صفحه 7 از 12 نخستنخست ... 34567891011 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 112

موضوع: سلمان ساوجی » جمشید و خورشید

  1. #61
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    ملک با تاج زر کرد عزم درگاه

    چو صبح صادق آمد در سحرگاه


    روان بر کوه خنگ کوه پیکر

    بر اطرافش غلامان کمر زر


    تتاری ترک بر یک سوی تارک

    حمایل در برش چینی بلارک


    چو گل در بر قبای لعل زرکش

    دو مشکین سنبلش بر گل مشوش


    به زیر قصر افسر داشت جمشید

    گذر چون ماه زیر قصر خورشید


    از آن بالای قصر افسر بدیدش

    ز راه دید مرغ دل پریدش


    ز بالا سرو بالایی فرستاد

    که داند باز راز سرو آزاد


    ز بالا سرو بالا راز پرسید

    بدان بالا خرامان باز گردید


    بدو گفت: «این جوان بازارگانست

    شهنشه را ز جمع چاکرانست


    ملک جمشید چون آمد به درگاه

    به نزد حاجب بار آمد از راه


    امیر بار را گفت: «ای خداوند

    مرا از چین هوای شاه بر کند


    به عزم آن ز چین برخاست چاکر

    که چون میرم بود خاکم درین در


    بدان نیت سفر کردم من از چین

    که سازم آستان شاه بالین


    کنون خواهم که پیش شاه باشم

    مقیم خاک این درگاه باشم


    به دولت باز بر بسته است این کار

    قبول افتم گرم دولت شود یار


    همانگونه حاجبش در بارگه برد

    گرفته دست جم را پیش شه برد


    ملک جمشید را قیصر بپرسید

    بدان در منصب عالیش بخشید


    بدو گفت: « ای غریب کشور ما

    چرا دوری گزینی از بر ما؟


    زمین بوسید و بر شاه آفرین کرد

    دعای شاه را باجان قرین کرد


    که: «گر دوری گزیدم دار معذور

    که بودم دور ازین درگاه رنجور


    ملک زآن روز چون اقبال دایم

    بدی در حضرت قیصر ملازم


    به شب چندان ستادی شاه بر پای

    که بنشستی چراغ عالم آرای


    وز آن پس آمدی بر درگه شاه

    که بودی در شبستان شمع را راه


    دمی خوش بی حضور جم نمی زد

    چه جم هم بی حضورش دم نمی زد


    چو بادش در گلستان بود همدم

    چو شمعش در شبستان بود محرم


    چو یکچندی ندیم خلوتش گشت

    پس از سالی وزیر حضرتش گشت


    جهان زیر نگین شاه جم بود

    روان حکمش چو قرطاس و قلم بود


    پدر قیصر بدش مادر بد افسر

    ولیکن بود ازو مادر در آذر


    خیالش هرزمان در سر همی تاخت

    نهان در پرده با جم عشوه می باخت


    شبی نالید خسرو پیش مهراب

    که: «کار از دست رفت ای دوست دریاب


    ز یار خویش تا کی دور باشم؟

    چنین دلخسته و رنجور باشم؟


    ملک را گفت مهراب ای جهاندار

    بسی اندیشه کردم من درین کار


    کنون این کار ما گر می گشاید

    ز شهناز و ز شکر می گشاید


    شکر را عود باید برگرفتن

    سحرگاهی پی شهناز رفتن


    بر آهنگ حصار برج خورشید

    شدن با چنگ و بر بط همچو ناهید


    بر آن در پرده ای خوش ساز کردن

    نوایی در حصار آغاز کردن


    صواب آمد ملک را رای مهراب

    ره بیرون شدن می دید از آن باب


    شکر را گفت: «وقت یاری آمد

    ترا هنگام شیرین کاری آمد
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #62
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    شب تاری به روز آورد جمشید

