صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29

موضوع: کتاب خواجه تاجدار (زندگی آغا محمد خان قاجار)

  1. #1
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    کتاب خواجه تاجدار (زندگی آغا محمد خان قاجار)

    قسمت اول در شب دوازدهم ربیع الثانی سال 1155 هجری در ترکمن صحرا تمام مردان و زنان طائفه اشاقه باش از ایل قاجار چشم به آسمان دوخته بودند و در حالیکه رنگ از صورت هایشان پریده بود، ستاره دنباله دار را می نگریستند.

    کودکان هم به تقلید بزرگان، ستاره دنباله دار را از نظر می گذراندند و چون می فهمیدند که بزرگان وحشت دارند، آنها نیز می ترسیدند بدون اینکه بدانند برای چه می ترسند.
    یکی از مردها که مشغول تماشای ستاره دنباله دار بود سر را به طرف عقب برگردانید و بزبان ترکی بانگ زد: الله وردی، الله وردی ... بیا و ستاره دنباله دار را ببین. چند دقیقه دیگر پیر مردی دارای ریش سفید بلند، در حالیکه چوبی در دست داشت و هنگام راه رفتن بآن تکیه می داد از یکی از یورت ها خارج و به مردان و زنانی که مشغول تماشای ستاره دنباله دار بودند ملحق گردید.



    مردها و زن ها، باحترام سالخوردگی الله وردی کنار رفتند و او را در صف جلوجا دادند و مردی که از الله وردی دعوت کرده بود که از ( یورت ) خارج شود و ستاره دنباله دار را تماشا کند پرسید:
    الله وردی، آیا این همان ستاره دنباله دار است که تو در موقع جوانی دیدی و برای ما حکایت کردی.
    ( الله وردی ) که با وجود سالخوردگی چشم هائی بینا داشت ستاره دنباله دار را نگریست و ناسزائی قبیح که ذکرش دور از ادب است حواله آن ستاره کرد و گفت همان ستاره می باشد که من در بیست سالگی دیدم.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  2. 2 کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #2
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قسمت دوم یکی از مردها پرسید الله وردی تو چقدر از خدا عمر گرفته ای.
    مرد سالخورده جواب داد من درست هشت دوره دووازده ساله از خدا عمر گرفته ام اکنون نود و شش سال از عمرم می گذرد.



    افراد طائفه (اشاقه باش) که یکی از دو شاخه بزرگ ایل قاجار بودند. حساب عمر را با دوره های دوازده ساله نگاه می داشتند زیرا به دوازده جانور عقیده داشتند که هر سال منسوب به یکی از آنها بود و لذا حساب سنوات دوازده گانه را بدقت نگاه می داشتند.
    در همان موقع در سایر عشایر ایران، کمتر اتفاق می افتاد کسی حساب عمر خود را بداند و گاهی در حساب عمر، بیست سال اشتباه می کردند لیکن در طائفه اشاقه باش به علت فوق زن و مرد، حساب عمر خود را به خوبی داشتند.
    وقتی الله وردی گفت که نود و شش سال از عمرش می گذرد چون در سن بیست سالگی برای اولین بار آن ستاره دنباله دار را دیده بود همه فهمیدند که پیرمرد، در هفاد و شش سال قبل آن ستاره را دیده است.


