آنچه در اين روايت بيان نشده و قابل تاءمل مى باشد اين است كه موضوع ناشكيبايى و رازندارى شيعه چه چيزى بوده است ؟ آيا ناشكيبايى شيعه از مصيبتهاى معمولى كه همه مردم به نوعى با آن دست به گريبان مى باشند، بوده و يا مشكلات ويژه اى داشته اند كه مربوط به تفكر و عقيده خاص آنان و محدود به تشكيلات شيعى مى شده است ؟
پاسخ اين سؤ ال از متن روايت پيداست . زيرا امام مى فرمايد: ((خصلتين فى الشيعة لنا)) يعنى نسبت به خصوص شيعه اين مشكل را مطرح ساخته است و اين قرينه اى است كه در خصوص شيعه مشكلات اجتماعى - سياسى ويژه اى از سوى خلفا به وجود مى آمده است تا شيعيان را از ائمه و خط امامت جدا كنند. مانند آنچه امروز در جهان به عنوان ((محاصره اقتصادى و يا سياسى )) مطرح است و قدرتمدان عليه ملتهاى ضعيفتر به كار مى گيرند.
تاريخ نيز گواه اين مطلب است كه خلفا - چه امويان و چه عباسيان - در ضعيف نگاه داشتن شيعه از نظر سياسى و اقتصادى تلاشى مستمر داشته اند. و موارد اندكى وجود دارد كه از سوى حكومت به تشكيلات شيعى كه امام در راءس آن قرار دارد، كمك اقتصادى شده باشد بلكه آنچه معمول مردم از آن برخوردار بوده اند، از شيعه دريغ مى شده است .
از اين رو، شيعه بودن مستلزم چشيدن محروميتهاى زيادى بوده و شيعه ماندن ، نياز به صبر و مقاومت داشته است .
از سوى ديگر، در كوران اين مشكلات ، بديهى است كه عناصرى از ميان شيعه بشدت خواهان نهضت عليه دستگاه خلافت باشند تا محدوديتها و ستمها را بشكنند. اين گروه از مبارزه پنهانى احساس خستگى مى كنند و تمايل به مبارزه اى علنى دارند و براى عملى ساختن انديشه و باور خود ناشكيبايند. و امام از اين ناشكيباييها نيز گله دارد. زيرا حركتها و سخنان اين گروه مى تواند اسرار نهانى تشكيلات شيعى را برملا سازد و اساس و بنيان را در معرض آسيب قرار دهد.
اكنون براى اين كه شاهدى بر ادعاى فوق آورده باشيم به نمونه اى از تندروى هاى برخى مدعيان تشيع ، در قبال امام سجاد (عليه السلام ) اشاره مى كنيم .
جهاد يا حج ؟
شخصى به نام عباد بصرى - كه ظاهرا از هواداران شيعه بود و با مبارزه هاى گذشته امامان با غاصبان خلافت آشنايى داشت - در راه مكه على بن الحسين (عليه السلام ) راملاقات كرد و به آن حضرت با لحنى اعتراض آميز و انتقادى گفت :
شما جهاد و دشواريهاى آن را كنار گذاشته ايد و به حج كه عملى است آميخته با استراحت و آسايش ، رو آورده ايد! درحالى كه خداوند مى گويد.
ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ... و بشر المؤ منين .
يعنى : همانا خداوند از مؤ منان جان و مالشان را خريدار است و در قبال آن بهشت را براى ايشان قرار داده است . مبارزه مى كنند در راه خدا، مى كشند و كشته مى شوند... بشارت ده به مؤ منان .
امام سجاد (عليه السلام ) در پاسخ اين راهگذار عجول ، سخنى كوتاه اما قاطع بيان داشت و فرمود: بلى ! اگر ما چنين مؤ منان راستينى را - كه در راه خدا بكشند و كشته شوند و داراى اخلاص و صداقت و پايمردى باشند - ببينيم ، شك نيست كه جهاد برتر از حج است . (309)
امام با اين پاسخ كوتاه به او فهماندند كه اين ادعاها كافى نيست و طريق جهاد تنها نيازمند ستيزه جو و سرهاى ناسازگار با حكومت نيست . جهاد نيازمند رزمنده اى است كه هم اهل نبرد باشد و هم به هنگام احساس خطر ميدان را ترك نكند و تا پاى جان مقاوم و پايدار بماند. ولى چنين نيروهاى اكنون ديده نمى شوند!
وجود چنين عناصرى در ميان جامعه شيعه و تشكيلات شيعى و هواداران اهل بيت (عليه السلام ) گاه باعث افشاى اسرار و پيدايش مشكلات سياسى - اجتماعى براى امامان و يا ساير شيعيان مى شد. و برنامه هاى ائمه را با مشكل مواجه مى كرد.
علت بسيارى از اين تندرويها، عدم شناخت برخى هواداران اهل بيت (عليه السلام ) از جايگاه وظايف امام بود. گروهى از آنان تصور مى كردند كه اصلى ترين ويژگى امام اين است كه با شمشير قيام كند - قائم بالسيف باشد - و حتى گروهى از آنان ، حقانيت و امامت امام را به همين ويژگى مى سنجيدند و مورد شناسايى قرار مى دادند. در حالى كه ملاكهاى امامت فراتر از اين مى باشد و قبل از قيام مسلحانه ، آگاهى ژرف امام به شريعت و برخوردارى او از معنويت ، عصمت ، عبادت و اخلاق و فضايل مطرح است . و مبارزه با دشمنان دين و جباران يكى از وظايف امام به شمار مى آيد كه ايفاى آن منوط به زمينه هاى مناسب است . و آن جا كه شرايط مساعد نباشد هيچ امامى اقدام به مبارزه مسلحانه نكرده است . چونان كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) بيست و پنج سال سكوت اختيار كرد و حسن بن على (عليه السلام ) پس از اقدام به جهاد و ناپايدارى و خيانات فرماندهان و نيروهاى سپاهش ناگزير به صلح شد و حسين بن على (عليه السلام ) حدود ده سال در حكومت معاويه ، دست به شمشير نبرد.
