار اين اشعار را از ابى بكر عرزمى برايم خواند (ترجمه اشعار):
    ((چه بسا شخص زبونى را مى بينم كه بجهت گستاخيش او را شجاع و چابك قلمداد كنند، كه اگر او را به تقوا وادارند عملش بكندى گرايد)).
    ((و چه بسا پاكدامنى را كه بجهت پاكيش زبون نامند، كه اگر مكلّف به تقوا نبود راهها (ى وصول به خواسته ها) از پايش در نمى آورد)).
    ((و چه بسا آدم گول و كم خردى كه امورش را ديگران فراهم آورند، و برادران و نزديكانش پيوسته بزرگ جلوه اش دهند)).
    ((در صورتى كه نه دور انديشى در امور دارد و نه تقوى ، و نه تيزهوش و خوش فهم است نه دست و دل بازى كه بخششهايش بشمار آيد)).
    ((ولى همه اينها داد و ستد خداست (كه از عدّه اى مى گيرد، و به عدّه اى ديگر مى دهد) كه نه اين مى تواند با خدا بجنگد، و نه آن مى تواند بر خدا غالب آيد)).
    ((هر گاه خداى رحمان عقل مردى را كامل سازد، همانا اخلاق و قواى او كامل گشته و نيازهايش برطرف شده است )).
    11- اسماعيل بن ابى خالد گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:
    (ابو جعفر (امام باقر) عليه السّلام ما را گرد آورده ، فرمود: فرزندانم از تعرّض ‍ براى حقوق پروا كنيد، و بر مشكلات صبور باشيد، و اگر يكى از قومتان شما را به كارى فرا خواند كه زيانش بر شما بيش از سود آن است پس اجابتش ‍ نكنيد .
    مجلس سى و ششم شنبه دهم رمضان المبارك 410
    1- ابو هريره گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: اين ماه رمضان ماه مباركى است كه خداوند روزه آن را واجب شمرده ، است ، و درهاى بهشت در اين ماه گشوده ، و شياطين در اين ماه در بند و زنجيراند، و در آن شبى است كه از هزار ماه بهتر است ، پس هر كه از (فيض هاى ) آن بى بهره بماند راستى كه محروم و بى بهره مانده است - و اين سخن را سه بار تكرار فرمود- .
    2- سفيان بن ابراهيم غامدى قاضى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: بلاء از ما شروع مى شود سپس بشما مى رسد، و آسايش نيز از ما شروع شده آنگاه بشما خواهد رسيد. سوگند ب آن كس كه باو سوگند ياد مى شود هر آينه خداوند بدست شما پيروزى حاصل مى كند چنانچه با مشتى سنگريزه (در داستان اصحاب فيل ) پيروزى حاصل نمود.
    3- مسلم غلابى گويد:
    عربى بيابانگرد حضور رسول خدا (ص) آمد و گفت : اى رسول خدا، بخدا سوگند ما در حالى نزد شما آمده ايم كه نه شترى بر ايمان بجا مانده كه نعره كشد و نه گوسفندى كه صدا برآورد (كنايه از آنكه تمام شتران و گوسفندانمان تلف شده زيرا شتر و گوسفند بدون نعره و صدا وجود ندارد)، سپس اين اشعار را سرود (ترجمه اشعار):
    ((اى بهترين آفريدگان نزد تو آمده ايم تا نسبت به سختى قحطى و فشارى كه بر ما وارد آمده بما ترحّم كنى )).
    ((در حالى نزد تو آمده ايم كه از سينه هاى دختران بكر و معصوم ما (در اثر كار زياد) خون مى چكد، و مادران از كودكان خود غافل گشته اند)).
    ((و شخص جوان از شدت گرسنگى و ضعف ، دست ذلّت دراز كرده ، و هيچ تلخ و شيرينى بدستش نمى آيد)).
    ((و چيزى از آنچه مردم مى خورند در دسترس ما نيست ، بجز حنظل تلخ ، و طعام پست و مانده اى كه از خون و پشم شتر كه ب آتش برشته شده تهيه گرديده است )).
    ((و ما جز بسوى تو راه گريزى نداريم ، و مگر مردم بجز سوى پيامبران راه گريزى خواهند داشت ؟)). رسول خدا (ص) بيارانش فرمود: اين اعرابى از كمى باران و قحطى شديد شكايت دارند. سپس برخاست و همان طور كه عبايش را بروى زمين مى كشيد حركت كرد تا بر منبر بر آمد، پس حمد و ثناى الهى بجاى آورد، و از جمله كلماتى كه بدان ستايش پروردگارش نمود اين بود كه فرمود: ((سپاس خدائى راست كه علوّ و برترى يافت در آسمان پس عالى و بزرگ است ، و در زمين قريب و نزديك ، و او بما از رگ گردن نزديك تر است )). و دو دست مبارك به آسمان برداشت و گفت : ((بار پروردگارا ما را از بارانى تند، سيراب كننده باندازه ، رشد دهنده ، پربار، پر پشت و فراوان و فراگير و بى كاست ، سود بخش بى زيان ، سيراب فرما، بحدّى كه پستانهاى حيوانات را از آن پر شير سازى ، و زراعتها را بدان برويانى ، و زمين را پس از مردنش بدان زنده گردانى )).
    پس هنوز دست مبارك از گلوگاه خويش فروتر نياورده بود كه ابر همچون دستارى مزيّن بانواع جواهر كه بر سر بندند بر سر شهر مدينه حلقه زد و ابرى متراكم همه اطراف آسمان را پوشاند، بحدّى كه اهل مكّه خدمت آن حضرت آمده و صداى ضجّه و ناله بلند كردند كه يا رسول اللّه خطر غرق شدن در پيش است . رسول خدا (ص) عرضكرد: ((پروردگارا بر حوالى و اطراف ما بباران و ديگر بر ما نه ))، پس ابر درهم پيچيد و از فراز آسمان مدينه برطرف گشت . رسول خدا (ص) لبخندى زد و فرمود: آفرين خدا بر ابى طالب كه اگر زنده بود چشمانش روشن مى شد و شاد و مسرور مى گشت . كيست كه اشعار او را بخواند؟ عمر بن خطّاب برخاست و گفت : اى رسول خدا لابد منظور شما اين شعر است (ترجمه ):
    ((هيچ شترى بر بالاى رحل و بنه خود كسى را حمل نكرده كه از محمّد [ص ‍ ]نيكوكارتر و وفادارتر به پيمان باشد)).
    رسول خدا (ص) فرمود: اين شعر از ابى طالب نيست ، بلكه از اشعار حسّان بن ثابت است . علىّ بن ابى طالب (ع) برخاست و عرضكرد: اى رسول خدا گويا مراد شما اين اشعار است :
    ((و آن سپيد چهره اى كه به آبروى او از ابر طلب باران مى شود، همو كه مايه دلخوشى و پناه بيوه زنان است )).
    (آن كسان از آل هاشم كه مشرف بمرگ و هلاكت اند باو پناهنده ميشوند. و همگى آنها در نزد او در نعمت و بخشش هاى فراوان بسر مى برند)).
    ((بخانه خدا سوگند شما (مشركين و كفّار) دروغ پنداشتيد، ما هرگز محمد را تنها نگذاريم و دست از يارى وى برنداريم ، و هميشه براى حفظ او كارزار و پيكار مى كنيم )).
    ((و او را تسليم شما نمى كنيم تا اينكه همگى در ميدان نبرد در اطراف او بخاك بيفتيم ، و از فرزندان و زنان خود غافل و سرگرم بمانيم )).
    رسول خدا (ص) فرمود: آرى ، (منظورم همين اشعار بود). در اينجا مردى از بنى كنانه برخاست و گفت : (ترجمه اشعار):
    ((تو را سپاس ، و سپاس از سوى همه كسانى كه سپاس گويند و شكر كنند كه ما ب آبروى پيامبر از باران سيراب گشتيم )).
    ((او به پيشگاه آفريننده خود خداوند دعا نمود، و چشمان خود را بسوى خداوند خيره ساخت (و چشم از آسمان برنداشت ))).
    ((پس ديرى نپائيد مگر باندازه پشت و رو كردن يك عبا، و با شتاب و سرعت تمام باران بسوى ما باريد)).
    ((بارانى پر آب بسان آبى كه از سر مشك فرو ريزد، و آنقدر تند كه زمين را مى شكافت ، و خداوند بدان سبب به فرياد عليا مضر (نام قبيله اى است ) رسيد)).
    ((پس همان گونه كه عمويش ابو طالب گفته بود مردى بخشنده و كريم النفس بود)).
    ((خداوند ببركت وجود او از ابرهاى سنگين بارانهاى تند مى فرستد (يا ابرها را حامل آبهاى سنگين و بارانهاى تند مى گرداند)، و البتّه اين عيان است (و خودمان ديديم ) و سخن ابى طالب خبر است )).
    4- معاوية بن ثعلبه گويد:
    چون كار حكومت براى معاوية بن ابى سفيان استوار و پابرجا شد، بسر بن ارطاة را براى پى جوئى و دستگيرى شيعيان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام بسوى حجاز گسيل داشت ، آن روزها عبيد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب والى مكّه بود، بسر بدنبال او گشت ولى بر وى دست نيافت ، و با خبر شد كه او داراى دو پسر بچه (بنامهاى قثم و عبد الرّحمن يا سليمان و داود) است ، در جستجوى از آن دو برآمد تا آنها را پيدا كرد و آن دو را از جايى كه بودند گرفت و بيرون آورد- و آن دو كودك دو زلف پيچان مثل دو دانه مرواريد در جلو سر داشتند- و دستور داد تا آن دو را سر بريدند. اين خبر به مادرشان رسيد، نزديك بود جان از پيكرش بيرون رود سپس اين اشعار را سرود (ترجمه ):
    ((آى چه كسى از دو كودك من خبر دارد، آن دو كودكى كه چون دو مرواريدى هستند كه از شكاف و اندرون صدف بيرون آيند؟)).
    ((هلا چه كسى از دو كودك من باخبر است ، آن دو كودكى كه بمنزله گوش و ديده ام بودند، و امروز (در فراق آن دو) دلم از دست رفته است )).
    ((من خبر يافتم - و البتّه اين خبر را كه جز پندارى بيش نيست و گزارشى دروغين است باور نكرده ام - كه بسر)).
    ((شمشير تيز و برّان خود را بر رگهاى گردن طفلان من گذرانده ، و راستى كه اين ظلم و زياده روى فزون از حدّ است )).
    ((كيست كه زنى حيران و اشك ريزان و مصيبت زده اى را از حال طفلانش با خبر كند، كه با رفتن پيشينيانشان از دست رفته اند؟)).
    راوى گويد: بعدها روزى عبيد اللّه بن عبّاس و بسر بن ارطاة هر دو نزد معاويه بودند، معاويه (اشاره به بسر نموده و) به عبيد اللّه گفت : اين پير مرد قاتل دو كودك را مى شناسى ؟ بسر گفت : بله ، من قاتل آن دو هستم حالا چه شده ؟
    عبيد اللّه گفت : اگر شمشيرى مى داشتم (پاسخت مى دادم )، بسر گفت : اين شمشيرم بگير- و با دست به شمشيرش اشاره نمود- معاويه به تندى جلو او را گرفت و گفت : اف بر تو اى پير مرد، چقدر احمقى ! تو در برابر مردى كه دو طفل او را كشته اى ايستاده و شمشيرت را باو مى دهى ! گويا از (حقد و كينه اى كه
    در) دلهاى بنى هاشم (عليه بنى اميّه نهفته است ) با خبر نيستى ! بخدا سوگند اگر شمشير بدست او دهى اوّل تو را مى كشد و دوّم مرا! عبيد اللّه گفت : بلكه - بخدا سوگند- نخست تو را مى كشم ، و دوّم او را بقتل مى رسانم .
