صفحه 10 از 12 نخستنخست ... 6789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 112

موضوع: سلمان ساوجی » جمشید و خورشید

  1. #91
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت را بدین پیدا شد انجام

    سحرگه کرد شادی روی در شام


    ملک جمشید را افسر طلب کرد

    حکایتهای شادی شه در آورد


    ملک را گفت: «شادی رفت در شام

    نمی دانم که چون باشد سرانجام


    ندانم کو کشد لشکر برین بوم

    ز شادی عکس گردد کشور روم؟


    ملک برخواست گفت: «ای بر سران شاه

    ز ماهی یاد محکوم تو تا ماه


    اگر فرمان دهد فرمانده روم

    روم سازم بر ایشان شام را شوم


    همی تا بر تو شام آرد عدو بام

    روم از روم و صبحش را کنم شام»


    بدین معنی ملک فصلی بپرداخت

    که از شادی سر افسر برافراخت


    بدو گفت: » آفرین بر گوهر نیک!

    قوی مردانه می گویی سخن ، لیک


    زگفتار تهی کاری نیاید

    بگفتار اندرون کردار باید


    اگر زین عهد و پیمان بر نگردی

    به جای آورده باشی شرط مردی


    ترا قیصر ز گردون بگذراند

    دهد دختر به خورشیدت رساند»


    به دارای جهان جم خورد سوگند

    که : «تا جان و تنم را هست پیوند


    من از فرمان قیصر بر نگردم

    اگر زین قول برگردم ، نه مردم


    بباشم در رهش تا زنده باشم

    بدین در کمترینش بنده باشم»


    چو بشنید آن سخن برخاست آن سرو

    به پیش قیصر آمد راست آن سرو


    بدادش مژده از گفتار جمشید

    شهنشه شاد شد از کار جمشید


    اشارت کرد از آن پس رومیان را

    که: « در بندید بهر کین میان را»
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #92
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    زند از شهر گردان خیمه بر دشت

    زمین از خیمه همچون آسمان گشت


    هنرمندان ز کین دلها پر از خون

    ز تن کردند ساز بزم بیرون


    ز هر سو لشکری آمد به انبوه

    تو گفتی گشت بر صحرا روان کوه


    برون از شهر دشتی بود دلکش

    چو گلزار جوانی خرم و خوش


    چو روی جم در آن گلها شکفته

    چو چشم آهوان بر لاله خفته


    میان یاسمین و نسترن در

    بلورین برکه ای چون حوض کوثر


    ز هر سویی روان نالنده رودی

    برو گوینده هر مرغی سرودی


    گلش صد بار لعل افکنده بر هم

    نمی آمد لبش از خنده بر هم


    هوایش عقد پروین دانه می کرد

    معنبر زلف سنبل شانه می کرد


    چنار و گل ز ابرش آب جسته

    به آب ابر دست و روی شسته


    چو پیری زاده از مادر شکوفه

    زبان بهانده سوسن در شکوفه


    دل گل چون دماغ پور سینا

    درختان چون درخت طور سینا


    چمن از سایه بید و گل بان

    کشیده سایبانها گرد بستان


    به سوری این غزل می خواند بلبل

    سحر گه در مقام نغز با گل:
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #93
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    بود ز غم صد گره بر گل و بر بارگل

    باد به یکدم گشاد صد گره از کار گل


    طرف چمن را چو کرد چشم شکوفه سپید

    باز منور شدش دیده به دیدار گل


    لاله زر آتشی است ناسره اش در میان

    لاجرم آن قیمتش نیست به بازار گل


    قوس قزح در هوا تا سر پرگار زد

    دایره لعل گشت نقطه پرگار گل


    در چمنی کان صنم جلوه دهد حسن را

    خار عجب گر کشد بار دگر بار گل


    کف به لب آورده باز جام پر از لعل می

    می به کف آور ببین روی پریوار گل


    ملک با لشکری افزون ز باران

    فرود آمد در آن خرم بهاران


    میان سبزه چون گل جای کردند

    ملک را بارگه بر پای کردند


    به یاد روی گل ساغر گرفتند

    چو نرگس دور جام از سر گرفتند


    ملک یک هفته با قیصر طرب کرد

    بر آن گل ارغوانی باده می خورد


    ملک نالید یک شب پیش مهراب

    که کار از دست رفته ای دوست دریاب


    چنین از عمر تا کی دور باشم؟

    ز جان خویشتن مهجور باشم؟


    برای من بسی زحمت کشیدی

    ز دست من بسی تلخی چشیدی


    برای من بکن یک کار دیگر

    بیار آن ماه را یکبار دیگر


    سرشک از دیدگان بارید بر زر

    فرو خواند این غزل با اشک برتر
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #94
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    آیا کراست زهره؟ آیا کراست یارا؟