زندگى امام سجاد؛ در ادامه خلافت يزيد
امام سجاد (عليه السلام ) از آغاز دوره امامت خويش تا زمان رحلت ، با اين خلفا هم عصر بود: يزيدبن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك مروان ، وليدبن عبدالملك .
دوران خلافت و جباريت يزيد، پس از رخداد عاشورا نپاييد. او على رغم همه تلاشى كه در حفظ ميراث خلافت داشت و جنايات هولناكى را بدان منظور انجام داده بود، در ربيع الاول سال 64 هجرى قمرى در سن سى و هشت ((يا سى و نه سالگى )) مرگش فرا رسيد و در مكانى به نام ((حوارين ))(310) كه در شرق دمشق واقع شده بود به زندگى نكبت بار خويش خاتمه داد.
يزيد بيش از سه سال و اندى بر مسند حكومت ننشست و در اين مدت كوتاه هولناكترين فجايع را انجام داد كه رخداد كربلا و عاشورا اولين و اسفبارترين آنها بود و فاجعه حره دومين و گسترده ترين آنها و ويرانى خانه كعبه و شكستن حرمت حريم امن الهى لكه سياهى بود كه كارنامه تيره يزيد و امويان را بيش از پيش سياه كرد.
يزيد به عنوان دومين خليفه اموى ، درستى پيش بينى على بن ابى طالب (عليه السلام ) درباره ظلم و فساد امويان را آشكارتر ساخت . چه اين كه على (عليه السلام ) سالها قبل فرموده بود:
الا و ان اخوف الفتن عندى فتنة بنى اميه فانها فتنة عمياء مظلمة ...(311)
يعنى : هان ! دهشتبارترين فتنه و آشوب درنظر من ، فتنه بنى اميه است ؛ فتنه اى كور و بس تاريك ...
واقعه اسفبار ((حره ))
پس از رخداد عاشورا و بازگشت كاروان اهل بيت به مدينه و اطلاع يافتن مسلمانان از آنچه در كربلا و كوفه و شام و اتفاق افتاده بود، چنان انتظار مى رفت ، دستگاه خلافت على رغم پندار واهيش ، در نگاه مسلمانان بشدت سست و بى اعتبار جلوه كرد.
مدينه چون شام نبود.
مدينه شهر انصار، شهر استقبال از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روزگار سختى و پايگاه نخستين حكومت اسلامى به رهبرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
پس از مكه كه سرزمين وحى و رسالت و زادگاه توحيد به شمار مى آيد مدينه از قداست و ارجى ويژه در نگاه مسلمانان برخوردار بود.
هر چند پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردم مدينه نتوانستند موقعيت پيشين آن را حفظ كنند و در نتيجه برخى كشمكشهاى سياسى و قبيله اى وحدت و شكوه آنان خدشه دار شده بود اما هنوز با گذشت بيش از شصت سال از هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، مدينه مركز علم و فقاهت و عاصمه اسلام و پايگاه اصلى اصحاب پيامبر و قاريان قرآن و حافظان حديث به شمار مى آمد.
بازتاب واقعه كربلا و عملكرد دستگاه يزيد در چنين محيطى نمى توانست مثبت باشد و يا مواجه با سكوت شود!
مردم مدينه و بازماندگان انصار و مهاجر، شاهد انحرافى بزرگ در خلافت اسلامى بودند و سكوت در برابر آن و را به خود اجازه نمى دادند.
حركتها و موضعگيريهاى آشكار و نهان مردم مدينه در سالهاى پس از 61 هجرى چيزى نبود كه از چشم حاكمان شام مخفى بماند.
عزل و نصب سه حاكم در طول دو سال ، خود بهترين گواه اين ناآراميها در مدينه و اطلاع دستگاه اموى از جو متشنج سياسى آن است .
در سال 61 هجرى وليدبن عتبه ((متولد 64 هجرى )) حاكم مدينه بود.
پس از او عمروبن سعيد ((متولد 70)) به فرماندارى مدينه منصوب گرديد.
چندى نگذشت كه يزيد پسر عموى خويش ، عثمان بن محمدبن ابى سفيان را به عنوان والى مدينه انتصاب كرد.
عثمان بن محمدبن ابى سفيان جوانى نو رس ، ناآشنا به كار اداره شهر و كار نيازموده بود.(312)
عثمان براى فرو نشاندن جو ناآرام مدينه تدبيرى انديشيد و به گمان فريفتن عناصر پر شور شهر، گروهى از آنان را براى ديدار يزيد راهى دمشق كرد، تا خليفه حشمت و جاه او را از نزديك ببيند و از عطاها و بخششهاى او برخوردار شوند و دست از ناآرامى بردارند.
بدين ترتيب گروهى از فرزندان مهاجر و انصار به دمشق وارد شدند و به ديدار خليفه - يزيد - بار يافتند و در مدت اقامت خويش از بخششهاى او نيز برخوردار شدند؛ از آن جمله به منذربن زبير صدهزار درهم تعلق گرفت .
