چه بسا كسانى كه گفته اند پيامبر نام و كنيه محمد حنفيه را تعيين كرده و چنين نام و كنيه اى فقط براى او تجويز شده در مصداق اشتباه كرده اند و تا به عمد رواياتى كه درباره حضرت مهدى (عليه السلام ) مى باشد بر محمد حنفيه منطبق نموده اند. تا از اين طريق كرامت ، شرافت و امامت وى را توجيه كرده و مورد تاءييد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قلمداد نمايند.
البته شخصيت محمد حنفيه فاقد امتياز نبوده است چه اين كه وى در جنگ جمل و صفين در كنار اميرالمؤ منين دلاوريها داشته و بنابر قولى ، در جنگ صفين پرچمدار سپاه آن حضرت بوده است و او را به شجاعتهايش ستوده اند.(99)
محمد حنفيه به سال (81 يا 82 هجرى قمرى ) در سن 65 سالگى در مدينه وفات يافت .(100)
((محمد حنفيه )) و مساءله امامت
در اين كه آيا محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش بوده و يا پس از مرگش كسانى او را متهم به اين ادعا كرده اند و فرقه اى تشكيل داده اند! آراء مختلفى وجود دارد. از برخى روايات استفاده مى شود كه پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام )، شخص محمد حنفيه مدعى امامت شد و با على بن الحسين (عليه السلام ) در اين مساءله به نزاع برخاست .
مرحوم كلينى با ذكر سند، از زراره نقل كرده است :
امام باقر فرمود: هنگامى كه حسين بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيد، محمد حنفيه از على بن الحسين - امام سجاد (عليه السلام ) - تقاضا كرد تا ملاقاتى خصوصى با ايشان داشته باشد.
ملاقات صورت گرفت .
در اين ديدار، محمد حنفيه به على بن الحسين (عليه السلام ) گفت :
اى پسر برادر! تو خود مى دانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره امامت على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) وصيت فرمود وايشان را به امامت منصوب داشت ولى هم اكنون كه پدرت حسين بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيده ، در زمينه امامت كسى را معرفى نكرده است . در اين ميان ، من عموى تو و فرزند على (عليه السلام ) هستيم و از نظر سنى از تو بزرگترم . از اين رو شايسته است كه منصب امام و رهبرى شيعه از آن من باشد و اين حق را براى من بدانى !
امام سجاد به او فرمود:
اى عموى من ! از خداوند بيم داشته باش و آنچه حق تو نيست براى خويش مخواه ! تو را نصيحت مى كنم كه از نابخردان نباشى و در اين باره خوب بينديشى .
بدان كه پدرم - حسين بن على (عليه السلام ) - بى وصيت از دنيا نرفته است ، او پيش از اين كه متوجه عراق شود، درباره امامت سفارشهاى لازم را كرده و عهدنامه اى نيز نوشته است و من را جانشين خود در امر قرار داده و سلاح پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به من سپرده و اكنون نزد من است .
بنابراين از ادعاى امامت دست بردار كه مايه كوتاهى عمر تو و گرفتاريت خواهد شد.
تو بايد بدانى كه خداوند متعال امامت را در نسل حسين (عليه السلام ) قرار داده است و اگر براستى از اين ناحيه در شك هستى آماده شو تا نزد حجرالاسود رفته و او را به داورى بگيريم !
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: اين ملاقات ميان محمد حنفيه و امام سجاد (عليه السلام ) در شهر مكه صورت گرفت (از اين رو، امام سجاد (عليه السلام ) گواهى و داورى حجرالاسود را مطرح ساخت .)
محمد حنفيه پذيرفت ، هر دو نزد حجرالاسود رفتند. امام سجاد فرمود: نخست تو از ((حجر)) بخواه تا اگر تو امامى ، بر امامت تو گواهى دهد.
محمد حنفيه ناگزير رو به حجر كرد و لب به دعا گشود و از خداوند خواست تا حجر را در تاءييد امامت وى به سخن آورد! ولى دعايش نتيجه اى نداد!
آنگاه امام سجاد (عليه السلام ) فرمود اگر تو وصى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امام و صاحب ولايت بودى بى شك دعايت مستجاب مى شد. سپس خود دست به دعا برداشت و فرمود:
اسئلك بالذى جعل فيك ميثاق الاوصياء و ميثاق الناس اجمعين لما اخبرتنا من الوصى و الامام بعد الحسين بن على عليها السلام ؟.
يعنى تو را سوگند مى دهم به آن كسى كه پيمان انبيا و اوصيا و پيمان همه مردم را در تو قرار داد، كه ما را آگاه سازى و بگويى وصى و امام پس از حسين بن على (عليه السلام ) كيست ؟
ناگاه ((حجر)) به جنبش در آمد، گويى كه مى خواهد از جايگاهش جدا شود و سپس از آن شنيده شد: خداوندا ((گواهى مى دهم كه )) وصايت و امامت ، پس از حسين بن على (عليه السلام ) براى على بن الحسين (عليه السلام ) است .