    به شب بنوشت مکتوبی به خورشید


    مطول رقعه ای ببریده در شب

    چو زاغ شب به دنبالش مرکب


    که در هندوستان سنگین وطن داشت

    پریدن در هوای ملک چین داشت


    ز هندستان به سوی چینش آورد

    بر اطراف ختن شکر فشان کرد


    درونش داشت سوزان قصه ای راز

    به نوک خامه کرد این نامه آغاز


    به نام دادبخش دادخواهان

    گنه بخشنده صاحب گناهان


    خلاص انگیز مظلومان محبوس

    علاج آمیز رنجوران مأیوس


    ازو باد آفرین بر شاع خوبان

    چراغ دلبران و ماه خوبان


    مه برج صفا صبح صباحت

    گل باغ وفا، عین ملاحت


    طراز کسوت چین و طرازی

    نگین تاج و فرق سرفرازی


    چراغ ناظر و خورشید آفاق

    فراغ خاطر و امید مشتاق


    عزیزی ناگه افتادی به زاری

    ز جاه یوسفی در چاه خواری


    سرشک گرم رو را می دواند

    به صدق دل دعایت می رساند


    که ای نازک نگار ناز پرورد

    چو گل نه گرم گیتی دیده نه سرد
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #63
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    تو ای جان من ای بیمار چونی؟

    درین بیماری و تیمار چونی؟


    گلی بودی نبودت هیچ خاری

    کنون در چنگ چندین خار چونی؟


    ترا همواره بستر بود گلبرگ

    گلا، از جای ناهموار چونی؟


    مرا باری خیال تست مونس

    ندانم با که می داری تو مجلس


    صبا با من همه روزست دمساز

    ترا آخر بگو تا کیست همراز


    نشسته در ره بادم به بویت

    که باد آرد مگر گردی ز کویت


    تو چون شمعی نشسته در شبستان

    در آهن پای و در سر دشمن جان


    من از شوق جمال یار مهوش

    زنم پروانه سان خود را بر آتش


    گه از حسرت زنم من سنگ بر دل

    که دارد یار من در سنگ منزل


    مگر آهم تواند کرد کاری

    کند در خلوتت یک شب گذاری


    مرادی نیست در عالم جز اینم

    که روی نازنینت باز بینم


    سر زلف دل آشوبت بگیرم

    به سودای تو در پای تو میرم


    مرا جانی است مرکب رانده در گل

    از آن ترسم که ناگه در پی دل


    رود جان و تنم در گل بماند

    مرا شوق رخت در دل بمان


    چو در دل نقش زلف یار گردد

    دلم ز آزار جان بیمار گردد


    به چشمم در غم آن نرگس شنگ

    جهان گاهی سیه باشد گهی تنگ


    خبر ده تا دوای کار من چیست؟

    طبیب درد بی درمان من کیست؟


    غم پنهان خود را با که گویم؟

    علاج درد دل را از که جویم؟


    چو آمد نامه خسرو به پایان

    به خون دیده اش بنوشت عنوان


    روان از دیده خون دل چو خامه

    بدان هر دو صنم بنوشت نامه


    که این غم نامه را هیچ ار توانید

    بدان ماه پری پیکر رسانید


    چو عود و چنگ را آهنگ سازید

    ز قولم این غزل بر چنگ سازید
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #64
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    رسولا خدا را به جایی که دانی

    چه باشد که از من پیامی رسانی؟


    نه کار رسول است رفتن به کویش

    نسیما ت برخیز اگر می توانی


    ز پیش جم دو کبک بلبل آواز

    به کوهستان دژ کردند پرواز


    بدان دژ پرده ای خوش ساز کردند

    ز قولش این غزل آغاز کردند:
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #65
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    دردا که رفت دلبر و دردم دوا نکرد

    صد وعده بیش داد و یکی را وفا نکرد


    بردم هزار قصه حاجت به نزد یار

    القصه شد روان و حاجت روا نکرد


    از آن تیر غمزه بر تن من موی کرد راست

    آن ترک مو شکاف به مویی خطا نکرد


    بر خاک کوی دوست که مالید روی چو من

    کان خاک در رخش اثر کیمیا نکرد؟


    به آهی بر دلی صد راه می زد

    به راهی هر دلی صد آه می زد


    شکر بر نی نوایی زد حصاری

    به کف شهناز کردش دستیاری


    حدیث گرمش از نی آتش افروخت

    دمی خوش در گرفت و خشک و تر سوخت


    درون بر کوه بر بط ساز و نی زن

    شده خلق انجمن در کوی و بر زن


    از آن شکل و شمایل خیره ماندند

    بر آن صورت حزین جان را فشاندند


    شکر گوهر بتار چنگ می سفت

    چو چنگش کژ نشست و راست می گفت


    شد از آوازشان در پرده ناهید

    رسید آوازه ایشان به خورشید


    غمی بود از فراق آشنایی

    طلب می کرد مسکین غم نوایی


    ز پرده خادمی بیرون فرستاد

    به خلوتگاه خویش آوازشان داد


    دو بزم افروز ساز چنگ کردند

    بدان فرخ مقام آهنگ کردند


    صنم شهناز را چون دید بنواخت

    شکر خورشید را چون دید بگداخت


    به خون دیده لوح چهره بنگاشت

    ز خود می شد برون خود را نگهداشت


    مهی دید از ضعیفی چون هلالی

    تراشیده قدی همچون خلالی


    نهالی بود قدش خم گرفته

    گل اطراف خدش نم گرفته


    نشستند و نوایی ساز کردند

    از اول این غزل آغاز کردند


    سروا، چه شد که دور شدی از کنار ما؟

    بازا که خوش نمی گذرد روزگار ما


    خاک وجود ما چو فراقت به باد داد

    باد آورد به کوی تو زین پس غبار ما


    وصل تو بود آب همه کارها، دریغ

    آن آب رفت و باز نیامد به کار ما


    بودیم تازه و خوش و خندان چو برگ گل

    نمام بود عشرت و نهاد خوار ما


    پژمرده غنچه دل پر خون ز مهرگان

    بنمای رخ به تازگی که تویی نو بهار ما


    تو چشمه حیاتی ، حاشا که بر دلت

    خاشاک ریزه ای بود از رهگذر ما


    از یار از دیار جدا مانده ایم و هیچ

    نه نزد یار ماست خبر نزد دیار ما


    چو خورشید آن دو گل رخسار را دید

    بر آمد سرخ و خوش چون گل بخندید


    ز شادی ارغوان بر زعفران داشت

    ولی چون غنچه راز دل نهان داشت


    لب شکر نوازش کرد نی را

    شکر لب نیز خوش بنواخت وی را


    بر آن صوت شکر شهناز زد چنگ

    عقاب عشق در شهناز زد چنگ


    ز سوز عشق چنگ آمد به ناله

    شکر خواند این غزل را بر غزاله:
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #66
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    آمکه عمری چو صبا بر سر کویش جان داد

