صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

موضوع: امام سجاد عليه السلام جمال نيايشگران

  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    امام سجاد عليه السلام جمال نيايشگران


    نام كتاب : امام سجاد عليه السلام جمال نيايشگران
    تحقيق : گروه تاريخ اسلام
    نگارش : احمد ترابى
    پيشگفتار
    پس از حمد و ثناى خداوند منّان و درود بر روان پاك و مقدس پيامبر گرامى اسلام و خاندان معصوم و بزرگوارش ، اين بنده اميدوار به غفران الهى ، سيد هاشم رسولى محلاتى ، از سال 50 به بعد به كسالت شديد كليوى مبتلا شدم و پس از بسترى شدن در بيمارستان و انجام عمل جراحى با خود عهد كردم چنانچه خداى بزرگ بر من منت نهاده سلامت كامل عنايت فرمايد با توجه به مطالعه و سابقه و تجربه كارى كه داشتم به كار تدوين زندگانى پر افتخار سراسر آموزنده ائمه معصومين (عليهم السلام ) دست زنم . باشد تا از اين رهگذر شمه اى از نعمتهاى بزرگ الهى را سپاسگزارى كرده و خدمتى هر چند ناچيز به آستان مقدس مواليان خويش نموده و ذخيره اى اندك براى روز بازپسين تهيه كرده باشم ...
    بحمدالله ، توفيق الهى نيز يارى كرد و زندگى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دخت گراميش حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)؛ را در سالهاى 50 تا 75 تدوين كرده به چاپ رساندم ، ولى با پيروزى انقلاب اسلامى و مشاغلى كه در اين راه برايم پديد آمد ادامه كار دچار ركود و وقفه شد. با اين حال ، خداى منّان توفيق خود را از اين بى مقدار سلب نفرمود و با همه مشاغلى كه داشتم به تدوين زندگانى سه معصوم بزرگوار ديگر - حضرت امير المومنان - (عليه السلام ) - و امام حسن و امام حسين - (عليهما السلام ) - موفق شدم و اين آثار نيز به چاپ رسيد.
    در اين خلال دوست پرتلاش و ارجمند و دانشمندان گرانمايه ، حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى الهى ، كه خدمت به فرهنگ اسلامى و شيعه در وجود ايشان از مرز وظيفه گذشته به سرحد عشق رسيده است در سفرشان به قم به مناسبت برگزارى سمينار دارالقرآن ، با اين حقير ديدارى داشتند و از روى كرامت نفس و عنايت خاص خويش ، خدمت در گروه تاريخ اسلام بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى را به بنده بى بضاعت پيشنهاد فرمودند. پس از آن در سفرى به مشهد به آستان قدس ‍ رضوى مشرف شدم و از نزديك با اعضاى محترم گروه تاريخ اسلام آشنايى پيدا كردم ، آن عزيزان را اعوان و انصار خوبى براى همكارى در اين زمينه يافتم ، و به پذيرفتن دعوت جناب آقاى الهى سلّمه الله تعالى تشويق و دلگرم شدم . گروه تاريخ به پيشنهاد اينجانب ، دست به كار تهيه مقدمات تدوين زندگانى بقيه ائمه معصومين (عليهم السلام ) گرديد.
    در ميان جمع ما، همكاران محترمى نيز مانند جناب حجة الاسلام آقاى خداپرست دام توفيقه بودند كه پس از تهيه و تنظيم فيشهاى مورد نياز، به تدوين و تاءليف آنها با سبك و شيوه اى كه مد نظر مشغول شدند و در اين راه زحمات فراوانى كشيدند - شكر الله سعيه المشكور.
    متاءسفانه به خاطر گرفتاريهاى ايشان و نوساناتى كه در كار پيدا شد مجددا ادامه كار دچار وقفه شد تا اين كه خداى سبحان نعمت غير مترقبه ديگرى را به يارى ما فرستاد و نويسنده توانا و ارجمند، حجة الاسلام جناب آقاى ترابى انجام اين مهم به عهده گرفتند، و الحق با قلم شيوا و توانمند خويش ‍ بخوبى و بيش از حد انتظار از عهده كار بر آمدند، كتابى را كه در دست و پيش رو داريد تاءليفات كرده و همه ما را مرهون زحمات خويش قرار دادند. خداوند بر توفيقات ايشان بيفزايد، و توفيق بهرورى و استفاده از آن را به همه ما عنايت فرمايد، و همچنان ما را تا پايان كار موفق و مشمول عنايات خاصه خويش قرار دهد.
    سيد هاشم رسولى محلاتى
    31 ارديبهشت ماه 73 شمسى
    مطابق با عيد قربان 1414 قمرى
    مقدمه
    امام سجاد، حضرت على بن الحسين (عليه السلام )، چهارمين پيشواى شيعه و ششمين آفتاب عصمت است كه در بحرانى ترين شرايط تاريخ اسلام عهده دار امر امامت گرديد و قافله اهل ولايت را از ظلمات دوران حكومت بنى اميه به سلامت عبور داد و شيعه را از اضمحلال و نابودى مصون داشت .
    در روزگارى كه همه صداها خاموش شده بود و امويان دارهايى را كه برافراشته بودند همچنان برپا نگاه داشته و بر تعداد آنها مى افزودند و خونهاى مطهرى را كه ريخته بودند نمى شستند تا درس عبرتى باشد براى همه آنان كه هنوز نفسى در سينه دارند و زمزمه اى زير لب !
    آرى ، امام سجاد (عليه السلام ) در چنين روزگارى قافله سالار راهيان نور شد.
    وقتى نگذاشتند كه در روشنايى روز، نداى حقيقت را بر فراز منبر جدش ‍ رسول الله بازگويد، در دلهاى شب با دعا و نيايش ، عالى ترين رموز ديندارى و حق جويى را به يارانش ابلاغ كرد. و با راز و نيازهاى شبانه اش ، صحيفه اى از معارف و رهنمودها و عبرتها و درسها تدارك ديد و با سجده هاى طولانيش ، قيامها را شكل بخشيد.
    زمانى كه دشمن اجازه نداد او در ميان يارانش و در جمع پيروانش حضورى بايسته و علنى داشته باشد، آن حضرت با خلوت خويش جمع امويان را متشتّت ساخت و آرامش آنان را برهم زد!
    او براستى محراب نيايش را به ميدان رويارويى با سياستها و تبليغات و تعاليم امويان مبدل ساخت و از دعا كه نرمترين شيوه گفتارى است حربه اى برنده عليه دشمنان دين و منكران ولايت پديد آورد.
    او در مجلس يزيد - ظالمانه ترين و بى رحم ترين دادگاه تاريخ - با چنان شهامت و شجاعتى از حريم شهيدان كربلا، دفاع كرد كه طنين سخنانش ‍ براى هميشه در گوش زمان باقى ماند.
    امام سجاد، در آن مجلس و نيز در بقيه عمر خويش به اثبات رسانيد كه در علم ، حلم ، بخشش ، فصاحت ، شجاعت و محبوبيت اجتماعى چونان اجداد طاهرينش ، سرآمد خلق است .
    از آن پس هر گاه صدايش به نيايش بلند مى شد، همه دردها و رنجهايى كه از سوى غاصبان خلافت و دشمنان ولايت بر خاندان عصمت رفته بود، دوباره مجسم مى گرديد.
    در نواى گرم دعاهايش پيام توحيدى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صلابت اميرالمومنين و رنجهاى حسن بن على (عليه السلام ) و مظلوميتهاى حسين (عليه السلام )، سالار شهيدان كربلا، موج مى زد.
    در عصر حقوق پايمال شده انسانيت و شرافت و ديانت ، رساله حقوق آن گرامى ، مايه پند و درس آموزى همه آنان شد كه تا هميشه تاريخ در انديشه تدوين حقوق انسانند.
    و اكنون ، در ساحت اين محراب بلند به نياز عرفان و شناخت ابعاد وجودى آن زينت بخش تقواپيشگان مى نشينيم ، بدان اميد كه مائده امدادهاى حق ، در اين مسير يارى و توانمان بخشد.
    در اين مقدمه لازم به ياد است كه تحقيق بخش مهمى از منابع اين كتاب توسط گروه تاريخ بنياد پژوهشهاى اسلامى صورت گرفته است و سپس بر اساس آن پژوهشها حجة الاسلام آقاى محمد خداپرست جزوه اى را تدوين كرده اند كه پس از ويرايش علمى و ادبى و حذف و اضافاتى چند به شكل حاضر در منظر شما قرار گرفته است .
    ضمن تشكر و تقدير از دانشمند گرانمايه جناب حجة الاسلام آقاى سيد هاشم رسول محلاتى كه طراح اصلى كار تدوين زندگى معصومين (عليه السلام ) در اين بنياد بوده اند و بر روند كار نظارت و راهنمايى داشته اند، از درگاه خداوند، توفيق و سعادت براى همه پژوهندگان معارف دينى و تلاش ‍ كنندگان در راستاى نشر معارف اهل بيت و تعالى فرهنگى جامعه اسلامى را آرزومنديم .
    احمد ترابى
    فصل اول : اجمالى از ولادت تا شهادت
    ولادت على بن الحسين (عليه السلام )
    مشهورترين نقل ، در تاريخ ولادت امام سجاد، زين العابدين (عليه السلام ) اين است كه آن حضرت در روز پنجشنبه ، پنجم شعبان المعظم سال 38 هجرى قمرى ديده به جهان گشوده است .
    در سال تولد آن گرامى جز سال 38 معروفترين و صحيح ترين نظر شناخته مى شود،(1) برخى از مورخان و محدثان به سال 37(2) و 36(3) و حتى 35(4) اشاره كرده اند.
    در روز و ماه ولادت آن امام دو قول وجود دارد.
    بيشتر مورخان چنان كه يادآور شديم پنجشنبه ، پنجم شعبان را ترجيح داده اند.(5) و برخى ديگر جمعه يا يكشنبه نيمه ماه جمادى الاولى را برگزيده اند.(6)
    مكان ولادت
    همه منابع حديثى و روايى ، به اتفاق ، زادگاه امام سجاد را مدينه دانسته اند.(7)
    برخى نويسندگان مانند ابن جرير طبرى امامى در كتاب دلائل الامامه ، حتى به خانه اى كه امام سجاد در آن متولد شده اشاره كرده اند و گفته اند كه آن حضرت در خانه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) قدم به جهان نهاده است .(8)
    آنچه براى محققان منشا ترديد شده ، اين است كه اگر سالهاى 38 يا 37 و يا 36 را سالهاى ولادت آن گرامى بدانيم اين سالها مقارن بوده است با جنگ جمل و حضور على (عليه السلام ) و خاندان وى در عراق ، بنابراين حسين بن على و همسر وى نمى توانسته اند چنين سالهايى را در مدينه باشند!(9)
    ولى اين اشكال بآسانى قابل پاسخگويى است ، چه اين كه سالهاى ياد شده ، سالهاى بحرانى و پركشمكش بوده و حضور على (عليه السلام ) و فرزندان او براى مقابله با اصحاب جمل صورت گرفته است و بعيد نمى نمايد كه در چنين شرايطى ، حسين بن على (عليه السلام ) همسرش را در مدينه گذاشته باشد تا در ميان خويشاوندان و با آرامش كامل ، فرزند خود - على بن الحسين - را به دنيا آورد.
    كنيه و القاب
    براى امام زين العابدين (عليه السلام )، اين كنيه ها ياد شده است :
    ابوالحسن (10)، ابومحمد(11)، ابوبكر(12)، ابوالحسين (13)، ابوعبدالله (14) و ابوالقاسم (15).
    در اين ميان ، مشهورترين كنيه آن حضرت نخست ابوالحسن و سپس ‍ ابومحمد است .
    و اما القاب آن گرامى چنين است :
    زين العابدين ،(16) سيدالعابدين ،(17) سجاد،(18) ذوالثفنات ،(19) قدوة الزاهدين ،(20) سيدالمتقين ،(21) امام المؤ منين ،(22) زين الصالحين ،(23) منار القانتين ،(24) الزكى (25) الامين ،(26) و سيد المجتهدين .(27)
    مشهورترين القاب آن حضرت ، سجاد و زين العابدين مى باشد.
    پدر و مادر
    پدر ارجمند امام سجاد (عليه السلام ): امام حسين بن على (عليه السلام ) سيد الشهداء (عليه السلام ) مى باشد. برخى زين العابدين را بزرگترين فرزند حسين بن على (عليه السلام ) دانسته اند(28) ولى از بيشتر منابع تاريخى چنين استفاده مى شود كه على اكبر - شهيد كربلا - بزرگترين پسر خانواده بوده است و امام سجاد (عليه السلام ) از وى سن كمترى داشته است و بر اين اساس زين العابدين را على اوسط ناميده اند.(29)
    مادر بزرگوار آن حضرت ، شهربانو، دختر يزدگرد - آخرين شاه ساسانى - مى باشد. وى طى فتوحات شهرهاى ايران به دست مسلمانان اسير گشت و از ايران به مدينه برده شد و در پرتو حمايت اميرالمومنين (عليه السلام ) آزاد گرديد، به همسرى حسين بن على (عليه السلام ) در آمد و افتخار يافت تا مادر امام زين العابدين (عليه السلام ) باشد و نُه امام معصوم از نسل او پديد آمد.
    على (عليه السلام ) درباره او به فرزندش حسين (عليه السلام ) سفارش ‍ فرمود:
    از همسرت - شهر بانو - خوب محافظت و نگاهدارى كن و به او نيكى نما، چه اين كه در آينده اى نزديك براى تو فرزندى خواهد آورد كه بهترين اهل زمين خواهد بود.(30)
    اين كه شهربانو، در چه سالى ديده به جهان گشوده و در چه سنى به همسرى حسين بن على (عليه السلام ) در آمده ، و پس از آن چند سال با آن حضرت زندگى كرده است ، مورخان و محدثان نظر قاطعى را ثبت نكرده اند.
    نكته اى كه بيشتر تاريخنگاران يادآور شده اند اين است كه وى دختر يزدگرد بوده است و نياكان پدرى او عبارتند از: پرويز، هرمز، انوشيروان ، قباد. پدرش آخرين پادشاه ساسانى است كه با فتوحات اسلامى سلسله آنان منقرض گرديده است . از جمله نامها و القابى كه براى مادر امام سجاد (عليه السلام ) ياد كرده اند به موارد ذيل مى توان اشاره كرد:
    شهربانو،(31) شهربانويه ،(32) شاه زنان ،(33) سلافه ،(34) غزاله ،(35) سلامه ،(36) خولد،(37) بره ،(38) جهان نويه ،(39) شهرناز،(40) جهان شاه ،(41) حرار،(42) خلوه ،(43) ام سلمه ،(44) فاطمه (45) و مريم .(46)
    آن بانوى گرامى كه افتخار مادرى ولى خدا و زينت عبادتگران را به دست آورده بود سوگمندانه ، پس از ولايت فرزندش ، با فاصله اى بسيار اندك جهان را بدرود گفت و على بن الحسين در دامان دايه اى پرورش يافت كه هماره او را مادر صدا مى زد.(47)
    برخى مورخان گمان كرده اند مادر امام سجاد در واقعه كربلا حضور داشته و پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام ) به همسرى زبيد در آمده و از او صاحب فرزندى به نام عبدالله شده است .(48)
    ولى چنان كه مسعودى و ديگران گفته اند، مادر امام سجاد (عليه السلام ) در بيمارى پس از وضع حمل وفات يافته است و زبيد با كنيزى ازدواج كرده كه دايه امام سجاد (عليه السلام ) بوده و آن حضرت وى را مادر مى خوانده است .(49) و چه بسا همين امر مايه اشتباه تاريخنگارانى چون ابن سعد شده است كه گمان كنند شهربانو در واقعه كربلا حضور داشته و از آن پس به همسرى غلامى با نام زبيد در آمده است !
    امام سجاد، ابن الخير تين
    يكى از نامهايى كه امام سجاد (عليه السلام ) را با آن مى خواندند ابن الخيرتين است و علت اين نامگذارى سخنى است مستند به رسول خدا كه : ((در ميان عرب ، نسل قريش و در ميان غير غرب ، فارسيان نمونه اند.(50)))
    ابوالاسود دئلى ، ضمن برشمردن فضايل امام سجاد، على بن الحسين (عليه السلام ) مى گويد:و ان غلاما بين كسرى و هاشم لاكرم من نيطت عليه التمائم (51)

    يعنى ؛ پسرى كه از يك سوى به نسل هاشميان و از سوى ديگر به نسل فرمانروايان فارس - كسرى - منسوب مى باشد، گرامى ترين و با كرامت ترين فرزندى است كه بر او بازوبند بسته اند (تا از گزند چشم تنگان ايمن بماند)(52)
    به هر حال قراين تاريخى و مدارك روايى نشان مى دهد كه مادر امام سجاد (عليه السلام ) بانويى ايرانى و بزرگزاده بوده است .(53)
    همسر و فرزندان
    امام زين العابدين (عليه السلام ) با توجه به فرزندان زيادى كه براى ايشان ياد كرده اند، همسران متعددى داشته است ، اما در ميان اين همسران ، تنها يكى از ايشان ، از طريق عقد دائم به همسرى آن حضرت در آمده بود و ديگران ، كنيزانى بودند كه به وسيله حضرتش خريدارى شده و افتخار يافته بودند كه از آن امام فرزندى داشت باشند.
    تنها همسرى كه از طريق عقد دائم به ازدواج امام سجاد (عليه السلام ) در آمده است ، ام عبدالله دخترِ عموى بزرگوارش - امام حسن مجتبى (عليه السلام ) - مى باشد.
    ام عبدالله از زنان بافضيلتى است كه در بسيارى از افتخارهاى معنوى ، در عصر خويش يگانه بوده است . از آن جمله اين كه وى هم دختر امام و هم همسر امام و هم مادر امام مى باشد.
    همسرى ام عبدالله با امام سجاد، دو نسل امامت را به هم پيوند داد(54) و نتيجه اين پيوند، يگانه فرزندى بود كه ((باقر العلوم )) نام گرفت (55) و خط امامت را تداوم بخشيد.
    اما تعداد فرزندان امام سجاد در كتابهاى تاريخى و حديثى 15(56) 16(57)، 17(58)، و حتى 20(59) فرزند پسر و دختر ياد شده است .
    شيخ مفيد (ره ) نام فرزندان امام سجاد (عليه السلام ) را اين گونه آورده است :
    1 - محمد (ابوجعفر، باقر العلوم (عليه السلام )) كه مادر وى ام عبدالله دختر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) بوده است .
    2 - عبدالله
    3 - حسن
    4 - حسين ، كه مادر اينها ام ولد بوده است .
    5 - زيد
    6 - عمر، كه مادر آن دو نيز ام ولد مى باشد.
    7 - حسين اصغر
    8 - عبدالرحمان
    9 - سليمان كه هر سه از يك مادر ((ام ولد)) بوده اند.
    10 - محمداصغر
    11 - على ((وى را كوچكترين فرزند امام سجاد دانسته اند)).
    12 - خديجه كه با على از يك مادر ((ام ولد)) بوده اند.
    13 - فاطمه
    14 - عليه
    15 - ام كلثوم كه مادر هر سه آنان ام ولد مى باشد.(60)
    آنچه شيخ مفيد در اين زمينه ياد كرده ، مورد اشاره برخى ديگر از مورخان نيز قرار گرفته است .(61)
    بسيارى از فرزندان على بن الحسين (عليه السلام ) داراى اعقاب و نسلى نبوده اند و يا در تاريخ از نسل آنان چيزى ثبت نشده است .
    ابن عنبه نسب شناس معروف ، استمرار نسل امام سجاد (عليه السلام ) را تنها از طريق شش تن از فرزندان آن حضرت به نامهاى محمد الباقر (عليه السلام )، عبدالله ، زيد شهيد، عمراشرف ، حسين اصغر و على اصغر دانسته است .(62) و ابن قتيبه در اين زمينه تنها از محمد بن على الباقر (عليه السلام )، زيد، عبدالله و على بن على بن الحسين ياد كرده است .(63)
    در ميان فرزندان امام سجاد، با فضيلت ترين ، عالم ترين و شريف ترين فرزند را نخست امام باقر (عليه السلام ) و سپس زيد بن على دانسته اند.
    چنان كه از محمدبن منكدر نقل كرده اند:
    ((هيچ كس را نديدم كه در فضيلت با على بن الحسين برابرى كند مگر زمانى كه با فرزندش محمدالباقر (عليه السلام ) مواجه شدم .(64 )))
    و اما زيدبن على بن الحسين كنيه اش ابوالحسين و يا ابوالحسن و معروف به زيد شهيد است .
    وى در سال 79 هجرى قمرى ديده به جهان گشود و به سال 122 هجرى قمرى در عصر خلافت هشام بن عبدالملك مروان به فرمان او و به دست يوسف بن عمر ثقفى به شهادت رسيد.
    او در مبارزه عليه دستگاه مستبد خلافت اموى ، بسيار جدى و صريح بود و در عين اعتقاد و اذعان به امامت و ولايت امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام )(65)، قيام مسلحانه عليه دستگاه اموى را وظيفه خود مى دانست .
    مركز اصلى فعاليتهاى سياسى زيد در كوفه بود و در همان منطقه قيام كرد و به شهادت رسيد.
    زيد علاوه بر مبارزات سياسى ، در علم و دانش نيز شخصيتى والا داشت و ابوخالد واسطى كتابى را نام الفقه به وى نسبت داده است كه اگر اين انتساب درست باشد نخستين كتاب فقهى به شمار مى آيد.(66)
    رسالت دينى و اجتماعى امام سجاد (عليه السلام )
    هدف اصلى و نهايى از تحقيق و كاوش در زندگى معصومين (عليه السلام )، در حقيقت شناخت مواضع دينى و اجتماعى و معرفت پيامها و درسها و شيوه عملى ايشان است . زيرا امام يعنى جلودار قافله صالحان به سوى ارزشها، امام يعنى هدايتگر خلق به سوى خدا. و كسانى مى توانند اهل ولايت و رهپوى مسير صلاح و هدايت باشند كه نخست پيشواى خود را آن گونه كه بايد بشناسند و بر اساس شناخت و معرفت ، وى را الگوى عملى و اعتقادى خود قرار دهند.
    مهمترين بعد اين شناخت را در زمينه پيامهاى اعتقادى ، اخلاقى ، اجتماعى ، سياسى و عبادى بايد جستجو كرد و اما شناخت نام ، كنيه و لقب و... امورى است كه جنبه مقدماتى دارد و رهگذرى است براى رسيدن به شناخت هاى اصلى و بنياد دينى كه بايد الگو و برنامه عمل و عقيده قرار گيرد.
    اكنون ما، در فصل آغازين اين كتاب و در بررسى اجمالى زندگى امام سجاد (عليه السلام ) (از ولادت تا رحلت ) دريغمان آمد كه حتى اشاره اى هم به موضوع اصلى اين تحقيق نداشته باشيم . زيرا بيم آن مى رود كه ساده انديشانى گمان كنند شناخت زندگى امام سجاد (عليه السلام ) خلاصه شده است در: ((شناخت زمان ولادت ، مكان ولادت ، نام پدر و مادر، همسران و فرزندان و...)) و بس !
    بديهى است كه فصلهاى آينده كتاب ، دقيقا در راستاى شناخت ابعاد اصلى زندگى امام سجاد (عليه السلام ) مى باشد و چون در اين بخش ، نظر به ترسيم اجمالى بيوگرافى آن حضرت است ، به همين تذكر و ياد بسنده مى كنيم .
    شهادت
    امام سجاد، اسوه زهد و تقوا و نمونه صبر شكيبايى و مظهر آميختگى علم و حلم پس از ايفاى وظيفه الهى خود و حفظ ارزشهاى دين و پاسدارى از تشكل شيعى در سخت ترين ادوار سياسى - اجتماعى ، در سال 95 هجرى قمرى به لقاى پروردگار و وصال معبود خويش شتافت .
    در تاريخ وفات آن حضرت سال 94،(67) 95(68) و 96 هجرى قمرى (69) گفته شده است ولى پيشينه دارترين و معتبرترين نقل مربوط به سال 95 هجرى قمرى مى باشد.
    البته جز اين نقلها، برخى مورخان به سالهاى 92،(70) 93،(71) 99،(72) و 100(73) نيز اشاره كرده اند.
    بنابراين ، اگر نقل مشهور را در سال ولادت و نيز رحلت امام سجاد (عليه السلام ) - سال 38 هجرى و 95 قمرى - ملاك قرار دهيم ، عمر شريف وى هنگام وفات 57 سال بوده است . دو سال آن مقارن با روزگار خلافت على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ده سال آن در دوران امامت عموى گراميش - حسن بن على (عليه السلام ) - و ده سال در روزگار زعامت حسين بن على (عليه السلام )، بوده و 34 سال آن به دوران امامت خود آن حضرت اختصاص داشته است .
    و اما آرا در زمينه ماه و روز رحلت آن حضرت نيز مختلف است . بيشتر نويسندگان روز دوازدهم محرم را متذكر شده اند.(74) و برخى ديگر روزهاى 18، 19، 22 و 25 محرم را مطرح كرده اند(75) و نيز نقلى ، روز 14 ربيع الاول را احتمال داده است .(76)
    درباره علت وفات امام سجاد (عليه السلام ) و چگونگى وفات آن پيشواى صالحان ، عمده تاريخنگاران تصريح كرده اند، وليدبن عبدالملك ، ايشان را مسموم ساخته و آن حضرت در نتيجه همان مسموميت درگذشته است .(77)
    بعضى هم نوشته اند كه هشام بن عبدالملك در روزگار خلافت وليد، امام على بن الحسين (عليه السلام ) را مسموم كرده است .(78)
    اما ميان اين دو نظر، تنافى و تعارضى وجود ندارد. زيرا طبيعى است كه هر چند برنامه مسموميت امام سجاد از سوى دستگاه خلافت - وليد - ريخته شده و فرمان آن توسط شخص خليفه صادر گشته باشد، كسان ديگرى مجرى آن برنامه و فرمان خواهند بود. زيرا مسايل سياسى و اجتماعى و همچنين محبوبيت امام سجاد (عليه السلام ) در ميان مردم و معروفيت وى به علم و زهد و تقوا، هرگز به حاكمان اين جراءت را نمى داده است كه به طور مستقيم با آن حضرت رويارو شوند و به ستيز برخيزند و يا زمينه هاى قتل وى را به طور علنى فراهم آورند.
    بر اين اساس ، بعيد نمى نمايد كه هشام بن عبدالملك به دستور بردارش ‍ وليد مرتكب چنين جنايتى شده باشد و وليد و هشام هر دو كشنده امام سجاد بوده باشند.
    مدفن على بن الحسين (عليه السلام )
    بدن مطهر زين العابدين (عليه السلام ) كنار امام حسن مجتبى (عليه السلام ) در قبرستان بقيع مدفون گشت .(79)
    بقيع ، قطعه زمين كوچكى است كه بسيارى از بزرگان اسلام را در خود جاى داده است . از آن جمله چهار امام شيعه - امام حسن مجتبى (عليه السلام )، امام زين العابدين (عليه السلام )، امام محمد باقر (عليه السلام ) و امام جعفر صادق (عليه السلام ) - مى باشد. و جز ايشان ، عباس بن عبدالمطلب - عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - و فاطمه بنت اسد، همسران و فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، ام البنين ، بسيارى از صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و شهداى بدر نيز در بقيع مدفون مى باشند.
    در گذشته زمان ، مسلمانان و شيفتگان اسلام و اهل بيت ، به تجليل و آبادى اين مكان همت گماشته و براى هر يك از اين بزرگان ، حرم و بارگاهى بنا كرده بودند.
    اما سوگمندانه ، وهابيان در شوال 1344 هجرى قمرى اين آثار را تخريب كردند و همه را با خاك يكسان نمودند! از آن پس ، رفتار ناشايست وهابيان و حكام حجاز همواره از سوى محافل اسلامى مورد انتقاد شديد قرار داشته و دارد.
    در اين مدت تلاشهاى زيادى صورت گرفت تا شديد وضع اسفبار بقيع به صورت نخستين آن بازگردد و بى حرمتيها پايان يابد. اما على رغم قولهاى مساعدى كه گاه حكام حجاز داده اند، هرگز قدم مثبتى در اين راستا برداشته نشده است . و در حالى كه شاهزادگان هوسران و خوشگذران در مجلل ترين كاخها به سر مى برند و از دشمنان خلق و خدا و بيگانگان و دشمنان اسلام در آن كاخها استقبال مى كنند و ثروت و امكانات جهان اسلام را به پاى غرب و صهيونيسم بين الملل نثار مى نمايند، مرقد بزرگان اسلام و شايسته ترين چهره هاى دينى مسلمانان ، چون گورستانى متروك مورد بى مهرى و بى اعتنايى قرار دارد و شعائر اسلامى مورد سخت ترين بى حرمتيها واقع شده است !
    امامت على بن الحسين (عليه السلام )
    پس از شهادت حسين على (عليه السلام ) در محرم سال شصت و يك هجرى ، منصب امامت به على بن الحسين (عليه السلام ) منتقل گرديد.
    شيعه افتخار يافت كه پس از على بن ابى طالب (عليه السلام ) و حسن بن على (عليه السلام ) و حسين بن على (عليه السلام )، زمام رهبرى وى را، سيدالساجدين ، زين العابدين ، امام سجاد (عليه السلام ) عهده دار گشت .
    امامت سيدالساجدين از سال ((61 هجرى قمرى )) تا سال (95 هجرى قمرى ) استمرار يافت .
    دوران امامت
    مورخان ، دوران امامت على بن الحسين (عليه السلام ) را گوناگون ثبت كرده اند. بعضى 33
    (80) سال و برخى 34(81) سال و بيشتر تاريخنگاران 35(82) سال و چند ماه را يادآور شده اند و همين نظريه اخير، راءى مشهور است .
    قول ضعيفى هم مدت امامت آن حضرت را 20 سال دانسته است .(83)
    اين اختلاف بى شك نتيجه اختلاف در سال رحلت امام سجاد است يعنى ؛ مربوط به پايان امامت آن حضرت است و نه آغاز آن ، زيرا در اين كه محرم سال 61 هجرى قمرى آغاز امامت زين العابدين (عليه السلام ) بوده ، هيچ ترديدى نيست .
    دلايل امامت على بن الحسين (عليه السلام )
    دلايل امامت امامان (عليه السلام ) به محور عمده باز مى گردد:
    الف ) شايستگيهاى علمى و عملى و فضيلتهاى اخلاقى و معنوى برتر آن .
    ب ) نصوص معتبر و تصريح از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امام پيشين به امامت ايشان .
    البته محور سومى هم وجود دارد كه به نوبه خود شايان توجه است و آن را تحت عنوان كرامات و معجزات و نمودهاى خارق العاده مى توان بررسى كرد.
    اين سه محور هر گاه در مجموع مورد بررسى قرار گيرد و در زندگى فردى تحقق و تجسم بيابد، در پيشگاه عقل و منطق ، شرافت و فضيلت و امامت وى پذيرفته خواهد بود و انكار امامت او جز بر اساس هوى و هوس و تعصب و جهالت استوار نمى باشد.
    تصريح پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
    جابربن عبدالله انصارى روايت كرده است :
    من در حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودم در حالى كه حسين بن على (عليه السلام ) در دامان آن حضرت نشسته بود و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را نوازش مى داد. در اين ميان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رو به جانب من كرد و فرمود:
    اى جابر فرزندم حسين (عليه السلام ) در آينده پسرى خواهد داشت كه نامش را على مى نهند و چون روز قيامت شود منادى حق از عرش ندا دهد: سيدالعابدين بپاخيزد! در اين هنگام على بن الحسين وارد محشر مى شود.(84)
    اين روايت نيز از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود:
    اذا مضى الحسين قام بالامر بعده على ابنه (عليه السلام ) و هو الحجة و الامام ...(85)
    يعنى : پس از دوران امامت حسين (عليه السلام ) فرزندش على بن الحسين زمام امور امامت را عهده دار خواهد بود و او حجت و امام است .
    حديث لوح
    حديث ديگرى نيز توسط جابربن عبدالله نقل شده است كه به عنوان حديث لوح مشهور مى باشد. مضمون آن حديث چنين است :
    امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: پدرم باقرالعلوم به جابربن عبدالله فرمود با تو كارى دارم و دوستدارم در جايى كه غريبه اى نباشد با تو سخن بگويم .
    در پى اين سخن ملاقاتى ميان جابر و پدرم صورت گرفت .
    پدرم - امام باقر (عليه السلام ) - به جابر فرمود: مى خواهم چيزى درباره لوح بدانم ؛ آن لوحى كه در دست مادرم فاطمه (سلام الله عليها) ديده اى .
    جابر گفت : به خدا سوگند خدمت فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدم تا تولد فرزندش (حسين (عليه السلام )) را به وى تهنيت گويم ، در اين هنگام لوحى سبز، روشن و خوشبو در دست آن گرامى مشاهده كردم . پرسيدم اى دختر رسول خدا! آنچه در دست داريد چيست ؟
    فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: اين لوحى است كه از جانب خداوند به پدرم هديه شده است و در آن ، نام پدر، شوهر و نام فرزندانم كه اوصياى ايشانند ياد شده است .
    من از آن بانوى بزرگوار خواستم تا لوح را به من بسپارد تا از آن نسخه اى بردارم و ايشان در خواست مرا پذيرفت و من هم نسخه اى از آن برداشتم .
    امام باقر (عليه السلام ) به جابر فرمود: آيا حاضرى نسخه ات را با لوحى كه من در اختيار دارم مقابله كنى و تطبيق نمايى ؟
    جابر، اظهار آمادگى كرد و به خانه رفت و آن نسخه را به همراه آورد.
    امام باقر (عليه السلام ) مى خواند و او را از روى نوشته خودش خط مى برد.
    مطالب نوشته شده در آن لوح ، چنين بود:
    ((به نام خداوند رحمان و رحيم ، اين كتابى است از خداوند عزيز و آگاه كه به وسيله جبرئيل بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) - خاتم پيامبران - نازل شده است ... اى محمد! من تو را بر همه انبيا برترين بخشيدم و اوصياى تو را بر همه اوصيا فضيلت دادم ، حسن را پس از سپرى شدن دوران پدرش - على بن ابى طالب - مخزن علم خويش قرار دادم و حسين بهترين اولاد نسلهاى نخستين و آخرين است و امامت در خاندان اوست . و پس از وى على ، زين العابدين خواهد بود و...(86)
    در اين حديث نام يكايك ائمه تا حضرت مهدى (عليه السلام ) مورد تصريح قرار گرفته است .
    شيخ مفيد دلائل متعددى بر امامت سيدالساجدين (عليه السلام ) اقامه كرده است و على بن عيسى اربلى درباره ادله مفيد گفته است : اگر او - مفيد (ره ) - ابتدا حديث پيامبر را نقل مى كرد، نيازى به ساير ادله نبود و در اين باب سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كافى بود.(87)
    تصريح على بن ابى طالب (عليه السلام )
    جابربن عبدالله انصارى نيز مى گويد:
    هنگامى كه دختر فرمانرواى ساسانى - شهربانو - به همسرى حسين بن على (عليه السلام ) در آمد، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به فرزندش حسين (عليه السلام ) فرمود:
    از اين بانو، فرزندى نصيب تو خواهد شد كه همانندش بر پهنه زمين نخواهد بود. آن گاه على بن الحسين (عليه السلام ) از آن بانو تولد يافت .(88)
    تصريح حسين بن على (عليه السلام )
    امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد:
    زمانى كه حسين بن على (عليه السلام ) در كوران مسائل عاشورا قرار گرفت ، دختر بزرگ خويش - فاطمه - را فراخواند و نوشته پيچيده شده اى را به وى سپرد به گونه اى كه ديگران شاهد آن صحنه بودند - در اين ساعت على بن الحسين آن چنان بيمار بود كه همگان او را محتضر مى پنداشتند - فاطمه پس از آن وقايع ، وصاياى پدر را به على بن الحسين (عليه السلام ) رسانيد. و آن نوشته اكنون نزد ماست .
    راوى حديث مى گويد: من از امام باقر (عليه السلام ) پرسيدم در آن كتاب چه چيزى نوشته است ؟
    امام باقر (عليه السلام ) فرمود: آنچه به آن نيازمندند، سوگند به خدا در آن كتاب همه حدود و قوانين ثبت است ، حتى جريمه خراش وارد ساختن به ديگران !(89)
    لازم به يادآورى است كه چنين كتابى با چنين جامعيتى از چيزهايى است كه تنها نزد امامان وجود داشته است .
    در روايتى ديگر چنين آمده است :
    امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى كه حسين بن على (عليه السلام ) عازم عراق گرديد، كتابها و وصيتهاى خويش را به ام سلمه سپرد و زمانى كه على بن الحسين (عليه السلام ) بازگشت ، كتابها وصايا را به آن حضرت برگردانيد.(90)
    البته ميان اين روايت و روايت پيشين تنافى نيست ، زيرا آنچه به ام سلمه داده شده است مى توان غير از نوشته كتابى باشد كه به فاطمه بنت الحسين سپرده شده تا به امام سجاد (عليه السلام ) برساند.
    منحرفان از خط امامت راستين
    آنچه در بخش پيشين يادآور شديم ، تنها بخشى از نصوص و احاديث دال بر امامت على بن الحسين (عليه السلام ) مى باشد و تمامى آنها نيست .
    علاوه بر اين نصوص ، چنان كه در بخشهاى ديگر اين كتاب خواهد آمد، موقعيت علمى و معنوى و اخلاقى امام سجاد (عليه السلام ) خود از ديگر دلايل منصب الهى اوست ولى با اين حال جريانهايى پيدا شدند كه به انگيزه هاى غير الهى و با اهداف شيطانى به انحرافها دامن زدند و ذهن گروهى از مردم را نسبت به امامت زين العابدين مخدوش كرده و فرقه هاى منحرف را بنيان نهادند!
    فرقه كيسانيه نتيجه همين انحراف عقيدتى و معرفتى است كه در جامعه شيعه ، مقارن با عصر امامت زين العابدين (عليه السلام ) شكل گرفت و خطى را در قبال خط امامت راستين - امامت على بن الحسين (عليه السلام ) - به وجود آورد.
    البته اين مشكل به همين مورد محدود نشد و بعدهاى فرقه هاى ديگر با شعارهاى و انگيزه هاى متفاوت از پيكر جامعه شيعه چون زخمهايى دردانگيز سربرآودند چونان ((زيديه ))،(91) ((اسماعيليه ))(92) و ((واقفيه )).(93)
    فرقه كيسانيه
    فرقه كيسانيه كسانى هستند كه از امام على بن الحسين (عليه السلام ) كناره گيرى كرده و خود را پيروان محمد حنيفه (( فرزند امام على بن ابى طالب (عليه السلام )) معرفى كردند و مدعى شدند كه پس از حسين على (عليه السلام ) محمد حنيفه دارى مقام و منصب امامت و ولايت است .
    در اين كه چرا اين گروه به كيسانيه شهرت يافته اند، مطالب مختلفى گفته شده است .
    برخى گفته اند: چون اين گروه از ياران ((كيسان )) خدمتكار اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بوده اند و كيسان پس از على (عليه السلام ) در زمره شاگردان محمد حنيفه در آمده و بر علوم تسلط خاصى يافته و در آيات و احكام نظريات ويژه اى از او ابراز شده و يارانش با اين خصوصيتها جذاب او شده اند، آنها را ((كيسانيه )) ناميده اند.(94)
    جوهرى مى گويد: كيسان لقب مختاربن ابى عبيده ثقفى است و چون اين گروه را مختار رهبرى مى كرد، آنها به كيسانيه شهرت يافتند.(95)
    شهرستانى در كتاب ملل و نحل چند شاخه براى اين فرقه ياد كرده است كه همه آنها در اعراض از امام سجاد (عليه السلام ) و روى آورى به محمد حنفيه مشترك بوده اند و آنها عبارتند از: كيسانيه ، مختاريه ، هاشميه ، بنانيه و رزاميه .(96)
    سرشناس ترين و محورى ترين چهره هايى كه در سطح رهبرى فرقه كيسانيه مطرحند، نخست محمد حنفيه و سپس مختاربن ابى عبيده ثقفى است .
    شخصيت محمد حنفيه
    محمد حنفيه ، فرزند اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) و مادرش خوله ، دختر جعفربن قيس بن مسلمه از قبيله بكر مى باشد كه در جريان جنگ يمامه به اسارت سپاه اسلام در آمده بود.
    كنيه محمد حنفيه را ابوالقاسم دانسته اند و گفته شده است كه نام كنيه او به اشاره رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعيين شده است .
    ابن خلكان حديثى نقل مى كند كه نبايد نام و كنيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بر شخصى نهاد ولى اين حكم در مورد محمد حنفيه استثنا شده است .(97) ولى برخى بر ابن خلكان ايراد كرده اند كه هر چند حديث نبوى صحيح باشد اما كسى كه به داشتن نام و كنيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مفتخر شده و داشتن چنين نام و كنيه اى برايش تجويز گرديده مهدى آل محمد (عليه السلام ) است و نه محمد حنفيه .(98)