در اين هنگام ، محمد حنفيه كه به حقيقت پى برده بود، از امام سجاد (عليه السلام ) عذر خواهى كرد و به راه افتاد و بنابر نقلى ديگر، خويش را برقدمهاى امام افكند و به ولايت و امامت وى اقرار كرد.(101)
هر چند برخى خواسته اند تا با استناد به اين حديث ، محمد حنفيه را متهم كنند و شخصيت وى را مخدوش شمارند ولى حق اين است كه اگر حديث در مجموع مورد نظر قرار گيرد و پايان آن نيز ملاحظه شود، پرستش محمد حنفيه ناشى از ندانستن بوده و او با طرح مطالب نخستين خود، در حقيقت در پى شناخت واقعيت بوده ، و آنگاه كه حق را دريافته ، تسليم شده و امامت امام سجاد (عليه السلام ) را پذيرفته است .
از جمله نكاتى كه اين نظر را تاءييد مى كند اين است كه گاه كسانى با اين پندار كه محمد حنفيه امام است نزد او مى آمدند ولى محمد حنفيه آنها را به برادرزاده اش - على بن الحسين - رجوع مى داد و مى گفت امام ، آن حضرت است .
ابوخالد كابلى كه مدت زيادى در خانه محمد حنفيه خدمت كرده بود و ارادت خاصى به وى داشت ، بر اين اعتقاد بود كه محمد حنفيه نيز مانند پدر و دو برادرش - امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) - امام و حجت خدا درميان خلق است .
ابوخالد مى گويد: روزى به محمد حنفيه گفتم :
تو را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سوگند مى دهم كه حقيقت را به من بگويى ! آيا تو خود همان امام و حجت خدا كه اطاعتش بر همگان واجب است ، نيستى ؟
محمد حنفيه گفت :
امام من و امام تو و امام همه مسلمانان ، على بن الحسين - امام سجاد - است .(102)
در روايت ديگرى امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
ابوخالد كابلى نخست قايل به امامت محمد حنفيه بود ولى بارها شاهد بود كه محمد حنفيه على بن الحسين (عليه السلام ) را با تعبير يا سيدى ((اى آقاى من )) مورد خطاب قرار مى دهد! ((و چنين خطابى از سوى كوچكتر نسبت به شخص بزرگتر صورت مى گيرد)).
ابوخالد كه محمد حنفيه را امام مى پنداشت با مشاهده اين موارد با تعجب از محمد حنفيه پرسيد: تو پسر برادرت - على بن الحسين - را با تعبير يا سيدى مورد خطاب قرار مى دهى در حالى كه ديگران چنين تعبيرى ندارند!
محمد حنفيه گفت : على بن الحسين (عليه السلام ) امامت راستين است ، او حجرالاسود را به شهادت و گواهى طلبيد و حجر به امامت او گواهى داد و بر من ثابت شد كه وى سزاوار مقام امامت است .(103)
بر اين اساس ، مى توان دريافت كه محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش نبوده است و بر فرض كه در مقطعى امر بر او مشتبه بوده و چنين پندارى به او دست داده باشد و در نهايت ، حق را دريافته و به امامت امام سجاد (عليه السلام ) اقرار كرده است .
چنان كه كسانى چون ابوخالد كابلى و سيد حميرى در آغاز امر، مى پنداشتند كه محمد حنفيه امام است ولى بعدها بينش صحيح يافتند و در زمره شيعيان امام سجاد (عليه السلام ) در آمدند. اما برخى از اين توهم و پندار بى اساس ، در مقام سوء استفاده برآمدند و با انگيزه هاى متفاوت ، بر امامت محمد حنفيه اصرار ورزيدند و از وى امامى منتقم ساختند و قائم آل محمد به شمارش آوردند!
محمد حنفيه و رخداد عاشورا
از ديگر مواردى كه برخى خواسته اند به خاطر آن ، شخصيت محمد حنفيه را زير سؤ ال برده و وى را متهم به جدايى از خط ولايت كنند، عدم شركت او در كربلا و عدم همراهى وى با حسين بن على (عليه السلام ) مى باشد.
شك نيست كه اگر حضور نيافتن وى در كربلا، بدون عذر واقعى بوده و عنوان تخلف از دعوت امام را به خود گيرد، شخص محمد حنفيه از عدالت و وثاقت ساقط خواهد بود ولى سخت نخست در همين نكته است كه آيا شركت نجستن وى در زمره ياران حسين بن على (عليه السلام ) به علت بوده است ؟
اين سؤ ال براى هر كاوشگرى كه گام در تحقيق تاريخ آن عصر بگذارد مطرح بوده و خواهد بود.
شخصى به نام مهنّاءبن سنان همين پرسش را از علامه حلى داشته است . او ضمن سؤ الهايى مى پرسد: نظر شما درباره محمد حنفيه چيست ؟ آيا او معتقد به امامت حسين بن على و على و امام سجاد (عليه السلام ) بوده است يا خير؟ و آيا كناره گيرى او از واقعه كربلا براساس عذرى شرعى و موجه بوده است يا نه ؟ و در صورتى كه تخلف او بدون عذرى شايسته باشد، محمد حنفيه و عبدالله جعفر چه وضعى خواهند داشت .
علامه حلى در پاسخ مى گويد: بى ترديد اصل امامت از اركان ايمان است و در كنار اصل توحيد، عدل ، نبوت و معاد مطرح مى باشد و كسانى چون محمد حنفيه و عبدالله جعفر، برتر و منزه تر از اين هستند كه به اصل امامت پايبند نبوده و در جرگه افراد فاقد ايمان قرار داشته باشند. و اگر محمد حنفيه در يارى امام حسين (عليه السلام ) شركت نجسته ، به خاطر بيمارى بوده است و چه بسا نمى دانسته است كه سرنوشت برادرش به مساءله ، جنگ و شهادت منتهى مى شود.