    کر من برد به یارم این یک سخن که: «یارا؟


    بستان ما ندارد بی طلعت تو نوری

    ای سرو ناز بازآ ، بستان ما بیارا»


    چنان دلخسته هجرانم امشب

    که مشتاق وداع جانم امشب


    به شب مهراب رفت از پیش جمشید

    شب مهتاب شد جویای خورشید


    سواری دید بر شبرنگی از دور

    چو در تاریکی شب شعله نور


    چو طاووسی نشسته بر پر زاغ

    چو بادی کاورد گلبرگی از باغ


    همی آمد بر آن تازنده دلدل

    چو بر باد بهاری خرمن گل


    چو مهرابش در آن شب دید بشناخت

    که خورشید است سر در پایش انداخت


    به زاری گفت «ای شمع دل افروز

    شبت فرخنده باد و روز نوروز


    بیا ای تازه گلبرگ بهاری

    بگو عزم کدامین باغ داری؟


    ز جان نازکتری ای سرو آزاد

    به تنها می روی جانت فدا باد


    سبک گردان عنان و زود بشتاب

    رکابت را گران کن، وقت دریاب


    مگر جمشید را سازی وداعی

    مهی دارد هوای اجتماعی»


    به شب می راند مرکب گرم خورشید

    بیامد تا به لشکرگاه جمشید


    در آن گلزار عمر افزای مهتاب

    ملک با یاوران بر گوشه آب


    نشسته صوت بلبل گوش می کرد

    به یاد یار جامی نوش می کرد


    کجا بر سنبلی بادی گذشتی

    ملک شوریده و آشفته گشتی


    گمان بردی که مشکین زلف یارست

    که از باد بهاری بیقرار است


    چو سرو نازنین جنبید از جای

    ملک از جای جستی بی سر و پای


    چنان پنداشتی کامد نگارش

    گرفتی خوش در آغوش و کنارش


    دوان آمد به پیش شاه مهراب

    که شاها ، هان شب قدرست، دریاب


    به استقبالت آمد بخت پیروز

    شب قدر تو خواهد گشت نوروز


    چو شد خورشید با آن مه مقابل

    ملک را برزد این مطلع سر از دل
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #95
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    شادی آمد از درون امشب که هان جان می رسد

    جان به استقبال شد بیرون که جانان می رسد


    یار چون گیسو کشان در پای یار آمد ز در

    مژده ای دل کان شب سودا به پایان می رسد


    خوش بخند ای دل که اینک صبح خندان می دمد

    خوش برقص ای ذره کاینک مهر رخشان می رسد


    پریشان و سرو جان داده بر باد

    چو زلف آمد ملک بر پایش افتاد


    گل خندان به زیر پر گرفتش

    گشاد آغوش و خوش در بر گرفتش


    نشستند آن دو نازک یار باهم

    بر آن گلزار روح افزا چو شبنم


    بپرسیدند هر دو یکدگر را

    ببوسیدند بادام و شکر را


    خوشا آن هر دو معشوق موافق

    که بنشینند با هم چون دو عاشق


    به مژگان گفته با هم هر دو صد راز

    به ابرو کرده باهم هر دو صد ناز


    ملک را گفت: «ای روی تو روزم

    به شام آورده روز دلفروزم


    مده بر عکس خورشید ای گل اندام

    سپاه حسن چون مه عرض بر شام


    رخ فرخ چرا می تابی از روم

    به عزم بام صبحم را مکن شوم


    ندانم تا کی ای عمر گرامی

    چنین تو در سفر فرسوده مانی


    چو مه روز و شب ای زرین شمایل

    چه تن می کاهی از قطع منازل؟


    مه و خور گرچه در بر داری از من

    ندیدی هیچ برخورداری از من


    تو چون زلف ار نبودی فتنه بر روم

    چرا گشتی چنین سرگشته در روم


    ز حلوایم بجز دودی ندیدی

    زیانها کردی و سودی ندیدی»


    بگفت این و سرشک از دیده افشاند

    روان این مطلع موزون فرو خواند:
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #96
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    از دیده دلم روز وداعش نگران شد

