شخصيت فرزدق
فرزدق ، كنيه اش ((ابوفراس )) و پدرش ((غالب صمصعه مجاشعى )) و مادر وى لبنه ، دختر قرظة ين ظبية است . در سال 38 هجرى تولد يافت و به سال 100 هجرى در بصره چشم از جهان فرو بست .
او از بزرگان بنى تميم بود و چونان پدرش به جود و سخاوت شهرت داشت .
فرزدق در خرد سالى به همراه پدرش ، خدمت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شرفياب شد.
پدر وى را به حضور آن حضرت معرفى كرد و يادآور شد كه فرزندش - با وجود خردسالى - قادر به سرودن اشعار مى باشد.
على (عليه السلام ) به پدر او توصيه كرد كه بهتر از شعر گفتن ، تعليم قرآن است و همين سفارش سبب گرديد تا فرزدق به آموزش و حفظ قرآن روى آورد.
بسيارى از تاريخنگاران ، فرزدق را دوستدار اهل بيت دانسته اند. براى خاندان على (عليه السلام ) به نيكى شعر مى گفت و از آنان به عظمت ياد مى كرد و دشمنانشان - بويژه معاويه ، يزيد، هشام و حجاج - را بشدت مورد استهزا قرار مى داد و هجو مى كرد.
از جمله مهمترين اشعار وى ، قصيده معروفى است كه در ستايش امام زين العابدين (عليه السلام ) سروده و آن را در مسجدالحرام و در حضور هشام و جمع حج گزاران انشاد كرده است .
گروهى وى را ستوده اند و برخى او را مذمت كرده اند.
مذمت كسانى چون فرزدق كه در عصر خلافت امويان به تمجيد و تعظيم قدر امامان و اهل بيت (عليه السلام ) پرداخته است ، از سوى قلم به مزدان دربارى و معاندان اهل بيت ، چندان دور از انتظار نيست .
در منظر تعصب پيشگان ، چه جرمى بالاتر از دفاع و حمايت از خاندان على (عليه السلام ) و هجو سلطه داران !
مذمتها و نسبتهاى ناروايى كه به فرزدق داده اند، منحصر به شخص وى نيست بلكه هر شاعرى كه به تعريف و تمجيد از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرداخته و به آنان اظهار محبت كرده است ، از نيزه طعن و كينه معاندان در امان نمانده است ، چونان كه همان نسبتها را به ابوالاسود دئلى ، كميت اسدى و دعبل بن على خزاعى و... نيز داده اند!
در برابر اين نارواگوييها، اكثر علماى رجال ، فرزدق را توثيق كرده و شهامت و رادمردى او را ستوده اند.
شيخ طوسى ((متولد 460 هجرى )) او را از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) دانسته اند و به خاطر قصيده اش وى را به نيكى ياد كرده است .(175)
كشّى ((متولد 340 هجرى )) بر اخلاص او در محبت اهل بيت (عليه السلام ) تاءييد دارد و مى گويد:
((دليل بر اخلاص او همين بس كه ابتدا صله امام را نپذيرفت و گفت من شعر را براى رضاى الهى سروده ام و نه دريافت صله ...))(176)
متن قصيده فرزدق
هذا الذى تعرف البطحاء وطاءته والبيت يعرفه والحل والحرم (177)
هذا ابن خير عباد الله كلهم هذا التقى النقى الطاهر العلم (178)
هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجده اءنبياء الله قد ختموا(179)
وليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من اءنكرت والعجم (180)
كلتايديه غياث عم نفعهما تستو كفان و لا يعروهما عدم (181)
سهل الخليقة لاتخشى بوادره يزينه اثنان حسن الخلق والشيم (182)
حمال انفال اءقوام اذا افتدحوا حلو الشمائل تحلو عنده نعم (183)
ما قال لاقط الا فى تشهده لولا التشهد كانت لاءه نعم (184)
عم البرية بالاحسان فانقشعت عنها الغياهب والاملاق والعدم (185)
اذا راءته قريش قال قائلها الى مكارم هذا ينتهى الكرم (186)
يغضى حياء و يغضى من مهابته فمايكلم الا حين يبتسم (187)
بكفه خيزران ريحه عبق من كف اءروع فى عرنينه شمم (188)
يكاد يمسكه عرفان راحتة ركن الحطيم اذا ماجاء يستلم (189)
الله شرفه قدما و عظمه جرى بذاك له فى لوحه القلم (190)
اى الخلائق ليست فى رقابهم لاولية هذا اءوله نعم (191)
من يشكرالله يشكر اءولية ذا فالدين من بيت هذا ناله الامم (192)
يتمى الى ذروة الدين التى فصرت عنها الاكف و عن ادركها القد(193)
من جده دان فضل الانبياء له وفضل اءمته دانت له الامم (194)
مشتقه من رسول الله نبعته طابت مغارسه و الخيم والشيم (195)
ينشق ثوب الدجى عن نور غرته كالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم (196)
من معضر حبهم دين و بعضعهم كفر و قربهم منجى و معتصم (197)
مقدم بعد ذكرالله ذكرهم فى كل بدء و مختوم به الكلم (198)
ان عد اءهل التقى كانوا اءئمتهم اءوقيل من خير اءهل الارض قيل هم (199)
لا يستطيع جواد بعد جودهم ولا يدانيهم قوم و ان كرموا(200)
هم الغيوث اذاما اءزمة اءزمت والاسد اءسد الشرى والباءس محتدم (201)
لاينقص العسر بسطا من اءكفهم سيان ذلك ان اثرواءوان عدموا(202)
يستدفع الشرو البلوى بحبهم ويسترب به الاحسان والنعم (203)

پيامهاى قصيده فرزدق
با آنچه تاريخ از روش و منش خلفا ثبت كرده ، بديهى است كه فرزدق با بيان اين سخنان كوبنده و صريح ، خويش را براى رويارويى با هر شكنجه و آزار و انتقال از سوى هشام بن عبدالملك آماده كرده بود!