مرحوم مامقانى ، درباره نكته اخير علامه حلى نظر دارد و مى گويد بيمارى محمد حنفيه در موقع بازگشت اهل بيت از سفر شام بوده است و نه هنگام حركت حسين بن على (عليه السلام ) به سمت مكه و عراق . از اين رو مامقانى معتقد است كه در حل اين مشكل اين پاسخ بهتر است :
اولا شهداى كربلا افراد معينى بودند كه از آغاز حركت براى حسين بن على (عليه السلام ) چهره آنان معلوم بود و ثانيا حركت حسين بن على (عليه السلام ) به سمت عراق ، ظاهرا عنوان جهاد نداشت تا بر هر مسلمانى شركت در آن واجب باشد. بنابراين كسى كه مانند محمد حنفيه از واقع امر اطلاعى ندارد به خاطر عدم شركت در چنين سفرى ، متهم نمى شود. چه اينكه افراد ديگرى نيز مانند او در كربلا حضور نداشته اند و اين عدم حضور مايه بى عدالتى آنان شمرده نشده است زيرا است زيرا حسين بن على (عليه السلام ) به آنان تكليف نكرده بود كه در اين سفر همراه او باشيد و با اين بيان ، همراه نبودن آنان با امام در اين سفر، تخلف آنان از امر امام و انحراف ايشان از مساءله امامت به حساب نمى آيد.(104)
علاوه بر اين داوريها، حديثى از اميرالمومنين (عليه السلام ) در توصيف و مدح محمد حنفيه نقل شده است .
امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى فرمايد:
قال اميرالمومنين : ان المحامدة تاءبى ان يعصى الله عزوجل . قلت : و من المحامدة ؟ قال : محمدبن جعفر، محمدبن ابى بكر، محمدبن ابى حذيفة و محمدبن اميرالمومنين ابن الحنفيه (105) رحمة الله عليهم .(106)
يعنى : اميرالمومنين فرمود: چند نفرند كه ((محمد)) نام دارند و از معصيت خداوند ابا و اجتناب دارند، و آنها عبارتند از محمدبن جعفر، محمدبن ابى بكر، محمدبن ابى حذيفه و محمد فرزند اميرالمؤ منين (كه مشهور به ) ابن حنفيه است ، خدايشان رحمت كند)).
البته در كتابهاى تاريخ ، مطالب ديگرى نيز به محمد حنفيه نسبت داده اند كه دلايل كافى و مورد اعتماد درباره آنها نقلها مشهود نيست . مانند اين كه گفته اند: وى بنا به دعوت يزيد به شام رفته و با او بيعت كرده است .(107)
بسيارى از مورخان به اين گونه نقلها اشاره نكرده اند و چه بسا آن را صحيح و شايسته نقل نيافته اند.
چگونگى پيدايش كيسانيه
با بيان اين نكته كه شخص محمد حنفيه مدعى مقام امامت براى خويش نبوده و سر در خط ولايت معصومين (عليه السلام ) داشته است اين سوال جدى مطرح مى شود كه بنابراين چگونه عده اى به امامت وى اعتقاد يافتند و فرقه كيسانيه را به وجود آوردند؟!
آيا ممكن است كسى خود مدعى امامت نباشد ولى كسانى به امامت وى معتقد شوند!
پاسخ اين سوال از جهتى روشن و آسان است و از جهت ديگر نياز به بررسى زمينه هاى سياسى - اجتماعى آن عصر دارد.
اصل اين كه كسى مدعى مقامى نباشد ولى عده اى براساس انگيزه ها و توهمهاى خاصى ، براى او مقامها و عناوينى بى پايه ، قايل شوند، امرى امكان پذير است و تاريخ بروشنى از تحقق چنين مساءله اى خبر مى دهد: ((عيسى (عليه السلام ))) به گواهى قرآن ، هرگز مدعى مقام الوهيت براى خويش نبود و خود را هرگز فرزند خدا نخواند، اما مسيحيان چنين نسبتهايى به او دادند!(108)
عُزير هرگز مدعى نبود كه فرزند خداست ولى ((يهود)) چنين نسبتى به او دادند!(109)
بنابراين چندان غير ممكن نيست كه محمد حنفيه تا پايان زندگيش كسى را به امامت خود دعوت نكرده باشد و ادعاى امامت نداشته باشد ولى منحرفان و سودجويانى وى را بدروغ امام خوانده و از مباحثات اوليه محمد حنفيه با امام سجاد (عليه السلام ) سوء استفاده كرده باشند.
اما آنچه در اين ميان شايان توجه بررسى است اين است كه چه عوامل و انگيزه هاى سياسى - اجتماعى در پيدايش اين انديشه هاى انحرافى و ساختگى دخالت داشته است .
زمينه سياس - اجتماعى پيدايش ((كيسانيه ))
به طور مسلم آنچه درباره امامت محمد حنفيه از سوى فرقه كيسانيه مطرح شده است مربوط به سالهاى پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام ) مى باشد. يعنى قابل از سال 61 هجرى قمرى هرگز نشانى از كيسانيه يا ادعاى امامت از سوى محمد حنفيه براى خويش نيست . پس بستر پيدايش فرقه كيسانيه سالهاى تاريك و پر تشنج و بحرانى پس از 61 هجرى قمرى مى باشد. روزگارى كه تقريبا تمامى نهادها و ارزشهاى دينى جامعه بشدت آسيب ديده و بحرانى عقيدتى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى بلاد اسلامى را تهديد مى كرد!