اما على رغم اين بذل و بخششها، هيئت اعزامى از مدينه كه علاوه بر دست و دلبازيهاى يزيد، سبكسريها و كارهاى زشت او را نيز ديده بودند، پس از بازگشت به مدينه در مسجد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرياد كشيدند: اى مردم ! ما از دربار خليفه اى مى آييم كه شراب مى نوشد، طنبور مى نوازد، سگ بازى مى كند و شب را با كنيزان پست و آوازه خوان به صبح مى رساند. ما از شما مى خواهيم تا او را از خلافت بركنار كنيد.(313)
در پى اين گزارشها، مردم مدينه با عبيدالله بن حنظله ((غسيل الملائكه )) بيعت كردند و بنى اميه كه شمارشان در مدينه به هزارتن مى رسيد در خانه مروان بن حكم به محاصره در آمدند و سرانجام از شهر رانده شدند.
خبر شورش اهل مدينه به شام رسيد. يزيد كه پس از آن عطايا و بخششها انتظار چنين عكس العملى را نداشت ، بشدت خشمگين شد.
نخست تصميم گرفت عبيدالله بن زياد را براى سركوبى مردم مدينه به همراه سپاهش اعزام كند، ولى عبيدالله كه هنوز دستانش را به خون شهيدان كربلا آغشته مى ديد، پيشنهاد يزيد را نپذيرفت .
ناگزير يزيد از عمروبن سعيد، حاكم پيشين مدينه خواست تا او اين ماءموريت را انجام دهد ولى او هم از پذيرش درخواست يزيد امتناع كرد.
يزيد در ميان فرماندهان سپاهش به جستجوى فردى پرداخت كه از سنگدلى و قساوت كافى براى قتل عام مسلمانان پيشتاز مدينه برخوردار باشد. و براى اين كار مسلم بن عقبة بن رباح مرى را برگزيد.
مسلم بن عقبه ، كسى بود كه در گذشته ، از فرماندهان سپه معاويه به شمار مى آمد(314) و در جنگ صفين با على (عليه السلام ) جنگيده و در همين جنگ يك چشمش را از دست داده بود.(315)
اين پلنگ پير زخمديده ، از نظر يزيد، عنصرى مناسب براى خاموش ‍ ساختن شورش مدينه بود.
مسلم بن عقبه در حالى كه بيش از نود سال از عمرش مى گذشت و از بيمارى نيز رنج مى برد با لشكرى انبوه و مجهز به سوى مدينه اعزام شد.
سپاه مسلم بن عقبه ، كه برخى تعدادشان را دوازده هزار نفر دانسته اند،(316) نخست شهر مدينه را محاصره كردند و سپس مسلم براى مردم مدينه پيام فرستاد كه سه روز مهلت خواهند داشت تا تسليم فرمان يزيد شوند و در امان بمانند. اما مردم مدينه تسليم نشدند و به جنگ و ستيز با سپاه يزيد برخاستند.
در نخستين روياروييها، مردم مدينه غلبه يافتند و سپاه يزيد رو به شكست نهاد ولى سرانجام ، معادله هاى نخستين برهم خورد و لشكريان يزيد برترى يافتند و شهر را به تصرف در آوردند.
فرمانده سپاه - مسلم بن عقبه - پس از تصرف شهر به سربازان تحت امر خود اجازه داد به ميل خود هر كارى كه بخواهند در مدت سه روز با مرد مدينه و اموال و امكانات ايشان انجام دهند!
كشتار زيادى صورت گرفت و فجايع بى شمارى به دست سربازان يزيد عملى گرديد. جان و مال و ناموس مردم مدينه در چنگال هاى لشكريان شام قرار گرفت .(317)
اين كشتار وسيع سبب گرديد كه از آن پس مسلم بن عقبه را مسرف بن عقبه لقب دادند!
واقعه حره در روز چهارشنبه بيست و هشتم ذى الحجه سال 63 هجرى در قسمت شرقى شهر مدينه ، در سنگستانى به نام ((حره واقم ))(318) رخ داد و از آن رو كه نفوذ شاميان از اين منطقه به داخل مدينه صورت گرفت ، آن را واقعه حره ناميدند.
كشته شدگان واقعه حره را برخى از منابع تاريخى سه هزار و سيصد نفر دانسته اند كه هفتصد نفر آنان از قريش بوده و دو هزار و ششصد نفر از مهاجر و انصار بوده اند.(319)
و برخى ديگر گفته اند: در اين جنگ سه هزار و پانصد نفر از موالى و هزار و چهارصد - يا ششصد - نفر از انصار و هزار و سيصد نفر از قريش كشته شده اند.(320) مفيد (رحمة الله عليه ) تعداد كشته شدگان اين واقعه را ده هزار نفر ثبت كرده است .(321)
جز قتل و كشتار، آمار دهشتبارى از ساير جنايات سپاه شام در منابع تاريخى ثبت شده است . چنان كه نوشته اند سيصد پستان زن بريده شد و هشتصد دختر مورد تجاوز قرار گرفتند كه بعدها فرزندان آنان را حره مى ناميدند.(322)
پس از همه جنايت ، آنها كه از مردم مدينه باقى مانده بودند ميان دو امر مخير شدند: يا بايد اقرار مى كردند كه بنده و زرخريد يزيد هستند و يا بايد كشته مى شدند. گروهى به بندگى يزيد اقرار كردند و جان به در بردند و عده اى هم از اين اقرار امتناع ورزيدند و كشته شدند.
