عمربن عبدالعزيز و آينده او از نظر امام سجاد (عليه السلام )
اكنون كه به اين بخش از تاريخ زندگى امام سجاد (عليه السلام ) رسيده ايم ، بررسى نظر امام سجاد (عليه السلام ) درباره عمر بن عبدالعزيز مى تواند زوايايى ديگر از شخصيت معنوى و نيز بينش سياسى امام (عليه السلام ) را آشكار سازد.
چنان كه گفته شد در سال 87 هجرى يعنى ؛ پس از گذشت حدود پنج ماه از خلافت وليد، عمر بن عبدالعزيز والى مدينه شد.
مورخان شخصيت عمربن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاى اموى دانسته اند و براستى شيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بهتر از ديگران بود ولى با اين حال امام سجاد (عليه السلام ) و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاى اصولى مكتب ولايت و امامت ، نظر مساعدى نسبت به عمربن عبدالعزيز نداشته اند.
او هر چند تلاش مى كرد تا خود را حاكمى عدل پيشه معرفى كند و بعدها روزگارى كه به خلافت رسيد، فدك را به آل على (عليه السلام ) برگرداند ولى به گواهى تاريخ ، عنصرى مترف و اشرافى بود و مى توانست در زمره حاكمان اموى با ايشان كنار آيد و گوشه اى از حكومت ايشان را به نفع آنان بچرخاند.
در همين روزگار كه او گوشه اى از كرسى خلافت وليد را بر دوش مى كشيد، حجاج بن يوسف - عنصر خونخوار عصر مروانيان - گوشه اى ديگر از اين كرسى را در چنين حكومتى عهده دار فرمانروايى باشد به هر حال مصون از ظلم و ستم به مردم نمى ماند.
يعقوبى مى نويسد: در سال 88 هجرى وليد به عمربن عبدالعزيز دستور داد تا براى توسعه فضاى مسجدالنبى اقدام كند، خانه هاى اطراف و همچنين حجره هاى همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را خراب كند و به فضاى مسجد بيفزايد.
عمربن عبدالعزيز بر اساس فرمان او دستور داد تا حجره هاى همسران پيامبر را خراب كنند. در اين ميان خبيب فرزند عبدالله بن زبير نزد عمر آمد و به عنوان اعتراض به تخريب خانه هاى همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : اى عمر تو را سوگند مى دهم از اين پس آيه اى از قرآن را بردار، آنجا كه خداوند مى فرمايد: ان الذين ينادونك من وراء الحجرات .
((ظاهرا منظور خبيب اين بود كه اگر حجره ها خراب شود، مصاديق اين آيه از ميان مى رود زيرا آيه درباره حجره هايى است كه در حال تخريب بود. خبيب مى خواست با اين سخن به عمر بفهماند كه حركت او خلاف قرآن است )).
عمر از اين اعتراض ناراحت شد و دستور داد صد شلاق بر بدن خبيب بزنند و سپس آب سرد بر بدنش بريزند.
آن روز، روز سردى بود و خبيب در نتيجه كار عمر از دنيا رفت .
بعدها، زمانى كه عمر به خلافت رسيد و جامه زهد به تن كرد و همواره از آنچه نسبت به خبيب روا داشته بود اظهار پشيمانى مى كرد!(387)
شايد در همين روزگار بود كه عمر بن عبدالعزيز وارد مسجد شد. امام سجاد (عليه السلام ) با جمعى از ياران در مسجد حضور داشتند. نگاهشان به عمر افتاد كه جامه هايى نفيس و اشرافى بر تن داشت .
امام به اطرافيان فرمود: آيا اين جوان خوشگذران و اشرافى را مى بينيد! او نخواهد مرد تا اين كه به خلافت دست يابد... اما خلافتش ديرى نمى پايد. پس از مرگ و آسمانيان نفرينش مى كنند و زمينيان برايش طلب رحمت مى نمايند!(388)
آنچه امام سجاد (عليه السلام ) پيش بينى كرده بود، محقق شد و عمربن عبدالعزيز در سال 99 هجرى بر كرسى خلافت نشيند و در سال 101 بدرود حيات گفت .(389)
اين پيشگويى از يك سو بيانگر مقام معنوى امام و شمول علم او نسبت به آينده است و از سوى ديگر بينش امام نسبت به غاصبان خلافت را مى رساند. آنان كه با منطق اهل بيت آشنايند مى دانند كه نفرين آسمانيان و دعاى خير زمينيان ، نظر به اين دارد كه عمربن عبدالعزيز هر چند با مردم نيكى كند اما چون از ريشه و اساس ، حق حكومت بر مردم ندارد و حكومت را از ظالمان به ارث برده ، مورد خشم الهى است .