    با قافله اشک در افتاد و روان شد


    ای جان کم از او گیر برو با غم او باش

    دل رفت و همه روزه در آن می نتوان شد


    جوابش داد جم کای مایه ناز

    طراز خوبی و پیرایه ناز


    تن و جان کرده ام وقف هوایت

    سرم بادا فدای خاک پایت


    سر من گرنه سودای تو ورزد،

    سر وارون سودایی چه ارزد؟


    ز شمعت شعله ای در هر که گیرد

    چراغ روشنش هرگز نمیرد


    ز جان و تن که بنیادیست بس سست

    مراد من تویی و صحبت تست


    تنم خاک است و جانم باد پر درد

    چه برخیزد ز خاک و باد جز گرد؟


    به اقبالت نمی اندیشم از کس

    مرا از هجر تست اندیشه و بس


    مرا باغمزه این دل می خراشد

    چه باک از زخم تیغ و تیر باشد؟


    چو خواهم طاق ابروی تو دیدن

    چرا باید کمان باری کشیدن


    ز بهر آن زنم بر تیغ جان را

    ز عشق آن شوم قربان کمان را


    درین ره از هوا سر می زنم من

    اگر سر می نهم خونم به گردن


    فک با عاشقان دایم به کین است

    چه شاید کرد قسمت اینچنین است؟


    فلک تا تیغ خود خواهد کشیدن

    عزیزان را زهم خواهد بریدن


    ملک می گفت و آب از دیده می راند

    بر او این قطعه موزون فرو خواند
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #97
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    در آن روز وداع آن ماه خوبان

    لبم بر لب نهاد و گفت نرمک


    ز روی حسرت او با من همی گفت:

    هذا فراق بینی و بینک


    همه شب با دوتن افسر در آن دشت

    تماشا را بدان مهتاب می گشت


    طوافی گرد آب و سبزه می کرد

    ز ناگه ره بدان منزل در آورد


    به یک منزل دو مه را دید با هم

    نشسته هر دو چون بلقیس با جم


    نوای چنگ و بانگ رود بشنود

    بدان فرخ مقام آهنگ فرمود


    در آن مهتاب خرم بود خورشید

    نشسته چون گلی در سایه بید


    چو مادر را بدید از دور بشناخت

    صنم خود را به بیدستان درانداخت


    به دستان چون فلک نقشی عیان کرد

    به بیدستان چو گل خود را نهان کرد


    زمانه قاطع عیش است و شادی

    نمی خواهد به غیر از نامرادی
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #98
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چون گل دهنی زمانه پر خنده نکرد

    کش باز به خون جگر آکنده نکرد


    چون غنچه گل دمی دلی جمع نگشت

    کایام هماندمش پراکنده نکرد


    ملک چون عکس تاج افسری یافت

    زجای خود به استقبال بشتافت


    ز جای خود نرفت و رفت از جای

    چو دامن بوسه اش می داد بر پای


    به آغوش اندر آورد افسرش مست

    گرفتش سیب سیمین بر کف دست


    لبان و مشک و شهد و می به هم دید

    می مشکین ز شیرین شهد نوشید


    به زیر بید بن می دید خورشید

    ز غیرت شد تنش لرزان تر از بید


    ملک گفت: « از کجا ای سرو نامی

    به اقبال و سعادت می خرامی؟
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #99
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    سوی کلبه فقیران به سعادت و سلامت

    بکجا همی خرامی صنما خلاف عادت؟


    سوی کشته ای گذر کن ببهانه زیارت

    بشکسته ای نظر کن به طریقه عیادت


    الا ای تازه ورد ناز پرورد

    بدین صحرا کدامین بادت آورد


    به خورشیدی چه نقصان راه یابد

    اگر بر خانه موری بتابد


    سهایی را منور کرد ماهی

    گدایی را مشرف کرد شاهی


    بگسترد آفتابی سایه بر خاک

    گذاری کرد دریایی به خاشاک»


    به پاسخ گفتش آن خورشید شب رو

    ملک را کای جهان سالار خسرو


    من اندر خواب خوش بودم به مسکن

    خیالت ناگه آمد بر سر من


    غمت در دامن جان من آویخت

    درین سودا ز خواب خوش برانگیخت


    کشانم بخت بیدار تو آورد

    شب وصل تو امشب روزیم کرد


    ملک آشفته بود و سخت بی خویش

    حجاب شرم دور انداخت از پیش


    به پاسخ گفت: «ای حور پری زاد

    جمالت آنکه جانم داد بر باد


    چه باشد گر بدین طور تمنی

    کند بر عاشقان نور تجلی؟


    مرا دیدارش امشب در خیالست

    زنان را یک نظر دیدن حلالست


    هوس دارم که از دورش ببینم

    به چشمان درد بالایش بچینم»


    جوابش داد بانو کاین خیالست

    به شب خورشید را دیدن محالست


    شبست اکنون و از شب رفته یک بهر

    رهی دورست ازین جا تا در شهر


    کجا خورشیدت امشب رخ نماید؟

    مراد امشبت فردا برآید»