مامقانى به نقل از كتاب خرائج و جرائح مى نويسد:
((فرزدق پس از انشاد اين قصيده ، مدتها زندانى شده و به فرمان هشام محكوم به مرگ گرديد.
فرزدق شرايط دشوار خود را به امام على الحسين (عليه السلام ) رسانيد و آنحضرت براى نجات و رهايى او دعاكرد.
فرزدق پس از آزادى به حضور امام سجاد (عليه السلام ) رسيد و از وضع نابسامان اقتصادى خود شكايت كرد و گفت : خليفه تمام حقوق پيشين او را قطع كرده است .
حضرت پرسيد: حقوق دريافتى تو در سال چه اندازه اى بوده است ؟
فرزدق ، مقدارى را اظهار داشت .
امام (عليه السلام ) به اندازه چهل سال او، هزينه زندگيش را تاءمين كرد و فرمود: اگر مى دانستم كه به بيش از اين نيازدارى به تو مى بخشيدم .
فرزدق ، هديه امام را دريافت كرد و پس از همان مدت ، بدرود حيات گفت .(204)
انگيزه فرزدق
بسيارى از شاعرانى كه به ستايش يا مذمت شخصيتهاى اجتماعى - سياسى عصر خود پرداخته اند، انگيزه آنان را يا چشمداشتهاى مادى تشكيل مى داده است و يا نگرانيها و تهديدهايى كه از سوى عوامل قدرتمند، متوجه آنان بوده است .
ولى اين موضوع شامل شاعران دربارى و زورپرستان و زرجويان است و نه شاعرانى كه با بيان فكر و عقيده خويش به تبليغ ارزشهاى الهى و حمايت از عدالت اجتماعى و انتقاد از استبداد و جباريت حاكمان و خلفا مى پرداخته اند.
فرزدق چگونه مى تواند به چشمداشت امور مادى و دنيايى ، به توصيف امام سجاد (عليه السلام ) پرداخته باشد، با اين كه خود را رويارويى كينه عميق هشام قرار مى دهد! در مطالب قبل ، هر چند ياد شد كه امام سجاد (عليه السلام ) زندگى آينده فرزدق را تاءمين كرد اما نبايد از نظر دور داشت كه فرزدق ، اصولا براى دريافت صله و مزد و پاداش دنيوى قصيده ياد شده را نسروده است .
كشى ((متولد 340 هجرى )) ضمن ستايش از فرزدق و بيان اخلاص وى در مسير اهل بيت (عليه السلام ) مى گويد: دليل اخلاص او همين بس كه امام سجاد (عليه السلام ) دوازده هزار دينار به عنوان صله براى او فرستاد ولى فرزدق نكرد و به امام پيغام داد: من آن قصيده را براى صله نگفته ام و جز رضاى خداوند متعالى ، چيزى نخواسته ام .
امام سجاد (عليه السلام ) براى او دعا كرد و فرمود: عمل تو مورد رضاى خداست ولى ما خاندان وقتى چيزى را به كسى بخشيديم ، از او باز پس ‍ نمى گيريم . فرزدق در پى اين فرمايش ، و به خاطر رعايت اين ادب ، هديه حضرت را پذيرفت .(205)
البته ميان اين نقل - كه فرزدق ابتدا صله را نپذيرفت - و ميان نقلى كه - حاكى از شكايت فرزدق از وضع مالى خويش مى باشد - منافاتى نيست . زيرا ممكن است نقل نخست مربوط به قصيده هايى بوده كه فرزدق قبل از قصيده معروفش براى اهل بيت سروده است ، ولى اظهار نياز زمانى صورت گرفته ، كه فرزدق از سوى هشام در تنگناى زندگى گرفتار آمده است .
احتمال ديگر اين است كه هر دو نقل مربوط به يك مرحله باشد. به اين گونه كه فرزدق مشكل مالى خود را با امام در ميان گذرانده است ، اما نه براى دريافت صله و مالى بدون عوض ، بلكه براى گرفتن راهنمايى و يا مساعده . و زمانى كه امام سجاد (عليه السلام )، آن همه صله را به او مى بخشد، او اظهار داشته كه منظورش از گزارش وضع خود، هرگز دريافت صله نبوده است و آن را نمى پذيرد. اما امام (عليه السلام ) وى را براى پذيرش آن بخشش متقاعد مى سازد.
