صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 24 , از مجموع 24

موضوع: سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد سوّم )

  1. #21
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    بر اساس اين آيه ، قصاص موجب حيات است . با دقت بيشتر در آيات مى توان فهميد اگر كسى مرتكب قتل انسان ديگرى شود، از نظر قانون كيفرى اسلام قصاص او قتل است . حال چگونه مى شود كه از قتل ، تعبير به حيات شود؟ در جواب اين سؤ ال مى گوييم كه به صورت طبيعى جلوگيرى از قانون شكنى ، حرمت شكنى ، تجاوز از حدود و وظايف و مقررات ، براى همه انسان ها و زندگى آنها آرامش و آسايش به ارمغان مى آورد كه اين عين حيات و زندگى است ؛ گرچه همين آيات به عفو و اغماض هم سفارش ‍ فرموده است .
    بايد به اين نكته توجه كرد كه قصاص ، قانون الهى است ، اما عفو و گذشت از كرامت ها و سجاياى اخلاقى . در بعضى از مباحث گذشته به اين نكته اشاره كرديم كه گاهى ، مساءله قانون است ، و گاهى كرامت اخلاقى . هر يك از اين دو بستر خاص خود را دارد. قانون آن است كه همگان از آن نفع ببرند و عمل به آن نيز براى همه مقدور باشد، اما كرامت هاى اخلاقى مثل ايثار يا بخشش ، قانون مند نمى شود و تحت ضابطه اى خاص نمى گنجد؛ چرا كه اگر قانون مند شود و فرد بر اساس قانون و ضابطه به آن مبادرت كند، ديگر ايثار و يا بخشش نخواهد بود و تكامل معنوى لازم را به همراه نخواهد داشت .
    در مورد عفو و اغماض هم مى توانيم چنين قضاوتى داشته باشيم . چه بسا همه روحيه ها پذيراى روح عفو و اغماض نباشد كه در اين موارد موضوع عدل در جاى خود محفوظ است .
    همه سخن اين است كه در مسائل شخصى و اجتماعى ، در كنار قانون ، سعى بر احياى كرامت هاى اخلاقى شده است ؛ كه اگر در جامعه اى كرامت هاى اخلاقى فراگير شود، آثار بسيار ارزشمندى در پى خواهد داشت .
    در بحث فعلى ، همان گونه كه به انسان خاطى و مجرم توصيه مى شود كه دست از ارتكاب جرم بردارد، به كسى هم كه مورد ستم قرار گرفته ، توصيه مى شود عفو و اغماض پيشه كند؛ چرا كه صرف نظر از آثار اجتماعى ، آثار شخصى و فردى بسيارى براى عفوكننده در بردارد. در روايتى كه ((محجّة البيضاء)) از منافع عامه نقل كرده است آمده كه : خداوند متعال به يوسف عليه السلام فرمود:
    بِعَفوِكَ عن اخوَتكَ رَفَعتُ ذِكرَكَ فى الذَّاكرينَ(841).
    ((به خاطر اين كه تو از برادرانت گذشت كردى ، ما هم ياد تو را در ميان مردم دنيا زنده نگه داشتيم )).
    مقام و منزلت يوسف كه از قعر چاه و بردگى و كج زندان به قدرت و سلطنت ظاهرى دست پيدا كرد، به صورتى بود كه همان افراد ظالم ، نيازمند او شدند. اين به خاطر عفو و بخشش يوسف بود. سپس قرآن به ترسيم لحظه هايى مى پردازد كه برادران يوسف نزد او آمدند و با اقرار به خطا و اشتباه خود از او طلب بخشش كردند.
    عفو و بخشش ائمه اطهار عليهم السلام
    شايد برخى بپندارند ماجراى عفو مردم مكه توسط رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عفو اهل بصره و اصحاب جمل به وسيله اميرالمؤ منين عليه السلام به دليل آثار اجتماعى آن بوده است ؛ چرا كه آن حضرات زمامدار حكومت بودند و براى آنها توسعه دايره حكومت و جمعيت مسلمانان و مؤ منان مورد نظر بوده است ، اما تحقيق نشان مى دهد كه ساير اولياى دين كه حكومت ظاهرى هم براى آنها حاصل نشد، شيوه و روش ‍ اغماض و گذشت از افراد خاطى و مجرم را پيشه كردند.
    بارها در زندگى امام مجتبى عليه السلام اين اتفاق ثبت شده است كه با وجود اقتدار حضرت در مدينه اگر كسى جسارتى مى كرد گرچه مى توانستند او را تاديب كنند، اما هرگز چنين اتفاقى نيفتاد.
    تاريخ درباره سيدالشهداء عليه السلام نقل مى كند كه وقتى به آن حضرت جسارت مى كردند، پاسخ و حتى نگاه آن بزرگوار به اين اشخاص بدزبان ، لبريز از عاطفه و رافت بود:
    فَنَظرَ الىَّ نظَرَ عاطِف رؤ وف (842).
    ((به من نگاهى مانند نگاه انسان عطوف و رئوف كردند)).
    درباره امام سجاد عليه السلام نقل كرده اند: حضرت به طرف مسجد مى رفت ، كسى حضرت را دشنام داد؛ غلامانى كه همراه حضرت بودند، قصد كردند او را تاديب كنند، حضرت فرمودند:
    دَعُوهُ فانَّ ما خَفىَ منَّا اءكثَرُ ممَّا قالو ثمَّ قال له : اء لكَ حاجة يا رجل ؟ فَخَجِلَ الرَّجلُ فاءعطاهُ ثوبَهُ و اءمَرَ له باءلفِ درهم فانصَرَفَ الرّجل صارخا يقول اءشهدُ انَّكَ ابنُ رسولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم (843).
    ((آنچه او از ما نمى داند بيش از آن چيزى است كه گفت . سپس فرمودند: اى مرد آيا نيازى دارى ؟ مرد شرمسار شد پس امام عليه السلام لباسشان را به او بخشيدند و دستور دادند كه هزار درهم به او داده شود. آن مرد در حالى از امام عليه السلام جدا شد كه فرياد مى زد: شهادت مى دهم كه تو فرزند رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هستى )).
    اين سيره و خصلت همه ائمه عليهم السلام بوده و شبيه آنچه ذكر شد در زندگى پربركت اين حضرات به دفعات اتفاق افتاده است .
    در اين جا تذكر اين نكته ضرورى است كه در جامعه ما كسانى پيدا مى شوند كه به جاى آرام كردن و تشويق فرد به عفو و اغماض به بهانه تحقير نشدن و تنبيه ، وى را وسوسه مى كنند كه مجرم و خطاكار نبخشد. معمولا اين وسوسه ها از ناحيه كسانى است كه از ستم كننده ، نفرتى دارند و اكنون زمينه فراهم شده تا از او انتقام بگيرند؛ منتها چون وسيله ، شهامت و جرات ندارند، شخص ديگرى را واسطه قرار مى دهند. يا اساس افرادى اند كه ذاتا لئيم و فرومايه اند و دنبال ماجراجويى و حادثه اند.
    در روايتى آمده است كه روزى اميرالمؤ منين عليه السلام از جايى عبور مى كردند، ديدند مردم جمع شده اند، سؤ ال كردند كه اين اجتماع براى چيست ؟ ظاهرا حادثه اى اتفاق افتاده بود كه به سمع حضرت رساندند. حضرت فرمودند:
    لا مَرحَبا بِوُجوه لا تُرى الا عندَ كلِّ سوء(844).
    ((در آرامش مباد چهره هايى كه فقط هنگام فتنه ها ديده مى شوند)).
    بنابراين روايت ، اگر در اجتماعى حادثه اى اتفاق افتاد، بايد در خاموش ‍ كردن و از ميان بردن ريشه فتنه كوشيد. اما برخى افراد با وسوسه شخصى كه مورد ستم واقع شده ، او را به انتقام تشويق و ترغيب مى كنند. نقل شده است ، شخصى به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شد و عرض ‍ كرد:
    انَّه قد وَقَعَ بينى و بينَ قوم مَنازَعَة فى اءمر و انِّى اءُريدُ اءن اءترُكَه فيُقالُ لى : انَّ تَركَكَ لهُ ذُلّ، فقال عليه السلام : انَّما الذَّليلُ الظَّالم (845).
    ((بين من و جماعتى نزاعى رخ داده است و من ميل دارم اين منازعه و اختلاف را رها كنم ؛ ولى به من مى گويند كه كنار كشيدن تو از اين دعوا و منازعه براى تو ذلت و خوارى به بار مى آورد. حضرت فرمودند: خوار و ذليل كسى است كه ستم كند)).
    منظور حضرت اين بوده است كه ظالم ذليل است و اگر تو نيز با تعقيب اين منازعه در زمره ظالمان قرار گيرى ، ذليلى ، نه آن كه مورد ستم واقع شده است .
    اگر اين سخنان ارزشمند، سرلوحه زندگى اجتماعى همه افراد بشر قرار گيرد، بسيارى از منازعات از بين خواهد رفت . اين از واقعيات زندگى است كه در همه منازعات سياسى و اختلافات اجتماعى و حتى شخصى ، افراد از بعضى ماجراها خسته شده ، احساس تكدر روحى مى كنند؛ اما به آنها القا مى شود كه اگر از اين ماجرا كنار بكشيد، متهم به شكست و حقارت خواهيد شد؛ در حالى كه واقعا چنين نيست .
    اگر انسان بداند ترك كردن صحنه يك منازعه و اختلاف ، سلامت دنيوى و اخروى او را تضمين مى كند، بايد چنين كند زيرا اين يك الزام اخلاقى است .
    امام صادق عليه السلام فرمودند:
    انّما الذَّليل الظَّالمُ.
    ذليل تو نيستى كه مى خواهى ماجرا و دعوا را خاتمه بدهى ؛ در صورتى ذليل خواهى بود كه به طرف ديگر، ظلم روا دارى .
    اساسا كظم غيظ يك فضيلت اخلاقى است و اغماض و گذشت هم كرامت اخلاقى ديگرى كه هم در آيات كريمه قرآن و هم در روايات به آن توصيه شده است . در سيره اهل بيت عليهم السلام كظم غيظ، عفو و گذشت از جايگاه بسيار والايى برخوردار بوده است .
    نكته ديگر اين كه اگر قرار است فردى كيفر هم ببيند از روى غيظ، كينه توزى و انتقام جويى نباشد. كيفر بايد بر اساس استحقاق فرد انجام پذيرد؛ نه اين كه شخص بخواهد براى آرام كردن شعله خشم و غضبش ديگرى را كيفر دهد. اگر چنين كند، كيفر او اجر اخروى و نتيجه دنيوى نخواهد داشت ؛ چون ممكن است بعد از مدتى آتش غضبش فروكش كند و پشيمان شود؛ اما اگر واقعا هدف و نيت او اين بوده است كه براى اصلاح نظام اجتماعى و تنبه مجرم ، او را كيفر دهد، داراى ارزش معنوى بوده ، نه تنها در دنيا و آخرت پشيمانى به بار نمى آورد، بلكه موجب اجر اخروى هم مى شود. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد اهميت واقعه خندق فرمودند:
    بَرَزَ الايمانُ كُلُّهُ الى الشِّركِ كلِّهِ(846).
    ((همه ايمان در مقابل همه شرك صف آرايى كرد)).
    در اين واقعه ، عمرو بن عبدود از پهلوانان عرب بود كه اميرالمؤ منين عليه السلام با او رويارو شد و او را به زمين زد. وقتى حضرت آن دشمن قدرتمند را مغلوب كرد، او به اميرالمؤ منين عليه السلام اسائه ادب كرد. حضرت غضبناك شد و از روى سيه او برخاست و چند قدمى راه رفت ؛ دوباره براى كشتن او بازگشت . از حضرت سؤ ال شد: چرا در لحظه اول او را نكشتى ؟ حضرت فرمودند: آن وقت من غضبناك بودم و ترسيدم مبادا براى تشفى غيظ خود او را بكشم ؛ در الى كه هدف من صرفا كيفر الهى بود(847).
    گذشت و عفو از سنن اخلاقى و سيره دايمى معصومين عليهم السلام بوده كه فقط در يك جا استثنا شده است و آن جايى است كه عفو زيان آور باشد.
    رساله مباركه حقوق طبق نسخه ((خصال )) تفاوت هايى با نسخه ((تحف العقول )) دارد. در خصال بعد از اين كه امام عليه السلام ((و حقُّ مَن اءساءَكَ اءن تَعفوَ عنه )) را بيان مى كنند، مى فرمايند:
    و ان عَلِمتَ اءَنَّ العفوَ عنه يَضُرُّ انتَصَرتَ(848).
    ((اگر در جايى مى بينيد كه عفو مضر است ، بايد كيفر دهيد)).
    مصاديق عفو و بخشش مضر
    از مواردى كه در روايات اشاره شده عفو زيان دارد و نبايد شخص مجرم مورد عفو قرار بگيرد، جايى است كه حريم احكام شرعى مورد تجاوز قرار بگيرد.
    مرحوم فيض در (( محجة البيضاء)) روايتى را از منابع عامه نقل مى كند كه :
    ما انتَقَم رسولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم لنفسِه تطُّ الا اءن يصابَ حرمةُ اللهِ فيَنتقم (849).
    ((رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هرگز به خاطر خود، از كسى انتقام نگرفت ؛ مگر جايى كه به حريم الهى اهانت و به محرمات الهى تجاوز مى شد؛ در اين صورت فقط به خاطر خدا و براى اين كه محدوده و حريم قانون محفوظ بماند، انتقام مى گرفت )).
    در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    جازِ بالحَسَنَةِ و تَجاوَز عنِ السَّيِّئَةِ ما لم يكُن ثَلَما فى الدّين اءو وَهنا فى سلطانِ الاسلامِ(850).
    ((پاداش بده به كسى كه به تو احسان كرده است و بگذر از جرم و گناه ؛ تا جايى كه شكافى در دين پديد نيايد يا توهينى به عظمت اسلام نشود)).
    اگر عفو و اغماض باعث شود كه به محدوده قوانين دين تجاوز شود و اين تجاوز تاييد گردد، بخشش جايز نيست .
    در احكام فقهى و در باب حدود، اين مساءله مطرح است كه اگر با شهادت ، ثابت شود كه جرم و گناهى صورت گرفته است ، بايد در مورد فرد گناهكار، حد جارى شود، اما اگر اين جرم با اعتراف و اقرار خود مجرم ثابت شود، حاكم شرع مخير است كه حد جارى كند، يا جرم را ببخشد(851).
    حتى خداوند متعال در قوانين كيفرى ، و در ((حدود الله )) به خلاف ((حق الناس )) راه عفو و اغماض را بر روى مجرم نبسته و حتى به مجرم توصيه شده است كه هيچ ضرورتى براى اظهار و اقرار و اعتراف نزد حاكم وجود ندارد؛ مجرم مى تواند قبل از اين كه نزد حاكم اعتراف كند، نزد خدا به گناه خود اعتراف كرده و از او طلب عفو كند؛ و خدا غفار و غفور است و او را مى بخشايد(852).
    بعد از ذكر اين مساءله فقهى برمى گرديم به اصل مطلب كه در مواردى عفو ممكن است براى جامعه خسارت به بارمى آورد. در اين صورت نبايد عفو و اغماض كرد. مصاديق آن بايد از روايات استخراج شود تا افراد كينه توز بهانه به دست نياورند و از آن استفاده ابزارى نكنند.
    يكى از مواردى كه به نظر مى رسد، عفو كار شايسته اى نيست و خسران و زيان به بار مى آورد، موردى است كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    العفوُ يُفسدُ مِن اللئيمِ بِقَدرِ ما يُصلحُ مِن الكَريمِ(853).
    ((عفو انسان لئيم و فرومايه ، همان اندازه فساد به بار مى آورد كه عفو انسان كريم و بزرگوار، فايده دارد)).
    بنابر اين روايت ، بايد تشخيص داد كه چه مجرمى شايستگى عفو دارد و خطاكارى مستحق مجازات است .
    لئامت ، پستى و فرومايگى از صفات رذيله اى است كه در مباحث گذشته به تناسب درباره آن بحث كرده ايم . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اللَّئيمَ لا يُرجى خَيرُهُ و لا يُسلَمُ مِن شرِّه و لا يومَنُ مِن غَوائلهِ(854).
    ((هرگز از انسان فرومايه اميد خيرخواهى نمى رود و از شرش هيچ ايمنى و سلامت نيست و انسان از مصائبى كه او به وجود مى آورد در امان نيست )).
    حال اگر لئامت و پستى از صفات ذاتى فرد است و همواره مرتكب جنايت مى شود، نبايد او را بخشيد؛ چرا كه اغماض و چشم پوشى ، موجب تنبه او نمى شود.
    قابليت داشتن خطاكار براى بخشش
    در فرمايش امام سجاد عليه السلام به اين نكته تصريح شده است كه عفو مى تواند ريشه رفتار و گفتار سوء را از بين ببرد؛ اما وقتى شخصيت و تربيت فرد بر اساس لئامت و پستى است عفو اغماض هم نمى تواند او را تربيت كند. بنابراين ، اين جا محل عفو نيست . كسى كه زبان ملاطفت نمى شناسد و زبان محبت و اغماض در او تاثيرگذار نيست ، تنها چيزى كه مى تواند او را از رفتار و گفتار سوء بازدارد، زبان قدرت ، زور و كيفر است . بر اين اساس ، بسيارى از مجازات هايى كه در قوانين كيفرى اسلام مى بينيم از اين نوع است .
    در احكام اسلام نكته ظريف ديگرى نيز وجود دارد كه اگر كسى جرمى مرتكب شده است ، ابتدا حكم به تعزير او مى شود. اگر مجددا آن جرم را تكرار كرد كيفر شديدى براى او در نظر گرفته مى شود تا شايد تنبه پيدا كند، اما اگر براى مرتبه سوم و چهارم تكرار كند، اين جا است كه به عنوان عنصر فاسد و مضر اجتماع ، بايد با او مبارزه شود و در برخى موارد به اعدام و قتل او حكم شده است .
    اميرالمؤ منين عليه السلام عبارتى دارند كه از لطيف ترين كلمات اين معلم بزرگ بشريت است :
    رُبَّ ذَنب مِقدارُ العُقوبَةِ عليهِ اعلامُ المُذنبِ به (855).
    ((چه بسا گناهانى كه كيفر انجام دهنده آن اين است كه به او گفته شود: اين گناه را انجام دادى )).
    بنابراين ، يكى از مواردى كه نبايد مجرم بخشيده شود، جايى است كه وى در خطاكارى و اشتباه باقى بماند. چه بسا به انجام آن ترغيب شود و تجرى بر خطا و گناه پيدا كند.