    مرد سالخورده که با دیدن ستاره دنباله دار، خاطرات دوره بیست سالگی را بیاد آورد گفت این ستاره که شما اکنون می بینید همان است که من در سن بیست سالگی دیده بودم و اگر هزار سال هم عمر کنم نشانی های آن را فراموش نخواهم کرد.
    در آن موقع هم این ستاره همین طور که می بینید دو چشم داشت و دارای دم و دو شاخه بوود و با چشم های ناپاک خود ما را می نگریست.
    یکی از زن ها گفت الله وردی، به این ستاره ناسزا نگو زیرا اوقاتش تلخ می شود و به ما غضب می کند.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  4. 2 کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #3
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قسمت سوم الله وردی مرتبه ای دیگر ناسزایی وقیح حواله ستاره آسمانی کرد و گفت این ستاره از آدمیت بی بهره است و هر قدر به او احترام بگذارید باز برای ما بلا خواهد فرستاد.
    به همین جهت من به او دشنام می دهم که شاید بترسد یا خجالت بکشد و برود.
    آن وقت مردان و زنان طائفه اشاقه باش خطاب به ستاره دنباله دار زبان به دشنام گشودند تا او را بترسانند یا شرمنده اش نمایند و ستاره دنباله دار، ناپدید شود.
    در حالیکه مرد و زن مشغول فحش دادن بودند هیاهوئی از یک طرف یورت ها برخاست و بعضی بانگ زدند محمد حسن خان آمد. محمد حسن خان رئیس طائفه اشاقه باش به شمار می آمد و به طور موقت به استرآباد رفته بود و افراد طائفه اش می دانستند که او مراجعت خواهد کرد و وقتی شنیدند که رئیس طائفه مراجعت کرده خوشوقت شدند زیرا بازگشت محمد حسن خان در آن موقع که ستاره دنباله دار طلوع کرده بود مایه دلداری می شد.
    محمد حسن خان که ستاره دنباله دار را قبل از رسیدن به یورت ها در آسمان دیده بود پس از این که از اسب فرود آمد، قبل از اینکه به یورت خود برود و زنش را که می دانست باردار و نزدیک وضع حمل است ببیند به مردان و زنانی که مقابل یورت ها جمع شده بودند ملحق گردید.
    محمد حسن خان، در آن موقع جوانی بود بیست و پنج ساله و متوسط القامه و خوش قیلفه و مثل تمام مردان طایفه اشاقه باش ریش را می تراشید و سبیل را به حال خود می گذاشت که بلند شود.
    وقتی محمد حسن خان به افراد طائفه اش ملحق شد، نتوانست راجع به مسافرت خود به استرآباد صحبت کند چون مسئله طلوع ستاره دنباله دار موضوع مسافرت او را به استرآباد تحت الشعاع قرار داده بود.
    وی می دانست که همه از طلوع ستاره مزبور بیمناک شده اند و خود محمد حسن خان هم از طلوع آن ستاره می ترسند زیرا مثل دیگران عقیده داشت که ستاره دنباله دار برای نوع بشر بلا می فرستند.
    در زندگی طائفه اشاقه باش که صحرا نشین بودند، و اسب و گوسفند پرورش می دادند ولی زراعت نداشتند بلا عبارت بود از طغیان رودخانه ها و غرق شدن یورت ها و اسبان و گوسفندان یا خشک سالی و از بین رفتن مراتعی که اسب و گوسفند در آن می چریدند یا ناخوشی مسری مثل وبا و طاعون.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  6. 2 کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. #4
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قسمت چهارم از این سه گذشته، آنها از بلای دیگر نمی ترسیدند و فی المثل از زلزله بیم نداشتند زیرا در یورت که عبادت بود از خانه های سبک چوبی که روی آن نمد می انداختند زندگی می کردند و زلزله، خانه آنها را ویران نمی کرد.

    محل سکونت آنها عبارت بود از صحرای ترکمن نزدیک رودخانه اترک و با اینکه برای زندگی محتاج آب آن رودخانه بودند از طغیان آن می ترسیدند.
    الله وردی حکایت می کرد که اولین بار که آن ستاره دنباله دار طلوع کردآب رودخانه اترک و شاخه های آن طوری طغیان نمود که صحرای ترکمن مبدل به دریای استرآباد گردید و تمام یورت ها از بین رفت و هر چه مردم اسب و گوسفند داشتند از دست دادند و عده ای از افراد طائفه هم غرق شدند و فقط آنهایی از خطر جستند که توانستند خود را به ارتفاعات برسانند. اگر الله وردی قدری در نجوم دست داشت می فهمید که آن ستاره دنباله دار که به ظاهر دارای دو چشم و دم دو شاخه است اولین بار در دوره جوانی او طلوع نکرد بلکه از آغاز خلقت هر هفتاد و شش سال یک مرتبه طلوع می کند.
    آن ستاره و سایر ستارگان دنباله دار در کتاب های نجوم منجمین شرق، از جمله ایران اسم ندارد ولی منجمین اروپائی آن را به اسن دنباله دار ( هالی ) می خوانند.
    ستاره دنباله دار هالی در سال 1742میلادی بار دیگر طلوع کرد و محمد حسن خان و افراد طائفه اش آن ستاره را، در آن سال اولین بار، در شب دوازدهم ربیع الثانی سال 1155 هجری قمری دیدند.
    در آن شب تا موقعی که ستاره دنباله دار هالی در آسمان بود.هیچ یک از مردان و زنان طائفه اشاقه باش نخوابیدند و وقتی آن ستاره غروب نمود، محمد حسن خان و افراد طائفه اش به سوی یورت ها رفتند که بخوابند و الله وردی می گفت تصور نکنید که این ستاره دیگر بیرون نخواهد آمد بلکه، فردا شب و شب های دیگر هم آن را خواهید دید و مرتبه اولی که این ستاره آمد، مدت هفت شب آن را می دیدند.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  8. 2 کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  9. #5
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قسمت پنجم
    مردها هنگامی که به سوی یورت های خود می رفتند از خشکسالی ( برای آ« سال ) بیم نداشتند چون قبل از آن تاریخ باران های نافع باریده بود.