    5- عمران بن حصين گويد:
    من و عمر بن خطّاب حضور رسول خدا (ص) نشسته بوديم و على عليه السّلام نيز كنار آن حضرت نشسته بود، كه رسول خدا (ص) اين آيه را خواند: ((أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ ...)) ((يا آن كسى كه پاسخ درمانده را- چون او را بخواند- مى دهد و گرفتاريها را بر طرف مى سازد، و شما را خليفه هاى زمين قرار مى دهد، آيا باللّه خداى ديگرى هست ؟ بسيار كم يادآور مى شويد)). ناگهان على عليه السّلام مانند گنجشك بخود لرزيد، پيامبر (ص) باو فرمود: چه شد، نگران شدى ؟ عرضكرد: چرا نگران نباشم و حال آنكه خداوند مى فرمايد كه ما را خليفه هاى در زمين قرار خواهد داد! پيامبر (ص) فرمود:
    ناراحت و نگران مباش كه بخدا سوگند تو را دوست ندارد، جز مؤمن ، و دشمن ندارد مگر منافق .
    6- ابو نوفل محمّد بن اسحاق ثعلبى موصلى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: ما برگزيدگان خدا از ميان تمام بندگانش ‍ هستيم ، و شيعيان ما برگزيدگان خدا از ميان امّت پيامبرش (ص) مى باشند.
    7- محمّد بن مسلم ثقفى گويد:
    از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: دين ندارد كسى كه با اطاعت از كسى كه نافرمانى خدا ميكند ديندارى كند، و دين ندارد كسى كه با نسبت دادن باطلى بر خدا ديندارى كند، و دين ندارد كسى كه با انكار چيزى از آيات و نشانه هاى خدا و ديندارى نمايد.
    8- داود بن سليمان غازى از حضرت رضا (ع) از پدران بزرگوارش عليهم السّلام روايت كند كه امير المؤمنين (ع) فرمود:
    اگر بنده اى اجل و شتاب آمدن آن را بسوى خود ببيند هر آينه از همه آرزوها بدش آيد و دست از طلب دنيا بردارد.
    (شيخ مفيد) گويد: ابو الفرج برقى داودى شعرى برايم خواند و گفت :
    اين اشعار را شيخى دل بريده از همه چيز و واصل بخداى متعال در بيت المقدّس برايم خواند (ترجمه ):
    ((و كسى كه در هر لحظه در انتظار مرگ بسر مى برد با اين حال بدون وقفه سرگرم ساختن و پرداختن و محكم كارى امور دنيوى است )).
    ((وقتى او را آزمايش كنى داراى حقيقت يكشخص با يقين است ، ولى كارهاى او بمانند كارهاى كسى است كه هيچ يقين ندارد)).
    ((عيان و انكار با هم در آميخته ! و دانش او بمذهب خود در تمام آنچه يقين دارد همچون جهل و نادانى است )).
    مجلس سى و هفتم شنبه 17 رمضان المبارك 410
    1- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: مؤمن دائما در حال نماز
    است تا آنگاه كه ايستاده و نشسته و خوابيده بياد خدا باشد، خداى متعال مى فرمايد: ((آنان كه ايستاده و نشسته و خوابيده ياد خدا مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند) اى پروردگار ما تو اينها را بيهوده نيافريده اى ! تو منزّهى ، پس ما را از عذاب دوزخ نگهدار)) .
    2- ياسر گويد:
    امام رضا (ع) فرمود: چون زمامداران دروغ پردازند باران قطع مى شود، و چون سلطان ستم كند پايه هاى دولتش سست مى گردد (و دولتش از چشم مردم مى افتد)، و چون زكات داده نشود چهار پايان مى ميرند.
    3- عبد اللّه محمّد فزارى از امام صادق و آن حضرت از امام باقر عليهما السّلام ، و نيز جابر جعفى از امام باقر (ع) روايت كنند كه جابر بن عبد اللّه انصارى گفت :
    رسول خدا (ص) به علىّ بن ابى طالب فرمود: آيا بتو بشارت ندهم ، آيا تو را مژده ندهم ؟ عرضكرد: چرا يا رسول اللّه . حضرت فرمود: من و تو از يك سرشت آفريده شديم ، و مقدارى از آن سرشت زياد آمد و شيعيان ما از آن آفريده شدند، پس چون روز قيامت شود همه مردم بنام مادرانشان خوانده شوند جز شيعيان تو كه بنام پدرانشان خوانده شوند بجهت آنكه ولادتشان پاك است (و نسبت آنان بپدران خود حتمى و صحيح است ).
    4- امىّ صيرفى گويد:
    از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: خداوند بيزار باشد از آن كس كه از ما بيزارى جويد، و خداوند لعنت كند آن كس را كه ما را لعن مى كند، و خداوند هلاك سازد آن كس را كه با ما دشمن است . خداوندا! تو مى دانى كه ما سبب هدايت ايشانيم ، و آنان بخاطر تو با ما دشمنى مى ورزند، پس تو خود بحساب آنان برس و آنان را كيفر ده .
    5- عبد اللّه بن سنان از امام صادق از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه فرمود:
    چون ابرهة بن صبّاح پادشاه حبشه آهنگ ويرانى مكّه كرد، لشكريان حبشه بسوى مكّه شتافتند و بر آنجا غارت بردند و شترانى چند از عبد المطّلب بن هاشم را تاراج كردند. عبد المطّلب نزد پادشاه رفت و اجازه ورود خواست ، پادشاه اجازه داد- در حالى كه بر روى تخت خود در زير قبّه اى از ديبا آرميده بود- (عبد المطّلب وارد شد) و سلام داد، ابرهه جواب سلام داد و لحظاتى چند در صورت عبد المطّلب نگريست ، و حسن و جمال و سيماى عبد المطّلب او را بشگفت آورد. پادشاه گفت : آيا مثل اين نور و جمالى كه در تو مى نگرم در پدرانت نيز وجود داشته ؟ گفت : آرى ، اى پادشاه ، تمام پدران من داراى چنين نور و جمال و بهائى بوده اند. ابرهه گفت : همانا شما بر پادشاهان از جهت فخر و شرف سر آمده ايد، و حقّا شايسته تو است كه سرور قوم خود باشى . سپس او را در كنار خود بر روى تختش نشاند، و به فيلبان فيل بزرگ خود- كه فيلى سپيد و بزرگ جثّه بود و دو عاج مرصّع بانواع مرواريد و جواهرات داشت ، و آن پادشاه بر تمام پادشاهان زمين بدان فيل افتخار مى كرد- گفت : آن فيل را نزد من آور، وى آن را آورد در حالى كه بهر زيور زيبائى آراسته شده بود، پس چون برابر عبد المطّلب قرار گرفت و در مقابل او بسجده افتاد، و هيچ گاه براى پادشاه خود سجده نكرده بود، و خداوند زبان او را بعربى گشود و بر عبد المطّلب سلام كرد.
    پادشاه از ديدن اين قضيّه هراسيد و پنداشت كه سحر و جادو باشد، گفت : فيل را به جاى خودش باز گردانيد. سپس به عبد المطّلب گفت : براى چه آمده اى ؟ همانا آوازه سخاوت و كرم و فضل تو بگوش من رسيده ، و از هيئت و جمال و جلال تو چيزهائى ديدم كه شايسته است حاجت تو را برآورم ، پس هر چه خواهى از من بخواه - و او فكر مى كرد عبد المطّلب از وى درخواست مى كند كه از مكّه بيرون برود- عبد المطّلب باو گفت : ياران تو بر چهار پايان من حمله آورده و آنها را برده اند، دستور ده شتران را بمن بازگردانند. پادشاه حبشه از اين سخن عصبانى شد و به عبد المطّلب گفت : از نظرم افتادى ! تو آمدى در باره تعدادى از شتران خود از من درخواست مى كنى در حالى كه من براى ويرانى شرف تو و قوم تو و مكرمتى كه بدان سبب براى خود بر هر گروه و طايفه اى ديگر امتياز قائل هستيد آمده ام ، و آن خانه اى است كه از هر نقطه اى از زمين آهنگ آن كنند، و تو درخواست از اين مسأ له را رها ساخته در باره شتران خود از من درخواست مى كنى ؟! عبد المطّلب گفت : من صاحب خانه اى كه تو آهنگ ويرانى آن را دارى نيستم ، من صاحب شترانى چند هستم كه ياران تو ربوده اند، و آمده ام در باره
    چيزى كه صاحب آنم از تو درخواست كنم ، و اين خانه را هم صاحبى است كه خودش از تمامى آفريدگان بيشتر حافظ آن است و خود از همه ب آن سزاوارتر است . پادشاه گفت : شتران او را به او برگردانيد، و بسوى خانه بتازيد و هر سنگ سنگ آن را از جاى بر آوريد. عبد المطّلب شتران خود را گرفت و بسوى مكّه بازگشت ، و آن پادشاه با فيل بزرگ همراه سپاهيان خود براى ويرانى كعبه از پى عبد المطّلب براه افتادند. پس هر چه كردند فيل را داخل محوّطه حرم مكّه كنند فيل حركت نمى كرد و مى خوابيد، و چون آن را رها مى كردند هروله كنان به عقب بازمى گشت .
    عبد المطّلب به پيشكارانش گفت : پسرم را صدا زنيد، عبّاس را آوردند، گفت : منظورم اين نيست ، پسرم را صدا زنيد، ابو طالب را آوردند، گفت : منظورم اين نيست ، پسرم را صدا زنيد، پس عبد اللّه پدر پيامبر (ص) را آوردند، چون پيش آمد عبد المطّلب گفت : پسرم ! ببالاى كوه ابو قبيس برو، و به ساحل دريا بنگر ببين چه چيز از آنجا مى آيد و بمن خبر بده .
    عبد اللّه بر بالاى كوه ابو قبيس رفت ، درنگى كرد كه ناگهان ديد پرندگانى دسته دسته به سرعت سيل و سياهى شب آمدند، و بر بالاى ابو قبيس قرار گرفتند، سپس بسوى خانه كعبه رفته ، هفت دور طواف كردند، آنگاه به سوى كوه
    صفا و مروه رفته و هفت دور نيز آنجا طواف نمودند. عبد اللّه - رضى اللّه عنه - نزد پدرش آمد و اين خبر را باو گزارش داد. عبد المطّلب گفت : پسر جانم ! بنگر ببين كار اينان بكجا مى انجامد، و مرا با خبر ساز. عبد اللّه نگاه كرد ديد آن پرندگان رو بسوى سپاه حبشه نمودند، عبد اللّه اين خبر را به عبد المطّلب رساند، پس عبد المطّلب [ رحمه اللّه ] بيرون شد و مى گفت : اى اهل مكّه بسوى سپاه حبشه بيرون شويد و غنائم خود را برگيريد. آنان بطرف سپاه رفتند ديدند آنان مثل چوبهاى خشك و تراشيده و پوسيده بروى زمين افتاده اند، و هيچ پرنده اى نبود جز اينكه سه دانه ريگ - دو تا بدست و يكى به منقار- گرفته و با هر ريگى يك نفر از آنها را به قتل مى رسانيد، و چون همه تا آخر كشته شدند پرندگان بازگشتند، و نه پيش از آن وقت و نه بعد از آن هرگز آن پرندگان را نديدند. و چون تمامى آن قوم بهلاكت رسيدند عبد المطّلب بنزد خانه كعبه آمد و پرده هاى آن را گرفت و اين اشعار را سرود (ترجمه ):
    ((اى باز دارنده فيل در ذى مغمّس (محلّى است در راه طائف )، كه او را بازداشتى مثل حيوانى كه واژگون شده است (يا مثل الاغى كه از راه مانده باشد))).