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    چه بسا كسانى كه گفته اند پيامبر نام و كنيه محمد حنفيه را تعيين كرده و چنين نام و كنيه اى فقط براى او تجويز شده در مصداق اشتباه كرده اند و تا به عمد رواياتى كه درباره حضرت مهدى (عليه السلام ) مى باشد بر محمد حنفيه منطبق نموده اند. تا از اين طريق كرامت ، شرافت و امامت وى را توجيه كرده و مورد تاءييد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قلمداد نمايند.
    البته شخصيت محمد حنفيه فاقد امتياز نبوده است چه اين كه وى در جنگ جمل و صفين در كنار اميرالمؤ منين دلاوريها داشته و بنابر قولى ، در جنگ صفين پرچمدار سپاه آن حضرت بوده است و او را به شجاعتهايش ‍ ستوده اند.(99)
    محمد حنفيه به سال (81 يا 82 هجرى قمرى ) در سن 65 سالگى در مدينه وفات يافت .(100)
    ((محمد حنفيه )) و مساءله امامت
    در اين كه آيا محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش بوده و يا پس از مرگش كسانى او را متهم به اين ادعا كرده اند و فرقه اى تشكيل داده اند! آراء مختلفى وجود دارد. از برخى روايات استفاده مى شود كه پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام )، شخص محمد حنفيه مدعى امامت شد و با على بن الحسين (عليه السلام ) در اين مساءله به نزاع برخاست .
    مرحوم كلينى با ذكر سند، از زراره نقل كرده است :
    امام باقر فرمود: هنگامى كه حسين بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيد، محمد حنفيه از على بن الحسين - امام سجاد (عليه السلام ) - تقاضا كرد تا ملاقاتى خصوصى با ايشان داشته باشد.
    ملاقات صورت گرفت .
    در اين ديدار، محمد حنفيه به على بن الحسين (عليه السلام ) گفت :
    اى پسر برادر! تو خود مى دانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره امامت على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) وصيت فرمود وايشان را به امامت منصوب داشت ولى هم اكنون كه پدرت حسين بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيده ، در زمينه امامت كسى را معرفى نكرده است . در اين ميان ، من عموى تو و فرزند على (عليه السلام ) هستيم و از نظر سنى از تو بزرگترم . از اين رو شايسته است كه منصب امام و رهبرى شيعه از آن من باشد و اين حق را براى من بدانى !
    امام سجاد به او فرمود:
    اى عموى من ! از خداوند بيم داشته باش و آنچه حق تو نيست براى خويش ‍ مخواه ! تو را نصيحت مى كنم كه از نابخردان نباشى و در اين باره خوب بينديشى .
    بدان كه پدرم - حسين بن على (عليه السلام ) - بى وصيت از دنيا نرفته است ، او پيش از اين كه متوجه عراق شود، درباره امامت سفارشهاى لازم را كرده و عهدنامه اى نيز نوشته است و من را جانشين خود در امر قرار داده و سلاح پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به من سپرده و اكنون نزد من است .
    بنابراين از ادعاى امامت دست بردار كه مايه كوتاهى عمر تو و گرفتاريت خواهد شد.
    تو بايد بدانى كه خداوند متعال امامت را در نسل حسين (عليه السلام ) قرار داده است و اگر براستى از اين ناحيه در شك هستى آماده شو تا نزد حجرالاسود رفته و او را به داورى بگيريم !
    امام باقر (عليه السلام ) فرمود: اين ملاقات ميان محمد حنفيه و امام سجاد (عليه السلام ) در شهر مكه صورت گرفت (از اين رو، امام سجاد (عليه السلام ) گواهى و داورى حجرالاسود را مطرح ساخت .)
    محمد حنفيه پذيرفت ، هر دو نزد حجرالاسود رفتند. امام سجاد فرمود: نخست تو از ((حجر)) بخواه تا اگر تو امامى ، بر امامت تو گواهى دهد.
    محمد حنفيه ناگزير رو به حجر كرد و لب به دعا گشود و از خداوند خواست تا حجر را در تاءييد امامت وى به سخن آورد! ولى دعايش نتيجه اى نداد!
    آنگاه امام سجاد (عليه السلام ) فرمود اگر تو وصى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امام و صاحب ولايت بودى بى شك دعايت مستجاب مى شد. سپس خود دست به دعا برداشت و فرمود:
    اسئلك بالذى جعل فيك ميثاق الاوصياء و ميثاق الناس اجمعين لما اخبرتنا من الوصى و الامام بعد الحسين بن على عليها السلام ؟.
    يعنى تو را سوگند مى دهم به آن كسى كه پيمان انبيا و اوصيا و پيمان همه مردم را در تو قرار داد، كه ما را آگاه سازى و بگويى وصى و امام پس از حسين بن على (عليه السلام ) كيست ؟
    ناگاه ((حجر)) به جنبش در آمد، گويى كه مى خواهد از جايگاهش جدا شود و سپس از آن شنيده شد: خداوندا ((گواهى مى دهم كه )) وصايت و امامت ، پس از حسين بن على (عليه السلام ) براى على بن الحسين (عليه السلام ) است .
    در اين هنگام ، محمد حنفيه كه به حقيقت پى برده بود، از امام سجاد (عليه السلام ) عذر خواهى كرد و به راه افتاد و بنابر نقلى ديگر، خويش را برقدمهاى امام افكند و به ولايت و امامت وى اقرار كرد.(101)
    هر چند برخى خواسته اند تا با استناد به اين حديث ، محمد حنفيه را متهم كنند و شخصيت وى را مخدوش شمارند ولى حق اين است كه اگر حديث در مجموع مورد نظر قرار گيرد و پايان آن نيز ملاحظه شود، پرستش محمد حنفيه ناشى از ندانستن بوده و او با طرح مطالب نخستين خود، در حقيقت در پى شناخت واقعيت بوده ، و آنگاه كه حق را دريافته ، تسليم شده و امامت امام سجاد (عليه السلام ) را پذيرفته است .
    از جمله نكاتى كه اين نظر را تاءييد مى كند اين است كه گاه كسانى با اين پندار كه محمد حنفيه امام است نزد او مى آمدند ولى محمد حنفيه آنها را به برادرزاده اش - على بن الحسين - رجوع مى داد و مى گفت امام ، آن حضرت است .
    ابوخالد كابلى كه مدت زيادى در خانه محمد حنفيه خدمت كرده بود و ارادت خاصى به وى داشت ، بر اين اعتقاد بود كه محمد حنفيه نيز مانند پدر و دو برادرش - امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) - امام و حجت خدا درميان خلق است .
    ابوخالد مى گويد: روزى به محمد حنفيه گفتم :
    تو را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سوگند مى دهم كه حقيقت را به من بگويى ! آيا تو خود همان امام و حجت خدا كه اطاعتش بر همگان واجب است ، نيستى ؟
    محمد حنفيه گفت :
    امام من و امام تو و امام همه مسلمانان ، على بن الحسين - امام سجاد - است .(102)
    در روايت ديگرى امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
    ابوخالد كابلى نخست قايل به امامت محمد حنفيه بود ولى بارها شاهد بود كه محمد حنفيه على بن الحسين (عليه السلام ) را با تعبير يا سيدى ((اى آقاى من )) مورد خطاب قرار مى دهد! ((و چنين خطابى از سوى كوچكتر نسبت به شخص بزرگتر صورت مى گيرد)).
    ابوخالد كه محمد حنفيه را امام مى پنداشت با مشاهده اين موارد با تعجب از محمد حنفيه پرسيد: تو پسر برادرت - على بن الحسين - را با تعبير يا سيدى مورد خطاب قرار مى دهى در حالى كه ديگران چنين تعبيرى ندارند!
    محمد حنفيه گفت : على بن الحسين (عليه السلام ) امامت راستين است ، او حجرالاسود را به شهادت و گواهى طلبيد و حجر به امامت او گواهى داد و بر من ثابت شد كه وى سزاوار مقام امامت است .(103)
    بر اين اساس ، مى توان دريافت كه محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش نبوده است و بر فرض كه در مقطعى امر بر او مشتبه بوده و چنين پندارى به او دست داده باشد و در نهايت ، حق را دريافته و به امامت امام سجاد (عليه السلام ) اقرار كرده است .
    چنان كه كسانى چون ابوخالد كابلى و سيد حميرى در آغاز امر، مى پنداشتند كه محمد حنفيه امام است ولى بعدها بينش صحيح يافتند و در زمره شيعيان امام سجاد (عليه السلام ) در آمدند. اما برخى از اين توهم و پندار بى اساس ، در مقام سوء استفاده برآمدند و با انگيزه هاى متفاوت ، بر امامت محمد حنفيه اصرار ورزيدند و از وى امامى منتقم ساختند و قائم آل محمد به شمارش آوردند!
    محمد حنفيه و رخداد عاشورا
    از ديگر مواردى كه برخى خواسته اند به خاطر آن ، شخصيت محمد حنفيه را زير سؤ ال برده و وى را متهم به جدايى از خط ولايت كنند، عدم شركت او در كربلا و عدم همراهى وى با حسين بن على (عليه السلام ) مى باشد.
    شك نيست كه اگر حضور نيافتن وى در كربلا، بدون عذر واقعى بوده و عنوان تخلف از دعوت امام را به خود گيرد، شخص محمد حنفيه از عدالت و وثاقت ساقط خواهد بود ولى سخت نخست در همين نكته است كه آيا شركت نجستن وى در زمره ياران حسين بن على (عليه السلام ) به علت بوده است ؟
    اين سؤ ال براى هر كاوشگرى كه گام در تحقيق تاريخ آن عصر بگذارد مطرح بوده و خواهد بود.
    شخصى به نام مهنّاءبن سنان همين پرسش را از علامه حلى داشته است . او ضمن سؤ الهايى مى پرسد: نظر شما درباره محمد حنفيه چيست ؟ آيا او معتقد به امامت حسين بن على و على و امام سجاد (عليه السلام ) بوده است يا خير؟ و آيا كناره گيرى او از واقعه كربلا براساس عذرى شرعى و موجه بوده است يا نه ؟ و در صورتى كه تخلف او بدون عذرى شايسته باشد، محمد حنفيه و عبدالله جعفر چه وضعى خواهند داشت .
    علامه حلى در پاسخ مى گويد: بى ترديد اصل امامت از اركان ايمان است و در كنار اصل توحيد، عدل ، نبوت و معاد مطرح مى باشد و كسانى چون محمد حنفيه و عبدالله جعفر، برتر و منزه تر از اين هستند كه به اصل امامت پايبند نبوده و در جرگه افراد فاقد ايمان قرار داشته باشند. و اگر محمد حنفيه در يارى امام حسين (عليه السلام ) شركت نجسته ، به خاطر بيمارى بوده است و چه بسا نمى دانسته است كه سرنوشت برادرش به مساءله ، جنگ و شهادت منتهى مى شود.
    مرحوم مامقانى ، درباره نكته اخير علامه حلى نظر دارد و مى گويد بيمارى محمد حنفيه در موقع بازگشت اهل بيت از سفر شام بوده است و نه هنگام حركت حسين بن على (عليه السلام ) به سمت مكه و عراق . از اين رو مامقانى معتقد است كه در حل اين مشكل اين پاسخ بهتر است :
    اولا شهداى كربلا افراد معينى بودند كه از آغاز حركت براى حسين بن على (عليه السلام ) چهره آنان معلوم بود و ثانيا حركت حسين بن على (عليه السلام ) به سمت عراق ، ظاهرا عنوان جهاد نداشت تا بر هر مسلمانى شركت در آن واجب باشد. بنابراين كسى كه مانند محمد حنفيه از واقع امر اطلاعى ندارد به خاطر عدم شركت در چنين سفرى ، متهم نمى شود. چه اينكه افراد ديگرى نيز مانند او در كربلا حضور نداشته اند و اين عدم حضور مايه بى عدالتى آنان شمرده نشده است زيرا است زيرا حسين بن على (عليه السلام ) به آنان تكليف نكرده بود كه در اين سفر همراه او باشيد و با اين بيان ، همراه نبودن آنان با امام در اين سفر، تخلف آنان از امر امام و انحراف ايشان از مساءله امامت به حساب نمى آيد.(104)
    علاوه بر اين داوريها، حديثى از اميرالمومنين (عليه السلام ) در توصيف و مدح محمد حنفيه نقل شده است .
    امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى فرمايد:
    قال اميرالمومنين : ان المحامدة تاءبى ان يعصى الله عزوجل . قلت : و من المحامدة ؟ قال : محمدبن جعفر، محمدبن ابى بكر، محمدبن ابى حذيفة و محمدبن اميرالمومنين ابن الحنفيه (105) رحمة الله عليهم .(106)
    يعنى : اميرالمومنين فرمود: چند نفرند كه ((محمد)) نام دارند و از معصيت خداوند ابا و اجتناب دارند، و آنها عبارتند از محمدبن جعفر، محمدبن ابى بكر، محمدبن ابى حذيفه و محمد فرزند اميرالمؤ منين (كه مشهور به ) ابن حنفيه است ، خدايشان رحمت كند)).
    البته در كتابهاى تاريخ ، مطالب ديگرى نيز به محمد حنفيه نسبت داده اند كه دلايل كافى و مورد اعتماد درباره آنها نقلها مشهود نيست . مانند اين كه گفته اند: وى بنا به دعوت يزيد به شام رفته و با او بيعت كرده است .(107)
    بسيارى از مورخان به اين گونه نقلها اشاره نكرده اند و چه بسا آن را صحيح و شايسته نقل نيافته اند.
    چگونگى پيدايش كيسانيه
    با بيان اين نكته كه شخص محمد حنفيه مدعى مقام امامت براى خويش ‍ نبوده و سر در خط ولايت معصومين (عليه السلام ) داشته است اين سوال جدى مطرح مى شود كه بنابراين چگونه عده اى به امامت وى اعتقاد يافتند و فرقه كيسانيه را به وجود آوردند؟!
    آيا ممكن است كسى خود مدعى امامت نباشد ولى كسانى به امامت وى معتقد شوند!
    پاسخ اين سوال از جهتى روشن و آسان است و از جهت ديگر نياز به بررسى زمينه هاى سياسى - اجتماعى آن عصر دارد.
    اصل اين كه كسى مدعى مقامى نباشد ولى عده اى براساس انگيزه ها و توهمهاى خاصى ، براى او مقامها و عناوينى بى پايه ، قايل شوند، امرى امكان پذير است و تاريخ بروشنى از تحقق چنين مساءله اى خبر مى دهد: ((عيسى (عليه السلام ))) به گواهى قرآن ، هرگز مدعى مقام الوهيت براى خويش نبود و خود را هرگز فرزند خدا نخواند، اما مسيحيان چنين نسبتهايى به او دادند!(108)
    عُزير هرگز مدعى نبود كه فرزند خداست ولى ((يهود)) چنين نسبتى به او دادند!(109)
    بنابراين چندان غير ممكن نيست كه محمد حنفيه تا پايان زندگيش كسى را به امامت خود دعوت نكرده باشد و ادعاى امامت نداشته باشد ولى منحرفان و سودجويانى وى را بدروغ امام خوانده و از مباحثات اوليه محمد حنفيه با امام سجاد (عليه السلام ) سوء استفاده كرده باشند.
    اما آنچه در اين ميان شايان توجه بررسى است اين است كه چه عوامل و انگيزه هاى سياسى - اجتماعى در پيدايش اين انديشه هاى انحرافى و ساختگى دخالت داشته است .
    زمينه سياس - اجتماعى پيدايش ((كيسانيه ))
    به طور مسلم آنچه درباره امامت محمد حنفيه از سوى فرقه كيسانيه مطرح شده است مربوط به سالهاى پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام ) مى باشد. يعنى قابل از سال 61 هجرى قمرى هرگز نشانى از كيسانيه يا ادعاى امامت از سوى محمد حنفيه براى خويش نيست . پس بستر پيدايش ‍ فرقه كيسانيه سالهاى تاريك و پر تشنج و بحرانى پس از 61 هجرى قمرى مى باشد. روزگارى كه تقريبا تمامى نهادها و ارزشهاى دينى جامعه بشدت آسيب ديده و بحرانى عقيدتى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى بلاد اسلامى را تهديد مى كرد!
    مساله خلافت به وسيله معاويه تبديل به شاهنشاهى و وراثت شده بود. مردم نه نظارتى بر دستگاه خلافت داشتند و نه حق اظهارنظر. جوانى خوشگذران ، بى تعهد و بى تدبير بر جامعه حكم مى راند، بنى اميه - نسلى كه بنيانشان بر پايه دين ستيزى و اشرافيت استوار بود - در همه پستهاى حساس و كليدى جامعه اسلامى نفوذ يافته بودند.
    حسين بن على (عليه السلام ) به عنوان مشخص ترين چهره دينى و معنوى زمان و فرزند پيامبر اسلام در جنگى نابرابر و با شيوه اى سفّاكانه به شهادت رسيده بود.
    اين عوامل در مجموع فضايى آكنده از ياءس و نااميدى را در قلب مردم پديد آورده و بذر عصيان و طغيان را از يك سو در قلبهايشان كاشته و از سوى ديگر ناكاميها و شكستهاى مكرر روحيه انزواطلبى و آرمانسازى را در مردم تقويت مى كرد.
    دستگاه خلافت با آغشته ساختن دستان خويش به خون عزيزترين فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود را فاقد كمترين پشتوانه اجتماعى و دينى مى ديد، از اين رو براى حفظ خود راهى جز خشونت بى حد نمى شناخت .
    واقعه حرّه (هجوم لشكر يزيد به مدينه و اقدام آنان به قتلها و هتك حرمتهاى بسيار) و نيز حمله آنان به مسجدالحرام به وسيله سنگها و منجنيقها، خود گواه بى باكى بنى اميه در ارتكاب هر جنايت به ساحت دين و جامعه بود.
    در چنين شرايطى ، دردهاى نهفته جامعه در جستجوى مجالى است كه بروز يابد و منتقدان و دردمندان در انديشه يافتن گروه ، تشكيلات و پايگاهى هستند تا در لواى آن عقده هاى خويش را بگشايند.
    بسيارى از شخصيتهاى واقعى و يا دورغين در چنين شرايطى ظهور مى يابند و رهبرى را به عهده مى گيرند.
    رهبران راستين بايد در اين هنگام رسالت الهى خويش را ايفا كنند و نيروهاى مردمى را به سوى رهايى از ظلم و استبداد يارى دهند و رهبرى كنند چنان كه به فرموده اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) گرد آمدن ياران و تجمع مردم پيرامون رهبرى ، حجت الهى را بر وى تمام مى سازد و او ملزم به قيام خواهد بود.
    اكنون بايد ديد كه موضع امام سجاد (عليه السلام ) در قبال اين نوع گرايشهاى اجتماعى چه بوده است .
    ما در اين نوشته تحت عنوان ((زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام ))) با بيانى مفصّلتر به اين نكته خواهيم پرداخت . اما فشرده سخن اين است كه امام سجاد (عليه السلام ) در مقام رهبرى قيام مسلحانه عليه بنى اميه نبوده است نه بدان جهت كه قيام عليه بنى اميه را صحيح نمى دانسته ! و نه بدان جهت كه قيام مسلّحانه را جايز نمى شمرده است ، بلكه وقايع تلخ گذشته به روشنى ثابت كرده بود كه اين گروهها و جريانهاى سياسى - اجتماعى ، على رغم همه شعارهاى كوبنده اى كه در مبارزه با استبداد مى دهند، از صداقت و پايمردى لازم برخوردار نيستند.
    جريان خوارج در جنگ نهروان ؛
    برخورد سران سپاه و نيروهاى رزمى امام حسن مجتبى (عليه السلام ) با آن حضرت در جنگ با معاويه و خيانت بسيارى از آنان نسبت به رهبرى خويش و منتهى شدن جنگ به صلح تحميلى !
    از همه آنها مهمتر، خيانت آشكار و شگفت انگيز كوفيان نسبت به حسين بن على (عليه السلام ) و دعوت مصرانه آنان از امام خويش براى در دست گرفتن رهبرى سياسى آنان و قرار دادن آن حضرت در برابر انبوه دشمن !
    زشت تر از همه ، قرار گرفتن دعوت كنندگان از حسين (عليه السلام )، در سپاه يزيد!
    همه و همه دلايل روشن و گويايى بود كه وظيفه امام سجاد (عليه السلام ) را در اين ميدان مشخص مى ساخت .
    با چنين نامرديها كه از مردم زمانش ديده بود، و با آن پاكباختگانى كه در صحنه عاشورا از پيكره جهاد اسلامى چونان شاخه هاى نخل بريده شده بودند، مجالى براى اعتماد به توبه تائبان و مدعيان جهاد و مبارزه باقى نمانده بود! و بر فرض كه در آن ميان تائبان صادقى هم وجود مى داشتند، شمار آنان و توانشان به اندازه اى نبود كه اما با اتكا بر آنان جنگى دوباره را عليه امويان سامان دهد - چنان كه منتهى شدن قيام تائبان به شكست ، خود گواه اين واقعيت است - بيشتر مردم آن روزگار ثابت كرده بودند كه در برابر ظلم تاب نمى آورند اما شيفته عدالت هم نيستند! فريادهايشان از درد استبداد است و نه به تمناى آزادى و آزادگى و ديندارى !
    كسى چون امام سجاد كه چه بسا تا پايان عمر آثار زنجيرهاى اموى را بر اندام داشت و جراحتهاى عميقى كه آنان بر قلبش وارد ساخته بودند تا پايان زندگيش هرگز التيام نيافت ، نمى توانست عداوت حكومت اموى را در دل نداشته باشد.
    قلب او از همه امت ملتهب تر بود. درد او از همه شديدتر و فريادش از همه رساتر! اما فريادش را با كه بگويد!
    با كوفيان ! يا شاميان !
    شايد او را متهم كنند كه شمشير پدر را در نيام فرو برده و بيرون نمى كشد!
    اما اين تنها او نيست . قبل از او نيز على (عليه السلام ) بيست و پنج سال سكوت كرد. و آن روز كه به حكومت رسيد، چشم تنگ دنيا داران و جمود انديشان عدلش را تحمل نكرد! و حسن بن على (عليه السلام ) در نتيجه بى مهرى و تزوير يارانش ، دست از نبرد مسلحانه برداشت و...!
    اكنون چندان غير منتظره نيست كه تائبان واقعه عاشورا و از پانشستگان آن روز، باز هوس قيام به سرشان راه يافته باشد! و انتظار داشته باشند كه امام سجاد (عليه السلام ) به صورت علنى رهبرى ايشان را بر عهده گيرد!
    ولى امام زمينه را مساعد نمى يابد و چه بسا صداقت را در چهره بسيارى از آنان نمى خواند!
    از اين رو مدعيان قيام و مبارزه بايد در انديشه محورى ديگر باشند!
    و شخصيتهاى ديگر اين چنين در برابر امامان راستين ساخته مى شوند!
    و در اين دوران است كه قيام مختار و تبليغ وى از محمد حنفيه صورت مى گيرد.
    اين كه مختار به چه انگيزه و يا چه عنوانى از محمد حنفيه تبليغ مى كرده نكته اى است كه خواهد آمد.
    مختار و كيسانيه
    مختار بن ابوعبيدة بن مسعود ثقفى در سال اول هجرت ، در طائف تولد يافت . در دوران خلافت عمر، همراه پدر به مدينه آمد. پدرش در يوم الجسر كه مسلمانان با ايرانيان در نبرد بودند، كشته شد.
    پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام )، مختار از سرسخت ترين مخالفان عبيدالله بن زياد به شمار مى آمد. از اين رو او را دستگير كرده ، به زندان افكندند و شكنجه دادند ولى سرانجام با وساطت عبدالله بن عمر (كه شوهر خواهر مختار بود) از زندان رهايى يافت .
    مختار پس از مرگ يزيد (سال 56 هجرى قمرى ) عازم مكه شد تا با عبدالله بن زبير عليه حكومت امويان همكارى كند. اما وجود اختلافات نظرهاى آن دو مانع همكارى ايشان شدند.(110)
    مختار به تنهايى در عراق به فعاليت پرداخت و هوا دارانى گرد آورد و در صدد مبارزه مسلحانه عليه حكومت امويان بر آمد.
    بديهى است كه در هر جامعه به تناسب باورها و معتقدات آن مى بايست براى انگيزش مردم و تشويق آنان به قيام از پايگاهى مورد قبول عامه مردم استفاده كرد.
    در محيطى كه مختار براى قيام زمينه چينى مى كرد، گرايشهاى شيعى از ويژگيهاى آشكار آن بود. مردم آن سامان على رغم همه بى وفاييها و عقب گردهايى كه در حمايت از خاندان على (عليه السلام ) از خويش نشان داده بودند، اما در قلب ، شرافت و فضيلت خاندان على (عليه السلام ) را باور داشتند و از سوى ديگر سستيها و كنديهاى گذشته ، آنان را ملامت مى كرد.
    مختار، شرايط را بدرستى دريافته بود، از اين رو مى بايست حركت خويش را به گونه اى با خاندان على (عليه السلام ) مرتبط سازد. اين است كه در آغاز كار، خود را نماينده محمد حنفيه ، (فرزند على بن ابيطالب (عليه السلام )) معرفى كرد.
    چندى نگذشت كه هفده هزار نفر به طور پنهان با او بيعت كردند.
    در نخستين مراحل قيام ، والى كوفه - عبدالله بن مطيع - را شكست داد و كوفه را پايگاه مركزى قيام قرار داد.
    در مرحله بعد، مختار به موصل لشكر كشيد و بر آن نواحى نيز تسلط يافت .
    در اين ميان يكى از اهداف رسمى مختار و لشكريان او، انتقام گرفتن از كسانى بود كه در واقعه عاشورا نسبت به خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظلم روا داشته و در جنگ عليه ايشان گامى موثر برداشته بودند.
    او سران سپاه يزيد را كشت ولى پس از شانزده ماه جنگ و نبرد، در سن 67 سالگى به دست مصعب بن زبير به قتل رسيد.(111)
    بايد يادآور شد كه قبل از قيام مختار، قيام توابين رخ داد، كه رهبر آن سليمان بن صرد بود و به وسيله قواى امويان كشته شد و قيام توابين سركوب گرديد.
    مختار پس از اين جريان ، قيام خويش عليه دستگاه امويان را آغاز كرد و طبيعى است كه گروهى از توابين و سركوب شدگان قيام سليمان بن صرد نيز در زمره هواداران مختار قرار گرفته باشند.
    تمايز قيام توابين و قيام مختار
    فرقى كه ميان اين دو قيام مشهود مى باشد، اين است كه در قيام توابين ، تنها انگيزه قيامگران ، انتقام از قاتلان حسين بن على (عليه السلام ) بود و آنها با اين حركت مى خواستند سهل انگاريها و گناهان گذشته خود را جبران كنند، چه اين كه آنان با شركت نجستن در سپاه حسين بن على (عليه السلام ) و تنها گذاشتن وى در مقابل دشمن ، بشدت خود را مجرم و مستحق عذاب الهى مى ديدند و در صدد بودند به گونه اى آن گذشته تاريك را محو سازند. و جز اين هدفى سياسى يا عقيدتى براى آنان ياد نشده است .
    اما در قيام مختار وضع به گونه ديگرى است . هر چند قيام مختار همانند قيام توابين شعار ((انتقام از قاتلان حسين (عليه السلام ))) را از شعارهاى اساسى قرار داده بود اما اهداف ديگرى هم در قيام مختار دنبال مى شد كه بيشتر جنبه سياسى داشت .
    درباره قيام مختار، مطالب متفاوتى از او نقل شده كه گاه با يكديگر سازگار نيست . و همين امر، محققان را به دو نظرگاه ناهمساز منتهى ساخته است .
    عقيده مختار درباره امامت على بن الحسين (عليه السلام )
    از برخى منابع استفاده مى شود كه مختار نه تنها به امامت على بن الحسين (عليه السلام ) معتقد بوده ، بلكه مبارزات خويش عليه دستگاه اموى را فقط به منظور يارى اهل بيت (عليه السلام ) و انتقام از قاتلان ايشان صورت داده است و ائمه (عليه السلام ) براى او دعاى خير كرده و كارهاى او را ستوده اند.
    در قبال اين منابع ، مداركى وجود دارد كه دقيقا خلاف آن را ثابت مى كند و چنين مى نماياند كه مختار از امامت على بن الحسين (عليه السلام ) روى گردانده و به امامت محمد حنفيه - فرزند على (عليه السلام ) و برادر حسين بن على (عليه السلام ) - اعتقاد داشته است و حمايت او از محمد حنفيه و مستند ساختن نهضت خويش به وى ، باعث پيدايش فرقه كيسانيه شد. و على بن الحسين (عليه السلام ) نه تنها كارهاى او را امضا نكرده ، بلكه از او تنفر و انزجار داشته و حتى او را در مورد طعن و لعن قرار داده است .
    رواياتى در مدح مختار
    از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است :
    لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج اراملنا و قسم المال فينا على العسرة .(112)
    يعنى ؛ ((به مختار ناسزا نگوييد، زيرا او از قاتلان ما، انتقام گرفت و زمينه ازدواج زنان بى سرپرست ما را فراهم آورد و در شرايط سختى و تنگدستى به ما كمك رسانيد.))
    در حديثى ديگر چنين آمده است :
    ((مردى از اهل كوفه به حضور امام باقر (عليه السلام ) تشرف يافت ، خواست دست امام را ببوسد، امام مانع شد. آن حضرت از او پرسيد: نامت چيست ؟
    مرد گفت : من ابومحمد، فرزند مختار هستم .
    امام دست او را گرفت و در كنار خود با گرمى جاى داد.
    ابومحمد گفت : اى فرزند رسول خدا، مردم درباره پدرم سخنانى مى گويند و او را دروغگو مى شمارند!
    امام باقر فرمود: سبحان الله ! پدرم به من خبر داد و سوگند ياد كرد كه مهر زنان ما از اموالى است كه مختار براى ما فرستاده است . او خانه هاى ما را بنا كرد و به خونخواهى شهداى ما برخاست ، خداى او را رحمت كند.))(113)
    در بيانى ديگر، مختار چنين مدح شده است :
    امام باقر (عليه السلام ) به فرزند مختار فرمود: خداوند پدرت را رحمت كند! خداوند پدرت را رحمت كند! هيچ حقى از ما نزد كسى نبود، جز اين كه آن را براى ما باز پس گرفت !
    از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
    الحمدلله الذى ادرك لى ثارى من اعدائى و جزى الله المختار خيرا(114)
    يعنى ؛ ((سپاس خداى را كه انتقام خون ما را از دشمنانمان گرفت و خداوند به مختار جزاى نيك دهد!))
    روايات ديگرى از رسول خدا و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ثبت شده است كه در آنها از مختار به عنوان كسى كه انتقام ذريه رسول خدا را از دشمنانشان مى گيرد، ياد شده است .(115)
    چه بسا بر اساس همين روايات ميثم تمار در روزگارى كه مختار زندانى بود به ملاقاتش رفت و بشارت آزاديش و خونخواهى وى از دشمنان اهل بيت (عليه السلام ) را به او داد.(116)
    منهال بن عمرو مى گويد: حضور امام سجاد (عليه السلام ) رسيدم ، آن حضرت از من پرسيد:
    منهال ! حرملة بن كاهل اسدى (117) چه شد و در چه حالى به سر مى برد!
    منهال مى گويد: عرض كردم وقتى من از كوفه بيرون آمدم او زنده بود.
    امام دستها را به سوى آسمان برداشت و سه مرتبه فرمود: ((خدايا حرارت آهن را به او بچشان !)).
    منهال مى گويد: من از منزل آن حضرت به سوى كوفه رهسپار شدم ، خبر قيام مختار را دريافت كردم براى ملاقات مختار شتافتم ، لحظه اى رسيدم كه حرمله را دستگير كرده بودند و مختار دستور داد دست و پاى او را قطع كنند و وى را در آتش بسوزانند! ناگاه با ديدن اين منظره گفتم : ((سبحان الله )).
    مختار رو به من كرد و پرسيد، آيا ((سبحان الله )) گفتن تو دليلى داشت ؟
    آنچه ميان من و امام سجاد (عليه السلام ) گذشته بود براى مختار نقل كرده و گفتم ، تسبيح من بدان جهت بود كه استجابت دعاى امام سجاد را به دست تو، مشاهده كردم .
    مختار از مركب پياده شد، دو ركعت نماز خواند و سجده آن را طولانى ساخت . پس از نماز از او خواستم تا براى صرف غذا ميهمان من باشد. ولى او گفت : من به سپاس لطف الهى كه دعاى امام سجاد را با دست من مستجاب كرده است ، امروز را روزه خواهم بود.(118)
    رواياتى در مذمت مختار
    حبيب خثعمى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است :
    مختار مطالبى را به دروغ ، منتسب به على بن الحسين (عليه السلام ) مى ساخت و به آن حضرت نسبت مى داد.(119)
    يونس بن يعقوب مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) مى فرمود:
    ((مختار نامه اى همراه هدايا براى امام سجاد (عليه السلام ) فرستاد، اما امام نپذيرفت و نامه را نخواند و فرمود: من هداياى دروغگويان را نمى پذيرم و نامه آنان را نمى خوانم )).(120)
    در حديثى ديگر چنين آمده است :
    در روز قيامت ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، على بن ابى طالب (عليه السلام ) و حسن و حسين (عليه السلام ) از كنار دوزخ مى گذرند، فردى از ميان آتش فرياد بر مى آورد و پيامبر و امير مؤ منان را به يارى مى طلبد، اما به او توجهى نمى كنند.
    آن مرد دوزخى ، حسين بن على (عليه السلام ) را صدا مى زند و مى گويد من كشنده قاتلان شما هستم . اكنون شما را به يارى مى طلبم .
    رسول خدا از فرزندش حسين (عليه السلام ) مى خواهد تا او را شفاعت كند. و او چنين مى كند.
    راوى حديث مى گويد: به امام صادق گفتم : آن شخص كيست ؟
    امام فرمود: او مختاربن ابى عبيده ثقفى است .
    پرسيدم : چرا در آتش مى سوزد؟
    امام فرمود: چون در اعتقاد او نسبت به پيامبر و على (عليه السلام ) خللى بوده است و اگر در قلب جبرئيل و ميكائيل نيز خللى نسبت به آن دو باشد، در آتش خواهند سوخت .(121)
    در روايتى ديگر، انگيزه مختار از قيام ، رسيدن به سلطنت و قدرت معرفى شده است و در آن روايت اين نكته نيز آمده است كه در قلب جبرئيل و ميكائيل نيز ذره اى محبت دنيا باشد، خدا آنها را در آتش مى افكند.(122)
    از امام سجاد (عليه السلام ) نقل كرده اند كه آن حضرت بارها، مختار را نفرين كرده و مى گفت : ((مختار به ما نسبت دروغ داده است و چنين گمان كرده است كه به او در مورد امامت سفارش شده است .))(123)
    شخصيت مختار در نگاه اماميه
    هر چند در مورد مختار و قيام او و نقش وى در شكل گيرى فرقه كيسانيه ، آراى مختلفى رسيده است . اما در مجموع دو نظرگاه عمده وجود دارد.
    الف : برخى از محققان بر اين عقيده اند كه مختار، شيعه اى مخلص و معتقد به امامت على بن الحسين (عليه السلام ) بوده و هدفش از قيام ، تنها براى انتقام از قاتلان اهل بيت بوده و براى كارهاى خويش از سوى امام سجاد (عليه السلام ) اذن اجازه داشته است . زيرا اگر جز اين بود براى او طلب رحمت نمى كردند و هدايايش را نمى پذيرفتند.
    و اما رواياتى كه در بردارنده مذمت مختار مى باشد، برخى از روى تقيه صادر شده و برخى دلايل سياسى - اجتماعى داشته است .
    در اين بينش ، نقش مختار در پيدايش فرقه كيسانيه و انحراف از امامت زين العابدين بكلى مورد انكار قرار گرفته است و او منزه از چنين مساله اى شناخته شده است .(124)
    مرحوم مامقانى از جمله كسانى است كه درباره مختار چنين عقيده اى دارد و او را شيعه اى پاك و منزه مى داند و در رد و توجيه احاديث مذمت بيانى تفصيلى دارد.(125)
    ب : گروهى ديگر معتقدند كه مختار هر چند با قيام خويش ، از قاتلان اهل بيت (عليه السلام ) انتقام بايسته اى گرفت و تا اندازه اى جراحتهاى عميق عاشوراييان را التيام بخشيد و هر چند ائمه براى او طلب رحمت كرده اند، ولى همه اينها دليل آن نيست كه او براستى هدفى جز حمايت از اهل بيت نداشته و هواى حكومت در سر نمى پرورانده است .
    شاد شدن اهل بيت از برخى كارهاى او دليل رضايت آنان به همه مواضع فكرى و عملى وى نيست . او به هر حال خدمتى به اهل بيت كرده است و آنان برايش دعا كرده اند ولى چه بسا در ادعاها و اعتقادها و نيز رفتارشان نارساييها و كجرويهايى هم بوده است .
    علامه مجلسى ، پس از نقل حديثى ((شفاعت حسين بن على (عليه السلام ))) براى مختار و اين كه مختار دوزخى است ولى به بركت خدمتهايى كه براى اهل بيت انجام داده ، سرانجام مورد شفاعت قرار مى گيرد، مى گويد:
    ((اين روايات جمع كننده و تلفيق دهنده ميان احاديث مختلفى است كه درباره مختار وارد شده است . با اين بيان كه مختار هر چند در مراتب ايمان و يقين كامل نبوده و از سوى امام معصوم اجازه صريحى در مورد اعمال خويش نداشته است ، لكن از آنجا كه كارهاى شايسته بسيارى به وسيله او صورت گرفت و با برنامه هاى او قلب مؤ منان از جراحتهاى ستم التيام يافت ، فرجامش به خير و نجات است . در حقيقت مختار مشمول اين آيه از قرآن مى باشد كه مى فرمايد: ((و دسته اى ديگر هستند كه به گناهانش ‍ اعتراف كرده و عمل نيك و بد را به هم درآميخته اند، اميد است كه خداوند ايشان را مورد آمرزش قرار دهد))(126) و اما من درباره مختار از كسانى هستم كه از داورى كردن بازايستاده اند، هر چند مشهور ميان علماى شيعه اين است كه كارهاى او ارزنده و شخصيت او شايسته مدح است .(127)
    انگيزه هاى سياسى در شكل گيرى كيسانيه
    هر چند محور اصلى سخن در فصل ، بررسى امامت امام سجاد (عليه السلام ) مى باشد و از اين رهگذر، به ضرورت ، نگاهى به منكران امامت زين العابدين - كيسانيه - افكنديم تا حجت و منطق و انگيزه آنان را بشناسيم و اين نگاه به بررسى شخصيت محمد حنفيه و مختار به عنوان دو عنصر مطرح در فرقه كيسانيه انجاميد، اكنون به موضوع اصلى باز مى گرديم و از آنچه به اختصار يادآور شديم ، نتيجه مى گيريم .
    شرايط تاريخى - سياسى - اجتماعى عصر امام سجاد (عليه السلام ) مى نماياند كه انگيزه هاى سياسى ، بيش از هر انگيزه و دليل ديگر در شكل گيرى ((فرقه كيسانيه )) دخالت داشته است . زيرا به هر حال مطرح شدن محمد حنفيه در قيام مختار به جاى على بن الحسين (عليه السلام ) يا به دليل تقيّه امام سجاد از حضور مستقيم در جريان قيام بوده و از اين رو محمد حنفيه به عنوان نماينده آن حضرت در اين حركت مطرح گشته ولى بعدها از سوى عناصر ناآگاه و يا مغرض نقشى اصيل به او داده شده است !
    و يا اين كه براستى محمد حنفيه در اين دوره خود را امام مى شمرده و بعدها در مباحثه با امام سجاد متقاعد شده است كه امامت از آن زين العابدين است و نه او.
    احتمال سوم اين است كه مختار صرفا براى پيشبرد اهداف خويش ، حركتش را منتسب به محمد حنفيه كرده است . بى اين كه اجازه ويژه اى از سوى او داشته باشد. و در اين راستا بوده كه مختار از محمد حنفيه به عنوان مهدى (128) ياد كرده تا هواداران و هواخواهان بيشترى را گرد آورد.
    احتمال چهارم اين است كه اصولا مساءله امامت محمد حنفيه نه در دوران قيام مختار بلكه در عصر حكومت عباسيان ، ساخته و پرداخته شده تا از نقطه هاى مبهم و كور گذشته ، مستندهايى براى حكومت عباسيان ، جستجو شده باشد.
    هر يك از اين احتمالها كه تقويت شود، اين نكته به دست مى آيد كه به هر حال اعتقاد به امامت ((محمد حنفيه )) داراى دلايل علمى و مستند به نصوص و منابع شرعى نيست و شرايط خاص سياسى آن عصر، پندارهاى فرقه كيسانيه را رقم زده است .
    البته از قراين استفاده مى شود كه نخست احتمال سوم و سپس احتمال چهارم نزديكتر به واقع است . زيرا به هر حال مختار براى جذب نيروهاى متمايل به تشيع ناگزير بود خود را به پايگاهى علوى مستند سازد تا قيامش ‍ مشروعيت و مقبوليت عام پيدا كند و بعدها عباسيان نيز براى تضعيف پايگاه امامت ، بشدت نيازمند انديشه اى بودند كه مردم را از اطراف ائمه معصومين (عليه السلام ) متفرق ساخته اند و به مركزيتى متوجه سازند كه بر ايشان مساءله ساز نباشد و كيسانيه و اعتقاد به امامت محمد حنفيه اى كه حضور در زمان ندارد و زندگى را بدرود گفته - و يا به اعتقاد كيسانيه در غيبت به سر مى برد! - همان مركزيت و قبله گاه مورد پسند بنى العباس ‍ بشمار مى رفت .

