سخن كه به اين جا انجاميد، چنان يزيد به بن بست رسيده بود كه چاره اى جز سكوت نداشت . البته اگر اين سخنان در محفلى خصوصى رد و بدل شده بود چه بسا يزيد، بيش از اينها ناشكيبايى مى كرد و امام على بن الحسين (عليه السلام ) را خاموش مى كرد و مى كشت .
اما يزيد در آن محفل عمومى گام در ميدان مناظره و اثبات حقانيت خويش ‍ گذارده و اكنون مجلس در وضعيتى قرار گرفته است كه او ناچار به ادامه آن وضع است .
امام سجاد (عليه السلام ) كه شرايط دگرگون شده مجلس را شاهد بود و نفوذ سخنانش را در حاضران احساس مى نمود، آهنگ سخن را از شيوه استدلالى به روش عاطفى تغيير داد.
نه براى متاءثر ساختن يزيد! بلكه براى بيدار ساختن وجدانها و عواطفى كه اكنون با سخنان و استدلالهاى او شعورشان رو به بيدارى نهاده است .
امام فرمود:
((اى يزيد! اگر درك مى كردى و مى دانستى كه چه كرده اى و با پدر و برادر و عموزاده ها و خاندان ما چه رفتارى داشته اى و اگر براستى قادر بودى عمق اين فاجعه را بشناسى به كوهها مى گريختى بر ريگها مى خفتى و آرام نمى گرفتى )).
امام نگاهى هم به مردم دارد، به حاضران مجلس يزيد! و مى فرمايد:ماذا تقولون اذ قال النبى لكم ماذا فعتلتم و انتم آخر الامم
بعترتى و باهل بعد مفتقدى منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم (286)

يعنى ؛ چه پاسخ خواهيد داشت آنگاه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شما بگويد: شمايان كه سرآمد امتها هستيد، با عترت من و خاندان ، بعد از رحلت من چه كرديد!
برخى را به اسارت كشانديد و گروهى را به خونشان آغشته ساختيد!
خطبه على بن الحسين (عليه السلام )
حساسترين سخنان امام سجاد (عليه السلام ) كه در طول اقامت در شام ايراد شده است و تحولى عظيم در محيط سياسى شام و بينش مردم نسبت به دستگاه اموى ايجاد كرد و معادلات يزيد را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است كه آن حضرت در جمع مردم و رجال سياسى و دينى شام ايراد كرد.
از كتابهاى تاريخى چنين استفاده مى شود كه اين خطبه در مسجد جامع دمشق ايراد شده و از حوادثى كه در كاخ يزيد رخ داده و سخنانى كه در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست .
اين خطبه را بايد اوج موفقيت امام سجاد (عليه السلام ) در رسالت تبليغ عاشورا و تداوم خط شهيدان كربلا دانست .
اگر اين خطبه ايراد نشده بود، چه بسا ماهيت نهضت حسينى براى ساليان دراز و يا براى هميشه بر اهل اسلام مخفى مى ماند و اهداف خداجويانه عاشورائيان به نسلها نمى رسيد.
در اين ميان جاى اين پرسش هست كه يزيد با آن همه استبداد و خونخواهى چگونه اجازه مى دهد كه زبان گويا و انديشه آگاهى چون على بن الحسين (عليه السلام ) در برابر او بايستد و عليه او افشاگرى كند و برنامه هاى او را در هم ريزد!
در پاسخ بايد گفت كه بلى يزيد و همفكرانش از پيدايش چنين جريانى بشدت نگران بودند، اما اراده الهى به حمايت از مظلومان و نصرت حق ، از يك سو، و شرايط ويژه اى كه بر مجلس ياد شده حاكم شده بود، امويان را ناگزير ساخت تا به امام سجاد (عليه السلام ) اجازه سخن بدهند.
زمينه ها اين چنين شكل گرفت .
يزيد براى استفاده بيشتر از شهادت حسين بن على (عليه السلام ) و اسارت خاندان وى در جهت تحكيم پايه هاى حكومتش تصميم گرفت تا از سخنوران دربارش در مذمت خاندان على و توجيه فجايعى كه صورت داده بود، بهره جويد.
يزيد از خطيب دربار خواست تا بر منبر رود و نقش خويش را در آن جمع حساس ايفا كند.
خطيب در بلندى جاى گرفت و زبان به هتّاكى و بى حرمتى به اهل بيت گشود. امام سجاد از گستاخى و زشتگويى خطيب برآشفت و فرمود:
((خداوند جايگاهت را آتش دوزخ قرار دهد))
وقتى سخنان خطيب دربار پايان يافت ، امويان خود را فاتح مى ديدند و مسايل راحل شده مى پنداشتند.
اما على بن الحسين - تنها مرد جوان قافله اسيران - با اندامى كه آثار رنج و اسارت از آن پيدا بود از جاى برخاست و به يزيد گفت : خطيب شما آنچه خواست به ما نسبت داد و با مردم گفت ، آيا اجازه مى دهى من هم با مردم سخن بگويم ؟
يزيد رضايت نمى داد، اما اطرافيان و حاضران مجلس و يكى از فرزندان خليفه اصرار ورزيدند تا يزيد پيشنهاد على بن الحسين (عليه السلام ) را پذيرد. زيرا در وضع و حال او نمى ديدند كه بتواند سخنى همپاى سخنور گزيده دربار بگويد!