    ((در محبس و زندانى كه در آن جانها از پيكرها بدر رود)) و از آنجا بازگشت در حالى كه در باره فرار قريش و ترس آنان از سپاه حبشه اين رجز را مى خواند (ترجمه ):
    ((قريشيان همه گريختند وقتى سپاه را ديدند، و من تنها ماندم و انيس و ياورى براى خود نمى ديدم )).
    ((و حتّى آواى بسيار خفيف و آهسته اى هم از آنان بگوشم نمى رسيد، جز برادر بزرگوار پر ارزشى كه با من ماند)).
    ((آن كسى كه در ميان خانواده اش بزرگ و رئيس بود))
    6- ابو المجبّر گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: چهار چيز دلها را به تباهى مى كشاند: با زنان به خلوت نشستن ، و گوش دادن ب آنان ، و برأ ى آنان عمل نمودن ، و همنشينى با مردگان ، عرض شد: اى رسول خدا همنشينى با مردگان چيست ؟ فرمود: همنشينى با هر كسى كه از راه ايمان گمراه ، و با هر كس كه در صدور احكام و داوريها ستمكار است .
    7- محمّد بن جعفر از پدرش امام صادق و آن حضرت از پدر بزرگوارش امام باقر عليهما السّلام روايت كند كه فرمود:
    ابو لبابة بن عبد المنذر نزد ابو اليسر آمد تا طلب خود را از وى بازستاند، (از پشت در) شنيد كه ابو اليسر مى گفت :
    بگوئيد: او اينجا نيست . ابو لبابه صدا زد: ابا اليسر! بيا بيرون ، وى بيرون آمد، ابو لبابه گفت : چه چيز تو را واداشت چنين كنى ؟ گفت : فشار و تنگدستى اى ابا لبابه . ابو لبابه گفت : تو را بخدا؟ گفت : آرى بخدا! ابو لبابه گفت : از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: چه كسى دوست دارد در پناه سايه اى از آتش جوشان و پر حرارت دوزخ بسر برد؟ عرضكرديم : همه ما اين را دوست داريم اى رسول خدا. فرمود: چنين كس بايد بدهكار خود را مهلت دهد يا آدم تنگدست را رها سازد (يا براى بدهكار تنگدست دعا كند).






  8. #18
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    8- داود بن سليمان غازى گويد:
    از حضرت امام رضا (ع) شنيدم كه مى فرمود: هر كس برادرى در راه خدا پيدا كند همانا خانه اى در بهشت بدست آورده است .
    (شيخ مفيد) گويد: ابو الحسن رحبى نحوى اين اشعار را از حجّاج بن يوسف تميمى برايم خواند (ترجمه ):
    ((و اگر مردى پنجاه سال عمر كند همانا به آبشخور خود (پايان زندگى و مرگ ) نزديك شده است )).
    ((هر گاه روزى از روزگار را پشت سر گذاشتى نگو يك روز پشت سر گذاشتم بلكه بگو بر من نگهبانى گماشته شده است )).
    ((هر گاه آن عصرى كه تو در ميان مردم آن زيست مى كنى بگذرد و تو براى عصر ديگر باقى بمانى همانا در ميان مردم آن عصر غريب و تنها خواهى بود)).
    مجلس سى و هشتم شنبه 24 رمضان المبارك 410
    1- ابو عبيده حذاء گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: تو را از دشوارترين چيزهائى كه خداوند بر بندگانش ‍ واجب ساخته خبر ندهم ؟ با مردم در رابطه با خود به انصاف رفتار كردن ، و مواسات و يارى رسانى برادران دينى ، و ياد خدا بودن در هر حال ، پس اگر طاعتى خدائى برايش پيش آمد بدان عمل كند، و اگر معصيتى برايش پيش ‍ آمد آن را ترك نمايد.
    2- ابو هريره گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: زبونترين مردم كسى است كه از دعا كردن عاجز باشد، و بخيل ترين مردم كسى است كه از سلام كردن بخل ورزد.
    3- عبد الرّحمن بن ابى ليلى گويد:
    علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود:
    پيامبر (ص) مرا فرا خواند و چشمم درد مى كرد، پس آب دهان در چشمم افكند و عمامه بر سرم بست و عرضكرد: ((خداوندا گرما و سرما را از وى دور ساز))، و من از آن پس هرگز گرما و سرما را در خود احساس نكردم .
    4- حارث گويد:
    علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود: رسول خدا (ص) هر روز صبح نزد ما مى آمد و مى فرمود: نماز- خدا شما را رحمت كند- نماز!
    ((بدرستى كه خداوند اراده كرده كه فقط از شما خانواده هر گونه پليدى را بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند)). احزاب : 33.
    5- ابو هيّاج عبد اللّه بن عامر گويد:
    چون خبر شهادت حسين (ع) به مدينه رسيد، اسماء دختر عقيل بن ابى طالب - رضى اللّه عنها- در ميان گروهى از زنان خاندانش بيرون شد تا به آرامگاه رسول خدا (ص) رسيد، پس خود را بقبر چسبانيد و ناله برآورد، سپس برو به مهاجرين و انصار كرد و اين اشعار را مى گفت :
    (ترجمه ) ((شما چه جواب داريد اگر پيامبر (ص) در روز قيامت به شما بگويد- و البتّه كه گفتار راست شنيده خواهد شد-)).
    ((شما دست از يارى عترت و خاندان من برداشتيد يا اينكه غائب بوديد؟
    در حالى كه حق نزد ولى أ مر محفوظ و فراهم بود)).
    ((شما آنان را بدست ظالمان سپرديد، پس امروز بنفع هيچ يك از شما نزد خداوند كسى كه شفاعتش پذيرفته باشد وجود ندارد)).
    ((چه شد كه شما در صبح روز طفّ (روز عاشورا كه در سرزمين طف يعنى كربلا واقع شد) آنان را بهنگامى كه با انواع بلاهاى مرگبار رو برو شدند يارى
    ننموديد و آن بلاها بهيچ وجه از آنان دفع و ردّ نشد؟!)).
    راوى گفت : ما تا آن زمان بقدر آن روز مرد و زن گريان نديده بوديم .
    6- غياث بن ابراهيم گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: يك روز صبح امّ سلمه - رحمها اللّه - گريه مى كرد، باو گفته شد: از چه مى گريى ؟ گفت : ديشب فرزندم حسين [ ع ] كشته شد، زيرا از زمانى كه رسول خدا (ص) وفات يافته بود حضرتش را نديده بودم جز ديشب كه آن حضرت را بسيار لاغر و رنگ پريده و پژمرده و غمگين ديدم ، عرضكردم : اى رسول خدا چرا شما را رنگ پريده و غمگين مى بينم ؟ فرمود: ديشب يكسره مشغول كندن قبر براى حسين و ياران او [ عليهم السّلام ] بودم .
    7- محفوظ بن منذر گويد:
    پير مردى از بنى تميم كه در رابيه سكونت داشت بمن خبر داد كه : از پدرم شنيدم كه مى گفت : ما از شهادت حسين (ع)
    خبر نداشتيم تا اينكه شب عاشورا فرا رسيد، كه من با يكى از مردان قبيله در رابيه نشسته بوديم و شنيديم كه هاتفى اين اشعار را مى گفت (ترجمه ):
    ((بخدا سوگند من نزد شما نيامدم تا اينكه ديدم او (حسين (ع)) گلو بريده و گونه بخاك سائيده در سرزمين طفّ بروى زمين افتاده بود)).
    ((و در اطراف او جوانانى بخاك افتاده بودند كه از گلوى همگى خون سرازير بود و آنان همچون چراغهائى بودند كه نور آنها بر سياهى شب برترى داشت )).
    ((و البتّه من شتر بلند پاى خود را بسرعت راندم تا شايد ب آنان برسم پيش از آنكه با حوريان بهشتى هم آغوش شوند)).
    ((ولى قدر خداوندى كه آن را بانجام رساند مرا مانع شد، و البتّه اين امر مقدّرى بود كه خداوند آن را بانجام شوند)).
    ((ولى قدر خداوندى كه آن را بانجام رساند مرا مانع شد، و البتّه اين امر مقدّرى بود كه خداوند آن را بانجام برد)). ((حسين (ع) چراغ پرفروغى بود كه از او كسب نور مى شد، و خداوند مى داند كه من سخن دروغ و بى پايه نمى گويم )).
    ((خداوند درود فرستد بر جسمى كه قبر حسين (ع) آن را در آغوش گرفته ، همان جسمى كه ملازم و هم پيمان نيكى ها بود و حال به قبر سپرده شده است )).
    ((او در حال در غرفه هاى بهشتى در مجاورت رسول خدا (ص) و حضرت وصى (على بن ابى طالب ) (ع) و جعفر طيّار شاد و مسرور بسر مى برد)).
    باو گفتيم : تو كه هستى - خدايت رحمت كناد-؟ گفت : من و پدرم از جن هاى نصيبين هستيم ، خواستيم كه با جان خود، حسين (ع) را يارى دهيم ، و چون از سفر حجّ باز گشتيم ديديم حضرت بشهادت رسيده است .
    8- حذلم بن ستير گويد:
    در سال 61 هجرى بكوفه وارد شدم و اين مصادف بود با زمانى كه علىّ بن الحسين (امام سجّاد) عليه السّلام با زنان خانواده از (سفر جانسوز) كربلا بازمى گشتند و مأ موران (يزيدى ) دور آنان حلقه زده ، مردم براى تماشاى آنان از خانه ها بيرون ريخته بودند. چون اهل بيت را سواره بر شتران بى جهاز پيش آوردند زنان كوفه شروع بگريه و زارى نمودند، پس از علىّ بن الحسين عليهما السّلام - در حالى كه بيمارى وى را لاغر ساخته و بند و زنجير در گردن مباركش بود و دستهاى آن حضرت بگردن مباركش بسته بود- شنيدم كه با آوازى بس ضعيف مى فرمود: هان ، اين زنان بر ما مى گريند! پس چه كسى (جز مردان ايشان ) افراد ما را بقتل رسانده است ؟ و زينب دخت گرامى علىّ (ع)- و براستى كه هرگز زنى با شرم و آزرم سخنورتر از او نديده بودم گوئى از زبان امير المؤ منين (ع) سخن مى گفت - را ديدم كه با دست بسوى مردم اشاره فرمود كه ساكت شويد، در حال تمام نفسها خاموش و همه صداها فرو نشست سپس فرمود:
    ((سپاس از آن خدا است ، و درود بر پدرم رسول خدا. امّا بعد، اى كوفيان ، اى دغلبازان و اى خودداران از يارى ، اشكتان خشك ، و ناله و فريادتان خاموش مباد، داستان شما نيست جز بمانند ((آن زنى كه رشته خود را پس از محكم بافتن مى گشود، شما سوگندهاى خود را سبب مكر و خيانت ميان خودتان قرار داده ايد)). هلا، آيا در ميان شما جز مردمى چاپلوس و ننگ آور و كينه توز كه در ميدان نبرد بزدل ، و در برابر دشمنان زبون اند، و مردمى پيمان شكن و بيوفايند پيدا مى شود؟! راستى كه چه پيشكش زشتى با دستهاى خود براى خويشتن پيش فرستاده ايد كه آن خشم خدا بر شماست ، و در عذاب دوزخ جاويدان خواهيد بود.