مساله خلافت به وسيله معاويه تبديل به شاهنشاهى و وراثت شده بود. مردم نه نظارتى بر دستگاه خلافت داشتند و نه حق اظهارنظر. جوانى خوشگذران ، بى تعهد و بى تدبير بر جامعه حكم مى راند، بنى اميه - نسلى كه بنيانشان بر پايه دين ستيزى و اشرافيت استوار بود - در همه پستهاى حساس و كليدى جامعه اسلامى نفوذ يافته بودند.
حسين بن على (عليه السلام ) به عنوان مشخص ترين چهره دينى و معنوى زمان و فرزند پيامبر اسلام در جنگى نابرابر و با شيوه اى سفّاكانه به شهادت رسيده بود.
اين عوامل در مجموع فضايى آكنده از ياءس و نااميدى را در قلب مردم پديد آورده و بذر عصيان و طغيان را از يك سو در قلبهايشان كاشته و از سوى ديگر ناكاميها و شكستهاى مكرر روحيه انزواطلبى و آرمانسازى را در مردم تقويت مى كرد.
دستگاه خلافت با آغشته ساختن دستان خويش به خون عزيزترين فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود را فاقد كمترين پشتوانه اجتماعى و دينى مى ديد، از اين رو براى حفظ خود راهى جز خشونت بى حد نمى شناخت .
واقعه حرّه (هجوم لشكر يزيد به مدينه و اقدام آنان به قتلها و هتك حرمتهاى بسيار) و نيز حمله آنان به مسجدالحرام به وسيله سنگها و منجنيقها، خود گواه بى باكى بنى اميه در ارتكاب هر جنايت به ساحت دين و جامعه بود.
در چنين شرايطى ، دردهاى نهفته جامعه در جستجوى مجالى است كه بروز يابد و منتقدان و دردمندان در انديشه يافتن گروه ، تشكيلات و پايگاهى هستند تا در لواى آن عقده هاى خويش را بگشايند.
بسيارى از شخصيتهاى واقعى و يا دورغين در چنين شرايطى ظهور مى يابند و رهبرى را به عهده مى گيرند.
رهبران راستين بايد در اين هنگام رسالت الهى خويش را ايفا كنند و نيروهاى مردمى را به سوى رهايى از ظلم و استبداد يارى دهند و رهبرى كنند چنان كه به فرموده اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) گرد آمدن ياران و تجمع مردم پيرامون رهبرى ، حجت الهى را بر وى تمام مى سازد و او ملزم به قيام خواهد بود.
اكنون بايد ديد كه موضع امام سجاد (عليه السلام ) در قبال اين نوع گرايشهاى اجتماعى چه بوده است .
ما در اين نوشته تحت عنوان ((زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام ))) با بيانى مفصّلتر به اين نكته خواهيم پرداخت . اما فشرده سخن اين است كه امام سجاد (عليه السلام ) در مقام رهبرى قيام مسلحانه عليه بنى اميه نبوده است نه بدان جهت كه قيام عليه بنى اميه را صحيح نمى دانسته ! و نه بدان جهت كه قيام مسلّحانه را جايز نمى شمرده است ، بلكه وقايع تلخ گذشته به روشنى ثابت كرده بود كه اين گروهها و جريانهاى سياسى - اجتماعى ، على رغم همه شعارهاى كوبنده اى كه در مبارزه با استبداد مى دهند، از صداقت و پايمردى لازم برخوردار نيستند.
جريان خوارج در جنگ نهروان ؛
برخورد سران سپاه و نيروهاى رزمى امام حسن مجتبى (عليه السلام ) با آن حضرت در جنگ با معاويه و خيانت بسيارى از آنان نسبت به رهبرى خويش و منتهى شدن جنگ به صلح تحميلى !
از همه آنها مهمتر، خيانت آشكار و شگفت انگيز كوفيان نسبت به حسين بن على (عليه السلام ) و دعوت مصرانه آنان از امام خويش براى در دست گرفتن رهبرى سياسى آنان و قرار دادن آن حضرت در برابر انبوه دشمن !
زشت تر از همه ، قرار گرفتن دعوت كنندگان از حسين (عليه السلام )، در سپاه يزيد!
همه و همه دلايل روشن و گويايى بود كه وظيفه امام سجاد (عليه السلام ) را در اين ميدان مشخص مى ساخت .
با چنين نامرديها كه از مردم زمانش ديده بود، و با آن پاكباختگانى كه در صحنه عاشورا از پيكره جهاد اسلامى چونان شاخه هاى نخل بريده شده بودند، مجالى براى اعتماد به توبه تائبان و مدعيان جهاد و مبارزه باقى نمانده بود! و بر فرض كه در آن ميان تائبان صادقى هم وجود مى داشتند، شمار آنان و توانشان به اندازه اى نبود كه اما با اتكا بر آنان جنگى دوباره را عليه امويان سامان دهد - چنان كه منتهى شدن قيام تائبان به شكست ، خود گواه اين واقعيت است - بيشتر مردم آن روزگار ثابت كرده بودند كه در برابر ظلم تاب نمى آورند اما شيفته عدالت هم نيستند! فريادهايشان از درد استبداد است و نه به تمناى آزادى و آزادگى و ديندارى !