    از موارد ديگرى كه نبايد شخص خطاكار مورد بخشش قرار بگيرد، جايى است كه اگر گناهكار عفو شود، تصور خواهد كرد شخص قدرت كيفر دادن و انتقام ندارد؛ يعنى مومنى را متهم به عجز، ناتوانى و ذلت كند. در چنين شرايطى نيز از نظر عقلانى پسنديده نيست كه انسانى خود را متهم به ذلت كند و ظالمى را مورد عفو و اغماض قرار دهد.
    حضرت در پايان اين حق مى فرمايند كه همه آنچه گفته شد درباره كسى است كه از روى عمد به انسان بدى مى كند. بعد حضرت مى فرمايند: اگر تعمدى در كار نبود، مجاز نيستى كه او را كيفر دهى . كيفر و انتقام وقتى است كه شخص در ستمگرى و بدكارى تعمد داشته باشد؛ اگر بخواهى كسى را كه تعمد نداشته كيفر دهى ، به عمد مرتكب خطا شده اى . بنابراين شايسته است با كسى كه از روى اشتباه و خطا مرتكب بدى و اسائه ادب شده است ، رفق ، مدارا و ملاطفت پيشه كنى و حق انتقام جويى ندارى .
    50 - حق هم كيش
    و امَّا حقُّ ملَّتِكَ عامَّة فاءِضمارُ السَّلامةِ و نَشرُ جَناحِ الرَّحمةِ وَ الرِّفقِ بِمُسيئِهم و تَاءَلُّفُهم و استِصلاحُهم وَ شُكرُ مُحسِنهم الى نفسهِ و اليكَ فانَّ احسانَهُ الى نفسهِ احسانُهُ اليكَ اذا كَفَّ منكَ اءَذاهُ و كفاكَ مَئُونَتَهُ و حَبَسَ عنكَ نفسَهُ وَفَعُمَّهم جميعا بِدعوتِكَ وانصُرهم جميعا بِنُصرتكَ و اءَنزِلهُم جميعا منكَ منازِلَهُم كبيرَهم بِمَنزِلَةِ الوالِدِ و صَغيرَهم بِمَنزلةِ الوَلَدِ واءَوسَطَهم بِمَنزلَةِ الاءَخِ فَمَن اءَتاكَ تَعَاهَدهُ بِلُطف و رحمَة و صِل اءَخاكَ بما يَجِبُ للاءَخِ على اءَخيهِ.
    ((و اما حق هم كيشان تو به طور عام اين است كه در دل برايشان سلامت بخواهى و از مهرورزى خود، ايشان را بهره مند كنى و نسبت به گناهكارانشان مدارا كنى و با آنها الفت جويى و در اصلاحشان بكوشى و نيكوكاران ايشان را كه به تو و خود نيكى مى كنند، سپاس گويى ؛ چرا كه نيكوكارى نسبت به خودشان نيز احسان به تو است ؛ زيرا از آزار تو خوددارى نموده و معاش خود را بر تو تحميل نكرده اند و خود را حفظ نموده اند. پس براى همگان دعا كن و همه را يارى نما و هر يك را در جايگاه خود گرامى بدار. بزرگان را چون پدر، كودكان را همچون فرزند و ميان سالان را به منزله برادر بدان . هر كدام نزد تو آيند با لطف و مهربانى پذيرا باش و با برادر، حقوق برادرى را رعايت كن )).
    ((اهل ملَّتكَ)) را هم دين و هم كيش ترجمه كرديم ؛ چرا كه ملت را مرادف با دين دانسته ايم . در اين بحث ، سخن از حقوق كسانى است كه با انسان در عقيده و مرام مشتركند. صرف نظر از ساير حقوقى كه در سايه روابط اجتماعى به وجود مى آيد، مثل روابط پدر و فرزند، همسايه ، مشير و مشار، ناصح و مستنصح و... اين حق ، يك حق عمومى است .
    حاكميت قواعد اخلاقى در اجتماع
    به طور كلى ، حقوق بيست گانه اخير كه مورد بحث بود، هر يك به نوعى روابطى را تبيين و حقوق دو طرف اين رابطه را بيان مى كند؛ ولى در اين حق راه و رسم چگونه زيستن در كنار يكديگر را مى آموزد، به صورتى كه با رعايت اين اصول و حاكميت اين قواعد اخلاقى در روابط اجتماعى ، مدينه فاضله موعود محقق مى شود و آثار مخرب و زيان بار تناقضات و تعارضات بين انسان ها به حداقل مى رسد.
    در اين جا ذكر چند مطلب ضرورى است :
    يكى اين كه انسان اساسا اجتماعى آفريده شده است . اجتماعى بودن انسان امرى بديهى است ؛ هم به شهادت فطرت و هم به گواهى تاريخ و مهم تر از آن ، شهادت قرآن در سوره مباركه حجرات است كه مى فرمايد:
    يا ايُّها الَّذين انَّا خَلَقناكم مِن ذَكَر و اُنثى و جَعلناكُم شُعوبا و قَبائِلَ لِتَعارَفوا انَّ اءَكرَمَكم عندالله اءَتقاكُم (856).
    ((اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را از تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ اينها ملاك امتيار نيست ، گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است )).
    اين آيه تصريح دارد كه روابط انسان ها، با اراده الهى يك رابطه فاميلى و قبيله اى است . در آيه ديگرى به زبانى ديگر اين نياز ارتباطى را بيان مى كند:
    و هوَ الَّذى خَلَقَ منَ الماء بَشرا فَجَعَلَهُ نَسَبا و صِهرا و كان رَبُّكَ قديرا(857).
    ((او كسى است كه از آب ، انسانى را آفريد؛ سپس او را نسب و سبب قرار داد و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد و پروردگار تو همواره توانا بوده است )).
    شايد با تامل در اين آيه كريمه و همچنين در مجموع نيازهاى بشرى بتوانيم بگوييم كه موثرترين عامل تجمع انسان ها در كنار يكديگر، غريزه جنسى است كه خود به خود موجب تشكيل اجتماع كوچك خانواده مى شود؛ زيرا بسيارى از غرائز بشر، مثل غريزه گرسنگى و تشنگى ، شايد به صورت انفرادى هم ارضا شود؛ ولى غريزه جنسى جز در سايه ارتباط، ارضا نمى شود. به تدريج همين اجتماعات كوچك خانواده كه در كنار هم قرار مى گيرد، جامعه اى بزرگتر شكل مى گيرد و با آگاهى از منافع متقابل زندگى اجتماعى ، به سمت كمال پيش مى رود.
    وقتى جوامع كوچك تشكيل شد و تدريجا توسعه پيدا كرد، هر عضو مى خواهد منافع ديگران را نيز نصيب خود گرداند. اين جا است كه اختلافات خود را نشان مى دهد. اين مساءله درباره جوامع نيز صادق است ؛ به اين معنا كه جامعه اى كه قدرتش از جامعه ديگر بيشتر است ، منفعت مشترك يا خاص جامعه ديگر را به نفع خود تصاحب مى كند. در اثر اين افزون طلبى ها، اختلافات تشديد مى شود و ضرورت تدوين قوانين اجتماعى و فردى ؛ اعم از حقوق مدنى ، كيفرى و اخلاقى اشكار مى شود. اين است كه قرآن اشاره مى كند كه :
    و ما كانَ النَّاسُ الا اءُمَّة واحدَة فاختَلِفوا(858).
    ((در آغاز همه مردم امت واحدى بودند؛ سپس اختلاف كردند)).
    بنابر نص قرآن ، پس از بروز اين اختلافات ، رفع آنها و جعل قوانين براى يك زندگى مسالمت آميز، وجهه همت انبياى الهى قرار گرفت تا بتوانند اختلافات آنها را حل كنند. و گواه بر اين مدعا، آياتى از قرآن كريم است :
    شَرَعَ لكم مِن الدِّينِ ما وَصَّى به نُوحا و الَّذى اءَوحَينا اليكَ و ما وَصَّينا بهِ ابراهيمَ و موسى و عيسى اءَن اءَقيموا الدِّينَ و لا تَتَفَرَّقوا فيهِ(859).
    ((آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را كه بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد)).
    از اين آيه و از آيات كريمه ديگر استفاده مى شود كه اساس دين براى رفع اختلاف ميان جوامع بوده است . قرآن مى فرمايد:
    و ما اءَنزَلنا عليكَ الكِتابَ الا لِتُبَيِّنَ لهمُ الَّذى اختَلَفوا و هُدى و رحمَة لِّقوم يُؤ مونَ(860).
    ((آنچه را كه ما در قرآن بر تو نازل كرديم ، صرفا براى رفع اختلاف بين مردم بود؛ و روشنى و هدايت و رحمت براى كسانى است كه ايمان مى آورند)).
    علت ارسال انبيا
    با آنچه در اين مقدمه ذكر كرديم ، روشن شد كه انسان يك موجود اجتماعى است و به صورت طبيعى ، اين همزيستى در كنار يكديگر موجب بروز و ظهور اختلافات است و آنچه را اديان الهى مامور و موظف به آن بوده اند، راهنمايى براى حل اختلافات و مشكلات بين انسان ها در روابط اجتماعى است .
    خداوند متعال در موارد متعدد در قرآن سر ارسال رسل و بعثت انبيا را همين نكته ذكر فرموده اند و بعد هم به رفع اختلاف توصيه فرموده است :
    واعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جميعا و لا تَفَرَّقوا(861).
    ((و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد)).
    و يا در جايى ديگر مى فرمايد:
    و اءَنَّ هذا صراطى مُستقيما فاتَّبعوهُ و لا تَتَّبعوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بكم عن سَبيلهِ(862).
    ((اين راه مستقيم من است ؛ از آن پيروى كنيد؛ و از راه هاى پراكنده و انحرافى پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حق دور مى سازد)).
    در آيه ديگرى صريح تر مى فرمايد:
    و لا تَنَازعوا فَتَفشَلوا و تَذهَبَ رِيحُكُم (863).
    ((نزاع و كشمكش نكنيد، كه سست شويد و قدرت و شوكت شما از ميان برود)).
    اين يك واقعيت است كه سعى و تلاش اديان الهى ، رفع اختلافات است . رفع اختلافات نيز مستلزم پذيرش قانونى مدون است كه عدالت را حاكم مى كند و همگان در سايه امنيتى كه قانون فراهم مى كند در حد تلاش ، فعاليت ، استعداد و توانايى هاى خود، از نعمت هاى مادى بهره مند شوند. جالب است كه از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود كه اگر روابط انسان ها با يكديگر بر مبناى عدالت استوار شود و از نزاع و اختلاف كه نتيجه زورگويى ، ستمگرى و بهره كشى است پرهيز كنند، امكان انتفاع از عالم ماده و منابع طبيعى براى آنها بيشتر خواهد بود.
    ميتوان اين وعده قرآن را هم به يك پيش گويى و غيب گويى تعبير و تفسير كرد، و هم بيان يك واقعيت انكارناپذير دانست كه براى همه انسان هاى اهل دقت و تامل روشن است و آن اين كه خسران و عقب افتادگى جوامع در بهره مندى از طبيعت ، به خاطر اختلافات و نزاع ها است ؛ چرا كه نزاع ها و اختلافات باعث مى شود به جاى اين كه قدرت و توانايى بشر، به بهره بردارى از نعمت هاى مادى و مواهب طبيعت اختصاص يابد، صرف درگيرى و منازعه با يكديگر شود. حال به بعضى از اين آيات اشاره مى كنيم . خداوند در سوره مباركه جن مى فرمايد:
    و اءَلَّوِ استَقاموا على الطَّريقَةِ لَاءَسقَينَاهم مَّاء غَدَا#لِنَفتِنَهم فيه و مَن يُعرض ‍ عن ذِكرِ ربهِ يَسلُكهُ عذابا صَعَدا(864).
    ((و اين كه اگر آنها(جن و انس ) در راه ايمان استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان كنيم . هدف اين است كه ما آنها را با اين نعمت بيازماييم و هر كس ‍ از ياد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد!)).
    اين آيه ، تصريح دارد بر اين كه پذيرش حق ، در همه ابعاد، موجب بهره مندى بيشتر از منافع مادى و مواهب طبيعى مى شود و اعراض از طريق حق ، بى اعتنايى به آن و نزاع و درگيرى - كه همان اعراض از ذكر خداست - باعث مى شود كه انسان ها به عذاب خداوند دچار شوند. اين عذاب را هم مى توان عذاب اخروى داسنت و هم عذاب دنيوى مثلا ثمره وضعى بى اعتنايى به مسير حق ، اين است كه فرد در دنيا دچار تنگى معيشت مى شود. در آيه شريفه ديگرى آمده است :
    و مَن اءَعرَضَ عن ذِكرى فانَّ مَعيشَة ضَنكا و نَحشُرُهُ يومَ القيامَةِ اءَعمى (865).
    ((هركس از ياد من روى گردان شود، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت و روز قيامت ، او را نابينا محشور مى كنيم )).
    معمولا اختلافات به خاطر بى توجهى به ياد خدا است . اگر انسان ها از ياد خدا غفلت نكنند، هرگز به معارضه و درگيرى با يكديگر نمى پردازند. اگر جامعه اى داشته باشيم كه همه افراد همواره به ياد خدا باشند، به طور طبيعى ، تعارض و تناقضى بين آنها نخواهد بود. در آيه ديگرى مى فرمايد:
    و لَو اءَنَّ اءَهلَ القُرى آمَنوا واتَّقوا لَفَتَحنا عليهم بَرَكات مِّنَ السَّماءِ و الاَرضِ و لكِن كَذَّبوا فاءَخَذناهم بما كانوا يَكسِبون (866).
    ((اگر مردم بلاد و شهرها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات خداوندى از آسمان و زمين بر آنها نازل مى شد و در اختيارشان قرار مى گرفت ولى آنها حق را تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم )).
    چون ايمان نياوردند و مسير حق را رها كردند، نتيجه طبيعى اين بى اعتنايى به ايمان و تقوا، اين است كه در دنيا دچار تنگى معيشت و سختى زندگى مى شوند.
    ممكن است در نظر ما بعضى از زرق و برق هاى مادى زندگى افراد، وسعت روزى و لطف الهى دانسته شود، اما وقتى به عمق زندگى آنها توجه مى شود، معمولا اين معيشت نوعى سختى است كه در همه جاى زندگى آنها ريشه دوانيده است . در سوره مباركه مائده مى فرمايد:
    و لو اءَنَّهم اءَقامُوا التَّوراةَ و الانجيلَ و ما اءُنزِلَ اليهم مِّن ربِّهم لاكَلوا مِن فَوقِهم و مِن تحتِ اءَرجُلِهم منهُم اءُمَّة مُّقتَصدزة و كثير منهُم ساء ما يَعمَلونَ(867).
    ((اگر آنان ، تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شد (قرآن ) برپا دارند، از آسمان و زمين ، روزى خواهند خورد. جمعى از آنها، معتدل و ميانه رو هستند؛ ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مى دهند)).
    در بيان ديگرى مى فرمايد كه اگر آنها تقوا پيشه مى كردند:
    لَفَتَحنا عليهِم برَكات مِّنَ السَّماء و الارضِ(868).
    ((بركات آسمان ها و زمين را بر آنها مى گشوديم )).
    نكته مهم اين است كه قرآن مى فرمايد: بخشى از امت به مسير صحيح مى روند، اما بسيارى ديگر، گرفتار سوءعمل هستند؛ يعنى خلاف منش و روش حق عمل مى كنند و چون اكثر آنها چنين هستند، راه بهره ورى بهتر و بيشتر بر آن جامعه بسته مى شود. در سوره روم مى فرمايد:
    ظَهَرَ الفَسادُ فى البَرِّ و البَحرِ بما كَسَبَت ايدِى الناسِ لِيُذيَهم بَعضَ الَّذى عمِلوا لَعَلَّهم يَرجِعونَ(869).
    ((فساد، در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است . خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد به سوى حق بازگردند)).
    بر اساس اين آيه ، فسادى كه در زمينه و دريا ديده مى شود، به خاطر بدرفتارى انسان ها و انحراف از مسير صحيح است . البته مراد از فساد، تنها مفاسد اخلاقى نيست ، بلكه فساد اجتماعى نيز مورد نظر است . تنگى معيشت و عدم امكان بهره مندى از نعمت هاى مادى و مواهب الهى ، از جمله مفاسد اجتماعى است .
    وقتى يك ملت نتوانند از آنچه خدا در اختيارشان نهاده ، بهره مند شوند و نتوانند از قدرت تعقل و تدبر و انديشه خود استفاده كرده و در سايه آن از مواهب مادى متنعم شوند، اثر وضعى اعمال خود را مى بينند. خداوند مى فرمايد: لِيُذيقَهم بَعضَ الَّذى عملوا تا ايشان نتيجه بعضى از اعمال سويى را كه مرتكب مى شوند، بچشند.
    علت عقب ماندگى ملل مسلمان
    ممكن است در ذهن بعضى اين سؤ ال ايجاد شود كه با اين توصيه ها و قوانين مدون و مباحث روشن قانونى و اخلاقى كه در اديان الهى ، مخصوصا آيين مقدس اسلام ديده مى شود؛ چرا ديگران در بهره مندى از مواهب طبيعى از مسلمان ها پيشى گرفته اند؟ اين بحثى است كه مى تواند از ابعاد مختلف مورد دقت و مطالعه قرار بگيرد. اما تذكر و يادآورى اين نكته مهم است كه بى اعتنايى به قوانين و قواعد و توصيه هاى شرع مقدس و قرآن ، سرنوشت مسلمانان را به وضعيتى كشانده كه از ساير اقوام و ملل عقب مانده اند. عالم مصرى ((عبده )) مى گويد:
    در قرن گذشته ، آنچه موجب عقب ماندگى ملل غربى از مسلمانان شد، التزام و پايبندى آنها در عمل به تورات و انجيل بود. بر عكس آنچه امروز باعث شده آنها از مسلمان ها سبقت بگيرند اين است كه مسلمان ها پايبندى و التزام خود را نسبت به قرآن و قوانين الهى از دست داده اند.
    يهود و نصارا و ديگران دريافته اند كه پايبندى آنها به اين كتاب است كه باعث عقب افتادگى آنها شده است ؛ بنابراين ، با كنار گذاشتن كتاب هاى مدقس و عدم پايبندى به تعاليم آنها، نتايج روشن اجتماعى و اقتصادى زيادى را براى خود به دست آورده اند؛ اما ما مسلمانان هنوز در نيافته ايم كه رسيدن به مراتب كمال و توسعه دنيوى و اخروى در گرو عمل به دستورات قرآن و پيشوايان گرامى دين است . اين تنها حقيقتى است كه ما از غافليم و به دليل روشن بودن مطلب ، احتياج به اقامه برهان و استدلال نيز ندارد.