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض


    فصل دوم : شخصيت معنوى و اجتماعى امام سجاد (عليه السلام )
    امام سجاد (عليه السلام ) در محراب عبادت و معنويت
    امام سجاد، زين العابدين (عليه السلام )، پيشوايان متقين ، در عصرى كه سفاكان و دين گريزان ، محراب را با خون اولياى خداگلگون مى ساختند و حقگويان برخاسته از محراب را به جرم سرفرود نياوردن در برابر غير خدا، مورد سخت ترين آزارها و نارواترين دشنامها قرار مى دادند و ماءذنه هاى هدايت و مناره هاى دين را ناجوانمردانه به خون تكبيرگويان عزت و ديندارى مى آغشتند، آرى در چنين عصرى از محراب ، ماءذنه اى رفيع ، رفيعتر از همه برجها ساخته بود نجواهاى پنهانيش را رساتر از هر فرياد به گوش غفلت زدگان و راه گم كردگان زمانش و نيز فرزندان آينده اسلام برساند.
    على بن الحسين (عليه السلام ) چنان در اين ميدان مى كوشيد كه وقتى فاطمه ، دختر اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آن تلاش طاقت فرسا و آن عبادت بى وقفه را در فرزند برادرش ، مشاهده كرد، بر سلامتى او بيمناك شد و از جابرين عبدالله يارى خواست تا شايد امام سجاد را از آن همه زحمت و مرارت كه در مسير عبادت به خويش روا مى داشت باز دارد.
    به جابر گفت : تو مى دانى كه ما خاندان رسول خدا، حقوقى بر شما داريم ، از آن جمله اين است كه اگر خطرى ما را تهديد كند، شما بايد به يارى ما بشتابيد. اينك فرزند برادرم از كثرت عبادت خويش را در معرض خطر قرار داده است از او ديدار كن و از وى بخواه تا قدرى به استراحت نيز بينديشد.
    جابر به حضرت امام سجاد (عليه السلام ) رسيد، حضرت را در حال عبادت يافت در حالى كه بدن آن گرامى بشدت ضعيف شده بود. جابر نگرانى عمه آن بزرگوار را به ايشان يادآورى كرد و گفت :
    اى فرزند رسول خدا! مگر نه اين است كه خداوند بهشت را براى شما و دوستان شما قرار داده جهنم را براى دشمنان شما؟ پس تحمل اين همه رنج در مسير عبادت براى چيست ؟
    امام سجاد (عليه السلام ) فرمود:
    اى جابر! تو از اصحاب رسول خدايى و مى دانى كه جدم رسول خدا با اين كه مورد غفران عام و همه جانبه خدا بود و آيه ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر(129) به وى اطمينان هميشگى مى داد، اما باز هم آن عزيز چنان خداى را عبادت مى كرد كه قدمهايش متورم مى شد و چون علت آن همه سعى در عبادت را از وى مى پرسيدند مى فرمود: افلا اكون عبدا شكورا يعنى ؛ آيا من نبايد در برابر خداوند بنده اى شكرگزار باشم !(130)
    امام صادق (عليه السلام ) در توصيف عبادتهاى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمود: در امت اسلامى هيچ كس نتوانست همانند رسول خدا به عبادت اهتمام ورزد جز على بن ابى طالب (عليه السلام ). او چنان عبادت مى كرد كه گويى بهشت و دوزخ را مى بيند..
    آنگاه فرمود: در ميان اهل بيت اميرالمؤ منين شبيه تر از همه به او زين العابدين (عليه السلام ) مى باشد چه اين كه در راستاى عبادت چنان پيش تاخت كه فرزندش امام باقر (عليه السلام ) در او خيره شد، اثر عبادت را در چهره اش آشكار يافت و از مشاهده حال پدر گريست . امام سجاد كه علت گريستن فرزند را دريافته بود فرمود: آن نامه و صحيفه اى كه عبادتهاى على (عليه السلام ) در آن ثبت شده بياور!
    امام باقر (عليه السلام ) نامه را به پدر داد و آن حضرت مشغول مطالعه شد. پس از لختى مطالعه ، درنگ كرد و آهى عميق از سينه آورد و گفت : كيست كه بتواند مانند اميرالمؤ منين (عليه السلام )، آن همه عبادت خدا كند.(131)
    درباره آن حضرت نقل كرده اند كه در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارد. وقتى به وى گفتند كه شما بيش از جدتان على (عليه السلام ) عبادت مى كنيد، امام اظهار داشت :
    مه انى نظرت فى عمل على صلوات الله عليه يوما واحدا فما استطعت ان اعدله من الحول الى الحول .(132)
    يعنى ؛ من در عمل يك روز على (عليه السلام ) نگريستم و تاءمل كردم و دريافتم كه قادر نيستم در طول يك سال اعمالى انجام دهم كه با عمل يك روز اميرالمؤ منين (عليه السلام ) برابرى كند.
    البته ممكن است منظور حضرت ، عبادت از نظر كمى نباشد بلكه به جنبه كيفى و ارزشى عمل اشاره داشته باشد، چنان كه اين معنا از برخى روايات ديگر نيز استفاده مى شود بويژه رواياتى كه مى گويد: ضربت على (عليه السلام ) در روز جنگ خندق بر عبادت جن و انس فضيلت و شرافت دارد.
    امام سجاد (عليه السلام ) در آستانه نماز
    امام سجاد (عليه السلام ) چون براى نماز آماده مى شد وضو مى گرفت ، رنگ رخسارش دگرگون مى شد و چون از علت آن مى پرسيدند، پاسخ مى داد:
    ((آيا مى دانى كه مى خواهم به آستان چه بزرگى راهيابم و در مقابل چه مقامى قرار بگيرم !)).(133)
    بارها مى ديدند كه وقتى امام زين العابدين (عليه السلام ) وضو گرفته و به انتظار رسيدن وقت نماز به سر مى برد، از شدت خضوع در برابر حق و احساس بندگى به درگاه خدا، آثار نگرانى در اندامش ظاهر بود.(134)
    نماز امام سجاد (عليه السلام )، ابلاغگر پيام شهيدان
    طاووس بن كيسان يمانى ((متولد 106)) از اعلام تابعين و رجال گرانقدر و از اصحاب امام زين العابدين (عليه السلام ) است و خاطرات بسيارى از عبادتها و مناجاتهاى آن حضرت دارد. او مى گويد:
    ((در حجر اسماعيل امام را مشاهده كردم ، او مشغول عبادت و مناجات با پروردگار بود، چون براى نماز مى ايستاد، رنگ چهره اش گاه زرد و گاه گلگون مى گشت ، بيم از خدا در اندامش متجلى بود و چنان نماز مى گزارد كه گويى آخرين نماز اوست . چون به سجده ميرفت ، تا دير زمان در سجده مى ماند و چون سر بر مى داشت قطرات عرق بر بدنش جارى بود. هماره تربت سيد الشهداء (عليه السلام ) همراه داشت و جز بر آن پيشانى نمى نهاد.))(135)
    امام سجاد (عليه السلام ) اين گونه محراب را با ميدان نبرد و نماز را با شهادت و مناجات نيمه شب را با مناجات حسين (عليه السلام ) بر خاكهاى تفتيده كربلا و ياد خدا را با ياد راهيان راه حق پيوند مى زند. و اين چنين به نماز و عبادتش او جهت مى بخشيد. و عبادتهاى طولانيش براى مردم پيام بيدارى و رهنمايى به سوى عزت و آزادى و ديندارى و ظلم ستيزى داشت . چرا كه وقتى سر بر خاك شهيدان كربلا مى نهاد، به همگان اعلام مى كرد كه نماز من ، نماز انزوا، نماز رهبانيت ، نماز فرار از واقعيت هاى زمان نيست ، نمازى است چونان نماز حسين (عليه السلام ) در نيمروز كربلا و در ميدان شهادت . نمازى است كه بر خاك شهيدان راه خدا ارج مى نهد و با پيامى به لطافت نسيم سحرى و نفوذ اشعه خورشيد، به نسلها مى رساند كه اوج عبادت و عبوديت ، سر نهادن بر خاك شهيدان ، در راه خدا و براى خداست .
    على بن الحسين ، سيدالساجدين
    زيادى سجده ها و تداوم هر سجده امام على بن الحسين سبب گرديد كه آن حضرت را سيدالساجدين لقب دهند. و چون اين سجده هاى طولانى و فراوان ، بر پيشانى آن پيشواى متقين اثر گذارده و پوست آن زبر شده بود (به ايشان (ذووالثفنات ) مى گفتند.
    امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: پدرم هيچ نعمتى را به ياد نمى آورد مگر اين كه با ياد كرد آن به درگاه خداوند سجده مى برد، هنگام قرائت قرآن چون به آيه هاى سجده مى رسيد و نيز به وقت خطر و احتمال رخداد حادثه اى ناگوار و همچنين پايان نمازهاى فريضه ، و يا هر زمان كه موفق مى شد خدمتى انجام دهد و ميان دو مؤ من را اصلاح كند، سر به سجده مى نهاد و بر درگاه خداوندى سپاس مى نهاد.(136)
    يكى از خدمتكاران آن حضرت ، امام را چنين ياد مى كند:
    ((روزى مولايم به سوى صحرا رفت و من همراه وى بودم ، در گوشه اى از صحرا به عبادت پرداخت ، به هنگام سجده سر را بر سنگهاى زبر و درشت مى نهاد و با گريه و تضرع ياد خدا مى كرد. سعى كردم تا آنچه حضرت مى گويد بشنوم . آن روز شمردم كه امام در سجده خويش هزار مرتبه گفت :
    لا اله الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا.
    چون امام سر از سجده برداشت ، صورت و محاسنش به اشكهايش آغشته بود.(137)
    دعاها و تعبيرهايى كه امام سجاد (عليه السلام ) در نيايش با خدا و بويژه در حال سجده به كار مى گرفت خود، در اوج عبوديت و بندگى و معرفت حق بود.
    از جمله ذكرهاى آن امام در حال سجده چنين است :
    الهى عبدك بفنائك ، مسكينك بفنائك ، سائلك بفنائك ، فقيرك بفنائك .(138)
    در بسيارى از روايات نقل شده است كه آن حضرت خويش را موظف مى داشت تا در هر شبانه روز، هزار ركعت نماز بگزارد و اين برنامه را تا پايان عمر عملى مى ساخت .(139)
    انجام هزار ركعت نماز در يك شبانه روز، آن هم براى كسى كه مى بايست به امور زندگى و مسايل اجتماعى بپرازد، چه بسا در ذهن برخى بعيد بنمايد، ولى شرايط خاص زندگى آن حضرت و محدوديتهاى شديدى كه خلفا براى آن امام به وجود آورده بودند، عملا مجلال بيشترى به امام سجاد (عليه السلام ) مى داد تا به اين برنامه بپردازد.
    شايان توجه است كه اين گونه روايات را بيشتر نويسندگانى ثبت كرده اند كه على بن الحسين (عليه السلام ) را به عنوان امام مفترض الطاعه نمى شناسند و وى را صاحب كرامت و معجره نمى دانند و از او به عنوان شخصيتى ممتاز و معنوى و فرزندى نمونه از نسل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ياد كرده و لقب زين العابدين و سيدالساجدين را به وى داده اند.(140)
    محو در جمال پروردگار
    هنگامى كه امام سيدالساجدين به نماز و راز و نياز با پروردگار مى ايستاد، چنان در جمال حق محو مى شد و در ياد خدا غرق مى گشت كه كمترين توجه به اطراف خود نداشت .
    گاه در خانه حضرت مشكلى رخ مى داد ولى حضرت چون به نماز ايستاده بود، فارغ از دردها و مشكلات دنيا، توجهى بدانها نمى يافت .
    روزى در خانه آن حضرت آتش سوزى رخ داد(141) و زمانى ديگر يكى از فرزندان وى آسيب ديد(142) ولى تا پايان نماز، امام از آنها اطلاع نيافت .
    على بن الحسين (عليه السلام ) واهتمام به حج
    راويان و مورخان براى امام سجاد (عليه السلام ) بيست سفر به حج ثبت كرده اند، آن هم سفرهايى كه آن حضرت فاصله ميان مكه و مدينه را پياده طى كرده است .
    امام در اين سفرها، مركب به همراه داشت ولى مصمم بود تا طريق خانه خدا را با پاى خويش بپيمايد و در مسير محبوب ، از وجوب خود مايه بگذارد.(143)
    عرفان و حب امام به خداوند، بر تمامى اعمال عبادى او پرتوافكن بود و به همه برنامه ها و عبادات وى رنگى الهى و جلوه اى معنوى مى بخشد.
    يكى از حالات درس آموز امام (عليه السلام ) هنگام پوشيدن لباس احرام بود. چنان كه :
    ((وقتى آن حضرت لباس احرام مى پوشد، رنگش از ياد خدا و جلال او تغيير مى كرد و چنان در جذبه معنويت حق قرار مى گرفت كه از گفتن ((لبيك )) نيز ناتوان مى آمد، همراهان حضرت با ديدن وضع معنوى وى بشدت تحت تاءثير قرار گرفته و مى پرسيدند: چرا لبيك نمى گوييد؟
    امام در پاسخ به ايشان مى فرمود: بيم آن دارم كه لبيك بگويم ولى خداوند در جوابم ندا دهد: ((لا لبيك ))!
    امام همچنان تا پايان اعمال حج ، در جذبه اى الهى و توجهى خاص به خداوند قرار داشت .(144)
    رسيدگى به نيازمندان و تهيدستان
    از بارزترين امتيازهاى ائمه (عليه السلام ) بر ساير انسانها، اين است كه انسانها معمولا با گرايش به بعدى از ابعاد معنوى يا مادى ، از ساير جنبه ها غافل مى شوند، ولى امامان (عليه السلام ) در پرتو هدايت ويژه حق ، از افراط و تفريط ايمنند و در رفتار فردى و اجتماعى و اعمال عبادى و معنوى و نيز زندگى آنان ، تعادلى منطقى و معقول مشهود است . و اين ويژگى است كه ايشان را سزاوار جايگاه و شايسته الگو بودن براى خلق ، ساخته است .
    در ملاكهاى بشرى و انسانهاى معمولى ، كسى كه داراى آن حالات فوق العاده در نماز و وضو و دعا و مناجات و حج و... باشد و در سجده هايش صدها و هزارها مرتبه ، ذكر خدا را تكرار كند، انسانى است منزوى كه تمام وقت و عمر خود را صرف عبادت فردى كرده و به هيچ نيازى از نيازهاى زندگى مادى و حيات اجتماعى توجه ندارد! در حالى كه زندگى امام سجاد (عليه السلام ) خلاف اين برداشت را به اثبات مى رساند.
    وى با وجود آن همه دعاها و مناجاتهاى طولانى و كم نظير، از جامعه خود و نيازها و واقعيتهاى زمانش غافل نيست بلكه در ميدان وظايف اجتماعى و اخلاقى نيز پيشوايى الگو و نمونه است .
    براستى جاى تاءمل و پندآموزى و همچنين شگفتى دارد كه زينت عبادتگران ، سرور سجده گزاران مقتداى زاهدان و متقيان ، با آن همه سجده هاى طولانى و شب زنده داريهاى مداوم ، مخارج زندگى صد خانواده محروم مدينه را متكفل بوده و نيازهاى آنان را برآورده مى ساخته است .(145)
    چقدر فاصله است ميان زندگى اثر آفرين امام سجاد (عليه السلام ) با آنان كه به خيال زهد و عبادت ، چشم از همه واقعيتهاى زمانشان فرو بسته و نه تنها قادر به اداره چند نيازمند و مستمند ديگر بلكه قادر به اداره زندگى فردى خويش نمى باشند و به ادعاى زهد و درويشى كشكول نياز نزد ديگران دراز كرده و يا زندگى خود را بر در آمدهاى عمومى و كمكهاى بلاعوض و بيت المال تحميل كرده و مى كنند!
    تشريح و توضيح حالات معنوى و عبادتهاى طولانى ائمه و همچنين امام سجاد (عليه السلام ) هميشه اين نگرانى را در خود نهفته دارد كه مبادا، انزوا گرفتگان و عزلت جويان بى خاصيتى كه نه به كار خويش مى آيند و نه به كار خلق و نه تاءثيرى در پيشبرد دين و نه دنيا، آن همه عبادت را دليل حضور نداشتن ائمه در مسايل جارى زمانشان تصور كنند و روش نادرست خويش ‍ را با اين تصور بيجا توجيه نمايند!
    كمك به محرومان ، در نهان
    محمدبن اسحاق مى گويد: بسيارى از خانواده هاى محروم و نيازمند مدينه ، شبانگاه از لطف و بخشش مردى ناشناس بهره مند مى شدند و هرگز او را نشناختند مگر زمانى كه على بن الحسين (عليه السلام ) در گذشت و آن مرد ناشناس ديگر به سراغ آنان نيامد. آنگاه بود كه دانستند آن امدادگر ناشناس ، زين العابدين (عليه السلام ) بوده است .(146)
    ابوحمره ثمالى ((متوفاى 150 هجرى قمرى )) مى گويد:
    امام زين العابدين (عليه السلام ) در تاريكى شب ، نان ونواى مستمندان را بر دوش مى كشيد و به طور ناشناس آن را انفاق مى كرد و مى فرمود:
    ان صدقة السر تطفى ء غضب الرب .
    يعنى : صدقه پنهانى ، خشم الهى را فرو مى نشاند.(147)
    چنين بود كه پس از شهادت آن گرامى وقتى بدنش را غسل مى دادند، آثارى بر پشت و شانه هاى وى مشاهده گرديد و چون علتش را پرسيدند، دانستند كه آنها آثارى است از نانها و كوله بارهايى كه امام (عليه السلام ) براى تهيدستان بر دوش مى كشيده است .(148)
    ابن سعد ((متوفاى حدود 200 هجرى قمرى )) مى نويسد:
    چه بسا نيازمندانى كه به حضور امام سجاد (عليه السلام ) مى رسيدند و قبل از اظهار نياز، خواسته خود را از امام دريافت مى كردند و امام مى فرمود:
    ((صدقه قبل از اين كه به دست نيازمند برسد، نخست به دست خداوند مى رسد.(149)))
    يكى از پسر عموهاى آن حضرت ، مستمند و نيازمند بود. و امام هميشه در نهان و به طور ناشناس وى را كمك مى كرد. اما از آنجا كه امام را نمى شناخت ، همواره از آن حضرت گله مند و شاكى بود كه چرا به وى رسيدگى نمى كنند!
    امام سجاد (عليه السلام ) با شنيدن گلايه هاى او، خويش را از معرفى خود باز مى داشت و هرگز به او نفرمود كه آن ناشناس امدادگر منم . تا اين كه امام بدرود حيات گفت و رحلت كرد. آن روز پسر عموى گلايه گذار از واقعيت آگاه شد و در كنار قبر آن حضرت به گريه عذرخواهى نشست .(150)
    ((سفيان بن عيينه )) از زهرى نقل مى كند:
    شبى سرد و بارانى ، امام على بن الحسين ، زين العابدين را در كوچه هاى مدينه ديدم كه مقدارى آرد و هيزم بر پشت گرفته و عزم خانه تهيدستان دارد. به آن حضرت گفتم :
    اى پسر رسول خدا! چه بر پشت داريد؟
    امام فرمود: سفرى در پيش دارم و توشه آن را آماده كرده ام و مى خواهم در جاى امنى قرار دهم .
    عرض كردم : آيا اجازه مى دهيد خدمتكار من شما را در حمل اين آذوقه كمك كند؟
    امام فرمود خير.
    گفتم : اجازه بدهيد خودم شما را كمك كنم .
    امام باز هم فرمود: خير! چيزى كه در سفر به كار من مى آيد، چرا خودم آن را متحمل نشوم ، تو را به خدا سوگند! مرا تنها بگذار!
    آن شب گذشت ، چندى بعد خدمت امام رسيدم و عرض كردم : آن سفر كه عازم بوديد چگونه صورت گرفت ؟
    امام فرمود: آن سفر، از آن نوع سفرها كه تو پنداشتى نبود، منظور من سفر آخرت بود، و من براى آن جهان ، خود را آماده مى كنم . با دورى از حرام ، بخشش و انجام كارهاى نيك .(151)
    سفيان بن عيينه نيز مى گويد:
    در يكى از سفرها كه امام على بن الحسين (عليه السلام ) عازم حج بود، خواهرش سكينه - دختر حسين بن على (عليه السلام ) - هزار درهم به عنوان كمك هزينه سفر در اختيار وى نهاد ولى هنگامى كه امام به نزديكى ((حره ))(152) رسيد، تمامى آن مبالغ را ميان مستمندان تقسيم كرد.(153)
    امام باقر مى فرمايد:
    چه بسيار مواردى كه پدرم ، در كنار يتيمان و بينوايان مى نشست ، و با دست خويش به آنها غذا مى داد و براى آنان كه عيالمند بودند، غذا مى فرستاد.(154)
    امام صادق مى فرمايد:
    على بن الحسين (عليه السلام ) در روزهايى كه روزه داشت گاه با دست خود غذا مى پخت و هنگام افطار، آنها را به خانه نيازمندان مى فرستاد و چه بسا مواردى كه از آن غذا براى خود آن حضرت باقى نمى ماند و با نان و خرما افطار مى كرد.(155)
    برخورد امام با نيازمندان ، برخورد فردى توانمند و برتر با فردى زبردست و منت پذير نبود، بلكه آن حضرت سعى داشت تا هنگام رفع نياز مستمندان ، در ايشان آثار تذلّل و كوچكى آشكار نگردد. از اين رو، قبل از اظهار نياز، به آنان كمك مى كرد و مى فرمود:
    مرحبا بمن يحمل زادى الى الاخرة .
    يعنى ؛ آفرين بر كسى كه توشه مرا به سوى آخرتم بر دوش كشد و مرا يارى دهد.(156)
    عفو و گذشت ، در روابط اجتماعى
    از جمله صفات بارز امام سجاد (عليه السلام ) تحمل و شكيبايى او در برابر ناگواريها و عفو و گذشت از كسانى است كه نسبت به وى بى حرمتى يا جفا كرده بودند.
    مردان الهى در هميشه تاريخ دشمنانى داشته اند كه گاه در نتيجه ناآگاهى و زمانى دليل دنياپرسى و دنيادارى با اولياى الهى به ستيز برخاسته وايشان را مورد اهانت و آزار قرار مى داده اند.
    امام سجاد (عليه السلام ) نيز كه در عصر حاكميت جور و جهل امويان مى زيست و دستگاه خلافت به عناوين مختلف از اهل بيت و فرزندان على (عليه السلام ) عيبجويى و بدگويى داشت ، مردم عامى و جاهل جامعه تحت تبليغات سوء آنها، نسبت به شخصيت ائمه بدگمان شده بودند، گاه در برخوردهاى اجتماعى بشدت عليه ايشان به ناسزاگويى مى پرداختند.
    از آن جمله مردى با مشاهده على بن الحسين (عليه السلام ) دهان به اهانت گشود و سخت ناسزا گفت .
    امام همراهانى داشت كه خواستند آن مردم را تنبيه كنند. اما امام مانع شد و فرمود: متعرض او نشويد! سپس رو به آن مرد كرده و فرمود: ((كار ما بيش از اينها بر تو پوشيده است ، اگر نيازى دارى بگو تا برآوريم )).
    مرد از اين صبر و شكيبايى و گذشت و بزرگوارى ، و نيز آن لحن ملايم و محبت آفرين بشدت متاءثر شد، شرم تمامى وجودش را در برگرفت تا آنجا كه صورت از خجالت ، پوشانيد و ديگر نمى توانست به صورت امام نگاه كند.
    امام بى درنگ دستور داد خدمتكارانش هزار درهم در اختيار او قرار دهند.
    از آن روز به بعد، هر گاه آن مرد امام را مى ديد مى گفت گواهى مى دهم كه تو از فرزندان رسول خدايى و از خاندان وحى نبوتى .(157)
    هشام بن اسماعيل ، والى مدينه بود و در مدت فرمانروايى خود امام سجاد (عليه السلام ) را مورد آزار و اذيتهاى بسيار قرار داد. سرانجام وليد او را از حكومت عزل كرد و مناديان وليد در ميان مدينه ندا دادند: ((هر كس در زمان فرمانروايى هشام مورد ظلم قرار گرفته و يا حقى از او ضايع شده است مى تواند حق خود را از وى مطالبه كند.))
    هشام در ميان همه نگرانيهايش ، بيش از همه از جانب امام سجاد (عليه السلام ) برخود بيم داشت زيرا در حق آن حضرت بيش از ديگران جفا كرده بود!
    اما برخلاف تصور او، هنگامى كه امام (عليه السلام ) با وى روبرو شد، بر او سلام كرد و به ياران خود نيز سفارش نمود كه متعرض او - كه اكنون ضعيف و ناتوان است - نشوند. و سرانجام امام (عليه السلام ) به او اطمينان داد و فرمود: ((اى هشام بن اسماعيل تا مى توانى رضايت مظلومان و بى پناهان را جلب كن و از ناحيه ما نگران نباش !))(158)
    در حديثى ديگر چنين آمده است :
    يكى از عموزاده هاى امام سجاد (عليه السلام ) به نام ((حسن بن حسن )) با آن حضرت كدورتى پيدا كرده بود. روزى حسن وارد مسجد شد و امام زين العابدين (عليه السلام ) را در آنجا ديد، بى درنگ به پرخاش و تندگويى پرداخت و آن حضرت را آزرده خاطر ساخت ولى امام در برابر سخنان او كمترين عكس العملى از خود نشان نداد، تا حسن از مسجد خارج شد.
    شب هنگام ، امام سجاد (عليه السلام ) به خانه اش رفته و به او فرمود:
    ((برادر! آنچه امروز در حضور اهل مسجد درباره من گفتى اگر راست باشد، از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد و اگر نسبتهاى تو به من دروغ باشد از خداوند مى خواهم كه تو را بيامرزد. درود بر تو رحمت و بركات خدا شامل حال تو باد!))
    امام اين سخنان را گفت و از او جدا شد.
    حسن كه هرگز انتظار چنين برخوردى را از امام نداشت و خود را براى شنيدن سخنان تند و كوبنده آماده كرد بود، به خود آمد و خويش را در برابر كوهى از بزرگوارى و شرافت يافت ، شرمنده شد و در پى حضرت با چشمى گريان روان گرديد و از امام عذر مى طلبيد.
    امام بر حالش رقت آورد و به او اطمينان داد كه وى را بخشيده است .(159)
    تلاش در آزادى بردگان
    يكى ديگر از خدمتهاى اجتماعى امام على بن الحسين ، زين العابدين (عليه السلام )، سعى و جديت آن حضرت در دستيابى بردگان به آزادى بود.
    امام سجاد (عليه السلام ) غلامان و كنيزان بسيار مى خريد، اما نه براى كار كشيدن از ايشان ، بلكه منظور تربيت اخلاقى و دينى و سپس فراهم آوردن زمينه آزادى آنان .
    تلاش آن حضرت در اين راستا، هم عملى و هم از طريق تشويق و ترغيب ديگران به اين كار بود. چنان كه مورخان و محدثان نقل كرده اند:
    ((امام سجاد: (عليه السلام ) هزار بنده را در راه خدا آزاد كرد.))(160)
    و نيز در تعاليم خود به شاگردان و پيروان خويش مى فرمود:
    ((هيچ مؤ منى بنده را آزاد نمى كند، مگر اين كه خداوند به جاى هر عضوى از اعضاى آن بنده ، عضوى از اعضاى او را ايمن از آتش دوزخ مى سازد.))(161)
    در بسيارى موارد، امام سجاد (عليه السلام ) به بهانه هاى مختلف تعدادى از بردگان را آزاد مى ساخت و چه بسا يك عمل يا يك سخن شايسته آنان ، زمينه آزادى ايشان را فراهم مى كرد.
    كنيزكى مى خواست آب وضو براى آن حضرت فراهم آورد كه ظرف سفالين از دستش فرو افتاد و شكست !
    امام به كنيزك نگاهى كرد و كنيز گمان كرد كه مولايش خشمگين شده است . از اين رو جمله اى از قرآن خواند و گفت : ((والكاظمين الغيظ)) يعنى ؛ متقين بهشتى و برخوردار از غفران پروردگار آنانند كه ... خشم خود فرو خورند.))(162)
    امام فرمود: من از تو گذشتم .
    كنيز ادامه آيه را خواند و گفت : ((والعافين عن الناس )) يعنى ؛ آنان كه از خطاهاى مردم چشم مى پوشند.
    امام فرمود: من از تو گذشتم .
    كنيز ادامه داد: ((والله يحب المحسنين )) يعنى ؛ خداوند نيكوكاران را دوست دارد. امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد ساختم .(163)
    استفاده بجا و زيركانه و عالمانه كنيز از اين جمله هاى قرآنى ، از يك سو تربيت دينى و معرفتى وى را در زندگى امام سجاد (عليه السلام ) مى رساند و از سوى ديگر آشنايى كنيز به روح قرآنى و معنوى امام سجاد (عليه السلام ) را مى فهماند. و كنيزى كه تا اين حد رشد يافته باشد، سزاوارى آزادى است .
    اسلام هر چند، بر اساس يك ضرورت اجتماعى از آغاز تبديل شدن اسيران جنگى به بردگانى قابل خريد و فروش را مورد رد و انكار قرار نداده است ، زيرا اسيران جنگى كسانى بوده اند كه به جنگ مسلمانان آمده و درصدد ريختن خون و از ميان بردن جان و مال و عرض مسلمانان بوده اند و بدين خاطر مسلمانان نيز حق داشته اند كه ايشان را از ميان ببرند. ولى از آنجا كه هدف اسلام از جنگ و دفاع ، نخست دفع تهاجم دشمن و سپس دعوت آنان به راه حق و مسير توحيد است ، زنده نگاه داشتن آنان و فراهم آوردن زمينه تربيت و هدايت ايشان را توصيه كرده و زمانى كه به ايمان گراييدند، راههاى زيادى براى آزاد شدنشان گشوده است .
    سيره و روش امام سجاد (عليه السلام ) اين بود كه در ماه مبارك رمضان هيچ غلامى يا كنيزى را مؤ اخذه نمى كرد. و اگر خطايى از آنان سر مى زد، آنها را ثبت مى كرد و چون پايان ماه مبارك رمضان فرا مى رسيد، همه آنان را گرد خود فرا مى خواند و لغزشهاى هر يك را به وى گوشزد مى كرد، سپس در ميان ايشان مى ايستاد و دستور مى داد تا همه با صداى بلند بگويند:
    يا على بن الحسين ان ربك قد احصى عليك كل ما عملت ، كما احصيت علينا كل ما عملنا...
    يعنى ؛ اى على بن الحسين ! پروردگار تو تمامى اعمالت را يكايك برشمرده و ثبت كرده است ، همان گونه كه تو اعمال ما را ثبت كرده اى ، نزد خداوند كتابهايى است كه در آنها هيچ عمل كوچك و بزرگى فروگذار نشده است . و اعمالت نزد تو حاضر خواهد شد، چنان كه ما اكنون كردارمان را نزد خويش ‍ حاضر مى بينيم ، پس تو از خطاى ما درگذر تا خداوند از تو درگذرد. خداوند مى فرمايد: وليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفرالله لكم .(164)
    يعنى ؛ عفو كنيد و گذشت داشته باشيد، آيا دوست نداريد كه خداوند خطاهايتان را ببخشد و عفو كند؟
    پس از اين امام مى فرمود همه يكصدا بگويند:
    پروردگارا! تو ما را فرمان داده اى از كسانى كه به ما ستم روا داشته اند درگذريم و ما بر اساس فرمان تو از آنان گذشتيم ، پس تو نيز از ما درگذر، زيرا تو از ما به عفو و بخشش سزاوارترى .
    پس از اين سخنان امام رو به جانب بردگان كرده ، مى فرمود:
    اكنون من از شما گذشتيم و بديهايتان را بخشيدم و شما را براى خشنودى خدا آزاد كردم ، شما هم از خداوند بخواهيد تا از من درگذرد و مرا از آتش ‍ غضب خويش ايمن دارد.(165)
    برگزارى اين مراسم ، در حقيقت هم درسى بود به ساير مؤ منان كه از روش ‍ آن حضرت پيروى كنند و زمينه آزادى بردگان بيشترى فراهم آيد. و هم آخرين درسهاى معنوى و اخلاقى به بردگان بود كه مى بايست از آن پس ‍ آزاد زندگى كنند و چونان مؤ منى صالح و با تقوا به زندگى شخصى خود ادامه دهند.
    امام اين درسها را در حساسترين شرايط زندگى به غلامان و كنيزان مى دهد تا در جان و روح آنان براى هميشه ثبت شود. زيرا آزادى براى يك برده چونان مائده آسمانى و حيات دوباره است و امام در آستانه اين شادى بزرگ ، ياد خدا و بيم از گناه و راه و روش ايثار و فداكارى و انسانيت و معنويت را در اعماق وجود آنان به ثبت مى رسانده است .
    به هر حال آن حضرت ، در پايان هر رمضان حدود بيست بنده را آزاد مى ساخت و اين عمل موجب آن مى شد كه معمولا كنيزان و غلامان بيش از يك سال در خدمت آن بزرگوار نباشند و آزاد شوند.(166)
    امام سجاد (عليه السلام )، از ديدگاه ديگران
    # ابن خلّكان ((م 671 هجرى )) على بن الحسين (عليه السلام ) را از سادات و بزرگان تابعين دانسته و از محمدبن شهاب زهرى ((م 124 هجرى )) نقل كرده است :
    ما راءيت قرشيا افضل من على بن الحسين (عليه السلام ).(167)
    يعنى ؛ در ميان قبيله قريش - كه خود قبيله اى ممتاز است - هيچ كس را برتر و با فضيلت تر از على بن الحسين (عليه السلام ) نيافتم .
    # مورخان از ابوحازم ((م 140 هجرى )) سفيان بن عيينه ((م 198 هجرى )) و زهرى نيز آورده اند: ما راءيت هاشمياافضل من على بن الحسين (عليه السلام ).(168)
    يعنى ؛ در ميان بنى هاشم - كه شريفترين نسل قريش مى باشد - هيچ كس را برتر از على بن الحسين نيافتم .
    # ابن وهب از مالك ((م 179 هجرى )) نقل مى كند:
    لم يكن فى اهل بيت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مثل على بن الحسين (عليه السلام ).(169)
    يعنى ؛ در ميان اهل بيت رسول خدا - كه شريفترين و ممتازترين بيت در ميان بنى هاشم اند - كسى همتاى امام سجاد (عليه السلام ) نبود.
    جابربن عبدالله انصارى (م 78 ه‍) صحابى معروف و مورد احترام پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه موفق به درك حضور امام سجاد (عليه السلام ) شده است مى گويد:
    والله ما راءى فى اولاد الانبياء بمثل على بن الحسين ، الا يوسف بن يعقوب ، والله لذرية على بن الحسين افضل من ذرية يوسف بن يعقوب ، و ان منهم لمن يملا الارض عدلا كما ملئت جورا.(170)
    يعنى ؛ سوگند به خداوند! در ميان فرزندان انبيا كسى چونان امام سجاد (عليه السلام ) ديده نشده است ، مگر يوسف ، فرزند يعقوب (عليه السلام ). اما سوگند به خداوند! كه دودمان على بن الحسين (عليه السلام ) از دودمان يوسف برتر است ، چه اين كه در ميان فرزندان على بن الحسين (عليه السلام ) كسى خواهد آمد كه زمين را از عدل پر خواهد كرد، چونان كه از ظلم پر شده است !
    عمر بن عبد العزيز ((متولد 101 هجرى )) كه از وابستگان به بنى اميه و مروانيان است ، اما به دليل برخى خصلتهاى منصفانه از ايشان متمايز مى باشد، على رغم تعارض و تضادى كه ميان حكومت بنى اميه با اهل بيت و شخص امام سجاد (عليه السلام ) وجود داشت ، گاه به خدمت آن حضرت مى رسيد و اظهار ادب و خضوع مى كرد. و بعد از شهادت آن امام گفت : ذهب سراج الدنيا و جمال اسلام ، زين العابدين .(171)
    يعنى ؛ مشعل روشنگر دنيا و مايه جمال و زيبايى اسلام ، زين العابدين ، چشم از جهان فرو بست .
    در يكى از محافلى كه امام سجاد (عليه السلام ) حضور داشت . عمربن عبدالعزيز نيز شركت جست . امام سجاد قبل از او مجلس را ترك گفتند.
    پس از بيرون رفتن امام ابن عبدالعزيز از حاضران پرسيد:
    امروز شريفترين مردم در جامعه ما چه كسى است ؟
    طبق معمول آن دوره ، همه گفتند: شخص خليفه .
    ابن عبدالعزيز گفت : نه ، چنين نيست كه شما مى گوييد! شريفترين مردم كسى است كه هم اكنون از مجلس ما خارج گرديد ((على بن الحسين (عليه السلام ))) زيرا او از خاندانى است كه همه مردم آرزو دارند از آن خاندان باشند ولى او هرگز تمايل ندارد كه به خاندانى جز خاندان خويش بپيوند و منتسب باشد.(172)
    كمال الدين ، محمد بن طلحه شافعى ((متولد 652)) از علماى قرن هفتم مى نويسد:
    ((على بن الحسين ، زينت اهل عبادت ، پيشواى زاهدان ، بزرگ پرهيزكاران و رهبر و پيشتاز مؤ منان است . شيوه زندگى او خود گواهى مى دهد كه از سلاله نسل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . اخلاق و منش او، خود مى نماياند كه او از بندگان مقرب خداست . آثار برجاى مانده بر سيمايش ، نشانگر نمازهاى بسيار و شب زنده داريهاى هدايت يافته اوست . و الفت هماره او با دعا و راز و نياز، دليل انس او با خداست .
    در طاعت و بندگى حق ، چنان تاخت كه زين العابدين شناخته شد. شب زنده داريهايش ، راه تاريك آخرت را بر او روشن ساخته و روزه هاى مستمر او، توشه جهان ديگر را برايش تدارك بود.
    كرامتها و كارهاى خارق عادت ، بسيار از او ثبت شده و همه اذعان دارند كه وى از سروران خلق در قيامت است .(173)
    حماسه فرزدق
    يكى از گوياترين نشانه هاى عظمت اجتماعى امام سجاد (عليه السلام ) قصيده معروف فرزدق ((متولد 110 هجرى )) مى باشد.
    در روزگارى كه شعر از قويترين ابزارها تبليغى به شمار مى آمد و ستايشى در قالب شعر مى توانست شخصيتى را به دورترين قبايل ، به نيكى و ارزش ‍ بشناساند و هجوى مى توانست قبيله اى را به بدنامى و بى آبرويى بكشاند و ايشان را وادار به مهاجرت سازد، فرزدق با سرودن قصيده اش ، حماسه اى جاودان پديد آورد.
    آنچه شعر فرزدق را از مرز مديحه سرايى تا اوج حماسه اى انقلابى پيش ‍ برده ، شرايطى است كه فرزدق ، شعر خود را در آن شرايط انشاد كرده است .
    در روزگارى كه شاعران به ندرت مى توانستند از خشم دستگاه اموى بيمناك نباشند و كم بودند كسانى كه بتوانند دل از عطاها و هداياى خليفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسيد و دل از عطاى خليفه بريد تا رضاى خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو كند و به دست آورد.
    فرزدق شعرش را در پستوى خانه اش نسرود و در گمنامى و بى نشانى آن را منتشر نساخت ! بلكه در برابر چشمان خشم آلود هشام - كه در آن روز برادر خليفه و از مقرّبترين عناصر حكومتى و نزديكترين شخص به وليدبن عبدالملك به شمار مى آمد - و در منظر انبوه حج گزارانى كه از جاى جاى خطه اسلام گرد آمده بودند، به ستايش از امام سجاد (عليه السلام ) پرداخت .
    ستايش فرزدق از امام سجاد (عليه السلام ) در آن شرايط و در آن محيط كه بزرگترين مجتمع اسلامى و مهمترين پايگاه دينى به شمار مى آمد، ستايشى ساده و بى پيامد نبود، زيرا مدح على (عليه السلام ) و خاندان وى در ذهن مردم ارتباطى ناگسستنى با رد و طرد غاصبان خلافت داشت .
    ستودن بارزترين چهره علوى - امام سجاد (عليه السلام ) - به معناى رويارويى صريح با تمامى امويان و مروانيان شناخته مى شد، چرا كه اين دو جريان هميشه ستيزى بى امان داشته اند و ناهمسازى آنان بركسى مخفى نبود.
    فرزدق زمانى شعر خود را با طنين گرمش انشاد كرده كه هشام با تكبر و غرور در حلقه ياران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده تا طواف كند.
    حج گزاران انبوه بودند و بى توجه به حضور هشام !
    هشام خواست ((استلام حجر)) كند اما ازدهام جمعيت مانع شد و او باناكامى به كنارى رفت و با همراهانش به نظاره طواف كنندگان خانه خدا نشست .
    در اين هنگام شخصى با جامه ها و هيئتى مردمى اما با چهره اى جذاب و هيبتى معنوى به جمع طواف گزاران پيوست و چون به حجر نزديك شد و خواست استلام حجر كند، مردم احترامش كردند، راه گشودند و او بآسانى استلام حجر كرد.
    همراهان هشام با ديدن آن منظره به شگفت آمدند و از هشام پرسيدند: آن شخصى كه مردم برايش راه گشودند و احترامش كردند كيست ؟
    هشام كه احساس حقارت و كوچكى مى كرد، چنين وانمود كه او را نمى شناسد!
    فرزق كه از نزديك ناظر اين گفتگوها بود، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشى ، اظهار ناآشنايى مى كند و با خود گفت اكنون ، لحظه ايفاى رسالت و گاهِ حق گويى است .
    فرزدق قدم پيش نهاد و جايى ايستاد كه صدايش را هر چه بيشتر بشنوند و گفت : اى هشام - اى فرزند عبدالملك و اى برادر خليفه -! اگر تو آن شخص را نمى شناسى ، من او را خوب مى شناسم .
    گوش فرا ده تا وى را به تو معرفى كنم
    درياى عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاى عشق و محبتش به خاندان على چونان امواج دريا به حركت در آمده و به شيوه شاعرانِ پرتوان عرب ، شعرى بالبداهه در وصف امام سجاد انشاد كرد.
    امواج صدايش در مسجد الحرام پيچيد و تاءثيرى عميق بر روح و جان مردمان نهاد. جان مردم را پروريد و روح هشام را چون خرقه اى پوسيده دريد!(174)
    اكنون قبل از پرداختن به قصيده فرزدق ، نگاهى اجمالى به شخصيت وى خواهيم داشت .

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    شخصيت فرزدق
    فرزدق ، كنيه اش ((ابوفراس )) و پدرش ((غالب صمصعه مجاشعى )) و مادر وى لبنه ، دختر قرظة ين ظبية است . در سال 38 هجرى تولد يافت و به سال 100 هجرى در بصره چشم از جهان فرو بست .
    او از بزرگان بنى تميم بود و چونان پدرش به جود و سخاوت شهرت داشت .
    فرزدق در خرد سالى به همراه پدرش ، خدمت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شرفياب شد.
    پدر وى را به حضور آن حضرت معرفى كرد و يادآور شد كه فرزندش - با وجود خردسالى - قادر به سرودن اشعار مى باشد.
    على (عليه السلام ) به پدر او توصيه كرد كه بهتر از شعر گفتن ، تعليم قرآن است و همين سفارش سبب گرديد تا فرزدق به آموزش و حفظ قرآن روى آورد.
    بسيارى از تاريخنگاران ، فرزدق را دوستدار اهل بيت دانسته اند. براى خاندان على (عليه السلام ) به نيكى شعر مى گفت و از آنان به عظمت ياد مى كرد و دشمنانشان - بويژه معاويه ، يزيد، هشام و حجاج - را بشدت مورد استهزا قرار مى داد و هجو مى كرد.
    از جمله مهمترين اشعار وى ، قصيده معروفى است كه در ستايش امام زين العابدين (عليه السلام ) سروده و آن را در مسجدالحرام و در حضور هشام و جمع حج گزاران انشاد كرده است .
    گروهى وى را ستوده اند و برخى او را مذمت كرده اند.
    مذمت كسانى چون فرزدق كه در عصر خلافت امويان به تمجيد و تعظيم قدر امامان و اهل بيت (عليه السلام ) پرداخته است ، از سوى قلم به مزدان دربارى و معاندان اهل بيت ، چندان دور از انتظار نيست .
    در منظر تعصب پيشگان ، چه جرمى بالاتر از دفاع و حمايت از خاندان على (عليه السلام ) و هجو سلطه داران !
    مذمتها و نسبتهاى ناروايى كه به فرزدق داده اند، منحصر به شخص وى نيست بلكه هر شاعرى كه به تعريف و تمجيد از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرداخته و به آنان اظهار محبت كرده است ، از نيزه طعن و كينه معاندان در امان نمانده است ، چونان كه همان نسبتها را به ابوالاسود دئلى ، كميت اسدى و دعبل بن على خزاعى و... نيز داده اند!
    در برابر اين نارواگوييها، اكثر علماى رجال ، فرزدق را توثيق كرده و شهامت و رادمردى او را ستوده اند.
    شيخ طوسى ((متولد 460 هجرى )) او را از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) دانسته اند و به خاطر قصيده اش وى را به نيكى ياد كرده است .(175)
    كشّى ((متولد 340 هجرى )) بر اخلاص او در محبت اهل بيت (عليه السلام ) تاءييد دارد و مى گويد:
    ((دليل بر اخلاص او همين بس كه ابتدا صله امام را نپذيرفت و گفت من شعر را براى رضاى الهى سروده ام و نه دريافت صله ...))(176)
    متن قصيده فرزدق
    هذا الذى تعرف البطحاء وطاءته والبيت يعرفه والحل والحرم (177)
    هذا ابن خير عباد الله كلهم هذا التقى النقى الطاهر العلم (178)
    هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجده اءنبياء الله قد ختموا(179)
    وليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من اءنكرت والعجم (180)
    كلتايديه غياث عم نفعهما تستو كفان و لا يعروهما عدم (181)
    سهل الخليقة لاتخشى بوادره يزينه اثنان حسن الخلق والشيم (182)
    حمال انفال اءقوام اذا افتدحوا حلو الشمائل تحلو عنده نعم (183)
    ما قال لاقط الا فى تشهده لولا التشهد كانت لاءه نعم (184)
    عم البرية بالاحسان فانقشعت عنها الغياهب والاملاق والعدم (185)
    اذا راءته قريش قال قائلها الى مكارم هذا ينتهى الكرم (186)
    يغضى حياء و يغضى من مهابته فمايكلم الا حين يبتسم (187)
    بكفه خيزران ريحه عبق من كف اءروع فى عرنينه شمم (188)
    يكاد يمسكه عرفان راحتة ركن الحطيم اذا ماجاء يستلم (189)
    الله شرفه قدما و عظمه جرى بذاك له فى لوحه القلم (190)
    اى الخلائق ليست فى رقابهم لاولية هذا اءوله نعم (191)
    من يشكرالله يشكر اءولية ذا فالدين من بيت هذا ناله الامم (192)
    يتمى الى ذروة الدين التى فصرت عنها الاكف و عن ادركها القد(193)
    من جده دان فضل الانبياء له وفضل اءمته دانت له الامم (194)
    مشتقه من رسول الله نبعته طابت مغارسه و الخيم والشيم (195)
    ينشق ثوب الدجى عن نور غرته كالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم (196)
    من معضر حبهم دين و بعضعهم كفر و قربهم منجى و معتصم (197)
    مقدم بعد ذكرالله ذكرهم فى كل بدء و مختوم به الكلم (198)
    ان عد اءهل التقى كانوا اءئمتهم اءوقيل من خير اءهل الارض قيل هم (199)
    لا يستطيع جواد بعد جودهم ولا يدانيهم قوم و ان كرموا(200)
    هم الغيوث اذاما اءزمة اءزمت والاسد اءسد الشرى والباءس محتدم (201)
    لاينقص العسر بسطا من اءكفهم سيان ذلك ان اثرواءوان عدموا(202)
    يستدفع الشرو البلوى بحبهم ويسترب به الاحسان والنعم (203)

    پيامهاى قصيده فرزدق
    با آنچه تاريخ از روش و منش خلفا ثبت كرده ، بديهى است كه فرزدق با بيان اين سخنان كوبنده و صريح ، خويش را براى رويارويى با هر شكنجه و آزار و انتقال از سوى هشام بن عبدالملك آماده كرده بود!
    مامقانى به نقل از كتاب خرائج و جرائح مى نويسد:
    ((فرزدق پس از انشاد اين قصيده ، مدتها زندانى شده و به فرمان هشام محكوم به مرگ گرديد.
    فرزدق شرايط دشوار خود را به امام على الحسين (عليه السلام ) رسانيد و آنحضرت براى نجات و رهايى او دعاكرد.
    فرزدق پس از آزادى به حضور امام سجاد (عليه السلام ) رسيد و از وضع نابسامان اقتصادى خود شكايت كرد و گفت : خليفه تمام حقوق پيشين او را قطع كرده است .
    حضرت پرسيد: حقوق دريافتى تو در سال چه اندازه اى بوده است ؟
    فرزدق ، مقدارى را اظهار داشت .
    امام (عليه السلام ) به اندازه چهل سال او، هزينه زندگيش را تاءمين كرد و فرمود: اگر مى دانستم كه به بيش از اين نيازدارى به تو مى بخشيدم .
    فرزدق ، هديه امام را دريافت كرد و پس از همان مدت ، بدرود حيات گفت .(204)
    انگيزه فرزدق
    بسيارى از شاعرانى كه به ستايش يا مذمت شخصيتهاى اجتماعى - سياسى عصر خود پرداخته اند، انگيزه آنان را يا چشمداشتهاى مادى تشكيل مى داده است و يا نگرانيها و تهديدهايى كه از سوى عوامل قدرتمند، متوجه آنان بوده است .
    ولى اين موضوع شامل شاعران دربارى و زورپرستان و زرجويان است و نه شاعرانى كه با بيان فكر و عقيده خويش به تبليغ ارزشهاى الهى و حمايت از عدالت اجتماعى و انتقاد از استبداد و جباريت حاكمان و خلفا مى پرداخته اند.
    فرزدق چگونه مى تواند به چشمداشت امور مادى و دنيايى ، به توصيف امام سجاد (عليه السلام ) پرداخته باشد، با اين كه خود را رويارويى كينه عميق هشام قرار مى دهد! در مطالب قبل ، هر چند ياد شد كه امام سجاد (عليه السلام ) زندگى آينده فرزدق را تاءمين كرد اما نبايد از نظر دور داشت كه فرزدق ، اصولا براى دريافت صله و مزد و پاداش دنيوى قصيده ياد شده را نسروده است .
    كشى ((متولد 340 هجرى )) ضمن ستايش از فرزدق و بيان اخلاص وى در مسير اهل بيت (عليه السلام ) مى گويد: دليل اخلاص او همين بس كه امام سجاد (عليه السلام ) دوازده هزار دينار به عنوان صله براى او فرستاد ولى فرزدق نكرد و به امام پيغام داد: من آن قصيده را براى صله نگفته ام و جز رضاى خداوند متعالى ، چيزى نخواسته ام .
    امام سجاد (عليه السلام ) براى او دعا كرد و فرمود: عمل تو مورد رضاى خداست ولى ما خاندان وقتى چيزى را به كسى بخشيديم ، از او باز پس ‍ نمى گيريم . فرزدق در پى اين فرمايش ، و به خاطر رعايت اين ادب ، هديه حضرت را پذيرفت .(205)
    البته ميان اين نقل - كه فرزدق ابتدا صله را نپذيرفت - و ميان نقلى كه - حاكى از شكايت فرزدق از وضع مالى خويش مى باشد - منافاتى نيست . زيرا ممكن است نقل نخست مربوط به قصيده هايى بوده كه فرزدق قبل از قصيده معروفش براى اهل بيت سروده است ، ولى اظهار نياز زمانى صورت گرفته ، كه فرزدق از سوى هشام در تنگناى زندگى گرفتار آمده است .
    احتمال ديگر اين است كه هر دو نقل مربوط به يك مرحله باشد. به اين گونه كه فرزدق مشكل مالى خود را با امام در ميان گذرانده است ، اما نه براى دريافت صله و مالى بدون عوض ، بلكه براى گرفتن راهنمايى و يا مساعده . و زمانى كه امام سجاد (عليه السلام )، آن همه صله را به او مى بخشد، او اظهار داشته كه منظورش از گزارش وضع خود، هرگز دريافت صله نبوده است و آن را نمى پذيرد. اما امام (عليه السلام ) وى را براى پذيرش آن بخشش متقاعد مى سازد.
    حماسه فرزدق ، ثبت در ديوان ادب
    قصيده فرزدق ، آن چنان در منابع تاريخى و ادبى تثبيت شده است كه جاى هر گونه ابهام را زدوده و آن را از نهان شدن در غبار گمنامى و فراموشى ، ايمن داشته است .
    عبدالرحمن جامى از شاعران پارسى گوى قرن هشتم هجرى ((817 - 897 هجرى )) كه در زمره مفسران و فقيهان و عارفان و اديبان عصر خويش جاى داشته است ،(206) قصيده فرزدق و نيز عكس العمل دستگاه خلافت را در برابر وى به نظم در آورده است و اين خود مى نماياند كه بازتاب و تاءثير حماسه فرزدق در محافل علمى و ادبى ، هماره مثبت و نيرومند بوده است :
    عبدالرحمن جامى ، چنين سروده است :پور عبدالملك به نام هشام در حرم بود با اهالى شام
    مى زد اندر طواف كعبه قدم ليكن از ازدحام اهل حرم
    استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه اى بنشست
    ناگهان نخبه نبى و ولى زين عبّادبن حسين على
    در كساء بها و حلّه نور بر حريم حرم فكنده عبور
    هر طرف مى گذشت بهر طواف در صف خلق مى فتاد شكاف
    زد فدم بهر استلام حجر گشت خالى ز خلق راه گذر
    شامى اى كرد از هشام سؤ ال كيست اين با چنين جمال و جلال
    از جهالت در آن تعلل كرد وز شناسائيش تجاهل كر د
    گفت نشاسمش ، ندانم كيست مدنى ، يا يمانى ، يا مكيست
    بوفراس آن سخنور نادر بود در جمع شاميان حاضر
    گفت من مى شناسمش نيكو زو چه پرسى به سوى من كن رو
    آن كس است اين كه مكه و بطحاء زمزم و بوقُبيس و خيف و منى
    مروه ، مسعى ، صفا، حجر، عرفات طيبه ، كوفه ، كربلا و فرات
    هر يك آمد به قدر او عارف بر علو مقام او واقف
    قرة العين سيدالشهداست زهره شاخ دوحه زهراست
    ميوه باغ احمد مختار لاله راغ حيدر كرار
    چون كند جاى در ميان قريش رود از فخر بر زبان قريش
    كه بدين سرور ستوده شِيم به نهايت رسيد فضل و كرم
    ذروه عزتست منزل او حامل دولت است محمل او
    از چنين عز و دلت ظاهر هم عرب هم عجم بود قاصر
    جد او را به مسند تمكين خاتم الانبياست نقش نگين
    لايح از روى او فروع هدى فائح از خوى او شميم وفا
    طلعتش آفتاب روز افروز روشنايى فزاى و ظلمت سوز
    جد او مصدر هدايت حق از چنان مصدرى شده مشتق
    زِ حيا نايدش پسنديده كه گشايد به روى كس ديده
    خلق از او نيز ديده خوابانند كز مهابت نگاه نتوانند
    نيست بى سبقت تبسم او خلق را طاقت تكلم او
    در عرب در عجم بود مشهور گو ندانش مغفلى مغرور
    همه عالم گرفت پرتو خَور گر ضريرى نديد از آن چه ضرر
    شد بلند آفتاب بر افلاك بوم از آن گر نيافت بهره چه باك
    بر نيكو سيرتان و بدكاران دست او ابر موهبت باران
    فيض آن ابر بر همه عالم گر بريزد نمى ، نگردد كم
    هست از آن معشر بلند آيين كه گذشتند ز اوج عليين
    حب ايشان دليل صدق و وفاق بغض ايشان نشان كيفر و نفاق
    قربشان پايه علو و جلال بُعدشان مايه عتو و ضلال
    گر شمارند اهل تقوى را طالبان رضاى مولا را
    اندر آن قوم مقتدا باشند وندر آن خيل پيشوا باشند
    گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلى ، من خيار اهل الارض
    بر زبان كواكب و انجم هيچ لفظى نيايد الا هم
    هم غيوث الندى اذا وهبوا هم ليوث الشرى اذا نهبوا
    ذكرشان سابق است در افواه بر همه خلق ، بعد ذكر الله
    سر هر نامه را رواج افزاى نامشان هست بعد نام خداى
    ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از يمن نامشان رونق
    چون هشام آن قصيده غرّاء كه فرزدق همى نمود انشاء
    كرد از آغاز تا به آخر گوش خونش اندر رگ از غضب زد جوش
    بر فرزدق گرفت حالى دق همچو بر مرغ خوشنوا عقعق
    ساخت در چشم شاميان خوارش حبس بنمود بهر آن كارش
    اگرش چشم راست بين بودى راست كردار و راست بين بودى
    دست بيداد و ظلم نگشادى جاى آن حبس ، خلعتش رسيد
    قصه مدح بوفراس رشيد چون بدان شاه حق شناس رسيد
    از درم بهر آن نكو گفتار كرد حالى روان ده و دوهزار
    بوفراس آن درم نكرد قبول گفت مقصود من خدا و رسول
    بود از آن مدح ، نى نوال و عطا زان كه عمر شريف را ز خطا
    همه جا از براى همجى كرده اى صرف در مديح و هجى
    تافتم سوى اين مديح عنان بهر كفاره چنان سخنان
    قلته خالصا لوجه الله لا، لان استعيض ما اعطاه
    قال زين العِباد و العُباد ما نؤ دّيه عوض لايردا د
    زان كه ما اهل بيت احسانيم هر چه داديم باز نستانيم
    ابر جوديم بر نشيب و فراز قطره از ما به ما نگردد باز
    آفتابيم بر سپهر علا نفتد عكس ما دگر سوى ما
    چون فرزدق به آن وفا و كرم گشت بينا قبول كرد درم
    از براى خداى بود و رسول هر چه آمد از او چه رد چه قبول
    بود از آن هر دو قصدش الحق حق مى كنم من هم از فرزدق دق
    رشحه زان سحاب لطف و نوال كه رسيدش از آن خجسته مآل
    زان حريفم اگر رسد حرفى بندم از دولت ابد، طرفى
    صادقى از مشايخ حرمين چون شنيد آن نشيد دور از شين
    گفت نيل مراضى حق را بس بود اين عمل فرزدق را
    گر جز اينش ز دفتر حسنات برنيايد نجات يافت نجات
    مستعد شد رضاى رحمان را مستحق شد رياض رضوان را
    زان كه نزديك حاكم جابر كرد حق را براى حق ظاهر(207)

    تحليلى بر قصيده فرزدق
    آنچه در صفحات گذشته از ابيات شعر فرزدق آورديم ، تنها ابياتى نيست كه از او در اين قصيده ثبت كرده اند، بلكه مورخان و كتابهاى ادبى ، ابيات اين قصيده را از نظر تعداد، مختلف نقل كرده اند و چه بسا برخى به نقل چند بيت اكتفا نموده اند.
    علت اين اختلاف نقلها ممكن است بدان جهت باشد كه هر نويسنده به ذوق خويش چند بيتى را انتخاب مى كرده است و نه اين كه بقيه ابيات را منتسب به فرزدق ندانسته و يا بدانها دست نيافته باشد.
    شيخ مفيد (رحمة الله عليه ) فقط بيتهاى يك ، دو، ده ، يازده ، سيزده ، پانزده ، و شانزده را با مختصر اختلافى - ياد كرده است .(208)
    سيد مرتضى (رحمة الله عليه ) (متولد 436 هجرى ) به پيروى از شيخ مفيد (رحمة الله عليه ) همان ابيات را نقل نموده و سپس متذكر شده است كه ابيات شعر فرزدق بيش از اينهاست . ولى چون شعر فرزدق معروف است تمام آنها آورده نشده است .(209)
    ابوالفرج اصفهانى ((متولد 356 هجرى )) بيست بيت از قصيده را آورده است .(210) در حالى كه مناقب به چهل و يك بيت تصريح كرده است .(211)
    محمد بن فتال نيشابورى ((متولد 508 هجرى )) بيست ونه بيت را متذكر شده است ولى با كمى اختلاف محتوايى با آنچه در ديوان فرزدق ثبت گرديده است .(212)
    در ديوان فرزدق بيست وهفت بيت براى اين قصيده ثبت شده است كه در صفحات قبل به نقل همانها اكتفا كرديم و افزون بر آن را نياورديم .
    على بن عيسى اربلى ((متولد 692 هجرى )) بيست و سه بيت ،(213) ابن خلكان بيست وهفت بيت (214)، جلال الدين سيوطى ((متولد 927 هجرى )) بيست و سه بيت (215) و سيد محسن امين عاملى ((متولد 1371 هجرى )) سى ودو بيت براى اين قصيده ياد كرده اند.(216)
    و علامه محمد باقر مجلسى (رحمة الله عليه ) چهل و يك بيت براى اين قصيده متذكر شده است و پس از نقل ابيات مى نويسد:
    هشام پس از شنيدن شعر فرزدق ، خشمگين شد و حقوقش را قطع كرد و با اعتراض به وى گفت : چرا از اين گونه شعرها براى ما خاندان اموى و مروانى نمى گويى ؟
    فرزدق در پاسخ گفت : اگر تو هم جدى همانند جد او و پدرى چونان پدر او و مادرى به منزلت مادر او داشتى ، براى توهم مى گفتم !...(217)
    نقد شبهات
    درباره قصيده فرزدق شبهاتى نيز مطرح شده است :
    الف : برخى احتمال داده اند كه شعر فرزدق در ستايش حسين بن على (عليه السلام ) - سيد الشهدا - باشد، زيرا فرزدق اشعارى در وصف آن حضرت دارد كه از نظر سبك و وزن همگونى تمام با قصيده مورد بحث دارد.
    شعرى كه فرزدق در وصف حسين على (عليه السلام ) سروده است با اين ابيات آغاز مى شود.هذا حسين رسول الله والده امست بنور هداة تهتدى الامم
    هذا ابن فاطمة الزهراء عترتها فى جنة الخلد مجريا به القلم (218) و...

    ولى با همه شباهتها و همگونى زن و قافيه ، قرينه هاى موجود نشان مى دهد كه اين اشعار در مقايسه با قصيده معروف فرزدق از يك قصيده و در وصف يك شخص نيستند زيرا اولا، قصيده معروف است و اين ابيات هرگز از چنان شهرتى برخوردار نمى باشد. ثانيا، اين اشعار در ديوان فرزدق و در ساير كتب تاريخى به صورت قصيده واحد ثبت نشده است .
    ب : بعضى قصيده فرزدق را به ((حَزَنِ بن كنانى )) نسبت داده اند و معتقدند كه او اين اشعار را در وصف عبدالملك مروان سروده است !(219)
    ولى اين شبهه - به طور مسلم - درباره برخى از ابيات اين قصيده به كلى منتفى است زيرا آنجا سخن از تبار والاى امام على (عليه السلام ) به ميان آمده ، هيچ كس نمى تواند جز امام مصداق آن باشد.
    علاوه بر اين حبيب بن اوس طائى ((متولد 233 هجرى )) اعتراف كرده است كه قصيده مذكور در وصف زين العابدين (عليه السلام ) سروده شده است .
    بلى با توجه به شباهت زياد اشعار و سبك شعرى حزن بن كنانى با فرزدق احتمال اين هست كه برخى از ابيات قصيده ياد شده از آن فرزدق نباشد. و از اشعار خزن بن كنانى وارد قصيده او شده باشد.(220) و اين بيتها از نظر مفهومى قابل شناسايى است . مانند بيت يازدهم و دوازدهم قصيده كه سخن از هيبت و بيم افكنى و عصاى خيزران و... دارد. چه اين كه عارفان به مقام امام ، ائمه را معمولا با اين تعابير مورد ستايش قرار نمى داده اند.
    وارد شدن شعرى از شاعرى در اشعار ديگرانى كه همسبك اويند سابقه داشته است و فراوان به چشم مى خورد. مانند قصيده ابوالاسود دئلى در ستايش اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه چون با اشعار ام هيثم نخعى هم وزن و هم قافيه بوده ، از نظر اهل ادب ، بعضى از ابيات آن دو به ديگرى نسبت داده شده است .(221)
    و احتمالهاى ديگرى نيز مطرح شده كه قرينه اى بر صحت آنها نيست و از ياد آنها چشم مى پوشيم .(222)
    فصل سوم : زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام )
    زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام )
    رهبران الهى ، با اهداف و انگيزه هايى همانند، براى جوامع بشرى از سوى خداوند برگزيده شده اند.
    در بينش شيعه ، ائمه معصومين (عليه السلام ) ادامه دهنده خط تبليغ و هدايتگرى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشند و از سوى خداوند، براى اين امر تجهيز و تقويت شده اند.
    همه امامان (عليه السلام ) نورى يگانه اند.
    آنچه شيوه عملكرد و برخورد ائمه (عليه السلام ) را نسبت به مسايل اجتماعى - سياسى از يكديگر متمايز مى سازد، مربوط به شرايط و مقتضيات زمانشان مى باشد و نه مبتنى بر تفاوت فهم و برداشت آنان از دين و مسايل سياسى و نه متكى بر تفاوت امكانات علمى و قواى جسمى و روحى ايشان .
    در عقيده شيعه ، ائمه (عليه السلام ) چونان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از علمى خدادادى و توانى معنوى و الهى برخوردارند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در قدر و منزلت معنوى ، برتر از همه ايشان است ولى ائمه در مرتبه امامت خويش ، مقام و منزلتى همسان دارند.
    اگر على بن ابى طالب (عليه السلام ) در ميدان مسايل اجتماعى زمان خويش ، در جنگلها، تصميم گيريها، تشكيل حكومت ، تبليغ احكام و ارائه هشدارها و رهنمودهاى اخلاقى و فرهنگى و اجتماعى ، تبلورى ويژه دارد؛
    اگر حسن بن على (عليه السلام ) نخست شيوه پدر را در پيش گرفته ولى سپس ناگزير به صلح با معاويه مى شود و از منصبهاى مهم و كليدى جامعه اسلامى دور نگاه داشته مى شود!
    اگر حسين بن على (عليه السلام ) نخست شيوه برادرش حسن بن على (عليه السلام ) را در دوران خلافت معاويه ، ادامه مى دهد ولى با تغيير شرايط و جباريت دستگاه خلافت برنامه جديدى را تحت عنوان ، هجرت و نهضت عليه دستگاه اموى و تاءسيس حكومت اسلامى دنبال مى كند؛
    و اگر پس از شهادت آن حضرت ، امام سجاد (عليه السلام ) حضورى ويژه در جامعه اسلامى دارد و سعى مى كند تا پيامش را با بيانى خاص و در پرتو نيايشها ابلاغ كند... همه و همه با توجه به نيازها و شرايط زمان صورت گرفته است .
    بنابراين در تجزيه و تحليل مواضع سياسى - اجتماعى هر يك از ائمه (عليه السلام ) شناخت شرايط و مقتضيات عصر آنان نمى تواند بايسته و مطابق با واقع باشد.
    كسانى كه ميان جنگ و صلح ، قيام و سكوت و انتقاد و تقيه ائمه (عليه السلام ) نمى توانند رابطه اى مستحكم و منطقى جستجو كنند، ناكامى ايشان معلول بى توجهى آنان به واقعيتها و عينيتهايى است كه نقش تعيين كننده در خط مشى سياسى اجتماعى رهبران دارد.
    در صورتى كه زمينه ها شناخته شود، تعارضى در برنامه امامان معصوم (عليه السلام ) ديده نخواهد شد.
    رعايت عينيتها و نيازها، لازمه علم و عقل است .
    موجود فاقد دانش تدبير، در همه شرايط يك كارايى و يك بازتاب دارد، اما انديشمندان و مدبّران ، با محاسبه زمينه ها و بررسى جوانب و نيازها، برنامه اى ثمربخش را در پيش مى گيرند.
    به هر حال على بن الحسين (عليه السلام ) كه بنيان امامتش در روز ميلاد خون و قيام و شگفت ترين نهضت تاريخ اسلامى و در سرزمين شهادت و ايثار، قوام يافته بود، از آن پس با مشكلات و واقعيتهايى روبرو گرديد كه مى بايست با خطمشى صحيح ، از يك سو حماسه حسينى را در سينه ها زنده نگاه دارد و نگذارد كه دست تحريف كند و از سوى ديگر پايه هاى آسيب ديده تشكيلات علوى و شيعى را بازسازى كند و استحكام بخشد و از اضمحلال و نابودى تفكر شيعى كه همان تفكر ناب اسلامى است ، جلوگيرى نمايد.
    ايفاى مسئوليت ، در اوج دشواريها
    امام سجاد (عليه السلام ) در شرايطى عهده دار امر امامت گرديد كه سنگين ترين غمها و جراحتهاى روحى و عاطفى بر قلبش وارد شده بود.
    شهادت مظلومانه يك قبيله يار پاكباخته ، يك كاروان خويشاوند و همراه و هم پيمان !
    برجاى ماندن دهها مادر داغديده و فرزندان يتيم و پدر كشته و آواره .
    تنها ماندن در بيابانى تفتيده ، در حصار نيزه هايى بى عاطفه و شمشيرهايى تشنه به خون مظلومان !
    امام سجاد (عليه السلام ) مى بايست در چنين شرايطى ، وظيفه بزرگ امامت و رهبرى را ايفا كند و با توجه به سه مشكل اساسى ، برنامه هايش را دنبال نمايد.
    الف : فقدان صادق ترين و مخلصترين نيروهاى مدافع و عناصر حمايتگر.
    ب : مواجه با حكومتى كه با اقدام به ريختن خون فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشان داده است كه از انجام زشت ترين و خشونت بارترين كارها باكى ندارد و با عملكرد خويش نفس ها را در سينه ها حبس كرده و جراءت اعتراض و انتقاد را از توده ها سلب نموده است .
    ج : عدم امكان كمترين اعتماد به مدعيان هوادارى از حريم امامت و كسانى كه خويش را طرفدار اهل بيت (عليه السلام ) و دشمن دستگاه جبارى اموى معرفى كرده ولى در يك بحران سياسى و احساس خطر جدى ،دست از يارى امام برداشته ، يا سكوت كرده اند و يا نامردانه به صف دشمن پيوسته اند.
    در ميان سه مشكل ياد شده ، سومين آنها را بايد بهترين و جدى ترين دشوارى به حساب آورد.
    زيرا تنهايى رهبر در سطح رهبرى ، به هر حال كار رهبرى را فلج نمى كند و حمايت پيروان ، مى تواند جبران كننده آن باشد. چنان كه بيشتر انبيا، يك تنه به هدايت مردم پرداخته اند.
    جباريت سلطه هاى اجتماعى نيز، مانع جدى به شمار نمى آيد، زيرا با وجود حمايت مردمى ، مى توان در برابر استبدادها مقاومت ورزيد.
    اما اگر رهبرى ، از پيروان صادق و وفادار و آگاه برخوردار نباشد، با همه توان و معاونان و مشاوران ، قادر به ايفاى رسالت خويش نخواهد بود.
    خوارج در جنگ صفين اين واقعيت تلخ را آشكار ساختند و نشان دادند كه ناآگاهى و جمود آنان تا چه حدى مى تواند شكننده باشد.
    نيروهاى فرماندهى و رزمى سپاه حسن بن على (عليه السلام ) در مقابله با معاويه ، براى دومين مرتبه اين صحنه غمبار را پديد آوردند و با بى وفايى به رهبرى خود، او را در برابر دشمن تنها گذاشتند.
    تخلف كوفيان از حمايت حسين بن على (عليه السلام ) اين تراژدى دهشتبار را به اوج فضاحت رساند و براى هميشه سست عنصرى آن نسل را قلم زد.
    ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و مرحوم مجلسى در بحار النوار روايتى را نقل كرده اند كه بروشنى ، مطلب فوق را مى نماياند.
    راوى حديث مى گويد از امام على بن الحسين (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود(223)
    ((در مكه و مدينه بيست مرد وجود ندارند كه ما را براستى دوست داشته باشند.)) امام سجاد (عليه السلام ) در حالى اين سخن را فرمود كه هزاران نفر داعيه پيروى از ائمه و محبت اهل بيت را داشته اند ولى امام سجاد (عليه السلام ) در پس اين ادعاها، واقعيت را به گونه ديگرى مى بيند. اكنون بايد ديد، امام سجاد (عليه السلام ) در كوران چنين دشواريهايى وظيفه امامت را چگونه برعهده گرفت و خط رهبرى را چگونه تداوم بخشيد.
    از كربلا تا كوفه
    غروب عاشورا، غمبارترين لحظاتى است كه خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تاريخ شيعه به خود ديده است . بدنهاى گلگون شهيدان ، با سرهاى جدا شده ، افتاده بر بستر خاكها!
    خيمه ها، تنها پناهگاه زنان و فرزندان داغديده ، سوخته در آتش عداوت سپاه يزيد!
    امكانات محدود اهل بيت ، غارت شده به وسيله سنگدلان كوفى ! جمعى پراكنده در بيابان و برخى دست به دامان يكديگر و زانو زده در پناه هم !
    و امام ، در بستر بيمارى ! اما شاهد تمامى دردها و رنجها!
    امام سجاد (عليه السلام ) در آن روزگار بيش از بيست سال از سن مباركش ‍ مى گذشت . در سنى قرار داشت كه هرگز به خود اجازه نمى داد زنده باشد و آن همه بى حرمتى به حريم خاندان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نظاره كند! اما چه كند كه تقدير الهى براى حفظ ((حجت خدا)) او را به صبر و شكيبايى فرا خوانده تا پس از شهيدان را به همه نسلها برساند و آنچه را ديده براى امت اسلام بازگويد.
    برخى مورخان چنين پنداشته اند كه امام سجاد (عليه السلام ) در واقعه عاشورا، كودك يا نوجوانى كم سن و سال بوده كه هنوز محاسن در صورت نداشته است ولى دلايل و قراين بسيارى نشان مى دهد كه سن آن حضرت بيش از بيست سال بوده است .
    ابن سعد در كتاب طبقات مى گويد:
    على بن الحسين (عليه السلام ) در واقعه كربلا همراه پدر بود در حالى كه از سن وى بيست و سه يا بيست و چهار سال مى گذشت .
    سپس مى گويد: اين كه برخى گفته اند وى كودك بوده و يا موى بر صورت نداشته ، سخنى بى اساس است ، زيرا چگونه ممكن است اين چنين باشد در صورتى كه فرزندش محمد بن على در رخداد عاشورا را حضور داشته است و بعدها جابربن عبدالله انصارى را ملاقات كرده و از او نقل حديث نموده است با توجه به اين كه وفات جابر به سال 78 هجرى قمرى مى باشد.(224)
    ابن جوزى مى گويد: على بن الحسين (عليه السلام ) از طبقه دوم تابعين مى باشد و در عاشورا همراه پدر حضور داشته و به دليل بيمارى توان جنگ نداشته است و در آن ايام بيست و سه سال از عمر آن حضرت مى گذشته است .(225)
    بسيارى از ديگر مورخان نيز همين نظريه را ابراز كرده اند.(226)
    به هر حال ، پس از عاشورا، صبحگاه روز بعد خاندان پيامبر را به عنوان اسيران جنگى به سوى كوفه حركت دادند.
    آمار دقيقى از اسيران ، در دست نيست . برخى مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 86 نفر و تعداد مردان و پسران را 14 نفر دانسته اند.(227)
    بعضى از تاريخنگاران تعداد شترانى را كه حامل اسيران بوده اند چهل شتر نوشته اند كه بر روى هر يك هودجى بى سرپوش بسته بودند(228)
    البته ميان اين سخن و نقل شده است كه مى نماياند تعداد مردان ((جنس ‍ ذكور)) از اسيران به هنگام ورود به مجلس يزيد در شام ، دوازده نفر بوده اند كه همه آنها در زنجير بوده اند و يا با ريسمان بسته شده بودند.(229)
    در ميان مردان قافله ، على بن الحسين بزرگترين فرد به شمار مى آمد. از اين رو سختگيرى دشمن نسبت به آن حضرت نيز فزونتر بود. چنان كه بسيارى از تاريخ نويسان ياد كرده اند كه امام سجاد (عليه السلام ) را بر شترى برهنه و بيجهاز سوار كرده ، دستهاى آن گرامى را بر گردن بسته و بر تن آن حضرت زنجير نهاده بودند!
    كمتر مورخى است كه اشاره به غل و زنجير نكرده باشد.(230)
    ورود به شهر كوفه
    بيشتر مورخان روز ورود خاندان عصمت و اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به شهر كوفه روز دوازدهم محرم سال 61 هجرى قمرى دانسته اند. ولى در اين كه چند روز در كوفه توقف داشته اند، نظر دقيقى ابراز نشده است ، هر چند از قراين مختلف و نقلهاى مربوط به ورود قافله حسينى به شهر شام ، مى توان نتيجه گرفت كه توقف آنان در كوفه بيش از يك هفته نبوده است .
    البته برخى روز ورود قافله حسينى به شهر كوفه را روز شانزدهم و يا هفدهم محرم دانسته اند كه قرينه اى بر صحت آن در دست نيست (231) زيرا ميان كربلا و كوفه فاصله چندانى نبوده است .
    بعضى از نويسندگان نيز بر اساس محاسبه اى مجموع سفر قافله حسينى - از كربلا تا مدينه - را صدوسى روز دانست اند و معتقدند كه اهل بيت (عليه السلام ) حدود يك ماه در زندان كوفه نگاه داشته شده اند.(232)
    اين نظريه نيز دلايل كافى به همراه ندارد.
    سخنان آتشين امام سجاد (عليه السلام ) با كوفيان
    رسالت بيدارگرانه امام سجاد (عليه السلام ) چندان دير آغاز نشد.
    با فاصله اى كوتاه ، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى جسمى ، امام بر سكوى رهبرى ايستاد.
    از لابلاى توده هاى غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش ‍ فضاى تيره اتهامها و تبليغات مسموم امويان را شكافت كه كورترين چشمها، درخشش حقيقت را ديدند و سنگترين دلها، لرزيدند و بر مظلوميت حيسن و خاندانش گريستند و بر آينده خويش بيمناك شدند!
    امام على بن الحسين (عليه السلام ) در مدت اقامت خويش در كوفه ، دو بار به احتجاج برخاست ، يك بار روى سخنش با مردم پيمان شكن كوفه بود، و بار ديگر در ((دارالاماره )) و در برابر عبيدالله بن زياد.
    نخست ، احتجاج آن حضرت با مردم كوفه را مى آوريم :
    قافله حسينى را پس از عاشورا به سوى كوفه آوردند و براى آنان در كنار شهر، خيمه زدند.
    خاندان حسين (عليه السلام ) را - كه اكنون اسيران حكومت اموى شناخته مى شوند - در آن خيمه ها جا دادند.
    جارچيان حكومت ، در شهر نفرت و خيانت ، كوفيان را فرا مى خوانند تا از اسيران جنگى خويش ديدار كنند!
    از ميهمانانشان ، فرزندان پيامبرشان ، استقبال نمايند!
    براستى ، مگر خانه هاشان را براى پذيرايى از حسين و خاندانش ، تزيين نكرده اند!
    مگر نخلستانها و باغستانهايشان به ثمر ننشسته است !
    و مگر براى حمايت از ولايت و امامت آماده نيستند!
    آيا با مسلم نماز پيمان نخوانده اند!
    اكنون نامه اى كه مسلم از زبان آنان براى حسين (عليه السلام ) نوشته بود، قاصدان شهادت پاسخش را آورده اند و در كنار دروازه هاى كوفه ، منتظر استقبالند!
    كوفيان ، آن قدرها هم كه شهرت يافته اند بى وفا نيستند!
    خون از سر نيزه و لبه شمشيرهايشان شستند.
    و غبار شرم و خجالت از چهره هاى سياهشان پاك كردند.
    و مهر سكوت خانه نشينى وترس از قلبها و قدمهايشان برداشتند!
    عبيدالله اجازه داده بود كه از خانه ها بيرون بيايند!
    كوفيان هم ، بى شرمانه آمدند.
    آمدند براى تماشا!
    تماشاى بزرگترين ستم تاريخ بر اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ).
    ستمى كه كوفيان پايه هاى آن را بنيان نهاده بودند!
    كوفيان ايستاده اند و منتظر ديدن اسيران !
    على بن الحسين (عليه السلام ) از خيمه ها خارج مى شود.
    براى نخستين بار نگاهش در چشمان بى مهر و چهره هاى پيمان شكن كوفيان خيره مى گردد.
    براستى ، على بن الحسين با غم انبوهى كه در سينه دارد و با شكوه هاى بى پايانى كه از كوفيان در قلبش نهفته است ، چه بگويد و از كجا آغاز كند!
    تاريخنگاران ثبت نكرده اند كه در نخستين لحظه ، كوفيان با مشاهده على بن الحسين (عليه السلام ) چه عكس العملى نشان دادند.
    گريستند، ناله بر آوردند؟ يا هلهله كردند و كف زدند!
    هر چه بود، فضاى بيابان آرام نبود.
    حذيم بن شريك اسدى روايتگر آن صحنه مى گويد:
    على بن الحسين (عليه السلام ) با اشاره از مردم خواست تا قدرى آرام شوند.
    همه آرام شدند.
    امام برجاى ايستاد، سخنش را با ستايش پروردگار آغاز كرد و بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) درود فرستاد و سپس چنين فرمود:
    هان اى مردم ! آن كه مرا مى شناسد، سخنى با او ندارم ولى آن كس كه مرا نمى شناسد، بداند كه من على بن الحسين فرزند همان حسين هستم كه در كنار رود فرات ، با كينه و عناد، سر مقدسش را از بدن جدا كردند بى اين كه جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند!