يزيد ناگزير اجازه داد.
امام سجاد (عليه السلام ) از پلكان منبر بالا رفت . در برابر چشمان مردم قرار گرفت و از بلندايى كه هماره صداى شيطان صفتان و متملقان دربارى بلند شده بود، نواى گرم توحيدى اوج گرفت . آنچه تا آن روز بر مردم شام پوشيده مانده بود، افشا شد.
امام زين العابدين (عليه السلام ) نخست سپاس خداى گفت و خطبه را آغاز كرد.
سخنان آغازين خطبه آنچنان تحول آفرين بود كه اشك چشمان مردم را فرو ريخت و عواطف آنان را بشدت تحت تاءثير قرار داد.
در ادامه آن سخنان ، امام فرمود:
اى مردم ! شش نعمت به ما عطا گرديده و هفت فضيلت از سوى خدا به ما داده شده است .
ما از علم ، حلم ، بزرگوارى و بخشش ، فصاحت ، شجاعت و محبوبيت اجتماعى درميان مؤ منان ، برخورداريم .
فضيلتها و شرافتهاى ما عبارتند از اين كه : پيامبر خاتم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از ما خاندان است و على بن ابى طالب - صادقترين يار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - جعفر طيار، حمزه - شير شجاع خدا و رسول - و حسن و حسين - دو سبط اين امت - نيز از خاندان ما هستند.
آنان كه مرا مى شناسند، از توضيح بى نيازند ولى آنان كه مرا نمى شناسند گوش فرا دهند تا خويش را به ايشان بشناسانم .
اى مردم ! من فرزند مكه و منايم ،
من فرزند زمزم و صفايم .
من فرزند آنم كه حامل ركن است .
من فرزند بهترين انسانى هستم كه بر كره خاك جامه وجود پوشيده است .
من فرزند برترين موحدى هستم كه برگرد كعبه طواف كرده و گام در مسير صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداى را لبيك گفته است . من فرزند آن پيامبرم كه بر مركب آسمانى - براق - سوار گشت و جبرئيل او را به بلند جايگاه هستى - سدرة المنتهى - رسانيد. به قرب خدا رسيد؛ آنجا كه فاصله قاب قوسين و يا كمتر بود!
من فرزند آنم كه فرشتگان آسمان با او نمازگزاردند و به او اقتدا كردند.
من فرزند دريافت كننده وحيم . فرزند محمد مصطفايم .(287)
من فرزند على مرتضايم . آن كسى كه بر صورت مستكبران نواخت تا ايمان آوردند - در برابر شعار ((لااله الا الله )) و پيام توحيد سر فرود آورند و دست از عناد بردارند .-
من فرزند آن كسى هستم كه پيشاپيش رسول خدا، با دو شمشير و دو نيزه مى جنگيد.
دو هجرت كرد، دو بار با پيامبر بيعت نمود، در بدر و حنين رزمنده بود و حتى يك لحظه - يك چشم برهم زدن - به خداوند كفر ورزيد.
من فرزند صالحترين مؤ منان ، وارث پيامبران ، نابودگر ملحدان ، پيشواى مسلمان ، نور جهانگران ، زينت عبادت كنندگان ، سرآمد گريه كنندگان - از خوف خدا اشتياق به لقاى حق - شكيباترين شكيبايان ، برترين قيام كنندگان خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ).
من فرزند كسى هستم كه از سوى جبرئيل و ميكائيل مورد تاءييد و يارى بود. - على (عليه السلام ) - حمايتگر از حريم مسلمانان ، كشنده مارقين و ناكثين و قاسطين ((طاغيان صفين و نهروان و جمل ))، ستيزنده با دشمنان لجوج .
- على (عليه السلام ) پرافتخارترين مرد از ميان تمامى قريش ، اولين كسى به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پاسخ مثبت گفت و ايمان آورد. پيشتاز پيشتازان راه دين ، شكننده متجاوزان ، نابود كننده مشركان ، تيرى از تيرهاى خدا بر منافقان ، زبان گوياى حكمت نيايشگران ، ياور دين خدا، ولى سرپرست امر الهى - حافظ و مجرى قوانين پروردگار...
آرى او جدم ((على بن ابى طالب )) است .(288)
سپس امام چنين ادامه داد:
من فرزند فاطمه زهرايم .
من فرزند سرور زنان عالمم .
امام همچنان به معرفى خويش ادامه داد، تا آن جا كه صداى مردم به گريه بلند شد، و يزيد از تاءثير سخنان امام (عليه السلام ) در قلب مردم سخت بيمناك گرديد.
هراس يزيد از اين بود كه مردم در همان محفل عليه او بشورند! از اين رو براى قطع كردن سخنان امام سجاد (عليه السلام ) به مؤ ذن دستور داد اذان بگويد.
((يزيد از اين عمل مى توانست چند هدف را دنبال كند: نخست بريدن كلام على بن الحيسن و سپس بازداشتن مردم از انديشه درباره سخنانى كه آن حضرت ايراد كرده بود و همچنين به دست آوردن فرصتى براى تصميم گيرى مناسب و علاوه بر همه اينها، يزيد كه بشدت خود را در نظر مردم ، ضد دين و ضد ارزشهاى دينى مى ديد، با نداى اذان مى خواست در اين باور مردم ترديد ايجاد كند!)) مؤ ذن از جاى برخاست و با صدايى كه به همه مى رسيد گفت :
الله اكبر، الله اكبر.