    مهم اين است كه براى رسيدن به قلل رفيع تكامل و توسعه بايد به اين قواعد و قوانين التزام پيدا كنيم و اين نكته را نيز در نظر داشته باشيم كه هيچ يك از اين قوانين مدون از ديگرى جدا نيست ، بدون ترديد آنچه براى اجراى هه اين قوانين بسترسازى مى كند و گاه در تربيت و هدايت فكرى و اخلاقى جامعه ، نياز به ساير راه ها و طرق را تقليل مى دهد مكتب اخلاقى اسلام است .
    براى اثبات اين مدعا اگر به همين دستورالعمل اخلاقى امام سجاد عليه السلام كه براى يك همزيستى مسالمت آميز و منصفانه بيان كنيم ، ملاحظه مى كنيم كه امام عليه السلام خطاب به مؤ منان مى فرمايند:
    ((در انديشه خود براى يكديگر جز خير نپرورند. نسبت به هم مهربان باشند. با خطاكاران مدارا كنند و نيكوكاران را سپاس گويند و ارج بگذارند. همه يكديگر را دعا كنند و همديگر را يارى كنند. همه نسبت به هم مانند پدر و فرزند و برادر بنگرند)).
    واقعا اگر اين توصيه ها به صورت يك فرهنگ عمومى نهادينه شود و عادات مرسوم اجتماعى بر اساس اين قوانين اخلاقى شكل بگيرد، آيا اختلافى رخ مى دهد؟ آيا تناقض و معارضه اى به وجود مى آيد؟ و آيا نياز وافرى به قوانين حقوقى و جزايى موجود احساس مى شود؟ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر مى فرمايند:
    و اءَشعر قَلبكَ الرَّحمةَ للرَّعيَّةِ والمَحبَّةَ لهم و اللُّطفَ بهم و لا تَكونَنَّ عليهم سَبُعا ضاريا تَغتَنم اءَكلَهم فانَّهم صِنفان امَّا اءَخ فى الدِّين و اءِمَّا نظير لكَ فى الخَلقِ(870).
    ((قلب خويش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت ، محبت و لطف كن و نسبت به آنان همچون حيوان درنده اى مباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى ! زيرا آنان دو گروه بيش نيستند: يا برادران دينى تو هستند، و يا انسان هايى همچون تو)).
    خيرخواهى و مهرورزى حاكم با افراد جامعه
    اگر دولت ها به مردمشان آن گونه كه حضرت مى فرمايند بنگرند؛ يعنى دل را سرشار از محبت وسايل الشيعه ، مهربانى به مردم كنند و آنها را برادر و خواهر خود بدانند يا حداقل اگر هم دين و هم كيش او نيستند، انسان هايى مثل خود بدانند، چگونه جامعه اى پديد مى آيد؟ نتيجه اين است كه :
    يَفرُطُ منهُمُ الزَّلَلُ و تَعرضُ لهمُ العِلَلُ و يؤ تِى على اءَيديهم فى العَمدِ و الخَطاءِ فاءَعطِهم مِن عفوِكَ و صَفحِكَ مثل الَّذى تُحبُّ و ترضَى اءَن يُعطيكَ اللهُ مَن عفوِه و صَفحِه (871).
    ((گاه از آنها لغزش و خطا سرمى زند، ناراحتى هايى به آنان عارض مى گردد، كارهايى به عمد يا اشتباه به دست آنها انجام مى شود؛ در اين موارد از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنها عطا كن كه دوست دارى خداوند از عفو خود به تو عنايت كند)).
    بايد مسير حركت دستگاه حكومت براى مردم ، مسير محبت و دوستى باشد و مردم نيز به والى و دولت ، آن گونه بنگرند كه حضر اميرالمؤ منين عليه السلام ترسيم مى كنند:
    و لَكم علىَّ مِنَ الحَقِّ مثلُ الَّذى لى عليكُم (872).
    ((همان گونه كه من بر شما حق دارم ، شما نيز حقوقى بر من داريد)).
    مردم بايد حاكم را برادر مهربان خود بدانند كه وقت و قدرت و توان خود را به خاطر محبت و خدمت به آنها صرف مى كنند و از طرفى مردم نيز آن گونه به هم بنگرند كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
    تُحبُّ لهم ما تُحبُّ لنَفسكَ و تَكرَهُ لهم ما تَكرَهُ لِنفسِكَ(873).
    ((آنچه را براى خود مى پسندى براى آنها نيز بپسند و آنچه را كه براى خود نمى پسندى براى آنها مپسند)).
    اگر جامعه اى با اين خصوصيات ايجاد شد - كه هه از منظر پدر، فرزند و برادر به هم بنگرند - ايا كسى خيال تعدى و تجاوز به حقوق ديگرى را در سر مى پروراند؟ آيا كسى به ديگران ستم روا مى دارد؟ اگر كسى خطا كرد، قبل از رفق و مدارا و قبل از هدايت و ارشاد او، آيا كيفر مى شود؟ و آيا در چنين جامعه اى بدكار و نيكوكار مساوى خواهند بود؟
    طبيعى است كه در يك جامعه ، افراد متخلف و خاطى هم يافت مى شوند؛ ولى تعاليم اخلاقى دين بر اين اصل استوار است كه انسان ها را طورى بسازد كه همه خير يكديگر را بخواهند و محبت يكديگر را در دل بپرورانند.
    اگر انسان ها نسبت به به يكديگر خيرخواه باشند، طبيعى است كه اختلافى به وجود نخواهد آمد. وقتى اختلاف نبود، معارضه و تناقضى شكل نمى گيرد و هنگامى كه تناقض و تعارضى نبود، دعوا و نزاعى به وجود نمى آيد و آنگاه كه دعوا و نزاع به وجود نيامد، نياز به قوانين و عوارض پس ‍ از آن نخواهد بود.
    تلاش مكتب اخلاقى اسلام اين است كه در جامعه مسلمين فرهنگى حاكم شود كه همه افراد جامعه ، با التزام به توصيه هاى اخلاقى ، اجتماع را از هر نوع عارضه سوء مصونيت ببخشند.
    تعبير امام عليه السلام در آغاز سخن اين است كه مى فرمايند:
    و امَّا حقُّ ملَّتِكَ عامَّة فاءِضمارُ السَّلامةِ و نَشرُ جَناحِ الرَّحمةِ.
    ((حق همه افرادى كه با تو در اعتقاد و ايمان ، اشتراك دارند اين است كه سلامت ايشان را طلب كنى و نسبت به آنها مهربان باشى )).
    خيرخواهى ، خيرانديشى و مهرورزى از مهم ترين توصيه هاى مكتب اخلاقى اسلام است . سعى و تلاش اين مكتب بر آن است كه از آغاز، مبانى فكرى انسان چنين شكل بگيرد كه جز خير و خوبى براى ديگران در سر نپروراند و در ضمير و نهاد خود، قصد تعدى به ديگران را نداشته باشد.


  2. #22
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    به عبارت ديگر سعى مكتب اخلاقى اسلام بر اين است كه انسان ها به گونه اى خود را تربيت كنند كه اصلا شر و زشتى در ذهن ، فكر و انديشه آنها راه پيدا نكند؛ كه پاك بودن ذهن و نيت يكى از توصيه هاى مهم اخلاقى است . پيامبر خدا عيسى بن مريم عليه السلام به حواريين مى فرمايد:
    انَّ موسى نَبىَّ الله عليه السلام اءَمَركم اءَن لا تزِنوا و اءَنا آمُرُكم اءَن لا تُحدِّثوا اءَنفسكم بالزِّنا(874).
    ((موسى عليه السلام به شما امر كرد زنا نكنيد، من توصيه مى كنم حتى در انديشه خود فكر آن را نكنيد)).
    بعد حضرت مثالى مى زند كه خيلى زيبا است مى فرمايند: اين كه در انديشه شما، فكر گناه قوت بگيرد، مثل اين است كه در اتاق سفيد در بسته اى آتش ‍ بيفروزند؛ اگر چه اين آتش اين اتاق را منهدم نمى كند، اما در و ديوار زيباى رنگ آميزى شده آن را دودآلوده و سياه خواهد كرد. ذهن بايد از انحراف مصون بماند. روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام داريم كه مى فرمايند:
    صيامُ االقَلبِ عن الفكرِ فى الآثامِ اءفضلُ مِن صيامِ البطنِ عن الطَّعامِ(875).
    ((اگر انسان فكرش را از گناه مصون نگه دارد، بهتر از اين است كه شكم خود را از طعام روزه بدارد)).
    تلاش بر اين است كه از آغاز، فكر و انديشه و ذهن بر مبنا و معيار صحيحى شكل بگيرد و بر همان مبنا رشد كند. امام عليه السلام مى فرمايند: در دل و انديشه خود براى ديگران فقط خير بخواهيد و طلب سلامت كنيد؛ تا دل و جان و انديشه و فكرتان فعل سوء را نشناسد و اين مطلوب شرع است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    انَّ اللهَ سُبحانَه يُحبُّ اءن تَكونَ نيَّةُ الانسانِ للنَّاسِ جَميلة (876).
    ((خدا دوست دارد كه نيت انسان نسبت به همه مردم زيبا باشد)).
    به تعبير ديگرى محبوب خدا آن است كه براى همگان خير و سعادت و سلامت طلب كند. طبيعى است كسى كه بر اساس موازين ايمانى تربيت شده است ، به دنبال اين است آن چه را محبوب خدا است محقق كند تا آثار ديگرى را كه بر اين خيرانديشى و خيرخواهى مترتب است به دست آورد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءبلَغُ ما تُستَدَرُّ به الرَّحمةُ اءن تُضمَرَ لِجميعِ النَّاس الرَّحمَةُ(877).
    ((رساترين وسيله جريان رحمت الهى خيرانديشى براى همگان است )).
    اثر وضعى خيرخواهى براى ديگران اين است كه خدا رحمتش را بر انسان خيرخواه نازل مى كند. از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَن لَم يَرحَمِ النَّاسَ مَنَعَهُ اللهُ رَحمَتَهُ(878).
    ((كسى كه نسبت به ديگران مهر و محبت نداشته باشد - و براى آنها خير نخواهد - خدا رحمتش را از او دريغ مى كند)).
    حضرت در سخن ديگرى مى فرمايند:
    مَن لم يَرحَم لم يُرحَم (879).
    ((كسى كه به ديگران مهر نورزد، مور مهرورزى قرار نمى گيرد)).
    همچنين حضرت فرموده اند:
    بِبَذلِ الرَّحمَةِ تُستَنزَلُ الرَّحمَةُ(880).
    ((اگر به ديگران بذل رحمت و محبت كردى ، رحمت خدا هم شامل حال تو خواهد شد)).
    همه اين ارزشهاى اخلاقى ، ريشه در اين نكته دارد كه انسان ، ديگران را مانند عضوى از اعضاى جامعه اى بداند كه همه آنها پيكر واحدى را تشكيل مى دهند كه اگر آزرده شود، مجموعه آزرده خواهند شد؛ همان گونه كه اگر عضوى از اعضاى بدن انسان مجروح شود يا آزرده شود، درد و رنج او ساير اعضاى بدن را هم مى آزارد، چنين انسانى براى همگان خير مى خواهد.هركه او بيدارتر پر دردتر هركه او آگاه تر رخ زردتر

    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءَاءَقنَعُ مِن نفسى بِاءَن يُقالَ هذا اءميرالمؤ منين و لا اءُشارِكُهم فى مَكارِه الدَّهرِ اءَو اءَكونَ اءُسوة لهم فى جُشُوبَةِ العَيشِ(881).
    ((آيا به همين قناعت كنم كه گفته شود من اميرمؤ منان م ، اما با آنان در سختى هاى روزگار شركت نكنم ؟ و پيشوا و مقتدايشان در تلخى هاى زندگى نباشم ؟)).
    استفاده از نعم مادى براى اميرالمؤ منين عليه السلام سهل و ساده بود، اما آن همه رنج و محنتى كه آن حضرت متحمل مى شد، براى اين بود كه فكر مصائب ديگران او را مى آزارد. انسان بايد چنين تربيت شود كه از خوشى ديگران مسرور و از رنج آنان آزرده شود كه اگر افراد جامعه ما به اين سمت و سو هدايت شوند طبيعى است كه جامعه به سوى كمال پيش خواهد رفت . پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم براى هدايت ، آنقدر خيرخواه افرادى بودند كه دچار فقر معنوى بودند كه آيه نازل شد و فرمود:
    طه# ما اءَنزَلنا عليكَ القرآنَ لِتَشقى (882).
    ((اى پيامبر! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا خود را به مشقت بياندازى )).
    يا در جاى ديگر خداوند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مخاطب قرار داده و مى فرمايد:
    فَلَعَلَّكَ باخِع نَفسَكَ على آثارِهم ان لَّم يؤ مِنوا بهذَا الحَديثِ اءَسَفا(883).
    ((از اين كه مردم به راه صحيح سعادت روى نمى آورند، چنان دچار اندوه و غم شده اى كه مى خواهى از شدت غم و اندوه جان خود را از دست بدهى )).
    اين معناى انسان دوستى و سلامت ضمير است كه در كلام امام سجاد عليه السلام به آن اشاره شده است و در ابتدا عمل به آن بسيار آسان مى نمايد، ولى روشن است كه يك باره جامعه به چنين تحولى دست نمى يابد.
    پرهيز از كينه و حسادت در روابط اجتماعى
    كسى كه در روابط اجتماعى و بحران هاى زندگى دچار سرخوردگى و بى مهرى ها مى شود و سوءنيت و بدى از ديگران مى بيند، اما همچنان خيرخواه ديگران باقى مى ماند، مى توان گفت كه انسان ساخته شده و تربيت شده است كه هيچ عارضه بيرونى او را به واكنش وانمى دارد و خيرانديشى و سلامت نفس او براى جامعه ، تبديل به عناد و دشمنى نمى شود.
    انسان تربيت شده ، هرگز نيت خير و خيرخواهى براى جامعه را با چيزى سودا نمى كند. مهربانى و علاقه اش را به مسلمين از دست نمى دهد؛ يعنى بى مهرى هاى جامعه او را نامهربان نمى كند و به انتقام گيرى و دشمنى با اجتماع وادار نمى كند؛ چرا كه او يك انسان تربيت شده و سعادتمند است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    خُلُوُّ الصَّدرِ مِن الغِلِّ والحَسدِ مِن سعادَةِ العبدِ(884).
    ((نشانه سعادت انسان اين است كه سينه و دل او از دشمنى و كينه و حسادت نسبت به ديگران خالى باشد)).
    در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    الحَقودُ مُعذَّبُ النَّفسِ مُتَضاعِفُ الهَمِّ(885).
    ((انسان كينه توز هميشه در رنج و عذاب است و اندوه و غمش دو چندان است )).
    طبيعتا چنين كسى نه دوستى دارد و نه برادرى . باز در يكى از تعبيرات آن حضرت آمده است :
    ليسَ لِحُقود اءُخُوَّة (886).
    ((براى كسى كه دل او سرشار از حقد و كينه است برادرى نمى ماند)).
    در سخن ديگرى مى فرمايند:
    لا مَوَدَّةَ لِحَقُود(887).
    ((انسان كينه توز در دلش نسبت به كسى احساس محبت نمى كند)).
    دلى كه از كينه پر شد، در آن جايى براى مهرورزى و مهربانى باقى نمى ماند. كينه توزى آتشى است كه هرگز خاموش نمى شود؛ مگر اين كه آن كينه را به طريقى خالى كند.
    الحِقدُ نار لا تُطفَى ءُ الا بالظَّفَرِ(888).
    ((كينه ، آتشى است كه جز با پيروزمندى خاموش نمى شود)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    الحُقدُ نار كَامِنَة لا يُطفِئُها الا مَوت اءو ظَفَر(889).
    ((كينه ، آتشى پنهان است كه آن را يا مرگ خاموش مى كند يا پيروزى )).
    براساس اين روايت انسان كينه توز يا بايد بميرد يا كينه خود را اِعمال كند؛ وگرنه كينه او تمام شدنى نيست . درست مثل حيوانى است كه حيوانيت ملكه او شده و جزء طبيعت او است كه ديگران را آزار مى دهد. انسان مسلمان نبايد از ابتدا بذر كينه و عداوت در دل او بكار و راه آن اين است كه زمين دل را طورى آماده كند كه استعداد رشد و نمو چنين بذرى در آن وجود نداشته باشد. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    شدَّةُ الحِقدِ مِن شدَّةِ الحَسَدِ(890).
    ((شدت كينه از شدت حسد ريشه مى گيرد)).
    انسان مومن بايد با عوامل به وجودآورنده اين رذيله اخلاقى مبارزه كند. همچنان كه به تكرار گفته ايم ، اكثر اين رذايل اخلاقى از خودمحورى و نفس پرستى انسان ناشى مى شود.
    حسد كه اساس كينه است ، ريشه در حب نفس دارد. بنابراين ، فرمايش امام سجاد عليه السلام در حق اول و دوم (خيرخواهى و آرزوى سعادت براى ديگران ) اين است كه انسان عارى از اين رذايل اخلاقى باشد كه اين نشانه سلامت او است . در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    حُسنُ النِّيَّةِ مِن سلامَةِ الطَّويَّةِ(891).
    ((قصد خير و حسن نيت داشتن ، حكايت از سلامت نهان و باطن مى كند)).
    درست بر عكس كسانى كه سوءنيت دارند، كسانى هستند كه باطن سالم دارند و همواره براى ديگران خيرخواهى مى كنند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءفضَلُ الذَّخائِرِ حُسنُ الضَّمائِرِ(892).
    ((بهترين و افزون ترين ذخيره ها، نيكويى نيت ها و ضماير است )).
    ذخيره چيزى است نهانى كه انسان مى تواند در روز نياز از آن بهره مند شود. اين دو ويژگى مى تواند از خصوصيات نيت خير باشد. همان طور كه چشم ها از نظاره زيبايى ظاهرى لذت مى برند، انسان ها نيز از درك زيبايى باطن لذت مى برند.
    امام عليه السلام خطاب به كسانى كه مى خواهند باطن خود را بيارايند، مى فرمايند:
    حُسنُ النِّيَّةِ جَمالُ السِّرائِرِ(893).
    ((زيبايى باطن انسان ، به حسن نيت است )).