  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    من فرزند كسى هستم كه حريم او را حرمت ننهادند، آرامش او را ربودند، اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند.
    من فرزند اويم كه دشمنان انبوه محاصره اش كردند و در تنهايى و بى ياورى - بى آن كه كسى را داشته باشد تا به ياريش برخيزد و محاصره دشمن را براى او بشكافد - به شهادتش رساندند.
    و البته اين گونه شهادت ،
    - شهادت در اوج مظلوميت و حقانيت -
    افتخار ماست !
    هان ، اى مردم ، اى كوفيان !
    شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد نامه هايى را كه براى پدرم نوشتيد!
    نامه هاى سراسر خدعه و نيرنگتان را!
    در نامه هايتان با او عهد و پيمان بستيد و با او بيعت كرديد! ولى او را كشتيد، به جنگ كشانديد و تنهايش گذاشتيد!
    واى بر شما! از آنچه براى آخرت خويش تدارك ديده ايد!
    چه زشت و ناروا، انديشيديد و برنامه ريختيد!
    پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با كدام رو و با كدام چشم نگاه خواهيد كرد.(233)
    او به شما خواهد گفت : شما خاندان مراكشتيد، حرمتم را شكستيد، بنابراين از امت من نخواهيد بود.
    سخنان امام سجاد (عليه السلام ) كه به اينجا انجاميد، صداى كوفيان به گريه بلند شد، وجدانهاى خفته براى چندمين بار بيدار شدند!
    كوفيان به ملامت و سرزنش خويش پرداختند!
    امام سجاد (عليه السلام ) به سخنان ادامه داد و فرمود:
    خداى رحمت كند كسى را كه : رهنمودهاى مرا بپذيرد و سفارشهاى مرا كه در راستاى رضاى الهى و درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت (عليه السلام ) اوست رعايت كند چه اين كه رسول خدا براى ما الگويى شايسته بود.(234)
    ((امام سجاد (عليه السلام ) در اين بخش از سخنان خويش به آيه اى از قرآن اشاره كرد كه خداوند مى فرمايد ولكم فى رسول الله اسوة حسنه يعنى برنامه هاى پيامبر و شيوه عمل او الگويى شايسته براى شماست . گويا امام با مطرح ساختن اين آيه ، مى خواست به كوفيان بنماياند كه روش آنان مخالف روش پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، چه اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت به اهل بيت خويش بويژه نسبت به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و على بن ابى طالب و فرزندان ايشان - حسن بن على و حسين بن على (عليه السلام ) - محبتى خاص داشت و درباره رعايت حقوق و حرمت آنها سفارشهاى صريحى به امت كرده بود. از سوى ديگر كوفيان كه به ظاهر هوادار اهل بيت بوده و از ديرزمان با منطق استدلالى شيعه آشنايى داشتند بسرعت منظور امام سجاد (عليه السلام ) را دريافتند و يك بار ديگر سخنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) در گوشهايشان طنين افكند و گويى با همين آيه ، همه چيز را دريافتند، از اين رو به جاى اين كه بگذارند بيان امام سجاد (عليه السلام ) و استدلال آن حضرت تمام شود، به اظهار پشيمانى و ندامت و ابراز همدردى پرداختند)).
    كوفيان يكصدا فرياد بر آوردند:
    اى فرزند رسول خدا! تمامى ما گوش به فرمان شما و پاسدار حق شماييم بى اين كه از اين پس ، روى بگردانيم و نافرمانى كنيم !
    اكنون با كسى كه به جنگ شما برخيزد خواهيم جنگيد. و با كسى كه در صلح با شما باشد صلح و سازش خواهيم داشت .
    ما حق خودمان را از ظالمان باز خواهيم گرفت !(235)
    ((سخنان ندامت آميز كوفيان ، جدى مى نمود و شعارهايشان رنگى جذاب داشت ولى نه براى امام سجاد (عليه السلام ) و نه براى آنان كه بارها شعارها و دعوتها و حمايتهاى كوفيان را تجربه كرده بودند! از اين رو امام سجاد (عليه السلام ) بى اين كه تحت تاءثير شعارهاى مقطعى و بى اساس كوفيان قرار گيرد بدانها پاسخى مناسب داد)).
    امام سجاد (عليه السلام ) در پاسخ كوفيان فرمود:
    هرگز! ((هرگز تحت شعارهاى شما قرار نخواهم گرفت و به شما اعتماد نخواهم كرد)) اى خيانت پيشگان مكار!
    ميان شما و آرمانهايى كه اظهار مى داريد فاصله ها و موانع ، بسيار است .(236)
    آيا مى خواهيد همان جفا و پيمان شكنى كه با پدران و من داشتيد، دوباره درباره من روا داريد!
    نه به خدا سوگند! هنوز جراحتهاى گذشته اى كه از شما بر تن داريم ، اليتام نيافته است . همين ديروز بود كه پدرم به شهادت رسيد در حالى كه خاندانش در كنار او بودند.
    داغهاى برجاى مانده از فقدان رسول خدا، پدرم و فرزندانش و جدم اميرمؤ منان فراموش نشده است .
    طعم تلخ مصيبتها هنوز در كامم هست و غمها در گسترده سينه ام موج مى زند.
    ((در خواست و سفارش من درباره يارى خواستن از شما نيست ))
    تنها مى خواهم كه شما - شما كوفيان ! - نه عزم يارى ما كنيد و نه به دشمنى و ستيز با ما برخيزيد!(237)
    امام سجاد (عليه السلام ) در پايان اين سخنان كه آتش ندامت و حسرت را درجان كوفيان برافروخت و مهربى اعتبارى و بى وفايى را براى هميشه بر پيشانى آنان زد، اندوه عميق خويش را با اين شعرها اظهار كرد و بر التهاب قلبها افزود:لا غرو اءن قتل الحسين و شيخه قد كان خيرا من حسين و اءكرما
    فلا تفرحوا يا اءهل كوفة بالذى اصيب حسين كان ذلك اءعظما
    قتيل بشط النهر نفسى فداؤ ه جزاء الذى اءراده نار جهنما

    يعنى : اگر حسين (عليه السلام ) كشته شد، چندان شگفت نيست .
    چرا كه پدرش با همه آن ارزشها و كرامتهاى برتر نيز قبل از او به شهادت رسيد.
    اى كوفيان ! با آنچه نسبت به حسين روا داشتند، شادمان نباشيد.
    واقعه اى عظيم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود!
    جانم فداى او باد كه در كنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد.
    آتش دوزخ جزاى كسانى است كه او را به شهادت رساندند.
    در مجلس عبيدالله بن زياد
    با توجه به اين كه امام سجاد (عليه السلام ) در جمع كاروانيان شهادت ، متمايز از ديگران بود، با ورود آنان به مجلس عبيدالله - والى كوفه - نخستين چيزى كه نظر عبيدالله را جلب كرد وجود مرد جوانى در ميان آن كاروان بود.
    عبيدالله كه گمان مى كرد در كاروان حسين (عليه السلام ) مردى باقى نمانده و همه آنان به قتل رسيده اند از ماءموران خود درباره امام سجاد (عليه السلام ) استفسار كرد و توضيح خواست .
    كينه و ناپاكى او عميق عبيدالله به او اجازه نمى داد كه شاهد زنده بودن جوانى از نسل حسين (عليه السلام ) باشد، چنين مى نمود كه تصميم گرفته است تا على بن الحسين (عليه السلام ) را نيز به شهادت رساند.
    امام سجاد (عليه السلام ) كه نيت و عزم عبيدالله را دريافته بود، به عبيدالله فرمود:
    اگر براستى عزم كشتن مرا داريد، شخص امينى را ماءمور كنيد تا از زنان و كودكان سرپرستى كند.
    عبيدالله با شنيدن اين سخن ، از تصميم خويش منصرف شد و گفت نه : تو خود همراه قافله خواهى بود.
    ابن جرير طبرى ، در نقلى ديگر، واقعه را با تفصيل بيشترى ياد كرده ، مى نويسد:
    با ورود قافله حسينى به مجلس تشريفاتى عبيدالله ، عبيدالله به جانب على بن الحسين (عليه السلام ) رو كرد و پرسيد: نامت چيست ؟
    امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: نامم على بن الحسين است .
    عبيدالله گفت : مگر خداوند على بن الحسين را در كربلا نكشت ؟
    ((عبيدالله با اين تعبير مانند همه جباران سعى كرد تا عمل وحشيانه خود را مستند به دين كند و دشمنان خود را دشمن خدا قلمداد نمايد و علاوه بر اين مى خواست تا با زهر زبان قلبهاى رنجيده يتيمان و زنان داغديده آن محفل را آزرده تر كند)).
    على بن الحسين ، لختى سكوت كرد.
    اما عبيدالله خشن تر و مستبدتر از آن است كه سكوت را از امام سجاد (عليه السلام ) را بپذيرد، از اين رو گفت : چرا پاسخ نمى دهى !
    على بن الحسين (عليه السلام ) فرمود:
    الله يتوفى الانفس حين موتها.(238)
    يعنى : خداوند جانها را به هنگام مرگ دريافت مى كند.
    ((كنايه از اين كه خداوند كسى را به قتل نمى رساند، قتل مظلومان ، كار ظالمان و كسانى چون تو است اى عبيدالله ! بلى آن كس كه جانها را به هنگام مرگ دريافت مى كند خداست چه آن مرگ به صورت طبيعى صورت گرفته باشد و چه به وسيله ظلم ظالمان )).
    و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله .(239)
    يعنى : ((هيچ انسانى نمى ميرد مگر به اذن الهى )).
    ((كنايه از اين كه نه تنها خداوند روح پاكمردان را دريافت مى كند، بلكه مرگ همه انسانها به اذن و اجازه خداست و اين اذن و اجازه بدان معنا نيست كه خداوند انسانها را مى كشد.))
    عبيدالله با مشاهده آن حضور ذهن و دريافت آن جواب كوبنده ، از جوانى كه زنجير اسارت بر تن و جراحتهاى انبوه در قلب دارد! خشمگين شد و دستور داد تا على بن الحسين را نير به شهادت برسانند. ولى زينب كبرا (سلام الله عليها) فرياد برآورد.
    يابن زياد حسبك من دمائنا اساءلك بالله ان قتلته الا قتلتنى معه ..
    يعنى ؛ اى ابن زياد! آن همه از خونهاى ما كه ريخته اى برايت كافى نيست ! سوگند به خدا! اگر مى خواهى او را بكشى مرا هم بكش ...))
    به هر حال سوز و گداز سخنان زينب و شرايط محفل به گونه اى بود كه ابن زياد از كشتن امام سجاد (عليه السلام ) چشم پوشيد.(240)
    از كوفه تا شهر شام
    قافله خزان ديده خاندان حسين (عليه السلام ) چند روزى در كوفه تحت نظر قرار داشتند(241) و بشدت كنترل مى شدند!
    دستگاه خلافت يزيد كه همواره در جريان پيشرفت كار سپاه و شهادت حسين بن على (عليه السلام ) و اسارت خاندانش قرار مى گرفت ، از پيروزى سريع خويش بر نهضت حسينى ، بشدت هيجان زده بود!
    دستگاه خلافت ، درصدد برآمد تا از اين پيروزى سياسى ، در استحكام بخشيدن به پايه هاى استبداد و فرو نشاندن نغمه هاى مخالف ، حداكثر استفاده را بكند. از اين رو تصميم گرفت تا قافله اسيران كربلا را با شكلى خاص و عبرت انگيز از كوفه به شام حركت دهند تا طى مراسمى ويژه آنان به مجلس يزيد وارد شود و همه نمايندگان سياسى ساير كشورها و نيز مدعيان داخلى ، سلطه يزيد بر جامعه خويش را دريابند.
    بر اين اساس پس از چند روزى ، كاروان اسيران كربلا، همراه با سرهاى پاك شهدا به سوى شام به حركت درآمدند. و اين در حالى بود كه هنوز آثار بيمارى از على بن الحسين (عليه السلام ) زدوده نشده بود!(242)
    بلاذرى مى نويسد: همراه با قافله اسيران 72 سر از ياران حسين (عليه السلام ) نيز از كربلا به كوفه حمل گرديد و كسانى كه نظارت و دخالت داشتند، عبارتند از: شمربن ذى الجوشن ، قيس بن اشعث ، عمروبن حجاج زبيدى و غرة بن قيس احمسى .(243)
    بعيد نيست كه همه سرهاى مقدسى كه از كربلا به كوفه حمل شده بود، از كوفه نيز به سوى شام فرستاده شده باشد.
    البته در تعداد سرهاى مقدسى كه به شام حمل شده اتفاق نظر وجود ندارد.
    كسانى كه ماءموريت يافتند تا قافله حسينى را از كوفه تا شام ببرند، بنابر نقل ابن جرير طبرى عبادت بودند از: مخفربن ثعلبه و شمربن ذى الجوشن .(244)
    مورخان ديگرى نيز از اين دو تن ياد كرده اند.(245)
    ولى روشن است كه اين دو نفر عنوان سرپرستى داشته اند، و جز آن دو تعداد زيادى از سپاهيان ، همراه قافله بوده اند به طورى كه برخى مورخان تعداد آنها را تا پانصد نفر دانسته اند.(246)
    برخى ديگر از واقعه نگاران ، علاوه بر دو نفر ياد شده نام ابا برده عوف ازدى ، طارق بن ابى ظبيان ، شبث بن ربعى ، عمروبن حجاج زبيدى و... را نيز در شمار آنها ياد كرده اند.(247)
    بنابر آنچه علامه مجلسى ياد كرده است ، تنها چهل نفر از سپاه ابن زياد، مسئوليت حمل سرهاى شهدا را بر عهده داشته اند.(248)
    خط سير قافله اسيران
    فاصله ميان كوفه تا شام حدود صد و هفتاد فرسخ بوده است ولى به طور قطعى روشن نيست كه خط سير قافله اسيران از كوفه تا شام چگونه بوده است .
    برخى از مورخان و محققان براساس تحقيقات خويش بر اين عقيده اند كه مسير كاروان ، از شمال بين النهرين مى گذشته است و اين معروفترين راهى بوده كه اعراب و دمشق را با يكديگر مرتبط مى ساخته است .
    قسمتى از اين مسير، از كنار ساحل غربى فرات مى گذشته است .
    در اين خط سير، اولين منزل پس از كوفه قادسيه بوده است و سپس اثيم - كه يكى از ميدان هاى جنگ روميان و ايرانيان در دوره ساسانيان به شمار آمده است - البته ميان قادسيه و اثيم منزلهاى ديگرى نيز وجود داشته است .
    مجموع منزلهايى كه در اين مسير ياد كرده اند، عبارت است : قادسيه ، هيت ، ناووسه ، آلوسه ، حديثه ، اثيم ، رقه ، حلاوه ، سفاخ ، عليث و دير الزّور كه پس ‍ از آن وارد دمشق مى شده اند.(249)
    از جمله رخدادهايى كه در اين خط سير ياد كرده اند اين است كه وقتى قافله اهل بيت (عليه السلام ) به سفاخ رسيد، باران شديد حركت شتران را مواجه با مشكل ساخت ، ناگزير چند روزى توقف كردند و اين توقف زمينه اى شد تا شائق پسر سهل بن ساعدى - از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - موضوع شهادت فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اسارت اهل بيت او آگاه شود و احاديثى را درباره محبت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت به حسين بن على (عليه السلام ) براى مردم بازگو كند و اهل بيت در آن سرزمين مورد حمايت و محبت مردم قرار گيرند.(250)
    درباره خط سير قافله بيت (عليه السلام ) نظر ديگرى نيز وجود دارد كه آن را ابى مخنف در كتار مقتل خويش - كه معتبرترين مقاتل به شمار مى آيد - ياد كرده است .
    او مى گويد:
    كاروان اسيران از طريق بيابانهاى خشك به سوى شام برده شده اند زيرا اين مسير كوتاهترين راه ميان عراق و سوريه به شمار مى آمده است .
    منزلهايى كه در اين مسير وجود داشته عبارت است از:
    كوفه ، شرق حصاصه ،(251) تكريت ،(252) دير اعور،(253) لبا،(254) كُحَيل ،(255) حُجَينه ،(256) موصل ،(257) نصيبين ،(258) عين الورد،(259) قنسرين ،(260) معرة النعمان ،(261) كفر طاب ،(262) حماة ،(263) حِمص ،(264) بعلبك ،(265) صومعه راهب ،(266) شام .(267)
    ابن جرير طبرى مى نويسد:
    ((على بن الحسين در طول مسير كوفه تا شام ، باكسى سخن نگفته است .))(268)
    اما، از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه هر جا زمينه اى پديد مى آمده ، امام سجاد (عليه السلام ) از فرصت استفاده كرده و به هدايت و روشنگرى مردم مى پرداخته است .
    در يكى از منزلهاى ميان راه ، امام اشعارى را براى مردم خواند كه در آنها برخى حقايق گنجانيده شده بود.
    آن اشعار را چنين ثبت كرده اند:((ساد العلوج فما ترضى بذا العرب وصار يقدم راءس الامة الذنب
    ياللرجال مما ياءتى الزمان به من العجيب الذى مامثله عجب
    ال الرسول على الاقتاب عارية و آل مروان يسرى تحتهم نجب ))(269)

    يعنى ؛ مردمان پست و فرومايه ، به سيادت وآقايى رسيدند و آنان كه در - علم و شرافت و ارزشهاى انسانى - در پايين ترين مرتبه قرار دارند، جاى رهبران راستين را گرفته و بر منصبهاى اجتماعى تكيه زده اند، و اين چيزى است كه غيرتمندان عرب بدان رضا نمى دهند.
    واى بر مردان و مردمان ، از شگفتيهايى كه روزگار برايشان پديد مى آورد!
    خاندان پيامبر بر شتران برهنه سوار باشند! ولى خاندان مروان بر اسبهاى رهوار سوار گردند و راه پويند!
    گذارى غمبار از شهر بعلبك
    چنان كه از برخى منابع تاريخى ياد شد، خط سير كروان اهل بيت (عليه السلام ) از شهر بعلبك نيز مى گذشت .
    شهرها هر چه به شام ، منطقه حاكميت امويان نزديكتر مى شد، مردمانش از اهل بيت دورتر بودند و الفت آنان با اسلام اموى بيش از شناخت ايشان از اسلام محمدى و علوى بود.
    سلطه امويان بر اين مناطق ، اجازه نمى داد تا راويان صادق ، فضايل اهل بيت و على بن ابى طالب (عليه السلام ) را براى مردم بازگو كنند، بلكه به عكس راويانى اجازه حديث گفتن داشتند كه در راستاى اهداف و منافع دستگاه خلافت به جعل حديث بپردازند.
    از اين رو دور از انتظار نمى نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كاروان اهل بيت (عليه السلام ) و اسيران ستمديده ، به شادى و سرور بپردازند. بويژه كه حاكمان و مسؤ ولان آن منطقه ، از قبل تبليغاتى عليه آن كاروان صورت داده بودند!
    با اين زمينه ها مردم بعلبك تا شش مايلى از شهر بيرون آمده و به روش ‍ خاص خود به جشن و شادى پرداختند!
    منظره اى بود كه چه بسا، كاروانيان شهادت و اسارت ، تا آن روز تلختر از آن را نديده بودند.
    شلاق خنده ها، تنهاى رنجور يتيمان و زنان داغديده را بشدت شكنجه مى داد.
    سخنان شماتت آميز و آكنده از طعن آنان ، قلبهاى مجروح را مجروحتر مى ساخت .
    اين چنين بود كه ام كلثوم - دختر اميرالمؤ منين (سلام الله عليها) - بر آن مردم نفرين كرد و فرمود:
    اباد الله كثرتكم و سلط عليكم من لا يرحمكم .(270)
    ((خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسى را بر شما مسلط نمايد كه بر شما رحم نياورد.))
    و در اين شرايط قطره هاى اشك بر چهره على بن الحسين فرو مى غلتيد و شعله هاى قلبش را با اين اشعار به مردمان غفلت زده بعلبك مى نماياند.((هو الزمان فلاتفنى عجايبه عن الكرام و ماتهدى مصائبه
    فليت شعرى الى كم ذا تحاربنا صروفه الى كم ذا نجاذبه
    يسرى بنافوق اقتاب بلاوطاء وسائق العيس يحمى عنه غاربه
    كانّنا من اسارى الروم بينهموا كانّنا كل ما قاله الرحمن كاذبه
    كفرتم برسول الله ويلكموا فكنتم مثل من ضلت مذاهبه ))(271)

    يعنى ؛ آرى روزگار است و شگفتيهاى پايان ناپذير و مصيبتهاى مداوم آن !
    اى كاش مى دانستم كشمكشهاى گردون تاكى و تاكجا ما را به همراه مى برد و تا چه وقت روزگار از ما روى بر مى تابد!
    ما را بر پشت شتران برهنه سير مى دهد در حالى كه سواران بر شترهاى نجيب ، خويش را از گزند دشواريهاى راه در امان مى دارند.
    گويى كه ما اسيران رومى هستيم كه اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار گرفته ايم ! ((و با ما چنان روبرو مى شوند كه )) گويى ما منكر تمامى آيات قرآنيم !
    واى بر شما، اى مردمان غفلت زده ، شما به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كفر ورزيديد و زحمات او را ناسپاسى كرديد، و چونان گمراهان راه پيموديد!
    ورود به شام ، دشوارترين لحظه ها
    امام سجاد (عليه السلام ) از پس مرارتهاى فراوان ، سرانجام جام همراه با كاروان رنجديده اسيران به شهر شام ، شهر دشنام ، شهر دسيسه هاى سياسى و شهر عدوات با اهل بيت (عليه السلام ) نزديك مى شود.
    از شهرى كه مردان و زنان پنجاه ساله اش در طول عمرشان جزبدگويى از على بن ابى طالب نشنيده بودند و لعن و سب او را فريضه مى شمردند، چه انتظارى مى رفت .
    كوفيان كه هوادار بودند و على بن ابى طالب در ميانش به ارزشهاى بى بديل شناخته شده بود، چه كردند! كه شاميان بكنند!
    شام از روزى كه به وسيله مسلمانان به سرزمينهاى اسلامى پيوسته بود، همواره فرمانروايى به خود ديده بود چونان خالدبن وليد و معاوية بن ابى سفيان ؛ نه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديده بودند و نه با شخصيت صحابه راستين آشنايى داشتند. از اين رو الگوى اسلام و مسلمانى آنان ، معاويه و امويان بودند!
    مسعودى مورخ نام آشنا، در كتاب مروج الذهب نكته اى را ياد كرده است كه نشانگر ميزان آگاهى شاميان از واقعيتهاى جهان اسلام و معارف اسلامى است . او و مردم آن سامان با برخى واقعيتهاى قدرى آشنا شده بودند عبدالله بن على ، گروهى از بزرگان شام را نزد سفاح - نخستين خليفه عباسى - فرستاد و گفت اينان از خردمندان اين سرزمينند و همه سوگند ياد مى كنند كه تاكنون جز بنى اميه خويشاوندى براى رسول خدا نمى شناخته اند تا ميراث بر او باشند!(272)
    توجه به اين نكات و زمينه ها، روشن مى سازد كه آنچه مورخان و صاحبان مقاتل درباره ورود اهل بيت به شام نوشته اند، چندان دور از واقعيت و دور از انتظار نبوده است !
    نخستين طنين حق در گوش شاميان
    ديلم بن عمر مى گويد: آن روز كه كاروان اسيران آل رسول وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمان خويش ديدم .
    اهل بيت را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند.
    در اين ميان پيرمردى از شاميان در برابر على بن الحسين كه سالار آن قافله شناخته مى شد ايستاد و گفت :
    خداى را سپاس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پيشواى مؤ منان - يزيد بن معاويه - را بر شما پيروز گردانيد!
    على بن الحسين (عليه السلام ) لب فرو بسته داشت تا آنچه پيرمرد در دل دارد بگويد.
    وقتى سخنان پيرمرد به پايان رسيد امام فرمود:
    همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرفهايت تمام شود. اكنون شايسته است تو نيز سخنان مرا بشنوى .
    پيرمرد گفت : براى شنيدن آماده ام ؟
    على بن الحسين (عليه السلام ) فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده اى ؟
    پيرمرد: آرى .
    على بن الحسين : آيا اين آيه را خوانده اى كه خداوند مى فرمايد: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (273)
    يعنى ((اى پيامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاشهايى كه براى هدايت شما به كار بسته ام پاداشى نمى خواهم جز اين كه خويشان و نزديكان مرا دوست بداريد))
    پيرمرد: آرى اين آيه را خوانده ام (ولى اين آيه چه ارتباطى با شما دارد؟)
    امام سجاد (عليه السلام ): مقصود اين آيه از خويشان پيامبر، مائيم .
    سپس امام (عليه السلام ) پرسيد: اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى كه خداوند مى فرمايد: ((وآت ذالقربى حقه .))(274)
    يعنى ؛ ((حق خويشاوندان و نزديكانت را به ايشان پرداخت كن )).
    مرد شامى : آيا شماييد ((ذوى القربى )) و خويشاوند پيامبر؟
    امام سجاد (عليه السلام ): بلى ما هستيم . آيا سخن خدا را در قرآن خوانده اى كه فرموده است :
    واعلمو انما غنمتم من شيى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى .(275)
    يعنى ؛ آنچه غنيمت به چنگ مى آوريد يك پنجم آن از خدا و رسول و نزديگان اوست .
    مرد شامى : آرى خوانده ام .
    امام (عليه السلام ): مقصود از ذوى القربى در اين آيه نيز ما هستيم . آيا تلاوت كرده اى اين آيه را:
    انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطيهرا.(276)
    يعنى : ((همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى و گناه از شما اهل بيت زدوده شود و شما را به گونه اى بى بديل پاك گرداند)).
    اى مرد شامى آيا در ميان مسلمانان كسى جز ما ((اهل بيت رسول خدا)) شناخته مى شود!
    مرد شامى كه تا آن لحظه با منطق قرآنى اهل بيت مواجه نشده بود و آنچه از اسلام شنيده و شناخته بود، گزافه هاى دستگاه تبليغاتى و مسموم اموى بود، به خود آمد، شرمسار شد، دستهايش را به سوى آسمان بالا برد و با همان طنين كه تا لحظه اى قبل ندانسته و ناخواسته براى دستگاه اموى شعار مى داد، به توبه و استغفار پرداخت و گفت :
    اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ، من عداوة آل محمد و ابراء اليك ممن قتل اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و لقد قراءت القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم .(277)
    مرد شامى سه مرتبه از درگاه خداوند طلب آمرزش كرد و گفت : خداوندا من از دشمنى خاندان پيامبر بيزارى مى جويم و به سوى تو رو مى آوريم . و انزجار خود را از كشندگان خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام مى كنم . من روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده ام ولى تا امروز مفاهيم و معارف آنرا درك نكرده بودم .
    آنچه ميان على بن الحسين (عليه السلام ) و اين مرد شامى رد و بدل گرديد شايد نخستين ضربه اى بود كه بر پندار خفته شاميان وارد شد و باورهاى گذشته آنان را بشدت مخدوش ساخت و هلهله ها و شادمانيهاى آنان را به سردى و سكوتى پرمعنا فرو برد.
    شماتت كينه توزان
    منظره حزن انگيز كودكان يتيم و زنان محجوب و گرفتار در بند اسارت و چهره هاى معنوى خاندان رسالت و سخنانى كه ميان ايشان و كاروانيان رد و بدل مى شد، چه بسا در قلب گول خوردگان شامى و مردمان بى غرض ‍ ايشان تاءثير مى كرد و شاديهايشان را به غم اظهار خشمشان را نسبت به اهل بيت به ملاطفت و همدردى مبدل مى كرد. اما در اين ميان كينه توزانى بودند كه نور حقيقت راهى به دلهايشان نداشت و اسارت و مظلوميت اهل بيت را فرصت مناسبى براى انتقامجويى و شماتت آنان مى پنداشتند.
    ((ابراهيم )) فرزند طلحه از جمله اين شماتت كنندگان است .
    وى كسى است كه پدرش طلحه از جمله برافروزندگان آتش جنگ جمل بود.(278)
    طلحه در همان جنگ كه عليه على بن ابى طالب برپاشده بود كشته شد.
    ابراهيم مرگ پدرش را از ناحيه خاندان على (عليه السلام ) مى ديد و در دل كينه ديرينه داشت .
    او نيز مانند شاميان به تماشاى كاروان اسيران اهل بيت (عليه السلام ) آمده بود.
    نگاهش به على بن الحسين (عليه السلام ) افتاد گويى جراحت عقده هايش ‍ دوباره شكافته مجسم گرديد. از روى انتقامجويى گفت :
    اى فرزند على ، چه كسى پيروز است ؟
    منظور ابراهيم از اين سخن ، يادآورى گذشته بود.
    او مى خواست بگويد، اگر بنى هاشم در جنگ جمل پيروز شدند، اما در نهايت همه آن پيروزيها به شكست منتهى شده است . و شما كه فرزندان على (عليه السلام ) هستيد امروز در بند اسارتيد و من كه فرزند طلحه هستم ، اكنون آزادم و تماشاگر!
    مجال ، مجال استدلال و مباحثه نبود.
    ابراهيم با مرد شامى فرق مى كرد. مرد شامى گول خورده بود و بى غرض ، اما ابراهيم اهل بيت را خوب مى شناسد و سخنانش از روى انتقامجويى است . امام سجاد (عليه السلام ) به او پاسخى كوتاه مى دهد و مى فرمايد:
    اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز است ، هنگام نماز اذان و اقامه بگو.(279)
    سخن كوتاه - اما قاطع - امام سجاد (عليه السلام ) به ابراهيم ، پيامى ژرف به همراه داشت . و به او يادآورى مى كرد كه اى ابراهيم جنگ ما در گذشته و حال براى عزت و قدرت دنيايى نبود كه اكنون ما شكست خورده باشيم و تو و يزيد پيروزمند باشيد. جنگ و قيام ما براى زنده ماندن پيام توحيد و نداى وحى و رسالت بود تا زمانى كه از ماءذنه ها نداى اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله بلند باشد و مسلمانان براى نماز خويش در اذان و اقامه اين شعارهاى توحيدى و محمدى را تكرار كنند، ما پيروزيم .
    ورود به مجلس يزيد
    هر چه زمان مى گذرد، شرايط جسمى و روحى اهل بيت (عليه السلام ) دشوارتر مى شود.
    سختيهاى راه ، سختگيريهاى ماءموران ، شماتتهاى مردم و گذشتن از ميان بازارهاى شلوغ شام ، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بيت در معرض نگاه بيگانگان و اكنون ورود به مجلس جشن يزيد!
    اين كه آيا در شام دو مجلس برگزار شده است ، يكى در مسجد جامع دمشق و ديگرى در كاخ يزيد و يا اين كه تمامى رخدادهاى اسف انگيز شام و سخنان حضرت زينب و امام سجاد (عليه السلام ) در يك مجلس اظهار شده ، دلايل قطعى در دست نيست و تعيين اين موضوع تاءثير مهمى در اصل بررسى آن حوادث ندارد.
    آنچه مورخان درباره ورود اهل بيت (عليه السلام ) به مجلس يزيد نوشته اند، مفصل و جانكاه است . اما در اين نوشته ، بيشترين نظر به سخنانى است كه امام سجاد (عليه السلام ) داشته و مواضعى كه آن حضرت در برابر امويان اتخاذ نموده تا توانسته است از اسارت مظلومانه خويش و خاندانش ، قيامى ديگر و قيامهايى ديگر بيافريند.
    يزيد بى آن كه به بازتاب و فرجام كردارش بينديشد، مست قدرت و خودخواهى است و مى خواهد هر چه بيشتر شكوه و شوكت و اقتدار خويش را به همگان بنماياند.
    مجلس را آراسته و تشريفات را برقرار كرده است ، اما اين براى او كافى نيست . او مى خواهد با تحقير و كوچك نمايى هر چه بيشتر اهل بيت ، خود را بزرگتر بنماياند.
    از اين رو، سختگيريها و توهينها به اهل بيت فزونى مى يابد.
    ماءموران دربار، موظف مى شوند، اسيران را به گونه اى وارد مجلس كنند كه نهايت ذلت و خوارى در اندام آنان ظاهر باشد!
    اين است كه اسيران را با ريسمان به يكديگر مى بندند!
    و على بن الحسين (عليه السلام ) كه سالار ايشان به شمار مى آيد با زنجير بسته مى شود.(280)
    اهل بيت (عليه السلام ) وارد آن مجلس مى شوند، نخستين نگاه على بن الحسين (عليه السلام ) به جرثومه هاى جهل و خودكامگى مى افتد.
    فرزند از نسل معاويه و ابوسفيان كه تمامى جهل و شقاوت نياكانش را در خود جاى داده است .
    او سنگدل تر از آن است كه نصيحت و اندرزگويى در قلبش راه يابد.
    او درس نيرنگ و خيانت را بارها و بارها از پدرش آموخته است .
    امام سجاد (عليه السلام ) به او چه بگويد!
    بگويد يا سكوت كند!
    امام مى داند كه اگر يزيد خود راهى به نور و هدايت و رحمت و عطوفت ندارد اما بسيارى از آنان كه در مجلس نشسته اند و ناظر صحنه اند، گول خودرگان جاهلى هستند كه جه بسا نام اهل بيت پيامبر را بدرستى نشنيده اند و جز اهانت و مذمت درباره على (عليه السلام ) و اولادش سراغ ندارند. و به اين كاروان به عنوان جمعى طغيانگر مى نگرند.
    اگر يزيد جز به حكومت خويش نمى انديشيد، اما آنان ممكن است شعله اى از نور محبت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در قلبهايشان باشد.
    پس بايد سخنى گفت كه هر چند خطاب به يزيد باشد، اما تاءثيرش را بايد در قلب مردم جست .
    از اين رو على بن الحسين (عليه السلام ) فرمود:
    انشدك الله يا يزيد ما ظنك برسول الله لورا ناعلى هذه الحالة .(281)
    يعنى ؛ سوگند به خدا، اى يزيد، چه گمان دارى به رسول خدا اگر ما را بر اين حال مشاهده كند.
    امام از كوتاهترين جمله ها، پيامدارترين مفاهيم را به شنودگان منتقل مى كند.
    به او اجازه سخنرانى نخواهند داد.
    هنوز بسيارى از شاميان او را بدرستى نمى شناسند، از كجا آغاز كند و چگونه . تنها نقطه مشترك ميان او و جمع ، ((پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ))) است . آن جمع اگر هيچ چيز از معارف دين و تاريخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شنيده اند و هر چند به شكلى صورى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) علاقمند هستند.
    شخص يزيد ارجى براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قايل نيست ، چنان كه در شعارش بعدها به آن اشاره كرد. اما مردم ناآگاه شام ، به عنوان خليفه رسول الله به يزيد نگاه مى كنند و براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) احترام قايلند.
    وقتى امام سجاد (عليه السلام ) نام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به ميان مى آورد، همه از خود مى پرسند: مگر ميان اين كاروان اسيران با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبتى هست ؟
    اين پرسش به قدرى جدى است كه يزيد نمى تواند خود را بى تفاوت نشان دهد. ناگزير مى شود: زنجيرها را از على بن الحسين (عليه السلام ) بردارد!
    يزيد با اين كار، مى خواهد رحمت و عطوفت خود را به حاضران بنماياند. غافل از اين كه پذيرش اعتراض امام سجاد (عليه السلام ) آغاز افشا شدن ماهيت زشت حكومت اوست و فرو افتادن غل و زنجيرها از اندام على بن الحسين (عليه السلام ) به معناى فرو شكستن نخستين حصارهايى است كه او - يزيد - خود را در پشت آنها مخفى داشته است .
    اهل بيت در مجلس يزيد جاى مى گيرند و ماءموران سر مقدس سيد الشهدا را پيش مى آورند و در مقابل يزيد مى گذارند.
    يزيد شعر مى خواند:يفلقن هاما من رجال اعزة علينا و هم كانوا اعق واظلما

    يعنى ؛ شمشيرها، سرمردانى را مى شكافند كه نزد ما گرامى هستند ولى چه مى توان كرد كه آنان در دشمنى و ستم پيشدستى كرده اند!
    على بن الحسين (عليه السلام ) كه در ميان اسيران قرار داشت ، فرمود:
    اى يزيد! بهتر است به جاى شعرى كه خواندى ، اين آيه از قرآن را بشنوى كه خداوند مى فرمايد:
    ما اصابكم من مصبية فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها ان ذلك على الله يسير. لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم والله لا يحب كل مختال فخور.(282)
    يعنى ؛ هيچ مصيبتى در زمين و يا در بدن متوجه شما نمى شود مگر اين كه قبل از آن ، از سوى ما ((خداوند)) در كتابى پيش بينى شده و رقم خورده باشد، و اين بر خدا آسان است . تا بر آنچه از دست مى دهيد اندوهگين نباشيد و به آنچه به دست مى آوريد شادمانى نكنيد و خداوند هيچ متكبر خودستايى را دوست ندارد.
    آنچه امام سجاد (عليه السلام ) از اين آيه مى جويد اين است كه به يزيد يادآورى كند اگر ما عزيزانى را از دست دادده ايم ، جاى شماتت و ملامت ندارد و اگر تو احساس مى كنى چيزى به دست آورده اى ، مجال خوشى و سرمستى نخواهد داشت . و تو با اين فخر فروشى و بزرگ نمايى منفور درگاه خدا هستى .
    يزيد كه منظور امام و پيام آيه را دريافته بود، بشدت خشمگين شد و گفت :
    آيه ديگرى هم در قرآن هست كه آن آيه درباره شما مناسبتر است :
    و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير.(283)
    يعنى ؛ هر بلا و مصيبتى كه به شما مى رسد، نتيجه دستاوردهاى خود شماست .
    يزيد با اين آيه مى خواهد بگويد كه اگر شما در برابر خلافت من سر تسليم و سازش فرود مى آوريد، با اين حوادث روبرو نمى شديد. پس اين شما هستيد كه قدم در اين راه گذاشته ايد.(284)
    يزيد، خود و خاندانش را صاحبان اصلى حكومت بر مسلمين مى داند و هرگونه اعتراض و انكار را برنمى تابد.
    اين چيزى است كه مورخان بصراحت از آن ياد كرده اند.
    يزيد انتظار دارد كه اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در برابر زشتكاريها و اهانتهاى او سكوت كنند و او را ارج نهند. اما امام سجاد (عليه السلام ) به او مى گويد:لا تطعموا ان تهينونا و نكرمكم و ان نكف الاذى عنكم و تؤ ذونا
    فالله يعلم انا لا نحبكم و لا نلومكم ان لم تحبونا(285)

    يعنى ؛ شما انتظار داريد كه ما را مورد اهانت قرار دهيد ولى ما شما را اكرام كنيم ! ما را مورد آزار و شكنجه قرار دهيد ولى ما دست از شما برداريم !
    خدا مى داند كه ما هرگز شما را دوست نمى داريم و البته شما را ملامت نخواهيم كرد بر اين كه دوستدار ما نيستيد.
    امام (عليه السلام ) با اين بيان كه در حقيقت به يزيد مى گويد اين ما نيستيم كه گام نخست را در راه عداوت برداشته ايم . اين شما هستيد كه با اهانت به اسلام و ارزشهاى اسلامى و ستم به اهل بيت ، گام در راه ستيز با دين و حاميان آن نهاده ايد و انتظار داريد كه آنان در مقابل شما سكوت كنند و شما را با ديده تعظيم و تكريم نگرند!
    يزيد مى گويد:
    ((در اين جا حق با شماست ولى اصولا پدر و جد تو - پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - تلاش كردند تا قدرت را به كف آورند و امير باشند و با ما به نزاع و درگيرى پرداختند...))
    على بن الحسين (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود:
    ((اى پسر معاويه و هند! قبل از اين كه تو به دنيا بيايى ، پيامبرى و حكومت از آن جد و نياكان من بوده است . روز بدر، احد و احزاب پرچم پيروزمند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در دست پدر من - على بن ابى طالب (عليه السلام ) - بود در حالى كه پدر و جد تو پرچم كفر را در دست داشتند!))