كسى چون امام سجاد كه چه بسا تا پايان عمر آثار زنجيرهاى اموى را بر اندام داشت و جراحتهاى عميقى كه آنان بر قلبش وارد ساخته بودند تا پايان زندگيش هرگز التيام نيافت ، نمى توانست عداوت حكومت اموى را در دل نداشته باشد.
قلب او از همه امت ملتهب تر بود. درد او از همه شديدتر و فريادش از همه رساتر! اما فريادش را با كه بگويد!
با كوفيان ! يا شاميان !
شايد او را متهم كنند كه شمشير پدر را در نيام فرو برده و بيرون نمى كشد!
اما اين تنها او نيست . قبل از او نيز على (عليه السلام ) بيست و پنج سال سكوت كرد. و آن روز كه به حكومت رسيد، چشم تنگ دنيا داران و جمود انديشان عدلش را تحمل نكرد! و حسن بن على (عليه السلام ) در نتيجه بى مهرى و تزوير يارانش ، دست از نبرد مسلحانه برداشت و...!
اكنون چندان غير منتظره نيست كه تائبان واقعه عاشورا و از پانشستگان آن روز، باز هوس قيام به سرشان راه يافته باشد! و انتظار داشته باشند كه امام سجاد (عليه السلام ) به صورت علنى رهبرى ايشان را بر عهده گيرد!
ولى امام زمينه را مساعد نمى يابد و چه بسا صداقت را در چهره بسيارى از آنان نمى خواند!
از اين رو مدعيان قيام و مبارزه بايد در انديشه محورى ديگر باشند!
و شخصيتهاى ديگر اين چنين در برابر امامان راستين ساخته مى شوند!
و در اين دوران است كه قيام مختار و تبليغ وى از محمد حنفيه صورت مى گيرد.
اين كه مختار به چه انگيزه و يا چه عنوانى از محمد حنفيه تبليغ مى كرده نكته اى است كه خواهد آمد.
مختار و كيسانيه
مختار بن ابوعبيدة بن مسعود ثقفى در سال اول هجرت ، در طائف تولد يافت . در دوران خلافت عمر، همراه پدر به مدينه آمد. پدرش در يوم الجسر كه مسلمانان با ايرانيان در نبرد بودند، كشته شد.
پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام )، مختار از سرسخت ترين مخالفان عبيدالله بن زياد به شمار مى آمد. از اين رو او را دستگير كرده ، به زندان افكندند و شكنجه دادند ولى سرانجام با وساطت عبدالله بن عمر (كه شوهر خواهر مختار بود) از زندان رهايى يافت .
مختار پس از مرگ يزيد (سال 56 هجرى قمرى ) عازم مكه شد تا با عبدالله بن زبير عليه حكومت امويان همكارى كند. اما وجود اختلافات نظرهاى آن دو مانع همكارى ايشان شدند.(110)
مختار به تنهايى در عراق به فعاليت پرداخت و هوا دارانى گرد آورد و در صدد مبارزه مسلحانه عليه حكومت امويان بر آمد.
بديهى است كه در هر جامعه به تناسب باورها و معتقدات آن مى بايست براى انگيزش مردم و تشويق آنان به قيام از پايگاهى مورد قبول عامه مردم استفاده كرد.
در محيطى كه مختار براى قيام زمينه چينى مى كرد، گرايشهاى شيعى از ويژگيهاى آشكار آن بود. مردم آن سامان على رغم همه بى وفاييها و عقب گردهايى كه در حمايت از خاندان على (عليه السلام ) از خويش نشان داده بودند، اما در قلب ، شرافت و فضيلت خاندان على (عليه السلام ) را باور داشتند و از سوى ديگر سستيها و كنديهاى گذشته ، آنان را ملامت مى كرد.
مختار، شرايط را بدرستى دريافته بود، از اين رو مى بايست حركت خويش را به گونه اى با خاندان على (عليه السلام ) مرتبط سازد. اين است كه در آغاز كار، خود را نماينده محمد حنفيه ، (فرزند على بن ابيطالب (عليه السلام )) معرفى كرد.
چندى نگذشت كه هفده هزار نفر به طور پنهان با او بيعت كردند.
در نخستين مراحل قيام ، والى كوفه - عبدالله بن مطيع - را شكست داد و كوفه را پايگاه مركزى قيام قرار داد.
در مرحله بعد، مختار به موصل لشكر كشيد و بر آن نواحى نيز تسلط يافت .
در اين ميان يكى از اهداف رسمى مختار و لشكريان او، انتقام گرفتن از كسانى بود كه در واقعه عاشورا نسبت به خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظلم روا داشته و در جنگ عليه ايشان گامى موثر برداشته بودند.
او سران سپاه يزيد را كشت ولى پس از شانزده ماه جنگ و نبرد، در سن 67 سالگى به دست مصعب بن زبير به قتل رسيد.(111)
بايد يادآور شد كه قبل از قيام مختار، قيام توابين رخ داد، كه رهبر آن سليمان بن صرد بود و به وسيله قواى امويان كشته شد و قيام توابين سركوب گرديد.