    آيا مى گرييد؟! آرى - بخدا سوگند- بسيار بگرييد و كم بخنديد، همانا كه شما به ننگ و رسوائى آن دست يافتيد، و هرگز نتوانيد پليدى آن را از خويش بزدائيد. آيا زاده ختم رسولان ، و سرور جوانان بهشتى ، و پناه خوبانتان ، و پناهگاه گرفتاريتان ، و نشانه راهتان ، و راه پهناور دليلتان را ترك يارى گفتيد، و براى او بهم بافتيد؟! هان چه بد بار سنگينى از گناه بر دوش ‍ كشيديد، پس هلاكت و سرنگونى بر شما، راستى كه كوششها بنوميدى رسيد، و دستها بخاك نشست (كنايه از آنكه به هيچ خير و بركتى نرسيد)، و سودا بزيان انجاميد، و به خشمى از جانب خدا باز گشتيد، و مهر خوارى و فقر و گرفتارى بر شما نهاده شد. واى بر شما آيا مى دانيد چه جگرى از رسول خدا بريديد؟! و چه خونى از او ريختيد؟! و چه عضو مهم و محترمى را از آن حضرت برگرفتيد؟! ((راستى كه كار زشت و ناپسندى مرتكب شديد كه نزديك است آسمانها از آن بشكافد و زمين دهان باز كند و كوهها پاره پاره بروى زمين ريزد)). همانا اين عمل را بگونه اى احمقانه و زشت بجاى آورديد كه فضاى زمين و آسمان را از قبح آن پرساختيد. آيا شگفت داريد از اينكه آسمان خون ببارد؟! البتّه كه عذاب آخرت خواركننده تر است ، پس ‍ اين مهلت زودگذر حلم شما را نربايد (و در نتيجه بگناه ادامه دهيد) كه هيچ گاه خشم و غضب ، خدا را به شتاب نيندازد، و بيم از دست رفتن خونخواهى و انتقام بر او نرود، چنين نيست ، همانا پروردگار تو در كمينگاه است )). راوى گويد: سپس حضرت ساكت شد ، و ديدم كه مردم همه متحيّر مانده ، انگشت تحيّر بدهان برده اند، و ديدم پيرمردى بقدرى گريست كه ريش او از اشك چشمش تر شد و اين شعر را گفت (ترجمه ):
    ((پيرانشان بهترين پيران اند، و نسل آنان بهنگام بر شمارى نسل و اولاد بگونه اى است كه هرگز به پستى و خوارى نمى گرايد)).
    9- ابراهيم بن داحه گويد:
    نخستين شعرى كه در رثاء و نوحه گرى براى حسين بن على عليهما السّلام سروده شد گفتار عقبة بن عمرو سهمى از بنى سهم بن عوف بن غالب است كه : ((اگر بنا باشد كه در زندگانى دنيا چشم روشن باشد ولى شما در دنيا در خوف و بيم بسر بريد آن چشم هرگز روشن مباد)).
    ((بر مزار حسين در كربلا گذر كردم ، و اشك فراوانى از ديده ام جارى گشت )).
    ((من پيوسته بر مصائب حسين مرثيه گويم و بر غمهاى او گريه كنم ، و چشم من به اشك و ناله ام كمك و يارى مى رساند)).
    ((و پس از حسين (ع) بر گروهى مى گريم كه قبر از اطراف گرد آنان را فرا گرفته است )).
    ((سلام بر اهل قبور در كربلا، و اندك سلام از جانب من حضور آنان نثار مى شود و ب آنان مى رسد)).
    سلام در ساعات شب و روز بر آنان ، سلامى كه باد تند و غبارهاى برخاسته آن را برساند)).
    ((و پيوسته بوى و نسيم مشك و عبير قبور آنان بر ميهمانان و زائرشان مى وزد)).
    10- يحيى بن اكثم قاضى گويد:
    مأ مون ، دعبل بن على خزاعى - رحمه اللّه - را نزد خود فرا خواند و او را امان داد. چون نزد مأ مون حاضر شد- و من نيز در برابر مأ مون نشسته بودم - باو گفت : آن قصيده بزرگ و طولانى خود را كه سروده اى برايم بخوان . دعبل آن را انكار كرد و از وجود چنان قصيده اى اظهار بى خبرى نمود. مأ مون گفت : من تو را در مورد آن در امان مى دارم همان گونه كه بخودت نيز امان دادم . پس دعبل اين اشعار را خواند (ترجمه ):
    ((همسرم از آنگاه كه كناره گيرى مرا از خودش ديده متأ سف و اندوهگين شده ، و اين خرد و بردبارى را در من گناهى نابخشودنى قلمداد نموده است )).
    ((وى پس از آنكه مويش سپيد گشته هنوز آرزوى سرگرمى و بازيچه هاى جوانى در سر دارد، و حال آنكه در ميدان مسابقه پيرى در ميان همسالان خود گام نهاده است )).
    ((همسرم ! سپيدى موى سرم رستاخيز را بياد من آورده و از سرنوشتى كه قلم تقدير الهى برايم مقرّر ساخته خرسندم نموده است )).
    ((اگر بنا باشد بدنيا و زيور آن دل بندم و بمانم ، نتيجه اى جز گريه و زارى بر كسانى كه تك تك از دستم مى روند عايد من نخواهد شد)).
    ((روزگار، پيوستگى خاندانم را از هم گسيخت چونان كه ضربه سنگى بزرگ ، اجزاء كاسه سفالين را از هم بپاشد و هر تكّه از آن را بسوئى افكند.
    (اين چنين با ما خاندان رفتار كرد) ((پاره اى از آنان بجا مانده ، و پاره اى ديگر را آواگر مرگ ندا در داده ، و بازماندگان نيز از پى آنان روان مى شوند)).
    ((مى ترسم آن كس كه بازمانده نيز راه جدائى پيش گيرد، و باز گشت آن كس ‍ را كه روى برتافته و در گذشته است ديگر نمى توان چشم داشت )).
    ((بگونه اى من از اهل و اولادم گزارش مى دهم همانند شخص خوابى كه خوابى بيند و داستان خواب خويش را پس از مدّتى بازگو مى كند)).
    (اگر چشمانم براى آنان كه از خاندان رسول خدا (ص) درگذشته اند بگريه سرگرم نبود (و فراغت مى داشت ) هرگز قرار و آرام نمى گرفتم (و بر مصيبت آنان سرشك مى باريدم ))).
    ((و دوستى در ميان دوستان تو سرگرم است باينكه شب را تا صبح با اندوه بر يك يك شما كه از دست رفته اند بسر برد)) .
    ((چه دستهاى قلم شده اى كه در سرزمين طفّ (كربلا) از پيكرها جدا افتاده ، و چه گونه هاى برافروخته اى كه بر خاك تيره سائيده گشته است )).
    ((شبانگاه بدان هنگام كه كاروانيان ، بر مزار حسين گذر مى كنند زمزمه كنان گويند كه اين بخاك و خون طپيده سرور آدميان است )).
    ((اى امّت زشت كردار! شما احمد (ص) را كه بدستور كتاب و آيتها آن همه صبر و پايدارى در برابر مشكلات نمود پاداش خير نداديد)).
    ((پس از او شما در ميان اولادش چنان جانشينى كرديد، كه گرگ در نجات ذى بقر كرد)).
    يحيى گويد: در اينجا مأ مون مرا بدنبال كارى فرستاد، من آن را بانجام رسانده و باز گشتم ، و دعبل باين فراز از قصيده رسيده بود:
    ((هيچ يك از طايفه ها و قبيله هائى كه ما مى شناسيم از ذى يمان و بكر و مضر باقى نماند جز اينكه همگى در ريختن خون اين عزيزان شركت جستند چنان كه سرپرستان تقسيم گوشت حيوانى كه بر سر آن قمار باخته اند بر سر آن گرد مى آيند)). (كارشان كشتن و باسارت بردن و ايجاد وحشت و تاراج كردن بود، همان كارى كه جنگاوران در سرزمين روم و خزر مى كردند)).
    ((من بنى اميّه را در كشتن اهل بيت (تا حدودى ) معذور مى دانم ، (زيرا بنى هاشم نيز عده اى از آنان را در راه اسلام كشته اند) ولى براى بنى عبّاس جاى هيچ گونه عذرى نمى بينم (زيرا كه دست بنى هاشم بخون احدى از آنان آلوده نگشته بود))).
    (( (اى بنى هاشم ) همان قومى كه شما نخستين كسان ايشان را بحكم اسلام كشتيد، چون به حكومت رسيدند شما را بحكم كفر مجازات و كيفر نمودند)).
    ((آنان همان فرزندان حرب و مروان و خاندان آنان و اولاد معيط هستند كه سر رشته داران حقد و كينه توزى اند)).
    ((هان ! در سرزمين طوس بر مزار آن امام پاك بايست ، اگر در مورد نيازمندى خود درمانده گشته و انتظار رهائى مى برى )).
    ((دريغا! كه هر مردى در گرو اعمال خود است ، حال هر چه را خواهى انجام ده يا كوتاه بيا)). (يا دست بردار) .
    يحيى گفت : در اينجا مأ مون عمامه خود را بر زمين زد و گفت : اى دعبل - بخدا سوگند- راست گفتى .
    11- ابو سعيد خدرى از پدرش روايت كند كه گفت :
    از پيامبر (ص) شنيدم كه بر بالاى منبر مى فرمود: چه نظرى دارند گروهى كه مى گويند:
    خويشاوندى رسول خدا در روز قيامت سودى نمى بخشد؟ آرى ، بخدا سوگند خويشاوندى من در دنيا و آخرت بريده نخواهد شد. اى مردم ، در قيامت من از همه شما پيشتر بر سر حوض كوثر وارد مى شوم ، سپس وقتى شما وارد مى شويد مردى گويد: اى رسول خدا، من فلانى پسر فلانى هستم . و من گويم : نسب تو را مى شناسم و ليكن شما پس از من راه چپ پيش ‍ گرفتيد و بر اعقاب جاهلى خود باز پس گشتيد.
    12- ابو بصير از امام باقر از پدرانش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    اى على حال تو چگونه است آنگاه كه صراط بر روى دوزخ كشيده شود، و تو بر لب پرتگاه دوزخ ايستاده باشى ، و بمردم گفته شود: عبور كنيد، و تو به دوزخ گوئى : اين شخص از آن من ، و اين شخص از آن تو؟ على (ع) عرضكرد: اى رسول خدا اينان (كه من براى خود بر مى گيرم ) كيانند؟ فرمود:
    آنان شيعيان تواند، و هر كجا كه باشى با تو خواهند بود.