حماسه فرزدق ، ثبت در ديوان ادب
قصيده فرزدق ، آن چنان در منابع تاريخى و ادبى تثبيت شده است كه جاى هر گونه ابهام را زدوده و آن را از نهان شدن در غبار گمنامى و فراموشى ، ايمن داشته است .
عبدالرحمن جامى از شاعران پارسى گوى قرن هشتم هجرى ((817 - 897 هجرى )) كه در زمره مفسران و فقيهان و عارفان و اديبان عصر خويش جاى داشته است ،(206) قصيده فرزدق و نيز عكس العمل دستگاه خلافت را در برابر وى به نظم در آورده است و اين خود مى نماياند كه بازتاب و تاءثير حماسه فرزدق در محافل علمى و ادبى ، هماره مثبت و نيرومند بوده است :
عبدالرحمن جامى ، چنين سروده است :پور عبدالملك به نام هشام در حرم بود با اهالى شام
مى زد اندر طواف كعبه قدم ليكن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه اى بنشست
ناگهان نخبه نبى و ولى زين عبّادبن حسين على
در كساء بها و حلّه نور بر حريم حرم فكنده عبور
هر طرف مى گذشت بهر طواف در صف خلق مى فتاد شكاف
زد فدم بهر استلام حجر گشت خالى ز خلق راه گذر
شامى اى كرد از هشام سؤ ال كيست اين با چنين جمال و جلال
از جهالت در آن تعلل كرد وز شناسائيش تجاهل كر د
گفت نشاسمش ، ندانم كيست مدنى ، يا يمانى ، يا مكيست
بوفراس آن سخنور نادر بود در جمع شاميان حاضر
گفت من مى شناسمش نيكو زو چه پرسى به سوى من كن رو
آن كس است اين كه مكه و بطحاء زمزم و بوقُبيس و خيف و منى
مروه ، مسعى ، صفا، حجر، عرفات طيبه ، كوفه ، كربلا و فرات
هر يك آمد به قدر او عارف بر علو مقام او واقف
قرة العين سيدالشهداست زهره شاخ دوحه زهراست
ميوه باغ احمد مختار لاله راغ حيدر كرار
چون كند جاى در ميان قريش رود از فخر بر زبان قريش
كه بدين سرور ستوده شِيم به نهايت رسيد فضل و كرم
ذروه عزتست منزل او حامل دولت است محمل او
از چنين عز و دلت ظاهر هم عرب هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمكين خاتم الانبياست نقش نگين
لايح از روى او فروع هدى فائح از خوى او شميم وفا
طلعتش آفتاب روز افروز روشنايى فزاى و ظلمت سوز
جد او مصدر هدايت حق از چنان مصدرى شده مشتق
زِ حيا نايدش پسنديده كه گشايد به روى كس ديده
خلق از او نيز ديده خوابانند كز مهابت نگاه نتوانند
نيست بى سبقت تبسم او خلق را طاقت تكلم او
در عرب در عجم بود مشهور گو ندانش مغفلى مغرور
همه عالم گرفت پرتو خَور گر ضريرى نديد از آن چه ضرر
شد بلند آفتاب بر افلاك بوم از آن گر نيافت بهره چه باك
بر نيكو سيرتان و بدكاران دست او ابر موهبت باران
فيض آن ابر بر همه عالم گر بريزد نمى ، نگردد كم
هست از آن معشر بلند آيين كه گذشتند ز اوج عليين
حب ايشان دليل صدق و وفاق بغض ايشان نشان كيفر و نفاق
قربشان پايه علو و جلال بُعدشان مايه عتو و ضلال
گر شمارند اهل تقوى را طالبان رضاى مولا را
اندر آن قوم مقتدا باشند وندر آن خيل پيشوا باشند
گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلى ، من خيار اهل الارض
بر زبان كواكب و انجم هيچ لفظى نيايد الا هم
هم غيوث الندى اذا وهبوا هم ليوث الشرى اذا نهبوا
ذكرشان سابق است در افواه بر همه خلق ، بعد ذكر الله
سر هر نامه را رواج افزاى نامشان هست بعد نام خداى
ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از يمن نامشان رونق
چون هشام آن قصيده غرّاء كه فرزدق همى نمود انشاء
كرد از آغاز تا به آخر گوش خونش اندر رگ از غضب زد جوش
بر فرزدق گرفت حالى دق همچو بر مرغ خوشنوا عقعق
ساخت در چشم شاميان خوارش حبس بنمود بهر آن كارش
اگرش چشم راست بين بودى راست كردار و راست بين بودى
دست بيداد و ظلم نگشادى جاى آن حبس ، خلعتش رسيد
قصه مدح بوفراس رشيد چون بدان شاه حق شناس رسيد
از درم بهر آن نكو گفتار كرد حالى روان ده و دوهزار
بوفراس آن درم نكرد قبول گفت مقصود من خدا و رسول
