صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 38

موضوع: ترجمه امالى شيخ صدوق

  1. #21
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    2- ابو بصير گويد:
    امام صادق (ع) بمن فرمود غمنده نشوى مهموم نگردى دردناك نشوى ؟ گفتم بخدا چرا فرمود هر وقت چنين شدى بياد آور كه ميميرى و در گور تنها ميمانى و ديده گانت بر دو گونه ات روان ميشوند و بندهايت از هم بريده شوند و كرمهايت بخورند و پوسيده شوى و از دنيا دستت ببرد اين است كه تو را وادار بكار كند و از كثرت حرص بر دنيا باز دارد.
    3- امام صادق (ع) فرمود:
    ابو ذر برسول خدا (ص) گذشت و جبرئيل بصورت دحيه كلبى خدمت آن حضرت بود و با او خلوت كرده بود و چون ابو ذر آن وضع را ديد برگشت و سخن آنها را قطع نكرد جبرئيل گفت اى محمد اين ابو ذر است كه بر ما گذشت و سلام نداد ولى اگر سلام داده بود جوابش را ميداديم اى محمد دعائى دارد كه بدان دعا ميكند و نزد اهل آسمان معروف است وقتى من ب آسمان بالا رفتم از او بپرس چون جبرئيل بالا رفت ابو ذر خدمت پيغمبر آمد و باو فرمود اى ابو ذر وقتى بر ما گذشتى چه مانعت شد كه بر ما سلام ندادى ؟ گفت گمان كردم دحيه كلبى با شما در موضوعى خلوت كرده فرمود او جبرئيل بود اى ابو ذر و گفت اگر بر ما سلام كرده بود پاسخش ‍ ميدادم و چون ابو ذر دانست كه او جبرئيل است بسيار پشيمان شد كه بر او سلام نكرد، رسول خدا (ص) باو فرمود اين چه دعائيست كه ميخوانى بمن خبرداد كه تو را دعائيست نزد اهل آسمان معروف است ، گفت آرى يا رسول اللّه ميگويم بارخدايا از تو خواهم ايمان بتو و تصديق به پيغمبرت و عافيت از هر بلا و شكر بر عافيت و بى نيازى از مردمان بد را.
    4- عبد اللّه بن ابى اوفى گويد:
    پيغمبر اصحابش را دو بدو برادر ساخت و على آمد و عرضكرد يا رسول اللّه اصحابت را با هم برادر ساختى و مرا واگذاشتى فرمود قسم بدان كه جانم بدست او است تو را براى خود گذاشتم تو برادر و وصى و وارث منى ، گفت يا رسول اللّه چه ارث برم از تو؟ فرمود آنچه پيغمبران پيش از من ارث دادند كتاب پروردگار خود روش پيغمبر خود را تو و دو پسرت در بهشت در قصر خصوصى من با من خواهيد بود.
    5- سلمان فارسى از پيغمبر (ص) شنيد كه ميفرمود:
    برادر و وزير و بهتر خلق پس از من على بن ابى طالب است .
    6- سلمان فارسى گفت :
    ابليس بچند تن گذشت كه بعلى (ع) بد ميگفتند برابر آنها ايستاد آن مردم گفتند كيست كه جلو ما ايستاده است ؟ گفت من ابو مرّه ام گفتند سخن ما را نشنيدى ؟ گفت بد ببينيد بسرور خود على بن ابى طالب بد ميگوئيد گفتند از كجا دانستى او سرور ما است ؟ گفت از گفتار پيغمبر شما كه فرمود
    من كنت مولاه فعلى مولاه
    خدايا دوستدار هر كه دوستش دارد و دشمن دار هر كه دشمنش دارد يارى كن هر كه ياريش كند و واگذار هر كس واگذاردش گفتند تو از دوستان و شيعيان او هستى ؟
    گفت نه ولى او را دوست دارم و هر كه با او دشمن باشد من در مال و فرزند او شريكم گفتند اى ابو مره در باره على چيزى بگو ب آنها گفت اى گروه ناكثان و قاسطان و مارقان من خدا را در بنى جان دوازده هزار سال پرستش ‍ كردم و چون هلاك شدند از تنهائى بخدا شكايت كردم و مرا ب آسمان دنيا بردند و در آنجا دوازده هزار سال خدا را پرستش كردم با فرشتگان در اين ميان كه مشغول عبادت پوديم و خداى عز و جل خود را تسبيح و تقديس ‍ ميكرديم يك نور پر پرتو بما گذشت كه همه فرشتگان در برابرش رو بر زمين نهادند و گفتند سبوح قدوس اين نور فرشته مقرب يا پيغمبر مرسلى است و نداء از طرف خداى جل جلاله رسيد اين نور نه از فرشته مقرب و نه از پيغمبر مرسل است اين نور طينت على بن ابى طالب است .
    7- امام باقر (ع) فرمود:
    رسول خدا (ص) على را بيمن فرستاد و در آنجا اسب كسى از اهل يمن گريخت و با پاى خود بمردى لگد زد و او را كشت اولياء مقتول آن مرد را گرفتند و خدمت امير المؤمنين آوردند و بر او اقامه دعوى كردند صاحب اسب گواه آورد كه اسبش گريخته و آن مرد را زده و كشته على خون او را هدر ساخت اولياء مقتول از يمن نزد پيغمبر (ص) آمدند و از حكم على شكايت كردند و گفتند على بما ستم كرده و خون صاحب ما را هدر كرده پيغمبر فرمود على ستمكار نيست و براى ستم آفريده نشده ولايت و سرورى پس از من با عليست و حكم حكم او است و قول قول او، رد حكم و قول و ولايت او را نكند مگر كافر و حكم و قول و ولايتش را نپسندد مگر مؤمن ، چون اهل يمن در باره على از پيغمبر چنين شنيدند گفتند يا رسول اللّه ما بقول و حكم على راضى شديم ، فرمود همين توبه شما است از آنچه گفتيد.
    مجلس پنجاه و ششم سه شنبه هشتم ربيع الاخر 368
    1- فضيل بن يسار گويد:
    صبح روزى كه زيد بن على در كوفه خروج كرد من خود را باو رساندم و شنيدم كه ميگفت كسى كه از شما مرا در نبرد با نبطيهاى شام كمك دهد؟ بحق آنكه پيغمبر را بشير و نذير مبعوث كرده هيچ كس نباشد كه مرا در نبرد آنها كمك كند جز آنكه روز قيامت دستش را بگيرم و باذن خدا او را ببهشت برم گويد چون كشته شد من يك شترى كرايه كردم و بمدينه رفتم و خدمت امام صادق (ع) رسيدم با خود گفتم خبر شهادت زيد را باو ندهم كه بر او بيتابى كند چون خدمت او رسيدم بمن فرمود اى فضيل عمم زيد چه كرد؟ گويد گريه گلويم را گرفت گفت او را كشتند؟ گفتم آرى بخدا او را كشتند گفت بدارش زدند؟ گفتم آرى بخدا بدارش زدند شروع بگريه كرد و اشكش ‍ بر دو گونه اش مانند مرواريد ميغلطيد سپس فرمود اى فضيل با عمويم در نبرد با اهل شام شركت كردى ؟ گفتم آرى گفت چند تن از آنها كشتى ؟ گفتم شش تن ، گفت شايد در قتل آنها شك داشتى گويد گفتم اگر شك داشتم كه آنها را نميكشتم شنيدم فرمود خدا مرا در اين خونها شريك كند بخدا عمويم و يارانش زيد شهيد در درگذشتند بمانند على بن ابى طالب و يارانش .
    2- از رسول خدا (ص) پرسيدند كدام مال بهتر است ؟ فرمود:
    زراعتى كه بكارند و اصلاح كنند و روز درو حقش را بپردازند عرض شد يا رسول اللّه پس از زراعت كدام مال بهتر است ؟ فرمود گوسفنددارى كه بدنبال محل باران ميرود و نماز ميخواند و زكاة ميدهد، عرض شد يا رسول اللّه پس از گوسفند كدام مال بهتر است ؟ فرمود گاو كه بامداد شير ميدهد و پسين هم شير ميدهد، عرض شد بعد از گاو كدام مال بهتر است ؟
    فرمود درختانى كه در لجن برپاينده و در گرانى خوراك ميدهند چه خوب چيزيست نخل خرما هر كه آن را بفروشد پولش چون خاكستر بر سر كوه است كه باد سختى بر آن بوزد مگر بجاى آن نخل ديگرى بخرد، عرض شد يا رسول اللّه پس از نخل كدام مال بهتر است ؟ آن حضرت خاموش شد، مردى گفت پس شتر چطور است ؟
    فرمود بدبختى و جفاكارى و رنج و در بدرى دارد بامداد و پسين و پشت بصاحبش دارد خيرش از سوى شومترش مى آيد هلا كه اشقياء نابكار آن را از دست ندهند.
    3- رسول خدا در حجة الوداع در مسجد خيف اين خطبه را خواند:
    پس از حمد و ثناى الهى فرمود: خرم كند خدا بنده اى را كه گفتار مرا بشنود و حفظ و كند بكسى كه آن را نشنيده برساند بسا كسى كه فقيه نيست و فقهى را حمل كند و بسا فقيهى كه فقهى را بفقيه تر از خود رساند، سه چيز است كه دل مرد مسلمان در آن دغلى روا ندارد اخلاص عمل براى خدا و خير خواهى براى پيشوايان مسلمانان و ملازمت جمعيت مسلمانان كه دعوت آنها بهر كه پشت سر آنها است احاطه دارد همه
    مسلمانان برادرند و خونشان با هم برابر تعهد پست ترين آنها بعهده همه است و همه بايد همدست باشند بر عليه ديگران .
    4- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    من نسبى براى اسلام مرتب كنم كه ديگرى پيش از من و بعد از من نكند اسلام تسليم است ، تسليم تصديقست و آن يقين است و يقين ادا كردنست و آن عمل است مؤمن دين را از خدا گيرد نه از رأ ى خود ايا مردم دين شما، دين شما بدان بچسبيد كسى شما را از آن بدر نبرد زيرا گناه در ديندارى به از حسنه در بيدينى است زيرا گناه ديندار آمرزيده شود و حسنه از بيدين پذيرفته نگردد.
    5- ابو شاكر ديصانى خدمت امام صادق رسيد و گفت :
    تو اختر درخشانى و پدرانت ماههائى تابان و مادرانت بانوانى پارسا و شايان بودند و جوهرت گرامى ترين جوهر است و چون نام دانشمندان برند انگشتها بسوى تو خم شو نداى درياى ژرف دليل بر حدوث جهان چيست ؟ امام صادق (ع) فرمود بنزديكترين چيزى بدان دليل جويم ، گفت چيست ؟ امام دستور داد تخم مرغى آوردند و آن را بر كف دست نهاد و فرمود اين قلعه ايست اندود شده و درونش مايعى است رقيق و نظيف از سيم روان و طلاى آب شده و بشكافد و مانند طاوسى از آن بيرون آيد چيزى درونش رفته ؟ گفت نه فرمود همين دليلست بر حدوث عالم ابو شاكر گفت ، خوب موضوعى را اختيار كردى و مختصر سخن نمودى و فرمودى و خوش فرمودى ولى تو ميدانى كه ما نپذيريم جز آنچه را بديده بينيم يا بگوش خود بشنويم يا بدست خود
    بسائيم يا با بينى خود ببوئيم يا بدهن خود بچشم يا در دل ما عيان باشد و يا بطور يقين از روايات استنباط كنيم ، امام صادق (ع) فرمود حواس خمس را تذكر دادى ؟ آنها بدون دليل ديگر سودى ندهند چنانچه تاريكى را بى چراغ روشن نتوان قطع كرد.
    6- مردى خدمت امام رضا (ع) رسيد و عرضكرد:
    چه دليلى است بر حدوث عالم ؟ فرمود تو نبودى و بود شدى تو ميدانى كه خود را به وجود نياوردى و كسى هم كه مانند تو است تو را به وجود نياورده .
    7- يك روز رسول خدا در مسجد قباء كه انصار جمع بودند بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود:
    اى على تو برادر منى و من برادر تو اى على تو وصى و خليفه من و امام امت منى بعد از من با خدا پيوسته هر كه با تو پيوسته و با خدا دشمنست هر كه با تو دشمنست و با خدا بغض دارد هر كه با تو بغض دارد، خدا را يارى كرده هر كه تو را يارى كند و خدا را واگذاشته هر كه تو را واگذارد، اى على تو همسر دختر منى و پدر دو فرزند منى ، اى على چون مرا ب آسمان بالا بردند پروردگارم در باره تو سفارش كرد فرمود اى محمد گفتم لبيك و سعديك تباركت و تعاليت و فرمود على امام متقيان و پيشواى روسفيدان و يعسوب مؤمنانست .
    8- رسول خدا روزى در منزل ام ابراهيم بود و جمعى اصحابش حضور او بودند كه على بن ابى طالب آمد و چون چشم پيغمبر باو افتاد گفت :
    اى گروه مردم نزد شما آمد بهترين مردم بعد از من ، او سرور شما است و طاعت او فرض است چون طاعت من ، و نافرمانى او حرام است چون نافرمانى من ، گروه مردم من خانه حكمتم و على كليد آنست و بخانه نتوان رسيد جز به وسيله كليدش دروغ گويد كسى كه گمان دارد مرا دوست داشته و على را دشمن دارد.
    9- امام صادق فرمود:
    روزى رسول خدا (ص) بجابر بن عبد اللّه انصارى فرمود اى جابر تو محققا ميمانى تا فرزندم محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب را درك كنى كه در تورات معروف است بباقر چون باو برخوردى سلام مرا باو برسان جابر وارد بر على بن الحسين (ع) شد محمد بن على را كه پسر بچه اى بود نزد او يافت باو گفت اى غلام بيا پيش ، پيش آمد و گفت عقب برو عقب رفت جابر گفت بپروردگار كعبه اين شمايل رسول خدا است سپس رو بعلى بن الحسين (ع) كرد و گفت اين كيست ؟ فرمود پسر منست و امام بعد از من محمد باقر است جابر برخاست و بر پاهاى او افتاد و آنها را ميبوسيد و ميگفت جانم قربانت يا ابن رسول اللّه سلام پدرت را بپذير رسول خدا (ص) بتو سلام رسانيده گويد دو چشم امام باقر اشگين شد و گفت اى جابر بر پدرم رسول خدا سلام باد تا آسمانها و زمين بر پا است و بر تو اى جابر بخاطر آنكه سلام او را بمن رساندى .
    10- رسول خدا (ص) فرمود:
    چون مرا ب آسمان بردند جبرئيل مرا بنهر نور رسانيد كه خدا فرموده (انعام - 1) خدا ظلمات و نور را ساخته است - و گفت اى محمد ببركت خدا از آن بگذر كه خدا ديده آن را منور كرد و جلوتر باز كرد اين نهريست كه كسى از آن نگذشته نه فرشته مقربى و نه پيغمبر مرسلى تنها من روزى يك بار در آن غوطه ور شوم و برآيم و پرهايم را بتكانم و از آن قطره اى نريزد جز آنكه خدا از آن فرشته مقربى بيافريند كه بيست هزار و دويست هزار زبان دارد و با هر زبانى بلغتى سخن گويد كه زبان ديگر آن را نفهمد رسول خدا (ص) از آن درگذشت تا بحجابها رسيد كه پانصد بودند و ميان هر دو حجابى مسافت پانصد سال بود.
    سپس جبرئيل گفت يا محمد پيش رو فرمود اى جبرئيل چرا تو با من همراه نيستى گفت حق ندارم از اينجا پيش روم رسول خدا آنچه را خدا ميخواست پيش رفت تا آنجا كه شنيد خداى تبارك و تعالى ميفرمود منم محمود و توئى محمد نامت را از نام خود بازگرفتم هر كه با تو پيوندد با او پيوندم و هر كه از تو ببرد سركوب كنم فرود شو نزد بندگانم و ب آنها از پذيرائى خود كه از تو كردم خبر ده من پيغمبرى مبعوث نكردم جز آنكه برايش وزيرى مقرر كردم تو رسول منى و على وزير تو است رسول خدا فرمود آمد و نخواست آنچه شنيده بمردم باز گويد از ترس آنكه او را متهم كنند چون تازه از جاهليت در آمده بودند تا شش سال گذشت خداى تبارك و تعالى اين آيه را فرستاد (سوره هود- 12) شايد تو ترك كنى پاره اى از آنچه بتو وحى شده و سينه ات از آن تنگست رسول خدا آن را بر خود هموار كرد تا روز هشتم اين آيه رسيد (مائده - 67) ايا رسول برسان آنچه را از پروردگارت بتو نازل شده و اگر نرسانى تبليغ رسالت نكردى خدايت از مردم نگه مى دارد رسول خدا فرمود تهديديست پس از وعده عذاب بايد دستور خدا را اجرا كنم و اگر مردم مرا متهم كردند و تكذيب نمودند بر من آسان تر است از اينكه خدا مرا عقوبت سختى كند در دنيا و آخرت ، گويد جبرئيل با لفظ امير المؤمنين بعلى سلام داد و على عرضكرد يا رسول اللّه كلامى ميشنوم و كسى را نبينم ؟ فرمود اين جبرئيل است از جانب خدا آمده براى تصديق آنچه خدا بمن وعده داده .
    سپس رسول خدا دستور داد مردها پى در هم بر على سلام امير المؤمنينى دادند و ببلال گفت جار زند كسى جز دردمندها نماند جز اينكه بغدير خم رود و چون فردا شد رسول خدا با اصحابش بيرون رفت و حمد و ثناى الهى بجا آورد و فرمود ايا مردم به راستى خداى تبارك و تعالى مرا به رسالتى نزد شما فرستاده كه بسيار نگرانم از آنكه مرا متهم كنيد و تكذيب نمائيد تا اينكه خدا پياپى مرا توعيد و تهديد نموده و تكذيب شما بر من آسانتر از عقوبت خدا است خدا مرا بمعراج برد و فرمود اى محمد من محمودم و تو محمد نامت را از نامم باز گرفتم هر كه با تو پيوندد با او پيوندم و هر كه از تو ببرد سركوبش كنم فرود شو و به بندگانم خبر ده چه احترامى از تو كردم ، من هيچ پيغمبرى مبعوث نكردم جز آنكه وزيرى برايش مقرر كردم تو رسول منى و على وزير تو است سپس دو دست على را گرفت و بالا برد تا مردم بسفيدى زير بغل هر دو نظر كردند و پيش از آن ديده نشده بود سپس فرمود اى مردم به راستى خداى تبارك و تعالى مولاى منست و من مولاى مؤمنانم هر كه را من مولا و آقايم على مولا و آقا است بار خدايا دوست دار هر كه را دوستش ‍ دارد و دشمن دار هر كه را دشمنش دارد يارى كن هر كه را ياريش كند و وانه هر كه را وانهدش شكاكان و منافقان و بيمارهاى دل و كج دلان گفتند بخدا بيزاريم از اين گفتارش اين از راه عصبيت است .
    سلمان و مقداد و ابو ذر و عمار بن ياسر گويند بخدا از آن عرصه بيرون نشديم تا اين آيه نازل شد (مائده - 3) امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما پسنديدم سه بار آن را تكرار كرد رسول خدا سپس فرمود به راستى كمال دين و تمام نعمت و وصى از طرف پروردگار به رسالت مخصوص من نزد شما به ولايت على بن ابى طالب است بعد از من .
    مجلس پنجاه و هفتم روز جمعه يازدهم ربيع الاخر 368
    1- مفضل بن عمر گويد:
    از مولايم امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود در ضمن مناجات خدا با موسى بن عمران اين بود كه باو فرمود اى پسر عمران دروغگويد كسى كه گمان برد مرا دوست دارد و چون شبش فرو گيرد بخوابد و ياد من نكند مگر نيست كه هر دوستى خلوت با دوست را ميخواهد من اى پسر عمران چون شب شود بر دوستانم متوجه شوم ديده آنها را بر دلشان نهم و كيفرم را برابر چشمان مجسم كنم و مرا مشاهده كنند و با من حضورى گفتگو نمايند اى پسر عمران از دلت بمن خشوع بده و از تنت خضوع و از دو چشمت اشك در تاريكى شب و مرا بخوان كه مرا بيابى نزديك و اجابت كن .
    2- امام صادق (ع) اين دعا را ميخواند:
    معبودا چگونه تو را بخوانم با آنكه نافرمانيت كردم و چگونه نخوانم و مهرت در دل دارم اگر گنهكارم دستى پر از گناه بدرگاهت بردارم و چشمى پر از اميد بسويت بر آرم مولاى من تو بزرگ بزرگانى و من اسير اسيران من اسير، گناهم و گرو جرم ، معبودا اگر بگناهم بازخواست كنى بكرمت درخواست كنم و اگر بجرمم بگيرى بگذشت برگيرم اگر دستور دوزخم دهى باهلش خبر دهم كه من ميگويم لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ خدايا طاعت شادت كند و گنه زيانت ندارد آنچه شادت كند بمن بده و آنچه زيانت ندارد برايم بيامرز
    يا ارحم الراحمين .
    3- امام صادق (ع) ميفرمود:
    هر كه گويد خدا ميداند و دروغ گويد عرش خدا از احترام خدا بلرزد.
    4- از امام صادق (ع) پرسيدند از زاهد در دنيا فرمود:
    كسى است كه حلال آن را از ترس حساب وانهد و حرامش را از ترس ‍ عقاب .
    5- امام صادق (ع) مردى را ديد كه :
    بر فرزندش بيتابى ميكرد فرمود اى مرد از مصيبت كوچك بيتابى كنى و از مصيبت بزرگ غافلى اگر تو آماده بودى براى راهيكه فرزندت رفته اين قدر بيتابى نميكردى مصيبت آماده نبودنت بزرگتر از داغ فرزند است .
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    سه كس روز قيامت بخدا نزديكتر باشند تا مردم از حساب فارغ شوند كسى كه قدرت در حال خشم او را وادار نكند بزير دست خود ستم كند، كسى كه ميان دو كس راه رود و جوى با يكى از آن دو تمايل نكند و كسى كه حق را گويد بزيان او باشد يا سود او.
    7- مفضل بن عمر گويد:
    بامام صادق (ع) گفتم ناجى را بچه ميتوان شناخت ؟ فرمود هر كه كردارش ‍ موافق گفتارش باشد ناجى است و هر كه كردارش با گفتارش موافق نيست ايمان عاريت دارد.
    8- امام صادق (ع) فرمود:
    بر شما باد ب آمدن مساجد زيرا آنها خانه هاى خدايند در زمين و هر كه با طهارت در آنها آيد خدا از گناهان پاكش كند و او را از زوار خود نويسد در آنها بسيار نماز بخوانيد و دعا كنيد و در جاهاى مختلف مساجد نماز كنيد كه هر جا براى نماز گذار خود روز قيامت گواهى دهد.
    9- امام صادق (ع) ميفرمود:
    دانش جوئيد و با آن بردبارى و وقار را زيور خود كنيد و تواضع كنيد براى شاگردان و استادان خود و دانشمندان جبار نباشيد كه باطل شما حق شما را از ميان ببرد.
    10- امام صادق (ع) فرمود:
    بر شما باد بمكارم اخلاق زيرا خداى عز و جل آنها را دوست دارد و دور باشيد از اخلاق بد كه خدايشان دشمن دارد و بر شما باد بخواندن قرآن كه درجات بهشت بشماره آيات آنست و روز قيامت بقارى قرآن گويند بخوان و بالا رو و هر آيه بخواند يكدرجه بالا رود، و بر شما باد بحسن خلق كه صاحب خود را بمقام روزه دار شب زنده دار رساند و بر شما باد بخوش ‍ همسايگى كه خدا بدان دستور داده و بر شما باد بمسواك كردن كه پاك كننده و روش نيكى است و بر شما باد به واجبات و آنها را ادا كنيد و ملاحظه كنيد حرامها را و آن ها را ترك كنيد.
    11- امام صادق (ع) فرمود:
    روز قيامت دو بنده بپاى حساب ايستند كه اهل بهشتند ولى يكى در دنيا فقير بوده و ديگرى توانگر آن فقير گويد خدايا براى چه من بايستم بعزتت سوگند تو ميدانى نه متصدى مقامى بودم كه مسئول عدل و ظلم آن باشم نه مالى بمن دادى كه از اداى حق آن بپرسى و روزيم باندازه كفايت بوده چنانچه خود دانى و مقدر كرده بودى ، خداى جل جلاله فرمايد بنده ام راست ميگويد او را رها كنيد ببهشت رود، ديگرى ميماند تا آنقدر عرق ميريزد كه اگر چهل شتر بنوشد بس آنها است سپس ببهشت ميرود آن فقير از او پرسد چه تو را بازداشت ؟ گويد طول حساب هر چيزى كه پيش ‍ مى آوردند مرا نوميد ميكرد و مرا مى آمرزيدند و از چيز ديگر پرسش ميشدم تا خدا مرا برحمت خود فرا گرفت و بپايان رسانيد، تو كيستى ؟ گويد من همان فقير بودم كه تا پاى حساب با تو بودم گويد از نعمت در اين مدت مفارقت تو را چنان تغيير داده است كه نشناختمت .
    12- رسول خدا فرمود:
    اى على تو برادر من و من برادر توام اى على تو از من و من از توام اى على تو وصى و خليفه من و حجت خدائى بر امتم بعد از من ، خوشبخت است هر كه دوستت دارد و بدبخت است هر كه دشمنت دارد.
    13- رسول خدا (ص) فرمود:
    شيعيان على هم آن كامجويانند در روز قيامت .
    14- رسول خدا (ص) بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود:
    روز قيامت كه شود تو را بر اسبى نجيب از نور بياورند و بر سرت تاجى باشد كه نورش درخشان بتابد كه نزديكست ديده اهل محشر را خيره كند و ندا از طرف خداى جل جلاله رسد كه كجاست خليفه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ تو عرض كنى من اكنون حاضرم سپس جارچى جار كشد اى على هر كه دوستت دارد ببهشت ببر و هر كه دشمنت دارد بدوزخ بر، توئى قسيم بهشت ، توئى قسيم دوزخ .
    مجلس پنجاه و هشتم سه شنبه نيمه ربيع الاخر 368
    1- مردى خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت :
    يا رسول اللّه خبر دارى كه فلانى سفرى را كرده ، كالاى اندكى برده و بچين رفته و زود برگشته و بهره فراوانى آورده كه دوستانش بر او حسد برند و بهمسايگان و خويشانش وسعت بخشيده رسول خدا (ص) فرمود مال دنيا هر چه بيشتر شود صاحبش
    ببلا و گرفتارى نزديكتر گردد هرگز بمالداران رشك نبريد مگر ب آن كه مالش ‍ را در راه خدا بخشيده باشد ولى ميخواهيد شما را آگاه كنم از كسى كه از اين رفيق شما سرمايه كمترى دارد و زودتر از او برگشته و بهره بيشترى آورده و هر چه خير براى او اندوخته است در خزينه خدا محفوظست ؟
    گفتند چرا يا رسول اللّه فرمود باين مرديكه بسوى شما مى آيد بنگريد.
    نگاه كرديم مردى از انصار كهنه پوش بود، رسول خدا فرمود از همين مرد امروز آنقدر خير و طاعت بالا رفته كه اگر بر همه اهل آسمانها و زمين پخش ‍ شود كمترين بهره مند آنست كه گناهان او آمرزيده و بهشت بر او واجب شود عرضكردند بچه يا رسول اللّه ؟ فرمود برويد از خودش بپرسيد تا بشما خبر دهد كه امروز چه كرده است ، اصحاب رسول خدا (ص) باو رو آوردند و باو گفتند بر تو گوارا باد آنچه رسول خدا بتو مژده داده امروز چه كردى كه خدا اين همه ثواب براى تو نوشته آن مرد گفت نميدانم كارى كرده باشم جز آنكه از خانه بيرون آمدم دنبال كارى و تاخير افتاد و ترسيدم از دستم برود و با خود گفتم آن حاجت را با نگاه بروى على بن ابى طالب (ع) عوض ميكنم چون از رسول خدا (ص) شنيدم كه نگاه بروى على عبادتست ، رسول خدا (ص) فرمود آرى بخدا عبادتست و چه عبادتى از آن بهتر است اى بنده خدا تو رفته بودى دينارى براى قوت عيالت بدست آرى و از دستت رفت و بعوض آن نگاه بروى على كردى با محبت و اعتقاد بفضل و اين بهتر از آنست كه همه دنيا پر از طلاى سرخ بود و از تو بود و همه را در راه خدا انفاق ميكردى و در هر نفسى كه در اين راه كشيدى حق شفاعت هزار گنهكار دارى كه خدا آن ها را در دوزخ بشفاعتت آزاد كند.
    2- رسول خدا (ص) فرمود:
    ببستانهاى بهشت پيشى گيريد، عرض شد بستان هاى بهشت چيست ؟ فرمود حلقه هاى ذكر.
    3- رسول خدا با يك شاهد و ضميمه قسم حكم داد:
    و على (ع) هم در عراق بدان حكم داد. جابر بن عبد اللّه گويد جبرئيل نزد پيغمبر آمد و باو دستور داد كه يمين و يك گواه قضاوت كند.