على بن الحيسن در ادامه سخنان پيشين خود و براى همنوايى با نداى اذان فرمود:
آرى هيچ چيز بزرگتر و ارجمندتر از خدا نيست .
مؤ ذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله .
امام فرمود: تمامى وجودم - پوست و خون و گوشتم - به يگانگى خدا شهادت مى دهند.
مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ).
امام كه هنوز بر بالاى منبر قرار داشت در اين هنگام چهره اش را از مردم به سوى يزيد برگرداند و فرمود:
اى يزيد اين ((محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ))) كه هم اكنون نامش را مؤ ذن بر زبان آورد و به پيامبرى او گواهى داد، آيا جد توست يا جد من است !
اگر بگويى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جد توست دروغ گفته اى و كفر ورزيده اى !
و اگر باور دارى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جد من است پس ‍ چرا و به چه جرمى خاندان او را كشتى !(289)
امام سجاد (عليه السلام ) تا بدين جا رسالت خويش را به شايستگى ايفا كرد و آن مجلس با وضعى آشفته و نگران كننده براى يزيد پايان يافت .
بازتاب خطبه امام سجاد (عليه السلام )
سخنان و موضعگيرهاى امام سجاد (عليه السلام ) و همچنين زينب كبرا (سلام الله عليها) در قبال برنامه هاى يزيد، زندگى يزيد را آشفته ساخت تا آنجا كه برخى منابع نوشته اند:
يزيد با مشاهده تاءثير عميق خطبه على بن الحسين در مردم به كسانى كه از وى خواسته بودند تا به على بن الحسين اجازه سخنرانى بدهد و بر اين خواسته خود اصرار ورزيده بودند، رو كرد و با لحنى بشدت اعتراض آميز گفت : شما مقصودتان رسوايى ما و نابودى سلطنت ما بود!
ولى آنان در پاسخ گفتند: به خدا سوگند باور نمى كرديم ، جوانى كه مانند وى رنج و آسيب ديده ، عزيزترين عزيزانش را از دست داده ، با حالت اسارت بر مركبهاى برهنه روزها راه پيموده و... بتواند در مجلسى كه انبوه درباريان و بزرگان شهر و مردم مختلف حضور دارند، اين گونه محكم و مستدل سخن بگويد.
يزيد گفت : اما من مى دانستم كه فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از چه نيرو و قدرتى برخوردارند.
مردى شامى كه چه بسا مؤ ذن دربار نيز بود سخنان يزيد را مى شنيد و از آنجا كه ماهيت خاندان اموى و اهداف پليد آنان را هنوز نشناخته بود و براستى گمان كرده بود معاويه و يزيد ((اميرالمؤ منين )) هستند با شگفتى پرسيد:
اگر براستى تو مى دانستى كه اينان فرزندان و خاندان پيامبر هستند و از قدرت معنوى و نفوذ كلام برخوردارند پس به چه علت آنان را مورد قتل و غارت قرار دادى !
بديهى است كه اين اعتراضها با عكس العمل شديد يزيد مواجه مى شد و پاسخى جز مرگ و نابويد گوينده نداشت .(290)
از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه مردى از عالمان يهود نيز در محفل يزيد حضور داشت ، او نيز پس از شنيدن سخنان امام سجاد (عليه السلام ) از يزيد پرسيد: براستى اين جمان كيست ؟ يزيد گفت : فرزند حسين (عليه السلام ) است . يهودى گفت : كدام حسين (عليه السلام )... آن قدر سؤ ال كرد تا دانست اين خاندان از نسل پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند و آن بزرگوارى كه مظلومانه در صحراى كربلا به شهادت رسيده فرزند دختر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . از اين رو با توبيخ و سرزنش به يزيد گفت : آيا او فرزند دختر پيامبرتان بود كه با اين فاصله كم پس از رحلت پيامبرتان او را كشتيد، براستى رفتارى ناشايست درباره خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خويش روا داشته ايد... شما ديروز از پيامبرتان جدا شده ايد و امروز فرزندش را مى كشيد؟...(291)
به هر حال آنچه در ضمن اين روزهاى اندك واقع شد، يزيد را ناگزير ساخت تا از موضع قدرتمندانه و پندار پيروزى خويش دست بردارد. و از آنچه نسبت به خاندان رسالت انجام داده معذرت خواهى كند و گناه آن را به ديگران مستند سازد.
يزيد ناگزير شد تا در جمع مردم شام - آن شاميانى كه در نتيجه تبليغات شوم امويان و يا پست باطنى ، درصدد به اسيرى گرفتن و برده ساختن اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند!-(292) خطبه اى بخواند و در آن بگويد:
اى اهل شام ! شما گمان نكنيد كه حسين بن على (عليه السلام ) را من كشته ام ، يا دستور كشتنش را داده ام ؛ نه به خدا سوگند من هرگز چنين نمى خواستم ، مسؤ ول كشته شدن خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، پسر مرجانه - عبيدالله بن زياد - فرماندار كوفه است .(293)
اين تحولات ژرف سبب شد تا يزيد كه مى خواست از بازماندگان صحنه كربلا، اسيرانى به چنگ آورد و اصيلترين خاندان و شريفترين مردمان را به ذلت و خوارى بنشاند، از تصميم خود منصرف شود و ايشان را اكرام نمايد و براى پذيرش درخواستهاى امام سجاد (عليه السلام ) اعلام آمادگى كند. آن جريمه اى كه در آغاز ورود اهل بيت به شام ، رو به جانب امام سجاد (عليه السلام ) كرده مى گويد:
يا على ، الحمدلله الذى قتل اباك (294)
يعنى ؛ اى على ، خدا را سپاس كه پدرت را كشت !