    فوايد حسن نيت
    از فوايد اجتماعى خيرانديشى اين است كه جلوى همه بدكارى ها را مى گيرد. وقتى انسانى نسبت به ديگران خيرانديش و مهربان شد، طبعا به حقوق آنها تجاوز نمى كند، عليه آنها اقدامى نمى كند و خود را بر آنها مقدم نمى كند و... .
    دليل آن هم روشن است ؛ وقتى نيت فاسد شد، انسان ها به سوءرفتار ترغيب مى شوند و آنگاه است كه حوادث و بلايا اتفاق مى افتند:
    اذا فَسَدَتِ النِّيَّةُ وَقَعَتِ البَليَّةُ(894).
    ((زمانى بليه اتفاق مى افتد كه نيت ها فاسد شده باشد)).
    صرف نظر از اين فايده اجتماعى ، حسن نيت براى خود انسان نيز فوايد بى شمارى دارد.
    نكته ديگرى كه بايد به آن اشاره كنيم فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه مى فرمايند:
    جَميلُ المَقصَدِ يَدُلُّ على طَهارَةِ المَولِدِ(895).
    ((پاكى نيت ، نشانه حلال زادگى است )).
    در مباحث گذشته به اين نكته اشاره كرديم كه شايد سؤ ال شود اگر كسى از طريق حرام به دنيا آيد، چه گناهى دارد كه شرع مقدس او را از مزاياى بسيارى محروم كرده ، يا يك سرى اثرات سوء نيز بر او مترتب است ؟ در جواب گفتيم طبيعى است در عالم آفرينش ، اراده خلقت بر اين تعلق گرفته است كه برخى از اعمال داراى يك سلسله عوارض طبيعى و عكس العمل هاى قهرى شود؛ مساءله فوق مانند آن است كه انسان غافلى را كه هيچ توجيهى ندارد از بالاى بلندى به زمين پرتاب كند و بگوييم آن شخص چه گناهى كرده است كه بايد دست و پايش بشكند؛ اين اثر، جزء جدانشدنى و از آثار وضيعه اين عمل است . در مساءله مولود حرام نيز همين آثار وضعى وجود دارد.
    دومين اثر حسن نيت ، آن است كه مشكلات انسانى كه داراى حسن نيت است زودتر حل مى شود امام عليه السلام مى فرمايند:
    مَن اءساءَ النِّيَّةَ مُنِعَ الاءُمنِيَّةَ(896).
    ((انسان هاى بدطينت و بدنيت به آرزو و اعمالشان نمى رسند)).
    در نتيجه ، اگر انسانى داراى نيت خير بوده و خيرخواه ديگران باشد، زودتر به آرزوهايش دست مى يابد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن حَسُنَت نيَّتُهُ كَثُرَت مَثُوبَتُهُ و طابَت عيشَتُهُ و وَجَبَت مَوَدَّتُهُ(897).
    ((اگر كسى داراى نيت پاك باشد؛ اولا در آخرت ثواب بسيارى نصيبش ‍ مى شود؛ ثانيا زندگانى او خوش و نيكو مى شود؛ ثالثا با افراد دوستى پايدار پيدا مى كند)).
    مهم اين است كه انسان هاى مومن براى مؤ منين ديگر در دل و سر جز نيت خير و سلامت نپرورانند و هميشه نسبت به انسان ها مهربان باشند.
    رفق و مدارا با ديگران
    نكته ديگرى كه در كلام امام سجاد عليه السلام بيان شده اين است كه اين دو حق نسبت به همه مسلمانان و مؤ منان است . امام عليه السلام مى فرمايند كه انسانهاى مسلمان ، گاه گناهكار و متخلف از فرامين و قوانين دينى هستند و گاه محسن و نيكوكار و مقيد به قوانين دينى ؛ وظيفه انسان در قبال اين دو، مختلف است . اما نسبت به گناهكاران :
    وَ الرِّفقِ بِمُسيئِهم و تَاءَلُّفُهم و استِصلاحُهم .
    ((نسبت به گناهكاران آنها بايد با نرمى و ملاطفت و انس و الفت رفتار كنى و راه اصلاح و هدايت او را پيش گيرى )).
    امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
    انَّ لِكلِّ شى ء قُفلا و قُفلُ الايمانِ الرِّفقُ(898).
    ((هر چيز قفلى دارد. قفل ايمان ، نرمى و ملاطفت و نرم خويى است )).
    امام عليه السلام ايمان را به منزله گنجينه گران بهايى تصور فرموده اند كه همواره در معرض دستبرد سارقان و مخاطره طراران است . چيزى كه اين گنج گران قيمت را از خطر محفوظ نگاه مى دارد، قفل است . ايمان گوهر و گنج گران بهايى است كه بايد براى مصونيت آن قفلى فراهم كرد تا از دستبرد سارق و طرار و خطرات احتمالى محفوظ بماند. چيزى كه مى تواند به گنجيه گران بهاى ايمان مصونيت بخشد، رفق و مداراى دارنده آن است . به عبارت روشن تر اگر سيره مسلمان ، رفق و مدارا باشد، به تندخويى ، خشم ، توهين ، افترا، جسارت ، فحش و ساير رذايل اخلاقى كه در ايمان او نقصا پديد مى آورد روى نمى آورد؛ چون امورى كه برشمرديم ، به اضافه چيزهاى ديگر، ايمان يك مومن را به باد مى دهد و از دست او مى گيرد.
    اگر در وجود انسان ، خشم و غضب طغيان كرد، او را به دروغ ، فحش ، غيبت ، نمامى و ساير رذايل اخلاقى وادار مى كند. ولى اگر روح مومن با ملاطفت و نرمى تربيت شد و دل او بر اساس مهرورزى و مدارا با ديگران شكل گرفت و تعليم يافت ، ايمان خود را از معرض هر نوع مخاطره اى مصونيت مى بخشد.
    در تعبير جالب ديگرى ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از رفق به كليد رستگارى تعبير مى كند. رفق ، نرم خويى و ملاطفت با ديگران كليد رستگارى است . گويى همه راه ها به روى انسان بسته است و كليدى در اختيار دارد كه مى تواند راه سعادت را به روى خود بگشايد. گاهى كليدى است كه راه ثواب را به او نشان مى دهد؛ يعنى از درى خارج مى شود و بر مسيرى قرار مى گيرد كه آن مسير او را به هدف صحيح مى رساند. اين جا تعبير حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در مورد رفق تعبير كليد و مفتاح است و مى فرمايند:
    الرِّفقُ مفتاحُ الصَّوابِ و شِيمَةُ ذَوى الاَلبابِ(899).
    ((مدارا، كليد درستى است و روش عاقلان )).
    انسان هاى خردمند، اهل رفق و مدارا هستند؛ يعنى انسان هاى خردمند، زندگى خود را بر مبناى رفق و مدارا تنظيم مى كنند. از اين كلام مى توان استفاده كرد كه اگر كسى غير از رفق و مدارا، راهى برگزيند، از عقل و تدبير كافى بهره مند نيست .
    آثار رفق و مدار
    در معارف ما آثار بسيار ارزشمندى براى رفق و مدارا ذكر شده است :
    الرِّفقُ يُيَسِّرُ الصِّعابَ و يُسَهِّلُ شديدَ الاسبابِ(900).
    ((نرمى و ملاطفت ، سختى ها را آسان مى كند و اسباب دشوار را براى انسان سهل مى كند)).
    رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مى فرمايند:
    الرِّفقُ رَاءسُ الحِكمةِ(901).
    ((رفق و ملاطفت ، سرلوحه حكمت است )).
    و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    رَاءسُ السِّياسَةِ استِعمالُ الرِّفقِ(902).
    ((نكته مهم در سياست ، رفق و ملاطفت است )).
    بر اساس اين دو روايت ، ابزار انسان هاى عاقل ، حكيم و سياستمدار، رفق و ملاطفت است . اگر انسانى اهل خرد و حكمت و سياست است ، سرلوحه آموزش حكمت به او ملاطفت است . سياست نه به معناى اداره امور يك كشور كه حتى تدبير زندگى شخصى نيز جز با ملاطفت و نرم خويى ممكن خواهد بود.
    درباره رفق و مدارا با ديگران ، مخصوصا با انسان هاى خلافكار و غافل و كسانى كه نسبت به انسان و ديگران مرتكب گناه و يا ستمى شده اند، روايات فراوانى از اهل بيت عليهم السلام به دست ما رسيده است كه راه موفقيت انسان را در وصول به اميال و اهدافش و همچنين شيرين شدن زندگى ، رفق و مدارا مى دانند؛ چون اساس زندگى انسان با تلخ ‌كامى ها و مشكلات مختلف روبرو است . آن چيزى كه مى تواند تلخى ها را از بين برده ، تبديل به شيرينى و آرامش كند، اين است كه انسان ، اول بر درون خود مسلط شود و بتواند در روابط خويش با ديگران ، رفق و مدارا پيشه كند. از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام اين روايت نقل شده است كه فرمودند:
    الرِّفقُ نِصفُ العَيشِ(903).
    ((رفق و مدارا با ديگران نصف عيش و لذت است )).
    از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
    مَن كانَ رَفيقا فى اءَمرِه نالَ ما يُريدُ مِنَ النَّاسِ(904).
    ((اگر كسى اهل ملاطفت و نرمى باشد، به آنچه از مردم مى خواهد دست مى يابد)).
    از اين روايت مى توان استفاده كرد كه انسان ، با شدت و خشونت و كنار گذاشتن مدارا و ملاطفت نم يتواند به هدف خود دست پيدا كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَنِ استَعملَ الرِّفقَ استَدَرَّ الرِّزقَ(905).
    ((كسى كه رفق و مدارا وسايل الشيعه ، ملاطفت پيشه كند، راه رسيدن روزى را هموار كرده است )).
    حضرت در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    لا نَدَمَ لِكثيرِ الرِّفقِ(906).
    ((انسانى كه اهل مدارا باشد، هرگز پشيمان نخواهد شد)).
    انسان اگر با رفق و مدارا رفتار كند، ممكن است با مقدارى تاخير به هدف خود دست يابد، اما هرگز پشيمان نخواهد شد.
    توصيه معارف ما اين است كه استوارترين و مطمئن ترين راه براى وصول به هدف ، مدارا و نرمى در رفتار است . روايتى را امام صادق عليه السلام به نقل از اميرالمؤ منين عليه السلام در اوصاف مؤ منين آورده اند كه :
    المؤ منُ ماءلوف و لا خيرَ فيمَن لا ياءلَفُ و لا يُؤ لَفُ(907).
    ((انسان مومن مورد انس ديگران است و در كسى كه نه انس مى گيرد و نه با او انس مى گيرند خيرى نيست )).
    سيره رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نيز چنين بوده است . قرآن هم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى اين سير و سنت نيكو ستايش ‍ مى كند. سيره اهل بيت عليهم السلام همچنين بوده است . امام سجاد عليه السلام نيز در واقع مى فرمايند كه خطاكاران امت بر تو حق هدايت و اصلاح دارند؛ تو بايد در صدد اصلاح ايشان برآيى ؛ منتها راه اصلاح آنها رفق ، الفت و دوستى است ؛ نه خشونت ، بى اعتنايى و تحقير كه هيچ يك از اين راه ها، شيوه اصلاح مسلمان خاطى نيست .
    باز از اين توصيه امام عليه السلام استفاده مى شود كه ما انسان هاى مسلمان در همزيستى مشتركمان يك مسووليت داريم و آن اين كه اگر كسى به قانون شكنى روى آورد، بايد او را اصلاح كنيم ؛ منتها انسان مصلح بايد خود صالح باشد؛ چون اين يك قاعده مسلم است كه معطى شى ء نمى تواند فاقد شى ء باشد. به عبارتى كسى مى تواند چيزى اعطا كند كه دارنده آن باشد. اگر انسان درونش را اصلاح نكرده باشد، هرگز موفق به اصلاح درون ديگران نخواهد شد.
    بنابراين ، روى آوردن به خشونت ، نوعى فساد اخلاقى است و انسانى كه داراى اين فساد اخلاقى است نمى تواند اخلاق ديگران را اصلاح كند، در حالى كه خود داراى نقصان اخلاقى است چگونه مى خواهد ديگران را به صلاح و سعادت هدايت كند؟ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    كيفَ يُصلِحُ غيرَهُ مَن لا يُصلِحُ نَفسَهُ(908).
    ((چگونه كسى كه نفس خود را اصلاح نكرده است مى خواهد ديگران را به صلاح رهنمون شود؟)).
    تعبير لطيف ديگرى در كلمات حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
    عَجبتُ لِمَن يَتَصَدِّى لاصلاحِ النَّاسِ و نَفسُه اءشَدُّ شيى ء فسادا، فلا يُصلِحها و يَتَعاطى اصلاح غيرهِ(909).
    ((من در عجبم از كسى كه به اصلاح ديگران مى پردازد؛ در حالى كه نفس او سر تا پا فساد است . هرگز به اصلاح خود نمى پرداز، اما در تلاش است كه ديگران را اصلاح كند)).
    امام سجاد عليه السلام در ادامه مى فرمايند:
    وَ شُكرُ مُحسِنهم الى نفسهِ و اليكَ فانَّ احسانَهُ الى نفسهِ احسانُهُ اليكَ.
    مسلمان ها دو قسمند: دسته اى متخلف از دستورات دينشان هستند و عده اى ديگر پايبند دستورات دينى . امام عليه السلام در تعبيرى بسيار زيبا دسته اول را گناهكار و دسته دوم را محسن و نيكوكار معرفى مى كنند. درباره دسته دوم مى فرمايند: كسى را كه به خود و تو نيكى مى كند، سپاس گوى ! چرا كه وقتى او به خود هم خوبى مى كند، گويى به همه خوبى كرده است . يعنى وقتى قرار شد جامعه مسلمين را به منزله يك پيكر واحد تصور كنيم ، اگر كسى به عضوى از اعضاى اين پيكر خدمتى كند، به همه آنها خدمت كرده است .
    اگر انسان به قوانين شرعى پايبند بوده و فقط براى زندگى خود تلاش كند و هرگز به حقوق ديگران تجاوز نكند، به خود خدمت كرده است ، اما اين نوع خدمت ، خدمت به ديگران نيز هست . بنابراين در جامعه اسلامى اگر كسى به قوانين و دستورات دينى پايبند شد، انسانى نيكوكار خواهد بود؛ نه نيكوكار به خود، بلكه نيكوكار و محسن نسبت به همه مسلمان ها.
    براى اين كه مطلب خوب تبيين شود، لازم است درباره آثار و نتايجى كه پايبندى به قانون به ارمغان مى آورد، گفتگو كنيم و بگوييم چگونه انسان پايبند به دستورات دين ، نه تنها هيچ خسرانى براى اجتماع ندارد، بلكه جامعه از پايبندى و التزام او به قانون بهره مند مى شود؟ مولا اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    المُؤ منُ صَدوقُ الِّسانِ بَذولُ الاحسانِ(910).
    ((انسان مومن - از آن رو كه پايبند به موازين شرع است - هميشه راست مى گويد و به همه نيكى و احسان مى كند)).
    اگر انسان ها به دستورات الهى چنان پايبند باشند كه ههم حركات آنها با نيت خير صورت گيرد جامعه از نفس پرستى رنج نخواهد برد. ايمان انسان مومن و احسان انسان محسن ، تنها به خود او خير نمى رساند، بلكه مى تواند جامعه را به سمت صلاح ، رستگارى و سعادت هدايت كند.
    نكته ديگر آن است كه توصيه به رفق ، مدارا و ملاطفت يك وظيفه همگانى است و فقط از وظايف حاكم و هيئت حاكمه نيست ، چه بسا دستگاه حكومت و تشكيلات اجرايى تشخيص دهد كه با فردى برخوردى ملاطفت آميز داشته باشد، يا تشخيص دهد كه با ديگرى برخوردى خشن و تند داشته باشد، اما اين تداخلى با وظيفه ساير افراد جامعه نخواهد داشت .
    ويژگى هاى مومن از ديدگاه روايات
    در معارف اسلامى ، درباره مومن تعريف هاى مختلفى وجود دارد كه به نوعى التزام او را به قوانين اجتماعى و احترام به حقوق عمومى نشان مى دهد. به بعضى از اين موارد در روايات و آيات كريمه قرآن اشاره مى كنيم . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    المؤ منُ على الطَّاعاتِ حريص و عنِ المَحارمِ عَفّ(911).
    ((مومن بر طاعت حريص است و از كارهاى حرام دورى مى كند)).
    طبق سخن حضرت ، انسان مومن در التزام به قانون حريص و بر اجراى آن مصر است و از قانون شكنى مى پرهيزد.
    المؤ منُ مَن تَحمَّلَ اءَذَى النَّاس و لا يتَاءَذّى اءَحد بهِ(912).
    ((مومن كسى است كه در برابر آزار ديگران عكس العمل نشان نمى دهد و از ناحيه او آسيبى متوجه ديگران نيست )).
    لا يُلفَى المؤ منُ حَسودا و لا حَقُودا و لا بَخيلا(913).
    ((هيچ مومنى با صفات حسد و كينه توزى و بخل يافت نخواهد شد)).
    اين اوصاف ، صفت هاى زشت انسانى است كه اگر كسى متصف به آنها شود، نه تنها خود را آزار مى دهد، بلكه آثار وضعى آن در جامعه نيز به جاى خواهد ماند.
    المؤ منونَ خيرَ مَاءمولَة و شُرُورُهم مَاءمونَة (914).
    ((مؤ منان كسانى اند كه خوبى هايشان مورد انتظار و اميدوارى است و از بدى هايشان ايمنى وجود دارد)).
    المؤ منُ لا يَظلِمُ و لا يتَاءَثَّمُ(915).
    ((مومن هرگز به كسى ستم نكرده و گناه نمى كند)).
    مجموعه اين تعاريف ، كه بيانگر پايبندى مومن به قوانين الهى است ، حاكى از آن است كه هرگز مومن عملى انجام نمى دهد كه با منافع ديگران منافات داشته باشد. بالاتر از اين مى توان در حل مشكلات عمومى و اجتماعى به او تكيه كرد و بسيارى از مشكلات عمومى را به وسيله خيرى كه در او وجود دارد، حل و فصل كرد.
    المؤ منُ اذا سُئِلَ اءَسعَفَ و اذا سَاءَلَ خَفَّفَ(916).
    ((اگر از انسان مومن درخواستى شود، برآورده مى كند؛ اما خود در مقام سؤ ال سخت نمى گيرد)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در تعريف انسان سعدتمند، مى فرمايند:
    مِن كمالِ السَّعادَةِ السَّعىُ فى صَلاحِ الجُمهورِ(917).