    چه شود گر همه عمرش نفسی آرد یاد


    در فراق تو چو بر نامه نهم نوک قلم

    از نهاد قلم و نامه برآید فریاد


    بیش چون صبح مدم دم که بدین دم چو چراغ

    بنشستیم به روزی که کسی منشیناد


    جز نفس نیست کسی را به برم آمد وشد

    آه کو نیز به یکبارگی از کار افتاد


    اشک خود را همه در کوی تو کردیم به خاک

    عمر خود را همه بر بوی تو دادیم به باد


    عاشق روی تو هست از همه رویی فارغ

    بسته موی تو هست از همه بندی آزاد


    چو بشنید از شکر گل چهره گفتار

    ز بادامش روان شد دانه نار


    چه سالی بد کان ماه دو هفته

    همه روز از ملامت بود گرفته


    همه روز آه بودی غمگسارش

    همه شب اشک بودی در کنارش


    به ناخن گه خراشیدی رخ گل

    ز حسرت گه خروشیدی چو بلبل


    گهی در خون کشیدی رخ چو ساغر

    گهی لب را گزیدی همچو شکر


    به غیر از غم نبودی دلپذیرش

    بجز دندان بنودی دستگیرش


    همه شب تا سحر ننهادی از غم

    چو نرگس برگهای چشم بر هم


    چو با آواز ایشان خوش برآمد

    زمانی از در شادی در آمد


    رقیبان بر نوای آن دو ناهید

    چو دیدند آن نشاط و عیش خورشید


    دو مه را بدره های سیم دادند

    دو گل را برگها بر هم نهادند


    به وقت عزمشان دامن گرفتند

    بدان هر دو شکر گفتار گفتند:


    شبست ای مطربان امشب بسازید

    دل شه را به صوتی در نوازید


    دمی گرم و لبی پر خنده دارید

    رخی فرخ ، تنی فرخنده دارید


    دم جان بخشتان جان می فزاید

    نسیم وصلتان دل می گشاید


    شکر بنواختی هر دم نوایی

    رهی برداشتی هر دم ز جایی


    شکر بر عود هر دم عاشقانه

    زدی بر آب رنگی از ترانه


    صنم در پرده دل راز می گفت

    به نظم این قصه با شهناز می گفت:


    مرا هوای خرابات و ناله چنگست

    علی الدوام برین یک مقام آهنگ است


    نوای عیش من از چنگ راست می گردد

    خوشا کسی که نوایش همیشه از چنگ است


    بیا بیا و غمت را برون بر از دل من

    که جم شد غم بسیار و جای غم تنگ است


    چه غم ز ناله و اشکم ترا که شام و سحر

    نشاط نغمه چنگ و شراب گلرنگ است


    ز اشک و ناله چه خیزد به مجلسی که درو

    مدام خون صراحی و ناله چنگ است؟


    به چین زلف دلم رفت و می رود جان نیز

    ولیک راه دراز است و مرکبم لنگ است


    ترا از آن چه که آیینه مه و خورشید

    گرفته همچو عذرت ز آه من زنگ است


    تو چون سپر بلندی و من چو خاک نژند

    میان ما و تو ای جان هزار فرسنگ است
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #67
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چو از اغیار مجلس گشت خالی

    صنم از حال جم پرسید حالی


    که: «آن مسکین حبیبم را چه حالست؟

    درین غربت غریبم را چه حالست؟


    یکایک قصه جمشید گفتند

    حدیث ذره با خورشید گفتند


    به شیرین قصه فرهاد بردند

    به وامق نامه عذرا سپردند


    چو چشمش بر سواد نامه افتاد

    ز مژگان عقد مروارید بگشاد


    ز نظمش داد جان را قوت و قوت

    ز اشک آراست لو لو را به یاقوت


    ز بویش یافت بوی آشنایی

    نظر دید از سوادش روشنایی


    سوادش چون سواد دیدگان بود

    معانی خوب و الفاظش روان بود


    بر او معنی به جای خود نشسته

    چو مهرویی نقاب از مشک بسته


    گل اندام از قلم شکر روان کرد

    معانی در بیان خط روان کرد


    بر اوراق سمن ریحان همی کاشت

    به خامه حال هجران عرضه می داشت


    بر آورد آب حیوان از سیاهی

    مرکب شد روان در چشم ماهی


    حریر چین به پای خامه پیمود

    سر دیباچه آن نامه این بود:
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #68
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    نام آنکه نامش حرز جان است ثنایش بر تر از حد زبان است