بود از آن مدح ، نى نوال و عطا زان كه عمر شريف را ز خطا
همه جا از براى همجى كرده اى صرف در مديح و هجى
تافتم سوى اين مديح عنان بهر كفاره چنان سخنان
قلته خالصا لوجه الله لا، لان استعيض ما اعطاه
قال زين العِباد و العُباد ما نؤ دّيه عوض لايردا د
زان كه ما اهل بيت احسانيم هر چه داديم باز نستانيم
ابر جوديم بر نشيب و فراز قطره از ما به ما نگردد باز
آفتابيم بر سپهر علا نفتد عكس ما دگر سوى ما
چون فرزدق به آن وفا و كرم گشت بينا قبول كرد درم
از براى خداى بود و رسول هر چه آمد از او چه رد چه قبول
بود از آن هر دو قصدش الحق حق مى كنم من هم از فرزدق دق
رشحه زان سحاب لطف و نوال كه رسيدش از آن خجسته مآل
زان حريفم اگر رسد حرفى بندم از دولت ابد، طرفى
صادقى از مشايخ حرمين چون شنيد آن نشيد دور از شين
گفت نيل مراضى حق را بس بود اين عمل فرزدق را
گر جز اينش ز دفتر حسنات برنيايد نجات يافت نجات
مستعد شد رضاى رحمان را مستحق شد رياض رضوان را
زان كه نزديك حاكم جابر كرد حق را براى حق ظاهر(207)

تحليلى بر قصيده فرزدق
آنچه در صفحات گذشته از ابيات شعر فرزدق آورديم ، تنها ابياتى نيست كه از او در اين قصيده ثبت كرده اند، بلكه مورخان و كتابهاى ادبى ، ابيات اين قصيده را از نظر تعداد، مختلف نقل كرده اند و چه بسا برخى به نقل چند بيت اكتفا نموده اند.
علت اين اختلاف نقلها ممكن است بدان جهت باشد كه هر نويسنده به ذوق خويش چند بيتى را انتخاب مى كرده است و نه اين كه بقيه ابيات را منتسب به فرزدق ندانسته و يا بدانها دست نيافته باشد.
شيخ مفيد (رحمة الله عليه ) فقط بيتهاى يك ، دو، ده ، يازده ، سيزده ، پانزده ، و شانزده را با مختصر اختلافى - ياد كرده است .(208)
سيد مرتضى (رحمة الله عليه ) (متولد 436 هجرى ) به پيروى از شيخ مفيد (رحمة الله عليه ) همان ابيات را نقل نموده و سپس متذكر شده است كه ابيات شعر فرزدق بيش از اينهاست . ولى چون شعر فرزدق معروف است تمام آنها آورده نشده است .(209)
ابوالفرج اصفهانى ((متولد 356 هجرى )) بيست بيت از قصيده را آورده است .(210) در حالى كه مناقب به چهل و يك بيت تصريح كرده است .(211)
محمد بن فتال نيشابورى ((متولد 508 هجرى )) بيست ونه بيت را متذكر شده است ولى با كمى اختلاف محتوايى با آنچه در ديوان فرزدق ثبت گرديده است .(212)
در ديوان فرزدق بيست وهفت بيت براى اين قصيده ثبت شده است كه در صفحات قبل به نقل همانها اكتفا كرديم و افزون بر آن را نياورديم .
على بن عيسى اربلى ((متولد 692 هجرى )) بيست و سه بيت ،(213) ابن خلكان بيست وهفت بيت (214)، جلال الدين سيوطى ((متولد 927 هجرى )) بيست و سه بيت (215) و سيد محسن امين عاملى ((متولد 1371 هجرى )) سى ودو بيت براى اين قصيده ياد كرده اند.(216)
و علامه محمد باقر مجلسى (رحمة الله عليه ) چهل و يك بيت براى اين قصيده متذكر شده است و پس از نقل ابيات مى نويسد:
هشام پس از شنيدن شعر فرزدق ، خشمگين شد و حقوقش را قطع كرد و با اعتراض به وى گفت : چرا از اين گونه شعرها براى ما خاندان اموى و مروانى نمى گويى ؟
فرزدق در پاسخ گفت : اگر تو هم جدى همانند جد او و پدرى چونان پدر او و مادرى به منزلت مادر او داشتى ، براى توهم مى گفتم !...(217)
نقد شبهات
درباره قصيده فرزدق شبهاتى نيز مطرح شده است :
الف : برخى احتمال داده اند كه شعر فرزدق در ستايش حسين بن على (عليه السلام ) - سيد الشهدا - باشد، زيرا فرزدق اشعارى در وصف آن حضرت دارد كه از نظر سبك و وزن همگونى تمام با قصيده مورد بحث دارد.
شعرى كه فرزدق در وصف حسين على (عليه السلام ) سروده است با اين ابيات آغاز مى شود.هذا حسين رسول الله والده امست بنور هداة تهتدى الامم
هذا ابن فاطمة الزهراء عترتها فى جنة الخلد مجريا به القلم (218) و...

