صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 38

موضوع: ترجمه امالى شيخ صدوق

  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    ترجمه امالى شيخ صدوق






    نام كتاب : ترجمه امالى شيخ صدوق
    مؤلف : ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق
    ترجمه : مرحوم آية الله شيخ محمد باقر كمره اى
    سر آغاز
    درگذشت آيت الله حاج شيخ محمّد باقر كمره اى
    فقيه و دانشمند معظم حضرت آيت الله آقاى حاج شيخ محمّد باقر كمره اى خمينى از علماى مشهور و نويسندگان بنام به شمار مى رفت . وى پس از سال 1320 ق در كمره (اطراف خمين ) در بيت علم و تقوا و فضيلت ديده به جهان گشود و پس از پشت سر نهادن دوران كودكى و طىّ تحصيلات مكتبخانه ، نزد پدر بزرگوارش - مرحوم حجة الاسلام حاج شيخ محمّد كه از علماى تحصيل كرده حوزه علميه اصفهان بود- مقدمات علوم را تا سطوح بياموخت ، سپس براى ادامه تحصيل به اراك رفت و پس از چند ماه در سال 1341 ق به قم مهاجرت كرد و به تكميل تحصيلات و فراگيرى سطوح عاليه اشتغال ورزيد.
    آنگاه به درس مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى حاضر شده و از مباحث فقهى و اصولى آن مرد بزرگ بهره ها برد و همزمان با آن از درسهاى آيات عظام :
    حاج سيد أ بو الحسن اصفهانى و ميرزاى نائينى (كه به خاطر اعتراض به سياستهاى دولت وابسته به انگليس ملك فيصل در عراق همراه با آيات عظام : شيخ محمّد حسين اصفهانى ، سيد عبد الحسين حجت ، سيد على شهرستانى و شيخ مهدى خالصى به ايران - قم - تبعيد شده بودند) فراوان بهره برد. نيز در سال 1346 ق كه علماى اصفهان به عنوان مخالفت با حكومت رضا خان به قم مهاجرت كرده بودند به درس مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمّد رضا مسجد شاهى اصفهانى حاضر شده و از درسهاى عمومى و خصوصى وى بهره برد و مورد توجه خاص استاد قرار گرفت . وى اين درسها را با فرزند استاد، مرحوم آيت الله حاج آقا مجد الدين مباحثه مى كرد. در سال 1347 ق به اصفهان رفت و به مدّت دو سال مهمان استاد بود و از درسها و معاشرتهاى او بهره شايان برد. در سال 1349 ق به نجف رفت و در آنجا از محضر حضرات آيات عظام : سيد ابو الحسن اصفهانى ، ميرزاى نائينى و آقا ضياء عراقى بهره هاى فراوان برد و مبانى فقه و اصول خويش را استوار ساخت . آيت الله فقيد در سال 1358 ق (1318 ش ) پس از مراجعت به ايران و از اندكى اقامت در وطن خويش ، به شهر رى كوچيد و تا پايان عمر در آنجا اقامت گزيد. فقيد سعيد تا پايان زندگى به تدريس خارج فقه و اصول ، تاليف ، ترجمه ، راهنمايى مردم ، اقامه جماعت اشتغال داشت و زهد فراوان و قناعت بسيار از زندگى اش مشهود بود. بر روزه گرفتن سه ماه رجب و شعبان و رمضان ، نوافل يوميه ، تهجد و شب زنده دارى ، رعايت مستحبات و پرهيز از مكروهات ، بى اعتنايى به زخارف دنيا پاى مى فشرد و دو بار پياده به حجّ خانه خدا مشرّف شد. از ذوقى عالى و طبعى سرشار برخوردار بود و شعر عربى و فارسى را روان مى سرود. از آثار فراوانش تبحّر و مهارت او در فقه ، اصول ، تفسير، كلام و عقايد، تاريخ ، تراجم ، ادبيات عرب و عجم ، لغت ، حديث ، ملل و مذاهب اسلامى ، معانى و بيان ، و غيره مشهود است . از جمله كتابهايش كه متجاوز از پنجاه عنوان است ، عبارتند از:
    1- تقريرات فقه و اصول اساتيد خود در قم و نجف اشرف (خطى ) 2- اصول الفوائد الغروية بر گرفته از درس اصول اساتيد خويش (2 ج : مباحث الفاظ و اصول عمليه ) 3- حاشيه بر مكاسب (خطى ) 4- رساله در مكاسب محرمه (خطى ) 5- فصل الخصومة في الورود و الحكومة (خطى ) 6- فروع دين و نصوص احكام يا فقه فارسى (4 ج ) 7- راهنماى حج 8- خداشناسى (ج 1) 9- الدين في طور الاجتماع (5 ج ، سه جلد آن به چاپ رسيده ) 10- ستون دين 11- روحانيت در اسلام (2 ج ) 12- مرامنامه اتحاد روحانيون و علماى اسلام 13- السيف المشتهر في تحقيق اسم المصدر (اين كتاب كه بسيار مورد تشويق مرحوم شيخ محمّد رضا اصفهانى قرار گرفت ، خطى است ) 14- هديه عيد نوروز يا عروس مدينه 15- خودآموز علم بلاغت 16- خودآموز صرف زبان عربى 17- انتخابات اساسى حكومت ملى يا اصلاح مجلس شوراى ملّى 18- كانون حكمت قرآن (تفسير سوره لقمان ) 19- كانون عفّت قرآن (تفسير سوره يوسف ) 20- ترجمه و شرح اصول كافى (4 ج ) 21- ترجمه و شرح روضه كافى 22- ترجمه امالى شيخ صدوق 23- ترجمه خصال صدوق 24- ترجمه كمال الدين و تمام النعمة 25- ترجمه كنز الفوائد كراجكى به نام ((گنجينه معارف شيعه اماميه )) 26- ترجمه نفس المهموم محدث قمى به نام ((رموز الشهادة )) 27- ترجمه جلد دوم الكنى و الالقاب به نام ((مشاهير دانشمندان اسلام )) 28- ترجمه (شيوا و متين ) ((مفاتيح الجنان )) 29- ترجمه بحار الانوار- كتاب السماء و العالم به نام ((آسمان و جهان )) (10 ج ) 30- ترجمه ((تحف العقول )) 31- ترجمه ((الغارات )) ابو ابراهيم ثقفى 32- حمزه سالار شهيدان در جنگ احد 33- همّت بلند، پرتوى از زندگانى سيد الشهداء ترجمه ((سموّ المعنى في سموّ الذات )). 34- نيز در مقدمه كتابهايى كه ترجمه كرده است ، شرح احوال مؤلف و معرفى كتاب را به تفصيل نگاشته كه خود كتابى جداگانه را تشكيل مى دهد.
    35- ديوان اشعار (خطى ). 36- حكومت شاهى مايه تباهى (تأ ييد جمهورى اسلامى ). 37- پاسدارى از حكومت جمهورى اسلامى . 38- مرواريد حكمت (نظم كلمات قصار على عليه السلام در نهج البلاغه ). اين مرد بزرگ از تمام اساتيد خويش اجازه اجتهاد و روايت داشته و اجازه اجتهادش از مرحوم آيت اللّه حائرى بسيار قابل توجه است . آن عالم فرزانه پس از عمرى سرشار از خدمات دينى ، اجتماعى و علمى در 95 سالگى در تاريخ 5 محرم الحرام 1416 ق (14 خرداد 1374 ش ) بدرود حيات گفت و در صحن حرم مطهر حضرت عبد العظيم حسنى - عليه السلام - به خاك سپرده شد.
    مقدمه
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
    إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً- سورة اسراء آيه 9 ترجمه - براستى اين قرآن رهنمائى ميكند بدان روشى كه استوارتر است و مژده ميدهد مؤمنانى را كه كارهاى شايسته كنند باينكه براى آنها است مزد بزرگى .
    قرآن مجيد درياى بيكرانيست كه امواج گوناگون آن هر كدام در موضوع مهمى راهنماى بشر است و اين كتاب مقدس مصدر معارف و علوم بشرى گرديد و در هر دورى نظر جمعى دانشمندان را از يك سو جلب كرد و آنها را بخود متوجه ساخت ، هدف نخستين پيغمبر اسلام از تعليم قرآن مجيد بشاگردان مكتب خود در درجه اول ايمان و عقيده بود و در درجه دوم تهذيب اخلاق و دستورات زندگى و عبادت ، در دوران خود پيغمبر كه بلاغت و فصاحت و حسن تعبير خاصيت طبع عرب بود و با شير از پستان مادر ميمكيدند و از زبان محيط پرورش بى تكلف استاد ياد ميگرفتند بناحيه ادبى قرآن توجهى نبود اولا براى آنكه ادب فنى علمى بود كه از نظر اصطلاحات و فن در مردم عرب وجود نداشت و آن را درك نميكردند و ثانيا براى آنكه بدان نيازى نداشتند ولى وقتى فتوحات اسلام وسعت يافت و ملتهاى دانشمند و مختلف با قرآن آشنا شدند از طرفى ملكه زبان عرب رو بضعف گذاشت و بواسطه اختلاط با مردم ديگر غلط و خطا در زبان آنها پديد گرديد و از طرفى دانشمندان اديب زبانهاى ديگر وارد تعليمات اسلام شدند و كم كم زمينه توجه ادبى بقرآن پيدا شد و در زمان تابعين برهبرى امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام پايه علوم ادبيه و تنظيم قواعد زبان گذاشته شد و فن ادب در محيط اسلامى رونق يافت و بسرعت ترقى كرد و با پيش روى فتوحات اسلامى و نضج تمدن اسلام رشته هاى مختلف ادب هم فراوان شد.
    يكى از فنون ادب موضوع داستانسرائى است كه بدو قسمت كلاسيك و رومانتيك تقسيم مى شود و از دوران قديم در ميان ملت هاى متمدن وجود داشته و افسانه هاى كهن كه در هر ملتى كم و بيش يافت مى شود يك نمونه اى از نگارش رومانتيك است .
    گرچه پاره اى از مردم نادان اين افسانه ها را بعنوان يك حقائق ثابت با واقعيت تلقى ميكردند ولى صحنه هائى كه در اين گونه افسانه ها نموده مى شود و هدف و مقصدى را نشان ميدهد آنها را بصورت داستانهاى ساختگى و رومان جلوه ميدهد.
    در متن قرآن مجيد داستانهاى بسيارى وجود دارد كه قصص قرآنست و بيشتر راجع به تاريخ انبياء و پيغمبران سلف و گاهى داستان دسته جمعى مردم را نقل كرده مانند قصه اصحاب كهف ، قصه يوسف و برادرانش ، قصه باغداران بخيل و غيره .
    و گاهى قصه هاى دو نفرى عنوان كرده مانند داستان موسى و خضر، داستان دو مرد فقير و ثروتمند كه با يك ديگر مصاحبه ميكنند در سوره مباركه كهف .
    اين موضوع قابل بحث است كه بعضى از داستانها كه در قرآن مطرح شده است بدون ترديد جنبه كلاسيك دارد و از فن تاريخ نگاريست مانند داستان اولاد يعقوب و داستان حضرت موسى كه در سوره هاى چندى مطرح شده است ولى آيا بعضى داستانها هم جنبه رمانتيك دارد چون داستان موسى و خضر يا مصاحبه آن مرد توانگر با مرد فقير يا همه داستانهاى قرآن بر اساس ‍ نقل تاريخ صريح طرح شده است ؟ اگر تصور كنيم پاره اى قصه هاى قرآن جنبه رمانتيك دارد و براى ايفاء مقاصدى اجتماعى طرح شده است نه اينكه با مقام عظمت و اعجاز قرآن مخالفتى ندارد بلكه بنظر من مؤ يد آنست زيرا فن رومانتيك يكى از فنون بسيار دقيق و سحر آميز و شيواى گويندگى و نويسندگى است و بنا بر اينكه اعجاز قرآن بر اساس فصاحت و بلاغت تقرير شود اين هم خود در محيط عرب جاهلى از زبان پيغمبر امى يك نوع اعجاز بشمار ميرود، در اين زمينه كذب و دروغ هم لازم نميايد زيرا يكى از فنون بلاغت مجاز مركب است كه در تعبيرات كوتاهى در قرآن مجيد وارد است مجاز مركب استعمال يك جمله تمامى است نه براى ايفاى معنى تحت اللفظى آن بلكه براى ايفاى معنى مشابه آن كه هدف و مقصد گوينده است مثلا اين آيه را در باره اصحاب كهف فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ چگونه بايد تعبير كرد معنى لغوى آن اينست كه توى گوش آنها زديم ولى مسلما مقصود اينست كه خواب عميقى بر آنها مسلط كرديم در صورتى كه قصد خلاف معنى لغوى در يك جمله تمام مستلزم كذب و دروغ نيست بلكه يك نوع از اعجاز در تعبير و شيوائى و سحر بيانست ، همين معنا در دو و چهار و صد جمله هم كه بهمين منظور استعمال شود صادق است .
    دروغ بكموضوع عرفى است و زشتى آن از مسلمات بشريست و همه بشر با قطع نظر از مذاهب و دين دروغ را بحكم عقل عمومى بد و زشت ميدانند و از آن كناره جوئى ميكنند و تظاهر براست گوئى مينمايند اگر فن رمانتيك بحساب دروغ گوئى گذاشته شود نميشود نويسندگان زبردست و آبرومند بدان افتخار كنند و عموم بشريت هم اين افتخار را بپذيرد بهر حال اين بحث را بعنوان يك بحث قابل مطالعه اى بخوانندگان محترم عرضه كردم .
    و در اين زمينه آيه مباره سوره نمل قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ- يك مورچه گفت اى مورچه ها بلانه هاى خود برويد تا پايمال سليمان و لشكرش نشويد كه توجهى بشما ندارند، يكى از آياتى است كه براى روشن شدن اين موضوع قابل توجه است .
    بيان حقائقى بر اساس حكايت سازى از زبان حيوانات خود فنى از حكمت و بلاغت بوده است كه بفن نگارش رومانتيك در اين دوره ها شبيه است و در آثار باستانى وجود داشته و بهترين يادگارش كتاب معروف كليله و دمنه است كه مصدر تاريخى آن از نگارش ابن مقفّع معاصر منصور عباسى بيادگار مانده است و نوشته شده كه از يك اصل هندى بدستور انوشيروان و كوشش برزويه طبيب بزبان پهلوى نقل شده است ولى اين اصل پهلوى بدست نيامده است در طول تاريخ حكماء و دانشمندان و علماء همه باين كتاب توجه داشته اند و آن را از سخن دروغ كه زشت و قبيح و واجب الاجتناب است نپنداشته اند ولى قصه هاى قرآن مجيد همه حقائق است و جنبه رمانتيك ندارد و اخبارى هم كه در تفسير آنها رسيده اين موضوع را تصريح كرده كه قرآن همه بيان حقيقت است بهر حال اين آياتى كه در قرآن مجيد داستان هاى دو نفرى را طرح كرده است مصدر توجه ادباى عالى مقام اسلامى است بطرح فن ادبى مقامات .
    مقامه نويسى يكى از فنون ادبى مهم اسلامى است كه از قرن سوم اسلام مطرح نظر اديبان و نويسندگان عالى مقام شده است و آنچه در اين زمينه بجا مانده مقامات بديع الزمان همدانى و مقامات حريرى است .
    فن مقامات بر اساس تنظيم داستانى است كه يك راوى دارد و يك قهرمان و بايد از سنخ داستانهاى دو نفرى محسوب شود.
    راوى مقامات بديع الزمان عيسى بن هشام است و قهرمان آن أ بو الفتح اسكندرى بعضى در شرح حال و علو قريحه بديع الزمان همدانى نوشته اند كه چهار صد مقامه بطور بديهه انشاء كرده است و از آنها جز هفتاد مقامه بدست نيامده است كه كتاب مقامات او كه چند بار چاپ شده است پنجاه و اندى مقامه دارد هدف اين مقامات بشرح زير است .
    1- تجسم وضع اجتماعى دوران خود از نواحى متعدد اخلاقى و فقر و بى اعتبارى فصل از نظر عمومى مردم آن دوره .
    2- منعكس نمودن نكات و دقائق ادب عربى از شعر و نثر و اساليب بلاغت .
    3- تبليغات مذهبى و انتصار از مسلك معتزله و فقه شافعى كه مورد اعتماد مؤلف بوده است .
    پس از مقامات بديع الزمان همدانى كتاب مقامات حريرى هم بسيار مورد توجه ادباء و علاقمندان بزبان عرب و ادبيات عربى است ، حريرى چنانچه در مقدمه كتاب خود اعتراف كرده به پيروى از بديع الزمان اين مقامات را انشاء كرده و باستادى او اعتراف دارد.
    مقامات حريرى هم موضوعاتى را كه طرح كرده است از زبان يك راوى بنام حارث بن همام و در جريان حالات يك قهرمان بنام ابو زيد سروجى است و در هر مقامه يك وضعيت اجتماعى يا ادبى را با شعر شيوا و نثر بليغ ادا كرده است .
    فن امالى نويسى
    پس از شيوع فن مقامات در محافل ادبى از اواخر قرن سوم اسلامى شيوه ديگرى ميان دانشمندان اسلامى ظهور كرد كه آن را فن امالى بايد ناميد، امالى جمع املاء است و امروزه آن را ديكته گويند، يكى از اساتيد دانشمندان بنام در انجمنى سخنرانى ميكرد و سخنان او را مينوشتند و جمع آورى ميكردند تا كتابى ميشد و آن را امالى ميخواندند، از اين قسمت هم كتبى بيادگار مانده است از اساتيد بزرگ اسلامى كه هر كدام در موضوع خود شاهكارى است .
    1- كتاب امالى مرحوم علم الهدى سيد مرتضى اعلى اللّه مقامه ميباشد كه به درر و غرر هم معروف است مرحوم سيد مرتضى در امالى خود بيشتر از مقامات پيروى كرده و داستانها و اشعار ادبى و عربى قابل توجهى طرح كرده است .
    و كتابى بس نفيس و پر فائده از امالى او گرد آمده كه مورد استفاده اساتيد فن ادب است در ضمن آن نكات تفسير و فنون بلاغت درج شده است .
    2- كتاب امالى شيخ بزرگوار صدوق است كه در جلسه هاى متعددى املاء كرده و طبق فن خود بيانات او همان متن احاديث است با سلسله سند و معمول مجالس املاء اين بوده كه بطور سخنرانى از حفظ ادا ميشده و با توجه باين نكته تبحر شيخ بزرگوار صدوق در جمع و حفظ احاديث فريقين بخوبى آشكار است ، ما در مقدمه شرح خصال از تتبع در اساتيد روايات خصال ياد آور شديم كه در همين كتاب خصال ، شيخ بزرگوار صدوق از هفتاد و يك استاد شيعه و سنى استفاده حديث كرده و رواياتى كه از آنها اخذ كرده است با سلسله سند در كتاب خصال خود درج كرده و اين اساتيد در اطراف كشور اسلامى آن روز از ما وراء النهر تا بغداد صاحب سند حديث بوده اند كه شيخ بزرگوار صدوق در رحلتهاى پر مشقت خود با همت خستگى ناپذيرى از آنها استفاده كرده است و روايات آنها را جمع آورى نموده .
    3- سنجش اخبار امالى
    اخبارى كه شيخ بزرگوار صدوق در امالى خود آورده مانند اخبار كتاب خصال از اساتيد روات فريقين اخذ شده و موضوعات مختلفى در اين كتاب مورد بحث است كه اكثر آنها جنبه اخلاقى و تاريخى و نقل فضائل خاندان پيغمبر را دارد و چون اخبار اخلاقى از ملاحظه متن آن بحكم عقل سليم تاييد مى شود و اخبار فضائل خاندان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم از زبان مخالفان مقرون به قرينه قطعيه است بعدالت رواة آنها نظرى نداشته و در اين دو موضوع اخبار بسيارى از راويان مخالف مذهب نقل كرده است .
    4- ضعف مضمون پاره اى از اخبار امالى در ضمن اخبار اين كتاب مضامين بظاهر ضعيف و مورد اعتراضى وجود دارد كه نقطه ضعف آنها از ملاحظات زير منظور مى شود.
    1- اخبارى راجع بثوابهاى دور از فكر معمولى نسبت باعمال مستحبه و عبادات مانند اخبار فضيلت روزه هر روز از ماه شعبان يا رجب كه بسيار بنظر بعيد و اغراق آميز مى آيد.
    2- اخبارى راجع باوضاع محشر و قيامت و معراج و عذاب دوزخيان كه گنجايش تصور بشر معمولى را ندارد مانند تعبير باينكه دندان كافر در قيامت چون كوه احد است .
    3- اخبارى راجع به تطبيق آيات بعضى از سوره قرآن بموارد معينى و اعتبارشان نزولهاى مخصوصى كه با تاريخ نزول آيات تطبيق نميكند مثل تطبيق آيات و النجم بر نجمى كه در دوران مرض وفات پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم در خانه على عليه السّلام فرود آمده براى تعيين آن حضرت بخلافت در حالى كه اين سوره از نظر نزول مكى ضبط شده است .
    در جواب اين اعتراضات از دو نظر بايد وارد شد اول اينكه بسيارى از اين اخبار متشابه است و حاوى مطالبى است نامحسوس و راجع بامور آينده است و وقايع آخرت ، در خود قرآن مجيد آيات محكم وجود دارد و آيات متشابه و منظور از آيات محكم آياتى است كه مضمون روشن و دستورات عمل است چون آيات احكام و اخلاق و آيات بيشتر قصص قرآن كه منظور از آنها هم آموختن مطالب اخلاقى و پند و اندرز و انذار است .
    و مقصود از آيات متشابه همان آيات دور از فهم است كه راجع ب آخرت و احوال برزخ و قيامت است يا وصف بهشت و دوزخ يا بيان پاره اى از قصص ‍ مبهم چون داستان ذو القرنين يا جلب تخت بلقيس و دستور خود قرآن راجع ب آيات متشابه ايمان اجمالى و تسليم بواقعيت آنها است و شايد حكمتش آزمايش مقام عقيده و اعتماد بمقام رسالت و تسليم در برابر تعليماتست .
    و در اخبار صادره از معصومين هم اخبار محكم هست و اخبار متشابه و اين گونه اخبار بطور كلى متشابه است و درك مقاصد تفصيلى آنها منظور است و دستور اين است كه آن را بخود ائمه برگرداند و بيان اين گونه اخبار هم براى آزمايش و امتحان مقام ايمان پيروان بوده است چنانچه فرموده اند ((ان احاديث صعب مستصعب لا يتحمله إ لا ملك مقرب او نبى مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان )) كه از اين حديث استفاده مى شود خود تحمل و پذيرش اين گونه اخبار مبهم يك نوع امتحان مقام ايمانى است ، زيرا عقيده و ايمان و تسليم بمعصوم است كه مذهب را از قانون جدا ميكند.
    دوم از نظر دقت در ضبط حديث و اثبات نسبت بمصنف عاليمقام شيخ بزرگوار صدوق (ره ) بسيارى از كتب موجوده كه از دانشمندان گذشته خصوص ده الى 12 قرن اسلامى بجا مانده است سلسله سند متصلى ب آنها ندارد گرچه در قرون اوليه رسم بوده است كه كتاب را از مؤلف آن استاد باستاد روايت ميكردند مانند خود احاديث و وقتى مؤلفى كتابى مى نوشت طالبين آن كتاب متن كتاب را نزد مؤلف ميخواندند بحساب يك درسى و آن كتاب را از او روايت ميكردند و مدتها سلسله سند كتب تا بخود مؤلف مضبوط بود و باين واسطه اسناد كتابى بمؤلفى دليل قطعى و روشنى داشت من در حدود سال سيصد و هفت شمسى در اصفهان از محضر استاد بزرگوار مرحوم آيت اللّه آقاى شيخ محمد رضا مسجد شاهى دانشمند متبحر و جامع دوران اخير استفاده ميكردم و در بيرونى منزلشان مهمان ايشان بودم در اين روزگار مرحوم دانشمند بزرگوار آقاى سيد محمد على داعى الاسلام از حيدرآباد دكن باصفهان آمده بود، مرحوم داعى الاسلام يكى از دانشمندان مسلمان پرشور بود كه در دوران مرحوم آيت اللّه آقاى آقا شيخ محمّد تقى آقا نجفى معروف اصفهانى يكى از اعمام مرحوم آيت اللّه آقا شيخ محمّد رضاى نامبرده بعنوان دعوت اسلامى بهند مسافرت كرده بود و در نتيجه وفور فضل خود جزو سازمان دانشگاه دكن بنشر علم و فضيلت اشتغال داشت و از اساتيد بنام آن بود، و اكنون براى تكميل لغات فارسى فرهنگ نظام خود كه در دست تأ ليف داشت باصفهان وطن خود آمده بود كه در ضمن تجديد عهد با هموطنان خود لغات تازه اى از زبان كنونى فارسى جمع آورى كند.
    شبى خدمت آيت اللّه نامبرده رسيد من حضور داشتم و موضوع گفتگو اين بود كه كتاب ديوان مرحوم علم الهدى سيد مرتضى اعلى اللّه مقامه را كه نسخه قديمى منحصر بفردى داشت و در دست آيت اللّه نامبرده بود بامانت بگيرد و ببرد بحيدرآباد و از آن چاپ عكسى يعنى چاپ افست بردارد و خود نسخه را با مقدارى از نسخ چاپ شده باز پس فرستد در آن تاريخ هنوز دستگاه چاپ افست در ايران وجود نداشت ولى امروز در چند چاپخانه معتبر موجود است كه يكى از آنها چاپخانه مجهز اسلاميه است كه يادگار پرارزش مرحوم مبرور خلد آشيان آقاى حاج سيد احمد كتابچى است . نسخه خطى ديوان نام برده در آن محضر مورد بازرسى شد و معلوم شد اين نسخه در زمان خود مرحوم علم الهدى نوشته شده و هنوز موج كوفى از سطور آن نمايان بود در آخر نسخه نوشته بود كه اين كتاب را ابو عبد اللّه فلان كه خصوصيات آن از يادم رفته بعنوان قرائت بر ناظم از او روايت ميكند. و در اول كتاب چند سطر از خط مرحوم شيخ بهائى و گويا از خط مرحوم شاه سلطان حسين ديده مى شد و چنين استنباط مى شد كه اين كتاب جزو كتابخانه مهم مدرسه چهارباغ در دوران سلطنت صفويه بوده است و اتفاقا از يورش و غارت افغانها گريخته و در گوشه و كنار مانده و اخيرا جزو كتابخانه مرحوم آيت اللّه سيد رشتى اعلى اللّه مقامه گرديده .
    مرحوم آيت اللّه آقا رضا نام برده فرمودند من اين كتاب را از وارثين مرحوم آيت اللّه رشتى امانت گرفتم براى مطالعه و خودم مستقيما نميتوانم در آن تصرفى كنم و گويا كتاب عنوان وقفى هم داشت ولى من كتاب را عينا بكتابخانه مرحوم آيت اللّه رشتى تحويل ميدهم و شما ممكن است با متصديان آن وارد گفتگو شويد. و براى من اقدامات بعدى آقاى داعى الاسلام معلوم نشد و ديگر نامى از آن كتاب نشنيدم .
    مقصود اينست كه موضوع نقل كتب از مؤلفين در سابق جنبه روايت داشته و بايد كتاب نسبت بمؤلف خود سلسله سند داشته باشد، و اين تسلسل اسناد كتب محفوظ نمانده است .
    در اين زمان نسبت كتاب بمؤلفى بر اساس ثبت در تراجم مندرجه كتب رجال و تاريخ است كه معمولا در شرح حال هر يك از علماء و دانشمندان مؤلفاتى براى او نام ميبرند.
    ولى از نظر تطبيق بر نسخه موجود مدرك همان شهرت قاطع و اصالة الصدق در تسلسل تاريخ و اصل عدم النقل است كه از اصول عقلائى و مورد اعتماد است .
    در اينجا مسأ له ديگرى هم بميان مى آيد كه دس بعضى اخبار در كتاب مصنف باشد و اين احتمال بجا است كه بعضى مغرضين در طول تاريخ اخبار ضعيفى يا مجعولى در كتاب مؤلف بنام و معتبرى وارد كرده باشند و خصوص در آن دوره هاى پيش كه نسخه ها معدود و خطى بوده است و براى رفع اين احتمال راه منحصر بفرد تطبيق با نسخه خط مؤلف است كه غالبا مفقود است و راه اثباتش بسى مشكل است .
    و در درجه دوم با نسخه هاى خطى كه در عصر مصنف نوشته شده باشد و در درجه سوم با نسخه هاى هر چه قديمتر و نزديكتر بعصر مصنف ولى متاسفانه اين گونه دقت و بررسيها نيازمند بوسائل بسياريست كه براى من ميسر نيست و وقت و فرصت مقتضى هم براى آن ندارم و محض راهنمائى اشخاص علاقمند و صاحبان وسائل كافى اين موضوع را ياد آور شدم .
    5- در اينجا هم محض ياد آورى و تبرك سلسله سند خود را بشيخ بزرگوار صدوق از نظر روايت ياد آور ميشوم .





  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    6- سلسله سند روايت من از پيشوايان معصوم عليهم السّلام از چند طريق بشيخ بزرگوار صدوق پيوست مى شود كه براى روشن شدن ذهن خوانندگان محترم يكى از آنها را در اينجا درج ميكنيم .
    كتاب امالى شيخ بزرگوار صدوق عليه الرحمة را مشايخ و اساتيد متعدد از طريق اجازه تا تاريخ معاصر كه مطابق نوزدهم ماه شعبان المعظم سال هزار و سيصد و هشتاد هجرى قمرى و برابر هفدهم بهمن ماه هزار و سيصد و نوزده خورشيدى هجرى است براى من روايت كرده اند اخبرنى شيخى و استادى المحقق الجامع للمعقول و المنقول الاقارضا الاصفهانى و شيخى و استادى الفقيه الاصولى البارع الميرزا حسين النائينى رحمهما اللّه جميعا عن وحيد زمانه و علامة اوانه الشيخ فتح اللّه النمازى الاصبهانى المعروف بشريعت و الميرزا حسين النورى و السيد حسين بن السيد هادى و الحاج سيد محمّد القزوينى جميعا عن السيد مهدى القزوينى ثم الحلى عن عمه السيد باقر عن عمه بحر العلوم عن السيد حسين القزوينى عن السيد الشهيد السيد نصر اللّه الحائرى عن العلامة المجلسى عن المولى محسن المعروف بالفيض عن استاده الحكيم الالهى فخر الطائفة المولى صدرا عن استاده السيد باقر المعروف بداماد عن خاله عبد العالى الكركى عن الشيخ العالى في الاستاد ملحق الاحفاد بالاجداد على بن هلال الجزائرى عن الشيخ ابن فهد الحلى عن على بن الخازن عن الشهيد محمّد بن مكى عن العلامة قطب الدين البويهى صاحب المحاكمات و شارح المطالع و الشمسية عن العلامة حسن بن يوسف عن استاده استاد البشر و افضل من سلف و غبر الخواجة نصير الدين محمّد المحقق الطوسى عن والده محمّد عن السيد الجليل السيد فضل اللّه الراوندى عن السيد عماد الدين ابى الصمصام ذى الفقار الحسنى عن الشيخ ابي جعفر الطوسى ابو عبد اللّه المفيد عن استاده الشيخ ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق عليه الرحمة و الرضوان .
    پيشگفتار
    بنام خداى بخشاينده مهربان سپاس از آن خدا پروردگار جهانيانست و سرانجام خوش از آن پرهيزگاران ، نيست عدوانى جز بر ستمكاران ، نيست معبود حقى جز خدا بهتر آفريننده ، رحمت فرستد خدا بر محمد خاتم پيغمبران و بر خاندان پاكش و نيست جنبش و توانائى جز بخداى والاى بزرگ .
    مجلس اول روز جمعه 18 ماه رجب سال 367
    1- شيخ فقيه ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى (رضي الله عنه ):
    روز جمعه 18 ماه رجب سال 367 گفته است باز گفت بر ما يحيى بن زيد بن عباس بن وليد بزاز در كوفه گفت باز گفت برايم عمويم على بن عباس گفت باز گفت براى ما ابراهيم بن بشر بن خالد عبدى گفت باز گفت بما عمرو بن خالد گفت باز گفت بمن ابو حمزه ثمالى از على بن حسين (ع) (امام چهارم ) فرمود گفتار خوش فراوان كند دارائى را و روزى را بيفزايد و مرگ را پس ‍ اندازد و دوستى نزد خاندان ببار آورد و ببهشت ببرد.
    2- شهر بن حوشب از ابى هريره گفت :
    هر كه روز 18 ماه ذيحجه را روزه دارد بنويسد خدا برايش ثواب روزه شصت ماه و آن روز غدير خم است كه رسول خدا (ص) دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود آيا من از مؤمنان بخودشان اولى نيستم ؟ گفتند چرا يا رسول اللّه فرمود هر كه را من مولايم على مولا است عمر باو گفت به به اى پسر ابى طالب مولاى من و مولاى هر مسلمان گرديدى خداى عز و جل هم اين آيه را فرستاد كه امروز دين را براى شما كامل كردم .
    3- ابن عباس گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود على ولى هر مؤمنى است پس از من .
    4- قيس بن عاصم گويد:
    با جمعى از بنى تميم خدمت پيغمبر (ص) رسيديم من وقتى وارد شدم كه صلصال بن دلهمس نزد آن حضرت بود عرضكردم اى پيغمبر خدا بما پندى ده كه از آن بهره ببريم زيرا ما مردم بيابان گرديم رسول خدا (ص) فرمود اى قيس راستى هر عزتى را ذلتى باشد و زندگى همراه با مرگ است و دنبال اين سراى سپنج سراى ديگريست و براى هر چيز حسابرسى هست و بر هر چيز پاينده ايست هر كار نيك را ثوابيست و هر بد كردارى را كيفريست و هر مدتى را سندى باشد بناچار اى قيس قرينى با تو بگور آيد او زنده باشد و تو مرده اى اگر گرامى باشد گراميت دارد و اگر پست و زبون باشد تو را از دست بدهد و سپس جز با تو محشور نگردد و جز با او مبعوث نگردى و جز از او بازپرسى نشوى اين قرين خود را جز كردار شايسته انتخاب مكن كه اگر صالح باشد آرامش تو باشد و اگر فاسد بود جز از او در هراس نباشى آن كردار تو است عرضكرد اى پيغمبر خدا دوست دارم اين گفتار در چند شعر باشد كه ما بدان بر همسايگان عرب خود بباليم و آن را اندوخته داريم پيغمبر دستور داد حسان را خدمتش آرند من در انديشه شدم كه گفتار آن حضرت را بنظم آورم و پيش از آمدن حسان بدان موفق شدم عرضكردم يا رسول اللّه چند شعر بخاطرم رسيد كه گمانم موافق مقصود شما باشد عرضكردم :ز كردار خود دمخورى برگزين كه در گور باشد تو را همنشين
    پس از مرگ آماده داريش پيش بروزى كه آيد ندا آى پيش ‍
    اگر دل بچيزى ببندى مبند بجز آنچه باشد خدا را پسند
    پس و پيش مرگت تو را نيست كس بجز كرده ات يار و فريادرس ‍
    بشر پيش خويشان دمى ميهمان بود وانگهى كوچد از اين جهان