امام سجاد در واقعه حره
در جريان واقعه حره ، تنها كسانى كه بدون قيد و شرط از گزند سپاه مسرف در امان ماندند و اقرار به بردگى نكردند، على بن الحسين (عليه السلام ) و على بن عبدالله بن عباس بودند.(323)
آنچه سبب شد تا امام سجاد (عليه السلام ) از اين فتنه ايمن بماند نخست ، برخوردهاى منطقى و سخنان روشنگرى است كه آن حضرت در برابر مردم شام و نيز با شخص يزيد در گذشته داشته است .
عكس العمل آن حضرت هم در ذهن شاميان هنوز باقى بود و هم يزيد را متقاعد ساخته بود كه بيش از آنچه به اهل بيت ستم روا داشته ، مجال ظلم به ايشان نيست و با شدت بخشيدن به آن ستمها، حكومت طرفى نخواهد بست .
دومين نكته اى كه در اين رابطه قابل تاءمل و بررسى است ، خط مشى آن حضرت پس از رخداد عاشورا است .
جاسوسان و گزارشگران اموى كه در مدينه تعدادشان كم نبود پس از بازگشت امام از شام به مدينه ، بى شك تمام روابط و مسايل زندگى آن حضرت را به دقت زير نظر داشتند تا اگر تحريكى از سوى وى عليه خلافت يزيد صورت پذيرد مانع شوند. ولى امام با آگاهى از شرايط و عدم امكان پيشبرد حركتهاى نظامى و شورشهاى محدود شهرى ، خود را از چنين جريانهايى به دور نگاه مى داشت و پيروان خويش را نيز به تبعيت از خود فر مى خواند.(324)
اين گونه بود كه آن حضرت از پيامدهاى شورش اهل مدينه آسيب نديد و توانست اهل بيت را كه در جريان كربلا بشدت مورد آزار قرار گرفته بودند از لهيب واقعه حره مصون دارد.
مورخان نوشته اند: مسرف بن عقبه در آغاز ورود به مدينه ، دستور داد كسى متعرض على بن الحسين و خاندان او نشود.(325)
طبرسى مى نويسد: هنگامى كه يزيد، مسرف بن عقبه را به سوى مدينه فرستاد، به او گفت : على بن الحسين (عليه السلام ) در كار شورشيان دخالتى نداشته و با او بدرفتارى نكنيد.(326)
گذشته از تحليلها و محاسبه هايى كه در علت مصونيت امام سجاد (عليه السلام ) از واقعه حره ياد كرديم ، عوامل برترى نيز وجود دارد كه از زاويه اى ديگر قبل درك است .
در محاسبات بشرى ، معمولا عوامل و روابط مادى و ظاهرى مورد توجه قرار مى گيرد ولى در مورد امام سجاد علاوه بر اين عوامل و روابط ظاهرى بايد توجه به مشيت الهى نيز داشت .
بر اساس عقيده شيعه ، امام حجت خدا بر روى زمين است خداوند وجود حجتش را از بلاها حفظ مى كند، چنان كه ابراهيم (عليه السلام ) را از آتش ‍ نمروديان به سلامت خارج ساخت و موسى را در دامان فرعون پروريد و رشد داد. البته مشيت الهى و تحقق اراده او در حفظ وجود امام سجاد (عليه السلام ) منافانى با مهيا بودن شرايط و مقتضيات مادى و ظاهرى ندارد. چنان كه در جريان كربلا، با عارض شدن بيمارى بر امام تكليف جهاد از آن حضرت ساقط شد و دشمن از كشتن وى صرف نظر كرد.
در كنار اين همه ، دعاها و نيايشهاى امام سجاد (عليه السلام ) و التجاى او به درگاه خدا، براى محفوظ داشتن وى از شر يزيد و يزيديان نيز بى تاءثير نبوده است . چنان كه در برخى منابع تاريخى آمده است :
((هنگام يورش سپاه شام به مدينه ، امام سجاد (عليه السلام ) به قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزديك شده و به درگاه خداوند ملتجى شد و دعايى بدين مضمون قرائت كرد:
رب كم من نعمة انعمت بها على قل لك عندها شكرى ، وكم من بلية ابتليتنى بها قل لك عندها صبرى ، فيامن قل عند نعمته شكرى فلم يحرمنى ، و يا من قل عند بلائه صبرى فلم يخذلنى ، يا ذالمعروف الذى لا ينقطع ابدا، و يا ذالنعماء التى لاتحصى عددا صل على محمد و آل محمد و ادفع عنى شره ، فانى ادرءبك فى نخره ، و استعيذ بك من شره .(327)
يعنى ؛ پروردگارا! چه بسيار نعمتهايى كه بر من ارزانى داشتى ولى شكر من در قبال آنها اندك و ناچيز بود و چه بلاها كه مرا بدان آزمودى و مبتلا كردى و من شكيبايى نورزيدم ، اى خداوندى كه بر اثر ناسپاسيها، نعمتهايت را از من دريغ نداشتى و ممررا محروم نساختى .
و اى خداوندى كه بر اثر ناشكيباييها مرا خوار و مطرود ننمودى .
اى نيكى كننده اى كه لطف و رحمتت هماره جارى است .
اى نعمت آفرينى كه نعمتهايت شمارپذير نيست .