    ((از عالى ترين مراتب خوشبختى انسان ، تلاش در اصلاح امور عمومى مردم است )).
    بر اين اساس است كه گفتيم جامعه مى تواند به ثمرات وجودى او تكيه كند؛ چون انسانى است تربيت شده و ساخته شده . در تعبير ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه حضرت مى فرمايند:
    انَّ المؤ منين مُشفِقونَ(918).
    ((مؤ منان اهل شفقت و مهرورزى اند)).
    امام سجاد عليه السلام اين مطلب را در حق اول هم دين ذكر فرمودند و ما آن را به تفصيل بيان كرديم كه خدا دوست دارد بندگانش نسبت به ديگران مهر بورزند و نسبت به آنان رحيم و مفيد باشند. سخن معروف رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است كه مى فرمايند:
    مَن سَمعَ رَجلا يُنادى يا لَلمُسلمينَ فَلم يُجِبهُ فَلَى سَ بِمُسلم (919).
    ((اگر كسى فرياد كسى را بشنود كه از مسلمانان يارى مى طلبد و او را اجابت نكند، مسلمان نيست )).
    شرط ايمان و اسلام ، احساس مسووليت در قبال ديگران است . مومن كسى است كه ديگران از وجود او بهره مند مى شوند او در قبال مردم خود را مسوول دانسته و به آنها علاقه مند بوده و نسبت به قانون پايبند است .
    لا يَشبَعُ المومنُ و اءَخوهُ جائِع (920).
    ((انسان مومن در حالى كه برادرش گرسنه است ، سير نمى شود)).
    المُسلمُ مَن سَلِمَ المسلمونَ مِن يدِهِ و لِسانهِ(921).
    ((مسلمان كسى است كه ديگران از دست و زبان او در امان باشند)).
    ويژگى هاى مؤ منان در قرآن
    قرآن نيز در موارد متعدد، به ويژگى هاى مؤ منان با خطاب : ((يا ايها الذين آمنوا)) اشاره كرده و برخى از اوصاف اين افراد را برمى شمارد كه به بعضى از اين آيات ، اشاره مى كنيم .
    در سوره مباركه حجرات مى فرمايد:
    يا ايُّها الَّذينَ آمنوا اجتَنِبوا كَثيرا مِّن الظَّنِّ انَّ بعضَ الظَّنِّ اِثم و لا تَجَسَّسوا و لا يَغتَب بَعضكم بعضا(922).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ چرا كه بعضى از گمان ها گناه است و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد و هيچ يك از شما از ديگرى غيبت نكند)).
    مومن كسى است كه از بدگمانى و سوءظن به ديگران پروا كند. به تجسس و مداخله در امور شخصى ديگران نپردازند و زبانش را از بدگويى و غيبت ديگران بازدارد. سوءظن ، تجسس و غيبت سه رذيله اخلاقى است كه در مباحث گذشته به تفصيل درباره هر يك از آنها بحث كرده ايم .
    اگر هر يك از اين زشتى هاى اخلاقى در فردى وجود داشته باشد، همه افراد از ناحيه او احساس خطر خواهند كرد. ولى اگر اجتماعى بر اساس فضايل اخلاقى شكل بگيرد به صورتى كه افراد آن از بدگمانى ، تجسس و بدگويى ديگران پرهيز كنند، امنيت براى همه جامعه تامين خواهد شد.
    مؤ منان كسانى اند كه ديگران را به تمسخر نمى گيرند و ديگران را با القاب زشت ياد نمى كنند.
    يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا لا يَسخَر قَوم مِّن قَوم عَسَى اءَن يَكونوا خَيرا مِنهُم و لا نِساءَ مِن نِساء عَسى اءَن يَكُنَّ خَيرا مِنهُنَّ و لا تَلمِزوا اءَنفسكم و لا تَنَابَزوا بِالاَلقَاب بِئسَ الاسمُ الفُسُوق بَعدَ الاِيمانِ و مَن لَّم يَتُب فاولئك هم الظَّالمونَ(923).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از شما گروه ديگر را مسخره كنند؛ شايد آنها از ايشان بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را. شايد آنان بهتر از ايشان باشند و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد و آنها كه توبه نكنند، ظالم و ستمگرند)).
    مؤ منان كسانى اند كه به ديگران زيان و خسارت مادى نمى رسانند.
    يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا لا تَاءكلوا الرِّبا اءَضغافا مَّضاعَفَة (924).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا و سود را چند برابر نخوريد)).
    مؤ منان از معاملاتى كه براى ديگران نفع ندارند خوددارى مى كنند.
    و لا تاءكُلوا اءَموالكم بينَكم بالبَاطلِ(925).
    ((و اموال يكديگر را به باطل و ناحق در ميان خود نخوريد)).
    مؤ منان از عقد و پيمانى كه با ديگران مى بندند نكول نمى كنند.
    يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا اءَوفوا بالعُقودِ(926).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به پيمان ها و قراردادها وفا كنيد)).
    مؤ منان از زشتى هايى كه براى جامعه زيان اخلاقى و اقتصادى دارد پرهيز مى كنند. از شرب خمر، قماربازى و آنچه كه موجب انحراف در اعتقادات مردم است ، دورى مى جويند.
    يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا انَّما الخَمرُ و المَيسرُ والاءنصابُ والاءَزلامُ رِجس مِّن عملِ الشَّيطانِ فاجتَنِبوا(927).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمايى ) پليد و از عمل شيطان است )).
    مؤ منان هر شنيده اى را بدون برهان نمى پذيرند.
    يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا ان جَاءَكم فاسِق بِنَبَاء فَتَبَيَّنوا(928).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما آورد، درباره آن تحقيق كنيد)).
    مؤ منان بدون اجازه صاحب خانه وارد هيچ خانه اى نمى شوند.
    يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا لا تَدخُلوا بُيوتا غَيرَ بيوتِكم حتى تَستَاءذِنوا(929).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد، تا اجازه بگيريد)).
    مؤ منان حتى به ظريف ترين نكات اخلاقى توجه دارند. اگر كسى وارد مجلسى شود و جايى براى نشستن نباشد، به او حرمت مى گذارند و او را كنار خود جاى ميدهند.
    يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا اذا قيلَ لَكم تَفَسَّحوا فى المَجالسِ فَافسَحوا(930).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته شود كه مجلس را وسعت بخشيد - و به تازه واردها جا دهيد - وسعت بخشيد)).
    مؤ منان به اصلاح اجتماع حساسيت دارند؛ حداقل نزديكان خود را از هدايت و ارشاد صحيح بهره مند مى كنند.
    يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا قُل اءَنفسكم و اءَهليكم نارا(931).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتش نگه داريد)).اگر به قرآن شريف مراجعه شود و در آياتى كه به وصف مؤ منان پرداخته دقت شود، مى بينيم با آن كه قرآن معمولا كليات را بيان مى كند، اما در اين جا به نكته هاى ظريف و دقيقى از امور اجتماعى اشاره كرده كه دليل بر اهميت موضوع بوده و از طرفى دلالت بر جامعيت دين مبين اسلام دارد. مومن ملتزم به اين قوانين ، نه تنها براى جامعه و افراد آن خطرآفرين نيست ، كه مفيد است و ديگر افراد از حضور و وجود او بهره مند مى شوند.
    اين قوانين و مقررات ، انسانهايى تربيت مى كند كه در اجتماع متشكل از آنها، لغزش ها و تخلفات به حداقل مى رسد. امام سجاد عليه السلام فرمودند:
    شُكرُ مُحسِنهم الى نفسهِ و اليكَ فانَّ احسانَهُ الى نفسهِ احسانُهُ اليكَ اذا كَفَّ عنكَ اءَذَاهُ و كفاكَ مؤُونَتَهُ و حَبَسَ عنكَ نفسهُ.
    ((بايد او را سپاس گفت ؛ چرا كه عقل نيز بر آن حكم مى كند؛ يعنى : عقل درك مى كند كه تشويق خوبان ، موجب استحكام و اقتدار خوبى و نيكى در اجتماع مى شود و موجب ترغيب و تشويق ديگران به خير و نيكوكارى مى شود)).
    راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند:
    اءَحسِنوا جِوارَ النِّعَمِ قال الشُّكرُ لِمَن اءَنعمِ بها و اءَداءُ حُقوقُها(932).
    ((همسايگى با نعمت را پاس بداريد. عرض كردم حسن همسايگى با نعمت چيست ؟ فرمودند: شكر و اداى حقوق كسى كه موجب فراهم شدن اين نعمت براى شما مى شود)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن شَكَرَ مَن اءَنعَمَ عليهِ فَقَد كافاهُ(933).
    ((هر كه شكر كند كسى را كه بر او انعام و احسان نموده است ، پس به تحقيق تلافى آن كرده است )).
    مَن لم يَشكُرِ الانعامَ فَليُعَدَّ مِنَ الاءَنعامِ(934).
    ((اگر كسى سپاس نعمت به جاى نياورد، - از دايره انسانيت خارج شده - در زمره چهارپايان قرار مى گيرد)).
    قِلَّةُ الشُّكرِ تَزَهِّدُ فى اصطَناعِ المَعروفِ(935).
    ((كم سپاسى ، موجب كم شدن كارهاى خير مى شود)).
    شكرگزارى باعث تشويق ديگران به خير و خوبى و صلاح مى شود. اگر در جامعه اى روح شكرگزارى و سپاس از بين برود، به تدريج معروف ، خيرخواهى و خيرانديشى هم از آن جامعه رخت برمى بندد.
    امام عليه السلام فرمودند: برخى از مسلمان ها گنهكارند، با آنها به الفت و مهربانى رفتار كنيد؛ بعضى ديگر نيكوكارند كه بايد آنها را سپاس گوييد. حضرت در ادامه يك توصيه عمومى براى هر دو دسته مى كنند و مى فرمايند:
    فَعُمَّهم جميعا بِدعوتِكَ وانصُرهم جميعا بِنُصرتكَ.
    امام عليه السلام توصيه مى كنند كه براى يكديگر دعا كنيد و براى يكديگر خير بخواهيد. اين برخاسته از نكته اول در فرمايش امام عليه السلام است كه فرمودند:
    ((مسلمان موظف است به عنوان اداى يك حق و تكليف براى ديگر مسلمانان ، آرزوى خير كند و اميد موفقيت و سعادت آنها را داشته باشد؛ كه اين آرزوى خير بايد با دعا به درگاه الهى تحكيم و تثبيت شود)).
    دعا كردن به مؤ منان
    دعا داراى ارزش والايى است كه باعث توجه انسان به جنبه معنوى خود مى شود. انسان با توجه به مبدا همه خوبى ها و زيبايى ها و خزائن و گنجينه هاى پايان ناپذير مى تواند به طمانينه ، سكون و آرامش روحى دست يابد.
    يكى از راه هاى رسيدن به اين توجه ، دعا و التجا به درگاه ربوبى حق است . مسلمان موظف است دعا كند؛ گاهى اين دعا مورد اجابت قرار مى گيرد و گاه نيز اجابت نمى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    انَّ دُعاءَ الاءَخِ المومنِ لاءَخيهِ بِظَهرِ الغَيبِ مُستجاب و يُدِرُّ الرِّزقَ و يَدفَعُ المَكروهَ(936).
    ((دعاى مومن براى برادر مومنش در غياب او مستجاب مى شود و موجب زايد شدن روزى و رفع حوادث و مكروهات از دعاكننده مى شود)).
    از جمله دعاهايى كه مورد استجابت واقع مى شود، دعاى انسان مومن براى برادر مومن خود است . وقتى كه مومن براى ديگرى دعا مى كند و براى او خير مى خواهد؛ خدا علاوه بر اين كه آن شخص را بهره خير مى دهد، دعاكننده را نيز از نعمت هاى ديگر بهره مند مى كند.
    در روايت ديگرى مرحوم صدوق نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    مَن قَدَّمَ اءربعينِ رجلا مِن اخوانهِ فَدعا ثمَّ دعَا لِنفسهِ اءُستُجيبَ له فيهم و فى نفسهِ(937).


  3. #23
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((اگر كسى براى چهل مومن دعا كند و آنها را بر خود مقدم بدارد و بعد براى خود دعا كند، خدا دعاى او را هم براى چهل نفر اجابت مى كند و هم در مورد خود او)).
    بر اين اساس توصيه شده است كه در نماز وتر - ركعت پايانى نماز شب - چهل مومن را دعا كنيد و براى آنها طلب مغفرت كنيد و سپس براى خود از خدا طلب آمرزش كنيد.
    در روايات درباره دعا براى ديگران تعبيرات زيبايى از اهل بيت عصمت عليهم السلام مى بينيم ، امام صادق عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه فرمودند:
    ما مِن مومن اءو مُومِنَة مِن اءَوّل الدّهرِ اءو هو آت يوم القيامَةِ، الا و هم شُفَعاءُ لِمَن يَقولُ فى دُعائِه : اللهم اغفِر للمؤ منين و المومنات ، و انَّ العبدَ لَيُؤ مَرُ به الى النار يوم القيامةِ، فيُسحَبُ فيقولُ المومنونَ و المومنات : يا ربَّنا هذا الّذى كان يدعو لنا فَشَفِّعنا فيه ، فيُشَفِّعُهم اللهُ فَيَنجو(938).
    ((كسى كه در دعايش بگويدن خداوندا! مؤ منين و مؤ منان ت را بيامرز، هر مرد يا زن مومنى كه از آغاز خلقت تا قيامت آمده اند، شخص دعاكننده را روز قيامت شفاعت كنند. اگر گنهكار باشد، وقتى او را به طرف آتش ‍ مى برند، انسان هاى مومن مى گويند: خدايا! اين همان آدمى بود كه براى ما دعا كرد، شفاعت ما را در مورد او بپذير. خدا نيز شفاعت آنها را مى پذيرد و او نجات مى يابد)).
    در روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَن دعا لِاءِخوانهِ مِن المؤ منين وَكَّلَ اللهُ به عن كلِّ مومن مَلَكا يَدعو لهُ(939).
    ((اگر كسى براى برادر مومنش دعا كند، خداوند در عوض هر مومن ، ملكى مامور مى كند كه براى او دعا كنند و از خدا حاجت بخواهند)).
    مهم اين است كه انسان براى ديگران ، روحيه خيرانديشى و خيرخواهى داشته باشد و آن را در خود تقويت كند؛ حتى توصيه شده است ، در هنگام دعا براى خود چيزى نخواهد كه اين نوعى تربيت و تاديب انسان است ؛ زيرا همان طور كه در امور مادى و دنيوى به فكر منافع ديگران است ، در دعا و امور معنوى نيز بايد به ذكر منفعت عمومى و همگانى باشد. امام صادق عليه السلام نقل مى كنند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    ليسَ شى ء اءَسرعَ اجابَة مِن دُعاءِ غائب لِغائب (940).
    ((هيچ دعايى سريع تر از دعايى كه در غياب كسى براى او مى شود، اجابت نمى شود)).
    امام باقر عليه السلام فرمودند:
    اءَوسَعُ دعوَة و اءَسرَعُ اجابَة دَعوَةُ المومنِ لِاءَخيهِ بِظَهرِ الغَيبِ(941).
    ((دعاى مومن براى برادرش در غياب او بيشترين دامنه شمول و سريع ترين اجابت را دارد)).
    در سخن ديگرى از امام باقر عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
    اءَسرَعُ الدُّعاءِ نَجاحا لِلاءِجابةِ دُعاءَ الاءَخُ لِاءَخيهِ بِظَهرِ الغَيبِ يَبدَاءُ بالدُّعاءِ لِاءَخيهِ فيقولُ له مَلَك مُوَكَّل : آمين ، و لكَ مُثلاهُ(942).
    ((سريع ترين دعا در اجابت ، دعاى برادر براى برادر در غياب او است . وقتى او براى برادرش دعا مى كند، ملكى مامور است تا آمين بگويد و دو برابر آن را براى شخص دعاكننده از خدا بخواهد)).
    نتيجه اين كه امام سجاد عليه السلام توصيه مى كنند كه همگان را در دعاى خود شريك كنى و از پيشگاه خداوند براى همه خير بخواهى . امام مجتبى عليه السلام درباره مادر بزرگوارشان حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مى فرمايند:
    رَاءَيتُ اءُمِّى فاطمةَ عليهاالسلام قامَت فى مِحرابها ليلةَ جُمعَتها فَلم تزَل راكِعَة ساجدَة حتّى اتَّضحَ عمودُ الصُّبحِ و سَمِعَتُها تَدعو للمؤ منين و المومناتِ و تُسَمِّيهم و تَكثُرُ الدُّعاءَ لهم ، و لا تَدعو لِنفسها بشى ء، فقلتُ لها: يا اءمَّاهُ لِمَ لا تَدعينَ لِنَفسكَ كما تَدعينَ لِغيركَ؟ فقالت : يا بُنىَّ! الجارُ ثمَّ الدَّارُ(943).
    ((ديدم شب جمعه اى ، مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام در محراب عبادت مشغول ركوع و سجود بود تا صبح دميد و شنيدم كه براى مؤ منين و مومنات دعا مى كرد و نام آنها را مى برد و بسيار براى آنها دعا مى كرد و اصلا دعايى براى خود نكرد. عرض كردم : مادر چرا همان گونه كه براى ديگران دعا كردى براى خود نكردى ؟ فرمود: پسرم اول همسايه بعد اهل خانه )).
    امام سجاد عليه السلام در ادامه حق هم كيش مى فرمايند:
    وانصُرهم جميعا بِنُصرتكَ.
    ((همه را مورد نصرت و يارى خود قرار دهيد)).
    يارى و كمك نمودن به ديگران
    توصيه يارى و نصرت در حقوق مختلف ، مثل حق برادر، همنشين ، همسايه و غيره بيان شد و به تفصيل مورد بحث قرار گرفت ؛ اما بايد بگوييم كه در مكتب اخلاقى اسلام ، يارى و تعاون ، يك اصل اساسى است و توصيه هاى فراوانى از اهل بيت عصمت عليهم السلام به آن شده است كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم :
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    ساعِد اءخاكز على كُلِّ حال ، و زُل مَعَهُ حَيثُما زَالَ(944).
    ((برادرت را در هر حال يارى كن و در همه جا همراه او باش )).
    اين روايت ، حكايت از آن مى كند كه هيچ انسانى به دليل اجتماعى بودن ، در هيچ حالتى از مساعدت و يارى ديگران بى نياز نيست . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن نامَ عَن نُصرَةِ وَليِّهِ انتَبَهَ بِوَطاءَةِ عدُوِّهِ(945).