  2. #22
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    4- امام صادق (ع) فرمود:
    چون بحمام روى وقت جامه كندن بگو خدايا گردن بند نفاق از من بر كن و بر ايمانم بر جاى دار، چون وارد بينه حمام شدى بگو خدايا بتو پناه برم از بدى خودم و تو را پناه گيرم از آن و چون بخزينه آب در آمدى بگو خدايا از من ببر پليدى و نجاست را و تن و دلم را پاك كن و آب داغ بردار و بر بالاى سرت بريز و بپايت بريز و اگر ممكن شود جرعه اى از آن بگلو فرو بر كه مثانه را پاك كند و در گرمابه دوم ساعتى بمان و چون بخزانه كه اطاق سومست رسيدى بگو پناه بريم بخدا از آتش و از او خواهيم بهشت و تا از خانه گرم آن بيرون آئى آن را تكرار كن و مبادا مبادا در حمام آب سرد يا نوشابه سرد ديگر بنوشى كه معده را فاسد كند و آب سرد بر سر مريز كه تن را سست كند و آب سرد بر دو پا بريز وقتى بيرون آمدن كه درد را از تنت بكشد و چون جامه خود پوشى بگو خدايا جامه تقوى در برم كن و از هلاكت بركنارم دار و چون چنين كنى از هر درد آسوده باشى .
    5- ابى سليمان ضبى گويد:
    على بن ابى طالب برخى پاسبانان خود را بدنبال لبد عطاردى فرستاد و او را در مسجد سماك دريافتند و نعيم بن دجاجه اسدى بحمايت او برخاست و مانع پاسبان ها شد امير المؤمنين او را احضار كردند و آوردندش على خواست او را بزند نعيم گفت بخدا بهمراهى شما خوارى دارد و مخالفتت كفر است امير المؤمنين فرمود اين حقيقت را ميدانى ؟ گفت آرى فرمود او را رها كنيد.
    6- رسول خدا (ص) فرمود:
    خدا را براى نعمتهائى كه بشما ميخوراند دوست داريد و مرا بدوستى خدا دوست داريد و خاندانم را بدوستى من .
    7- بسند مامون از پدرانش تا ابن عباس كه :
    رسول خدا (ص) بعلى (ع) فرمود تو وارث منى .
    8- ابو هريره گويد:
    پيغمبر بغزوه رفت و بمدينه برگشت و على را بجاى خود بر خاندانش ‍ خليفه كرده بود، غنيمت را كه تقسيم كرد بعلى دو بهره داد، مردم گفتند يا رسول اللّه بعلى بن ابى طالب كه در مدينه مانده بود دو سهم دادى ؟ فرمود اى گروه مردم شما نديديد كه اسب سوارى از سمت راست بر مشركان يورش برد و آنها را شكست داد سپس برگشت نزد من و گفت اى محمد من سهمى از غنيمت دارم و آن را بعلى بن ابى طالب بخشيدم او جبرئيل بود، اى گروه مردم شما را بخدا و رسولش نديديد آن اسب سوارى كه بر مشركان از سمت چپ يورش برد و بنزد من برگشت و گفت اى محمد با تو سهمى دارم و آن را بر على بن ابى طالب (ع) نهادم او ميكائيل بود بخدا بعلى ندادم جز سهم جبرئيل و ميكائيل را، پس همه مردم تكبير گفتند.
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى جل جلاله فرمايد منم خدا معبود حقى نيست جز من ملوك را آفريدم و دل آنها را در دست دارم هر مردمى مرا اطاعت كند دل ملوك را بر آنها مهربان كنم و هر مردمى مرا معصيت كنند دل ملوك را بر آنها خشمگين بسازم ، خود را مشغول دشنام ملوك مكنيد بمن باز گرديد تا دلشان را بشما مهربان كنم .
    10- رسول خدا (ص) فرمود:
    دو دسته از امتم نيك باشند امتم نيكند و چون فاسد باشند امتم فاسدند، امراء و فقهاء.
    11- امام صادق (ع) فرمود:
    چون قصد كار خير كردى پس مينداز بنده روز گرمى را روزه دارد بقصد آنچه نزد خداست خدا او را از دوزخ آزاد كند و براى خدا صدقه دهد و خدا او را از دوزخ آزاد كند.
    12- امام صادق (ع) فرمود:
    عيسى ابن مريم بيكى از يارانش فرمود آنچه نخواهى با تو كنند با ديگران مكن ، و اگر كسى سيلى بگونه راستت زد گونه چپت را پيش او آور.
    13- امام صادق (ع) فرمود:
    بس است براى مؤمن همين نصرت خدا كه ببيند دشمنش در نافرمانى خداى عز و جل است .
    14- فرمود:
    هر كه گامى بنماز جمعه پيش رود خدا تنش را بدوزخ حرام كند، فرمود هر كه در صف اول آنان با آن ها نماز گذارد گويا در صف اول با رسول خدا (ص) نماز خوانده .
    15- فرمود:
    صدقه در روز خطا را آب كند چنانچه آب نمك را و در شب خشم خدا را جل جلاله خاموش نمايد.
    16- على (ع) فرمود:
    هر حقى واقعيتى دارد و هر درستى نورى دارد هر چه با قرآن موافقست بگيريد و هر چه با آن مخالف است وانهيد.
    17- رسول خدا (ص) بعلى فرمود:
    اى على تو اى خليفه من بر امتم در زندگى من ، و پس از مرگم تو نسبت بمن شيثى نسبت ب آدم و چون سام بنوح و چون اسماعيل بابراهيم و چون يوشع بموسى و چون شمعون بعيسى اى على تو وصى و وارث و غسل ده منى تواى كه مرا بخاك سپارى و دينم را ادا كنى و وعده ام را وفا كنى اى على تو امير مؤمنان و امام مسلمانان و پيشواى روسفيدان و يعسوب متقيانى ، اى على تو شوهر بانوى زنان فاطمه دختر من و پدر دو سبطم حسن و حسين باشى اى على براستى خداى تبارك و تعالى ذريه هر پيغمبرى را از نسل او مقرر كرد و ذريه مرا از پشت تو اى على هر كه دوستت دارد و خواهانت باشد دوستش دارم و خواهانش باشم و هر كه با تو كينه و دشمنى دارد با او دشمنى و كينه دارم زيرا تو از منى و من از تو.
    اى على براستى خدا ما را پاك كرده و برگزيده و هيچ پدر و مادرى در نژاد ما بزنا بر خورد نكردند تا زمان آدم ، دوست ندارد ما را مگر كسى كه حلال زاده است اى على مژده گير كه شهيد ميشوى زيرا تو پس از من مظلومى و مقتول ، فرمود يا رسول اللّه اين با سلامتى دين منست ، فرمود در سلامت دين تو باشد اى على تو هرگز گمراه نشوى و نلغزى و اگر تو نباشى حزب خدا پس از من شناخته نشود.
    مجلس پنجاه و نهم روز جمعه 12 روز از ماه ربيع الاخر 368 مانده
    1- امام چهارم فرمود:
    حق خودت بر تو اينست كه او را در اطاعت خدا بكار برى و حق زبانت اينست كه از دشنامش نگهدارى و بسخن خوش بگمارى و سخن ناهنجار نگوئى و خوبى بمردم كنى و در باره آنها خوش گوئى و حق گوشت بركنارى او است از بدگوئى و شنيدن آنچه روا نيست شنيدنش حق چشم اينست كه آن را از آنچه حلال نيست بپوشى و با آن عبرت گيرى حق دستت اينست كه آن را بدان چه حلال نيست دراز نكنى و حق پايت اينست كه بجائى كه روا نيست با آنها نروى ب آنها بر صراط بايستى ملاحظه كن كه تو را نلغزانند و بدوزخ پرتاب نكند حق شكمت اينست كه آن را ظرف حرام نسازى و بيش ‍ از سيرى نخورى ، حق فرجت اينست كه از زنا حفظش كنى و آن را در نظر ديگران نياورى ، حق نماز اينست كه بدانى ورود بر خداست و تو در آن برابر خدا ايستادى و و با اين عقيده خوار و حقير و راغب و ترسان و اميدوار و هراسان و مستمند و زارى كننده باشى و كسى كه برابرش ايستادى بزرگ شمارى بوسيله آرامش و وقار و دل بدان دهى و حدود و حقوقش را بر پا دارى ، حق روزه اينست كه بدانى پرده ايست كه خدا جلو زبانت و گوشت و چشمت و شكمت و فرجت زده تا تو را از آتش حفظ كند و اگر پرده روزه بدرى سپر خدا را از خود شكستى ، حق صدقه اينست كه بدانى ذخيره تو است پيش پروردگارت و امانت تو است كه حاجت بگواه ندارد و بدان چه محرمانه بسپارى مطمئن تر باشى از آنچه آشكارا بسپارى و بدانى كه آن دفع بلاها و بيماريها است در دنيا و دفع آتش است در آخرت ، حق حج اينست كه بدانى ورود بپروردگار است و گريز بسوى اوست از گناهانت و در آنست پذيرش توبه ات و انجام وظيفه واجبى كه خدا پر تو فرض كرده است ؟ حق قربانى آنست كه قصد كنى بدان خداى عز و جل را و براى خلق نباشد و غرض تعرض براى رحمت خدا و نجات روحت باشد در روز ملاقات او حق سلطان بر تو اينست كه بدانى تو وسيله آزمايش اوئى و او بتو گرفتار است بواسطه سلطنتى كه خدا بر تو قرار داده برايش و بر تو است كه متعرض خشم او نشوى و بدست خود خويش را در هلاكت نيندازى و شريك او نباشى در بدى آنچه با تو مى كند، حق معلم بر تو تعظيم و احترام مجلس او است و خوب گوش دادن باو و رو كردن بر او و بلند نكردن صدايت را بر او و جواب ندادن سؤ الى كه از او سؤ ال مى شود تا خودش ‍ جواب گويد، در حضور او با كسى گفتگو مكن و از كسى غيبت مكن اگر بد او را گفتند تو از او دفاع كن عيبش را بپوش مناقبش را اظهار كن با دشمنش ‍ منشين و با دوستش دشمنى مكن چون چنين كردى فرشتگان خدا گواهت باشند كه باو رو كردى و علم آموختى براى خداى جل اسمه نه براى خاطر مردم .
    حق مالك تو اينست كه فرمانش برى و نافرمانيش نكنى جز در مورد سخط خدا زيرا مخلوق حق طاعت در برابر خالق ندارد حق رعيت تو كه سلطانى اينست كه بدانى آنها رعيت تو شدند براى ناتوانى آنان و توانائى تو و لازمست با آنها عادلانه رفتار كنى و چون پدر مهربانى باشى براى آنها و از نادانى آنها بگذرى و در شكنجه آنها شتاب نكنى و شكر خدا كنى بر اين قدرتى كه بتو داده ، حق شاگردانت اينست كه بدانى خدايت سرپرست آموزش آنها كرده در علمى كه بتو داده و از خزانه حكمتش برويت گشوده و اگر خوب بياموزى مردم را و كج خلقى نكنى با آنها و دلتنگى نكنى با آنها خدا از فضلش برايت بيفزايد و اگر دريغ دارى از علم خود يا كج خلقى كنى در موقع درخواست آنها بر خدا حقست كه علم و بهايش را از تو بگيرد و موقعيت تو را سلب كند. حق زوجه ات اينست كه بدانى خدا او را وسيله آرامش تو كرده و اين نعمت خداست او را گرامى دارى و بنوازى گرچه حق تو بر او لازمتر است ، او بر تو حق دارد كه رحمش كنى چون اسير تو است و خوراكش دهى و پوشاكش دهى و چون نادانى كرد از او درگذرى ، حق مملوكت اينست كه بدانى مخلوق پروردگار تو است و پسر پدر و مادرت هم گوشت و هم خون تو است براى آن مالك او نيستى كه او را ساختى در برابر خدا يا عضوى برايش آفريدى يا روزيش را برآوردى همه اينها را خدا كرده و او را مسخر تو ساخته و تو را امين بر او كرده و او را بتو سپرده تا خوبى تو را نسبت باو حفظ كند باو احسان كن چنانچه خدا بتو احسان كند و اگر بدش دارى عوضش كن و لا قوة الا باللّه ، حق مادر اينست كه بدانى تو را بدرون خود برداشته كه كسى كسى را بر ندارد و از ميوه دلش بتو داده كه كسى بكسى ندهد و با همه اعضايش تو را حفظ كرده و باك نداشته كه گرسنه بماند و تو را سير كند، تشنه باشد و تو را بنوشاند، برهنه باشد و تو را بپوشاند، و در آفتاب باشد و تو را سايه كند بيخوابى كشد برايت و از گرم و سرد حفظت كند تا فرزند او باشى و نتوانى شكر او گذارد جز بتوفيق خدا و يارى او.
    حق پدرت اينست كه بدانى او بن تو است و اگر او نبود تو نبودى و هر چه در خود بينى كه خوشت آيد بدان كه اصل آن نعمت پدر تو است خدا را حمد كن و پدر را سپاس بگذار و لا قوة الا باللّه .
    حق فرزندت اينست كه بدانى از تو و وابسته تو است در اين دنيا خوب باشد يابد و تو مسئول او هستى در ادب و دلالت بخدا و كمك بر اطاعت ، او در باره او چنان عمل كن كه بدانى بر احسان بوى ثواب برى و در بدى كردن باو كيفر بينى حق برادرت اينست كه بدانى دست و عزت و قوت تو است او را وسيله نافرمانى خدا مكن و پشتيبان ستم بر مردم مساز و بر دشمنش يارى كن و خير خواهش باش اگر بفرمان خدا است و گر نه خدا را منظور دار و لا قوة الا باللّه .
    حق آقائى كه تو را آزاد كرده اينست كه بدانى مالش را برايت خرج كرده و تو را از خوارى بندگى و هراس آن بيرون آورده و بعزت آزادى و آرامش آن رسانده و از اسيرى بندگى نجات داده و بند عبوديت را از تو باز كرده و از زندانت رها كرده و مالك خود ساخته و براى عبادت پروردگارت فارغ نموده و بدانى كه سزاوارترين خلقست نسبت بتو در زندگى و مرگ تو و يارى تو برايش واجبست و آنچه بدان نياز داشته باشد از تو و لا قوة الا باللّه .
    حق بنده اى كه آزادش كردى اينست كه بدانى خداى آزادى او را وسيله نزد خودش ساخته و حجاب دوزخ تو نموده و در اين دنيا ميراثش از تو است در صورتى كه رحمى ندارد عوض مالى است كه برايش خرج كردى و در آخرت بهشت ، حق كسى كه بتو احسان كند اينست كه قدردانى كنى و احسانش را ذكر كنى و خوب او را بگوئى و دعاى مخلصانه ميان خود و خدا براى او كنى چون چنين كردى شكر او را نهان و آشكار ادا كردى و اگر روزى توانستى باو عوض دهى ، حق مؤ ذن اينست كه بدانى او تو را بياد پروردگارت مياندازد و دعوت ببهره ات ميكند و كمك باداء واجبت مينمايد شكر او را مانند شكر يك محسن بر خود بنمائى حق امام جماعت بر تو اينست كه بدانى او سفير تو است نزد پروردگارت اگر نماز كمى دارد بگردن او است نه تو و اگر تمام باشد با او شريكى و او سهم بيشترى ندارد او جان خود را سپر جان تو كرده و نمازش را سپر نماز تو و شكر او را بكنى در اين باره ، حق همنشين تو اينست كه با او نرمى و خوشرفتارى كنى و از مجلس ‍ خود برنخيزى جز با اجازه او ولى كسى كه نزد تو آمده و نشسته بى اجازه ات ميتواند برخيزد و لغزشهايش را فراموش كنى و خوبيهايش را بياد آرى و جز خوبى باو نگوئى ،
    حق همسايه ات اينست كه او را پشت سر حفظ كنى و در حضورش احترام كنى و چون ستم ديد يارى كنى و دنبال بديهايش نباشى و اگر بدى در او ديدى بپوشى و اگر اندرزت پذيرد اندرزش دهى بطور خصوصى و در سختى او را وامگذارى و از لغزشش گذرى و گناهش بيامرزى و با او معاشرت محترمانه كنى و لا قوة الا باللّه .
    حق صاحب و رفيق اينست كه بفضل و انصاف با او رفتار كنى و او را احترام متقابل نمائى و مگذارى در احسان بتو پيش افتد و اگر پيش افتاد عوض ‍ دهى و با او برآئى چنانچه با تو برآيد و اگر قصد گناه كرد بازش دارى و برايش رحمت باشى نه عذاب و لا قوة الا باللّه .
    حق شريك اينست كه در غياب كار او را بكنى و در حضورش او را رعايت كنى و در برابرش حكم مخالف ندهى و كار نكنى بى مشورت او و مالش را حفظ كنى و در كم و بيش خيانتش نكنى زيرا خدا بشريكها كمك كند تا بهم خيانت نكرده اند و لا قوة الا باللّه .
    حق مالت بر تو اينست كه او را از حلال بدست آرى و بجا خرج كنى و بكسى كه قدردانى نكند ندهى و او را بر خود ترجيح ندهى و در آن بفرمان خدا عمل كن و بخل مورز تا حسرت و ندامت برى و لا قوة الا باللّه .
    حق بستانكارت اينست كه اگر دارى باو بپردازى و اگر ندارى او را راضى سازى و بزبان خوش از خود برگردانى ب آرامى ، حق هم معاشرت اينست كه گولش ندهى با او دغلى و فريبكارى نكنى و در باره او از خدا بپرهيزى ، حق طرف دعوايت اينست كه اگر ادعاى او حقست خود گواه خويش شوى و باو ستم نكنى و حقشرا بدهى و اگر ادعاى باطل ميكند با او مدارا كنى و جز نرمى با او نكنى و پروردگارت را راجع باو بخشم نياورى و لا قوة الا باللّه . و حق طرفى كه باو اقامه دعوى كنى اينست كه اگر بر حقى با او خوش ‍ بگوئى و حق او را انكار نكنى و اگر بناحق بر او دعوى كردى از خدا بترسى و توبه كنى و ترك دعوى كنى حق كسى كه با تو مشورت كند اينست كه اگر نظر خوبى دارى باو بدهى و اگر ندارى او را بكسى كه ميداند دلالت كنى ، حق كسى كه با او مشورت كنى اينست كه او را در مورد اختلاف نظر خود متهم ندانى و اگر راى موافق بتو داد خدا را حمد كنى ، حق نصيحت جوى از تو اينست كه حق نصيحت را براى او ادا كنى و با او بمهر و نرمى برآئى ، حق ناصح اينست كه با او تواضع كنى و سخن او گوش فرادهى و اگر درست گفت خدا را سپاس گوئى و اگر خلاف گفت باو مهرورزى و متهمش نكنى و بخطايش نگيرى مگر مستحق تهمت باشد كه باو اعتنا نكنى بهيچ وجه و لا قوة الا باللّه .
    حق بزرگ احترام او است بخاطر سن او و تجليل او بخاطر پيشى اسلام او بر تو و بايد در موقع خصومت با او مقابل نشوى و در راه از او جلو نيفتى و بر او نادانى نكنى و اگر بر تو نادانى كرد تحمل كنى و براى اسلام او را گرامى دارى ، حق خردسال مهربانى با او و آموختن او و گذشت از او و عيب پوشى و رفق با او است و كمك باو، حق سائل اينست كه باندازه حاجت او باو بدهى و حق مسئول اينست كه اگر عطا كرد با تشكر از او بپذيرى و قدردانى كنى و اگر دريغ كرد عذرش را بپذيرى ، حق كسى كه بخاطر خدا تو را شاد كند اينست كه اولا حمد خدا كنى و پس از آن از او قدردانى كنى ، حق كسى كه بتو بدى كند اينست كه از او بگذرى و اگر بدانى گذشت زيان دارد از او انتقام كشى خداى عز و جل فرمايد (شورى 41) كسانى كه ستمكشند و انتقام جويند بر آنها راه اعتراضى نيست ، حق همكيشت اينست كه سلامتى آنها را بخواهى و مهربانى كنى و با بدكردارشان نرمى كنى و آنها را با هم الفت دهى و صلاح آنها جوئى و از خوشكردارشان تشكر كنى و از آنها دفع آزار كنى براى آنها بخواهى هر چه براى خود خواهى و براى آنها بددارى هر چه براى خود بدداشتى و سالمندان آنها را چون پدر خود دانى و جوانانشان را برادر و پيره زنان آنها را مادر و خردسالانشان را چون فرزندان خود، حق كافران اهل ذمه اين است كه از آنها بپذيرى آنچه را خداى عز و جل از آن ها پذيرفته و تا بعهد خدا وفا دارند ب آن ها ستم نكنى و لا قوة الا باللّه الحمد للّه رب العالمين و صلواته على خير خلقه محمد و آله اجمعين و سلم تسليما
    . مجلس شصتم سه شنبه 8 روز ب آخر ربيع الاخر 368 مانده
    1- مامون ميگفت :
    من هميشه اهل بيت را دوست ميداشتم و نزد هرون الرشيد اظهار عداوت آنها ميكردم براى تقرب به وى چون رشيد بحج رفت من و محمد و قاسم همراهش بوديم ، در مدينه كه مردم اجازه ورود باو دريافتند آخر كس كه اجازه ورود يافت موسى بن جعفر (ع) بود، چون وارد شد و چشم رشيد باو افتاد از جا جنبيد و باو چشم دوخت و گردن كشيد تا وارد اطاقى شد كه در آن بود و چون نزديك رشيد رسيد رشيد بر سر دو زانو نشست و او را در آغوش كشيد و باو رو كرد و گفت حالت چونست اى ابو الحسن ؟ عيالات خودت و عيالات پدرت چطورند؟ حال شما چطور است
    چگونه ايد؟ پى در هم از اين پرسشها ميكرد و امام جواب ميداد خوبست خوبست چون برخاست رشيد ميخواست قيام كند أ بو الحسن او را قسم داد و با او هم آغوش شد و سلام وداع داد.
    مامون گويد من دليرترين فرزندان پدرم بودم چون أ بو الحسن موسى بن جعفر بيرون رفت گفتم يا امير المؤمنين ديدم با اين مرد بر خوردى كردى كه با هيچ كدام از اولاد مهاجر و انصار و بنى هاشم نكردى اين مرد كيست ؟ گفت اى پسرم اين وارث علم انبياء است اين موسى بن جعفر بن محمد است و اگر علم درست خواهى نزد او است ، مأ مون گويد از اينجا دوستى آن ها در دلم برجا شد.
    2- بموسى بن جعفر در حالى كه جمعى از خانواده اش گرد او بودند:
    خبر رسيد كه موسى پسر مهدى خليفه چه قصدى در باره او دارد بكسان خود فرمود شما چه نظر داريد گفتند خوبست دورى گزينى و خود را از او نهان كنى كه از شرش ايمن باشيد آن حضرت لبخندى زد و فرمود:گمان برد كه بربش سخينه چيره شود ولى مغلب هر چيره باز چيره شود

    و سپس دست ب آسمان برداشت و گفت ((معبودا چه بسيار دشمنى كه كارد شرا برايم تيز كرد و پيكان كوشش را سوهان كرد و زهرهاى كشنده اش را برايم بر آميخت و چشم و ديده بانش از من نخفت و چون ديدى از تحمل ناگواريها ناتوانم و از نزول كوبندگيها درمانده ام بحول و قوه خود آنها از من منصرف كردى نه بحول قوه خودم و دشمن را در چاهى افكندى كه برايم كنده بود نوميد از آنچه در دنبالش آرزو داشت و دور از آنچه در آخرتش اميد ميبرد از آن تو است حمد بر آن باندازه استحقاقت اى آقايم خدايا او را بعزت خود بگير وحدتش را از من كند كن و بهمگنانش سرگرم ساز و از آنچه آهنگ نموده رهش انداز خدايا مرا بر او تسلط نقدى بده كه دلم را خنك كند و وفاى بحقم باشد و پيوست ده دعايم را باجابت و شكايتم را در جريان انداز و باو نشان ده آنچه ستمكاران را وعده دادى و بمن نشان ده آنچه در اجابت بيچارگان وعده كردى زيرا تو صاحب فضل عظيم و من كريمى )) گويد آن جمع همه پراكنده شدند و ديگر گردهم نيامدند مگر براى خواندن نامه اى كه خبر مرگ موسى بن مهدى خليفه را ميداد.
    3- على بن ابراهيم بن هاشم گويد:
    يكى از اصحاب ما ميگفت چون هرون الرشيد موسى بن جعفر را بزندان انداخت و شب شد از طرف هرون بجان خود ترسيد تجديد وضوء كرد و رو بقبله ايستاد و چهار ركعت نماز خواند و اين دعا را خواند، ((اى سيد من مرا از حبس هرون رها كن و از دست او خلاص كن اى كه درخت را از ميان ريگ و گل و آب در آورى و شير را از ميان سرگين و خون برآورى و نوزاد را از ميان بچه دان و رحم رها كنى و آتش را از ميان آهن و سنگ نجات دهى و روح را از ميان امعاء و احشاء برگيرى مرا از دست هرون خلاص كن )) پس از اين دعا هرون بخواب ديد مرد سياهى شمشير كشيده بالاى سرش ايستاد ميگويد:
    اى هرون موسى بن جعفر را آزاد كن و گر نه با اين شمشير بفرقت ميزنم هرون از هيبت او بهراس افتاد و دربانش را خواست و گفت برو موسى بن جعفر را از زندان آزاد كن حاجب آمد در زندان را زد زندانبان گفت كيست ؟
    گفت خليفه هرون موسى بن جعفر را خواسته و از زندان بيرون آورد و آزادش كن زندانبان فرياد زد يا موسى خليفه تو را خواسته موسى بن جعفر ترسان برخاست و ميگفت در اين نيمه شب مرا براى قصد سوئى خواسته و گريان و غمنده و نوميد از زندگى بود نزد هرون آمد و دلش ميلرزيد سلام كرد و جواب شنيد و هرون باو گفت تو را بخدا در اين نيمه شب دعائى كردى ، فرمود آرى گفت چه دعائى خواندى ؟ فرمود تجديد وضوء كردم و چهار ركعت نماز خواندم و رو ب آسمان نمودم و گفتم اى آقايم مرا از دست هرون خلاص كن و از شر او، و دعائى كه خوانده بود برايش ذكر كرد هرون گفت خدا دعايت را مستجاب كرده اى حاجب او را آزاد كن سپس سه خلعت باو داد و او را بر اسب مخصوص خود سوار كرد و احترام نمود و نديم خود ساخت و گفت آن كلمات را بگو تا بنويسم و كاغذ و دوات خواست آن دعا را نوشت گويد او را آزاد كرد و بحاجب خود سپرد تا در خانه سلطنتى او را منزل داد و هر پنجشنبه بحضور آن حضرت شرفياب ميشد.
    4- رسول خدا (ص) فرمود:
    پس از شير بريدن رضاعى نباشد، در روزه پيوست بهم نيست ، پس از احتلام يتيمى نيست ، يك روز سكوت تا شب روانيست ، پس از هجرت تعرب نيست ، پس از فتح مكه هجرت واجب نيست ، پيش از ازدواج طلاق نيست پس از مالك شدن آزادى نيست ، بى اذن پدر قسم فرزند درست نيست و نه بى اذن مولا قسم مملوك و نه بى اذن شوهر قسم زوجه و در معصيت نذرى نيست و در قطع رحم يمين نيست .
    5- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه توسل بمرا خواهد و خواهد دستى بر من داشته باشد كه روز قيامت شفيع او باشم صله بخاندانم دهد و آنها را شاد كند.
    6- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه صلوات بر محمد و آلش فرستد خداى جل جلاله فرمايد بر تو باد صلوات خدا پس بسيار بفرست و هر كه صلوات بر محمد تنها فرستد و بر آلش نگويد بوى بهشت كه از پانصد سال راه دريافت شود نبويد.
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كس هر روز بيست و پنج بار گويد اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات خدا بشماره هر مؤمنى كه در گذشته زنده باشد تا روز قيامت حسنه اى برايش نويسد و گناهى از او محو كند و درجه اى بالا برد.
    8- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه چهل تن از برادران دينى خود را در دعا بر خود مقدم دارد براى آنان و
    خودش مستجاب شود.
    9- معاوية بن عمار گفت :
    نام يكى از پيغمبران را نزد امام صادق (ع) بردم و بر او صلوات فرستادم ، فرمود چون نام پيغمبرى برده شد اول صلوات بر محمد فرست و سپس بر او و سائر انبياء.
    10- به ام سلمه زوجه پيغمبر رسيد كه :
    يكى از مواليانش بعلى بد ميگويد و او را كم ميشمارد او را خواست و باو گفت :
    فرزندم بمن خبر رسيده كه تو على (ع) را كم ميشمارى و باو بد ميگوئى ؟
    گفت مادر جان آرى ، فرمود مادرت بعزايت بگريد بنشين تا حديثى كه از رسول خدا (ص) شنيدم برايت بگويم در كار خود نظرى كن ، ما نه زن بوديم در خانه رسول خدا (ص) يك شب و روز نوبه من بود كه پيغمبر پنجه در پنجه على و دست بر شانه او داشت وارد حجره من شد و فرمود از اطاق بيرون شو و ما را تنها گذار من بيرون رفتم و مشغول راز گفتن شدند همهمه آن ها را مى شنيدم و نميفهميدم چه ميگويند تا بنظرم روز نيمه شد و آمدم پشت در و گفتم يا رسول اللّه اجازه ورود دارم ؟ فرمود نه و من يكه سختى خوردم از ترس اينكه از خشمش مرا رد كرده باشد يا آيه اى در باره من نازل شده باشد درنگى كردم بار دوم پشت






  3. #23
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    در آمدم و اجازه ورود خواستم و فرمود نه يكه سخت ترى خوردم و درنگى نكردم و براى بار سوم اجازه خواستم ، رسول خدا فرمود اى ام سلمه وارد شو من وارد شدم على برابر او زانو زده بود و عرض ميكرد يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت چون چنين و چنان شود بمن چه دستورى ميدهى ؟ فرمود دستور صبر است دوباره پرسيد فرمود صبر در باره سوم فرمود يا على اى برادر چون چنين كنند شمشير خود بكش و بر شانه گذار و بزن و پيشرو تا مرا بر خورى و شمشيرت از خونشان بچكد سپس رو بمن كرد و فرمود اى ام سلمه چرا افسرده اى ؟ عرضكردم براى اينكه مرا رد كرديد، فرمود بخاطر دلتنگى از تو ردت نكردم تو در نظر خدا و رسولش نيكوئى ولى چون آمدى جبرئيل سمت راست من بود و على سمت چپم و جبرئيل گزارش ‍ پيشامدهاى پس از من را بمن ميداد و بمن سفارش ميكرد كه آنها را بعلى وصيت كنم ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش كه اين على بن ابى طالب (ع) وزير منست در دنيا و وزير منست در آخرت اى ام سلمه بشنو و گواه باش ‍ اين على بن ابى طالب پرچمدار منست در دنيا و پرچمدار منست در قيامت ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش اين على بن ابى طالب وصى و خليفه من است پس از من و عمل كننده به وعده هاى من است و راننده نااهلان از حوض من است ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش اين على بن ابى طالب سيد مسلمانان و امام متقيان و پيشواى دست و روسفيدان و كشنده ناكثان و قاسطان و مارقانست ، گفتم يا رسول اللّه ناكثان كيانند؟ فرمود آنها كه در مدينه بيعت كنند و در بصره بشكنند، گفتم قاسطان كيانند؟ فرمود معاويه و اصحاب شامى او، گفتم مارقان كيانند؟ فرمود اصحاب نهروان ،
    مولاى ام سلمه گفت عقده دلم را گشودى خدا بتو فرج دهد بخدا هرگز بعلى (ع) بد نگويم .
    11- شيخى از ثماله گويد:
    وارد بر زنى از تميم شدم كه پير فرتوتى بود و بمردم حديث ميگفت باو گفتم خدايت رحم كند بمن حديثى از فضائل امير المؤمنين باز گو، گفت من برايت حديث بگويم با اينكه اين استاد نزد من حاضر است و ميبينى خوابيده است ، گفتم اين كيست ؟ گفت ابو حمراء خادم رسول خدا است ، من نزد او نشستم و او سخن مرا كه شنيد برخاست نشست و گفت چيست ؟ گفتم رحمك اللّه از آنچه ديدى رسول خدا (ص) با على ميكرد بمن باز گو زيرا خدا از تو آن را بازپرسى كند گفت بر مرد مطلعى وارد شدى آنچه ديدم كه رسول خدا (ص) با على ميكرد يك روز بمن گفت اى ابو حمراء برو و صد تن از عرب و پنجاه تن از عجم و سى تن از قبط و بيست تن از حبش را نزد من حاضر كن من آنها را آوردم ، فرمود عرب را در صف كن و عجم را دنبال آنها صف كن و قبط را دنبال عجم و حبش را دنبال قبط سپس محمد (ص) برخاست حمد و ستايش حق كرد و خدا را ببيانى تمجيد كرد كه مردم مانند آن را نشنيده بودند.
    سپس فرمود اى گروه عرب و عجم و قبط و حبش شما اعتراف كرديد كه نيست معبود حقى جز خدا يگانه است و شريك ندارد و محمد بنده و فرستاده او است ؟ گفتند آرى ، سه بار فرمود خدايا گواه باشد در بار سوم فرمود شما اعتراف داريد كه نيست معبود حقى جز خدا و محمد بنده و رسول خدا است و على بن ابى طالب
    امير مؤمنان و ولى امر است بعد از من گفتند بار خدايا آرى سه بار فرمود خدايا گواه باش سپس فرمود اى على برو و كاغذ و دواتى برايم بياور آن را گرفت و بدست على (ع) داد و فرمود بنويس ، عرضكرد چه بنويسم ؟ فرمود بنويس اينست كه عرب و عجم و قبط و حبشه اعتراف دارند كه نيست معبود حقى جز خدا و محمد بنده و رسول او است و على بن ابى طالب امير مؤمنانست و امام بعد از من ، سپس آن عهدنامه را مهر كرد و بعلى سپرد و تا كنون آن را نديدم ؟ گفتم خدايت رحمت كند بيفزا برايم ، گفت روز عرفه رسول خدا بيرون آمد و دست على را بدست داشت و فرمود اى گروه خلائق براستى خداى تبارك و تعالى امروز بشما مباهات ميكند كه همه شما را بيامرزد سپس رو بعلى كرد و فرمود تو را بالخصوص بيامرزد و فرمود اى على (ع) نزديك من آى نزديك او رفت و پيغمبر فرمود حق سعادت را كسى دارد كه تو را دوست دارد و اطاعت كند و همه شقاوت از آن كسى است كه تو را دشمن دارد و برابر تو بايستد و بغض تو را داشته باشد اى على دروغ گفت كسى كه گمان برد مرا دوست و دشمن تو است اى على هر كه با تو جنگند با من جنگيده و هر كه با من جنگد با خدا جنگيده اى على هر كه تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته هر كه مرا دشمن دارد خدا را دشمن داشته و خدا او را بخت برگشته كند و بدوزخ برد.
    مجلس شصت و يكم جمعه پنج روز از ماه ربيع الاخر 368 مانده
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    اى فاطمه براستى خداى تبارك و تعالى از خشم تو خشم كند و بخشنوديت خشنود شود راوى حديث گويد صندل آمد و بامام ششم عرضكرد يا ابا عبد اللّه اين جوانان از قول شما احاديث ناستوده اى براى ما نقل كنند، فرمود چه حديثى ؟ گفت از قول شما گويند خدا بخشم فاطمه خشم كند و برضاى او راضى شود امام ششم فرمود اى صندل مگر در ضمن روايات شما نيست كه خداى تبارك و تعالى بخشم بنده مؤمن خود خشم كند و بخشنوديش خشنود شود؟ فرمود چرا گفت تو منكرى كه فاطمه (ع) مؤمنه است و خدا بخشم او خشم كند و بخشنوديش خشنود شود؟ گفت خدا داناتر است كه رسالت خود را بكه عطا كند.
    2- برسول خدا (ص) خبر رسيد كه :
    سعد بن معاذ مرده آن حضرت با اصحاب خود آمدند و دستور داد سعد را غسل دهند و خود بر در ايستاد و چون حنوط و كفنش كردند و تابوتش ‍ برداشتند رسول خدا بى كفش و رداء او را تشييع كرد و گاهى سمت تابوتش ‍ را ميگرفت و گاهى سمت چپ آن را بگورش رسانيد و خود ميان گور او رفت لحدش را درست كرد و خشت بر او چيده ميفرمود سنگ بمن دهيد و گل بدهيد و ميان خشتها را گل ميزد و چون تمام شد و خاك بر او ريخت و قبرش را ساخت رسول خدا (ص) فرمود من ميدانم كهنه مى شود و كهنگى باو سرايت ميكند ولى خدا دوست دارد هر كه عمل نمايد و محكمش
    نمايد چون از قبرش پرداختند مادر سعد برخاست و گفت اى سعد بر تو گوارا باد بهشت رسول خدا فرمود اى مادر سعد آرام باش و با پروردگارت قطع مكن زيرا سعد گرفتار فشار قبر شد گويد رسول خدا (ص) برگشت و مردم برگشتند و ب آن حضرت گفتند يا رسول اللّه ما ديديم با سعد آن كردى كه با احدى نكردى تو بى رداء و كفش دنباله جنازه اش را رفتى فرمود فرشته ها بى ردا و پاى برهنه دنبال او بودند و من ب آنها تاسى كردم ، گفتند راست و چپ تابوتش را گرفتى ؟ فرمود دستم بدست جبرئيل بود و هر جا را ميگرفت ميگرفتم ، گفتند تو دستور غسلش را دادى و بر او نماز خواندى و او را بدست خود در گور نهادى و باز هم فرمودى كه سعد فشار قبر دارد؟ فرمود آرى با خاندان خود بداخلاقى ميكرد.
    3- رسول خدا (ص) بابى درداء فرمود:
    هر كه صبح كند تندرست و آسوده و خوراك آن روز را دارد گويا همه دنيا را باو دادند، اى پسر جعشم بس است از دنيا تو را آنچه رفع گرسنگى تو كند و عورتت را بپوشد و اگر خانه هم داشته باشى كه در آن جا كنى چه خوب است و اگر مركب سوارى هم داشته باشى به به و گر نه همان نان و كوزه اى آب و بيش از آن حسابش بر تو است يا عذابش .
    4- هرون بن خارجه گويد:
    امام صادق (ع) بمن فرمود از منزلت تا مسجد كوفه چه اندازه است ؟ باو گزارش دادم ، فرمود فرشته مقرب و پيغمبر مرسل و بنده نيكى كه داخل كوفه شده باشد نماند مگر آنكه در آن نماز خوانده ، رسول خدا را در شب معراج بر آن گذر دادند و فرشته اى براى آن حضرت اجازه خواست و دو ركعت نماز در آن خواند، نماز واجب در آن برابر هزار نماز است و نافله برابر پانصد، نشستن در آن بى تلاوت قرآن هم عبادتست و اگر چه خود را بر زمين بكشى ب آن برو.
    5- ابن ابى ليلى گويد:
    كعب بن عجره بمن گفت نميخواهى هديه اى بتو دهم ، براستى رسول خدا (ص) نزد ما بيرون آمد و گفتيم يا رسول اللّه ما دانستيم كه چگونه بر تو درود فرستيم بفرما كه صلوات بر تو چگونه است ؟ فرمود بگوئيد اللهم صل على محمد كما صليت على ابراهيم انك حميد مجيد و بارك على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد.
    6- رسول خدا (ص) فرمود:
    بسا ژوليده ژنده پوش دوره گردى كه اگر خدا را قسم دهد اجابت كند او را.
    7- على (ع) فرمود:
    شنيدم رسول خدا در تفسير آيه هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ (در سوره
    الرحمن ) ميفرمود براستى خداى عز و جل فرموده چيست پاداش كسى كه نعمت يگانه پرستى باو دادمى ؟ جز بهشت .
    8- امام صادق (ع) فرمود:
    سزاوارتر كسى كه آرزوى توانگرى مردم كند بخيلانند زيرا چون مردم توانگر شوند دست از مالشان باز دارند سزاوارتر كسى كه براى مردم آرزوى خوبى كنند معيوبانند زيرا چون مردم خوب باشند چشم از عيوبشان باز دارند و سزاوارتر كسى كه آرزوى بردبارى مردم كنند سفيهانند كه محتاجند مردم از آنها درگذرند ولى وضع چنين شده كه بخيلان آرزوى فقر مردم دارند و معيوبان آرزوى عيب در مردم دارند و سفيهان آرزوى سفاهت مردم دارند با اينكه فقر نياز به بخيل آرد و فساد مايه عيب جوئى از معيوبانست و سفاهت سبب كيفر گنهكاران :
    9- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    حاضران در نماز جمعه سه طبقه اند اول آنها كه با تواضع آرامش پيش از امام حاضر شوند و نماز جمعه كفاره گناهانشان باشد تا جمعه ديگر و باضافه سه روز چون خدا فرمايد (انعام - 160) هر كه حسنه آرد ده برابر آن دارد، دوم مرديكه با جنجال و تملق و دلتنگى حاضر آن شود اين هم گناهش ريخته شود، سوم مردى كه در حال خطبه امام آيد كه خلاف سنة رفته و از آن ها است كه چون از خدا درخواست كند و اگر خواهد باو عطا كند و اگر خواهد محرومش سازد.
    10- على بن ابى طالب (ع) فرمود:
    برسول خدا از وامى شكايت كردم فرمود ((بگو اللهم اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك )) اگر باندازه كوه صبير قرض داشته باشى خدا ادا كند و صبير بزرگترين كوه يمن است .
    11- على بن ابى طالب (ع) فرمود:
    رسول خدا (ص) فرمود من شهر حكمتم كه بهشت است و تو اى على در آنى و چگونه كسى ره ببهشت برد جز از درش .
    12- عروة بن زبير از جدش نقل كند كه :
    مردى در حضور عمر بعلى بد گفته عمر باو گفت صاحب اين قبر را ميشناسى محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب است و على پسر ابى طالب بن عبد المطلب است جز بنيكى نام على را مبر كه اگر او را عيب كنى اين را در قبرش آزار كردى .
    13- امام صادق (ع) فرمود:
    مردمى كه از بستر خود برخيزند سه دسته اند دسته اى سودمند و بى زيان دسته اى زيان مند و بى سود و دسته اى بى سود و بى زيان دسته سودمند بى زيان آنكه از خواب برخيزد و وضوء سازد و نماز بخواند و ذكر، خدا گويد آن دسته كه بمعصيت گذرانند تا بخوابند زيانمند و بى سود و آن دسته كه تا صبح بخوابند نه سود برند و نه زيان .
    14- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه دوست دارد خدا سختيهاى جان كندن را بر او آسان كند بايد صله رحم كند و بپدر و مادرش نيكى كند چون چنين باشد خدا جان كندن را بر او آسان كند و در زندگى دچار پريشانى و فقر نشود.
    15- فرمود:
    هر كه خواهد خدايش در رحمت خود درآورد و ببهشتش برد خوش خلق و با انصاف باشد نسبت بخود و يتيم نواز و ضعيف پرور و متواضع براى خدا باشد.
    16- على (ع) فرمود:
    هر كه بمسجد رود يكى از هشت فائده ببرد: برادرى دينى يا دانشى تازه يا آيه محكم يا رحمتى كه انتظار ميرود يا سخنى كه او را از هلاكت برگرداند و يا كلمه دليل بر هدايت يا آنكه گناهى را ترك كند براى ترس يا شرم .
    17- امام پنجم (ع) فرمود:
    همانا خداى عز و جل از جمعه تا جمعه ديگر سى و پنج نماز بر مردم فرض كرده است كه يك نمازش واجب كرده بجماعت باشد و آن نماز جمعه است كه نه صنف را از آن معاف كرده : كودك و پيرمرد و ديوانه و بنده و زن و بيمار و كور و هر كه دو فرسخ و زياده دور است .
    18- فرمود:
    قنوت وتر مانند قنوت نماز جمعه است در دعاى قنوت ميخوانى :
    تظاهر الاعداء و كثرة عدونا و قلة عددنا فافرج ذلك يا رب بفتح منك
    تعجله و نصر منك تعزه و امام عدل تظهره اله الحق رب العالمين )).
    در قنوت وتر پس از اين دعا هفتاد بار ميگوئى استغفر اللّه و اتوب اليه و بسيار بخدا از دوزخ پناه ميبرى و بعد از سلام نماز سه بار ميگوئى سبحان ربى الملك القدوس العزيز الحكيم و سه بار الحمد الرب الصباح الحمد لفالق الاصباح .
    19- عبد اللّه بن فضاله گويد:
    از امام پنجم يا ششم شنيدم ميفرمود چون پسر بچه سه سالش شد باو هفت بار تلقين كنند لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و او را واگذارند تا سه سال و هفت ماه و ده روز و باو تلقين كنند مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ هفت بار و او را گذارند تا چهار ساله شود و هفت بار صلى اللّه على محمد باو تلقين كنند و او را واگذارند تا پنجساله شود و از او پرسند كدام دست راست تو است و كدام چپ چون آن را بداند بسوى قبله اش وادارند و باو گويند سجده كند و او را واگذارند تا شش ساله شود و چون شش سالش تمام شود بنمازش وادارند و ركوع و سجود باو آموزند و نگذارند تا هفت سالش تمام شود و سپس باو گويند روى و دستت را بشوى و چون شست بگذارند نه سالش تمام شود و پس از تمام نه سال وضوء باو آموزند و اگر مسامحه كند او را براى ياد گرفتن آن بزنند و دستور نمازش دهند و براى آن او را بزنند و چون وضوء و نماز آموخت خدا او را و پدر و مادرش را بيامرزد ان شاء اللّه تعالى .
    مجلس شصت و دوم سه شنبه سلخ ربيع الاخر 368
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه نماز مغرب را بى جهت پس اندازد تا ستاره همه در هم نمود شوند من از او بخدا بيزارم .
    2- فرمود:
    بسا چوب ريحان و شاخه انار خلال نكنيد كه رگ خوره را تحريك ميكنند.
    3- حمزة بن حمران گويد:
    خدمت امام صادق (ع) رسيدم فرمود حمزه از كجا آمدى ؟ گفتم از كوفه گريست تا ريشش از اشگش تر شد عرضكردم يا ابن رسول اللّه چرا اين قدر گريستى فرمود بياد عمويم زيد افتادم و آنچه باو كردند آمدم و گريستم ، عرضكردم چه وضع او را ياد كردند؟ فرمود وضع كشتن او را كه تيرى بپيشانيش رسيد و پسرش يحيى آمد و خود را بروى او انداخت و گفت اى پدر مژده گير كه برسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين وارد ميشوى (ص) فرمود آرى پسر جانم آهنگرى آوردند و آن تير را از پيشانيش بيرون كشيد و جانش با آن برآمد او را آوردند در ته جوى آب بستانى دفن كردند و آب بر آن جوى بستند ولى غلام سندى جاسوس با آنها بود، فردا نزد يوسف بن عمر رفت و او را از مدفن او خبر كرد و يوسف بن عمر او را برآورد و در كناسه بدار زد و چهار سال بالاى دار ماند و سپس دستور دادند او را سوختند و خاكسترش را بباد دادند خدا لعنت كند قاتل و خاذل او را و بخدا شكوه كنم از آنچه بما خانواده پيغمبرش پس از او رسيد و از او يارى خواهم كه بهتر يار است .
    4- على بن الحسين (ع) فرمود:
    در اين ميان كه روزى امير مؤمنان با اصحابش نشسته بود و آنها را براى نبرد صف بندى ميكرد پيره مرديكه رنج سفر در او نمودار بود خدمت او آمد و گفت يا امير المؤمنين من از سوى شام نزد تو آمدم پيرى سالخورده ام و بيشمار فضل تو را شنيدم و بگمانم ترورت كنند از آنچه خدا بتو آموخته مرا بياموز، فرمود آرى اى شيخ هر كه دو روزش برابر باشد مغبونست و هر كه دنيا همت او باشد هنگام مرگ سخت افسوس خورد و هر كه فردايش بدتر از ديروز است محرومست هر كه با تامين دنيايش غم آخرت ندارد هلاكست و هر كه كمى خود را وانرسد هوس بر او چيره شود و هر كه در كاستى است مرگ او بهتر است .
    اى شيخ دنيا خرم و شيرين است و اهلى دارد و آخرت هم اهلى دارد كه از مفاخره با دنيا داران خوددارى كنند و بدنيا رشك نبرند و بخوشى آن شاد نشوند و از تنگى آن غم نخورند اى شيخ هر كه از شبيخون نگرانست خوابش كم است چه شتاب دارند شبها و روزها براى عمر بنده پس زبانت در بند و سخنت بشمار كم گو جز در نيكى اى شيخ براى مردم بپسند آنچه براى خود پسندى و با مردم آن كن كه دوست دارى با تو كنند.
    سپس رو بيارانش كرد و فرمود اى مردم نميبينيد كه اهل دنيا در هر بام و شام احوال دگرگونى دارند يكى بر خاك هلاك افتاده و ديگرى عيادت كند و يا عيادت شود و آن يك در جان كندنست و اميدى باو نيست و آن ديگرى ميان كفن است ، طالب دنيا را مرگ در دنبال است غافلى كه از او غفلت نشود ماندها دنبال گذشته ها ميروند، زيد بن صوحان عبدى عرضكرد يا امير المؤمنين كدام زور چيره تر و نيرومندتر است ؟
    فرمود هواى نفس ، كدام خوارى خوارتر است ؟ فرمود حرص بر دنيا كدام فقر سختتر است ؟ فرمود كفر پس از ايمان ، كدام دعوت گمراه كننده تر است ؟ فرمود آنكه دعوت بنيست كند، كدام عمل برتر است ؟
    فرمود تقوى ، كدام عمل كاميابتر است ؟ فرمود جستن آنچه نزد خداست ؟ كدام رفيق بدتر است ؟ فرمود آنكه معصيت خدا را برايت بيارايد، كدام خلق بدبختترند؟ فرمود آنكه دينش را بدنياى ديگر بفروشد كدام مردم نيرومندترند؟ فرمود بردبار، كدام كس بخيلتر است ؟ فرمود آنكه مال حرام بدست آرد و در غير حق صرف كند، كدام كس زيرك تر است ؟ فرمود كسى كه راه حق از باطل بشناسد و بحق گرايد، كدام كس بردبارتر است ؟ فرمود آنكه خشم نگيرد، كدام كس راى ثابتتر دارد؟ فرمود آنكه مردم از خود نفريبندش و دنيا بخود آرائى او را نفريبد، كدام كس احمقست ؟ فرمود آنكه زير و رو شدن دنيا را بيند و فريفته آن گردد كدام مردم افسوس خورترند؟ فرمود آنكه از دنيا و آخرت محروم است كه آن زيان آشكاريست ، كدام مردم كورترند؟ فرمود آنكه عمل ريا كند و ثواب از خدا خواهد، كدام قناعت بهتر است ؟ فرمود قانع ب آنچه خدا باو داده ، كدام مصيبت سختتر است ؟
    فرمود مصيبت در دين ، كدام عمل پيش خدا محبوبتر است ، فرمود انتظار فرج ، كدام مردم نزد خدا بهترند؟
    فرمود ترساتر و با تقواترشان و زاهدترشان در دنيا، كدام سخن نزد خدا بهتر است ؟ فرمود كثرت ذكر و زارى و دعا بدرگاهش ، كدام گفتار راستتر است ؟ فرمود شهادت باينكه معبود حقى جز خدا نيست ، گفت كدام عمل پيش ‍ خدا بزرگتر است ؟ فرمود تسليم و ورع ، چه كس گراميتر است ؟ فرمود آنكه براستى در جبهه ها عمل كند.
    سپس رو ب آن پير مرد كرد فرمود به راستى خداى عز و جل خلقى آفريده كه دنيا در نظر آن تنگ است و از آن و كالاى آن روگردانند و مشتاق دار السلامى هستند كه خدا آنها را بدان دعوت كرده و بر تنگى معاش و ناراحتى صبر كردند و مشتاق آنچه نزد خداست شدند از كرامت و جان خود را براى رضاى خدا دادند و سرانجامشان شهادت بود و خدا را ملاقات كردند كه از آنها خشنود بود و دانستند كه مرگ راه گذشته ها و باقيمانده ها است و براى آخرت خود جز طلا و نقره پس انداز كردند و بر صرف قوت صبر كردند و زيادى را پيش داشتند و راه خدا دوست داشتند آنان چراغ هدايت و اهل بهشتند و السلام .
    آن شيخ گفت من كه بهشت را با تو و يارانت مينگرم آن را بگذارم و كجا بروم اى امير المؤمنين
    ساز و برگى بمن ده كه بر دشمنت بتازم ، امير المؤمنين باو ساز و برگ داد و در نبرد جلو او شمشير ميزد و پيش ميرفت و امير المؤمنين از شهامت او در شگفت ميشد و چون نبرد سخت شد اسب خود پيش راند تا كشته شد و يكى از ياران على دنبال او رفت و ديد بخاك افتاده و اسب او حاضر است و تيغش در بازو است آن ها را برگرفت و پس از خاتمه نبرد خدمت امير المؤمنين آورد امير المؤ منين برايش طلب رحمت كرد و فرمود بخدا اين مرد بحق خوشبخت بود بر برادر خود رحمت جوئيد.
    5- پيغمبر (ص) بر سعد بن معاذ رحمت فرستاد و فرمود:
    نود هزار فرشته با جبرئيل برايش رحمت خواستند، فرمود اى جبرئيل از چه راه مستحق رحمت بر شما شده ؟ گفت بخاطر خواندن قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ايستاده و نشسته و سواره و پياده و در رفتن و در آمدن .
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    روانيست زن خود را بى زيور گذارد گرچه گردن بند بگردن آويزد و خوش ‍ نيست كه دستش بيخضاب باشد گرچه حنا را بر آن بمالد و پاك كند و گرچه سالخورده هم باشد.
    7- امام باقر (ع) فرمود:
    در روز محشر كه خدا بندگان را بر انگيزد روزها را بياورد و مردم آنها را بنام و نشان بشناسند پيش از همه روز جمعه است كه نور درخشانى دارد و روزهاى ديگر دنبال اويند و او مانند عروس محترمى است كه بخانه صاحب مقام و مكنتى ميبرند، روز جمعه گواه و نگهدار كسى است كه بدان بشتابد و مؤمنان بحساب سبقت بجمعه سبقت ببهشت كنند.
    8- فرمود:
    خدا يك مرد بيابانى را بدو كلمه دعا آمرزيد گفت خدايا اگر مرا عذاب كنى اهل آنم و اگر بيامرزى مرا اهل آنى ، خدا او را آمرزيد.
    9- فرمود:
    چيزى دل را بيشتر از گناه فاسد نكند دل كه آلوده بگناه شد مغلوب آن گردد تا وارونه شود.
    10- فرمود:
    يك جوان يهودى بسيار نزد پيغمبر مى آمد تا بجائى كه او را لايق خدمت شمرد و بسا او را دنبال حاجتى ميفرستاد و بسا بود كه براى حضرت نامه مينوشت ، چند روزى حضرت او را نديد و احوال او را پرسيد يكى گفت من او را در حال مرگ واگذاشتم و آمدم پيغمبر با جمعى اصحابش بالين او آمدند آن حضرت بركتى داشت كه با هر كه سخن ميكرد جوابش ميداد فرمود اى فلانى آن جوان
    چشم گشود و گفت لبيك يا ابا القاسم فرمود بگو
    اشهد ان لا اله الا اللّه حمد خدا را كه امروز به وسيله من نفسى را از دوزخ نجات داد.
    11- فرمود:
    هر كه گل خورد خارش بدن گيرد و ببواسير مبتلا شود و درد بد در او تحريك گردد و قوت پاهايش برود و هر چه از كارش كم شود نسبت بايام تندرستى مورد محاسبه قرار گيرد و بر آن عذاب شود.
    12- رسول خدا فرمود:
    چهار چيز است كه هر كدام در خانه اى رخنه كرد ويرانش كند و ببركت آباد نگردد، خيانت ، دزدى ، ميخوارى و زنا.
    13- فاطمه (ع) خدمت پيغمبر آمد و از ضعف حال نام برد، پيغمبر باو فرمود:
    تو نميدانى على چه مقامى نزد من دارد؟ دوازده سال داشت كه كارهاى مرا اداره ميكرد، در شانزده سالگى برابرم شمشير زد و نوزده سالگى پهلوان ها را كشت و در بيست سالگى هموم مرا بر طرف كرد، بيست و دو ساله بود كه در خيبر را از جا برداشت كه پنجاه مرد نميتوانستند آن را بردارند، چهره فاطمه از شادى برافروخت و سر پايش قرار نداشت تا نزد على برگشت و باو گزارش داد در جوابش فرمود چه حالى داشتى اگر همه تفضلات خدا را بر من برايت بازمى گفت .
    14- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه يك دينار صله در اين دنيا بيكى از خاندانم بدهد روز قيامت يكقنطار باو عوض دهم .
    15- امام صادق (ع) فرمايد:
    رسول خدا (ص) فرمود هر كه نماز واجب را از وقتش پس اندازد فرداى قيامت شفاعت من باو نرسد.
    16- امام باقر (ع) فرمود:
    چون نماز عصر جمعه را خواندى بگو خدايا رحمت فرست بر محمد و بر اوصياء پسنديده او بهترين رحمت خود را و بهترين بركت خود را به آنها عطا كن و درود بر آنان
    و بر ارواحشان و اجسادشان و رحمت خدا و بركاتش ، هر كه بعد از عصر آن را بخواند خداى عز و جل براى او صد هزار حسنه نويسد و صد هزار گناه از او محو كند و صد هزار حاجت او برآورد و صد هزار درجه او را بدان بالا برد.
    17- سليمان بن مهران گويد:
    روزى شرفياب حضور امام صادق (ع) شدم و چند تن از شيعه ها آنجا بودند و شنيدم ميفرمود اى گروه شيعه زينت ما باشيد و زشتى ما نباشيد با مردم خوش زبانى كنيد و زبان خود نگهداريد و از زياده گوئى و بدگوئى بازش داريد.
    18- رسول خدا (ص) فرمود:
    خوشا بر كسى كه مرا بيند و خوشا بر كسى كه ببيند آنكه مرا ديده يا كسى كه او را ديده است .