اكنون در موضعى قرار گرفته است كه به امام سجاد (عليه السلام ) مى گويد:
خدا پسرمرجانه را لعنت كند اگر من خود با حسين بن على (عليه السلام ) مواجه مى شدم پيشنهادهاى او را مى پذيرفتم و راهى را در پيش مى گرفتم كه به كشته شدن وى نينجامد حاضر بودم او كشته نشوم هر چند بعضى فرزندانم را از دست بدهم ! ليك آنچه قضاى الهى بود صورت گرفت ، اكنون اگر پيشنهاد و يا درخواستى داريد به من بنويسيد تا آن را عملى كنم .(295)
با توجه به آلام سنگينى كه بر كاروانيان شهادت و اسارت وارد شده بود و فريادهايى كه درسينه نگاه داشته بودند و حق اظهار آن را نداشتند، بديهى مى نمايد كه نخستين درخواست آنان ، سوگوارى براى شهيدانشان باشد و پس از آن ، بازگشت به سرزمين شهادت ؛ آن جا كه پاره هاى تنشان را مظلومانه ترك گفتند و اجازه نداشتند برايشان نوحه كنند و يا بازگشت به مدينه ، شهر پيامبر، شهر خاطره هاى زنده شهيدانشان !
در اين كه اهل بيت (عليه السلام ) چه مدت در شام توقف داشته اند، نقلهاى مختلفى رسيده است ولى از مجموع آنها ميتوان نتيجه گرفت كه توقف آنان در شام كمتر از ده روز و بيشتر از يك ماه نبوده است .
خطبه امام سجاد (عليه السلام )، در آستانه ورود به مدينه
كاروان اهل بيت به مدينه نزديك مى شود.
در اين جا نيز امام سجاد (عليه السلام ) رسالتى ويژه دارد. آن حضرت مى بايست حداكثر آگاهى را نسبت به آنچه واقع شده به مردم بدهد. از اين روى امام سجاد (عليه السلام ) نخست وارد مدينه نمى شود. در خارج مدينه خيمه هايى برپا مى كند و بشيربن جذلم را ماءمور مى سازد تا مردم مدينه را از آمدن قافله خزان زده خاندان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطلع سازد.
بشير مى گويد: پس از اين كه خيمه ها برپا شد و زنان و كودكان مستقر شدند، على بن الحسين (عليه السلام ) به جانب من رو كرده و فرمود: اى بشير، خداوند پدرت را رحمت كند. او مى توانست شعر بگويد، آيا تو نيز از شعر بهره اى دارى ؟
عرض كردم : آرى اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) من هم شاعرم .
امام فرمود: وارد مدينه شو و خبر شهادت حسين بن على (عليه السلام ) را به مردم مدينه برسان .
بشير مى گويد: پس از فرمان امام ، سوار بر اسب شدم و كوچه هاى مدينه را پشت سر گذاردم تا به مسجدالنبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدم ، - آنجا كه جمع مؤ منان هماره جمع است و مركز اخبار مهم دينى است - با صدايى آميخته به گريه و اندوه فرياد برآوردم :يا اهل يثرب لامقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار
الجسم منه بكربلاء مضرج والراءس منه على القناة يدار

يعنى ؛ اى ساكنان مدينه ، جا ندارد كه ديگر در مدينه بمانيد.
حسين بن على (عليه السلام ) كشته شد، پس هماره بر اين مصيبت بگرييد.
بدن او در كربلا آغشته در خون .
و سر مطهر او بر فراز نيزه ، در چرخش ميان شهرها!
بشير مى گويد پس از اين اشعار به مردم اعلام كردم كه على بن الحسين (عليه السلام ) و خاندان او اكنون در كنار شهر مدينه توقف كرده اند و من فرستاده اويم تا اين پيام را به شما برسانم و مكان توقف او را به شما بنمايانم .
مردم مدينه با شنيدن اين پيام ، نگران و سراسيمه از شهر خارج شدند.
زنان از شدت مصيبت ، با موهاى پريشان و نوحه كنان از كوچه هاى مدينه مى گذشتند تا به توقفگاه اهل بيت برسند.
هيچ گاه شهر مدينه تا آن اندازه مصيبت زده ديده نشده بود. انبوه مردم مدينه ، اطراف خيمه ها حلقه زدند.
امام سجاد (عليه السلام ) از خيمه بيرون آمد در حالى كه با دستمالى كه در دست داشت ، اشكهاى چشمش را مدام ازگونه هايش پاك مى كرد.
براى امام جايگاهى فراهم آوردند تا بر روى آن بايستد و با مردم سخن بگويد.
امام در جايگاه قرار گرفت در حالى كه نمى توانست از گريه خوددارى كند.
منظره به گونه اى بود كه تمامى حاضرانِ در آن جمع متاءثر شده و گريستند.