ولى با همه شباهتها و همگونى زن و قافيه ، قرينه هاى موجود نشان مى دهد كه اين اشعار در مقايسه با قصيده معروف فرزدق از يك قصيده و در وصف يك شخص نيستند زيرا اولا، قصيده معروف است و اين ابيات هرگز از چنان شهرتى برخوردار نمى باشد. ثانيا، اين اشعار در ديوان فرزدق و در ساير كتب تاريخى به صورت قصيده واحد ثبت نشده است .
ب : بعضى قصيده فرزدق را به ((حَزَنِ بن كنانى )) نسبت داده اند و معتقدند كه او اين اشعار را در وصف عبدالملك مروان سروده است !(219)
ولى اين شبهه - به طور مسلم - درباره برخى از ابيات اين قصيده به كلى منتفى است زيرا آنجا سخن از تبار والاى امام على (عليه السلام ) به ميان آمده ، هيچ كس نمى تواند جز امام مصداق آن باشد.
علاوه بر اين حبيب بن اوس طائى ((متولد 233 هجرى )) اعتراف كرده است كه قصيده مذكور در وصف زين العابدين (عليه السلام ) سروده شده است .
بلى با توجه به شباهت زياد اشعار و سبك شعرى حزن بن كنانى با فرزدق احتمال اين هست كه برخى از ابيات قصيده ياد شده از آن فرزدق نباشد. و از اشعار خزن بن كنانى وارد قصيده او شده باشد.(220) و اين بيتها از نظر مفهومى قابل شناسايى است . مانند بيت يازدهم و دوازدهم قصيده كه سخن از هيبت و بيم افكنى و عصاى خيزران و... دارد. چه اين كه عارفان به مقام امام ، ائمه را معمولا با اين تعابير مورد ستايش قرار نمى داده اند.
وارد شدن شعرى از شاعرى در اشعار ديگرانى كه همسبك اويند سابقه داشته است و فراوان به چشم مى خورد. مانند قصيده ابوالاسود دئلى در ستايش اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه چون با اشعار ام هيثم نخعى هم وزن و هم قافيه بوده ، از نظر اهل ادب ، بعضى از ابيات آن دو به ديگرى نسبت داده شده است .(221)
و احتمالهاى ديگرى نيز مطرح شده كه قرينه اى بر صحت آنها نيست و از ياد آنها چشم مى پوشيم .(222)
فصل سوم : زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام )
زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام )
رهبران الهى ، با اهداف و انگيزه هايى همانند، براى جوامع بشرى از سوى خداوند برگزيده شده اند.
در بينش شيعه ، ائمه معصومين (عليه السلام ) ادامه دهنده خط تبليغ و هدايتگرى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشند و از سوى خداوند، براى اين امر تجهيز و تقويت شده اند.
همه امامان (عليه السلام ) نورى يگانه اند.
آنچه شيوه عملكرد و برخورد ائمه (عليه السلام ) را نسبت به مسايل اجتماعى - سياسى از يكديگر متمايز مى سازد، مربوط به شرايط و مقتضيات زمانشان مى باشد و نه مبتنى بر تفاوت فهم و برداشت آنان از دين و مسايل سياسى و نه متكى بر تفاوت امكانات علمى و قواى جسمى و روحى ايشان .
در عقيده شيعه ، ائمه (عليه السلام ) چونان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از علمى خدادادى و توانى معنوى و الهى برخوردارند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در قدر و منزلت معنوى ، برتر از همه ايشان است ولى ائمه در مرتبه امامت خويش ، مقام و منزلتى همسان دارند.
اگر على بن ابى طالب (عليه السلام ) در ميدان مسايل اجتماعى زمان خويش ، در جنگلها، تصميم گيريها، تشكيل حكومت ، تبليغ احكام و ارائه هشدارها و رهنمودهاى اخلاقى و فرهنگى و اجتماعى ، تبلورى ويژه دارد؛
اگر حسن بن على (عليه السلام ) نخست شيوه پدر را در پيش گرفته ولى سپس ناگزير به صلح با معاويه مى شود و از منصبهاى مهم و كليدى جامعه اسلامى دور نگاه داشته مى شود!
اگر حسين بن على (عليه السلام ) نخست شيوه برادرش حسن بن على (عليه السلام ) را در دوران خلافت معاويه ، ادامه مى دهد ولى با تغيير شرايط و جباريت دستگاه خلافت برنامه جديدى را تحت عنوان ، هجرت و نهضت عليه دستگاه اموى و تاءسيس حكومت اسلامى دنبال مى كند؛
و اگر پس از شهادت آن حضرت ، امام سجاد (عليه السلام ) حضورى ويژه در جامعه اسلامى دارد و سعى مى كند تا پيامش را با بيانى خاص و در پرتو نيايشها ابلاغ كند... همه و همه با توجه به نيازها و شرايط زمان صورت گرفته است .
بنابراين در تجزيه و تحليل مواضع سياسى - اجتماعى هر يك از ائمه (عليه السلام ) شناخت شرايط و مقتضيات عصر آنان نمى تواند بايسته و مطابق با واقع باشد.