    ((اگر كسى به دليل غفلت ، از يارى دوستش كوتاهى كند، با صداى پاى دشمن خود بيدار مى شود)).
    بر اساس اين روايت ، زندگى اجتماعى و دوستى انسان ها با يكديگر ايجاب مى كند كه انسان از حال ديگران غافل نماند؛ چرا كه غفلت از حال ديگران باعث مى شود كه حمله ناگهانى دشمن او را متنبه كند و زمانى از اين خواب غفلت بيدا مى شود كه ديگر قدرتى براى دفع آن نداشته باشد. به هر حال ، يارى و كمك ، از اصول مكتب انسان ساز اسلام است . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءعَن تُعَن (946).
    ((يارى كن تا يارى شوى )).
    ثمره وضعى يارى ديگران ، يارى شدن است ؛ يعنى اگر انسانى در اجتماع شهرت پيدا كند به اين كه همواره يار و ياور ديگران است ، وقتى مشكلى پيدا مى كند، كسانى كه از يارى او بهره مند شده اند، به كمك او مى شتابند.
    كَما تُعينُ تُعانُ(947).
    ((همان گونه كه تو يارى مى كنى ، - ديگران تو را - مساعدت خواهند كرد)).
    آنچه گفته شد درباره كمك و يارى ديگران بود، اما در موارد خاصى توصيه هاى خاص شده است :
    عَونُكَ الضَّعيفَ مِن اءَفضَلِ الصَّدقَةِ(948).
    ((يارى كردن ضعيف و ناتوان ، نوعى صدقه است )).
    قرآن هم به اين اصل تصريح كرده و مى فرمايد:
    تعاوَنوا على البِرِّ و التَّقوى و لا تعاوَنوا على الاءِثم و العُدوانِ(949).
    ((همواره در راه نيكى و پرهيزگارى به هم تعاون و يارى كنيد و هرگز در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد)).
    بر اساس اين آيه شريفه ، انسان ها موظفند در نيكى و برقرارى تقوا يكديگر را يارى كنند و در گناه و تجاوز به يارى يكديگر نشتابند؛ يعنى : مشاركت براى نيكى ، مشاركتى ممدوح است و تعاون بر گناه و خطا يك همكارى مذموم .
    احاديث وارده يادآور مى شوند كه هر يك از طبقات سنّى جامعه در هر شرايطى ، جايگاهى ويژه دارند. بزرگسالان در مقام پدر، كودكان همچون فرزند و ميان سالان در مقام و موقعيت برادرند. طبعا هر انسانى به نصرت و يارى ارحام و نزديكان خود اشتياق بيشترى نشان مى دهد. امام سجاد عليه السلام در خاتمه اين حق مى فرمايند:
    و اءَنزِلهُم جميعا منكَ منازِلَهُم كبيرَهم بِمَنزِلَةِ الوالِدِ و صَغيرَهم بِمَنزلةِ الوَلَدِ.
    ((بزرگسالان را بسان پدر و همسالان را مانند برادر و كودكان را مانند فرزندان خود بدان )).
    برقرارى پيمان برادرى بين مسلمانان
    در مباحث گذشته روايتى را از امام صادق عليه السلام درباره همين مقوله ذكر كرديم كه امام صادق عليه السلام توصيه مى فرمايند: انسان به همنوعان خود به يكى از اين سه منظر بنگرد.
    بر همين اساس بود كه اصل اخوت اسلامى از همان آغاز ورود رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه مورد توجه واقع شد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در طونل حيات خود در مدينه ، دوبار بر اين اصل اجتماعى و اخلاقى مهم تاءكيد ورزيدند و تا جايى در اين راه موفق شدند كه ايثار و از خودگذشتگى به يك سنت اجتماعى و عرف عملى تبديل شد و در اين باره ، آيه شريفه نازل شده كه :
    و يُؤ ثِرونَ على اءَنفسهم و لَو كان بِهِم خَصَاصَة (950).
    ((آنها را بر خود مقدم مى دارند هرچند خودشان بسيار نيازمندند)).
    كسانى كه در مكه بودند، صاحب مال ، مكنت و اعتبار بودند. حفظ اعتقاداتشان و تاءكيد بر اصل توحيد و نبوت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم باعث شد زندگى خود را رها كنند. اما پى ريزى اصل اخوت و برادرى ميان مسلمان ها كارى كرد كه همين عده با اهل مدينه يك جامعه جديد و موفق را تشكيل دادند و اين نتيجه توجه به يارى و كمك به ديگران ، در حد ترجيح دادن ديگران بر خود بود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام درباره ايثار مى فرمايند:
    عندَ الايثارِ على النَّفس تَتَبَيَّنُ جواهرُ الكُرَماءِ(951).
    ((گوهر كرامت انسانى كه مكنون در ذات او است ، با از خودگذشتگى تجلى پيدا مى كند)).
    علاوه بر اين كه توصيه به تعاون و يارى ، گوياى واقعيت و حقيقت عالم آفرينش است ، توصيه به آن ، تاءكيد بر اين نكته است كه هيچ انسانى بدون تعاون و نصرت ديگران نمى تواند به زندگى خود ادامه دهد. انسان از همان آغاز آفرينش ، به يارى ديگران نيازمند بوده ، هست و خواهد بود.
    اگر نصرت و يارى مادر و نگهبانى پدر و نزديكان نباشد، كودكى كه قدم به دنيا مى گذارد، هرگز نمى تواند به حيات خود ادامه دهد. در همه سنين عمر همين اصل حاكم است . منتها شكل و كيفيت نيازها و احتياجات تفاوت مى كند. اصل احتياج بشر به ديگران ثابت است و تغيير نمى كند و همه دستورات اخلاق اجتماعى بر اساس درك همين واقعيت پى ريزى مى شود كه يك مورد كلى آن در همين حق وجود دارد.
    همه افراد جامعه حق يارى و نصرت يكديگر را دارند و اداى اين حق مشروطه به مطالبه و استمداد نيست . بايد اين روحيه در جامعه حاكم شود كه قبل از اين كه ديگران درخواست كمك كنند، افراد به كمك آنها بشتابند. در كلام معصوم عليهم السلام تصريح شده است كه فضيلت و كرامت از آن كسى است كه قبل از خواهش و مطالبه ، به كمك و يارى ديگران برخيزد. اصول اين اخوت اجتماعى و دينى در بيانى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اين گونه بيان شده است كه :
    تُبتَنَى الاَخُوَّةُ فى اللهِ على التَّناصُحِ فى اللهِ، والتّباذُل فى اللهِ، والتّعاونِ على طاعَةِ اللهِ، والتَّناهى عَن معاصِى اللهِ والتَّناصُرِ فى الله و اخلاصِ المَحَبَّةِ(952).
    ((زندگى برادرانه در كنار يكديگر مبتنى بر اين است كه هر يك براى خدا، به هدايت و نصيحت ديگرى بكوشد؛ براى خدا از مال خود براى يكديگر بذل كنند؛ براى خدا و در راه اطاعت او، همديگر را يارى كنند؛ براى خدا يكديگر را از معصيت پروردگار نهى كنند و يكديگر را در راه خدا يارى كنند و نسبت به يكديگر محبت خالصانه داشته باشند)).
    جان كلام در نكته پايانى نهفته است كه اگر واقعا ميان انسان ها محبت و علاقه حاكم شود و به توصيه امام سجاد عليه السلام عمل شود كه فرمودند: نسبت به يكديگر رافت و مهرورزى داشته باشند، به طور طبيعى به همه توصيه هاى ديگر هم عمل خواهد شد؛ يعنى اگر واقعا كسى ديگرى را دوست داشته باشد، وقتى او را در لبه پرتگاه مى بيند، به او هشدار مى دهد. اگر او را زير بارى سنگين ببيند، به او كمك مى كند؛ اگر او را نيازمند، محتاج و درمانده ببيند، از مال خود به او مى بخشد.
    نكته ديگر اين كه همه ارزشهاى بر اساس نگرش عبادى معنا پيدا مى كند. گرچه در اديان ديگر نيز عبادت هست ، اما عبادت در انزوا، و معابد خلاصه مى شود، در اسلام به ارزشهاى اخلاقى ، به عنوان عبادت نگاه شده است . انسان مسلمان ، برقرارى روابط صحيح اجتماعى ، يارى رساندن به ديگران و دغدغه خاطر نسبت به عموم مسلمان ها را به عنوان يك عبادت تلقى مى كند و اين جا است كه ارزش ها معنا پيدا كرده و كارساز مى شود.
    ملاطفت و مهربانى با هم كيشان
    حضرت سجاد عليه السلام در ادامه كلام مباركشان در اين حق مى فرمايند:
    فَمَن اءَتاكَ تَعَاهَدهُ بِلُطف و رحمَة و صِل اءَخاكَ بما يَجِبُ للاءَخِ على اءَخيهِ.
    ((پس هر كس كه به نزد تو مى آيد، با مهربانى و ملاطفت پذيرايش ‍ باش )).
    به نظر مى رسد مراد امام عليه السلام اين باشد كه چون همه حقوق ذكر شده براى هم دين اعم از اين كه مسلمانى به انسان مراجعه و عرض حاجتى داشته باشد يا نداشته باشد، اين حق هر مسلمانى است كه انسان براى او خير بخواهد، به او دعاى خير كند و به او مهر بورزد؛ اگر او نيكوكار بود، او را سپاس بگويد و اگر بدكار بود او را هدايت كند. ولى اگر از ميان مسلمانان ، كسى به مسلمان ديگر مراجعه كرد، بايد بداند كه طبق عهد اخوتى كه با او دارد، ملتزم شده است كه او را برادر بداند. و بنابر عهدى كه بسته است ، با رحمت ، مهربانى و ملاطفت با او رفتار كند و بداند كه او برادر او است ، بنابراين بايد صله رحم كند و حقوق برادرى را به جا آورد.
    اكنون ممكن است اين سؤ ال پيش آيد كه آيا توصيه هاى اخلاقى براى ساختن يك جامعه سالم و بدون برخورد كافى است ؟ آيا با پايبندى به اين اصول ، مى توان مبانى يك اجتماع سالم را پى ريزى كرد؟ آيا با پيشرفت ها و ترقيات علمى ، براى جامعه امروزى ما هنوز هم آن شيوه هاى اجرايى كه براى يك جامعه در چهارده قرن قبل طراحى شده است ، كفايت مى كند؟ پاسخ ما به اين سوالات و مشابه آن مثبت است ؛ زيرا اين قوانين ، بر اساس ‍ فطرت انسان شكل گرفته است .
    اين فطرت و نيازهاى اساسى انسان با فطرت و نيازهاى نخستين انسان هيچ تفاوت نكرده است و هيچ كس هم مدعى اين تغيير نيست . بنابراين ى اصول اخلاقى پيشنهاد شده در مكتب انسان ساز اسلام براى يك جامعه سرشار از آرامش و رفاه ، كافى و ارزشمند است .
    فطرت و طبيعت بشر آميخته به نياز گرسنگى ، تشنگى ، غريزه جنسى و بسيارى از نيازهاى ديگر است . همان طور كه قوه تدبير و تعقل از همان آغاز در نهاد و فطرت بشر قرار داده شده ، نيازهاى او نيز از بدو آفرينش تاكنون هيچ فرقى نكرده است .
    انسان اوليه به غذا و آب نياز داشته و تا پايان دنيا نيز چنين خواهد بود. آنچه تفاوت كرده و تغيير يافته است ، شيوه تامين اين نيازها است . ممكن است در گذشته براى نياز انسان ها به نقل و انتقال از يك ابزار و وسايل ساده و ابتدايى بهره مى گرفتند، اما امروز ابزار و وسايلى كه عهده دار نقل و انتقال انسان از نقطه اى به نقطه ديگر است ، تفاوت قابل ملاحظه اى يافته است .
    اگر روزى كه جابه جايى انسان با وسايل اوليه انجام مى گرفته است ، دروغ ، بدگويى و غيبت زشت بوده ، امروزه هم كه با وسايل و ابزار پيشرفته انجام مى گيرد، همان طور است . نمى توانيم بگوييم كه اين اصول اخلاقى شكل عوض كرده و ماهيتشان فرق كرده و دروغ و بدگويى و فحاشى و تمسخر ديگران از سجاياى اخلاقى شده است ؛ چرا كه بشر حسن و قبح اين امور را بر اساس فطرت درمى يابد و با گذشت زمان و تغيير شرايط، تفاوت نخواهد كرد.
    از مواردى كه مى توان مثال زد پوشش انسان است ؛ در زمان هاى اوليه ، لباس ‍ انسان از پوست حيوانات بود، اما امروز انسان با پيشرفته ترين ابزار، زيباترين و لطيف ترين لباس ها را براى خود فراهم مى كند. اين تفاوت ابزار، آن اصول اساسى را كه مبتنى بر صفت و سرشت بشر است ، متحول نكرده است .
    نياز انسان به يك زندگى سالم و سرشار از رفاه و آسايش و آرامش در گرو نهادينه شدن همين اصول اخلاقى است . در آيات قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام به اصول و مبانى فراوانى تاءكيد شده است كه گاهى مورد بى مهرى قرار گرفته اند، اما بعد از گذشت زمان ، بشر به خطاى خود در اين بى اعتنايى پى برده است .
    بزرگانى از علماى معاصر، نمونه هاى بسيارى در اين باره ذكر كرده اند. از جمله موضوع شرب خمر است كه در اسلام يكى از افعال حرام شمرده شده است ، اما در بعضى از كشورها، اين عمل رايجى بوده و هست . بعد از گذشت ساليانى چند، عقلا و انديشمندان آنان به پيامدهاى منفى روحى ، جسمانى و اجتماعى آن پى برده اند و در قوانين خود استفاده از آن را در برخى اماكن ممنوع كرده اند. اما نياز و تقاضاى اكثريت جامعه باعث شده است آن قانون لغو شده ، به خواسته اكثريت تن دهند. اما در مكتب مقدس ‍ اسلام ، چون اين اصول اساسى مبتنى بر آراى انسان ها نيست و مبتنى بر مصالح و مفاسدى است كه ذات ذوالجلال الهى براى بشر تشخيص داده ، هرگز تغيير نمى كند.
    روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    ((آنچه را خداوند بر بشر حلال كرده ، در آن منفعتى نهفته است و آنچه را كه بر او حرام كرده در آن ضرر و زيانى نهفته است . شارع براى انسان ها به منزله طبيبى است كه بر همه زواياى جسمى و روحى بيمار خود وقوف دارد)((953).
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرموده اند:
    فَصلاحُ المَرضَى فيما يَعمَلُهُ الطَّبيبُ و يُدَبِّرُهُ لا فيما يَشتَهيهِ و يَقتَرِحُه (954).
    ((مصلحت بيمار در تمكين از نظر پرشك است ؛ نه اين كه به آنچه خود اشتهاد دارد و نفس او مى طلبد، رغبت داشته باشد)).
    بنابراين ، راى و نظر اقليت و اكثريت در قوانين كيفرى و جزايى و در حلال و حرام و اصول اخلاقى اسلام ، نقشى ندارد، مهم تشخيص ذات ذوالجلال الهى است ؛ يعنى درمانى كه خالق تجويز كرده ، قطعا بهترين درمان و كامل ترين شيوه است و نتيجه بخش بودن آن هم در طول تاريخ حيات بشر، به تجربه ثابت شده است . آنچه نيز باعث خسران و زيان شده ، غفلت ، بى اعتنايى و مسامحه جوامع اسلامى از اين اصول و قوانين ارزشمند است .
    51 - حق اهل ذمّه
    و امَّا حقُّ اءَهلِ الذِّمَّةِ فالحُكمُ فيهم اءَن تَقبَلَ فيهم ما قَبِلَ اللهُ و تَفِىَ بما جَعَلَ اللهُ لهم مِن ذِمَّتِهِ و عَهدهِ و تَكِلَهم اليه فيما طُلِبوا مِن اءَنفسِهم و اءُجبِروا عليهِ و تَحكُمَ فيهم بما حَكَمَ اللهُ به على نفسِكَ فيما جرَى بينَكَ و بينهُم مِن مُعامَلَة وَليَكُن بينَكَ و بينَ ظُلمِهم مِن رِعايَةِ ذِمَّةِ اللهِ و الوَفاءِ بِعَهدِه و عَهدِ رسوله صلى الله عليه و آله و سلم حائِل فانَّهُ بَلَغَنا اءَنَّهُ قالَ مَن ظَلَمَ مُعاهَدا كنتُ خَصمَهُ فاتَّقِ اللهَ و لا حولَ و لا قوَّةَ الا باللهِ.
    ((و اما حق اهل ذمه ، حكمش اين است كه آنچه را خدا از ايشان پذيرفته ، تو نيز پذيرا باشى و به عهد و ذمه اى كه خدا براى آنها مقرر داشته وفا كنى و آنها را در آنچه از ايشان مطالبه شده و بايد عمل كنند به آن عهد حواله كنى ؛ با ايشان به حكم خدا عمل كنى و از ظلم و ستم بر آنها بپرهيزى ؛ زيرا آنها در پناه خدا و رسول او هستند؛ زيرا به ما رسيده كه : هركس معاهدى را ستم كند، من دشمن اويم . پس در اين راه تقوا پيشه كن )).
    در مقدمه اين حق ، ابتدا بايد به يك بحث فقهى بپردازيم . اهل ذمه در اصطلاح فقهى ما به چه كسانى گفته مى شود؟ حكم و عهد خدا درباره آنها چيست ؟ آنچه مطالبه كرده اند و ملزم به پذيرشند چيست كه تجاوز از آن امور، ظلم در حق آنها است ؟
    اهل ذمه كيست ؟
    در فقه ما كه ماخوذ ار آيات كريمه قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام است ، اهل ذمه به كسانى گفته مى شود كه معتقد به يكى از اديان آسمانى اند و به صورت اقليت در جامعه اسلامى زندگى مى كنند؛ مثل يهوديان ، مسيحيان ، مجوس و زرتشتيان .
    اما چرا به ايشان اهل ذمه مى گويند؟ از فرمايش امام سجاد عليه السلام و ادله ديگر استفاده مى شود كه چون اين عده در پناه اسلام زندگى مى كنند و قيودى را كه اسلام براى آنها مقرر كرده است پذيرفته اند، به آنها اهل ذمه مى گويند.
    اهل ذمه چون در پناه اسلام و جامعه اسلامى كه امنيت و آرامشى كه حكومت اسلامى براى آنها فراهم كرده است ، زندگى مى كنند مى توانند با اعتقادات خود از همه شرايط زندگى آزاد برخوردار باشند.