    انیس خلوت خلوت گزینان

    جلیس مجلس تنها نشینان


    شفا بخشنده دلهای بیمار

    به روز آرنده شبهای تیمار


    از او باد آفرین بر شاه جمشید

    بدو فرخنده ماه روز خورشید


    سرشک گرم رو را می دوانم

    به صدق دل دعایت می رسانم


    لیال الهجر طالت یا حبیبی

    تو باری چونی آخر در غریبی؟


    نسیمی نگذرد در هیچ مسکن

    که همراهش نباشد ناله من


    مرا جز غم ندیمی نیست حالی

    عفی الله غم که از من نیست خالی


    ز هجران تو هر دم می زنم آه

    ز وصلت هر نفس صد لوحش الله


    کجا رفت آن زمان کامرانی

    زمان عیش و عهد شادمانی؟


    می و روی نگار و آب و مهتاب

    تو پنداری که نقشی بود بر آب


    دل من داشت خوش وقتی و خالی

    تو گفتی بود خوابی یا خیالی


    دو گل بودیم خوش در گلستانی

    ندیم ما چو بلبل دوستانی


    برآمد تند باد مهرگانی

    پراکند آن نعیم بوستانی


    چنین است ای عجب احوال عالم

    گهی شادی فزاید، گاه ماتم


    فلک می گشت خوش خوش جام بر ما

    به شادی می گذشت ایام بر ما


    نگین افسر ما بود خورشید

    حباب ساغر ما بود ناهید


    به پاکی چون گل از یک آب و یک گل

    چو لاله یک زبان، چون غنچه یکدل


    رفیقانی لطیف و خوب دیدار

    چو مروارید در یک سلک هموار


    که ناگه آن نظام از هم گشادند

    گهرهایش ز یکدیگر فتادند


    مرا غیر از خیالت کوست بر سر

    نیاید آشنایی در برابر


    سیاهی چند گردممست و خونخوار

    چو چشمت خفته ام دور از تو بیمار


    به غیر از سایه ام کس هم سرا نیست

    هم آوازی مرا غیر از صدا نیست


    شب و روزم چو ماه و مهر در تاب

    نه روز آرام می گیرم نه شب خواب


    چو اشکش آتش اندر دل فتاده

    به سختی و درشتی دل نهاده


    ز آه دل دل شب برفروزم

    ز آهی خرمن مه را بسوزم


    بود کآخر شود دلسوزی من

    شب وصل تو گردد روزی من


    مرو در غم که غم امد فراهم

    که اندوه است و شادی هر دو با هم


    مخورانده که اندوهت ز عسرست

    که در پیش و پس عسری دویسرست


    نه آخر هر شبی دارد نهاری؟

    نه آید هر زمستان را بهاری؟


    چه نتوانم که نزدیکت نشینم

    طریقی کن که از دورت ببینم


    دل زندانیی را شاد گردان

    ز بندی بنده ای آزاد گردان


    حدیثم را چو دُر میدار در گوش

    مکن زنهار پندم را فراموش!


    تو عهد صحبت ما خوار مشمار

    که حق صحبت ما هست بسیار


    صنم در نامه می کرد این غزل درج

    به تضمین در غزل کرد این غزل خرج
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #69
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم

    در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم


    ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

    کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم


    روزی که با تو بودم بد بخت همنشینم

    امروز کت به سالی روی چو مه نبینم


    دانی چگونه باشم در محنت حبیبم

    زآن پس که دیده باشی در دولتی چنانم


    با دل به درد گفتم کان خوشدلی کجا شد؟

    آخر مرا نگویی؟ دل گفت من ندانم؟


    خواهم که از جمالت حظی تمام یابم

    وز ساغر وصالت ذوقی رسد به جانم


    آری گرت بیابم روزی به کام یابم

    ورنه چنان که دانی در درد دل بمانم
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #70
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    در آن غمنامه چون داد سخن داد