    13- عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى - رحمه اللّه - گويد:
    از امام جواد (ع) شنيدم كه مى فرمود: ديدار برادران (دينى ) موجب حفظ و نگهدارى و رشد و نموّ خرد است هر چند كه بسيار اندك باشد.
    مجلس سى و نهم شنبه 13 رمضان المبارك 411
    1- حفص بن غياث قاضى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: هر گاه يكى از شما خواست كه از خداوند چيزى درخواست نكند مگر اينكه باو ببخشايد، بايد از تمام مردم نوميد گشته ، و جز بدرگاه خدا- عزّ و جلّ- اميد نداشته باشد، پس هر گاه كه خداوند چنين حالتى را در بنده مشاهده كرد، آن بنده چيزى درخواست نمى كند مگر اينكه باو عطا مى فرمايد. آگاه باشيد، پس خود بحساب خويشتن برسيد پيش از آنكه مورد حسابرسى قرار گيريد، كه بازداشتگاهها و مواقف قيامت (جهت حسابرسى اعمال ) پنجاه جا است كه هر موقفى و بازداشتگاهى هزار سال است . سپس حضرت اين آيه را خواند: ((در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است )) .
    2- عكرمه گويد:
    از عبد اللّه بن عبّاس شنيدم كه بفرزندش علىّ بن عبد اللّه مى گفت : گنجى كه تو براى خودت ذخيره مى كنى بايد علم و دانش باشد، و نسبت ب آن بايد از گنج طلاى سرخ دلسوزتر باشى ، پس من سخنى بتو مى سپارم كه اگر حفظش كنى بدان وسيله امر دنيا و آخرت را برايت گرد آورده ام . از آنان مباش كه بدون هيچ عمل خيرى چشم داشت ب آخرت دارند، و بخاطر آرزوهاى دراز توبه را به تأ خير مى اندازد، در دنيا مانند پارسايان سخن گويد، ولى پيوسته راه علاقة مندان ب آن را پويد، اگر دنيا را به وى دهند سير نمى شود، و چون از چيزى بازش بدارند قناعت نمى كند، از سپاسگزارى آنچه به او داده شده فرو مى ماند، و باز باقيمانده آن را طلب مى كند. و ب آنچه خود نمى كند فرمان مى دهد، نيكان را دوست دارد ولى بسان آنان عمل نمى كند، و نادانان را دشمن مى دارد و خود يكى از آنانست مى گويد: تا چند عمل كنم و به رنج بيفتم ، آيا وقت آن نرسيده كه بنشينم و آرزو كنم ؟ و وى آرزوى آمرزش دارد و حال آنكه در معصيت كوشاست ، ب آن اندازه كه يك شخص بخواهد ياد آور شود (و اندرز گيرد) عمر نموده اند، در باره عمر از دست رفته گويد: اگر كردار نيك كرده و خود را بزحمت انداخته بودم ذخيره اى برايم مى بود، و حال آنكه در باقى عمر خود بدون پروا نافرمانى پروردگار خود- عزّ اسمه - مى كند. اگر بيمارى شود بر كوتاهى اعمال خود پشيمان مى شود، و چون بهبودى يابد خود را (از عذاب پروردگار) در امان دانسته و مغرور شده و عمل نيك را به تأ خير مى اندازد، و ايشان تا تندرست اند، در عجب و خود بينى غرق اند، و چون گرفتار آيند نوميد مى گردند. چون بسوى نعمت ميل كنند طغيان و زياده روى مى كنند، و چون نعمت بدستشان رسد خود را هلاك مى سازند. در پى آنچه كه يقين ندارند بدان مى رسند (خوشيهاى روزگار) مى روند، و در راه آنچه كه يقين دارند (نعمتهاى اخروى ) قدم نمى گذارند. ب آن مقدار از روزى كه برايشان تضمينى شده اطمينان ندارند، و ب آنچه كه قسمت آنان گشته قانع نمى گردند. پيش از آنكه بزحمت بيفتند ميلى بكار نيك پيدا نكنند، و براى دستيابى ب آنچه ميل دارند خود را بزحمت نيندازند. اگر توانگر شوند مستى كنند، و چون تهيدست گردند نوميد مى شوند، و پيوسته فزونى مى طلبند هر چند سپاس آنچه را كه دارند بجاى نمى آورند، [ براى مردم نسبت ب آنچه كه فايده اى برايشان ندارد خود را بزحمت مى افكنند ] و آنچه را كه ناخوشايند است (يا آنچه را كه بيشتر حق خود ايشانست ) در باره خود ضايع و تباه مى سازند. بجهت زشتيهاى گذشته مرگ را ناخوش ‍ مى دارند، و با اين حال در حيات خود دست از زشتى بر ندارند. چون شهوتى رو نمايد بگناه آلوده مى شوند سپس خواستار توبه مى گردند، و چون كار آخرتى پيش آيد آن را از خود دور مى سازند. در آنچه كه از خدا مى خواهند مبالغه مى نمايند، ولى در طاعت و پرستش كوتاه مى آيند.
    ب آسايش خويش مى نازند، و در كردار خويش كم و كاست مى گذارند. در
    طلب دنيا چندان كوشند كه به رنج و بيمارى مى افتند، و چون بهوش آيند و جان سالم بدار برند دو باره بگناه افتاده و دست برندارند . از مرگ مى هراسند ولى از آنكه مبادا كار خيرى از دستشان برود باك ندارند. بر مردم از كوچكترين گناهى كه از آنان سر مى زند مى ترسند، ولى بدون هيچ عملى بخود اميدوارند، و پيوسته مردم را سرزنش مى كنند ليكن با نفس خود بمداهنه و سازشكارى عمل مى كنند. تا آن زمان كه خرسندند امانت دارند، و چون خشمگين مى شوند خيانت مى ورزند. چون تندرست مى گردند گمان مى كنند كه توبه كرده اند (و به گناه آلوده مى شوند)، و چون گرفتار مى گردند، تندرستى مى طلبند و بازمى گردند. نه شبى بعبادت مى خيزند، و نه روزى را به روزه سپرى مى سازند، صبح كه مى شود بفكر چاشت اند و شب كه مى شود در نيّت شام ، و حال آنكه روزه دار هم نبوده اند. بالا دستانشان از شرّ آنان در امان نيستند. چون زير دستانشان - با اينكه بخدا پناه مى برند- از شر آنان در امان نيستند. چون (بچيزى يا كسى ) دشمنى مى ورزند خود را بهلاكت مى اندازند، و چون چيزى را دوست مى دارند قدرى كوتاه نمى آيند. از اندكى نعمت خداوندى بخشم مى آيند، و با فراوانى نعمت خدا به معصيت مى افتند، و فرمانشان پيوسته برده مى شود ولى خود (فرمان خدا نمى برند و) به معصيت مى پردازند، و بايد از خداوند يارى جست .
    3- ربيعه سعدى گويد:
    نزد حذيفة بن اليمان - رحمه اللّه - رفتم و گفتم : مرا ب آنچه كه از رسول خدا (ص) شنيده يا ديده اى خبر ده تا بدان عمل نمايم . بمن گفت : تو را به قرآن سفارش باد. گفتم : من خود قرآن خوانده ام ، و همانا نزد تو آمده ام كه مرا از آنچه كه نديده و نشنيده ام باخبر سازى . [ خداوندا تو را بر حذيفه گواه مى گيرم كه نزد او آمدم تا مرا خبر دهد از آنچه كه ] از رسول خدا (ص) نديده و نشنيده ام ، و او مرا از آن محروم ساخت و از من پوشيده داشت .
    حذيفه گفت : اى مرد در سختگيرى به حدّ اعلى رسيدى ! سپس گفت :
    اين را بگير كه نمونه اى است از خروار، و جنگى براى همه كار توست . همانا نشانه بهشت در اين امّت ، پيامبر خدا (ص) است ، وى غذا مى خورد و در بازارها راه مى رفت . باو گفتم : (باز هم نشد) نشانه بهشت [ در اين امّت ] را برايم روشن ساز تا بدنبال آن روم ، و نشانه دوزخ را برايم روشن نما تا از آن بپرهيزم . پس بمن گفت : ب آن كس كه جانم بدست اوست سوگند كه نشانه بهشت و رهنمايان بسوى آن تا روز قيامت و پيشوايان حق همانا آل محمّد عليهم السلام هستند، و همانا نشانه دوزخ و پيشوايان كفر و فراخوانندگان بسوى آتش تا روز قيامت كسانى ديگر غير ايشان مى باشند.
    4- حنش بن معتمر گويد:
    بر امير مؤمنان علىّ بن ابى طالب (ع) وارد شدم ، عرضكردم : سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد اى امير مؤمنان ، چگونه شب كردى ؟ فرمود: شب كردم در حالى كه دوستدار دوستان ، و دشمن دشمنان خودمان هستم ، و دوست ما در حالى شب مى كند كه نسبت برحمتى از جانب خدا كه در انتظار آنست شادمانست ، و آن را آرزو مى كند، و دشمن ما شب مى كند در حالى كه بناى كار خود را بر لب پرتگاه دوزخ قرار داده (يا لباس ‍ خود را بر لب پرتگاه دوزخ مى كشد) و آن لبه سست ، او را در آتش دوزخ مى افكند. و درهاى بهشت براى اهل آن گشوده شده است ، پس رحمت اهل رحمت گوارايشان باد، و هلاكت و آتش براى اهل دوزخ ارزانى باد.
    اى حنش ، هر كس شاد مى شود از اينكه بداند آيا دوست ماست يا دشمن ما، بايد دل خود را بيازمايد، پس اگر دوست ما را دوست مى دارد دشمن ما نيست ، و اگر دوست ما را دشمن مى دارد دوست ما نيست . همانا خداوند از دوست ما پيمان دوستى ما را گرفته ، و در لوح محفوظ نام دشمن ما را ثبت نموده است . ما برگزيدگان خداييم ، و آن دسته از ما كه پيشتر به حوض ‍ كوثر رسند بر انبياء نيز پيشى گيرند.






  9. #19
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    5- منهال بن عمرو گويد:
    مردى از بنى تميم برايم باز گفت : ما در ذى قار (كه جنگ جمل در آنجا واقع شد) در ركاب امير المؤمنين بوديم و گمان داشتيم كه امروز از روى زمين برچيده و ربوده مى گرديم (يعنى دشمنان بر ما پيروز مى شوند و ما را مى بلعند)، و از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: بخدا سوگند بر اين فرقه پيروز مى شويم ، و اين دو مرد- يعنى طلحه و زبير- را مى كشيم ، و سپاه آن دو را ريشه كن مى سازيم .
    من نزد عبد اللّه بن عبّاس رفتم و گفتم : به پسر عمويت و اين گفتارش ‍ نمى نگرى ؟ گفت : شتاب مكن ببينيم چه مى شود؟ پس چون كار بصريان رسيد ب آنجا كه رسيد نزد ابن عبّاس رفته و گفتم : نمى بينم پسر عموى تو را جز آنكه در سخنش راست گفت . ابن عبّاس گفت : اى واى ! ما با ياران محمّد (ص) چنين
    مى گفتيم كه آن حضرت هشتاد عهد و سفارش بدو نموده كه يكى از آنها را بكسى جز او نفرموده است ، و شايد اين مطلب از آن جمله عهود باشد.
    6- ابو عبد اللّه برقى گويد:
    شخصى كه از حنان بن سدير شنيده بود برايم باز گفت كه او مى گفت : رسول خدا (ص) را در خواب ديدم و طبقى كه با حوله اى سر آن پوشيده شده بود در جلو حضرت قرار داشت ، نزديك رفتم و سلام كردم ، حضرت جواب سلام فرمود: سپس حوله را از روى طبق كنار زد ديدم طبق خرما است ، و حضرت شروع كرد از آن ميل كردن . نزديك رفتم و عرضكردم : اى رسول خدا يك دانه خرما بمن بدهيد، يك دانه بمن داد و آن را خوردم دوباره عرضكردم : اى رسول خدا يك دانه ديگر بدهيد. حضرت دادند و من خوردم ، و همين طور هر كدام را كه مى خوردم يكى ديگر مى طلبيدم تا اينكه هشت دانه بمن عطا فرمود، همه را خوردم و يكى ديگر طلبيدم ، حضرت فرمود: تو را بس است .
    پس بيدار شدم ، چون صبح شد خدمت امام صادق (ع) رفتم و طبقى كه با يك حوله سر پوشيده بود در جلو حضرت قرار داشت ، گويا همان طبقى بود كه در خواب جلو پيامبر (ص) ديده بودم . بر حضرت سلام كردم و جواب فرمود، سپس حوله را از روى طبق كنار زد و خرما نمايان شد و حضرت شروع كرد از آن ميل كردن . من از اين مطلب تعجّب نمودم و عرضكردم : فدايت شوم يك دانه خرما بمن بدهيد. حضرت دادند و من خوردم ، سپس دانه ديگرى طلبيدم ، پس دادند و من خوردم ، و باز دانه ديگرى طلبيدم تا هشت دانه خرما ميل كردم ، سپس يك دانه ديگر خواستم ، بمن فرمود: اگر جدّم رسول خدا (ص) بتو بيشتر داده بود من نيز زيادتر مى دادم . پس من خواب خود را براى ايشان بازگو نمودم ، حضرت مثل كسى كه داستان خواب را مى دانست لبخندى زدند.
    7- عبد اللّه بن محمّد بن عبيد اللّه بن ياسين گويد:
    در سامرّاء از امام دهم (ع) شنيدم كه از پدران بزرگوارش عليهم السّلام روايت مى فرمود كه : امير المؤمنين (ع) فرموده اند: دانش ميراثى است گرانمايه ، و آداب جامه هائى است زيبا، و انديشه آئينه اى صاف ، و عبرت گيرى بيم دهنده اى خير خواه است ، و همين مطلب از لحاظ رعايت ادب براى تو بس كه آنچه را كه از ديگران نمى پسندى رها سازى .
    مجلس چهلم چهارشنبه 24 رمضان المبارك 411
    1- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام سجّاد (ع) مى فرمود: پسر آدم ! تو پيوسته در خير و خوبى هستى تا آنگاه كه پند دهنده اى از درون خويش داشته باشى ، و محاسبه اعمال خودت از جمله كارهاى مهمّ تو باشد، و تا آنگاه كه بيم از خدا لباس زير، و اندوه لباس روى تو باشد (در باطن از خدا بترسى و آثار حزن و اندوه از چهره ات نمايان باشد). پسر آدم ! تو مى ميرى و سپس برانگيخته مى گردى و در پيشگاه خدا- عزّ و جلّ- بازداشته مى شوى و مورد سؤ ال قرار خواهى گرفت ، و پس جوابى آماده ساز.
    2- ابو درداء گويد:
    مردى در حضور رسول خدا (ص) به مرد ديگرى دشنام داد، و مردى از ميان آن قوم پاسخ او را داد. پس رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كس از آبروى برادر خود دفاع كند اين عمل حجابى براى او از آتش ‍ دوزخ خواهد بود.
    3- ابان بن تغلب گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: نفس شخص اندوهگين بخاطر ستمى كه بر ما رفته بمنزله تسبيح (سبحان اللّه گفتن ) است ، و اندوه او بخاطر ما عبادت است ، و پرده پوشى اسرار ما جهاد در راه خداست . سپس فرمود:
    زيبنده است كه اين حديث با طلا نوشته شود.
    4- عبد الرّزاق بن قيس رحبى گويد:
    با علىّ بن ابى طالب (ع) جلو درب دار الامارة نشسته بوديم تا اينكه نور آفتاب حضرت را وادار ساخت تا كنار ديوار (زير سايه ) بنشيند، همين كه حضرت برخاست تا داخل قصر شود مردى از همدان دامن حضرت را گرفت و گفت : اى امير مؤمنان يك حديث جامعى برايم بازگو تا خداوند بدان وسيله سودى بمن رساند. فرمود: مگر اين سود در بسيارى از احاديث نهفته نيست ؟ عرض كرد: چرا، و ليكن حديث جامعى برايم بازگو [ تا خداوند بدان
    سودى بمن رساند .] فرمود: دوستم رسول خدا (ص) برايم باز گفت : ((كه من و شيعيانم كه چهره آنان از سپيدى مى درخشد سيراب سيراب بر سر حوض كوثر وارد مى شويم ، و دشمنان ما با روئى سياه عطاشان و لب تشنه وارد مى گردند)) اين را بگير كه نمونه اى از خروار است ، تو با آن كسى هستى كه دوستش دارى ، و براى توست آنچه بدست آورده اى ، مرا رها كن اى برادر همدانى . سپس داخل دار الا مارة شد.
    5- حارث بن حصيره گويد:
    گروهى از ياران امير المؤمنين (ع) برايم گفتند كه روزى آن حضرت فرمود: قبيله غنى و باهله - و چند قبيله ديگرى را كه نامشان برد- نزد من فراخوانيد تا سهميّه خود را بگيرند، سوگند ب آن كسى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد آنان هيچ بهره اى از اسلام ندارند، و من در جايگاه خودم سر حوض ‍ كوثر و مقام محمود (مقام شفاعت ) گواهى مى دهم كه اينان دشمنانى بودند در دنيا و آخرت ، و چنان قبيله غنى را كيفر دهم كه قبيله باهله (از ترس ) خود را خراب كند، و اگر حكومتم پا بگيرد همانا قبائلى را به
    قبائل ديگر، و قبائل ديگرى را به قبائل ديگرى بر هم زنم ، و خون شصت قبيله را هدر دهم كه هيچ بهره اى از اسلام ندارند .
    6- ربيع بن منذر از پدرش روايت كند كه امام حسين (ع) فرمود:
    بنده اى نيست كه در راه ما دو چشمش سرشك بارد، يا قطره اى اشك از دو ديده اش فرو ريزد جز اينكه خداوند بدان سبب يك حقب (هشتاد سال ) او را در بهشت جاى دهد. احمد بن يحيى اودى (راوى خبر) گويد: من امام حسين (ع) را در خواب ديدم و عرض كردم : مخوّل بن ابراهيم از ربيع بن منذر از پدرش برايم باز گفت كه شما فرموده ايد: بنده اى نيست كه دو چشمش در باره ما اشك بريزد، يا دو ديده اش در راه ما بگريد جز اينكه خداوند بدان سبب يك حقب او را در بهشت جاى دهد. احمد بن يحيى اودى (راوى خبر) گويد: من امام حسين (ع) را در خواب ديدم و عرض ‍ كردم : مخوّل بن ابراهيم از ربيع بن منذر از پدرش برايم باز گفت كه شما فرموده ايد: بنده اى نيست كه دو چشمش در باره ما اشك بريزد، يا دو ديده اش در راه ما بگريد جز اينكه خداوند بدان سبب يك حقب او را در بهشت جاى دهد، حضرت فرمود: آرى (من گفته ام )، عرضكردم : در اين صورت سند حديث ميان من و شما ساقط گشت (و من ديگر بدون واسطه اين حديث را از شما روايت مى كنم ).
    7- ابن عبّاس گويد:
    چون وفد اياد (جمعيّتى از قبيله اياد براى اسلام آوردن ) حضور پيامبر (ص) آمدند، حضرت ب آنان فرمود: قسّ بن ساعده (يكى از حكيمان مشهور و از جمله كسانى است كه عمر دراز داشته اند) چه مى كند؟
    گفتند: يا رسول اللّه وى در گذشته است ، رسول خدا (ص) فرمود: خدا قسّ بن ساعده را رحمت كند گويا همين حال دارم باو مى نگرم كه در بازار عكاظ بر شترى اورق (شترى كه رنگ سفيد آن به سياهى مى زند و گوشت آن بسيار خوش خوراك است ) سوار است و سخنى شيرين بزبان مى راند كه الان آن را در خاطر ندارم . مردى از ميان آن قوم برخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه من آن را از حفظ دارم ، در بازار عكاظ از او شنيدم كه مى گفت :
    ((اى مردم بشنويد و فرا گيريد و حفظ كنيد: هر كس زندگى كند مى ميرد، و هر كس كه بميرد از دست مى رود، و هر چه آمدنى است خواهد آمد. شبى تاريك و آسمانى داراى برج و باروها، و درياهائى پر موج ، و ستارگانى پر فروغ ، و باران و گياه ، و پدران و مادران ، و رونده و آينده ، و نور و تاريكى ، و نيكى و گناهان ، و لباس و زيور و مركب ، و خوراكى و نوشيدنى (اين نظام هستى خود نشانه اى است بر اينكه ) در آسمان (پشت اين پرده ) خبرى است ، و نيز در زمين عبرتها و پندهائى است (از احوال گذشتگان ). چرا مردم را مى بينم كه مى روند و بر نمى گردند؟ آيا بماندن در آنجا راضى شده اند بنا بر اين مانده اند، يا رها شده اند و بخواب رفته اند؟ قسّ بن ساعده بخدا سوگند ياد مى كند سوگندى نيك و درست كه گناهى در آن نيست كه بر روى زمين نزد خداوند دينى محبوبتر از دينى كه زمان آن فرا رسيده و روزگارش بشما نزديك گشته وجود ندارد، خوشا بحال كسى كه صاحب آن را دريابد و از او پيروى نمايد (يا با او بيعت كند)، و واى بر كسى كه او را دريابد و از وى جدائى گزيند. سپس اين اشعار را گفت (ترجمه ):
    ((در گذشتگان نخستين از قرون پيشين براى ما جاى عبرت است و بصيرت )) ((چون ديدم كه براى مرگ راههاى ورودى است و راه خروج ندارد)).
    ((و ديدم قوم خود را از كوچك و بزرگ سوى آن مى روند)).