    نكته اى كه تذكر آن لازم است ، اين كه اهل ذمه بايد شرايط قابل توجهى را بپذيرند كه در صورت پذيرش ، در ذمه و پناه حكومت اسلامى قرار مى گيرند؛ در غير اين صورت ، هيات حاكمه كشور اسلامى ، در قبال ايشان هيچ تعهدى نخواهد داشت .
    حكم جزيه در اسلام
    براى روشن شدن مطلب ، بايد به نكاتى از فقه اهل بيت عليهم السلام اشاره كنيم ؛ از جمله شرايطى كه اهل ذمه بايد بپذيرند، پرداخت جزيه است . قرآن كريم به صورت صريح ، فرمان به پرداخت جزيه داده است . مقدار آن نيز در فقه به صورت مفصل مورد بررسى قرار گرفته است . اين مبلغ در ازاى تعهد حاكم اسلامى در صيانت از منافع زندگى و تامين امنيت آنها پرداخته مى شود. خداوند در سوره مباركه توبه مى فرمايد:
    قاتِلوا الَّذينَ لا يؤ منونَ باللهِ و لا باليومِ الاخِرِ و لا يُحرِّمونَ ما حَرَّمَ اللهُ و رسولُهُ و لا يَدينونَ دينَ الحَقِّ مِنَ الَّذينَ اءُوتوا الكتابَ حتَّى يُعطوا الجِزيَةَ عن يَد و هم صاغِرونَ(955).
    ((با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و به روز جزا ايمان ندارند و آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده ، حرام نمى شمرند و آيين حق را نمى پذيرند، پيكار كنيد؛ تا زمانى كه با خضوع و تسليم جزيه را به دست خود بپردازند)).
    در عبارت ((حتَّى يُعطوا الجِزيَةَ عن يَد و هم صاغِرونَ)) ميان علما اختلاف است : علماى عامه به نقل از تفسير بيضاوى ، جزيه را به جهت تسخير و تحقير آنها دانسته اند؛ چرا كه وقتى آن مبلغ را به عنوان جزيه مى پردازند، ضربه اى را متحمل مى شوند؛ ولى به نظر مى رسد كه اين برداشت با فرهنگ اسلام و شيعه چندان سازگار نباشد؛ چرا كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه به مالك اشتر مى فرمايند:
    فانَّهم صِنفانِ اءِمَّا اءَخ لكَ فى الدِّينِ و اءِمَّا نَظير لكَ فى الخَلقِ(956).
    ((انسان ها دو دسته اند: يا برادر دينى تواند يا در آفرينش با تو يكسانند)).
    چنين تفكرى اجازه نمى دهد كه از انسان غير مسلمان باج و خراج بگيريم و به اين وسيله به او آزار برسانيم . اين تفسير با مبنايى كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام از جد بزرگوارشان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است نيز مغايرت دارد؛ حضرت فرمودند:
    ((من دشمن كسى هستم كه به معاهد و ذمى ستم كند)).
    جزيه به نيت آزار رساندن هرگز نمى تواند به عنوان يك حكم الهى باشد. شايد بتوان گفت جزيه ، ماليات و حقوق دولت و حكومت است كه پرداخت آن هم بر مسلمان ها واجب است و هم بر غيرمسلمان ها. در اصل اداى حقوق دولتى ، بين آنها تفاوتى نيست ؛ منتها حقوق دولتى مسلمان ها، تعريف خاصى دارد كه گاهى در چهارچوب زكات دريافت مى شود و گاه در چهارچوب خمس . اين حقوق براى غيرمسلمان ها نيز تعريف و حد ديگرى دارد به نام جزيه كه حاكم آن را تعيين مى كند.
    شايد اين تفاوت ، براى آنها نوعى تحقير باشد و شايد غرض ذات ذوالجلال الهى اين بوده است كه آنها با احساس حقارت متنبه شوند، چون در حالت تقابل و جنگ ، خشم و عصبيت مانع از توجه انسان ها به بسيارى از حقايق مى شود. وقتى آتش جنگ فروكش مى كند و آنها تحت سلطه جامعه اسلامى قرار مى گيرند، اخذ جزيه باعث حقارت آنها شده ، در نتيجه نسبت به حقايق دين آگاه مى شوند.
    تفاوت ديگرى كه براى مسلمان و غيرمسلمان ساكن در جامعه اسلامى وجود دارد، اين است كه ماليات پرداختى از ناحيه مسلمان ها معمولا ماليات بر درآمد است ، ولى آنچه به عنوان جزيه و ماليات از غيرمسلمان ها دريافت مى كنند، ماليات سرانه اى است كه براساس آن ، غيرمسلمانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كند، به دليل بهره مندى از منافع آن جامعه ، مثل تامين امنيت و برخوردارى از حقوق مساوى ، موظف به پرداخت آن است .
    ماليات ديگرى كه براى افراد غيرمسلمان جامعه اسلامى مقرر شده ، خراج است . خراج ، مالياتى است كه به اراضى و زمين هاى آنها تعلق مى گيرد. بين فقها، اختلاف است كه آيا غيرمسلمانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كند، علاوه فر پرداخت جزيه بايد خراج نيز بپردازد يا نه ؟ اين يك بحث فقهى است كه به تفصيل درباره آن گفتگو شده است كه معمولا حكم به پرداخت يكى از اين دو ماليات مى كنند.
    البته بعد از اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم حاكميت خود را در نقاط وسيعى از منطقه استوار كرد؛ دستور اخذ جزيه آمد و آيه نازل شد:
    قاتِلوا المُشرِكينَ حَيثُ وَجَدتُّموهم (957).
    ((مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد)).
    فاذا لَقيتُم الَّذينَ كَفَروا فَضَربَ الرِّقابِ(958).
    ((هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ روبه رو شديد، گردن هايشان را بزنيد)).
    قاتلوا الَّذينَ لا يؤ منونَ باللهِ و لا بِاليومِ الآخرِ(959).
    ((با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا و نه به روز جزا ايمان دارند، پيكار كنيد)).
    تعبير رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بود كه مى فرمودند:
    اءُمرتُ اءَن اءُقاتِلَ النَّاس حتَّى يقولوا لا الهَ الا الله (960).
    ((من موظف به مجادله و جنگيدن با ديگران هستم تا همه به توحيد و يگانگى خداوند متعال اقرار كنند)).
    بعد از آيه قاتلوا الَّذينَ لا يؤ منونَ باللهِ و لا بِاليومِ الآخرِ بود كه آيه اى
    ديگر نازل شد و فرمود: يَعطِى الجَزيَةَ عن يَد و هم صاغرونَ(961). يعنى به دليل برخوردارى از منافعى كه از زندگى در يك جامعه اسلامى بهره مند مى شوند، بايد جزيه بپردازند.
    البته برخوردارى آنها از حقوق مساوى با ساير مسلمان ها، مشروط به شرايطى است كه معمولا در كتب فقهى ما درباره آن بحث و گفتگو شده است و همه مستند به روايات و علت هاى پذيرفته شده شرعى است .
    شرايط اهل ذمه
    مرحوم محقق حلى صاحب كتاب ((شرايع الاسلام ))، شرايط اهل ذمه را جامع تر از ديگران ذكر كرده است كه همراه با بعضى مستندات آن توضيح مى دهيم :
    1 - پذيرش ذمه
    يعنى يا مسلمان شوند و در جرگه مسلمين داخل شوند و از حقوق و مزاياى يك مسلمان برخوردار شوند و يا پرداخت جزيه را پذيرا شوند.
    2 - پرهيز از مخالفت با جامعه اسلامى
    يعنى هرگونه اقدام و حركتى كه مخل امنيت جامعه اسلامى باشد، براى آنها ممنوع است و همين طور هر نوع حركت ديگرى كه به صورتى كمك به مشركين تلقى شود. اگر از اين شرط تخلف كنند، از شرايط ذمه خارج شده ، مستحق قتل خواهند بود.
    3 - عدم آزار و اذيت مسلمانان
    هر نوع اقدامى كه موجب آزار و اذيت مسلمان ها باشد؛ مثل قتل ، تجاوز به نواميس ، سرقت اموال ، جاسوسى و... براى آنها ممنوع است و اگر به هر يك از اين موارد اقدام كنند، چنانچه در پيمان نامه خود با مسلمان ها متعهد به رعايت آن شده باشند، به معناى خروج از ذمه است و استحقاق مجازات قتل دارند، اما اگر در پيمان نامه ذكر نشده باشد، مانند مسلمان ها با آنها رفتار مى شود.
    4 - حفظ حريم اولياى حكومت
    شرط ديگر اين است كه نبايد نسبت به حريم اولياى حكومت اسلامى و دين مقدس اسلام و شخص رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اولياى ديگر هيچ نوع جسارتى انجام دهند كه در اين صورت از شرايط اهل ذمه خارج مى شوند.
    5 - عدم تظاهر به منكرات مسلمانان
    آنها حق ندارند به آنچه كه در ميان مسلمانان منكر ناميده مى شود، تظاهر كنند؛ يعنى گرچه بعضى از امور، مثل شراب خمر و يا نكاح با محارم در اديان آنها مجاز باشد، تظاهر به اين گونه امور در جامعه اسلامى ممنوع است . حق شرب خمر و خوردن گوشت خوك و امثال آن را ندارند. حال اگر تظاهر به اين امور كنند، در حكم آن بين فقها اختلاف است بعضى فرموده اند: ((نفس تظاهر به اين امور نقض عهد است و خروج از پيمان ذمه ))؛ بعضى هم فرموده اند: ((نقض عهد نيست و مجازاتى كه در قوانين اسلامى در اين گونه تخلفات براى مسلمانان در نظر گرفته شده ، درباره آنها نيز اعمال مى شود)).
    6 - نداشتن معبد و عبادتگاه
    شرط ديگر اين است كه آنها بايد ملزم شوند كه هيچ نوع معبد و عبادتگاهى برپا نكنند؛ مثلا مسيحيان در جامعه اسلامى ناقوس ننوازند؛ ارتفاع ساختمان هايشان از ساختمان هاى مسلمانان بيشتر نباشد؛ كه اگر چنين شود مستحق مجازات خواهند بود(962).
    البته در فقه عامه سخت گيرى هاى بيشترى براى آنها شده است كه گفتيم اين نگاه با معارف و فقه شيعه و دستورات اهل بيت عليهم السلام مخصوصا سيره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه در دوران حكومتش اهل ذمه در حكومت اسلامى زندگى مى كردند، منافات دارد. به هر حال ، شرايطى كه ذكر شد در فقه شيعه و عامه مشترك است . اين شرايط يا از آيات كريمه قرآن استنتاج مى شود و يا از فحواى رواياتى كه از ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده است ؛ مثلا در روايتى ، زراره از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    انَّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قَبِلَ الجِزيَةَ مِن اءَهلِ الذِّمَّةِ على اءَن لا يَاءكُلوا الرِّبا و لا يَاءكُلوا لَحمَ الخِنزيرِ و لا يَنكِحوا الاءَخواتِ و لا بَناتِ الاءَخ و لا بَناتِ الاءُختِ فَمَن فَعَلَ ذلكَ منهم بَرَئَت منهُ ذِمَّةُ اللهِ و ذِمَّةُ رسولِهِ صلى الله عليه و آله و سلم (963).
    ((پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اين شرط جزيه را از هل ذمه پذيرفتن كه رباخوارى نكنند، گوشت خوك نخورند، و با خواهران و دختران برادر و دختران خواهر ازدواج نكنند. هر ذمِّى كه يكى از اين كارها را انجام دهد، از پناه خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم خارج مى شود)).
    بر اساس اين روايت ، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به صورت رسمى از آنان پيمان گرفته بود كه به محرمات اسلامى تظاهر نكنند. ديگر اين كه به رباخوارى روى نياورند؛ گرچه برخى از محرمات در اديان آنها جايز شمرده شده . شايد بتوان گفت كه هر نوع آزار مسلمانان توسط اهل ذمه باعث نقص ‍ پيمان مى شود و چون رباخوارى هم نوعى تخريب امور اقتصادى و بازار مسلمانان و در نتيجه آزار آنهاست موجب نقص پيمان مى شود.
    در روايت ديگرى كه ابى بصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، آمده است كه حضرت فرمودند:
    كانَ علىُّ عليه السلام يَضرِبُ فى الخَمرِ والنَّبيذِ ثمانينَ الحُرَّ والعبدَ و اليهودىَّ والنَّصرانىَّ قلتُ و ما شاءنا يهودىِّ والنَّصرانىِّ قال ليس لهم اءن يُظهِروا شُربه يكونُ ذلكَ فى بيوتهم (964).
    ((على عليه السلام كسانى را كه شرب خمر مى كردند هشتاد تازيانه مى زدند؛ اعم از اين كه آزاد بودند يا برده ؛ يهودى بودند يا نصرانى . راوى مى گويد: سؤ ال كردم : چرا؟ يهودى و نصرانى كه در مكتب خود مجازند. امام عليه السلام فرمودند: آنها در جامعه اسلامى اجازه تظاهر به منكرات را ندارند و مى توانند داخل خانه هايشان به امورى بپردازند كه در آيين خودشان جايز است )).
    همچنين در روايات متعددى داريم كه در آن تصريح شده است اگر كسى از اهل ذمه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جسارت ، اهانت و يا سبّ كند، مهدورالدم است . در روايتى كه اتفاقا سند آن به عامه برمى گردد، از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند:
    اءَنَّ يهودية كانت تَشتِمُ النبىُّ صلى الله عليه و آله و سلم و تقعُ فيه فخنَقها رجل حتّى ماتَت ، فابطَلَ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دِيَتها(965).
    ((زنى يهودى به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جسارت مى كرد يكى از مسلمانها او را كشت ؛ پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم - خون او را هدر دانسته - ديه او را باطل كردند)).
    گفتيم كه اهل ذمه مجاز نيستند در بلاد اسلامى كنيسه و كليسا بسازند و ناقوس به صدا درآورند، مستند ما روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه مى فرمايند:
    انَّه صلى الله عليه و آله و سلم نَهى عن احداثِ الكنائسِ فى دارِ الاسلامِ(966).
    ((رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از احداث كليسا در بلاد اسلامى ممانعت مى كردند)).
    بر اساس اين روايات ، اگر از گذشته كنيسه و يا كليسايى داشته اند، مانعى ندارد، اما اين كه بخواهند معابد تازه اى بنيان كنند، مجاز نيستند.
    روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
    ليسَ فى الاسلامِ كَنيسةُ المُحدَثة (967).
    ((بعد از ظهور اسلام هيچ كليسايى ساخته نشد)).
    حقوق اهل ذمه
    آنچه بيان شد، در توضيح اين بود كه اهل ذمه چه كسانى هستند و چه شرايطى را بايد بپذيرند تا در پناه مسلمين قرار بگيرند و صاحب حق شوند. به تعبيرى اين نكته هاى دقيقى است كه از كلمات اهل بيت عليهم السلام و فقه شيعه و سنتى استفاده مى شود كه با رعايت و پذيرش شرايط و التزام عملى به آنها، اهل ذمه در جامعه اسلامى صاحب حق مى شوند كه در اين صورت مسلمان ها موظفند حقوق آنها را مراعات كنند، در دين مبين اسلام به رعايت حقوق اهل ذمه به طور جدى توصيه شده است ؛ نمونه بارز آن سيره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در زمان خليفه دوم است كه اختلافى ميان حضرت عليه السلام با يكى از يهوديان مدينه بود كه به حكميت و قضاوت خليفه دوم منتهى شد. به هنگام طرح دعوا، خليفه دوم ، اميرالمؤ منين على ابن ابى طالب عليه السلام را مخاطب قرار مى دهد و مى گويد: قُم يا اباالحسن فاجلِس معَ خَصمِكَ ((يا اباالحسن ! برخيز و در كنار خصمت قرار بگير)). چهره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در هم كشيده شد. خليفه سؤ ال كرد: آيا از اين كه تو را امر كردم تا در كنار خصم خود مقابل حاكم و قاضى قرار بگيرى نگران شدى ؟ حضرت فرمودند: نه ، من نگرانيم از اين است كه تو به عنوان خليفه و قاضى مسلمانان مرا با كنيه خطاب كردى و آن يهودى و ذمى را با اسم صدا كردى . تو مساوات را بين متخاصمين رعايت نكردى (968).
    براساس اين سيره حضرت ، رعايت مساوات ميان آنها وظيفه حكومت اسلامى است . آنهانيز بايد از همه حقوقى كه مسلمان ها از آن برخوردار هستند، بهره مند باشند؛ البته مشروط به اين كه التزام عملى به همه شرايط عهد و پيمان داشته باشند.
    همچنين در سيره حضرت نقل شده است كه در مسيرى با يك يهودى همراه بودند و با يكديگر گفتگو مى كردند. به جايى رسيدند كه بايد از هم جدا مى شدند، يهودى ديد كه على بن ابى طالب عليه السلام بر خلاف مسير اصلى خود، او را همراهى مى كند. از حضرت سؤ ال كرد: مگر شما عازم كوفه نيستيد؟ ايشان فرمودند: من عازم كوفه ام ، ولى در آيين ما، همراه و همسفر بر همسفر ديگرش حقوقى دارد. از جمله حق مشايعت ؛ كه من براى اداى آن حق چند قدمى تو را همراهى مى كنم (969).
    در تعبير امام سجاد عليه السلام اين گونه آمده است :
    فالحُكمُ فيهم اءَن تَقبَلَ فيهم ما قَبِلَ اللهُ و تَفِىَ بما جَعَلَ اللهُ لهم مِن ذِمَّتِهِ و عَهدهِ.
    حكم در مورد آنها اين است كه آنچه خدا پذيرفته است ، ساير مسلمان ها هم بپذيرند و به آنچه كه خداوند عهده دار شده و به ذمه گرفته است ، وفا كنند. يعنى عهد و پيمانى كه حاكم اسلامى با اهل ذمه منعقد مى كند، همان پيمان الهى است و انسان مسلمان به صرف اين كه فردى يهودى يا نصرانى است ، العياذبالله حق ندارد نسبت به او كوتاهى كند.






  4. #24
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض


    روايتى را يكى از صحابه نقل مى كند كه به يكى از غلامانش دستور داده بود گوسفندى را ذبح كند. در حال ذبح گوسفند او را توصيه كرد كه همسايه يهودى را فراموش نكند. غلام پرسيد: چرا سفارش اين يهودى را مى كنى ؟ گفت : رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آنقدر سفارش همسايه را فرموده اند كه ما گمان كرديم همسايه از همسايه ارث مى برد(970).