  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    سخن كه به اين جا انجاميد، چنان يزيد به بن بست رسيده بود كه چاره اى جز سكوت نداشت . البته اگر اين سخنان در محفلى خصوصى رد و بدل شده بود چه بسا يزيد، بيش از اينها ناشكيبايى مى كرد و امام على بن الحسين (عليه السلام ) را خاموش مى كرد و مى كشت .
    اما يزيد در آن محفل عمومى گام در ميدان مناظره و اثبات حقانيت خويش ‍ گذارده و اكنون مجلس در وضعيتى قرار گرفته است كه او ناچار به ادامه آن وضع است .
    امام سجاد (عليه السلام ) كه شرايط دگرگون شده مجلس را شاهد بود و نفوذ سخنانش را در حاضران احساس مى نمود، آهنگ سخن را از شيوه استدلالى به روش عاطفى تغيير داد.
    نه براى متاءثر ساختن يزيد! بلكه براى بيدار ساختن وجدانها و عواطفى كه اكنون با سخنان و استدلالهاى او شعورشان رو به بيدارى نهاده است .
    امام فرمود:
    ((اى يزيد! اگر درك مى كردى و مى دانستى كه چه كرده اى و با پدر و برادر و عموزاده ها و خاندان ما چه رفتارى داشته اى و اگر براستى قادر بودى عمق اين فاجعه را بشناسى به كوهها مى گريختى بر ريگها مى خفتى و آرام نمى گرفتى )).
    امام نگاهى هم به مردم دارد، به حاضران مجلس يزيد! و مى فرمايد:ماذا تقولون اذ قال النبى لكم ماذا فعتلتم و انتم آخر الامم
    بعترتى و باهل بعد مفتقدى منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم (286)

    يعنى ؛ چه پاسخ خواهيد داشت آنگاه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شما بگويد: شمايان كه سرآمد امتها هستيد، با عترت من و خاندان ، بعد از رحلت من چه كرديد!
    برخى را به اسارت كشانديد و گروهى را به خونشان آغشته ساختيد!
    خطبه على بن الحسين (عليه السلام )
    حساسترين سخنان امام سجاد (عليه السلام ) كه در طول اقامت در شام ايراد شده است و تحولى عظيم در محيط سياسى شام و بينش مردم نسبت به دستگاه اموى ايجاد كرد و معادلات يزيد را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است كه آن حضرت در جمع مردم و رجال سياسى و دينى شام ايراد كرد.
    از كتابهاى تاريخى چنين استفاده مى شود كه اين خطبه در مسجد جامع دمشق ايراد شده و از حوادثى كه در كاخ يزيد رخ داده و سخنانى كه در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست .
    اين خطبه را بايد اوج موفقيت امام سجاد (عليه السلام ) در رسالت تبليغ عاشورا و تداوم خط شهيدان كربلا دانست .
    اگر اين خطبه ايراد نشده بود، چه بسا ماهيت نهضت حسينى براى ساليان دراز و يا براى هميشه بر اهل اسلام مخفى مى ماند و اهداف خداجويانه عاشورائيان به نسلها نمى رسيد.
    در اين ميان جاى اين پرسش هست كه يزيد با آن همه استبداد و خونخواهى چگونه اجازه مى دهد كه زبان گويا و انديشه آگاهى چون على بن الحسين (عليه السلام ) در برابر او بايستد و عليه او افشاگرى كند و برنامه هاى او را در هم ريزد!
    در پاسخ بايد گفت كه بلى يزيد و همفكرانش از پيدايش چنين جريانى بشدت نگران بودند، اما اراده الهى به حمايت از مظلومان و نصرت حق ، از يك سو، و شرايط ويژه اى كه بر مجلس ياد شده حاكم شده بود، امويان را ناگزير ساخت تا به امام سجاد (عليه السلام ) اجازه سخن بدهند.
    زمينه ها اين چنين شكل گرفت .
    يزيد براى استفاده بيشتر از شهادت حسين بن على (عليه السلام ) و اسارت خاندان وى در جهت تحكيم پايه هاى حكومتش تصميم گرفت تا از سخنوران دربارش در مذمت خاندان على و توجيه فجايعى كه صورت داده بود، بهره جويد.
    يزيد از خطيب دربار خواست تا بر منبر رود و نقش خويش را در آن جمع حساس ايفا كند.
    خطيب در بلندى جاى گرفت و زبان به هتّاكى و بى حرمتى به اهل بيت گشود. امام سجاد از گستاخى و زشتگويى خطيب برآشفت و فرمود:
    ((خداوند جايگاهت را آتش دوزخ قرار دهد))
    وقتى سخنان خطيب دربار پايان يافت ، امويان خود را فاتح مى ديدند و مسايل راحل شده مى پنداشتند.
    اما على بن الحسين - تنها مرد جوان قافله اسيران - با اندامى كه آثار رنج و اسارت از آن پيدا بود از جاى برخاست و به يزيد گفت : خطيب شما آنچه خواست به ما نسبت داد و با مردم گفت ، آيا اجازه مى دهى من هم با مردم سخن بگويم ؟
    يزيد رضايت نمى داد، اما اطرافيان و حاضران مجلس و يكى از فرزندان خليفه اصرار ورزيدند تا يزيد پيشنهاد على بن الحسين (عليه السلام ) را پذيرد. زيرا در وضع و حال او نمى ديدند كه بتواند سخنى همپاى سخنور گزيده دربار بگويد!
    يزيد ناگزير اجازه داد.
    امام سجاد (عليه السلام ) از پلكان منبر بالا رفت . در برابر چشمان مردم قرار گرفت و از بلندايى كه هماره صداى شيطان صفتان و متملقان دربارى بلند شده بود، نواى گرم توحيدى اوج گرفت . آنچه تا آن روز بر مردم شام پوشيده مانده بود، افشا شد.
    امام زين العابدين (عليه السلام ) نخست سپاس خداى گفت و خطبه را آغاز كرد.
    سخنان آغازين خطبه آنچنان تحول آفرين بود كه اشك چشمان مردم را فرو ريخت و عواطف آنان را بشدت تحت تاءثير قرار داد.
    در ادامه آن سخنان ، امام فرمود:
    اى مردم ! شش نعمت به ما عطا گرديده و هفت فضيلت از سوى خدا به ما داده شده است .
    ما از علم ، حلم ، بزرگوارى و بخشش ، فصاحت ، شجاعت و محبوبيت اجتماعى درميان مؤ منان ، برخورداريم .
    فضيلتها و شرافتهاى ما عبارتند از اين كه : پيامبر خاتم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از ما خاندان است و على بن ابى طالب - صادقترين يار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - جعفر طيار، حمزه - شير شجاع خدا و رسول - و حسن و حسين - دو سبط اين امت - نيز از خاندان ما هستند.
    آنان كه مرا مى شناسند، از توضيح بى نيازند ولى آنان كه مرا نمى شناسند گوش فرا دهند تا خويش را به ايشان بشناسانم .
    اى مردم ! من فرزند مكه و منايم ،
    من فرزند زمزم و صفايم .
    من فرزند آنم كه حامل ركن است .
    من فرزند بهترين انسانى هستم كه بر كره خاك جامه وجود پوشيده است .
    من فرزند برترين موحدى هستم كه برگرد كعبه طواف كرده و گام در مسير صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداى را لبيك گفته است . من فرزند آن پيامبرم كه بر مركب آسمانى - براق - سوار گشت و جبرئيل او را به بلند جايگاه هستى - سدرة المنتهى - رسانيد. به قرب خدا رسيد؛ آنجا كه فاصله قاب قوسين و يا كمتر بود!
    من فرزند آنم كه فرشتگان آسمان با او نمازگزاردند و به او اقتدا كردند.
    من فرزند دريافت كننده وحيم . فرزند محمد مصطفايم .(287)
    من فرزند على مرتضايم . آن كسى كه بر صورت مستكبران نواخت تا ايمان آوردند - در برابر شعار ((لااله الا الله )) و پيام توحيد سر فرود آورند و دست از عناد بردارند .-
    من فرزند آن كسى هستم كه پيشاپيش رسول خدا، با دو شمشير و دو نيزه مى جنگيد.
    دو هجرت كرد، دو بار با پيامبر بيعت نمود، در بدر و حنين رزمنده بود و حتى يك لحظه - يك چشم برهم زدن - به خداوند كفر ورزيد.
    من فرزند صالحترين مؤ منان ، وارث پيامبران ، نابودگر ملحدان ، پيشواى مسلمان ، نور جهانگران ، زينت عبادت كنندگان ، سرآمد گريه كنندگان - از خوف خدا اشتياق به لقاى حق - شكيباترين شكيبايان ، برترين قيام كنندگان خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ).
    من فرزند كسى هستم كه از سوى جبرئيل و ميكائيل مورد تاءييد و يارى بود. - على (عليه السلام ) - حمايتگر از حريم مسلمانان ، كشنده مارقين و ناكثين و قاسطين ((طاغيان صفين و نهروان و جمل ))، ستيزنده با دشمنان لجوج .
    - على (عليه السلام ) پرافتخارترين مرد از ميان تمامى قريش ، اولين كسى به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پاسخ مثبت گفت و ايمان آورد. پيشتاز پيشتازان راه دين ، شكننده متجاوزان ، نابود كننده مشركان ، تيرى از تيرهاى خدا بر منافقان ، زبان گوياى حكمت نيايشگران ، ياور دين خدا، ولى سرپرست امر الهى - حافظ و مجرى قوانين پروردگار...
    آرى او جدم ((على بن ابى طالب )) است .(288)
    سپس امام چنين ادامه داد:
    من فرزند فاطمه زهرايم .
    من فرزند سرور زنان عالمم .
    امام همچنان به معرفى خويش ادامه داد، تا آن جا كه صداى مردم به گريه بلند شد، و يزيد از تاءثير سخنان امام (عليه السلام ) در قلب مردم سخت بيمناك گرديد.
    هراس يزيد از اين بود كه مردم در همان محفل عليه او بشورند! از اين رو براى قطع كردن سخنان امام سجاد (عليه السلام ) به مؤ ذن دستور داد اذان بگويد.
    ((يزيد از اين عمل مى توانست چند هدف را دنبال كند: نخست بريدن كلام على بن الحيسن و سپس بازداشتن مردم از انديشه درباره سخنانى كه آن حضرت ايراد كرده بود و همچنين به دست آوردن فرصتى براى تصميم گيرى مناسب و علاوه بر همه اينها، يزيد كه بشدت خود را در نظر مردم ، ضد دين و ضد ارزشهاى دينى مى ديد، با نداى اذان مى خواست در اين باور مردم ترديد ايجاد كند!)) مؤ ذن از جاى برخاست و با صدايى كه به همه مى رسيد گفت :
    الله اكبر، الله اكبر.
    على بن الحيسن در ادامه سخنان پيشين خود و براى همنوايى با نداى اذان فرمود:
    آرى هيچ چيز بزرگتر و ارجمندتر از خدا نيست .
    مؤ ذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله .
    امام فرمود: تمامى وجودم - پوست و خون و گوشتم - به يگانگى خدا شهادت مى دهند.
    مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ).
    امام كه هنوز بر بالاى منبر قرار داشت در اين هنگام چهره اش را از مردم به سوى يزيد برگرداند و فرمود:
    اى يزيد اين ((محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ))) كه هم اكنون نامش را مؤ ذن بر زبان آورد و به پيامبرى او گواهى داد، آيا جد توست يا جد من است !
    اگر بگويى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جد توست دروغ گفته اى و كفر ورزيده اى !
    و اگر باور دارى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جد من است پس ‍ چرا و به چه جرمى خاندان او را كشتى !(289)
    امام سجاد (عليه السلام ) تا بدين جا رسالت خويش را به شايستگى ايفا كرد و آن مجلس با وضعى آشفته و نگران كننده براى يزيد پايان يافت .
    بازتاب خطبه امام سجاد (عليه السلام )
    سخنان و موضعگيرهاى امام سجاد (عليه السلام ) و همچنين زينب كبرا (سلام الله عليها) در قبال برنامه هاى يزيد، زندگى يزيد را آشفته ساخت تا آنجا كه برخى منابع نوشته اند:
    يزيد با مشاهده تاءثير عميق خطبه على بن الحسين در مردم به كسانى كه از وى خواسته بودند تا به على بن الحسين اجازه سخنرانى بدهد و بر اين خواسته خود اصرار ورزيده بودند، رو كرد و با لحنى بشدت اعتراض آميز گفت : شما مقصودتان رسوايى ما و نابودى سلطنت ما بود!
    ولى آنان در پاسخ گفتند: به خدا سوگند باور نمى كرديم ، جوانى كه مانند وى رنج و آسيب ديده ، عزيزترين عزيزانش را از دست داده ، با حالت اسارت بر مركبهاى برهنه روزها راه پيموده و... بتواند در مجلسى كه انبوه درباريان و بزرگان شهر و مردم مختلف حضور دارند، اين گونه محكم و مستدل سخن بگويد.
    يزيد گفت : اما من مى دانستم كه فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از چه نيرو و قدرتى برخوردارند.
    مردى شامى كه چه بسا مؤ ذن دربار نيز بود سخنان يزيد را مى شنيد و از آنجا كه ماهيت خاندان اموى و اهداف پليد آنان را هنوز نشناخته بود و براستى گمان كرده بود معاويه و يزيد ((اميرالمؤ منين )) هستند با شگفتى پرسيد:
    اگر براستى تو مى دانستى كه اينان فرزندان و خاندان پيامبر هستند و از قدرت معنوى و نفوذ كلام برخوردارند پس به چه علت آنان را مورد قتل و غارت قرار دادى !
    بديهى است كه اين اعتراضها با عكس العمل شديد يزيد مواجه مى شد و پاسخى جز مرگ و نابويد گوينده نداشت .(290)
    از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه مردى از عالمان يهود نيز در محفل يزيد حضور داشت ، او نيز پس از شنيدن سخنان امام سجاد (عليه السلام ) از يزيد پرسيد: براستى اين جمان كيست ؟ يزيد گفت : فرزند حسين (عليه السلام ) است . يهودى گفت : كدام حسين (عليه السلام )... آن قدر سؤ ال كرد تا دانست اين خاندان از نسل پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند و آن بزرگوارى كه مظلومانه در صحراى كربلا به شهادت رسيده فرزند دختر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . از اين رو با توبيخ و سرزنش به يزيد گفت : آيا او فرزند دختر پيامبرتان بود كه با اين فاصله كم پس از رحلت پيامبرتان او را كشتيد، براستى رفتارى ناشايست درباره خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خويش روا داشته ايد... شما ديروز از پيامبرتان جدا شده ايد و امروز فرزندش را مى كشيد؟...(291)
    به هر حال آنچه در ضمن اين روزهاى اندك واقع شد، يزيد را ناگزير ساخت تا از موضع قدرتمندانه و پندار پيروزى خويش دست بردارد. و از آنچه نسبت به خاندان رسالت انجام داده معذرت خواهى كند و گناه آن را به ديگران مستند سازد.
    يزيد ناگزير شد تا در جمع مردم شام - آن شاميانى كه در نتيجه تبليغات شوم امويان و يا پست باطنى ، درصدد به اسيرى گرفتن و برده ساختن اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند!-(292) خطبه اى بخواند و در آن بگويد:
    اى اهل شام ! شما گمان نكنيد كه حسين بن على (عليه السلام ) را من كشته ام ، يا دستور كشتنش را داده ام ؛ نه به خدا سوگند من هرگز چنين نمى خواستم ، مسؤ ول كشته شدن خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، پسر مرجانه - عبيدالله بن زياد - فرماندار كوفه است .(293)
    اين تحولات ژرف سبب شد تا يزيد كه مى خواست از بازماندگان صحنه كربلا، اسيرانى به چنگ آورد و اصيلترين خاندان و شريفترين مردمان را به ذلت و خوارى بنشاند، از تصميم خود منصرف شود و ايشان را اكرام نمايد و براى پذيرش درخواستهاى امام سجاد (عليه السلام ) اعلام آمادگى كند. آن جريمه اى كه در آغاز ورود اهل بيت به شام ، رو به جانب امام سجاد (عليه السلام ) كرده مى گويد:
    يا على ، الحمدلله الذى قتل اباك (294)
    يعنى ؛ اى على ، خدا را سپاس كه پدرت را كشت !
    اكنون در موضعى قرار گرفته است كه به امام سجاد (عليه السلام ) مى گويد:
    خدا پسرمرجانه را لعنت كند اگر من خود با حسين بن على (عليه السلام ) مواجه مى شدم پيشنهادهاى او را مى پذيرفتم و راهى را در پيش مى گرفتم كه به كشته شدن وى نينجامد حاضر بودم او كشته نشوم هر چند بعضى فرزندانم را از دست بدهم ! ليك آنچه قضاى الهى بود صورت گرفت ، اكنون اگر پيشنهاد و يا درخواستى داريد به من بنويسيد تا آن را عملى كنم .(295)
    با توجه به آلام سنگينى كه بر كاروانيان شهادت و اسارت وارد شده بود و فريادهايى كه درسينه نگاه داشته بودند و حق اظهار آن را نداشتند، بديهى مى نمايد كه نخستين درخواست آنان ، سوگوارى براى شهيدانشان باشد و پس از آن ، بازگشت به سرزمين شهادت ؛ آن جا كه پاره هاى تنشان را مظلومانه ترك گفتند و اجازه نداشتند برايشان نوحه كنند و يا بازگشت به مدينه ، شهر پيامبر، شهر خاطره هاى زنده شهيدانشان !
    در اين كه اهل بيت (عليه السلام ) چه مدت در شام توقف داشته اند، نقلهاى مختلفى رسيده است ولى از مجموع آنها ميتوان نتيجه گرفت كه توقف آنان در شام كمتر از ده روز و بيشتر از يك ماه نبوده است .
    خطبه امام سجاد (عليه السلام )، در آستانه ورود به مدينه
    كاروان اهل بيت به مدينه نزديك مى شود.
    در اين جا نيز امام سجاد (عليه السلام ) رسالتى ويژه دارد. آن حضرت مى بايست حداكثر آگاهى را نسبت به آنچه واقع شده به مردم بدهد. از اين روى امام سجاد (عليه السلام ) نخست وارد مدينه نمى شود. در خارج مدينه خيمه هايى برپا مى كند و بشيربن جذلم را ماءمور مى سازد تا مردم مدينه را از آمدن قافله خزان زده خاندان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطلع سازد.
    بشير مى گويد: پس از اين كه خيمه ها برپا شد و زنان و كودكان مستقر شدند، على بن الحسين (عليه السلام ) به جانب من رو كرده و فرمود: اى بشير، خداوند پدرت را رحمت كند. او مى توانست شعر بگويد، آيا تو نيز از شعر بهره اى دارى ؟
    عرض كردم : آرى اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) من هم شاعرم .
    امام فرمود: وارد مدينه شو و خبر شهادت حسين بن على (عليه السلام ) را به مردم مدينه برسان .
    بشير مى گويد: پس از فرمان امام ، سوار بر اسب شدم و كوچه هاى مدينه را پشت سر گذاردم تا به مسجدالنبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدم ، - آنجا كه جمع مؤ منان هماره جمع است و مركز اخبار مهم دينى است - با صدايى آميخته به گريه و اندوه فرياد برآوردم :يا اهل يثرب لامقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار
    الجسم منه بكربلاء مضرج والراءس منه على القناة يدار

    يعنى ؛ اى ساكنان مدينه ، جا ندارد كه ديگر در مدينه بمانيد.
    حسين بن على (عليه السلام ) كشته شد، پس هماره بر اين مصيبت بگرييد.
    بدن او در كربلا آغشته در خون .
    و سر مطهر او بر فراز نيزه ، در چرخش ميان شهرها!
    بشير مى گويد پس از اين اشعار به مردم اعلام كردم كه على بن الحسين (عليه السلام ) و خاندان او اكنون در كنار شهر مدينه توقف كرده اند و من فرستاده اويم تا اين پيام را به شما برسانم و مكان توقف او را به شما بنمايانم .
    مردم مدينه با شنيدن اين پيام ، نگران و سراسيمه از شهر خارج شدند.
    زنان از شدت مصيبت ، با موهاى پريشان و نوحه كنان از كوچه هاى مدينه مى گذشتند تا به توقفگاه اهل بيت برسند.
    هيچ گاه شهر مدينه تا آن اندازه مصيبت زده ديده نشده بود. انبوه مردم مدينه ، اطراف خيمه ها حلقه زدند.
    امام سجاد (عليه السلام ) از خيمه بيرون آمد در حالى كه با دستمالى كه در دست داشت ، اشكهاى چشمش را مدام ازگونه هايش پاك مى كرد.
    براى امام جايگاهى فراهم آوردند تا بر روى آن بايستد و با مردم سخن بگويد.
    امام در جايگاه قرار گرفت در حالى كه نمى توانست از گريه خوددارى كند.
    منظره به گونه اى بود كه تمامى حاضرانِ در آن جمع متاءثر شده و گريستند.
    پس از لختى ، امام از مردم خواست تا ساكت شوند.
    صداى گريه و سوگوارى مردم قدرى كاهش يافت . آنگاه امام خطبه اى را چنين آغاز كرد:
    حمد مخصوص پروردگار جهانيان ، آن كه مالك و فرمانرواى روز جزاست و پديد آورنده تمامى خلق ...
    خداى را مى ستاييم بر رخدادهاى عظيم و فجايع روزگار و مصيبتهاى بزرگ و شكننده زمان .
    ((امام با اين بيان هم شدت رنجها و مصيبتهاى وارد بر اهل بيت را به مردم يادآور شده و هم مقام صبر و رضا و استقامت دينى خود در برابر رخدادهاى زمان و مشكلاتى كه در مسير ايمان و خداجويى به آنان رسيده ابراز كرده است .))
    امام چنين ادامه داد:
    اى مردم ! خداوند - كه ستايش مخصوص اوست - به وسيله مصيبتهاى بزرگ و شكستى كه بر پيكر اسلام وارد گرديد، ما را آزمود.
    ابا عبدالله و عترت او به شهادت رسيدند، زنان و كودكان خاندان او به اسارت گرفته شدند و سر مقدس او را بر فراز نيزه ها شهر به شهر عبور دادند!
    اين مصيبتى است كه همتاى آن درد و مصيبتى نخواهد بود!
    اى مردم ! از اين پس كدامتان ، شادى به قلبهاتان راه خواهد يافت !
    كدام قلب است كه در اين ماتم محزون نباشد.
    كدام چشم است كه از گريه دريغ كند و اشك نريزد!
    درندگان سخت دل بر اين فاجعه و بر اين كشتار گريستند.
    امواج درياها، اركان آسمانها، كرانه هاى زمين و... فرشتگان مقرب خدا و تمامى اهل آسمانها بر اين رخداد اشك ماتم ريختند.
    هان اى مردم ، كدام قلب است كه براى شهادت حسين (عليه السلام ) نشكند!
    كدام گوش است كه وارد شدن اين شكست و خلا عظيم را بر پيكر اسلام بشنود و از شدت غم ناتوان از شنود، نشود..
    اى مردم ، ما - از سوى مدعيان مسلمانى ، كوفيان و شاميان - مورد بى مهرى و ستم قرار گرفتيم ، آواره و سرگردان شديم !
    بى پناه و دور مانده از شهرها!
    با ما چنان رفتار شد كه گويى مردمان كافر و محارب با دين پيامبريم . در حالى كه نه جرمى داشتيم و نه ناروايى را مرتكب شده بوديم ..
    به خدا سوگند، - با ما چنان رفتار شد كه - اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود سفارش كرده بود كه با ما بجنگند و ما را بكشند - آن گونه كه سفارش كرده است به ما نيكى كنند - اين مردم گمان نمى رفت كه بيش از اين بر ما ستم كنند.
    انالله و انااليه راجعون .
    چه بزرگ و دردناك و فرياد برانگيز است اين رخداد غمبار!
    ما آنچه ديده ايم براى خدا و در راه دين خدا مى دانيم و خداوند قادر شكست ناپذير است و انتقام ما را از دشمنان خواهد گرفت .(296)
    امام سجاد (عليه السلام )، پس از واقعه كربلا
    هر چند، پس از مسايلى كه در شام رخ داد، يزيد متوجه شد كه آنچه به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روا داشته به مصلحت حكومت وى نبوده است . و هر چند به ظاهر يزيد از آنچه كرده اظهار ندامت كرد، اما جاى ترديد ندارد كه نرمش يزيد با اسيران اهل بيت ، ناشى از عاطفه انسانى و يا انگيزه دينى نبود، بلكه او صلاح حكومت خود را در ادامه خشونت نسبت به خاندان حسين (عليه السلام ) نديد.
    وقايعى كه از اين پس به دست يزيد رخ داد خود گواه بر اين ادعاست كه تنها مهم او، حفظ قدرت و پايگاه حكومت بود و براى اين كار از انجام هر عملى بيم نداشت .
    توجه به اين نكات ، خود مى نماياند كه امام سجاد (عليه السلام ) حتى پس ‍ از ورود به مدينه در چه شرايطى از نظر سياسى - اجتماعى قرار داشته است و چه شيوه اى را مى توانسته است در پيش گيرد.
    علاوه بر اين ، قبلا نيز يادآور شديم كه رفتار كوفيان با اهل بيت ، چهره اى غيرقابل اعتماد، پيمان شكن و سست عنصر از مردم آن عصر ترسيم كرده بود كه امام هرگز پس از آن تاريخ ، شرايط را براى حركتهاى علنى و نهضتهاى مسلاحانه مساعد نمى ديد. نه امام سجاد (عليه السلام ) بلكه هيچ يك از ائمه پس از آن تاريخ ، به طور علنى و آشكار گام در ميدان رهبرى عناصر انقلابجو ننهادند. بلكه هر امام به اقتضاى شرايط و نيازهاى زمان شيوه اى ديگر در ايفاى وظيفه امامت و رهبرى امت در پيش ‍ گرفتند.
    سخنان نقل شده از امام سجاد (عليه السلام ) در آستانه ورود به مدينه ، خود گواه بر اين است كه امام (عليه السلام ) با اين كه غمهاى وصف ناپذير خود را با مردم در ميان مى گذارد و شهادت مظلومانه حسين (عليه السلام ) و اسارت پر مشقت خويش و همراهانش را مطرح مى كند، اما بصراحت نامى از دستگاه حكومت و جنايات يزيد به ميان نمى آورد. بلكه سخن از بى وفايى و ستمكارى مردمان زمان و مدعيان مسلمانى ، به ميان مى آورد.
    هر چند مردم بروشنى درمى يافتند كه حكومت يزيد عامل اصلى رخداد فاجعه كربلاست و بر اموايان لعن و نفرين مى فرستاند، اما در سخنان امام بصراحت يادى از اين مطلب نشده است .
    شيوه اى كه امام سجاد (عليه السلام ) پس از اين در پيش گرفت ، در ادامه همين سياست بود.
    تحليل زندگى سياسى - اجتماعى امام زين العابدين (عليه السلام ) مى بايست بر پايه دو اصل ياد شده ((يعنى استبداد حاكمان و نبودن اعتماد لازم به انقلابى نمايان و انگيزه ها و وفادارى آنان )) صورت گيرد.
    امام در آستانه ورود به مدينه ، با احساس و عاطفه سخن گفت .
    مقام ، مقام احتجاج و انگيزش انقلابى و دعوت به نهضت مسلحانه نبود. چرا كه هم اكنون از شهر كوفيان - طرفدار نهضت و مدعيان وفادارى به ائمه (عليه السلام ) - مى آمد! و مدينه در مقايسه با كوفه ، برگ برنده و ممتازى نداشت تا امام بخواهد از نيروى آنها عليه حاكميت امويان بهره گيرى كند!
    پس از آن نيز امام ، ياد شهيدان كربلا را با احساس ، زنده نگاه داشت .
    احساسى كه ريشه در اعماق جان و روحش داشت .
    امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: زين العابدين (عليه السلام ) چهل سال بر شهادت مظلومانه پدر گريست در حالى كه روزها را روزه بود و شبها را به عبادت زنده مى داشت . هنگامى كه خدمتكاران براى افطار، غذا مى آورند و در برابر آن حضرت مى نهادند، مى فرمود: ((فرزند رسول خدا در حال گرسنگى به شهادت رسيد، فرزند رسول خدا با لبهاى تشنه به شهادت رسيد.))
    امام آن قدر اين جملات را تكرار مى كرد تا آب و غذايش با اشك چشمانش ‍ مى آميخت .(297)
    امام على بن الحسين (عليه السلام ) بدان اندازه مى گريست كه اطرافيان بر سلامت چشمان وى بيمناك شدند. از اين رو به حضرتش گفتند كه گريه زياد به بينايى چشم شما زيان مى رساند.
    امام در پاسخ مى فرمود: چطور ممكن است از گريه خوددارى كنم ؟ با اين كه پدرم را از نوشيدن آب مانع شدند؛ آبى كه تمام موجودات حتى درندگان و حيوانات وحشى حق داشتند از آن استفاده كنند...(298)
    در روايتى ديگر چنين آمده است :
    به امام سجاد (عليه السلام ) عرض شد: آيا وقت آن نرسيده است كه پس از گذشت ساليان متوالى از واقعه كربلا دست از غم و اندوه برداريد!
    امام در پاسخ فرمود: به خدا سوگند! شكايتها و گريه هاى يعقوب به درگاه خدا براى موضعى بود كه در مقايسه با آنچه من براى آن مى گريم كوچك است .
    يعقوب تاءسفش بر از دست دادن يوسف بود، اويك فرزند را از دست داده بود. در حالى كه من خود شاهد بودم كه پدرم و گروهى از خاندانم در نزديكى من چونان پرندگان سرهاشان بريده شد...(299)
    موضع امام سجاد در برابر حكومتها
    امام سجاد (عليه السلام ) در طول زندگى خويش بيش از هر كس ، ستم و ظلم حكومتهاى استبدادى را چشيده بود.
    شخصيتى چون او، حتى بر اساس ملاكها و معيارهاى بشرى ، نمى توانست خوشبين به حكومتهاى فاسد اموى و مروانى باشد و بغض و عداوت عميق آنان را در دل نداشته باشد.
    كسى چون على بن الحسين (عليه السلام ) كه اگر نبود حكمت الهى و اگر نبود معذوريت او از جهاد در روز عاشورا، بى شك او هم مانند برادرش ‍ على اكبر و عمويش اباالفضل العباس (عليه السلام ) و اصحاب پدر بزرگوارش گام در ميدان جهاد مى گذاشت و از شهادت استقبال مى كرد.
    بى شك چنين كسى ، نمى توانست از قيام عليه ظلم و فساد دستگاه حكومتى امويان هراس داشته باشد و يا از شهادت و شكنجه شدن بيم به دل راه دهد و سكوت اختيار نمايد.
    كسى كه در برابر جرثومه جنايت - عبيدالله - به ياوه گوييهاى او پاسخ مى دهد و از خشم او نمى هراسد.
    كسى كه در محفل يزيد، آن گونه از ارزشهاى دينى حمايت مى كند كه محيط شام را دگرگون مى سازد.
    كسى كه زنجيرها را بر تنش تحمل كرده ، لب به زارى در برابر دشمن نمى گشايد.
    و كسى كه در برابر تهديدهاى جدى عبيدالله ميگويد:
    ابالقتل تهددنى يابن مرجانة اماعلمت ان القتل لناعادة و كرامتنا الشهادة .(300)
    يعنى ؛ اى فرزند مرجانه ! مرا به كشته شدن تهديد مى كنى ! آيا نمى دانى كه كشته شدن در راه دين عادت ما و شهادت در راه خدا كرامت ما خاندان است .
    چنين كسى را نمى توان متهم به سكوت و عدول از شيوه جهاد كرد. بلكه مى بايست دليل خط مشى آن حضرت را در جاى ديگرى جست . و آن عبارت است از رعايت شرايط و مقتضيات زمان و توجه به امكانات و آمادگى مردم و نيازهاى آنان .
    از اين رو قبل از پرداختن به خط مشى امام سجاد (عليه السلام ) در برابر خلفا، اشاره اى كوتاه به بينش دينى - سياسى آن امام در مواجهه با ستمها و كجرويها خواهيم داشت .
    اهتمام به امر به معروف و نهى از منكر
    امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد:
    كسى كه امر به معروف به نهى از منكر را ترك كند و كنار نهد، چونان كسى است كه كتاب خدا - قرآن - را پشت سر افكنده و بدان اعتقادى ندارد. البته يك صورت استثناست و آن در جايى است كه انسان كه انسان در تقيه اى ويژه به سر برد و از پنهان داشتن عقايد و برنامه هاى خود ناگزير باشد.
    به آن حضرت گفته شد: منظور از تقيه ويژه ، كدام تقيه است ؟
    امام فرمود: اين است انسان از سوى جبارى ستيزه جو و سركش تهديد شود.(301)
    نهى از تبعيت ظالمان
    از امام (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود:
    واى بر ملتى كه فرمان الهى را گردن ننهند و امر به معروف و نهى از منكر نكنند. كسى كه شعار توحيد را بر زبان آورد و ((لا اله الا الله )) بگويد، ادعا و اقرار او به ملكوت آسمان راه نمى يابد مگر زمانى كه سخن و اقرار خود را با عمل شايسته كامل كند. و كسى كه در خدمت و اطاعت ظالم در آيد، در حقيقت دين ندارد...(302)
    افشاگرى عليه دستگاه امويان
    از منابع تاريخى استفاده مى شود كه پس از واقعه كربلا و چه بسا پس از حضور در شام و مجلس يزيد، شخصى به نام منهال در ميان راه با امام سجاد (عليه السلام ) روبرو شد واز امام احوال پرسيد. امام كه زمينه را مناسب مى ديد، از وضع دستگاه حكومت و نظام فرعونى امويان بصراحت شكوه كرد و فرمود:
    ((به خدا سوگند، ما خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شرايط كنونى ، همانند بنى اسرائيل كه در نظام فرعونيان به رنج و مصيبت مبتلا بودند، مبتلا هستيم . مردانمان را مى كشند و زنانمان را باقى مى گذارند.
    اى منهال : در عصر حاضر كه اسلام قدرت جهانى يافته است ، عربها بر ساير ملتها فخر مى فروشند و مى گويند پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردى است از عرب . طايفه قريش بر ساير طوايف عرب ، فخر مى فروشد و مى گويند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از قبيله ماست .
    و اما ما كه فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستيم در شرايطى قرار گرفته ايم كه مورد غصب و ستم و قهر همين اعراب قرار گرفته ايم ، ما را كشتند و آواره كردند، انالله و انا اليه راجعون .(303)
    امام سجاد (عليه السلام ) آنجا كه زمينه را مهيا مى ديد، از ابراز نفرت نسبت به امويان باكى نداشت .
    نافع بن جبير مردى است كه از روى جهل و يا غرض ورزى درباره معاويه به مديحه سرايى پرداخت و گفت :
    معاويه كسى بود كه از روى حلم و بردبارى سكوت مى كرد و براساس دانش ‍ سخن مى گفت .
    امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: نافع دروغ مى گويد، معاويه كسى بود كه قدرت و پادشاهى او را ساكت مى كرد و به او آرامش درونى مى بخشيد و سرمستى و شادمانى او را به سخن گفتن وامى داشت .(304)
    ترغيب به جهاد و شهادت
    امام على بن الحسين ، زين العابدين (عليه السلام ) از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در زمينه بزرگداشت امر جهاد و ارزش شهادت و خون شهيدان ، روايت كرده و مى فرمايد:
    هيچ گامى نزد خداوند محبوبتر از دو گام نيست : قدمى كه پيش نهاده شود و صفى از صفهاى جهاد در راه خدا را پركند و قدمى كه در راه صله رحم برداشته شود و به ديدار خويشاوندى پيش رود كه قطع ديدار كرده است ...
    و هيچ قطره اى نزد خداوند، محبوبتر از دو قطره نيست : قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود و قطره اشكى كه در ظلمت شب از بيم خدا فرو افتد.(305)
    امام سجاد (عليه السلام ) در عصرى كه حمايت از اهل بيت و حريم ولايت و امامت معنايى جز مخالفت با حاكميت جباران و نظام فرعونى امويان مروانيان نداشت به شيعيان خود توصيه مى كرد كه دست از تلاش و جهاد برندارند. البته در موارد ديگر شيوه جهاد تلاش بايسته اى را كه در آن شرايط مسير بود به ايشان يادآورى مى كرد.
    امام در تشويق پيروان خويش به تلاش و جهاد در راه حق و دفاع از ارزشها مى فرمود:
    ((شيعه راستين ما كسى است كه در راه اهداف و برنامه هاى ما جهاد و تلاش ‍ كند و با كسانى كه بر ما ستم مى كنند درگير شود و جلو ظلم آنان را بگيرد تا اين كه خداوند حق ما را از ستم پيشگان بازگيرد.(306)
    رهنمود به مبارزه پنهانى با جباران
    چنان كه از مطالب و روايات گذشته ، دانسته شد، امام سجاد (عليه السلام ) در استمرار خط امامت ، اصول عقيدتى و سياسيش همان اصول علوى و حسينى بود كه از قرآن و سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را دريافت كرده بودند.
    امام سجاد (عليه السلام ) چون نياكان طاهر و معصوم خود بى كمترين لرزش ‍ در مسير حق ، هماره مدافع امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و انحراف بود و پيروان خود را به تلاش و جهاد در راه ارزشهاى الهى فرا مى خواند، اما به حكم امامت و پيشوايى ، راه مبارزه را نيز به آنان مى نماياند و ويژگيهاى زمان را به ايشان يادآور شده ، مى فرمود:
    ((حتى امام بر مردم اين است كه مردم در نهادن و آشكار از او پيروى كنند و فرمان و رهنمود او را ارج نهند و بزرگ شمارند، ولى حق سلطان اين است كه در ظاهر حكمش را مخالفت نكنند...))(307)
    اين رهنمود امام (عليه السلام ) در حقيقت ترسيم يك استراتژى است و نه يك سياست اصولى . زيرا مخاطب امام ، شيعيانى هستند كه تضاد دستگاه حكومت اموى با برنامه هاى امامان معصوم (عليه السلام ) را مى دانند و هرگز به خود اجازه سكوت در برابر خلفا را نمى دهند چه رسد به همراهى و همگامى با آنان ! ولى از آنجا كه امام زين العابدين ، شرايط را براى رويارويى علنى با خلفا مناسب نمى داند و توان شيعيان واقعى را براى ايجاد تحول در دستگاه خلافت كافى نمى بيند به آنان - در چنين مقطعى - فرمان تقيه مى دهد.
    علاوه بر اين ، در روايت ياد شده ، امر امام و خواست و رهنمود او مقدم بر هر امر حكومتى شناخته شده است و معناى آن اين است كه اگر امام فرمان جهاد عليه مستكبران و غاصبان خلافت صادر كرد بايد در نهان و آشكار فرمانش را به اجرا گذاشت . ولى اكنون حكم امام ، حركت پنهانى است و نه مبارزه علنى .
    به هر حال امام سجاد (عليه السلام ) با بيان ((اطاعت ظاهرى از سلطان )) در مقام نفى كلى جهاد نيست ، چه اين كه جدش على بن ابى طالب با معاويه جنگيد و پدرش حسين بن على (عليه السلام ) از دستگاه اموى پيروى نكرد و در مقابل آنان ايستاد و خود حضرت اگر تقدير الهى نبود شرايط جهاد را در روز عاشورا دارا بود بى شك به مبارزه با حكومتيان و امويان مى پرداخت . بنابراين ، همه اين دلايل خود گواهى است بر اين كه ، امام سجاد (عليه السلام ) پس از رخداد عاشورا و آزمون مدعيان اسلامخواهى و آزادى طلبى ، تكليف خود و پيروانش را حركت غير علنى مى دانست و تاريخ بعدها به اثبات رسانيد كه دستگاه خلافت هماره از اين حركت غير علنى بيم داشت و جز در دوره امامت باقرالعلوم (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) ائمه ، على رغم نداشتن مبارزه علنى با خلفا، همواره از سوى دستگاه خلافت تحت آزار و شكنجه و محدوديتهاى شديدى بودند. و فرصتى كه براى امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) براى ترويج انديشه فقهى و عقايد اصولى اماميه پديد آمد، در گرو خط مشى آگاهانه اى است كه امام سجاد در پيش روى شيعه نهاد و زمينه را براى حركت گسترده فرهنگى و عقيدتى هموار ساخت .
    تشويق به شكيبايى و رازدارى
    امام سجاد (عليه السلام ) در راستاى خط مشى ويژه اى كه پيروانش را بدان فرا مى خواند، رعايت دو اصل را از ايشان انتظار داشت .
    دو اصلى كه زيربنايى ترين اصول مبارزه پنهانى با جباران ، به شمار مى آيد و هر جهاد و نهضتى بدان نيازمند است .
    آن اصول عبارتند از شكيبايى و صبر در برابر مشكلات مسير و همچنين رازدارى و پرهيز از افشاى اسرار.
    سوگمندانه بسيارى از دارندگان تمايلات شيعى ، در رعايت اين دو اصل ضعف و سستى داشتند و همين امر مايه گلايه و شكوه امام از شيعيان خود بود و مى فرمود:
    ((به خدا سوگند! دوست داشتم گوشت بازوهايم را فدا كنم تا دو خصلت در ميان شيعه از ميان برود: خصلت ناشكيبايى و كم حوصلگى و همچنين كمى حفظ اسرار.))(308)
    اين بيان ، آميخته با لحنى شديد و نگران كننده است و حكايت از ناشكيبايى برخى شيعيان و افشاى برخى اسرار از سوى آنان دارد.