    درین بئد او که شهناز از ره راست

    بدین ابیات مجلس را بیاراست


    دل ما در پی آن یار، که جانانه ماست،

    گشته سرگشته و او همدم و همخانه ماست


    آنکه بیرون زد ازین خیمه سراپرده حسن

    همچنان گوشه نشین دل دیوانه ماست


    چو شاه چین ز مشرق راند موکب

    روان شد خیل زنگی سوی مغرب


    خروش کره نای و گردش گرد

    به گردون در زحل را کور و کر کرد


    هوا بگرفت ابرو کوس شد رعد

    به روز اختیار و طالع سعد


    به ملک شام شاه چین روان شد

    شه رومش دو منزل همعنان شد


    دو منزل با ملک همراز گردید

    وداعش کرد و زآنجا باز گردید


    ملک جمشید ترک جام می کرد

    سمند عیش و عشرت باز پی کرد


    از آنجا کرد رود و جام بدرود

    به جای جام زر جست آهنین خود


    به جای ساعد سیمین خورشید

    حمایل کرد در بر تیغ جمشید


    دو شب در منزلی نگرفت آرام

    سپه می راند یکسر تا در شام


    خبر شد سوی شاه شام مهراج

    که: «بحر روم شد بر شام مواج


    نبود از عرض لشکر ارض پیدا

    سپه را نیست طول و عرض پیدا


    سواد شام از آن لشکر سیاه است

    زمین چون آسمان بر بارگاه است»