    سفارش به رعايت همسايه به طور مطلق ، اعم از اين كه مسلمان باشد يا غيرمسلمان ، از مصاديق همان قاعده كلى است كه انسان غيرمسلمان كه در سايه حكومت اسلامى زندگى مى كند، از همه منافع اجتماعى كه مسلمان ها برخوردارند، بهره مند است .
    بهترين منبعى كه ما را با حقوق انسانى اهل ذمه آشنا مى كند، نامه هايى است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در دوران حكومتش به حكام و فرمانروايانى مى فرستاد كه از جانب آن حضرت در ساير بلاد اسلامى منصوب شده بودند. يكى از آن نامه ها، نامه حضرت به مالك اشتر است . در بخشى از آن كه مربوط به غيرمسلمان ها است مى فرمايند:
    و تَفَقَّد اءَمرَ الخَراجِ بما يُصلِحُ اءَهلَه فانَّ فى صَلاحِه و صَلاحِهم صَلاحا لِمَن سِواهُم و لا صَلاحَ لِمن سِواهُم الا بهم لاءَنَّ النَّاسَ كُلَّهم عِيال على الخَراجِ و اءَهلِه وَليَكن نَظَرُكَ فى عمارَةِ الاءَرضِ اءَبلَغَ مِن نَظَرِكِ فى استِجلابِ لاءَنَّ ذلكَ لا يُدرَكُ الا بالعِمارَةِ(971).
    ((خراج (972) ماليات را دقيات زير نظر داشته باش ! طورى كه صلاح ماليات دهندگان باشد؛ زيرا در بهبودى وضع ماليات و بهبودى حال ماليات دهندگان ، بهبودى حال ديگران نيز نهفته است . ديگران هرگز به صلاح و آسايش نمى رسند، جز اين كه خراج دهندگان در صلاح و بهبودى به سر برند؛ چرا كه مردم همه عيال و نان خور خراج و خراج گذاران هستند. بايد كوشش تو در آبادانى زمين بيش از جمع آورى خراج باشد؛ زيرا كه خراج جز با آبادانى به دست نمى آيد)).
    اين فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ادامه دارد كه نياز به تبيين و توضيح بيشتر دارد. هدف ما از نقل اين فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تاءكيد و عنايت حضرت به رعايت حقوق اهل ذمه و كسانى است كه در پناه مسلمين زندگى مى كنند. اين تاءكيد و سفارش در نامه هاى ديگر حضرت به ساير حاكمان منصوب از طرف ايشان نيز ديده مى شود. در فروع كافى نقل شده است كه شخصى از طايفه ثقيف مى گويد:
    استَعمَلنى علىُّ بنُ اءَبى طالب عليه السلام علَى بانِقيَا و سوَادِ الكوفَةِ فقالَ لى ... ايَّاكَ اءَن تَضرِبَ مُسلما اءَو يَهوديّا اءَو نَصرانيّا فى دِرهَمِ خَراج اءَو تَبيعَ دابَّةَ عَمَل فى دِرهَم فانَّما اءُمِرنا اءَن نَاءخُذَ منهُمُ العَفوَ(973).
    ((اميرالمؤ منين عليه السلام مرا به بانقيا مامور كردند و در هنگام اعزام به من فرمودند: بپرهيز از اين كه براى گرفتن ماليات مسلمان ، يهودى و نصرانى مورد ضرب قرار دهى ! مبادا براى گرفتن خراج ، آنها را مجبور به فروش ابزار كارشان كنى ! - اگر شكوه كردند كه درآمدمان به دلايلى كم است ؛ تحقيق و بررسى نكن ؛ مدعاى آنها را بپذير - به ما دستور داده اند كه زيادى مال آنها را دريافت كنيم )).
    يا در روايت ديگرى كه در منابع عامه نقل شده است ، اميرالمؤ منين عليه السلام فردى را به زمامدارى منطقه گماردند و به او سفارش كردند:
    لا تَضرِبَنَّ رجلا سَوطا فى جِبايَةِ درهم و لا تَبيعَنَّ لهم رزقا و لا كِسوَةَ شِتاء و لا صيف و لا دابَّة يَعتَمِلونَ عليها و لا تَقُم رجلا قائما فى طَلَبِ درهم ، قال : قلت : يا اميرالمؤ منين عليه السلا! اذا اءَرجِعُ اليكَ كما ذهبتُ مِن عندك ؟ قال : و ان رَجَعتَ كما ذهبتَ. ويحَكَ انَّما اُمرنا اءن نَاخُذَ منهم العفوَ(974).
    ((حق ندارى هيچ كس را براى گرفتن ماليات تازيانه بزنى ؛ و حق ندارى روزى آنها را بفروشى ؛ حق ندارى لباس زمستانى و تابستانى آنها را بفروشى . حق ندارى وسايل آنها را توقيف كنى . حق ندارى كسى را براى گرفتن ماليات نزد مردم بگمارى . آن شخص گفت : آيا من مانند وقتى كه از نزد شما مى روم ، دست خالى برمى گردم ؟! حضرت فرمودند: اگرچه همان گونه كه مى روى ، دست خالى برگردى ! واى بر تو، ما ماموريم كه زيادى مال آنها را دريافت كنيم )).
    روايتى از حضرت در ((صحيح مسلم )) نقل شده است كه هشام بن حكيم بن حزام مى گويد: من در شام بر جماعتى عبور كردم كه آنها را در آفتاب نشانده بودند و بر سر آنها روغن زيتون ريخته بودند. پرسيدم : اينها چه كسانى بودند؟ گفته شد كه اين ها را به خاطر اين كه خراجشان را پرداخت نكرده اند، عذاب مى دهند تا آن را بپردازند. گفتم : از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه حضرت فرمودند:
    خداوند، كسانى را كه ديگران را در دنيا آزار مى دهند، عذاب خواهد كرد(975). يعنى حتى اين نوع شكنجه كردن و آزار دادن اهل كتاب و اهل ذمه گرچه با دليل ، ممنوع است .
    در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين مضمون واضح تر بيان شده است ؛ حضرت مى فرمايند:
    انَّ اللهَ يُعذِّبُ الَّذينَ يُعَذِّبونَ النّاسَ فى الدّنيا(976).
    ((خداوند كسانى را كه در دنيا مردم را عذاب مى دهند، عذاب خواهد كرد)).
    در اين حديث هما: نكته را درباره مردم بيان مى فرمايند، چه اين مردم مسلمان باشند يا غيرمسلمان ؛ عبد باشند يا حرّ.
    مرحوم صاحب وسائل الشيعه در ابواب قصاص از امام هشتم عليه السلام نقل مى كنند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    لَعَنَ اللهُ مَن قَتَلَ غيرَ قاتِلِهِ اءَو ضَرَبَ غيرَ ضارِبهِ(977).
    ((آن كه بدون حق كسى را بكشد يا كتك بزند، مورد لعن الهى است )).
    اين سفارش ها در مورد مطلق مردم كه از جمله آنها اهل كتاب و اهل ذمه هستند بسيار زياد است .
    پايبندى به پيمان بسته شده
    نكته قابل توجهى كه بايد در حقوق اهل ذمه مورد عنايت قرار بگيرد اين است كه پيمان با اهل ذمه را ((ذمّة الله و ذمة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم )) تلقى مى كنند. وقتى پيمانى از جانب مسلمانان با اهل كتاب منعقد مى شود، در واقع اين پيمان خدايى است . در آيه كريمه قرآن هم آمده است :
    انَّ اللهَ لا يُخلِفُ الميعادَ(978).
    ((خداوند خلف وعده نمى كند)).
    هر نوع پيمان شكنى از ناحيه مسلمانان در واقع شكستن پيمان خداوند متعال است . علاوه بر اين كه وفاى به عهد از توصيه هاى مؤ كّد قرآن كريم است :
    و اءَوفوا بالعَهدِ انَّ العَهدِ كانَ مسؤ ولا(979).
    ((به عهد خود وفا كنيد، كه از عهد سؤ ال مى شويد)).
    يا درباره اوصاف مؤ منان در سوره مباركه مومنون مى فرمايد:
    والَّذينَ هم لِاءَماناتِهم و عَهدِهم راعُونَ(980).
    ((مؤ منان كسانى اند كه به پيمان هايى كه با ديگران مى بندند وفادارند)).
    آنچه بيان شد درباره وفاى به عهد بود، اما نفس معاهده ، امرى است كه اگر از سوى مومن منعقد شد، موظف است كه بدان وفا كند. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    لا تَضمَن ما لا تَقدِرُ على الوَفاءِ بهِ(981).
    ((چيزى را كه قادر به وفاى آن نيستى تضمين نكن )).
    در روايتى از امام صادق عليه السلام در مورد بستن عهد و پيمان آمده است :
    عِدَةُ المؤ منِ اءَخاهُ نَذر لا كفَّارَةَ لهُ(982).
    ((عهدى كه مسلمان با بردارش مى بندد، مثل نذرى است كه كفاره ندارد)).
    يعنى نمى توان از آن تخلف كرد؛ چرا كه تخلف از نذر، كفاره ندارد، ولى تخلف از عهد، كفاره ندارد. بنابراين وفاى به عهد، يك خصيصه ارزشمند اخلاقى است كه با هر كسى و نسبت به هر چيزى كه از طريق شرعى منعقد شود، لازم الوفا است .
    روايتى را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه فرمودند:
    ثلاثة ليس لِاءحد فيهنَّ رُخصَة : الوفاءُ لِمسلم كانَ اءو كافر، و برُّ الوالدينِ مسلمينَ كانا اءو كا فرَينِ و اءَداءُ الامانَةِ لِمسلم اءو كافر(983).
    ((سه چيز است كه كسى مجاز به تخلف از آنها نيست : وفاى به عهد، اگر چه با كافر باشد؛ نيكى كردن به پدر و مادر، اعم از اين كه مسلمان باشند يا كافر؛ اداى امانت مسلمان يا كافر)).
    بايد گفت تخلف از اين امور، قبح ذاتى دارد. خيانت به هر كس ظلم است . پيمان شكنى نيز نوعى ظلم است و قبيح . بى توجهى به حقوق والدين هم ظلم به والدين است و قبيح .
    مرحوم كلينى شبيه اين روايت را از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند كه :
    ثلاث لم يَجعلِ اللهُ عزّوجلّ لاءَحد فيهنَّ رُخصة اءَداءُ الاءَمانةِ الى البَرِّ والفاجرِ والوفاءِ بالعَهدِ للبَرِّ والفاجرِ و برُّ الوالدينِ بَرَّينِ كانا اءَو فاجرَينِ(984).
    ((سه چيز است كه خداوند اجازه تخلف از آنها را نداده است : برگرداندن امانت ، اگر چه از فاجر باشد؛ وفاى به عهد و پيمان ، نيكوكار باشد يا بدكار؛ نيكى به پدر و مادر، نيكوكار باشند يا بدكار)).
    چه در وفاى به عهد، چه در اداى امانت و چه در نيكى به والدين ، كفر و ايمان شرط نيست ؛ ملاك ، نفس عمل است كه حسن ذاتى دارد و تخلف از آن قبح ذاتى . يعنى عقل ، حكم به قبح پيمان شكنى مى كند؛ گرچه انسان با كافر پيمان ببندد و بخواهد از آن تخلف كند.
    بنابراين ، حسن و قبح ذاتى است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه معروفشان به مالك اشتر مى فرمايند:
    و ان عَقَدتَ بينَكَ و بينَ عدُوِّكَ عُقدَة اءَو اءَلبَستَه منكَ ذمَّة فَحُط عهدَكَ بالوَفاءِ وارعَ ذمَّتِكَ بالاءَمانَةِ(985).
    ((اگر بين تو و دشمنت پيمانى بسته شد و يا تعهد دادى كه او را پناه دهى ، بر عهد خويش جامع وفا بپوشان ، و تعهد خود را محترم بشمار)).
    اين توصيه هاى ارزشمند اميرالمؤ منين عليه السلام است كه انصافا يك دستورالعمل كلى است ؛ هم براى حكومت و هم براى تك تك انسان ها در زندگى فردى .
    در ادامه نامه ، حضرت مى فرمايند:
    فانَّهُ ليسَ مِن فرائِضِ اللهِ شى ءُ النَّاسُ اءَشدُّ عليهِ اجتماعا معَ تَفَرُّقِ اءَهوائِهم و تَشَتُّتِ آرائِهم مِن تَعظيمِ الوَفاءِ بالعُهودِ(986).
    ((هيچ يك از واجبات الهى نيست كه مردم در آن اختلاف نظر نداشته باشند؛ اما در مساءله وفاى به عهد، اتفاق نظر و اجماع دارند و آن را محترم و بزرگ مى شمارند)).
    نكته جالبى كه بيان آن خالى از فايده نيست ، اين است كه اگر انسان مسلمانى با هر يك از مشركان پيمان بست ، ساير مسلمانان هم موظفند آن را محترم بشمارند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اذا اءَومَاءَ اءَحَد منَ المسلمينَ اءَو اءَشارَ بالاءَمانِ الى اءَحد مِنَ المشركينَ فَنَزَلَ على ذلكَ فهوَ فى اءَمان (987).
    ((اگر هنگام جنگ ، مسلمانى با اشاره دست ، مشركى را امان دهد و آن مشرك جنگ را رها كند، بقيه مسلمانان بايد امان برادر مسلمانش را محترم بشمارند)).
    باز تعبير ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه نقل مى كنند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    ذمَّةُ المسلمينَ واحدة ، يَسعَى بها اءدناهم (988).
    ((اگر انسان مسلمان - اگر چه منزلت اجتماعى او رفيع نباشد و در مقام حكومت هم نباشد - به مشركى پناه داد، همه مسلمانان بايد آن را محترم بشمارند)).
    در تاريخ اسلام آمده است كه در يكى از جنگ ها زد و خوردى با مشركان پديد آمد. بعد از مقدمه اى ، فرصتى براى استراحت حاصل شد، سپاه دشمن يكى از سپاهيان اسلام را يافته و از او امان نامه گرفتند. وقتى سپاه اسلام براى جنگ آماده شدند، ديدند كفار با شهامت به استقبال سپاه اسلام مى آيند و امان نامه اى در دست دارد كه برده اى از بردگان مسلمان آن را داده است . بين آنها اختلاف پيدا شد، نزد خليفه وقت رفتند و سؤ ال كردند. خليفه وقت نوشت : انَّ العبدَ المسلمَ مِن المسلمينَ ذمَّتَهُ كَذِمَّتِكم فَليَنفُذ اءمانُهُ وقتى برده اى از بردگان مسلمان ، پيمانى را امضا كند، ذمه او هم مثل بقيه مسلمانان است و امان او نافذ است و بايد رعايت كنيد(989).
    جمله پايانى امام سجاد عليه السلام اين است كه نبايد بيش از آنچه كه خدا براى اهل ذمه مقرر كرده است ، از آنها انتظار داشت . اين حقى است كه اهل ذمه بر مسلمان ها دارند. طبيعى است كه هر مسلمانى بايد نسبت به احكام دينش آشنايى داشته باشد و بداند كه حقى كه خدا از آنها مى خواهد چه حقى است ؟ حقى كه خدا از اهل ذمه خواسته اين است كه ماليات بپردازند، به پيمان خود با دستگاه حكومت ملتزم و پايبند باشند؛ كه اگر التزام و پايبندى عملى داشتند، نبايد انتظار بيشترى از آنها داشت . در چنين شرايطى آنها نيز در جامعه اسلامى از حقوقى مساوى با مسلمانان برخوردار هستند.
    و در پايان ...
    و در پايان خداوند متعال را سپاس گزاريم كه توفيق داد تا كلمات گهربار امام سجاد عليه السلام را كه در قالب رساله مباركه حقوق بيان فرموده اند، كه در حد توان و استطاعت و استعداد خود، بيان كنيم .
    اين رساله مباركه ، داراى مطالبى در ابتدا وسايل الشيعه ، انتهاى بحث مى باشد كه به بحث پايانى آن اشاره مى كنيم .
    بعد از حقوق پنجاه گانه - البته به اختلاف نسخه ها كه در برخى پنجاه و يك حق مى باشد - مى فرمايند:
    فهذِه خَمسونَ حقّا مُحيطا بكَ، لا تَخرُج منها فى حال مِنَ الاءحوالِ، يَجبُ عليكَ رعايَتُها، والعَمَل فى تاءديَتِها، والاءستعانةُ باللهِ جلَّ ثناؤُه على ذلك ، و لا حول و لا قوَّةَ الا باللهِ، والحمدُ للهِ ربِّ العالمينَ.
    ((اين حقوق پنجاه گانه ، طورى تو را احاطه كرده است كه به هيچ صورتى نمى توانى از آن جدا شوى . بايد اين حقوق را رعايت كنى و در اداى آنها بكوشى و از خدا يارى بجويى ؛ زيرا ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است )).
    در مورد اين حقوق آنچه را كه به طور فشرده مى توانيم اشاره كنيم اين است كه مبناى اديان الهى به ويژه آخرين آنها، آيين مقدس اسلام ، براساس اخلاق است و ما در خلال مباحث بر اين نكته مكررا تاءكيد داشتيم كه مجموعه قوانين حقوقى ، جزايى ، كيفرى و حتى عبادى ، نمى تواند بدون اين توصيه هاى اخلاقى در يك جامعه رشد ايجاد كرده و تحقق عملى پيدا كند. پيوند اين قوانين با يكديگر يك پيوند غيرقابل انفكاك است و اگر جامعه اى بخواهد در مسير صحيح عبوديت پروردگار و رعايت حقوق ساير انسان ها استوار باشد، بايد در آغاز خود را به اين اصول و ارزش هاى اخلاقى متخلق كند، و اين امرى است كه همه عقلاى عالم ، از آغاز آفرينش ضرورت احيا و توجه به آن را باور داشته اند؛ منتها يك تفاوتى در نگرش اسلام نسبت به حقوق اخلاقى هست كه رغبت انسان ها و پذيرش و قبول آنها را نسبت به اين اصول و ارزش هاى اخلاقى بيشتر مى كند و آن اين كه ، به اين اصول اخلاقى ، از منظر عبادى توجه شده است .
    اميدواريم خداوند متعال اين كرامت را به همه ما عنايت كند كه به اصول و ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى كه درك بسيارى از آنها در توان بشر است و در آيات كريمه قرآن و روايت اهل بيت عليهم السلام ذكر شده است معرفت پيدا كنيم و به اين ارزشهاى اخلاقى متخلق شده ، آنها را احيا كرده و بدان ملتزم باشيم .

    و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين الطيبين الاخيار الابرار و سلم تسليما كثيرا.


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/