  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    آنچه در اين روايت بيان نشده و قابل تاءمل مى باشد اين است كه موضوع ناشكيبايى و رازندارى شيعه چه چيزى بوده است ؟ آيا ناشكيبايى شيعه از مصيبتهاى معمولى كه همه مردم به نوعى با آن دست به گريبان مى باشند، بوده و يا مشكلات ويژه اى داشته اند كه مربوط به تفكر و عقيده خاص آنان و محدود به تشكيلات شيعى مى شده است ؟
    پاسخ اين سؤ ال از متن روايت پيداست . زيرا امام مى فرمايد: ((خصلتين فى الشيعة لنا)) يعنى نسبت به خصوص شيعه اين مشكل را مطرح ساخته است و اين قرينه اى است كه در خصوص شيعه مشكلات اجتماعى - سياسى ويژه اى از سوى خلفا به وجود مى آمده است تا شيعيان را از ائمه و خط امامت جدا كنند. مانند آنچه امروز در جهان به عنوان ((محاصره اقتصادى و يا سياسى )) مطرح است و قدرتمدان عليه ملتهاى ضعيفتر به كار مى گيرند.
    تاريخ نيز گواه اين مطلب است كه خلفا - چه امويان و چه عباسيان - در ضعيف نگاه داشتن شيعه از نظر سياسى و اقتصادى تلاشى مستمر داشته اند. و موارد اندكى وجود دارد كه از سوى حكومت به تشكيلات شيعى كه امام در راءس آن قرار دارد، كمك اقتصادى شده باشد بلكه آنچه معمول مردم از آن برخوردار بوده اند، از شيعه دريغ مى شده است .
    از اين رو، شيعه بودن مستلزم چشيدن محروميتهاى زيادى بوده و شيعه ماندن ، نياز به صبر و مقاومت داشته است .
    از سوى ديگر، در كوران اين مشكلات ، بديهى است كه عناصرى از ميان شيعه بشدت خواهان نهضت عليه دستگاه خلافت باشند تا محدوديتها و ستمها را بشكنند. اين گروه از مبارزه پنهانى احساس خستگى مى كنند و تمايل به مبارزه اى علنى دارند و براى عملى ساختن انديشه و باور خود ناشكيبايند. و امام از اين ناشكيباييها نيز گله دارد. زيرا حركتها و سخنان اين گروه مى تواند اسرار نهانى تشكيلات شيعى را برملا سازد و اساس و بنيان را در معرض آسيب قرار دهد.
    اكنون براى اين كه شاهدى بر ادعاى فوق آورده باشيم به نمونه اى از تندروى هاى برخى مدعيان تشيع ، در قبال امام سجاد (عليه السلام ) اشاره مى كنيم .
    جهاد يا حج ؟
    شخصى به نام عباد بصرى - كه ظاهرا از هواداران شيعه بود و با مبارزه هاى گذشته امامان با غاصبان خلافت آشنايى داشت - در راه مكه على بن الحسين (عليه السلام ) راملاقات كرد و به آن حضرت با لحنى اعتراض آميز و انتقادى گفت :
    شما جهاد و دشواريهاى آن را كنار گذاشته ايد و به حج كه عملى است آميخته با استراحت و آسايش ، رو آورده ايد! درحالى كه خداوند مى گويد.
    ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ... و بشر المؤ منين .
    يعنى : همانا خداوند از مؤ منان جان و مالشان را خريدار است و در قبال آن بهشت را براى ايشان قرار داده است . مبارزه مى كنند در راه خدا، مى كشند و كشته مى شوند... بشارت ده به مؤ منان .
    امام سجاد (عليه السلام ) در پاسخ اين راهگذار عجول ، سخنى كوتاه اما قاطع بيان داشت و فرمود: بلى ! اگر ما چنين مؤ منان راستينى را - كه در راه خدا بكشند و كشته شوند و داراى اخلاص و صداقت و پايمردى باشند - ببينيم ، شك نيست كه جهاد برتر از حج است . (309)
    امام با اين پاسخ كوتاه به او فهماندند كه اين ادعاها كافى نيست و طريق جهاد تنها نيازمند ستيزه جو و سرهاى ناسازگار با حكومت نيست . جهاد نيازمند رزمنده اى است كه هم اهل نبرد باشد و هم به هنگام احساس خطر ميدان را ترك نكند و تا پاى جان مقاوم و پايدار بماند. ولى چنين نيروهاى اكنون ديده نمى شوند!
    وجود چنين عناصرى در ميان جامعه شيعه و تشكيلات شيعى و هواداران اهل بيت (عليه السلام ) گاه باعث افشاى اسرار و پيدايش مشكلات سياسى - اجتماعى براى امامان و يا ساير شيعيان مى شد. و برنامه هاى ائمه را با مشكل مواجه مى كرد.
    علت بسيارى از اين تندرويها، عدم شناخت برخى هواداران اهل بيت (عليه السلام ) از جايگاه وظايف امام بود. گروهى از آنان تصور مى كردند كه اصلى ترين ويژگى امام اين است كه با شمشير قيام كند - قائم بالسيف باشد - و حتى گروهى از آنان ، حقانيت و امامت امام را به همين ويژگى مى سنجيدند و مورد شناسايى قرار مى دادند. در حالى كه ملاكهاى امامت فراتر از اين مى باشد و قبل از قيام مسلحانه ، آگاهى ژرف امام به شريعت و برخوردارى او از معنويت ، عصمت ، عبادت و اخلاق و فضايل مطرح است . و مبارزه با دشمنان دين و جباران يكى از وظايف امام به شمار مى آيد كه ايفاى آن منوط به زمينه هاى مناسب است . و آن جا كه شرايط مساعد نباشد هيچ امامى اقدام به مبارزه مسلحانه نكرده است . چونان كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) بيست و پنج سال سكوت اختيار كرد و حسن بن على (عليه السلام ) پس از اقدام به جهاد و ناپايدارى و خيانات فرماندهان و نيروهاى سپاهش ناگزير به صلح شد و حسين بن على (عليه السلام ) حدود ده سال در حكومت معاويه ، دست به شمشير نبرد.
    زندگى امام سجاد؛ در ادامه خلافت يزيد
    امام سجاد (عليه السلام ) از آغاز دوره امامت خويش تا زمان رحلت ، با اين خلفا هم عصر بود: يزيدبن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك مروان ، وليدبن عبدالملك .
    دوران خلافت و جباريت يزيد، پس از رخداد عاشورا نپاييد. او على رغم همه تلاشى كه در حفظ ميراث خلافت داشت و جنايات هولناكى را بدان منظور انجام داده بود، در ربيع الاول سال 64 هجرى قمرى در سن سى و هشت ((يا سى و نه سالگى )) مرگش فرا رسيد و در مكانى به نام ((حوارين ))(310) كه در شرق دمشق واقع شده بود به زندگى نكبت بار خويش خاتمه داد.
    يزيد بيش از سه سال و اندى بر مسند حكومت ننشست و در اين مدت كوتاه هولناكترين فجايع را انجام داد كه رخداد كربلا و عاشورا اولين و اسفبارترين آنها بود و فاجعه حره دومين و گسترده ترين آنها و ويرانى خانه كعبه و شكستن حرمت حريم امن الهى لكه سياهى بود كه كارنامه تيره يزيد و امويان را بيش از پيش سياه كرد.
    يزيد به عنوان دومين خليفه اموى ، درستى پيش بينى على بن ابى طالب (عليه السلام ) درباره ظلم و فساد امويان را آشكارتر ساخت . چه اين كه على (عليه السلام ) سالها قبل فرموده بود:
    الا و ان اخوف الفتن عندى فتنة بنى اميه فانها فتنة عمياء مظلمة ...(311)
    يعنى : هان ! دهشتبارترين فتنه و آشوب درنظر من ، فتنه بنى اميه است ؛ فتنه اى كور و بس تاريك ...
    واقعه اسفبار ((حره ))
    پس از رخداد عاشورا و بازگشت كاروان اهل بيت به مدينه و اطلاع يافتن مسلمانان از آنچه در كربلا و كوفه و شام و اتفاق افتاده بود، چنان انتظار مى رفت ، دستگاه خلافت على رغم پندار واهيش ، در نگاه مسلمانان بشدت سست و بى اعتبار جلوه كرد.
    مدينه چون شام نبود.
    مدينه شهر انصار، شهر استقبال از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روزگار سختى و پايگاه نخستين حكومت اسلامى به رهبرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
    پس از مكه كه سرزمين وحى و رسالت و زادگاه توحيد به شمار مى آيد مدينه از قداست و ارجى ويژه در نگاه مسلمانان برخوردار بود.
    هر چند پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردم مدينه نتوانستند موقعيت پيشين آن را حفظ كنند و در نتيجه برخى كشمكشهاى سياسى و قبيله اى وحدت و شكوه آنان خدشه دار شده بود اما هنوز با گذشت بيش از شصت سال از هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، مدينه مركز علم و فقاهت و عاصمه اسلام و پايگاه اصلى اصحاب پيامبر و قاريان قرآن و حافظان حديث به شمار مى آمد.
    بازتاب واقعه كربلا و عملكرد دستگاه يزيد در چنين محيطى نمى توانست مثبت باشد و يا مواجه با سكوت شود!
    مردم مدينه و بازماندگان انصار و مهاجر، شاهد انحرافى بزرگ در خلافت اسلامى بودند و سكوت در برابر آن و را به خود اجازه نمى دادند.
    حركتها و موضعگيريهاى آشكار و نهان مردم مدينه در سالهاى پس از 61 هجرى چيزى نبود كه از چشم حاكمان شام مخفى بماند.
    عزل و نصب سه حاكم در طول دو سال ، خود بهترين گواه اين ناآراميها در مدينه و اطلاع دستگاه اموى از جو متشنج سياسى آن است .
    در سال 61 هجرى وليدبن عتبه ((متولد 64 هجرى )) حاكم مدينه بود.
    پس از او عمروبن سعيد ((متولد 70)) به فرماندارى مدينه منصوب گرديد.
    چندى نگذشت كه يزيد پسر عموى خويش ، عثمان بن محمدبن ابى سفيان را به عنوان والى مدينه انتصاب كرد.
    عثمان بن محمدبن ابى سفيان جوانى نو رس ، ناآشنا به كار اداره شهر و كار نيازموده بود.(312)
    عثمان براى فرو نشاندن جو ناآرام مدينه تدبيرى انديشيد و به گمان فريفتن عناصر پر شور شهر، گروهى از آنان را براى ديدار يزيد راهى دمشق كرد، تا خليفه حشمت و جاه او را از نزديك ببيند و از عطاها و بخششهاى او برخوردار شوند و دست از ناآرامى بردارند.
    بدين ترتيب گروهى از فرزندان مهاجر و انصار به دمشق وارد شدند و به ديدار خليفه - يزيد - بار يافتند و در مدت اقامت خويش از بخششهاى او نيز برخوردار شدند؛ از آن جمله به منذربن زبير صدهزار درهم تعلق گرفت .
    اما على رغم اين بذل و بخششها، هيئت اعزامى از مدينه كه علاوه بر دست و دلبازيهاى يزيد، سبكسريها و كارهاى زشت او را نيز ديده بودند، پس از بازگشت به مدينه در مسجد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرياد كشيدند: اى مردم ! ما از دربار خليفه اى مى آييم كه شراب مى نوشد، طنبور مى نوازد، سگ بازى مى كند و شب را با كنيزان پست و آوازه خوان به صبح مى رساند. ما از شما مى خواهيم تا او را از خلافت بركنار كنيد.(313)
    در پى اين گزارشها، مردم مدينه با عبيدالله بن حنظله ((غسيل الملائكه )) بيعت كردند و بنى اميه كه شمارشان در مدينه به هزارتن مى رسيد در خانه مروان بن حكم به محاصره در آمدند و سرانجام از شهر رانده شدند.
    خبر شورش اهل مدينه به شام رسيد. يزيد كه پس از آن عطايا و بخششها انتظار چنين عكس العملى را نداشت ، بشدت خشمگين شد.
    نخست تصميم گرفت عبيدالله بن زياد را براى سركوبى مردم مدينه به همراه سپاهش اعزام كند، ولى عبيدالله كه هنوز دستانش را به خون شهيدان كربلا آغشته مى ديد، پيشنهاد يزيد را نپذيرفت .
    ناگزير يزيد از عمروبن سعيد، حاكم پيشين مدينه خواست تا او اين ماءموريت را انجام دهد ولى او هم از پذيرش درخواست يزيد امتناع كرد.
    يزيد در ميان فرماندهان سپاهش به جستجوى فردى پرداخت كه از سنگدلى و قساوت كافى براى قتل عام مسلمانان پيشتاز مدينه برخوردار باشد. و براى اين كار مسلم بن عقبة بن رباح مرى را برگزيد.
    مسلم بن عقبه ، كسى بود كه در گذشته ، از فرماندهان سپه معاويه به شمار مى آمد(314) و در جنگ صفين با على (عليه السلام ) جنگيده و در همين جنگ يك چشمش را از دست داده بود.(315)
    اين پلنگ پير زخمديده ، از نظر يزيد، عنصرى مناسب براى خاموش ‍ ساختن شورش مدينه بود.
    مسلم بن عقبه در حالى كه بيش از نود سال از عمرش مى گذشت و از بيمارى نيز رنج مى برد با لشكرى انبوه و مجهز به سوى مدينه اعزام شد.
    سپاه مسلم بن عقبه ، كه برخى تعدادشان را دوازده هزار نفر دانسته اند،(316) نخست شهر مدينه را محاصره كردند و سپس مسلم براى مردم مدينه پيام فرستاد كه سه روز مهلت خواهند داشت تا تسليم فرمان يزيد شوند و در امان بمانند. اما مردم مدينه تسليم نشدند و به جنگ و ستيز با سپاه يزيد برخاستند.
    در نخستين روياروييها، مردم مدينه غلبه يافتند و سپاه يزيد رو به شكست نهاد ولى سرانجام ، معادله هاى نخستين برهم خورد و لشكريان يزيد برترى يافتند و شهر را به تصرف در آوردند.
    فرمانده سپاه - مسلم بن عقبه - پس از تصرف شهر به سربازان تحت امر خود اجازه داد به ميل خود هر كارى كه بخواهند در مدت سه روز با مرد مدينه و اموال و امكانات ايشان انجام دهند!
    كشتار زيادى صورت گرفت و فجايع بى شمارى به دست سربازان يزيد عملى گرديد. جان و مال و ناموس مردم مدينه در چنگال هاى لشكريان شام قرار گرفت .(317)
    اين كشتار وسيع سبب گرديد كه از آن پس مسلم بن عقبه را مسرف بن عقبه لقب دادند!
    واقعه حره در روز چهارشنبه بيست و هشتم ذى الحجه سال 63 هجرى در قسمت شرقى شهر مدينه ، در سنگستانى به نام ((حره واقم ))(318) رخ داد و از آن رو كه نفوذ شاميان از اين منطقه به داخل مدينه صورت گرفت ، آن را واقعه حره ناميدند.
    كشته شدگان واقعه حره را برخى از منابع تاريخى سه هزار و سيصد نفر دانسته اند كه هفتصد نفر آنان از قريش بوده و دو هزار و ششصد نفر از مهاجر و انصار بوده اند.(319)
    و برخى ديگر گفته اند: در اين جنگ سه هزار و پانصد نفر از موالى و هزار و چهارصد - يا ششصد - نفر از انصار و هزار و سيصد نفر از قريش كشته شده اند.(320) مفيد (رحمة الله عليه ) تعداد كشته شدگان اين واقعه را ده هزار نفر ثبت كرده است .(321)
    جز قتل و كشتار، آمار دهشتبارى از ساير جنايات سپاه شام در منابع تاريخى ثبت شده است . چنان كه نوشته اند سيصد پستان زن بريده شد و هشتصد دختر مورد تجاوز قرار گرفتند كه بعدها فرزندان آنان را حره مى ناميدند.(322)
    پس از همه جنايت ، آنها كه از مردم مدينه باقى مانده بودند ميان دو امر مخير شدند: يا بايد اقرار مى كردند كه بنده و زرخريد يزيد هستند و يا بايد كشته مى شدند. گروهى به بندگى يزيد اقرار كردند و جان به در بردند و عده اى هم از اين اقرار امتناع ورزيدند و كشته شدند.
    امام سجاد در واقعه حره
    در جريان واقعه حره ، تنها كسانى كه بدون قيد و شرط از گزند سپاه مسرف در امان ماندند و اقرار به بردگى نكردند، على بن الحسين (عليه السلام ) و على بن عبدالله بن عباس بودند.(323)
    آنچه سبب شد تا امام سجاد (عليه السلام ) از اين فتنه ايمن بماند نخست ، برخوردهاى منطقى و سخنان روشنگرى است كه آن حضرت در برابر مردم شام و نيز با شخص يزيد در گذشته داشته است .
    عكس العمل آن حضرت هم در ذهن شاميان هنوز باقى بود و هم يزيد را متقاعد ساخته بود كه بيش از آنچه به اهل بيت ستم روا داشته ، مجال ظلم به ايشان نيست و با شدت بخشيدن به آن ستمها، حكومت طرفى نخواهد بست .
    دومين نكته اى كه در اين رابطه قابل تاءمل و بررسى است ، خط مشى آن حضرت پس از رخداد عاشورا است .
    جاسوسان و گزارشگران اموى كه در مدينه تعدادشان كم نبود پس از بازگشت امام از شام به مدينه ، بى شك تمام روابط و مسايل زندگى آن حضرت را به دقت زير نظر داشتند تا اگر تحريكى از سوى وى عليه خلافت يزيد صورت پذيرد مانع شوند. ولى امام با آگاهى از شرايط و عدم امكان پيشبرد حركتهاى نظامى و شورشهاى محدود شهرى ، خود را از چنين جريانهايى به دور نگاه مى داشت و پيروان خويش را نيز به تبعيت از خود فر مى خواند.(324)
    اين گونه بود كه آن حضرت از پيامدهاى شورش اهل مدينه آسيب نديد و توانست اهل بيت را كه در جريان كربلا بشدت مورد آزار قرار گرفته بودند از لهيب واقعه حره مصون دارد.
    مورخان نوشته اند: مسرف بن عقبه در آغاز ورود به مدينه ، دستور داد كسى متعرض على بن الحسين و خاندان او نشود.(325)
    طبرسى مى نويسد: هنگامى كه يزيد، مسرف بن عقبه را به سوى مدينه فرستاد، به او گفت : على بن الحسين (عليه السلام ) در كار شورشيان دخالتى نداشته و با او بدرفتارى نكنيد.(326)
    گذشته از تحليلها و محاسبه هايى كه در علت مصونيت امام سجاد (عليه السلام ) از واقعه حره ياد كرديم ، عوامل برترى نيز وجود دارد كه از زاويه اى ديگر قبل درك است .
    در محاسبات بشرى ، معمولا عوامل و روابط مادى و ظاهرى مورد توجه قرار مى گيرد ولى در مورد امام سجاد علاوه بر اين عوامل و روابط ظاهرى بايد توجه به مشيت الهى نيز داشت .
    بر اساس عقيده شيعه ، امام حجت خدا بر روى زمين است خداوند وجود حجتش را از بلاها حفظ مى كند، چنان كه ابراهيم (عليه السلام ) را از آتش ‍ نمروديان به سلامت خارج ساخت و موسى را در دامان فرعون پروريد و رشد داد. البته مشيت الهى و تحقق اراده او در حفظ وجود امام سجاد (عليه السلام ) منافانى با مهيا بودن شرايط و مقتضيات مادى و ظاهرى ندارد. چنان كه در جريان كربلا، با عارض شدن بيمارى بر امام تكليف جهاد از آن حضرت ساقط شد و دشمن از كشتن وى صرف نظر كرد.
    در كنار اين همه ، دعاها و نيايشهاى امام سجاد (عليه السلام ) و التجاى او به درگاه خدا، براى محفوظ داشتن وى از شر يزيد و يزيديان نيز بى تاءثير نبوده است . چنان كه در برخى منابع تاريخى آمده است :
    ((هنگام يورش سپاه شام به مدينه ، امام سجاد (عليه السلام ) به قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزديك شده و به درگاه خداوند ملتجى شد و دعايى بدين مضمون قرائت كرد:
    رب كم من نعمة انعمت بها على قل لك عندها شكرى ، وكم من بلية ابتليتنى بها قل لك عندها صبرى ، فيامن قل عند نعمته شكرى فلم يحرمنى ، و يا من قل عند بلائه صبرى فلم يخذلنى ، يا ذالمعروف الذى لا ينقطع ابدا، و يا ذالنعماء التى لاتحصى عددا صل على محمد و آل محمد و ادفع عنى شره ، فانى ادرءبك فى نخره ، و استعيذ بك من شره .(327)
    يعنى ؛ پروردگارا! چه بسيار نعمتهايى كه بر من ارزانى داشتى ولى شكر من در قبال آنها اندك و ناچيز بود و چه بلاها كه مرا بدان آزمودى و مبتلا كردى و من شكيبايى نورزيدم ، اى خداوندى كه بر اثر ناسپاسيها، نعمتهايت را از من دريغ نداشتى و ممررا محروم نساختى .
    و اى خداوندى كه بر اثر ناشكيباييها مرا خوار و مطرود ننمودى .
    اى نيكى كننده اى كه لطف و رحمتت هماره جارى است .
    اى نعمت آفرينى كه نعمتهايت شمارپذير نيست .
    درود فرست بر محمد و خاندان او و از من شر او (سپاه دشمن و مسلم بن عقبه ) را دور نگاه دار و دفع نما. خداوندا من به كمك تو خويش را از خشم و خشونت و كشتار او ايمن مى سازم و از شر او به تو پناه مى برم .
    در نقلى ديگر چنين آمده است :
    وقتى على بن الحسين (عليه السلام ) را نزد مسلم بن عقبه بردند، با اين كه مسلم تا قبل از آن لحظه نسبت به اثل بيت بدزبانى مى كرد، با مشاهده آن حضرت مرعوب شد و جلالت حضرتش در او تاءثير كرد، از جا بلند شد و امام را تكريم كرد و گفت آنچه مى خواهيد، درخواست كنيد! و امام از آن فرصت به نفع مردم مدينه استفاده ها كرد و كسانى را كه در معرض كشتار بودند شفاعت نمود و نجات داد. سپس از نزد مسلم بيرون آمد. برخى از ناظران به امام سجاد (عليه السلام ) عرض كردند، در مدتى كه شما نزد مسلم بوديد، لبهايتان مشغول ذكرى بود. با خود چه مى گفتيد؟ امام فرمود: اين دعا را مى خواندم :
    اللهم رب السموات السبع و ما اءظللن ، والارضين السبع و ما اقللن ، رب العرش العظيم ، رب محمد و آله الطاهرين ، اءعوذ بك من شره ، و اءدراء بك فى نحره ، اءساءلك اءن تؤ تينى خيره ، و تكفينى شره .(328)
    از سوى ديگر مجلسيان به مسرف بن عقبه گفتند: تا قبل از اين مجلس ‍ نسبت به اهل بيت رسول الله ناسزا مى گفتى ، چگونه شد كه اين جوان را تا بدين پايه احترام كردى ! مسرف گفت : آنچه انجام دادم خارج از اختيار من بود، سينه ام از بيم لبريز بود.
    اين امر، دور از تعاليم و باورهاى دينى نيست بلكه آيات و رواييات معصومين (عليه السلام ) دخداد چنين موارد و راهيابى چنين بيمهايى را در قلب مستكبران گواهى مى دهد.
    خداوند در چهار سوره قرآن ،(329) سخن از مقهور گشتن كافران و مستكبرران به وسيله بيمى كه خداوند در قلب ايشان افكنده ، به ميان آورده است .
    در يكى از آن آيات مى فرمايد:
    فاءتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعت .(330)
    يعنى ؛ انتقام الهى از جايى به سراغشان آمد كه ايشان گمان نمى كردند و خداوند رعب و وحشت در قلبهاى آنان افكند.
    اين معنا در احاديث متعددى نيز آمده است .
    رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: من خاف الله عزوجل اخاف الله منه كل شى ء و من لم يخف الله عزوجل اخافه الله من كل شيى ء.(331)
    يعنى : كسى كه خوف الهى داشته باشد و از مخالفت با خداوند بيمناك باشد، خداوند هم به او مهابت و سطوتى مى دهد كه همگان از او بيمناك باشند. و كسى كه از مخالفت با خدا بيم نداشته باشد خداوند و را از همه چيز ترسان و نگران خواهد ساخت .
    نظير اين مضمون از امام صادق (عليه السلام )(332) و ساير ائمه (عليه السلام ) نيز وارد شده است .
    تحليلهاى نادرست !
    در برخى منابع تاريخى ماجراى رويارويى امام سجاد (عليه السلام ) با مسرف بن عقبه و علت مصون ماندن آن حضرت از پيامدهاى واقعه حره بگونه اى ديگر ثبت شده است كه به تحليلهاى نادرست مى انجامد و نشانه هاى كذب و ساختگى بودن از آن پيداست .
    طبرى در اين زمينه دو روايت دارد. روايت نخست همان است كه قبلا از او ياد كرديم ولى روايت ديگرش چنين مى نماياند كه امام سجاد (عليه السلام ) هنگام ورود به مجلس مسرف بن عقبه ، مروان و پسرش عبدالملك را همراه داشت و ميان آن دو قدم بر مى داشت ، تا شايد مسرف به خاطر آن دو به وى آسيبى نرساند! طبرى مى نويسد:
    وقتى على بن الحسين همراه با مروان و عبدالملك در برابر مسرف بر زمين نشستند، مروان آب طلبيد تا با نوشيدن آن خود را ميهمان مسرف معرفى كند و همراهان را از گزند او ايمن دارد.
    مروان آب نوشيد و سپس ظرف آب را به على بن الحسين (عليه السلام ) داد تا او هم بنوشد، اما هنوز آب را به لبها نزديك نكرده كه مسرف فرياد زد: از آب ما ننوش ! على بن الحسين (عليه السلام ) دست نگاه داشت .
    مسرف گفت : شما مروان و پسرش را همراه آورده اى تا در امان بمانى ولى بدان كه اگر شفيع شما اين دو بودند كشته مى شدى ، با اين همه شما در امان هستى چون يزيد از من خواسته است با شما بدرفتارى و خشونت نكنم ، اكنون اگر مى خواهى آب بنوش !(333)
    آنچه نشانه كذب اين نقل مى باشد اين است كه اولا مقام عزت و بزرگوارى امام مانع از شفيع گرفتن كسانى چون مروان و عبدالملك است و آنچه ما از خاندان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) سراغ داريم با اين بيان سازگار نيست . ثانيا اگر براستى يزيد سفارش على بن الحسين (عليه السلام ) را به مسرف كرده بود، دليلى نداشت كه در آغاز، آن حضرت را از نوشيدن آب منع كند و به درشتى با وى سخن گويد و آن بزرگوار را برنجاند. بلى امكان دارد كه مروان به خاطر جبران لطفى كه حضرت در حق خانواده او روا داشته و در بحران مدينه به خانواده او پناه داده بود، به گمان خود خواسته باشد نزد مسرف از آن امام حمايت كرده و امان بگيرد، ولى مسرف به مروان فهمانده باشد كه امام نيازى به حمايت او ندارد بلكه اصولا يزيد تصميم به آزار آن حضرت نگرفته است و او موظف است آسيبى به على بن الحسين (عليه السلام ) نرساند.
    بنابراين حضرت سجاد (عليه السلام ) از مروان و پسرش نخواسته تا به شفاعت برخيزند و آن حضرت دل به حمايت آن دو معطوف نداشته است ، چه اين كه كسى چون على بن الحسين (عليه السلام ) با آن همه شهامتهايى كه در گذشته از خود نشان داده است و با آن مقام معنوى و توكل به مقام ربوبى حق ، تصور نمى رود كه از عناصر بى شخصيتى چون مروان پناه جويد.
    مگر اين امام سجاد (عليه السلام ) نبود كه در حمله شاميان به مدينه ، صدها خانواده را در خانه امن خود پناه داده بود تا از آسيب شاميان در امان بمانند. در آن لحظه مروان و پسرش كجا بودند! هنوز مسرف وارد مدينه نشده و هنوز ملاقاتى ميان امام و مسرف صورت نگرفته است ، تا آنان بخواهند از امام حمايت كنند. و در همين حال خانه امام سجاد (عليه السلام ) پناهگاه صدها نفر از مردم مدينه قرار گرفته بود.
    دومين تحليل نادرست !
    يعقوبى نيز در تاريخ خود به نكته اى اشاره كرده است كه دلايل كذب آن آشكار مى باشد. او مى نويسد:
    وقتى على بن الحسين (عليه السلام ) در مجلس مسرف وارد شد گفت : يزيد از ما چگونه بيعت مى خواهد و با چه تعبيرى ؟
    مسرف : او مى خواهد شخص شما به عنوان برادر و پسر عمو با او بيعت كنيد.
    على بن الحسين (عليه السلام ): اگر مى خواهى بيعت كنم كه برده او هستم ، بيعت خواهم كرد!
    مسرف : نه ، چنين چيزى از شما نمى خواهم .
    و چون مردم ديدند كه على بن الحسين (عليه السلام ) چنين گفت ، با خود گفتند كه اگر فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حاضر است به عنوان برده بيعت كند چرا ما بيعت نكنيم .(334)
    اين نقل به دلايل مختلف مخدوش است و آثار ساختگى بودن از آن پيداست . زيرا شخصيت حر و آزاده اى چون على بن الحسين (عليه السلام ) كه از نسل آزادگان است پدر و اجدادش در هيچ شرايطى لب به ذلت نگشودند، هرگز تصور نمى رود كه حاكميت يزيد را مشروع بداند تا چه رسد هر ذلتى را براى بيعت با او بپذيرد!
    او كه در مقابل عبيدالله - ابن مرجانه - ونيز يزيد در كوفه و شام پايدارى كرده از مرگ نهراسيده ، چه دليلى دارد كه اكنون از مرگ هراس داشته باشد و عليه باورهاى اصيل خود گام بردارد.
    مگر او فرزند آن كسى نيست كه تا آخرين لحظه عمر خويش فرمود ((هيهات منا الذلة )).
    مگر او خود همان كسى نيست كه در برابر جرثومه استبداد فرياد برآورد ابالقتل تهددنى اما علمت ان القتل لنا عادة و كرمتنا لشهادة .(335)
    چنين شخصيتى چگونه حاضر است لب به ذلت بگشايد. آن هم ذلتى كه مردمان معمولى مدينه از پذيرش آن عار داشتند و پرهيز مى كردند.
    چگونه ممكن است كه مسرف بيعت برادرى را پيشنهاد نكرده باشد ولى امام خود اظهار كند كه من حاضرم به بندگى و بردگى اقرار نمايم !
    اين از شاءن يك عنصر معمولى و بى هويت عرب به دور است تا چه رسد به زاده خاندان شهادت !
    اگر به جمله پايانى اين نقل توجه شود و نيز اين واقعيت مورد توجه قرار گيرد كه تمام مردم مدينه جز على بن الحسين (عليه السلام ) و على بن عبدالله بن عباس ناگزير شدند به بردگى خود اقرار كنند و در ميان ايشان بزگران و سرشناسانى حضور داشتند كه تا پايان عمر از اين اقرار ننگ آور شرمنده بودند و مورد تحقير و تمسخر امويان و ديگران قرار مى گرفتند، دليل ساختن و پرداختن چنين رواياتى آشكار خواهد شد،(336) زيرا اقرار كنندگان به اين بردگى ، هميشه سعى داشتند از بار ذلت خود بكاهند. از اين رو به امام سجاد (عليه السلام ) اتهام مى زدند كه آن حضرت براى اقرار به بردگى آماده بوده است . پس اگر چنين اقرارى از ايشان خواسته نشد، و حضرتش اقرار نكرده است . پس اگر ديگران اقرار به بردگى كرده اند عيبى بر آنان نيست ! اين راز ساختگى بودن نقل يعقوبى است !
    امام سجاد، پناهگاه اهل مدينه
    در جريان واقعه حره و هجوم شاميان به مدينه ، بسيارى از خانواده ها همسر و فرزندان خود را به خانه امام سجاد (عليه السلام ) فرستادند و از آن حضرت پناه خواستند و در پناه آن حضرت تا پايان اشغال مدينه به دست سپاه مسرف ، در امنيت و سلامت به سر بردند و از تعرض شاميان در امان ماندند.
    برخى منابع چنين نوشته اند:
    زمانى كه سپاه يزيد قصد مدينه كرد تا جان و مال و ناموس اهل مدينه را مورد تعرض قرار دهد، على بن الحسين (عليه السلام ) چهارصد تن را در ميان خانه و خاندانش پناه داد و زمان بازگشت سپاه و خروج آنان از مدينه اين چهارصد نفر را مورد پذيرايى قرار داد.(337)
    ايمنى و آسايش اين گروه در پناه امام سجاد (عليه السلام ) بدان حد بود كه برخى از ايشان گفتند: ما چنين آسايش و زندگى آرامى را كه در خانه على بن الحسين (عليه السلام ) ديديم حتى در خانه پدرمان شاهد نبوده ايم .(338)
    از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه امام سجاد (عليه السلام ) قبل از هجوم شاميان ، شرايط دشوار آينده را پيش بينى كرده و خاندان خود را از مدينه خارج ساخته و به منطقه اى به نام ((يَنبُع ))(339) فرستاد تا از فجايع شاميان ايمن باشند.(340)
    اما اين كه چهار صد نفر از اهل مدينه كه در پناه آن حضرت بوده اند، در مدينه و در منزل امام پناه گرفته بودند يا همراه با خانواده امام به ينبع منتقل شده بودند، نشانه هاى كافى در دست نيست ، هر چند احتمال نخست نزديكتر به واقع مى نمايد.
    از جمله خانواده هايى كه به پناه امام سجاد (عليه السلام ) آمده بودند، خانواده مروان مى باشند و اين نكته نشان مى دهد كه تنها علويان و يا بستگان نزديك آنان از لطف و بزرگوارى امام بهره مند نبودند بلكه همه كسانى كه به آنحضرت التجا مى جستند، از كرامت او بهره مند مى شدند، حتى عناصر بدخواه و بد سابقه اى چون مروان !
    البته بايد يادآور شد كه پناه خواهى مروان براى خانواده اش از امام سجاد (عليه السلام )، مربوط به زمان يورش شاميان نبوده است ، زيرا مروان خود از بنى ميه مى باشد و مورد حمايت سپاه شام . بنابراين پناهندگى خانواده وى مربوط به ماجراى اخراج بنى اميه از مدينه است . كه در جريان آن حدود هزار نفر از بنى اميه ، از مدينه رانده شدند و در چنين شرايطى مروان در صدد پناه دادن به خانواده اش برآمده است . او نخست به عبيدالله بن عمر روآورد و از او خواست تا در آن بحران و آشوب كه عليه بنى اميه صورت گرفته بود به همسرش - عاشيه دختر عثمان بن عفان - پناه دهد و او را مخفى دارد تا اهل مدينه متعرض او نشوند ولى عبدالله بن عمر نپذيرفت .
    ناگزير، مروان روى نياز به خانه لطف و كرم و رحمت آورد و از على بن الحسين (عليه السلام ) پناه خواست و تقاضا كرد كه همسرش در ميان خانواده امام جاى گيرد.
    امام سجاد (عليه السلام ) درخواست او را پذيرفت .(341)
    علت اين كه امام سجاد (عليه السلام ) به همسر مروان پناه داد و درخواست مروان را رد نكرد براى آنان كه چشم بيناى حقيقت دارند و با مقام معنويت و كرامت ائمه آشنايند، بسى روشن و بى نياز از توضيح است .
    اگر على بن ابى طالب (عليه السلام ) در بستر شهادت و در آخرين لحظات عمرش به فرزندانش سفارش مى كند كه درباره قاتل او كوتاهى نكنند و در نوشيدن آب و خوردن غذا بر او تنگ نگيرند، هر چند دشمنى كينه توز باشد. او پناه خواسته است و امام درياى رحمت است و تقاضا و استمدادى را بى پاسخ نمى گذارد.
    با اين همه ، برخى ناآشنايان با مكتب اهل بيت (عليه السلام ) و يا غرض ‍ ورزانى كه هماره درصدد خاموش ساختن نور اهل بيت (عليه السلام ) بوده اند تلاش كرده اند كه اين لطف و بزرگوارى امام را به حساب دوستى قديمى امام با مروان بگذارند!(342) غافل از اين كه عناد و دشمنى مروان با علويان و اهل بيت (عليه السلام ) به اندازه روشن است كه نياز به اثبات ندارد.
    مروان همان كسى كه در جنگ جمل به نبرد با على بن ابى طالب (عليه السلام ) پرداخته است !
    در جنگ صفين همراه معاويه و به نفع او عليه اميرالمؤ منين جنگيده است !
    مروان همان كسى است كه به وليد پيشنهاد كرده است كه حسين (عليه السلام ) با يزيد بيعت نمى كند در همين مجلس او را بكش !
    آيا مروان با داشتن چنين ديرينه و پرونده اى اصولا مى تواند در شمار دوستان امام سجاد (عليه السلام ) به شمار آيد! هرگز.
    بنابراين ، مكارم اخلاقى و سرشت رحمت آفرين امام (عليه السلام ) است كه بديهاى او را با نيكى و لطف پاسخ داده و از پس آن همه جفاها كه مروان به خاندان على (عليه السلام ) داشته ، باز هم از عفو و بزرگوارى ايشان محروم نمى ماند. اين امام سجاد (عليه السلام ) است كه مى فرمايد: اگر كشنده پدرم ، شمشيرى را كه با آن پدرم حسين (عليه السلام ) را به شهادت رسانده نزد من به امانت گذارد، در امانت كوتاهى نكرده به او باز مى گردانم .(343)
    يزيد و هجوم به مكه
    همزمان با شورش مدينه ، در مكه نيز آشوبهايى صورت گرفته و نغمه هاى مخالفت با حكومت امويان آغاز شده بود.
    سپاه شام از آغاز حركت ، دو هدف را در پيش روى خود مى ديدند، نخست فرو نشاندن شورش مدينه و سپس خاموش ساختن نغمه هاى مخالف آشوبهاى مكه .
    عبدالله بن زبير كه از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و براى ايمن ماندن از توطئه هاى دستگاه خلافت ، به حرم امن پناه برده و در مكه ساكن شده بود، در طول اقامتش در مكه هوادارانى گرد آورده ، سر ناسازگارى با يزيد را برداشته بود.
    از اين رو، سپاه شام پس از قتل عام مدينه و خاموش ساختن صداى مخالفت آنان ، عازم مكه شدند.
    مسرف بن عقبه ، بر اثر بيمارى و كهولت سن در ميان راه جان سپرد. از آخرين سخنانى كه مسرف بر زبان آورده و نشانه پليدى روح اوست اين عبارت است كه گفت : ((پس از شهادت به توحيد و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ يك از اعمالم را به اندازه كشتار مردم مدينه در نظرم ارجمند نيست و در قيامت مزد هيچ عملى را به اندازه آن مهم و ارزنده نمى شناسم !))(344)
    اين نشانگر فرهنگ منحط و انديشه خام و نارساى كسانى است كه در لواى حكومت معاويه رشد يافته و نام مسلمان بر خود نهاده بودند!
    به هر حال پس از مسرف ، رهبرى سپاه يزيد را حصين بن نمير به عهده گرفت ، چه اين كه او از شام براى چنين روزى و چنين منظورى از سوى يزيد انتخاب شده بود.
    سپاهيان شام مكه را محاصره كردند و با منجنيق بر مكيان و برخانه هاى مكه سنگ فرو ريختند و در اين نبرد خانه كعبه آتش گرفت و از سوى ديگر خبر مرگ يزيد ميان سپاه شام و همچنين اهل مكه انتشار يافت .
    با مرگ خليفه ، بديهى است كه جنگ نمى توانست تداوم يابد.
    حصين بن نمير فرمانده سپاه شام ، پايان جنگ را اعلام داشت و به عبد الله بن زبير پيشنهاد كرد كه اگر به شام عزيمت كند حاضر است به عنوان خليفه با او بيعت نمايد. ولى عبدالله بن زبير كه در اين پيشنهاد، برنامه هاى توطئه آميز حصين را نهان مى ديد، پيشنهاد او را نپذيرفت و حصين همراه با سپاه به شام بازگشت .
    فتنه عبدالله بن زبير
    مرگ يزيد در ربيع الاول سال 64 هجرى هر چند به رويارويى سپاه شام و مردم مكه پايان داد ولى ادعاى ابن زبير براى خلافت همچنان استمرار يافت .
    عبدالله بن زبير كه پس از مرگ معاويه از پذيرش حكومت يزيد و بيعت با او سرباز زده بود براى ايمن ماندن از انتقام يزيد، مكه را پايگاه و پناهگاه خويش قرار داده بود و در اين منطقه براى بيعت گرفتن از مردم و دستيابى خود به خلافت تلاش مى كرد.
    روى آورى ابن زبير به مكه دو دليل مى توانست داشته باشد. نخست اين كه مكه سرزمين امن به شمار مى آمد و ديگر اين كه عبدالله ريشه در نسل مكيان داشت . چه اين كه زبير - پدر عبدالله - فرزند صفيه ، عمه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
    عبدالله بن زبير به دليل اين كه پدرش - زبير - از صحابه معروف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مادرش اسماء دختر ابوبكر - نخستين خليفه - بود، مكه را كه سرزمين پدرى او به شمار مى آمد براى عرض اندام و جلب هوادار مناسب مى ديد.
    تا قبل از مرگ يزيد، تلاشهاى عبدالله براى بيعت گرفتن از مردم چندان ثمر نبخشيد زيرا وحشتى كه يزيد در كربلا و مدينه به وجود آورده بود، مردم را از پيامدهاى مخالفت با يزيد و حكومت امويان باز مى داشت ،. اما پس از مرگ يزيد دامنه نفوذ عبدالله گسترش يافت و او توانست در برخى مناطق نمايندگانى بگمارد و از مردم بيعت بگيرد.
    در مصر عبدالرحمان حجدم فهرى ، عامل ابن زبير بود و توانست مردم را به فرمان او در آورد.
    در فلسطين ، نائل بن قيس جزامى .
    در دمشق ، ضحاك بن قيص فهرى .
    در حمص ، نعمان بن بشير انصارى .
    در بصره ، حارث بن عبدالله بن ابى ربيعه .
    در خراسان ، عبدالله بن خازم سلمى .
    در كوفه ، عبدالله بن مطيع ، عامل او بودند و تنها در اين ميان اردن - تحت فرمان حسان بن بجدل طلبى - به عبدالله بن زبير تمايل نيافت .(345)


  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض


    عبدالله بن زبير على رغم همه تلاشهايش براى دستيابى به حكومت ، هرگز در طول دوران مبارزه اش از مكه بيرون نيامد و گويا بيرون از مكه هرگز احساس امنيت نداشت .
    عبدالله در طول دوران مبارزه قدرتش ، دوبار مورد هجوم شديد قرار گرفت . نخست به وسيله سپاه يزيد به فرماندهى حصين بن نمير كه با مرگ يزيد، سپاه شام دست از مبارزه كشيدند و عبدالله و هوادارانش جان سالم به در بردند. و سپس به وسيله سپاه عظيمى كه حجاج بن يوسف ثقفى به مكه اعزام داشت تا به مقابله عبدالله و يارانش برخيزند و ادعاها و تلاشهاى آنان را براى هميشه خاموش كنند.
    دومين جنگ با عبدالله ، آخرين جنگ او نيز بود. زيرا در اين يورش ، سپاه حجاج بن يوسف شكست سختى بر هواداران ابن زبير وارد كردند و عبدالله بن زبير را دستگير كرده ، در مكه به دار آويختند. و اين گونه فتنه عبدالله بن زبير كه از سال 64 اوج گرفته بود پس از 9 سال ،(346) در 73 هجرى به پايان خط رسيد.(347)
    موضع امام سجاد (عليه السلام ) در برابر ابن زبير
    براى شناخت موضع امام سجاد (عليه السلام ) در برابر ابن زبير و تلاشها و داعيه هاى وى نخست بايد مرورى اجمالى به شخصيت سياسى وى و عواملى كه مى تواند در فكر و اهداف او تاءثير بگذارند داشت .
    شخصيت فكرى و سياسى عبدالله بى ارتباط با شخصيت پدرش زبير نبود.
    زبير از يك سو پسر عمه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از سوى ديگر صحابى نام آشناى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شمار مى آمد و پس از قتل عثمان با على بن ابى طالب (عليه السلام ) بيعت كرد ولى ديرى نگذشت كه بيعت خود را شكست و با ناكثين روانه بصره شد و در جنگ جمل عليه على (عليه السلام ) جنگيد و خارج از ميدان جنگ اما در رابطه با همان درگيريها كشته شد.
    درگيرى و ستيز نهايى زبير با على بن ابيطالب (عليه السلام ) و مرگ او در اين گير و دارها مى توانست شعله هاى كينه و عداوت را در قلب فرزند زبير عليه خاندان على (عليه السلام ) روشن كند و يا اگر كينه اى از پيش وجود داشته ، آن را شعله ورتر سازد!
    مطالعه تاريخ جنگ جمل مى نماياند كه اصلى ترين محرك اصحاب جمل ، قدرت طلبى و انگيزه هاى قومى بوده است . بويژه در مورد شركت زبير در اين جنگ مورخان يادآور شده اند كه او نخست از شركت در اين جنگ نادم شده ، بازگشت ولى فرزندش عبدالله او را به جنگيدن تحريك كرد.(348)
    اين پيش زمينه ها مى تواند جدايى راه و انديشه عبدالله بن زبير از راه ائمه (عليه السلام ) و على بن الحسين (عليه السلام ) را بنماياند. ولى نشانه هاى ديگرى نيز در دست است كه آن را تقويت مى كند.
    در سالهاى بعد، هنگامى كه يزيد به خلافت چنگ زد، عبدالله بن زبير نقطه اشتراكى با حسين بن على (عليه السلام ) پيدا كرد زيرا آن دو هيچ كدام حاضر به بيعت با يزيد نبودند.
    زمانى كه حسين بن على (عليه السلام ) از مدينه به سوى مكه رهسپار گرديد ابن زبير نيز در مكه حضور داشت .
    بديهى است كه پس از استقرار حسين بن على (عليه السلام ) در مكه ، به دليل نقطه اشتراكى كه ياد شد، ابن زبير به ديدار آن حضرت مى آمد تا از تصميمهاى حسين بن على (عليه السلام ) آگاه شود.
    حساسيت ابن زبير نسبت به برنامه هاى حسين (عليه السلام ) بى دليل نبود، زيرا ابن زبير در سرانديشه رهبرى و خلافت و جلب هوادارى و حمايت مكيان را داشت و حضور حسين (عليه السلام ) شخصيت او را بشدت تحت الشعاع قرار مى داد و با وجود آن حضرت كسى به بيعت با ابن زبير تمايل نمى يافت . اين است كه او در ملاقاتهايش ، هم سعى داشت امام را به خروج از مكه تشويق كند و هم تلاش مى كرد انگيزه اصلى خود را نهان دارد. از اين رو گاه پيشنهاد مى كرد كه امام در مكه بماند زيرا مكه امن تر است .(349) و زمانى هم مى گفت اگر من يارانى مثل ياران و هواداران شما در كوفه داشتم حتما به سوى كوفه حركت مى كردم و از تصميم خود برنمى گشتم .(350)
    حسين بن على (عليه السلام ) در همين سفر، مخالفت خود را با روش ابن زبير به طور ضمن بيان داشت . زيرا ابن زبير به گمان خود كعبه را سنگر مبارزه قرار داده تا هر گاه خطرى متوجه او شد به كعبه پناه برد ولى امام به او يادآور شد كه اين امر موجب هتك حرمت كعبه مى شود زيرا يزيد و بنى اميه كسانى نيستند كه به كعبه حرمت نهند حسين بن على (عليه السلام ) به ابن زبير فرمود.
    اى پسر زبير! من راضى نيستم يك قطره از خون من در خانه خدا ريخته شود و اگر يك يا دو وجب هم از حرم الهى دورتر باشم و خونم ريخته شود بهتر است از اين كه حرمت كعبه پايمال گردد.(351)
    در بيانى ديگر چنين آمده است .
    پسر زبير به حسين بن على (عليه السلام ) گفت : اگر مى خواهى در مكه بمانى ، بمان و كار قيام عليه خلافت يزيد را رهبرى كن زيرا ما تو را پشتيبان هستيم و با تو بيعت مى كنيم !
    امام حسين (عليه السلام ) فرمود: پدرم به من خبر داده است كه سالارى در مكه جاى خواهد گرفت و حرمت مسجدالحرام را خواهد شكست ، من نمى خواهم در مكه بمانم و آن سالار باشم .(352)
    سرگذشت زمان نشان داد كه پيش بينى امام (عليه السلام ) تحقق يافت و عبدالله سبب شد تا دو مرتبه حرمت مكه درهم ريخته شود يك بار به وسيله حصين بن نمير و مرتبه ديگر به وسيله حجاج بن يوسف .
    گذشته از اين نشانه ها و شواهد، گويا ناسازگارى و عداوت ابن زبير با اهل بيت و بنى هاشم صريحتر از اينها بوده است چنان كه نوشته اند.
    در روزگار قدرت ، ابن زبير چهل روز در خطبه هايش درود بر پيامبر نفرستاد و مى گفت : من از آن جهت بر پيامبر درود نمى فرستم كه برخى - بنى هاشم - گرفتار غرور نشوند و احساس فخر و بزرگى ننمايند.(353)
    برخورد ابن زبير با بنى هاشم در ايامى كه قدرى اقتدار يافته بود، بسيار خشن و غير دوستانه ياد شده است . چنان كه در مقطعى از كشمكشها، هاشميان مكه را در دره اى مجتمع ساخت و آنان را با فراهم آوردن هيزم مورد تهديد قرار داد به گونه اى كه اگر شعله اى در آن هيزمها مى افتاد هيچ هاشمى سالم نمى ماند.(354)
    با توجه به اين نكات موضع امام سجاد (عليه السلام ) در قبال حركتهاى ابن زبير، روشن مى نمايد.
    آن حضرت برنامه هاى ابن زبير را حركتى ثمربخش و قيامى رهايى آفرين نمى دانست بلكه فتنه اى بحران خيز به شمار مى آورد، چنان كه از روايات ابوحمزه ثمالى استفاده مى شود.
    ابوحمزه ثمالى مى گويد، امام سجاد (عليه السلام ) ديوارى را به من نشان داد و فرمود من روزى به اين ديوار تكيه زده بودم و در نگرانى به سر مى بردم ، ناگهان مردى سفيد پوش را در برابرم ديدم كه مرا مى نگرد.
    آن مرد به من گفت اى على بن الحسين چرا تو را اندوهگين مى يابم ؟ اگر براى دنيا غمگين هستى ، خدا روزى نيك و بدكار را مى رساند و اگر براى آخرت ، نگرانى آخرت وعده اى است صادق كه فرمانرواى آن خداوندى است قاهر.
    به او گفتم ترس و نگرانى من از فتنه ابن زبير است .
    مرد خنديد و گفت اى على بن الحسين آيا تا كنون ديده اى كسى بر خدا توكل كند خدا كارش را سامان ندهد! آيا تاكنون ديده اى كسى از خداى چيزى را طلب كند و خدا پاسخش ندهد ناگهان آن مرد از برابر ديدگانم پنهان شد و ديگر او را نمى ديدم . او خضر (عليه السلام ) بود.(355)
    دوران معاوية بن يزيد
    يزيد پس از سه سال حكومت با كارنامه اى بس تاريك جان سپرد. بنى اميه كه منافع خود را در خطر مى ديدند تلاش كردند تا معاويه فرزند يزيد بر تخت خلافت تكيه زند و حافظ و نگاهبان منافع ايشان باشد.
    معاويه ، فرزند يزيد مادرش ام خالد - دختر هاشم بن عتبة بن ربيعه - در آن روز كه به خلافت گماشته شد 22 سال از سنش مى گذشت . اما او بر خلاف پدر و جدش چندان ميل حكومت و فرمانروايى نداشت در كارهاى سياسى دخالت و نظارت نمى كرد و در جمع مردم و مراسم ايشان حضور نمى يافت .(356)
    او از آغاز خلافت گرفتار بيمارى بود ولى نمى توان پذيرفت كه اين بيمارى مانع دخالت او در امر حكومت بوده است ، چه اين كه شواهد تاريخى نشان مى دهد كه وى در بيزارى از خلافت ، فلسفه اى معقول و منطقى روشن داشته است
    پس از اين كه شاميان در پى تلاش امويان به خلافت معاوية بن يزيد راى دادند معاويه از پذيرش حكومت امتناع و درصدد بود خود را از خلافت خلع كند. از اين رو در جمع مردم حضور يافت و بر منبر رفت مدتى طولانى ساكت نشست توجه همگان جلب شد سپس سخنش را با ستايش خداوند و درود و سلام بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آغاز كرد و گفت :
    اى مردم من تمايلى به فرمانروايى بر شما ندارم و مى دانم كه شما نيز در اعماق قلبتان از ما روى گردان هستيد هم شما ما را آزموده ايد و هم ما شما را مى شناسيم .
    بدانيد كه جدم معاويه براى حفظ قدرت و حكومت خويش با على (عليه السلام ) جنگيد با اين كه مى دانست على (عليه السلام ) از همگان شايسته تر است . هم از جهت خويشاوندى با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و هم از نظر سبقت در اسلام و شجاعت و علم .
    جدم معاويه بناحق با على (عليه السلام ) جنگيد و شما مردم شام جاهلانه از او پيروى كرديد و ياريش داريد تا زمام حكومت را در دست گرفت و به هدف رسيد اما اكنون معاويه در خانه قبر تنها به سر مى برد و نتايج كردارش ‍ را مى بيند.
    خلافت به پدرم يزيد رسيد، او نيز با استبداد و خودخواهى بر شما حكم راند در حالى كه شايستگى خلافت بر امت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نداشت . او بر خدا و خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گستاخى كرد و حرمت فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شكست . و او نيز اكنون از دنيا رفته است و به كيفر كردارش ‍ مى رسد...
    معاويه ، لختى سكوت كرد، عقده گلويش را گرفته بود و بر بدفرجامى نياكانش مى گريست .
    سپس گفت : من سومين نفر از بنى اميه ام كه اكنون بر مركب خلافت سوار شده ام و خوب مى دانم كه ناراضيان و دشمنان ما بيش از هواداران مايند.
    حقيقت اين است كه من نمى توانم بارگناه فرمانروايى بر شما را بر دوش ‍ كشم ، شما خود به سرنوشت خويش بينديشيد و هر كس را صلاح خويش ‍ مى دانيد انتخاب كنيد، اينك من خود را از خلافت خلع كردم و بيعت را از شما برداشتيد.))(357)
    بديهى است كه بنى اميه از اين رخداد بسيار ناراحت و نگران شدند. تا آن جا كه مادر معاويه - كه تا آن لحظه خود را مادر خليفه به شمار مى آورد و شكوه و جلال خويش را از دست رفته مى ديد - با پرخاش به او گفت : اى كاش فرزندى چون تو نزاييده بودم !
    معاويه در پاسخ مادر گفت : به خدا سوگند من هم دوست داشتم كه چنين مى بود.(358) اى كاش من ... عهده دار اين كار نشده بوم . مگر بايد بنى اميه حلاوت آن را ببرند و من وبال آن را تحمل كنم كه حق را از اهل آن بازداشته ام ، هرگز! من از خلافت بيزارم .(359)
    معاويه از آن پس چندان عمر نكرد و از روى كه به خلافت رسيد تا روزى كه جان سپرد بيش از چهل روز يا دو ماه نگذشت ، هر چند برخى مرگ او را پس از سه ماه دانسته اند.(360)
    مورخان علت مرگ او را مختلف نوشته اند. برخى عامل مرگ او را بيمارى طاعون (361) و بعضى نوشيدن شربت مسموم و برخى هم خفگى دانسته اند.(362)
    اما اين كه چه عاملى باعث تحول روحى معاويه بن يزيد شده تا او عليه روش پدر و جدش حركت كند و برنامه هاى خائنانه بنى اميه را برملا سازد، نكته اى است كه برخى منابع به آن اشاره كرده اند و نوشته اند:
    بنى اميه علت تحول روحى معاويه را سخنان و تعاليم استاد وى عمرالمقصوص دانستند و استاد را مورد مؤ اخذه قرار دادند و گفتند تو هستى كه دوستى خاندان على را در قلب او پديد آورده اى و اين سخنان را به او آموخته اى تا دست از حكومت و روش پيشينيانش بردارد.
    عمر المقصوص گفت : معاوية بن يزيد خود براساس گرايشى فطرى و طبيعى به دوستى على (عليه السلام ) و خاندان على (عليه السلام ) گرايش ‍ يافته است و من اين سخنان را به او نياموخته ام . اما بنى اميه عذرش را نپذيرفتند و او را دستگير و زنده به گور ساختند.(363)
    دوران مروان بن حكم
    با كناره گيرى معاوية ين يزيد از خلافت و مرگ زودرس وى ، مى رفت تا مركب خلافت از دام فرزندان اميه آزاد شود، ولى امويان كه در دوره معاوية بن ابى سفيان و فرزندش يزيد، پستهاى كليدى حكومت را در اختيار داشتند و در پرتو حاكميت آن دو به سرورى و ثروت دست يافته بودند، هرگز حاضر نمى شدند كه خلافت به اين آسانى از چنگ آنان بيرون رود. از اين رو، مروان بن حكم بن ابى العاص ، كه در گذشته نيز دستى در سياستگزاريهاى عثمان و معاويه داشت و از سوى ديگر عنصرى اموى به شمار مى آمد و در نياكان با فرزندان ابوسفيان اشتراك نسبى داشت ، گام پيش نهاد تا مركب خلافت را در اختيار گيرد.
    مروان از منطقه ((جابيه ))(364) كه در شمال ((حوارن ))(365) واقع شده ، تلاش خود را آغاز كرد و مردم آن سامان را به تبعت خود فراخواند. در سال 64 هجرى مردم اردن با وى بيعت كردند. سپس متوجه مصر شد ولى با توجه به اينكه عبدالله بن زبير از قبل در آنجا نمايندگانى گماشته و نفوذى پيدا كرده بود، مروان در مصر موفقيتى به دست نياورد و در همان سال پسرش عبدالملك را به جانشينى و ولايتعهدى خود برگزيد و خود به دمشق روى آورد و در سال 65 هجرى در سن 63 سالگى بر اثر بيمارى طاعون جان سپرد.
    چنان كه مورخان ثبت كرده اند، مجموع دوران حكومت وى حدود دو ماه بود، است (366) اما على رغم اندك بودن دوران حكومت مروان ، تلاشهاى او در اين مقطع در تداوم سلطه امويان بر جامعه اسلامى بسيار موثر بود.
    مروان باهمين تلاشها، بنيان حكومت مروانيان را پى نهاد. و فرزندش ‍ عبدالملك كار او را تكميل و بناى حاكميت مروانيان را براى مدتها تثبيت نمود.
    ممكن است به نظر آيد كه مروان در اين مدت كوتاه عملا فرصت نداشته است كه در برابر مخالفان بويژه امام سجاد (عليه السلام ) و هاشميان موضعى حاد و عكس العملى قابل توجه اتخاذ كند، ولى آنچه از منابع تاريخى به دست مى آيد جز اين است .
    مسعودى در اين باره نوشته است :
    در دوازدهمين سال امامت على بن الحسين (عليه السلام ) مردم با لعين پسر لعين و با عنصرى كه در گذشته از سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) طرد و تبعيد شده بود - يعنى ؛ مروان بن حكم - بيعت كردند... در عصر او مؤ منان در خفا به سر مى بردند و زندگى بر مردم بسختى مى گذشت ، شيعيان در هر نقطه بشدت تهديد مى شدند. خونشان ريخته و اموالشان غارت مى شد و در اين روزگار على بن ابى طالب به گونه آشكار در منبرهاى وابسته به دربار مورد توهين و ناسزا قرار مى گرفت ...(367)
    انحطاط دينى و سياسى مردم
    آنچه در اين عصر بيش از همه قابل تاءمل مى باشد. انحطاط دينى و سياسى بيش از پيش مردم است . چه اين كه پذيرش حكومت فردى چون مروان به خلافت ، نشان مى دهد، كه تا چه حد مردم نسبت به گذشته تاريك شخصيتهاى سياسى بى تفاوت بوده و دشمنان و كينه توزان دين را به عنوان اميرالمؤ منان بر جامعه مسلط مى كرده اند.
    مروان - چنان كه هم اكنون از قول مسعودى يادآور شديم - كسى است كه در روزگار حيات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خاطر بى حرمتى به شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تقليد تمسخرآميز از حركات آن حضرت ، به طائف تبعيد شد. و پدرش هم در ارتكاب جرم و هم در تبعيد، الگو و همگام او بود!
    مروان از نظر پيشينه دينى و سياسى ، ميوه اى تلخ از درختى پليد و شيطانى بود. مروان و پدرش همچنان در تبعيد بودند تا زمان خلافت عثمان .
    كارى كه خلفاى پيشين از انجامش باز داشتند، عثمان براحتى انجام داد و حكم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نقض كرد و فرمان تبعيد را لغو نمود. اى كاش به همين مقدار بسنده مى كرد و مروان را در دستگاه خلافت اسلامى ، مورد اعتماد و اطمينان و طرف مشورت خود قرار نمى داد. ولى عثمان چنين كرد!
    مروان از آن پس در جنگ جمل و واقعه صفين با على (عليه السلام ) جنگيد.
    او پس از استيلاى امويان بر بلاد اسلامى ، از سوى امويان به عنوان حاكم مدينه انتخاب شد و مدتها بر شهر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عاصمه اسلامى فرمان راند.
    مروان كسى است كه در جريان احضار حسين بن على به دربار حاكم مدينه - وليدبن عتبه - حضور داشت و به وليد پيشنهاد كرد كه حسين بن على (عليه السلام ) را مهلت نده ؛ يا بيعت بگير و يا او را بكش !
    اين پيشينه تاريك ، خود مى نماياند كه حاكميت عنصرى چون مروان تا چه حد مى توانست اسلام و خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تحت فشار و مورد ظلم و بى مهرى قرار دهد.
    دوران عبدالملك مروان
    عبدالملك مروان در سال 26 هجرى متولد شد و در سال 65 هجرى به جاى پدر منصوب گرديد اما آن روز كه او حكومت را به دست گرفت ، عبدالله بن زبير نفوذ زيادى در شهرهاى مختلف پيدا كرده بود و او در برابر نفوذ ابن زبير، چندان پيشرفتى نداشت . تا اين كه حجاج بن يوسف ثقفى در سال 73 هجرى هواداران ابن زبير را سركوب كرد و از آن سال اقتدار عبدالملك فزونى يافت و دايره فرمانرواييش گسترش پيدا كرد و همچنان تا سال 86 هجرى بر كرسى خلافت مستبدانه تكيه زد.
    در طول خلافت عبدالملك تنشهاى نيرومندى چون فتنه ابن زبير، قيام توابين و قيام مختار صورت گرفت اما به هر حال او بر آشوبهاى مسلط شد و آنها را خاموش ساخت .
    درباره عبدالملك نوشته اند، او تا قبل از دستيابى به خلافت خود را اهل قرآن و زهد و عبادت مى نماياند ولى پس از رسيدن به خلافت ماهيت ناصالح خود را آشكار ساخت .(368)
    سيوطى مى نويسد: روزى ابوالدرداء - صحابى - كه با عبدالملك معاشرت داشت به او گفت : شنيده ام تو پس از آن همه زهد و عبادت ، اينك شراب مى نوشى !
    عبدالملك گفت : بلى به خدا سوگند شراب مى نوشم !(369)
    درباره عبدالملك نيز نوشته اند:
    آن روز كه به خلافت رسيد، قرآنى در دست داشت و آن را كنارى نهاد و گفت : ((هذا آخر العهد بك )) يعنى ؛ لحظه جدايى فرا رسيد و اين آخرين ديدار من و تو است !(370)
    عبدالملك در نخستين خطبه اى كه در سال 65 هجرى براى مردم ايراد كرد چنين گفت :
    ((من همچون عثمان ، خليفه اى زبون و تحقير شده نيستم ! و چونان معاويه آسانگير و همانند يزيد سست خرد نخواهم بود.
    خلفاى گذشته با مال و ثروت قلبهاى مردم را به خود جذب مى كردند و هوادارانى براى خود مى جستند ولى من تنها با شمشير دردهاى اين امت را مداوا خواهم كرد تا همگى در برابر من سر تعظيم فرود آورند...
    سوگند به خدا هر كسى از اين پس مرا به تقوا دعوت كند، گردن او را خواهم زد!))(371)
    عبدالملك در طول خلافتش ظلمها و جنايتهاى زيادى مرتكب شد و به نقل سيوطى اگر عبدالملك گناهى جز مسلط ساختن حجاج بن يوسف بر جان و مال و ناموس مسلمانان نداشت همين يك گناه براى رسوايى او كفايت مى كرد.(372)
    دوران خلافت عبدالملك از دورانهاى بسيار دشوار براى خاندان على (عليه السلام ) به شمار مى آيد. و از آن جا كه على بن الحسين (عليه السلام ) بزرگ و امام آن خاندان و رهبر جريان تفكر شيعى و ضد اموى و ضد مروانى به شمار مى آمد بيش از ديگران مورد عداوت خليفه و درباريان بود. اما آنان از گذشته عبرت گرفته بودند كه مقابله با خاندان على (عليه السلام ) و رفتار خشونت بار با ايشان نه تنها مشكلى را براى آنان حل نمى كند، بلكه و فنا و نابودى آنان سرعت مى بخشد.
    حجاج بن يوسف كه از سوى عبدالملك ، حاكم مدينه بود به عبدالملك نوشت : اگر براستى مى خواهى حكومتت باقى بماند و خلافت را از دست ندهى ، على بن الحسين (عليه السلام ) را بكش و از ميان برادر!
    عبدالملك در پاسخ او نوشت : مرا از مبتلا شدن به خون بنى هاشم دور نگاهدار و خون آنان را مريز! زيرا من پند گرفته ام كه چگونه خاندان ابوسفيان در نتيجه آغشتن دستان خود به خون بنى هاشم ، مضمحل شدند و حكومتاشان بردبار رفت ...(373)
    خوددارى عبدالملك از كشتن امام سجاد (عليه السلام )، هرگز به معناى آن نيست كه او از ناحيه آن حضرت ، بيمناك نبوده و وجود امام در جامعه تاءثيرى سياسى ندانسته است . بلكه از پيشنهاد حجاج و پاسخ عبدالملك بروشنى استفاده مى شود كه امام سجاد (عليه السلام ) با اين كه ظاهرا بيش ‍ از هر چيز به دعاهاى صحيفه و روى آورى به عبادت و سجود اشتهار يافته ، اما حضور آن گرامى در ميان مسلمانان ، حضورى بيدارگر و موثر بوده است و اين گونه حضور را ما از احساس خطر حاكمان آن عصر نتيجه مى گيريم .
    اين اقرار شخص عبدالملك است كه نه تنها امام سجاد (عليه السلام ) - رهبر تفكر شيعى - بلكه درباره همه قريش گفته است : اى جمعيت قريش ما مى دانيم كه شما هرگز ما را دوست نخواهيد داشت زيرا روز ((حره )) را هميشه به ياد داريد و ماهم هرگز شما را دوست نخواهيم داشت ، زيرا مرگ عثمان را از ياد نمى بريم .(374)
    برخوردهاى امام سجاد (عليه السلام ) با عبدالملك
    1 - امام باقر (عليه السلام ) يكى از برخوردهاى امام سجاد (عليه السلام ) با عبدالملك مروان را بازگو كرده مى فرمايد:
    در مسجد الحرام ، عبدالملك مروان در حال طواف بود و على بن الحسين (عليه السلام ) نيز پيشاپيش او طواف مى كرد و اعتنايى به عبدالملك كه پشت سر آن حضرت قرار گرفته بود نداشت .
    عبدالملك هر چند نام على بن الحسين (عليه السلام ) و وصف و موقعيت آن حضرت را شنيده بود ولى امام را به چهره نمى شناخت . از اين رو گفت : اين كيست كه جلوتر از ما حركت مى كند و اعتنايى به ما نمى كند!
    حاضران گفتند: اين شخص على بن الحسين (عليه السلام ) است .
    عبدالملك پس از پايان طواف در مكانش نشست و فرمان داد تا امام سجاد (عليه السلام ) را نزد او آورند.
    وقتى امام سجاد در مجلس عبدالملك حضور يافت ، عبدالملك گفت :
    من كه قاتل پدر شما نيستم ! چرا نزد ما نمى آيى و با دستگاه ما ارتباط برقرار نمى كنى !
    امام سجاد (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: كسى كه پدر مرا كشت ، با كار خود زندگى دنيوى پدرم را خراب كرد ولى پدرم آخرت قاتل خويش را نابود و سياه ساخت . اگر تو هم دوست دارى به همان سرنوشت مبتلا شوى ، مى توانى !
    عبدالملك گفت : هرگز منظورم اين نبود! ولى دعوت مى كنم كه نزد ما بياييد و از امكانات و رفاه دنيوى ما بهرهمند شويد.
    در ادامه اين روايات چنين آمده است :
    امام سجاد (عليه السلام ) پس از شنيدن سخنان نخوت آميز عبدالملك ، عباى خويش را بر زمين پهن كرد و بر زمين به حالت دعا نشست و به خدا عرضه داشت : بار الها، حرمت و ارجمندى دوستانت را به اين شخص - عبدالملك - بنمايان !
    ناگهان عبا انباشته از جواهرات شد، جواهراتى كه مى درخشيد و چشم را خيره مى كرد.
    آن گاه رو به عبدالملك كرده ، فرمود: كسى كه چنين جايگاهى نزد خداوند داشته باشد، آيا به دنياى تو نيازى دارد!
    سپس امام به خداوند عرضه داشت : بار الها! اين جواهرات را از من بازگير زيرا بدان نياز ندارم .(375)
    2 - گذشته از اين نوع برخوردها و گذشته از نقلهايى كه مى نمايد عبدالملك از ريختن خون بنى هاشم خاطره خوشى نداشته و خود را از آن دور مى داشته است ، اما تجربه تاريخ نشان داده است كه چشم قدرت ، كورتر از مشاهده عبرتها و پندهاى روزگار است . و مستكبران خواه ناخواه به ستيز و درگيرى با صالحان كشيده مى شوند.
    همان تاريخنگارانى كه اجتناب عبدالملك از ريختن خون بنى هاشم را ياد كرده اند اين بخش از تاريخ را نيز مورد اشاره قرار داده اند كه سرانجام عبدالملك در برابر وسوسه قدرت و استكبار خويش تاب نياورد و بر امام سجاد (عليه السلام ) سختگيرهايى را اعمال كرد.
    ابن شهاب زهرى مى گويد: روزى كه عبدالملك مروان دستور داده بود تا على بن الحسين (عليه السلام ) را با غل و زنجير از مدينه به سوى شام بفرستند من شاهد و ناظر بودم .
    عده اى از ماءموران ، اطراف حضرت را گرفته و او را در محاصره خود داشتند. از ماءموران اجازه خواستم تا نزد آن گرامى رفته و با او خداحافظى كنم . آنها به من اجازه دادند و نزديك آن حضرت شدم ، او در محملى نشسته و زنجيرها به دست و پايش بسته بود، از مشاهده آن منظره گريستم و گفتم : دوست داشتم كه من جاى شما اين رنج را متحمل مى شدم و شما سالم بوديد و...(376)
    از اين گونه نقلها، شدت عمل عبدالملك در قبال امام سجاد (عليه السلام ) استفاده مى شود و چه بسا نرمشهاى عبدالملك در قبال بنى هاشم ، مربوط به آغاز دوران خلافت او بوده و با گذشت زمان ، روحيه استبداد و استكبار در وى شدت يافته و از ناحيه امام سجاد (عليه السلام ) بر حكومت خويش ‍ احساس خطر مى كرده و نسبت به آن حضرت سختگيريهاى را اعمال داشته است .
    البته در ادامه حديث فوق ، ابن شهاب زهرى ، حركت اعجازآميزى را از امام نقل كرده مى گويد:
    امام سجاد (عليه السلام ) به من فرمود: اى زهرى ! آيا گمان مى كنى اين بند و زنجيرها مرا ناچار و مغلوب كرده اند. بدان كه اگر بخواهم آزاد شوم مى توانم از اين زنجيرها رها شوم ، آن گاه دست و پاى خود را حركتى داد و از زنجيرها بيرون آورد و به من فرمود: تا دو منزل من همراه با ماءموران خواهم بود نه بيشتر.
    ابن شهاب مى گويد: چها رشب از اين موضوع گذشت كه ماءموران با نگرانى وارد مدينه شدند و به جستجوى امام سجاد (عليه السلام ) پرداختند. از برخى آنان پرسيدم مگر چه شده است ؟
    آنان پاسخ دادند: ما در مكانى ميان راه قدرى استراحت كرديم ، على بن الحسين (عليه السلام ) بسته در زنجيرها بر زمين بود و ما در اطرافش ‍ نگهبانى مى داديم اما چون فجر طالع شد و هوا روشن گرديد زنجيرها بر زمين بود و على بن الحسين نبود...
    لازم به يادآورى است كه ابن شهاب زهرى خود از عالمان دربارى بوده است و حتى در همين نقل خود گفته است كه من پس از اين واقعه به حضور عبدالملك رفتم و جريان در حضور او دنبال شد.(377) ولى بعيد نيست كه ابن شهاب در نقل اين داستان صادق باشد زيرا چه بسا امام درصدد اين بوده است كه با نشان دادن ولايت تكوينى خود به وى بفهماند كه مردان خدا هرگز مقهور توطئه ظالمان نيستند و اگر رنج را مى پذيرند نه از سر ناچارى بلكه براى انجام وظيفه و تكامل معنوى است . و اما عالمانى كه چون او وابسته به قدرتهاى استكبارى شده اند و لازم نيست براى جهادگران و عاملان به تكليف الهى ، به ظاهر دل بسوزانند!
    3 - يكى ديگر از برخوردهاى امام سجاد (عليه السلام ) با عبدالملك در موردى بوده كه عبدالملك تلاش داشت تا با استناد قدرت و پايگاه خويش ، شمشير پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه به وديعت نزد امامان قرار گرفته و در آن زمان نزد امام سجاد (عليه السلام ) بود، تصاحب كند.
    وجود شمشير پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد ائمه (عليه السلام ) خود شرافتى معنوى بود و از دلايل ظاهرى وصايت و ولايت آنان به شمار مى آمد. بديهى است كه برخى از حسدورزان به امام سجاد (عليه السلام )، كه چه بسا خود از خويشاوندان آن حضرت به شمار مى آمدند، از آنجا كه چشم ديدن سرورى آن حضرت را درميان بنى هاشم و علويان نداشتند، به عبدالملك گزارشهايى در مورد شمشير پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دادند.
    بديهى است كه سلاطين از جهات مختلفى براى در اختيار داشتن چنين اشيايى اشتياق داشته اند، از جمله اين كه مى توانسته اند با تصاحب شمشير رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، خود را وارث بحق حكومت و امارت قلمداد كنند!
    از اين رو عبدالملك نامه اى به امام سجاد (عليه السلام ) نوشت و شمشير پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از آن حضرت درخواست كرد ولى امام سجاد (عليه السلام ) به او پاسخ منفى داد. عبدالملك براى بار دوم نامه نوشت و تهديد كرد كه اگر به او پاسخ مثبت داده نشود، نام حضرت را از دفتر دريافت كنندگان حقوق بيت المال حذف خواهد كرد.
    امام سجاد (عليه السلام ) در پاسخ دومين نامه عبدالملك نوشت :
    ((اى عبدالملك ! بدان كه خداوند براى بندگانش تضمين كرده است كه ايشان را از تنگناها برهاند و از مسيرى كه گمان ندارند، روزى آنان را برساند ولى بدان كه خداوند در قرآن فرمود است : ان الله لا يحب كل خوان كفور يعنى ؛ خداوند خائنان سركش را دوست ندارد. اينك بينديش ‍ كداميك از ما مشمول اين آيه هستيم .))(378)
    4 - چنان كه قبلا نيز يادآور شديم ، خط مشى سياستمداران و قدرتمندان در برابر ائمه (عليه السلام ) به اقتضاى شرايطى سياسى - اجتماعى متغير بوده است و عبدالملك نيز در طول زندگيش برخوردهاى متفاوتى با امام سجاد (عليه السلام ) داشته است . گاه به عظمت و جايگاه رفيع معنوى آن حضرت اقرار كرده و زمانى در صدد عيبجويى و يا آزار و شكنجه امام بر مى آمده است . و با توجه به اين كه دوران اقتدار عبدالملك نسبت به بسيارى از خلفا طولانى تر بود. و اگر آغاز دوره اقتدار كاملش را سال 73 هجرى بدانيم كه شورشها را درهم كوبيده تا سال 86 هجرى كه مرگ او فرا رسيده است خود مدتى طولانى به شمار مى آيد.
    طولانى بودن دوره حكومت عبدالملك ، خود دليلى است كه مى تواند موضعگيريهاى متفاوت او را در برابر امام سجاد (عليه السلام ) توجيه كند زيرا هر چه بر عمر مستكبران مى گذرد حرص آن براى حفظ قدرت و شدت عمل آنان نسبت به مخالفان فزونى مى يابد.
    در خوى مستكبران و غاصبان خلافت ، هميشه كينه و عناد با خاندان نبوت و وارثان بحق پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جاى داشته است و اگر جايى لب به ستايش ايشان گشوده اند تقديرى الهى است تا ثابت شود الفضل ما شهدت به الاعداء يعنى ؛ فضل و كرامت و بزرگوارى ائمه تا بدان پايه بوده است كه حتى دشمنان ايشان نيز به آن اقرار كرده اند.
    منظور از تدارك اين مقدمه ، نقل رخدادى است كه مورخان در ستايش ‍ عبدالملك از امام سجاد (عليه السلام ) ثبت كرده اند و نوشته اند:
    تا قبل از حكومت عبدالملك ، صدقات و حقوقى كه مخصوص رسول خدا و على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود، به عمربن على - فرزند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) - پرداخت مى شد ولى زمانى كه عبدالملك خلافت را در دست گرفت ، آن حقوق را به على بن الحسين (عليه السلام ) پرداخت كرد.
    عمربن على ، از اين تغيير ناراحت شد و از محروميت خود به عبدالملك شكايت كرد و انتظار داشت كه چون گذشته اموال به او داده شود و نه به على بن الحسين (عليه السلام )! ولى عبدالملك در پاسخ وى گفت : من به تو چيزى را مى گويم كه ابن ابى الحقيق سروده است .
    سپس عبدالملك اشعارى را خواند كه مضمونش حقانيت امام سجاد (عليه السلام ) و استحقاق شخص وى براى دريافت آن حقوق بود.(379)
    5 - عبدالملك به هر حال اگر زمينه اى براى عيبجويى مشاهده مى كرد، از آن نمى گذشت و با طرح انتقاد سعى در كوچك ساختن امام سجاد (عليه السلام ) و بزرگ نمايى خود داشت .
    عبدالملك شنيد كه امام سجاد (عليه السلام ) كنيز آزاد شده اى را به همسرى خود برگزيده است . او كه هماره درصدد يافتن نقيصه اى در زندگى امام (عليه السلام ) بود تا به وسيله آن امام را سرزنش كند، نامه اى ملامت آميز به امام سجاد (عليه السلام ) نوشت و در آن ياد كرد كه كسى چون شما هرگز شايسته نيست با كنيزى ازدواج كند.
    عبدالملك در اين نامه با اين كه به بزرگوارى امام (عليه السلام ) و جايگاه رفيع اجتماعى او اقرار كرده است ولى هدف اصليش اين بوده است كه فهم برتر و شناخت عميق تر خود را نسبت به مسايل اجتماعى ثابت كند و بر امام (عليه السلام ) خرده بگيرد كه به لوازم كرامت و شرافت اجتماعى پايبند نيست !
    امام سجاد (عليه السلام ) در پاسخ انتقاد ناشيانه عبدالمك مى نويسد:
    ((نامه انتقادآميز تو به من رسيد كه در آن سعى داشتى مرا به خاطر ازدواج با كنيزى ملامت كنى و يادآور شده بودى كه در ميان قريش زنان شايسته اى وجود دارند كه سزاوار بود با آنان ازدواج كنم . ولى بايد بدانى كه هيچ انسانى با شخصيت تر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبوده و نيست و آن حضرت برخى از همسرانش قبلا كنيز بوده اند. من كنيزى داشتم كه براى رضاى الهى او را آزاد كردم و سپس بر اساس سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را به ازدواج خود درآوردم و كسى كه دامانش از آلودگيها پاك باشند ازدواج با او هيچ عيبى به شمار نمى آيد خداوند به وسيله ايمان و اسلام هر پستى را برطرف كرده است و هر عيب و نقص را از ميان برده است و جايى براى ملامت باقى نگذشته است و انديشه اى كه تو بر اساس آن مرا ملامت كرده اى ، مربوط به دوران جاهليت است )).
    عبدالملك با خواندن پاسخ امام به كوتاه انديشى خود اقرار كرد و گفت : شخصيت والايى چون على بن الحسين (عليه السلام )، آن چنان ممتاز است كه آنچه مردم معمولى براى خود عار مى پندارند، در مورد او مايه شرافت و عظمت است (380).
    (يعنى ديگران از ازدواج با كنيز آزاد شده اجتناب مى كنند تا مبادا از شخصيتشان كاسته شود! ولى امام سجاد (عليه السلام ) كه به ارزشهاى الهى مى انديشد و باورهاى نژادى و طبقاتى و جاهلى را ارج نمى نهد، به وسيله ازدواج با كنيزى آزاد شده ، ارزشهاى دينى و اسلامى را تحكيم مى بخشد و به باورهاى خرافى و جاهلى با بى اعتنايى مى نگرد).
    دوران وليد بن عبدالملك
    پس از مرگ عبدالملك در نيمه شوال سال 86 هجرى فرزندش وليد بر كرسى خلافت تكيه زد(381) و از مردم خواست تا با او بيعت كنند و سر مخالفت برندارند.
    سيوطى مى نويسد: وليد عنصرى جبار و ظالم بود.(382)
    عمربن عبدالعزيز با اين كه خود از امويان بود و از سوى وليد والى مدينه شد درباره دوران خلافت وليد گفته است :
    آن روزى كه وليد فرمانرواى شام ، حجاج والى عراق ، عثمان بن حبارة حاكم حجاز و قرة بن شريك امير مصر بود به خدا سوگند زمين از جور و ستم لبريز گشته بود!(383)
    وليد، در نخستين خطبه اى كه ايراد كرد گفت :
    اى مردم ! بر شما باد كه از من اطاعت كنيد و همراه همگان باشيد زيرا هر كس در برابر من عرض اندام كند گردنش را خواهم زد و كسى كه ساكت بماند به مرگ خويش بميرد!(384)
    از منابع تاريخى استفاده مى شود كه در دوران وليد بن عبدالملك والى مدينه - هشام بن اسماعيل - نسبت به بنى هاشم بويژه امام سجاد (عليه السلام ) بسيار ظالمانه و خشن رفتار كرده است .
    هشام از روزگار خلافت عبدالملك والى مدينه بود و پس از خلافت وليد تا ربيع الاول سال 87 هجرى حاكميتش ادامه داشت .(385)
    رفتار نارواى هشام بن اسماعيل - والى مدينه - از اين نكته استفاده مى شود كه وقتى وليد او را عزل كرد و عمر بن عبدالعزيز را والى مدينه قرار داد، از مردم خواست تا براى دادخواهى بيايند و هر شكايتى كه از هشام بن اسماعيل دارند ابراز كنند.
    در اين ميان هشام بيش از همه نگران على بن الحسين (عليه السلام ) بود و مى گفت : ((از كسى بيم ندارم مگر از على بن الحسين )) زيرا ستمى كه بر آن حضرت روا داشته بود حتى در نظر خودش گران مى نمود!
    اما على بن الحسين (عليه السلام ) در آن شرايط كه هشام را براى مؤ اخذه بر در خانه مروان نگاه داشته بودند از آن جا عبور كرد و قبلا به همراهان خود سفارش كرده بود معترض هشام نشوند. امام بى اين كه شكايتى از هشام ابراز كند از كنار او گذشت .
    در اين لحظه هشام از بزرگوارى و گذشت امام سجاد (عليه السلام ) به شگفت آمد و گفت : الله اعلم حيث يجعل رسالته يعنى ؛ خدا بهتر دانسته است كه رسالت خويش را در كدام خاندان قرار دهد.(386)