  4. #24
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مجلس شصت و سوم روز جمعه سوم جمادى الاولى 368
    1- رسول خدا (ص) بامير المؤمنين فرمود:
    آنچه برايت گويم بنويس عرضكرد يا رسول اللّه ميترسى فراموش كنم ؟ فرمود از فراموشى بر تو ترسى ندارم چون از خدا خواستم كه تو را حافظه دهد و فراموشت نكند ولى براى همكاران خود بنويس : على گويد عرضكردم همكارانم كيانند؟ فرمود امامان از فرزندانت كه بدانها امتم از باران بنوشند و دعايشان مستجاب شود و بدانها خدا بلا را از ايشان بگرداند و به وسيله آن ها رحمت از آسمان نازل شود و اين اول آنها است (با دست خود بحسن اشاره كرد بعد بحسين ) سپس فرمود امامان از فرزندان اويند. 2- امام صادق (ع) فرمود خداى عز و جل نامه اى پيش از مرگ پيغمبر بر او نازل كرد و فرمود اى محمد اين نامه وصيت تو است بنجيب از خاندانست ، گفت اى جبرئيل نجيب خاندانم كيست ؟
    در جواب گفت على بن ابى طالب و بر آن نامه مهرهائى طلائى بود پيغمبر آن را بعلى (ع) داد و فرمود يكى از آن مهرها را بردارد و بهر چه در آنست عمل كند، يك مهر را برداشت و بدان چه در آن بود عمل كرد سپس او را بپسرش حسن (ع) داد او هم مهرى برداشت و ب آنچه در آن بود عمل كرد، سپس آن را بحسين (ع) داد و مهرى برداشت و در آن يافت كه جمعى را بيرون بر براى شهادت كه جز با تو شهادت بهره آنها نيست و خود را بخدا بفروش و همين كار را كرد سپس آن را بعلى بن الحسين (ع) داد و مهرى گشود و در آن يافت كه خاموش باش و گوشه منزل بنشين و عبادت خدا كن تا مرگت در رسد همين كار كرد و آن را بمحمد بن على (ع) داد و مهرى برداشت و در آن يافت كه براى مردم حديث بگو و فتوى بده و جز از خدا مترس كه احدى را بر تو تسلط نيست سپس آن را بمن داد و مهرى گشودم و در آن يافتم كه براى مردم حديث بگو و فتوى بده و علوم اهل بيت را منتشر كن و گفتار پدرانت را تصديق كن و از احدى جز خدا نترس تو در حرز و امانى من اين كار كردم و آن را بموسى بن جعفر ميدهم و او همچنان او را به امامى كه پس از او است ميدهد و هميشه چنين است تا قيام مهدى .
    3- فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود:
    من سيد پيغمبرانم و وصيم سيد اوصياء و اوصيايم ، سادات وصيانند آدم از خدا خواست كه وصى نيكى باو دهد خدا باو وحى كرد كه من پيغمبرانى را بنبوت گرامى داشتم و خلق خود را برگزيدم و بهترين آنها را وصى نمودم .
    سپس خداى عز و جل ب آدم وحى كرد كه بشيث وصيت كند كه هبة اللّه بن آدم است و شيث پسرش شبان زاد نزله حوريه كه از بهشت براى آدم آوردند و او را بپسرش شيث تزويج كرد وصيت كرد و شبان بمحلث وصيت كرد و او بمحوق و محوق بعميشا و او اخنوخ را كه ادريس نبى است وصى خود نمود و ادريس بناحور وصيت كرد و او بنوح نبى ، نوح بسام وصيت كرد و او بعثامر وصى عثامر عيساشناسد و وصى او يافت و وصى او بره و او به جفيسه وصيت كرد و او بعمران و عمران بابراهيم خليل و او بپسرش ‍ اسماعيل و اسماعيل باسحاق و او بيعقوب و يعقوب بيوسف و او به ثرياء و او بشعيب و او بموسى بن عمران سپرد و او بيوشع بن نون و او بداود (ع) و او بسليمان و او ب آصف بن برخيا و او بزكريا و زكريا بعيسى بن مريم و او بشمعون بن الصفا و او بيحيى بن زكريا و او بمنذر و از منذر بسليمه رسيد و او ببرده وصيت كرد، رسول خدا (ص) فرمود برده آن را بمن داد و من بتو ميدهم اى على و تو به ، وصى خود و او باوصياء تو از فرزندانت يكى پس از ديگرى تا برسد ببهترين اهل زمين پس از تو، امت بتو كافر شوند و در باره تو سخت اختلاف كنند آنكه بر تو برجا ماند چون پاينده با من است و كناره كن از تو در آتش است و آتش اقامتگاه كافرانست .
    4- ابو بصير گويد:
    بامام ششم گفتم دعاى يوسف در چاه تاريك چه بود ما در آن اختلاف داريم فرمود چون يوسف بچاه تاريك افتاد از زندگى نوميد شد و گفت بار خدايا اگر خطاها و گناهها روى مرا نزد تو كهنه كردند و آوازم را نزد خود بالا نبرى و دعايم را مستجاب نكنى من از تو خواهش كنم بحق يعقوب پيره مرد بناتوانيش رحم كن و مرا با او همراه كن تو مهربانى او را نسبت بمن و اشتياق مرا نسبت باو ميدانى .
    گويد سپس امام ششم گريست و گفت من هم ميگويم بار خدايا اگر خطاها و گناهان مرا نزد تو بى آبرو كرده و آوازم بدرگاهت بر نميايد من از تو كه چيزى مانند تو نيست خواهش كنم بمحمد پيغمبر رحمتت يا اللّه ..... سپس امام فرمود اين را بگوئيد كه من آن را در گرفتاريهاى بزرگ ميگويم .
    5- امام صادق (ع) فرمود:
    چهار كس به بهشت نروند كاهن ، منافق ، دائم الخمر و سخن بسيار چين .
    6- رسول خدا بر سر جنازه عمويش ابو طالب آمد و فرمود:
    اى عمو جان در يتيمى پرستارم بودى و در خردسالى مرا پروريدى و در سالخوردگى يارى كردى خدا تو را از من پاداش نيك دهد سپس دستور داد على او را غسل دهد.
    7- عبد اللّه بن عمر دو مرد را ديد كه در سر عمار با هم طرفند و هر كدام خود را قاتل او ميداند گفت :
    بر سر اين مرافعه دارند كه كدام زودتر بدوزخ ميروند و سپس گفت از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود كشنده و لخت كننده اش در دوزخ است اين خبر بمعاويه رسيد، گفت ما او را نكشتيم آنكه او را بجبهه آورد كشت .
    شيخ ابو جعفر صدوق (ره ) گويد بنا بر اين لازم آيد كه پيغمبر (ص) قاتل حمزه و شهداى همراهش باشد چون پيغمبر آنها را بجبهه احد برد.
    8- بلال بن يحيى عبسى گويد:
    چون عمار كشته شد نزد حذيفه رفتند و گفتند يا ابا عبد اللّه اين مرد كشته شد و مردم در باره او اختلاف دارند شما چه گوئيد، گفت اكنون كه نزد من آمديد مرا بنشانيد گويد يكى او را بسينه گرفت و او گفت من از رسول خدا (ص) شنيدم فرمود تا سه بار كه ابو يقظان بر فطرت سلام است و هرگزش ‍ واننهد تا بميرد:
    9- عايشه گفت رسول خدا (ص) فرمود:
    عمار ميان دو كار مختار نشود جز آنكه سخت تر را پذيرد.
    10- امام باقر (ع) فرمود:
    على (ع) روز جمعه پيش از ليلة الهرير در صفين اين خطبه را خواند، حمد خدا را بر نعمتهاى خويش بر همه خلقش از نيك و بد و بر حجتهاى رسايش ‍ بر همه خلقش از نافرمان و فرمانبر، گر بگذرد از فضل او است و گر عذاب كند بسبب كار خود آنها است و نيست خداوند ستمكار ببندگانش ، سپاسش ‍ كنم بر آزمايش خوش و نعمتهاى پياپى و از او يارى جويم بر اين پيشامد ما در امر دين ما و باو ايمان دارم و بر او توكل سازم و بس است كه او وكيل باشد سپس من گواهم كه نيست معبود حقى جز خدا، يگانه است شريك ندارد و محمد بنده و رسول او است او را براى هدايت فرستاده و دينش كه پسنديده و اهل آنست او را بر همه بندگانش برگزيده براى رساندن پيغام و دليلهايش بمردم و چنانچه خدا ميدانست مهربان و دلسوز بود، گراميترين خلق خدا بود در حسب و خوش منظرتر و دلدارتر و پدردارتر و باوفاتر بود هيچ مسلمانى يا كافرى براى مظلمه باو در نياويخت بلكه ستم ميديد و ميگذشت و با او پيمان شكنى ميشد و چشم پوشى ميكرد و عفو مينمود تا در گذشت مطيع خدا و شكيبا بر مصائب و مجاهد در راه خدا بحق جهاد و پرستنده خدا تا دم مرگ و مرگ او بزرگترين مصيبت همه روى زمين شد از نيك و بد و كتاب خدا را ميان شما نهاد كه شما را بفرمان بردن خدا ميخواند و از نافرمانيش ميراند رسول خدا بامن سفارش كرده كه هرگز از آن بيرون نروم دشمن در برابر شما آمده و ميدانيد رئيس آنها كيست كه آنها را بباطل ميخواند و پسر عم پيغمبر شما در ميان شما است و شما را بطاعت خدا و عمل بروش پيغمبر دعوت ميكند و برابر نيست كسى كه پيش از هر مردى نماز خوانده و جز پيغمبر خدا پيش از من كسى نماز نخوانده و بخدا من از اهل بدرم بخدا شما بر حقيد و اين قوم مخالف بر باطل اين قوم باطل خود را پيش نبرند و بر آن متحد باشند و شما از حق خود تفرقه شويد با آنها نبرد كنيد تا خدا آنها را بدست خود شما عذاب كند و اگر نكنيد خدا آنها را بدست ديگران عذاب كند.
    يارانش پاسخ اطاعت باو دادند و گفتند يا امير المؤمنين هر آنى بخواهى حركت كن بسوى آنها
    بخدا ما بجاى تو كسى نخواهيم ، با تو زنده باشيم و با تو بميريم ، در جوابشان گفت بحق آنكه جانم در دست او است رسول خدا مرا مينگريست كه برابرش شمشير ميزدم و ميفرمود نيست شمشير جز ذو الفقار و نيست جوانى جز على (ع).
    سپس فرمود اى على تو از من بمنزله هارونى از موسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست اى على زندگى و مرگ تو همراه منست بخدا دروغ نگويم و بمن دروغ نگفتند گمراه نيستم و بگمراهيم نبردند و فراموش نكردم آنچه بمن سفارش شده كه فراموش كار باشم و من بر دليلى روشن هستم از جانب پروردگارم كه براى پيغمبرش بيان كرده و او براى من بيان نموده ، من بر راه روشنى ميروم كه آن را قدم بقدم ميشناسم .
    سپس روز پنجشنبه بسوى دشمن حركت كرد و از برآمدن آفتاب نبرد كردند تا سرخى شب ناپديد شد و نماز آن روز مردم همان تكبير بود در وقت هر نماز على در آن روز بدست خود پانصد و شش كس از آن مردم كشت و صبح اهل شام فرياد ميزدند اى على در باره بقيه از خدا بترس و قرآن ها را بالاى نيزه كردند.
    11- ابن عباس گويد:
    از رسول خدا (ص) شنيدم بالاى منبر ميفرمود در باره اينكه باو خبر رسيده بود برخى از قريش انكار كردند كه على را امير مؤمنان ناميده است كه اى گروه مردم به راستى خداى عز و جل مرا بر شما رسول فرستاده و بمن دستور داده كه على را بر شما امير گذارم هلا هر كه
    من پيغمبر اويم على امير او است امارتى كه خدا فرمان داده و بمن امر كرده كه بشما بياموزم تا از او بشنويد و بدستور او عمل كنيد و از غدقن او بكنار رويد هلا احدى از شما بر على امير نباشد نه در زندگى من و نه پس از وفات من زيرا خدا او را بر شما امير كرده و او را امير المؤمنين ناميده و كسى پيش ‍ از او بدان نام ناميده نشده من آنچه دستور داشتم در باره على بشما رسانيدم هر كه در آن مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كه مرا نافرمانى كند خداى عز و جل را نافرمانى كرده و نزد خدا عذرى ندارد و سرانجامش ‍ همانست كه خدا در كتاب خود خبر داده (نساء- 14) هر كه نافرمانى كند خدا و رسولش را و از حدودش تجاوز كند به آتشى او را در آورد كه جاويدان است .
    12- نام على را پس از وفاتش پيش ابن عباس بردند گفت :
    افسوس بر ابى الحسن بخدا از دنيا گذشت و نه تغيير داد و نه عوض كرد و نه تغيير حال داد و نه جمع مال كرد و نه حقى را منع كرد و نه جز خدا منظور داشت بخدا دنيا در برابرش از بند كفشى كمتر مينمود، در نبرد شيرى بود و در مجلس دريائى حكيمى بود در حكيمان هيهات او بدرجات بلندى درگذشت .
    13- حسن بن يحيى دهان گويد:
    من در بغداد حضور قاضى آن بودم كه سماعه نام داشت يكى از بزرگان اهل بغداد بر او وارد شد و گفت خدا قاضى را خير دهد من در سالهاى گذشته بحج رفتم و در برگشت خود بمسجد كوفه وارد شدم در اين ميان كه در مسجد ميخواستم نماز بخوانم ديدم جلوم زنى از عربهاى بيابانى گيسوان دختر خود فرو انداخته و جامه اى بر تن دارد و ميگويد اى كه در آسمان ها مشهور و در زمين مشهور و در آخرت مشهور و در دنيا مشهور جباران كوشيدند نور ترا خاموش كنند و نامت را نهان سازند ولى خدا جز بلندى نام و تابندگى نور ترا نخواست گرچه مشركان را بد بود، گويد گفتم يا امة اللّه كيست آنكه چنين او را ميستائى ؟ گفت او امير مؤمنان است گويد گفتم كدام امير المؤمنين ؟ گفت همان على بن ابى طالب كه يگانه پرستى روانيست جز باو و ولايت او، گفت رو برگرداندم و احدى را نديدم .
    مجلس شصت و چهارم روز سه شنبه 6 جمادى الاولى 368
    1- امام رضا (ع) در تفسير قول خداى عز و جل (قيامت - 22 و 23):
    چهره هائى در اين روز خرم است و بسوى پروردگار خود نگران است - فرمود يعنى تابان است و منتظر ثواب پروردگار خود است .
    2- در تفسير قول خداى عز و جل (انعام - 103):
    ديده ها در كش نكنند و او ديده ها را درك كند-
    فرمود توهم دلها او را درك نكنند تا چه رسد بچشمها.
    3- اسماعيل بن فضل گويد:
    از امام صادق (ع) پرسيدم كه خدا در معاد ديده شود؟ فرمود منزهست و برتر است بى اندازه اى پسر فضل بديده ها در نيابد جز آنچه رنگ و كيفيت دارد و خدا آفريننده رنگها و چگونگيها است .
    4- امام رضا (ع) فرمود:
    روزى ابو حنيفه از نزد امام صادق (ع) بيرون آمد و موسى بن جعفر با او رو برو شد ب آن حضرت عرضكرد اى پسر گناه از كيست ؟ فرمود از سه وجه خالى نيست يا از خداى عز و جل است و اين نشود زيرا بر كريم شايسته نيست بنده را بدان چه كار او نيست شكنجه كند و يا باشتراك خداى عز و جل است با بنده و اين هم روا نيست زيرا شريك توانا شايسته نيست بشريك ناتوان ستم كند و يا آنكه از خود بنده است و بايد چنين باشد و اگر خدا كيفرش كند بگناه خود او است و اگر از او بگذرد بكرم وجود خداست .
    5- ابراهيم بن ابى محمود گويد:
    بامام رضا (ع) گفتم يا ابن رسول اللّه چه فرمائى در حديثى كه مردم
    از رسول خدا باز گويند كه فرمود خداى تبارك و تعالى هر شب بسماء دنيا نازل شود فرمود خدا آنان كه سخن را از جاى خود بگردانند لعنت كند رسول خدا چنين نفرموده همانا فرموده خداى تعالى هر شب در ثلث آخر فرشته بسماء دنيا فرود كند و شب جمعه از اول شب و باو دستور دهد كه جار كشد آيا سائلى هست كه باو عطا كنم ؟ تائبى هست كه از او بپذيرم آمرزشجوئى هست كه برايش بيامرزم اى خيرخواه بيا اى بد خواه كوتاه كن و اين دعوت را تا سپيده دم ادامه دهد و چون سپيده دمد بجاى خود در ملكوت سماء برگردد پدرم از جدم از پدرانم از رسول خدا (ص) اين طور برايم باز گفتند.
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    چون بنده در سجده گويد يا اللّه يا رباه يا سيداه سه بار خداى تعالى در جوابش فرمايد لبيك بنده ام حاجتت بخواه .
    7- فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود:
    هر زنى در خانه شوهر براى اصلاح چيزى را جابجا كند خداى عز و جل باو نظر كند و هر كه خدا باو نظر كند عذابش نكند ام سلمه عرضكرد مردها همه خوبيها را بردند زن هاى بيچاره چه خوبى دارند؟ فرمود آرى چون زنى آبستن شود مقام روزه دار و شب زنده دار و مجاهد با خود و مالش را در راه خدا دارد و چون بزايد اجرى دارد كه كس عظمت آن را نداند و چون طفل را شير دهد بهر مكى ثواب آزاد كردن يك بنده از اولاد اسماعيل دارد و چون از شير دادن فارغ شود فرشته اى پر بر پهلويش زند و گويد كار خود را از سر گير كه آمرزيده شدى .
    8- فرمود:
    سه چيز است كه اگر در كسى نباشد هرگز اميد خيرى در او نيست . كسى كه در نهان از خدا نترسد و در پيرى از گناه نهراسد و از عيب شرم نكند.
    9- فرمود رسول خدا (ص) فرمود:
    كه بنده ايست صد سال بخاطر گناهش در زندان است و زنان و برادران خود را در بهشت مى بيند.
    10- على (ع) فرمود:
    روز قيامت كسى سر از خاك برندارد جز آنكه دو فرشته بازويش را بگيرند و گويند رب العزه را اجابت كن .
    11- ابو هاشم جعفرى گفت :
    بمن تنگى سخنى رسيد و نزد ابى الحسن على بن محمد (ع) رفتم و بمن اجازه ورود داد و چون نشستم فرمود اى ابو هاشم ميخواهى شكر كدام نعمت خدا را بكنى ؟
    گويد روى در هم كشيدم و ندانستم چه گويم آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود ايمان بتو روزى كرد و به وسيله آن تنت بر آتش حرام كرد و تندرستيت داد و بر طاعت بتو كمك كرد، قناعت بتو داد و از آبرو فروشى حفظت كرد اى ابو هاشم من تو را بدين آغاز نمودم براى آنكه ميخواستى بمن از كسى كه بتو چنين كرده شكايت كنى و دستور دادم صد اشرفى بتو بدهند آن ها را دريافت كن .
    12- امام صادق (ع) ميفرمود:
    حاقن و حاقب و حازق نماز ندارند حاقن كسيست كه بولش گرفته حاقب كسى كه غائطش گرفته و حازق آنكه در فشار است از پاپوش خود.
    13- حماد بن عيسى گويد:
    روزى امام ششم بمن فرمود ميتوانى خوب نماز بخوانى عرضكردم يا سيدى من كتاب نماز حريز را حفظ كردم فرمود بر تو باكى نيست برخيز نماز بخوان گويد برابر آن حضرت رو بقبله ايستادم و تكبير نماز گفتم و ركوع و سجود نمودم فرمود اى حماد خوب نماز نميخوانى و چه اندازه بر مرد زشت است كه شصت سالش شود و يك نماز كامل و تمام بر پا ندارد حماد گويد پيش خود خوار شدم و عرضكردم قربانت نماز را بمن بياموز امام صادق رو بقبله ايستاد تمام قد و دو دست را تا ران پائين انداخت كه انگشتانش بهم چسبيده بود و دو گام را بهم نزديك كرد تا فاصله آن ها سه انگشت گشاده شد و انگشتان پايش همه را برابر قبله نمود و منحرف نساخت در حال خشوع و استكانت گفت اللّه اكبر حمد و قُلْ هُوَ اللّهُ را آرام خواند و باندازه نفسى درنگ كرد و ايستاده گفت اللّه اكبر.
    سپس بركوع رفت و دو كف خود را كه انگشتانش باز بود از دو سر زانو پر كرد و زانو را عقب داد تا پشت او هموار شد كه اگر قطره آبى يا روغنى بر آن ميچكيد نميلغزيد از بس پشتش هموار بود و گردن كشيد و چشمها خوابانيد سه بار ب آرامى فرمود سبحان اللّه ربى العظيم و بحمده و بايستادن برخاست و چون بر جا شد گفت سمع اللّه لمن حمده و همان ايستاده تكبير گفت و دو دست را تا برابر رو بلند كرد و بسجده رفت و دو كف را كه انگشتانش بهم چسبيده بود ميانه دو سر زانو برابر روى نهاد و سه بار گفت سبحان ربى الاعلى و بحمده و چيزى از اعضاى بدن را بر هم نگذاشت و بر هشت عضو سجده كرد: پيشانى ، دو كف ، دو سر زانو و دو سر انگشت بزرگ پاها كه اين هفت واجب است و سر بينى را بر زمين نهاد و اين سنت است و همان ارغامست سپس سر از سجده برداشت و چون بر جا نشست گفت اللّه اكبر و بر طرف چپ نشست و روى پاى راستش را بر پشت پاى چپش نهاد و گفت أ ستغفر اللّه ربى و اتوب اليه و همان نشسته باز تكبير گفت و بسجده دوم رفت و همان گفت كه در سجده اول گفته بود و در ركوع و سجود هيچ عضو تنش از هم كمك نگرفتند و دستها را از زير تن بيرون داده بود مانند پر و دو ذراع بر زمين نگذاشته بود بهمين روش دو ركعت نماز خواند و فرمود اى حماد چنين نماز بخوان و رو بر مگردان و با دست و انگشت بازى مكن و بسوى راست و چپ آب دهن مينداز و نه پيش روى خود.
    14- على (ع) فرمود:
    دينم دين پيغمبر و حسبم حسب پيغمبر است هر كه طعن در دين و حسبم زند طعن برسول خدا (ص) زده است .
    15- زيد بن ثابت گفت :
    رسول خدا (ص) فرمود من بجا ميگذارم در ميان شما ثقلين را كه كتاب خداى عز و جل و خاندانم باشند هلا آن هر دو خليفه بعد از منند و از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من درآيند.
    16- چون امير المؤمنين خواست بنهروان رود منجمى خدمتش آمد و عرضكرد:
    يا امير المؤمنين در اين ساعت حركت مكن و سه ساعت از روز گذشته حركت كن ، فرمود چرا؟ گفت اگر در اين ساعت بروى بتو و يارانت آزار و سختى شديدى ميرسد و اگر در ساعتى كه بتو دستور دهم بروى پيروز و غالب شوى و هر چه خواهى بيابى امير المؤمنين فرمود ميدانى در شكم اين جاندار چيست نر است يا ماده ؟ گفت اگر حساب كنم ميدانم ، فرمود هر كه تو را باور كند بر اين گفتار قرآن را دروغ شمرده كه فرمايد (لقمان - آيه آخر) براستى نزد خداست علم بساعت و او باران فرو بارد و بداند كه در رحم چيست ، نداند كسى كه فردا چه كاره است و نداند كسى كه بچه سرزمينى بميرد براستى خدا
    دانا و آگاهست محمد (ص) آنچه تو ادعا ميكنى ادعا نميكرد تو گمان دارى رهبرى بدان ساعتى كه هر كه در آن حركت كند بدى از او بگردد و بساعتى كه هر كه در آن حركت كند بدو زيان رسد هر كه تو را در آن تصديق كند بگفته تو از يارى جستن بخداى عز و جل بى نياز است در آن جهت و بتو در دفع بدى نيازمندتر است و شايدش كه تو را بجاى پروردگارش سپاس گويد و هر كه در اين باره بتو ايمان آورد تو را در برابر خدا همتا و ضد گرفته است سپس فرمود بار خدايا بد فالى نيست جز بد فالى تو و زيانى نيست جز زيان تو و خيرى نيست جز خير تو و معبود حقى نيست جز تو رو بمنجم فرمود بلكه ما تو را تكذيب كنيم و در همين ساعتى كه روا نداشتى برويم .
    مجلس شصت و پنجم روز جمعه نهم جمادى الاولى 368
    از امام ششم سؤ ال شد از مى فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود
    نخست چيزى كه پروردگار عز و جلم مرا از آن نهى كرد، پرستيدن بتها و نوشيدن مى و در افتادن با مردان بود براستى خداى تبارك و تعالى مرا رحمة للعالمين مبعوث كرده و من محو كنم تار و تنبور و نى و امور جاهليت و بتهاى آن و قهارهاى آن و بدعتهايش را پروردگارم جل جلاله سوگند ياد كرده كه هيچ بنده من در دنيا مى ننوشد جز آنكه در قيامت باو بنوشانم مانند آنچه را مى نوشيده از حميم چه پس از آن معذب باشد چه آمرزيده شود، فرمود با ميخوار منشينيد، باو زن ندهيد از او زن نگيريد، اگر بيمار شد احوالش نپرسيد، اگر مرد تشييع جنازه اش نكنيد ميخوار روز قيامت با روى سياه و چشم كبود و لوچه آويزان بمحشر آيد آب دهانش روانست و زبانش ‍ از پشت سرش در آمده .
    2- امام پنجم فرمود:
    اى زياد مبادا وارد خصومت شوى كه شك آورد و عمل را بى اجر كند و صاحبش را هلاك سازد و بسا باشد مرد سخنى گويد كه آمرزيده نشود اى زياد در دوران گذشته مردمى بودند كه علم وظائف خود را ترك كردند و دنبال دانستن چيزى رفتند كه از آن معاف بودند تا سخن را ببحث در خدا كشاندند و سرگردان ماندند تا بجائى كه مردى را از برابرش ميخواندند از پشت سر پاسخ ميداد يا از پشت سرش ميخواندند از برابرش پاسخ ميداد. 3- امام صادق (ع) فرمود مبادا در باره خدا انديشه كنيد كه انديشه در خدا جز گمراهى نيفزايد براستى خداى عز و جل را ديده ها در نيابند و اندازه نتوان گرفت .
    4- امام صادق (ع) فرمود:
    مبادا در دين ستيزه كنيد كه دل را از ياد خدا منصرف كند و باعث نفاق و كينه شود و بدروغ كشاند.
    5- امام باقر (ع) فرمود:
    چون خدا خرد را آفريد او را بازپرسى كرد فرمود پيش آ پيش آمد و پس از آن فرمود پس رو پس رفت سپس خدا فرمود بعزت و جلال خودم خلقى از تو محبوبتر نزد خود نيافريدم و تو را براه كمالى برم كه دوست دارم هلا من بتو دستور دهم و ترا غدقن كنم و ترا كيفر دهم و بتو ثواب دهم .
    6- گويد به امام صادق (ع) گفتم :
    فلانى در عبادت و دين و فضل خود چنين و چنانست ، فرمود عقلش ‍ چونست ؟ گفتم نميدانم فرمود ثواب باندازه عقل است ، مردى از بنى اسرائيل در جزيره اى از جزائر دريا خدا را عبادت ميكرد كه سبز و خرم و پر درخت و خوش آب و هوا بود يكى از فرشتگان باو گذشت و عرضكرد خدايا ثواب اين بنده ات را بمن بنما خدا ناو نمود و آن را كم شمرد خدا ب آن فرشته وحى كرد كه همراه او باش او بصورت آدميزاده نزد او رفت عابد گفت تو كيستى ؟ گفت من مردى عابدم آوازه تو و عبادتت را شنيدم در اينجا آمدم همراه تو عبادت خدا كنم آن روز را با او گذراند و بامداد ب آن عابد گفت جاى خرمى دارى در جوابش گفت كاش پروردگار ما را حيواناتى بود اگر او خرى داشت در اينجا برايش ميچرانديم اين همه علف تباه مى شود فرشته گفت پروردگار تو خر ندارد عابد گفت اگر داشت اين علفها ضايع نميماند خدا ب آن فرشته خطاب كرد همانا من او را باندازه عقلش ‍ ثواب ميدهم ، امام صادق فرمود رسول خدا با بندگان هرگز بكنه خرد خود سخن نكرد فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود ما گروه پيغمبران دستور داريم كه با مردم باندازه عقلشان سخن كنيم .
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    اصول كفر سه است حرص . تكبر، و حسد، حرص اين بود كه آدم از درخت نهى شده و حرص او را واداشت تا از آن خورد تكبر بود كه چون ابليس ‍ مامور شد ب آدم سجده كند سر باز زد و حسد در دو پسر آدم نمايان شد كه يكى از حسد ديگرى را كشت .
    8- رسول خدا (ص) فرمود:
    اركان كفر چهار است غيبت ، رهبت دشمنى و خشم .
    9- على (ع) فرمود:
    دروغ از جد و شوخى نشايد و نه باندازه اى كه كسى به بچه اش وعده دهد و وفا نكند، دروغ رهبر هرزگى است و هرزگى رهبر بدوزخ است بعضى از شما دنبال هم دروغ گويد تا او را دروغگو و هرزه شماريد، بعضى از شما دنبال هم دروغ گويد تا در دلش جاى سوزنى راستى نماند
    و نزد خدا كذاب ناميده شود.
    10- امام صادق (ع) فرمود:
    بد مگو تا بدت نگويند، براى هم نوع خود چاه مكن تا در آن افتى زيرا بهمان دست كه بدهى بستانى .
    11- رسول خدا (ص) فرمود:
    نشستن در مجلس بانتظار نماز عبادتست تا حدثى از تو سر نزند، عرض شد يا رسول اللّه حدث چيست ؟ فرمود غيبت كردن .
    12- امام صادق فرمود:
    هر كه گويد خدا ميداند و سخن بدروغ گويد خداى عز و جل فرمايد ديگرى جز من نيافتى كه باو دروغ بندى ؟!!
    13- فرمود:
    هر كه چيزى را ندانسته گويد و گويد خدا ميداند عرش از عظمت خدا بلرزد.
    14- زرارة بن اعين گويد:
    از امام پنجم پرسيدم خدا را بر بندگان چه حقى است ؟ فرمود آنچه دانند بگويند و در آنچه ندانند توقف كنند.
    15- امام صادق (ع) فرمود:
    براستى خداى تبارك و تعالى بدو آيه قرآن بندگانش را سرزنش كرده كه چيزى نگويند تا بدانند او آنچه ندانند منكر آن نباشند (اعراف - 169) خدا فرموده آيا پيمانى مندرج در كتاب از آنها گرفته نشد كه نگويند بر خدا جز آنچه حق است و فرمود (يونس - 29) بلكه تكذيب كردند بدان چه در خور دانش آنها نبود و هنوز تاويلش ب آنها نرسيده بود.