    اما از طغیان آب و بیماری واگیر، می ترسیدند و می گفتند که باید ایلخی های اسب و گله های گوسفند را از مراتع نزدیک رودخانه به مراتعی منتقل کرد که دور از رود باشد.
    ( جیران ) همسر محمد حسن خان شنید که ستاره دنباله دار طلوع کرده ولی بر خلاف زن های دیگر، از یورت خارج نشد تا آن ستاره را در آسمان ببیند.
    زن های طائفه اشاقه باش عقیده داشتند که هر گاه زن زائو چشمش به ستاره دنباله دار بیفتد فرزندش دارای دم خواهد شد.
    محمد حسن خان وقتی وارد یورت شد جیران همسرش را مهموم دید و علت اندوهش را پرسید و جیران گفت طلوع ستاره دنباله دار در این موقع که وضع حمل من نزدیک است مرا اندوهگین نموده است.
    محمد حسن خان پرسید مگر تو به تماشای ستاره دنباله دار رفتی؟
    جیران گفت نه و من می دانم که زن باردار نباید چشمش به ستاره دنباله دار بیفتد اما طلوع این ستاره در یک چنین موقع، مرا بسیار ملول کرده است.
    محمد حسن خان چون از سفر برگشته بود و احساس خستگی می کرد در آن شب غذا خورد و خوابید ولی بعد از ساعتی بر اثر ناله جیران از خواب بیدار شد و متوجه گردید که همسرش دچار درد زایمان شده است.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  10. 2 کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  11. #6
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قسمت ششم محمد حسن خان، خدمه را که در یورت های مجاور بودند بیدار کرد و دستور داد که بروند و قابله را بیاورند و یکی از یورت ها را برای وضع حمل جیران خلوت و آماده کند.
    هنوز بامداد طلوع نکرده بود که جیران وضع حمل کرد و خدمه شادی کنان بسوی یورتی که محمد حسن خان در آن بود دویدند و به او مژده دادند که نوزاد پسر است و محمد حسن خان مبلغی به رسم مژدگانی به آنها داد.
    بعد از اینکه قابله نوزاد را شست و قنداق کرد گفت که پدر طفل برای دیدن فرزندش بیاید.
    محمد حسن خان به یورت جیران رفت و انگاه روی سرش خم شد و مشاهده نمود که طفلی زیبا و لب های گلگون دارد و با چشم های آبی رنگ او را می نگرد. محمد حسن خان پسرش را بلند کرد و بوسید و شوخی کنان گفت چشم های تو نه به من رفته و نه به مادرت زیرا چشم های هر دوی ما سیاه است و تو چشم های آبی داری.
    قابله که برای دریافت انعام در یورت حضور داشت گفت بعضی از اوقات طفل در شکم مادر، شبیه به کسانی می شود که مادر آنها را می بیند و لابد جیران در موقع بارداری شخصی را دیده که چشم های آبی داشته و فرزندش شبیه به او شده است.
    محمد حسن خان گفت اما چشم هایش قشنگ است و امیدوارم که قدم نوزاد برای ما مبارک باشد.


    چون آن طفل نخستین فرزند محمد حسن خان و پسر بود قابله انعامی شاهانه دریافت کرد و با مسرت رفت.
    قبل از اینکه آفتاب طلوع کند در تمام یورت های طائفه اشاقه باش می دانستند که جیران پسری زائیده و می فهمیدند که آن روز، روز جشن است.
    روشنایی آفتاب، وحشت شب گذشته از ستاره دنباله دار را در دل ها از بین برده بود. بزرگان طائفه که از حیث بضاعت برتر از افراد عادی بودند خود را مکلف می دانستند که به مناسبت تولد اولین فرزند محمد حسن خان با توجه به این که فرزند مزبور پسر می باشد برای رییس طائفه چشم روشنی ببرند و افراد طائفه اشاقه باش چشم روشنی را به زبان خود ( گورشه گت مک ) می خواندند.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  12. 2 کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  13. #7
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قسمت هفتم رسم آن طائفه گوسفندان را در جلد آنها بریان نمودند و به جای آب، شیر مادیان به میهمانان نوشانیدند و همین که میهمانی به پایان رسید هوا ابر آلود شد و میزان حرارت تنطل کرد و افراد طائفه اشاقه باش در شب سیزدهم ربیع الثانی به مناسبت ابرآلود بودن هوا، نتوانستند ستاره دنباله دار را ببینند.

