كي گهـــر را قـدر او باشد كه خود درياست زن
يا زدريايـــي كجـا آيـد دگـــــر دريا پـديـد
باز كـم باشد كه گويـي بحـر گـوهـرزاست زن
تا نشـانــي باشـد از اســــــــرار پنهــان بهشت
آشكــــــارا رحمتــــي از عــالـــم بالاست زن
نازنينـي كـوبه هـرجا عاشقـي را مظهـر است
روح پــرور مــادري يا يار روح افــزاست زن
عقل تاج پادشاهی داد بر سلــــــــــطان عشق
عشــق فرمان داد بر هـــندوی جان مولاست زن
دست او مي گيــرد از آئينــه دلهــــــا غبــار
زنــــدگي را در نگاه همسـرش معنـاست زن
در زلال زمــزم عشقـش بشـويـد شــــــوي را
نيست گر جان آفرين حقّا كه جان بخشاست زن
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)