قسمت بیست و یکم اما ممکن بود که محمد حسن خان به مشهد نرود و از صحرای ترکمان به استرآباد بیاید که زن خود را ببرد و چون سبز علی بیک حاکم استرآباد مأمور وصول مالیات هم بود و خراج طوائف اشاقه باش و یوخاری باش را دریافت می کرد در صدد برآمد که کأموری را به صحرا نزد محمد حسن خان بفرستد تا ببهانه مذاکره راجع به خراج آن سال با توجه به واقعه سیل که زندگی طائفه اشاقه باش را دیگر گون کرده، محمد حسن خان را سرگرگم نماید و نگذارد که راه استرآباد را پیش گیرد.
مأمور حاکم استرآباد میباید در یصورت اقتضا محمد حسن خان را امیدوار نماید و به او بفهماند که ممکن است سبز علی بیک برای وصول خراج آن سال به او مساعدت کند.
او می دانست که محمد حسن خان می داند که محال است مسئله پرداخت مالیات و خراج، منتفب شود زیرا محال است که یک حاکم یا محصل مالیات بتواند به نادر شاه گزارش بدهد که شخصی به مناسبت یک واقعه غیر منتظره نمی تواند مالیات یا خراج خود را بپردازد. مأمور وصول مالیات یا خراج، خواه حاکم، خواه محصل مالیات، مکلف بود که مالیات را از مودی وصول کند یا این که سرش را برای نادر شاه بفرستد و اگر پول یا سر بریده را نمی فرستاد سر خود او بر باد می رفت.
فقط در یک موقع حاکم، یا محصل مالیات، دست از مودی بر می داشتند و آن اینکه نادرشاه، پرداخت مالیات را برای یک یا چند سال ببخشاید.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)