پس از لختى ، امام از مردم خواست تا ساكت شوند.
صداى گريه و سوگوارى مردم قدرى كاهش يافت . آنگاه امام خطبه اى را چنين آغاز كرد:
حمد مخصوص پروردگار جهانيان ، آن كه مالك و فرمانرواى روز جزاست و پديد آورنده تمامى خلق ...
خداى را مى ستاييم بر رخدادهاى عظيم و فجايع روزگار و مصيبتهاى بزرگ و شكننده زمان .
((امام با اين بيان هم شدت رنجها و مصيبتهاى وارد بر اهل بيت را به مردم يادآور شده و هم مقام صبر و رضا و استقامت دينى خود در برابر رخدادهاى زمان و مشكلاتى كه در مسير ايمان و خداجويى به آنان رسيده ابراز كرده است .))
امام چنين ادامه داد:
اى مردم ! خداوند - كه ستايش مخصوص اوست - به وسيله مصيبتهاى بزرگ و شكستى كه بر پيكر اسلام وارد گرديد، ما را آزمود.
ابا عبدالله و عترت او به شهادت رسيدند، زنان و كودكان خاندان او به اسارت گرفته شدند و سر مقدس او را بر فراز نيزه ها شهر به شهر عبور دادند!
اين مصيبتى است كه همتاى آن درد و مصيبتى نخواهد بود!
اى مردم ! از اين پس كدامتان ، شادى به قلبهاتان راه خواهد يافت !
كدام قلب است كه در اين ماتم محزون نباشد.
كدام چشم است كه از گريه دريغ كند و اشك نريزد!
درندگان سخت دل بر اين فاجعه و بر اين كشتار گريستند.
امواج درياها، اركان آسمانها، كرانه هاى زمين و... فرشتگان مقرب خدا و تمامى اهل آسمانها بر اين رخداد اشك ماتم ريختند.
هان اى مردم ، كدام قلب است كه براى شهادت حسين (عليه السلام ) نشكند!
كدام گوش است كه وارد شدن اين شكست و خلا عظيم را بر پيكر اسلام بشنود و از شدت غم ناتوان از شنود، نشود..
اى مردم ، ما - از سوى مدعيان مسلمانى ، كوفيان و شاميان - مورد بى مهرى و ستم قرار گرفتيم ، آواره و سرگردان شديم !
بى پناه و دور مانده از شهرها!
با ما چنان رفتار شد كه گويى مردمان كافر و محارب با دين پيامبريم . در حالى كه نه جرمى داشتيم و نه ناروايى را مرتكب شده بوديم ..
به خدا سوگند، - با ما چنان رفتار شد كه - اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود سفارش كرده بود كه با ما بجنگند و ما را بكشند - آن گونه كه سفارش كرده است به ما نيكى كنند - اين مردم گمان نمى رفت كه بيش از اين بر ما ستم كنند.
انالله و انااليه راجعون .
چه بزرگ و دردناك و فرياد برانگيز است اين رخداد غمبار!
ما آنچه ديده ايم براى خدا و در راه دين خدا مى دانيم و خداوند قادر شكست ناپذير است و انتقام ما را از دشمنان خواهد گرفت .(296)
امام سجاد (عليه السلام )، پس از واقعه كربلا
هر چند، پس از مسايلى كه در شام رخ داد، يزيد متوجه شد كه آنچه به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روا داشته به مصلحت حكومت وى نبوده است . و هر چند به ظاهر يزيد از آنچه كرده اظهار ندامت كرد، اما جاى ترديد ندارد كه نرمش يزيد با اسيران اهل بيت ، ناشى از عاطفه انسانى و يا انگيزه دينى نبود، بلكه او صلاح حكومت خود را در ادامه خشونت نسبت به خاندان حسين (عليه السلام ) نديد.
وقايعى كه از اين پس به دست يزيد رخ داد خود گواه بر اين ادعاست كه تنها مهم او، حفظ قدرت و پايگاه حكومت بود و براى اين كار از انجام هر عملى بيم نداشت .
توجه به اين نكات ، خود مى نماياند كه امام سجاد (عليه السلام ) حتى پس ‍ از ورود به مدينه در چه شرايطى از نظر سياسى - اجتماعى قرار داشته است و چه شيوه اى را مى توانسته است در پيش گيرد.
علاوه بر اين ، قبلا نيز يادآور شديم كه رفتار كوفيان با اهل بيت ، چهره اى غيرقابل اعتماد، پيمان شكن و سست عنصر از مردم آن عصر ترسيم كرده بود كه امام هرگز پس از آن تاريخ ، شرايط را براى حركتهاى علنى و نهضتهاى مسلاحانه مساعد نمى ديد. نه امام سجاد (عليه السلام ) بلكه هيچ يك از ائمه پس از آن تاريخ ، به طور علنى و آشكار گام در ميدان رهبرى عناصر انقلابجو ننهادند. بلكه هر امام به اقتضاى شرايط و نيازهاى زمان شيوه اى ديگر در ايفاى وظيفه امامت و رهبرى امت در پيش ‍ گرفتند.