كسانى كه ميان جنگ و صلح ، قيام و سكوت و انتقاد و تقيه ائمه (عليه السلام ) نمى توانند رابطه اى مستحكم و منطقى جستجو كنند، ناكامى ايشان معلول بى توجهى آنان به واقعيتها و عينيتهايى است كه نقش تعيين كننده در خط مشى سياسى اجتماعى رهبران دارد.
در صورتى كه زمينه ها شناخته شود، تعارضى در برنامه امامان معصوم (عليه السلام ) ديده نخواهد شد.
رعايت عينيتها و نيازها، لازمه علم و عقل است .
موجود فاقد دانش تدبير، در همه شرايط يك كارايى و يك بازتاب دارد، اما انديشمندان و مدبّران ، با محاسبه زمينه ها و بررسى جوانب و نيازها، برنامه اى ثمربخش را در پيش مى گيرند.
به هر حال على بن الحسين (عليه السلام ) كه بنيان امامتش در روز ميلاد خون و قيام و شگفت ترين نهضت تاريخ اسلامى و در سرزمين شهادت و ايثار، قوام يافته بود، از آن پس با مشكلات و واقعيتهايى روبرو گرديد كه مى بايست با خطمشى صحيح ، از يك سو حماسه حسينى را در سينه ها زنده نگاه دارد و نگذارد كه دست تحريف كند و از سوى ديگر پايه هاى آسيب ديده تشكيلات علوى و شيعى را بازسازى كند و استحكام بخشد و از اضمحلال و نابودى تفكر شيعى كه همان تفكر ناب اسلامى است ، جلوگيرى نمايد.
ايفاى مسئوليت ، در اوج دشواريها
امام سجاد (عليه السلام ) در شرايطى عهده دار امر امامت گرديد كه سنگين ترين غمها و جراحتهاى روحى و عاطفى بر قلبش وارد شده بود.
شهادت مظلومانه يك قبيله يار پاكباخته ، يك كاروان خويشاوند و همراه و هم پيمان !
برجاى ماندن دهها مادر داغديده و فرزندان يتيم و پدر كشته و آواره .
تنها ماندن در بيابانى تفتيده ، در حصار نيزه هايى بى عاطفه و شمشيرهايى تشنه به خون مظلومان !
امام سجاد (عليه السلام ) مى بايست در چنين شرايطى ، وظيفه بزرگ امامت و رهبرى را ايفا كند و با توجه به سه مشكل اساسى ، برنامه هايش را دنبال نمايد.
الف : فقدان صادق ترين و مخلصترين نيروهاى مدافع و عناصر حمايتگر.
ب : مواجه با حكومتى كه با اقدام به ريختن خون فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشان داده است كه از انجام زشت ترين و خشونت بارترين كارها باكى ندارد و با عملكرد خويش نفس ها را در سينه ها حبس كرده و جراءت اعتراض و انتقاد را از توده ها سلب نموده است .
ج : عدم امكان كمترين اعتماد به مدعيان هوادارى از حريم امامت و كسانى كه خويش را طرفدار اهل بيت (عليه السلام ) و دشمن دستگاه جبارى اموى معرفى كرده ولى در يك بحران سياسى و احساس خطر جدى ،دست از يارى امام برداشته ، يا سكوت كرده اند و يا نامردانه به صف دشمن پيوسته اند.
در ميان سه مشكل ياد شده ، سومين آنها را بايد بهترين و جدى ترين دشوارى به حساب آورد.
زيرا تنهايى رهبر در سطح رهبرى ، به هر حال كار رهبرى را فلج نمى كند و حمايت پيروان ، مى تواند جبران كننده آن باشد. چنان كه بيشتر انبيا، يك تنه به هدايت مردم پرداخته اند.
جباريت سلطه هاى اجتماعى نيز، مانع جدى به شمار نمى آيد، زيرا با وجود حمايت مردمى ، مى توان در برابر استبدادها مقاومت ورزيد.
اما اگر رهبرى ، از پيروان صادق و وفادار و آگاه برخوردار نباشد، با همه توان و معاونان و مشاوران ، قادر به ايفاى رسالت خويش نخواهد بود.
خوارج در جنگ صفين اين واقعيت تلخ را آشكار ساختند و نشان دادند كه ناآگاهى و جمود آنان تا چه حدى مى تواند شكننده باشد.
نيروهاى فرماندهى و رزمى سپاه حسن بن على (عليه السلام ) در مقابله با معاويه ، براى دومين مرتبه اين صحنه غمبار را پديد آوردند و با بى وفايى به رهبرى خود، او را در برابر دشمن تنها گذاشتند.
تخلف كوفيان از حمايت حسين بن على (عليه السلام ) اين تراژدى دهشتبار را به اوج فضاحت رساند و براى هميشه سست عنصرى آن نسل را قلم زد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و مرحوم مجلسى در بحار النوار روايتى را نقل كرده اند كه بروشنى ، مطلب فوق را مى نماياند.