  5. #25
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    16- ابن شبرمه گويد:
    من حديثى را بياد نيارم كه از حضرت صادق شنيدم جز آنكه ميخواهد دلم از آن بشكافد شنيدمش ميفرمود پدرم از جدم از رسول خدا بمن باز گفت (ابن شبرمه گفت بخدا سوگند كه بر پدرش دروغ نبسته و نه پدرش بر جدش ‍ و نه جدش برسول خدا) كه هر كه عمل بقياس كند هلاك است و هلاك كرده است و هر كه بمردم فتوى دهد و ناسخ از منسوخ و محكم از متشابه نشناسد هلاك است و هلاك كرده است .
    17- امام صادق (ع) فرمود:
    عيسى بن مريم ميان بنى اسرائيل بخطبه ايستاد و فرمود اى بنى اسرائيل حكمت بنادانان باز مگوئيد تا بدان ستم كرده باشيد و آن را از اهلش دريغ نكنيد تا ب آنان ستم كرده باشيد.
    18- طلحة بن زيد گويد:
    از امام صادق شنيدم ميفرمود كسى كه بدون بينائى عمل كند چون كسيست بيراهه رود و سرعت رفتن جز پرتى از راه برايش نيفزايد.
    19- امام صادق ميفرمود:
    خداى عز و جل عملى را نپذيرد جز بمعرفة و معرفت هم نباشد جز با عمل هر كه معرفت پيدا كند او را رهنماى بعمل است و هر كه عملى ندارد معرفتى ندارد، ايمان هر قسمتى از قسمت ديگر پديد گردد.
    مجلس شصت و ششم روز سه شنبه سيزدهم جمادى الاولى 368
    1- امير المؤمنين فرمود:
    رسول خدا (ص) غدقن كرد از خوردن در جنابت و فرمود باعث فقر است و از ناخن چيدن با دندان و از مسواك در حمام و از سينه تكانى در مساجد و از خوردن دم زده موش ، فرمود از مسجد گذر نكنيد مگر آنكه دو ركعت نماز در آن بخوانيد، غدقن كرد از شاشيدن زير درخت ميوه دار و بر كنار راه و از خوردن با دست چپ و در حمام تكيه زدن و از گچ كارى گورها و نماز در آنها فرمود هر كدام در فضاى زمين غسل كرديد عورت را بپوشانيد، از دم دسته ظرف آب ننوشيد كه چركين است ، غدقن كرد از شاش در آب ايستاده كه از آن سلب خرد زايد و از راه رفتن در يكتا كفش و از كفش پوشيدن ايستاده و از شاشيدن با آلت عريان برابر ماه و خورشيد فرمود در حال تغوط از برابرى قبله دورى كنيد، غدقن كرد از شيون در مصيبت و از نوحه گرى و گوش ‍ گرفتن آن و از اينكه زنها دنبال جنازه روند و از پاك كردن كلمه قرآن با آب دهان يا نوشتنش با آن ، غدقن كرد از آنكه كسى خواب دروغ جعل كند فرمود خدا روز قيامت او را وادارد جو را گره زند و نتواند و از صورتكشى ، فرمود هر كه صورتى كشد روز قيامت وادار شود كه در آن روح دمد و نتواند و از سوختن هيچ جاندارى با آتش و از بد گفتن به خروس فرمود او براى نماز بيدار ميكند و از وارد شدن معامله در برادر دينى و از بسيار گوئى هنگام جماع فرمود از آن لالى فرزند تراود فرمود نگذاريد شب خاكروبه در خانه شما بماند آن را بيرون بريد كه جايگاه شيطانست مبادا كسى از شما با دست آلوده بغذا بخوابد و اگر چنين كرد و آسيب شيطان در خواب باو رسيد جز خود را سرزنش نكند، غدقن كرد از استنجاى با سرگين و از بيرون رفتن زن بى اجازه شوهر از خانه و اگر رود همه فرشتگان و هر جن و انسى كه بر آنها گذرد لعنتش كنند تا بخانه اش برگردد و از آرايش كردن زن براى جز شوهر خود اگر كرد بر خدا حق است كه او را ب آتش بسوزاند و از سخن گفتن زن نزد جز شوهر و محارمش بيش از پنج كلمه در حال ضرورت و از چسبيدن زنى بزنى بيفاصله جامه و از گفتگوى دو زن در اسرار شوهران ، غدقن كرد از مجامعت با زن برابر قبله و در ميان راه ، فرمود هر كه چنان كند بر او است لعنت خدا و ملائكه و همه مردم ، و از اينكه مردى بديگرى گويد خواهر ترا بمن تزويج كن تا خواهرم را بتو تزويج كنم ، غدقن كرد از مراجعه بفال بين فرمود هر كه باو مراجعه كند و او را باور كند از آنچه بر محمد نازل شده بيزار است ، غدقن كرد از بازى با نرد و شطرنج و طبل و طنبور و تار و از غيبت و شنيدن آن و سخن چينى و گوش دادن ب آن فرمود سخن چين ببهشت نرود، غدقن كرد از پذيرش دعوت فاسقان بر خوراكشان و از قسم دروغ فرمود قسم دروغ شهرها را ويران كند فرمود هر كه قسم دروغ خورد تا مال مسلمانى را ببرد خداى عز و جل را ملاقات كند كه بر او خشمناك است مگر آنكه توبه كند و برگردد و غدقن كرد از نشستن بر سفره اى كه بر آن مى نوشند و از اينكه مرد همسر خود را وارد حمام كند و فرمود مبادا بى لنگ وارد حمام شويد و نهى كرد از گفتگوئى كه دعوت بغير خدا باشد و از سيلى بر چهره زدن و از نوشيدن در ظرف طلا و نقره و از پوشيدن حرير و ديبا براى مردان و بر زنان رواست ، غدقن كرد از فروش ميوه ها تا جلوه كنند يعنى زرد يا سرخ شوند و از محاقله يعنى فروش خرماى تازه بخشك و آنچه مانند آنست (يعنى خرماى سر درخت را بفروشد بوزن معينى از چيده و خشك آن ) غدقن كرد از فروش نرد و شطرنج فرمود چون خوردن گوشت خوك است و از خريد شراب و فروش آن و از نوشاندنش ، فرمود لعنت كند خدا مى را و فشار دهنده و كشت كن و نوشنده و ساقى و فروشنده و خريدار و خورنده بها و حمل كننده آن را و كسى كه برايش حمل شود، فرمود هر كه آن را بنوشد چهل روز نمازش قبول نيست و اگر بميرد و در شكمش از آن باشد بر خدا حق است كه از گل خبال باو خوراند و آن چرك و خون اهل دوزخ است و آنچه از فرج زنان هرزه در آيد و در ديگهاى دوزخ گرد آيد و دوزخيان از آن بنوشند و آنچه در شكم آنها است با پوستشان تافته شود، غدقن كرد از خوردن ربا و گواهى دروغ و نوشتن ربا، فرمود خداى عز و جل خورنده ربا و موكل آن و نويسنده و دو گواهش را لعن كرده، غدقن كرد از بيع و سلف با هم و از دو بيع در يك بيع و از بيع چيزى كه ندارى و از بيع بى‏ضمانت عوض و از دست دادن با يهود و ترسا و گبر و از خواندن شعر و جستن گمشده در مسجد و از كشيدن شمشير در مسجد و از زدن بر روى حيوانات و از نگاه مسلمان بعورت برادر مسلمانش فرمود هر كه در عورت برادر خود تامل كند هفتاد هزار فرشته او را لعن كنند، غدقن كرد كه زن بعورت زن نگاه كند و از فوت كردن در خوردنى و آشاميدنى و از فوت كردن در جاى سجده و غدقن كرد از نماز خواندن مرد در گورستان و در راه و در آسيا و رودخانه و شترخان و بر پشت بام كعبه، غدقن كرد از كشتن زنبور عسل و از خال كوبيدن بروى حيوانات و از اينكه كسى بجز نام خدا سوگند بخورد، فرمود هر كه بغير خدا سوگند خورد در نظر خدا چيزى نيست و غدقن كرد از قسم خوردن بسوره‏اى از قرآن، فرمود هر كه بيك سوره از قرآن سوگند بخورد بشماره هر آيه قسمى بر او است هر كه خواهد ادا كند و هر كه خواهد فاجر باشد، غدقن كرد كه مردى بديگرى گويد نه بجان تو يا بجان فلان و از اينكه جنب در مسجد بنشيند يا در شب يا روز برهنه بگردد و از حجامت در چهار شنبه و جمعه، غدقن كرد از سخن گفتن روز جمعه وقت خطبه خواندن امام، هر كه كند لغو گفته و هر كه لغو گويد جمعه ندارد، غدقن كرد از انگشتر مس زرد و آهن و از نقش چيزى از جانداران بر انگشتر و از نماز در سه وقت برآمدن آفتاب و غروبش و هنگام ظهر، غدقن كرد از روزه شش روز عيد فطر، روز شك در ماه رمضان، روز عيد قربان و ايام تشريق (11- 13- ذيحجه) و نوشيدن آب بر حوض و نهر چون حيوانات، فرمود با دست آب خوريد كه ظرف شماها است، غدقن كرد از تف كردن در چاهى كه از آن مينوشند و از بكار گرفتن اجير تا اجرتش معلوم باشد و از قهر كردن و اگر ناچار باشد از برادر دينى خود بيش از سه روز قهر نكند و اگر بيش از آن قهر كند دوزخ باو شايسته‏تر است، غدقن كرد از فروش طلا و نقره به نسيه و از فروش طلا بطلا با زيادى در احد طرفين و بايد هم وزن باشند و غدقن كرد از مدح، فرمود بر چهره مداحان خاك بپاشيد، فرمود هر كه وكيل ظالمى شود براى محاكمه يا او را كمك دهد سپس فرشته‏اى بر او فرود آيد باو گويد مژده بادت بلعنت خدا و آتش دوزخ و چه بد سرانجامى است فرمود هر كه سلطان ناحقى را مدح كند و بطمع در استفاده از او برايش زبونى و تواضع كند همقطار او باشد بسوى دوزخ، رسول خدا (ص) فرمود خداى عز و جل فرمايد (هود- 113) اعتماد نكنيد بكسانى كه ستمگرند تا آتش بگيريد، فرمود هر كه ستمكارى را بستم رهنمائى كند قرين هامانست در دوزخ، هر كه براى خود نمائى و شهرت ساختمانى بسازد روز قيامت آن را از هفتم زمين بر دوش دارد و بجان او آتش سوزانى‏ باشد و آن را طوق گردنش كنند و در دوزخش افكنند و تا ته آن چيزى جلوش را نگيرد مگر توبه كند، عرض شد يا رسول اللّه ساختمان رياء و شهرت چگونه است ؟
    فرمود ساختمانى كه زيادى از حاجت باشد براى گردن فرازى بر همسايگان و بخود نازيدن بر همنوعان است ، فرمود هر كه مزد مزدورى را كم گذارد خدا عملش را حبط كند و بوى بهشت كه از پانصد سال راه دريافت شود بر او حرام كند. هر كه يك وجب زمين همسايه را خيانت كند از يك هفتم زمين طوق گردنش گردد تا خدا را با همان طوق روز قيامت ملاقات كند مگر آنكه توبه كند و برگردد، هر كه قرآن آموزد و عمدا فراموش سازد خدا را روز قيامت در بند ملاقات نمايد و خدا بشماره هر آيه اش بر او مارى مسلط كند كه همراهش باشد تا دوزخ مگر خدا از او بگذرد، فرمود هر كه قرآن خواند و بر آن حرامى نوشد يا حب دنيا و زيورش را بر آن مقدم دارد مستوجب خشم خدا باشد مگر آنكه توبه كند و اگر بى توبه بميرد روز قيامت قرآن خصم او است و از او دست بر ندارد تا او را محكوم كند، هر كه با زنى مسلمان يا يهودى يا ترسا يا گبر آزاد يا بنده زنا كند و توبه نكند و مصر بر آن بميرد خدا سيصد در بر گورش باز كند كه مار و عقرب و اژدهاى دوزخى از آن در آيد و بسوزد تا روز قيامت و چون از گورش درآيد مردم از گندش در آزار باشند و از آتش بشناسند و بدانند در دنيا چه كاره بوده تا دستور دوزخ باو دهند هلا خدا حرام را غدقن نموده و حدود مقرر ساخته و كسى از خدا غيرتمندتر نيست و از غيرتش هرزگى را منع كرده و غدقن كرده كه مردى سر بخانه همسايه كند، فرمود هر كه بر عورت برادر مسلمانش يا عورت غير خانواده اش نگاه كند عمدا خدايش با منافقان كه كاوش از عورت ميكردند در آورد و از دنيا نرود تا خدايش رسوا كند مگر توبه كند، فرمود هر كه بدان روزى كه خدا قسمتش كرده راضى نباشد و بهر كس شكايت كند و صبر نكند و بحساب خدا نگذارد حسنه اى از او بالا نرود و خدا را ملاقات كند خشمناك بر خود مگر توبه كند، غدقن كرد كه مردى متكبرانه راه رود، فرمود هر كه جامه اى بپوشد و در آن تكبر نمايد خدا در پرتگاه دوزخش فرو برد و همراه قارون باشد زيرا اول كسيست كه تكبر كرد و بخود باليد و خدا او را و خانه اشرا فرو برد، هر كه بخود باليد با خدا در جبروتش ستيزه كرده فرمود هر كه در مهر زنى ستم كند نزد خدا زناكار است و روز قيامت خداى عز و جل باو فرمايد بنده ام كنيزم را طبق قرارم بتو تزويج كردم بعهدم وفا نكردى و باو ستم كردى و از حسناتش بگيرد و باو دهد باندازه حقش و اگر از حسناتش نماند او را براى عهدشكنى بدوزخ افكند كه از عهد بازپرسى شود، غدقن كرد از كتمان شهادت ، فرمود هر كه آن را كتمان كند خدا گوشتش را در برابر مردم خوراكش سازد و اينست گفتار خداى عز و جل (بقره 283) كتمان نكنيد گواهى را هر كه آن را كتمان كند دلش گنهكار است - رسول خدا (ص) فرمود هر كه همسايه آزارى كند خدا بوى بهشت را بر او حرام كند و جايش دوزخ است و چه بد سرانجامى است ، هر كه همسايه را ضايع كند از ما نيست پياپى جبرئيل سفارش همسايه را بمن كرد تا گمان كردم او را وارث ميسازد و پياپى سفارش بنده ها را كرد تا گمان كردم براى آنها موعدى مقرر كند و در آن موعد آزاد شوند و پياپى سفارش ‍ مسواك بمن نمود تا گمان كردم آن را واجب ميسازد و پياپى سفارش عبادت در شب كرد تا گمان كردم نيكان امتم شب را نميخوابند، هر كه فقر مسلمانى را سبك شمارد حق خدا را سبك شمرده و خدا روز قيامت او را سبك شمارد جز آنكه توبه كند، فرمود هر كه فقير مسلمانى را گرامى دارد خدا روز قيامت از او راضى است ، هر كه هرزگى يا شهوت رانى برايش آماده شود و از ترس خدا از آن دورى كند خدايش بر دوزخ حرام كند و او را از هراس ‍ بزرگ آسوده كند و آنچه در قرآنش وعده داده براى او عملى كند (در سوره رحمان ) و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت است هلا كسى كه دنيا و آخرت در پيشش آيد و دنيا را بر آخرت ترجيح دهد روز قيامت خدا را ملاقات كند و عمل خوبى ندارد كه او را از دوزخ نگهدارد و هر كه آخرت را بر دنيا ترجيح دهد خدا از او خشنود است و بدكاريهاى او را بيامرزد، هر كه چشم از حرام پر كند خدا روز قيامت چشمش را از دوزخ پر كند مگر توبه كند و برگردد، فرمود هر كه با زن بيگانه دست دهد بخشم خدا گرفتار شده و هر كه بزن بيگانه بچسبد با شيطان بيك زنجير بسته شود و ب آتش افكنده شوند و هر كه با مسلمانى در خريد يا فروش دغلى كند از ما نيست و در قيامت با يهود محشور شود زيرا آنها از همه مردم نسبت بمسلمانان دغلكار ترند، رسول خدا غدقن كرد كه كسى از كاسه دريغ دارد، فرمود هر كه كاسه خود را از همسايه دريغ دارد خدا روز قيامت خيرش را از او دريغ دارد و او را بخود واگذارد و چه بد حالى دارد، فرمود هر زنى شوهر خود آزارد بزبان، خدا از او هيچ صدقه و عدالتى نپذيرد و هيچ حسنه‏اى تا او را راضى كند گرچه همه روزها روزه دارد و شب عبادت كند و بنده‏ها آزاد كند، و اسبهاى خوب را زير پاى مجاهدان راه خدا بنهد و او اول كس باشد كه بدوزخ رود و همچنانست مرد اگر نسبت باو ستمكار باشد، هلا هر كه سيلى بگونه يا بروى مسلمانى زند خدا در قيامت استخوانهايش را پراكنده كند و با غل بمحشر آيد تا بدوزخ رود مگر آنكه توبه كند هر كه شب گذراند و در دل مگر مسلمانى را پرورد شب را در سخط خدا گذرانيده و همچنان صبح كند تا توبه كند، غدقن كرد از غيبت فرمود هر كه مرد مسلمانى را غيبت كند روزه‏اش باطل و وضويش شكسته شود و در قيامت بويش از مردار گندتر است كه اهل محشر از آن آزار كشند اگر پيش از توبه بميرد حلال شمرد حرام خدا مرده، فرمود هر كه خشمى در خورد و توانا بر اجرايش باشد و بردبارى كند خدا باو اجر شهيد بدهد هلا هر كه در مجلسى غيبت برادر خود شنود و از او دفاع كند خدا هزار باب بدى در دنيا و آخرت از او مى‏گرداند و اگر با قدرت دفاع نكند شريك غيبت‏كننده باشد هفتاد بار، غدقن كرد رسول خدا از خيانت، فرمود هر كه در دنيا خيانت در امانت كند و آن را بصاحبش ندهد و مرگش فرا رسد بغير ملت من بميرد و خدا را خشمناك ملاقات كند، فرمود هر كه بدروغ بر كسى گواهى دهد با منافقان در درك اسفل دوزخ آويزان گردد، هر كه امانت خيانت شده را دانسته بخرد چون خائن است، هر كه خيرى از حق مسلمانى را حبس كند خدا بركت روزى بر او حرام سازد مگر توبه كند هر كه هرزگى بشنود و فاش سازد چون مرتكب آنست، هر كه برادر مسلمانش در قرض باو محتاج شود و قادر باشد و باو ندهد خدا بوى بهشت را بر او حرام كند هلا هر كه ببد اخلاقى زنى صبر كند و ثواب خواهد خدا در آخرت ثواب شاكران باو دهد هلا هر زنى با شوهرش نرمش نكند و او را بدان چه تاب ندارد وادارد هيچ حسنه‏اى از او پذيرفته نيست و خدا را خشمناك ملاقات كند هلا هر كه برادر مسلمان خود را گرامى دارد خدا را گرامى داشته، غدقن كرد رسول خدا كه كسى پيشنماز جمعى شود مگر باجازه آنها، فرمود هر كه پيشنماز جمعى شود باجازه آنها و از او راضى باشند و در حضور با آنها ميانه روى كند و خوب نماز بخواند از نظر قيام و قرائت و ركوع و سجود و قعود برابر همه آنها ثواب برد و از ثواب آنها هم كم نشود هلا هر كه امام نماز جمعى شود باجازه آنها و نماز درست برايشان نخواند و ركوع و سجود و خشوع و قرائتش خوب نباشد نمازش بر او رد شود و از گلوگاهش نگذرد و مقام او چون امام ستمكار متعدى باشد كه اصلاح حال رعيت خود نكند و قرض آنها را ندهد و كارى براى آنها نكند، فرمود هر كه نزد خويشاوندى رود و بخود و مالش با او صله رحم كند خداى عز و جل باو اجر صد شهيد دهد و بهر گامى چهل هزار حسنه دارد و چهل هزار گناهش محو شود و چهل هزار درجه از او بالا رود و گويا صد سال خدا را عبادت كرده باشد با صبر و قصد نيك، هر كه به نابينائى در حوائج دنيا كمك دهد و در آن حاجت او رفت و آمد كند تا انجام كند كارش را خدا باو برائت از نفاق و از دوزخ بدهد و هفتاد حاجت دنياى او رفت و آمد كند تا انجام كند كارش را خدا باو برائت از نفاق و از دوزخ بدهد و هفتاد حاجت دنياى او را برآورد و پياپى در رحمت خداى عز و جل فرو رود تا برگردد، هر كه روزى و شبى بيمار شود و بعيادت‏كنندگانش شكايت نكند خدا او را روز قيامت با خليلش ابراهيم خليل الرحمن محشور سازد تا از صراط چون برق تابان بگذرد هر كه براى بيمارى در كارى كوشش كند تا حاجتش برآيد از گناهانش در آيد چون روزى كه مادرش زائيد، مردى از انصار گفت يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت اگر بيمار از خاندانش باشد اجر بيشترى ندارد كه در كار او تلاش كند؟ فرمود چرا هلا هر كه گره از كار دنياى مؤمنى گشايد خدا هفتاد و دو گره از كار آخرتش گشايد و هفتاد و دو گره از كار دنيايش كه آسانتر آنها گلوگيريست فرمود هر كه حق ذى حقى را از ميان ببرد و توانا بر ادا باشد هر روزى گناه كمر كچى دارد هلا هر كه تازيانه برابر سلطان ناحق آويزد خدا روز قيامت آن را اژدهائى آتشين سازد كه هفتاد ذراع درازى دارد و در دوزخ آن را بر وى مسلط سازد و چه بد سرانجامى است، هر كه ببرادرش احسانى كند و بر وى منت نهد خدا عملش حبط كند و وزرش را ثبت كند و كوشش او را منظور ندارد و سپس فرمود خدا ميفرمايد حرامست بهشت بر پر منت و بخيل و سخن چين هلا هر كه صدقه‏اى دهد بوزن هر درهمش چون كوه احد از نعمت بهشت دارد، هر كه صدقه‏اى بمحتاج رساند اجر صاحبش را دارد و از اجر او كاسته نشود، هر كه به مرده‏اى نماز بخواند هفتاد هزار فرشته برايش طلب آمرزش كند و خدا گناهان گذشته اشرا بيامرزد و اگر بماند تا دفن شود و خاكش كنند بهر قدمى برداشته قيراطى اجر دارد و قيراط چون كوه احد است هلا هر كه دو چشمش از ترس خدا گريان شوند بهر قطره اشكش كاخى از در و گوهر در بهشت دارد كه در آنست آنچه ديده‏اى نديده و گوشى نشنيده و بدل بشرى نگذشته هلا هر كه بمسجدى رود براى نماز جماعت بهر گامى هفتاد هزار حسنه دارد و برابر آن درجه‏اش بالا رود و اگر بر اين شيوه بميرد خدا هفتاد هزار فرشته باو موكل كند تا در گورش از او عيادت كنند و در تنهائيش با او انس گيرند و برايش طلب آمرزش كنند تا بمحشر رود هلا هر كه براى خدا اذان گويد ثواب چهل هزار شهيد و چهل هزار صديق دارد و چهل هزار كس ببهشت روند در شفاعت او هلا چون مؤذن گويد اشهد ان لا اله الا اللّه نود هزار فرشته باو رحمت فرستند و برايش آمرزش جويند و روز قيامت در سايه عرش باشد، تا حساب خلايق تمام شود و در گفتار اشهد ان محمدا رسول اللّه ثوابش را چهل هزار فرشته بنويسند، هر كه محافظ صف اول جماعت باشد و هميشه تكبير اول را درك كند و مسلمانى را نيازارد خدا باو اجر همه مؤذنها را در دنيا و آخرت بدهد هلا هر كه رئيس قومى شود خداى عز و جل او را بهر روزى هزار سال در كنار دوزخ نگهدارد و دست بگردن بسته محشور شود در قيامت اگر بدستور خدا ميان آنان كار كرده خدا او را آزاد كند و اگر ستمكرده او را ب‏آتش دوزخ فرو برد و چه بد سرانجامى است، فرمود هيچ بدى را كوچك مگيريد و اگر چه در چشم خرد است و كار خير را بيش مشماريد و اگر چه در چشم شما بسيار است زيرا با استغفار گناه كبيره نماند و با اصرار گناهى صغيره نباشد- امام ششم فرمود اين حديث طولانى از كتابى فراهم شده كه املاء رسول خدا (ص) است و خط على بن ابى طالب (ع).
    مجلس شصت و هفتم سه شنبه چهارده شب از جمادى الاولى مانده درسال 368
    1- بحسن بصرى خبر رسيد كه كسى گمان برده است كه او على (ع) را كم ميشمارد روزى ميان اصحابش برخاست و گفت :
    قصد داشتم در خانه را بروى خود ببندم و تا آخر عمر از خانه ام بيرون نيايم بمن خبر رسيده كه يكى از شماها مرا متهم كرديد على (ع) را كم ميشمارم او بهترين مردم است پس از پيغمبر ما و انيس و جليس او است موقع گرفتارى از او رفع گرفتارى ميكرد او است كشنده هم نبردان روز جنگ مردى از شما جدا شده كه قرآن را بكمال ميدانست و علم وافر داشت و شجاعت بيمانند كه در طاعت پروردگارش بكار بست ، بر سختيهاى نبرد شكيبا بود در هنگام خوشى و بدى شكرگزار بكتاب پروردگارش عمل كرد و براى پيغمبرش خير خواه بود عموزاده و برادرش بود با او برادرى كرد نه با ديگر اصحابش و رازش را باو سپرد و در خرد سالى برايش جهاد كرد و در بزرگى بهمراهش ‍ نبرد نمود پهلوانان را ميكشت و با يكه سواران مبارزه ميكرد براى رواج دين خدا تا جنگ پايان يافت متمسك بسفارش پيغمبرش بود و كسى او را از آن باز نميداشت و مخالفى بر او چيره نميشد پيغمبر با كمال رضايت از او درگذشت ، دانشمندتر مسلمانان و با فهم تر آنان بود و در اسلام بر همه سبقت داشت ، در مناقبش همانند نداشت و در فضائل هم آهنگى خود را از شهوات باز گرفت و براى خدا در اوقات غفلت كار كرد و هنگام سرما طهارت كامل انجام داد و در نماز براى خدا خاشع بود و خود را از لذات باز گرفت و دامن همت خوش اخلاقى بكمر زد و نياكان بزرگوار داشت پيرو روشهاى پيغمبرش بود و آثار ولى خود را دنبال كرد چگونه من در باره اش ‍ چيزى گويم كه هلاكم كند و كسى را نميشناسم كه سخنى در باره او ببدى تواند گفت ما را آزار مدهيد و از راه هلاكت بر كنار باشيد.