سخنان نقل شده از امام سجاد (عليه السلام ) در آستانه ورود به مدينه ، خود گواه بر اين است كه امام (عليه السلام ) با اين كه غمهاى وصف ناپذير خود را با مردم در ميان مى گذارد و شهادت مظلومانه حسين (عليه السلام ) و اسارت پر مشقت خويش و همراهانش را مطرح مى كند، اما بصراحت نامى از دستگاه حكومت و جنايات يزيد به ميان نمى آورد. بلكه سخن از بى وفايى و ستمكارى مردمان زمان و مدعيان مسلمانى ، به ميان مى آورد.
هر چند مردم بروشنى درمى يافتند كه حكومت يزيد عامل اصلى رخداد فاجعه كربلاست و بر اموايان لعن و نفرين مى فرستاند، اما در سخنان امام بصراحت يادى از اين مطلب نشده است .
شيوه اى كه امام سجاد (عليه السلام ) پس از اين در پيش گرفت ، در ادامه همين سياست بود.
تحليل زندگى سياسى - اجتماعى امام زين العابدين (عليه السلام ) مى بايست بر پايه دو اصل ياد شده ((يعنى استبداد حاكمان و نبودن اعتماد لازم به انقلابى نمايان و انگيزه ها و وفادارى آنان )) صورت گيرد.
امام در آستانه ورود به مدينه ، با احساس و عاطفه سخن گفت .
مقام ، مقام احتجاج و انگيزش انقلابى و دعوت به نهضت مسلحانه نبود. چرا كه هم اكنون از شهر كوفيان - طرفدار نهضت و مدعيان وفادارى به ائمه (عليه السلام ) - مى آمد! و مدينه در مقايسه با كوفه ، برگ برنده و ممتازى نداشت تا امام بخواهد از نيروى آنها عليه حاكميت امويان بهره گيرى كند!
پس از آن نيز امام ، ياد شهيدان كربلا را با احساس ، زنده نگاه داشت .
احساسى كه ريشه در اعماق جان و روحش داشت .
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: زين العابدين (عليه السلام ) چهل سال بر شهادت مظلومانه پدر گريست در حالى كه روزها را روزه بود و شبها را به عبادت زنده مى داشت . هنگامى كه خدمتكاران براى افطار، غذا مى آورند و در برابر آن حضرت مى نهادند، مى فرمود: ((فرزند رسول خدا در حال گرسنگى به شهادت رسيد، فرزند رسول خدا با لبهاى تشنه به شهادت رسيد.))
امام آن قدر اين جملات را تكرار مى كرد تا آب و غذايش با اشك چشمانش ‍ مى آميخت .(297)
امام على بن الحسين (عليه السلام ) بدان اندازه مى گريست كه اطرافيان بر سلامت چشمان وى بيمناك شدند. از اين رو به حضرتش گفتند كه گريه زياد به بينايى چشم شما زيان مى رساند.
امام در پاسخ مى فرمود: چطور ممكن است از گريه خوددارى كنم ؟ با اين كه پدرم را از نوشيدن آب مانع شدند؛ آبى كه تمام موجودات حتى درندگان و حيوانات وحشى حق داشتند از آن استفاده كنند...(298)
در روايتى ديگر چنين آمده است :
به امام سجاد (عليه السلام ) عرض شد: آيا وقت آن نرسيده است كه پس از گذشت ساليان متوالى از واقعه كربلا دست از غم و اندوه برداريد!
امام در پاسخ فرمود: به خدا سوگند! شكايتها و گريه هاى يعقوب به درگاه خدا براى موضعى بود كه در مقايسه با آنچه من براى آن مى گريم كوچك است .
يعقوب تاءسفش بر از دست دادن يوسف بود، اويك فرزند را از دست داده بود. در حالى كه من خود شاهد بودم كه پدرم و گروهى از خاندانم در نزديكى من چونان پرندگان سرهاشان بريده شد...(299)
موضع امام سجاد در برابر حكومتها
امام سجاد (عليه السلام ) در طول زندگى خويش بيش از هر كس ، ستم و ظلم حكومتهاى استبدادى را چشيده بود.
شخصيتى چون او، حتى بر اساس ملاكها و معيارهاى بشرى ، نمى توانست خوشبين به حكومتهاى فاسد اموى و مروانى باشد و بغض و عداوت عميق آنان را در دل نداشته باشد.
كسى چون على بن الحسين (عليه السلام ) كه اگر نبود حكمت الهى و اگر نبود معذوريت او از جهاد در روز عاشورا، بى شك او هم مانند برادرش ‍ على اكبر و عمويش اباالفضل العباس (عليه السلام ) و اصحاب پدر بزرگوارش گام در ميدان جهاد مى گذاشت و از شهادت استقبال مى كرد.
بى شك چنين كسى ، نمى توانست از قيام عليه ظلم و فساد دستگاه حكومتى امويان هراس داشته باشد و يا از شهادت و شكنجه شدن بيم به دل راه دهد و سكوت اختيار نمايد.
كسى كه در برابر جرثومه جنايت - عبيدالله - به ياوه گوييهاى او پاسخ مى دهد و از خشم او نمى هراسد.
كسى كه در محفل يزيد، آن گونه از ارزشهاى دينى حمايت مى كند كه محيط شام را دگرگون مى سازد.
كسى كه زنجيرها را بر تنش تحمل كرده ، لب به زارى در برابر دشمن نمى گشايد.