    5- قصى بن كلاب بفرزندانش سفارش كرد كه ::
    فرزندان عزيزم مبادا مى نوشيد كه براستى اگر تنها را شايد خردها را بربايد. 6- شعيب حداد گويد از امام ششم جعفر بن محمد (ع) شنيدم ميفرمود:
    حديث ما سخت است و ناهموار زير بارش نرود جز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را با ايمان آزموده يا شهرى بارودار عمرو شاگرد شعيب از او پرسيد اى شعيب شهر بارودار كدامست گفت من خود معنى آن را از امام صادق پرسيدم بمن فرمود دل خاطر جمع است .
    7-وهب بن منبه گويد:
    در يكى از كتابهاى خداى عز و جل دريافتم كه يوسف (ع) با موكب خود بزن عزيز گذر كرد كه آن زن بر سر زباله گاهى نشسته بود و گفت سپاس از آن خدائيست كه پادشاهان را بگنه خود بنده سازد و بندگان فرمانبردار خود را بشاهى بنوازد ما دچار تنگدستى شديم بما تصدق فرما يوسف گفت ناسپاسى نعمت آفت آن گردد تو خود باز گرد بدان چه بشويد از تو چرك گنه را زيرا استجابت در دلهاى پاك و كردار طاهر است در پاسخ گفت من ديگر جامه گنهكارى بر تن ندارم و از خدايم شرم آيد كه مرا مورد لطف نمايد و هنوز اشك ديده خود را تا تاپان نريخته و تن وظيفه پشيمانى را انجام نداده باشد يوسف فرمود بكوش تا راه مقصودت باز است پيش از آنكه وقت از دست برود و مدت بسر آيد عرضكرد همين عقيده منست و اگر پس از من بمانى بتو خبرش خواهد رسيد فرمود تا پيمانه بزرگى طلايش ‍ بدهند گفت مرا همان قوت بس است و تا گرفتار سخط باشم بخوشگذرانى باز نگردم يكى از فرزندان يوسف گفت پدر جانم اين زن كى است كه جگرم برايش پاره شد و دلم بحالش سوخت ؟
    فرمود جاندار خوشگذرانيست كه ببند انتقام افتاده يوسف او را بزنى خواست و دوشيزه اش يافت . گفت از كجاست ؟ تو را روزگارى شوهر بر بالين خفته ، در پاسخ گفت او را حركتى در آلت و گشايشى در اعصاب نبود.
    مجلس دوم هفت روز از ماه رجب سال 367 مانده بود
    1- امام پنجم فرمود:
    هر كه يك روز از ماه رجب را روزه دارد از اول يا وسط يا آخر ماه خدا بهشت را بر او بايست كند و روز قيامت با ما همدرجه اش سازد و هر كه دو روز از رجب را روزه دارد باو گويند كردار از سر گير كه خدا آنچه گذشت از برايت آمرزيد و هر كه سه روز از رجب روزه گيرد باو گويند گذشته و آينده ات آمرزيده شد براى هر كه از برادران گنهكارت خواهى شفاعت كن و براى آشنايانت و هر كه هفت روز از رجب را روزه دارد هفت در دوزخ بر او بسته گردد و هر كه هشت روز از رجب را روزه دارد هشت در بهشت به رويش باز شود تا از هر كدام خواهد در آيد.
    2- امام صادق (ع) فرمود:
    در شگفتم از كسى كه از چهار چيز بهراسد چگونه بچهار چيز نگرايد شگفتم از آنكه بترسد چرا نگرايد بگفته حق (آل عمران 173) بس است ما را خدا و چه خوب وكيلى است كه شنيدم خدا دنبالش فرمود با نعمت خدا و فضل او بازگشتند و بد نديدند و دو شگفتم براى آنكه و در شگفتم براى آنكه غمنده است چگونه نگرايد بگفته او نيست معبود حقى جز تو منزهى براستى من از ستمكارانم كه شنيدم خداى عز و جل دنبالش فرمايد نجاتش ‍ داديم از غم و همچنين نجات دهيم مؤمنان را در شگفتم از آنكه نيرنگش ‍ بازند چرا نگرايد بگفته حق (غافر- 44) كار خود بخدا واگذارم زيرا خدا بندگان بينا است زيرا شنيدم خدا دنبالش فرمايد نگهداشتش خدا از كردارهاى بد آنچه نيرنگ زدند، در شگفتم از كسى كه دنيا و زيورش خواهد چرا نگرايد بگفته او (كهف 39) آنچه هست كه خدا خواهد نيست توانى جز بخدا زيرا شنيدم خداى عز و جل دنبالش فرمايد اينكه بينى من از تو كمتر مال و فرزند دارم اميد هست كه پروردگارم بمن بدهد بهتر از باغت و اميد بخدا نتيجه مثبت دارد.
    3- امام هشتم از گفته پدرش از طريق پدرانش از امير المؤمنين (ع) نقل كرده كه :
    رسول خدا (ص) فرمود خداى عز و جل فرمايد بمن ايمان ندارد هر كه كلام مرا بخواست خود تفسير كند، مرا نشناخته هر كه مرا همانند خلقم پندارد بدين من نباشد هر كه در احكام دينم قياس بكار برد.
    4- امام هشتم از پدرش از پدرانش نقل كند كه امير المؤمنين (ع) فرمود:
    رسول خدا فرموده هر كه بحوض من معتقد نيست بر سر حوض خود راهش ندهم ، هر كه بشفاعتم معتقد نيست خدا شفاعتم نصيبش نكند سپس فرمود همانا شفاعت من خاص اهل گناهان كبيره از امت من است و بر نيكوكاران امت مسئوليتى نيست . حسين بن خالد راوى حديث گويد بحضرت رضا عرضكردم يا ابن رسول اللّه در اين صورت چه معنا دارد گفته خداى عز و جل (انبياء 28) شفاعت نكنند جز براى آنكه بپسندد؟
    فرمود يعنى شفاعت نكنند جز براى كسى كه خدا ديانت او را بپسندد.
    5- ابان احمر از حضرت صادق جعفر بن محمد (ع) روايت كرده كه :
    مردى حضورش شرفياب شد و عرضكرد پدرم قربانت و مادرم يا ابن رسول اللّه بمن پندى آموز فرمود اگر خداى تبارك و تعالى كفيل روزيست اندوه تو براى چيست ؟ و اگر روزى پخش شده است حرص تو براى چيست و اگر حساب درست است جمع مال براى چه ؟ و اگر ثواب از خداى عز و جل باشد تنبلى براى چه ؟ و اگر عوض از خدا ميرسد بخل براى چه ؟ و اگر كيفر از خداى عز و جل است دوزخ است نافرمانى براى چه ؟ و اگر مرگ حق است خرسندى براى چه ؟ و اگر عرضه بر خدا درست است نيرنگ براى چه ؟ و اگر دشمن شيطانست غفلت براى چه ؟ و اگر گذشت بر صراط حق است خود بينى براى چه ؟ و اگر هر چيز بقضا و قدر خداست غمخوردن براى چه ؟ و اگر دنيا فانى است اعتماد بدان براى چه ؟
    6- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود على بن ابى طالب پيشتر امت من است در اسلام و بيشتر از آنها است در دانش و دينش از همه درست تر و يقينش برتر و در حلم تواناتر و از همه دست بازتر و دلدارتر است و او است امام و خليفه پس از من .
    7- رسول خدا (ص) فرمود:
    على در آسمان هفتم چون خورشيد درخشان روز است در زمين و در آسمان دنيا چون ماه تابان شب است در زمين خدا بعلى سهمى از فضيلت داده كه اگر بر اهل زمين پخش شود همه را فرا گيرد و سهمى از فهم داده كه اگر بر اهل زمين پخش شود همه را فرا گيرد نرمش لوط دارد و خلق يحيى و زهد ايوب و در سخاوت بابراهيم ماند، خرمى او چون خرمى سليمان بن داود است و توانائى او چون توان داود نامش بر همه پرده هاى بهشت نگاشته است پروردگارم مرا بوجودش مژده داد اين مژده از آن او بود در نزد من على نزد حق ستوده است و نزد فرشتگان تزكيه شده خاص منست و اعلان من و چراغ منست و بهشت من و يارم پروردگارم مرا بدو مأ نوس كرد و از او در حواستم كه پيش از من جانش نستاند و درخواستم كه پس از من بفيض شهادت جانش را ربايد، من در بهشت در آمدم و ديدم حوريان على بيش از برگ درختانست و كاخهاى على بشماره افراد انسان على از منست و من از على هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته دوستى على نعمت است و پيروى او فضيلتى است كه فرشتگان بدان معتقدند و صالحان جن گرد اويند پس از من كسى بر زمين گام ننهاده جز آنكه على بهتر از او است عزت است و افتخار و دليل راه نه سخت است و نه شتابكار و نه سهل انكار بر تباهى و نه عناد ورز، زمين او را برداشته و گرامى داشته .
    پس از من گرامى تر از وى از شكم مادرى بر نيامده و بهر جا فرود آمده است ميمنت داشته ، خدا بروى حكمت فرو فرستاده و فهمش در بر كرده فرشتگان باوى همنشين باشند و آنها را ببيند و اگر پس از من بكسى وحى شدى باو وحى رسيدى خدا به وجود او محفلها را زيور كرده و قشونها را گرامى داشته و بلاد را ارزانى عطا كرده و لشكرها را عزيز ساخته مثلش مثل خانه محترم خداست بديدش روند و بديد كسى نرود و همانند ماه است كه چون برآيد بر هر تاريكى پر تو افكند و چون خورشيد كه چون طلوع كند روشن سازد، خدايش در كتاب خود ستوده و ب آيات خويش مدح نموده و وصف آثارش كرده و در منازلش روان ساخته او تا زنده است گرامى است و در مردن بشهادت سعادتمند است .
    مجلس سوم روز جمعه پنج روز از رجب سال 367 مانده
    1- انس گويد از پيغمبر (ص) شنيدم ميفرمود:
    هر كه يك روز ماه رجب را با عقيده و قصد قربت روزه دارد خدا ميان او و دوزخ هفتاد خندق بسازد كه پهناى هر خندقى بفاصله زمين و تا آسمان باشد.
    2- امام هشتم فرمود:
    هر كه روز اول رجب روزه دارد باشتياق ثواب خداى عز و جل بهشت برايش واجب گردد و هر كه روز وسط رجب روزه دارد شفاعتش در مانند دو قبيله ربيعه و مضر پذيرفته گردد و هر كه روز آخرش را روزه دارد خداى عز و جل او را از پادشاهان بهشت گرداند و و شفاعتش را در باره پدر و مادر و دختر و برادر و خواهر و عمو و عمه و دائى و خاله و آشنايان و همسايگانش بپذيرد گرچه در ميان آنها مستحقان دوزخ باشند.
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    دوستى من و دوستى خاندانم در هفت موطن سودمند است كه هراسى عظيم دارند هنگام مرگ و در گور، وقت بر آمدن از قبر و دريافت نامه اعمال و نزد حساب و پاى ميزان و بر صراط.
    4- امام پنجم محمد بن على باقر فرمود:
    از رسول خدا (ص) پرسيدند از بهترين بندگان خدا، فرمود آنهايند كه چون خوش رفتارى كنند خرم گردند و چون بد كردارى كنند آمرزش جويند و چون عطا در يابند شكر گزارند و چون گرفتار شوند شكيبا باشند و چون خشم گيرند درگذرند.
    5- امام ششم از قول پدرش فرمود:
    هر مسافرى كه روى اشتياق نماز جمعه بخواند خدا باو اجر صد نماز جمعه مقيم بدهد.
    6- ابن عباس گويد رسول خدا (ص) فرمود:
    مخالف على بن ابى طالب پس از من كافر است و مشرك بوى (چهار پارى ) مشرك است دوست او مؤمن است و دشمنش منافق و پيروش بحق رسد و محارب او از دين بيرون است و ردكننده باو نابود است .
    على نور خداست در بلاد او و حجت او است بر بندگانش على شمشير خداست بر دشمنانش و وارث علم پيغمبران او است على كلمه برتر خداست و كلمه دشمنانش فروتر است على سيد وصيان و وصى سيد پيغمبرانست على امير مؤمنان و جلودار دست و روسفيدان و امام مسلمانانست پذيرفته نيست ايمان جز بولايت و طاعت او.
    7- يك روز رسول خدا (ص) بيكى از اصحابش فرمود:
    اى بنده خدا دوست در در راه خدا و دشمنى كن در راه خدا مهر ورز در راه خدا و خصومت كن در راه خدا كه بولايت خدا نرسى جز بدان و نيابد مردى مزه ايمان را هر چه هم نماز و روزه اش بسيار باشد تا چنين باشد و بتحقيق گرديده است بيشتر برادرى مردم در اين روزگار شما در راه دنيا است ، بر سر آن با هم دوستى كنند و بر سرا آن باهم دشمنى ورزند و اين نزد خدا براى آنها هيچ فايده ندارد ب آن حضرت گفت چطور بدانم كه در راه خداى عز و جل دوستى و دشمنى كردم دوست خدا كيست تا پا او دوستى كنم و دشمنش كيست تا دشمن او باشم رسول خدا (ص) اشاره بعلى (ع) كرد و فرمود اين مرد را مى بينى ؟ عرضكرد آرى فرمود دوست او دوست خداست او را دوست دار دشمن او دشمن خداست او را دشمن دار، دوستش را دوست دار گرچه كشنده پدرت باشد و دشمنش را دشمن دار گرچه پدر يا فرزندت باشد.
    8- امام ششم فرمود:
    من ترحم كنم سه كس را و سزاوار ترحمند عزيزى كه پس از عزت خوار شده توانگرى كه محتاج شده عالمى كه خاندان او و نادانها وى را خوار شمارند.
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    شما فرانگيريد مردم را ببخشش مال خود پس فراگيريد آنها را بخوش ‍ اخلاقى خود .
    10- امير المؤمنين على بن ابى طالب فرمود:
    كه شنيدم رسول خدا (ص) ميفرمود اى على سوگند بدان كه دانه شكافت و جاندار آفريد براستى تو بهترين خليفه اى بعد از من اى على تو وصى من و امام امت منى هر كه تو را فرمانبرد مرا فرمانبرد و هر كه تو را نافرمانى كرد مرا نافرمانى كرده .
    مجلس چهارم روز سه شنبه سلخ رجب 367
    1- سلمان فارسى (ره ) گويد:
    از رسول خدا (ص) پرسيدم وصى تو از امتت كيست ؟ زيرا پيغمبرى مبعوث نشده جز آنكه از امت خود وصى داشته رسول خدا (ص) فرمود هنوز براى من بيان نشده من تا مدتى كه خدا خواست درنگ كردم و سپس ‍ روزى بمسجد در آمدم رسول خدا (ص) مرا آواز داد و فرمود اى سلمان مرا از وصى خودم كه از امتم باشد پرسيدى بگو وصى موسى از امت وى كى بود؟ گفتم وصيش يوشع بن نون بود پيغمبر تاملى كرد و فرمود ميدانى چرا باو وصيت كرد؟ گفتم خدا و رسولش داناترند، فرمود باو وصيت كرد زيرا پس از وى اعلم امتش بود، وصى من و اعلم امتم پس از من على بن ابى طالب است .
    2- ليث بن ابى سليم گويد:
    خدمت پيغمبر (ص) رسيدند على و فاطمه و حسن و حسين (ع) همه آنها ميگفتند من محبوبترم نزد رسول خدا (ص) آن حضرت فاطمه را در آغوش ‍ گرفت و على را بدوش و حسن را در سمت راست و حسين را بر سمت چپ خود سپس فرمود شما از من هستيد و من از شما.
    3- رسول خدا فرمود:
    هر كه وقتى ببستر خواب رود سوره قُلْ هُوَ اللّهُ بخواند خدا گناه پنجاه سالش را بيامرزد.
    4- هرون بن حمزه غنوى گويد:
    شنيدم امام صادق (ع) ميفرمود خداى تبارك و تعالى چهار هزار فرشته ژوليده و گردآلود بر قبر حسين (ع) گمارده كه تا روز قيامت بر او ميگريند و هر كه آن حضرت را زيارت كند وى را بدرقه كنند تا بمأ من او برسانند و اگر بيمار شود بامداد و شامگاه از او عيادت كنند و اگر بميرد جنازه او را تشييع كنند و تا قيامت براى او آمرزش خواهند.
    5- امام صادق (ع) فرمود:
    تا آنجا اميدوار بخدا باش كه تو را دلير بر گناه نكند و تا آنجا از خدا بترس كه نوميد از رحمتش نگرداندت .
    6- از پيغمبر (ص) نقل شده كه فرمود:
    براستى خداى تبارك و تعالى طاعت مرا بر شما فرض كرده و نافرمانى مرا بر شما غدقن كرده و پيروى از امر مرا بر شما واجب ساخته و پس از من بر شما فرض كرده است طاعت على (ع) را چنانچه فرض كرده طاعت مرا و بر شما غدقن كرده نافرمانى على را چنانچه غدقن كرده نافرمانى مرا و او را برادر و وزير و وصى و وارث من نموده او از منست و من از او دوستيش ‍ ايمانست و دشمنيش كفر دوستدارش دوستدار منست و دشمنش دشمن من و او مولا و آقاى هر كس است كه من مولا و آقاى اويم و من مولاى هر زن و مرد مسلمانم و من و او دو پدر اين امت هستيم .
    7- على بن سالم از پدرش باز گفته است كه :
    من شرفياب حضور حضرت صادق (ع) شدم در رجب كه چند روزى از آن مانده بود چون مرا ديد فرمود اى سالم چيزى از اين ماه را روزه داشتى ؟ عرض كردم نه بخدا يا ابن رسول اللّه فرمود ثوابى كه اندازه اش را جز خدا نداند از دستت رفته اين ماهيست كه خدا او را فضيلت داده و احترامش را عظيم كرده و كرامت خود را براى روزه دارانش بايست نموده است گويد عرضكردم يا ابن رسول اللّه اگر از آنچه مانده چيزى را روزه بدارم بعضى از ثواب روزه داران آن را بدست آرم ؟ فرمود اى سالم هر كه يك روز از آخر اين ماه روزه دارد امان او باشد از سختى جاندادن و امان او است از هراس مردن و عذاب قبر و هر كه دو روز از آخر اين ماه روزه دارد وسيله گذشتن او از صراط باشد و هر كه سه روز از آخر اين ماه روزه دارد از هراسها و سختيهاى روز قيامت برات آزادى از دوزخ باو دهند.
    8- رسول خدا بعلى فرمود:
    اى على شيعيانت روز قيامت ميايند هر كه بيكى از آنها اهانت كند تو را اهانت كرده و هر كه تو را اهانت كند مرا اهانت كرده و هر كه مرا اهانت كند خدا او را ب آتش دوزخ افكند و جاويدان در آن بماند و چه بد سرانجامى است اى على تو از منى و من از تو روح تو از روح منست و گل تو از گل من و شيعيانت آفريده شدند از فزونى گل ما هر كه دوستشان دارد ما را دوست داشته و هر كه دشمنشان دارد ما را دشمن داشته و هر كه مهر بدانها ورزد با ما مهر ورزيده اى على به راستى هر عيب و گناهى كه در شيعيانت باشد براى آنها آمرزيده شده اى على من شفيع شيعيان توام فردا كه بپايگاه محمود بايستم اى على اين مژده را بدانها بده اى على شيعيان تو شيعيان خدايند و يارانت ياران خدا، اوليائت اولياء خدا حزبت حزب خدا اى على سعادتمند است هر كه دوستت دارد و بدبخت است هر كه دشمنت دارد اى على تو را در بهشت گنجى است و تو بر هر دو طرف تسلط دارى ، حمد خداى جهانيان راست و رحمت بر بهتر خلقش محمد و خاندان پاك و نيك و نجيب و خوش رفتارش .
    مجلس پنجم دو شب از شعبان 367 گذشته
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    روزه شعبان ذخيره روز قيامت است بنده اى نيست كه در شعبان روزه فراوان دارد جز اينكه خدا كار زندگيش را اصلاح كند و شر دشمن از او بگرداند كمتر ثواب هر كه يك روز از شعبان روزه دارد اينست كه بهشت بر او واجب شود.
    2- على بن فضال از پدرش روايت كرده كه گويد:
    شنيدم على بن موسى الرضا (ع) ميفرمود هر كه آمرزش جويد از خداى تبارك و تعالى در شعبان هفتاد بار خدا گناهانش را بيامرزد گرچه به شماره ستارگان باشد.
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه خواهد روز قيامت خدا را ملاقات كند با نامه عمل يگانه پرستى و عقيده بنبوت من و هشت در بهشت به رويش باز باشد و باو بگويند اى ولى خدا از هر درى كه خواهى در آى بايد چون بامداد شود بگويد حمد از آن خدا كه بنيروى خود شب را برد و به رحمت خود روز را آورد خلقى تازه خوش آمديد اى دو حافظ زنده دارد خدا بتان اى دو كاتب متوجه راست خود گردد و سپس رو بچپ خود كند و گويد بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ براستى من گواهم كه نيست معبود حقى جز خدا يگانه است شريك ندارد محمد بنده و فرستاده او است و گواهم كه ساعت آيد و و شكى ندارد و خدا زنده كند هر كه در گورها است بر اين عقيده زنده ام و بر آن بميرم و بر آن مبعوث شوم ان شاء اللّه خدايا سلام مرا بمحمد و آلش برسان .

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    4- امام پنجم ابى جعفر محمد بن على باقر فرمود:
    شنيدم جابر بن عبد اللّه انصارى ميگفت كه رسول خدا (ص) فرمود چون روز قيامت شود دخترم فاطمه بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت بمحشر رو كند كه دو پهلويش نگار دارد و مهارش از لؤ لؤ تر و چهارپايش از زمرد سبز و دمش از مشك اذفر و دو چشمش از ياقوت سرخ است بر پشت آن قبه ايست از نور كه برونش از درونش ديده شود و درونش از برونش درون آن گذشت خداست و برونش رحمت خدا بر سر آن مخدره تاجى است از نور كه آن تاج هفتاد ركن دارد و هر ركنى مرصع بدر و ياقوت است بدرخشد چنانچه بدرخشد اختر فروزان در افق آسمان و بر سمت راستش هفتاد هزار فرشته باشد و بر چپش هفتاد هزار فرشته و جبرئيل مهار آن ناقه را گرفته و ببانك بلند فرياد كشد ديده بر هم نهيد تا فاطمه دختر محمد بگذرد نماند در آن روز پيغمبر و رسول و نه صديق و شهيدى جز آنكه همه ديده بر هم نهند تا فاطمه بگذرد و خود را برابر عرش پروردگارش جل جلاله رساند و از ناقه بزير اندازد و گويد معبودا سيدا حكم كن ميان من و هر كه بمن ستم كرده خدايا حكم كن ميان من و هر كس كه فرزندانم را كشته بناگاه پاسخى از طرف خداى جل جلاله در رسد كه اى حبيبم و زاده حبيبم از من بخواه تا عطا شوى و شفاعت كن تا پذيرفته گردد بعزت و جلالم سوگند كه ستم ستمگر را كيفر دهم ميگويد معبودم سيدم ذريه و شيعيان و شيعيان ذريه ام و دوستانم و دوستان ذريه ام را درياب از طرف خداى جل جلاله ندا رسد كجايند ذريه فاطمه و شيعيان و دوستان او و دوستان ذرارى او و آنان در ميان فرشتگان رحمت پيش آيند و فاطمه رهبر آنها گردد تا آنها را وارد بهشت كنند.
    5- رسول خدا فرمود:
    هر كه خواهد بر كشتى نجات سوار شود و بحلقه محكم بچسبد و برشته خدا در آويزد بايد پس از من دوستدار على باشد و با دشمن او دشمن باشد و بايد اقتداء كند به امامان رهبر از فرزندانش زيرا آنها خلفا و اوصياء منند و حجتهاى خدا بر خلق او پس از من و سروران امت من و پيشوايان با تقوا بسوى بهشت حزبشان حزب منست و حزب من حزب خداست و حزب دشمنانشان حزب شيطانست .
    مجلس ششم روز جمعه هفتم شعبان 367
    1- رسول خدا ص فرمود:
    شعبان ماه منست و ماه رمضان ماه خداى عز وجل هر كه يك روز از ماه مرا روزه دارد من روز قيامت شفيع او باشم و هر كه دو روز از ماه مرا روزه دارد گناهانش آمرزيده گردد و هر كه سه روز از ماه مرا روزه دارد باو گويند كار خود از سر گير و هر كه ماه رمضان را روزه دارد و فرج و زبان خود نگهدارد و آزار بمردم ندهد خدا گذشته و آينده گناهانش را بيامرزد و از دوزخ آزادش ‍ كند و بدار القرارش در آورد و شفاعتش در باره شماره ريگ تپه عالج از گنهكاران يگانه پرست بپذيرد.
    2- امام هفتم موسى بن جعفر وارد شد بهارون الرشيد در حالى كه خشم او را از جا كنده بود نسبت بمردى باو فرمود:
    همانا تو بخاطر خداى عز و جل خشم كردى و نبايد بيش از خودش بر او خشم ورزى .
    3- رسول خدا (ص) بمردانى گذر كرد كه سنگى را بنوبت بلند ميكردند و ب آنها فرمود:
    اين كار چيست ؟ گفتند نيروى خود را آزمايش كنيم فرمود من شما را به نيرومندترين شما آگاه نسازم ؟
    عرضكردند چرا يا رسول اللّه فرمود سخت تر و نيرومندتر شما آن كس ‍ است كه چون خشنود گردد خشنوديش او را بگناه و باطل نكشاند و چون خشم كند خشمش او را از گفتار حق بدر نبرد و چون توانا شد بناحق دست نيازد.
    4- امام صادق فرمود:
    شهرت بعبادت مايه بدگمانيست پدرم از پدرش از جدش بمن باز گفت كه رسول خدا (ص) فرمود عابدترين مردم كسى است كه همان واجبات را بجا آورد و سخى ترين مردم كسى است كه زكاة مالش را بدهد و زاهدترين مردم كسى است كه از حرام بركنار شود و با تقواترين مردم كسى است كه در سود و زيان خود حق گويد و عاقلترين مردم آنكه بپسندد براى مردم آنچه براى خود پسندد و بد دارد براى مردم آنچه براى خود بد دارد و زيركتر مردم آنكه بيشتر ياد مرگ باشد و رشك آورتر مردم آنكه زير خاك است و از كيفر آسوده و اميد ثواب دارد، غافلتر مردم آنكه از ديگرگونى جهان پند بپذيرد و معتبرترين مردم آنكه بدنيا اعتبارى ننهد، داناترين مردم آنكه دانش مردم را با دانش خود جمع كند و شجاع ترين مردم آنكه بر هواى خود غالب آيد پربهاترين مردم دانشمندتر آنها و كم بهاتر مردم كم دانش تر آنها كم لذت تر مردم حسود است و كم راحت تر مردم بخيل و بخيلتر مردم آنكه بخل ورزد بدان چه خدا بر او واجب كرده سزاوارتر مردم بحق داناتر مردم است بدان كم حرمت ترين مردم فاسق است و كم وفا ترين مردم ملوكند و كم دوستترين مردم ملك است و درويش ترين كس طمعكار، توانگرتر مردم كسى كه اسير آز نيست برترين مردم در ايمان خوش خلق ترين آنها است گراميترين كس با تقواتر مردم است و با قدرترين آنان كسى كه پيرامون كار بى معنى نگردد پارساترين مردم كسى كه مباحثه را وانهد گرچه حق با او باشد نامردتر مردم دروغگو است و بدبخت تر مردم ملوكند و دشمن تر مردم متكبر است و مجاهدتر كس آنكه گناهان را ترك كند و فرزانه تر مردم آنكه از جهال بگريزد و سعادتمندتر كس آنكه با مردم گرامى بياميزد خردمندتر مردم كسى كه بيشتر مدارا كند و سزاوارتر مردم بتهمت آنكه همنشين متهم باشد و سركش تر مردم آنكه جز قاتل خود را بكشد و جز ضارب خود را بزند (يعنى انتقام از جز شخص جانى بگيرد) سزاوارتر مردم بگذشت آنكه تواناتر است بر كيفر، سزاوارتر مردم بگناه نابخرد بدگو است خوارتر مردم آنكه بمردم اهانت كند و با حزم تر مردم آنكه خشم خود بيشتر فرو خورد صالحتر مردم خيرانديشتر آنهاست نسبت بمردم بهتر مردم آنكه بمردم سود رساند.
    5- پيغمبر فرمود:
    به راستى خداوند تبارك و تعالى مرا برگزيد و اختيار كرد و رسول گردانيد و سيد كتابها بمن نازل كرد و عرض كردم سيدا معبودا تو موسى را بفرعون فرستادى و از تو خواست كه برادرش هرون را با او همراه كنى و زيرش باشد و بازويش قوى دارد و گفتار او را تصديق كند من هم سيدا معبودا از تو خواهش دارم از خاندانم وزيرى برايم مقرر دارى كه بازويم را باو قوى دارى خدا على (ع) را وزير و برادرش ساخت و او را دلدار كرد و هيبت او را بدل دشمنش انداخت و او اول كس است كه بمن ايمان آورد و مرا تصديق كرد و اول كس است كه همراهم يگانه پرستى كرد من او را از خدا خواستم و او را بمن عطا كرد او سيد اوصيا است و رسيدن باو سعادت و مرگ در طاعتش ‍ شهادتست نامش در تورات مقرون نام من است و زنش صديقه كبرى دختر منست و دو پسرش دو آقاى اهل بهشتند و دو پسر منند و او و آنها و امامان پس از آنها حجتهاى خداوند بر خلقش پس از پيغمبران و آنان درياى علمند در امتم هر كه پيروى آنها كند نجات يافته از دوزخ و هر كه به آنها اقتدا كند رهبرده بصراط مستقيم ، نبخشيده است خداى عز و جل دوستى آنها را ببنده اى جز آنكه او را در بهشت درآورده است .
    مجلس هفتم روز جمعه دهم شعبان سال 367
    1- رسول خدا در ضمن اينكه اصحابش نزد او فضائل شعبان را مذاكره ميكردند فرمود:
    شعبان ماه شريفى است و ماه منست و حاملان عرش آن را بزرگ شمارند و حق آن را بشناسند و آن ماهى است كه ارزاق مؤمنان براى ماه رمضان در آن بيفزايد و بهشت در آن زيور شود و آن را شعبان نامند براى آنكه ارزاق مؤمنان در آن منشعب گردد آن ماهيست كه حسنه در آن هفتاد برابر باشد و سيئه ملغى گردد و گناه آمرزيده است و حسنه پذيرفته و حضرت جبار جل جلاله در آن ببندگانش نياز و به روزه داران و شب زنده دارانش نگاه كند و بحاملان عرش بدانها ببالد على بن ابى طالب (ع) برخاست و گفت پدرم قربانت و مادرم يا رسول اللّه برخى از فضائل آن را براى ما وصف كن تا شوق روزه و عبادت آن در ما فزون گردد و براى رب جليل كوشش كنيم در آن پيغمبر فرمود هر كه اول روز از شعبان را روزه دارد خدا هفتاد حسنه برايش بنويسد كه برابر عبادت يك سالست و هر كه دو روزش را روزه دارد سيئه هلاك كننده از او بريزد و هر كه سه روز از ماه شعبان را روزه دارد هفتاد درجه از در و ياقوت در بهشت برايش بالا رود و هر كه چهار روز روزه دارد وسعت رزق يابد و هر كه پنج روز روز دارد محبوب عباد گردد و هر كه شش ‍ روز روزه دارد هفتاد رنگ بلاء از او بگردد و هر كه هفت روزه گيرد از ابليس ‍ و قشونش تا عمر دارد مصون گردد و هر كه هشت روزه بگيرد در شعبان از دنيا نرود تا از حوضهاى قدس بنوشد و هر كه نه روزش را روزه دارد مورد لطف منكر و نكير هنگام سؤ ال قبر كردد و هر كه ده روزه در آن گيرد خدا هفتاد ذراع گورش را وسعت دهد و هر كه يازده روزش را روزه دارد در گورش يازده چراغ نور برافرازند و هر كه دوازده روز روزه دارد در آن هر روز نود هزار فرشته در گورش بديدن او آيند تا صور بدمد و هر كه سيزده روز از شعبان روزه دارد فرشتگان هفت آسمان برايش آمرزش خواهند و هر كه چهارده روزش را روزه دارد بجانوران و درندگان الهام شود برايش آمرزش ‍ جويند تا برسد بماهيان دريا و هر كه پانزده روزش را روزه دارد رب العزة او را ندا كند بعزت و جلالم سوگند تو را ب آتش نسوزانم و هر كه شانزده روزش را روزه دارد هفتاد درياى آتش بر او خاموش گردد و هر كه هفده روزش را روزه دارد درهاى دوزخ بر او بسته گردد و هر كه هيجده روزش را روزه دارد همه درهاى بهشت برويش باز شود و هر كه نوزده روزش را روزه دارد هفتاد هزار كاخ بهشت از در و ياقوت باو عطا شود و هر كه بيست روزش روزه دارد هفتاد هزار حوريه بهشت باو تزويج شود و هر كه بيست و يك روزش را روزه دارد فرشتگان باو مرحبا گويند و بالهاى خود را باو بمالند و هر كه بيست و دو روزش را روزه دارد هفتاد حله سندس و استبرق باو بپوشانند و هر كه بيست و سه روزش را روزه دارد يك وسيله حركت نورى بوى دهند تا از قبرش ببهشت پرواز كند و هر كه بيست و چهار روزش را روزه دارد در هفتاد هزار تن از يگانه پرستان شفاعتش پذيرفته گردد و هر كه بيست و پنج روزش را روزه دارد برى از نفاق باشد و هر كه بيست و شش ‍ روزش را روزه دارد خداى عز و جل گذرنامه از صراط برايش بنويسد و هر كه بيست و هفت روزش را روزه دارد خدا براءت از دوزخ برايش بنويسد و هر كه بيست و هشت روزش را روزه دارد روز قيامت چهره اش بدرخشد و هر كه بيست و نه روزش را روزه دارد برضوان اكبر خدا نايل شود و هر كه سى روز شعبان را روزه دارد جبرئيل از پيشگاه عرش ندا كند اى فلانى عمل خود را از سر گير كه آنچه از گناهانت گذشته است آمرزيده شد خداى عز و جل فرمايد اگر گناهانت بشماره ستاره هاى آسمان و قطره هاى باران و برگ درختان و ريگ بيابان و شماره هاى ذره هاى خاك و ايام دنيا باشد آنها را آمرزيدم و اين براى خدا سخت نيست پس از اينكه ماه رمضان - شعبان را روزه دارى .
    ابن عباس گفت اينست ماه شعبان .
    2- امير المؤمنين يك روز در بالاى منبر كوفه فرمود:
    منم سيد اوصياء، وصى سيد انبياء منم امام مسلمانان و پيشواى متقيان و ولى مؤمنان و شوهر سيده زنان جهانيان منم كه انگشتر بدست راست كنم و پيشانى بخاك نهم منم كه دو هجرت كردم و دو بيعت نمودم منم صاحب بدر و حنين و زننده با دو تيغ و جنگنده بر دو اسب منم وارث علم اولين و حجت خدا بر جهانيان پس از پيغمبران و محمد بن عبد اللّه خاتم انبياء، دوستدارانم مرحومند و دشمنانم ملعون بسيار بود كه دوستم رسول خدا (ص) ميفرمود اى على دوستى تو تقواست و ايمان دشمنى با تو كفر است و نفاق منم بيت حكمت و توئى كليدش دروغگو است آنكه گمان برد مرا دوست دارد و دشمن تو است و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين همين روز پس از خاتمه مجلس اين حديث را افزوده :
    3- عبد الرحمن بن سمرة گويد:
    عرض كردم يا رسول اللّه مرا بنجات رهبرى كن فرمود اى پسر سمره گاهى كك هواها مختلف و رأ يها متفرق شد ملازم على بن ابى طالب باش كه او امام است و خليفه بر شما است بس از من او است فاروق كه تشخيص دهد ميان حق و باطل هر كه از او پرسد پاسخ گويد و هر كه ره جويد رهش نمايد هر كه حق نزد او طلبد بيابد و هر كه هدايت پيش او جويد بر خورد هر كه بدو پناهد آسوده اش سازد و هر كه باو متمسك شود نجاتش دهد هر كه باو اقتداء كند رهبريش كند اى پسر سمره سالم ماند هر كه تسليم او گردد و دوستش دارد نابود است هر بر او رد كند و دشمنش دارد اى پسر سمره براستى على از منست و روحش از روح منست و گلش از گل من ، او برادر من و من برادر اويم او شوهر دختر من فاطمه بهترين زنان جهانيانست از اولين تا آخرين دو پسرش امام امت منند و دو سيد جوانان اهل بهشت كه حسن و حسين باشند با نه امام از فرزندان حسين كه نهم آنها قائم آنها است در امتم و پر كند زمين را از عدل و داد چنانچه پرشده از ظلم و بيداد و صلى اللّه على محمد و آله اجمعين .
    مجلس هشتم روز سه شنبه چهاردهم شعبان سال 367
    1- على بن فضال از پدرش روايت كرده كه :
    از على بن موسى الرضا (ع) پرسيد از شب نيمه شعبان فرمود آن شبى است كه خدا گردنها را از دوزخ آزاد كند و گناهان كبيره را در آن بيامرزد گفتم بيش ‍ از شبهاى ديگرى نمازى دارد، فرمود وظيفه اى در آن نيست ولى اگر خواهى نافله بخوانى بر تو باد بنماز جعفر بن ابى طالب و ذكر خدا را در آن فراوان كن با استغفار و دعاء زيرا پدرم ميفرمود دعاء در آن مستجاب است گفتم مردم ميگويند آن شب برات است فرمود آن شب شب قدر است در ماه رمضان .
    2- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    همه خوبيها در سه خصلت جمع است نظر و خاموشى و سخن هر نظرى كه عبرت خيز نباشد سهو است هر خاموشى كه انديشه در آن نيست غفلت است هر سخنى كه در ذكر خدا نيست لغو است خوشا بكسى كه نظرش ‍ عبرت و خاموشيش فكرت و سخنش ذكر است بر خطاى خود ميگيريد و مردم از شرش آسوده اند.
    3- عبد اللّه عمر گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود زهد يحيى بن زكريا تا آنجا بود كه آمد در بيت المقدس و ديد كه مجتهدان از احبار و رهبان كه پيراهن مو و كلاه پشمى دارند گلوگاه خود را سوراخ كرده و زنجير بدان نموده و بپايه هاى مسجد بسته اند چون چنين ديد نزد مادرش آمد و گفت مادر جان يك پيراهن موئين و كلاه پشمين برايم بباف تا بروم در بيت المقدس و با احبار و رهبان عبادت خدا كنم مادرش گفت باش تا پيغمبر خدا بيايد و با او مشورت كنم در اين باره چون زكريا آمد گفته يحيى را باو گزارش داد زكريا فرمود پسر جان تو هنوز كودكى خرد سالى چه داعى بر اين كار دارى گفت پدر جان ميبينى كه كودكان خردتر از من مردند. گفت آرى بمادرش فرمود براى او پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف او هم عمل كرد يحيى آن پيراهن به بر و آن كلاه بر سر نهاده و به بيت المقدس آمد و با احبار بعبادت خداى عز و جل پرداخت تا آن پيراهن مو گوشتش را خورد روزى بلاغرى خود نگريست و گريست خداى عز و جل باو وحى كرد اى يحيى ار لاغرى تن خود گريه كنى بعزت و جلالم سوگند اگر سرى بدوزخ كشى بجاى بافته پيراهن آهن بپوشى يحيى گريست تا اشك گوشت رويش را برد و دندانهايش نمايان شد خبر به مادرش رسيد و بديدار او رفت و زكريا با جمع احبار و رهبان آمدند و بيحيى خبر دادند كه گوشت گونه ات رفت گفت من از آن خبرى ندارم زكريا گفت پسر جانم چرا با خود چنين كنى همانا من تو را از خدا خواستم كه بمنت بخشد تا چشمم بتو روشن گردد گفت پدر جان تو مرا بدين وضع دستور دادى گفت پسر جانم كى ؟ گفت تو نگفتى ميان بهشت و دوزخ گردنه ايست كه از آن نگذرند جز بسيار گريه كنندگان از ترس خدا گفت چرا فرمود بكوش ‍ و تلاش كن وضع تو غير از وضع منست يحيى برخاست و پيراهن خود را تكانيد مادرش او را در آغوش كشيد و گفت اجازه ميدهى دو قطعه نمد برايت تهيه كنم كه بگونه هاى خود ببندى تا دندانهايت را بپوشند و اشكت را بگيرند گفت اختيار با تو است دو قطعه نمد بگونه هايش بست كه دندانهايش را بپوشند و اشكش را بخشكانند او گريست تا از اشكش خيس ‍ شدند آستين بالا زد و آنها را بر گرفت و فشار داد و اشگها از ميان انگشتان سرازير شد و زكريا بپسر خود و اشگهايش نگريست و سر ب آسمان بلند كرد و فرمود بار خدايا اين پسر منست و اين اشكهاى چشم او است و تو ارحم الراحمينى زكريا هر وقت ميخواست بنى اسرائيل را موعظه كند به راست و چپ خود رو ميكرد و اگر يحيى حاضر بود نامى از بهشت و دوزخ نميبرد. يك روز براى وعظ جلسه اى داشت يحيى خود را در عبا پيچيد و آمد ميان عموم مردم نشست زكريا به راست و چپ نگريست و او را نديد و شروع كرد و ميگفت دوستم جبرئيل از طرف خداى تبارك و تعالى بمن باز گفته است كه در دوزخ كوهى است بنام سكران و در بين آن كوه دره ايست بنام غضبان از غضب خداى رحمان تبارك و تعالى در اين دره چاهى است كه صد سال عمق دارد و در آن چاه تابوتهاست از آتش در آن تابوتها صندوقهاست از آتش و جامه ها از آتش و زنجيرها از آتش و غلهاى آتشين يحيى سر برداشت و فرياد كرد وا غفلتاه از سكران و ديوانه وار سر ببيابان نهاد زكريا برخاست و نزد مادر يحيى آمد و گفت بدنبال يحيى برو كه ميترسم او را زنده نبينم مادرش برخاست و بدنبالش رفت و بجوانان بنى اسرائيل گذشت گفتند مادر يحيى بكجا ميروى ؟ گفت دنبال يحيى ميروم نام دوزخ نزد او بردند او سر ببيابان نهاده مادرش همراه جوانان رفتند و بچوپانى رسيدند گفتند اى چوپان جوانى باين نشانه ها ديدى ؟ گفت شايد دنبال يحيى بن زكريا مى رويد؟ گفت آرى آن پسر منست نام دوزخ پيش او برده شده و سر به صحرا نهاده گفت من هم اكنون او را در گردنه اى بلند وانهادم در فلانه جا كه دو قدم در آب نهاده و ديده ها ب آسمان دوخته و ميگفت بعزتت اى مولايم از آب سرد ننوشم تا مقام خود را نزد تو ببينم مادرش در رسيد و چون او را ديد خود را باو رسانيد و سرش را گرفت ميان پستانهاى خود چسبانيد و او را بخدا قسم ميداد كه با او بمنزل برگردد با او بخانه آمد و مادرش باو گفت ميخواهى پيراهن مو را بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه نرم‏تر است پذيرفت و عدسى براى او پخت و خورد و خوابيد و خوابش برد و براى نماز بيدار نشد در خواب باو ندا رسيد اى يحيى بن زكريا خانه‏اى به از خانه من و پناهى به از پناهم خواستى از خواب برخاست و گفت خدايا از لغزشم بگذر معبودا بعزتت جز در سايه بيت المقدس نپايم بمادرش گفت همان پيراهن مو را بمن بده دانستم كه شما مرا بمهلكه مياندازيد مادرش پيراهن موى بوى داد و باو آويخت زكريا گفت مادر يحيى او را واگذار از پسرم پرده دل بكنار رفته‏ و از زندگى سودى نبرد يحيى پيراهن خود را پوشيد و كلاهش را بسر نهاد و ببيت المقدس آمد و عبادت كرد تا كارش بدان جا كه بايست رسيد.
    4- ابن عباس گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود ايا مردم كيست كه از خدا راست گفتارتر و راست حديث تر باشد گروه مردم براستى پروردگار شما جل جلاله بمن دستور داده على (ع) را علم و امام شما نمايم و خليفه و وصى سازم و او را برادر و وزير گيرم گروه مردم على باب هدايت است پس از من و داعى بپروردگار منست و اوست صالح مؤمنان كيست گفتارش بهتر باشد از كسى كه بسوى خدا دعوت كند و كار شايسته كند و گويد كه من از مسلمانانم ، گروه مردم ، به راستى على از منست فرزندش فرزند منست و شوهر حبيبه منست فرمانش ‍ فرمان منست و نهيش نهى من ، گروه مردم ، بر شما باد فرمانش بريد و از نافرمانيش درگذريد زيرا طاعتش طاعت منست و معصيت او معصيت من ، گروه مردم ، به راستى على (ع) صديق اين امت است و فاروق و محدث آن ، او هرون و آصف و شمعون آنست و باب حطه و او كشتى نجات آن طالوت و ذو القرنين آن ، گروه مردم ، او وسيله آزمايش بشر و حجة عظمى و آيت كبرى و امام اهل دنيا و عروة الوثقى است ، گروه مردم على با حق است و حق با او و بر زبانش ، گروه مردم ، على قسيم دوزخ است دوست او وارد آن نشود و دشمنش از آن نجات نيابد او قسيم بهشت است دشمنش وارد آن نگردد و دوستش از آن منصرف نشود، گروه مردم اصحاب من شما را اندرز دادم و رسالت پروردگارم را بشما رساندم ولى شما ناصحان را دوست نداريد اين را بگويم و براى خود و شما آمرزش جويم .
    مجلس نهم روز جمعه شانزدهم ماه شعبان 368
    1- على (ع) فرمود:
    سادات مردم در دنيا سخاوتمندانند و در آخرت متقيان .
    2- رسول خدا فرمود:
    مؤمن را بر مؤمن هفت حق واجب است از طرف خداى عز و جل .
    1- در چشم خود والايش شما در 2- در سينه دوستش دارد. 3- در مال مساعدتش كند. 4- بدگوئى او را حرام داند. 5- در بيمارى عيادتش كند. 6- تشييع جنازه اش نمايد. 7- پس از مرگ جز خير او نگويد.
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    ولايت على بن ابى طالب ولايت خداست و دوستيش دوستى خدا و پيرويش فريضه خدا و اوليائش اولياء خدا، و دشمنانش دشمنان خدا نبرد با او نبرد با خدا و سازش با او سازش با خداى عز و جل است .
    4- سليمان بن جعفر جعفرى گويد:
    از موسى بن جعفر شنيدم ميفرمود پدرم از پدرش از سيد عابدين على بن الحسين از سيد شهداء حسين بن على بن ابى طالب حديث كرد كه امير المؤمنين على بن ابى طالب بمردى گذشت كه سخن بيهوده ميگفت فرمود اى فلانى به راستى تو نامه اى بوسيله دو فرشته حافظ خود ديكته ميكنى بسوى پروردگارت سخن كن بدان چه فائده ات دارد و دم فرو بند از سخن بى فائده .
    5- روزى رسول خدا (ص) باصحابش فرمود:
    كدام شما همه عمر روزه ميدارد؟ سلمان عرضكرد من يا رسول اللّه ، رسول خدا فرمود كدام شما همه را شب زنده دار است سلمان گفت من يا رسول اللّه فرمود كدام شما هر شب قرآن را ختم ميكند؟ سلمان گفت من يا رسول اللّه يكى از اصحاب آن حضرت خشم كرد و گفت يا رسول اللّه سلمان مردى عجمى است و ميخواهد بما قريش ببالد فرمودى كدام شما همه عمرش روزه ميدارد گفت من با اينكه بيشتر روزها را غذا ميخورد و فرمودى كدام شما همه شب بيدار است گفت من با اينكه بيشتر شبها خوابست و فرمودى كدام شما هر روز يك ختم قرآن ميخواند گفت من با اينكه بيشتر روزها خاموش است پيغمبر فرمود خاموش باش اى فلانى تو كجا و لقمان حكيم ؟ از او بپرس تا بتو خبر دهد آن مرد بسلمان گفت اى ابا عبد اللّه تو نگفتى همه روز روزه اى گفت چرا گفت من ديدم بيشتر روزها غذا ميخورى ؟ گفت چنان هست كه تو گمان بردى ، من در هر ماه سه روز روزه ميدارم و خداى عز و جل فرمايد هر كه يك حسنه آرد ده برابر آن دارد و روزه شعبان را بماه رمضان وصل ميكنم و اين روزه عمرانه مى شود گفت تو گمان نكردى كه همه شب بيدارى ؟ گفت چرا، گفت تو بيشتر شبها در خوابى گفت چنان نيست كه گمان بردى ولى من از دوستم رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود هر كه با وضوء بخوابد گويا همه شب را احياء كرده است و من هميشه با وضوء ميخوابم گفت گمان نكردى كه هر روز همه قرآن را ميخوانى ؟ گفت چرا، گفت تو بيشتر روز را خاموشى گفت چنان نيست كه تو فهميدى ولى من از دوستم رسول خدا شنيدم بعلى (ع) ميفرمود اى ابا الحسن مثل تو در امتم مثل قُلْ هُوَ اللّهُ است هر كه يك بارش بخواند ثلث قرآن را خوانده و هر كه دو بارش بخواند دو ثلث قرآن را خوانده و هر كه سه بارش بخواند همه قرآن را خوانده (اى على ) هر كه تو را بزبانش دوست دارد ثلث ايمان را دارد و هر كه بزبان و دلش دوستت دارد دو ثلث ايمان دارد و هر كه بزبان و دل دوستت دارد و با دست خود ياريت كند ايمانش ‍ كاملست سوگند بدان كه مرا به حق فرستاده اى على اگر همه اهل زمين تو را دوست داشتند چنان كه اهل آسمانت دوست دارند خدا احدى را بدوزخ عذاب نميكرد من هر روز سه بار قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ميخوانم آن مرد معترض ‍ برخاست و گويا سنگى در دهانش افكنده بود.
    6- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    شيوه فقها و حكما اين بود كه در نگارشات خود بهم سه چيز مينوشتند و چهارمى نداشت .
    1- هر كه هم خود را آخرتش كند خدا هم دنيايش را كفايت كند.
    2- هر كه درونش را اصلاح كند خدا برونش را اصلاح كند.
    3- هر كه ميان خود و خدا را اصلاح كند خدا ميان او و خلق را اصلاح نمايد.
    7- امام صادق فرمود:
    پس از مرگ اجرى دنبال كسى نرود جر از سه عمل صدقه جاريه ، روش ‍ هدايتى كه نهاده و پس از مرگش بدان عمل شود، فرزند صالحى كه برايش ‍ آمرزشخواهد.
    8- أ بو الحسين اسدى گويد:
    از امام صادق بمن خبر رسيد كه براى خدا بقعه ها است بنام منتقمه چون خدا مالى به بنده اى دهد و حق خداى عز و جل را از آن بيرون نكند خدا يكى از آن بقعه ها را بر او مسلط سازد تا آن مال را در آن تلف كند و سپس ‍ بميرد و آن را بجا گذارد.
    9- امير المؤمنين فرمود:
    منم حجت اللّه خليفة اللّه باب اللّه منم خزانه دار علم خدا و امين سر خدا منم امام خلق پس از بهترين مردم محمد نبى رحمت (ص).