  6. #26
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    2- اعمش گويد:
    منصور دوانيقى نيمه شب مرا خواست انديشناك برخاستم و با خود گفتم مرا در اين ساعت نخواهد جز براى پرسش از فضائل على (ع) و اگر باو اطلاع دهم مرا خواهد كشت گويد وصيت كردم و كفن پوشيدم و نزد او رفتم و عمرو بن عبيد را نزد او ديدم و از ديدار او اندكى خوشدل شدم سپس ‍ گفت نزديك آى نزديك او رفتم تا زانو بزانويش رسيدم و بوى كافور از من استشمام كرد و گفت بايد راست بگوئى و گر نه بدارت ميزنم گفتم چه كارى داريد يا امير المؤمنين ؟ گفت چرا حنوط بر خود زدى ؟ گفتم فرستاده ات نيمه شب آمد و گفت امير المؤمنين تو را خواسته ، گفتم بسا باشد او در اين ساعت فضائل على را از من بپرسد و شايد من باو خبر دهم و مرا بكشد وصيت كردم و كفن پوشيدم گويد تكيه داده بود برخاست نشست و گفت لا حول و لا قوة الا باللّه تو را بخدا اى سليمان چند حديث در فضائل على (ع) دارى ؟ گفتم يا امير المؤمنين اندكى ، گفت چند؟ گفتم ده هزار حديث و بيشتر گفت اى سليمان من يك حديث در فضائل على (ع) برايت بگويم كه هر چه در فضل او شنيدى فراموش كنى گويد گفتم اى امير المؤمنين بفرمائيد گفت آرى من از بنى اميه گريزان بودم و در شهرها مى گرديدم و بذكر فضائل على بمردم نزديك ميشدم و بمن خوراك و توشه ميدادند تا ببلاد شام رسيدم با يك عباى پاره كه جز آن جامه اى نداشتم اقامه نماز را شنيدم و من گرسنه بودم بمسجد رفتم نماز بخوانم و در دل داشتم كه از مردم شامى بخواهم چون امام سلام نماز گفت دو كودك بمسجد آمدند و امام متوجه آنها شد و گفت مرحبا بشما و هم نام شما جوانى پهلويم نشسته بود باو گفتم اى جوان اين دو كودك چه نسبتى با شيخ دارند گفت او جد آنها است و در اين شهر جز اين شيخ دوستدار على نيست از اين رو نام يكى از اين دو را حسن نهاده و ديگرى را حسين ، من از شادى برخاستم و ب آن شيخ گفتم ، ميخواهى حديثى بگويم كه چشمت روشن شود؟ گفت اگر چشمم را روشن كنى چشمت را روشن كنم گفتم پدرم از پدرش از جدش ‍ بمن باز گفت كه ما نزد رسول خدا (ص) نشسته بودم و فاطمه (ع) گريان آمد پيغمبر فرمود فاطمه ، چرا گريه ميكنى ؟ عرضكرد پدر جان حسن و حسين بيرون رفتند و نميدانم كجا شب مى گذرانند، فرمود فاطمه گريه مكن خدائى كه آنها را آفريده از تو ب آنها مهربانتر است و دو دست خود را برداشت و عرضكرد خدايا اگر در صحرا با دريايند آنها را حفظ كن و سالم بدار جبرئيل از آسمان فرود آمد و عرضكرد اى محمد خدايت سلام ميرساند و ميفرمايد براى آنها اندوهناك و غمنده مباش زيرا آنها در دنيا فاضلند و در آخرت فاضل و پدرشان از آنها افضل است آنها در حظيره بنى نجار بخوابند و خدا فرشته اى بر آنها گمارده پيغمبر و اصحابش خوشدل برخاستند و بحظيره بنى نجار رفتند و ديدند حسن حسين را در آغوش دارد و فرشته اى يك بال خود را زير آنها فرش كرده و بال ديگر را بروى آنها انداخته ، پيغمبر پياپى آنها را بوسيد تا بيدار شدند چون بيدار شدند پيغمبر حسن را بدوش گرفت و جبرئيل حسين (ع) را برداشت و از حظيره بيرون آمد و ميگفت بخدا شما را شرافتمند كنم چنانچه خداى عز و جل شما را شرافتمند كرد ابو بكر باو عرضكرد يكى از دو كودك را بمن بده تا بارت سبك كنم فرمود اى ابا بكر چه خوب باركشان و چه خوب دو تن سوارى باشند و پدرشان بهتر از آنها است از آنجا آمدند تا در مسجد و فرمود اى بلال مردم را گرد آور نزد من جارچى رسول خدا (ص) در مدينه جار كشيد و مردم نزد رسول خدا جمع شدند در مسجد آن حضرت بر دو قدم ايستاد و فرمود اى مردم شما را آگاه نكنم بر بهترين مردم از نظر جد و جده ؟ گفتند چرا يا رسول اللّه فرمود حسن و حسين هستند كه جدشان محمد است و جده شان خديجه دختر خويلد، اى مردم شما را دلالت نكنم بر بهتر مردم از نظر پدر و مادر گفتند چرا يا رسول اللّه ، فرمود حسن و حسين اند كه پدرشان على است دوست دارد خدا و رسول را و دوستش دارند خدا و رسولش و مادرشان فاطمه دختر رسول خدا است، اى گروه مردم شما را دلالت نكنم بر بهتر مردم از نظر عمو و عمه‏ها چرا يا رسول اللّه، فرمود حسن و حسين‏اند كه عموشان جعفر بن ابى طالب پرنده در بهشت است با فرشتگان و عمه‏شان ام هانى دختر ابى طالب است، اى گروه مردم شما را دلالت نكنم بر بهترين مردم از نظر دائى و خاله چرا يا رسول اللّه، فرمود حسن و حسين‏اند كه دائيشان قاسم پسر رسول خدا و خاله‏شان زينب دختر رسول خدا است سپس با دست اشاره كرد كه همچنين خدا ما را محشور كند و فرمود خدايا تو ميدانى كه حسن و حسين در بهشتند و جد و جده‏شان در بهشتند پدر و مادرشان در بهشتند، عمه و عمه‏شان در بهشتند، خاله و خاله‏شان در بهشتند خدايا تو ميدانى هر كه دوستشان دارد در بهشت است و هر كه دشمنشان دارد در دوزخ است، گويد چون اين حديث را براى شيخ گفتم گفت تو كيستى اى جوان؟ گفتم از اهل كوفه‏ام، گفت عربى يا مولا؟ گفتم عربم گفت تو كه چنين حديثى مى‏گوئى بايد اين عبا را بپوشى عباى خود را در برم كرد و بر استر خود سوارم نمود كه آن را بصد اشرفى فروختم و گفت اى جوان چشمم را روشن كردى بخدا چشمت را روشن كنم و تو را بجوانى دلالت كنم كه امروز چشمت را روشن كند گفتم دلالت كن، گفت من دو برادر دارم يكى پيشنماز است و ديگرى مؤذن آنكه پيشنماز است از نوزادى دوست على است و آن مؤذن از نوزادى دشمن على است، گفتم مرا راهنمائى كن دستم را گرفت و مرا بدر خانه آن پيشنماز آورد مردى بيرون شد و گفت من اين عبا و استر را ميشناسم بخدا فلانى آنها را بتو نداده جز براى آنكه دوست خدا و رسولى يك حديث از فضائل على بن ابى طالب برايم باز گو گفتم پدرم از پدرش از جدش برايم روايت كرده كه گفت ما نزد رسول خدا (ص) نشسته بوديم و فاطمه (ع) گريان آمد، رسول خدا (ص) فرمود فاطمه چرا گريه ميكنى؟ گفت پدر جان زنان قريش مرا سرزنش كنند و گويند پدرت ترا به پيچيزى داده كه مالى ندارد، فرمود گريه مكن بخدا من تو را باو تزويج نكردم تا خدا تو را در بالاى عرش باو تزويج كرد و جبرئيل و ميكائيل را گواه گرفت خدا اهل دنيا را بازرسى كرد و از همه مردم پدرت را برگزيد و پيغمبرش نمود و بار دوم بازرسى كرد و از همه مردم على را برگزيد و تو را باو تزويج كرد و او را وصى نمود، على از همه مردم دلدارتر و با حلم‏تر و باسخاوت‏تر و از همه در اسلام پيشقدم‏تر و دانشمندتر است حسن و حسين دو پسر اويند و آن دو سيد جوانان اهل بهشتند و نامشان در تورات شبر و شبير است و نزد خدا گراميند اى فاطمه گريه مكن بخدا چون روز قيامت شود پدرت دو حله ببر كند و على دو حله، لواء حمد بدست منست و آن را بعلى دهم براى آنكه نزد خدا گرامى است، اى فاطمه گريه مكن كه چون من نزد رب العالمين دعوت شوم على با من آيد چون من شفاعت كنم على همراهم شفاعت كند، اى فاطمه گريه مكن در قيامت منادى خدا ندا كند در سختيهاى آن روز كه اى محمد امروز جد تو چه خوب جديست جدت ابراهيم خليل الرحمن است برادرت چه خوب برادريست على بن ابى طالب است، اى فاطمه على در حمل كليدهاى بهشت با من كمك كند و شيعيانش هم آن فائزان روز قيامت باشند و فردا در بهشتند، چون چنين گفتم گفت اى پسر جان تو از كجائى؟ گفتم اهل كوفه‏ام، گفت عربى يا وابسته؟ گفتم عربم، گفت سى جامه ببرم كرد و ده هزار درهم بمن داد و گفت اى جوان چشمم را روشن كردى، و من بتو حاجتى دارم گفتم برآورده است ان شاء اللّه گفت فردا بمسجد آل فلان بيا تا برادرم كه دشمن على است ببينى گويد آن شب بر من دراز گذشت و صبح آمدم ب‏آن مسجد يكه گفته بود و در صف نماز ايستادم و در كنارم جوانى عمامه بر سر بود و بركوع رفت و عمامه‏اش از سرش افتاد و ديدم سرش و رويش چون خوك است و نفهميدم در نمازش چه مى‏گفت تا امام سلام داد و باو گفتم واى بر تو چه حالى است كه بتو مى‏بينم؟ گريست و گفت باين خانه كه مينگرى بيا رفتم و گفت من مؤذن آل فلان بودم هر صبح ميان اذان و اقامه هزار بار على (ع) را لعن ميكردم و هر روز جمعه چهار هزار بار، از منزلم بيرون آمدم و بخانه‏ام رفتم و بر اين دكه كه مينگرى پشت دادم و در خواب بهشت را ديدم كه در آنم و رسول خدا و على در آن شادند حسن سمت راست پيغمبر بود و حسين سمت چپش و جامى در برابرش، فرمود اى حسن مرا بنوشان جامى ب‏آن حضرت داد و پس از آن فرمود اين جمع را هم بنوشان و آنها هم نوشيدند و گويا فرمود باين همه كه تكيه بدكه داده بنوشان حسن (ع) ب‏آن حضرت فرمود اى جد من بمن دستور ميدهى كه او را هم آب دهم با اينكه پدرم را هر روز ميان اذان و اقامه هزار بار لعن ميكند و امروز چهار هزار بار لعن كرده پيغمبر نزد من آمد و فرمود تو را چيست؟ كه على را لعن ميكنى على از منست على را دشنام ميدهى و على از منست و ديدم گويا برويم تف كرد و پائى بمن زد و فرمود برخيز خدا نعمتى كه بتو داده ديگر گون كند از خواب بيدار شدم و سر و رويم چون خنزير شده بود، سپس ابو جعفر منصور بمن گفت اين دو حديث را داشتى؟ گفتم نه گفت اى سليمان حب على ايمانست و بغض او نفاق است بخدا او را دوست ندارد جز مؤمن و او را دشمن ندارد جز منافق گويد گفتم يا امير المؤمنين بمن امان بده گفت در امانى گفتم در قاتل حسين (ع) چه گوئى ؟ گفت بدوزخ رود و در دوزخ است گفتم همچنين هر كه فرزندان رسول خدا را بكشد بسوى دوزخ و در دوزخ است ، گفت اى سليمان ملك عقيم است بيرون شو و آنچه شنيدى باز گو.
    مجلس شصت و هشتم روز جمعه ده روز از جمادى الاولى سال 368 مانده
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    خواب آسايش تن است و سخن كردن آسايش روح و خاموشى آسايش ‍ خرد.
    2- فرمود:
    هر كه از دل پند دهى ندارد و خود دار نيست و همنشين رهبرى ندارد دشمن را بر گردن خود سوار كرده .
    3- امام هفتم فرمود:
    عيال مرد اسيران اويند هر كه خدا باو نعمت داده بر اسيران خود توسعه دهد و اگر نكند بسا باشد آن نعمت از دستش برود.
    4- امام باقر (ع) فرمود:
    هر كه مال از چهار راه بدست آرد در چهار چيز از او قبول نيست ! هر كه مال از اختلاس يا ربا يا خيانت در امانت يا دزدى بدست آرد در اداى زكاة و نه در صدقه و نه حج و نه عمره پذيرفته نباشد، فرمود خداى عز و جل مال حرام را در حج و عمره نپذيرد.
    5- امام رضا (ع) فرمود:
    هر كه بفقير مسلمانى سلام دهد بر خلاف سلام خود بر توانگران در قيامت خدا را ملاقات كند كه بر او خشمناك است .
    6- امام رضا بسند خود از جدش كه فرمود:
    سلمان ابو ذر را بمنزلش دعوت كرد و دو قرص نان نزد او آورد و ابو ذر آنها را زير و رو ميكرد سلمان گفت براى چه آنها را زير و رو ميكنى گفت ميترسم پخته نباشند سلمان سخت در خشم شد و گفت چه دليرى كه اين نانها را باز ميرسى بخدا آبى در آن كار كرده كه فرشتگان از زير عرش آوردند و آن را بباد سپردند و بادش با بر ريخته و ابرش بزمين باريده و بدستيارى رعد و فرشتگان بجاى خود رسيده و زمين و چوب و آهن و بهائم و آتش و هيزم و نمك و آنچه نتوان برشمرد در آن كار كرده تو از كجا حق شكر آن توانى ؟!! ابو ذر گفت بخدا باز گردم و آمرزش جويم از آنچه كردم و در نزد تو معذرت جويم از آنچه بد داشتى .
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه در صبح صدقه اى دهد خدا نحسى آن روز را از او بگرداند.
    8- امام باقر (ع) فرمود:
    پيغمبر بيمارى شد كه به گرديد فاطمه سيده زنان با حسن و حسين (ع) از او عيادت كردند حسن را بدست راست و حسين را بدست چپ و خود در وسط مى آمد تا بمنزل عايشه وارد شدند و حسن سمت راست پيغمبر نشست و حسين سمت چپش و هر كدام آن قسمت از تن رسول خدا را كه دسترش داشتند و شكن گرفتند و پيغمبر بيدار نشد، فاطمه گفت عزيزانم جد شما بيهوش است اكنون برگرديد و او را وانهيد، بهوش آيد و نزد او مراجعت كنيد، گفتند اكنون ما برنميگرديم حسن روى بازوى راست پيغمبر خوابيد و حسين روى بازوى چپش و خواب رفتند و پيش از پيغمبر بيدار شدند و مادرشان فاطمه پس از خوابيدن آنها بمنزل برگشته بود، بعايشه گفتند مادر ما چه شد؟ گفت چون شما خوابيديد بمنزل خود برگشت آنها هم در شب تار و تيره پر رعد و برقى كه آسمان بشدت مى باريد بيرون آمدند و نورى از آنها درخشيد و حسن در آن نور با دست راست خود دست چپ حسين را گرفت و رفتند و با هم صحبت كردند تا به باغ بنى نجار رسيدند و نميدانستند كجا ميروند حسن بحسين گفت ما سرگردانيم و نميدانيم كجا ميرويم و بايد در اين وقت بخوابيم تا صبح شود حسين گفت برادر اختيار با تو است و هر كارى خواهى بكن همديگر در آغوش كشيدند و خوابيدند پيغمبر از خواب خود برخاست و آنها را در منزل فاطمه خواست در آنجا نبودند و آنها را گم كرد و برپا خاست و گفت معبودا سيدا مولاى من اين دو فرزندم از گرسنگى بيرون رفتند تو وكيل منى براى آنها نورى در برابر پيغمبر تتق كشيد و در آن نور رفت تا بباغ بنى نجار رسيد و ديد در آغوش هم خوابيدند و آسمان بالاى سر آنها ابر دارد چون طبقى و بشدتى مى بارد كه هرگز مردم نديدند ولى خدا در آن محلى كه خوابيدند آنها را از باران حفظ كرده و قطره اى بر آنها نميچكد و مارى گرد آنها است كه مويش چون نى است و دو پر دارد يكى را بر حسن روپوش كرده و يكى را بر حسين ، چون چشم پيغمبر ب آنها افتاد آن مار خود را كنارى كشيد و مى گفت خدايا من تو را گواه ميگيرم و فرشتگانت را كه اين دو فرزندان پيغمبر تواند و من آنها را براى تو حفظ كردم و سالم بتو تحويل دادم پيغمبر ب آن مار فرمود تو از چه كسانى ؟ گفت من فرستاده جنم بسوى تو، فرمود كدام جن ؟ گفت جنيان نصيبين عده اى از بنى مليح ما يك آيه از قرآن را فراموش كرديم و مرا خدمت شما فرستادند كه بياموزم و چون اينجا رسيدم شنيدم كسى ندا ميكند اى مار اين دو تن فرزندان رسول خدايند آنها را از آفات و از عاهات و از بديهاى شبانه روز حفظ كن من آنها را حفظ كردم و صحيح و سالم بشما تحويل دادم آن مار آيه را برگرفت و برگشت پيغمبر حسن را بر دوش راست نهاد و حسين را بر دوش چپ و مى آمد كه جمعى از اصحاب باو رسيدند و يكى از آنها گفت يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت يكى از دو فرزندت را بمن ده تا بارت سبك شود، فرمود برو خدا سخنت را شنيد و مقامت را شناخت على با آن حضرت بر خورد و گفت يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت يكى از دو فرزند خودم و خودت را بده تا بار شما را سبك كنم پيغمبر رو بحسن كرد و فرمود بشانه پدرت ميروى ؟ عرضكرد يا جدا شانه شما بهتر است رو بحسين كرد و باو هم چنين فرمود و او هم همين جواب را داد آنها را بمنزل فاطمه آورد و او چند دانه خرما برايشان ذخيره كرده بود نزد آنها آورد خوردند و شاد شدند، پيغمبر فرمود اكنون برخيزيد و كشتى بگيريد بر خاستند كشتى گرفتند و فاطمه براى كارى بيرون رفت وقتى وارد شد شنيد پيغمبر ميفرمايد اى حسن بر حسين سخت بگير و او را بزمين بزن عرضكرد پدر جان وا عجبا او را بر اين تشجيع ميكنى ؟ بزرگ را به كوچك تشجيع ميكنى ؟ فرمود دختر جان نمى پسندى بگويم حسن بر حسين سخت بگير و او را بزمين بزن با اينكه اين حبيبم جبرئيل است كه ميگويد اى حسين بر حسن سخت بگير و او را بزمين بزن .
    9- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    هميشه حال مردم خوبست تا با هم تفاوت دارند و چون برابر شوند هلاكند (عبد العظيم حسنى راوى حديث از امام رضا (ع) ميگويد) باو عرضكردم بيفزا فرمود پدرم از جدم از پدرانش روايت كردند كه امير المؤمنين (ع) فرمود اگر براز هم آگاه ميشديد همديگر را بخاك نمى سپرديد گويد گفتم برايم بيفزا يا ابن رسول اللّه فرمود پدرم از جدم از پدرانش باز گفت كه امير
    المؤمنين (ع) فرمود شما نمى توانيد همه مردم را بمال خود خوشنود كنيد پس آنها را بخوشروئى و خوش برخوردى خشنود داريد كه من از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود مال شما بهمه مردم رسانيست پس اخلاق خود را ب آنها برسانيد گويد گفتم يا ابن رسول اللّه بيفزا برايم فرمود پدرم از جدم از پدرانش برايم باز گفت كه امير المؤمنين فرمود هر كه از زمانه گله كند گله او بدرازا كشد، گفتم برايم بيفزا يا ابن رسول اللّه فرمود پدرم از جدم از پدرانش برايم باز گفت كه امير المؤمنين (ع) فرمود همنشينى بدان باعث بدگمانى بنيكانست ، گويد گفتم يا ابن رسول اللّه برايم بيفزا فرمود پدرم از جدم از پدرانش باز گفت بمن كه امير المؤمنين (ع) فرمود چه بد توشه ايست براى معاد ستم بر عباد گويد گفتم يا ابن
    رسول اللّه برايم بيفزا فرمود پدرم از جدم از پدرانش برايم باز گفت كه امير المؤمنين (ع) فرمود ارزش هر مردى كاريست كه در آن استاد باشد گفتم يا ابن رسول اللّه برايم بيفزا فرمود پدرم از جدم از پدرانش باز گفت كه امير المؤمنين (ع) فرمود مرد زير زبانش پنهانست - و امام رضا در جواب او بهمين سند احاديث زير را هم از امير المؤمنين (ع) بيان كرده است .
    1- مردى كه اندازه خود را بداند هلاك نشود.
    2- تدبير پيش از كار تو را از پشيمانى آسوده دارد،
    3- هر كه بزمانه پشت دهد بزمين ميخورد.
    4- خود رأ ى خويش را در خطر اندازد.
    5- كمى عيال هم يكى از دو وسعت است .
    6- هر كه را خود بينى بر سر آيد نابود گردد.
    7- هر كه بداند جاى گزين دارد عطا بخش است .
    8- هر كه بعافيت زير دستش خشنود است از بالا دست خود سالم ماند- در اينجا حضرت عبد العظيم عرضكرد مرا بس است .
    مجلس شصت و نهم جمعه هفت روز از جمادى الاولى سال 368 مانده
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    چون شبانه رسول خدا (ص) را به بيت المقدس بردند جبرئيلش با براق بدان جا رساند و محراب پيغمبران را باو نمود و در آنها نماز خواند و او را برگردانيد، رسول خدا (ص) در برگشت بكاروان قريش برخورد كه آبى در ظرف داشته و شترى گم كرده بودند و بدنبالش ميگشتند، رسول خدا از آن آب نوشيد و باقى را ريخت صبح كه شد رسول خدا (ص) بقريش اعلام كرد كه دى خدا مرا ببيت المقدس برد و آثار پيغمبران را بمن نمود و در فلان جا بكاروان قريش برخوردم شترى گم كرده بودند از آبشان نوشيدم و باقى را بزمين ريختم ابو جهل گفت خوب فرصتى بدست شما آمده او را از شماره ستونها و قنديلهاى مسجد بپرسيد، گفتند اى محمد در اينجا كسى هست كه بمسجد بيت المقدس رفته بما بگو چند ستون و چند قنديل دارد و چند محراب ، جبرئيل آمد و صورت بيت المقدس را برابر او گرفت او همه را برايشان وصف كرد چون ب آنها گزارش دادند گفتند بماند تا كاروان بيايد و از آنچه گفتى بپرسيم رسول خدا فرمود نشانه راستى من اينست كه كاروان در هنگام برآمدن آفتاب بر شما نمايان شود و جلو آنها شتر سپيدى باشد فردا همه پيشواز رفتند و گردنه را زير نظر داشتند و ميگفتند هم اكنون خورشيد بر مى آيد در همين ميان كاروان نمايان شد با بر آمدن قرص ‍ خورشيد و جلو آنها شتر سپيدى بود و از آنها راجع ب آنچه رسول خدا (ص) خبر داده بود پرسيدند گفتند اين شده است در فلانجا شترى از ما گم شد و آبى نهاده بوديم و صبح آب ما ريخته بود، اين معجزه جز مزيد سركشى آنها فايده نداشت .
    2- جبرئيل براى رسول خدا مركبى آورد:
    كوچكتر از استر و بزرگتر از خر، دو پايش بلندتر از دو دستش بود و هر گامش باندازه مد بصر بود چون پيغمبر خواست بر او سوار شود سرباز زد جبرئيل باو گفت اين محمد است و او فرو شد تا بزمين چسبيد و حضرت بر او سوار شد در سرازيرى دستها بلند مى كرد و پاها را كوتاه مى نمود و در سر بالائى بعكس مى نمود و در تاريكى شب بر كاروان بار دارى رسيد و شتران از آواز پر براق رم كردند مردى كه دنبال كاروان بود بر چاكرش فرياد زد كه جلو كاروان بود كه اى فلانى شترها رم كردند و فلان شتر بار خود را انداخت و دستش شكست آن كاروان از ابو سفيان بود و رفتند تا بهموار بلقاء رسيدند پيغمبر گفت جبرئيل من تشنه ام جبرئيل جام آبى باو داد و نوشيد و رفت و بجمعى گذشت كه از گردنهاى خود بقلابهاى آتشين آويزان بودند، فرمود جبرئيل اينها كيانند؟ گفت آنها كه خدا از حلال بى نيازشان نموده و باز هم دنبال حرام ميروند سپس بر جمعى گذشت كه سيخ آهنين بپوستشان فرو ميكردند، فرمود جبرئيل اينها كيانند؟ فرمود اينها كسانيند كه بحرامى پرده بكارت زنانى را بردارند سپس بمردى گذشت كه پشته هيزمى را بر مى داشت و نمى توانست و باز بر آن مى افزود، فرمود اين كيست اى جبرئيل ؟
    عرضكرد اين قرضدارى است كه مى خواهد پرداخت كند و نمى تواند و باز بر آن اضافه مى كند از آنجا گذشت و چون بكوه شرقى بيت المقدس ‍ گذشت باد گرمى يافت و جنجالى شنيد، فرمود اى جبرئيل اين باد و جنجال كه مى شنوم چيست ؟ گفت اين دوزخ است پيغمبر فرمود بخدا پناه از دوزخ و از راستش باد خوشى و آوازى شنيد و فرمود اين نسيم خنك و آواز چيست ؟ جواب داد اين بهشت است فرمود از خداخواهان بهشتم و پيشرفت تا بدروازه بيت المقدس رسيد كه هرقل در آن بود و هر شب درهايش را مى بستند و كليدهايش را نزد او مى آوردند تا زير سرش نهد و آن شب در بسته نشد و دستور داد پاسبانان آن را دو برابر كنند رسول خدا ببيت المقدس وارد شد و جبرئيل آمد و صخره را برداشت و از زيرش سه قدح بيرون آمد يكى شير و ديگرى عسل و سومى نوشابه مى جبرئيل شير را ب آن حضرت داد نوشيد و عسل را داد نوشيد و مى را داد و ننوشيد و فرمود سيراب شدم جبرئيل گفت اگر از آن مى نوشيدى امتت گمراه مى شدند و از تو جدا مى گرديدند رسول خدا در بيت المقدس بهفتاد پيغمبر امامت كرد و فرشته اى با جبرئيل بزمين فرو شده بود كه هرگز گام بر خاك ننهاده و همه كليدهاى گنجينه هاى زمين را با خود داشت گفت اى محمد پروردگارت تو را سلام ميرساند و ميفرمايد اينها كليدهاى خزائن زمين است و اگر خواهى پيغمبرى پادشاه باش جبرئيل باو اشاره كرد كه تواضع پيشه كن و آن حضرت فرمود من پيغمبرى بنده ام سپس بسوى آسمان بالا رفت و چون بدر آسمان رسيد جبرئيل گشودن در را خواست ، گفتند اين كيست ؟ گفت محمد است و گفتند چه خوش آمد وارد شد و بهر فرشته اى رسيد بر او سلام دادند و براى او و شيعيان مقربان او دعا كردند به پيره مردى رسيد كه زير درختى نشسته و گرد او كودكانى بودند پرسيد جبرئيل اين كيست ؟ گفت پدرت ابراهيم است فرمود اين كودكان كيانند گرد او؟ گفت كودكان مؤمنين باشند كه ب آنها خوراك مى دهد گذشت و بشيخى رسيد كه بر كرسى نشسته و چون براست خود نظر مى كند ميخندد و شاد است و چون بچپ خود مى نگرد غمنده شود و گريد گفت جبرئيل اين كيست ؟ گفت پدرت آدم است كه چون مى بيند اولادش وارد بهشت مى شوند مى خندد و شاد است و چون بيند كسى بدوزخ ميرود از اولادش غمنده و گريانست از آن گذشت و بفرشته اى رسيد كه بر كرسى نشسته و بر او سلام كرد ولى آن خوشروئى فرشتگان ديگر را از خود نشان نداد فرمود جبرئيل من بهر كدام فرشته ها رسيدم آنچه ميخواستم ديدم جز اين يكى اين فرشته كيست ! گفت اين مالك دوزخبان است هلا او خوشخوتر خوشروتر فرشتگان بود و چون دوزخبان شد در آن سرى كشيد و ديد خدا براى دوزخيان چه آماده كرده ، ديگر خنده بلبش نيامده است و سپس گذشت و رفت تا آنجا رسيد كه پنجاه ركعت نماز بر او فرض شد و آمد تا بموسى (ع) برخورد موسى باو گفت اى محمد چند ركعت نماز بر امتت واجب شد؟ گفت پنجاه ركعت گفت برگرد و از پروردگارت درخواست كن ب آنها تخفيف دهد، برگشت و باز بموسى عبور كرد و باز پرسيد نماز واجب امتت چند نماز شد؟ گفت چنان و چنين گفت برگرد و تخفيف بگير من در بنى اسرائيل پيغمبر بودم و كمتر از آن را توانائى داشتند و چند بار بخدا مراجعت كرد و تخفيف گرفت تا به پنج نماز رسيد و باز بموسى گذشت و از او پرسيد چند نماز بر امتت واجب شد؟ فرمود پنج نماز، گفت برگرد و تخفيف بخواه براى امتت .
    فرمود از بس در اين باره به پروردگار خود مراجعه كردم شرمم مى آيد از آنجا گذشت بابراهيم خليل الرحمن برخورد و از دنبالش فرياد كرد اى محمد بامتت از من سلام برسان و ب آن ها خبر بده كه بهشت آب خوشگوار و خاك خوشبوئى دارد و در آن سرزمينهائى است سپيد كه در آنها سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و لا حول و لا قوة الا باللّه كشت مى شود و بامتت بگو بسيار از اين نهال در آنها بكارند سپس گذشت تا بكاروانى رسيد كه شتر سپيدى جلو آنها بود و بمكه آمد و باهلش خبر داد كه بمعراج رفته در مكه جمعى از قريش بودند كه ببيت المقدس رفته بودند و آنها را باوضاع آن خبر داد و فرمود نشانه من اينست كه الساعه با برآمدن آفتاب كاروان ميرسد و شتر سپيدى جلو آنها است آنها نگاه كردند و كاروان نمايان شد ب آنها گفت به ابو سفيان عبور كرده و شترانش در نيمه شب رم كردند و بغلامش كه جلو كاروان بود فرياد زد فلانى براستى شتران رم كردند و فلانه شتر بارش را انداخت و دستش شكست و از او راجع باين خبر پرسيدند و او تصديق كرد.
    3- زهرى گويد خدمت امام زين العابدين بودم و يكى از اصحابش نزد آن حضرت آمد و امام باو فرمود:
    اى مرد چه وضعى دارى ؟ عرضكرد يا ابن رسول اللّه من امروز چهار صد اشرفى قرض بى محل دارم و نان خوار سنگينى كه چيزى ندارم براى آنها ببرم امام بسختى گريست ، عرضكردم چرا گريه ميكنى ؟ فرمود گريه براى مصائب و محنتهاى بزرگست ، گفتند راست است ، فرمود چه محنت و مصيبت بر مؤمن آزاد از اين سخت تر كه برادر خود را محتاج بيند و نتواند باو كمك كند او را ندار بيند و نتواند علاج آن كند گفت مجلس بهم خورد و يكى از مخالفان كه بر امام طعن ميزد گفت از اينها عجبست كه يك بار ادعا كند آسمان و زمين و هر چيزى فرمانبر آنها است و خدا هر خواست آن ها را اجابت كند و بار ديگر اعتراف به درماندگى نمايند نسبت باصلاح حال مخصوصان خود، اينخبر ب آن مرد گرفتار رسيد و آمد نزد امام عرضكرد يا ابن رسول اللّه از فلانى بمن خبر رسيده كه چنين و چنان گفته و اين گفته او از گرفتارى خودم بر من سخت تر است .
    فرمود خدا اجازه رفع گرفتاريت را داده اى فلانه افطارى و سحرى مرا بياور دو قرص نان آورد امام ب آن مرد فرمود اينها را بگير جز آنها چيزى نداريم كه خدا بوسيله آنها از تو رفع گرفتارى كند و مال بسيارى بتو رساند آن مرد آن دو قرص نان را گرفت و ببازار رفت و نميدانست چه كند و در انديشه قرض ‍ سنگين و بدى وضع عيالش بود و شيطان باو وسوسه ميكرد كه اين دو قرص نان كى بحوائج تو رسايند به ماهى فروشى رسيد كه ماهى او كساد شده بود، باو گفت اين ماهى تو كساد است اين قرص نان من هم كساد است ميل دارى اين ماهى كسادت را باين قرص نان كساد من بدهى ؟ گفت آرى ماهى را باو داد و قرص نان او را گرفت و باز بمرد نمكفروشى كه نمك او را نميخريدند برخورد و باو گفت اين نمك ناخريد خود را بمن ميدهى و اين قرص نان را بگيرى گفت آرى نمك را از او گرفت و با ماهى آورد و گفت اين ماهى را با آن نمك اصلاح ميكنم و چون شكم ماهى را شكافت دو لؤ لؤ فاخر در آن يافت و خدا را حمد گفت در اين ميان كه شاد بود در خانه او را زدند آمد ببيند پشت در خانه كيست ديد صاحب ماهى و نمك هر دو آمدند و هر كدام ميگويند اى بنده خدا ما و عيال ما هر چه كوشش كرديم دندان ما باين قرص نان تو كار نكرد و گمان كرديم كه تو از بدحالى اين نان را ميخورى و آن را بتو برگردانديم و آنچه هم بتو داديم بر تو حلال كرديم آن دو قرص نان را گرفت چون آن دو كس برگشتند باز در خانه او را زدند و فرستاده امام بود كه وارد شد گفت امام ميفرمايد خدا بتو گشايش داد، طعام ما را باز ده كه جز ما كسى آن را نخورد.
    آن مرد آن دو لؤ لؤ را ببهاى بسيارى فروخت و قرضش را ادا كرد و وضع زندگيش خوب شد و يكى از مخالفين گفت ببين تفاوت تا كجا است در عين حالى كه على بن الحسين توانا برفع فقر خود نيست او را باين ثروت بسيار رسانيد و اين چگونه مى شود و چگونه كسى كه از رفع فقر خود ناتوانست باين ثروت بيكران تواناست امام فرمود قريش هم به پيغمبر همين اعتراض ‍ را داشتند ميگفتند چگونه در يك شب از مكه ببيت المقدس ميرود و برميگردد كسى كه نمى تواند از مكه تا مدينه را جز دوازده روز برود كه موقع مهاجرت او چنين بود سپس على بن الحسين (ع) فرمود اينها بامر خدا نادانند و بامر اولياء خدا نسبت باو براستى مقامات درك نشود جز بتسليم بامر خداى عز و جل و ترك پيشنهاد بر حضرت او و رضا بتدبير او اولياء خدا بر محنتها و ناگواريهائى صبر كنند كه ديگران نتوانند و خدا در عوض ‍ همه مطالب آنها را برآورد و در عين حال جز آنچه خدا خواهد نخواهند.
    مجلس هفتادم سه شنبه سه روز از جمادى الاولى 368 مانده
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    دعا كردن مرد براى برادر دينى در پشت سر او روزى را فراوان نمايد و بدى را بگرداند.
    2- ابراهيم بن هاشم گويد:
    عبد اللّه بن جندب را در موقف عرفات ديدم و از وضع او بهترى
    نديدم هميشه دست ب آسمان داشت و اشكش بر دو گونه اش روان بود تا بزمين ميرسيد چون مردم برگشتند گفتم اى ابا محمد بهتر از وضع تو در موقف نديدم گفت بخدا جز براى برادرانم دعا نكردم براى آنكه أ بو الحسن موسى بن جعفر بمن خبر داد كه هر كه پشت سر براى برادرش دعا كند از عرش ندا رسد براى تو بهر دعائى صد هزار چندانست و اگر براى خود دعا كنم ندانم مستجاب شود يا نه .
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    هيچ مرد و زن مؤمن از اول روزگار تا روز قيامت نباشد جر آنكه شفيع آن كسى باشند كه در دعايش بگويد
    اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات
    ، بنده اى باشد كه روز قيامت دستور دهند بدوزخش برند او را بسوى دوزخ بكشند و همه مرد و زن مؤمن گويند خدايا اينست كه براى ما دعا مى كرد ما را در باره او شفيع كن خدا شفاعت آنها بپذيرد و او نجات يابد.
    4- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه دعاى بر چهل مؤمن را بر خود مقدم دارد دعاى خودش مستجاب شود.
    5- حسين بن خالد صيرفى گويد:
    بامام رضا گفتم مردى استنجا كند و نقش انگشترش لا اله الا اللّه است فرمود بد دارم برايش ، گفتم قربانت مگر رسول خدا و هر يك از پدرانت انگشتر بدست چنين كارى نميكردند؟ فرمود چرا ولى آنها انگشترشان را بدست راست داشتند از خدا بپرهيزيد و خود را بپائيد، گفتم نقش خاتم امير المؤمنين چه بود؟ فرمود چرا از آنها كه پيش از او بودند نپرسيدى ؟ گفتم اكنون ميپرسم ، فرمود نقش خاتم آدم لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه بود كه با خود از بهشت آورده بود و نوح چون بر كشتى سوار شد خدا باو وحى كرد اى نوح اگر از غرق ميترسى هزار بار مرا تهليل گو و نجات بجو من تو را و هر كه با تو ايمان آورده نجات دهم فرمود چون نوح و همراهانش بر كشتى نشستند و بادبان بالا كردند باد تندى وزيد و نوح از غرق ترسيد و از سرعت باد نتوانست هزار بار لا اله الا اللّه گويد و بزبان سريانى گفت هلوليا هزار بار هزار بار اى كشتى برجا باش گويد بادبان استوار شد و كشتى براه خود ادامه داد نوح گفت سخنى كه بوسيله اش خدا مرا از غرق ايمن داشت سزاست كه از من جدا نباشد و در خاتم خود نقش كرد لا اله الا اللّه الف مرة يا رب اصلحنى ، فرمود چون ابراهيم را در كفه منجنيق نهادند جبرئيل خشم كرد خدا باو وحى كرد اى جبرئيل چرا خشم كردى ؟ عرضكرد براى خليل تو كه در روى زمين جز او كسى تو را نپرستد و دشمن خودت و او را بر او مسلط كردى خدا باو وحى كرد خاموش باش بنده اى چون تو شتاب دارد كه از فوت بترسد ولى من هر آن بخواهم بنده خود را نجات دهم جبرئيل خوشدل شد رو بابراهيم كرد و گفت حاجتى ندارى ؟ فرمود بتو نه در اينجا خدا خاتمى فرستاد كه شش حرف در آن نقش بود، لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ، لا حول و لا قوة الا باللّه فوضت امرى الى اللّه اسندت ظهرى الى اللّه ، حسبى اللّه ، خدا باو وحى كرد كه آن را در انگشت كن كه من آتش ‍ را بر تو سرد و سلامت سازم ، نقش خاتم موسى دو حرف بود كه از تورات باز گرفته بود صبر كن اجر بر، راستگو نجات جو، فرمود نقش خاتم سليمان (ع) سبحان من الجم الجن بكلماته ، نقش خاتم عيسى دو حرف بود كه از انجيل در آورده بود خوشا بر بنده اى كه از او ياد خدا شود و بدا بر بنده اى كه از او خدا از ياد برود، نقش خاتم محمد (ص) لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ، نقش خاتم امير المؤمنين (ع) الملك للّه ، نقش خاتم حسن (ع) العزة للّه ، نقش خاتم حسين (ع) ان اللّه بالغ امره ، على بن الحسين (ع) انگشتر پدر بدست ميكرد و محمد بن على (ع) خاتم حسين (ع) بدست مينمود و نقش خاتم جعفر بن محمد (ع) اللّه ولى و عصمتى من خلقه بود، نقش ‍ خاتم موسى بن جعفر (ع) حسبى اللّه بود، حسين بن خالد گفت أ بو الحسن الرضا دست خود را دراز كرد و خاتم پدر در انگشتش بود و نقش آن را بمن نمود.