    از نیمه شب همان شب بارانی تند شروع شد و تا بامداد و سپس تا غروب روز بعد ادامه یافت و رودخانه اترک و شاخه های آن رودخانه بر اثر باران طولانی و تند، طغیان کرد و آب از بستر رودخانه ها وارد صحرا شد. آنچه همه در شب طلوع ستاره دنباله دار از آن می ترسیدند به وقوع پیوست و افراد طائفه اشاقه باش مجبور شدند که یورت ها را رها نمایند و به سوی ارتفاعات بروند تا اینکه از خطر غرق شدن مصون باشند.
    الله وردی بی انقطاع ستاره دنباله دار را ناسزا می گفت و اظهار می کرد من می دانستم که این ستاره برای ما بلا خواهد فرستاد.
    محمد حسن خان، برای همسرش که محتاج استراحت بود و همچنین برای پسر نوزادش خیلی مضطرب بود خاصه آنکه برودت هوا نشان می داد که باز باران خواهد بارید و مادر و فرزند در صحرا، سر پناه نداشتند.
    این بود که تصمیم گرفت جیران و فرزندش را که هنوز اسم نداشت ( زیرا افراد طائفه اشاقه باش اسم نوزاد را روز سوم تعیین می کردند ) به استرآباد منتقل نماید.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  14. 2 کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  15. #8
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قسمت هشتم محمد حسن خان هر طور بود برای جیران و فرزندش تخت روانی مهیا کرد و آنها را در تخت جا داد و عده ای از سواران اشاقه باش را هم با جیران و پسرش فرستاد و به همسرش گفت که بعد از ورود به استرآباد به خانه بنکداری به اسم سید مفید که سالها است او را می شناسد و با وی طرف معامله می باشد و محصولات حیوانی وی را خریداری می نماید برود و در آنجا سکونت کند تا اینکه خبر وی ، به او برسد.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  16. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #9
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    جیران و پسرش که بعد موسوم به ( محمد ) گردید بعد از ورود به خانه سید مفید تا آنجا که ممکن است کمتر تظاهر و آمد و رفت کند. محمد حسن خان به همسرش گفت حاکم استرآباد گرچه مردی است بی غرض اما هر چه باشد حاکمی است که از طرف نادر شاه گماشته شده و تو می دانی که نادر شاه با ما خوب نیست و اگر تو در استرآباد با مردم رفت و آمد کنی حاکم نسبت به تو ظنین خواهد شدو تصور خواهد کرد که تو از طرف من مأمور هستی که زمینه توطئه ای را فراهم نمایی.
    اگر تو مثل یکی از زن های استرآبادی بودی و مثل آنها یک چادر بر سر می انداختی که از سر تا نوک پاای تو را می پوشاند کسی تو را نمی شناخت و چون نمی فهمید که زن من و خواهر ( محمد خان قوانلو ) هستی نسبت به تو بدگمان نمی شد.
    جیران گفت من نمی توانم یک چادر روی سر خود بیندازم که تا نوک پای مرا بپوشاند.
    من از کودکی آزاد زندگی کرده ام و پیوسته روی من گشاده بوده و تو خود به من گفتی که مقدس تر از حریم کعبه جایی در جهان وجود ندارد معهذا زن ها در حال زیارت کعبه، با اینکه در احرام هستند باید روی خود را بگشایند در صورتی که غیر از زن ها، ده ها هزار مرد، مشغول زیارت می باشند.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  18. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #10
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قسمت نهم با این وصف چگونه انتظار داری که من بعد از ورود به استرآباد خود را مثل زن های استرآبادی بکنم و از سر تا پای خود را بپوشانم.
    از این گذشته اگر من چادری بر سر بیندازم علاوه بر اینکه نمی توانم جلوی پای خود را ببینم اجساس خفگی می کنم.


    محمد حسن خان گفت من نگفتم تو بعد از ورود به استرآباد چادر بر سر بینداز و هیچ یک از زن های طائفه ما چادر به سر نمی اندازند تا تو این کار را بکنی و فقط گفتم بعد از این که در خانه سید مفید جای گرفتی کمتر آمد و رفت کن تا اینکه بر سر زبان ها نیفتی و حاکم استرآباد تصور ننماید که تو برای کاری مخصوص در آن شهر سکونت کرده ای.
    جیران آنقدر که از ستاره دنباله دار می ترسید از نادر شاه بیم نداشت و شاید از این جهت که پیوسته در بیابان زندگی کرده بود و سواری و تیراندازی را می دانست از نادرشاه احساس بیم نمی کرد و قبل از اینکه باردار شود و او را از سواری منع نمایند سوار بر اسب می شد و با تفنگ کلبی در حال تاخت نشانه می زد یعنی کاری می کرد که بسیاری از مردان اشاقه باش نمی توانستند بکنند و تفنگ کلبی را دو نفر از استادان تفنگ ساز انگلیسی در ایران رایج کرده بودند و از این جهت آن را کلبی ( کلب به معنای سگ ) می خواندند که چخماق تفنگ چون سر سگ بود و وقتی چخماق فرود می آمد یک چاشنی را آتش میزد و احتراق چاشنی سبب خالی شدن تفنگ می گردید.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  20. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/