مختار پس از اين جريان ، قيام خويش عليه دستگاه امويان را آغاز كرد و طبيعى است كه گروهى از توابين و سركوب شدگان قيام سليمان بن صرد نيز در زمره هواداران مختار قرار گرفته باشند.
تمايز قيام توابين و قيام مختار
فرقى كه ميان اين دو قيام مشهود مى باشد، اين است كه در قيام توابين ، تنها انگيزه قيامگران ، انتقام از قاتلان حسين بن على (عليه السلام ) بود و آنها با اين حركت مى خواستند سهل انگاريها و گناهان گذشته خود را جبران كنند، چه اين كه آنان با شركت نجستن در سپاه حسين بن على (عليه السلام ) و تنها گذاشتن وى در مقابل دشمن ، بشدت خود را مجرم و مستحق عذاب الهى مى ديدند و در صدد بودند به گونه اى آن گذشته تاريك را محو سازند. و جز اين هدفى سياسى يا عقيدتى براى آنان ياد نشده است .
اما در قيام مختار وضع به گونه ديگرى است . هر چند قيام مختار همانند قيام توابين شعار ((انتقام از قاتلان حسين (عليه السلام ))) را از شعارهاى اساسى قرار داده بود اما اهداف ديگرى هم در قيام مختار دنبال مى شد كه بيشتر جنبه سياسى داشت .
درباره قيام مختار، مطالب متفاوتى از او نقل شده كه گاه با يكديگر سازگار نيست . و همين امر، محققان را به دو نظرگاه ناهمساز منتهى ساخته است .
عقيده مختار درباره امامت على بن الحسين (عليه السلام )
از برخى منابع استفاده مى شود كه مختار نه تنها به امامت على بن الحسين (عليه السلام ) معتقد بوده ، بلكه مبارزات خويش عليه دستگاه اموى را فقط به منظور يارى اهل بيت (عليه السلام ) و انتقام از قاتلان ايشان صورت داده است و ائمه (عليه السلام ) براى او دعاى خير كرده و كارهاى او را ستوده اند.
در قبال اين منابع ، مداركى وجود دارد كه دقيقا خلاف آن را ثابت مى كند و چنين مى نماياند كه مختار از امامت على بن الحسين (عليه السلام ) روى گردانده و به امامت محمد حنفيه - فرزند على (عليه السلام ) و برادر حسين بن على (عليه السلام ) - اعتقاد داشته است و حمايت او از محمد حنفيه و مستند ساختن نهضت خويش به وى ، باعث پيدايش فرقه كيسانيه شد. و على بن الحسين (عليه السلام ) نه تنها كارهاى او را امضا نكرده ، بلكه از او تنفر و انزجار داشته و حتى او را در مورد طعن و لعن قرار داده است .
رواياتى در مدح مختار
از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است :
لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج اراملنا و قسم المال فينا على العسرة .(112)
يعنى ؛ ((به مختار ناسزا نگوييد، زيرا او از قاتلان ما، انتقام گرفت و زمينه ازدواج زنان بى سرپرست ما را فراهم آورد و در شرايط سختى و تنگدستى به ما كمك رسانيد.))
در حديثى ديگر چنين آمده است :
((مردى از اهل كوفه به حضور امام باقر (عليه السلام ) تشرف يافت ، خواست دست امام را ببوسد، امام مانع شد. آن حضرت از او پرسيد: نامت چيست ؟
مرد گفت : من ابومحمد، فرزند مختار هستم .
امام دست او را گرفت و در كنار خود با گرمى جاى داد.
ابومحمد گفت : اى فرزند رسول خدا، مردم درباره پدرم سخنانى مى گويند و او را دروغگو مى شمارند!
امام باقر فرمود: سبحان الله ! پدرم به من خبر داد و سوگند ياد كرد كه مهر زنان ما از اموالى است كه مختار براى ما فرستاده است . او خانه هاى ما را بنا كرد و به خونخواهى شهداى ما برخاست ، خداى او را رحمت كند.))(113)
در بيانى ديگر، مختار چنين مدح شده است :
امام باقر (عليه السلام ) به فرزند مختار فرمود: خداوند پدرت را رحمت كند! خداوند پدرت را رحمت كند! هيچ حقى از ما نزد كسى نبود، جز اين كه آن را براى ما باز پس گرفت !
از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
الحمدلله الذى ادرك لى ثارى من اعدائى و جزى الله المختار خيرا(114)
يعنى ؛ ((سپاس خداى را كه انتقام خون ما را از دشمنانمان گرفت و خداوند به مختار جزاى نيك دهد!))
روايات ديگرى از رسول خدا و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ثبت شده است كه در آنها از مختار به عنوان كسى كه انتقام ذريه رسول خدا را از دشمنانشان مى گيرد، ياد شده است .(115)
چه بسا بر اساس همين روايات ميثم تمار در روزگارى كه مختار زندانى بود به ملاقاتش رفت و بشارت آزاديش و خونخواهى وى از دشمنان اهل بيت (عليه السلام ) را به او داد.(116)
منهال بن عمرو مى گويد: حضور امام سجاد (عليه السلام ) رسيدم ، آن حضرت از من پرسيد:
منهال ! حرملة بن كاهل اسدى (117) چه شد و در چه حالى به سر مى برد!
منهال مى گويد: عرض كردم وقتى من از كوفه بيرون آمدم او زنده بود.