راوى حديث مى گويد از امام على بن الحسين (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود(223)
((در مكه و مدينه بيست مرد وجود ندارند كه ما را براستى دوست داشته باشند.)) امام سجاد (عليه السلام ) در حالى اين سخن را فرمود كه هزاران نفر داعيه پيروى از ائمه و محبت اهل بيت را داشته اند ولى امام سجاد (عليه السلام ) در پس اين ادعاها، واقعيت را به گونه ديگرى مى بيند. اكنون بايد ديد، امام سجاد (عليه السلام ) در كوران چنين دشواريهايى وظيفه امامت را چگونه برعهده گرفت و خط رهبرى را چگونه تداوم بخشيد.
از كربلا تا كوفه
غروب عاشورا، غمبارترين لحظاتى است كه خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تاريخ شيعه به خود ديده است . بدنهاى گلگون شهيدان ، با سرهاى جدا شده ، افتاده بر بستر خاكها!
خيمه ها، تنها پناهگاه زنان و فرزندان داغديده ، سوخته در آتش عداوت سپاه يزيد!
امكانات محدود اهل بيت ، غارت شده به وسيله سنگدلان كوفى ! جمعى پراكنده در بيابان و برخى دست به دامان يكديگر و زانو زده در پناه هم !
و امام ، در بستر بيمارى ! اما شاهد تمامى دردها و رنجها!
امام سجاد (عليه السلام ) در آن روزگار بيش از بيست سال از سن مباركش ‍ مى گذشت . در سنى قرار داشت كه هرگز به خود اجازه نمى داد زنده باشد و آن همه بى حرمتى به حريم خاندان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نظاره كند! اما چه كند كه تقدير الهى براى حفظ ((حجت خدا)) او را به صبر و شكيبايى فرا خوانده تا پس از شهيدان را به همه نسلها برساند و آنچه را ديده براى امت اسلام بازگويد.
برخى مورخان چنين پنداشته اند كه امام سجاد (عليه السلام ) در واقعه عاشورا، كودك يا نوجوانى كم سن و سال بوده كه هنوز محاسن در صورت نداشته است ولى دلايل و قراين بسيارى نشان مى دهد كه سن آن حضرت بيش از بيست سال بوده است .
ابن سعد در كتاب طبقات مى گويد:
على بن الحسين (عليه السلام ) در واقعه كربلا همراه پدر بود در حالى كه از سن وى بيست و سه يا بيست و چهار سال مى گذشت .
سپس مى گويد: اين كه برخى گفته اند وى كودك بوده و يا موى بر صورت نداشته ، سخنى بى اساس است ، زيرا چگونه ممكن است اين چنين باشد در صورتى كه فرزندش محمد بن على در رخداد عاشورا را حضور داشته است و بعدها جابربن عبدالله انصارى را ملاقات كرده و از او نقل حديث نموده است با توجه به اين كه وفات جابر به سال 78 هجرى قمرى مى باشد.(224)
ابن جوزى مى گويد: على بن الحسين (عليه السلام ) از طبقه دوم تابعين مى باشد و در عاشورا همراه پدر حضور داشته و به دليل بيمارى توان جنگ نداشته است و در آن ايام بيست و سه سال از عمر آن حضرت مى گذشته است .(225)
بسيارى از ديگر مورخان نيز همين نظريه را ابراز كرده اند.(226)
به هر حال ، پس از عاشورا، صبحگاه روز بعد خاندان پيامبر را به عنوان اسيران جنگى به سوى كوفه حركت دادند.
آمار دقيقى از اسيران ، در دست نيست . برخى مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 86 نفر و تعداد مردان و پسران را 14 نفر دانسته اند.(227)
بعضى از تاريخنگاران تعداد شترانى را كه حامل اسيران بوده اند چهل شتر نوشته اند كه بر روى هر يك هودجى بى سرپوش بسته بودند(228)
البته ميان اين سخن و نقل شده است كه مى نماياند تعداد مردان ((جنس ‍ ذكور)) از اسيران به هنگام ورود به مجلس يزيد در شام ، دوازده نفر بوده اند كه همه آنها در زنجير بوده اند و يا با ريسمان بسته شده بودند.(229)
در ميان مردان قافله ، على بن الحسين بزرگترين فرد به شمار مى آمد. از اين رو سختگيرى دشمن نسبت به آن حضرت نيز فزونتر بود. چنان كه بسيارى از تاريخ نويسان ياد كرده اند كه امام سجاد (عليه السلام ) را بر شترى برهنه و بيجهاز سوار كرده ، دستهاى آن گرامى را بر گردن بسته و بر تن آن حضرت زنجير نهاده بودند!
كمتر مورخى است كه اشاره به غل و زنجير نكرده باشد.(230)
ورود به شهر كوفه
بيشتر مورخان روز ورود خاندان عصمت و اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به شهر كوفه روز دوازدهم محرم سال 61 هجرى قمرى دانسته اند. ولى در اين كه چند روز در كوفه توقف داشته اند، نظر دقيقى ابراز نشده است ، هر چند از قراين مختلف و نقلهاى مربوط به ورود قافله حسينى به شهر شام ، مى توان نتيجه گرفت كه توقف آنان در كوفه بيش از يك هفته نبوده است .