و كسى كه در برابر تهديدهاى جدى عبيدالله ميگويد:
ابالقتل تهددنى يابن مرجانة اماعلمت ان القتل لناعادة و كرامتنا الشهادة .(300)
يعنى ؛ اى فرزند مرجانه ! مرا به كشته شدن تهديد مى كنى ! آيا نمى دانى كه كشته شدن در راه دين عادت ما و شهادت در راه خدا كرامت ما خاندان است .
چنين كسى را نمى توان متهم به سكوت و عدول از شيوه جهاد كرد. بلكه مى بايست دليل خط مشى آن حضرت را در جاى ديگرى جست . و آن عبارت است از رعايت شرايط و مقتضيات زمان و توجه به امكانات و آمادگى مردم و نيازهاى آنان .
از اين رو قبل از پرداختن به خط مشى امام سجاد (عليه السلام ) در برابر خلفا، اشاره اى كوتاه به بينش دينى - سياسى آن امام در مواجهه با ستمها و كجرويها خواهيم داشت .
اهتمام به امر به معروف و نهى از منكر
امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد:
كسى كه امر به معروف به نهى از منكر را ترك كند و كنار نهد، چونان كسى است كه كتاب خدا - قرآن - را پشت سر افكنده و بدان اعتقادى ندارد. البته يك صورت استثناست و آن در جايى است كه انسان كه انسان در تقيه اى ويژه به سر برد و از پنهان داشتن عقايد و برنامه هاى خود ناگزير باشد.
به آن حضرت گفته شد: منظور از تقيه ويژه ، كدام تقيه است ؟
امام فرمود: اين است انسان از سوى جبارى ستيزه جو و سركش تهديد شود.(301)
نهى از تبعيت ظالمان
از امام (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود:
واى بر ملتى كه فرمان الهى را گردن ننهند و امر به معروف و نهى از منكر نكنند. كسى كه شعار توحيد را بر زبان آورد و ((لا اله الا الله )) بگويد، ادعا و اقرار او به ملكوت آسمان راه نمى يابد مگر زمانى كه سخن و اقرار خود را با عمل شايسته كامل كند. و كسى كه در خدمت و اطاعت ظالم در آيد، در حقيقت دين ندارد...(302)
افشاگرى عليه دستگاه امويان
از منابع تاريخى استفاده مى شود كه پس از واقعه كربلا و چه بسا پس از حضور در شام و مجلس يزيد، شخصى به نام منهال در ميان راه با امام سجاد (عليه السلام ) روبرو شد واز امام احوال پرسيد. امام كه زمينه را مناسب مى ديد، از وضع دستگاه حكومت و نظام فرعونى امويان بصراحت شكوه كرد و فرمود:
((به خدا سوگند، ما خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شرايط كنونى ، همانند بنى اسرائيل كه در نظام فرعونيان به رنج و مصيبت مبتلا بودند، مبتلا هستيم . مردانمان را مى كشند و زنانمان را باقى مى گذارند.
اى منهال : در عصر حاضر كه اسلام قدرت جهانى يافته است ، عربها بر ساير ملتها فخر مى فروشند و مى گويند پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردى است از عرب . طايفه قريش بر ساير طوايف عرب ، فخر مى فروشد و مى گويند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از قبيله ماست .
و اما ما كه فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستيم در شرايطى قرار گرفته ايم كه مورد غصب و ستم و قهر همين اعراب قرار گرفته ايم ، ما را كشتند و آواره كردند، انالله و انا اليه راجعون .(303)
امام سجاد (عليه السلام ) آنجا كه زمينه را مهيا مى ديد، از ابراز نفرت نسبت به امويان باكى نداشت .
نافع بن جبير مردى است كه از روى جهل و يا غرض ورزى درباره معاويه به مديحه سرايى پرداخت و گفت :
معاويه كسى بود كه از روى حلم و بردبارى سكوت مى كرد و براساس دانش ‍ سخن مى گفت .
امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: نافع دروغ مى گويد، معاويه كسى بود كه قدرت و پادشاهى او را ساكت مى كرد و به او آرامش درونى مى بخشيد و سرمستى و شادمانى او را به سخن گفتن وامى داشت .(304)
ترغيب به جهاد و شهادت
امام على بن الحسين ، زين العابدين (عليه السلام ) از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در زمينه بزرگداشت امر جهاد و ارزش شهادت و خون شهيدان ، روايت كرده و مى فرمايد:
هيچ گامى نزد خداوند محبوبتر از دو گام نيست : قدمى كه پيش نهاده شود و صفى از صفهاى جهاد در راه خدا را پركند و قدمى كه در راه صله رحم برداشته شود و به ديدار خويشاوندى پيش رود كه قطع ديدار كرده است ...
و هيچ قطره اى نزد خداوند، محبوبتر از دو قطره نيست : قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود و قطره اشكى كه در ظلمت شب از بيم خدا فرو افتد.(305)
امام سجاد (عليه السلام ) در عصرى كه حمايت از اهل بيت و حريم ولايت و امامت معنايى جز مخالفت با حاكميت جباران و نظام فرعونى امويان مروانيان نداشت به شيعيان خود توصيه مى كرد كه دست از تلاش و جهاد برندارند. البته در موارد ديگر شيوه جهاد تلاش بايسته اى را كه در آن شرايط مسير بود به ايشان يادآورى مى كرد.