    سر مهراج شد زاندیشه خیره

    شدش بر دیده ملک شام تیره


    ملک مهراج را هژده پسر بود

    سپاه و ملک و گنج از حد بدر بود


    از ایشان بود شادیشاه مهتر

    به وجه حسن بود از ماه بهتر


    به شادی گفت سورت ماتم آورد

    عروس ما نر آمد ، چون توان کرد؟


    گمان بردم که غز باشد عروسم

    چه دانستم که نر باشد عروسم


    کنون بر رزم باید عزم کردن

    بسیج رزم و ترک بزم کردن


    سر گنج درم را بر گشادن

    به لشکر بهر دشمن سیم دادن


    مده مر تیغ زن را بی گهر تیغ

    گه بی گوهر نباشد کارگر تیغ


    سپاه آمد ز هر گوشه فراهم

    ز گردش اشهب گیتی شد ادهم


    ز هر مرزی روان شد مرزبانی

    ز هر شهری برون شد پهلوانی


    ز درگه خاست آواز تبیره

    شدند ان انجمن جم را پذیره


    به صحرای حلب بر هم رسیدند

    دو کوه آهنین لشکر کشیدند


    دو کوه آهنین دو بحر مواج

    یکی جمشید و دیگر شاه مهراج


    به هم خوردند باز آن هر دو لشکر

    سران را رفت بر جای کله سر


    جهان برق یمان از عکس شمشیر

    فلک را آب می شد زهره شیر


    ز بیم آن روز ابر باد رفتار

    به جای آب خون انداخت صد بار


    برآمد ناگهان ابر سیه گون

    تگرگش ز آهن و بارانش از خون


    چو شد قلب و جناح از هر طرف راست

    ملک جمشید قلب لشکر آراست


    چو کوه افشرد بر قلب سپه پای

    که در قلب همه کس داشت او جای


    ز هر سو گرد بر گردون روان شد

    زمین پنداشتی برآاسمان شد


    چو خنجر در سر افشانی دلیران

    علم وار ، آستین افشاند بر جان


    علم بر ماه سر ساییده از قدر

    سنان نیزه خوش بنشسته در صدر


    ز دست باد پایان خاک بگریخت

    برفت از دامن گردون بر آویخت


    ز گلگون می لبالب بود میدان

    به میدان کاسه سرگشته گردان


    زمانی نیزه کردی دلربایی

    زمانی گرز کردی مهر سایی


    دم پیچان کمند خام و پر خم

    سر اندر حلقه آوردی چو ارقم


    ز لشکر دست چپ مهراب را داد

    دگر جان ملک سهراب را داد


    که بد سهراب قیصر را برادر

    جوانی پهلوانی بد دلاور


    ملک تیغ مخالف دوز برداشت

    میان ترک تارک فرق نگذاشت


    ز دست راست چون بر کوه سیلاب

    روان بر قلب شادی تاخت سهراب


    ز شادی روی را مهراب بر تافت

    به سوی مرز شد قیصر عنان تافت


    ز یکسو رایت مهراب شد پست

    عنان بر تافت بر سهراب پیوست


    ملک جمشید تنها ماند بر جای

    سپه را همچنان می داشت بر جای


    به پایان هم رکاب او گران شد

    تو گفتی بیستون از جا روان شد


    چو صبح از تیغ چو آب آتش انگیخت

    که از پیشش سپاه شام بگریخت


    سپاه شام در یکدم چو انجم

    شدند از صبح تیفش یک بیک گم


    گهی بر چپ همی زد گاه بر راست

    هم آورد از صف بدخواه می خواست


    دلیران یکسر از پیشش گربزان

    ز اسبان همچو برگ از باد ریزان


    ملک تا نیمروز دیگر از بام

    همی زد تیغ چون خور در صف شام


    به آخر روی از و بر کاست مهراج

    بدو بگذاشت تخت و کشور و تاج


    ملک در پی شتابان گشت چون سیل

    فغان الامان برخاست از خیل


    شدند از سرکشان شاه شاهان

    بر جمشید شه فریاد خواهان


    بر او چون کار ملک شام شد راست

    به داد و بخشش آن کشور بیاراست


    مشرف کرد دارالملک مهراج

    منور شد به نور طلعتش تاج


    عقاب از عدل او با صعوه شد جفت

    ز شاهین کبک فارغ بال می خفت


    سپرد آن مملکت یکسر به نوذر

    که نوذر خویش افسر بود و قیصر
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #100
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    به پیروزی و بهروزی از آن بوم

    ملک جمشید روی آورد در روم


    پس آگاهی به سوی قیصر آمد

    که از شام آفتاب چین بر آمد


    به ملک روم با جانی پر امید

    مظفر بازگشت از شام جمشید


    برآورده به بخت نیک کامش

    به مردی رفته بر خورشید نامش


    ز شهر آمد برون با سرکشان شاه

    دو منزل شد به استقبال آن ماه


    سران هر یک چو هوشنگ و فریدون

    به استقبال او رفتند بیرون


    چو آمد رایت جمشید نزدیک

    شد از گرد سپه خورشید تاریک


    جهانی پر غنیمت دید قیصر

    ز گنج و بادپای و تخت و افسر


    به دل می گفت هر دم خرم و شاد

    که بر فرخنده داماد آفرین باد


    نمی شاید شمردن این غنیمت

    همی باید سپردن این غنیمت


    ملک چون دید چتر قیصر از دور

    فتاد اندر زمین چون سایه از نور


    به نازش در کنار آورد قیصر

    هزارش بوسه زد بر روی و بر سر


    ملک سر زد، رکاب شاه بوسید

    ز رنج راه شامش باز پرسید


    کزین رنج شدن چون بودی ای ماه؟

    به صبح و شام چون سپردی این را؟


    ز چین بر روم پیچیدی عنان را

    چو خور تا شام بگرفتی جهان را


    تو کار جنگ بیش از پیش کردی

    برو کاکنون تو کار خویش کردی


    ملک گفت ای جهان چون من غلامت

    همه کار جهان بادا به کامت


    مرا این دولت و پیروزی از تست

    همه سرسبزی و بهروزی از تست»


    نهاده دست بر هم قیصر و جم

    حکایت باز می گفتند با هم


    همه ره تا به درگه شاه قیصر

    به پیروزی ز ساقی خواست ساغر


    دو هفته هر دو باهم باده خوردند

    سیم برگ عروسی ساز کردند


    به روز اختیار فرخ اختر

    به فال سعد جشنی ساخت قیصر


    چو انجم روشنان دین نشستند

    مه و خورشید را عقدی ببستند


    چنان در روم سوری کرد بنیاد

    که شد زان سور عالی عالم آباد


    به هر شهری و کویی بود جشنی

    نگارین کرده کف هر سرو گشنی


    به نقشی رو نمودی هر بهاری

    به دستی جلوه کردی هر نگاری


    همان در جلوه طاووسان آن باغ

    به حنا پای رنگین کرده چون زاغ


    زمرد با گهر ترکیب کردند

    چو گردون حجله ای ترتیب کردند


    نشست آن آفتاب شام رقع

    به پیروزی در آن برج مرصع


    نگار از شرم دستش می شد از دست

    به پایان گشت حنا نیز پا بست


    مه مشاطه با آیینه برخاست

    رخ خورشید چون گل خواست آراست


    چو رویش دید رو در حاضران کرد

    کزین خوشتر چه آرایش توان کرد؟


    رخش در آینه این نظم شیرین

    شکر را همچو طوطی کرد تلقین
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 10 از 12 نخستنخست ... 6789101112 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/