  7. #27
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    6- زيد بن على گويد:
    از پدرم پرسيدم كه جد ما رسول اللّه را بمعراج بردند و خدا باو پنجاه نماز تكليف كرده چرا براى امتش تخفيف نخواست تا موسى بن عمران باو گفت برگرد و از پروردگارت تخفيف بخواه كه امتت توان آن ندارند، فرمود اى پسر جان رسول خدا بالاى سخن خدا سخن نميگفت و هر چه باو دستور ميداد باو مراجعه نميكرد ولى چون موسى اين درخواست را از او كرد و شفيع امتش شد روا نبود شفاعت برادرش را رد كند و نزد خدا برگشت و تخفيف خواست تا به پنج نماز رسيد.
    گويد گفتم پدر جان چرا با درخواست موسى از پنج نماز تخفيف نخواست ؟ فرمود پسر جان خواست كه امتش با اين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را ببرند براى آنكه خدا (سوره انعام - 162) فرمود هر كه حسنه اى آورد ده برابر اجر برد، ندانى كه چون بزمين آمد جبرئيل باو نازل شد و گفت اى محمد پروردگارت بتو سلام رساند و ميفرمايد همان پنج به پنجاه است گفته من عوض نشود و من به بندگان ستم نكنم گويد گفتم پدر جان مگر اين نيست خدا را مكانى نيست ؟ گفت آرى برتر است از آن گفتم پس چه معنى دارد گفته موسى كه بپروردگارت برگرد؟ فرمود همان معنى كه گفتار ابراهيم دارد كه گفت من بسوى پروردگارم ميروم او مرا رهبرى ميكند و گفته موسى را دارد كه شتاب كردم بسوى تو پروردگارا تا خشنود شوى و همان معنى كه گفته خدا دارد (الذاريات - 50) بسوى خدا گريزيد (يعنى حج كنيد) اى پسر جان براستى كعبه خانه خداست هر كه حج خانه كند قصد خدا كرده مساجد خانه هاى خدايند هر كه بدانها شتابد بسوى خدا شتافته و قصد او كرده نماز گذار تا در نماز است برابر خدا ايستاده اهل موقف عرفات برابر خدا ايستاده اند خداى تبارك و تعالى در آسمانهاى خود بقعه ها دارد هر كه بيكى از آنها بالا رود بسوى خدا بالا رفته ، نميشنوى گفته خداى عز و جل را كه ميفرمايد ملائكه دوزخ بسوى او بالا روند و خدا در داستان عيسى ميفرمايد بلكه خدا او را بسوى خود بالا برد و ميفرمايد سخنهاى خوب بسوى او بالا روند و كار شايسته را بالا برد
    7- عبد السلام بن صالح هروى گويد:
    بامام رضا (ع) گفتم يا ابن رسول اللّه چه فرمائى در حديثى كه اهل حديث روايت كنند كه مؤمنان پروردگار خود را در منازل بهشتى خودشان زيارت كنند؟
    فرمود اى ابا صلت براستى خداى تبارك و تعالى پيغمبر خود را بر همه خلقش برترى داد از انبياء و ملائكه و طاعتش را طاعت خود مقرر كرد و متابعتش را متابعت خود و زيارتش را زيارت خود در دنيا و آخرت فرمود (نساء- 80) هر كه رسول را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و فرمود (فتح - 10) براستى كسانى كه با تو بيعت كنند همانا با خدا بيعت كرده اند دست خدا بالاى دست آنها است ، پيغمبر هم فرمود هر كه مرا در زندگى يا پس از مرگ زيارت كند خداى جل جلاله را زيارت كرده درجه پيغمبر در بهشت بالاترين درجه است هر كه او را در درجه بهشتى او را زيارت كند خدا را زيارت كرده گويد باو گفتم يا ابن رسول اللّه چه معنى دارد آن خبرى كه روايت كرده اند ثواب لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ نظر بروى خداست ؟
    فرمود اى ابا صلت هر كه خدا را بروئى چون چهره ها وصف كند كافر است مقصود از وجه خدا پيغمبران و حجج اويند كه بوسيله آنها بسوى خدا روند و دين و معرفت او، خدا فرموده (الرحمن 26- 27) هر كه بر روى زمين است فنا شود و وجه پروردگارت بماند و خدا فرمود (انبياء آيه آخر) هر چيزى فانى است جز روى او، نظر بانبياء خدا و رسولان و حجج او در درجاتشان ثواب بزرگى براى مؤمنان دارد در روز قيامت و پيغمبر فرمود هر كه دشمن دارد اهل بيت مرا و خاندانم را روز قيامت مرا نبيند و من او را نبينم و فرمود در ميان شما كسانيست كه پس از جداى من مرا نبينند اى ابا صلت براستى خداى تبارك و تعالى بمكان وصف نشود و بديده و وهم درك نشود گفت باو عرضكردم يا ابن رسول اللّه بمن خبر ده از بهشت و دوزخ كه امروزه خلق شده اند؟ فرمود آرى رسول خدا (ص) در بهشت وارد شد و دوزخ را هم ديد هنگام معراج خود، باو عرض كردم جمعى معتقدند كه امروز مقدرند و مخلوق نيستند فرمود آنها از ما نيستند و ما هم از آنها نيستيم هر كه منكر وجود فعلى بهشت و دوزخ است پيغمبر و ما را تكذيب كرده و از اهل ولايت ما نيست و در آتش دوزخ مخلد است خدا فرموده (الرحمن 43- 44) اينست دوزخى كه مجرمان آن را دروغ ميشمردند ميان آن و حميم داغ ميگردند.
    پيغمبر فرمود چون مرا ب آسمان بردند جبرئيل دست مرا گرفت و ببهشت برد و از خرمايش بمن داد و خوردم و در صلب من نطفه شد و چون بزمين آمدم با خديجه مواقعه كردم و بفاطمه آبستن شد و فاطمه حوراء انسيه است و هر گاه مشتاق بوى بهشت شوم فاطمه دخترم را ميبويم
    8- امام صادق (ع) فرمود:
    مردى خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد يا رسول اللّه من
    مشتاق جهادم و در آن نشاط دارم فرمود در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى زنده اى و نزد خدا روزى خورى و اگر بميرى اجرت با خداست و اگر برگردى از گناهان بيرون شدى چون روزى كه مادرت تو را زاده است گفت يا رسول اللّه من پدر و مادر پيرى دارم كه معتقدند با من انس دارند و رفتن مرا خوش ندارند، رسول خدا (ص) فرمود با پدر و مادرت باش بدان كه جانم بدست او است انس آنها بتو يك شبانه روز بهتر است از جهاد يك سال
    9- حنان بن سدير از پدرش كه بامام باقر عرضكرد:
    فرزند بجاى پدر مجازات شود؟ فرمود مجازاتى براى او ندارد مگر در دو چيز يكى آنكه پدرش بنده باشد او را بخرد و آزاد كند يا قرض داشته باشد و از او پرداخت كند
    10- امام چهارم به عبيد اللّه بن عباس بن على نگاهى كرد و اشك چشمش را گرفت و فرمود:
    روزى برسول خدا سخت تر از روز احد نگذشت كه عمويش حمزه در آن كشته شد و بعد از آن موته است كه عموزاده اش جعفر بن ابى طالب كشته شد سپس فرمود روزى چون روز تو نباشد اى حسين سى هزار مرد كه گمان ميكردند از اين امتند دور او را گرفتند و هر كدام بكشتن او بخدا تقرب ميجست و او خدا را ب آنها يادآور ميشد و پند نميگرفتند تا او را بستم و ظلم و عدوان كشتند.
    سپس فرمود خدا عمويم عباس را رحمت كند كه جانبازى كرد و خود را فداى برادر كرد تا دو دستش قطع شد و خدا در عوض باو دو بال داد كه بدانها با فرشتگان در بهشت ميپرد چنانچه بجعفر بن ابى طالب عطا كرد و براى عباس نزد خداى تبارك و تعالى مقامى است كه در قيامت همه شهداء و اولين و آخرين بدان رشك برند الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و صلى اللّه على خير خلقه محمد و اهلبيته الطاهرين و حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ
    مجلس هفتاد و يكم جمعه غره جمادى الا خر 368
    1- ابو ذر غفارى گويد:
    دستم بدست پيغمبر بود و با هم راه ميرفتيم و هر دو نگران خورشيد بوديم تا غروب كرد من گفتم يا رسول اللّه آفتاب كجا غروب ميكند؟ فرمود در آسمان و از آسمانى ب آسمانى بالا ميرود تا آسمان هفتم و بزير عرش ‍ ميرسد و سجده ميكند و ملائكه موكل ب آن با او سجده ميكنند سپس ‍ ميگويد خدا يا دستور ميدهى از مغرب طلوع كنم يا از مشرق خود و اينست گفته خداى عز و جل (يس - 36) آفتاب ميرود براى قرارگاه خود اينست تقدير عزيز عليم مقصود از آن صنع پروردگار عزيز است در ملك خود با خلقش فرمود جبرئيل برايش جامه تابشى از نور عرش بياورد باندازه ى ساعات روز در درازى تابستان يا كوتاهى روزهاى زمستانى و آنچه ما بين آنها است از روزهاى متوسط در پائيز و بهار فرمود آن جامه بپوشد چنانچه يكى از شما جامه خود را بپوشد سپس او را در ميان آسمان آرند تا از مطلع خود برآيد، پيغمبر فرمود گويا آن را مينگرم كه سه شب حبس شده و جامه نورى ببرش نكردند و باو دستور دهند كه از مغرب خود برآيد و اينست معنى گفتار او كه (تكوير- 1) آنگاه كه خورشيد بگيرد و اختران تيره شوند، و ماه هم همچنين است در طلوع و غروب و جريان خود در آسمان و ارتفاعش تا آسمان هفتم است و زير عرش سجده كند و جبرئيل حله اى از نور كرسى برايش بياورد و اينست گفته خداى عز و جل (يونس - آيه 5) او است كه خورشيد را تابان و ماه را درخشان ساخته ابو ذر گفت سپس با رسول خدا (ص) گوشه گرفتيم و نماز مغرب را خوانديم .
    2- امام صادق (ع) فرمود:
    چون ذو القرنين از سد گذشت داخل ظلمات شد و بفرشته اى رسيد كه بر كوهى بطول پانصد ذراع ايستاده بود و بذو القرنين گفت مگر پشت سرت راه نبود ذو القرنين باو گفت تو كيستى ؟ گفت يكى از فرشتگان رحمانم و موكل بر اين كوهم كه از هر كوهى رگى بدان پيوست است :
    و چون خدا خواهد شهرى را بلرزاند بمن وحى كند و آن را بلرزانم .
    3- فرمود:
    صاعقه بذاكر خداى عز و جل نرسد.
    4- فرمود:
    نقل از پدرش (ع) كه زمين لرزه ها و گرفتن ماه و خورشيد و بادهاى سخت از نشانه هاى ساعت است و چون چيزى از آنها ببينيد ياد قيامت افتيد و بمسجدهاى خود پناه بريد.
    5- فرمود:
    چون اين آيه نازل شد (آل عمران - 125) و آن كسانى كه چون هرزگى كردند ياد خدا افتادند و آمرزش گناهان خود خواستند ابليس در مكه بالاى كوهى رفت بنام ثور و بفرياد بلند عفاريت خود را خواست و گردش آمدند و گفتند اى سيد ما براى چه ما را دعوت كردى ؟
    گفت اين آيه نازل شده كى در برابر آن قيام كند؟ يكى گفت من بچنين وسيله گفت تو اهلش نيستى ديگرى چنان و چنين گفت ، گفت تو هم اهلش نيستى وسواس خناس گفت من اهل آنم ، گفت بچه وسيله ؟ گفت ب آنها وعده دهم و آرزومندشان كنم تا گناه كنند و چون در گناه افتادند آمرزش را از يادشان ببرم ، گفت تو اهل آنى و او را تا قيامت بر اين وظيفه گمارد.
    6- امام هفتم نقل از پدرانش فرمود:
    يك يهودى چند اشرفى از رسول خدا (ص) مى خواست و از او مطالبه كرد فرمود چيزى ندارم بتو بدهم گفت اى محمد از تو جدا نشوم تا بپردازى
    فرمود در اين صورت با تو مى نشينم با او نشست تا در آنجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و بامداد را با يارانش خواند، اصحاب او يهودى را تهديد مى كردند و نهيب مى دادند، رسول خدا ب آنها نگاهى كرد و فرمود با او چه كار مى كنيد؟ گفتند يا رسول اللّه يك يهودى تو را باز داشت كرده فرمود خدا مرا نفرستاده كه به كافر هم پيمانى يا ديگرى ستم كنم و چون روز برآمد يهودى گفت اشهد ان لا اله الا اللّه و گواهم كه تو رسول خدائى و نيمى از مالم را در راه خدا دادم بخدا اين كار با تو نكردم جز آنكه صفت تو را در تورات بررسى كنم چون صفت تو را در تورات خواندم كه محمد بن عبد اللّه مولدش مكه است و بمدينه مهاجرت كند كج خلق و سخت گير نيست بد سخن و هرزه گو نيست و من گواهم كه معبود حقى جز خدا نيست و تو رسول خدائى و اين مال من در اختيار تو است و بدستور خدا در آن حكم كن و مال بسيارى داشت .
    پس على فرمود بستر رسول خدا عبائى بود و بالشش پوستى كه درونش ‍ ليف خرما بود و شبى براى او گستردم و چون صبح شد فرمود اين فراش ‍ امشب مرا از نماز شب بازداشت و دستور داد او را يك رويه كردند.
    7- على (ع) فرمود:
    رسول خدا (ص) بخانه دخترش فاطمه آمد و ديد گردن بندى دارد از او رو گرداند و فاطمه آن را بريد و دور انداخت رسول خدا (ص) فرمود اى فاطمه تو از منى ، سائلى آمد و گردن بند را باو داد و رسول خدا فرمود خشم خدا و من سخت است بر كسى كه خون مرا بريزد و مرا از نظر خاندانم بيازارد.
    8- فرمود:
    رسول خدا جوخه اى را بجهاد فرستاد و چون برگشتند فرمود مرحبا بمردمى كه
    جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بر عهده آنها است عرض شد يا رسول اللّه جهاد اكبر كدامست ؟
    فرمود جهاد با نفس سپس فرمود بهترين جهاد از كسى است كه با نفس خود كه ميان دو پهلو دار بجنگد.
    9- امام صادق (ع) فرمود:
    رسول خدا سلمان فارسى را در بيماريش عيادت كرد و فرمود اى سلمان تو را در بيمارى سه فضيلت است در ياد خدائى و دعايت مستجاب است و گناهت را بريزد و تو را تا مردن عافيت بخشد.
    10- خالد بن ربيع گويد:
    امير المؤمنين (ع) براى كارى بمكه رفت يك عرب بيابانى را ديد كه بپرده خانه كعبه چسبيده و ميگويد اى صاحب خانه خانه خانه تواست و مهمان مهمان تو و هر مهمانى حق پذيرائى از ميزبانش دارد امشب ب آمرزش مرا پذيرائى كن امير المؤمنين باصحابش فرمود سخن اين اعرابى را نشنويد؟ گفتند چرا فرمود خدا كريمتر از آنست كه مهمان خود را براند گويد شب دوم او را ديد كه بركن چسبيده و ميگويد اى عزيزى كه از تو عزيزتر نيست مرا بعزت خود عزتى ده كه كسى نداند چونست بتو رو كردم و توسل جستم بحق محمد و آل محمد بر تو بده بمن آنچه ديگرى ندهد و بر گردان از من آنچه ديگرى برنگرداند امير المؤمنين (ع) فرمود بخدا اين دعا همان اسم اعظم است بلغت سريانى حبيبم رسول خدا (ص) بمن خبر داده بهشت خواست و خدا باو داد و درخواست صرف دوزخ نمود و خدا آن را از وى گردانيد، شب سوم ديد بهمان ركن چسبيده و ميگويد اى كه مكانى گنجايش تو ندارد و چگونگى ندارى باين اعرابى چهار هزار درهم بده امير المؤمنين (ع) نزد او رفت و فرمود اى اعرابى از خدا پذيرائى خواستى و پذيرايت شد و بهشت خواستى و بتو داد و درخواست كردى دوزخ را از تو بگرداند و گردانيد و امشب از او چهار هزار درهم ميخواهى اعرابى گفت تو مطلوب منى و از پروردگارت حاجت خواستم فرمود اى اعرابى بخواه گفت هزار درهم براى صداق ميخواهم و هزار درهم براى اداى قرض و هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم براى مخارج زندگى ، فرمود اى اعرابى انصاف دادى چون من از مكه رفتم در مدينه رسول مرا بجو، اعرابى يك هفته در مكه ماند و آمد بمدينه دنبال امير المؤمنين (ع) و فرياد ميزد كى مرا بخانه امير المؤمنين راهنمائى ميكند حسين بن على در اين ميان فرمود من ترا بخانه او رهنمايم كه پسر اويم اعرابى گفت پدرت كيست ؟ فرمود امير المؤمنين على بن ابى طالب ، عرضكرد مادرت كيست ؟ فرمود فاطمه زهراء سيده نساء عالميان عرضكرد جدت كيست ؟ فرمود رسول خدا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب ، عرضكرد جده ات كيست ؟ فرمود خديجه دختر خويلد، عرضكرد برادرت كيست ؟ فرمود ابو محمد حسن بن على گفت همه اطراف دنيا را جمع كردى برو نزد امير المؤمنين و بگو اعرابى صاحب ضمانت در مكه بر در خانه است گويد حسين بن على (ع) وارد خانه شد و گفت پدر جان يك اعرابى بر در خانه است و شما را ضامن در مكه مى داند على فرمود اى فاطمه چيزى دارى كه اين اعرابى بخورد؟ گفت بخدا نه ، گويد امير المؤمنين جامه ببر كرد و بيرون شد و گفت ابو عبد اللّه سلمان فارسى را نزد من آريد، سلمان آمد باو فرمود باغى كه رسول خدا برايم كاشته بتجار بفروش سلمان آن را بدوازده هزار درهم فروخت و اعرابى را حاضر كرد و چهار هزار درهمش را باو داد و چهل درهم ديگر هم براى خرج سفر باو داد خبر، بگدايان مدينه رسيد و گرد او را گرفتند مردى از انصار اين خبر را بفاطمه رسانيد و او فرمود خدا بتو خير دهد على پولها را برابر خود ريخت و يارانش جمع شدند و با مشت ب آنها تقسيم كرد تا يكدرهم نماند و چون بمنزل آمد فاطمه باو گفت پسر عم باغى را كه پدرم برايت كشته بود فروختى ، فرمود آرى ببهتر از آن در دنيا و آخرت گفت پولش كجا است ؟ فرمود بديده هائى دادم كه نخواستم دچار خوارى سؤ ال شوند، فاطمه گفت من و دو پسرت گرسنه ايم و بى شك تو هم مانند ما گرسنه اى يك درهمش بما نميرسيد؟ و دامن على (ع) را گرفت على فرمود فاطمه مرا رها كن گفت نه بخدا تا پدرم ميان ما و تو حكم باشد.
    جبرئيل برسول خدا (ص) نازل شد و گفت اى محمد خدايت سلام ميرساند و ميفرمايد از من بعلى سلام برسان و بفاطمه بگو حق ندارى جلو دست على را بدامنش بچسبى بگيرى چون رسول خدا بمنزل على آمد ديد فاطمه باو چسبيده است فرمود دختر جان چرا بعلى چسبيدى ؟ گفت پدر جان باغى را كه تو برايش كشتى بدوازده هزار درهم فروخته و يكدرهم آن را براى ما نگذاشته كه خوراكى بخريم ، فرمود دختر جان جبرئيل از پروردگارم بمن سلام ميرساند و ميفرمايد بعلى از پروردگارش سلام برسان و بمن دستور داده بتو بگويم حق ندارى جلو دست او را بگيرى فاطمه گفت از خدا آمرزشجويم و ديگر چنين نكنم فاطمه فرمايد پدرم بسوئى رفت و على بسوى ديگر و درنگى نشد كه پدرم هفت درهم آورد و فرمود اى فاطمه پسر عمم كجا است ؟ گفتم بيرون رفت رسول خدا فرمود اين هفت درهم را بگير و چون پسر عمم آمد بگو با آن براى شما خوراكى بخرد درنگى نشد كه على آمد و فرمود پسر عمم برگشت ، من بوى خوشى ميشنوم فاطمه گفت آرى چيزى هم بمن داد كه با آن خوراكى بخريم على فرمود آن را بياور، من آن هفت درهم هجرى را باو دادم فرمود بسم اللّه و الحمد للّه كثيرا طيبا اين روزى خداى عز و جل است سپس فرمود اى حسن با من ببازار بيا در اين ميان بمردى رسيدند كه ميگفت كيست كه بداراى وفادار قرضى بدهد، فرمود پسر جان باو بدهيم ؟ فرمود آرى بخدا پدر جان ، على هفت درهم را هم باو داد حسن عرضكرد پدر جان همه درهمها را باو دادى ؟ فرمود آرى پسرم آنكه كم داده ميتواند بسيار بدهد گويد على (ع) بخانه كسى رفت كه از او چيزى قرض كند يك اعرابى باو رسيد و گفت اى على اين شتر مرا بخر، فرمود بهايش با من نيست گفت مهلت ميدهم فرمود بچند درهم ميدهى ؟ گفت صد درهم ، فرمود اى حسن آن را بگير آن را گرفت و رفت يك اعرابى ديگر مثل او در جامه ديگرى رسيد و گفت يا على اين شتر را ميفروشى ؟ فرمود براى چه ميخواهى ؟ گفت اول غزوه اى كه پسر عمت رود از آن استفاده كنم فرمود اگر ميخواهى بى بها بتو ميدهم ، گفت بهايش همراه من است و ببها ميخرم چند آن را خريدى ؟ فرمود صد درهم اعرابى گفت من آن را صد و هفتاد درهم ميخرم على فرمود صد و هفتاد درهم را بگير و شتر را بده تا صد درهم را باعرابى بدهيم و با هفتاد درهم چيزى بخريم حسن دراهم را تحويل گرفت و شتر را تسليم داد، على فرمايد رفتم دنبال اعرابى كه از او شتر را خريده بودم تا بهايش را باو بدهم ديدم رسول خدا ميان راه در جايى نشسته كه هرگز در آنجا نديده بودمش و چون نگاهش بمن افتاد لبخندى زد تا دندان هاى آسيايش نمايان شد على فرمود هميشه خندان و خوشرو باشيد مانند امروز فرمود اى أ بو الحسن آن اعرابى را ميجوئى كه بتو شتر داد تا بها باو بدهى ؟ گفتم پدر و مادرم قربانت آرى بخدا فرمود اى أ بو الحسن آنكه بتو فروخت جبرئيل بود و آنكه خريد ميكائيل و آن درهمها از نزد رب العالمين بود بخوبى خرج كن و از ندارى نترس .
    مجلس هفتاد و دوم سه شنبه پنجم جمادى الا خر سال 368
    1- على در تفسير سلام على آل ياسين فرمود:
    ياسين محمد است و ما آل ياسين هستيم .
    2- ابى مالك در تفسير سلام على آل ياسين گفت :
    ياسين محمد است .
    3- ابن عباس در تفسير سلام على آل ياسين گفت :
    مقصود آل محمد است .
    4- ام سلمه گفت :
    آيه (احزاب - 23) همانا خدا ميخواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و بخوبى شما را پاكيزه كند در خانه من نازل شد در خانه هفت كس بودند رسول خدا (ص) و جبرئيل و ميكائيل و على و فاطمه و حسن و حسين (ع)، گفت منهم بر در خانه بودم گفتم يا رسول اللّه من از اهل بيت نيستم ؟ فرمود تو از ازواج پيغمبرى و نفرمود تو از اهل بيتى .
    5- تميمى گويد:
    بر عايشه وارد شدم او حديث كرد كه رسول خدا را ديده بود كه على و فاطمه و حسن و حسين را دعوت كرده و فرموده خدايا اينها اهل بيت منند پليدى را از آنها ببر و آنها را بخوبى پاك كن .
    6- ابن عباس گفت :
    پيغمبر فرمود براستى على وصى و خليفه و همسرش فاطمه سيده زنان جهان دختر منست حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند و پسران منند هر كه آنها را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه آنها را دشمن دارد مرا دشمن داشته و هر كه آنها را دور كند مرا دور كرده و هر كه آنها را جفا كند مرا جفا كرده و هر كه به آنها نيكى كند بمن نيكى كرده خدا پيوست كند با هر كه به آنها پيوندد و ببرد از هر كه از آنها بريده ، يارى كند هر كه آنها را يارى كرده و كمك دهد بهر كه آنها را كمك داده ، وانهد هر كه آنها را وانهاده ، خدايا هر كدام از پيغمبران و رسولانت ثقلى داشتند و خاندانى و على و فاطمه و حسن و حسين اهل بيت و ثقل منند ببر از آنها پليدى را و بخوبى پاكشان كن .
    7- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه خرسند است كه خدا همه خير را برايش فراهم كند بايد پس از من على را دوستدارد و دوستانش را و با دشمنانش دشمن باشد.
    8- رسول خدا (ص) فرمود:
    ولايت اهل بيت من امان از دوزخند.
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه را خدا بمعرفت و ولايت اهل بيتم ممنون ساخت همه خوبيها را برايش فراهم كرده .
    10- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه فرائض حق را بر پا دارد و از محرمات خدا بر كنار باشد و ولايت خاندانم را خوش كند و از دشمنان خداى عز و جل بيزارى كند از هر كدام هشت در بهشت كه خواهد وارد شود.
    11- فرمود:
    دو آيه در باره اولياء و اعداء ما نازل شده (واقعه - اواخر) هر كه از مقربانست روح و ريحان دارد يعنى در قبرش و جنت نعيم دارد يعنى در آخرتش و اگر از مكذبين گمراه باشد پذيرائى از حميم دارد يعنى در قبرش و در گرفتن در آتش دوزخ يعنى در آخرت .
    12- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه ما خاندان را دوست دارد خدا را باولين نعمت حمد كند، عرض شد اولين نعمت كدام است ، فرمود حلال زاده گى ، دوست ندارد ما را مگر حلال زاده .
    13- از امام باقر:
    هم بهمين مضمون روايت شده .
    14- رسول خدا (ص) فرمود:
    اى على هر كه مرا و تو را و امامان از اولاد ترا دوست دارد خدا را حمد كند بر حلال زادگى زيرا دوست ندارد ما را مگر حلال زاده و دشمن ندارد ما را مگر حرامزاده .
    15- رسول خدا (ص) فرمود:
    ما بنو عبد المطلب آقايان بهشتيانيم يعنى رسول خدا (ص) و حمزه سيد الشهداء و جعفر ذو الجناحين و على و فاطمه و حسن و حسين و مهدى (ع).
    16- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود من سيد اولاد آدمم و اى على تو و امامان بعد از تو سادات امت منيد هر كه ما را دوستدارد خدا را دوست داشته و هر كه ما را دشمن دارد خدا را دشمن داشته و هر كه به ولايت ما باشد به ولايت خداست و هر كه دشمن ماست دشمن خدا است و هر كه فرمان ما برد خدا را فرمان برده و هر كه نافرمانى ما كند خدا را نافرمانى كرده .
    17- رسول خدا (ص) فرمود:
    چون مرا ب آسمان بردند پروردگارم در باره على (ع) بمن سه كلمه سفارش ‍ كرد فرمود اى محمد گفتم لبيك ربى ، فرمود على امام متقيان و پيشواى دست و روسفيدان و سرور مؤمنانست .
    18- رسول خدا (ص) فرمود:
    صديقان سه اند: حبيب نجار، مؤمن آل ياسين كه ميگويد پيروى كنيد از رسولان و پيروى كنيد از كسانى كه مزدى از شما نميخواهد و رهبرند و حزقيل مؤمن آل فرعون و على بن ابى طالب كه بهتر همه است .
    19- رسول خدا (ص) فرمود:
    محبوبترين خاندانم و برترين كسى كه بس از خود بجا نهم على بن ابى طالب است .
    20- سلمان فارسى (ع) گفت :
    هنگام مرگ رسول خدا (ص) خدمتش رسيدم فرمود على بن ابى طالب بهترين كسيست كه پس از خود بجا گذاردم .
    21- سلمان فارسى گفت :
    شنيدم رسول خدا (ص) ميفرمود اى گروه مهاجر و انصار شما را راهنمائى نكنم بچيزى كه اگر بدان متمسك شديد هرگز پس از من گمراه نشويد؟ گفتند چرا يا رسول اللّه ، فرمود اين على برادرم و وصيم و وزيرم و وارثم و خليفه ام امام شما است او را بخاطر من دوست داريد و بخاطر من گرامى داريد كه جبرئيل بمن دستور داده اين را بشما بگويم .
    22- رسول خدا (ص) فرمود:
    شما را بچيزى ره ننمايم كه تا آن را دليل خود گيريد هلاك نشويد و گمراه نشويد؟ گفتند چرا يا رسول اللّه فرمود امام شما و ولى شما على بن ابى طالب است پشتيبان او باشد و خير خواه او، او را تصديق كنيد كه جبرئيل مرا بدان دستور داده .






  8. #28
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    23- رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى عز و جل در باره على بمن سفارش كرد و گفتم توضيح بده فرمود گوش بده عرض كردم گوش دارم فرمود براستى على (ع) پرچم هدايت است ، پيشواى دوستانم و نور هر كه مرا اطاعت كند و او است كلمه كه متقيان بدان چسبند هر كه دوستش دارد دوستم داشته و هر كه فرمانش برد فرمانم برده .
    24- امام باقر (ع) در ضمن حديثى طولانى فرمود:
    چون خداى تبارك و تعالى پيغمبرش را بمعراج برد فرمود اى محمد چون نوبتت بسر رسيد و عمرت تمام شد پس از خودت كه را رهبر امتت نمودى ؟ گفتم پروردگارا من آزمايش كردم و از على بن ابى طالب مطيعتر نيافتم براى خودم خدا فرمود و براى من هم اى محمد پس كى است براى امت تو؟ گفتم پروردگارا من آزمايش كردم خلق تو را و كسى بيشتر از على مرا دوست ندارد خداى عز و جل فرمود نسبت بمن هم چنين است اى محمد باو اعلام كن كه او پرچم هدايت و پيشواى دوستان من و نور كسانيست كه مرا فرمان برند.
    25- عمر گفت :
    در همه جمع كسيرا نبينم كه شايسته تر باشد براى واداشتن مردم بكتاب خدا و سنت پيغمبرش از او يعنى على بن ابى طالب .
    26- ابى صادق گويد على (ع) فرمود:
    اين آيه براى ما و در باره ما است (قصص - 5) ميخواهيم منت نهيم بر آن ها كه ناتوان شمرده شدند در زمين و آن ها را امام و وارث سازيم .
    27- رسول خدا (ص) فرمود:
    شبى كه مرا به معراج بردند پروردگارم بمن فرمود اى محمد عرضكردم لبيك پروردگارا فرمود على پس از تو حجت من است بر خلقم و امام هر كه فرمانم برد، هر كه فرمانش برد فرمانم برده و هر كه نافرمانيش كند نافرمانيم كرده ، او را امام امت خود كن كه پس از تو باو رهبرى شوند.
    مجلس هفتاد و سوم جمعه هشتم جمادى الا خر 368
    1- امام صادق (ع) بيكى از اصحابش فرمود:
    بتو خبر دهم كه سبب اسلام سلمان و ابو ذر چه بوده ؟
    آن مرد گفت چه حظى دارم ؟ سبب اسلام سلمان را ميدانم از سبب اسلام ابو ذر بفرمائيد، امام صادق (ع)
    فرمود ابو ذر در رودخانه مر گوسفندان خود را ميچرانيد و گرگى از سمت راست گله اش آمد و ابو ذر با عصاى خود آن را راند و از سمت چپ آمد ابو ذر او را با عصاى خود راند و گفت بخدا گرگى خبيث تر و بدتر از تو نديدم گرگ گفت بدتر از من بخدا اهل مكه اند كه خدا پيغمبرى براى آنها مبعوث كرده و او را تكذيب كنند و دشنام دهند، اينسخن گرگ در دل ابو ذر اثر كرد و بخواهرش گفت توشه دان و ابزار و عصايمرا بياور و بيرون شد و دويد تا بمكه رسيد و ديد جمعى انجمن شدند، و با آنها نشست و ديد پيغمبر را دشنام ميدهند و بد ميگويند چنانچه گرگ گفته بود ابو ذر گفت بخدا همين است كه گرگ بمن خبر داده بر اين روش بودند تا روز ب آخر رسيد و ابو طالب آمد بهم گفتند عمويش آمد ديگر بس كنيد چون نزديك آنها رسيد احترام و تعظيمش كردند و ابو طالب سخنگو و خطيب آنها بود تا متفرق شدند، چون ابو طالب براه افتاد من دنبالش رفتم بمن رو كرد و گفت چه كارى دارى ؟ گفتم اين پيغمبر مبعوث در ميان شما را ميخواهم ، گفت چه كار با او دارى ؟ ابو ذر گفت ميخواهم باو ايمان آورم و او را تصديق كنم و بهر چه دستور دهد عمل كنم ابو طالب فرمود تو گواهى ميدهى كه جز خدا معبود حقى نيست و محمد رسول خداست گويد گفتم آرى اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه ، فرمود فردا همين ساعت نزد من بيا، فردا ابو ذر آمد و همان انجمن بر پا بود و بدشنام و بدگوئى پيغمبر اندر بودند چنانچه گرگ گفته بود با آنها نشست تا ابو طالب آمد و بهم گفتند بس كنيد عمويش آمد دم بستند و ابو طالب آمد و نشست و ناطق و خطيب آنها بود تا برخاست و ابو ذر دنبالش افتاد ابو طالب باو رو كرد و فرمود چه حاجتى دارى ؟
    گفت اين پيغمبرى كه مبعوث شما است ميخواهم ، گفت با او چه كارى دارى ؟ گفتم باو ايمان آورم و او را تصديق كنم و فرمانش برم ، ابو طالب گفت گواهى ميدهى كه جز خدا معبود حقى نيست و محمد رسول خداست گويد گفتم آرى اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه ، گفت درست است منهم همين را ميگويم ، گويد مرا بخانه اى برد كه جعفر بن ابى طالب در آن بود من وارد شدم و سلام كردم و جواب داد و فرمود چه حاجتى دارى ؟ گفتم پيغمبر مبعوث ميان شما را ميخواهم ، گفت باو چه كار دارى ؟ گفتم ايمان آورم و تصديق كنم و اطاعتش كنم ، شهادتين را بمن تلقين كرد و ادا كردم و مرا بخانه اى برد كه حمزة بن عبد المطلب در آن بود و او هم همين گفته را با من در ميان نهاد و پس از اعتراف مرا بخانه اى برد كه على بن ابى طالب در آن بود و بعد از سلام و جواب همان گفته ها را در ميان نهاد و بعد از اعتراف من مرا نزد رسول خدا (ص) برد و نور اندر نور بود و بعد از سلام و جواب همان گفته ها را بميان آورد و بعد از اخذ اعتراف بشهادتين فرمود منم رسول خدا. اى ابو ذر ببلاد خود برگرد كه عموزاده ات مرده است مالش را دريافت كن و آنجا باش تا دعوت من آشكار شود ابو ذر گويد ببلاد خود برگشتم و عموزاده ام مرده بود در همان وقتى كه رسول خدا (ص) بمن خبر داده بود و مال فراوانى بجا گذاشته بود مالش را برگرفتم و در وطنم ماندم تا كار رسول خدا (ص) بالا گرفت و نزد او آمدم .
    2- امام صادق فرمود:
    گواه دروغگو گام بر ندارد تا بدوزخ افتد.
    3- امام باقر (ع) فرمود:
    هر كه گواهى ناحق بر مال كسى دهد كه تسليم است تا او را بيچاره كند خدا بجاى آن برات دوزخى بوى دهد.
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه گواهى حقى را كتمان كند يا بناحق گواهى دهد تا خون مسلمانى را هدر كند يا مال او را از ميان ببرد روز قيامت بيايد و تا چشم رس و رويش ‍ سياه است و چهره زشتى دارد كه خلايق او را بنام و نژادش بشناسند و هر كه گواهى حقى دهد تا حق مرد مسلمانى را زنده كند روز قيامت بيايد و تا چشم رس چهره اش تابانست و خلايق او را بنام و نژاد بشناسند.
    پس امام باقر ناقل حديث فرمود ندانيد كه خداى عز و جل فرمايد براى خدا اقامه شهادت كنيد
    4- سلمان بر گورستانى گذشت و گفت :
    السلام عليكم اى اهل قبور از مؤمن و مسلمان اى اهل اين ديار مى دانيد كه امروز جمعه است ، چون بمنزلش برگشت در خواب ديد كه كسى آمد و گفت و عليك السلام اى ابا عبد اللّه سخن گفتى و شنيديم و سلام دادى جواب گفتيم گفتى مى دانيد امروز جمعه است ما مى دانيم كه پرنده روز جمعه چه گويد، گفت چه ميگويد گفت ميگويد قدوس قدوس پروردگار ما بخشاينده است ملك است عظمت پروردگار ما را نشناخته كسى كه بنام او قسم دروغ بخورد.
    5- امام صادق (ع) فرمود:
    خدا دشمن دارد كسى كه متاع خود را با سوگند رواج دهد.
    6- فرمود:
    هر كه بخدا سوگند خورد بايد راست بگويد و هر كه راست نگويد از خدا نيست و هر كه برايش بخدا سوگند خوردند بايد راضى شود و اگر نشد از خدا نيست .
    7- امام باقر (ع) فرمود:
    مردى وارد مسجدى شد كه رسول خدا در آن بود و سجده سبكى كرد كمتر از آنچه بايد و شايد، رسول خدا فرمود چون كلاغ نوك بر زمين زد اگر بهمين وضع بميرد بر دين محمد (ص) نميرد.
    8- رسول خدا (ص) فرمود:
    شيطان از پسر آدم ترسان و هراسانست تا نماز پنجگانه را در وقت مى خواند و چون ، از وقت بگذراند بر او دلير شود و او را بگناهان بزرگ كشد.
    9- ابو بصير گويد:
    خدمت ام حميده رفتم كه او را در مرگ امام صادق تسليت دهم گريست و از گريه اش گريستم و پس از آن فرمود اى ابا محمد اگر امام صادق را وقت مرگ مى ديدى شگفتى ديده بودى ، دو ديده اش را گشود و فرمود همه خويشانم را گردم جمع كنيد و كسى نماند كه او را جمع نكرديم گفت ب آنها نگاهى كرد و فرمود براستى شفاعت ما نرسد بكسى كه نماز را سبك شمارد.
    10- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه يك موى از جنابت را عمدا بى غسل گذارد در دوزخ است .
    11- جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و گفت :
    اى محمد خدايت سلام ميرساند و ميفرمايد من هفت آسمان و آنچه در آنهاست آفريدم و هفت زمين و آنچه بر آنها است و جايى عظيمتر از ركن و مقام نيافريدم و اگر بنده اى در آنجا مرا بخواند از روزى كه آسمانها و زمينها را آفريدم و منكر ولايت على مرا ملاقات كند او را برو در سقر اندازم .
    12- امام باقر (ع) فرمود:
    نماز جمعه با وجود امام واجب است و اگر مردى بى عذر آن را ترك كند در سه جمعه سه فريضه ترك كرده و سه فريضه را ترك نكند مگر منافق ، فرمود هر كه جماعت را براى بى رغبتى بدان و بجماعت مسلمانان ترك كند بى عذر نماز ندارد.
    13- رسول خدا (ص) بر همسايگان مسجد شرط كرد كه :
    در نماز جماعت حاضر شوند و فرمود بايد مردمى كه در نماز حاضر نشوند از آن خلاف دست باز گيرند يا دستور دهم مؤ ذن اذان و اقامه گويد و مردى از خاندانم را كه على است فرمان دهم تا خانه هاى كسانى را با پشته هاى هيزم بسوزاند براى آنكه بنماز حاضر نمى شوند.
    14- امام صادق (ع) فرمود:
    رسول خدا (ص) نماز صبح را خواند و رو باصحابش كرد و از مردمى پرسش كرد كه در نماز حاضرند گفتند نه يا رسول اللّه فرمود در سفرند؟ گفتند نه فرمود نمازى بر منافقان سخت تر از اين نماز و نماز عشاء نيست .
    15- فرمود مؤمنى نيست كه ترك يارى برادر خود كند با قدرت بر آن جز آنكه خدا ترك يارى او كند در دنيا و آخرت ،
    16- فرمود:
    هر كه داستانى از برادر دينى خود بگويد بقصد نكوهش و بد نامى او تا از چشم مردم بيفتد خدا او را از ولايت خود بولايت شيطان بيرون كند.
    17- ابن عباس گفت :
    يك روز رسول خدا (ص) نشسته بود و على و فاطمه و حسنين نزد او بودند گفت خدايا تو ميدانى اينان اهل بيت منند و گرامى ترين مردم نزد من دوستشان را دوست دار، دشمنشان را دشمن دار مهربانى كن با مهربانان ب آنها و بد دار بدخواه آنها را، كمك كن كمك ، كار آنها را و آنها را از پليدى پاك كن و معصوم دار از هر گناهى و بروح القدس مؤ يد دار اى على تو امام امت منى و بر آنها پس از من خليفه اى تو پيشرو اهل بهشتى و گويا من مينگرم دخترم فاطمه را كه روز قيامت بر اسبى از نور سوار است و از طرف راستش هفتاد هزار فرشته و از چپش هفتاد هزار و جلو رو و دنبالش هر كدام هفتاد هزار فرشته باشد و زنان امتم را ببهشت رهبرى كند هر زنى در شبانه روز پنج نماز بخواند و ماه رمضان را روزه دارد و حج خانه خدا كند و زكاة مالش را بپردازد و شوهرش را اطاعت كند و پس از من پيرو على باشد بشفاعت دخترم فاطمه ببهشت رود و او سيده زنان عالميانست عرض شد يا رسول اللّه او سيده زنان عالم خود است ؟ فرمود او مريم دختر عمران بود اما دخترم فاطمه بانوى زنان عالم است از اولين و آخرين و او است كه چون در محرابش بايستد هفتاد هزار فرشته مقرب بر او سلام دهند و ندائى كه بمريم كردند باو كنند و گويند اى فاطمه براستى خدا تو را برگزيد و پاك كرد و برگزيد بر زنان جهانيان سپس رو بعلى كرد و فرمود اى على فاطمه پاره تن من است و نور ديده من و ميوه دلم بد آيدم آنچه او را بد آيد و شادم از شاديش و او اول كس است از خاندانم كه بمن رسد، پس از من با او خوبى كن حسن و حسين دو پسر من و دو ريحان منند و هر دو سيد جوانان اهل بهشتند بايد پيش تو چون گوش و چشمت عزيز باشند سپس دست ب آسمان برداشت و گفت بار خدايا گواه باش كه من دوستدار دوست آنها و دشمن دشمن آنها و سازش كار سازش كننده آنها و نبرد كن با نبردكننده آنهايم و دشمنم با هر كه بدخواه آنها است و دوستم با هر كه آنها را دوست دارد.
    مجلس هفتاد و چهارم دوازدهم جمادى الا خر سال 368
    1- ابو صباح كنانى گفت :
    از امام صادق (ع) پرسيدم كه اين گفتار از كيست : ((از خدا خواستار ايمانم و باو از بد سرانجامى پناهنده ام )) اشرف حديث ذكر خداست و رأ س حكمت طاعت او و راست ترين گفته و رساترين پند و خوشترين داستان قرآن است استوارترين رشته ايمان بخدا و بهترين كيش ملت ابراهيم و بهترين روش ‍ روش پيغمبران و بهترين راه حق راه محمد (ص) و بهترين توشه ، تقوى و بهترين دانش آنچه سود بخشد و بهترين راه حق آنچه پيروى شود و بهترين توانگرى اعتماد بخويش است و بهترين ذخيره دل يقين است ، زيور حديث راستى است و زيور دانش احسان و شريف ترين مرگ شهادت و بهترين امور سرانجام نيك ، آنچه كم و كافى است به از آنچه بيش و بيهوده است شقى در شكم مادر شقى است و سعيد آن كه بديگرى پند گيرد و زيركترين مردم با تقوى است و احمق احمقان هرزه كار، بدترين نقل نقل دروغ است و بدترين امور بدعت ها، بدترين كورى كورى دل ، بدترين پشيمانى پشيمانى در قيامت و بزرگترين خطاكار نزد خدا زبان دروغگو و بدترين كسب ريا كارى و بدترين خوراك خوردن مال يتيم بستم ، بهترين زيور مرد آرامى با ايمان و هر كه پيرو شمعى باشد خدايش با آن شمع كند و هر كه بلا را شناسد بر آن شكيبا باشد و هر كه نشناسد منكرش گردد ريب كفر است هر كه كبر ورزد خدايش پست كند، هر كه فرمان شيطان برد نافرمانى خدا كرده و هر كه نافرمانى خدا كند او را كيفر دهد و هر كه شكر خدا كند خدايش ‍ بيفزايد و هر كه بر ناگوار صبر كند خدا بدادش رسد و هر كه بر خدا توكل كند او را كفايت كند، خدا را بخشم نياوريد براى خشنودى احدى از خلقش و باحدى تقرب نجوئيد بدورى از خدا زيرا خدا با كسى عطا بخشى نكند و بدى از كسى نبرد جز بطاعت او و طلب رضاى او براستى طاعت خدا دريافت هر خيريست كه خواهند و نجات از هر شرى است كه پرهيزند، خدا نگهدارد هر كه فرمانش برد و هر كه نافرمانيش كند از او در پناه نيست گريزان از خدا راه چاره ندارد زيرا امر خدا بخوارى او نازل است و گر چه خوش آمد خلائق نيست هر چه آيد نزديك است ، خدا آنچه خواهد باشد و آنچه نخواهد نباشد بر نيكى و تقوى همكارى كنيد و بگناه و عدوان همكارى نكنيد و از خدا بپرهيزيد كه خدا سخت كيفر است )) گفت كه امام صادق (ع) فرمود بمن كه اين گفتار رسول خدا (ص) است
    2- رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى جل جلاله فرمايد هر بنده مرا فرمان برد بديگرى واگذارش نكنم و هر بنده مرا نافرمانى كند او را بخودش واگذارم و باك ندارم كه در كدام سو نابود شود
    3- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه خدا را نافرمانى كند او را دوست ندارد سپس مثل آورد باين شعرعاصى الهى و بحبش متظاهر اين امر محالى است و كارى چه بديع است
    گر دوست بود صادق فرمان برد او را عاشق بدل از گفته محبوب مطيع است