امام در تشويق پيروان خويش به تلاش و جهاد در راه حق و دفاع از ارزشها مى فرمود:
((شيعه راستين ما كسى است كه در راه اهداف و برنامه هاى ما جهاد و تلاش ‍ كند و با كسانى كه بر ما ستم مى كنند درگير شود و جلو ظلم آنان را بگيرد تا اين كه خداوند حق ما را از ستم پيشگان بازگيرد.(306)
رهنمود به مبارزه پنهانى با جباران
چنان كه از مطالب و روايات گذشته ، دانسته شد، امام سجاد (عليه السلام ) در استمرار خط امامت ، اصول عقيدتى و سياسيش همان اصول علوى و حسينى بود كه از قرآن و سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را دريافت كرده بودند.
امام سجاد (عليه السلام ) چون نياكان طاهر و معصوم خود بى كمترين لرزش ‍ در مسير حق ، هماره مدافع امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و انحراف بود و پيروان خود را به تلاش و جهاد در راه ارزشهاى الهى فرا مى خواند، اما به حكم امامت و پيشوايى ، راه مبارزه را نيز به آنان مى نماياند و ويژگيهاى زمان را به ايشان يادآور شده ، مى فرمود:
((حتى امام بر مردم اين است كه مردم در نهادن و آشكار از او پيروى كنند و فرمان و رهنمود او را ارج نهند و بزرگ شمارند، ولى حق سلطان اين است كه در ظاهر حكمش را مخالفت نكنند...))(307)
اين رهنمود امام (عليه السلام ) در حقيقت ترسيم يك استراتژى است و نه يك سياست اصولى . زيرا مخاطب امام ، شيعيانى هستند كه تضاد دستگاه حكومت اموى با برنامه هاى امامان معصوم (عليه السلام ) را مى دانند و هرگز به خود اجازه سكوت در برابر خلفا را نمى دهند چه رسد به همراهى و همگامى با آنان ! ولى از آنجا كه امام زين العابدين ، شرايط را براى رويارويى علنى با خلفا مناسب نمى داند و توان شيعيان واقعى را براى ايجاد تحول در دستگاه خلافت كافى نمى بيند به آنان - در چنين مقطعى - فرمان تقيه مى دهد.
علاوه بر اين ، در روايت ياد شده ، امر امام و خواست و رهنمود او مقدم بر هر امر حكومتى شناخته شده است و معناى آن اين است كه اگر امام فرمان جهاد عليه مستكبران و غاصبان خلافت صادر كرد بايد در نهان و آشكار فرمانش را به اجرا گذاشت . ولى اكنون حكم امام ، حركت پنهانى است و نه مبارزه علنى .
به هر حال امام سجاد (عليه السلام ) با بيان ((اطاعت ظاهرى از سلطان )) در مقام نفى كلى جهاد نيست ، چه اين كه جدش على بن ابى طالب با معاويه جنگيد و پدرش حسين بن على (عليه السلام ) از دستگاه اموى پيروى نكرد و در مقابل آنان ايستاد و خود حضرت اگر تقدير الهى نبود شرايط جهاد را در روز عاشورا دارا بود بى شك به مبارزه با حكومتيان و امويان مى پرداخت . بنابراين ، همه اين دلايل خود گواهى است بر اين كه ، امام سجاد (عليه السلام ) پس از رخداد عاشورا و آزمون مدعيان اسلامخواهى و آزادى طلبى ، تكليف خود و پيروانش را حركت غير علنى مى دانست و تاريخ بعدها به اثبات رسانيد كه دستگاه خلافت هماره از اين حركت غير علنى بيم داشت و جز در دوره امامت باقرالعلوم (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) ائمه ، على رغم نداشتن مبارزه علنى با خلفا، همواره از سوى دستگاه خلافت تحت آزار و شكنجه و محدوديتهاى شديدى بودند. و فرصتى كه براى امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) براى ترويج انديشه فقهى و عقايد اصولى اماميه پديد آمد، در گرو خط مشى آگاهانه اى است كه امام سجاد در پيش روى شيعه نهاد و زمينه را براى حركت گسترده فرهنگى و عقيدتى هموار ساخت .
تشويق به شكيبايى و رازدارى
امام سجاد (عليه السلام ) در راستاى خط مشى ويژه اى كه پيروانش را بدان فرا مى خواند، رعايت دو اصل را از ايشان انتظار داشت .
دو اصلى كه زيربنايى ترين اصول مبارزه پنهانى با جباران ، به شمار مى آيد و هر جهاد و نهضتى بدان نيازمند است .
آن اصول عبارتند از شكيبايى و صبر در برابر مشكلات مسير و همچنين رازدارى و پرهيز از افشاى اسرار.
سوگمندانه بسيارى از دارندگان تمايلات شيعى ، در رعايت اين دو اصل ضعف و سستى داشتند و همين امر مايه گلايه و شكوه امام از شيعيان خود بود و مى فرمود:
((به خدا سوگند! دوست داشتم گوشت بازوهايم را فدا كنم تا دو خصلت در ميان شيعه از ميان برود: خصلت ناشكيبايى و كم حوصلگى و همچنين كمى حفظ اسرار.))(308)
اين بيان ، آميخته با لحنى شديد و نگران كننده است و حكايت از ناشكيبايى برخى شيعيان و افشاى برخى اسرار از سوى آنان دارد.