البته برخى روز ورود قافله حسينى به شهر كوفه را روز شانزدهم و يا هفدهم محرم دانسته اند كه قرينه اى بر صحت آن در دست نيست (231) زيرا ميان كربلا و كوفه فاصله چندانى نبوده است .
بعضى از نويسندگان نيز بر اساس محاسبه اى مجموع سفر قافله حسينى - از كربلا تا مدينه - را صدوسى روز دانست اند و معتقدند كه اهل بيت (عليه السلام ) حدود يك ماه در زندان كوفه نگاه داشته شده اند.(232)
اين نظريه نيز دلايل كافى به همراه ندارد.
سخنان آتشين امام سجاد (عليه السلام ) با كوفيان
رسالت بيدارگرانه امام سجاد (عليه السلام ) چندان دير آغاز نشد.
با فاصله اى كوتاه ، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى جسمى ، امام بر سكوى رهبرى ايستاد.
از لابلاى توده هاى غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش ‍ فضاى تيره اتهامها و تبليغات مسموم امويان را شكافت كه كورترين چشمها، درخشش حقيقت را ديدند و سنگترين دلها، لرزيدند و بر مظلوميت حيسن و خاندانش گريستند و بر آينده خويش بيمناك شدند!
امام على بن الحسين (عليه السلام ) در مدت اقامت خويش در كوفه ، دو بار به احتجاج برخاست ، يك بار روى سخنش با مردم پيمان شكن كوفه بود، و بار ديگر در ((دارالاماره )) و در برابر عبيدالله بن زياد.
نخست ، احتجاج آن حضرت با مردم كوفه را مى آوريم :
قافله حسينى را پس از عاشورا به سوى كوفه آوردند و براى آنان در كنار شهر، خيمه زدند.
خاندان حسين (عليه السلام ) را - كه اكنون اسيران حكومت اموى شناخته مى شوند - در آن خيمه ها جا دادند.
جارچيان حكومت ، در شهر نفرت و خيانت ، كوفيان را فرا مى خوانند تا از اسيران جنگى خويش ديدار كنند!
از ميهمانانشان ، فرزندان پيامبرشان ، استقبال نمايند!
براستى ، مگر خانه هاشان را براى پذيرايى از حسين و خاندانش ، تزيين نكرده اند!
مگر نخلستانها و باغستانهايشان به ثمر ننشسته است !
و مگر براى حمايت از ولايت و امامت آماده نيستند!
آيا با مسلم نماز پيمان نخوانده اند!
اكنون نامه اى كه مسلم از زبان آنان براى حسين (عليه السلام ) نوشته بود، قاصدان شهادت پاسخش را آورده اند و در كنار دروازه هاى كوفه ، منتظر استقبالند!
كوفيان ، آن قدرها هم كه شهرت يافته اند بى وفا نيستند!
خون از سر نيزه و لبه شمشيرهايشان شستند.
و غبار شرم و خجالت از چهره هاى سياهشان پاك كردند.
و مهر سكوت خانه نشينى وترس از قلبها و قدمهايشان برداشتند!
عبيدالله اجازه داده بود كه از خانه ها بيرون بيايند!
كوفيان هم ، بى شرمانه آمدند.
آمدند براى تماشا!
تماشاى بزرگترين ستم تاريخ بر اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ).
ستمى كه كوفيان پايه هاى آن را بنيان نهاده بودند!
كوفيان ايستاده اند و منتظر ديدن اسيران !
على بن الحسين (عليه السلام ) از خيمه ها خارج مى شود.
براى نخستين بار نگاهش در چشمان بى مهر و چهره هاى پيمان شكن كوفيان خيره مى گردد.
براستى ، على بن الحسين با غم انبوهى كه در سينه دارد و با شكوه هاى بى پايانى كه از كوفيان در قلبش نهفته است ، چه بگويد و از كجا آغاز كند!
تاريخنگاران ثبت نكرده اند كه در نخستين لحظه ، كوفيان با مشاهده على بن الحسين (عليه السلام ) چه عكس العملى نشان دادند.
گريستند، ناله بر آوردند؟ يا هلهله كردند و كف زدند!
هر چه بود، فضاى بيابان آرام نبود.
حذيم بن شريك اسدى روايتگر آن صحنه مى گويد:
على بن الحسين (عليه السلام ) با اشاره از مردم خواست تا قدرى آرام شوند.
همه آرام شدند.
امام برجاى ايستاد، سخنش را با ستايش پروردگار آغاز كرد و بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) درود فرستاد و سپس چنين فرمود:
هان اى مردم ! آن كه مرا مى شناسد، سخنى با او ندارم ولى آن كس كه مرا نمى شناسد، بداند كه من على بن الحسين فرزند همان حسين هستم كه در كنار رود فرات ، با كينه و عناد، سر مقدسش را از بدن جدا كردند بى اين كه جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند!