جنگ صليبي اول

انگيزه‌هاي فوق‌العاده‌اي جماعت كثيري را از زير پرچم سپاهيان صليبي گردآورد. به موجب آمرزشي تام، مقرر شد كه هركس در جنگ كشته تشود، از هرگونه عقوبتي كه به واسطه‌ي ارتكاب گناه دامنگيرش شده است برهد.
سرفها، كه بسته به اراضي مخصوص بودند، اجازه‌ي حركت يافتند؛ رعاياي پادشاهان از مالياتها معاف شدند
بدهكاران تا مدتي از پرداخت ربح فراغت يافتند؛ زندانيان آزاد شدند؛ و پاپ، با جسارت، اختيارات خويش را تعميم بخشيد و مجازات افرادي را كه محكوم به مرگ شده بودند به خدمت مادام‌العمر در فلسطين تخفيف داد.
هزاران تن از ولگردان به رهروان اين قافله‌ي مقدس پيوستند. افراديكه از فقري ناگزير به امان امان آمده بودند، ماجراجوياني كه حاضر بودند تن به مخاطرات در دهند، پسران كهتري كه اميد تهيه‌ي تيولنشينهايي را كه در مشرق زمين در سر مي‌پختند، بازرگاناني كه به دنبال بازارهاي جديد براي كالاهاي خود بودند، شهسواراني كه با عزيمت سرفهاي خويش به جنگ خود را دست تنها مي‌ديدند،مردمان كمرويي كه از زخم زبان اطرافيان و تهمت ترسويي احتراز داشتند – همگي به جماعتي از مؤمنين به اصطلاح واقعي پيوستند تا سرزميني را كه محل ولادت و وفات عيسي مسيح بود نجات دهند.
به حكم آن نوعي تبليغاتي كه در آن هنگام رواج دارد، درباره‌ي محدوديتها و ناتوانيهاي مسيحيان مقيم فلسطين، فجايع مسلمانان، و كفرهاي آيين محمد(ص) همه گونه راه مبالغه و اغراق سپرده شد.
مسلمانان را به پرستش تنديس پيغمبر اسلام متهم مي‌كردند و حتي، طبق شايعات بي‌اساسي كه بر سر زبان مؤمنين مسيحي افتاده بود، سخناني نامربوط درباره‌ي پيغمبر گرامي اسلام مي‌گفتند.
افسانه‌هاي غريبي از ثروت سرشار مشرق زمين و زنان پري پيكري كه در انتظار مرداني دلاور نشسته بودند نقل مجالس بود.
بديهي است كه اين همه انگيزه‌هاي متنوع نمي‌توانست توده‌ي مردمان متشابهي را كه واجد شايستگي تشكيلات نظامي باشند به دور هم گرد آورد.
در بسياري موارد، زنان و كودكان به اصرار تمام همراه شوهران و پدر و مادر خود به راه افتادند. شايد اين قبيل پافشاريها بي‌دليل هم نبود، زيرا بزودي فواحش را نيز جمع كردند تا آماده‌ي خدمت به سلحشوران باشند.
اوربانوس ماه اوت 1096 را موعد حركت سپاه صليبي تعيين كرده بود، لكن كشاورزان بي‌حوصله، كه اولين دسته از داوطلبان جنگ بودند نمي‌توانستند درنگ كنند.
يك چنين جماعت مبارزي كه عده‌ي آنها به حدود دوازده هزار نفر مي‌رسيد ( و از اين عده فقط هشت نفر شهسوار بودند) در ماه مارس، به سركردگي پيرمنزوي و والتر بي‌پول يا گوتيه‌ي بي‌پول، از فرانسه عازم فلسطين شدند؛ دسته‌ي ديگري كه محتملا مركب از پنج هزار نفر بود، به سرپرستي گوتشالك كشيش، از آلمان به راه افتاد؛ و هيئت سومي به رهبري اميكو، كنت لينينگن، از خطه‌ي راينلاند در آلمان حركت كرد. همين گروههاي بي‌نظم و ترتيب بودند كه اغلب به يهوديان آلمان و بوهم هجوم بردند، به تقاضاهاي مردمان و كشيشان محل هيچ گونه ترتيب اثري ندادند، و شهوت خونريزي را در جامه‌ي دينداري پنهان ساختند و چند صباحي بدل به جانوران درنده شدند.
افرادي كه تازه در صف لشكريان صليبي درآمده بودند وجوهي اندك و غذايي ناچيز به همراه آورده بودند، و رهبران بي‌تجربه‌ي آنها نيز براي تغذيه‌ي افراد آذوقه‌ي كافي نداشتند. بسياري از آنها دوري مسافت را دست كم گرفته بودند، و همچنانكه در كناره‌ي راين و دانوب راه مي‌سپردند، به هر خمي كه مي‌رسيدند،كودكانشان از فرط بي‌طاقتي مدام مي‌پرسيدند كه آيا به اورشليم نرسيده‌اند؟ هنگامي كه كيسه‌هاي آنها تهي شد و گرفتار بي‌غذايي شدند، از راه اضطرار به چپاول مزارع و خانه‌هايي كه در سر راه آنها قرار داشت دست زدند.
ديري نگذشت كه هتك ناموس نيز بر تاراج اموال افزوده شد. مردم بشدت در مقابل آنها مقاومت ورزيدند. برخي از شهرها دروازه‌هاي خود را به روي آنها بستند، و بعضي ديگر بي‌درنگ توفيقشان را از دادار مسئلت نمودند.
سرانجام اين سپاه كاملاً تهيدست، كه تعداد زيادي از نفرات آن بر اثر قحطي و طاعون و جذام و تب و مبارزات حين راه به هلاكت رسيده بودند، به دروازه‌ي قسطنطنيه رسيد.
آلكسيوس به آنها خوش آمد گفت، لكن شكم آن جماعت گرسنه را به طرز دلخواه سير نكرد؛ از اين رو صليبيون به حومه‌هاي شهر ريختند و قصرها، خانه‌ها، و كليساها را غارت كردند. آلكسيوس براي نجات پايتخت خويش از شر اين ملخهاي عابد، كشتيهايي در اختيار آنها گذاشت تا از تنگه‌ي بوسفور عبور كنند، ملزوماتي برايشان فرستاد، و به آنها دستور داد كه در آن سوي بوسفور توقف كنند تا قواي مسلحتري از عقب برسد.