امام دستها را به سوى آسمان برداشت و سه مرتبه فرمود: ((خدايا حرارت آهن را به او بچشان !)).
منهال مى گويد: من از منزل آن حضرت به سوى كوفه رهسپار شدم ، خبر قيام مختار را دريافت كردم براى ملاقات مختار شتافتم ، لحظه اى رسيدم كه حرمله را دستگير كرده بودند و مختار دستور داد دست و پاى او را قطع كنند و وى را در آتش بسوزانند! ناگاه با ديدن اين منظره گفتم : ((سبحان الله )).
مختار رو به من كرد و پرسيد، آيا ((سبحان الله )) گفتن تو دليلى داشت ؟
آنچه ميان من و امام سجاد (عليه السلام ) گذشته بود براى مختار نقل كرده و گفتم ، تسبيح من بدان جهت بود كه استجابت دعاى امام سجاد را به دست تو، مشاهده كردم .
مختار از مركب پياده شد، دو ركعت نماز خواند و سجده آن را طولانى ساخت . پس از نماز از او خواستم تا براى صرف غذا ميهمان من باشد. ولى او گفت : من به سپاس لطف الهى كه دعاى امام سجاد را با دست من مستجاب كرده است ، امروز را روزه خواهم بود.(118)
رواياتى در مذمت مختار
حبيب خثعمى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است :
مختار مطالبى را به دروغ ، منتسب به على بن الحسين (عليه السلام ) مى ساخت و به آن حضرت نسبت مى داد.(119)
يونس بن يعقوب مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) مى فرمود:
((مختار نامه اى همراه هدايا براى امام سجاد (عليه السلام ) فرستاد، اما امام نپذيرفت و نامه را نخواند و فرمود: من هداياى دروغگويان را نمى پذيرم و نامه آنان را نمى خوانم )).(120)
در حديثى ديگر چنين آمده است :
در روز قيامت ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، على بن ابى طالب (عليه السلام ) و حسن و حسين (عليه السلام ) از كنار دوزخ مى گذرند، فردى از ميان آتش فرياد بر مى آورد و پيامبر و امير مؤ منان را به يارى مى طلبد، اما به او توجهى نمى كنند.
آن مرد دوزخى ، حسين بن على (عليه السلام ) را صدا مى زند و مى گويد من كشنده قاتلان شما هستم . اكنون شما را به يارى مى طلبم .
رسول خدا از فرزندش حسين (عليه السلام ) مى خواهد تا او را شفاعت كند. و او چنين مى كند.
راوى حديث مى گويد: به امام صادق گفتم : آن شخص كيست ؟
امام فرمود: او مختاربن ابى عبيده ثقفى است .
پرسيدم : چرا در آتش مى سوزد؟
امام فرمود: چون در اعتقاد او نسبت به پيامبر و على (عليه السلام ) خللى بوده است و اگر در قلب جبرئيل و ميكائيل نيز خللى نسبت به آن دو باشد، در آتش خواهند سوخت .(121)
در روايتى ديگر، انگيزه مختار از قيام ، رسيدن به سلطنت و قدرت معرفى شده است و در آن روايت اين نكته نيز آمده است كه در قلب جبرئيل و ميكائيل نيز ذره اى محبت دنيا باشد، خدا آنها را در آتش مى افكند.(122)
از امام سجاد (عليه السلام ) نقل كرده اند كه آن حضرت بارها، مختار را نفرين كرده و مى گفت : ((مختار به ما نسبت دروغ داده است و چنين گمان كرده است كه به او در مورد امامت سفارش شده است .))(123)
شخصيت مختار در نگاه اماميه
هر چند در مورد مختار و قيام او و نقش وى در شكل گيرى فرقه كيسانيه ، آراى مختلفى رسيده است . اما در مجموع دو نظرگاه عمده وجود دارد.
الف : برخى از محققان بر اين عقيده اند كه مختار، شيعه اى مخلص و معتقد به امامت على بن الحسين (عليه السلام ) بوده و هدفش از قيام ، تنها براى انتقام از قاتلان اهل بيت بوده و براى كارهاى خويش از سوى امام سجاد (عليه السلام ) اذن اجازه داشته است . زيرا اگر جز اين بود براى او طلب رحمت نمى كردند و هدايايش را نمى پذيرفتند.
و اما رواياتى كه در بردارنده مذمت مختار مى باشد، برخى از روى تقيه صادر شده و برخى دلايل سياسى - اجتماعى داشته است .
در اين بينش ، نقش مختار در پيدايش فرقه كيسانيه و انحراف از امامت زين العابدين بكلى مورد انكار قرار گرفته است و او منزه از چنين مساله اى شناخته شده است .(124)
مرحوم مامقانى از جمله كسانى است كه درباره مختار چنين عقيده اى دارد و او را شيعه اى پاك و منزه مى داند و در رد و توجيه احاديث مذمت بيانى تفصيلى دارد.(125)
ب : گروهى ديگر معتقدند كه مختار هر چند با قيام خويش ، از قاتلان اهل بيت (عليه السلام ) انتقام بايسته اى گرفت و تا اندازه اى جراحتهاى عميق عاشوراييان را التيام بخشيد و هر چند ائمه براى او طلب رحمت كرده اند، ولى همه اينها دليل آن نيست كه او براستى هدفى جز حمايت از اهل بيت نداشته و هواى حكومت در سر نمى پرورانده است .
