بس که فیزیک و شیمی آموختیم
هی اسید و باز دعوا می کنند
خاک عالم بر سر ما می کنند
درس چون در مغز داغم می رود
می شود فرار و فوری می پرد
بار سنگین فیزیک لج کرده است
اهرم ذهن مرا کج کرده است
روز و شب معلوم و مجهول می کنم
ذهن خود را اینگونه مشغول می کنم
این مسائل که فیزیک بر هم زده
مرکز ثقل مرا بر هم زده
جبر و مجهولات است آن درد است
درد چهره ام از دست جبر زرد است زرد
گه گله از دست تانژانت می کنم
گه شکایت از کتانژانت می کنم
گر بخوانی بیست بار این زیست
را ای دریغ هرگز نبینی بیست را
از زبان خارجه آشفته ام
در سرزنگ زبان من خفته ام
قلبم از جغرافیا غمگین شده
بس که کوه دارد دلم سنگین شده
الغرض ای دوستان من خسته ام
در کلاس چون مرغی پر شکسته ام
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)