شيوه امام در افشاگرى عليه حاكمان ناصالح
از آنچه تاكنون درباره زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام ) آورديم ، چه بسا شيوه آن حضرت در افشاى چهره زشت امويان تبيين شده باشد، اما در پايان به عنوان نتيجه گيرى و ارائه اجمالى از آن تفصيل به روايتى اشاره مى كنيم . در اين روايت چنين آمده است :
امام على بن الحسين (عليه السلام ) هميشه در نماز جمعه شركت مى كرد. با اين كه نماز جمعه به امامت ائمه جور برگزار مى شد، اما آن حضرت اعتنايى به نماز ايشان نمى كرد ((آن را كافى و مسقط تكليف نمى شمرد)) بلكه خود به تنهايى نماز ظهر را به جا مى آورد.(390)
گذشته از بررسى سند اين حديث ، محتواى آن با خط مشى سياسى - اجتماعى امام سازگار مى نمايد. زيرا امام سجاد (عليه السلام ) به طور كلى از شركت در مراسم نماز جمعه خوددارى مى كرد، دشمنان ايشان براحتى عمل آن حضرت را به عنوان ترك واجب و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تبليغ مى كردند و از سوى ديگر عدم حضور در نماز جمعه به معناى دامن كشيدن از جامعه اسلامى و مشكلات و مسايل آن به شمار مى آيد. از اين رو امام با روشن بينى تمام در نماز جمعه اى كه به وسيله واليان جوربرگزار مى شد شركت مى كرد تا جلو تبليغات سوء را سد كند. در عين حال حضورى وى مهر تاءييدى بر حكومت جائران نبود بلكه با اعاده نماز خود و اعلام اين حقيقت كه نماز جمعه حاكمان جائر ارزشى ندارد و مسقط تكليف نيست ، بيزارى خود از سياستهاى حاكم را عملا بيان مى داشت و ژرفاى بينش سياسى آن حضرت را به ياران و شيعيانش منتقل مى ساخت . و اين چيزى نبود كه از ديد ناظران و مرتبطان با آن گرامى ، مخفى باشد.
فصل چهارم : شخصيت علمى امام سجاد (عليه السلام )
علم و دانش امام سجاد (عليه السلام )
تمام صفات و ويژگيهاى ارزشى انسان بر محور عقل و علم او سنجيده مى شود. و امام در بينش شيعه كسى است كه در عقل و علم و نيز اعمال ارزشى ، سرآمد همه خلق است . و خداوند بر اساس اين شايستگى هاى واقعى ، ايشان را به امامت و پيشوايى دينى و دنيايى برگزيده است .
خداوند در قرآن مى فرمايد:
قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون (391)
يعنى ؛ اى پيامبر! بگو، آيا براستى اهل دانش و آگاهى با آنان كه دانش و علم ندارند، برابرند! ((هرگز!))
و نيز مى فرمايد:
يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات .(392)
يعنى ؛ خداوند از ميان شما انسانها، كسانى را كه داراى ايمان هستند و نيز آنان را كه علم و دانش عطا شده اى ، برترى مى بخشد.
در اين آيات ((ايمان و علم )) دو ملاك فضيلت و شرافت انسان بر ديگران معرفى شده است . و بى ترديد ائمه كه در پيشگاه خداوند برگزيده و ممتازند، ملاك اين امتياز را از ناحيه علم برتر و ايمان مستحكم خويش ‍ دارند. با اين ويژگى كه علم ايشان برگرفته شده از علوم بشرى نيست ، بلكه چونان دانش انبياء مستند به تعليم الهى است .
خداوند درباره يحيى مى فرمايد:
يا يحيى خذالكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا.(393)
يعنى ؛ ((خداوند وحى فرستاد)) اى يحيى كتاب و مطالب وحى را با قدرت و جديت دريافت كن . ما به او ((يحيى )) حكم نبوت را به هنگامى كه خردسال بود عطا كرديم .
علمى كه از سوى خداوند به كسى عطا شده باشد، خردسالى يا بزرگسالى آن شخص فرقى نمى كند بلكه در طفوليت مى تواند به همان اندازه عالم و كاردان باشد كه در بزرگى !
قرآن درباره سخن گفتن عيسى (عليه السلام ) در كودكى ، مى فرمايد:
قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا.(394)
يعنى ؛ من بنده خدايم و خداوند به من كتاب آسمانى ((انجيل )) عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است .
امام سجاد (عليه السلام ) درباره الهى بودن علم ائمه و گستردگى دامنه آن مى فرمايد:
((محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) براستى امين خداوند در زمين بود و چون به ملاقات حق شتافت ، اهل بيت او، وارثان وى و امينان خدا در زمين شدند. علم منايا و بلايا،(395) نسب عرب ، طهارت مولد آنان ، نام شيعيان و نام پدران ايشان نزد ماست . ما برگزيدگان خدا و اوصياى پيامبريم و از هر فرد ديگر، به قرآن و دين سزاوارتريم . در مراتب عالى علم قرار داريم و علوم همه انبياء نزد ما به وديعت نهاده شده است .(396)
به هنگام رحلت امام سجاد (عليه السلام )، زمانى كه آن حضرت در بستر بيمارى قرار داشت گروهى از شيعيان براى عيادت آن حضرت به حضور وى مى رسيدند. در حضور آن جمع ، امام سجاد (عليه السلام ) رو به جانب فرزندش باقرالعلوم (عليه السلام ) كرد و فرمود: اين صندوق را نزد خود حفظ كن ، در اين صندوق طلا و نقره ذخيره نشده ، بلكه در آن مجموعه اى از دانشهاست .(397)
آنچه در ادوار بعد از زبان امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) درباره معارف دين و فقه و تفسير عقايد و اخلاق و... صادر شدت تمامى آن علوم و مطالبى است كه در نزد امام سجاد (عليه السلام ) وجود داشت و از آن حضرت به ساير امامان بعدى منتقل گرديد. ولى آن امام و پيشواى صالحان ، كمتر فرصت يافت تا علوم خويش را در محافل علمى و بر كرسى استادى به شاگردانش ابلاغ كند. با اين حال ((هيچ كتابى را در زمينه زهد و نيايش و موعظه نمى توان يافت ، جز اين كه سخنان و نيايشهاى امام سجاد (عليه السلام ) زينت بخش آن است ))(398)
دانش و فضايل امام سجاد (عليه السلام ) چيزى نبود كه فقط دوستان و شيعيان بدان معتقد باشند بلكه حتى منكران مقام ولايت و نيز معاندان خاندان رسالت در مواردى به ناگزير سر تعظيم در برابر كمالات ايشان فرود مى آورند. چنان كه عبدالملك مروان در پاسخ نامه امپراطور روم درماند و چاره را در آن ديد كه نظر امام سجاد (عليه السلام ) را درباره آن جويا شود و پاسخ آن حضرت را به امپراطور روم بنويسد.(399)
احكام و مسايل فقهى
زهرى مى گويد: به حضور على بن الحسين (عليه السلام ) رسيدم ، آن حضرت از من پرسيد: گفتگوى شما با اصحاب چه بود؟
گفتم : بحث ما درباره روزه هاى واجب بود. نظر من و اصحابم بر اين بود كه ما جز روزه ماه مبارك رمضان ، روزه واجب ديگرى نداريم .
امام فرمود: چنين نيست كه پنداشته ايد. روزه چهل قسم دارد. ده قسم آن واجب ده قسم آن حرام و ده صورت آن محل تخيير و سه قسم ديگر آن روزه اذن و هفت صورت باقيمانده روزه تاءديب و... است .
سپس امام سجاد (عليه السلام ) به شرح و تفصيل اين موارد پرداخت و در هر مورد به آيه اى از آيات قرآن استشهاد مى نمود. و در پايان به نظريات مختلف هر يك از فقهاى عامه در آن مسايل اشاره مى فرمود.(400)
امام سجاد (عليه السلام ) تنها مرجع فقهى شيعيان نبود بلكه فقهاى عامه نيز در بسيارى از مسايل خود به ايشان مراجعه مى كرده اند. چنان كه زهرى براى دانستن حكم قتل غير عمد در صورتى كه مقتول برده باشد، به امام سجاد (عليه السلام ) مراجعه كرده و حكم را از وى دريافت داشته است .(401)
امام سجاد (عليه السلام ) سرور فقيهان
در عصر امام سجاد (عليه السلام ) فقهاى زيادى - بويژه در شهر مدينه - مى زيسته اند، از آن جمله اند: ابوحازم ، محمد بن شهاب زهرى ، سفيان عيينه ، نافع بن جبير، سعيدبن مسيب ، عروة بن زبير، ابوبكر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام ، قاسم بن محمد بن ابى بكر، سالم بن عبدالله و...
شگفت اين است كه وفات اين فقها در فاصله اى بسيار كم نسبت به يكديگر واقع شد به طورى كه مورخان سال 95 را كه بيشترين فقها در آن سال بدرود حيات گفتند ((سنة الفقهاء)) ناميدند.(402)
در عصرى كه فقهاى متعدد در آن حضور داشتند، مقام فقهى و علمى امام سجاد (عليه السلام ) به حدى بارز و آشكار بود كه ابن جوزى عنوان ((سيد الفقهاء)) را به آن حضرت مى دهد. و از بسيارى نقل مى كند: ما راءينا افقه من على بن الحسين (عليه السلام )(403)
يعنى ؛ ما در ميان فقيهان ، داناتر و فقيه تر از امام سجاد (عليه السلام ) نيافتيم .(404)
درميان شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) چهره برخى از صحابه و ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مشهود است . مانند: ((جابربن عبدالله انصارى ((متولد 78 هجرى ))، واثله كنانى ((متولد 83 هجرى ))، سعيد بن مسيب بن حزن و سعيد بن جهان كنونى ، مولى ام هانى )).
بسيارى از تابعين (405) نيز افتخار شاگردى در مكتب آن حضرت را يافته اند، مانند ((سعيد بن جبير، محمد بن جبير، ابوخالد كابلى ، قاسم بن عوف ، اسماعيل بن عبدالله بن جعفر، ابراهيم و حسن فرزندان محمد حنفيه ، حبيب بن ابى ثابت ، ابويحيى اسدى ، ابوحازم اعرج و سلمة بن دينار مدنى )).
آن دسته از شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) كه توفيق درك محضر برخى از امامان بعدى را نيز داشته اند، عبارتند از:
ابوحمزه ثمالى ، فرات بن احنف ، جابربن محمدبن ابى بكر، ايوب بن حسن ، على بن بنو رافع ، ابو محمد قرشى اسدى كوفى ، ضحاك بن مزاحم خراسانى ، طاوس بن كيسان ، حميد بن موسى كوفى ، ابان بن تغلب بن رباح ، سديرين حكيم بن صهيب صيرفى ، قيس بن رمانه ، عبدالله البرقى و فرزدق بن غالب .(406)
شيخ طوسى در فهرست رجال خود، نام صد هفتاد نفر از اصحاب و شاگردان امام زين العابدين (عليه السلام ) را به ترتيب حروف الفبا ياد كرده است (407) و ما در مطالب آينده بدانها اشاره خواهيم داشت .
اسرار و دانشهاى مكتوم
ائمه معصومين (عليه السلام ) علاوه بر علوم بشرى و معارف دينى ، از اسرار و علومى برخوردار بودند كه از ديگران مخفى مى داشتند و جز به برخى از اصحاب مخلص و بسيار نزديك خويش آنها را اظهار نمى كردند و علت اين مخفى داشتن ، عدم ظرفيت و لياقت مردم معمولى براى حمل و درك آن معارف بود. چنان كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
((اى ابا محمد! به خدا سوگند، نزد ما سرى از سر الهى و علمى از علوم الهى است و ماءموريت داريم كه آن را تبليغ كنيم و به خلق برسانيم ، ما وظيفه خويش را انجام داديم ولى موضعى مناسب و تحمل كننده اى لايق براى آن اسرار و معارف نيافتيم ...))(408)
اشعارى به امام سجاد (عليه السلام ) نسبت داده شده است كه همين معنا را مى رساند:انى لاكتم من علمى جواهره كى لايرى الحق ذوجهل فيقتتنا
و قد تقدم فى هذا ابو حسن الى الحسين و وصى قبله حسنا
فرب جوهر علم لو ابوح به لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا
و لاستمل رجال مسلمون دمى يرون اقبح ما ياءتونه حسنا(409)

يعنى ؛ من گوهرهاى دانش خويش را پنهان مى دارم .
تا جاهلان ، آن حقايق را دستمايه آزار و اتهام ما قرار ندهند.
در پيشينيان على بن ابى طالب (عليه السلام ) سرسلسله اين گونه دانشهاست .
و سپس آن حضرت ، دانشهاى خويش را به حسن بن على و حسين بن على منتقل گردانيد.
چه بسيار دانشهايى كه اگر آنها را فاش سازم .
مرا متهم به بت پرستى خواهند كرد.
و كسانى ، ريختن خونم را جايز خواهند شمرد. و اين زشت ترين كارشان را نيك خواهند پنداشت .
اصحاب و شاگردان امام سجاد (عليه السلام )
فلسفه وجودى امام سجاد (عليه السلام ) در بينش شيعه در دو بعد اصولى نهفته است : 1 - تعليم ، 2 - تربيت ؛ زيرا امامت معصومان تداوم بخش ‍ رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
امام همان خطى را دنبال مى كند و همان وظايفى را بر عهده دارد كه پيامبر خداوند (صلى الله عليه و آله و سلم ) از جانب خداوند و به وسيله جبرئيل وحى مى شده ولى بر ائمه (عليه السلام ) وحى نمى شده است بلكه آنان علوم خويش را سينه به سينه به امامان بعدى منتقل مى ساخته اند. آن گونه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) علوم خويش را به سينه على (عليه السلام ) منتقل كرد و فرمود: انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فلياءتها من بابها )). يعنى ؛ من شهر علمم و على در آن شهر است . پس هر كس مى خواهد به اين شهر وارد و آگاهى دست يابد بر اوست كه از طريق على (عليه السلام ) كسب آگاهى كند و سيرت و سنت مرا جويا شود.
بديهى است كه انتقال علم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على بن ابى طالب (عليه السلام ) به گونه اى عادى و تدريجى نبوده است بلكه طبق مشيت خداوند برنامه اى فوق طبيعى را طى كرده ، چنان كه از امام سجاد (عليه السلام ) نقل شده است :
((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلمه اى به على (عليه السلام ) آموخت كه از آن كلمه هزار كلمه گشوده شد و از هر كلمه آن هزار كلمه گشوده شد.))(410)
بنابراين ، همان گونه كه تعليم و تزكيه دو وظيفه اصلى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده و خداوند فرموده است :
يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة .(411)
يعنى ؛ خداوند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را برانگيخت تا آيات الهى را بر مردم تلاوت كند، ايشان را تزكيه نمايد و رشد دهد و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد.
ائمه معصومين (عليه السلام ) نيز همواره در تلاش بودند تا اين دو وظيفه را در ميان امت اسلامى ايفا كنند ولى موانع سياسى - اجتماعى كه پس از رحلت رسول خدا پديد آمد و مشاجرات و رقابتهاى قبيله اى كه بر جامعه آن عصر چون ابرى تيره سايه افكند و تا جايگاه خلافت نيز پيش رفت ، سبب شد تا براى هميشه آزادى بيان و عمل از اهل بيت سلب شود و آنان به گونه اى كه مى خواستند نتواند در تعليم و تربيت امت حضورى رسمى و گسترده داشته باشند.
آنچه مانع حضور آنان در صحنه هاى گسترده تعليم و تربيت امت بود، ناهمسازى تعاليم و رهنمودهاى عقيدتى - سياسى - عبادى آنان با ايده ها و عملكردها و پندارهاى حاكمان زمانشان بود.
حاكمان هرگز نمى توانستند تعاليم و رهنمودها هشدارهاى معصومين (عليه السلام ) را تحمل كنند، از اين رو با ارعاب و تهديد، با قتل و غارت ، با زندان و شكنجه ايشان و پيروانشان قلمرو فعاليت آنان را محدود و محدودتر مى ساختند و چه بسا گاه تلاشهاى علمى و معرفتى آنان به صورت تعاليم سرى در مى آمد و شيعيان در ابراز و انتقال آنها موظف به تقيه مى شدند.
امام سجاد (عليه السلام ) در يكى از اين دورانها دشوار، امامت امت را بر عهده داشت اما انبوه مشكلات و دشواريها و نابسامانيهاى سياسى - اجتماعى كه در فتنه عبدالله بن زبير و سختگيريهاى وى بر بنى هاشم ونيز هجوم مسلم بن عتبه به مدينه و... رخ داد، هيچ يك سبب نشد تا امام به طور كلى از تربيت و تعليم شاگردان بازماند و روح تشنه امت را از معارف ناب الهى خويش محروم سازد!
امام در همان شرايط بحرانى شاگردانى را پروريد كه با توجه به شرايط آن حضرت ، شمارشان اندك نيست .
اصحاب امام سجاد (عليه السلام )
شيخ طوسى ((متولد 460 هجرى )) اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) را اين گونه ياد كرده است :
1 - ابراهيم بن عبدالله
2 - ابراهيم بن محمدبن حنيفه
3 - ابراهيم بن بشير الانصارى
4 - ابراهيم بن ابى حفصه
5 - اسماعيل بن عبدالرحمن
6 - اسماعيل بن امية
7 - اسحاق بن عبدالله بن الحرث
8 - اسحاق بن يسار المدنى
9 - ابان بن تغلب
10 - ابان بن ابى عياش فيروز
11 - ايوب بن عايذ الطائى
12 - اسحاق بن عبدالله
13 - افلح بن حميد
14 - اسماعيل بن رافع
15 - ايوب بن الحسن
16 - ابراهيم بن يزيد النخعى
17 - اسماعيل بن عبدالله بن جعفر
18 - اسماعيل ين عبدالخالق
19 - احمدبن حمويه
20 - بشر بن غالب اسدى
21 - بكربن اوس ابوالمنهال
22 - بكيربن عبدالله
23 - برد الاسكاف
24 - ثابت بن عبدالله بن زبير
25 - ثابت بن هرمز الفارسى
26 - ثابت بن ابى صفية ((ابو حمزة الثمالى ))
27 - ثابت بن اسلم البنانى
28 - ثويربن ابى فاختة
29 - ثويربن يزيد
30 - جابربن عبدالله انصارى
31 - جعفربن على بن الحسين الصادق (عليه السلام )(412)
32 - جعفر بن ابراهيم الجعفرى
33 - جعفر بن اياس
34 - جعيد همدانى
35 - جهم الهلالى الكوفى
36 - جابربن محمدبن ابى بكر
37 - حسن بن على بن ابى رافع
38 - حسن بن الرواح البصرى
39 - حسن بن محمدبن حنفيه
40 - حسين بن عبدالله بن ضمرة
41 - حسين بن على بن الحسين ((فرزند امام سجاد (عليه السلام )))
42 - حكم بن عتيبه
43 - حبيب بن ابى ثابت
44 - حميدبن مسلم كوفى
45 - حرين كعب ازدى كوفى
46 - حطان بن خفاف
47 - حصين بن عمر و الهمدانى
48 - حكيم ين جبيربن مطعم
49 - حفص بن عمر انصارى
50 - حبيب بن حسان
51 - حميد بن نافع همدانى
52 - حارث بن فضيل مدنى
53 - حكيم بن حكيم بن عباد
54 - حذيم بن سفيان اسدى
55 - حسن بن عماره
56 - حكيم بن صهيب الصيرفى
57 - حارث بن جارود تيمى
58 - حسان عامرى
59 - حذيم بن شريك اسدى
60 - حبيب سحبستانى
61 - خشرم بن يسار مدنى
62 - داوود صرمى
63 - رزين
64 - ربيعة (استاد ابوحنيفه )
65 - رزين بن عبيد
66 - رشيد هجرى
67 - ربيعة بن ابى عبدالرحمان
68 - رباح بن عبيده همدانى
69 - ربيعه بن عثمان تيمى
70 - زيدبن على بن الحسين (عليه السلام ) (فرزند امام سجاد (عليه السلام ))
71 - زيدبن الحسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام )
72 - زيادبن سوقة الجريرى
73 - زيد العمى البصرى
74 - زيد بن اسلم عدوى
75 - سعيدبن مسيب
76 - سعيدبن جبير
77 - سعيدبن عثمان
78 - سديربن حكيم بن صهيب
79 - سرى بن عبدالله
80 - سليم ين قيس الهلالى الكوفى
81 - سالم بن ابى الجعد
82 - سالم (مولى عمروبن عبدالله )
83 - سلمة بن كهيل
84 - سعدبن سعيدبن قيس
85 - سلمة بن دينار
86 - سلمة بن ثبيط
87 - سماك بن حرب
88 - سليمان بن ابى مغيره
89 - سالم بن ابى حفصة
90 - سعيدبن مرزبان
91 - سعيدبن طريف حنظلى
92 - سعدبن ابى سعيد مقبرى
93 - سعيدبن حرث مدنى
94 - سعيدبن مرجانه مدنى
95 - سليمان (ابو عبدالله بن سليمان العبسى )
96 - سلام بن المستنير الجعفى
97 - سعيد (ابوخالد الصيقل )
98 - سعيدبن حكيم
99 - شيبة بن نعامة الضبى
100 - شر حبيل بن سعد
101 - صالح بن كيسان
102 - صالح بن ابى حسان
103 - صالح بن خوات
104 - صالح بن صالح بن خوات
105 - صفوان بن سليم زهرى
106 - صهيب ابوحكيم الصيرفى
107 - ضحاك بن مزاحم
108 - ضحاك بن عبدالله المشرقى
109 - طلحه بن نضر مدنى
110 - طارق بن عبدالرحمان
111 - طاووس بن كيسان
112 - طلحة بن عمور المدنى
113 - ظالم بن عمرو (ابوالاسود دئلى )
114 - عبدالله بن على الحسين (فرزند امام سجاد (عليه السلام ))
115 - عبدالله بن عقيل بن ابى طالب
116 - عبدالله بن سليمان العبسى
117 - عبدالله بن دينار
118 - عبدالله المستورد المدنى
119 - عبدالله بن ابى ملكية المخزومى المكى
120 - عبدالله بن عطا الهاشمى
121 - عبدالله بن هرمز المكى
122 - عبدالله بن ابى بكر بن عمرو
123 - عبدالله بن عبيدة الزهرى
124 - عبدالله بن ذكوان (ابوالزناد)
125 - عبدالله بن زبيد هاشمى
126 - عبدالله بن عبدالرحمان مدنى
127 - عبدالله بن جعفر
128 - عبدالله بن سعيد بن ابى هند
129 - عبدالله بن شرمة
130 - عبدالله بن محمد بن عمربن على (عليه السلام )
131 - عبدالله بن على بن ابى رافع
132 - عبيدالله بن المغيرة
133 - عبيدالله بن ابى الوشيم
134 - عبيد الله بن مسلم العمرى
135 - عبيد الله بن عبدالرحمان
136 - عبدالله بن ابى الجعد
137 - عامربن واثلة الكنانى (ابا الطفيل )
138 - عامربن السمط (ابا يحيى )
139 - على بن ثابت
140 - عيسى بن على
141 - عايذ الاحمسى
142 - عمران بن ميثم التمار
143 - عبدالله بن محمد الجعفى
144 - عبدالملك بن عطابن ابى الرباح
145 - عقبة بن بشير
146 - عبد الرحمان ((القصير))
147 - عبدالمؤ من (بن قاسم بن قيس ...)
148 - عمارة الانصارى
149 - عبدالله البرقى
150 - عبدالغفار بن القاسم .
151 - فرات بن احنف العبدى
152 - فليح بن بكير الشيبانى
153 - فرزدق شاعر ((ابافراس ))
154 - القاسم بن عوف الشيبانى
155 - القاسم بن محمد بن ابى بكر
156 - القاسم بن عبدالرحمان
157 - كيسان بن كليب
158 - كنكر ((ابوخالد كابلى ))
159 - محمدبن جبير بن مطعم
160 - محمد بن على بن الحسين (عليه السلام ) ((امام باقر (عليه السلام )))
161 - منهال بن عمرو اسدى
162 - مسلم بن على البطين
163 - محمد بن شهاب الزهرى
164 - محمد بن عمربن على (عليه السلام )
165 - مالك بن عطية
166 - محمد بن قيس الانصارى
167 - منذر الثورى
168 - ميمون القداح
169 - ميمون البان
170 - معروف بن خربوذ
171 - يحيى بن ام الطويل المطعمى
172 - ام البرا ((گفته شده است و همان حبابه والبيه مى باشد))(413)
شيخ مفيد (رحمة الله عليه )(414) در كتاب اختصاص تنها نام پنج تن از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) را به اين شرح ياد كرده است : ابو خالد الكابلى ، يحيى بن ام الطويل ، معطم (محمدبن جبيربن مطعم )، سعيدبن المسيب المخزومى ، حكيم بن جبير.(415)
علت اين كه شيخ مفيد تنها به ذكر پنج تن از شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) اكتفا كرده است ، چه بسا روايتى باشد كه فضل بن شادان نقل كرده است . او مى گويد:
در نخستين مراحل امامت امام على بن الحسين (عليه السلام ) اولين اصحاب آن حضرت تنها پنج نفر بودند: سعيد بن جبير، سعيد بن المسيب ، محمدبن جبيربن مطعم ، يحيى بن ام طويل ، ابو خالد الكابلى كه نام او ((وردان )) و لقبش كنكر بوده است .(416)
فرقى كه عبارت مفيد با عبارت روايت فضل بن شاذان مشهود مى باشد اين است كه در عبارت مفيد به جاى سعيد بن جبير نام حكيم بن جبير آمده است و البته هر دو از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) بوده اند.
ابن شهرآشوب در كتاب مناقب ضمن اين كه نام گروهى از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) را بر شمرده است مى گويد: آن دسته از كسانى كه از شاگردان امام سجاد (عليه السلام ) بوده و قبلا محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را درك كرده و از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شمار مى آيند عبارتند از: جابربن عبدالله انصارى ، عامربن واثلة كنانى ، سعيدبن مسيب (ابن ) حزن و سعيدبن جهان الكنانى .(417)
ممتازترين اصحاب امام سجاد (عليه السلام )
از روايتى استفاده مى شود كه امام صادق (عليه السلام ) سه نفر از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) را مبرزترين و آشناترين چهره در ميان اصحاب آن حضرت دانسته است .
173 - ابو خالد الكابلى
174 - يحيى بن ام الطويل
175 - جبيربن مطعم (418)
از اين روايت چنين استشمام مى شود كه پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام ) امر امامت على بن الحسين بر بسيارى از شيعيان مخفى بوده ، و بحران فكرى بر ايشان مستولى گشته است به گونه اى كه در مرحله نخست سه نفر پيشگام طريق معرفت امام بوده اند و بتدريج ، ديگران به آنان پيوسته اند.
در روايتى ديگر از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) چنين نقل شده است :
((هنگامى كه قيامت بر پا شود، منادى يكايك اصحاب ائمه را فرا مى خواند... تا آنجا كه ندا مى دهد: كجايند ياران و اصحاب على بن الحسين (عليه السلام )! پس در پاسخ او جبيربن معطم ، يحيى بن ام الطويل ، ابو خالد كابلى و سعيد بن مسيب مى ايستند.(419)
روايت فضل بن شاذان كه در چند سطر قبل آن را يادآور شديم نيز پيشگام ترين چهره ها را در ميان اصحاب امام ، پنج نفر دانسته است .
ويژگيهايى از زندگى اصحاب امام سجاد (عليه السلام )
يحيى بن ام الطويل
يحيى بن ام الطويل از جمله شخصيتهايى است كه در تمام رواياتى كه نام اصحاب ممتاز امام سجاد (عليه السلام ) را در بردارد از او ياد شده است و رواياتى كه درباره شخصيت عملى و سياسى او نقل گرديده به چهره معنوى و شيعى وى تبلورى ويژه بخشيده است .
از برخى منابع چنين استفاده مى شود كه وى فرزند دايه امام سجاد (عليه السلام ) بوده است .(420) اين ارتباط نزديك مى تواند از عواملى به شمار آيد كه انديشه و روح يحيى را با محبت و ولايت و معرفت امام پروريده است .
يمان بن عبيدالله مى گويد:
يحيى بن ام طويل را در ميدان بزرگ كوفه مشاهده كردم كه ستبر ايستاده بود و فرياد مى زد: اى دوستان خدا! ما بيزاريم از آنچه شما بدان گوش مى دهيد و در كنار گوش شما نجوا مى كنند! هر كس به على (عليه السلام ) دشنام دهد، لعنت خدا بر او باد.
ما از خاندان مروان بيزار و متنفريم ...
يحيى با صدايى آهسته تر ادامه داد: هر كس دوستان خدا را دشنام مى دهد با او ننشينيد و هر كس در راه و روش ما ترديد دارد به او رو نيندازيد و از وى مدد نجوييد و بدانيد كه اگر يكى از برادران شما مورد بى توجهى شما قرار گيرد تا ناگزير شود اظهار نياز و فقر كند، به او خيانت كرده ايد...(421)
از متن روايت دانسته مى شود كه يحيى در شرايطى فرياد به حمايت از على (عليه السلام ) بلند كرده است كه مروانيان بر پيكر اسلام و جامعه اسلامى مى تاخته و دشنام به خاندان رسالت را رواج مى داده اند.
اين چنين بوده است كه امام باقر (عليه السلام ) درباره شخصيت شجاع و ممتاز وى فرموده است :
يحيى بن ام طويل شخصيتى هماره جوانمرد و بى باك بود.(422)
ارتباط نزديك او با على بن الحسين (عليه السلام ) و حمايت علنى وى از على بن ابى طالب (عليه السلام ) و توهين آشكارش به سياستمداران اموى و همگامان آنان ، سبب شد تا در شهر واسط به دست حجاج بن يوسف به شهادت رسد.(423)
حجاج پس از دستگيرى يحيى و تسلط بر وى ، نخست از او خواست تا على (عليه السلام ) را لعن كند ولى او كه هرگز تن به چنين كارى نمى داد مورد خشم حجاج قرار گرفت و به دستور وى دستها و پاهايش ، قطع و به شهادت رسيد.
در تاريخ شهادت وى ، زمان دقيقى ياد نشده است ولى از قرينه هايى مى توان گفت كه شهادت يحيى بن ام طويل در ميان سالهاى 84 تا 95 بوده است ، زيرا با توجه به اين كه شهادت وى در شهر واسط بوده و شهر واسط در سال 84 هجرى ساخته شده (424) و از سوى ديگر مرگ حجاج در سال 95 رخ داده است ،(425) به دست مى آيد كه به هر حال يحيى بن ام طويل در سالهاى ميان 84 - 95 هجرى به دست حجاج شهيد گشته است .
سعيد بن جبير
سعيد بن جبير نيز بنابر روايت فضل بن شاذان ، يكى از پنج صحابى امام سجاد (عليه السلام ) است كه پيشتاز وادى ولايت و معرفت بوده اند.
او در ميان علماى خويش ، شخصيتى نكته سنج و صاحب نظر و منتقد بود. در حالات معنوى و عبادى او نوشته اند: قرآن را در دو ركعت نماز قرائت مى كرد.
سعيد بن جبير از جمله عالمان شيعى است كه به جرم پيروى از مكتب معرفتى اهل بيت و بيزارى از خلفاى جور به دست حجاج به شهادت رسيد.(426)
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) شخصيت و سرگذشت سعيدبن جبير چنين ياد شده است :
سعيدبن جبير از پيروان ديرپاى على بن الحسين (عليه السلام ) و مورد تمجيد آن حضرت بود. شهادت او به دست حجاج ، سببى جز پايبندى او به ولايت و امامت على بن الحسين (عليه السلام ) نداشت . او در طريق حق ره مى پيمودند. چنين نقل شده است كه وقتى حجاج با سعيد بن جبير روبرو شد، براى اهانت به شخصيت سعيد، نام او را با تعبيرى زشت ياد كرد و گفت : آيا تو همان ((شقى بن كسير)) ((بدبخت فرزند انسان در هم شكسته )) هستى ؟
سعيد كه نام واقعيش در بردارنده معناى سعادت و نيكبختى و كامروايى بود به حجاج گفت : مادرم كه مرا زاده بهتر مرا مى شناخته كه نام نيكبخت ((سعيد)) را بر من نهاده است .
حجاج گفت : نظرت درباره ابوبكر و عمر چيست ؟ آيا بهشتيند يا جهنمى ؟
سعيد كه مى دانست حجاج با اين پرسش مى خواهد بهانه اى براى كشتن او پيدا كند، سعى كرد تا چنين بهانه اى به دست او ندهد، از اين رو پاسخ داد: اگر وارد بهشت شده و مردمانش را يكايك وارسى كرده بودم و اگر وارد جهنم گشته و ساكنانش را شناسايى كرده بودم ، مى توانستم پاسخ تو را بدهم !
حجاج : پس بگو سخنت درباره خلفا چيست ؟
سعيد: من وكيل ايشان و ماءمور بررسى كارهاى آنان نبوده ام !
حجاج : مى خواهم بدانم كدام يك از آنان در نظر تو محبوبترند؟
سعيد: آگاهى به اين مطلب در اختيار خداست ، زيرا او به نهان و آشكار خلق آگاهى دارد!
حجاج : ظاهرا بنا ندارى مرا تصديق كنى و پاسخم را به درستى بدهى ؟!
سعيد: نه آنچه من درصدد آنم ، اين است كه فعلا در مقام ضديت با تو پاسخ ندهم ؟!(427)
ابن جرير طبرى ، علت كشته شدن سعيد بن جبير را چيز ديگرى مى داند و مى نويسد:
((وى همراه ياران عبدالرحمان بن اشعث برضد حجاج قيام كرده بود و به اين جرم كشته شد)).(428)
اين نكته تاريخى منافاتى با بيان امام صادق (عليه السلام ) ندارد زيرا به هر حال كسانى چون سعيد بن جبير، با عداوت عميقى كه نسبت به دستگاه اموى و فردى چون حجاج داشتند، انتظار مى رفت كه اگر پايگاهى براى مبارزه با آنان ببينند از آن پايگاه براى اضمحلال حجاج و خلافت امويان استفاده كنند.
مسعودى در ماجراى شهادت سعيد بن جبير مطالبى را ثبت كرده است كه به روايت امام صادق (عليه السلام ) نزديكتر است . او مى نويسد:
((... حجاج به سعيدبن جبير گفت : درباره خلفا چه مى گويى ؟
سعيد گفت : مرا به كار آنها نگماشته اند.
حجاج : مى خواهى تو را چگونه بكشم ؟
سعيد: هر طور خودت مى خواهى بكش ، زيرا هر شكلى را انتخاب كنى ، من در آخرت همان گونه از تو انتقام خواهم گرفت .
حجاج دستور داد تا سعيد را بيرون برند و بكشند وقتى كه سعيد را بيرون ميبردند خنده اى كرد! حجاج از سعيد درباره خنده اش توضيح خواست .
سعيد گفت : به جراءت احمقانه تو و حلم و بردبارى خدا مى خندم .
سعيد را با چهره بر زمين افكندند تا سرش را جدا كنند. در اين فاصله سعيد به يگانگى خدا و حقانيت پيامبر و كفر حجاج شهادت داد و گفت : خدايا پس از من حجاج را بر هيچ كس مسلط مكن و به او فرصت مده تا پس از من كسى را بكشد.
حجاج پس از شهادت سعيدبن جبير بيش از پانزده روز زنده نبود و به بيمارى آكله ((خوره )) مبتلا گرديد و مرد.
پس از كشته شدن سعيد، حجاج تحت فشارهاى روانى قرار داشت و همواره مى گفت : سعيدبن جبير با من چكار دارد كه هر وقت مى خواهم بخوابم گلوى مرا مى گيرد!(429)
شهادت سعيد به دست حجاج در سال 94 هجرى رخ داد(430)
رُشيد هجرى
رشيد هجرى از جمله شخصيتهاى كم نظير شيعه است كه محضر چهار امام را درك كرد.
او نخست از شيعيان مخلص على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود و پس از شهادت آن حضرت در زمره اصحاب حسن بن على و حسين بن على (عليه السلام ) و سپس در شمار ياران و شيعيان امام سجاد (عليه السلام ) قرار گرفت و در اين دوره بود كه به دست عبيدالله بن زياد، به جرم شيعه بودن و تبرى از خلفاى جور، مظلومانه شهيد شد.