  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض



    عمربن عبدالعزيز و آينده او از نظر امام سجاد (عليه السلام )
    اكنون كه به اين بخش از تاريخ زندگى امام سجاد (عليه السلام ) رسيده ايم ، بررسى نظر امام سجاد (عليه السلام ) درباره عمر بن عبدالعزيز مى تواند زوايايى ديگر از شخصيت معنوى و نيز بينش سياسى امام (عليه السلام ) را آشكار سازد.
    چنان كه گفته شد در سال 87 هجرى يعنى ؛ پس از گذشت حدود پنج ماه از خلافت وليد، عمر بن عبدالعزيز والى مدينه شد.
    مورخان شخصيت عمربن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاى اموى دانسته اند و براستى شيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بهتر از ديگران بود ولى با اين حال امام سجاد (عليه السلام ) و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاى اصولى مكتب ولايت و امامت ، نظر مساعدى نسبت به عمربن عبدالعزيز نداشته اند.
    او هر چند تلاش مى كرد تا خود را حاكمى عدل پيشه معرفى كند و بعدها روزگارى كه به خلافت رسيد، فدك را به آل على (عليه السلام ) برگرداند ولى به گواهى تاريخ ، عنصرى مترف و اشرافى بود و مى توانست در زمره حاكمان اموى با ايشان كنار آيد و گوشه اى از حكومت ايشان را به نفع آنان بچرخاند.
    در همين روزگار كه او گوشه اى از كرسى خلافت وليد را بر دوش مى كشيد، حجاج بن يوسف - عنصر خونخوار عصر مروانيان - گوشه اى ديگر از اين كرسى را در چنين حكومتى عهده دار فرمانروايى باشد به هر حال مصون از ظلم و ستم به مردم نمى ماند.
    يعقوبى مى نويسد: در سال 88 هجرى وليد به عمربن عبدالعزيز دستور داد تا براى توسعه فضاى مسجدالنبى اقدام كند، خانه هاى اطراف و همچنين حجره هاى همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را خراب كند و به فضاى مسجد بيفزايد.
    عمربن عبدالعزيز بر اساس فرمان او دستور داد تا حجره هاى همسران پيامبر را خراب كنند. در اين ميان خبيب فرزند عبدالله بن زبير نزد عمر آمد و به عنوان اعتراض به تخريب خانه هاى همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : اى عمر تو را سوگند مى دهم از اين پس آيه اى از قرآن را بردار، آنجا كه خداوند مى فرمايد: ان الذين ينادونك من وراء الحجرات .
    ((ظاهرا منظور خبيب اين بود كه اگر حجره ها خراب شود، مصاديق اين آيه از ميان مى رود زيرا آيه درباره حجره هايى است كه در حال تخريب بود. خبيب مى خواست با اين سخن به عمر بفهماند كه حركت او خلاف قرآن است )).
    عمر از اين اعتراض ناراحت شد و دستور داد صد شلاق بر بدن خبيب بزنند و سپس آب سرد بر بدنش بريزند.
    آن روز، روز سردى بود و خبيب در نتيجه كار عمر از دنيا رفت .
    بعدها، زمانى كه عمر به خلافت رسيد و جامه زهد به تن كرد و همواره از آنچه نسبت به خبيب روا داشته بود اظهار پشيمانى مى كرد!(387)
    شايد در همين روزگار بود كه عمر بن عبدالعزيز وارد مسجد شد. امام سجاد (عليه السلام ) با جمعى از ياران در مسجد حضور داشتند. نگاهشان به عمر افتاد كه جامه هايى نفيس و اشرافى بر تن داشت .
    امام به اطرافيان فرمود: آيا اين جوان خوشگذران و اشرافى را مى بينيد! او نخواهد مرد تا اين كه به خلافت دست يابد... اما خلافتش ديرى نمى پايد. پس از مرگ و آسمانيان نفرينش مى كنند و زمينيان برايش طلب رحمت مى نمايند!(388)
    آنچه امام سجاد (عليه السلام ) پيش بينى كرده بود، محقق شد و عمربن عبدالعزيز در سال 99 هجرى بر كرسى خلافت نشيند و در سال 101 بدرود حيات گفت .(389)
    اين پيشگويى از يك سو بيانگر مقام معنوى امام و شمول علم او نسبت به آينده است و از سوى ديگر بينش امام نسبت به غاصبان خلافت را مى رساند. آنان كه با منطق اهل بيت آشنايند مى دانند كه نفرين آسمانيان و دعاى خير زمينيان ، نظر به اين دارد كه عمربن عبدالعزيز هر چند با مردم نيكى كند اما چون از ريشه و اساس ، حق حكومت بر مردم ندارد و حكومت را از ظالمان به ارث برده ، مورد خشم الهى است .
    شيوه امام در افشاگرى عليه حاكمان ناصالح
    از آنچه تاكنون درباره زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام ) آورديم ، چه بسا شيوه آن حضرت در افشاى چهره زشت امويان تبيين شده باشد، اما در پايان به عنوان نتيجه گيرى و ارائه اجمالى از آن تفصيل به روايتى اشاره مى كنيم . در اين روايت چنين آمده است :
    امام على بن الحسين (عليه السلام ) هميشه در نماز جمعه شركت مى كرد. با اين كه نماز جمعه به امامت ائمه جور برگزار مى شد، اما آن حضرت اعتنايى به نماز ايشان نمى كرد ((آن را كافى و مسقط تكليف نمى شمرد)) بلكه خود به تنهايى نماز ظهر را به جا مى آورد.(390)
    گذشته از بررسى سند اين حديث ، محتواى آن با خط مشى سياسى - اجتماعى امام سازگار مى نمايد. زيرا امام سجاد (عليه السلام ) به طور كلى از شركت در مراسم نماز جمعه خوددارى مى كرد، دشمنان ايشان براحتى عمل آن حضرت را به عنوان ترك واجب و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تبليغ مى كردند و از سوى ديگر عدم حضور در نماز جمعه به معناى دامن كشيدن از جامعه اسلامى و مشكلات و مسايل آن به شمار مى آيد. از اين رو امام با روشن بينى تمام در نماز جمعه اى كه به وسيله واليان جوربرگزار مى شد شركت مى كرد تا جلو تبليغات سوء را سد كند. در عين حال حضورى وى مهر تاءييدى بر حكومت جائران نبود بلكه با اعاده نماز خود و اعلام اين حقيقت كه نماز جمعه حاكمان جائر ارزشى ندارد و مسقط تكليف نيست ، بيزارى خود از سياستهاى حاكم را عملا بيان مى داشت و ژرفاى بينش سياسى آن حضرت را به ياران و شيعيانش منتقل مى ساخت . و اين چيزى نبود كه از ديد ناظران و مرتبطان با آن گرامى ، مخفى باشد.
    فصل چهارم : شخصيت علمى امام سجاد (عليه السلام )
    علم و دانش امام سجاد (عليه السلام )
    تمام صفات و ويژگيهاى ارزشى انسان بر محور عقل و علم او سنجيده مى شود. و امام در بينش شيعه كسى است كه در عقل و علم و نيز اعمال ارزشى ، سرآمد همه خلق است . و خداوند بر اساس اين شايستگى هاى واقعى ، ايشان را به امامت و پيشوايى دينى و دنيايى برگزيده است .
    خداوند در قرآن مى فرمايد:
    قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون (391)
    يعنى ؛ اى پيامبر! بگو، آيا براستى اهل دانش و آگاهى با آنان كه دانش و علم ندارند، برابرند! ((هرگز!))
    و نيز مى فرمايد:
    يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات .(392)
    يعنى ؛ خداوند از ميان شما انسانها، كسانى را كه داراى ايمان هستند و نيز آنان را كه علم و دانش عطا شده اى ، برترى مى بخشد.
    در اين آيات ((ايمان و علم )) دو ملاك فضيلت و شرافت انسان بر ديگران معرفى شده است . و بى ترديد ائمه كه در پيشگاه خداوند برگزيده و ممتازند، ملاك اين امتياز را از ناحيه علم برتر و ايمان مستحكم خويش ‍ دارند. با اين ويژگى كه علم ايشان برگرفته شده از علوم بشرى نيست ، بلكه چونان دانش انبياء مستند به تعليم الهى است .
    خداوند درباره يحيى مى فرمايد:
    يا يحيى خذالكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا.(393)
    يعنى ؛ ((خداوند وحى فرستاد)) اى يحيى كتاب و مطالب وحى را با قدرت و جديت دريافت كن . ما به او ((يحيى )) حكم نبوت را به هنگامى كه خردسال بود عطا كرديم .
    علمى كه از سوى خداوند به كسى عطا شده باشد، خردسالى يا بزرگسالى آن شخص فرقى نمى كند بلكه در طفوليت مى تواند به همان اندازه عالم و كاردان باشد كه در بزرگى !
    قرآن درباره سخن گفتن عيسى (عليه السلام ) در كودكى ، مى فرمايد:
    قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا.(394)
    يعنى ؛ من بنده خدايم و خداوند به من كتاب آسمانى ((انجيل )) عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است .
    امام سجاد (عليه السلام ) درباره الهى بودن علم ائمه و گستردگى دامنه آن مى فرمايد:
    ((محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) براستى امين خداوند در زمين بود و چون به ملاقات حق شتافت ، اهل بيت او، وارثان وى و امينان خدا در زمين شدند. علم منايا و بلايا،(395) نسب عرب ، طهارت مولد آنان ، نام شيعيان و نام پدران ايشان نزد ماست . ما برگزيدگان خدا و اوصياى پيامبريم و از هر فرد ديگر، به قرآن و دين سزاوارتريم . در مراتب عالى علم قرار داريم و علوم همه انبياء نزد ما به وديعت نهاده شده است .(396)
    به هنگام رحلت امام سجاد (عليه السلام )، زمانى كه آن حضرت در بستر بيمارى قرار داشت گروهى از شيعيان براى عيادت آن حضرت به حضور وى مى رسيدند. در حضور آن جمع ، امام سجاد (عليه السلام ) رو به جانب فرزندش باقرالعلوم (عليه السلام ) كرد و فرمود: اين صندوق را نزد خود حفظ كن ، در اين صندوق طلا و نقره ذخيره نشده ، بلكه در آن مجموعه اى از دانشهاست .(397)
    آنچه در ادوار بعد از زبان امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) درباره معارف دين و فقه و تفسير عقايد و اخلاق و... صادر شدت تمامى آن علوم و مطالبى است كه در نزد امام سجاد (عليه السلام ) وجود داشت و از آن حضرت به ساير امامان بعدى منتقل گرديد. ولى آن امام و پيشواى صالحان ، كمتر فرصت يافت تا علوم خويش را در محافل علمى و بر كرسى استادى به شاگردانش ابلاغ كند. با اين حال ((هيچ كتابى را در زمينه زهد و نيايش و موعظه نمى توان يافت ، جز اين كه سخنان و نيايشهاى امام سجاد (عليه السلام ) زينت بخش آن است ))(398)
    دانش و فضايل امام سجاد (عليه السلام ) چيزى نبود كه فقط دوستان و شيعيان بدان معتقد باشند بلكه حتى منكران مقام ولايت و نيز معاندان خاندان رسالت در مواردى به ناگزير سر تعظيم در برابر كمالات ايشان فرود مى آورند. چنان كه عبدالملك مروان در پاسخ نامه امپراطور روم درماند و چاره را در آن ديد كه نظر امام سجاد (عليه السلام ) را درباره آن جويا شود و پاسخ آن حضرت را به امپراطور روم بنويسد.(399)
    احكام و مسايل فقهى
    زهرى مى گويد: به حضور على بن الحسين (عليه السلام ) رسيدم ، آن حضرت از من پرسيد: گفتگوى شما با اصحاب چه بود؟
    گفتم : بحث ما درباره روزه هاى واجب بود. نظر من و اصحابم بر اين بود كه ما جز روزه ماه مبارك رمضان ، روزه واجب ديگرى نداريم .
    امام فرمود: چنين نيست كه پنداشته ايد. روزه چهل قسم دارد. ده قسم آن واجب ده قسم آن حرام و ده صورت آن محل تخيير و سه قسم ديگر آن روزه اذن و هفت صورت باقيمانده روزه تاءديب و... است .
    سپس امام سجاد (عليه السلام ) به شرح و تفصيل اين موارد پرداخت و در هر مورد به آيه اى از آيات قرآن استشهاد مى نمود. و در پايان به نظريات مختلف هر يك از فقهاى عامه در آن مسايل اشاره مى فرمود.(400)
    امام سجاد (عليه السلام ) تنها مرجع فقهى شيعيان نبود بلكه فقهاى عامه نيز در بسيارى از مسايل خود به ايشان مراجعه مى كرده اند. چنان كه زهرى براى دانستن حكم قتل غير عمد در صورتى كه مقتول برده باشد، به امام سجاد (عليه السلام ) مراجعه كرده و حكم را از وى دريافت داشته است .(401)
    امام سجاد (عليه السلام ) سرور فقيهان
    در عصر امام سجاد (عليه السلام ) فقهاى زيادى - بويژه در شهر مدينه - مى زيسته اند، از آن جمله اند: ابوحازم ، محمد بن شهاب زهرى ، سفيان عيينه ، نافع بن جبير، سعيدبن مسيب ، عروة بن زبير، ابوبكر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام ، قاسم بن محمد بن ابى بكر، سالم بن عبدالله و...
    شگفت اين است كه وفات اين فقها در فاصله اى بسيار كم نسبت به يكديگر واقع شد به طورى كه مورخان سال 95 را كه بيشترين فقها در آن سال بدرود حيات گفتند ((سنة الفقهاء)) ناميدند.(402)
    در عصرى كه فقهاى متعدد در آن حضور داشتند، مقام فقهى و علمى امام سجاد (عليه السلام ) به حدى بارز و آشكار بود كه ابن جوزى عنوان ((سيد الفقهاء)) را به آن حضرت مى دهد. و از بسيارى نقل مى كند: ما راءينا افقه من على بن الحسين (عليه السلام )(403)
    يعنى ؛ ما در ميان فقيهان ، داناتر و فقيه تر از امام سجاد (عليه السلام ) نيافتيم .(404)
    درميان شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) چهره برخى از صحابه و ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مشهود است . مانند: ((جابربن عبدالله انصارى ((متولد 78 هجرى ))، واثله كنانى ((متولد 83 هجرى ))، سعيد بن مسيب بن حزن و سعيد بن جهان كنونى ، مولى ام هانى )).
    بسيارى از تابعين (405) نيز افتخار شاگردى در مكتب آن حضرت را يافته اند، مانند ((سعيد بن جبير، محمد بن جبير، ابوخالد كابلى ، قاسم بن عوف ، اسماعيل بن عبدالله بن جعفر، ابراهيم و حسن فرزندان محمد حنفيه ، حبيب بن ابى ثابت ، ابويحيى اسدى ، ابوحازم اعرج و سلمة بن دينار مدنى )).
    آن دسته از شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) كه توفيق درك محضر برخى از امامان بعدى را نيز داشته اند، عبارتند از:
    ابوحمزه ثمالى ، فرات بن احنف ، جابربن محمدبن ابى بكر، ايوب بن حسن ، على بن بنو رافع ، ابو محمد قرشى اسدى كوفى ، ضحاك بن مزاحم خراسانى ، طاوس بن كيسان ، حميد بن موسى كوفى ، ابان بن تغلب بن رباح ، سديرين حكيم بن صهيب صيرفى ، قيس بن رمانه ، عبدالله البرقى و فرزدق بن غالب .(406)
    شيخ طوسى در فهرست رجال خود، نام صد هفتاد نفر از اصحاب و شاگردان امام زين العابدين (عليه السلام ) را به ترتيب حروف الفبا ياد كرده است (407) و ما در مطالب آينده بدانها اشاره خواهيم داشت .
    اسرار و دانشهاى مكتوم
    ائمه معصومين (عليه السلام ) علاوه بر علوم بشرى و معارف دينى ، از اسرار و علومى برخوردار بودند كه از ديگران مخفى مى داشتند و جز به برخى از اصحاب مخلص و بسيار نزديك خويش آنها را اظهار نمى كردند و علت اين مخفى داشتن ، عدم ظرفيت و لياقت مردم معمولى براى حمل و درك آن معارف بود. چنان كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
    ((اى ابا محمد! به خدا سوگند، نزد ما سرى از سر الهى و علمى از علوم الهى است و ماءموريت داريم كه آن را تبليغ كنيم و به خلق برسانيم ، ما وظيفه خويش را انجام داديم ولى موضعى مناسب و تحمل كننده اى لايق براى آن اسرار و معارف نيافتيم ...))(408)
    اشعارى به امام سجاد (عليه السلام ) نسبت داده شده است كه همين معنا را مى رساند:انى لاكتم من علمى جواهره كى لايرى الحق ذوجهل فيقتتنا
    و قد تقدم فى هذا ابو حسن الى الحسين و وصى قبله حسنا
    فرب جوهر علم لو ابوح به لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا
    و لاستمل رجال مسلمون دمى يرون اقبح ما ياءتونه حسنا(409)

    يعنى ؛ من گوهرهاى دانش خويش را پنهان مى دارم .
    تا جاهلان ، آن حقايق را دستمايه آزار و اتهام ما قرار ندهند.
    در پيشينيان على بن ابى طالب (عليه السلام ) سرسلسله اين گونه دانشهاست .
    و سپس آن حضرت ، دانشهاى خويش را به حسن بن على و حسين بن على منتقل گردانيد.
    چه بسيار دانشهايى كه اگر آنها را فاش سازم .
    مرا متهم به بت پرستى خواهند كرد.
    و كسانى ، ريختن خونم را جايز خواهند شمرد. و اين زشت ترين كارشان را نيك خواهند پنداشت .
    اصحاب و شاگردان امام سجاد (عليه السلام )
    فلسفه وجودى امام سجاد (عليه السلام ) در بينش شيعه در دو بعد اصولى نهفته است : 1 - تعليم ، 2 - تربيت ؛ زيرا امامت معصومان تداوم بخش ‍ رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
    امام همان خطى را دنبال مى كند و همان وظايفى را بر عهده دارد كه پيامبر خداوند (صلى الله عليه و آله و سلم ) از جانب خداوند و به وسيله جبرئيل وحى مى شده ولى بر ائمه (عليه السلام ) وحى نمى شده است بلكه آنان علوم خويش را سينه به سينه به امامان بعدى منتقل مى ساخته اند. آن گونه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) علوم خويش را به سينه على (عليه السلام ) منتقل كرد و فرمود: انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فلياءتها من بابها )). يعنى ؛ من شهر علمم و على در آن شهر است . پس هر كس مى خواهد به اين شهر وارد و آگاهى دست يابد بر اوست كه از طريق على (عليه السلام ) كسب آگاهى كند و سيرت و سنت مرا جويا شود.
    بديهى است كه انتقال علم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على بن ابى طالب (عليه السلام ) به گونه اى عادى و تدريجى نبوده است بلكه طبق مشيت خداوند برنامه اى فوق طبيعى را طى كرده ، چنان كه از امام سجاد (عليه السلام ) نقل شده است :
    ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلمه اى به على (عليه السلام ) آموخت كه از آن كلمه هزار كلمه گشوده شد و از هر كلمه آن هزار كلمه گشوده شد.))(410)
    بنابراين ، همان گونه كه تعليم و تزكيه دو وظيفه اصلى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده و خداوند فرموده است :
    يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة .(411)
    يعنى ؛ خداوند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را برانگيخت تا آيات الهى را بر مردم تلاوت كند، ايشان را تزكيه نمايد و رشد دهد و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد.
    ائمه معصومين (عليه السلام ) نيز همواره در تلاش بودند تا اين دو وظيفه را در ميان امت اسلامى ايفا كنند ولى موانع سياسى - اجتماعى كه پس از رحلت رسول خدا پديد آمد و مشاجرات و رقابتهاى قبيله اى كه بر جامعه آن عصر چون ابرى تيره سايه افكند و تا جايگاه خلافت نيز پيش رفت ، سبب شد تا براى هميشه آزادى بيان و عمل از اهل بيت سلب شود و آنان به گونه اى كه مى خواستند نتواند در تعليم و تربيت امت حضورى رسمى و گسترده داشته باشند.
    آنچه مانع حضور آنان در صحنه هاى گسترده تعليم و تربيت امت بود، ناهمسازى تعاليم و رهنمودهاى عقيدتى - سياسى - عبادى آنان با ايده ها و عملكردها و پندارهاى حاكمان زمانشان بود.
    حاكمان هرگز نمى توانستند تعاليم و رهنمودها هشدارهاى معصومين (عليه السلام ) را تحمل كنند، از اين رو با ارعاب و تهديد، با قتل و غارت ، با زندان و شكنجه ايشان و پيروانشان قلمرو فعاليت آنان را محدود و محدودتر مى ساختند و چه بسا گاه تلاشهاى علمى و معرفتى آنان به صورت تعاليم سرى در مى آمد و شيعيان در ابراز و انتقال آنها موظف به تقيه مى شدند.
    امام سجاد (عليه السلام ) در يكى از اين دورانها دشوار، امامت امت را بر عهده داشت اما انبوه مشكلات و دشواريها و نابسامانيهاى سياسى - اجتماعى كه در فتنه عبدالله بن زبير و سختگيريهاى وى بر بنى هاشم ونيز هجوم مسلم بن عتبه به مدينه و... رخ داد، هيچ يك سبب نشد تا امام به طور كلى از تربيت و تعليم شاگردان بازماند و روح تشنه امت را از معارف ناب الهى خويش محروم سازد!
    امام در همان شرايط بحرانى شاگردانى را پروريد كه با توجه به شرايط آن حضرت ، شمارشان اندك نيست .
    اصحاب امام سجاد (عليه السلام )
    شيخ طوسى ((متولد 460 هجرى )) اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) را اين گونه ياد كرده است :
    1 - ابراهيم بن عبدالله
    2 - ابراهيم بن محمدبن حنيفه
    3 - ابراهيم بن بشير الانصارى
    4 - ابراهيم بن ابى حفصه
    5 - اسماعيل بن عبدالرحمن
    6 - اسماعيل بن امية
    7 - اسحاق بن عبدالله بن الحرث
    8 - اسحاق بن يسار المدنى
    9 - ابان بن تغلب
    10 - ابان بن ابى عياش فيروز
    11 - ايوب بن عايذ الطائى
    12 - اسحاق بن عبدالله
    13 - افلح بن حميد
    14 - اسماعيل بن رافع
    15 - ايوب بن الحسن
    16 - ابراهيم بن يزيد النخعى
    17 - اسماعيل بن عبدالله بن جعفر
    18 - اسماعيل ين عبدالخالق
    19 - احمدبن حمويه
    20 - بشر بن غالب اسدى
    21 - بكربن اوس ابوالمنهال
    22 - بكيربن عبدالله
    23 - برد الاسكاف
    24 - ثابت بن عبدالله بن زبير
    25 - ثابت بن هرمز الفارسى
    26 - ثابت بن ابى صفية ((ابو حمزة الثمالى ))
    27 - ثابت بن اسلم البنانى
    28 - ثويربن ابى فاختة
    29 - ثويربن يزيد
    30 - جابربن عبدالله انصارى
    31 - جعفربن على بن الحسين الصادق (عليه السلام )(412)
    32 - جعفر بن ابراهيم الجعفرى
    33 - جعفر بن اياس
    34 - جعيد همدانى
    35 - جهم الهلالى الكوفى
    36 - جابربن محمدبن ابى بكر
    37 - حسن بن على بن ابى رافع
    38 - حسن بن الرواح البصرى
    39 - حسن بن محمدبن حنفيه
    40 - حسين بن عبدالله بن ضمرة
    41 - حسين بن على بن الحسين ((فرزند امام سجاد (عليه السلام )))
    42 - حكم بن عتيبه
    43 - حبيب بن ابى ثابت
    44 - حميدبن مسلم كوفى
    45 - حرين كعب ازدى كوفى
    46 - حطان بن خفاف
    47 - حصين بن عمر و الهمدانى
    48 - حكيم ين جبيربن مطعم
    49 - حفص بن عمر انصارى
    50 - حبيب بن حسان
    51 - حميد بن نافع همدانى
    52 - حارث بن فضيل مدنى
    53 - حكيم بن حكيم بن عباد
    54 - حذيم بن سفيان اسدى
    55 - حسن بن عماره
    56 - حكيم بن صهيب الصيرفى
    57 - حارث بن جارود تيمى
    58 - حسان عامرى
    59 - حذيم بن شريك اسدى
    60 - حبيب سحبستانى
    61 - خشرم بن يسار مدنى
    62 - داوود صرمى
    63 - رزين
    64 - ربيعة (استاد ابوحنيفه )
    65 - رزين بن عبيد
    66 - رشيد هجرى
    67 - ربيعة بن ابى عبدالرحمان
    68 - رباح بن عبيده همدانى
    69 - ربيعه بن عثمان تيمى
    70 - زيدبن على بن الحسين (عليه السلام ) (فرزند امام سجاد (عليه السلام ))
    71 - زيدبن الحسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام )
    72 - زيادبن سوقة الجريرى
    73 - زيد العمى البصرى
    74 - زيد بن اسلم عدوى
    75 - سعيدبن مسيب
    76 - سعيدبن جبير
    77 - سعيدبن عثمان
    78 - سديربن حكيم بن صهيب
    79 - سرى بن عبدالله
    80 - سليم ين قيس الهلالى الكوفى
    81 - سالم بن ابى الجعد
    82 - سالم (مولى عمروبن عبدالله )
    83 - سلمة بن كهيل
    84 - سعدبن سعيدبن قيس
    85 - سلمة بن دينار
    86 - سلمة بن ثبيط
    87 - سماك بن حرب
    88 - سليمان بن ابى مغيره
    89 - سالم بن ابى حفصة
    90 - سعيدبن مرزبان
    91 - سعيدبن طريف حنظلى
    92 - سعدبن ابى سعيد مقبرى
    93 - سعيدبن حرث مدنى
    94 - سعيدبن مرجانه مدنى
    95 - سليمان (ابو عبدالله بن سليمان العبسى )
    96 - سلام بن المستنير الجعفى
    97 - سعيد (ابوخالد الصيقل )
    98 - سعيدبن حكيم
    99 - شيبة بن نعامة الضبى
    100 - شر حبيل بن سعد
    101 - صالح بن كيسان
    102 - صالح بن ابى حسان
    103 - صالح بن خوات
    104 - صالح بن صالح بن خوات
    105 - صفوان بن سليم زهرى
    106 - صهيب ابوحكيم الصيرفى
    107 - ضحاك بن مزاحم
    108 - ضحاك بن عبدالله المشرقى
    109 - طلحه بن نضر مدنى
    110 - طارق بن عبدالرحمان
    111 - طاووس بن كيسان
    112 - طلحة بن عمور المدنى
    113 - ظالم بن عمرو (ابوالاسود دئلى )
    114 - عبدالله بن على الحسين (فرزند امام سجاد (عليه السلام ))
    115 - عبدالله بن عقيل بن ابى طالب
    116 - عبدالله بن سليمان العبسى
    117 - عبدالله بن دينار
    118 - عبدالله المستورد المدنى
    119 - عبدالله بن ابى ملكية المخزومى المكى
    120 - عبدالله بن عطا الهاشمى
    121 - عبدالله بن هرمز المكى
    122 - عبدالله بن ابى بكر بن عمرو
    123 - عبدالله بن عبيدة الزهرى
    124 - عبدالله بن ذكوان (ابوالزناد)
    125 - عبدالله بن زبيد هاشمى
    126 - عبدالله بن عبدالرحمان مدنى
    127 - عبدالله بن جعفر
    128 - عبدالله بن سعيد بن ابى هند
    129 - عبدالله بن شرمة
    130 - عبدالله بن محمد بن عمربن على (عليه السلام )
    131 - عبدالله بن على بن ابى رافع
    132 - عبيدالله بن المغيرة
    133 - عبيدالله بن ابى الوشيم
    134 - عبيد الله بن مسلم العمرى
    135 - عبيد الله بن عبدالرحمان
    136 - عبدالله بن ابى الجعد
    137 - عامربن واثلة الكنانى (ابا الطفيل )
    138 - عامربن السمط (ابا يحيى )
    139 - على بن ثابت
    140 - عيسى بن على
    141 - عايذ الاحمسى
    142 - عمران بن ميثم التمار
    143 - عبدالله بن محمد الجعفى
    144 - عبدالملك بن عطابن ابى الرباح
    145 - عقبة بن بشير
    146 - عبد الرحمان ((القصير))
    147 - عبدالمؤ من (بن قاسم بن قيس ...)
    148 - عمارة الانصارى
    149 - عبدالله البرقى
    150 - عبدالغفار بن القاسم .
    151 - فرات بن احنف العبدى
    152 - فليح بن بكير الشيبانى
    153 - فرزدق شاعر ((ابافراس ))
    154 - القاسم بن عوف الشيبانى
    155 - القاسم بن محمد بن ابى بكر
    156 - القاسم بن عبدالرحمان
    157 - كيسان بن كليب
    158 - كنكر ((ابوخالد كابلى ))
    159 - محمدبن جبير بن مطعم
    160 - محمد بن على بن الحسين (عليه السلام ) ((امام باقر (عليه السلام )))
    161 - منهال بن عمرو اسدى
    162 - مسلم بن على البطين
    163 - محمد بن شهاب الزهرى
    164 - محمد بن عمربن على (عليه السلام )
    165 - مالك بن عطية
    166 - محمد بن قيس الانصارى
    167 - منذر الثورى
    168 - ميمون القداح
    169 - ميمون البان
    170 - معروف بن خربوذ
    171 - يحيى بن ام الطويل المطعمى
    172 - ام البرا ((گفته شده است و همان حبابه والبيه مى باشد))(413)
    شيخ مفيد (رحمة الله عليه )(414) در كتاب اختصاص تنها نام پنج تن از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) را به اين شرح ياد كرده است : ابو خالد الكابلى ، يحيى بن ام الطويل ، معطم (محمدبن جبيربن مطعم )، سعيدبن المسيب المخزومى ، حكيم بن جبير.(415)
    علت اين كه شيخ مفيد تنها به ذكر پنج تن از شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) اكتفا كرده است ، چه بسا روايتى باشد كه فضل بن شادان نقل كرده است . او مى گويد:
    در نخستين مراحل امامت امام على بن الحسين (عليه السلام ) اولين اصحاب آن حضرت تنها پنج نفر بودند: سعيد بن جبير، سعيد بن المسيب ، محمدبن جبيربن مطعم ، يحيى بن ام طويل ، ابو خالد الكابلى كه نام او ((وردان )) و لقبش كنكر بوده است .(416)
    فرقى كه عبارت مفيد با عبارت روايت فضل بن شاذان مشهود مى باشد اين است كه در عبارت مفيد به جاى سعيد بن جبير نام حكيم بن جبير آمده است و البته هر دو از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) بوده اند.
    ابن شهرآشوب در كتاب مناقب ضمن اين كه نام گروهى از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) را بر شمرده است مى گويد: آن دسته از كسانى كه از شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) بوده و قبلا محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را درك كرده و از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شمار مى آيند عبارتند از: جابربن عبدالله انصارى ، عامربن واثلة كنانى ، سعيدبن مسيب (ابن ) حزن و سعيدبن جهان الكنانى .(417)
    ممتازترين اصحاب امام سجاد (عليه السلام )
    از روايتى استفاده مى شود كه امام صادق (عليه السلام ) سه نفر از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) را مبرزترين و آشناترين چهره در ميان اصحاب آن حضرت دانسته است .
    173 - ابو خالد الكابلى
    174 - يحيى بن ام الطويل
    175 - جبيربن مطعم (418)
    از اين روايت چنين استشمام مى شود كه پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام ) امر امامت على بن الحسين بر بسيارى از شيعيان مخفى بوده ، و بحران فكرى بر ايشان مستولى گشته است به گونه اى كه در مرحله نخست سه نفر پيشگام طريق معرفت امام بوده اند و بتدريج ، ديگران به آنان پيوسته اند.
    در روايتى ديگر از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) چنين نقل شده است :
    ((هنگامى كه قيامت بر پا شود، منادى يكايك اصحاب ائمه را فرا مى خواند... تا آنجا كه ندا مى دهد: كجايند ياران و اصحاب على بن الحسين (عليه السلام )! پس در پاسخ او جبيربن معطم ، يحيى بن ام الطويل ، ابو خالد كابلى و سعيد بن مسيب مى ايستند.(419)
    روايت فضل بن شاذان كه در چند سطر قبل آن را يادآور شديم نيز پيشگام ترين چهره ها را در ميان اصحاب امام ، پنج نفر دانسته است .
    ويژگيهايى از زندگى اصحاب امام سجاد (عليه السلام )
    يحيى بن ام الطويل
    يحيى بن ام الطويل از جمله شخصيتهايى است كه در تمام رواياتى كه نام اصحاب ممتاز امام سجاد (عليه السلام ) را در بردارد از او ياد شده است و رواياتى كه درباره شخصيت عملى و سياسى او نقل گرديده به چهره معنوى و شيعى وى تبلورى ويژه بخشيده است .
    از برخى منابع چنين استفاده مى شود كه وى فرزند دايه امام سجاد (عليه السلام ) بوده است .(420) اين ارتباط نزديك مى تواند از عواملى به شمار آيد كه انديشه و روح يحيى را با محبت و ولايت و معرفت امام پروريده است .
    يمان بن عبيدالله مى گويد:
    يحيى بن ام طويل را در ميدان بزرگ كوفه مشاهده كردم كه ستبر ايستاده بود و فرياد مى زد: اى دوستان خدا! ما بيزاريم از آنچه شما بدان گوش مى دهيد و در كنار گوش شما نجوا مى كنند! هر كس به على (عليه السلام ) دشنام دهد، لعنت خدا بر او باد.
    ما از خاندان مروان بيزار و متنفريم ...
    يحيى با صدايى آهسته تر ادامه داد: هر كس دوستان خدا را دشنام مى دهد با او ننشينيد و هر كس در راه و روش ما ترديد دارد به او رو نيندازيد و از وى مدد نجوييد و بدانيد كه اگر يكى از برادران شما مورد بى توجهى شما قرار گيرد تا ناگزير شود اظهار نياز و فقر كند، به او خيانت كرده ايد...(421)
    از متن روايت دانسته مى شود كه يحيى در شرايطى فرياد به حمايت از على (عليه السلام ) بلند كرده است كه مروانيان بر پيكر اسلام و جامعه اسلامى مى تاخته و دشنام به خاندان رسالت را رواج مى داده اند.
    اين چنين بوده است كه امام باقر (عليه السلام ) درباره شخصيت شجاع و ممتاز وى فرموده است :
    يحيى بن ام طويل شخصيتى هماره جوانمرد و بى باك بود.(422)
    ارتباط نزديك او با على بن الحسين (عليه السلام ) و حمايت علنى وى از على بن ابى طالب (عليه السلام ) و توهين آشكارش به سياستمداران اموى و همگامان آنان ، سبب شد تا در شهر واسط به دست حجاج بن يوسف به شهادت رسد.(423)
    حجاج پس از دستگيرى يحيى و تسلط بر وى ، نخست از او خواست تا على (عليه السلام ) را لعن كند ولى او كه هرگز تن به چنين كارى نمى داد مورد خشم حجاج قرار گرفت و به دستور وى دستها و پاهايش ، قطع و به شهادت رسيد.
    در تاريخ شهادت وى ، زمان دقيقى ياد نشده است ولى از قرينه هايى مى توان گفت كه شهادت يحيى بن ام طويل در ميان سالهاى 84 تا 95 بوده است ، زيرا با توجه به اين كه شهادت وى در شهر واسط بوده و شهر واسط در سال 84 هجرى ساخته شده (424) و از سوى ديگر مرگ حجاج در سال 95 رخ داده است ،(425) به دست مى آيد كه به هر حال يحيى بن ام طويل در سالهاى ميان 84 - 95 هجرى به دست حجاج شهيد گشته است .
    سعيد بن جبير
    سعيد بن جبير نيز بنابر روايت فضل بن شاذان ، يكى از پنج صحابى امام سجاد (عليه السلام ) است كه پيشتاز وادى ولايت و معرفت بوده اند.
    او در ميان علماى خويش ، شخصيتى نكته سنج و صاحب نظر و منتقد بود. در حالات معنوى و عبادى او نوشته اند: قرآن را در دو ركعت نماز قرائت مى كرد.
    سعيد بن جبير از جمله عالمان شيعى است كه به جرم پيروى از مكتب معرفتى اهل بيت و بيزارى از خلفاى جور به دست حجاج به شهادت رسيد.(426)
    در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) شخصيت و سرگذشت سعيدبن جبير چنين ياد شده است :
    سعيدبن جبير از پيروان ديرپاى على بن الحسين (عليه السلام ) و مورد تمجيد آن حضرت بود. شهادت او به دست حجاج ، سببى جز پايبندى او به ولايت و امامت على بن الحسين (عليه السلام ) نداشت . او در طريق حق ره مى پيمودند. چنين نقل شده است كه وقتى حجاج با سعيد بن جبير روبرو شد، براى اهانت به شخصيت سعيد، نام او را با تعبيرى زشت ياد كرد و گفت : آيا تو همان ((شقى بن كسير)) ((بدبخت فرزند انسان در هم شكسته )) هستى ؟
    سعيد كه نام واقعيش در بردارنده معناى سعادت و نيكبختى و كامروايى بود به حجاج گفت : مادرم كه مرا زاده بهتر مرا مى شناخته كه نام نيكبخت ((سعيد)) را بر من نهاده است .
    حجاج گفت : نظرت درباره ابوبكر و عمر چيست ؟ آيا بهشتيند يا جهنمى ؟
    سعيد كه مى دانست حجاج با اين پرسش مى خواهد بهانه اى براى كشتن او پيدا كند، سعى كرد تا چنين بهانه اى به دست او ندهد، از اين رو پاسخ داد: اگر وارد بهشت شده و مردمانش را يكايك وارسى كرده بودم و اگر وارد جهنم گشته و ساكنانش را شناسايى كرده بودم ، مى توانستم پاسخ تو را بدهم !
    حجاج : پس بگو سخنت درباره خلفا چيست ؟
    سعيد: من وكيل ايشان و ماءمور بررسى كارهاى آنان نبوده ام !
    حجاج : مى خواهم بدانم كدام يك از آنان در نظر تو محبوبترند؟
    سعيد: آگاهى به اين مطلب در اختيار خداست ، زيرا او به نهان و آشكار خلق آگاهى دارد!
    حجاج : ظاهرا بنا ندارى مرا تصديق كنى و پاسخم را به درستى بدهى ؟!
    سعيد: نه آنچه من درصدد آنم ، اين است كه فعلا در مقام ضديت با تو پاسخ ندهم ؟!(427)
    ابن جرير طبرى ، علت كشته شدن سعيد بن جبير را چيز ديگرى مى داند و مى نويسد:
    ((وى همراه ياران عبدالرحمان بن اشعث برضد حجاج قيام كرده بود و به اين جرم كشته شد)).(428)
    اين نكته تاريخى منافاتى با بيان امام صادق (عليه السلام ) ندارد زيرا به هر حال كسانى چون سعيد بن جبير، با عداوت عميقى كه نسبت به دستگاه اموى و فردى چون حجاج داشتند، انتظار مى رفت كه اگر پايگاهى براى مبارزه با آنان ببينند از آن پايگاه براى اضمحلال حجاج و خلافت امويان استفاده كنند.
    مسعودى در ماجراى شهادت سعيد بن جبير مطالبى را ثبت كرده است كه به روايت امام صادق (عليه السلام ) نزديكتر است . او مى نويسد:
    ((... حجاج به سعيدبن جبير گفت : درباره خلفا چه مى گويى ؟
    سعيد گفت : مرا به كار آنها نگماشته اند.
    حجاج : مى خواهى تو را چگونه بكشم ؟
    سعيد: هر طور خودت مى خواهى بكش ، زيرا هر شكلى را انتخاب كنى ، من در آخرت همان گونه از تو انتقام خواهم گرفت .
    حجاج دستور داد تا سعيد را بيرون برند و بكشند وقتى كه سعيد را بيرون ميبردند خنده اى كرد! حجاج از سعيد درباره خنده اش توضيح خواست .
    سعيد گفت : به جراءت احمقانه تو و حلم و بردبارى خدا مى خندم .
    سعيد را با چهره بر زمين افكندند تا سرش را جدا كنند. در اين فاصله سعيد به يگانگى خدا و حقانيت پيامبر و كفر حجاج شهادت داد و گفت : خدايا پس از من حجاج را بر هيچ كس مسلط مكن و به او فرصت مده تا پس از من كسى را بكشد.
    حجاج پس از شهادت سعيدبن جبير بيش از پانزده روز زنده نبود و به بيمارى آكله ((خوره )) مبتلا گرديد و مرد.
    پس از كشته شدن سعيد، حجاج تحت فشارهاى روانى قرار داشت و همواره مى گفت : سعيدبن جبير با من چكار دارد كه هر وقت مى خواهم بخوابم گلوى مرا مى گيرد!(429)
    شهادت سعيد به دست حجاج در سال 94 هجرى رخ داد(430)
    رُشيد هجرى
    رشيد هجرى از جمله شخصيتهاى كم نظير شيعه است كه محضر چهار امام را درك كرد.
    او نخست از شيعيان مخلص على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود و پس از شهادت آن حضرت در زمره اصحاب حسن بن على و حسين بن على (عليه السلام ) و سپس در شمار ياران و شيعيان امام سجاد (عليه السلام ) قرار گرفت و در اين دوره بود كه به دست عبيدالله بن زياد، به جرم شيعه بودن و تبرى از خلفاى جور، مظلومانه شهيد شد.