    و ((آنكه در گذشته باز نگردد. و نيز از مردم و نسل گذشته كس نمانده )) ((به يقين دانستم كه ناچار من نيز به همان جائى مى روم كه آن قوم رفتند)). رسول خدا (ص) فرمود: خداوند قسّ بن ساعده را رحمت كند، من اميدوارم كه او در روز قيامت بصورت امّت واحدى وارد شود. مردى از آن قوم عرض كرد: اى رسول خدا من از قسّ چيزى عجيبى ديدم ، فرمود چه ديدى ؟ گفت :
    روزى بسيار بسيار گرم همين طور كه در كوهى در ناحيه خودمان بنام سمعان بودم ، ناگاه قسّ بن ساعده را در سايه درختى كه چشمه آبى هم آنجا بود ديدم و درندگانى چند دورش بودند و مى خواستند آب بخورند، و چون درنده اى در آنجا بر درنده اى ديگر مى غرّيد (و مى خواست زودتر آب بخورد) قس با دست خود بدو ميزد و ميگفت صبر كن تا نخست آنكه پيش ‍ از تو آمده آب بخورد. پس چون او را بدين حالت ديدم كه عدّه اى درنده اطراف او را گرفته اند مرا وحشت گرفت ، و هراسى شديد بر من وارد شد، وى بمن گفت : تو ناراحت مباش ، و نترس ان شاء اللّه . و ناگاه در آنجا دو قبرى ديدم كه در وسط آن دو مسجدى بود، چون با او مأ نوس شدم گفتم : اين دو قبر چيست ؟ گفت : قبر دو برادر من است كه با من در اينجا عبادت خدا مى كردند، و چون مردند در اينجا دفنشان نمودم و ميان اين دو قبر را مسجدى براى خود قرار دادم و خدا را در آن عبادت مى كنم تا ب آن دو
    ملحق گردم . سپس ياد آور روزگاران و كارهاى آن دو شد، و گريست ، آنگاه اين شعر را گفت (ترجمه ):
    ((دوستانم ! از خواب برخيزيد كه دير زمانى است خفته ايد، مى پندارم كه شما هنوز جبران كم خوابيها را نكرده ايد)).
    ((مگر نمى دانيد كه من در سمعان تنها مانده ام ، و جز شما دو نفر كسى از دوستانم برايم در اينجا نيست ؟)).
    ((شبهائى دراز بر سر قبر شما مى مانم و هرگز نمى روم ، تا پرنده روح شما پاسخم گويد (و شما زنده شويد و جواب مرا دهيد))).
    ((در طول زندگانى خود پيوسته بر شما مى گريم ، ولى با اين همه ناله چه چيزى بر ناله كننده بر شما باز مى گردد؟)).
    ((گويا شما دو نفر و مرگ نزديكترين چيز بروح من در قبرم هستيد، همان مرگى كه دامنگير شما نيز شد)).
    ((و اگر مى شد كه جانى سپر جانى ديگرى شود، من جان خود را مى دادم كه فداى شما گردم )).
    8- علىّ بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) روزى بيارانش ‍ فرمود:
    آگاه باشيد كه بيمارى امّتهاى پيش از شما بسوى شما روان است و آن حسد است ، و آن زداينده موى نيست بلكه زداينده دين است ، و تنها راه نجات اين است كه آدمى دست خود را باز دارد، و زبانش را در بند كند، و خرده گير و عيبجوى برادر مؤمن خود نباشد.
    مجلس چهل و يكم شنبه ده شب از ماه رمضان سال 411 باقيمانده
    1- ابو طفيل عامر بن واثله كنانى - رحمه اللّه - گويد:
    از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود. بيمناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم آرزوى دراز پيروى از خواسته دل است ، امّا آرزوى دراز آخرت را بفراموشى مى سپارد، و پيروى از خواسته دل آدمى را از راه حق باز مى دارد. آگاه باشيد كه دنيا پشت كرده و ميرود، و آخرت رو كرده و مى آيد. و هر يك را فرزندانى خواهد بود، پس از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد، كه امروز روز عمل است و حساب نيست ، و فردا روز حساب است و عمل نيست .
    2- جابر جعفى از امام باقر (ع) از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند كه گفت :
    رسول خدا (ص) فرمود: جبرئيل (ع) بر من نازل شد و گفت : خداوند تو را امر مى كند كه در ميان يارانت به خطابه برخيزى و فضيلت و برترى علىّ بن ابى طالب (ع) را بيان كنى تا حاضران اين مطلب را از توبه آيندگان برسانند، و به تمام فرشتگان دستور داده كه به سخنان تو گوش فرا دهند، و اى محمّد خداوند به تو وحى مى فرستد كه هر كس در امر او با تو مخالفت كند در آتش ‍ دوزخ خواهد بود، و هر كس از تو فرمان برد بهشت از آن اوست . پس پيامبر (ص) بجارچى دستور داد تا صدا زد: همگى جمع شويد، پس مردم گرد آمدند، و حضرت بيرون شد تا بر منبر برآمد، و نخستين كلامش اين بود:
    اعوذ باللّه من الشيّطان الرّجيم ، بسم اللّه الرّحمن الرّحيم . سپس ‍ فرمود:
    ((اى مردم ، من مژده دهنده ، و بيم رساننده ، و پيامبر امّى هستم ، من از جانب خداوند- جلّ اسمه - رساننده پيامى هستم در باره مردى كه گوشت او از گوشت من ، و خون او از خون من است ، و او گنجينه علم من است ، و همو كسى است كه خداوند او را از ميان اين امّت انتخاب كرده ، و برگزيده ، و هدايت نموده ، و دوستش داشته است . و من و او را (از يك سرشت ) آفريده ، و مرا به رسالت ، و او را به تبليغ از جانب من برترى داده است ، و مرا شهر علم و او را دروازه آن قرار داده است ، و مرا گنجور علم و كسى كه احكام از وى دريافت مى شود قرار داده ، و او را مخصوص به مقام وصايت گردانيده ، و امر او را آشكار ساخته ، و از دشمنى با او بيم داده ، و هر كس را كه دوست او باشد بخود نزديك ساخته ، و شيعيان او را آمرزيده ، و تمامى مردم را به فرمانبرى او فرمان داده است .
    و خدا- عزّ و جلّ- مى فرمايد: هر كس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، و هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كس او را دشنام دهد مرا دشنام داده ، و هر كس با او مخالفت ورزد با من مخالفت ورزيده ، و هر كس او را نافرمانى كند مرا نافرمانى نموده ، و هر كس او را بيازارد مرا آزرده ، و هر كس بدون كينه ورزد بمن كينه ورزيده ، و هر كس وى را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كس قصد آزارش كند مرا قصد كرده ، و هر كس با او نيرنگ بازد با من نيرنگ باخته ، و هر كس او را يارى رساند مرا يارى رسانده است .
    اى مردم ، نسبت ب آنچه كه خداوند شما را دستور فرموده گوش فرا دهيد، و از وى اطاعت كنيد، كه من شما را بيم مى دهم از عذاب خدا ((در آن روزى كه هر نفسى هر كار خوب يا بدى كرده حاضر مى بيند، و دوست مى دارد كه كاش بين او و آن اعمال فاصله بسيار دورى بود، و خداوند شما را نسبت به خود هشدار ميدهد)). سپس دست امير المؤمنين (ع) را گرفت و فرمود: اى گروه مردم ، اين شخص صاحب اختيار مؤمنان ، و حجّت خدا و بر تمام آفريدگان ، و جهادكننده با كافران است ، خداوندا! من (پيام تو را) رساندم ، و اينان بندگان تواند، و تو بر اصلاح آنان توانائى ، پس برحمت خود ايشان را به صلاح آراى مهربانترين مهربانان . از خدا متعال براى خودم و شما آمرزش ‍ مى طلبم )).
    سپس از منبر فرود آمد. جبرئيل (ع) آمد و گفت : اى محمّد، خدا- عزّ و جلّ- بتو سلام مى رساند و مى فرمايد: خداوند از اين تبليغ تو پاداش خيرت دهد، راستى كه پيامهاى پروردگارت را رساندى ، و براى امّت خود خيرخواهى نمودى ، و مؤمنان را خرسند ساخته ، و بينى كافران را بخاك ماليدى ؛ اى محمّد همانا پسر عموى تو مورد آزمايش قرار مى گيرد و ديگران نيز بواسطه او آزمايش مى شوند؛ اى محمّد، در تمام لحظات عمر خود بگو: ((سپاس از آن پروردگار عالميان است ، و آنان كه ستم كرده اند بزودى خواهند دانست كه بكدامين
    سرانجامى دچار خواهند شد)). (شعراء: 227)
    3- محمّد بن بشر گويد:
    چون ابن زبير، ابن عبّاس - رحمه اللّه - را به طائف تبعيد نمود، محمّد ابن حنفيّه - رحمه اللّه - براى ابن عبّاس نامه اى بدين مضمون نگاشت : ((امّا بعد، خبر يافته ام كه ابن الكاهليّه تو را به طائف تبعيد كرده ، خداوند- جلّ و عزّ اسمه - بدين سبب نام تو را بلند كند، و پاداش تو را افزون گرداند، و گناهى را بدين سبب از تو محو سازد. پسر عمو! راستى كه بندگان شايسته گرفتار و آزمايش شوند، و همانا كرامت و بزرگوارى به پيشگاه نيكان اهداء گردد. و اگر چنانچه پاداش تو تنها در امور محبوب تو باشد آنگاه پاداشت اندك خواهد بود، خدا- جلّ و عزّ- مى فرمايد: ((چه بسا چيزى را خوش ‍ نداريد و حال آنكه خير شما در آن است )) (و اين (تبعيد) چيزى است كه من شك ندارم كه خير تو در پيشگاه خالق توست ؛ خداوند صبر تو را بر گرفتارى و سپاس تو را در نعمت ها بزرگ و افزون نمايد كه او بر هر چيزى تواناست )).
    چون نامه بابن عبّاس رسيد در پاسخ نوشت : ((امّا بعد، نامه ات بدستم رسيد، كه در آن مرا در برابر اين تبعيد دعوت به صبر نموده ، و از پروردگارت - جلّ اسمه - مسأ لت نموده اى كه بدان سبب نام مرا بلند گرداند، و خداى متعال بر چندين برابر ساختن پاداش ، و رساندن فضل و بخشش ، و افزونى دادن بسبب احسانى كه مى كند قادر و تواناست . چه خوب بود چنين كارى را كه ابن زبير در باره ام مرتكب شد دشمن ترين مخلوقات خدا با من مى كرد، و من آن را بحساب حسنات خود مى گذاشتم و باين اميد بودم كه بدان سبب به خشنودى پروردگارم نائل آيم .
    برادرم ! راستى كه دينا پشت كرده ، و آخرت نزديك شده و سايه افكنده است ، پس بكار نيك بپرداز، خداوند ما و تو را از جمله كسانى قرار دهد كه در پنهان از او مى ترسند، و براى خرسندى او در پنهان و آشكار كار مى كنند كه او بر هر چيزى تواناست )).