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    10- امير المؤمنين فرمود:
    در قبا حضور پيغمبر رسيدم و چند تن از اصحابش شرف حضور داشتند چون مرا ديد چهره اش شاد شد و لبخند زد، سپيدى دندانهايش را مانند برق ديدم سپس فرمود نزد من بيا اى على نزد من بيا و مرا بخود نزديك كرد تا رانم برانش چسبيد سپس رو باصحابش فرمود اى گروه اصحاب من با آمدن برادرم على بسوى اصحاب من رحمت بشما رو آورد و به راستى على از منست و من از على جانش از جان منست و گلش از گلم او برادرم و وصى و خليفه بر امت منست در زندگى من و پس از مرگم هر كه فرمانش برد فرمانم برده و هر كه موافقت او كند موافق منست و مخالفش مخالف من .
    11- رسول خدا فرمود:
    هر كه شاد است بزندگى من زنده باشد و بمرگ من بميرد و در جنت عدن به منزل من درآيد و نهالى كه خدايش كاشته بچسبد و باو بگويد باش تا باشد بايد دوستدار على بن ابى طالب باشد و اوصياء از فرزندانش را پيروى كند زيرا آنان عترت منند و از گل من آفريده شده اند و از دشمنانشان بخدا شكوه كنم كه منكر فضل آنهايند و قطع صله آن ها كنند و بخدا كه پس از من فرزندم حسين كشته شود و خدا شفاعتم را از آنها دريغ دارد.
    مجلس دهم ده روز از شعبان مانده سال 367
    1- امام صادق فرمود:
    هر كس تا چهل سالگى راه دستى دارد و چون باين سن رسيد خدا بفرشتگانش وحى كند كه بنده مرا عمرى دادم بر او سخت گيريد و درشتى كنيد و پاسش داريد و كم و زياد و خرد و درشت عملش را بنويسيد از امام صادق پرسيدند از قول خداى عز و جل (فاطر 37) آيا بشما عمرى نداديم كه متذكر در آن تذكر يابد؟ فرمود سرزنش هيجده ساله است .
    2- امام صادق (ع) فرمود:
    پيره مردى را روز قيامت بياورند و نامه عملش را بدستش دهند و از برونش ‍ كه بسوى مردم است جز بدى ديده نشود و بر او بسيار ناگوار گذرد و ميگويد پروردگارم فرمائى بدوزخ روم جبار جل جلاله ميفرمايد اى پيرمرد من شرم دارم كه تو را عذاب كنم با اينكه در دنيا نماز ميخواندى ، بنده مرا ببهشت بريد.
    3- رسول خدا فرمود:
    هر مؤمنى بميرد و يك ورق از او بماند كه دانشى بر آن باشد ورقه روز قيامت ميان او و دوزخ پرده شود و خداى تبارك و تعالى بهر حرفى كه در آن نوشته است شهرى او دهد كه هفت برابر دنيا باشد مؤمنى نباشد كه يك ساعت نزد عالمى نشيند جز آنكه پروردگارش عز و جل ندا كند نزد حبيبم نشستى بعزت و جلالم سوگند تو را با او ساكن بهشت كنم و و باك ندارم .
    4- امام صادق فرمود:
    مردم خداى عز و جل را بسه روش بپرستيدند يك طبقه براى رغبت در ثواب اين پرستش حريصانست و بر اساس طمع است و ديگرى از ترس ‍ دوزخ اين عبادت بنده ها است و از ترس است ولى من از دوستى او را بپرستم اين عبادت كريمانست و مايه آسودگيست براى گفته او عز و جل (سوره نمل 89) و براى گفته خداى عز و جل (سوره آل عمران 31) بگو اگر شما دوست داريد خدا را پيرو من باشيد تا خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بيامرزد و هر كه خدا را دوست دارد خدايش دوستدارد و هر كه را خدا دوست دارد از آسودگانست .
    5- امام صادق فرمود:
    براى يارى مؤمن از طرف خدا همين بس كه به بيند دشمنش خدا را نافرمانى ميكند.
    6- از اصغ بن نباته كه گفت :
    امير المؤمنين فرمود منم خليفه رسول خدا (ص) و وزيرش و وارثش
    منم برادر رسول خدا و وصيش و حبيبش منم برگزيده رسول خدا (ص) و صاحب او منم عموزاده رسول خدا (ص) و شوهر دخترش و پدر فرزندانش ‍ منم سيد اوصياء و وصى سيد انبياء من حجت عظمى و آيت كبرى و مثل اعلى و باب پيغمبر مصطفى منم عروه وثقى و كلمه تقوى و امين خداى تعالى و ذكره بر اهل دنيا.
    7- امام صادق فرمود:
    چون فاسق فسق خود را آشكار كرد غيبت ندارد.
    8- رسول خدا (ص) فرمود:
    جبرئيل از طرف خداى جليل جل جلاله نزد من آمد و گفت اى محمد خداى جل جلاله بتو سلام ميرساند و ميفرمايد برادرت على را مژده بده كه هر كه دوستش دارد من عذابش نكنم و هر كه دشمنش دارد ترحم نكنم .
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    در روز قيامت بنده اى گام بر ندارد تا از چهار چيز پرسش شود از عمرش كه در چه گذرانده و از جوانى اش كه در چه بسر رسانده و از مالش كه از كجا آورده و از دوستى ما خانواده .
    10- عايشه گويد:
    حضور رسول خدا (ص) بودم كه على بن ابى طالب آمد و آن حضرت فرمود اين سيد عربست گفتم يا رسول اللّه تو سيد عرب نيستى ؟ فرمود من سيد اولاد آدمم و على سيد عرب گفتم سيد يعنى چه ؟ گفت كسى كه طاعتش فرض است چون طاعت من .
    11- معمر گويد:
    حضور امام صادق نشسته بودم كه زيد بن على بن الحسين آمد و دو پشته در خانه را گرفت امام صادق فرمود عمو جانم تو را بخدا پناه دهم كه همان بدار زده كناسه باشى مادر زيد گفت بخدا حسد تو را باين گفتار وادارد براى پسرم فرمود كاش از حسد بود كاش از حسد بود تا سه بار سپس فرمود پدرم از جدم برايم روايت كرده كه از اولادش زيد نامى خروج كند و در كوفه كشته شود و در كناسه بدار رود و از گورش بر آورند براى روحش درهاى آسمان گشوده گردد و اهل آسمانها بدو شاد گردند جانش را در گلوگاه پرنده اى نهند تا او را در هر جاى بهشت خواهد گردش دهد،
    12- جابر جعفى گويد:
    حضور ابو جعفر محمد بن على (ع) رسيدم و برادرش زيد خدمت او بود و معروف بن خربوذ مكى هم وارد شد امام پنجم فرمود اى معروف از اشعار طرفه اى كه دارى برايم بخوان معروف اين قطعه را سرود:ابو مالك بجانت ناتوان نيست ضعيف و سست همچون ديگران نيست
    نميورزد عناد از گفته خويش نه از نهى حكيمش دشمنى كيش ‍
    و ليكن بود سيدى رادمرد طبيعت بلند است و شيرين خورند
    به آقائى است او بفرمان تو كفايت كند بهر تو كار تو

    گويد امام پنجم دست بر شانه هاى زيد گذاشت و فرمود اى أ بو الحسن اين ستايش براى تو است .
    مجلس يازدهم روز جمعه شش روز از شعبان مانده 367
    1- امام پنجم فرمود:
    رسول خدا (ص) در آخرين جمعه ماه شعبان اين خطبه را خواند، حمد خدا كرد و ستايش او نمود و سپس فرمود اى مردم ماهى بر شما سايه افكنده كه در آن شبى است بهتر از هزار ماه آن رمضانست خدا روزه اش را واجب كرده و يك شب نماز نافله آن را برابر هفتاد شب در ماه ديگر مقرر ساخته هر كه عمل مستحبى در آن كند چون عمل واجبى است كه در ماههاى ديگر و هر كه فريضه اى در آن انجام دهد چون كسى باشد كه هفتاد فريضه در ماههاى ديگر انجام دهد آن ماه شكيبائى است و مزد شكيبائى بهشت است آن ماه همدردى است آن ماهى است كه خدا بيفزايد در آن بروزى مؤمن هر كه در آن روزه دار مؤمنى را افطار دهد نزد خداى عز و جل ثواب آزاد كردن بنده اى دارد و گناهان گذشته اش آمرزيده شود ب آن حضرت عرض شد يا رسول اللّه همه ما توانا نيستيم كه روزه دارى افطار دهيم فرمود خداى تبارك و تعالى كريم است ، همين ثواب را ميدهد بشما كه توانا هستيد بشربتى از شير كه بدان روزه دارى را افطار دهيد يا شربتى از آب گوارا يا چند دانه خرما كه بر بيش از آن قدرت نداريد هر كه در آن از خدمت مملوك خود تخفيف دهد خدا در حساب او تخفيف دهد آن ماهى است كه اولش رحمت و ميانش آمرزش و آخرش اجابت و آزادى از دوزخ است در اين ماه از چهار خصلت بى نياز نباشيد دو تا براى رضاى خدا و دو تا براى نياز خود آن دو كه براى رضاى خداست گواهى اينكه معبود حقى نيست جز خدا و براستى من رسول خدايم و آن كه دو بدان نياز داريد از خدا بخواهيد حوائج خود را و بهشت را و از خدا بخواهيد عافيت و پناه طلبيد از آتش .
    2- حمزة بن محمد گويد:
    بامام يازدهم حسن عسكرى نوشتم چرا خداى عز و جل روزه را واجب كرده پاسخ آمد براى آنكه توانگر درد گرسنگى را بچشد و بدرويش بخشش ‍ كند.
    3- معاذ بن جبل با ديده گريان خدمت رسول خدا (ص) رسيد و سلام كرد جواب گفت و فرمود:
    اى معاذ چرا گريه ميكنى ؟ عرضكرد جوانى تر و تازه و خوشرنگ و زيبا روى بر در است و چون زن رود مرده بر جوانى خود ميگريد و ميخواهد خدمت شما برسد، رسول خدا فرمود اى معاذ آن جوان را نزد من آر او را وارد كرد سلام كرد جوابش داد و سپس فرمود اى جوان براى چه گريه ميكنى ؟ گفت چرا نگريم گناهانى مرتكب شدم كه اگر خداى عز و جل ببرخى از آنها مؤ اخذه ام كند مرا بدوزخ برد و محققا مرا مؤ اخذه ميكند و هرگز مرا نمى آمرزد رسول خدا (ص) فرمود چيزى را با خدا شريك كردى ؟ گفت بخدا پناه برم از اينكه چيزى را با پروردگارم شريك دانم نفس محترم را كشتى ؟ گفت نه پيغمبر فرمود اگر گناهانت مانند كوههاى بلند باشد خدا مى آمرزد جوان گفت از كوههاى بلند بزرگتر است پيغمبر فرمود اگر گناهانت مانند هفت زمين و درياها و ريگها و درختها و آنچه خلق در آنها است باشد خدا مى آمرزد گفت از همه اينها بزرگتر است پيغمبر فرمود اگر چون هفت آسمان و ستارگان و عرش و كرسى باشد خدا بيامرزد گفت از همه اينها بزرگتر است پيغمبر به او با خشم نگاه كرد و فرمود اى جوان واى بر تو گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت ؟ جوان رو بر خاك نهاد و ميگفت منزه باد پروردگارم چيزى از پروردگارم بزرگتر نيست پروردگارم يا نبى اللّه بزرگتر از هر چيز است پيغمبر فرمود گناه بزرگ را جز خداى بزرگ نيامرزد جوان گفت نه بخدا يا رسول اللّه پيغمبر فرمود واى بر تو اى جوان بمن گزارش ‍ ندهى يكى از گناهانت را؟ عرضكرد چرا عرض ميكنم من هفت سال بود نبش قبر ميكردم و مرده ها را بيرون مى آوردم و كفن آنها را بر ميگرفتم يك دختر از انصار مرد و چون بخاكش سپردند و برگشتند و شب شد گورش را شكافتم و درش آوردم و كفن او را پر گرفتم و برهنه اش بر لب گور انداختم و برميگشتم كه شيطان آمد و او را بنظرم جلوه داد و ميگفت مگر آن شكم صاف و بلوريش را نبينى و آن كفل فربهش را، تا بر او برگشتم و با او در آميختم و او را بجاى خود وانهادم و از پشت سرم آوازى شنيدم كه ميگفت اى جوان واى بر تو از حاكم روز جزا روزى كه مرا با تو احضار كند من كه برهنه ام انداختى در قشون مردگان و از گورم در آوردى و كفنم بردى و جنبم بحساب راندى واى بر جوانى تو از دوزخ من گمان ندارم هرگز بوى بهشت را بشنوم يا رسول اللّه نظر شما چيست ؟ پيغمبر فرمود اى فاسق از من دورشو كه ميترسم منهم به آتش تو بسوزم چه نزديكى به آتش و پى در هم پيغمبر ميفرمود و با دست او را دور باش ميداد تا از نظر او ناپديد شد و رفت و در شهر مدينه توشه اى بر گرفت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و در آنجا بعبادت پرداخت جبه موئى پوشيد و هر دو دست خود را بگردنش بست و فرياد زد پروردگارا اين بنده تو است پيش تو فكار است و دست بگردن پروردگارا تو مرا ميشناسى و ميدانى چه لغزشى كردم سيدى پروردگارم من پشيمان گشتم و تائب نزد پيغمبرت رفتم مرا راند و بترسم افزود از تو خواهم بنام تو و جلال و عظمت سلطانت كه نوميدم نكنى و دعايم بيهوده مسازى و از رحمتت محرومم مكنى تا چهل شب و روز پى در هم همين را ميگفت تا درنده و دام برايش گريستند پس از چهل شبانه روز دست بدعا برداشت و گفت آنچه در حاجت خود توانستم كردم اگر دعايم مستجاب كردى به پيغمبرت وحى كن و اگر نكردى و نيامرزيدى و كيفرم خواهى بزودى ب آتش بسوزانم يا در دنيا هلاكم كن كه از رسوائى روز قيامت خلاصم كنى خدا اين آيه را به پيغمبرش فرستاد (آل عمران 135) آنان كه چون هرزگى كردند يعنى زنا يا بخود ستم كردند يعنى گناه بزرگتر از زنا كه نبش قبر و بردن كفنها است بياد خدا افتادند و براى گناه خود آمرزش ‍ خواستند يعنى ترسيدند از خدا و زود توبه كردند كيست كه گناه را بيامرزد جز خدا خداى عز و جل ميگويد اى محمد بنده ام پيش تو آمد و او را راندى كجا برود و كه را بخواهد و از كه خواهش آمرزش گناه خود كند جز من سپس فرمود خداى عز و جل و اصرار نكردند بدان چه كردند و ميدانستند ميفرمايد ادامه ندادند به نبش قبور و بردن كفن آنان را پاداش از طرف پروردگارشان آمرزش است و بهشتها كه كه از زير آن نهرها روانست، در آن جاويد بمانند و چه خوبست مزد عاملان چون اين آيه بپيغمبر نازل شد بيرون شد و با تبسم اين آيه را ميخواند و باصحابش گفت كى مرا باين جوان تائب راهنمائى كند؟ معاذ گفت يا رسول اللّه بمن خبر رسيده كه در فلان جاست رسول خدا با اصحابش رفتند تا در كوه آن جوان را يافتند كه ميان دو سنگ دستها بگردن بسته و رويش سياه شده و مژگانهايش ريخته از گريه و ميگويد اى آقايم مرا خوش‏رو و زيبا آفريدى كاش ميدانستم ميخواهى در آتشم بسوزانى يا در پناهت ماوى دهى خدايا تو تو احسان و نعمت فراوان بمن دادى كاش ميدانستم سرانجامم بهشت است يا دوزخ خدايا خطايم بزرگتر از آسمانها و زمين است و از كرسى و عرش عظيم كاش مى دانستم خطايم را مى‏آمرزى يا روز قيامت مرا رسوا ميكنى پياپى چنين ميگفت و ميگريست و خاك پيغمبرى پس از من نيست اى على تو وصى و خليفه منى هر كه وصايت و خلافت تو را منكر شود از من نيست و من از او نيستم و من روز قيامت خصم اويم اى على تو افضل امتى در فضل و پيشتر همه در اسلام و بيشتر همه در علم و حليمتر و دلدارتر و سخاوتمندتر همه‏اى اى على پس از من تو امام و اميرى و تو صاحب و سرورى و وزيرى و در امت من مانند ندارى اى على تو قسمت كن بهشت و دوزخى بدوستى تو ابرار از فجار شناخته شوند و بدان از نيكان تميز يابند و مؤمنان از كافران جدا گردند.
    مجلس دوازدهم سه شنبه سه روز مانده از شعبان سال 367
    1- امام پنجم فرمود:
    چون چشم رسول خدا بماه رمضان مى افتاد رو بقبله ميكرد ميفرمود خدايا آن را نو كن بر ما بامنيت و ايمان و تندرستى و مسلمانى و عافيت سرا پا و روزى فراوان و دفع بيمارى و تلاوت قرآن و كمك بر نماز و روزه خدايا ما را براى ماه رمضان سالم دار و آن را براى ما سلامت دار و از ما دريافت كن تا ماه رمضان بگذرد و ما را آمرزيده باشى سپس رو بمردم ميكرد و ميفرمود اى گروه مردم مسلمان چون ماه نو رمضان بر آيد شياطين متمرد در بند شوند و درهاى آسمان و درهاى بهشت و درهاى رحمت گشوده گردند و درهاى دوزخ بسته شوند و دعا مستجاب گردد و براى خداى عز و جل نزد هر افطارى آزادشدگانى باشند كه آنها را از دوزخ آزاد كند و هر شب منادى فرياد زند آيا خواهشمندى هست ؟ آيا آمرزشجوئى هست ؟ خدايا بهر خرج كنى عوض بده و بهر ممسكى تلف بده تا چون هلال شوال بر آيد فرياد شود بمؤمنان كه فردا براى جائزه هاى خود حاضر باشيد كه فردا روز جائزه است سپس امام پنجم فرمود هلا بدان كه جانم بدست او است اين جائزه پول طلا و نقره نيست .
    2- سعيد بن جبير گويد:
    با بن عباس گفتم ثواب كسى كه ماه رمضان را روزه دارد و حق آن را بشناسد چيست ؟ گفت اى پسر جبير آماده باش تا بتو حديثى گويم كه گوشت نشنيده و بدلت نگذشته است دل خود را براى آنچه پرسيدى فارغ كن كه آنچه خواستى علم اولين و آخرينست سعيد بن جبير گويد از نزد او بيرون شدم و خودم را آماده كردم براى فردا، سپيده دم نزد او رفتم و نماز بامداد را گذاردم و حديث را باو ياد آور شدم رو بمن كرد و گفت بشنو آنچه گويم ، رسول خدا ميفرمود اگر بدانيد آنچه شما در ماه رمضان داريد براى خدا بيشتر شكر ميكرديد.
    شب اول - خدا همه گناهان امتم را از عيان و نهان بيامرزد و براى شما هزار هزار درجه بالا برد و پنجاه شهر براى شما بسازد.
    روز دوم - خداى عز و جل بهر گامى كه برداريد عبادت يك سال و ثواب يك پيغمبر و روزه يك سال براى شما بنويسد.
    روز سوم - بهر مو كه در تن داريد گنبدى در فردوس براى شما بسازد از در سفيد كه در زير آن 12 هزار و در نشيب آن 12 هزار خانه نور بشما دهد كه در هر خانه هزار تخت و بر هر تختى حوريه باشد و هر روزى هزار فرشته بر شما در آيد با هر فرشته هديه اى باشد.
    روز چهارم - خدا در بهشت خلد بشما هفتاد هزار قصر دهد در هر قصرى هفتاد هزار خانه و در هر خانه پنجاه هزار تخت و بر هر تخت حوريه اى و برابر هر حوريه هزار كنيزك و روسرى هر
    كنيزك بهتر است از دنيا و ما فيها. روز پنجم - خدا در جنة الماوى بشما هزار هزار شهر دهد كه در هر شهرى هفتاد هزار خانه و در هر خانه هفتاد هزار خوان و بر هر خوان هفتاد هزار كاسه كه در آن شصت هزار رنگ خوراك مختلف است .
    روز ششم - خدا در دار السلام بشما صد هزار شهر بدهد كه در هر شهرى صد هزار خانه و در هر خانه صد هزار تخت طلا بطول هزار ذراع است و بر هر تختى زنى از حور العين است كه سى هزار گيسوان بافته بادر و ياقوت دارد و هر گيسوئى را صد هزار كنيزك بردارد.
    روز هفتم - خدا در جنة نعيم ثواب چهل هزار شهيد و چهل هزار صديق دهد.
    روز هشتم - خدا بشما مزد كردار شصت هزار عابد و شصت هزار زاهد دهد.
    روز نهم - خدا بشما عطاى هزار عالم و هزار معتكف و هزار مرابط دهد.
    روز دهم - هفتاد هزار حاجت از شما بر آورد و خورشيد و ماه و ستارگان و جانداران و پرنده و درنده و هر سنك و كلوخ و هر تر و خشك و ماهيان دريا و برگهاى درختان و كتابهاى خدا عز و جل براى شما آمرزشجويد.
    روز يازدهم - ثواب چهار حج و عمره كه هر حجى با پيغمبرى و هر عمره اى با صديقى يا شهيدى انجام شده باشد.
    روز دوازدهم - خدا سيئات شما را بدل بحسنات كند و براى هر حسنه هزار هزار حسنه بنويسد.
    روز سيزدهم - خدا مانند ثواب اهل مكه و مدينه بشما دهد و بهر سنگ و كلوخى ميان مكه و مدينه شفاعت بشما بخشد.
    روز چهاردهم - گويا آدم و نوح را ديدار كرديد و پس از آنها ابراهيم و موسى و سپس داود و سليمان و گويا با هر پيغمبرى دويست سال خدا را عبادت كرديد.
    روز پانزدهم - حوائجى از دنيا و آخرت شما را بر آورد و بشما بدهد آنچه بايوب داد و حاملان عرش براى شما آمرزشجويند و خداى عز و جل روز قيامت بشما چهل نور عطا كند از هر سمتى ده نور:
    شانزدهم - از قبر كه در آئيد خدا شصت حله بشما دهد تا در بر كنيد و ناقه اى كه سوار شويد و ابرى كه از گرماى آن روز بر شما سايه كند.
    هفدهم - خداى عز و جل فرمايد آنها را با پدرانشان آمرزيدم و سختيهاى روز قيامت را از آنها برداشتم .
    هيجدهم - خداى تبارك و تعالى بجبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و حاملان عرش و كروبيان دستور دهد براى امت محمد (ص) تا سال آينده آمرزش ‍ جويند و ثواب بدريون بشما عطا كند.
    نوزدهم - فرشته اى در آسمانها و زمين نماند جز آنكه از خدا اجازه خواهند كه هر روز با هديه و نوشابه گوارا شما را زيارت كند.
    بيستم - خداى عز و جل هفتاد هزار فرشته فرستد تا شما را از هر شيطان رجيمى حفظ كند و براى هر روز ثواب صد سال روزه بشما بنويسد و ميان شما و آتش خندقى نهد و بشما ثواب كسى دهد كه تورات و انجيل و زبور و فرقان را خوانده و بشماره پرهاى جبرئيل بشما ثواب يك سال عبادت دهد و ثواب تسبيح عرش و كرسى بشما دهد و بهر آيه كه در قرآنست هزار حوريه بشما تزويج كند. بيست و يكم - هزار فرسخ گور شما را گشاد كند و ظلمت و وحشت از آن ببرد و مانند گور شهدايش سازد و روى شما را چون روى يوسف بن يعقوب كند.
    بيست و دوم - ملك الموت را بوضع انبياء بالين شما فرستد و از شما هراس ‍ منكر و نكير و هم عذاب آخرت را بگرداند.
    بيست و سوم - با پيغمبران و صديقان و شهيدان بر صراط بگذريد و چنان باشد كه هر يتيم امتم را سير كرده و هر عريان امتم را پوشيده ايد.
    بيست و چهارم - از دنيا نرويد تا هر كس جاى خود را در بهشت ببيند و ثواب هزار بيمار و هزار غريب در راه خدا بشما عطا شود و ثواب آزاد كردن هزار بنده از اولاد اسماعيل بشما عطا كند.
    بيست و پنجم - خداى عز و جل براى شما بنا كند زير عرش هزار گنبد سبز كه بر سر هر گنبد خيمه نورى باشد خداى عز و جل فرمايد اى امت محمد منم پروردگار شما شمائيد بندگان و كنيزان من در اين گنبدها زير سايه عرش ‍ من باشيد و گوارا بخوريد و بنوشيد ترس و غمى بر شما نيست اى امت محمد بعزت و جلال خودم شما را چنان ببهشت برم كه اولين و آخرين در شگفت مانند و بر سر هر كدام شما هزار تاج از نور گذارم و هر كدام شما را بر ناقه اى سوار كنم كه از نور خلق شده و مهار نور دارد و در آن مهار هزار حلقه طلا است و بهر حلقه فرشته ايست كه عمود نور در دست دارد تا بيحساب وارد بهشت شود. روز بيست و ششم - خدا نظر رحمت بوى كند و همه گناهانش را جز قتل نفس و بدهى مالى مى آمرزد و هر روز هفتاد بار از غيبت و دروغ و بهتان پاكش كند.
    روز بيست و هفتم - گويا هر مرد و زن مؤمن را يارى گرديد و هفتاد هزار برهنه پوشانيده و هزار مرزبان را خدمت كرده و هر كتابى كه خدا فرستاده خوانده ايد.
    روز بيست و هشتم - خدا در بهشت خلد صد هزار شهر نور بشما دهد و در جنة الماوى صد هزار كاخ نقره و در جنة الفردوس صد هزار شهر و در هر شهرى صد هزار منبر مشك كه در درون هر منبرى هزار خانه از زعفران است و در هر خانه هزار تخت از در و ياقوت و بر هر تختى همسرى از حور العين .
    بيست و نهم - خدا هزار هزار محله دهد كه درون هر محله گنبد سفيديست و دور هر گنبد تختى از كافور سفيد و بر آن تخت هزار بستر از سندس سبز و بالاى هر بسترى حوريه در هفتاد هزار حله و بر سرش هشتاد هزار شقه گيسو است و هر شقه مكلل بدر و ياقوت بوده .
    سى ام - خدا بنويسد براى شما بهر روزى كه بر شما گذرد ثواب هزار شهيد و هزار صديق و بنويسد براى هر روزى ثواب روزه دو هزار روز و بشماره هر چه برويد به آب رود نيل درجه شما را بالا برد و بنويسد براى شما برات آزادى از دوزخ و جواز از صراط و امان از عذاب ، بهشت را دريست بنام ريان كه تا روز قيامت گشوده نگردد و براى مردان و زنان روزه دار باز كنند كه از امت محمدند (ص) و رضوان خازن بهشت جار زند اى امت محمد بيائيد بسوى ريان و امت من از اين در وارد بهشت شوند هر كه در ماه رمضان آمرزيده نشود در چه ماهى آمرزيده شود؟ نيست جنبش و توانائى جز بخدا بس است ما را خدا و چه خوب وكيلى است . در اين روز پس از جلسه حديث ديگرى است - از ابى ذر جندب بن جناده (رضي الله عنه ) گفت شنيدم رسول خدا (ص) بعلى (ع) سه جمله فرمود كه اگر يكى از آنها از من بود دوستتر بود براى من از دنيا و ما فيها شنيدم ميفرمود بار خدايا كمكش ‍ كن و بكمكش خواه خدايا ياريش كن و ياريش خواه زيرا او بنده تو و رسول تو است سپس ابو ذر گفت گواهم براى على (ع) بولاء و اخوت و وصيت كريزة بن صالح راوى حديث از ابو ذر گويد گواهى ميدادند براى على (ع) بمانند همين سلمان فارسى ، مقداد و عمار و جابر بن عبد اللّه انصارى ، ابو الهيثم تيهان ، خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين و ابو ايوب ميزبان پيغمبر (ص) و هاشم بن عتبه مرقال كه همه از افاضل اصحاب رسول خدا (ص) بودند وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
    مجلس سيزدهم روز جمعه غره ماه رمضان 367
    1- امام پنجم ميفرمود:
    براستى براى خداى تبارك و تعالى فرشتگانيست موكل بروزه داران كه هر روز ماه رمضان تا پايانش براى آنها آمرزش جويند و هنگام افطار روزه روزه داران را ندا زنند كه مژده گيريد بندگان خدا اندكى گرسنه شديد و بزودى بسيار سير شويد مبارك باشيد و مبارك كنيد تا شب آخر ماه رمضان ب آنها ندا كنند مژده گيريد بندگان خدا بتحقيق خدا گناهان شما را آمرزيد و توبه شما را پذيرفت نظر كنيد كه در آينده چگونه خواهيد بود.
    2- رسول خدا فرمود:
    ماه رمضان ماه بزرگى است خدا حسنات را در آن دو چندان كند و سيئات را در آن محو كند و درجات را بالا برد هر كه در اين ماه صدقه اى دهد خدا او را بيامرزد و هر كه در آن احسان كند بمملوكان خود خدايش بيامرزد و هر كه خوش خلقى كند خدايش بيامرزد و هر كه خشم خود را فرو خورد خدايش ‍ بيامرزد و هر كه صله رحم كند خدايش بيامرزد سپس فرمود براستى اين ماه شما چون ماههاى ديگر نيست براستى چون بشما رو كند با بركت و رحمت آيد و چون از شما برود با آمرزش گناهان برود اين ماهيست كه حسنات در آن دو چندانست و اعمال خير در آن قبول است هر كه در اين ماه براى خداى عز و جل دو ركعت نماز نافله بخواند خدا او را بيامرزد سپس فرمود بدبخت بحق كسى است كه اين ماه را طى كند و گناهانش آمرزيده نشود اينجا است كه زيانكار باشد و خوشكرداران بجوائز پروردگار كريم كامياب گردند.

  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    3- امام ششم از پدرانش نقل كرده كه :
    هر كس شامگاه صد تكبير گويد چون كسى باشد كه صد بنده آزاد كند.
    4- امام صادق فرمود:
    هر كه خدا را هر روز سى بار تسبيح گويد خداى تبارك و تعالى از او هفتاد نوع بلاء دفع كند كه كمترش فقر است .
    5- مردى بنام شيبه هذلى خدمت رسول خدا (ص) آمد عرضكرد:
    من پيره مردى سالخورده ام و از كارهاى نماز و روزه و حج و جهاد خود ناتوان شدم يا رسول اللّه بمن كلام سودمندى بياموز و وظيفه ام سبك كن حضرت فرمود دوباره بگو تا سه بار تقاضاى خود را باز گفت رسول خدا فرمود درخت و كلوخى نيست جز آنكه از ضعف تو گريست چون نماز صبح بخوانى ده بار بگو سبحان اللّه العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم براستى خداى عز و جل بوسيله آن تو را از كورى و ديوانگى و خوره و فقر و شكستگى عافيت دهد عرضكرد يا رسول اللّه اين براى دنيا است براى آخرت چه ؟ فرمود در دنبال هر نمازى ميگوئى اللهم اهدنى من عندك و افض على من فضلك و انشر على من رحمتك و انزل على من بركاتك - خدايا مرا از طرف خود رهنمائى كن و از فضل خود بر من بيافشان و از رحمت خود بر من بپراكن گويد آن مرد با دست آنها را شماره گذاشت مردى بابن عباس گفت خالت چه محكم آنها را دريافت ميكند؟. پيغمبر فرمود هلا اگر آنها را بروز قيامت برساند و عمدا ترك نكند هشت در بهشت بروى او باز شود كه از هر كدام خواهد وارد بهشت گرد.
    6- امام صادق فرمود:
    هر كه روزه خود را بگفتار شايسته يا كردار شايسته پايان دهد خدا روزه اش ‍ را قبول كند باو عرض شد يا بن رسول اللّه گفتار شايسته چيست ؟ گفت شهادت بيگانگى خدا و كردار صالح اداى فطره است .
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه با عيب كن ما مجالست كند يا دشمن ما را مدح كند يا با كناره گير ما پيوست كند يا از بستگان ما كناره گيرد يا با دشمن ما دوستى كند يا با دوست ما دشمنى كند كافر است بدان كه سبع مثانى و قرآن عظيم را فرو فرستاده .
    8- رسول خدا (ص) فرمود:
    خوشا بكسى كه طولانيست عمرش و خوبست كردارش و خوش است آخرتش براى اينكه خوشنود است از او پروردگارش عز و جل واى بر كسى كه طولانيست عمرش و بد است آخرتش كه خشمگين است بر او پروردگارش عز و جل .
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه در آنچه از عمرش مانده خوش رفتار باشد مؤ اخذه از گذشته ندارد و هر كه در آنچه از عمرش مانده بدكردار شد از اول تا آخر مؤ اخذه دارد.
    10- پيغمبر (ص) فرمود:
    على (ع) وصى و خليفه من و شوهر فاطمه بانوى زنان جهانيانست دختر من و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند و دو فرزند منند هر كه دوستشان دارد مرا دوست داشته و هر كه دشمنشان دارد مرا دشمن داشته و هر كه از آنها دورى كند از من دورى كرده و هر كه با آنها جفا كند بمن جفا كرده و هر كه با آنها خوشرفتارى كند با من خوشرفتارى كرده ، پيوست كند خدا با كسى كه با آنها پيوندد و ببرد از كسى كه با آنها ببرد و يارى كند هر كه به آنها كمك كند و واگذارد هر كه آنها را واگذارد، خدايا هر كه از پيغمبران و رسولانت بنه اى دارد و خاندانى ، على و فاطمه و حسن و حسين خاندان و بنه منند ببر از آنها پليدى را و بخوبى پاكشان كن .
    مجلس چهاردهم پنجم ماه رمضان سال 367
    1- امام صادق جعفر بن محمد (ع) فرمود:
    براستى براى خداى تبارك و تعالى در هر شبى از ماه رمضان آزادشده ها و رهاشده هائى از دوزخ است مگر آنكه با مسكر افطار كند و در شب آخر آن شماره آنچه در همه ماه آزاد كرده آزاد كند.
    2- امام پنجم فرمود:
    چون ماه رمضان ميرسيد پيغمبر سه روز از شعبان مانده ببلال دستور مى داد جار زند و مردم را جمع كند و بر منبر ميرفت و حمد و ثناى خداى ميكرد و ميفرمود اى مردم اين ماه بشما در آمد و آن سيد ماها است در آن شبى است كه بهتر از هزار ماه است بسته شود در آن درهاى دوزخ و باز شود درهاى بهشت هر كه آن را دريابد و آمرزيده شود خدايش دور كند و هر كه در خدمت پدر و مادر خود آمرزيده نشود خدايش دور كند و هر كه نام مرا بشنود و بر من صلوات نفرستد خدايش دور كند.
    3- ابن عباس گفت :
    شيوه رسول خدا (ص) بود كه چون ماه رمضان ميشد هر اسيرى را آزاد ميكرد و بهر سائل عطا مى داد.
    4- حسن بن على (ع) برسول خدا (ص) گفت :
    پدر جان جزاى كسى كه تو را زيارت كند چيست ؟
    فرمود هر كه مرا يا پدرت را يا برادرت را زيارت كند بر من حق دارد كه روز قيامت او را زيارت كنم تا از گناهانش رها كنم .
    5- امام پنجم فرمود:
    هر چيزى بهارى دارد و بهار قرآن ماه رمضانست .
    6- جعفر بن محمد (ع) فرمود:
    حافظ قرآن و عامل بقرآن همراه سفره گرامند.
    7- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه شبى ده آيه قرائت كند از غافلان نوشته نشود و هر كه پنجاه آيه قرائت كند از ذاكران نوشته شود و هر كه صد آيه قرائت كند از عابدان نوشته شود و هر كه دويست آيه بخواند از خاشعان نوشته شود و هر كه سيصد آيه بخواند از كاميابان نوشته شود و هر كه پانصد آيه بخواند از مجتهدان نوشته شود و هر كه هزار آيه بخواند براى او قنطارى نويسند و قنطار پنجاه هزار مثقال طلا است و هر مثقالى بيست و چهار قيراط كه كوچكترش چون كوه احد است و بزرگترش ميان آسمان و زمين .
    8- امام پنجم فرمود:
    هر كه در نماز وتر معوّذتين و قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ بخواند باو گويند اى بنده خدا مژده گير كه خدا وتر تو را پذيرفت .
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه راهى رود كه در آن علمى جويد خدا او را راهى برد كه ببهشت در آورد زيرا كه فرشتگان پرهاى خود را براى طالب علم بگسترانند از پسند او و براستى همانا براى طالب علم آمرزشجويد هر كه در آسمان و زمين است تا برسد بماهيان دريا و فضل عالم بر عابد چون فضل ماه است بر ساير اخترها در شب چهارده و براستى علماء وارثان پيغمبرانند زيرا پيغمبران دينار و نه درهمى به ارث ندادند ولى علم را بارث دادند هر كه از آن اخذ كند بهره فراوانى گرفته .
    10- امام صادق جعفر بن محمد (ع) از گفته پدرانش فرمود:
    همنشينى اهل دين شرف و دنيا و آخرتست .
    11- رسول خدا فرمود:
    اى على تو برادر، وزير و پرچمدار منى در دنيا و آخرت و تو صاحب حوضى هر كه دوستت دارد دوستم دارد و هر كه دشمنت دارد دشمن من باشد.
    مجلس پانزدهم روز جمعه هشتم ماه رمضان 367
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    باصحاب خود آيا بشما خبر ندهم از چيزى كه اگر عمل كنيد شيطان باندازه مشرق تا مغرب از شما دور شو؟ عرضكردند چرا يا رسول اللّه ، فرمود روزه رويش را سياه كند و صدقه پشتش را ميشكند و دوستى براى خدا و همدستى در كار خير دنباله اشرا ميبرند و آمرزشجوئى و تينش را ميبرد و هر چه زكاتى دارد و زكاة تن ها روزه است .
    2- امير مؤمنان (ع) فرمود:
    بر شما باد در ماه رمضان بكثرت استغفار و دعاء اما دعاء وسيله دفع بلا است و اما استغفار وسيله محو گناهان شماست .
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    براستى خداى تبارك و تعالى شش خصلت را برايم بد داشت و من هم براى اوصياء از فرزندانم و پيروانم بد دارم پس از خودم بازى در نماز، جماع در روزه ، منت پس از صدقه ، جنب رفتن در مساجد، سركشى در خانه ها، خنده ميان گورها.
    4- جعفر بن محمد (ع) فرمود:
    براستى شماره ماههاى سال نزد خداى عز و جل دوازده ماهست در دفتر خدا از روزى كه آسمان و زمين را آفريده جبهه درخشان ماهها ماه خداى عز و جل است و آن ماه رمضانست و دل ماه رمضان شب قدر است و قرآن در اول شب ماه رمضان نازل شده و ماه رمضان را با قرآن استقبال كن .
    5- جعفر بن غياث گويد:
    بامام صادق (ع) گفتم بمن خبر ده از گفته خداى عز و جل ماه رمضانى كه نازل شده در آن قرآن ، چگونه قرآن در ماه رمضان نازل شده و همانا قرآن در مدت بيست سال از اول تا آخرش نازل شده ؟ فرمود همه قرآن در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شده و در مدت بيست سال از بيت المعمور نازل شده است .
    6- رسول خدا (ص) فرمود:
    محققا يكى از پاره هاى تنم در زمين خراسان دفن شود و هيچ مؤمنى او را زيارت نكند جز آنكه خداى عز و جل بهشت را بر او واجب كند و تنش را بر دوزخ حرام كند.
    7- أ بو الحسن على بن موسى الرضا (ع) فرمود:
    براستى در خراسان بقعه ايست كه در زمان آينده محل رفت و آمد فرشتگان شود پياپى فوجى از آسمان فرود آيند و فوجى بالا روند تا در صور بدمند باو عرض شد يا ابن رسول اللّه آن كدام بقعه است ؟ فرمود زمين طوس ‍ است و آن بخدا باغى است از باغ هاى بهشت هر كه مرا در آن بقعه زيارت كند چون كسى باشد كه رسول خدا (ص) را زيارت كرده و بنويسد خداى تبارك تعالى برايش بدان ثواب هزار حج مبروره و هزار عمره مقبوله و من و پدرانم شفيعان او باشيم در روز قيامت .
    8- عبد السلام بن صالح هروى گويد:
    از رضا (ع) شنيدم ميفرمود بخدا نيست كسى از ما جز آنكه مقتول و شهيد است باو عرض شد يا ابن رسول اللّه كه شما را ميكشد؟ فرمود بدترين خلق خدا در زمان من مرا با زهر ميكشد و سپس مرا در خانه گمگاه و بلاد غربت بخاك ميسپارد هلا هر كه مرا در غربتم زيارت كند خداى عز و جل برايش ‍ ثواب صد هزار شهيد و صد هزار صديق و صد هزار حاج و عمره كننده و صد هزار مجاهد بنويسد و در زمره ما محشور شود و در درجات عالى از بهشت رفيق ما باشد.
    9- ابى نصر بزنطى گويد:
    در كتاب ابى الحسن الرضا (ع) خواندم كه بشيعيان من برسانيد زيارت من برابر است نزد خداى عز و جل با هزار حج گويد بامام نهم گفتم هزار حج ، فرمود آرى بخدا هزار هزار حجه است براى كسى كه او را با معرفت زيارت كند.
    10- از امام هشتم روايت است كه :
    مردى خراسانى باو عرضكرد يا بن رسول اللّه من رسول خدا (ص) را در خواب ديدم گويا بمن ميفرمود چطور باشيد وقتى كه در زمين شما دفن شود پاره اى از تن من و امانت تن من بشما سپرده شود و در زمين شما ستاره من غروب كند، حضرت رضا فرمود منم مدفون در زمين شما و منم پاره تن پيغمبر شما و منم امانت و منم آن ستاره هلا هر كه مرا زيارت كند و آنچه خداى تبارك و تعالى از حق و طاعت من واجب كرده بشناسد من و پدرانم روز قيامت شفيعان اوئيم و هر كه ما شفيعان او باشيم در روز قيامت نجات يابد گرچه بر او مانند گناهان انس و جن باشد بتحقيق براى من باز گفت پدرم از جدم از پدرش كه رسول خدا (ص) فرمود هر كه مرا در خواب بيند خود مرا ديده زيرا شيطان در صورت من در نيايد و نه در صورت احدى از اوصيايم و نه در صورت احدى از شيعيانشان و براستى خواب راست يكى از هفتاد جزء نبوتست .
    11- ابن عباس گويد:
    رسول خدا (ص) بالاى منبر رفت و خطبه خواند و مردم گرد او جمع شدند فرمود اى گروه مردم مؤمن براستى خدا بمن وحى كرده است كه من جان ميدهم و پسر عمم على كشته مى شود من بشما خبرى ميدهم كه اگر بدان عمل كنيد سالم مانيد و اگر آن را وانهيد هلاك شويد براستى پسر عمم على ((ع )) او برادر و وزير و خليفه من است و او از طرف من تبليغ كند و او است امام متقيان و پيشواى دست و روسفيدان اگر از او طلب ارشاد كنيد شما را ارشاد كند و اگر پيرو او شويد شما را نجات دهد و اگر مخالفت او كنيد گمراه شويد و اگر اطاعت او كنيد خدا را اطاعت كرديد و اگر نافرمانى او كنيد خدا را نافرمانى كرديد و اگر با او بيعت كنيد با خدا بيعت كرديد و اگر بيعت او بشكنيد بيعت خدا را شكستيد براستى خداى عز و جل فرو فرستاده قرآن را بر من و آنست كه هر كه مخالفتش كند گمراه است و هر كه علم خود از نزد جز على جويد هلاك است اى مردم گفتار مرا بشنويد و حق اندرز مرا بشناسيد و پس از من با خاندانم جز آنكه دستور حفظ آنها را دادم عمل كنيد زيرا آنها حوزه من و خويشان و برادران و فرزندان منند و شما فراهم گرديد و از ثقلين بازپرسى شويد بنگريد چگونه در باره آنها پس از من بوده باشيد براستى آنها خاندان منند و هر كه آزارشان كند مرا آزرده و هر كه ستمشان كند مرا ستم كرده و هر كه خوارشان كند مرا خوار كرده و هر كه عزيزشان دارد مرا عزيز داشته و هر كه گراميشان دارد مرا گرامى داشته و هر كه ياريشان كند مرا يارى كرده و هر كه دست از آنها بردارد دست از من برداشته و هر كه از غير آنها هدايت جويد مرا تكذيب كرده اى مردم از خدا بپرهيزيد و بنگريد چه خواهيد گفت گاهى كك او را ملاقات كنيد من خصم هر كسم كه آزارشان كند و هر كه من خصمش باشم مغلوبش سازم اين گفتار خود را ميگويم و از خدا براى خود و شما آمرزش جويم .
    مجلس شانزدهم دوازدهم ماه رمضان 367
    1- انس بن مالك گفته :
    پسرى از عثمان بن مظعون (رضي الله عنه ) مرد و بر او چنان غمنده شد كه در خانه اش مسجدى گرفت و در آن بعبادت پرداخت اين خبر برسول خدا (ص) رسيد باو فرمود اى عثمان براستى خداى تبارك و تعالى بر ما رهبانيت و ترك دنيا ننوشته همانا رهبانيت امتم جهاد در راه خدا است اى عثمان بن مظعون بهشت را هشت در است و دوزخ را هفت در شاد نيستى كه بر هر درى از آن برآيى پسرت را يابى كه در پهلوى تو است و دامنت گرفته و بدرگاه خدا از تو شفاعت ميكند؟
    گفت چرا مسلمانان گفتند يا رسول اللّه ما هم در مرگ گذشتگان خود اجر عثمان را داريم ؟ فرمود آرى هر كدامتان صبر كنيد و بحساب خدا گذاريد سپس فرمود اى عثمان هر كه نماز صبح را بجماعت بخواند و بنشيند ذكر خدا گويد تا آفتاب برآيد در فردوس هفتاد درجه دارد كه فاصله آنها باندازه هفتاد سال دويدن اسب نجيب كمر باريك است و هر كه ظهر را در بجماعت بخواند در جنات عدن پنجاه درجه دارد كه فاصله هر كدام باندازه پنجاه دويدن چنين اسبى است و هر كه عصر را بجماعت بخواند ثواب آزاد كردن هشت تن اولاد اسماعيل دارد كه هر كدام خانواده داشته باشند و هر كه نماز مغرب را بجماعت بخواند ثواب حج مبرور و عمره مقبوله دارد و هر كه نماز عشاء را بجماعت بخواند ثواب احياى شب قدر را دارد.
    2- رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى تبارك و تعالى را فرشته ايست بنام سخائيل كه وقت هر نمازى برات براى نمازگزاران از خداوند رب العالمين دريافت ميكند صبح كه مؤمنان برخيزند و وضو سازند و نماز فجر گذارند براتى از خداى عز و جل براى آنها بگيرد كه در آن نوشته است منم خداى باقى بنده ها و كنيزهايم شما را در پناه خود دارم و در حفظ خود و زير سايه خود گرفتم بعزت خودم شما را وانگذارم و گناهان شما آمرزيده است تا ظهر و چون ظهر برخيزند و وضوء و نماز بجا آرند برات دومى از خدا براى آنها بگيرد كه نوشته منم خداى توانا بندهايم كنيزهايم ، سيئات شما را بدل به حسنات كردم و سيئات شما را آمرزيدم و شما را برضاى خود در دار الجلال وارد كردم وقت عصر كه به وضوء و نماز برخيزند برات سومى از خدا براى آنها بگيرد كه نوشته منم خداى جليل جل ذكرى و عظم سلطانى بنده و كنيزهايم تن هاى شما را بر آتش حرام كردم و شما را بمساكن ابرار در آوردم و برحمت خود شر بدان از شما دفع كرد وقت نماز مغرب كه نماز بخوانند از خداى عز و جل برات چهارمى بگيرد كه در آن نوشته منم خداى جبار كبير متعال بنده و كنيزهايم فرشتگانم رضايتمند از طرف شما بالا آمدند و بر من حق است كه شما را خشنود كنم و روز قيامت آرزوى شما را بر آورم ، وقت عشاء كه وضوء و نماز بجا آرند برات پنجمى از خداى عز و جل براى آنها بگيرد كه در آن نوشته است براستى منم خدائى كه جز من معبود حقى نيست و پروردگارى جز من نباشد بنده هايم كنيزهايم در خانه هاى خود تطهير كرديد و بخانه من آمديد و در ذكر من اندر شديد و حق مرا شناختيد و فرائضم را ادا كرديد، گواهت گيرم اى سخائيل با فرشتگان ديگرم كه من از آنها راضيم گفت سخائيل هر شب پس از نماز عشاء سه بار جار كشد كه اى فرشتگان خدا براستى خداى تبارك و تعالى نمازگزاران يگانه پرست را آمرزيد و براى ادامه آنها باين عمل دعا كند و هر بنده و كنيز خدا كه موفق به نماز شب شود براى خداى عز و جل از روى اخلاص و وضوء كامل گيرد براى خدا و به نيت درست و دل سالم و تن خاشع و چشم گريان نماز گذارد خداى تبارك و تعالى پشت سرش نه صف فرشته نهد كه شماره هر صف را جز خدا نداند يكسر هر صف مشرق باشد و ديگرى مغرب گفت و چون فارغ شود بشماره آنها درجه برايش نوشته شود منصور يكى از راويان حديث گويد چون ربيع بن بدر اين حديث را نقل ميكرد ميگفت اى غافل تو كجائى از دريافت اين كرم الهى و تو كجائى از شب خيزى و درك اين ثواب جزيل و اين كرامت .
    3- مامون بحضرت رضا عرضكرد:
    يا ابن رسول اللّه من فضل و دانش و زهد و ورع و عبادت تو را مى دانم و تو را بخلافت از خود احق ميدانم حضرت فرمود ببندگى خداى عز و جل افتخار كنم و بزهد در دنيا اميد نجات دارم از شر دنيا و به ورع از حرامها اميد فوز بغنيمتها دارم و بتواضع در دنيا اميد رفعت در درگاه خدا دارم مأ مون گفت من در نظر دارم از خلافت منعزل شوم و آن را بتو واگذارم و با تو بيعت كنم حضرت فرمود اگر اين خلافت از تو هست و خدايت عطا كرده روا نباشد جامه اى كه خدايت پوشيده بكنى و آن را براى ديگرى گذارى و اگر خلافت از تو نباشد روا نباشد چيزى كه از تو نيست بمنش دهى مأ مون گفت يا ابن رسول اللّه بناچار بايد اين امر را بپذيرى فرمود بدلخواه هرگز نپذيرم چند روزى به آن حضرت اصرار كرد تا نوميد شد از قبول او و گفت اگر خلافت را نپذيرى و بيعت مرا نخواهى بايد ولى عهد من باشى و پس از من خلافت از آن تو باشد حضرت رضا فرمود بخدا پدرم از پدرانش از امير مؤمنان از رسول خدا (ص) براى من باز گفت كه من بزهر پيش از تو مظلومانه از دنيا ميروم و فرشته هاى آسمان و فرشته هاى زمين بر من ميگريند و در زمين غربت كنار هرون الرشيد مدفون ميشوم مأ مون گريست و عرضكرد يا ابن رسول اللّه تا من زنده ام كى تو را ميكشد و قدرت بر بدى كردن بتو دارد، فرمود اگر بخواهم بگويم كه مرا ميكشد توانم گفت مامون گفت يا ابن رسول اللّه مقصودت از اين گفتار اينست كه خود را سبك بار كنى و اين امر را از خود بگردانى تا مردم بگويند تو در دنيا زاهدى حضرت رضا فرمود بخدا از گاهى كك پروردگارم عز و جل مرا آفريده دروغ نگفتم و بخاطر دنيا زهد نفروختم و من ميدانم مقصود تو چيست ؟ مامون گفت مقصودم چيست ؟ فرمود در امانم راست بگويم ؟ گفت در امانى فرمود مقصودت اينست كه مردم بگويند على بن موسى زاهد در دنيا نبود و بلكه دنيا نسبت باو بيرغبت بود آيا نمى بينيد كه بطمع خلافت قبول ولايت عهد كرد مامون بخشم شد و گفت تو هميشه مرا بدان چه بد دارم برخورد كنى و خود را از سطوت من در امان دانى بخدا قسم اگر قبول ولايت عهد نكنى تو را بدان مجبور سازم و اگر نپذيرى گردنت را بزنم حضرت رضا فرمود خدا مرا نهى كرده كه خود را بدست خود در هلاكت اندازم اگر كار بر اين منوال است هر چه خواهى بكن و من آن را بپذيرم بشرط آنكه احدى را والى نكنم و احدى را معزول نسازم و رسم و قانونى را نقض نكنم و دو را دور در اين كار مشاورى باشم بدين راضى شد و او را بناخواه وى ولى عهد كرد.
    مجلس هفدهم نيمه ماه رمضان 367
    1- على (ع) فرمود:
    فقراء نزد رسول خدا (ص) آمدند و گفتند يا رسول اللّه توانگران دارند آنچه بدان بنده آزاد كنند و ما نداريم و آنچه بدان حج كنند و ما نداريم و آنچه صدقه دهند و ما نداريم ، آنچه بدان جهاد كنند و ما نداريم ، فرمود هر كه صد بار اللّه اكبر گويد بهتر از آزاد كردن صد بنده است و هر كه صد بار تسبيح خدا گويد بهتر از قربانى صد شتر است و هر كه صد بار حمد خدا گويد بهتر از تقديم صد اسب است در راه خدا با زين و مهار و سوار آنها و هر كه صد بار لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ گويد در آن روز كردارش از همه مردم بهتر باشد جز كسى كه بيفزايد گفت اين خبر بتوانگران رسيد آنها هم چنان كردند فقراء خدمت پيغمبر برگشتند و گفتند يا رسول اللّه آنچه دستور دادى به توانگران رسيده و عمل كردند فرمود اين فضل خداست بهر كه خواهد بدهد.
    2- امام پنجم فرمود:
    نام رسول خدا (ص) در صحف ابراهيم ماحى است و در تورات موسى الحاد و در انجيل عيسى احمد و در فرقان محمد (ص) است عرض شد ماحى يعنى چه ؟ فرمود نابود كن بتها و وثنها و قمارها و هر معبودى جز خداى رحمان عرض شد معنى الحاد چيست فرمود مبارزه كند با هر كه با خدا و دينش بستيزد خويش باشد يا بيگانه عرض شد احمد يعنى چه ؟ فرمود خداى عز و جل در كتب خود او را نيك ستوده عرض شد محمد يعنى چه ؟ فرمود براستى خدا و فرشتگانش و همه پيغمبرانش و رسولانش ‍ و همه امتهايش او را تمجيد كنند و بر او رحمت فرستند، نامش بر عرش ‍ نوشته است مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ و آن حضرت را شيوه بود از كلاههاى يمنى مى پوشيد و در جنك از كلاههاى دو گوش مضرى ، عصاى پيكان دارى داشت كه بر آن تكيه ميكرد و آن را در عيدها با خود بيرون مى آورد و با آن خطبه ميخواند عصاى دستى داشت بنام ممشوق ، چادرى بنام كن كاسه اى بنام منبعه قدحى بنام رى دو اسب داشت يكى را مرتجز گفته ، و ديگرى را سكب ، دو استر داشت بنام دلدل و شهباء، دو ناقه داشت بنام عضباء و جذعا و دو شمشير داشت بنام ذو الفقار و عون و دو شمشير ديگر بنام مخذم و رسوم الاغى داشت بنام يعفور نام عمامه اش سحاب و زرهش ذات الفضول بود كه سه حلقه نقره داشت يكى پيش و دو تا از پس نام علمش ‍ عقاب بود و شتر حملش ديباج و پرچمش معلام و خودش اسعد همه اينها را وقت وفاتش بعلى (ع) داد خاتم خود را از انگشتش در آورد و بانگشت او كرد على (ع) فرمود در دسته يكى از شمشيرهايش سه جمله نقش است پيوست كن با كسى كه از تو ميبرد، حق بگو گرچه بر ضررت باشد، بهر كه با تو بد كند خوبى كن رسول خدا (ص) فرمود: پنج چيز است كه تا بميرم ترك نكنم خوردن بر روى زمين با بنده ها سوار شدن بر الاغ برهنه ، دوختن بز بدست خودم و پوشيدن جامه پشمين و سلام بر كودكان تا روش پس از من باشد.
    3- ريان بن صلت گويد:
    خدمت امام هشتم رسيدم باو گفتم يا ابن رسول اللّه مردم گويند تو ولايت عهد پذيرفتى با اينكه اظهار زهد در دنيا داشتى آن حضرت فرمود خدا ميدانست كه من از آن بدم مى آيد ولى چون ناچار شدم ميان قبول آن و ميان كشته شدن قبول را بر كشته شدن پذيرفتم واى بر آنها نميدانند كه يوسف (ع) پيغمبر و رسول بود و چون بتصدى خزانه هاى عزيز مضطر شد باو گفت مرا بر خزانه هاى زمين مقرر كن زيرا من نگهدار و دانا هستم و منهم بقبول اين موضوع مضطر شدم از روى اكراه و اجبار و نزديك شدن بهلاكت با اينكه من وارد اين كار نشدم جز به وضعى كه در آن مداخله ندارم بسوى خداست شكايت من و او است كمك خواسته از او.