شاد شدن اهل بيت از برخى كارهاى او دليل رضايت آنان به همه مواضع فكرى و عملى وى نيست . او به هر حال خدمتى به اهل بيت كرده است و آنان برايش دعا كرده اند ولى چه بسا در ادعاها و اعتقادها و نيز رفتارشان نارساييها و كجرويهايى هم بوده است .
علامه مجلسى ، پس از نقل حديثى ((شفاعت حسين بن على (عليه السلام ))) براى مختار و اين كه مختار دوزخى است ولى به بركت خدمتهايى كه براى اهل بيت انجام داده ، سرانجام مورد شفاعت قرار مى گيرد، مى گويد:
((اين روايات جمع كننده و تلفيق دهنده ميان احاديث مختلفى است كه درباره مختار وارد شده است . با اين بيان كه مختار هر چند در مراتب ايمان و يقين كامل نبوده و از سوى امام معصوم اجازه صريحى در مورد اعمال خويش نداشته است ، لكن از آنجا كه كارهاى شايسته بسيارى به وسيله او صورت گرفت و با برنامه هاى او قلب مؤ منان از جراحتهاى ستم التيام يافت ، فرجامش به خير و نجات است . در حقيقت مختار مشمول اين آيه از قرآن مى باشد كه مى فرمايد: ((و دسته اى ديگر هستند كه به گناهانش اعتراف كرده و عمل نيك و بد را به هم درآميخته اند، اميد است كه خداوند ايشان را مورد آمرزش قرار دهد))(126) و اما من درباره مختار از كسانى هستم كه از داورى كردن بازايستاده اند، هر چند مشهور ميان علماى شيعه اين است كه كارهاى او ارزنده و شخصيت او شايسته مدح است .(127)
انگيزه هاى سياسى در شكل گيرى كيسانيه
هر چند محور اصلى سخن در فصل ، بررسى امامت امام سجاد (عليه السلام ) مى باشد و از اين رهگذر، به ضرورت ، نگاهى به منكران امامت زين العابدين - كيسانيه - افكنديم تا حجت و منطق و انگيزه آنان را بشناسيم و اين نگاه به بررسى شخصيت محمد حنفيه و مختار به عنوان دو عنصر مطرح در فرقه كيسانيه انجاميد، اكنون به موضوع اصلى باز مى گرديم و از آنچه به اختصار يادآور شديم ، نتيجه مى گيريم .
شرايط تاريخى - سياسى - اجتماعى عصر امام سجاد (عليه السلام ) مى نماياند كه انگيزه هاى سياسى ، بيش از هر انگيزه و دليل ديگر در شكل گيرى ((فرقه كيسانيه )) دخالت داشته است . زيرا به هر حال مطرح شدن محمد حنفيه در قيام مختار به جاى على بن الحسين (عليه السلام ) يا به دليل تقيّه امام سجاد از حضور مستقيم در جريان قيام بوده و از اين رو محمد حنفيه به عنوان نماينده آن حضرت در اين حركت مطرح گشته ولى بعدها از سوى عناصر ناآگاه و يا مغرض نقشى اصيل به او داده شده است !
و يا اين كه براستى محمد حنفيه در اين دوره خود را امام مى شمرده و بعدها در مباحثه با امام سجاد متقاعد شده است كه امامت از آن زين العابدين است و نه او.
احتمال سوم اين است كه مختار صرفا براى پيشبرد اهداف خويش ، حركتش را منتسب به محمد حنفيه كرده است . بى اين كه اجازه ويژه اى از سوى او داشته باشد. و در اين راستا بوده كه مختار از محمد حنفيه به عنوان مهدى (128) ياد كرده تا هواداران و هواخواهان بيشترى را گرد آورد.
احتمال چهارم اين است كه اصولا مساءله امامت محمد حنفيه نه در دوران قيام مختار بلكه در عصر حكومت عباسيان ، ساخته و پرداخته شده تا از نقطه هاى مبهم و كور گذشته ، مستندهايى براى حكومت عباسيان ، جستجو شده باشد.
هر يك از اين احتمالها كه تقويت شود، اين نكته به دست مى آيد كه به هر حال اعتقاد به امامت ((محمد حنفيه )) داراى دلايل علمى و مستند به نصوص و منابع شرعى نيست و شرايط خاص سياسى آن عصر، پندارهاى فرقه كيسانيه را رقم زده است .
البته از قراين استفاده مى شود كه نخست احتمال سوم و سپس احتمال چهارم نزديكتر به واقع است . زيرا به هر حال مختار براى جذب نيروهاى متمايل به تشيع ناگزير بود خود را به پايگاهى علوى مستند سازد تا قيامش مشروعيت و مقبوليت عام پيدا كند و بعدها عباسيان نيز براى تضعيف پايگاه امامت ، بشدت نيازمند انديشه اى بودند كه مردم را از اطراف ائمه معصومين (عليه السلام ) متفرق ساخته اند و به مركزيتى متوجه سازند كه بر ايشان مساءله ساز نباشد و كيسانيه و اعتقاد به امامت محمد حنفيه اى كه حضور در زمان ندارد و زندگى را بدرود گفته - و يا به اعتقاد كيسانيه در غيبت به سر مى برد! - همان مركزيت و قبله گاه مورد پسند بنى العباس بشمار مى رفت .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)