درود فرست بر محمد و خاندان او و از من شر او (سپاه دشمن و مسلم بن عقبه ) را دور نگاه دار و دفع نما. خداوندا من به كمك تو خويش را از خشم و خشونت و كشتار او ايمن مى سازم و از شر او به تو پناه مى برم .
در نقلى ديگر چنين آمده است :
وقتى على بن الحسين (عليه السلام ) را نزد مسلم بن عقبه بردند، با اين كه مسلم تا قبل از آن لحظه نسبت به اثل بيت بدزبانى مى كرد، با مشاهده آن حضرت مرعوب شد و جلالت حضرتش در او تاءثير كرد، از جا بلند شد و امام را تكريم كرد و گفت آنچه مى خواهيد، درخواست كنيد! و امام از آن فرصت به نفع مردم مدينه استفاده ها كرد و كسانى را كه در معرض كشتار بودند شفاعت نمود و نجات داد. سپس از نزد مسلم بيرون آمد. برخى از ناظران به امام سجاد (عليه السلام ) عرض كردند، در مدتى كه شما نزد مسلم بوديد، لبهايتان مشغول ذكرى بود. با خود چه مى گفتيد؟ امام فرمود: اين دعا را مى خواندم :
اللهم رب السموات السبع و ما اءظللن ، والارضين السبع و ما اقللن ، رب العرش العظيم ، رب محمد و آله الطاهرين ، اءعوذ بك من شره ، و اءدراء بك فى نحره ، اءساءلك اءن تؤ تينى خيره ، و تكفينى شره .(328)
از سوى ديگر مجلسيان به مسرف بن عقبه گفتند: تا قبل از اين مجلس ‍ نسبت به اهل بيت رسول الله ناسزا مى گفتى ، چگونه شد كه اين جوان را تا بدين پايه احترام كردى ! مسرف گفت : آنچه انجام دادم خارج از اختيار من بود، سينه ام از بيم لبريز بود.
اين امر، دور از تعاليم و باورهاى دينى نيست بلكه آيات و رواييات معصومين (عليه السلام ) دخداد چنين موارد و راهيابى چنين بيمهايى را در قلب مستكبران گواهى مى دهد.
خداوند در چهار سوره قرآن ،(329) سخن از مقهور گشتن كافران و مستكبرران به وسيله بيمى كه خداوند در قلب ايشان افكنده ، به ميان آورده است .
در يكى از آن آيات مى فرمايد:
فاءتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعت .(330)
يعنى ؛ انتقام الهى از جايى به سراغشان آمد كه ايشان گمان نمى كردند و خداوند رعب و وحشت در قلبهاى آنان افكند.
اين معنا در احاديث متعددى نيز آمده است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: من خاف الله عزوجل اخاف الله منه كل شى ء و من لم يخف الله عزوجل اخافه الله من كل شيى ء.(331)
يعنى : كسى كه خوف الهى داشته باشد و از مخالفت با خداوند بيمناك باشد، خداوند هم به او مهابت و سطوتى مى دهد كه همگان از او بيمناك باشند. و كسى كه از مخالفت با خدا بيم نداشته باشد خداوند و را از همه چيز ترسان و نگران خواهد ساخت .
نظير اين مضمون از امام صادق (عليه السلام )(332) و ساير ائمه (عليه السلام ) نيز وارد شده است .
تحليلهاى نادرست !
در برخى منابع تاريخى ماجراى رويارويى امام سجاد (عليه السلام ) با مسرف بن عقبه و علت مصون ماندن آن حضرت از پيامدهاى واقعه حره بگونه اى ديگر ثبت شده است كه به تحليلهاى نادرست مى انجامد و نشانه هاى كذب و ساختگى بودن از آن پيداست .
طبرى در اين زمينه دو روايت دارد. روايت نخست همان است كه قبلا از او ياد كرديم ولى روايت ديگرش چنين مى نماياند كه امام سجاد (عليه السلام ) هنگام ورود به مجلس مسرف بن عقبه ، مروان و پسرش عبدالملك را همراه داشت و ميان آن دو قدم بر مى داشت ، تا شايد مسرف به خاطر آن دو به وى آسيبى نرساند! طبرى مى نويسد:
وقتى على بن الحسين همراه با مروان و عبدالملك در برابر مسرف بر زمين نشستند، مروان آب طلبيد تا با نوشيدن آن خود را ميهمان مسرف معرفى كند و همراهان را از گزند او ايمن دارد.
مروان آب نوشيد و سپس ظرف آب را به على بن الحسين (عليه السلام ) داد تا او هم بنوشد، اما هنوز آب را به لبها نزديك نكرده كه مسرف فرياد زد: از آب ما ننوش ! على بن الحسين (عليه السلام ) دست نگاه داشت .
مسرف گفت : شما مروان و پسرش را همراه آورده اى تا در امان بمانى ولى بدان كه اگر شفيع شما اين دو بودند كشته مى شدى ، با اين همه شما در امان هستى چون يزيد از من خواسته است با شما بدرفتارى و خشونت نكنم ، اكنون اگر مى خواهى آب بنوش !(333)
آنچه نشانه كذب اين نقل مى باشد اين است كه اولا مقام عزت و بزرگوارى امام مانع از شفيع گرفتن كسانى چون مروان و عبدالملك است و آنچه ما از خاندان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) سراغ داريم با اين بيان سازگار نيست . ثانيا اگر براستى يزيد سفارش على بن الحسين (عليه السلام ) را به مسرف كرده بود، دليلى نداشت كه در آغاز، آن حضرت را از نوشيدن آب منع كند و به درشتى با وى سخن گويد و آن بزرگوار را برنجاند. بلى امكان دارد كه مروان به خاطر جبران لطفى كه حضرت در حق خانواده او روا داشته و در بحران مدينه به خانواده او پناه داده بود، به گمان خود خواسته باشد نزد مسرف از آن امام حمايت كرده و امان بگيرد، ولى مسرف به مروان فهمانده باشد كه امام نيازى به حمايت او ندارد بلكه اصولا يزيد تصميم به آزار آن حضرت نگرفته است و او موظف است آسيبى به على بن الحسين (عليه السلام ) نرساند.
بنابراين حضرت سجاد (عليه السلام ) از مروان و پسرش نخواسته تا به شفاعت برخيزند و آن حضرت دل به حمايت آن دو معطوف نداشته است ، چه اين كه كسى چون على بن الحسين (عليه السلام ) با آن همه شهامتهايى كه در گذشته از خود نشان داده است و با آن مقام معنوى و توكل به مقام ربوبى حق ، تصور نمى رود كه از عناصر بى شخصيتى چون مروان پناه جويد.
مگر اين امام سجاد (عليه السلام ) نبود كه در حمله شاميان به مدينه ، صدها خانواده را در خانه امن خود پناه داده بود تا از آسيب شاميان در امان بمانند. در آن لحظه مروان و پسرش كجا بودند! هنوز مسرف وارد مدينه نشده و هنوز ملاقاتى ميان امام و مسرف صورت نگرفته است ، تا آنان بخواهند از امام حمايت كنند. و در همين حال خانه امام سجاد (عليه السلام ) پناهگاه صدها نفر از مردم مدينه قرار گرفته بود.
دومين تحليل نادرست !
يعقوبى نيز در تاريخ خود به نكته اى اشاره كرده است كه دلايل كذب آن آشكار مى باشد. او مى نويسد:
وقتى على بن الحسين (عليه السلام ) در مجلس مسرف وارد شد گفت : يزيد از ما چگونه بيعت مى خواهد و با چه تعبيرى ؟
مسرف : او مى خواهد شخص شما به عنوان برادر و پسر عمو با او بيعت كنيد.
على بن الحسين (عليه السلام ): اگر مى خواهى بيعت كنم كه برده او هستم ، بيعت خواهم كرد!
مسرف : نه ، چنين چيزى از شما نمى خواهم .
و چون مردم ديدند كه على بن الحسين (عليه السلام ) چنين گفت ، با خود گفتند كه اگر فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حاضر است به عنوان برده بيعت كند چرا ما بيعت نكنيم .(334)
اين نقل به دلايل مختلف مخدوش است و آثار ساختگى بودن از آن پيداست . زيرا شخصيت حر و آزاده اى چون على بن الحسين (عليه السلام ) كه از نسل آزادگان است پدر و اجدادش در هيچ شرايطى لب به ذلت نگشودند، هرگز تصور نمى رود كه حاكميت يزيد را مشروع بداند تا چه رسد هر ذلتى را براى بيعت با او بپذيرد!
او كه در مقابل عبيدالله - ابن مرجانه - ونيز يزيد در كوفه و شام پايدارى كرده از مرگ نهراسيده ، چه دليلى دارد كه اكنون از مرگ هراس داشته باشد و عليه باورهاى اصيل خود گام بردارد.
مگر او فرزند آن كسى نيست كه تا آخرين لحظه عمر خويش فرمود ((هيهات منا الذلة )).
مگر او خود همان كسى نيست كه در برابر جرثومه استبداد فرياد برآورد ابالقتل تهددنى اما علمت ان القتل لنا عادة و كرمتنا لشهادة .(335)
چنين شخصيتى چگونه حاضر است لب به ذلت بگشايد. آن هم ذلتى كه مردمان معمولى مدينه از پذيرش آن عار داشتند و پرهيز مى كردند.
چگونه ممكن است كه مسرف بيعت برادرى را پيشنهاد نكرده باشد ولى امام خود اظهار كند كه من حاضرم به بندگى و بردگى اقرار نمايم !
اين از شاءن يك عنصر معمولى و بى هويت عرب به دور است تا چه رسد به زاده خاندان شهادت !
اگر به جمله پايانى اين نقل توجه شود و نيز اين واقعيت مورد توجه قرار گيرد كه تمام مردم مدينه جز على بن الحسين (عليه السلام ) و على بن عبدالله بن عباس ناگزير شدند به بردگى خود اقرار كنند و در ميان ايشان بزگران و سرشناسانى حضور داشتند كه تا پايان عمر از اين اقرار ننگ آور شرمنده بودند و مورد تحقير و تمسخر امويان و ديگران قرار مى گرفتند، دليل ساختن و پرداختن چنين رواياتى آشكار خواهد شد،(336) زيرا اقرار كنندگان به اين بردگى ، هميشه سعى داشتند از بار ذلت خود بكاهند. از اين رو به امام سجاد (عليه السلام ) اتهام مى زدند كه آن حضرت براى اقرار به بردگى آماده بوده است . پس اگر چنين اقرارى از ايشان خواسته نشد، و حضرتش اقرار نكرده است . پس اگر ديگران اقرار به بردگى كرده اند عيبى بر آنان نيست ! اين راز ساختگى بودن نقل يعقوبى است !