  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    4- حضرت رضا فرمود:
    هر كه ياد مصيبت ما كند و بگريد بدان چه با ما كردند روز قيامت با ما در درجه ما است و هر كه ياد مصيبت ما كند و بگريد و بگرياند ديده اش گريان نشود روزى كه همه ديده ها گريانست و هر كه بنشيند در مجلسى كه امر ما در آن زنده مى شود دلش نميرد روزى كه دلها بميرد حضرت رضا در گفته خداى عز و جل : اگر خوب كنيد بخود خوب كرديد و اگر بد كنيد از آن خود شما است فرمود اگر خوب كنيد بخود خوبى كرديد و اگر بد كنيد پروردگاريست كه بيامرزد شما را فرمود در تفسير (آيه سوره حجر 85) چشم پوشى كن چشم پوشى خوبى - گذشت بدون گله - در تفسير گفته خداى عز و جل (روم 24) بشما مينمايد برق را براى ترس و طمع - فرمود ترس نسبت بمسافر و طمع نسبت بمقيم است فرمود هر كه توانا بر كفاره گناهانش نيست بسيار صلوات بر محمد و آل محمد فرستد كه گناهان را ويران كند از بن فرمود صلوات بر محمد و آل محمد نزد خداى عز و جل برابر با تسبيح و تهليل و تكبير است .
    5- يك روز معاويه با عمرو عاص گفت :
    اى ابا عبد اللّه كدام ما زيركتر و سياستمدارتريم عمرو گفت من مرد بديهه هستم و تو مرد انديشه معاويه گفت بنفع من قضاوت كردى و من در بديهه هم از تو زيركترم عمرو گفت اين زيركى تو روز رفع مصاحف كجا بود گفت تو در آن بر من غلبه كردى و اكنون ميخواهم از تو چيزى بپرسم و در جواب با من راست بگو گفت بخدا دروغ زشت است هر چه خواهى بپرس كه با تو راست گويم معاويه گفت از روزى كه با من همراه شدى بمن دغلى كردى يا نه ؟ گفت نه گفت بخدا چرا من نميگويم در همه ميدانها ولى در يك ميدان گفت كدام ميدان گفت روزى كه على بن ابى طالب مرا بميدان خود طلبيد با تو مشورت كردم و گفتم چه رأى ميدهى گفتى همسر وى كريم است و بمن نظر دادى كه بميدان او بروم و تو او را بخوبى ميشناختى و من دانستم كه با من دغلى كردى گفت اى امير المؤمنين مردى عظيم الشرف و بلند مقام تو را بمبارزه دعوت كرده بود و يكى از دو سرانجام خوش را داشتى يا او را ميكشتى و پهلوانى ميكردى و شرف بر شرفت ميافزود و در سلطنت خود بى رقيب ميشدى و يا بهمراهى شهيدان و صالحان كه چه خوب رفيقا نبند ميشتافتى معاويه گفت اين دغلى ديگر از اولى بدتر است بخدا من مى دانستم كه اگر او را بكشم بدوزخ مى روم و اگر هم مرا بكشد بدوزخ ميروم عمرو گفت پس چه باعث بود كه با او بجنگى گفت ملك عقيم است و نبايد اين سخن را از من جز تو كسى بشنود.
    6- رسول خدا فرمود:
    هر كه دين مرا دارد و راه مرا مى رود و پيرو قانون من است بايد معتقد به تفضيل ائمه خاندان من باشد بر همه امتم زيرا مثل آنها در اين امت مثل باب حطه است در بنى اسرائيل .
    7- امام پنجم فرمود:
    خدا به رسولش وحى كرد كه من از جعفر بن ابى طالب چهار موضوع را تقدير ميكنم پيغمبر (ص) او را خواست و باو خبر داد عرضكرد اگر خدا بتو خبر نداده بود منهم اظهار نميكردم من هرگز مى ننوشيدم زيرا مى دانستم كه اگر بنوشم عقلم ميرود هرگز دروغ نگفتم زيرا دروغ نقص مردانگى است ، زنا نكردم زيرا ترسيدم كه با من همان عمل بشود و هرگز بتى نپرستيدم زيرا دانستم كه زيان و سودى ندارد گفت پيغمبر دست بر شانه اش زد و فرمود بر خدا حق است كه بتو دو پر دهد تا در بهشت پرواز كنى .
    مجلس هيجدهم روز سه شنبه يازده روز از ماه رمضان سال 367 مانده
    1- رسول خدا فرمود:
    نوشته بوده بر در بهشت لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ على برادر رسول اللّه است پيش از آنكه آفريده شوند آسمانها و زمينها بدو هزار سال .
    2- ابن عباس گويد:
    پرسيدم از پيغمبر كلماتى را كه آدم دريافت از پروردگار خود و توبه او را پذيرفت فرمود بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين جز آنكه توبه ام بپذيرى و توبه اش را پذيرفت .
    3- عطاء گويد از عايشه پرسيدم راجع بعلى بن ابى طالب ، گفت :
    آن حضرت خير البشر است و شك نكند در آن جز كافر.
    4- از حذيفه سؤ ال شد راجع به على (ع) گفت :
    آن حضرت خير البشر است و شك ندارد در آن جز منافق .
    5- حذيقة بن يمان از پيغمبر روايت كرده كه فرمود:
    على بن ابى طالب خير البشر و هر كه ابا كند كافر است .
    6- ابو زبير مكى گويد:
    من جابر را ديدم كه عصاكشان در كوچه و محافل انصار ميگرديد و مى گفت على خير البشر است هر كه ابا كند كافر است اى گروه انصار فرزندان خود را بدوستى على بن ابى طالب پرورش دهيد و هر كه ابا كرد از مادرش ‍ وارسيد.
    7- به روايت امام هشتم از جدش على بن ابى طالب فرمود كه :
    پيغمبر بمن فرموده توئى خير البشر و شك نكند در باره تو جز كافر.
    8- على (ع) فرمود:
    از طرف رسول خدا ده چيزى بمن داده شد كه بكسى پيش از من داده نشده و بكسى پس از من هم داده نشود فرمود اى على تو برادر منى در دين و تو برادر منى در آخرت ، ايستگاه تو روز قيامت از همه مردم بمن نزديكتر است منزل من و تو در بهشت برابر همند چون منزل دو برادر، توئى حق توئى ولى توئى وزير، دشمنت دشمن منست و دشمن من دشمن خدا دوستت دوست منست و دوست من دوست خداست .
    9- عروة بن زبير گويد:
    ما در مسجد رسول خدا (ص) انجمنى داشتيم و در كارهاى اهل بدر و بيعت رضوان گفتگو ميكرديم ابو درداء گفت اى مردم من شما را آگاه نكنم از كسى كه مالش از همه كمتر است و ورعش بيشتر و كوشش او در عبادت فزونتر؟ گفتند او كيست ؟ گفت على بن ابى طالب (ع) گويد بخدا هر كه در انجمن بود از او روى گردانيد و مردى از انصار باو گفت اى عويمر سخنى گفتى كه كسى با تو موافقت نكرد ابو درداء گفت اى مردم من آنچه را ديدم ميگويم و شما هم بايد آنچه ديديد بگوئيد من خود على بن ابى طالب را در شويحطات نجار ديدم كه از موالى خود كناره كرد و از آنان كه همراه ويند مخفى شده و پشت نخلها خلوت كرده من او را گم كرده بودم و از من دور شده بود گفتم بمنزل خود رفته است بناگاه آوازى حزين و آهنگى دلگداز شنيدم كه ميگفت . ((معبودا چه بسيار جرم بزرگى كه از من برخوردى و در برابرش بمن نعمت دادى و چه بسيار جنايتى كه بكرم خود از كشف آن بزرگوارى نمودى معبودا اگر چه بدرازا كشيد در نافرمانيت عمرم و بزرگ است در دفتر جرمم من جز آمرزشت آرزوئى ندارم و جز رضايت اميدم نيست )) اين آواز مرا بخود جلب كرد و دنبالش رفتم و ناگاه ديدم خود على بن ابى طالب است خود را از او پنهان كردم و آرام حركت نمودم چند ركعتى بجا آورد در آن نيمه شب تار سپس بدرگاه خدا مشغول گريه و زارى و دعا و شكوه شد و در ضمن مناجاتش ميگفت ((معبودا در گذشت تو انديشم و خطايم بر من آسان آيد و ياد سختگيرى تو افتم و گرفتاريم بر من بزرگ شود سپس فرمود آه اگر من در نامه عملم گناهى بخوانم كه از ياد بردم و تو آن را بر شمردى و بگوئى او را بگيريد واى از اين گرفتارى كه عشيره اش نتوانند نجاتش داد و قبيله اش سودى بدو نرسانند همه مردم بحال او رقت كنند گاهى كك او را احضار نمايند سپس فرمود آه از آن آتشى كه جگرها و كليه ها را كباب كند آه از آتش بركننده كباب از سيخ آه از فروشدن در لجه شراره هاى سوزان در، گريه اندر شد تا از نفس افتاد و ديگر حس و حركتى از او نديدم گفتم خوابش ربوده است براى شب نشينى طولانى او، بيدارش كنم براى نماز بامداد نزد او رفتم و ديدم چون چوبه خشكى افتاده او را جنبانيدم حركت نكرد و نشانيدمش نشستن نتوانست گفتم إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بخدا على بن ابى طالب از دنيا رفته دوان بمنزلش رفتم كه خبر مرگ او را برسانم فاطمه (ع) فرمود داستان او چيست ؟ باو گزارش دادم فرمود اى ابو درداء بخدا اين همان غشى است كه از ترس خدا باو دست ميدهد و آب آوردند و بر چهره او پاشيدند و بهوش آمد و بمن نگاه كرد كه ميگريستم فرمود اى ابو دردا براى چه گريه ميكنى ؟ گفتم از اين آسيبى كه بخود ميزنى ، فرمود اى ابو درداء چطور باشى گاهى كك بينى مرا براى حساب دعوت كرده اند، بزه كاران كيفر را معاينه كنند و فرشتگان سخت گير و دوزخيانان تندخو گرد مرا دارند و من در برابر ملك جبار ايستاده ام دوستان از من دست كشيده و اهل دنيا به من دلسوزى كنند اينجا تو بايد بيشتر بحالم رقت كنى در برابر كسى كه چيزى بر او پوشيده نيست ابو درداء گفت اين حالت را بخدا در هيچ كدام اصحاب رسول خدا نديدم .
    10- داود بن فرقد گويد:
    شنيدم كه پدرم از امام صادق (ع) پرسيد كى وقت مغرب مى شود؟ فرمود گاهى كك كرسى آن ناپديد شود گفت كرسى آن چيست ؟ فرمود قرص ‍ خورشيد است ، گفت كى پنهان مى شود؟ فرمود گاهى كك نگاه كنى و آن را نبينى .
    11- امام صادق (ع) فرمود:
    هر گاه خورشيد ناپديد شد وقت مغرب شده است .
    12- ابى اسامه زيد شحام يا ديگرى گفت :
    يك بار بالاى كوه ابو قبيس بودم و مردم نماز مغرب ميخواندند و من ميديدم كه آفتاب غروب نكرده و پشت كوه رفته امام صادق را ديدار كردم و باو گزارش دادم بمن فرمود چرا چنين كردى ؟ بدكارى كردى هر گاه خورشيد را بچشم خود نديدى نماز مغرب را بخوان چه پشت كوه رود يا در افق فرو رود بشرطى كه ابر رويش را نگرفته يا تاريكى بر آن سايه نيفكنده همانا تو مكلف بمشرق و مغرب خود هستى و بر مردم بحث لازم نيست .
    13- سماعة بن مهران گويد:
    بامام ششم عرض كردم راجع به مغرب كه بسا ميخوانيم و بيم داريم كه خورشيد پشت كوه باشد يا كوه آن را از ما پوشيده باشد؟ فرمود تو وظيفه ندارى بالاى كوه بروى .
    14- امام ششم ميفرمود:
    رسول خدا نماز مغرب را ميخواند و خاندانى از انصار با او نماز مى خواندند بنام بنى سلمه كه نيم ميل منزلشان دور بود و وقتى بمنزل خود برميگشتند جاهاى تير خود را مى ديدند.
    15- عبيد بن زراره گويد:
    شنيدم امام ششم ميفرمود مردى با من همراه شد كه نماز مغرب را تا شب تاخير ميكرد و نماز فجر را در تاريكى ميخواند من مغرب را بمحض فرود شدن خورشيد ميخواندم و فجر را پس از روشنى سپيده آن مرد بمن گفت چرا مانند من عمل نكنى ؟ آفتاب پيش از ما بر مردمى طلوع ميكند و از ما كه غروب كرد بر مردمى عيانست ، گفتم بمحض كه از ديده ما غروب كرد بر ما است كه نماز بخوانيم و چون سپيده بر ما دميد بايد نماز صبح بخوانيم اين وظيفه ما است و بر آنان لازم است كه نماز مغرب را وقتى بخوانند كه آفتاب از خود آنها غروب كند.
    16- ابان بن تغلب و ربيع بن سليمان و ابان بن ارقم و ديگران روايت كرده اند كه :
    از مكه مى آمديم تا در وادى اجفر از دور مردى را ديديم نماز ميخواند و هنوز شعاع خورشيد بچشم ما ميخورد نادل گران شديم و او نماز ميخواند و ما بر او نفرين ميكرديم تا يك ركعت نماز خواند و ما بر او نفرين كرديم و گفتيم اين از جوانان مدينه است و چون نزد او رسيديم ديديم امام ششم جعفر بن محمد است فرود آمديم و با او نماز خوانديم و يك ركعت از ما فوت شده بود چون نماز را تمام كرديم خدمتش رفتيم و گفتيم قربانت در اين هنگام نماز ميخوانى ؟ فرمود بمحض كه آفتاب ناپديد شد وقت ميرسد.
    مجلس نوزدهم روز جمعه هشت روز ب آخر رمضان 367 مانده
    1- امام ششم (ع) فرمود:
    همسايگان ام ايمن خدمت رسول خدا آمدند و عرضكردند يا رسول اللّه براستى ام ايمن ديشب از گريه نخوابيده و پى درهم گريست تا صبح شد رسول خدا (ص) فرستاد ام ايمن خدمتش آمد باو فرمود ام ايمن خدا ديده ات را نگرياند همسايگان آمدند و بمن گزارش دادند كه تو همه شب را گريستى خدا ديده گانت را نگرياند چرا گريستى ؟ فرمود يا رسول اللّه خواب هولناكى ديدم و همه شب را گريستم ، رسول خدا فرمود خوابت را بمن بگو كه خدا و رسولش بهتر ميدانند، گفت بر من سخت است كه آن را بگويم ، فرمود خواب چنان نباشد كه تو ديدى آن را براى رسول خدا بگو عرضكرد در اين شب بخواب ديدم كه گويا عضوى از بدنت در خانه من افتاده است رسول خدا فرمود آسوده بخواب فاطمه ام حسين را ميزايد و تو او را پرستارى كنى و در آغوش گيرى و باين مناسبت يكى از اعضاى من در خانه تو باشد چون فاطمه (ع) حسين را زائيد و روز هفتم شد رسول خدا (ص) دستور داد سرش را تراشيدند و به وزن مويش نقره صدقه داد و عقيقه اش ‍ كرد و ام ايمن او را آماده نمود و در برد رسول خدا پيچيد و نزد رسول خدا (ص) آورد و رسول خدا (ص) فرمود مرحبا ب آورنده و آورده شده اى ام ايمن اينست تاويل خوابت .
    2- ابى محمد شيخ اهل كوفه روايت كرد كه :
    چون حسين بن على (ع) كشته شد دو پسر كوچك از لشكرگاهش اسير شدند و آنها را نزد عبيد اللّه آوردند و زندانبان را طلبيد و گفت اين دو كودك را ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها تنك بگير، اين دو كودك روزه ميگرفتند و شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها مى آوردند تا يك سالى گذشت و يكى از آنها بديگرى گفت اى برادر مدتى است ما در زندانيم عمر ما تباه مى شود و تن ما ميكاهد اين شيخ زندانبان كه آمد مقام و نسب خود را باو بگوئيم شايد بما ارفاقى كند شب آن شيخ همان نان و آب را آورد و كوچكتر گفت اى شيخ تو محمد را ميشناسى ؟ گفت چگونه نشناسم او پيغمبر منست ، گفت جعفر بن ابى طالب را ميشناسى ؟ گفت چگونه نشناسم با آنكه خدا دو بال باو داد، كه با فرشتگان هر جا خواهد ميرود، گفت على بن ابى طالب را ميشناسى ؟ گفت چگونه نشناسم او پسر عم و برادر پيغمبر منست گفت ما از خاندان پيغمبر تو محمد و فرزندان مسلم بن عقيل على بن ابى طالب و در دست تو اسيريم و خوراك و آب خوب بما نميدهى و بما در زندان سخت گيرى ميكنى ، آن شيخ افتاد و پاى آنها را بوسيد و ميگفت جانم قربان شما اى عترت پيغمبر خدا مصطفى اين در زندان بروى شما باز است هر جا خواهيد برويد شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها آورد و راه را براى آنها نمود و گفت شبها راه برويد و روزها پنهان شويد تا خدا بشما گشايش دهد- شب رفتند تا بدر خانه پيره زنى رسيدند باو گفتند ما دو كودك غريب و نابلديم و شب است امشب ما را مهمان كن و صبح ميرويم گفت عزيزانم شما كيانيد كه از هر عطرى خوشبوتريد؟ گفتند ما اولاد پيغمبريم و از زندان ابن زياد و از كشتن گريختيم پيره زن گفت عزيزانم من داماد نابكارى دارم كه بهمراهى عبيد اللّه بن زياد در واقعه كربلا حاضر شده و ميترسم در اينجا بشما برخورد و شما را بكشد، گفتند ما همين يك شب را ميگذرانيم و صبح به راه خود ميرويم . گفت من براى شما شام مى آورم شام آورد و خوردند و نوشيدند و خوابيدند كوچك به بزرگ گفت برادر جان اميدوارم امشب آسوده باشيم بيا در آغوش هم بخوابيم و همديگر را ببوسيم مبادا مرگ ما را از هم جدا كند، در آغوش هم خوابيدند و چون پاسى از شب گذشت داماد فاسق عجوز آمد و آهسته در را زد عجوز گفت كيستى ؟ گفت من فلانم ، گفت چرا بى وقت آمدى ؟ گفت واى بر تو پيش از آنكه عقلم بپرد و زهره ام از تلاش و گرفتارى بتركد در را باز كن ، گفت واى بر تو چه گرفتارى شدى ؟ گفت دو كودك از لشكرگاه عبيد اللّه گريختند و امير جار زده هر كه سر يكى از آنها را بياورد هزار درهم جايزه دارد و هر كه سر هر دو را بياورد دو هزار درهم جايزه دارد و من رنجها بردم و چيزى بدستم نيامد، پيره زن گفت از آن بترس كه در قيامت محمد خصمت باشد، گفت واى بر تو دنيا را بايد بدست آورد، گفت دنيا بى آخرت بچه كارت آيد، گفت تو از آنها طرفدارى ميكنى گويا در اين موضوع اطلاعى دارى بايد نزد اميرت برم ، گفت امير از من پيره زنى كه در گوشه بيابانم چه ميخواهد؟ گفت بايد من جستجو كنم در را باز كن استراحتى كنم و فكر كنم كه صبح از چه راهى دنبال آنها بروم در را گشود و باو شام داد خورد و نيمه شب آواز خرخر دو كودك را شنيد و مانند شتر مست از جا جست و چون گاو فرياد كرد و دست باطراف خانه كشيد تا پهلوى كوچكتر آنها رسيد، گفت كيست ؟ گفت من صاحب خانه ام ، شما كيانيد؟ برادر كوچك بزرگتر را جنبانده و گفت برخيز كه از آنچه ميترسيديم بدان گرفتار شديم ، گفت شما كيستيد؟ گفتند اگر راست گوئيم در امانيم ؟ گفت آرى ، گفتند اى شيخ امان خدا و رسول و در عهده آنان ؟ گفت آرى ، گفتند محمد بن عبد اللّه گواه است ! گفت آرى ، گفتند خدا بر آنچه گفتيد وكيل و گواه است ! گفتند آرى ، گفتند اى شيخ ما از خاندان پيغمبرت محمديم و از زندان عبيد اللّه بن زياد از ترس جان گريختيم ، گفت از مرگ گريختيد و بمرگ گرفتار شديد، حمد خدا را كه شما را بدست من انداخت ، برخاست و آنها را بست و شب را در بند بسر بردند و سپيده دم غلام سياهى فليح نام را خواست و گفت اين دو كودك را ببر كنار فرات و گردن بزن و سر آنها را برايم بياور تا نزد ابن زياد برم و دو هزار درهم جايزه ستانم، غلام شمشير برداشت و آنها را جلو انداخت و چون از خانه دور شدند يكى از آنها گفت اى سياه تو ببلال مؤذن پيغمبر مانى؟ گفت آقايم بمن دستور داده گردن شما را بزنم شما كيستيد؟ گفتند ما از خاندان پيغمبرت محمد و از ترس جان از زندان ابن زياد گريختيم و اين عجوزه شما ما را مهمان كرد و آقايت ميخواهد ما را بكشد آن سياه پاى آنها را بوسيد و گفت جانم قربان شما، رويم سيد شما اى عترت مصطفى بخدا محمد در قيامت نبايد خصم من باشد، شمشير را دور انداخت و خود را بفرات افكند و گريخت، مولايش فرياد زد نافرمانى من كردى؟ گفت من بفرمان توام تا بفرمان خدا باشى و چون نافرمانى خدا كنى من در دنيا و آخرت از تو بيزارم پسرش را خواست و گفت من حلال و حرام را براى تو جمع ميكنم بايد دنيا را بدست آورد اين دو كودك را ببر كنار فرات گردن بزن و سر آنها را بياور تا نزد عبيد اللّه برم و دو هزار درهم جايزه آورم، شمشير گرفت و كودكان را جلو انداخت و كمى پيش رفت يكى از آنها گفت اى جوان من از دوزخ بر تو ميترسم، گفت عزيزانم شما كيستيد؟ گفتند از عترت پيغمبرت، پدرت ميخواهد ما را بكشد، آن پسر هم بپاى آنها افتاد و بوسيد و همان را گفت كه غلام سياه گفته بود، و شمشير را دور انداخت و خود را بفرات افكند. پدرش فرياد زد مرا نافرمانى كردى؟ گفت فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است آن شيخ گفت جز خودم كسى آنها را نكشد شمشير گرفت و جلو رفت و در كنار فرات تيغ كشيد و چون چشم كودكان بتيغ برهنه افتاد گريستند و گفتند اى شيخ ما را ببر بازار بفروش و مخواه كه روز قيامت محمد خصمت باشد، گفت سر شما را براى ابن زياد ميبرم و جايزه ميستانم، گفتند خويشى ما را با رسول خدا "ص" منظور ندارى؟ گفت شما با رسول خدا پيوندى نداريد، گفتند اى شيخ ما را نزد عبيد اللّه بر تا خودش در باره ما حكم كند گفت من بايد با خون شما باو تقرب جويم، گفتند اى شيخ بكودكى ما ترحم نميكنى؟ گفت خدا در دلم رحم نيافريده، گفتند پس بگذار ما چند ركعت نماز بخوانيم، گفت اگر سودى دارد براى شما هر چه خواهيد نماز بخوانيد آنها چهار ركعت نماز خواندند و چشم ب‏آسمان گشودند و فرياد زدند يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين ميان ما و او بحق حكم كن، برخاست گردن بزرگتر را زد و سرش را در توبره گذارد و آن كوچك در خون برادر غلطيد و گفت ميخواهم آغشته بخون برادر رسول خدا را ملاقات كنم، گفت عيب ندارد تو را هم باو مى‏رسانم، او را هم كشت و سرش را در توبره گذاشت و تن هر دو را در آب انداخت و سرها را نزد ابن زياد برد او بر تخت نشسته و عصاى خيزرانى بدست داشت، سرها را جلوش گذاشت و چون چشمش ب‏آنها افتاد سه بار برخاست و نشست، گفت واى بر تو كجا آنها را جستى ؟ گفت پيره زنى از خاندان ما آنها را مهمان كرده بود، گفت حق مهمانى آنها را منظور نكردى ؟ گفت نه ، گفت با تو چه گفتند؟
    گفت تقاضا كردند ما را ببر بازار و بفروش و بهاى ما را بستان و محمد را در قيامت خصم خود مكن ، تو در جواب چه گفتى ؟ گفتم شما را ميكشم و سرتان را نزد عبيد اللّه ميبرم و دو هزار درهم جائزه ميگيرم گفت ديگر با تو چه گفتند؟ گفتند ما را زنده نزد عبيد اللّه ببر تا خودش در باره ما حكم كند، تو چه گفتى ؟ گفتم نه من با كشتن شما باو تقرب جويم ، گفت چرا آنها را زنده نياوردى ؟ تا چهار هزار درهم بتو جائزه دهم ، گفت دلم راه نداد جز آنكه بخون آنها بتو تقرب جويم ، گفت ديگر با تو چه گفتند؟ گفتند ايشيخ خويشى ما را با رسول خدا (ص) منظور دار. تو چه گفتى ؟ گفتم شما را با رسول خدا خويشى نيست ، واى بر تو ديگر چه گفتند؟ گفتند بكودكى ما ترحم كن ، گفت تو ب آنها ترحم نكردى ؟ نه ، گفتم خدا در دل من ترحم نيافريده ، واى بر تو ديگر چه گفتند؟ گفتند بگذار چند ركعت نماز بخوانيم ، گفتم اگر براى شما سودى دارد هر چه خواهيد نماز بخوانيد، گفت بعد از نماز خود چه گفتند؟ گفت آن دو يتيم عقيل دو گوشه چشم به آسمان كردند و گفتند يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين ميان ما و او بحق حكم كن گفت خدا ميان تو و آنها بحق حكم كرد كيست كه كار اين نابكار را بسازد، مردى شامى از جا برخاست و گفت من ، گفت او را بهمان جا ببر كه اين دو كودك را كشته و گردن بزن و خونش را روى خون آنها بريز و زود سرش را بياور، آن مرد چنان كرد و سرش را آورد و بر نيزه افراشتند و كودكان با تير و سنگ او را ميزدند و ميگفتند اين است كشنده ذريه رسول خدا (ص).
    مجلس بيستم روز سه شنبه چهار شب از ماه رمضان 367 مانده
    1- رسول خدا (ص) ميفرمود:
    به راستى در على (ع) چند خصلت است كه اگر يكى از آنها در همه مردم بود در فضل آنها بس بود گفته او هر كه من مولاى اويم على مولاى من است و گفته او على از من چون هارونست از موسى و گفته او على از منست و من از او و گفته او على نسبت بمن چون خود من است طاعتش طاعت منست و نافرمانيش نافرمانى من و گفته او جنك با على جنگ با خداست و سازش ‍ با على سازش با خداست و گفته او دوست على دوست خدا است و دشمن او دشمن خدا و گفته او على حجت خدا و خليفه او است بر بندگانش و گفته او دوستى على ايمانست و بغض او كفر است و گفته او حزب على حزب خداست و حزب دشمنانش حزب شيطان و گفته او على با حق است و حق با او است از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من در آيند و گفته او على قسيم بهشت و دوزخ است و گفته او هر كه از على جدا شود از من جدا شده و هر كه از من جدا شود از خداى عز و جل جداست و گفته او شيعيان على همان كامجويان روز قيامتند.
    2- رسول خدا (ص) فرمود:
    شش چيز از من متعهد شويد و من براى شما بهشت را متعهدم هر گاه نقلى كنيد دروغ نگوئيد و وعده كه ميدهيد خلاف نكنيد و در امانت خيانت مكنيد و ديده بپوشيد و فرج خود نگهداريد و دست و زبان خود باز گيريد.
    3- ابو الصلت هروى گويد:
    چون مامون صاحب نظران اهل اسلام و ديانات يهود و نصارى و مجوس و صابئيه و ديگران را جمع كرد تا با على بن موسى الرضا مباحثه كنند هر كس ‍ قيام كرد او را محكوم ساخت و گويا سنگ در دهانش نهادند.
    على بن محمد بن جهم پيش آمد و عرضكرد يا ابن رسول اللّه شما معتقد بعصمت انبيائيد! فرمود آرى گفت چه ميكنى با گفته خداى عز و جل (طه 121) آدم نافرمانى كرد و گمراه شد و گفته خدا (انبياء 87) ذو النون گاهى كك خشمناك رفت و گمان كرد كه ما بر او توانا نيستم و گفته او در باره يوسف (24) آن زن به وى همت گماشت و يوسف هم بدو همت گماشت و گفته او در باره داود (ص 25) كمان كرد داود كه ما او را آزموديم و گفتارش ‍ در باره پيغمبرش محمد (ص) (احزاب 37) در دل خود نهان كنى آنچه را خدايش عيان كند و از مردم ميترسى و خدا سزاوارتر است كه از او بترسى مولاى ما حضرت رضا فرمود واى بر تو اى على از خدا بپرهيز و پيغمبران خدا را بهرزگى نسبت مده و كتاب خداى عز و جل را به رأ ى خود دريافت مكن خداى عز و جل فرموده نميدانند تاويلش را جز خدا و راسخان در دانش اما اينكه خدا فرموده آدم عصيان پروردگارش نمود و گمراه شد.
    براستى خداى عز و جل آدم را حجت در زمين و خليفه بر بندگانش آفريد او را براى بهشت نيافريد نافرمانى آدم در بهشت بود نه در زمين براى آنكه مقدرات امر خداى عز و جل كامل گردد و چون بزمين هبوط كرد و حجت و خليفه گرديد معصوم بود بدليل قول خداى عز و جل (آل عمران آيه ) به راستى خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر همه جهانيان .






  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    و اما گفتار خداى عز و جل ذو النون گاهى كك خشمناك رفت و گمان كرد كه بر او قادر نيستيم مقصود اينست كه ما روزى را بر او تنك نميكنيم مگر نشنيدى قول خداى عز و جل را (فجر) و اما چون خدايش آزمايد تنك گيرد بر او روزيش را و اگر گمان كرده بود كه خدا بر او توانا نيست كافر شده بود و اما گفتار خداى عز و جل در باره يوسف كه همت به وهم بها مقصود اينست كه زليخا قصد معصيت كرد و يوسف قصد قتل او كرد در صورتى كه مجبورش كند از خشمى كه بر او گرفت خدا كشتن او را از وى گردانيد و هم هرزگى را چنانچه فرموده همچنان گردانديم از او بدى را يعنى كشتن و فحشاء را يعنى زنا، راجع بداود كسان شما چه ميگويند؟ على بن جهم گفت ميگويند داود (ع) در محرابش نماز ميخواند كه شيطان بصورت زيباترين پرنده اى در نظرش مجسم شد و نمازش را بريد و خواست آن را بگيرد پرنده بحياط پريد و دنبال او رفت و ببام پريد دنبالش بالاى بام رفت پرنده در خانه اوريا پسر حنان پريد داود دنبالش بدان خانه سر كشيد و زن اوريا مشغول غسل كردن بود و داود او را ديد و عاشقش شد داود اوريا را بجبهه جنگ فرستاده بود داود بفرمانده جبهه نوشت كه اوريا را بميدان بفرست اوريا بميدان رفت و بر مشركان پيروز شد و بر داود ناگوار آمد دوباره نوشت كه او را جلو تابوت بجنگ بفرست در اين باره كشته شد داود زنش را تزويج كرد حضرت رضا دست بپيشانى زد و فرمود إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ شما يكى از پيغمبران خدا را نسبت داديد كه بنمازش بى اعتنائى كرد و دنبال پرنده اى رفت و دل بهرزگى داد و وسيله كشتن بيگناهى را فراهم كرد، عرضكرد يا ابن رسول اللّه خطاى او چه بود؟ فرمود واى بر تو داود گمان برد كه خدا خلقى داناتر از او نيافريده خدا دو فرشته فرستاد تا از ديوار محرابش بالا آمدند و گفتند ما دو طرفيم كه يكى بر ديگرى ستم كرده بحق ميان ما حكم كن و خلاف مگو و ما را به راه حق راهنمائى كن براستى اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم و ميگويد آن يكى را هم من بده بمن درشت ميگويد داود بر مدعى عليه شتاب كرد و گفت بتو ستم كرده كه يك ميش تو را هم خواسته است و از مدعى شاهد نخواست و بطرف او هم نگفت كه در جوابش چه گوئى ؟ اين بود خطاى او در حكمش نه آنكه شما ميگوئيد مگر نميشنوى كه خداى عز و جل ميفرمايد (ص 27) اى داود براستى ما تو را در زمين خليفه كرديم ميان مردم درست حكم كن تا آخر آيه گفت يا ابن رسول اللّه پس داستان او با اوريا چه بود حضرت رضا فرمود در ايام داود چون شوهر زنى ميمرد يا كشته ميشد ديگر ازدواج نميكرد و اول كسى كه خدا برايش مباح كرد پس از قتل شوهر زنى پا او تزويج كند داود (ع) بود و اين امر بر اوريا سخت و ناگوار آمد و اما راجع بمحمد (ص) پيغمبر او گفته خداى عز و جل در دل پنهان كنى آنچه را خدا آشكار ميسازد و از مردم ميترسى و بايست از خدا بترسى موضوع اينست كه خداى عز و جل به پيغمبر خود نام زنان او را در دنيا و آخرت اعلام كرد و فرمود آنان همه ام المؤمنين باشند و يكى از آنها را زينب دختر جحش نامبرد كه آن روز زن زيد بن حارثه بود پيغمبر نام او را در دل خود پنهان كرد و باو نگفت مبادا منافقين طعن زنند كه زن ديگرى را در زنهاى خود نام ميبرد و ام المؤمنين ميشمرد و از بدگوئى منافقين بيم كرد خدا فرمود بايست از خدا بيم كنى در دل خود و خداى عز و جل متصدى تزويج احدى از خلق خود نگرديد مگر تزويج حواء به آدم و زينب به رسول خدا (ص) و فاطمه (ع) بعلى (ع) على بن جهم گريست و گفت يا ابن رسول اللّه من توبه كارم بدرگاه خداى عز و جل از آنكه بگويم در باره پيغمبران خدا جز آنكه شما ياد آور شديد.
    4- على بن ابى طالب گويد:
    رسول خدا (ص) يك روز اين خطبه را براى ما خواند- آيا مردم ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش بشما رو كرده است ، ماهى است كه پيش خدا بهترين ماه است و روزهايش بهترين روزها و شبهايش بهترين شبها و ساعاتش بهترين ساعات آن ماهى است كه در آن دعوت شديد بمهمانى خدا و اهل كرامت خدائيد در آن نفسهاى شما در آن تسبيح است و خواب شما در آن عبادتست كردارتان در آن پذيرفته و دعايتان مستجاب از خدا بخواهيد با نيات درست و دلهاى پاك كه شما را براى روزه در آن و خواندن قرآن موفق دارد بدبخت آنكه از آمرزش خدا در اين ماه محروم گردد، بگرسنگى و تشنگى خود در آن گرسنگى و تشنگى روز قيامت را ياد كنيد و بر فقراء و مساكين خود صدقه دهيد و بزرگان خود را احترام كنيد و خردان را ترحم كنيد و صله رحم كنيد و زبانها نگهداريد و از آنچه خدا ديدنش را حلال نكرده چشم بپوشيد و آنچه را از شنيدنش حلال نكرده گوش ببنديد و بر يتيمان مردم مهر ورزيد تا بر يتيمان شما مهر ورزند و بخدا از گناهان خود توبه كنيد و در وقت نماز دست بدعا برداريد كه بهترين ساعتها است خدا در آن نظر لطف به بندگان خود دارد بمناجات آنها پاسخ دهد و فرياد آنها را لبيك گويد و درخواست آنها را بدهد و دعاى آنها را مستجاب كند ايا مردم نفس شما گرو كردار شما است آن را باستغفار رها كنيد دوش شما از گناهان شما بار سنگينى دارد بطول سجود آن را سبك كنيد و بدانيد كه خداى تعالى ذكره بعزت خود قسم خورده كه نمازخوانان و ساجدان را عذاب نكند و آنها را روز قيامت بهراس دوزخ نيندازد، ايا مردم هر كدام شما يك روزه دار را افطار دهد در اين ماه نزد خدا ثواب آزاد كردن بنده اى دارد و گناهان گذشته اش آمرزيده گردد عرض شد يا رسول اللّه همه ماها بر آن توانائى نداريم ، فرمود از خدا بپرهيزيد گرچه با نيمه خرمائى باشد و گرچه بشربتى آب باشد ايا مردم هر كه در اين ماه خوش خلقى كند جواز صراط او باشد در روزى كه همه قدمها بلغزد هر كه در آن تخفيف دهد بر مملوكان خود خدا حسابش را تخفيف دهد و هر كه شر خود را باز دارد خدا خشم خود را از او باز دارد روزى كه ملاقاتش كند و هر كه در آن يتيمى را گرامى دارد خدا روز ملاقاتش او را گرامى دارد و هر كه در آن صله رحم كند روز ملاقات با او صله نمايد برحمت خود و هر كه قطع رحم كند خدا در روز ملاقاتش رحمت خود از او ببرد هر كه نماز مستحبى بخواند خدا برات آزادى از آتش برايش بنويسد و هر كه در آن واجبى ادا كند ثواب كسى دارد كه هفتاد واجب در ماههاى ديگر ادا كند و هر كه در آن بر من بسيار صلوات فرستد خدا روزى كه ميزانها سبك است ميزانش را سنگين كند هر كه يك آيه قرآن در آن بخواند چون كسى باشد كه در ماههاى ديگر يكختم قرآن بخواند ايا مردم درهاى بهشت در اين ماه گشوده از خدا بخواهيد كه آنها را نبندد بروى شما، درهاى دوزخ در اين ماه بسته است از پروردگار خود بخواهيد كه بروى شما آنها را نگشايد شياطين در آن ببندند از خدا پروردگار خود بخواهيد كه ديگر آنها را بر شما مسلط نكند امير المؤمنين فرمود من برخاستم و عرضكردم يا رسول اللّه كدام عمل در اين ماه بهتر است فرمود اى أ بو الحسن بهترين عمل در اين ماه ورع از محارم خداى عز و جل است سپس گريست عرضكردم يا رسول اللّه چرا گريه كنى ؟ فرمود براى آنچه در اين ماه از تو حلال شمارند گويا تو را مينگرم كه نماز براى پروردگارت ميخوانى و شقى تر اولين و آخرين كه جفت پى كننده شتر ثمود است برانگيخته شود و ضربتى بر فرقت زند و ريشت را خضاب كند امير المؤمنين فرمود گفتم يا رسول اللّه اين در صورتيست كه دين من سالم است ؟ فرمود با سلامتى دين تو است سپس فرمود اى على هر كه تو را بكشد مرا كشته و هر كه تو را بخشم آرد مرا بخشم آورده و هر كه تو را دشنام دهد مرا دشنام داده زيرا تو جان منى روحت از روح من و گلت از گل منست براستى خداى تبارك و تعالى آفريده مرا با تو برگزيده مرا با تو و مرا براى نبوت اختيار كرده و تو را براى امامت هر كه منكر امامت تو است منكر نبوت منست اى على تو وصى من و پدر فرزندان من و شوهر دختر من و خليفه من بر امت منى در زندگى من و پس از مردن من فرمانت فرمان من و غدقنت غدقن منست سوگند ب آن كه مرا به نبوت گسيل كرده و بهتر خلق ساخته كه تو حجت خدائى بر خلقش و امين اوئى بر سرش و خليفه اوئى بر بندگانش .
    مجلس بيست و يكم - روز جمعه سلخ ماه رمضان 367
    1- جابر بن عبد اللّه گويد:
    چون على (ع) مژده فتح خيبر براى رسول خدا (ص) آورد رسول خدا (ص) باو فرمود اگر جماعاتى از امتم در باره تو نميگفتند آنچه نصارى در باره عيسى بن مريم گفتند امروز در باره تو چيزى مى گفتم كه بهر جمعى گذرى خاك زير پايت و فضل آب وضويت گيرند براى شفا و همين بس كه تو از منى و من از تو ارث مرا برى وارث تو را برم و تو نسبت بمن چون هرون باشى نسبت بموسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نباشد تو ذمه مرا برى كنى و بروش من بجنگى و فردا بر سر حوض خليفه من باشى و تو اول كسى باشى كه سر حوض بر من وارد شوى و تو اول كسى كه با من جامه در بركنى و اول كسى از امت منى كه در بهشت در آئى و شيعيانت بر سر منبرهاى نور با روى سفيد گرد منند و از آنها شفاعت كنم و فردا در بهشت همسايه هاى منند و به راستى نبرد با تو نبرد با منست و سازش با تو سازش با من سر تو سر منست و آشكار تو آشكار من و راز سينه تو چون راز من ، فرزندانت فرزندان منند تو وعده هاى مرا عمل كنى و حق با تو است و حق بر زبان تو است و بر دلت و ميان دو ديده ات ايمان با گوشت و خونت آميخته چنانچه با گوشت و خونم آميخته و دشمن تو سر حوض بر من وارد نشود و دوست تو پنهان نگردد تا بهمراه تو سر حوض آيد گويد على (ع) برو در افتاد و سجده كرد و گفت حمد خدا را كه بمن نعمت مسلمانى داد و بمن قرآن آموخت و مرا محبوب خير البريه نمود كه خاتم پيغمبران و رسولانست از احسان و تفضل خودش بر من گويد پيغمبر (ص) فرمود اگر تو نبودى مؤمنان پس از من شناخته نميشدند.
    2- ابن عباس بيكى از مجالس قريش ميگذشت كه بعلى (ع) دشنام ميدادند بقائد خود گفت :
    آنان چه ميگويند، گفت بعلى دشنام ميدهند گفت مرا نزد آنها ببر چون بر سر آنها ايستاد گفت كدام شما بخدا دشنام دهد؟ گفتند سبحان اللّه هر كه بخدا دشنام دهد شرك بخدا آورده ، گفت كدام شما برسول خدا (ص) دشنام دهد؟ گفتند هر كه برسول خدا (ص) دشنام دهد كافر است گفت كدام شما بعلى بن ابى طالب دشنام دهد گفتند بسا باشد گفت خدا را گواه گيرم و براى او اداى شهادت كنم كه محققا از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود هر كه على را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر كه مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده و بقائد خود گفت وقتى ب آنها چنين گفتم چيزى گفتند؟ گفت چيزى نگفتند گفت چهره آنها را چگونه ديدى ؟ گفت با چشمانى سرخ بتو نگاه كردند چون نظر نره بزها بكارد قصاب گفت ديگر بگو، گفت ابرو درهم و گردن بزير چون نگاه خوار بعزيز قاهر گفت پدرم قربانت باز هم بگو گفت جز اين چيزى ندارم گفت ولى من خود ميگويم كه زنده هاى آنان ننگ مرده هاشان باشند و مرده هاشان رسوائى بازماندگانشان .
    3- ابو بصير گويد:
    از امام ششم شنيدم ميفرمود هر كه چهار ركعت نماز بخواند با دويست قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ، در هر ركعتى پنجاه قُلْ هُوَ اللّهُ تمام نكند جز آنكه هر گناهى دارد آمرزيده شود.
    4- امام صادق فرمود:
    بنده اى نيست كه هر روز هفت بار بگويد أ سأ ل اللّه الجنة و اعوذ باللّه من النار جز آنكه نار گويد خدايا او را از من پناه بده .
    5- امام صادق فرمود:
    بر دشمنان نعمت (حسودان ) صبر كن زيرا بهترين پاسخ كسى كه براى تو خدا را معصيت كند اينست كه تو براى او اطاعت خدا كنى .
    6- امام پنجم فرمود:
    هر كه يك بار آية الكرسى بخواند خدا هزار بد دنيا و هزار بد آخرت از او بگرداند كه آسانترين بد دنيا فقر باشد و آسانتر بد آخرت عذاب قبر.
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    اى مدرك خدا رحمت كند بنده اى را كه دوستى مردم را براى ما جلب كند آنچه ميفهمند براى آنها حديث كند و آنچه منكرند وانهد.
    8- امام صادق (ع) فرمود:
    داود (ع) يك روز بيرون رفت و زبور ميخواند هر وقت داد ذبور ميخواند كوه و سنگ و پرنده و درنده اى نبود كه با او هم آواز نشود، ادامه داد تا بكوهى رسيد و اتفاقا بالاى آن كوه پيغمبرى بنام حزقيل مكان داشت چون سنگ كوهها و آواز درندگان و پرندگان شنيد دانست كه داود است داود گفت اى حزقيل اجازه ميدهى بالاى كوه نزد تو آيم ؟ گفت نه داود گريست خداى عز و جل بحزقيل وحى كرد اى حزقيل داود را سرزنش مكن و از من عافيت بخواه حزقيل برخاست و دست داود را گرفت و او را بالا رد داود گفت اى حزقيل هرگز قصد خطا كردى ؟ گفت نه گفت دچار عجب و خود بينى شدى از عبادت خداى عز و جل ؟ گفت نه گفت دل بدنيا دادى و از شهوت و لذتش خواستى ؟ گفت آرى بسا اين بدلم گذشته گفت وقتى اين خيال تو را گرفته چه كردى ؟ گفت وقتى چنين شده ميان اين دره رفتم و عبرت گرفتم گفت داود پيغمبر بدان دره رفت در آنجا تختى از آهن بود و بر زير آن كاسه سر پوسيده و استخوانهاى از ميان رفته و لوحى از آهن كه توشته اى داشت داود آن را خواند اين بود، من اروى پسر سلم هستم هزار سال سلطنت كردم ، هزار شهر ساختم ، هزار دختر گرفتم آخر عمرم بسترم از خاك شد و بالينم از سنگ و همنشين هايم كرمها و مارها هر كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد.
    9- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه روزه اش را با قول صالح يا عمل صالح ختم كند خدا روزه او را قبول كند عرض شد يا ابن رسول اللّه (ص) قول صالح چيست ؟ فرمود شهادت بيگانگى خدا و عمل صالح اخراج فطره .
    10- امير المؤمنين روز عيد فطر براى مردم خطبه خواند و فرمود:
    اى مردم در اين روز شما بمحسنان ثواب و دهند بدكاران زيانمندند اين شبيه ترين روزيست بروز قيامت ببيرون آمدن شما از منزل بنمازگاه ياد كنيد بيرون آمدن خود را از گورهايتان بمحضر پروردگارتان و ياد كنيد به وقوف خود در نمازگاه وقوف خود را در برابر پروردگار خود و ياد كنيد به برگشت خود بمنزلهايتان برگشت خود را بمنزلهاى بهشت يا دوزخ خود و بدانيد اى بندگان خدا كه كمترين مزد مرد و زن روزه دار آنست كه جار كشد آنها را فرشته اى در روز آخر ماه رمضان مژده گيريد بندگان خدا كه آمرزيده شد براى شما آنچه گذشته از گناهان شما و بپائيد در آينده چطور خواهيد بود، و امام صادق جعفر بن محمد (ص) بيكى از اصحابش فرمود چون شب عيد فطر شود مغرب را بخوان و سجده كن و در آن بگو يا ذا الطول يا مصطفى محمد و ناصره صل على محمد و آل محمد و اغفر لي كل ذنب اذنبته و نسيته و هو عندك في كتاب مبين سپس صد بار بگو و اتوب الى اللّه و پس از مغرب و عشاء و نماز صبح و نماز عيد همان تكبيرات ايام تشريق را بخوان بگو اللّه اكبر لا اله الا اللّه و اللّه اكبر اللّه اكبر و للّه الحمد اللّه اكبر على ما هدانا و الحمد للّه على ما ابلانا و مگو در آن و رزقهم من بهيمة الانعام كه اين عبارت مخصوص ايام تشريق است . (11- 13 ذى حجه )
    مجلس بيست و دوم غره ماه شوال سال 367
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    كه خدا فرمايد اى بندگانم همه گمراهيد جز آنكه منش رهنمايم و همه فقيريد جر آنكه منش توانگر سازم و همه گنهكاريد جز آنكه منش حفظ كنم .
    2- امام صادق (ع) فرمود:
    يك اعرابى نزد پيغمبر (ص) آمد و مدعى شد كه هفتاد درهم بهاى ناقه از او طلبكار است پيغمبر باو فرمود آن را از من دريافت نكردى ، گفت نه فرمود من آن را بتو پرداختم اعرابى گفت راضيم كه مردى ميان من و تو قضاوت كند پيغمبر برخاست با او نزد يكى از مردان قريش بمحاكمه رفتند آن مرد باعرابى گفت چه ادعائى به رسول خدا (ص) دارى ؟ گفت هفتاد درهم بهاى يك ناقه كه باو فروختم ، بپيغمبر گفت يا رسول اللّه چه ميگوئى ؟ فرمود باو پرداخته ام آن مرد قرشى گفت يا رسول اللّه شما بطلب او اقرار كرديد بايد يا دو گواه بياوريد كه باو پرداختيد و يا هفتاد درهم را باو بپردازيد. پيغمبر خشمناك برخاست و رداء خود را ميكشيد و فرمود بخدا من نزد كسى روم كه بحكم خداى تعالى ذكره ميان ما حكم كند با او نزد امير المؤمنين على بن ابى طالب بمحاكمه آمد على باعرابى گفت چه ادعائى به رسول خدا (ص) دارى ؟ گفت هفتاد درهم بهاى ناقه اى كه باو فروختم گفت يا رسول اللّه چه ميفرمائى ؟ فرمود باو پرداختم گفت اى اعرابى رسول خدا (ص) فرمايد من بتو پرداختم آيا راست ميگويد؟ گفت نه بمن نپرداخته امير المؤمنين شمشير كشيد و گردن آن اعرابى را زد رسول خدا (ص) فرمود چرا اعرابى را كشتى ؟ فرمود يا رسول اللّه براى آنكه تو را تكذيب كرد هر كه تو را تكذيب كند خونش حلال است و قتلش واجب است پيغمبر فرمود اى على بدان كه مرا پيغمبرى درست فرستاده است از حكم خداى تعالى خطا نرفتى ولى ديگر چنين كارى مكن .
    3- علقه گويد:
    از امام ششم راجع بكسى كه گواهيش پذيرفته شود يا پذيرفته نشود پرسيدم فرمود اى علقمه هر كس بر فطرت اسلام ما شد گواهيش پذيرفته است ، گفتم گواهى گنه كاران پذيرفته است فرمود اگر گواهى گنه كار پذيرفته نباشد بايد جز گواهى انبياء و اوصياء كه معصومند نپذيرند هر كه بديده خود نديدى گناه كند يا دو تن بگناه او گواهى داده باشند از اهل عدالت و آبرومنديست و گواهيش پذيرفته است و گرچه پيش خود گنهكار باشد و هر كه او را غيبت كند بگناهى كه دارد از خدا بريده و با شيطان پيوسته است پدرم از پدرانش براى من باز گفت كه رسول خدا (ص) فرمود هر كه مؤمنى را بدان چه در او است غيبت كند خدا ميان آن دو در بهشت جمع نكند هرگز و هر كه بدى بمؤمنى بندد كه در او نباشد عصمت ميان آنها بريده شود و آن غيبت كن در دوزخ مخلد گردد كه چه بد انجامى است ، علقمه گفت يا ابن رسول اللّه مردم ما را بگناهان بزرگى نسبت دهند و ما از اين دلتنگ هستيم فرمود اى علقمه پسند مردم را نتوان بدست آورد و زبانشان را نتوان ضبط كرد شما چطور سالم مانيد از آنچه پيغمبران خدا سالم نماندند و نه رسولان او و نه حجتهاى او، يوسف را بزنا متهم نكردند، ايوب را بگرفتارى گناه خود متهم نكردند، داود را متهم نكردند كه دنبال پرنده اى رفت تا زن اوريا را ديد و عاشق او شد و شوهرش را جلو تابوت فرستاد تا كشته شد و آن زن را گرفت ، موسى را متهم نكردند كه عنين است (مردى ندارد) و او را آزردند تا خدا تبرئه اش كرد از آنچه گفتند و نزد خداوند آبرومند بود همه انبياء را متهم نكردند كه جادوگرند و دنيا طلب ، مريم دختر عمران را متهم نكردند كه از مرد نجارى بنام يوسف آبستن شده پيغمبر ما را متهم نكردند كه شاعر و ديوانه است متهمش نكردند كه عاشق زن زيد بن حارثه شده و كوشيد تا او را بدست آورد، در روز بدر متهمش نكردند كه يك پتوى سرخ براى خود از غنيمت برگرفت تا خدا آن قطيفه را عيان كرد و او را تبرئه نمود از خيانت و در قرآن نازل كرد (آل عمران 161) پيغمبرى نباشد كه از غنيمت بدزدد، هر كه از غنيمت بدزدد روز قيامت در بند وى باشد متهمش نكردند كه در باره پسر عمش على از روى هوى سخن ميگويد تا خداى عز و جل آنها را تكذيب كرد و فرمود (نجم ) از هوى سخن نكند همانا وحى است كه به وى رسد، او را متهم نكردند كه بدروغ خود را رسول خدا ميداند تا خدا باو فرستاد (انعام 24) پيش از تو رسولانى تكذيب شدند و صبر كردند بر تكذيب خود و آزرده شدند تا يارى خدايشان آمد روزى فرمود مرا ديشب ب آسمان بردند، گفته شد بخدا همه شب از بسترش جدا نشده و آنچه در باره اوصياء گفتند بيش از اينست ، سيد اوصياء را متهم نكردند كه دنيا جو و سلطنت طلب است و آشوب را بر راحت برمى گزيند و خون مردم را مى ريزد و اگر مرد خوبى بود خالد بن وليد مامور نميشد گردنش را بزند، او را متهم نكردند كه ميخواست دختر ابى جهل را بر سر فاطمه (ع) بگيرد و رسول خدا (ص) سر منبر از او بمسلمانان شكايت كرد و فرمود على ميخواهد دختر دشمن خدا را بر سر دختر پيغمبر خدا بزنى گيرد هلا فاطمه پاره تن منست و هر كه او را آزارد مرا آزرده و هر كه او را شاد كند مرا شاد كرده و هر كه او را خشمناك سازد مرا خشمناك ساخته سپس امام صادق فرمود اى علقمه چه گفتار عجيبى مردم در باره على (ع) دارند يكى او را معبود داند و ديگرى عاصى معبود پندارد و آنكه او را متهم بمعصيت كند بر او سهل تر است از آنكه متهم به ربوبيت نمايد اى علقمه مگر نگفتند خداى عز و جل سومى سه تاست مگر او را مانند خلقش ندانستند مگر نگفتند كه او دهر است ؟ نگفتند كه او چرخ است ؟ مگر نگفتند كه جسم است نگفتند كه صورتست ، تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا اى علقمه آن زبانها كه خدا را بنالايق ستايند چگونه از نكوهش شما بدان چه بد داريد باز ايستند از خدا يارى خواهيد و شكيبا باشيد، به راستى زمين از آن خداست و او را بارث هر كه از بندگانش خواهد بسپارد و عاقبت از آن متقيانست بنى اسرائيل هم بموسى گفتند پيش از آنكه تو بيائى در آزار بوديم و پس از آنهم كه آمدى در آزاريم خداى عز و جل فرمود بگو اى موسى اميد است كه پروردگارتان دشمنان را نابود كند و شما را در زمين بجاى او نهد و بنگرد چه كار خواهيد كرد.
    4- امام چهارم فرمود:
    يك روز رسول خدا (ص) بيرونشد و نماز بامداد را خواند و سپس فرمود اى گروه مردم كدام از شما ميرود و از سه كسى كه بلات و عزى قسم خوردند مرا بكشند دفاع ميكند و بپروردگار كعبه دروغ گفته اند، كسى جواب نداد، فرمود گمانم على بن ابى طالب ميان شما نيست عامر بن قتاده عرضكرد او امشب تب داشت و نيامده با شما نماز بخواند اجازه بدهيد باو خبر دهم پيغمبر فرمود خبر ده رفت و او را خبر داد و امير المؤمنين بشتاب آمد و يك ازارى به تن داشت كه دو گوشه اش را بگردن گره كرده بود و عرضكرد يا رسول اللّه اينخبر چيست ؟ فرمود اين رسول پروردگار منست و خبر مى دهد از كسانى كه براى كشتن من قيام كرده اند و بپروردگار كعبه دروغ گفته اند على (ع) فرمود من به تنهائى جلو آنها مى روم و هم اكنون لباس خود را ببر ميكنم رسول خدا (ص) فرمود اين لباس و اين زره و اين شمشير، زره بتن او كرد و عمامه بر سرش بست و شمشير بكمرش آويخت و باسب خودش سوار كرد امير المؤمنين رفت و تا سه روز از او خبرى نشد و جبرئيل (ع) از او خبرى نداد فاطمه (ع) با حسن و حسين آمد و گفت بسا اين دو بچه بى پدر شد باشند اشك از چشم پيغمبر سرازير شد و فرمود اى مردم هر كه خبرى از على براى من بياورد مژده بهشت باو مى دهم هر كدام به راهى رفتند تا خبرى آورند چون پيغمبر را بسيار اندوهناك ديدند و پيره زن ها هم بيرون رفتند عامر بن قتاده برگشت و مژده على را آورد و جبرئيل هم گزارش ‍ او را به پيغمبر رسانيد و امير المؤمنين هم با سه شتر و دو اسير و سه اسب وارد شد و سرى هم همراه داشت پيغمبر فرمود ميخواهى من از وضع تو گزارش دهم اى أ بو الحسن ؟ منافقان گفتند تا اين ساعت دردش گرفته بود و اكنون ميخواهد گزارش كار او را بدهد پيغمبر فرمود اى أ با الحسن تو خود گزارش كارت را بده تا گواه بر اين مردم باشى عرضكرد بچشم يا رسول اللّه چون ب آن وادى رسيدم اين سه تن را ديدم كه بر شتر سوارند بمن فرياد زدند كيستى ؟ گفتم من على بن ابى طالب پسر عم رسول خدايم گفتند ما رسولى براى خدا نميشناسيم كشتن تو با كشتن محمد پيش ما برابر است اين مقتول بر من حمله كرد و چند ضربت ميان من و او رد و بدل شد و باد سرخى وزيد كه از آن آواز تو را شنيدم ميگفتى من گريبان زرهش را برايت دريدم برگ و شانه اش بزن بشانه او زدم و كارى نشد سپس باد زردى وزيد و ميگفتى زره را از رانش پس انداختم به رانش بزن زدم و قطعش كردم و سرش را برگرفتم و دور انداختم اين دو مرد بمن گفتند شنيديم محمد رفيق دلسوز و مهربانيست ما را نزد او بر و در كشتن ما مشتاب اين سرور ما با هزار پهلوان برابر پود پيغمبر فرمود اى على آواز اول كه شنيدى از جبرئيل بود و دوم از ميكائيل يكى از اين دو مرد را نزد من آور او را پيش داشت و باو فرمود بگو لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و گواهى ده به رسالت من گفت از جا كندن كوه ابو قبيس بر من آسان تر است از اين اعتراف فرمود يا على او را عقب ببر و گردن بزن سپس فرمود ديگرى را بياور باو هم فرمود بگو لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و گواهى بده به رسالت من ، گفت مرا به رفيعم برسان فرمود اى على او را هم ببر و گردن بزن او را عقب داشت و شمشير برافراشت كه گردن زند جبرئيل نزد پيغمبر آمد و گفت اى محمد (ص) پروردگارت سلام مى رساند و ميفرمايد او را مكش زيرا خوش خلق و با سخاوت است در قوم خود پيغمبر فرمود اى على دست نگهدار كه اين فرستاده پروردگار من خبر مى دهد كه او خوش ‍ رفتار و با سخاوتست در قبيله خود آن مشرك گفت اين رسول پروردگار تو است كه چنين خبرى داده ؟ فرمود آرى ، گفت بخدا من هرگز در برابر برادرم مالك درهمى نبودم و در جنگ عبوس نكردم و گواهم كه نيست معبود حقى جز خدا و تو رسول خدائى پيغمبر فرمود اينست كه حسن خلق و سخاوت او را ببهشت پر نعمت كشاند.
    مجلس بيست و سوم دو شب از شوال گذشته سال 367
    1- امام صادق (ع) از جدش روايت كرده كه :
    چون امير المؤمنين بر گورستان مشرف مى شد ميفرمود اى خاك نشينان ، اى آوارگان خانه ها را تصرف كردند و زنها را گرفتند و دارائى را پخش كردند اينست خبر پيش ما، پيش شما چه خبر است ؟ سپس رو باصحابش كرد و فرمود اگر اجازه سخن داشتند بشما خبر ميدادند كه بهترين توشه تقوى است .
    2- على (ع) فرمود:
    روزى بر فرزند آدم نگذرد كه باو نگويد اى پسر آدم من روز تازه اى هستم و بر تو گواهم ، در من خوب بگو و خوب بكن تا روز قيامت براى تو گواهى دهم پس از من ديگر هرگز مرا نخواهى ديد.
    3- على (ع) فرمود:
    مسلمان سه دوست دارد يكى باو بگويد من در زندگى و مردن همراه توام و آن عمل او است و ديگرى گويد تا مردن با توام و آن مال او است كه چون مرد از آن وارثست و سومى گويد من تا سر قبر با توام و تو را رها كنم و آن فرزند او است .
    4- على (ع) فرمود:
    كسى مرگ را بخوبى نشناخته است كه فردا را از عمر خود بداند.
    5- امير مؤمنان در بصره خطبه خواند، پس از حمد و ستايش بر خداى عز و جل و صلوات بر پيغمبر (ص) فرمود:
    مدت هر چه دراز آيد باز كوتاه است گذشته عبرت زندگانست و مرده پند شخص زنده است ديروز گذشته برگشت ندارد و فردا هم مورد اعتماد كسى نيست نخست پيش قراول ميانه است و ميانه پيشرو آخرى و همه از هم جدا گردند و بهم رسند مرگ بر همه چيره باشد و آن روز هراسناك همه را در گيرد، روزى كه مال و فرزند سودى نبخشد جز كسى كه دل سالم نزد خدا آرد سپس فرمود گروه شيعيانم شكيبا باشيد بر كردارى كه از ثوابش بى نياز نباشيد و خود را شكيبا داريد از ارتكاب كارى كه صبر بر عقابش نداريد، صبر بر طاعت خدا را آسان تر دريابيم از صبر بر عذاب خداى عز و جل بدانيد كه شما عمرى محدود و آرزوئى بلند و نفسى چند داريد بناچار عمر بسر رسد و دفتر آرزو بر هم نهاده شود و نفسها بپايان آيد سپس اشك از ديده ريخت و اين آيه خواند (انفطار 10- 12) و به راستى حافظانى بر شما گمارده شده ، نويسندگانى گرامى ، ميدانيد كه چه ميكنيد.






  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    6- امير المؤمنين فرمود:
    همه خيرى در سه خصلت فراهم است نظر و خاموشى و سخن هر نظر بى عبرتى سهو است ، هر خاموشى بى فكرتى غفلت است و هر سخنى ذكر نباشد لغو است خوشا بر كسى كه نظرش عبرت و سكوتش فكر و سخنش ‍ ذكر است ، بر گناه خود بگريد و مردم از شرش آسوده اند.
    7- على (ع) فرمود:
    در پنج وقت دعا را غنيمت شماريد وقت قرائت قرآن ، نزد اذان ، نزد آمدن باران ، نزد برخورد دو صف بقصد شهادت و هنگام دعاى مظلوم كه پرده اى تا عرش فاصله ندارد.
    8- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    بسا غافلى كه جامه ميبافد تا بپوشد و آن جامه كفن او است خانه سازد تا مسكن گيرد و آنجا گور او است بعلى عرض شد آمادگى براى مرگ چيست ؟ فرمود اداى واجبات و كناره كردن از حرامها و بدست آوردن مكارم سپس ‍ باكى نباشد كه مرگ بر او آيد، يا او بمرگ گرايد، بخدا باك ندارد پسر ابى طالب كه بر مرگ افتد يا مرگش درگيرد امير المؤمنين در يكى از خطبه هايش ‍ فرمود ايا مردم به راستى دنيا خانه نيستى و آخرت خانه زيستى است از گذرگاه خود توشه گيريد براى قرارگاه خويش پرده خود را نزد كسى كه راز شما داند ندريد، دلهاى خود را از دنيا بيرون كنيد پيش از آنكه تنهاى شما را بيرون برند در دنيا زنده شديد و براى آخرت آفريده شديد دنيا چون زهر است كسى آن را بخورد كه نشناسد بنده كه مرد فرشتگان گويند چه پيش ‍ داشت و مردم گويند چه بر جا گذاشت برگ عيشى پيش فرستيد كه از آن شما است و پس انداز نكنيد كه بر زيان شما است محروم كسى است كه از بهره مالش محروم باشد و رشك بر آن برند كه ميزانش از صدقات و خيرات سنگين است و در بهشت بستر خود گسترده داشته و راه صراط خود را شسته كرده .
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    امامها بعد از من دوازدهند اول آنها توئى اى على و آخرشان همان قائمى است كه خدا بدستش مشرق و مغربهاى زمين را فتح كند.
    10- امام صادق (ع) فرمود:
    مردم گفتار پيغمبر را (ص) روز مشربه ام ابراهيم در باره على (ع) از ياد بردند چنانچه گفتار او را در روز غدير خم از ياد بردند. رسول خدا با اصحاب خود در غرفه ام ابراهيم بود كه على (ع) آمد و جا براى او باز نكردند چون ديد جا براى او باز نميكنند فرمود اى گروه مردم اين خاندان منند كه آنها را سبك ميگيريد و هنوز من زنده ام و ميان شما هستم هلا بخدا اگر از شما پنهان شوم خدا از شما پنهان نيست به راستى روح و راحت و خوشى و بشارت از آن كسى است كه بعلى (ع) اقتداء كند و او را دوست دارد و تسليم او و اوصياء از فرزندان او شود و بر منست كه آنها را وارد شفاعت خود كنم زيرا پيروان منند و هر كه مرا پيروى كند از منست روشى است كه از ابراهيم براى من مانده زيرا من از ابراهيم هستم و ابراهيم از منست فضل من فضل او است و فضل او فضل من و من از او افضلم بتصديق قول خدا (آل عمران ) نژادى كه برخى از برخى باشند و خدا شنوا و داناست و پاى رسول خدا (ص) در مشربه ام ابراهيم چركى برداشت كه باستخوان نرسيد ولى مردم بعيادت او رفتند و ...
    مجلس بيست و چهارم - روز چهارشنبه سه روز از شوال سال 367 گذشته
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    روز قيامت عرش پروردگار جهانيان را بهر زينتى زيور كنند و دو منبر نور آورند كه طول هر كدام صد ميل است و يكى را بر راست عرش نهند و يكى را بر چپ عرش و حسن و حسين را بياورند و حسن بر يكى برآيد و حسين بر ديگرى پروردگار تبارك و تعالى عرش خود را ب آنها بيارايد چنانچه زن به دو گوشواره زيور بندد.
    2- ابن عباس گويد:
    روزى رسول خدا (ص) نشسته بود كه حسن آمد و چون او را ديد گريست و سپس فرمود نزد من نزد من اى پسرم و او را بخود نزديك كرد تا بر زانوى راست نشانيد سپس حسين آمد و چون او را ديد گريست و گفت بيا بيا پسر جانم و او را هم نزديك كرد تا بر زانوى چپ خود نشانيد سپس فاطمه آمد و او را هم بخود نزديك كرد و برابر خود نشانيد و سپس امير المؤمنين (ع) آمد او را هم كه ديد گريست و نزديك خود طلبيد و در پهلوى راست خود نشانيد، اصحابش گفتند يا رسول اللّه هر كدام
    را ديدى گريستى ؟ توى اينها كسى نبود كه از ديدنش شاد شوى ؟ فرمود بحق آنكه مرا بنبوت بر انگيخته و بر همه مردم برگزيده من و اينها گرامى ترين خلقيم نزد خدا و روى زمين كسى نيست كه از اينها نزد من محبوبتر باشد اما على بن ابى طالب كه برادر من و همكار من و بعد از من صاحب امر است و صاحب لواء منست در دنيا و آخرت و صاحب حوض ‍ من و شفاعت منست و سرور هر مسلمانى و امام هر مؤمنى است و پيشواى هر متقى و وصى و خليفه من بر خاندانم و امتم در زندگى و پس از مرگم دوستش دوست من و دشمنش دشمنم به ولايتش امتم مرحومه اند و هر كه مخالف او باشد ملعونست و چون آمد گريستم براى آنكه يادم آمد كه پس از من امتم با او دغلى كنند و او را از مسندم بردارند و خدا آن را براى او مقرر كرده پس از من و سپس گرفتارى كشد تا ضربتى بسرش زنند كه ريشش از آن خضاب شود در بهترين ماهى كه ماه رمضانست و خدا در آن قرآن نازل كرده براى هدايت مردم و گواهى بر رهنمائى و فرق حق و باطل ، و اما دخترم فاطمه كه بانوى زنان جهانيان است از اولين و آخرين و پاره تن منست و نور ديده منست و ميوه دل منست و روح منست كه درون منست و حوراء انسيه است هر وقت در محراب خود برابر پروردگارش جل جلاله بايستد نورش ‍ بفرشتگان آسمان بتابد چنانچه نور اختران بر زمين بتابد و خداى عز و جل بفرشتگانش فرمايد فرشتگانم ببينيد كنيزم فاطمه با وى كنيزانم را برابرم ايستاده و دلش از ترسم ميلرزد و دل بعبادتم داده ، گواه باشيد كه شيعيانش ‍ را از آتش امان دادم و چون او را ديدم بيادم افتاد آنچه پس از من با وى مى شود گويا مى بينم خوارى بخانه اش راه يافته و حرمتش زير پا رفته و حقش غصب شده و ارتش ممنوع شده و پهلويش
    شكسته و جنين او سقط شده و فرياد ميزند يا محمداه و جواب نشنود و استغاثه كند و كسى بدادش نرسد و هميشه پس از من غمنده و گرفتار و گريان است يك بار يادآور شود كه وحى از خانه اش بريده و بار ديگر ياد جدائى من كند و شب كه آواز مرا نشنود بهراس افتد آوازى كه من با تلاوت قرآن تهجد ميكردم و خود را خوار بيند پس از آنكه در دوران پدر عزيز بوده در اينجا خداى تعالى او را با فرشتگان مأ نوس سازد و او را بدان چه بمريم بنت عمران گفتند ندا دهند و گويند اى فاطمه خدايت گزيد و پاك كرد و بر زنان جهانيان برگزيد اى فاطمه قنوت كن بر پروردگارت و سجود و ركوع كن با راكعان سپس بيمارى او آغاز شود و خدا مريم بنت عمران را بفرستد او را پرستارى كند و در بيمارى او انيس او باشد اينجا است كه گويد پروردگارا من از زندگى دلتنگ شدم و از اهل دنيا ملولم مرا بپدرم رسان خداى عز و جل او را بمن رساند و اول كس از خاندانم باشد كه بمن رسد، محزون و گرفتار و غمنده و شهيد بر من وارد شود و من در اينجا بگويم خدايا لعنت كن هر كه باو ظلم كرده و كيفر ده هر كه حقش را غصب كرده و خوار كن هر كه خوارش كرده و در دوزخ مخلد كن هر كه به پهلويش زده تا سقط جنين كرده و ملائكه آمين گويند، اما حسن كه پسرم و فرزندم و پاره تنم و نور ديده ام و روشنى دلم و ميوه قلبم هست و او سيد جوانان اهل بهشت است و حجت خداست بر امت امرش امر من است و قولش قول من هم هر كه پيرويش كند از منست و هر كه نافرمانيش كند از من نيست و چون او را ديدم بيادم آمد آنچه از اهانت پس از من بيند و تا آنجا كشد كه با زهر ستم و عدوانش كشند در اينجا فرشتگان هفت آسمان بمرگش بگريند و همه چيز تا پرنده هوا و ماهيان دريا بر او گريند چشم كسى كه بر او بگريد كور نباشد روزى كه چشمها كورند و هر كه بر او محزون شود روزى كه دلها همه محزونند دلش محزون نباشد و هر كه در بقيع او را زيارت كند قدمش بر صراط برجا ماند روزى كه همه قدمها بلغزند- و اما حسين (ع) از من است و فرزند من است و بهترين خلق است ، پس از برادرش امام مسلمانان و سرور مؤمنان و خليفه خداوند عالميان است و غياث مستغيثين و پناه امان جويان و حجت خدا بر همه خلق و او سيد جوانان اهل بهشت است و باب نجات است امرش امر من است و طاعتش طاعت من ، هر كه پيرويش كند از من است و هر كه نافرمانيش كند از من نيست و چون ديدمش بيادم آمد كه بعد از من ، باو چه مى شود گويا مى نگرم كه بحرم من و قرب من پناهنده شده و او را پناه ندهند در خواب ب آغوشش گيرم و بر سينه چسبانمش و باو دستور دهم از خانه هجرتم بكوچد و او را بشهادت بشارت دهم از آنجا بكوچد به زمينى كه قتلگاه او است زمين كرب و بلا و قتل و رنج يك دسته مسلمانان ياريش كنند كه سروران شهداى امتند در روز قيامت گويا مينگرمش كه تيرى خورده و از اسبش بخاك افتاده و چون گوسفند سرش را مظلومانه بريدند سپس رسول خدا (ص) گريست و كسانى كه گردش بودند گريستند و صداى شيون آنها بلند شد و آن حضرت برخاست و ميفرمود خدايا بتو شكايت كنم آنچه را خاندانم پس از من برخورند سپس وارد منزلش شد.
    3- يك روز حسين بن على بن ابى طالب (ع) وارد شد بر حضرت حسن (ع) و چون چشمش باو افتاد گريست باو گفت :
    چه تو را ميگرياند اى ابا عبد اللّه ؟ گفت ميگريم براى آنچه با تو كنند، فرمود آنچه بمن آيد زهريست كه بكامم ريزند و كشته شوم ولى اى ابا عبد اللّه روزى چون روز تو نباشد سى هزار مردى كه مدعيند از امت جد ما محمدند و خود را بدين اسلام بندند بر تو گرد آيند و همدست شوند براى كشتن تو و ريختن خونت و هتك حرمتت و اسير كردن ذريه ات و زنانت و غارت بنه ات در اينجا است كه به بنى اميه لعنت فرود آيد و آسمان خاكستر و خون بارد و همه چيز بر تو بگريند تا وحشيان بيابان و ماهيان دريا.
    4- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر گاه از خداى عز و جل خواهشى كنيد از او وسيله بخواهيد پرسيدند از پيغمبر (ص) از وسيله فرمود آن درجه ايست كه من در بهشت دارم هزار پله است و ميان هر دو پله يكماه دويدن اسب است و پله ها از گوهر است و زبرجد و ياقوت تا طلا و نقره آن را در قيامت بياورند در برابر درجه هاى پيغمبران نهند و چون ماه باشد ميان اختران در آن روز پيغمبر و صديق و شهيدى نماند كه گويد خوشا بكسى كه اين درجه دارد ندائى از طرف خداى عز و جل برسد كه همه پيغمبران و خلايق بشنوند، اين درجه محمد است من آيم و قبائى از نور در بر و تاج ملك و اكليل كرامت بر سر على بن ابى طالب لواء حمد را جلو من دارد و بر آن نوشته است لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ رستگاران همانند كه بخدا رسيدند و چون به پيغمبران گذريم گويند اين دو فرشته مقربند كه نشناسيم و نديديم و چون بفرشتگان گذريم گويند اينان دو پيغمبر مرسلند تا بر آن درجه بالا روم و على دنبال من آيد تا ببالاترين پله برآيم و على يك پله پائين تر از من باشد در اين روز پيغمبر و صديق و شهيدى نماند جز آنكه گويد خوشا بر اين دو بنده كه چه گراميند نزد خدا از طرف خدا ندائى رسد كه همه پيغمبران و صديقان و شهيدان و مؤمنان بشنوند اين است حبيبم محمد و اين است وليم على خوشا ب آن كه دوستش دارد و بدا ب آن كه دشمنش دارد و دروغش شمارد سپس رسول خدا (ص) فرمود در اين روز كسى نباشد كه دوستت دارد اى على جز آنكه از اين سخن خرم شود و روسپيد گردد و دلشاد و كسى نماند كه دشمنت دارد و يا ستيزه كرده و منكر حقت شده جز آنكه رويش سياه و قدمش ‍ لرزانست در اين ميانه دو فرشته پيش من آيند يكى رضوان كليددار بهشت و يكى مالك كليددار دوزخ ، رضوان نزديك گردد و ميگويد درود بر تو اى احمد من گويم درود بر تو اى فرشته تو كيستى چه خوش رو و خوشبوئى ؟ ميگويد من كليد دار بهشتم و اينها كليدهاى بهشت است كه رب العزت برايت فرستاده اى احمد آنها را بگير گويم از پروردگارم قبول كردم حمد او را بر آنچه بمن تفضل كرد آنها را تحويل برادرم على بن ابى طالب بده رضوان برگردد مالك دوزخ پيش آيد و گويد درود بر تو اى احمد، گويم درود بر تو اى فرشته كيستى كه چه زشت رو و نامطلوبى ؟ گويد من كليددار دوزخم و اينها كليدهاى دوزخ است رب العزت براى شما فرستاده است اى احمد بگير آنها را گويم قبول كردم از پروردگارم حمد او را بر آنچه مرا بدان فضيلت داد آنها را تحويل برادرم على بن ابى طالب بده مالك برگردد و كليدهاى بهشت و دوزخ را در دست دارد تا بر دهانه جهنم بايستد كه شراره ميپراند و سوت ميكشد و حرارتش تند است و على مهار آن را دارد دوزخ بعلى گويد اى على مرا واگذار و بگذر نور تو شرار مرا خاموش كرد على فرمايد آرام باش اى دوزخ اين شخص را بگير و اين را وانه اين دشمن مرا بگير و اين دوست مرا واگذار دوزخ در آن روز فرمانبرتر است براى على از غلام شما براى آقاى خود اگر خواهد آن را به راست و چپ بكشاند و بهشت آن روز براى على مطيع تر است در آنچه دستور دهد از همه مردم و صلى اللّه على سيدنا خير خلقه محمد و آله اجمعين .
    مجلس بيست و پنجم در طوس زيارتگاه حضرت رضا املاء كرده است جمعه روز سيزده روز از ذيحجه سال 367 مانده
    1- حسين بن يزيد گويد:
    از امام ششم شنيدم ميفرمود مردى از فرزندان پسرم موسى طلوع كند همنام امير المؤمنين و در زمين طوس بخراسان دفن شود در آنجا بزهر كشته شود و غريب بخاك رود هر كه او را زيارت كند و عارف بمقام او باشد خدا باو عطا كند مزد كسى كه پيش از فتح جهاد كرده و انفاق نموده .
    2- رسول خدا (ص) فرمود:
    محققا پاره اى از تن من در خراسان دفن مى شود زيارتش نكند گرفتارى جز آنكه خدا گرفتاريش را بر طرف كند و نه گنهكارى جز آنكه خدا گناهانش ‍ بيامرزد.
    3- ابى نصر بزنطى گويد:
    من نامه أ بو الحسن الرضا را خواندم كه بشيعيانم برسانيد كه زيارت من نزد خدا برابر است با هزار حج گويد بفرزندش ابى جعفر گفتم هزار حج ؟ فرمود آرى بخدا هزار هزار حج براى آنكه عارف بحقش زيارتش كند:
    4- بزنطى گويد شنيدم امام رضا ميفرمود:
    زيارت نكند مرا احدى از دوستانم با معرفت بحق من جز آنكه شفاعت پذير اويم در قيامت .
    5- على بن ابى طالب فرمود:
    محققا يكى از فرزندانم بزهر ستم در زمين خراسان كشته شود نامش نام من است و نام پدرش نام پسر عمران موسى هلا هر كه او را در غربتش زيارت كند خدا گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد اگر چه بشماره ستاره ها و قطره هاى باران
    و برگ درختان باشد.
    6- سليمان بن حفص مروزى گفت :
    از أ بو الحسن موسى بن جعفر (ع) شنيدم ميفرمود هر كه قبر فرزندم على را زيارت كند برايش نزد خداى عز و جل هفتاد حج مبرور است گفتم هفتاد حج مبروره فرمود آرى هفتاد هزار حج مبرور گفتم هفتاد هزار حج ؟ گويد فرمود بسا حجى كه قبول نباشد هر كه زيارتش كند يا كنار قبرش بماند چون كسى باشد كه خدا را در عرش او زيارت كرده گفتم چون كسى كه خدا را در عرش زيارت كرده ؟ فرمود آرى چون روز قيامت شود بر عرش خداى عز و جل چهار كس از اولين و چهار از آخرين باشند ولين نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و آخرين محمد و على و حسن و حسين سپس بساطى دراز كنند و زائرين قبور ائمه با ما بنشينند جز آنكه بلندترين درجه و نزديكترين آنها بما در عطا زائرين قبر فرزند من باشند.
    شيخ فقيه ابو جعفر گويد مقصود از اينكه چون كسى باشد كه خدا را در عرشش زيارت كند تشبيه نباشد زيرا فرشتگان عرش را زيارت كنند و بدان پناهنده شوند و گردش طواف كنند و گويند خدا را در عرش او زيارت كرديم چنان كه مردم گويند حج خانه خدا كرديم و خدا را زيارت كرديم نه مقصود اين باشد خدا موصوف شود بمكان زيرا خداى تعالى از آن برتر است برتر.
    7- ايوب بن نوح گويد:
    از ابو جعفر محمد بن على بن موسى شنيدم ميفرمود هر كه قبر پدرم را در طوس زيارت كند خدا گناهان گذشته و آينده اش بيامرزد و چون روز قيامت شود براى او منبرى برابر رسول خدا بگذارند تا خدا از حساب بندگانش ‍ فارغ شود.
    8- امام صادق فرمود:
    نوه من در زمين خراسان در شهرى بنام طوس كشته شود هر كه با معرفت بحق او وى را زيارت كند روز قيامت دستش را بگيرم و ببهشت برم اگر چه اهل گناه كبيره باشد عرض كردم شناختن حق او چيست ، فرمود بداند كه او امام مفترض الطاعه و غريب و شهيد است هر كه عارف بحقش او را زيارت كند خدا باو اجر هفتاد شهيدى كه برابر رسول خدا (ص) از روى حقيقت شهيد شده اند بدهد.
    9- امام رضا فرمود:
    هر كه مرا در اين خانه دور دستم زيارت كند روز قيامت در سه موقف نزدش ‍ آيم تا از هراس آنها خلاصش كنم وقتى نامه هاى اعمال به راست و چپ پرانند، نزد صراط نزد ميزان ، بس است ما را خدا و چه خوب وكيلى است .
    مجلس بيست و ششم در مشهد رضا (ع) روز غدير خم دوازده روز از ذيحجه مانده در سال 367 در مشهد
    1- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:
    امير المؤمنين على بن ابى طالب براى ما خطبه خواند حمد خدا كرد و او را ستايش نمود و فرمود ايا مردم در برابر اين منبر شما چهار كس از بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) يند انس بن مالك ، براء بن عازب انصارى ، اشعث بن قيس كندى ، خالد بن يريد بجلى ، سپس رو بانس بن مالك كرد و فرمود اى انس اگر از رسول خدا (ص) شنيدى كه ميفرمود هر كه را من مولا و آقايم على مولا و آقاى است و امروز به ولايت من گواهى ندهى خدا تو را نميراند تا گرفتار يك پيسى شوى كه عمامه آن را نپوشاند و اما تو اى اشعث اگر از رسول خدا (ص) شنيدى كه ميگفت هر كه را من مولايم على مولا است خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن باش و امروز به ولايت من گواهى ندهى خدايت نميراند تا دو ديده ات را ببرد و اما تو اى خالد بن يزيد اگر شنيده باشى از رسول خدا (ص) كه ميفرمود هر كه را من مولايم على مولا است خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را
    دشمن باش و امروز به ولايت من گواهى ندهى خدا تو را نميراند جز بشيوه مردن جاهليت و اما تو اى براء بن عازب اگر شنيده باشى از رسول خدا (ص) كه ميفرمود هر كه را من مولايم على مولا است خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن باش و امروز به ولايت من گواهى ندهى خدا نميراندت جز در آنجا كه از آن مهاجرت كردى جابر بن عبد اللّه گويد بخدا ديدم انس دچار برص شده و زير عمامه اش مينهفت و ناپديد نميشد اشعث را ديدم كه دو چشمش را از دست داده بود و ميگفت حمد خدا را كه دعاى امير المؤمنين على بن ابى طالب را در كورى دنياى من قرار داد و بر عذاب آخرتم نفرين نكرد تا معذب گردم خالد بن يزيد مرد و خاندانش ‍ خواستند بخاكش سپارند و در منزلش گورش كردند و بخاك رفت ، كنده خبر مرگش را شنيدند و اسب و شتر آوردند در منزلش پى كردند و به رسم جاهليت برگزار شد براء بن عازب را معاويه والى يمن كرد و در آنجا مرد و از آنجا مهاجرت كرده بود.
    2- ابى اسحق گويد:
    بعلى بن الحسين (ع) گفتم معنى گفته پيغمبر من كنت مولاه فعلى مولاه چيست ؟ فرمود به آنها خبر داد كه پس از وى او امام است .
    3- از زيد بن على پرسيدند:
    از معنى قول رسول خدا (ص) من كنت مولاه فعلى مولاه فرمود او را نشانه هدايت مقرر داشت تا حزب خدا موقع اختلاف بوسيله او معين گردد
    4- امام پنجم در تفسير قول خداى عز و جل (مائده 55):
    همانا ولى شما خدا و رسول او است آنان كه ايمان دارند تا آخر آيه فرمود جمعى از يهوديان مسلمان شدند مانند عبد اللّه بن سلام و اسد و ثعلبه و ابن يامين و ابن صوريا و نزد پيغمبر (ص) آمدند و گفتند يا نبى اللّه موسى يوشع بن نون را وصى خود كرد وصى شما كيست ؟ كى پس از تو سرپرست ما است اين آيه نازل شد كه ولى شما خدا و رسول او است و آن كسانى كه گرويدند و نماز برپا كردند و زكاة پرداختند و در ركوعند سپس رسول خدا فرمود برخيزيد برخاستند و بمسجد آمدند ناگاه سائلى بيرون ميشد فرمود اى سائل كسى چيزى بتو نداد؟
    گفت چرا اين خاتم را دادند و فرمود كى بتو داد گفت اين مردى كه نماز ميخواند فرمود در چه حالى بتو داد گفت در حال ركوع پيغمبر تكبير گفت و اهل مسجد هم تكبير گفتند فرمود على بن ابى طالب پس از من ولى شما است گفتند بپروردگارى خدا خشنوديم و بدين اسلام و به پيغمبرى محمد و به ولايت على بن ابى طالب ، خدا اين آيه فرستاد (مائده 56) هر كه خدا را ولى خود داند و رسولش و آنها كه گرويدند به راستى حزب خدا غالبند از عمر بن خطاب روايت شده كه من چهل خاتم تصدق دادم در حال ركوع تا در باره من نازل شود آنچه در باره على نازل شد و چيزى نازل نشد.
    5- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:
    شنيدم رسول خدا (ص) ميفرمود بعلى بن ابى طالب اى على تو برادر من و وصى من و وارث من و خليفه من بر امت منى در زندگى من و پس از فوت من دوستت دوست من دشمنت
    دشمن من و بدخواهت بدخواه من و پيروت پيرو من است .
    6- رسول خدا (ص) فرمود:
    به راستى خداى تبارك و تعالى ميان من و على بن ابى طالب برادرى انداخت و دخترم را به زنى او داد از بالاى هفت آسمان و فرشتگان مقربش ‍ را گواه آن ساخت و او را وصى و خليفه ام نمود، على از منست و من از او دوستش دوست من و دشمنش دشمن من ، فرشته ها بدوستى او خود را مقرب خدا سازند.
    7- حسن بن زياد عطار گويد:
    بامام ششم گفتم گفتار رسول خدا كه فاطمه سيده زنان بهشت است آيا سيده زنان دوران خود است ؟ فرمود آن مريم بود و فاطمه سيده زنان بهشت است از اولين و آخرين گفتم گفتار رسول خدا (ص) كه حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ فرمود آنها هم سيد جوانان اهل بهشتند از اولين و آخرين
    8- رسول خدا (ص) فرمود:
    بهترين عيدهاى امتم روز عيد غدير خم است و آن روزى است كه خداى تعالى مرا فرمان داد برادرم على بن ابى طالب را نصب كنم براى امامت امتم تا پس از من باو رهبرى شوند و آن روزى است كه خدا دين را در آن كامل كرد و تمام كرد در آن نعمت را بر امتم و اسلام را دين پسنديده آنها ساخت سپس فرمود اى گروهان مردم براستى على از من است و من از على از گل من خلق شده و بعد از من امام خلق است آنچه از سنت مورد اختلاف شود براى آنها بيان كند و او امير مؤمنان و پيشواى دست و روسفيدانست و يعسوب مؤمنين و بهتر وصيين و شوهر سيده زنان عالميانست و پدر امامان رهبر است ، گروهان مردم هر كه على را دوست دارد دوستش دارم و هر كه على را دشمن دارد دشمنش دارم هر كه بعلى پيوندد باو پيوندم و هر كه از على ببرد از او ببرم هر كه بعلى جفا كند باو جفا كنم و هر كه با على دوست دارى كند با او دوستى كنم و هر كه با على عداوت ورزد با او عداوت ورزم اى گروهان مردم من شهر حكمتم و على بن ابى طالب در آنست و بشهر نيايند مگر از درش دروغگويد هر كه گمان دارد مرا دوست داشته و با على دشمن است ، اى گروهان مردم بدان كه مرا مبعوث بنبوت كرده و بر همه خلق برگزيده من على را براى امتم در زمين بخلافت نگماردم تا آنكه خدا نامش را در آسمانها بلند كرد و ولايتش را بر ملائكه واجب نمود وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و صلواته على خير خلقه محمد و آله .






  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مجلس بيست و هفتم روز جمعه غره محرم سال 368 پس از رجوع از مشهد
    1- از جبله مكيه گويد شنيدم ميثم تمار قدس اللّه روحه ميگفت :
    بخدا اين امت پسر پيغمبر خود را در دهم محرم بكشند و دشمنان خدا اين روز را روز بركت گيرند اين كار شد نيست و در علم خداى تعالى ذكره گذشته ميدانم آن را از سفارشى كه مولايم امير المؤمنين (ع) بمن نموده و بمن خبر داده كه همه چيز بر آن حضرت بگريند تا وحشيان بيابان و ماهيان دريا و پرندگان هوا و خورشيد و ماه و ستارگان و آسمان و زمين و مؤمنان انس و جن و همه فرشته هاى آسمانها و رضوان و مالك و حاملان عرش بر او بگريند و آسمان خاكستر و خون گريد سپس فرمود لعنت بر قاتلان حسين (ع) واجب است چنانچه بر مشركان واجب است كه با خدا معبودان ديگرى قرار دهند و چنانچه بر يهود و نصارى و مجوس واجب است ، جبله گويد گفتم اى ميثم چطور مردم روزى كه حسين كشته شود روز بركت گيرند؟
    ميثم (رضي الله عنه ) گريست و گفت بگمان حديث مجعولى كه آن روز خدا توبه آدم را پذيرفته با آنكه خدا توبه او را در ذيحجه پذيرفته و گمان كنند آن روز خدا يونس را از شكم ماهى برآورده با آنكه خدا يونس را در ذى قعده از شكم ماهى برآورده و گمان كنند آن روزيست كه كشتى نوح در آن روز بر جودى استوار شده با اينكه روز هيجدهم ذيحجه بر جودى استوار شده و گمان كنند روزيست كه خدا دريا را براى بنى اسرائيل شكافته با اينكه در شهر ربيع الاول بوده سپس گفت اى جبله بدان كه حسين بن على روز قيامت سيد شهيدانست و يارانش يك درجه بر شهيدان ديگر دارند چون بينى خورشيد مانند خون تازه سرخ شده بدان كه آقايت حسين كشته شده جبله گويد روزى بيرون شدم و ديدم آفتاب بر ديوارها چون پارچه هاى زعفرانيست شيون كردم و گريستم و گفتم بخدا آقاى ما حسين (ع) كشته شد.
    2- امام رضا (ع) فرمود:
    محرم ماهى بود كه اهل جاهليت نبرد را در آن حرام مى دانستند و خون ما را در آن حلال شمردند و حرمت ما را هتك كردند و ذرارى و زنان ما را اسير كردند و آتش بخيمه هاى ما زدند و آنچه بنه در آن بود چپاول كردند و در امر ما رعايتى از رسول خدا (ص) نكردند روز شهادت حسين (ع) چشم ما را ريش كرد و اشك ما را روان ساخت و عزيز ما را در زمين كربلا خوار كرد و گرفتارى و بلا بما دچار ساخت تا روز قيامت بر مانند حسين بايد گريست اين گريه گناهان بزرگ را بريزد سپس فرمود پدرم را شيوه بود كه چون محرم ميشد خنده نداشت و اندوه بر او غالب بود تا روز دهم روز دهم روز مصيبت و حزن و گريه اش بود و ميفرمود در اين روز حسين كشته شد
    3- على (ع) به رسول خدا (ص) فرمود:
    شما عقيل را خيلى دوست داريد، فرمود آرى بخدا دو محبت باو دارم يكى براى خوبى خودش و يكى براى آنكه ابو طالب دوستش مى داشت و فرزندش بخاطر دوستى فرزندت كشته خواهد شد و ديده مؤمنان بر او اشك ريزد و فرشتگان مقرب بر او صلوات فرستند سپس رسول خدا (ص) گريست تا اشكهايش بر سينه اش روان شد سپس فرمود بخدا شكايت برم از آنچه خاندانم پس از من برخورند.
    4- امام رضا (ع) فرمود:
    هر كه روز عاشورا كارهاى خود را تعطيل كند خدا حوائج دنيا و آخرتش را برآورد، هر كه روز عاشوراء را روز مصيبت و حزن و گريه خود كند خداى عز و جل روز قيامت را روز خرسندى و شاديش سازد و در بهشت چشمش بما روشن شود و هر كه روز عاشورا را روز بركت داند و براى خانه اش ذخيره اى نهد بركت ندارد و روز قيامت با يزيد و عبيد اللّه بن زياد و عمر بن سعد بدرك اسفل دوزخ محشور گردد.
    5- ريان بن شبيب گويد:
    روز اول ماه محرم خدمت حضرت رضا رسيدم بمن فرمود اى پسر شبيب روزه اى ؟ گفتم نه فرمود اين روزيست كه زكريا بدرگاه پروردگارش دعا كرد و گفت پروردگارا بمن ببخش از پيش خود نژاد پاكى زيرا تو شنواى دعائى خدا برايش اجابت كرد و بفرشتگان دستور داد ندا كردند زكريا را كه در محراب ايستاده بود كه خدا تو را بيحيى بشارت ميدهد هر كه اين روز را روزه بدارد و سپس دعا بدرگاه خدا كند خدا مستجاب كند چنان كه براى زكريا مستجاب كرد سپس گفت اى پسر شبيب به راستى محرم همان ماهى است كه اهل جاهليت در زمان گذشته ظلم و قتال را بخاطر احترامش در آن حرام مى دانستند و اين امت حرمت اين ماه را نگه نداشتند و نه حرمت پيغمبرش را در اين ماه ذريه او را كشتند و زنانش را اسير كردند و بنه اش را غارت كردند خدا هرگز اين گناه آنها را نيامرزد اى پسر شبيب اگر براى چيزى گريه خواهى كرد براى حسين (ع) گريه كن كه چون گوسفند سرش را بريدند و هجده كس از خاندانش با او كشته شد كه روى زمين مانندى نداشتند و آسمانهاى هفت گانه و زمين براى كشتن او گريستند و چهار هزار فرشته براى ياريش بزمين آمدند و ديدند كشته شده و بر سر قبرش ژوليده و خاك آلود باشند تا قائم (ع) ظهور كند و ياريش كند و شعار آنها يا لثارات الحسين است اى پسر شبيب پدرم از پدرش از جدش برايم باز گفت كه چون جدم حسين (ع) كشته شد آسمان خون و خاك سرخ باريد اى پسر شبيب اگر بر حسين گريه كنى تا اشگت بر گونه هايت روان شود خدا هر گناهى كردى از خرد و درشت و كم و بيش بيامرزد. اى پسر شبيب اگر خواهى خدا را بر خورى و گناهى نداشته باشى حسين را زيارت كن اى پسر شبيب اگر خواهى در غرفه هاى ساخته بهشت با پيغمبر ساكن شوى بر قاتلان حسين لعن كن اى پسر شبيب اگر خواهى ثواب شهيدان با حسين را دريابى هر وقت بيادش افتادى بگو كاش با آنها بودم و بفوز عظيمى مى رسيدم اى پسر شبيب اگر خواهى با ما در درجات بلند بهشت باشى براى حزن ما محزون باش و و براى شادى ما شاد باش و ملازم ولايت ما باش و اگر مردى سنگى را دوست دارد با آن خدا روز قيامت محشورش ‍ كند.
    6- امام بنى سليم از عده اى بزرگان آنها نقل كرده كه :
    گفتند در بلاد روم جهاد كرديم و بيكى از كليساهاى آنجا وارد شديم در آنجا اين نوشته را يافتيم : اميد دارند گروهى كه حسين را كشتند بشفاعت جدش ‍ در روز حساب .
    پرسيديم از كى اين نوشته در كليساى شما است گفتند از سيصد سال پيش ‍ از اينكه پيغمبر شما مبعوث شود.
    7- امام صادق از پدرش نقل كرده كه :
    حسين بن على را دو خاتم بود نقش يكى لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ عدة للقاء اللّه بود و نقش ديگرى اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ و نقش خاتم على بن الحسين (ع) اين بود كه رسوا و بد بخت است كشنده حسين بن على (ع).
    8- مردى خدمت على (ع) آمد و عرض كرد:
    بشما امير المؤمنين گويند كى تو را بر آنها امير كرده ؟ فرمود خداى جل جلاله مرا امير آنها كرده آن مرد نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت يا رسول اللّه على (ع) راست ميگويد كه خدا امير بر خلقش كرده پيغمبر در خشم شده فرمود به راستى على به ولايت از خداى عز و جل امير بر خلق است از بالاى عرش خود آن را منعقد نموده و ملائكه را گواه گرفته كه على (ع) خليفة اللّه و حجت اللّه و امام مسلمانان است طاعتش قرين طاعت خدا و نافرمانيش قرين نافرمانى خداست هر كه او را نشناسد مرا نشناخته و هر كه او را بشناسد مرا شناخته هر كه منكر امامت او است منكر نبوت من است و هر كه اميرى او را انكار كند رسالت مرا انكار كرده هر كه فضل او را دفع كند مرا كاسته ، هر كه با او نبرد كند با من نبرد كرده و هر كه او را دشنام دهد مرا دشنام داده زيرا او از منست از گل من خلق شده و او شوهر فاطمه دختر من است و پدر دو فرزندم حسن و حسين است سپس فرمود من و على و فاطمه و حسن و حسين و نه فرزند حسين حجتهاى خدائيم بر خلقش ‍ دشمنانمان دشمنان خدا و دوستانمان دوستان خدايند.
    9- يزيد بن قعنب گويد:
    من با عباس بن عبد المطلب و جمعى از عبد العزى برابر خانه كعبه نشسته بوديم كه فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين (ع) كه نه ماه باو آبستن بود آمد و درد زائيدن داشت گفت خدايا من بتو ايمان دارم و بدان چه از نزد تو آمده است از رسولان و كتابها مؤمنم و بسخن جدم ابراهيم خليل تصديق دارم و او است كه اين بيت عتيق را ساخته بحق آنكه اين خانه را ساخته و بحق مولودى كه در شكم منست ولادت را بر من آسان كن ، يزيد بن قعنب گويد ما بچشم خود ديديم كه خانه از پشت شكافت و فاطمه بدرون آن رفت و از ديده ما نهان شد و ديوار بهم آمد و خواستيم قفل در خانه را بگشائيم گشوده نشد و دانستيم كه اين امر از طرف خداى عز و جل است و پس از چهار روز بيرون آمد و امير المؤمنين را در دست داشت و سپس گفت من بر همه زنان گذشته فضيلت دارم زيرا آسيه بنت مزاحم خدا را بنهانى پرستيد در آنجا كه خوب نبود پرستش خدا جز از روى ناچارى و مريم دختر عمران نخل خشك را بدست خود جنبانيد تا از آن خرماى تازه چيد و خورد و من در خانه محترم خدا وارد شدم و از ميوه بهشت و بار و برگش ‍ خوردم و چون خواستم بيرون آيم يك هاتفى آواز داد اى فاطمه نامش را على بگذار كه او على است و خداى اعلى ميفرمايد من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تاديبش نمودم و غامض علم خود را باو آموختم و اوست كه بت ها را در خانه من ميشكند و او است كه در بام خانه ام اذان ميگويد و مرا تقديس و تمجيد ميكند خوشا بر كسى كه او را دوست دارد و فرمان بردار و بدا بر كسى كه او را دشمن دارد و نافرمانى كند و صلى اللّه على نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين .
    مجلس بيست و هشتم روز سه شنبه پنجم محرم 368
    1- اصبغ بن نباته گويد:
    در اين ميان كه امير المؤمنين خطبه ميخواند براى مردم و ميفرمود از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد بخدا از چيزى نپرسيد از آنچه گذشته و از آنچه بعد بوده باشد جز اينكه خبر دهم شما را بدان ، سعد بن ابى وقاص بپا خاست و گفت اى امير المؤمنين بمن
    بگو چند رشته مو در سروريش من است فرمود بخدا سؤ الى از من كردى كه خليلم رسول خدا (ص) بمن خبر داده كه مرا از آن خواهى پرسش كرد در سر و ريش تو موئى نباشد جز آنكه در بنش شيطانى نشسته و در خانه تو گوساله ايست كه حسين فرزندم را ميكشد، عمر بن سعد در آن روز برابرش ‍ بر سر دست راه مى رفت .
    2- على بن ابى طالب فرمود:
    در اين ميان كه من و فاطمه و حسن و حسين نزد رسول خدا (ص) بوديم آن حضرت بما رو كرد و گريست من گفتم چرا گريه كنيد يا رسول اللّه ؟ فرمود ميگريم براى آنچه با شما عمل مى شود، گفتم آن چه باشد يا رسول اللّه ؟ فرمود گريه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلى كه بر گونه فاطمه زنند و از نيزه اى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه باو نوشانند و از قتل حسين (ع) فرمود همه اهل بيت گريستند، گفتم يا رسول اللّه خدا ما را نيافريده جز براى بلا، فرمود مژده گير اى على كه خداى عز و جل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤمن و دشمنت ندارد جز منافق .
    3- امام چهارم فرمود:
    چون فاطمه حسن را زائيد بعلى گفت نام او را بگذار فرمود من در نام او به رسول خدا پيشى نگيرم رسول خدا (ص) آمد و او را در پارچه زردى خدمت او آوردند، فرمود قدغن نكردم كه او را در پارچه زرد نپيچيد آن را دور انداخت و پارچه سفيدى گرفت و او را در آن پيچيد سپس بعلى (ع) فرمود نامش را گذاردى عرضكرد من در نامش بشما پيشى نگرفتم فرمود من هم در نامش بخداى عز و جل پيشى نگيرم خدا بجبرئيل وحى كرد كه براى محمد (ص) پسرى متولد شده برو او را سلام برسان و تهنيت بگو و بگو على (ع) نسبت بتو چون هارونست نسبت بموسى او را بنام پسر هرون بنام جبرئيل فرود آمد او را از طرف خداى عز و جل تهنيت گفت و گفت خداى تبارك و تعالى بتو دستور داده كه او را بنام پسر هرون بنامى فرمود چه نامى داشت ؟ گفت شبر فرمود زبان من عربى فصيح است گفت او را حسن بنام و حسنش ناميد و چون حسين متولد شد خداى عز و جل بجبرئيل وحى كرد كه براى محمد پسرى متولد شده برو او را تهنيت گو و بگو على نسبت بتو چون هرون است نسبت بموسى او را بنام پسر هارون بنام گفت نامش چه بود؟ گفت شبير گفت زبان من عربى فصيح است گفت حسين نامش كن .
    4- جابر بن عبد اللّه گويد:
    شنيدم رسول خدا (ص) سه روز پيش از وفاتش بعلى (ع) ميفرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من ، تو را بدو ريحانه دنياى خود سفارش كنم بهمين زودى دو ستون تو ويران شوند و خدا خليفه منست بر تو، چون رسول خدا (ص) وفات كرد فرمود اين يك ستون من بود كه رسول خدا بمن فرمود چون فاطمه وفات كرد فرمود اين ستون دوم است كه رسول خدا فرمود.
    5- صفيه دختر عبد المطلب گويد:
    چون حسين (ع) متولد شد من سر كارش بودم پيغمبر فرمود عمه جان پسر مرا بياور، عرضكردم يا رسول اللّه پاكيزه اش نكرديم ، فرمود اى عمه تو او را پاكيزه كنى ؟ خدا او را پاكيزه و نظيف كرده ، بهمين سند از صفيه دختر عبد المطلب رسيده كه چون حسين متولد شد او را بپيغمبر (ص) دادم پيغمبر زبان خود در دهانش نهاد و حسين شروع بمكيدن كرد و من فهميدم كه گويا رسول خدا شير و عسل باو ميخوراند گويد حسين بول كرد و پيغمبر ميان دو چشمش را بوسيد و بمنش داد و ميگريست و ميفرمود تا سه بار خدا لعنت كند مردمى را كه قاتل تواند عرضكردم قربانت پدر و مادرم كى او را ميكشد؟ فرمود بقيه گروه گمراه از بنى اميه .
    6- هرثمة بن ابى مسلم گويد:
    با على بن ابى طالب بنبرد صفين رفتيم چون برگشتيم در كربلا منزل كرد و نماز بامداد را در آن خواند و از خاكش بر گرفت و بوسيد سپس فرمود خوشا بتو اى خاك پاك بايد از تو قومى محشور شوند كه بيحساب ببهشت روند هرثمه نزد زن خود كه از شيعيان على (ع) بود برگشت گفت مولايت ابو الحسن در كربلا نازل شد و نماز خواند و از خاكش بر گرفت و گفت خوشا بتو اى خاك از تو مردمى محشور شوند كه بيحساب ببهشت روند، گفت اى مرد امير المؤمنين جز حق نگويد چون حسين بكربلا آمد هرثمه گفت من در قشونى بودم كه عبيد اللّه بن زياد فرستاده بود و چون اين منزل و درختها را ديدم حديث على (ع) بيادم آمد و بر شتر خود سوار شدم و خدمت حسين (ع) رفتم و سلام دادم و آنچه از پدرش در اين منزل شنيده بودم باو گزارش ‍ دادم ، فرمود تو با ما هستى يا در برابر ما؟ گفتم نه اين و نه آن من كودكانى بجا گذاردم و از عبيد اللّه بر آن ها ترسانم فرمود پس بجائى برو كه كشتن ما نبينى و ناله ما نشنوى سوگند بدان كه جان حسين بدست او است امروز كسى نباشد كه فرياد ما را نشنود و ما را يارى نكند جز آنكه خدايش برو در دوزخ افكند.
    7- حسين (ع) فرمود:
    من كشته ام براى اشك ، مؤمن يادم نكند جز آنكه گريه اش گيرد.
    8- شعيب ميثمى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود كه چون حسين بن على (ع) متولد شد خدا جبرئيل را با هزار فرشته دستور داد فرود آيند و رسول خدا (ص) را از طرف او تهنيت گويند جبرئيل فرود شد و بجزيره اى در دريا گذشت كه فرشته اى بنام فطرس از حاملان عرش كه خدايش پرشكسته بود و در آن جزيره انداخته بود مكان داشت و هفتصد سال در آنجا خدا را عبادت كرده بود تا تولد حسين بن على (ع)، آن فرشته بجبرئيل گفت كجا ميروى ؟ گفت خدا بمحمد (ص) نعمتى داده و مى روم از از طرف خدا و خود مبارك باد گويم گفت مرا با خود ببر شايد محمد برايم دعا كند او را با خود برد و چون از تهنيت پرداخت گزارش او را بعرض رساند پيغمبر ب آن فرشته فرمود خود را باين مولود بمال و بمقام خود برگرد گويد فطرس خود را به حسين ماليد و بالا رفت و گفت يا رسول اللّه ولى امت تو محققا او را خواهند كشت و بر من عوضى دارد كه هر كس زيارتش كند باو برسانم و هر كس درودش ‍ دهد باو برسانم و هر كس طلب رحمت برايش كند باو برسانم و اوج گرفت .
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى براى برادرم على بن ابى طالب فضائل بيشمارى مقرر كرده هر كه يك فضيلت او را ذكر كند با اعتراف بدان خدا گناهان گذشته و آينده اش را بيامرزد گرچه با گناه جن و انس بمحشر آيد و هر كه يك فضيلت از او بنويسد تا آن نوشته بماند فرشتگان برايش آمرزش جويند و هر كه بفضيلتى از او گوش دهد خدا گناهانى كه بگوش كرده بيامرزد و هر كه بيك فضيلتش ‍ نگاه كند خدا گناهانى كه با چشم كرده بيامرزد سپس رسول خدا (ص) فرمود نگاه بر على بن ابى طالب (ع) عبادتست و ياد آوريش عبادتست و ايمان بنده پذيرفته نيست جز بولايت او و برائت از دشمنان او و صلى اللّه على نبينا محمد و آله اجمعين .
    مجلس بيست و نهم جمعه 8 محرم 368
    1- ام سلمه يك روز شروع بگريه كرد باو گفتند چه شده است ثورا؟ گفت :
    فرزندم حسين (ع) كشته شد من از وقتى رسول خدا (ص) وفات كرده تا امشب او را بخواب نديده بودم امشب بخوابش ديدم و گفتم پدر و مادرم قربانت چرا شما را رنگ پريده مينگرم ؟ فرمود از اول شب تا كنون قبر حسين و يارانش را ميكندم .
    2- ام سلمه همسر پيغمبر گويد:
    از وقتى پيغمبر وفات كرده تا امشب نوحه جن را نشنيدم و گويا فرزندم از دست رفته باشد يك جنبه آمد و ميگفت :هلا اى ديده كوشش كن بگريه كه گريد بر شهيدان بعد از من
    بر آن جمعى كه مرگ آنها كشانيد بر جبارى اندر جامه عيد

    3- امام پنجم فرمود:
    پيغمبر در خانه ام سلمه بود و باو سفارش كرد كسى نزد او نيايد حسين خرد
    سال آمد و نتوانست جلو او را بگيرد تا وارد پيغمبر شد و ام سلمه دنبالش ‍ رفت و حسين روى سينه پيغمبر بود و پيغمبر گريه ميكرد و چيزى را در دست خود زير و رو ميكرد پيغمبر فرمود اى ام سلمه اين جبرئيل است كه بمن خبر ميدهد كه اين حسين كشته مى شود و اين خاكى است كه روى آن كشته شود آن را نزد خود نگهدار و چون خون شد حبيبم كشته شده است ، ام سلمه گفت يا رسول اللّه از خدا بخواه كه از او دفع كند، فرمود خواستم و خدا فرمود او را درجه اى باشد كه احدى از مخلوق بدان نرسيده و او را شيعيانى است كه شفاعت كنند و پذيرفته شود و به راستى مهدى از فرزندان او است خوشا بر كسى كه از اولياء حسين باشد و شيعيانش همانا روز قيامت كاميابند.
    4- كعب الاحبار گويد:
    در كتاب ما است كه مردى از فرزندان محمد كشته مى شود و عرق اسبان يارانش خشك نشده كه ببهشت مى روند و هم آغوش حور العين مى گردند، حسن عبور كرد گفتيم اينست ؟ گفت نه حسين عبور كرد گفتيم اينست ، گفت همين است .
    5- امام صادق فرمود:
    پر گريه ها پنجند آدم ، يعقوب ، يوسف ، فاطمه دختر محمد و على بن الحسين (ع) آدم از فراق بهشت گريست تا در گونه اش مانند نهرها پديد شد و يعقوب بر يوسف گريست تا ديده اش رفت و تا باو گفتند بخدا يوسف را از ياد نبرى تا مانده شوى يا نابود گردى يوسف بر يعقوب گريست تا زندانيان در آزار شدند و گفتند يا روز گريه كن و شب آرام باش يا شب گريه كن و روز آرام باش و با آنها بيكى از آن دو سازش كرد.
    و اما فاطمه دختر محمد (ص) بر رسول خدا (ص) گريست تا مردم مدينه بوى در آزار شدند و گفتند از فزونى گريه ات ما را آزار دادى و سر مقابر شهداء مى رفت و تا ميخواست ميگريست و اما على بن الحسين (ع) بيست تا چهل سال بر حسين گريست و هر خوراكى پيشش ميگذاشتند ميگريست تا يكى از چاكرانش گفت يا ابن رسول اللّه ميترسم خود را هلاك كنى فرمود من از درد دل و اندوه خود بخدا شكايت كنم و ميدانم از جانب خدا آنچه شما ندانيد من هر وقت بياد قتلگاه فرزندان فاطمه افتم گريه مرا ميگيرد.
    6- ابى عماره شعر خوان گويد:
    امام ششم بمن فرمود اى ابا عماره در باره حسين براى من شعرى بخوان خواندم و خواندم و گريست و گريست تا خانه پر از گريه شد فرمود اى ابا عماره هر كه نوحه اى براى حسين بخواند و پنجاه كس را بگرياند مستحق بهشت است و هر كه نوحه اى بخواند و سى كس را بگرياند مستحق بهشت است و هر كس بخواند و بيست كس را بگرياند مستحق بهشت است و ده كس را هم كه بگرياند مستحق بهشت است و يكى را هم كه بگرياند مستحق بهشت است و نوحه بخواند و خود هم بگريد
    مستحق بهشت است و تباكى هم كند مستحق بهشت است .
    7- داود بن كثير رقى گويد:
    خدمت امام ششم بودم آب خواست و
    چون نوشيد گريست و چشمش غرق اشك شد سپس فرمود اى داود خدا قاتل حسين (ع) را لعنت كند چه اندازه ياد حسين زندگى را ناگوار كند من آب سردى ننوشم جز آنكه ياد حسين كنم بنده اى نيست كه آب نوشد و ياد حسين كند و قاتلش را لعنت كند جز آنكه خدا صد هزار حسنه براى او بنويسد و صد هزار گناه از او محو كند و صد هزار درجه براى او بالا برد و گويا صد هزار بنده آزاد كرده و روز قيامت با رخسار درخشان محشور گردد. 8- هرون بن خارجه گويد از امام پنجم شنيدم ميفرمود خدا بقبر حسين (ع) چهار هزار فرشته موكل كرده است ژوليده و خاك آلود كه تا روز قيامت باو گريه كنند و هر كه با معرفت بحقش او را زيارت كند مشايعتش كنند تا او را بوطنش برسانند و اگر بيمار شد عيادتش كنند صبح و پسين و اگر مرد سر جنازه اش آيند و برايش تا روز قيامت آمرزش خواهند
    9- امام هفتم فرمود:
    هر كه قبر حسين (ع) را زيارت كند با معرفت بحق او خدا گناهان گذشته و آينده اش را بيامرزد.
    10- امام پنجم فرمود:
    دستور دهيد شيعيان ما را بزيارت حسين (ع) زيرا زيارتش دفع كند زير آوار ماندن و غرق شدن و سوختن و درنده خوارگى را و زيارت او لازمست بر هر كه براى حسين (ع) معترف بامامت باشد از طرف خداى عز و جل .
    11- بشير دهان گويد:

  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    16- امام پنجم فرمود:
    بندگان خدا چون بخوابند روحشان ب آسمان برود هر چه را روح در آسمان بيند حق است و آنچه را در هوا بيند بيهوده باشد هلا ارواح لشكرى باشند گسيل شده آنها كه با هم الفتى دارند آشنا گردند و آنها كه با هم ناشناس در آيند مخالفت ورزند روحها در آسمان آشنا شوند و بد بينى كنند اگر در آسمان با هم آشنا شدند در زمين هم آشنا باشند و اگر در آسمان با هم بدبين شدند در زمين هم بدبين گردند.
    17- على (ع) فرمود:
    از رسول خدا (ص) پرسيدم مردى خواب مى بيند بسا حق است و بسا باطل رسول خدا (ص) فرمود اى على هر بنده اى بخوابد روحش بسوى پروردگار برآيد هر چه را نزد پروردگار بيند حق است و چون خداى عزيز جبار دستور دهد روح بتن برگردد در ميان آسمان و زمين سير كند و آنچه را در راه بيند بيهوده و باطل است . ابو بصير گويد شنيدم امام پنجم مى فرمود ابليس دسته شيطانى دارد بنام هزع كه هر شب ميان مشرق و مغرب را پر كنند و بخواب مردم آيند و به وسيله آنان مردم خواب پريشان بينند.
    18- احمد بن عبد اللّه فروى از پدرش نقل كرده كه گفت :
    بر فضل بن ربيع وارد شدم و بر پشت بامى نشسته بود بمن گفت نزديك بيا نزديك رفتم تا برابرش رسيدم گفت سر در اين خانه بكش سر كشيدم گفت چه بينى ؟ گفتم جامه اى روى زمين افتاده گفت خوب نگاه كن من تامل كردم و نگاه كردم گفتم مردى در سجده است ، گفت او را ميشناسى ؟ گفتم نه گفت او مولا و آقاى تو است گفتم مولايم كيست ؟ گفت خود را بنادانى ميزنى ، گفتم نه من مولائى ندارم گفت اين أ بو الحسن موسى بن جعفر است من شب و روز از او بازرسى ميكنم هر وقتى او را بهمين حال مينگرم او نماز صبح را ميخواند و ساعتى تعقيب ميگويد دنبال نمازش تا آفتاب ميزند سپس بسجده ميرود و در سجده است تا زوال شمس و كسى را پاينده زوال كرده نميدانم چه وقت غلام ميگويد ظهر شد كه از جا ميجهد و مشغول نماز مى شود بدون تجديد وضوء از اينجا ميدانم كه در سجده خود نه خواب رفته و نه بيهوش شده بهمين حال است تا نماز عصر ميخواند و بسجده مى رود و ميماند تا غروب آفتاب و آفتاب كه غروب كرد ميجهد و بدون تجديد وضوء نماز مغرب ميخواند و بتعقيب و نماز ميگذراند تا نماز عشاء را ميخواند و پس از آن با كبابى كه برايش مى آورند افطار ميكند و تجديد وضوء ميكند و بسجده ميرود و سر بر ميدارد و خواب سبكى ميكند و بر ميخيزد و تجديد وضوء ميكند و بر پا مى شود در دل شب نماز ميخواند تا سپيده بدمد و نميدانم چه وقت غلام اعلام طلوع فجر ميكند كه او براى نماز از جا ميجهد از وقتى او را بمن تحويل دادند همين شيوه را دارد گفتم از خدا بترس و باو آزارى مرسان كه باعث زوال نعمت از تو گردد تو ميدانى كسى بيكى از آنها بدى نكرده جز آنكه نعمت از دستش رفته گفت بارها بمن دستور كشتن او را دادند و نپذيرفتم و اعلام كردم كه اگر هم مرا بكشند او را نكشم پس از آن او را تحويل فضل بن يحيى برمكى دادند و مدتى هم نزد او زندانى بود و فضل بن ربيع هر شب خوراكى براى او ميفرستاد و نميگذاشت از جاى ديگر براى او ببرند و او هم افطار و خوراكى جز آن مائده نداشت تا سه شبانه روز بر اين منوال گذشت و چون شب چهارم خوراك فضل بن يحيى را براى او آوردند دست ب آسمان برداشت و عرضكرد خدايا تو ميدانى كه اگر پيش از اين چنين غذائى ميخوردم بمرگ خود كمك كرده بودم گويد خورد او بيمار شد و چون فردا پزشك بالينش ‍ فرستادند تا از دردش بپرسد در جواب پزشك تغافل كرد و چون باو اصرار كرد كف دست خود را بلند كرد و بپزشك نمود و فرمود درد من اينست و در وسط كف او سبزى بود كه نشانه زهرى بود كه باو داده بودند گفت پزشك برگشت و گفت خدا داناتر است بدان چه با او كرديد سپس وفات كرد.
    19- على بن يقطين گويد:
    رشيد مردى خواست كه امر امامت ابى الحسن موسى بن جعفر را بوسيله او باطل كند و او را خاموش سازد و در مجلس شرمنده كند يك مرد افسونگرى را براى او آوردند و چون سفره گستردند نيرنگى باخت با قرصه هاى نان كه خادم ابى الحسن هر وقت ميخواست گرده نانى بردارد از جلو دستش ميپريد هرون از خنده و شادى از جا پريده بود براى اين موضوع درنگى نشد كه امام هفتم سربلند كرد و بصورت شيرى كه بر يكى از پرده ها بود فرمود اى شير خدا بگير دشمن خدا را گويد آن صورت جست و چون بزرگترين درنده آن جادوگر را بلعيد هرون و همدستانش غش كردند و برو افتادند و از ترس و هراس خرد آنها پريد و چون بهوش آمدند پس از مدتى هرون بامام گفت بحق خودم بر تو خواهش دارم كه از اين صورت بخواهى آن مرد را برگرداند فرمود اگر عصاى موسى آنچه را بلعيد رد كرد از رشته ها و چوب دستى هاى جادوگران اين صورت هم آنچه بلعيده رد ميكند و اين معجزه مؤ ثرترين وسيله كشتن آن حضرت گرديد.
    20- حسن بن محمد بن بشار گويد:
    مردى از اهالى قطعية الربيع از عامه كه مقبول القول بود گفت من برخى از اهل فضل خاندان پيغمبر را ديدم و چون او (موسى بن جعفر) در عبادت و فضل هرگز نديدم گفتم كه را گوئى و چگونه او را ديدى ؟ گفت در دوران سندى بن شاهك ما هشتاد تن از معتمدان را جمع كردند و نزد موسى بن جعفر بردند سندى بما گفت اى آقايان شما ملاحظه كنيد باين مرد آسيبى رسيده زيرا مردم معتقدند باو بد كردارى شده و در اين باب مبالغه كنند، اين منزل او است و اين بستر راحت و سختى باو نشده و امير المؤمنين قصد سوئى با او ندارد و در همه امورش راحت است از او بپرسيد گويد ما مقصودى نداشتيم جز ملاحظه زيبائى و فضل و سيماى او آن حضرت گفت آنچه از بابت توسعه در منزل و امور ديگر گويد درست است جز اينكه من بشما عده اطلاع مى دهم كه در نه دانه خرما بمن زهر داده اند و من فردا سبز رنگ ميشوم و بعد از فردا وفات ميكنم گويد بسندى بن شاهك نگاه كردم كه بخود لرزيد و مضطرب شد چون شاخه خرما- حسن راوى حديث گويد اين مرد از خيار عامه بود و شيخى راستگو و مقبول القول بود و ثقه و موثق جدا در پيش مردم .
    21- ثابت بن دينار گويد:
    امام از چهارم پرسيدم از خداى جل جلاله كه آيا مكان دارد؟ فرمود خدا از آن برتر است ، گفتم پس چرا پيغمبرش را به آسمان برد؟ فرمود تا ملكوت آسمان و آنچه از عجايب و بدايع آفرينش وى در آنست بوى بنمايد گفتم گفتار خداى عز و جل (سوره
    النجم ) كه نزديك شد و آويخت تا باندازه دو سر گمان بود يا نزديكتر چه معنى دارد؟ فرمود مقصود از آن رسول خدا (ص) است كه نزديك پرده هاى نور شد و ملكوت آسمان ها را ديد و سپس آويخت در زير پاى خود ملكوت زمين را نگريست تا بنظر آورد كه باندازه فاصله دو سر كمان بزمين نزديك شده و صلى اللّه على نبينا محمد و آله اجمعين .
    مجلس سى ام نهم محرم و دهم آن روز يك شنبه سال 368 و آن در مقتل حسين (ع) است
    1- امام چهارم فرمود:
    چون مرگ معاويه در رسيد پسرش يزيد را طلبيد و برابر خود نشانيد و گفت پسرم من گردن كشان گشان را برايت رام كردم و كشورها را برايت آماده نمودم و سلطنت را بكام تو انداختم و از سه كس كه با همه توان خود با تو مخالفت كنند بر تو نگرانم كه عبد اللّه بن عمر بن خطاب و عبد اللّه بن زبير و حسين بن على (ع) باشند، عبد اللّه بن عمر از دل با تو است باو بچسب و دست از او بر مدار عبد اللّه بن زبير را اگر بچنك آوردى تيكه تيكه كن كه چون شير بر تو بجهد و چون روباه از تو پنهان گردد و اما حسين بن على را دانى چه نسبتى با رسول خدا (ص) دارد و از گوشت و خون وى باشد من ميدانم كه مردم عراق او را بر تو بشورانند و دست از او بردارند و ضايعش ‍ كنند اگر باو دست يافتى حق او را بشناس و مقام او را نسبت به رسول خدا (ص) رعايت كن و مؤ اخذه اش مكن با اينكه ما با او همدم و خويش هستيم مبادا باو بدى كنى و از تو بدى بيند. چون معاويه مرد و يزيد متصدى كار شد عمش عتبه را حاكم مدينه ساخت عتبه بمدينه آمد و حاكم سابق آن از طرف معاويه مروان بن حكم بود جاى او را گرفت و برنشست تا دستور يزيد را در باره اش اجرا كند مروان گريخت و بر او دست نيافت عتبه حسين بن على (ع) را خواست و گفت امير المؤمنين دستور داده با وى بيعت كنى حسين بن على فرمود اى عتبه تو ميدانى كه ما اهل بيت كرامت و معدن رسالتيم و اعلام حقى كه خدا بدلها سپرده و زبان ما را بدان گويا ساخته من باذن خداى عز و جل گويا شدم و از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه ميفرمود خلافت بر فرزندان ابى سفيان حرام است چگونه با خاندانى بيعت كنم كه رسول خدا (ص) در باره آنها چنين گفته چون عتبه اين را شنيد بكاتبش دستور داد نوشت :
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بسوى عبد اللّه يزيد امير المؤمنين از طرف عتبه بن ابى سفيان اما بعد به راستى حسين بن على براى تو حق خلافت و بيعت معتقد نيست در باره او هر نظرى خواهى بگير و السلام و چون نامه بيزيد رسيد بعتبه جواب نوشت اما بعد اين نامه ام كه بتو رسيد فورى جواب بنويس و شرح بده در نامه ات هر كه مطيع من است و هر كه مخالف من است و بايد سر حسين بن على با جواب نامه باشد. اين خبر بحسين رسيد و آهنگ عراق كرد شب بمسجد پيغمبر آمد تا با قبر آن حضرت وداع كند چون بقبر رسيد نورى از قبر درخشيد و بجاى خود برگشت و شب دوم براى وداع آمد و بنماز ايستاد و طول دارد تا چرتش برد و پيغمبر (ص) بخوابش آمد و او را در آغوش گرفت و بسينه چسبانيد و چشمش را بوسيد و فرمود پدرم بقربانت گويا بخونت آغشته بينم در ميان جمعى از اين امت كه اميد شفاعتم دارند و نزد خدا براى آنها بهره اى نيست پسر جانم تو نزد پدر و مادر و برادر خود مى آئى و همه مشتاق تواند و در بهشت درجاتى دارى كه جز با شهادت بدان نرسى حسين (ع) گريان از خواب برخاست و نزد خاندان خود آمد و خواب خود را گفت و با آنها وداع كرد و خواهران و دختران و برادرزاده اش قاسم را بر محمل سوار كرد و با بيست و يك تن از اصحاب و اهل بيتش حركت نمود كه از آن جمله اند ابو بكر بن على ، محمد بن على : عثمان بن على و عباس بن على ، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ، على بن الحسين الاكبر، على بن الحسين الاصغر عبد اللّه بن عمر از حركت او مطلع شد و شتابان دنبال آن حضرت رفت و در يكى از منازل ب آن حضرت رسيد و عرضكرد يا ابن رسول اللّه قصد كجا دارى ؟ فرمود عراق گفت آرام باش برگرد بحرم جدت حسين (ع) نپذيرفت و در اين صورت ابن عمر عرضكرد اى ابا عبد اللّه آنجا را كه رسول خدا ميبوسيد بمن بنما حسين ناف خود را عيان كرد و ابن عمر سه بار بر آن بوسه زد و گريست و گفت تو را بخدا ميسپارم كه تو در اين سفر كشته خواهى شد، حسين و اصحابش روان شدند تا بمنزل ثعلبيه رسيدند و مردى بنام بشر بن غالب بر آنها در آمد و عرضكرد يا ابن رسول اللّه بمن خبرده از گفتار خداى عز و جل (سوره اسراء- 71) روزى كه هر مردمى را با امامشان دعوت كنيم - فرمود امامى كه بحق دعوت كرده و او را اجابت كردند و امامى كه بگمراهى دعوت كرده و او را اجابت كردند آنان در بهشتند و اينان در دوزخ و اين است كه فرمود (شورى 7) گروهى در بهشت و گروهى در دوزخ سپس روان شد تا بعذيب منزل كرد و در آن بخواب نيمه روز شد و گريان از خواب بيدار شد پسرش ‍ باو گفت پدر جان براى چه گريه ميكنى ؟ فرمود پسر جانم اين ساعتى است كه خواب آن دروغ نيست در خواب كسى بمن برخورد و گفت شما در رفتن شتاب ميكنيد و مرگ شما را ببهشت ميبرد سپس رفت تا به رهيمه رسيد و مردى از اهل كوفه كه ابا هرمش ميگفتند بر آن حضرت وارد شد و گفت اى زاده پيغمبر چرا از مدينه بيرون شدى فرمود واى بر تو اى ابا هرم دشنامم دادند صبر كردم ، مالم را بردند صبر كردم و خواستند خونم را بريزند گريختم و بخدا مرا ميكشند خدا جامه سر تا سر خوارى در آنها كند و شمشير برنده بر آنها مسلط نمايد و بر آنها كسى گمارد كه خوارشان كند گفت خبر بعبيد اللّه بن زياد رسيد كه حسين (ع) در رهيميه فرود آمده حر بن يزيد را با هزار سوار جلو او فرستاد حر گفت چون از منزل بر آمدم كه برابر حسين (ع) روم سه بار ندائى شنيدم كه اى حر مژده بهشت گير برگشتم كسى را نديدم گفتم مادر بعزاى حر نشيند بجنگ زاده پيغمبر مى رود چگونه مژده بهشت دارد حر هنگام نماز ظهر بحسين (ع) رسيد حسين پسرش را امر كرد اذان و اقامه گفت و حسين (ع) با هر دو گروه نماز ظهر را خواند و چون سلام نماز داد حر پيش جست و عرضكرد السلام عليك يا ابن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته حسين فرمود و عليك السلام تو كيستى اى بنده خدا؟ گفت من حر بن يزيدم فرمود حر بجنگ ما آمدى يا بيارى ما گفت مرا بجنگ تو فرستادند و بخدا پناه مى برم كه از قبر برآيم و پايم بموى سرم بسته باشد و دستم بگردنم و مرا به رو در آتش جهنم اندازند اى زاده رسول خدا (ص) كجا ميروى برگرد بحرم جدت زيرا تو را ميكشند، حسين فرمود:من ميروم و ز مرگ ننگى نبود آن را كه بدل نيت خير است و جهاد
    همدرد نكويان شود و جان بدهد از بدمنش و مجرم و بى دين آزاد
    با عيب بمانم و بميرم بى غم خوارى كه بمانى و بود دشمن شاد

    حسين ره سپرد تا بقطقطانيه منزل كرد و خيمه اى بر پا ديد فرمود اين خيمه از كيست ، گفتند از عبيد اللّه بن حر حنفى حسين باو پيغام داد كه اى مرد تو گنهكار و خطا كارى و به راستى خداى عز و جل بدان چه كردى مؤ اخذه ات كند اگر در اين موقع بخدا توبه نكنى و مرا يارى نكنى تا جدم برابر خداى تبارك و تعالى شفيع تو باشد.
    گفت يا ابن رسول اللّه اگر ياريت كنم اول كس باشم كه جانم قربانت كنم ولى اين اسبم را تقديمت كنم كه بخدا هر وقت سوارش شدم هر چه را خواستم دريافتم و هر كه قصد مرا كرده از او نجات يافتم او را برگير حسين از او رو گردانيد و فرمود ما را نيازى بتو و اسب تو نيست و من ستمكاران را بكمك خود نپذيرم ولى بگريز و نه با ما باش و نه بر ما زيرا هر كه فرياد و شيون ما خاندان را بشنود و اجابت نكند خدايش برو در دوزخ اندازد سپس روانه شد تا بكربلا رسيد و فرمود اينجا كجا است ؟ گفتند كربلا است يا ابن رسول اللّه فرمود بخدا امروز روز گرفتارى و بلا است و در اينجا خون ما ريخته شود و حريم ما مباح گردد عبيد اللّه بن زياد در نخيله قشون خود را سان ديد و مردى بنام عمر بن سعد را با چهار هزار سوار برابر حسين (ع) فرستاد و عبد اللّه بن حصين تميمى هم با هزار سوار دنبال او آمد و شبت ربعى با هزار سوار و محمد بن اشعث بن قيس كندى با هزار سوار و فرمان رواى عمر سعد بود و بهمه دستور اطاعت او رسيد بعبيد اللّه خبر دادند كه عمر سعد شبها با حسين هم صحبت مى شود و از نبرد او خوددارى ميكند شمر بن ذى الجوشن را با چهار هزار دنبال او فرستاد و بعمر سعد نوشت اين نامه من كه بتو رسيد حسين بن على را مهلت مده و گلوى او را بگير و آب را بر او ببند چنانچه در يوم الدار بر عثمان بستند اين نامه كه بعمر سعد رسيد جارچيش فرياد كشيد ما حسين و يارانش را يك شبانه روز مهلت داديم اين جار بر حسين و يارانش ناگوار شد، حسين بپا خاست ، خطبه خواند و فرمود: من خاندانى خوش رفتارتر و پاك تر از خاندان خودم نمى شناسم و يارانى بهتر از يارانم ، مينگريد كه بر سر من چه آمده است ؟ شما را از بيعت خود آزاد كردم شما را بيعتى بعهده نيست و بر شما از من ذمه اى نباشد شب شما را فرا گرفته آن را مركب خود سازيد و در اطراف پراكنده شويد زيرا اين قوم همانا مرا تعقيب كنند و اگر مرا يافتند بدنبال ديگرى نروند عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بپا خاست و گفت يا ابن رسول اللّه مردم چه گويند كه ما شيخ و بزرگ و آقا و آقازاده خود را و زاده پيغمبرى كه سيد انبياء است واگذاريم و شمشيرى برايش نزنيم و نيزه اى بكار نبريم نه بخدا تا در سرانجام تو درآئيم و جان و خون خود را قربانت كنيم چون چنين كنيم آنچه بر ما است ادا كرده باشيم و از عهده اى كه داريم برآئيم ، مردى هم بنام زهير بن قين بجلى برخاست و گفت يا ابن رسول اللّه دوست دارم براى يارى تو و همراهانت صد بار كشته شوم و زنده شوم و خدا بوسيله من از شما خاندان دفاع كند باو و يارانش گفت جزاى خير بينيد سپس حسين دستور داد شبه خندقى گرد يارانش كندند و از هيزم پر كردند و پسرش على (ع) را با سى سوار و بيست پياده فرستاد آب آوردند و آنها ترسان بودند و خود اين شعر ميسرود:اف بتو اى روزگار يار ستمگر چند بصبح و پسين چه گرگ تناور

    آتش گيريد كه در دنيا بدان شتافتيد حسين (ع) فرمود كيست اين مرد؟ گفتند اين جويريه ، گفت خدايا بچشان او را عذاب آتش در دنيا، اسبش رم برداشت و او را در همان آتش انداخت و سوخت مرد ديگرى بنام تميم بن حصين فزارى از عسكر عمر بن سعد بيرون آمد و جار كشيد اى حسين و ياران حسين آب فرات را ببينيد كه چون شكم ماهى موج زند بخدا قطره اى از آن نچشيد تا از بيتابى جان دهيد، حسين فرمود اين مرد كيست ؟ گفتند تميم بن حصين است فرمود او و پدرش از اهل دوزخ باشند خدايا امروز او را از تشنگى بكش تشنگى او را گلوگير كرد تا از اسبش بزمين افتاد و زير سم اسبها خرد شد و مرد ديگرى از قشون عمر بن سعد بنام محمد بن اشعث كندى پيش آمد و گفت اى حسين بن فاطمه تو از طرف رسول خدا چه حرمتى دارى كه ديگران ندارند؟ فرمود از اين آيه (آل عمران 23) خدا برگزيده آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان نژادهائى كه از يك ديگرند. سپس فرمود بخدا محمد از خاندان ابراهيم است و عترت رهبر از خاندان محمدند- فرمود اين مرد كيست ؟ گفتند محمد بن اشعث بن قيس كندى است حسين سر ب آسمان برداشت و گفت خدايا بمحمد بن اشعث يك خوارى بده كه هرگز عزيزش نگردانى بر او عارضه اى رخ داد و از لشكر بكنارى رفت تا خود را وارسد و خدا كژدمى بر او مسلط كرد و او را گزيد و مكشوف العوره جان داد.
    تشنگى بر حسين و يارانش غلبه كرد يكى از يارانش بنام يزيد (برير خ ب ) بن حصين همدانى (راوى حديث ابراهيم بن عبد اللّه گويد او خال ابى اسحق همدانى بوده ) خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد يا ابن رسول اللّه بمن اجازه ده بروم و با اين لشكر سخن كنم باو اجازه داد نزد آنها رفت و گفت اى گروه مردم براستى خدا محمد را براستى فرستاد تا بشير و نذير و داعى بخدا باشد باجازه او و چراغ فروزنده باشد اين آب فراتست كه خوكهاى ده نشينان و سگانشان در آن غوطه خورند و از فرزند او دريغ داشتيد در جواب گفتند اى يزيد بسيار سخن دراز كردى بس كن بايد حسين تشنگى كشد چنانچه كسانى پيش از او تشنه ماندند حسين فرمود يزيد بنشين و خود از جا جست و بر شمشير تكيه داد و به آواز بلند فرياد كرد و فرمود شما را بخدا آيا مرا ميشناسيد؟ گفتند آرى ، تو زاده رسول خدائى و سبط او، گفت شما را بخدا مى دانيد جدم رسول خداست ؟ بخدا آرى ، بخدا مى دانيد مادرم فاطمه دختر محمد است ؟ بخدا آرى ، شما را بخدا مى دانيد كه پدرم على بن ابى طالب است ؟ گفتند بخدا آرى ، مى دانيد جده ام خديجه دختر خويلد اول زن اين امت است ؟ گفتند بخدا آرى گفت شما را بخدا مى دانيد سيد شهداء حمزه عموى پدر منست ؟ گفتند بخدا آرى ، مى دانيد جعفر طيار در بهشت عم منست ؟ گفتند بخدا آرى ، شما را بخدا مى دانيد اين شمشير رسول خداست بكمرم ؟ گفتند بخدا آرى ، شما را بخدا مى دانيد اين عمامه رسول خداست بر سر من ؟ بخدا آرى ، شما را بخدا مى دانيد على در مسلمانى پيش از همه است و در علم و حلم برتر از همه است و ولى هر مؤمن و مؤمنه است ؟ گفتند بخدا آرى ، فرمود پس براى چه خون مرا حلال دانيد و با آنكه پدرم فرداى قيامت بر سر حوض است و مردانى را از آن بر كنار سازد مانند شترانى كه از سر آب رانند و پرچم حمد روز قيامت به دست جد منست گفتند همه اينها را مى دانيم و از تو دست بر نداريم تا از تشنگى بميرى : حسين كه آن روز پنجاه و هفت سال داشت دست بمحاسن خود گرفت و فرمود خشم خدا بر يهود آنگاه سخت شد كه گفتند عزيز پسر خداست و بر نصارى آنگاه سخت شد كه گفتند، مسيح پسر خداست و بر مجوس آنگاه كه آتش را بجاى خدا پرستيدند و سخت باشد خشم خدا بر مردمى كه پيغمبر خود را كشتند و سخت است خشم او بر اين جمعى كه قصد دارند پسر پيغمبر خود را بكشند گويد حر بن يزيد بر اسب خود زد و از لشكر عمر بن سعد (لع ) بلشگر حسين (ع) آمد و دست بر سر نهاد و ميگفت خدايا بتو بازگشتم توبه ام بپذير كه دل دوستانت و اولاد پيغمبرت را بهراس انداختم ، يا ابن رسول اللّه آيا توبه من قبولست ؟ فرمود آرى خدا توبه ات را پذيرفت گفت يا ابن رسول اللّه بمن اجازه ميدهى از طرف تو نبرد كنم باو اجازه داد و بميدان رفت و ميگفت :بگردن زنمتان بشمشير تيز ز بهتر كسى كامده در عراق

    و هيجده كس از آنها را كشت و كشته شد حسين بالينش آمد و هنوز خون از او فواره مى زد فرمود به به تو در اين دنيا و در آخرت آزادى كه حر نام دارى و اين شعر را بالاى سرش سرود:چه خوش حريست حر بنى رياحم شكيبا زيره نيزه و در پناهم
    چه خوش حرى كه گويد وا حسينا ببخشد جان بجنگد در سپاهم

    سپس زهير بن قين بجلى بميدان رفت و خطاب بحسين ميسرود:منستم زهير و منم ابن قين برانم شما را بتيغ از حسين

    پس از او حبيب بن مظاهر اسدى بميدان رفت و ميسرود:امروز در آئيم بجد تو پيمبر هم بر حسن و باب تو آن فاتح خيبر

    و نوزده كس از آنها كشت و بخاك افتاد و ميسرود:منم حبيب و پدرم مظهر ما از شما از كى بويم و اطهر

    ناصر خير الناس حين يذكر و از آنها سى و يك تن كشت و كشته شد (رضي الله عنه ) پس از او عبد اللّه بن ابى عروه غفارى بميدان رفت و ميسرود:دانند بحق بنو غفاران كاندر سر انتقام ياران

    شمشير زنم بنابكاران
    بيست تن از آنها كشت و كشته شد (ره ). پس از او برير بن خضير همدانى قرآن داناترين اهل زمانش بميدان رفت و ميسرود،منم برير و پدرم خضيره خيرى ندارد آنكه نابخيره

    و سى تن از آنها كشت و كشته شد (رضي الله عنه ) پس از او مالك بن انس ‍ كاهلى به ميدان رفت و ميسرود:بدانند كاهل بدانند دودان بدانند خندف ابا قيس عيلان
    كه قومم بود قاتل هم نبردان ايا قوم باشيد چون شير غران
    چه آل على شيعه از بهر رحمان نه چون حر بيان شيعه از بهر شيطان

    18 كس كشت و شهيد شد (رضي الله عنه ) پس از او زياد بن مهاجر كندى حمله كرد و ميگفت :منم زياد و پدرم مهاجر از شير بيشه اشجعم اى كافر
    پروردگارا مر حسين را ناصر وز ابن سعد تارك و مهاجر

    نه كس كشت و كشته شد (رضي الله عنه ) پس از او وهب بن وهب بميدان رفت (يك نصرانى بود كه بدست حسين (ع) مسلمان شده بود و با مادرش ‍ همراه آن حضرت بكربلا آمده بود) سوار اسبى شد و عمود خيمه را بدست گرفت و جنگيد تا هفت يا هشت تن آنها را كشت و اسير شد و او را نزد عمر بن سعد بردند و دستور داد سرش را بريدند و بلشگرگاه حسين انداختند مادرش شمشير او را برداشت و بميدان رفت حسين باو فرمود اى مادر وهب بجاى خود بنشين خدا جهاد را از زنها برداشته تو و پسرت
    با جدم محمد در بهشتيد. بعد از او هلال بن حجاج بميدان رفت و ميسرود:تير نشاندار زنم بر عدو سود نبخشد بكسى ترس او

    سيزده تن از آنها كشت و شهيد شد (رضي الله عنه ) پس از او عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب بميدان رفت و ميسرود:قسم خوردم نميرم من جز آزاد اگر چه مرگ بس تلخست در ياد
    بدم باشد كه ترسو خوانده گردد كه ترسو هم گريزد و هم كند بد

    سه تن از آنها كشت و كشته شد (رضي الله عنه ) و پس از او على بن الحسين بميدان رفت و چون برابر دشمن مى رفت اشك از چشم حسين روان شد و گفت خدايا تو گواهى كه زاده رسولت برابر آنها رفت كه مانند ترين مردم است به رسول تو در چهره و در سيما او شروع به رجز كرد و گفت :منم على بن حسين بن على ما بخدا هستيم اولى به نبى

    از پدر امروز كنم دفع بدى






صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/