    4- هشام بن حسّان گويد:
    پس از آنكه با امام حسن مجتبى (ع) براى حكومت بيعت شد از آن حضرت شنيدم كه براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: ما حزب پيروز خداوند، و خاندان نزديك پيامبر خدا، و خانواده پاك و پاكيزه او، و
    يكى از دو چيز گرانبهائى هستيم كه رسول خدا (ص) پس از خود در ميان امّتش بجاى گذارد، و ما جفت و همدوش كتاب خدائيم كه تفصيل هر چيز در آن هست ، و هيچ گونه باطلى از پس و پيش در آن راه ندارد، پس اعتماد و اطمينان در تفسير آن بر ماست ، و ما در تأ ويل آن راه گمان نپوئيم بلكه حقائق آن را بيقين مى دانيم ، پس از ما اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب شمرده شده ، چرا كه به طاعت خدا- عزّ و جلّ- و رسولش مقرون گشته است ، خدا- عزّ و جلّ- مى فرموده : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و رسول او و صاحبان امر اطاعت كنيد، پس اگر در مورد چيزى نزاع پيدا كرديد آن را بحكم خدا و رسول باز گردانيد)) ، (و فرمود) ((و اگر آن را بنزد رسول يا صاحبان امر باز مى گرداندند هر آينه كسانى از صاحبان امر كه حكم آن را استنباط مى كردند بحقيقت آن پى مى بردند)). و شما را از گوش فرا دادن به آواز شيطان بر حذر مى دارم كه او دشمن آشكار شماست ، و در نتيجه مانند آن دوستان او مى شويد كه ب آنان گويد: ((امروز احدى از مردم بر شما پيروز نمى شود و من خودم پناه شمايم ، و چون دو گروه پيكار جو (صف مسلمين و كفّار) بهم برخوردند پا بفرار گذاشت و به پشت خود گريخت و گفت : من از شما بيزارم ، من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد)) ، و در آنگاه هدف نيزه ها، و طعمه شمشيرها، و درهم شكسته گرزها، و هدف تيرها واقع مى شويد، سپس ((در آن روز هيچ كسى را كه قبلا ايمان نياورده و كار خوبى نكرده ايمانش سودى نبخشد)) انعام : 158.
    5- ابو الحسن عبدى گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: هيچ بنده اى براى رضاى خدا جلودار خود (از لذّات و شهوات ناروا) نشود جز اينكه خداوند او را ببهشت در آورد.
    مجلس چهل و دوّم شنبه 27 رمضان المبارك 411
    1- اسماعيل بن مسلم سكونى از امام صادق از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كرده كه فرمود:
    از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: به واجبات خدا عمل كن تا از پرهيزكارترين مردم باشى ، و به قسمت خدا راضى باش تا از داراترين مردم باشى ، و از حرامهاى خدا دست بازدار تا پاكدامن ترين مردم باشى ، و با هر كس كه با تو مجاورت كند خوب مجاورت نما تا مؤمن ، و با آن كس كه با تو همنشينى كند نيكو همنشينى كن تا مسلمان باشى .
    2- مادر فضل بن عبّاس گويد:
    پس از آنكه بيمارى رسول خدا (ص) كه به آن بيمارى از دنيا رفت سنگين شد حضرت كمى بهوش آمد و مادر اطراف حضرت نشسته و گريه مى كرديم ، فرمود: چرا گريه مى كنيد؟ عرضكرديم : يا رسول اللّه گريه ما از براى چند چيز است ، براى جدائى شما از ما، و بريده شدن اخبار آسمانى از ما، و براى امّت پس از شما. فرمود: آگاه باشيد كه شما پس از من مقهور و مستضعف خواهيد بود.
    3- اصبغ بن نباته عبدى گويد:
    چون ابن ملجم بر امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) ضربت زد ما چند نفر از ياران ، من و حارث (بن عبد اللّه اعور) و سويد بن غفله و گروهى ديگر صبح زود بديدن آن حضرت رفتيم ، بر در خانه نشستيم و صداى گريه از خانه شنيديم و ما نيز گريستيم ، امام حسن مجتبى (ع) از خانه بيرون آمد و فرمود: امير المؤمنين (ع) مى فرمايد: به خانه هاى خود برويد.
    بجز من همه رفتند، و صداى گريه و ناله از منزل آن حضرت بلند شد و من نيز گريه كردم ، امام حسن (ع) بيرون آمد و فرمود: مگر نگفتم برويد؟ عرضكردم : نه ، بخدا سوگند اى پسر رسول خدا نفسم با من يارى نمى كند و پاهايم بار تنم را نمى كشد كه بروم جز اينكه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را ببينم . حضرت اندكى درنگ كرد و درون خانه رفت ، چيزى نگذشت كه بيرون آمد و بمن فرمود: داخل شو، پس بر امير المؤمنين (ع) وارد شدم ديدم حضرت تكيه داده و دستمالى زرد بسر مبارك بسته ، و از كثرت خونريزى رنگ چهره مباركش بقدرى زرد شده بود كه نمى دانم صورت مباركش زردتر بود يا دستمالى كه بسر بسته بود، خود را بروى حضرت انداختم و او را بوسيدم و گريستم . بمن فرمود: اصبغ ! گريه مكن ، بخدا سوگند به بهشت مى روم ، عرضكردم : فدايت شوم بخدا سوگند مى دانم كه شما به بهشت مى رويد و همانا گريه من بخاطر آن است كه شما را از دست مى دهم اى امير المؤمنين . فدايت شوم يكى از احاديثى را كه از رسول خدا (ص) شنيده اى برايم بازگو كه من فكر كنم از اين روز به بعد ديگر نتوانم از شما حديثى بشنوم . فرمود: آرى اى اصبغ ، روزى رسول خدا (ص) مرا فرا خواند و فرمود: اى على برو بمسجد من ، سپس بر منبر بالا مى روى و مردم را سوى خود فرا مى خوانى ، پس حمد و ثناى خدا- عزّ و جلّ- بجاى مى آورى و درود فراوان بر من مى فرستى آنگاه مى گوئى : اى مردم ، من فرستاده رسول خدا بسوى شما هستم ، و ايشان بشما مى فرمايد: ((آگاه باشيد، لعنت خدا و لعنت فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل خداوند و لعنت من بر هر كس كه خود را به غير پدر خودش منتسب كند، يا خود را از آن غير صاحبان خود بداند، يا مزد كارگرى را كم گذارد و باو ستم روا دارد)).






  10. #20
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    من بمسجد آن حضرت رفتم ، حمد و ثناى الهى بجاى آوردم و درود فراوانى بر رسول خدا (ص) فرستادم ، سپس گفتم : ((اى مردم من فرستاده رسول خدا (ص) بسوى شما هستم ، و ايشان بشما مى فرمايد: آگاه باشيد لعنت خدا و لعنت فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل خدا و لعنت من بر هر كس كه خود را به غير پدر خودش منتسب كند، يا خود را از آن غير صاحبان خود بداند، يا مزد مزدبرى را كم گذارد.)) پس هيچ يك از مردم سخنى نگفت جز عمر بن خطّاب كه گفت : اى ابا الحسن پيام را رساندى ولى سخنى سربسته و بدون شرح و تفسير آوردى ، گفتم :
    برسول خدا (ص) مى گويم . پس خدمت پيامبر (ص) بازگشتم و داستان را ب آن حضرت گزارش دادم . فرمود: بمسجدم باز گرد، و بر منبر رو و حمد و ثناى الهى بجاى آر و بر من درود فرست ، سپس بگو: اى مردم ما چيزى براى شما نياوريم جز اينكه تأ ويل و تفسير آن را بنزد خود داريم . آگاه باشيد، منم پدر شما، آگاه باشيد منم مولا و صاحب اختيار شما، آگاه باشيد منم اجير و مزدبر شما.
    4- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: اسلام بر پنج پايه نهاده شده : بر پا داشتن نماز، و پرداخت زكات ، و روزه ماه رمضان ، و حجّ خانه خدا، و ولايت (اعتقاد به امامت و حكومت ) ما اهل بيت .
    5- بهمين سند از آن حضرت روايت شده كه فرمود:
    رسول خدا (ص) فرموده : روز قيامت بنده قدم از قدم در حضور خدا- عزّ و جلّ- بر نمى دارد تا اينكه خداوند از چهار چيز از وى پرسش نمايد: از عمرت كه در چه چيز گذراندى ، و از مالت كه از كجا بدست آوردى ، و در چه راهى خرج نمودى ، و از دوستى ما اهل بيت . مردى از ميان قوم گفت : اى رسول خدا نشانه دوستى شما چيست ؟ فرمود: دوستى اين شخص ، و دست مبارك بر سر على بن ابى طالب (ع) نهاد.
    6- عياض بن عياض از پدرش روايت كند كه گفت على بن ابى طالب (ع) بر گروهى كه سلمان - رحمه اللّه - در ميان آنان بود گذر نمود، سلمان ب آنان گفت :
    برخيزيد و دامن اين شخص را بگيريد، كه بخدا سوگند كسى غير او نمى تواند شما را از راز پيامبرتان آگاه سازد.
    7- سالم بن ابى حفصه گويد:
    چون ابو جعفر محمّد بن على (امام باقر (ع) وفات يافت بيارانم گفتم : منتظر باشيد تا من بر ابى عبد اللّه جعفر بن محمد (امام صادق ) عليه السّلام وارد شوم و باو تسليت گويم . پس بر آن حضرت وارد شدم و تسليت عرض ‍ نمودم ، سپس گفتم : إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ((ما همه از خدائيم و همه بسوى او بازمى گرديم ))، بخدا سوگند رفت آن كس كه (بدون واسطه ) مى گفت : قال رسول اللّه ((رسول خدا فرمود)) و از واسطه ميان او و رسول خدا (ص) سؤ ال نمى شد. نه ، بخدا سوگند ديگر كسى بمانند او ديده نخواهد شد!.
    ابو عبد اللّه لحظه اى سكوت كرد، سپس فرمود: خدا- عزّ و جلّ- فرموده : از ميان بندگان من كسى پيدا مى شود كه نصف خرمائى صدقه مى دهد و من آن را براى او ميپرورم و بزرگ مى كنم چنان كه يكى از شما حيوان چهار پاى خود را ميپرورد و بزرگ مى كند- تا اينكه آن را مثل كوه احد برايش قرار مى دهم . من بسوى يارانم بيرون آمدم و گفتم : شگفت انگيزتر از اين چيزى نديدم ! ما سخن ابو جعفر (ع) را كه بدون واسطه مى فرمود: قال رسول اللّه ، بزرگ مى شمرديم ، ولى ابو عبد اللّه (ع) بدون واسطه فرمود: قال اللّه عزّ و جلّ.
    8- مفضّل بن عمر جعفى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:
    ايمان بنده كامل نمى شود تا اينكه چهار خصلت در او باشد: خوش خو، و سخاوتمند باشد، زيادى سخنش را نگهدارد، و زيادى مالش را خروج نمايد. سپاس از آن پروردگار عالميان است ، و درود و سلام شايسته خداوند بر محمّد پيامبر و آل پاك او باد.
    [امالى (شيخ ) در مجالس اين ماه بپايان رسيد، و اين ماه رمضان سال 411 هجرى است . خداوند ما را كافى است و او خوب وكيلى است . ]
    سپاس خدا را كه ما را به ترجمه اين كتاب شريف (امالى شيخ مفيد) موفّق داشت ، از پيشگاه مقدس او آرزومنديم كه در راه اطاعت و رضاى خويش ‍ نيز توفيقمان بخشد، و در راه خدمت به راه راست دين با نشر نوشتار بزرگان علم و استوانه هاى مذهب و علماى راستين ياريمان دهد، و از هر خطا و لغزش و مسامحه و اهمالى نگاهمان دارد كه براستى او است توفيق دهنده و هموار است شكر و سپاس .
    تهران - حسين استاد ولى 15 شعبان المعظم 1404 - 28 ارديبهشت ماه 1363







صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/