    4- هميشه ميفرمود:هر سلسله را دولت و جاهى است بعالم در آخر دهر است ز ما حكم مسلم

    5- بسيار ميفرمود:علم طريقت بمريد است عيان كور ز راهند همه بى دلان
    وا عجب از هالك و او را نجات در بروز ناجى در اين زمان

    6- ميفرمود:بمهلت كار كن چون ميرى آخر براى خويش اى انسان گزين كن
    هر آن بودى كه بگذشته نباشد بباشد آنچه خواهد بود خوش كن

    7- جمعى از دانشمندان گفتگوئى ميان حسن بن على (ع) و وليد بن عتبه نقل كرده اند كه امام حسن باو گفت :
    تو را ملامت نكنم كه على را سب ميكنى زيرا هشتاد تازيانه براى ميخوارى بتو زده و پدرت را بدستور رسول خدا (ص) دست بسته در روز بدر كشته خدا در چند آيه او را مؤمن خوانده و تو را فاسق ناميده شاعر در مقايسه تو و على سروده خدا در كتابش فرستاده بر ما براى على و وليد آيه هائى .وليد لعين را بكفر است منزل على را بايمان بود جايگاهى
    نباشد خدا خواه و مؤمن چنو كس كه فاسق بود خائن و در تباهى
    وليد و على را بخوانند بى شك براى جزا آشكارا ز راهى
    على را جزا هست باغ بهشتى جزاى وليد است روز سياهى

    8- على فرمود:
    سلمان الخير ره بمن گفت كمتر شد كه تو بيائى و من نزد رسول خدا (ص) باشم جز اينكه ميفرمود اى سلمان اين و حزبش همان رستگاران در قيامتند.
    9- انس گويد كه پيغمبر فرمود:
    على است كه هر چه امتم در آن اختلاف كنند براى آنها بيان كند بعد از من . 10- همدانى گفت چون على بن ابى طالب فاطمه را بخاك سپرد بر لب قبرش ايستاد در آن نيمه شب كه او را بخاك سپرد و ميگفت :جمعيت هر دوست جدائى دارد اندر بر مرگ هر جدائى است قليل
    از دست دهم يكى يكى را پى هم دانسته شود كه بى دوام است خليل
    از ياد برد مرا و مهرم بنهد گيرد ديگرى خليل و بر جام بدليل

    11- امام باقر (ع) ميفرمود:
    هر كه را برون بر درون بچربد ميزان او سبك است .
    12- امام صادق (ع) بسماعه فرمود:
    مؤمن از چهار چيز بر كنار نيست همسايه اى كه آزار كندش ، شيطانى كه گمراهش كند، منافقى كه دنبالش گيرد و مؤمنى كه بر او حسد برد، گفتم قربانت مؤمنى كه بر او حسد برد؟!! فرمود اى سماعه آن از همه بر او سخت تر است ، گفتم چطور؟ فرمود از او بد گويد و باور كنند.
    13- ابن عباس گفت :
    ما در انجمنى از اصحاب خدمت رسول خدا (ص) نشسته بوديم كه رسول خدا با گوشه چشم ب آسمان اشاره كرد و ما نگاه كرديم ابرى آمد و رسول خدا آن را دو بار بسوى خود خواند و آمد و رسول خدا بر دو پا ايستاد و دست ميان آن كرد تا سفيدى دو زير بغلش نمايان شد و از ميان آن جام سپيدى پر از خرماى تازه در آورد پيغمبر از آن خورد و آن جام در كف او تسبيح گفت و آن را بعلى بن ابى طالب داد و على از او خورد و جام در كف على هم تسبيح گفت مردى گفت يا رسول اللّه از جام تناول كردى و آن را بعلى دادى آن جام باذن خدا بسخن آمد و گفت لا اله الا اللّه خالق الظلمات و النور اى مردم بدانيد كه من هديه راستى هستم بسوى پيغمبر گويا و از من نخورد جز پيغمبر يا وصى پيغمبر.
    14- مشمعل اسدى گويد:
    يك سال بحج رفتم و در برگشتن خدمت امام صادق (ع) رسيدم ، فرمود از كجا مى آئى ؟ عرضكردم قربانت از حج فرمود ميدانى حاج چه ثوابى دارد؟ عرضكردم تا نياموزيدم ندانم ، فرمود چون بنده باين خانه هفت دور طواف كند و دو ركعت نماز آن را بخواند و سعى ميان صفا و مروه كند خدا شش ‍ هزار حسنه برايش نويسد و شش هزار گناهش بريزد و شش هزار درجه از او بالا برد و شش هزار حاجتش برآورد در دنيا و همچنان برايش ذخيره آخرت كند، عرضكردم قربانت اين اجر بسياريست ، فرمود به بيشتر از آن آگاهت نكنم ؟ گفتم چرا فرمود هر كه حاجت مؤمن را برآورد به است از حج و حج و حج و تا ده شمرد.
    15- امام زين العابدين (ع) فرمود:
    مؤمن علم خود را بحلم آميخته بنشيند تا بياموزد و گوش كند تا تسليم باشد و بگويد تا بفهمد راز خود را بدوستان نگويد و از دشمنان كتمان شهادت نكند كار حق را براى خود نمائى انجام ندهد و از شرم آن را واننهد اگر خود ستايد بترسد از آنچه ميگويند و آمرزش خدا خواهد از آنچه ندانند گفتار نادان او را نفريبد و از آمار آنكه داند بترسد، منافق نهى كند و خودش باز نايستد و امر كند بدان چه خود نكند چون بنماز ايستد سينه گشايد و چون ركوع كند بخسبد و چون سجده كند نوك بر زمين زند و چون بنشيند جنجال كند چون شب كند دل بخوراك دارد و روزه نداشته و صبح در انديشه خوابست و بيخوابى نكشيده ، اگر حديثت كند با تو دروغ گويد و اگر وعده ات دهد تخلف كند و اگر امانتش سپارى خيانت ورزد و اگر از او جدا شوى بدت گويد.
    16- روزى رسول خدا (ص) سواره بيرون شد و على همراهش پياده ميرفت فرمود:
    اى ابا الحسن يا سوار شو يا برگرد زيرا خدا بمن دستور داده كه سوار شوى چون سوارم و پياده باشى چون پياده ام و بنشينى چون نشسته ام جز در اقامه حد الهى كه بايد در آن نشست و برخاست كنى خدا بمن كرامتى نداده جز آنكه مانندش را بتو داده مرا بنبوت و رسالت مخصوص كرده و ترا در آن ولى من ساخته كه حدودش را بپا دارى و در مشكلاتش قيام كنى ، بدان كه مرا براستى مبعوث بنبوت كرده بمن ايمان ندارد كسى كه منكر تو است و بخدا ايمان ندارد كسى كه كافر بتو است فضل تو از فضل منست و فضل من از خداست و آنست معنى قول خداى عز و جل (يونس - 58) بدان بايد شاد باشند آن بهتر است از آنچه فراهم كنند فضل خدا نبوت پيغمبر شما است و رحمتش ولايت على بن ابى طالب است فرمود بنبوت و ولايت بايد شاد باشند يعنى شيعه ، آن بهتر است از آنچه جمع كنند يعنى مخالفين جمع كنند از اهل و مال و فرزند در دار دنيا، بخدا يا على تو آفريده
    نشدى مگر براى آنكه خدا پرستيده شود و بوسيله تو معالم دين شناخته شود و راه كهنه اصلاح گردد، هر كه از تو گمراه است گمراه است و راهى بخدا ندارد كسى كه راهى بتو و ولايتت ندارد و اينست گفتار پروردگارم عز و جل (طه - 82) براستى من پر آمرزنده ام كسى را كه باز گردد و ايمان آرد و كار شايسته كند و براه آيد يعنى بولايت تو، پروردگارم تبارك و تعالى بمن دستور داده كه همان حقى كه براى من مقرر شده براى تو مقرر كنم حق تو واجب است بر هر كه بمن ايمان آورده اگر نبودى حزب خدا شناخته نميشد و بوسيله تو دشمن خدا شناخته شود و هر كه با ولايت تو خدا را ملاقات نكند چيزى ندارد و خداى عز و جل بمن نازل كرد (مائده - 67) ايا پيغمبر برسان آنچه را بتو نازل شده از پروردگارت (مقصود ولايت تو است ) اى على ، و اگر نرسانى تبليغ رسالت نكردى اگر نرسانده بودم آنچه دستور داشتم از ولايت تو عملم حبط ميشد و هر كه خدا را بى ولايت تو ملاقات كند عملش حبط است اين وعده ايست كه براى من منجز است من نگويم جز آنكه پروردگارم گويد و آنچه گويم از طرف خداى عز و جل گويم كه در باره تو نازل كرده است .
    مجلس هفتاد و پنجم روز جمعه نيمه جمادى الا خر 368
    1- امام صادق فرمود:
    عيسى بن مريم بجمعى گذشت كه ميگريستند، فرمود اينان بر چه
    ميگريند؟ گفتند بر گناهانشان ، فرمود ترك كنند تا آمرزيده شوند، در حديث امام رضا عيسى بن مريم بحواريين فرمود اى بنى اسرائيل بر آنچه از دنيا از دستتان برفت غم مخوريد در صورتى كه دين شما سالم است چنانچه دنيا داران بر دين از دست رفته خود غم نخورند وقتى دنياشان بر جا است .
    2- پيغمبر فرمود:
    وقت هر نمازى رسد فرشته اى برابر مردم جار كشد برخيزيد و آتشى كه بر جان خود افروختيد با نمازتان خاموش كنيد.
    3- از جابر بن عبد اللّه انصارى پرسيدند:
    از على بن ابى طالب (ع) گفت به از خلق اولين و آخرين است جز پيغمبران و رسولان ، چه گراميند على و امامان اولاد او پس از وى ، سالم بن ابى جعد راوى حديث گويد من باو گفتم چه گوئى در باره كسى كه دشمنش دارد و كمش شمرد گفت دشمنش ندارد جز كافر و كمش نشمارد جز منافق گفتم چه گوئى در باره كسى كه دوستدار او و ائمه اولاد او است پس از وى ؟ گفت شيعيان على و اولادش كه امامان پس از اويند، ب آنها كامياب و آسوده اند در قيامت سپس گفت چه رأ ى دهيد در كسى كه خروج كند و مردم را بضلالت بخواند كى از مردم باو نزديكتر است گفتند پيروان و يارانش گفت اگر كسى قيام بدعوت بسوى حق كند كى در مردم باو نزديكتر است ؟ گفتند شيعيان و يارانش ، گفت چنين است على بن ابى طالب روز قيامت لواء حمد بدست دارد و نزديكترين مردم باو شيعيان و انصار اويند.
    5- امام صادق (ع) فرمود:
    كسى كه بيكى از موارد تهمت برود و متهم شود ملامت نكند جز خودش را.






  9. #29
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    6- امام باقر (ع) فرمود:
    على هر بامداد تازيانه بدوش همه بازارهاى كوفه را يك يك بازرسى ميكرد، تازيانه اش دو سر داشت و سبيبه نام داشت ، بر سر هر بازارى ميايستاد و فرياد مى زد اى گروه تجار خيرجوئى از خدا را پيش داريد و ب آسانى عمل تيرك جوئيد و بخريداران نزديك شويد و خود را ببرد بارى بيارائيد و از دروغ و سوگند كنار باشيد و از ستم بر كنار شويد و ستمديده ها را انصاف كنيد و گرد ربا مگرديد پيمانه و ترازو را تمام بدهيد و مال مردم را نكاهيد و در زمين تباهى نكنيد، در همه بازارهاى كوفه گردش ميكرد و اين را ميفرمود و سپس ميسرود:لذت برود ز هر كه جويد آن را از راه حرام و دائم ننگش ماند
    انجام بدش بجا است در دنبالش خيرى نه بلذتى كه دوزخ زايد

    7- فرمود:
    شيوه امير المؤمنين در كوفه اين بود كه چون نماز عشاء را ميخواند سه بار بمردم فرياد ميكرد كه همه ميشنيدند ميفرمود اى مردم بار ببنديد خدا شما را رحمت كند بر شما جار كوچ كشيدند اين چه روئى است كه بدنيا داريد پس از جار كوچ از آن بار ببنديد خدايتان رحمت كناد و بهترين توشه كه داريد با خود برداريد كه آن تقوى است بدانيد راه شما بمعاد است و گذر شما بر صراط و بزرگتر هراس جلو راه شما است و گردنه سختى در پيش ‍ داريد و منازل هراسناكى كه ناچاريد از آن بگذريد و بر آن بپائيد يا برحمت خدا نجات از هراس آن يابيد و از خطر بزرگش و منظره دلخراش و آزمايش ‍ سخنش و يا بهلاكتى رسيد كه پس از آن جبرانى نيست .
    8- ام سلمه به پيغمبر عرضكرد:
    پدر و مادرم قربانت زنى دو شوهر كرده و همه بميرند و ببهشت روند آن زن از كدامين شوهر است ؟ فرمود اى ام سلمه برگزيند خوش خلق تر و زن پرورتر آنها را اى ام سلمه حسن خلق خير دنيا و آخرت را با خود برده است .
    9- يكى از اصحاب پيغمبر باو گفت :
    يا رسول اللّه چرا ما غم اولاد داريم و آنها غم ما ندارند؟
    فرمود چون آنها از شمايند و شما از آنها نيستند.
    10- امام صادق (ع) بعبد اللّه بن ابى يعفور گفت :
    اى عبد اللّه چون نماز واجبى بخوانى در وقتش بخوان و با آن وداع كن كه ترسى ديگر بدان نرسى و ديده بر جاى سجده ات انداز اگر بدانى سمت دست راستت و در دست چپت كيست نماز خوب ميخوانى بدان كه در برابر كسى هستى كه تو را ببيند و او را نبينى .
    11- مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و عرضكرد:
    يا رسول اللّه گناهم بسيار و كارم سست است رسول خدا (ص) فرمود بسيار سجده كن كه گناهت را بريزد چنانچه باد برگ درخت را.
    12- امام صادق (ع) فرمود:
    مؤمن خواب هولناك ببيند و گناهش بريزد و تنش خوارى كشد و گناهانش ‍ آمرزيده شود.
    13- فرمود:
    عيسى بجمعى گذشت كه شادى ميكردند، فرمود اينها را چه شده عرض ‍ شد يا روح اللّه امشب دخترى را براى مردى برند و اينها شادند، فرمود امروز شادند و فردا گريان يكى از آنها گفت چرا يا رسول اللّه ؟ فرمود چون عروس آنها امشب بميرد پيروانش گفتند خدا و رسولش راستگويند و منافقان گفتند فردا نزديك است صبح كه شد آمدند و او را زنده ديدند و چيزى رخ نداده بود گفتند يا روح دخترى كه ديروز گفتى ميميرد نمرده عيسى فرمود خدا هر چه خواهد كند ما را نزد او بريد در رفتن بيكديگر پيشى گرفتند تا در را زدند شوهرش بيرون آمد عيسى باو گفت از بانويت اجازه گير براى من نزد او رفت و گفت روح اللّه و كلمة اللّه با جمعى بر در خانه انتظار تو را دارند چادر بر سر كرد و آمد عيسى باو فرمود امشب چه كار خيرى كردى ؟ گفت آنچه كردم پيش از آنهم ميكردم ، هر شب جمعه سائلى بر ما گذر ميكرد و خوراك تا شب جمعه ديگر را باو ميداديم ديشب آمد و من بكار خود مشغول بودم و فاميلم شغلها داشتند فرياد كرد كسى جوابش ‍ نداد و باز فرياد كرد و جواب نشنيد تا چند بار فرياد زد من كه آوازش را شنيدم بوضع ناشناسى برخاستم و باندازه معهود باو رساندم عيسى فرمود از مجلس خود بكنار رو و بناگاه زير جامه او يك افعى بود چون تنه خرما كه دم خود را گاز گرفته بود عيسى فرمود بدان چه كردى خدا اين بلا را از تو گردانيد.
    14- محمد بن منكدر گفت :
    عون بن عبد اللّه بن مسعود بيمار شد رفتم بعيادتش گفت حديثى از عبد اللّه بن مسعود برايت باز نگويم ؟ گفتم چرا گفت عبد اللّه بن مسعود گفت در اين ميان كه ما نزد رسول خدا (ص) بوديم لبخندى زد گفتم يا رسول اللّه براى چه تبسم كردى ؟ فرمود در عجب شدم از مؤمن و بى تابيش از بيمارى اگر ميدانست در بيمارى نزد خدا چه اجرى دارد دوست داشت هميشه بيمار باشد تا خدا را ملاقات كند.
    15- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه روز پنجشنبه و شب جمعه مسجد را بروبد و باندازه گردى كه بچشم كشند خاكروبه از آن بيرون برد آمرزيده شود.
    16- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه حديثش قرآنست و خانه اش مسجد است خدا برايش خانه اى در بهشت بسازد.
    17- فرمود:
    هر كه در مسجد اذان را بشنود و بى عذر بيرون رود منافق است مگر بقصد برگشت .
    18- ابو جرول زهير سردار قبيله خود گويد:
    روز فتح خيبر رسول خدا ما را اسير كرد در اين ميان كه زنان و مردان را جدا ميكردند من جستم و برابر رسول خدا (ص) نشستم و شعرى برايش گفتم كه دوران جوانى و نشو و نماى او را در هوازن و هنگامى كه شيرش ميدادند ياد او آوردم و اين قطعه را سرودم .كرم كن اى رسول اللّه بر ما تو مردى و بتو اميدواريم
    بنه منت بجمعى از قدر لخت كه پاشيده ز هم عبرت شعاريم
    بجا از جنگ جار حزن برما است همه افسردگان و دلفكاريم
    اگر نشر كرم جبران نسازد ز لطفت جملگى زار و نزاريم
    ايا خير البشر در برد بارى بگاه امتحان دل با تو داريم
    بنه منت بزنهائى كه بودند تو را دايه چه بودى شيرخواره
    بگاه كودكى دادند شيرت كه بودى طفلكى شيرين قواره
    توئى بهتر يلى كش اسب برداشت چه بارد جنگ برگردان شراره
    منه ما را زبون بى پرستار كه ما هستيم ايلى ماه پاره
    همه شاكر بنعمتها كه كفران شود ما راست روزى در شماره
    تو بگذر زانكه شيرت داده ديروز گذشت تو شهير هر دياره
    اميد ما بعفو تو است امروز كه رهبر از گذشت افتاده پيروز
    خدا بخشد بما آنچه تو بخشى برستاخيز كانجائى تو فيروز

    رسول خدا (ص) فرمود من بهره خود و اولاد عبد المطلب را بشما واگذاشتم ، انصار هم گفتند هر چه از آن ما است از خدا و رسول او است و آنچه از اولاد و اموال در دست داشتند بمارد كردند.
    مجلس هفتاد و ششم روز سه شنبه يازده روز از جمادى الا خرة سال 368مانده
    1- سعيد بن مسيب گفت :
    هر روز جمعه امام چهارم در مسجد پيغمبر در پند مردم و ترك دنيا و تشويق ب آخرت اين سخنرانى را مينمود و حفظ كردند و نوشتند ميفرمود ايا مردم از خدا بپرهيزيد و بدانيد كه باو برميگرديد و هر كس آنچه در اين دنيا كرده حاضر بيند خوب باشد يا كردار بدى كه تمنا كند كاش ميان آن و او فرسنگها دور بود خدا شما را از خود بر حذر داشته ، واى بر تو اى پسر آدم كه در غفلتى و حساب ترا دارند اى پسر آدم مرگت شتابنده تر بهمه چيز است بسوى تو آزمند بتو رو آورده و ترا ميجويد و نزديك است بتو برسد و تو عمر خود را بسر كرده و ملك الموت جانت را گرفته باشد و بمنزل تنهائى بروى و روحت بتو برگردد و دو فرشته منكر و نكير بر تو در آيند براى باز پرسى تو و امتحان سخت از تو هلا از اول چيزى كه بپرسند از پروردگار تو است كه او را بپرستى و از پيغمبرت كه بتو فرستاده شده و از دينى كه طبق آن عبادت كنى و از پيغمبرى كه فرمانش ببرى و از كتابى كه آن را تلاوت كنى و از امامى كه دوستانه پيروى كنى سپس از عمرت كه در چه صرف كردى و از مالت كه از كجا آوردى و در چه خرج كردى وسيله دفاع فراهم كن و خود را بپا و آماده جواب باش پيش از آنكه بازپرسى و امتحان برسد اگر تو مؤمن و منقى و عارف بدينت هستى و پيرو راستگويانى و دوستدار اولياء خدائى خدا دليل بدهن تو گذارد و زبانت را بحق گويا كند و خوب جواب دهى و مژده بهشت و رضوان از خدا و مژده خيرات حسان دريابى و فرشتگان با گل و شادى از تو پيشواز كنند و اگر چنين نباشى زبانت بگيرد و دليل تو بيهوده گردد و در پاسخ بمانى و نويد دوزخ گيرى و فرشتگان عذاب تو را استقبال كنند با حميم و سوزش جحيم ، بدان اى پسر آدم كه دنبال اين پيشامد بزرگتر و برنده تر و دلگداز تريست كه رستاخيز است روزى كه همه مردم در آن جمع آيند و آن روزيست مشهود، خدا اولين و آخرين را در آن جمع كند آن روزى كه در صور دمند و هر كه در گور است برآرند روز پرشور كه دلها بگلوگاه رسد و در هم باشند، روزى كه از لغزش نگذرند و از احدى بهاى يكنفر جرم نگيرند و عذرى نپذيرند و توبه كسى قبول نشود و آن روز جز پاداش ‍ حسنات و كيفر بدكرداريها نباشد هر كه مؤمن است و در اين دنيا بوزن ذره كار خوب كرده آن را دريابد و اگر بوزن ذره كار بد كرده دريابد، ايا مردم از گناهان و نافرمانيها بر حذر باشيد كه خدا شما را از آن نهى كرده و بر حذر داشته در كتاب صادق و بيان ناطق از مكر خدا در امان نباشند و از سخت گيرى او وقتى كه شيطان لعين شما را بشهوترانى و كامجوئى در اين دنيا ميخواند زيرا خدا ميفرمايد براستى كسانى كه تقوى پيشه كردند چون شيطان ولگردى بدانها رسيد يادآور شوند و بينا باشند و دلهاى خود را آكنده از ترس خدا كنيد و بياد آريد آنچه را در برگشت باو از ثواب شما وعده داده است و از كيفر دردناكش شما را ترسانده هر كه از چيزى ترسد از آن بر كنار گردد و هر كه از چيزى بر كنار گردد گرد آن نگردد، از غافلان مايلان ب آرايش زندگى دنيا نباشيد تا از آنها باشيد كه توطئه بدكارى كنند و خدا فرموده (نخل - 46) آيا در امانند كسانى كه توطئه بدكارى كنند از اينكه خدا آنها را بزمين فرو برد يا عذابى بدانها آيد از آنجا كه نفهمند يا خدا آنها را در ضمن گردششان مأ خوذ دارد و نتوانند خوددارى كنند يا آنها را بهراس ‍ مأ خوذ دارد و براستى پروردگار شما مهر ورز و رحيم است .
    حذر كنيد از آنچه خدا شما را بر حذر داشته و پند گيريد از آنچه با ستمكاران كرده و در قرآن ثبت است و در امان نباشيد كه پاره اى از آنچه بستمكاران وعده كرده بر شما فرود آيد بخدا شما پند داده شويد و خوشبخت كسى است كه از ديگرى پند گيرد خدا گوشزد شما كرده كه با مردم ستمكار پيش از شما از شهرنشينان چه كرده آنجا كه فرمايد (انبياء- 11) چند شهرها كه در هم شكستيم كه ستمكار بودند و پس از آنها مردم ديگر آفريدم ، چون احساس عذاب ما كردند بناگاه در گريز شدند، نگريزيد برگرديد بهمان وضع خوشگذرانى خود و وطن خود شايد بازپرسى شويد چون عذاب بر آنها فرود آمد گفتند اى واى بر ما براستى ما ستمكارانيم اين سخن را ادامه دادند تا آنها را خرد و خاموش كرديم و درو نموديم ، بخدا اين يك پنديست براى شما و تخويفى اگر بپذيريد و بترسيد- پس برگشت بگفتار خدا در باره گنهكاران كه فرمود (انبياء- 46) اگر يك دمى از عذاب خدا ب آنها رسد گويند اى واى بر ما براستى ما ستمكاريم اگر اى مردم بگوئيد كه مقصود خدا در اين آيات مشركانست چه گونه درست باشد كه پس از آن فرمايد ما در قيامت ترازوى عدل بنهيم و هيچ كس ستم نشود در چيزى و اگر بوزن دانه خردلى باشد آن را در حساب آوريم و همين بس كه ما حسابگريم - بدانيد اى بندگان خدا كه براى مشركان ميزانى نصب نشود و ديوانى منتشر نگردد نامه اعمال براى مسلمانان منتشر مى شود از خدا بپرهيزيد اى بندگان خدا و بدانيد كه خدا اين دنيا و نقد آن را براى هيچ كدام از دوستانش اختيار نكرده و آنها را بدان تشويق ننموده و نه در آرايش نقد آن و خرمى برون آن و همانا دنيا و اهلش را آفريده تا بيازمايد كه كدامشان براى آخرت بهتر كار كنند بحق خدا كه براى شما در آن مثلها زده و آياتى جور بجور آورده براى خردمندان اى مؤمنان شما از آنها باشيد كه تعقل كنند و توانى جز بوسيله خدا نيست و در آن بيرغبت باشيد و خدا شما را در نقد دنيا بيرغبت نموده و براستى فرموده است (يونس 24) همانا مثل زندگى دنيا چون بارانى است كه فروباريم از آسمان و بياميزد با آن گياه زمين تا آخر آيه ايا بندگان خدا از آن مردمى باشيد كه بينديشند و تكيه بدنيا نكنيد زيرا خدا بمحمد پيغمبرش فرموده تكيه نكنيد ب آنها كه ستم كنند تا آتش ‍ بگيريد و تكيه ب آرايش دنيا و آنچه در آنست ندهيد مانند آنها كه آن را خانه دائمى و وطن خود دانند زيرا دنيا خانه كوچيدن و قدر كفايت است و خانه كردار است از كارهاى خوب توشه گيريد از آن ، پيش از آنكه بيرون شويد و پيش از آنكه خدا اجازه ويرانى آن دهد و آن را ويران كند كسى كه در آغاز آبادان نموده و آن را آغاز كرده و ولى ميراث آنست و از خدا خواهم براى خود و شما كمك بر توشه گرفتن تقوى و زهد در دنيا خدا ما را و شما را از زاهدان در آرايش زندگى دنياى نقد مقرر سازد و از اميدواران و عمل كنندگان براى خاطر ثواب آخرت زيرا همانا ما با اوئيم و از آن اوئيم . 2- امام صادق (ع) فرمود دابه بر صاحبش هفت حق دارد، او را بيش از طاقت بار ننهد، پشت او را مجلس گفتگو نكند، چون منزل كرد اول بار او را علوفه دهد، داغ بر چهره او ننهد كه تسبيح گويد، چون ب آب رسد او را آب دهد، اگر رم كرد او را نزند و اگر لغزيد او را ميتواند بزند زيرا او ببند آنچه شما نبينيد.
    3- اصبغ بن نباته گويد:
    ركاب على را كه ميخواست سوار شود گرفتم سر برداشت و لبخندى زد عرضكردم آقا سر برداشتى و لبخند زدى ؟ فرمود آرى ! اى اصبغ من ركاب شهباء را براى رسول خدا (ص) گرفتم سر ب آسمان برداشت و لبخندى زد عرضكردم يا رسول اللّه سر برداشتى و لبخند زدى فرمود اى على كسى نيست كه وقت سوار شدن آية الكرسى بخواند و سپس بگويد.
    استغفر اللّه الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه
    خدايا گناهانم را بيامرز گناهان را جز تو بيامرزد، جز آنكه سيد كريم فرمايد اى فرشتگانم بنده ام ميداند كه جز من گناهان را نيامرزد، گواه باشيد كه من گناهانش را آمرزيدم .
    4- امام صادق (ع) فرمود:
    اول نماز جماعتى كه رسول خدا خواند تنها امير المؤمنين با او بود ابو طالب ب آنها گذشت و جعفر همراهش بود باو گفت پسر جانم بپهلوى عموزاده ات وصل شو، چون رسول خدا احساس كرد كه او بنماز ايستاد پيش ايستاد از آن رو ابو طالب شاد برگشت و ميگفت .على و جعفرم پشت و پناهند بگاه سختى و هنگام شدت
    نسازم من پيمبر خوار و بيكس نه فرزندم كه باشد مرد همت
    شما دست از محمد بر نداريد ز باب و مام باشد بن عموتان

    آن اول جماعت بود كه در آن روز اقامه شد.
    5- رسول خدا (ص) فرمود:
    نزديكتر شما بمن فرداى قيامت و مستحق تر شما بشفاعت من راستگوتر و اداكننده تر امانت و خوش خلق تر و نزديكتر شما است بمردم .
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    در اين ميان كه رسول خدا (ص) با برخى اصحابش در يكى از راههاى مدينه ميرفت ناگهان پا از ركاب خالى كرد و روى زمين بسجده افتاد و سجده اى طولانى كرد و سر برداشت و باز سوار شد اصحابش سبب پرسيدند فرمود جبرئيل نزد من آمد و از پروردگارم بمن سلام رسانيد و بمن مژده داد كه خدا مرا در امتم رسوا نكند مالى نداشتم بشكرانه آن صدقه دهم و بنده اى نداشتم آزاد كنم و خواستم شكر پروردگار عز و جلم را كرده باشم .
    7- رسول خدا فرمود:
    هر كدام شما در دنيا قنوتش طولانى تر باشد در قيامت آسايش طولانى تر دارد.
    8- هرون الرشيد بامام موسى كاظم نوشت :
    مرا پندى ده و مختصر كن ، در جوابش نوشت چيزى نيست كه چشمت بيند جز در آن پنديست .
    مجلس هفتاد و هفتم جمعه هشت روز از جمادى الا خرة 368 مانده
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    از مثلهاى پيغمبران نمانده جز همين كه مردم گويند در صورتى كه شرم ندارى هر چه خواهى بكن .
    2- امام ششم فرمود:
    قومى نزد پيغمبر خدا آمدند و گفتند دعا كن پروردگار ما مرگ را از ما بردارد براى آنان دعا كرد و خداى تبارك و تعالى مرگ را از ميانشان برداشت و بسيار شدند تا جا بر آنها تنگ شد و نسل فراوان شد و صبح كه ميشد هر مردى بايد پدر و مادر و تا جد سيم را خوراك دهد و وضوء فراهم كند و وارسى كند و از طلب معاش باز ماندند و نزد آن پيغمبر آمدند و گفتند از پروردگارت بخواه كه ما را بهمان عمرهاى خود برگرداند او از خدا خواست و آنها را بعمرهاشان برگرداند.
    3- ابن عباس در تفسير قول خدا (اعراف - 143) چون بهوش آمد گفت :
    منزهى تو من بتو بازگشتم و اول مؤمنم فرمود خداى سبحان ميفرمايد يعنى توبه كردم كه از تو خواهش رؤ يت كنم و اول
    مؤمنم كه تو ديده نشوى .
    4- امام صادق (ع) فرمود:
    چون موسى بطور براى مناجات رفت عرضكرد پروردگارا خزائن خود را بمن بنما فرمود اى موسى خزائن من همين است كه هر چه خواهم گويم باش و ميباشد.
    5- امام باقر (ع) فرمود:
    موسى بن عمران گفت پروردگارا بمن سفارش كن تا سه بار در جوابش ‍ فرمود تو را بخودم سفارش كنم و بار چهارم و پنجم او را بمادرش سفارش ‍ كرد و بار ششم سفارش پدر را باو كرد و از اينجا است كه مادر دو ثلث حق نيكى فرزند را برد و پدر يك ثلث .
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    خدا در آنچه بموسى وحى كرد فرمود اى موسى جامه كهنه و پاكدل و خانه نشين و شب افروز باش در آسمانها تو را بشناسند و از مردم زمين نهان باش ، اى موسى مبادا لج بازى كنى و بى حاجت براهى بروى و بى سبب بخندى ، اى پسر عمران بر خطاى خود گريه كن .
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    نوح (ع) دو هزار و پانصد سال عمر كرد هشتصد و پنجاه سال پيش از نبوت و نهصد و پنجاه سال بدعوت قوم خود مشغول بود و دويست سال در كشتى كار ميكرد تا آن را ساخت و پانصد سال پس از نزول از كشتى و خشكيدن آب تا شهرها ساخت و فرزندانش را در آنها جا داد سپس زير آفتاب بود كه عزرائيل نزد او آمد و گفت سلام بر تو نوح جواب داد و گفت اى ملك الموت چه كارى دارى ؟ گفت آمدم جانت را بگيرم فرمود بمن مهلت ميدهى زير سايه روم ؟ گفت آرى نوح نقل مكان كرد و فرمود اى ملك الموت اين عمرى كه كردم باندازه همين از زير آفتاب بسايه آمدن بود آنچه دستور دارى اجراء كن فرمود جانش را گرفت .
    8- رسول خدا (ص) فرمود:
    عيسى بگورى گذشت كه صاحبش را عذاب ميكردند و سال ديگر بر آن گذشت و عذاب نداشت عرضكرد پروردگار پارسال باين گور گذشتم و صاحبش معذب بود و امسال عذابى ندارد خدا باو وحى كرد اى روح اللّه فرزند صالحى داشت كه بالغ شده راهى را اصلاح كرد و يتيمى را پناه داد او را بخاطر كار پسرش آمرزيدم ، عيسى بن مريم بيحيى فرمود اگر عيبى كه دارى بگويند گناهت را بيادت آوردند از آن خدا را آمرزشخواه و اگر بتو تهمت عيبى زنند حسنه اى برايت نوشته شود كه رنج آن نبردى .
    9- حسن بن على (ع) فرمود:
    هيچ پرچمى جلو امير المؤمنين نيامد كه با آن نبرد كرد جز آنكه
    خدا سرنگونش ساخت و يارانش مغلوب شدند و بخوارى برگشتند و امير المؤمنين با ذو الفقار بر احدى نزد كه نجات يافته باشد و چون نبرد ميكرد جبرئيل سمت راستش بود و ميكائيل سمت چپش و ملك الموت برابرش . 10- عبد اللّه بن عمرو بن عاص گفت روز خيبر پيغمبر پرچم را بيكى از اصحابش داد و گريزان برگشت و ياران او را ميترسانيد و آنها وى را ترسو ميخواندند كه با پرچم شكست خورده برگشته ، رسول خدا (ص) فرمود فردا پرچم را بمردى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند و برنگردد تا بدست او فتح شود صبح كه شد فرمود على را نزد من بخوانيد، گفتند يا رسول اللّه چشمش درد ميكند گفت او را بخوانيد چون آمد پيغمبر آب دهان بديده اش انداخت و فرمود: خدايا گرما و سرما را از او بگردان و پرچم را بدست او داد و رفت و نزد رسول خدا (ص) برنگشت مگر با فتح خيبر گفت چون على بقلعه غموص نزديك شد دشمنان خدا از يهود او را به تير و سنگ ميزدند و او پيش ميرفت تا خود را بدر قلعه رسانيد و خشمناك پا از ركاب تهى كرد و پياده شد و عتبه در را گرفت و آن را از جا كند و چهل ذراع پشت سر خود پرتاب كرد ابن عمر گفت ما از اينكه خدا قلعه را بدست على گشود تعجب نكرديم و از اين در عجب شديم كه چگونه در را كند و چهل ذراع پشت سر انداخت با اينكه چهل مرد خواستند او را بردارند و نتوانستند، پيغمبر از سر آن خبر داد و فرمود چهل فرشته با او در كندن در كمك كردند و روايت شده كه امير المؤمنين در ضمن نامه خود سهل بن حنيف نوشت من در خيبر را نكندم و چهل ذراع بعقب اندازم بتواناى تنى و نيروى غذائى بلكه از قدرت ملكوتى و جان خدا پرورده اى كمك گرفتم من نسبت باحمد پرتوى هستم ، بخدا اگر همه عرب براى نبرد با من همدست شوند از آنها نگريزم و اگر فرصت بدست آيد همه را گردن زنم هر كه از من نهراسد مرگش گريبانگير است و دلش در پيشامدها برجا است .