  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض



    رُشيد از جمله كسانى بود كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) خبر شهادت و چگونگى كشته شدنش را به وى خبر داده و از او آگاهانه در مسير تشيع و عشق به خاندان ولايت و امامت ، دار خويش را بر دوش مى كشيد و در انتظار تحقق وعده امامش بود.
    ابى حيان بجلى مى گويد من به ((قنواء)) دختر رشيد هجرى گفتم : آنچه از پدرت مى دانى و از او شنيده اى برايم بازگو!
    دختر رُشيد گفت : از پدرم شنيدم كه مى گفت : اميرالمؤ منين ، على (عليه السلام ) به من فرمود: اى رُشيد! چگونه صبر و شكيبايى خواهى ورزيد آن زمانى كه عنصرى پس از بنى اميه تو را نزد خود احضار كند و دستها و پاها و زبانت را قطع كند!
    به آن حضرت گفتم : اى امير مؤ منان آيا فرجام اين مشكلات به بهشت است (و در راه خدا و براى خدا و دين او مشكلات بر من وارد مى شود)؟
    على (عليه السلام ) فرمود: آرى اى رُشيد، تو در دنيا و آخرت با من خواهى بود.
    آن گاه ((قنواء)) - دختر رُشيد - چنين ادامه داد:
    به خدا سوگند! روزگارى سپرى نشد مگر اين كه عبيدالله بن زياد آن عنصر پست و پليد دستگاه اموى ، ماءمورانى را براى دستگيرى پدرم فرستاد. وقتى پدرم را به قصر او وارد ساختند، ابن زياد از وى خواست از على (عليه السلام ) دورى بجويد و اظهار بيزارى كند! اما پدرم از اين كار امتناع ورزيد.
    ابن زياد گفت : پيشگويى سرورت على بن ابى طالب (عليه السلام ) درباره كشته شدن تو چه بوده است ؟
    رُشيد: مولا و دوستم به من خبر داده است كه تو مرا به برائت از على (عليه السلام ) اجبار مى كنى و من از مولا على (عليه السلام ) تبرى نمى جويم آن گاه تو دستها، پاها و زبان مرا جدا مى كنى !
    ابن زياد: به خدا سوگند كارى خواهم كرد كه سخن مولايت على (عليه السلام ) تحقق نيابد و دروغ و باطل شود!
    ابن زياد دستور داد تا دستها و پاهاى رُشيد را قطع كردند و به زبانش آسيبى نرساندند.
    قنواء مى گويد: در حالى كه دستها و پاهاى پدرم جدا شده بود از او پرسيدم : آيا دردى احساس مى كنى ؟ پدرم گفت : دخترم خير، مثل اين است كه در ازدحام مردم قرار گفته باشم .
    پدرم را از قصر ابن زياد بيرون آوردند، مردم براى مشاهده وضع او دورش ‍ حلقه زدند.
    پدرم رو به مردم كرد و گفت : كاغذ و قلمى بياوريد تا مسايل آينده را برايتان بازگويم !
    سخنان رُشيد افشاگرى عليه ابن زياد و دستگاه اموى به شمار مى آمد، از اين رو ابن زياد دستور داد تا زبان پدرم را نيز قطع كردند و پدرم در همان شب جان سپرد.(431)
    ابوخالد كابلى
    ابوخالد كابلى كه او را كنكر يا وردان نيز ياد كرده اند از كسانى است كه نخست در خدمت محمد بن حنفيه بود و روزگار درازى به عنوان امام به وى اعتقاد داشت تا اين كه روزى نزد محمد بن حنفيه آمد و او را به حرمت و منزلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سوگند داد تا حقيقت را در امر امامت بر او روشن سازد.
    محمد بن حنفيه به ابو خالد گفت : سوگند بزرگى را در برابرم نهادى . بدان كه امام و پيشواى من و تو و همه مسلمانان على بن الحسين (عليه السلام ) است .
    از اين زمان به بعد ابو خالد به جانب على بن الحسين (عليه السلام ) آمد، در نخستين ملاقات امام سجاد (عليه السلام ) به او فرمود: مرحبا اى كنكر تو تاكنون نزد ما نمى آمدى ، چه اتفاقى افتاده كه اينجا آمدى ؟
    ابو خالد با شنيدن اين سخن تواضع كرد و سجده شكر براى خداوند به جا آورد و گفت : خداى را سپاس كه نمردم و امامم را شناختم ؟
    امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: از كجا امامت را شناختى ؟
    ابوخالد گفت : از اين كه شما مرا به اسمى خوانديد كه مادرم بر من نهاده و كسى از آن خبر نداشته است ! من در گذشته فاقد بصيرت و معرفت بودم و به اين پندار كه محمد بن حنفيه امام است ! به او خدمت مى كردم ولى اكنون دانستم كه شما امام بحق هستيد و اطاعت شما بر من و هر مسلمانى ضرورى است .(432)
    ابوخالد پس از اين تاريخ ، روزگار درازى را در خدمت على بن الحسين (عليه السلام ) باقى ماند و در زمره ياران ويژه آن حضرت در آمد تا آنجا كه در روايتى او از پيشگامان اصحاب شناخته شده است .(433)
    گذشته از ابعاد معرفتى ابوخالد و مراتب پيوند او با امام سجاد (عليه السلام )، در زندگى اين شخصيت شيعى ، نشانه هايى نيز از جو خفقانى كه خلفا براى دوستان اهل بيت و معتقدان به مكتب امامت پديد آورده بودند، مشهود است . زيرا در همان دوره اى كه يحيى بن ام الطويل به دست حجاج شهيد گشت ، كسانى چون ابوخالد نيز در معرض تعقيب و تعديد حجاج قرار داشتند ولى ابوخالد به سوى مكه گريخت و خويش را مخفى داشت و از چنگال حجاج رهايى يافت .(434)
    سعيدبن مسيب
    چنان كه قبلا نيز ياد گرديد، سعيدبن مسيب از شمار پنج حوارى امام سجاد (عليه السلام ) مى باشد. از امتيازها و افتخارات او اين است كه به وسيله اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رشد يافته و تربيت شده بود. زيرا جدش - حزن - وصى خويش را على (عليه السلام ) قرار داده بود.(435)
    سعيد بن مسيب در ميان اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) از فقها به شمار مى آمد چنان كه در روايتى امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: از پدرم على بن الحسين (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: سعيد بن مسيب از همه مردم به مسايل گذشته آگاهتر است و شرايط زمانش را بهتر درك مى كند.(436)
    علت اين كه امام سجاد (عليه السلام ) او را آگاه به زمان دانسته اند، شايد اين باشد كه وى علاوه بر فقه اماميه ، بر فقه اهل سنت نيز آگاهى داشت و براى اهل سنت براساس باورهاى خودشان فتوا مى داد و اين نبود مگر به خاطر اين تقيه و همين تقيه و همين بود كه در نهايت شر حجاج را از او دور داشت و مانع كشته شدن او گرديد.(437)
    وى در سال 15 هجرى تولد و در سال 95 وفات يافت .
    ابن حجر عسقلانى در كتاب ((تقريب التهذيب )) درباره شخصيت او مى نويسد:
    سعيد بن مسيب يكى از علما و فقهاى گرانقدر است و همگان اتفاق نظر دارند كه روايات مرسل او - يعنى ؛ رواياتى كه بدون ذكر سلسله سند ياد كرده است - صحيح ترين روايات مرسل به حساب مى آيد. ابن مدينى درباره او گفته است : در ميان تابعين شخصى را از نظر گستردگى دانش چون او نمى شناسم .(438)
    جابربن عبدالله انصارى
    جابربن عبدالله از صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از پيشتازان راه ولايت و امامت على بن ابى طالب (عليه السلام ) است .(439)
    جابر افتخار دارد كه پس از على (عليه السلام ) دوران امامت حسن بن على (عليه السلام ) و حسين بن على (عليه السلام ) و امام سجاد (عليه السلام ) را درك كرده و سلامم و پيام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به امام باقر (عليه السلام ) رسانده است .
    توفيق او در ملاقات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پنج امام ، حكايت از كثرت سن او دارد و اعتقاد بر اين است كه او آخرين صحابى است كه چشم از جهان فرو بسته است .(440)
    او در مسجد مدينه مى نشست و گاه مانند كسى كه در انتظار فرزند گمشده اش و در اشتياق ملاقات او نام فرزندش را بر زبان آورد، مى گفت : ((يا باقرالعلم )).
    مردم كه سر سخن او را نمى دانستند و منظور او را درك نمى كردند و از سخنى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او فرمود بود اطلاعى نداشتند، گمان مى كردند كه جابر در نتيجه كهولت سن ، هذيان مى گويد. در حالى كه او در انتظار ملاقات فرزندى از نسل على بن الحسين (عليه السلام ) بود كه وى را ((باقر)) لقب دهند.
    اين وعده اى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شخص ‍ جابر داده و به او فرموده بود: تو آن قدر عمر خواهى كرد تا ((محمد بن على )) را ملاقات كنى ، چون او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان !
    جابر سرانجام به ديدار محمد بن على (عليه السلام )، باقرالعلم نايل شد و سلام رسول خدا را به او ابلاغ كرد و از آن پس جابر خانه امام سجاد (عليه السلام ) مى آمد تا از محضر امام سجاد (عليه السلام ) و فرزندش محمدبن على بهره گيرد.(441)
    پيامى كه جابر از رسول خدا براى امام باقر (عليه السلام ) به همراه داشت ، علاوه بر اين كه آگاهى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مسايل آينده زمان و امت و خاندان خود را مى رساند، مى توانست در آن دوره پر آشوب كه هرج و مرج فكرى بر انديشه مسلمانان سايه افكنده بود و از هر گوشه مدعيان و قدرت جويان سر برآورده بودند، خود ملاك و معيارى باشد تا حق جويان ، خط ولايت و امامت را گم نكنند و در دام مدعيان دروغين گرفتار نشوند.
    جابر با كهولت سن ، از شهامت ويژه اى برخوردار بود، چه اين كه در آن شرايط كه امويان سعى در زدودن نام على (عليه السلام ) از سينه مسلمانان داشتند و تبليغاتشان بر محور دشنام به آن تمركز يافته بود، جابر از كسانى بود كه در شهر مدينه - شهرى كه بيش از هزار اموى و جاسوس دستگاه خلافت در آن زندگى مى كرد - راه مى رفت و گاه بر عصايش تكيه مى زد و در برابر ديد همگان و نيز در مجالس عمومى مى گفت : على خير البشر فمن ابى فقد كفر يعنى ؛ على برترين انسان است و كسى كه اين حقيقت را انكار كند به حقيقت كفر ورزيده و كفران نعمت كرده است و سپس مى گفت : اى جمعيت انصار، فرزندانتان را با دوستى على (عليه السلام ) تربيت كنيد و فرزندى كه اين دوستى را نپذيرد بايد در پاكدامنى مادرش ترديد كرد.(442)
    در جريان تسلط حجاج بر مدينه ، جابربن عبدالله نيز از كسانى بود كه به حكم حجاج بايد كشته مى شد زيرا به شكلى آشكار از خاندان رسالت و على (عليه السلام ) تبليغ مى كرد و آنان را مى ستود. اما كهولت سن جابر و صحابى بودن او در ميان مردم مدينه جايگاهى به وى بخشيده بود كه حجاج بر اساس محاسبات سياسى كشتن او را به نفع سلطه خود نديد و از او چشم پوشيد.(443) و چه بسا پيش بينى مى كرد كه او بزودى خواهد مرد و نيازى به كشتنش نيست !
    توجه به شخصيت و سابقه جابربن عبدالله و كسانى چون او، از آن جهت اهميت دارد كه حضور ايشان در جمع اصحاب امامان (عليه السلام ) خود حجتى بر منزلت ائمه (عليه السلام ) بوده است و جويندگان حقيقت را به كوثر ولايت و امامان رهنمود شده آنچه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره ائمه شنيده بودند براى مردم باز مى گفتند.
    بايد يادآور شد كه جابربن عبدالله تنها صحابى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبوده كه در ميان اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) حضور داشته است ، بلكه عامرين واثله كنانى نيز كسى است كه هم از اصحابه به شمار آمده و هم از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) شمرده شده است .
    عامر بن واثله كنانى
    عامر به سال رخداد جنگ احد تولد يافت و هشت سال از زندگى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شاهده بود.(444)
    ابن اثير جزرى ((555 - 630 هجرى )) درباره وى مى نويسد:
    ((او از اصحاب و دوستداران على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود و در تمامى صحنه هاى همراه و همگام با آن حضرت حضور داشت ، او شخصيتى ثقه و امين مى باشد.))(445)
    ابن اثير مى افزايد كه عامرين واثله به فضل ابوبكر و عمر و ديگران اعتراف داشته ولى على بن ابى طالب (عليه السلام ) را بر تمامى آنان مقدم مى داشته است .
    اين سخن ابن اثير در صورتى كه واقعيت داشته باشد مى تواند ناشى از تقيه باشد زيرا بنابر نقل خود وى ، عامر در پايان عمر ساكن مكه بوده است و مطالعه تاريخ در سالهاى حاكميت امويان و مروانيان مى رساند كه جو تهديد و ارعاب عليه شيعه ، بر شهرهاى مدينه و كوفه حاكم بوده است تا چه رسد به محيط مكه !
    البته برخى عامربن واثله را به كيسانى بودن متهم كرده اند و گفته اند او به امامت محمد بن حنفيه اعتقاد يافته و در قيام مختار شركت فعال داشته و پرچم را بر دوش گرفته است (446) و پس از آن نيز در قيام ابن اشعث كه در سالهاى ((81-85 هجرى )) رخ داده حضورى آشكار داشته و از آن قيام جان سالم به در برده است .(447)
    ولى علامه مامقانى كيسانى بودن عامر را رد كرده و او را موثق شمرده است ، چه اين كه در كتاب كافى عمربن واثله رواياتى از امام سجاد (عليه السلام ) و امام باقر (عليه السلام ) دارد و كسى كه از كيسانيه باشد اعتقاد به امامت ايشان ندارد تا از آنان نقل حديث كند.
    علامه مامقانى احاديثى را كه حكايت از تمايل عامر به امامت و اعتقاد وى به رجعت محمد بن حنفيه دارد، ساختگى مى داند و مى گويد كسى چون عامر كه از شيعيان على (عليه السلام ) بلكه از خواص و از اصحاب سر آن حضرت بوده قطعا از ابتلا به انحراف در ميسر ولايت مصونيت لازم را دارا بوده است .(448)
    عامرين واثله نيز آخرين صحابى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شمرده شده ، به گونه اى كه پس از مرگ وى كسى از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باقى نبوده است .
    درباره جابر نيز اين سخن گفته شده است و ما آن را يادآور شديم ولى تحقيق نشان مى دهد كه وفات جابر در سال 74 هجرى و يا در نهايت ، سال 78 هجرى بوده است (449) در حالى كه وفات عامربن واثله را در سال 100 يا 110 هجرى دانسته اند.(450)
    بنابراين ممكن است كسانى كه جابر را آخرين فرد از صحابه ياد كرده اند، نظر به خصوص صحابه اى داشته اند كه در مدينه باقى بوده اند. و اما عامر چنان كه از برخى منابع استفاده شد بخشى از روزگارش را در كوفه و بخش ‍ نهايى عمر را در مكه ساكن بوده است .
    ابو حمزه ثمالى
    ابوحمزه ثمالى كه نامش را ثابت دينار ياد كرده اند از راويان و شيعيانى است كه افتخار دارد زمان چهار امام يعنى ؛ على بن الحسين ، محمد بن على ، جعفر بن محمد و نيز بخشى از عصر امامت موسى بن جعفر (عليهم السلام ) را درك كند و از محضر علم و معنويت آنان سود جويد.
    حضرت رضا (عليه السلام ) به وى لقب لقمان زمان را داده است (451) و در برخى روايات ابوحمزه به عنوان سلمان زمان ياد شده است .(452 )
    امام صادق (عليه السلام ) به وى فرمود: است : اى ابوحمزه ، من هرگاه تو را مى بينم احساس راحتى و آرامش مى كنم .
    از ادامه كلام امام صادق (عليه السلام ) با ابوحمزه ، علت احساس آرامش آن حضرت با مشاهده كسانى چون ابوحمزه ، چنين استفاده مى شود كه چون گروهى از شيعيان بر اساس توهمات و يا دسيسه هاى عناصر ناصالح گرفتار فرقه هاى باطلى مانند كيسانيه و زيديه شده بودند، از اين رو شيعيانى چون ابوحمزه كه خدمت امام سجاد (عليه السلام ) و امام باقر (عليه السلام ) را درك كرده معارف ايشان را دريافت داشته بود مى توانست هدايتگر ديگران به امامت حقه و ولايت ائمه معصومين (عليه السلام ) باشد.
    ابوبصير مى گويد: حضور امام صادق (عليه السلام ) بار يافتم . امام احوال ابوحمزه را از من جويا شد. گفتم وقتى از او جدا شدم بيمار بود.
    امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى به ديارت بازگشتى ، سلام مرا به او ابلاغ كن و به او بگو كه در ماه ... و روز... چشم از جهان خواهد بست .
    از اين كه امام (عليه السلام ) سخن از مرگ ابوحمزه به ميان آورد، ظاهرا ابوبصير به فكر افتاد تا از رابطه شيعيان با ائمه خويش در جهان آخرت سؤ ال كند. از اين رو ابوبصير مى گويد از امام پرسيدم : آيا شيعيان شما با شما خواهند بود؟
    امام صادق (عليه السلام ) پاسخ داد : آرى به شرط اين كه از خدا بيم داشته باشند و رهنمودهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را رعايت كنند و در نظر گيرند و از گناهان پرهيز نمايند. كسى كه چنين باشد با ما و در رتبه ما خواهد بود.(453)
    فرزند ابوبصير كه روايت فوق را از پدر نقل كرده است مى گويد: ما در همان سال از مدينه به كوفه بازگشتيم و ديرى نپاييد كه ابوحمزه وفات يافت .
    از مقايسه اين روايت با رواياتى كه مى گويد ابوحمزه اندكى از زمان امامت موسى بن جعفر (عليه السلام ) را نيز درك كرده است استفاده مى شود كه وى بيش از يك سال از امامت امام كاظم را درك نكرده است و وفات او حدود سال 149 هجرى بوده چه اين كه رحلت امام صادق (عليه السلام ) در سال 148 هجرى رخ داده است .
    به هر حال همه علماى رجال شيعه ، ابوحمزه را در نهايت وثاقت دانسته اند و برخى گفته اند كه وى در زمينه تفسير قرآن ، كتابى ويژه داشته است و رساله حقوق امام سجاد (عليه السلام ) نيز از طريق ابوحمزه به ديگر راويان منتقل شده است .(454)
    ابان بن تغلب
    ابان بن تغلب در ميان شاگردان و اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) از جمله درخشان ترين چهره هاى علمى و فقهى به شمار مى آيد. و از نظر علماى رجال در اوج وثاقت و امانت قرار دارد.
    از ويژگيهاى ابان بن تغلب اين است كه علاوه بر انديشمندان اماميه ، بسيارى از علماى اهل سنت او را موثق و روايات او را مورد اطمينان و اعتماد دانسته اند با اين كه به شيعه بودن او و حتى پايبندى شديد وى به مبانى شيعى اقرار كرده اند.
    علامه مامقانى مى نويسد: وثاقت و منزلت رفيع ابان بن تغلب ، نزد هر دو گروه - اماميه و اهل سنت - مورد اتفاق نظر است تا آن جا كه نيازى به ترسيم چهره علمى و معنوى او احساس نمى شود.
    گروهى از عالمان اهل سنت چونان احمد، يحيى ، ابوحاتم ، نسائى ، ابن عدى ، ابن عجلان ، حاكم ، عقيلى ، ابن سعد، ابن حجر، ابن حيان ، ابن ميمونه ، ذهبى ، ازدى و گروهى ديگر با وجود اعتراف به امامى بودن او، وى را امين و رواياتش را قابل اعتماد شمرده اند.(455)
    شيخ طوسى (رحمة الله عليه ) در الفهرست مى نويسد: ابان بن تغلب شخصيتى مورد اطمينان ، جليل القدر و داراى جايگاهى بزرگ در ميان اصحاب ماست ، او على بن الحسين ، محمدبن على ، و جعفربن محمد (عليه السلام ) را ملاقات كرده و از ايشان بهره علمى برده است و از اين بزرگواران روايت مى كند.
    ابان بن تغلب نزد ائمه سه گانه (امام سجاد، امام باقر، امام صادق (عليه السلام )) ارج و منزلتى ويژه داشته است . چنان كه امام باقر (عليه السلام ) به او فرمود: اجلس فى مسجد المدينه و افت الناس فانى احب ان يرى فى شيعتى مثلك يعنى ؛ در مسجد مدينه جلوس داشته باش و براى مردم فتوا بده و احكام الهى را بيان كن ، زيرا من دوست دارم كه در ميان شيعيانم كسانى چون تو و چهره هاى فقيه و عالمى همانند تو شناخته شوند و در معرض ديد همگان قرار گيرند.
    از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده است كه به ابان بن تغلب فرمود: اى ابان با مردم مدينه مناظره كن زيرا من دوست دارم كه كسانى مانند تو روايت كننده حديث من باشند و از اصحاب و ياران من به شمار آيند.(456)
    اين تعبيرها مى رساند كه مقام علمى و لياقت ابان براى انتقال دادن معارف دين و علوم اهل بيت (عليه السلام ) به مردم از سوى امام (عليه السلام ) مورد پذيرش قرار گرفته و امضا شده است .
    ابان بن ثغلب در زمان حيات امام صادق (عليه السلام ) چشم از جهان فروبست و خبر وفات او امام صادق (عليه السلام ) را در غم و اندوه فروبرد به گونه اى كه پس از شنيدن خبر وفاتش فرمود: ((مرگش ابان قلبم را به درد آورد)).(457)
    او شخصيتى بود كه از قاريان ، فقيهان و لغت شناسان به شمار مى آمد و كتابى در مشكلات مفاهيم و معارف قرآن تصنيف كرده بود.
    نجاشى (رحمة الله عليه ) در كتاب رجال خويش مى نويسد: ابان بن تغلب در همه فنون دانش - در قرآن ، فقه ، حديث ، ادب و لغت - بر ديگران برترى داشت .(458)
    ابراهيم نخعى كه خود از علماى اهل سنت است مى گويد: ابان در هرگونه دانش - در قرآن ، فقه ، حديث ، ادب و لغت و نحو - پيشتاز و پيشگام بود. ابن واقعيت مى رساند كه ابان در علم قرائت از قراء و صاحب صحاح و قاموس ، و در علم فقه از بوحنيفه و شافعى و مالك بن انس و احمدبن حنبل پيشتازتر بوده و بر آنها سبقت داشته است .
    دقت در اين واقعيت مى نماياند كه عالمان شيعى و انديشمندان اماميه و شاگردان ائمه اطهار (عليه السلام ) علاوه بر فقاهت در ساير رشته هاى علمى نيز بر ديگران سبقت داشته و آرا و انظار ايشان بنيان رشد علوم را در مراحل بعد پى ريخته است .(459)
    امام سجاد (عليه السلام ) و تحكيم و تجديد بناى معارف دين
    آنچه از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) كه در اين كتاب ياد كرديم و اجمالى از زندگى علمى و موقعيت اجتماعى آنان را آورديم ، نمى تواند بدان معنا باشد كه امام (عليه السلام ) جز آنان شاگردان سرشناس و مبرزى نداشته اند، بلكه بايد بصراحت اعلام كنيم كه آنچه ياد شده در برابر آنچه ياد نكرده ايم بسيار اندك است .
    هدف از آوردن نمونه هاى ياد شده ، صرفا ارائه ترسيمى اجمالى از موقعيت و بسيارى ديگر از اصحاب آن حضرت هم در ميدان علم و ادب و هم در صحنه هاى حيات سياسى جامعه نقشى حساس و سازنده داشته اند كه تحقيق و ترسيم همه آنها نياز به مجالى ديگر دارد.
    نگاه اجمال به تاريخچه زندگى اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) در كنار همه درسها و نكته هاى آموزنده اى كه به همراه دارد، اين حقيقت را نيز مى نماياند كه امام سجاد (عليه السلام ) در حيات علمى خويش دو نقش ‍ اساسى را ايفا كرده است :
    الف ) استمرار بخشيدن به حيات علمى نيروهايى كه محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و حسن بن على (عليه السلام ) و حسين على (عليه السلام ) را درك كرده بودند و براى تحكيم مبانى فكرى و عقيدتى و عبادى خويش نيازمند مرجعى چون على بن الحسين (عليه السلام ) بودند. همانند چهره هايى چون :
    سليم بن قيس هلالى ،(460) ابوالاسود دُئلى ،(461) حبيب بن ابى ثابت ،(462) جابربن عبدالله انصارى ،(463) رشيد هجرى ،(464 ) سالم بن ابى الجعد الشجعى ،(465) صهيب ابو حكيم الصيرفى الكوفى ،(466) عامربن واثله كنانى (467) و...
    اينان كسانى بودند كه از مكتب علمى و تربيتى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بهره مند شده و از تعاليم اهل بيت بهره برده بودند و پيشينه آشنايى با معارف ائمه را داشتند.
    ب : تجديد بناى پايه هاى معرفت در ميان نسلهايى كه در دوره استبداد امويان و مروانيان گام در محيط دينى و فرهنگى جامعه مى گذاشتند.
    امام سجاد(عليه السلام ) مى بايست اين نيروهاى را به سوى دانش حقيقى و استوار خويش كه متكى به دانش پيامبر بود، جذب كند و نگاهبان انديشه هاى نو رسته اى باشد كه در آينده بايد از نيروهاى مطمئن و كار آمد مكتب علمى باقرالعلوم (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) به شمار آيند.
    اين گونه است كه ما در ميان اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) با چهره هاى جوانى آشنا مى شويم كه نام آنان در ميان اصحاب امامان پيشين نيست ولى زمانى كه پى مى گيريم چهره ايشان در ميان اصحاب امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) همچنان پيداست و چه بسا از ميان همين گروه برخى از روشن ترين چهره هاى اصحاب امام صادق (عليه السلام ) را بايد جستجو كرد، همانند:
    ابان بن تغلب ، اسماعيل بن عبدالرحمن ، ابان بن ابى عياش ، اسماعيل بن عبدالخالق ، بردالاسكاف ، ابو حمزه ثمالى ، حسين بن على بن الحسين ، حبيب سحبستانى ، ربيعة بن ابى عبدالرحمان ، سالم بن ابى حفص ، سعدبن طريف حنظلى ، عبدالله بن شبرمه ، عبدالمؤ من ، ابو محمد فرات ، قاسم بن محمد، منهال بن عمرو، ميمون القداح و...
    امام سجاد (عليه السلام ) در حقيقت پس از شكست ظاهرى نهضت سياسى شيعه عليه خلفاى جور، نهضتى فرهنگى و علمى را آغاز كرد كه بعدها توسط امام باقر (عليه السلام ) تداوم يافت و به وسيله امام صادق (عليه السلام ) به اوج شكوفايى خود رسيد.
    فقيهان اصحاب امام سجاد (عليه السلام )
    از جمله نشانه هاى عظميت حوزه علمى و درسى امام سجاد (عليه السلام )، موقعيت علمى و فقهى اصحاب آن حضرت مى باشد.
    در شمار اصحاب و شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) با چهره هايى مواجه مى شويم كه محققان و رجال نويسان ، از ايشان به عنوان فقيه ياد كرده اند. عنوان فقيه مى رساند كه آنان در مسايل معرفتى دين و احكام شريعت صاحب نظر بوده و از چهره هاى برجسته علمى خويش به شمار مى آمده اند و با اين حال خود را به كسب دانش از محضر امام سجاد (عليه السلام ) نيازمند مى ديده اند و نزد او رفت و آمد داشته و استماع حديث كرده و يا سؤ الهاى خود را براى دريافت پاسخ مطرح مى كرده اند.
    در اين كتاب ما درصدد معرفى تمامى اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) كه از مرتبه فقاهت برخوردار بوده اند نيستيم و تنها به ذكر نمونه هايى بسنده خواهيم كرد، مانند:
    ((ابان بن تغليب ، حبيب بن ابى ثابت ((متولد 119 هجرى ))، ربيعة بن ابى عبدالرحمان ((متولد 136 هجرى ))، سعيد بن مسيب ((متولد 94 هجرى )) طاووس بن كيسان ((متولد 106 هجرى ))، عبدالله بن ابى بكر بن عمروبن عمروبن حزم انصارى ((متولد 120 هجرى ))(468)، عبدالله بن شبرمه ((متولد 140 هجرى ))، قاسم بن محمد بن ابى بكر(469) ((متولد 101 هجرى )) و...
    ابن حجر عسقلانى در كتاب ((تقريب التهذيب )) بيشتر اينان را كه ياد كرديم از جمله فقيهان دانسته است .
    علاوه بر فقيهان ، شخصيتهاى آشنا و مبرز ديگرى در ميان اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) حضور داشته اند كه از دانشيان و فاضلان و نيز مفسران به شمار مى آمده اند، و مانند ابوالاسود دئلى ، حسين بن على بن الحسين (عليه السلام ) ((فرزند امام سجاد (عليه السلام )))، عبدالله بن ذكوان و... كه از عالمان و اهل فضل دانسته شده اند و اسماعيل بن عبدالرحمان ((متوافاى 127 هجرى )) ابوحمزه ثمالى ((متولد 150 هجرى ))، ضحاك بن مزاحم (470) ((متولد 102 هجرى )) كه از جمله مفسران و صاحبان تفسير معرفى شده اند.(471)
    هشدار امام سجاد (عليه السلام ) به عالمان
    در پايان اين بخش طرح اين موضوع ضرورى است كه وقتى سخن از شاگردان امام سجاد(عليه السلام ) و يا ساير ائمه (عليه السلام ) به ميان مى آيد بايد دانست كه اولا افراد مختلفى نزد ايشان براى كسب دانش و معارف دين مى آمده اند و اين گونه نبوده است كه تمامى شاگردان و اصحاب روايى آنان از خواص و افراد مورد اطمينان ائمه و شيعه باشند و ثانيا چه بسا كسانى در آغاز، از عناصر صالح و مورد اطمينان امام به حساب مى آمده اند و با انديشه اماميه همراه بوده اند ولى باگذشت زمان و تحولات مختلف سياسى و شبهات دينى به انحراف از خط ائمه (عليه السلام ) كشيده مى شده اند و گاهى به عكس ، كسانى در آغاز گرفتار سردرگمى و ناآگاهى بوده و سپس با شركت در مجلس علمى امام ، مستبصر شده و راه به هدايت برده اند.
    بنابراين نبايد تصور كرد تمامى كسانى كه نامشان در زمره راويان حديث و يا اصحاب امام (عليه السلام ) ياد شده ، از يك منش و روش و انديشه برخوردار بوده ، و از نظر عقيده و عمل مورد پذيرش امام (عليه السلام ) باشند.
    در ميان راويان حديث امام (عليه السلام ) بودند كسانى كه دين را در خدمت دنياى خويش در آورده و قرآن و سنت را دستمايه تقرب به حكام جور و وسيله تفاخر قرار داده بودند.
    محمد بن مسلم بن شهاب زهرى ، از كسانى است كه سر بر آستان خلفاى مروانى ساييده و از خط ولايت انحراف يافته بود.(472)
    از اين رو امام سجاد (عليه السلام ) به عنوان يگانه فقيه بحق زمان ، محمد بن شهاب را كه از فقهاى آن روزگار به شمار مى آمد در نامه اى بشدت مورد سرزنش و هشدار قرار داد كه در حقيقت سخنان امام در آن نامه ، هشدار و رهنمودى است به همه دانشمندان و فقيهان در طول تاريخ تا دانش خويش ‍ را قربانى هوسهاى قدرت طلبان و زورگويان نكنند و با تقرب به دستگاه ظالمان ، ظلم ايشان را توجيه ننمايند!
    اين نامه از يك سو موضوع سياسى امام سجاد (عليه السلام ) را عليه حاكمان اموى بيان مى دارد و از سوى ديگر حضور جدى و سازنده آن حضرت در مسايل جارى جامعه را مى رساند و نشان مى دهد كه امام على رغم همه فشارها و تهديدهاى سياسى حكام از نظارت بر مسايل مهم جامعه و نظام دينى غفلت نداشته و بر اصلاح كجيها همتى وافر داشته است .
    نامه امام سجاد (عليه السلام ) به محمد بن مسلم زهرى
    خداوند ما و تو را از فتنه ها و لغزشگاهها دور بدارد و تو را از فرو افتادن در آتش دوزخ باز دارد و مورد ترحم قرار دهد!
    تو اكنون در موقعيتى گرفتار آمده اى كه هر كس وضع تو را بداند بر تو دل مى سوزاند!
    نعمتهاى خداوند بر دوش تو سنگينى مى كند: سلامتى بدن ، پايدارى عمر، برخوردارى از دانش قرآنى و فقاهت دينى ، شناخت سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )...
    خداوند در هر نعمتى كه به تو عطا كرده و هر حجتى كه بر تو تمام كرده ، تكليفى بر عهده تو نهاده و فرموده است :
    لئن شكرتم لا زيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد.(473)
    يعنى ؛ اگر در برابر نعمتهايى كه به شما ارزانى داشته ام ، شكرگزار باشيد نعمتها را بر شما افزون خواهم ساخت و اگر كفران و ناسپاسى كنيد، همانا عذاب من شديد است .))(474)
    مسئوليت عالمان
    امام سجاد (عليه السلام ): اى زُهرى ! بنگر، فردا كه در پيشگاه خداوند قرار مى گيرى و از نعمتهايى كه بر تو ارزانى داشت است ، پرسش مى كند و از حجتهايى كه بر تو تمام كرده ، جويا مى شود، تو چه پاسخ خواهى داد؟!
    گمان نكن كه خداوند از مثل تويى عذر و بهانه بپذيرد و به تقصير و كوتاهى تو رضا دهد. هرگز! هرگز چنين نيست ! خداوند از عالمان ؛ در قرآن پيمان گرفته است كه حقايق دين را به مردم باز گويند و آنها را پنهان ندارند)).(475)
    آگاه باش ! كه كمترين مرحله كتمان حق سبكترين بارى كه بر دوش خواهى كشيد اين است كه ظالمان را در تنهايى و وحشت ظلمشان ، انيس و همدم شوى و با نزديك شدن به ايشان و پاسخگويى به دعوتشان راه تجاوز و ستم به مردم را بر آنان آسان و هموار گردانى !(476)
    همدمى باظالمان ، جرمى بزرگ
    امام سجاد (عليه السلام ) در ادامه هشدارهاى خود به محمد بن مسلم او را به خاطر نزديكى به ديار حكام جور ملاقات كرده ، مى فرمايد:
    ((اى محمد بن مسلم زهرى !)) من بر فرداى تو سخت بيمناكم كه مبادا با ستمكاران خيانت پيشه گام در صحنه قيامت گذارى و به خاطر دستمزدهايى كه از ظالمان دريافت داشته اى بازخواست شوى .
    تو مالهايى را از حاكمان دريافت كرده اى كه استحقاق نداشته اى ! و به كسى تقرب جسته اى و نزديك شده اى كه حق هيچ كس را پرداخت نمى كند و تو نمى توانى با نزديكى به او جلو باطلى را سد كنى !
    تو با دشمن خدا دوست شده اى !
    آيا جز اين است كه آنان ((حاكمان ستمگر)) مى خواهند تو را چون قطب آسياب ، محور بيدادگريهاى خود قرار دهند ((با نام و امضاى تو به حاكميتشان مشروعيت ببخشد و در لواى حمايتهاى تو، استخوان خلق را در آسياب استبدادشان درهم شكنند!))
    آنها مى خواهند از جود چون تويى ، پلى براى اهداف شومشان و نردبانى براى گمراهيها و كجرويهايشان بسازند. و به همان راهى برندت كه خويش ‍ مى روند.(477)
    عالمان دربارى ، اصليلترين تكيه گاه ظالمان
    امام سجاد (عليه السلام ) سپس با سخنان بس بيدادگر به محمدبن مسلم و همه عالمان لغزشگاهى را نمايانده و فرموده است :
    ((اى زهرى !)) حاكمان ستمگر مى خواهند با نزديك ساختن عالمى چون تو به دربار خويش و در پرتو حمايتهاى تو از دستگاه حكومت ، عالمان وارسته را در نظر مردم زير سؤ ال ببرند و قلب مردم عوام را به سوى خويش ‍ جلب كنند!
    خدمتى كه تو به آنها مى كنى حتى از عهده مخصوص ترين وزيران و قويترين ياورانشان بيرون است و از دست ايشان بر نمى آيد.
    تو بر خرابكاريهاى آنان ، سرپوش مى نهى و پاى همگان را به بارگاه ايشان مى گشايى !
    با اين حساب ، چه ناچيز و اندك است مزدى كه به تو مى پردازند در برابر چيزى كه از تو مى گيرند! چه بى ارزش است آنچه برايت آباد مى كنند، در قبال آنچه ويران كرده اند.
    خود به حال خويش بينديش كه ديگران به حال تو نخواهند انديشيد.
    به حساب خود رسيدگى كن ، چونان انسانى مسؤ ول و مورد مؤ اخذه .(478)
    هشدار به عالمان دنياگرا!
    امام سجاد (عليه السلام ) در ادامه نامه به محمدبن مسلم نوشت :
    ((هان اى دانشمند پيوسته به دربار ظلم !)) بنگر كه در برابر نعمتهاى خداوند چگونه شكر مى گزارى ! خدايى كه در كودكى و بزرگسالى ، به تو روزى داد.
    من نگران آن هستم كه مصداق اين آيه از قرآن باشى :
    فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياءخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفرلنا(479)
    يعنى ؛ ((نسلى جايگزين ايشان شدند كه كتاب آسمانى را به ارث بردند و متاع ناپايدار دنيا را برگزيدند ((عمل به كتاب آسمانى را ترك كردند و در گناه و دنيازدگى فرو شدند)) و با خود مى گفتند: ما را خواهند بخشيد!)).
    هان !، تو در سراى جاودان نيستى ، در منزلى هستى كه نداى رحيلش بلند است . مگر بقا و دوام آدمى از پى مرگ همسالانش چقدر مى تواند باشد!
    خوشا به حال كسى كه در دنيا هماره نگران فرجام و آخرت خويش ‍ باشد.
    بدان به حال آن كس كه بميرد و گناهانش از پس او بماند.
    هان ، بهوش باش كه هشدارهاى بايسته به تو داده شد و حجت بر تو تمام گرديد.
    فرصت زيادى ندارى ، سر و كارت با خدايى است كه همه كارهايت را مى داند و هيچ نكته اى بر او مخفى نيست ...(480)
    لزوم توجه به انگيزه هوادارن
    از آنجا كه حمايت حاميان و تجمع و شعارهاى اطرافيان ، سبب مى شود كه عالمان دلبسته به دنيا فريفته شوند و خويش را شايسته و سزاوار ستايش ‍ بپندارد و همين پندار برگمراهى و كجروى ايشان بيفزايد، امام سجاد (عليه السلام ) به محمدبن مسلم زهرى - عالم دربارى - كه نفوذ اجتماعى پيدا كرده و جمعى به خيال دستيابى به قدرتى چون قدرت او به شاگردى وى درآمده اند هشدار مى دهد:
    ((اگر مى بينى مردم گردت را گرفته اند، گمان نكن كه براستى بر ساير عالمان شرافت و فضيلتى دارى و روى آورى مردم به تو ناشى از علم و دانش برتر توست )) آنان كه گرد تو جمع شده اند بدان جهت است كه :
    1 - چشم به دنياى تو دوخته اند ((و مى خواند از امكانات تو بهره گيرند يا در پرتو موقعيت تو آنها هم به موقعيتى در دستگاه حكومت دست يابند)).
    2 - در محيط زندگى آنان ، عالمانشان از دست رفته اند ((و چون كسى را ندارند روى به تو آورده اند)).
    3 - چون جاهل و فاقد تشخيص مى باشند به جاهلى چون تو تمايل جسته اند.
    4 - رياست طلبى و دنيا خواهى بر ايشان و تو سايه افكنده است .
    به خويشتن خويش بازگرد و نقطه هاى كور و بى دانشيهاى خود را مرور كن تا بيابى مردم چگونه گول خورده اند و در پى تو روان گشته و دست از كار و زندگى كشيده و در پاى كرسى درس تو زانو زده اند!
    آنان در انديشه كسب مرتبه علمى و رسيدن به موقعيت اجتماعى تو مى باشند! و از اين رو به دريايى ژرف و بلايى بى پايان فرو افتاده اند!(481)
    راه نجات و بازگشت
    اينك ((اگر جوياى نجات از وابستگى به دنيا و دربار هستى )) از موقعيت و امكانات مادى نارواى خويش روى بگردان تا به شايستگان بپيوندى ؛ شايستگانى كه با كهنه جامه زاهدانه خويش بدرود حيات گفتند در حالى كه پشتشان به شكمشان چسبيده بود. ميان آنان و خدا حجابى نبود، فريفته دنيا نشدند!
    اگر چون تو عالمى با اين سن و سال گرفتار دنيا شوى ، پس از جوانان بى دانش و كم تجربه چه انتظارى مى توان داشت !
    اناالله و انا اليه راجعون !
    به چه كسى بايد تكيه كرد و به كجا بايد پناه بد! ما غم و نگرانى خود را از كارهاى تو به درگاه خدا شكوه مى بريم و مشكلات و مصيبتهايى كه از ناحيه تو مى بينيم به حساب خداوند مى گذاريم ..(482)


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/