    دل خود در میان نامه بنهاد


    بپیچید و نهادش پیش شکر

    که: «این غمنامه من پیش جم بر


    بگو او را اگر داری سر ما

    بیا امشب گذر کن بر در ما


    برین قصر است هندویی چو کیوان

    که هست او بر در خورشید تابان


    ز یزر قلعه بر بالا به دولاب

    همه شب بهر مستان می کشد آب


    بباید آمدن نزدیک آن دلو

    چو خورشیدی نشستن خوش در آن دلو


    دگر بار از مدار چرخ شاید

    که این دولاب ما در گردش آید


    بگویم تا در آرندت به دولاب

    شود باغ من از وصل تو سیراب


    ترا ای ،آب حیوان، چند جویم؟

    چه باشد گر تو باز آیی به جویم


    چو چرخ این یوسف زرین رسن را

    برآورد از چه مشرق به بالا


    دو بزم افروز خنیاگر چو ناهید

    برون رفتند شاد از پیش خورشید


    به شهرستان قیصر سر نهادند

    ملک را زان سعادت مژده دادند


    شکر بنهاد پیش شاه نامه

    ملک صد بار بوسیدش چو خامه


    به حرفی کز سواد نامه برخواند

    هزارش دامن زر بر سر افشاند


    بیاض کاغذش تعویض جان ساخت

    سوادش را سواد دیدگان ساخت


    ملک با دیده یکسان می نهادش

    روان زو می چکید آب از سوادش


    جهان چون در لباس شب روان شد

    ز سهمش روز در کنجی نهان شد


    چو زنگی سیه در سهمگین شب

    نهاد انگشتشان انگشت بر لب


    هوا پوشیده چشم زهره و ماه

    ز تاریکی کواکب کرده گم راه


    کواکب کرده پنهان از فلک چهر

    تو پنداری پرید از آسمان مهر


    زمین از آسمان پیدا نمی شد

    تو گفتی آسمان از جا همی شد


    به خواب اندر شده بهرام و ناهید

    همه شب بر سر ره چشم خورشید


    چو مه در جامه های شبروانه

    سوی دژ شد ملک آن شب روانه


    پیاده شکر و مهراب با شاه

    چو ناهید و عطارد در پی ماه


    بدان دژ متصل گشتند با خوف

    همی کردند گرد آن حرم طوف


    چو چشم جم سیاهی دید مهراب

    که از خندق به بالا می کشد آب


    ملک را گفت این آن وعده گاهست

    که شکر گفت و این شخص آن سیاه است


    ز بالا منتظر بر منظری ماه

    نهاده دیده امید بر راه


    سوادی دید دل دادش گوائی

    که خواهد دید از آنجا روشنائی


    چمان شد سوی دولاب آن سهی سرو

    روانی رفت چون خورشید در دلو


    فرود آمد به شاه آن آیت حسن

    چو ماه چارده در غایت حسن


    چو بارانی که شب از لطف باری

    فرو بارد به گلبرگ بهاری


    ملک خورشید را شب در هوا دید

    چو صبح صادق از شادی بخندید


    روان چون ماه شد در پایش افتاد

    گرفتش در کنار آن سروآزاد


    دو عاشق دستها در گردن هم

    بسی بگریستند از شادی و غم


    دو ماه مهربان، دو یار عاشق

    به شکل توأمان هر دو موافق


    ملک را گفت: «ای جان تن و هوش

    مرا یکبارگی کردی فراموش


    کجا شد آن همه میثاق و سوگند؟

    کجا رفت آن همه پیمان و پیوند؟


    چرا ای سرو ناز از ما بریدی؟

    مگر یاری دگر بر ما گزیدی؟


    ز پیش دوستانم راندی ای دوست

    بکام دشمنم بنشاندی ای دوست


    تو رسوا کرده ای در کوی و برزن

    همه راز مرا بر مرد و بر زن


    مرا از تخت و گنج و پادشاهی

    بر آوردی ، ازین بدتر چه خواهی؟


    تو همچون لاله و گل با پیاله

    چو بلبل من قرین آه و ناله
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 7 از 12 نخستنخست ... 34567891011 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/