امام سجاد، پناهگاه اهل مدينه
در جريان واقعه حره و هجوم شاميان به مدينه ، بسيارى از خانواده ها همسر و فرزندان خود را به خانه امام سجاد (عليه السلام ) فرستادند و از آن حضرت پناه خواستند و در پناه آن حضرت تا پايان اشغال مدينه به دست سپاه مسرف ، در امنيت و سلامت به سر بردند و از تعرض شاميان در امان ماندند.
برخى منابع چنين نوشته اند:
زمانى كه سپاه يزيد قصد مدينه كرد تا جان و مال و ناموس اهل مدينه را مورد تعرض قرار دهد، على بن الحسين (عليه السلام ) چهارصد تن را در ميان خانه و خاندانش پناه داد و زمان بازگشت سپاه و خروج آنان از مدينه اين چهارصد نفر را مورد پذيرايى قرار داد.(337)
ايمنى و آسايش اين گروه در پناه امام سجاد (عليه السلام ) بدان حد بود كه برخى از ايشان گفتند: ما چنين آسايش و زندگى آرامى را كه در خانه على بن الحسين (عليه السلام ) ديديم حتى در خانه پدرمان شاهد نبوده ايم .(338)
از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه امام سجاد (عليه السلام ) قبل از هجوم شاميان ، شرايط دشوار آينده را پيش بينى كرده و خاندان خود را از مدينه خارج ساخته و به منطقه اى به نام ((يَنبُع ))(339) فرستاد تا از فجايع شاميان ايمن باشند.(340)
اما اين كه چهار صد نفر از اهل مدينه كه در پناه آن حضرت بوده اند، در مدينه و در منزل امام پناه گرفته بودند يا همراه با خانواده امام به ينبع منتقل شده بودند، نشانه هاى كافى در دست نيست ، هر چند احتمال نخست نزديكتر به واقع مى نمايد.
از جمله خانواده هايى كه به پناه امام سجاد (عليه السلام ) آمده بودند، خانواده مروان مى باشند و اين نكته نشان مى دهد كه تنها علويان و يا بستگان نزديك آنان از لطف و بزرگوارى امام بهره مند نبودند بلكه همه كسانى كه به آنحضرت التجا مى جستند، از كرامت او بهره مند مى شدند، حتى عناصر بدخواه و بد سابقه اى چون مروان !
البته بايد يادآور شد كه پناه خواهى مروان براى خانواده اش از امام سجاد (عليه السلام )، مربوط به زمان يورش شاميان نبوده است ، زيرا مروان خود از بنى ميه مى باشد و مورد حمايت سپاه شام . بنابراين پناهندگى خانواده وى مربوط به ماجراى اخراج بنى اميه از مدينه است . كه در جريان آن حدود هزار نفر از بنى اميه ، از مدينه رانده شدند و در چنين شرايطى مروان در صدد پناه دادن به خانواده اش برآمده است . او نخست به عبيدالله بن عمر روآورد و از او خواست تا در آن بحران و آشوب كه عليه بنى اميه صورت گرفته بود به همسرش - عاشيه دختر عثمان بن عفان - پناه دهد و او را مخفى دارد تا اهل مدينه متعرض او نشوند ولى عبدالله بن عمر نپذيرفت .
ناگزير، مروان روى نياز به خانه لطف و كرم و رحمت آورد و از على بن الحسين (عليه السلام ) پناه خواست و تقاضا كرد كه همسرش در ميان خانواده امام جاى گيرد.
امام سجاد (عليه السلام ) درخواست او را پذيرفت .(341)
علت اين كه امام سجاد (عليه السلام ) به همسر مروان پناه داد و درخواست مروان را رد نكرد براى آنان كه چشم بيناى حقيقت دارند و با مقام معنويت و كرامت ائمه آشنايند، بسى روشن و بى نياز از توضيح است .
اگر على بن ابى طالب (عليه السلام ) در بستر شهادت و در آخرين لحظات عمرش به فرزندانش سفارش مى كند كه درباره قاتل او كوتاهى نكنند و در نوشيدن آب و خوردن غذا بر او تنگ نگيرند، هر چند دشمنى كينه توز باشد. او پناه خواسته است و امام درياى رحمت است و تقاضا و استمدادى را بى پاسخ نمى گذارد.
با اين همه ، برخى ناآشنايان با مكتب اهل بيت (عليه السلام ) و يا غرض ‍ ورزانى كه هماره درصدد خاموش ساختن نور اهل بيت (عليه السلام ) بوده اند تلاش كرده اند كه اين لطف و بزرگوارى امام را به حساب دوستى قديمى امام با مروان بگذارند!(342) غافل از اين كه عناد و دشمنى مروان با علويان و اهل بيت (عليه السلام ) به اندازه روشن است كه نياز به اثبات ندارد.
مروان همان كسى كه در جنگ جمل به نبرد با على بن ابى طالب (عليه السلام ) پرداخته است !
در جنگ صفين همراه معاويه و به نفع او عليه اميرالمؤ منين جنگيده است !
مروان همان كسى است كه به وليد پيشنهاد كرده است كه حسين (عليه السلام ) با يزيد بيعت نمى كند در همين مجلس او را بكش !
آيا مروان با داشتن چنين ديرينه و پرونده اى اصولا مى تواند در شمار دوستان امام سجاد (عليه السلام ) به شمار آيد! هرگز.
بنابراين ، مكارم اخلاقى و سرشت رحمت آفرين امام (عليه السلام ) است كه بديهاى او را با نيكى و لطف پاسخ داده و از پس آن همه جفاها كه مروان به خاندان على (عليه السلام ) داشته ، باز هم از عفو و بزرگوارى ايشان محروم نمى ماند. اين امام سجاد (عليه السلام ) است كه مى فرمايد: اگر كشنده پدرم ، شمشيرى را كه با آن پدرم حسين (عليه السلام ) را به شهادت رسانده نزد من به امانت گذارد، در امانت كوتاهى نكرده به او باز مى گردانم .(343)
يزيد و هجوم به مكه
همزمان با شورش مدينه ، در مكه نيز آشوبهايى صورت گرفته و نغمه هاى مخالفت با حكومت امويان آغاز شده بود.
سپاه شام از آغاز حركت ، دو هدف را در پيش روى خود مى ديدند، نخست فرو نشاندن شورش مدينه و سپس خاموش ساختن نغمه هاى مخالف آشوبهاى مكه .
عبدالله بن زبير كه از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و براى ايمن ماندن از توطئه هاى دستگاه خلافت ، به حرم امن پناه برده و در مكه ساكن شده بود، در طول اقامتش در مكه هوادارانى گرد آورده ، سر ناسازگارى با يزيد را برداشته بود.
از اين رو، سپاه شام پس از قتل عام مدينه و خاموش ساختن صداى مخالفت آنان ، عازم مكه شدند.
مسرف بن عقبه ، بر اثر بيمارى و كهولت سن در ميان راه جان سپرد. از آخرين سخنانى كه مسرف بر زبان آورده و نشانه پليدى روح اوست اين عبارت است كه گفت : ((پس از شهادت به توحيد و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ يك از اعمالم را به اندازه كشتار مردم مدينه در نظرم ارجمند نيست و در قيامت مزد هيچ عملى را به اندازه آن مهم و ارزنده نمى شناسم !))(344)
اين نشانگر فرهنگ منحط و انديشه خام و نارساى كسانى است كه در لواى حكومت معاويه رشد يافته و نام مسلمان بر خود نهاده بودند!
به هر حال پس از مسرف ، رهبرى سپاه يزيد را حصين بن نمير به عهده گرفت ، چه اين كه او از شام براى چنين روزى و چنين منظورى از سوى يزيد انتخاب شده بود.
سپاهيان شام مكه را محاصره كردند و با منجنيق بر مكيان و برخانه هاى مكه سنگ فرو ريختند و در اين نبرد خانه كعبه آتش گرفت و از سوى ديگر خبر مرگ يزيد ميان سپاه شام و همچنين اهل مكه انتشار يافت .
با مرگ خليفه ، بديهى است كه جنگ نمى توانست تداوم يابد.
حصين بن نمير فرمانده سپاه شام ، پايان جنگ را اعلام داشت و به عبد الله بن زبير پيشنهاد كرد كه اگر به شام عزيمت كند حاضر است به عنوان خليفه با او بيعت نمايد. ولى عبدالله بن زبير كه در اين پيشنهاد، برنامه هاى توطئه آميز حصين را نهان مى ديد، پيشنهاد او را نپذيرفت و حصين همراه با سپاه به شام بازگشت .
فتنه عبدالله بن زبير
مرگ يزيد در ربيع الاول سال 64 هجرى هر چند به رويارويى سپاه شام و مردم مكه پايان داد ولى ادعاى ابن زبير براى خلافت همچنان استمرار يافت .
عبدالله بن زبير كه پس از مرگ معاويه از پذيرش حكومت يزيد و بيعت با او سرباز زده بود براى ايمن ماندن از انتقام يزيد، مكه را پايگاه و پناهگاه خويش قرار داده بود و در اين منطقه براى بيعت گرفتن از مردم و دستيابى خود به خلافت تلاش مى كرد.
روى آورى ابن زبير به مكه دو دليل مى توانست داشته باشد. نخست اين كه مكه سرزمين امن به شمار مى آمد و ديگر اين كه عبدالله ريشه در نسل مكيان داشت . چه اين كه زبير - پدر عبدالله - فرزند صفيه ، عمه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
عبدالله بن زبير به دليل اين كه پدرش - زبير - از صحابه معروف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مادرش اسماء دختر ابوبكر - نخستين خليفه - بود، مكه را كه سرزمين پدرى او به شمار مى آمد براى عرض اندام و جلب هوادار مناسب مى ديد.
تا قبل از مرگ يزيد، تلاشهاى عبدالله براى بيعت گرفتن از مردم چندان ثمر نبخشيد زيرا وحشتى كه يزيد در كربلا و مدينه به وجود آورده بود، مردم را از پيامدهاى مخالفت با يزيد و حكومت امويان باز مى داشت ،. اما پس از مرگ يزيد دامنه نفوذ عبدالله گسترش يافت و او توانست در برخى مناطق نمايندگانى بگمارد و از مردم بيعت بگيرد.
در مصر عبدالرحمان حجدم فهرى ، عامل ابن زبير بود و توانست مردم را به فرمان او در آورد.
در فلسطين ، نائل بن قيس جزامى .
در دمشق ، ضحاك بن قيص فهرى .
در حمص ، نعمان بن بشير انصارى .
در بصره ، حارث بن عبدالله بن ابى ربيعه .
در خراسان ، عبدالله بن خازم سلمى .
در كوفه ، عبدالله بن مطيع ، عامل او بودند و تنها در اين ميان اردن - تحت فرمان حسان بن بجدل طلبى - به عبدالله بن زبير تمايل نيافت .(345)