  10. #30
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مجلس هفتاد و هشتم روز سه شنبه چهار روز از جمادى الا خرة 368 مانده
    1- از امام صادق (ع) در پندهاى خدا بعيسى بن مريم :
    اى عيسى من پروردگار تو و پدران توام يك نام دارم يگانه و تنهايم درآفريدن هر چيزى و هر چيز كار من است و همه خلقم بمن گروند،
    اى عيسى تو بامر من مسيحى تو باذن من پرنده گلى بسازى تو بسخن من مرده ها را زنده كنى بمن مشتاق باش و از من بترس كه از من جز خودم پناهى ندارى ، اى عيسى سفارش مهرورزانه بتو كنم تو از من مستحق مقام ولايت شدى ، در سالخوردگى مباركى و در كودكى هر جا باشى مباركى ، من گواهم كه تو بنده من و كنيز زاده منى ، اى عيسى مرا در خاطرت چون خود اهميت بده و يادم را ذخيره معادت كن و با نوافل بمن تقربجو، بر من توكل كن تا كفايتت كنم و بر ديگرى تكيه مكن كه ترا وانهم ، اى عيسى ببلا صبر كن و بقضاء راضى باش و مرا از خود شاد كن شادى من در اينست كه فرمانم برند و نافرمانى نكنند، اى عيسى ياد مرا با زبانت زنده دار و مهرم در دلت بپرور، اى عيسى در هنگام غفلت بيدار باش و بلطف حكمت قضاوت كن ، اى عيسى مشتاق و ترسان باش و دلت را با خشيت بياميز، اى عيسى شبت را دعا كن تا شاديم را جسته باشى و روزت را روزه باش براى حاجتى كه بمن دارى ، اى عيسى در كار خير پيشدستى كن تا هر جا روى خيرمند شناخته شوى اى عيسى ميان بندگانم باندرز من حكم كن و بعدل من قيام كن كه شفاى هر دردى در درونها است از بيمارى شيطانى را بتو نازل كردم ، اى عيسى درست مى گويم كه كسى بمن ايمان ندارد مگر آنكه برايم خاشع است و كس خاشع برايم نباشد جز آنكه اميد ثوابم دارد، و گواهت گيرم كه او از كيفرم آسوده است تا ديگرگون نشود و سنت مرا تغيير ندهد، اى عيسى پسر بكر بتول بر خود گريه كن چون كسى كه با خاندانش وداع كند و از دنيا بدش آيد و آن را باهلش واگذارد و بدان چه نزد خداست رغبت كند، اى عيسى با اين حال نرم سخن گو و آشكار سلام كن و بيدار باش آنگاه كه ديده نيكان بخوابست براى حذر از معاد و لرزشهاى سخت و هراسهاى قيامت آنجا كه خاندان و مال و فرزند سودى ندهند، اى عيسى بديدگان خود سرمه غم كش آنگاه كه بيهودگان ميخندند، اى عيسى خاشع و صابر باش كه خوشا بر تو اگر برسى بدان چه بصابران وعده داده اند، اى عيسى روز بروز از دنيا بيرون برو، مزه آنچه مزه اش رفته بچش براستى گويم كه بهره تو از دنيا همان ساعت و روز تو است و از آن بقوت خشنود باش و بدرشت و ناهموار بساز كه ديدى چه مى شود آنچه برگيرى نوشته شود و آنچه خرج كنى نوشته شود، اى عيسى تو مسئولى ، بناتوان رحم كن چنو كه تو را رحم كنم و بيتيم درشتى مكن ، اى عيسى در نماز بر خود گريه كن و بجايگاه نماز گام بردار و لذت گفتار خود را با من درياب كه من با تو خوشرفتارم ، اى عيسى چه بسيار مردمى كه آنان را بگناهان گذشته شان هلاك كردم و تو را از آن نگهداشتم ، اى عيسى بناتوان لطف كن و ديده كم بينت را ب آسمان بردار و مرا بخوان كه من بتو نزديكم و مرا نخوان جز بزارى و يك دل كه هر گاه تو مرا چنين بخوانى ترا اجابت كنم ، اى عيسى دنيا را نه پاداش و نه كيفر گذشتگان نساختم و نه كيفر كسى كه از او انتقام گيرم ، اى عيسى تو ميروى و من ميمانم روزيت نزد من است و موعد مرگت و بسوى من برگردى و حسابت با من است از من بخواه و از ديگرى مخواه از تو دعا شايد و از من اجابت بايد اى عيسى بشر چه بسيار است و شكيبا چه اندك ، درخت فراوانست و خوبش كم است ، از زيبائى درختى فريفته مشو تا ميوه اش ‍ نچشى ، اى عيسى عصيان متمرد بر من گولت نزند كه روزى مرا ميخورد و ديگرى را ميپرستد و در گرفتارى مرا ميخواند و او را اجابت ميكنم و باز بكردار خود برميگردد آيا ميتواند از من تمرد كند آيا خشم مرا خواهانست ؟!! بخودم قسم كه او را چنان مأ خوذ دارم كه راه نجاتى نداشته باشد و پناهى جز من نتواند از آسمان و زمينم كجا مى گريزد، اى عيسى بستمكاران بنى اسرائيل بگو تا حرام در دامن داريد و بت در خانه مرا نخوانيد كه من سوگند خوردم هر كه دعايم كند مستجاب كنم و اجابت آنها را لعنت بر آنها سازم تا از هم بپاشند، اى عيسى تا چند خوشبين باشم و خوشجو و اين مردم در غفلت بسر برند و بر نگردند، سخن از دهانشان بيرون آيد و بدلشان اثر نبخشد، خود را بخشم من كشند و بنام من نزد مؤمنان دوست سازند، اى عيسى زبانت در نهان و عيان يكى باشد و دل و ديده ات هم چنان باشد، دل و زبانت از حرام دركش و چشم از آنچه خوب نيست بپوش چه بسا بيننده‏اى كه بيك نگاه در دلش شهوتى بكارد و خود را بهلاكت اندازد، اى عيسى رحيم و مهر ورز باش و با مردم چنان باش كه خواهى با تو چنان باشند، بسيار ياد مرگ و جدائى از خاندان باش بازى مكن كه بازى تباهى آرد، غفلت مورز كه غافل از من دور است با اعمال خوب ياد من كن تا يادت كنم، اى عيسى پس از گناه بمن باز گرد و توبه كنها را بحساب من ياد آور و بمن ايمان دار و بمؤمنان نزديك باش و ب‏آنها دستور بده مرا با تو ياد كنند، از نفرين ستمديده بر حذر باش كه با خود عهد كردم درى از آسمان برويش بگشايم و او را اجابت كنم گرچه پس از مدتى باشد، اى عيسى بدان كه همنشين بد گمراه ميكند و قرين بد هلاك ميكند بفهم با كه همنشين نشوى و براى خود برادران با ايمانى برگزين، اى عيسى بمن بازگرد كه هيچ گناهى نزد من براى آمرزش بزرگ نيست و من ارحم الراحمينم، اى عيسى تا از مرگ مهلتى دارى براى خود كارى كن پيش از آنكه ديگرى برايت نكند، مرا بپرست براى روز هزار سال كه من حسنه را چند برابر پاداش دهم و گناه صاحبش را هلاك كند در كار خير رقابت كن كه بسا مجلسى است كه اهلش برخيزند و از دوزخ در پناه باشند اى عيسى در آنچه فنا شود بيرغبت باش و گام بر آثار آنها كه پيش از تو بودند بنه و آنها را بخوان و با آنها راز گو ببين احدى از آنها احساس ميكند، از آنها پند گير و بدان كه تو هم ب‏آنها ميرسى، اى عيسى بگو ب‏آن كه بنافرمانى تمرد كند و مسامحه نمايد بايد متوقع كيفر من و منتظر هلاك باشى و با هالكان ميباشى، خوشا بر تو اى پسر مريم و خوشا بر تو گاهى كك متادب بادب معبود خود شوى كه مهربانست و بتو آغاز نعمت نموده و گراميت داشته و در سختيها بدادت رسيده اى عيسى نافرمانيش مكن كه روا نباشد برايت من با تو عهد كردم چنانچه با آنها كه پيش از تو بودند و خود گواه آنم، اى عيسى خلقى را بمانند دينم احترام نكردم و نعمتى چون رحمتم باو ندادم اى عيسى برون خود را با آب بشو و درونت را با حسنات كه بمن باز گردى ، اى عيسى آماده باش كه هر چه آينده است نزديك است با طهارت كتابم را بخوان و آواز حزينت را بمن بشنوان .
    فرمود در ضمن پندهاى خدا بعيسى بن مريم است كه فرمود اى عيسى در مكر خود از مكرم آسوده مباش و در گناه تنهائى يادم فراموش مساز، اى عيسى بيدار باش و از رحمتم نوميد مباش و با تسبيح گويان تسبيحم گوى و بگفتار خوش تقديسم كن ، اى عيسى دنيا زندانى است تنگ و بد بو و ناهموار و در آنست آنچه بينى كه جباران پيشه كرده اند مبادا دل بدنيا دهى كه هر نعمتش زائل است و نعمت آن اندك است ، اى عيسى ملك از آن منت و بدست من و من ملكم اگر فرمانم برى ببهشتم برمت در جوار نيكان ، اى عيسى چون غريقى مرا دعا كن كه دادرسى ندارد، اى عيسى بنامم سوگند دروغ مخور كه عرشم ميلرزد از خشم ، اى عيسى دنيا كوتاه عمر است و دراز آرزو و نزد من خانه ايست به از آنچه فراهم كنند، اى عيسى بستمكاران بنى اسرائيل بگو چه خواهيد كرد وقتى كه دفترى براى شما بر آرم كه درست بگويد و آنچه نهان كرديد عيان كند، اى عيسى بستمكاران بنى اسرائيل بگو روى خود شستيد و دلهاى خود چركين كرديد، بمن مغروريد يا بمن دليرى ميكنيد براى اهل دنيا بوى خوش ميزنيد و درونتان نزد من چون مردار گنديده است گويا شما مردمانى مرده ايد، اى عيسى ب آنها بگو دست از كسب حرام برداريد و گوش از گفتار ناروا بربنديد و دل بمن كنيد كه من صورت شما را نميخواهم اى عيسى بحسنه شاد باش كه خشنودى من آرد و از سيئه گريه كن كه بخشم آردم ، آنچه نخواهى با تو كنند با ديگران مكن اگر بگونه راستت سيلى زدند گونه چپ را پيش آر تا توانستى بدوستى بر من تقربجوى و از نادانها رو گردان ، اى عيسى بستمكاران بنى اسرائيل بگو حكمت از ترس من گريانست و شما بخنده ناهنجار گوئيد برات آزادى از من داريد يا نامه امان از عذابم يا خود را عمدا در معرض ‍ كيفرم آريد؟ بخودم سوگند شما را عبرت آيندگان سازم سپس اى پسر مريم بكر بتول من تو را سفارش كنم بسيد رسولان و دوست خودم در ميان آنان احمد صاحب شتر سرخ مو و روى ماه درخشان ، پاكدل و سخت نبرد و شرمگين و مكرم كه رحمت عالميانست و سيد اولاد آدم نزد من در روز ملاقاتم گراميتر سابقانست و نزديكتر رسولان بمن ، عربى امى است و ديندار و صابر در راه من و مجاهد با مشركان با تن خود بخاطر دينم اى عيسى بتو دستور دهم كه خبر او را ببنى اسرائيل بدهى و ب آنها امر كنى او را تصديق كنند و باو ايمان آرند و از او پيروى كنند و او را يارى دهند، عيسى گفت معبودا او كيست ؟ فرمود اى عيسى باو راضى باش كه رضاى تو است عرضكرد خدايا باو راضيم او كيست ؟ فرمود محمد رسول خدا است بر همه مردم از همه در مقام بمن نزديكتر است و شفاعتش قبول تر خوشا بر او در نبوت و خوشا بر امتش كه بروش او مرا ملاقات ميكنند اهل زمين او را ستايند و اهل آسمان برايش آمرزشخواهند، امين است و ميمون و پاكيزه بهتر ماضين و باقين است نزد من در آخر الزمان است چون ظهور كند آسمان پرده ها بر افكند و زمين گلهاى خود را بروياند و بر هر چه دست نهد بركت كند زنهاى بسيار گيرد و فرزند كم گذار، ساكن مكه است كه جاى بنياد ابراهيم است ، اى عيسى دينش يگانه پرستى است و قبله اش مكه است و از حزب من است و من همراه اويم خوشا بر او خوشا، كوثر دارد و بزرگترين مقام در بهشت عدن زندگانى بسيار گرامى دارد و شهيد بميرد حوضى دارد وسيع تر از مكه تا مطلع خورشيد از نوشابه گوارا و سر بمهر، در آن بشمار ستاره هاى آسمان جام است آبش گوارا است و هر مزه و طعم هر ميوه بهشت در آنست هر كه شربتى از آن نوشد پس از آن هرگز تشنه نگردد او را در دوران فترت ميان تو و او مبعوث كنم نهان و عيانش هم آهنگ است و گفتار و كردارش موافق است امر نكند بمردم جز آنچه خود آغاز كند، دينش ‍ جهاد است در دشوارى و آسانى ، بلاد منقاد او گردند و پادشاه روم برايش ‍ خاضع شود، كيش او كيش پدرش ابراهيم است ، وقت خوردن بسم اللّه گويد سلام بلند كند و نماز خواند وقتى مردم در خوابند براى او، هر روز پنج نماز پياپى است كه با تكبير آغاز شود و با سلام ختم شود مانند فرشتگانم قدمها در نماز صف كند دلش براى من خاشع باشد نور در سينه او است و حق در زبانش و همه جا با حق است چشمش بخوابد و دلش بيدار است، شفاعت از آن او است و بامتش قيامت برپا شود هنگام بيعت با او دست من بر فراز او است و هر كه بشكند بر خود شكسته و هر كه وفا كند بهشت باو دهم تإ؛ّّش ستمكاران بستمكاران بنى اسرائيل فرمانده كتب او را كهنه نگيرند و سنت او را تغيير دهند سلام باو برسانند كه مقام بلندى دارد، اى عيسى تو را بهر چه عنت نزديك كند رهنمائى كنم و هر چه تو را از من دور كند بر تو غدقن كردم تو خود را بپا، اى عيسى دنيا شيرينست و من تو را در آن گماردم تا مرا اطاعت كنى. از هر چه بر حذرت داشتم بر كنار باش و هر چه بتو دادم برگير، در كار خود نگر چون بنده‏اى گنه‏كار خاطئ و در كار ديگران نگاه مكن چون پروردگار، در آن زاهد باش و بى‏رغبت تا رنج نبرى اى عيسى تعقل و انديشه كن و در اطراف زمين نگر كه سرانجام ستمكاران چون شد، اى عيسى همه سفارشاتم اندرز تو است و همه گفتارم درست است و من حق روشنم و بدرستى مى‏گويم اگر تو پس از آنكه اعلامت كردم نافرمانيم كنى جز من سرپرست و يارى ندارى، اى عيسى دلت را با ترس رام دار و بپست‏تر از خود نگر و ببالا دست خود منگر و بدان كه سر هر خطاء و گناهى دنيا دوستى است آن را دوست مگير، اى عيسى دلت را با من پاك كن و در خلوتها بسيار يادم كن و بدان كه شاديم در اينست كه بدرگاهم نياز آرى و در اين باره زنده باش و مرده مباش، اى عيسى چيزى را شريك من مياور و از من بر حذر باش و بتندرستى گول مخور و بر خود رشك مبر كه دنيا چون سايه ايست رفتنى و آنچه پيش آيد از آن چون گذشته آنست تا توانى در كارهاى خير رقابت كن و هر جا با حق باش و اگر تيكه شوى و ب‏آتش سوخته شوى پس از معرفت بمن كافر مشو و از نادانان مباش اى عيسى از دو ديده‏ات اشك بريز و از دلت بترس از من ، اى عيسى در وقت سختى از من آمرزشخواه كه من بداد گرفتاران رسم و بيچاره ها را اجابت كنم و من ارحم الراحمينم .
    مجلس هفتاد و نهم روز جمعه سلخ جمادى الا خر 368
    1- ريان بن صلت گويد:
    امام رضا در مرو حاضر مجلس مامون شد، در مجلس او جمعى از دانشمندان عراق و خراسان انجمن بودند مامون رو ب آنها گفت مرا از تفسير اين آيه خبر دهيد (فاطر 32) سپس كتاب را ارث داديم ب آنها كه برگزيديم از بندگان خود، علماى حاضر گفتند مقصود از آنان همه امت اسلامى است مأ مون گفت اى أ بو الحسن تو چه گوئى ؟ امام رضا (ع) فرمود من همعقيده آنها نيستم بلكه مى گويم مقصود خدا همان عترت طاهره است مامون گفت چگونه عترت مقصود است و امت
    مقصود نيست ؟ امام رضا (ع) فرمود اگر همه امت مقصود باشد بايد همه اهل بهشت باشند چون خدا دنبالش فرمايد برخى ظالم بنفس باشند و برخى ميانه رو و بعضى سابق بالخيرات باذن خدا و اين همان فضل بزرگ است و سپس همه را در بهشت جمع كرده و فرمود ببهشت عدنى كه در آن در آيند و دست بندهاى طلا پوشند، بنا بر اين وراثت مخصوص عترت طاهره است نه ديگران ، مامون گفت عترت طاهره كيانند؟ حضرت رضا فرمود هم آنها كه خدا در قرآن وصفشان كرده و فرموده (احزاب 23) همانا خدا ميخواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و بخوبى پاكتان كند.
    و هم آنانند كه رسول خدا (ص) در باره شان فرمود من در ميان شما دو ثقل را بر جا ميگذارم كتاب خدا و خاندانم كه اهل بيت منند و اين دو از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من درآيند شما بنگريد چگونه با آنها هستيد بعد از من ، اى مردم ب آنها نياموزيد زيرا آنها از شما داناترند، علماء گفتند اى أ بو الحسن بما بگو كه عترت طاهره همان آل باشند يا غير آل ؟ فرمود همان آل رسولند. علماء گفتند از رسول خدا (ص) بما رسيده كه امت من آل منند و اينان صحابه اويند كه بخبر محققى كه انكارش نتوان كرد گفته اند آل محمد امت اويند. أ بو الحسن (ع) فرمود بگوئيد بدانم صدقه بر آل حرامست يا نه ؟ گفتند آرى ، فرمود بر امت حرامست ؟ گفتند نه ، فرمود اينست فرق ميان آل و امت ، واى بر شما كجا ميبرند شما را از قرآن رو گردانيد يا اسراف كاريد، آيا نميدانيد كه وراثت و طهارت مخصوص برگزيدگان رهيابست نه ديگران ، گفتند از كجا اى
    أ بو الحسن ؟ فرمود از گفته خداى عز و جل (سوره حديد- 26) فرستاديم نوح و ابراهيم را و در ذريه آنها نبوت و كتاب نهاديم برخى بر هدايت و بيشتر فاسقانند- پس وراثت و نبوت و كتاب مخصوص اهل هدايت است نه فاسقان ، نميدانيد كه چون نوح از پروردگار خود پرسيد كه براستى پسرم از اهل من بود و وعده تو حقست و تو أ حك م الحاكمينى ، و اين از آن جهت بود كه خدا باو وعده داده بود او را و اهلش را نجات دهد خدا در جواب نوح فرمود اى نوح او از اهل تو نبود او يك عمل ناشايسته بود مپرس از من آنچه ندانى من تو را پند دهم كه از نادانان نباشى ، مأ مون عرضكرد عترت را بر ديگران فضلى است ؟ أ بو الحسن فرمود: خدا فضل عترت را بر ديگران آشكار ساخته در كتاب محكمش ، مأ مون گفت در كجاى قرآنست ؟ امام رضا (ع) فرمود در قول خدا (آل عمران - 34) براستى خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان ذريه اى كه برخى از برخيند و خدا در جاى ديگر فرمود (نساء- 54) بلكه حسد بر مردم بردند نسبت بدان چه از فضل خود ب آنها داد بتحقيق داديم ب آل ابراهيم كتاب و حكمت و داديم ب آنها ملكى بزرگ ، سپس در دنبال آن خطاب بساير مؤمنان كرده و فرمود: ايا كسانى كه گرويديد فرمانبريد از خدا و رسولش و از اولو الامر بر شما، مقصود همانها است كه آنها را قرين كتاب و حكمت ساخت و بر آنها حسد برند و منظور از گفته او بلكه حسد بردند مردم را بر آنچه خدا ب آنها داده از فضل خود، و ب آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و ملك عظيم ، مقصود طاعت براى مصطفين طاهرين است و مقصود از ملك حق طاعت است براى آنها علماء گفتند بفرمائيد بدانيم كه خدا اصطفاء را در خود قرآن تفسير كرده است ؟
    فرمود: اصطفاء را در ظاهر قابل فهم نه ، در باطن و حقيقت دور از فهم در دوازده جاى قرآن بيان كرده :
    1- (شعراء- 214) انذار كن اى محمد خويشان نزديكت را و تبار اخلاصمندت را- چنين است در قرائت ابى بن كعب و ثبت است در مصحف عبد اللّه بن مسعود، و اين منزله بلند و فضل بزرگ و شرفى والا است چون كه خداى عز و جل بدان قصد آل كرده است و بياد رسول خدا (ص) آورده اين يكى است .
    2- گفته خداى عز و جل (احزاب - 23) همانا خدا ميخواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و بخوبى شما را پاكيزه كند- و اين فضلى است كه هيچ معاندى منكر آن نتواند شد زيرا فضل بعد از پاكى است كه توقع ميرود.
    3- آنجا كه خدا خلق پاك خود را امتياز داد و بپيغمبرش دستور مباهله داد در آيه مباهله و فرمود (مائده - 67) بگو اى محمد بيائيد دعوت كنيم پسران خود را و پسران خودتان و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را و مباهله كنيم و لعنت خدا را از آن دروغگو سازيم ، پيغمبر على و حسن و حسين و فاطمه (ص) را بيرون برد و خود را با آنها قرين نمود، ميدانيد معنى گفته خدا (أ نفسنا و أ نفسكم ) چيست ؟ علماى حاضر گفتند مقصود خود او است ، أ بو الحسن (ع) فرمود خطا رفتيد مقصودش على بن ابى طالب است و دليلش آنست كه پيغمبر فرمود بنو وليعه دست بردارند و گر نه بر سر آنها فرستم شخصى را كه چون خود من است ، مقصودش على بن ابى طالب بود اين خصوصيتى است كه احدى
    از آن پيش نيفتد و فضلى است كه بشرى بدان نرسد و شرافتى است كه فوق آن براى آفريده اى نباشد كه على را چون خود نموده .
    4- همه مردم را از مسجد بيرون كرد جز عترت را تا مردم بسخن آمدند و عباس بپيغمبر عرض كرد:
    يا رسول اللّه على را گذاشتى و ما را بيرون كردى ؟ فرمود من او را نگذاشتم و من شما را بيرون نكردم خدا او را گذاشت و شما را بيرون كرد، و در اينجا است شرح گفتار او كه اى على تو نسبت بمن چون هارونى نسبت بموسى . علماء گفتند اين تناسب در كجاى قرآنست ؟ فرمود از قرآن براى شما آيه آن را ميخوانم ، گفتند: بفرما، فرمود: قول خداى عز و جل (يونس - 87) بموسى و برادرش وحى كرديم كه در مصر خانه ها براى قوم خود بسازيد و خانه هاى خود را قبله آنها كنيد در اين آيه مقام هرون نسبت بموسى مندرج است و در آن مقام على نسبت برسول خدا است و با اين دليل روشنى است كه گفتار رسول خدا است كه فرمود: اين مسجد براى جنب حلال نيست جز محمد و آلش .
    علماء گفتند: يا ابا الحسن اين شرح و بيان جز نزد شما خاندان بدست نيايد كه اهل بيت و رسول خدائيد، فرمود: كى تواند آن را انكار كند؟ با اينكه رسول خدا ميفرمايد: من شهر حكمتم و على در آنست هر كه شهر را خواهد بايد از در آن آيد، در آنچه از فضل و شرف و تقدم و اصطفاء و طهارت گفتيم بس است و معاندى نتواند آن را انكار كند و للّه الحمد على ذلك .
    5- گفتار خداى عز و جل (الروم - 28) بده بذى القربى حقش را- خصوصيتى است كه خدا مخصوص آنها كرده است و آنها را از ميان امت برگزيده چون اين آيه بر رسول خدا (ص) نازل شد فرمود فاطمه را نزد من بخوانيد، فاطمه را دعوت كردند، فرمود اى فاطمه ، عرضكرد لبيك يا رسول اللّه ، فرمود: اين فدك است كه با قوه قشون اسب سوار و شتر سوار فتح نشده و مخصوص من است و بمسلمانان ربطى ندارد بدستور خدا من آن را بتو دادم آن را براى خود و فرزندانت بگير.
    6- قول خدا (شورى 23):
    بگو از شما مزدى نخواهم جز دوستى با خويشان ، اين خصوصيت تا قيامت از پيغمبر است و خصوصيت آل است نه ديگران براى آنكه خدا در داستان نوح فرمود بقومت بگو من از شما مالى نخواهم همانا مزد من با خدا است و من مؤمنان را از خود نرانم آنان كه ايمان آوردند زيرا آنها با پروردگار خود برخورند ولى من شما را مردم نادانى ميدانم و خدا از هود (ع) هم نقل كرده كه فرمود من از شما مزدى نخواهم همانا مزد من با كسى است مرا آفريده آيا انديشه نداريد؟!! و خدا به پيغمبر خود هم فرمود بگو اى محمد من از شما مزدى نخواهم جز مودت ذوى القربى و خدا مودت آنها را واجب نكرده تا دانسته كه آنها هرگز از اين برنگردند و بگمراهى باز نشوند و مطلب ديگر اينست كه اگر مردى را دوست دارد و دشمن يكى از خاندانش ‍ باشد دل آن مرد درست نيست خدا خواست كه در دل رسول خدا (ص) نسبت بمؤمنان هيچ نگرانى نباشد و مودة ذوى القرباء را بر آنها فرض كرد و هر كه بدان عمل كند رسول خدا و خاندانش را دوست داشته باشد و رسول خدا نميتواند او را دشمن دارد و هر كه بر خلاف آن باشد بر رسول خدا (ص) است كه او را دشمن دارد زيرا فريضه الهيه را ترك كرده ، كدام فضل و شرف با اين برابر است ؟!! كه خدا اين آيه را به پيغمبرش فرستاد قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى و رسول خدا در ميان اصحابش بپا ايستاد و حمد و ثناى خدا نمود و فرمود آيا مردم خدا براى من بر شما چيزى فرض كرده است آيا آن را ادا كنيد كسى جوابش را نداد، فرمود اى مردم بدانيد كه آن طلا و نقره و خوردنى و نوشيدنى نيست ؟
    گفتند بفرمائيد چيست ؟ و اين آيه را بر آنها خواند و گفتند اگر اينست آرى و بيشترشان ب آن وفا نكردند، خدا پيغمبرى مبعوث نكرد جز آنكه باو وحى كرد از قوم خود مزدى نخواهد زيرا خدا خودش مزد پيغمبران را ميدهد ولى براى محمد مودت ذوى القرباء را فرض كرد بر امتش و باو دستور داد كه كار امامت را در ذو القربى مقرر كند تا ادا كنند حق ذوى القربى بشناختن فضل آنها كه خدا برشان واجب كرده زيرا مودت و دوستى باندازه فضيلت است چون خدا آن را واجب كرد سنگين شد چون وجوب طاعت سنگين است ، جمعى كه خدا عهد وفادارى از آنها گرفته بود بدان متمسك شدند و اهل شقاق و نفاق با آن عناد كردند و بناروا تاويلش نمودند و از آن حدى كه خدا مقرر كرده بود منحرفش كردند و گفتند خويشان پيغمبر همه عربند و همه مسلمانان و بهر حال ما ميدانيم كه مودة از آن قرابت است و اقرب به پيغمبر اولى بمودتست و هر چه خويشى نزديكتر باشد مودت باندازه آن لازمتر است و در باره پيغمبر نسبت بخاندانش بانصاف رفتار نكردند و مهر و منتى كه خدا بر امتش نهاد و زبان از بيانش عاجز است و از شكر آن در ذريه او مراعات نكردند كه او را نسبت بخاندانش نيازارند و آنها را چون چشم در سر محترم شمارند بحرمت رسول خدا و دوستى او با آنكه قرآن و اخبار ب آن ناطق است و بدان دعوت كنند و گويند كه آنان اهل مودتند و كسانيند كه خدا مودت آنها را فرض كرده و وعده پاداش بدان داده و كسى نيست كه بدان وفا كند از روى ايمان و اخلاص جز آنكه بهشت بر او واجب است براى آنكه خدا در همين آيه مودت فرمود آن كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند در باغهاى بهشتند و هر چه خواهند نزد پروردگار خود دارند اينست آن فضيلت بزرگ و اينست كه بدان مژده ميدهد خدا بندگانش را كه گرويدند و عمل صالح كردند بگو من از شما مزدى نخواهم جز دوستى ذوى القربى با تفسير و بيان . سپس امام هشتم فرمود پدرم از جدش از پدرانش براى من باز گفت كه حسين بن على (ع) فرمود مهاجر و انصار همه نزد رسول خدا (ص) جمع شدند و بعرض رساندند كه يا رسول اللّه تو براى هزينه خودت و واردينت نفقه لازم دارى مال و جان ما همه در اختيار تو است هر چه خواهى دستور ده در باره آن بخواست تمناى ما هر چه خواهى ببخش و هر چه خواهى بگذار هيچ حرجى ندارى فرمود خدا روح الامين را بر وى نازل كرد و گفت اى محمد بگو از شماها مزدى نخواهم جز دوستى خويشانم يعنى پس از من اداى حق خويشانم كنيد همه بيرون شدند و منافقان گفتند علت آنكه رسول خدا آنچه را عرضه داشتيم نپذيرفت اين بود كه ما را بعد از خودش ترغيب بقرابتش كند اين موضوع را في المجلس بخدا افترا بست و اين گفتار آنها بسيار بزرگ بود و خدا اين آيه را فرستاد (احقاف - 8) بلكه گويند آن را افترا بسته بگو اگر افترا بسته بگو اگر افترا بستم شما از طرف خدا مالك چيزى نسبت بمن نيستيد او بهتر ميداند كه چه گوئيد او بس است گواه ميان من و شما و او آمرزنده است و مهربان پيغمبر آنها را احضار كرد و فرمود تازه ايست ؟ گفتند آرى يا رسول اللّه بعضى از ماها سخن درشت و ناهموارى گفت كه ما را بد آمد رسول خدا (ص) آن آيه را بر آنها تلاوت كرد و بسختى گريستند و خدا اين آيه را فرستاد (شورى - 25) او است كه بپذيرد توبه بندگانش را و بگذرد از بدكردارى و بداند چه ميكنند.
    7- گفتار خدا (سوره احزاب - 56):
    براستى خدا و فرشتگانش صلوات فرستند بر پيغمبر ايا كسانى كه ايمان آورديد صلوات فرستيد بر او و درود فراوان ، معاندان دانستند كه چون اين آيه نازل شد عرض شد يا رسول اللّه ما سلام بر تو را دانستيم ولى چگونه صلوات بر تو فرستيم فرمود بگوئيد خدايا رحمت فرست بر محمد و آل محمد چنانچه رحمت فرستادى بر ابراهيم و آل ابراهيم براستى تو حميد و مجيدى ايا گروه مردم ميان شما در اين اختلافى است ؟ گفتند نه مامون گفت در آن اصلا خلافى نيست و مورد اجماع است آيا نزد تو در باره آل چيزى واضح تر از اين در قرآن هست اى أ بو الحسن ؟ فرمود آرى بمن خبر دهيد از قول خداى عز و جل يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ مقصود از يس كيست ؟ علماء گفتند مقصود از آن محمد است و كسى در آن شك ندارد امام رضا (ع) فرمود پس خدا بمحمد و آل محمد فضلى داده كه احدى بكنه آن نرسد جز آنكه انديشه آن تواند كرد و اين براى آنست كه خدا بر كسى سلام نداده جز به پيغمبران و فرموده است سلام بر نوح در عالميان و فرمود سلام بر ابراهيم و سلام بر موسى و هرون و نفرموده سلام بر آل نوح و سلام بر آل موسى و بر آل ابراهيم ولى فرمود سلام بر آل ياسين يعنى آل محمد مأ مون گفت دانستم كه در معدن نبوت شرح و بيان آن موجود است .
    8- قول خداى عز و جل (انفال - 41):
    بدانيد كه هر چه غنيمت آريد براى خداست خمس آن
    و براى رسول و ذى القربى اين تاكيد مؤ كد و سند ثابتى است براى آنها تا قيامت مندرج در كتاب خدا كه ناطق بحق است و باطل از پس و پيش در آن راه ندارد تنزيل از حكيم حميد است و اما اينكه فرمود براى يتامى و مساكين است يتيم چون بالغ شود از حكم غنيمت بيرونست و بهره ندارد و همچنان فقير و مسكين چون ثروتمند شوند بهره از غنيمت ندارند و حلال نيست از آن اخذ كنند ولى سهم ذوى القربى تا قيامت بر پا است براى غنى و فقير آنها زيرا كسى از خدا غنى تر نيست و نه از رسول خدا و خدا براى خود و رسولش با ذى القربى سهمى مقرر ساخته و آنچه را براى خود و رسولش پسنديده براى آنها هم پسنديده و در غنيمت مجرى كرده و بخودش جل جلاله آغاز نموده .
    و سپس برسول و باز بدانها و سهم آنها را مقرون سهم خدا و رسولش كرده و همچنانست در وجوب طاعت فرموده (نساء- 59) ايا كسانى كه گرويديد فرمانبريد از خدا و فرمانبريد از رسول و اولو الامر خود بخود، آغاز كرده سپس برسولش و سپس بخاندانش و همچنين است آيه ولايت (مائده - 55) همانا ولى شما خداست و رسولش و آنان كه گرويدند ولايت آنها را باطاعت رسول مقرون بطاعت خود ساخته چنانچه سهم آنها را با سهم رسول مقرون بسهم خود ساخته در غنيمت و في ء چه بزرگ است نعمت او بر اهل اين خانواده و چون داستان صدقه بميان آمد خود و رسول خود و اهل بيت را از آن منزه نمود و فرمود (برائة - 60) همانا صدقات براى فقراء و مساكين است و كارمندان در آن و آنها كه تاليف قلوب كنند و در بندگان و قرضداران و در راه خدا و براى ابن سبيل فريضه از طرف خدا، در اينجا درك كنى كه خداى عز و جل سهمى براى خود مقرر نداشته و نه براى رسولش يا براى ذو القربى زيرا او چون خود را از صدقه منزه دانست رسول و اهل بيت او را هم منزه دانست بلكه آن را بر آنها حرام كرد و صدقه بر آل محمد حرام است و آن چركهاى كف مردم است و براى آنها حلال نيست زيرا آنها را از هر آلودگى و چركى پاك كرده و چون آنها را خدا پاك كرد و برگزيد پسنديد برايشان آنچه را براى خود پسنديد و بد داشت بر ايشان آنچه را براى خود بد داشت .
    9- ما همان اهل ذكريم كه خدا در كتاب محكمش فرموده (نحل - 43) بپرسيد از اهل ذكر اگر شما نميدانيد، علماء گفتند مقصود از اهل ذكر يهود و نصارى است امام رضا (ع) فرمود سبحان اللّه آيا اين رواست ؟ در اين صورت بدين خود دعوت كنند و گويند از دين اسلام برتر است مأ مون عرض كرد در اين باره شما توضيحى داريد بخلاف آنچه گفتند؟ فرمود آرى مقصود از ذكر رسول خداست و ما اهل اوئيم و اين را در سوره طلاق بيان كرده است (آيه 10) بتحقيق خدا بر شما نازل كرده ذكرى و آن رسولى است كه ميخواند بر شما آيات روشن را، ذكر رسول خداست و ما اهل ذكريم .
    10- گفته خداى عز و جل (نساء- 23) در آيه تحريم است !؟ حرامست بر شما مادرانتان و دخترانتان تا آخر آيه بمن بگوئيد دختر من و دختر پسرم را نسل در نسل بر پيغمبر رواست كه بزنى گيرد اگر زنده باشد؟ گفتند نه فرمود رسول خدا ميتواند دختران شما را تزويج كند اگر زنده باشد؟ گفتند آرى گفت اين خود بيانى است زيرا من آل او هستم و شما آل او نيستيد و اگر آلش ‍ بوديد دخترانتان بر او حرام بود چنانچه دختران من بر او حرامست ما آل او هستيم و شما امت اوئيد اينست فرق ميان آل و امت كه آل از او است و امت كه از آل نباشد از او نيست .


صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/